ماه آسمان رsی
افق فضل و شرف را قمری پیدا شد
یا كه در طور ولایت شجری پیدا شد
باز از بحر ولایت گهری پیدا شد
نخل سرسبز ولا را ثمری پیدا شد
درسماوات و زمین جشن عظیم است امشب
عید میلاد كریم ابن كریم است امشب
در ریاض علوی سرو روان این پسر است
نجل مولای كریمان جهان این پسر است
بهترین زاده ابناء جهان این پسر است
فخر دین ، قبله دل ، كعبة جان ، این پسر است
اوست سروی كه بود دامن هستی چمنش
صلوات همه بر حُسن حَسن در حَسنش
اهل فضل و شرف و علم زعیمش خوانند
خیل عبّاد همه عبد عظیمش خوانند
صاحبان كرم و جود كریمش خوانند
آیت رحمت رحمان و رحیمش خوانند
اوست ماهی كه بر ابناء زمان می تابد
نورش از ری به همه خلق جهان می تابد
قامتش سرو و لبش كوثر و رویش ماه است
زائر مرقد او زائر ثارالله است
حرمش كعبه آمال دل آگاه است
حَسنی حُسنش بر خلق چراغ راه است
خاص و عامند ز هر سوی رهین كرمش
دل صد قافله سر گرم طواف حرمش
نعمت سایة این دسته گل عترت را
بر شما داده خدا این شرف و رفعت را
اهل ری قدر بدانید چنین نعمت را
فیض همسایگی تربت آن حضرت را
بال جبرئیل زده سایه به بام و درتان
این شما ، این حرم زادة پیغمبرتان
یا حجاز است و بُوَد كعبه جاویدانش
جان من ، جان همه خلق جهان قربانش
ری سپهر و حرم اوست مه تابانش
برتر از عرش بُوَد بارگه و ایوانش
دوست دارم كه شب و روز ز لطف وكرمش
پر زند مرغ دلم یكسره سوی حرمش
آیه وحی در این خانه كتابت دارد
زیر این قبّه دعا كن كه اجابت دارد
زائر او به خدا فیض قرابت دارد
درو دیوار حرم نقش نجابت دارد
ماه صد انجمن اینجاست خدا می داند
آفتاب حسن اینجاست خدا می داند
خاك درگاه تو بر درد دل خسته شفاست
سر به خاك حرمت گر نگذاریم جفاست
ای گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست
كرم و جود تو بر ما به عیان و به خفاست
«ما به این در، نه پی حشمت وجاه آمده ایم»
«از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم»
حُسن پیدای حَسن سرّ نهان حسنی
بلكه جانان همه خلق و تو جان حسنی
تو به باغ دل ما سرو روان حسنی
نخل طاها و گل عطر فشان حسنی
ما به خاك حرمت روی نیاز آوردیم
حاجت خویش به درگاه تو بازآوردیم
عصمت فاطمه و عزّت حیدر داری
تو مقام از سخن مدح فراتر داری
تو عطا و كرم آل پیمبر داری
ز حسین و ز حسن جلوه دیگر داری
جان به قربان تو ای سیّد پاكیزه سرشت
شهرری ازتو بهشت است بهشت است بهشت
به تو و عزّت آباء کرامت سوگند
به خدا و به رسول و به امامت سوگند
به جلال و به كمال و به مقامت سوگند
به نماز و به قعودت ، به قیامت سوگند
تو كه سایه به سر خلق دو عالم فكنی
چه شود گر نگهی جانب «میثم» فكنی
غلامرضا سازگار(میثم)
سبزتر از آسمان
می برد دل را نسیم تربتت سوی بهشت
می نشاند چشم هایم را فرا روی بهشت
ای کریم بن کریم ، فرزند بانوی بهشت
خویش را حس می کند در باغ دلجوی بهشت
نیستم یک لحظه حتّی در تکاپوی بهشت
هر که آمد سوی تو گردید رهپوی بهشت
می زند جان و دل من خیمه در کوی بهشت
"یاسر"این آهی که دارم در هیاهوی بهشت
ای شمیم نام تو خوشتر ز گلبوی بهشت
بر ضریحت تا که می افتد نگاه عاشقم
نور تو از آفتاب سبط اکبر مجتباست
تا دلم در آستانت بال و پر وا کرده است
در حریم اطهرت چون یافتم فیض حضور
زائر قبر شریفت زائر کرب و بلاست
هر زمان در بارگاهت می رسانم خویش را
می نشیند سبز تر از آسمان بر روی لب
محمود تاری(یاسر)
نگین ری
با دوستان فاطمه ، لطف عمیم داشت
با آنكه نام و شهرت « عبدالعظیم » داشت
هر كس كه پاس بندگی آن حریم داشت
با مهر و عشق و عاطفه عهدی قدیم داشت
عطر بهار وحی و صفای نسیم داشت
یعنی كه ره به چشمة فوز عظیم داشت
روحی درآستان ولایت مقیم داشت
دستی پر از كرامت و طبعی كریم داشت
راهی به آستان خدای رحیم داشت
با آنكه جان روشن و قلب سلیم داشت
با اهل بیت رابطه ای مستقیم داشت
چون درك كرده بود ، مقام كلیم داشت
از بوستان فاطمه ، عطر و شمیم داشت
خواندند اهل معرفت او را « نگین ری »
از شهر بند رنج و غم ، آزاد می شود
این یاس گلشن "حسن" ،این عاشق" حسین"
گلواژة حدیث از آن لعل جان فزا
از محضر سه حجّت معصوم فیض برد
مثل كبوتران حرمخانة « رضــا »
شاگرد پاكباختة مكتب « جــواد »
از پرتو هدایت « هــادی » اهل بیت
ایمان خویش را به امامش ارایه كرد
با خاندان وحی پُل ارتباط بود
طور تجلّی سه امام هُمام را
شب تا به صبح شعر « شفق » را مرور كرد
مرغ سحر كه زمزمة « یا كریم » داشت
محمدجواد غفورزاده(شفق)
درسایه ولایت
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از نسل خاندان امامی كریم بود
در مكتب فضیلت و تقوا فهیم بود
پرهیزگار و عابد و زاهد ، حكیم بود
محبوب پیشگاه خدای علیم بود
در عمرخویش صاحب طبعی سلیم بود
دست نوازشی به سر هر یتیم بود
اخلاق او لطیف تر از هر نسیم بود
زیرا صراط زندگی اش مستقیم بود
درسایة امید و ولایت مقیم بود
هر گل كه دیده ایم به ناز و نعیم بود
این بوستان عشق بهشتی شمیم بود
هر كس كه زائرحرم این كریم بود
نام گرامیش اگر عبدالعظیم بود
گر از كرامتش همه كس فیض می برد
عطرحدیث آل رسول از لبش چكید
تنها نبود پیك خوش الحان باغ عشق
آموخت درس بندگی از اهلبیت نور
غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ كس
لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب
گل سیرتان عشق به مدحش سروده اند اند
پیوسته او به منزل مقصود می رسید
هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز
در گلشن همیشه بهار حریم او
هر كس كه رو نمود بر این آستانه گفت
پروانة بهشت بدستش دهد خدا
عبد حقیر اوست « وفایی» اگر چه باز
دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود
سید هاشم وفایی
كعبه خاكیان افلاكی
سر خوش از بادة حضور شود
مثل آیینه غرق نور شود
میشود در فضا طنین انداز
كرده درهای آسمان را باز
سمتِ این بارگاه نورانی
میپرد در فضای روحانی
اقتدا میكنم به حضرت او
دلم از گرمی محبّت او
با من « أمّن یُّجیب » میخواند
دل من از حبیب میخواند
از شمیم حبیب سرشار است
بَسْكه از عطر سیب سرشار است
فطرت پاك او اگر حسنی ست
كه تبار عقیق او یمنی ست
كه به دور از گناه و ناپاكی ست
كعبة خاكیان اَفلاكی ست
آفتاب ولا سه اختر را
« حمزه» و « طاهر » و « مطهّر » را
حرم با شكوه این وادی
وز عنایات حضرت هادی
شده عمری كبوتر حرمش
وز دل ما جدا مباد غمش
صبح صادق كه میدمد دل من
از تماشای جلوه زار پگاه
نغمة آسمانی توحید
میپرد باز پلك من كه : خدا
میوزد از مناره عطر اذان
دل من با فرشتگان خدا
به نماز ایستاده مُلك و مَلك
جانم از شوق دوست سرشار است
آسمان و زمین به گاه قنوت
فارغ خویش و فارغ از عالم
بیشتر از همیشه صحن و رواق
حرمش بوی كربلا دارد
رنگ و بوی حسین را دارد
از فروزنده گوهرش پیدا ست
آسمانی شده ست دامن او
مرقد پاك و آسمانی او
در مدارش به گردش آورده ست
قدر او ، حُرمت دگر بخشید
از سه خورشید ، نور میگیرد
حجّت هشتم و امام نهم
طایر پر شكستةدل من
مهرش از جان ما مبادا دور
محمد علی مجاهدی
كعبه اجلال
تا خطّه ی ری بوی تو آمد به مشامش
سرزد به سما بوی خدا از دَرو بامش
آرند ملایك همگان عرض سلامش
تا مذهب خود عرضه كند نزد امامش
بی مهر شما بوی بهشت است حرامش
ری گشت سپهر و تو شدی ماه تمامش
بردند زمین ها همه حسرت به مقامش
كز كوثر عرفان تو شیرین شده كامش
لطفی كه شمارید در این كوی غلامش
هركس كه سلامی دهد از دور به قبرت
در قدر و شرف بنده همانند تو باید
با طاعت كونین اگر بنده در آید
ایران ز تجلّای تو شد كعبه اجلال
تا پیكر پاك تو نهان گشت به خاكش
من رشک به آن تشنه برم ای یم توحید
«میثم»نه ثنا خوان شما بوده از آغاز
گر قبر حسن جدّ تو دور از نظر ماست
ری یثرب و قبر تو بقیع دگر ماست
غلامرضا سازگار(میثم)
همای بلند آشیان دل
آریم رو به سوی تو یا سید الكریم
باشد ز نور روی تو یا سید الكریم
جان پر كشد به كوی تو یا سید الكریم
باشم به گفتگوی تو یا سید الكریم
مینوشم از سبوی تو یا سید الكریم
باشد ز آبروی تو یا سید الكریم
باشد ز خُلق و خوی تو یا سید الكریم
نابود باد عدوی تو یا سید الكریم
مائیم و عشق روی تو یا سید الكریم
نور ولا اگر كه بتابد به جان ما
هر لحظه ، ای همای بلند آشیان دل
تا در حریم یاد تو لب باز میكنم
من باده ولای علی را به صبح و شام
آری اگر كه حاجت ما می شود روا
این حُسن خُلق مردم ایران زمین ما
عبدالعظیمی و خَلَف پاك مجتبی
هر شب "فراز "با گل نور نگین ری
آید به جستجوی تو یا سید الكریم
محمد تقی مردانی "فراز"
مقیم كوی صفا
گر به کوی صفا مقیم شوی
زائر سیّد الکریم شوی
گر ز خمخانه اش عبورکنی
مستی از باده ی حضور کنی
دیده را از غبار راه بشوی
خویش را در حریم دوست بجوی
آشنایی نشانه اش اینجاست
عشق دار الزیّاره ی دل هاست
خضر اگر عمر جاودان دارد
سر بر این طرفه آستان دارد
چیست این قبّۀ بلند آیین؟
کیست این روشنای اهل یقین؟
کیست این روح بخش راه کمال؟
آشنای مقام احمد و آل
کیست این پیرو ولایت ناب؟
روح تفسیر آیه های کتاب
عشق از چشم خون فشان پیداست
منزل از گرد کاروان پیداست
معرفت گر به جانت آمیزد
رستگاری به دامنت ریزد
عصر غیبت که دور وانفساست
سایۀ امن ، آستان ولاست
جعفر رسول زاده(آشفته)
آستانه ری
از دست غم به ساغرمَی می برم پناه
بی جا چرا به بهمن و دی می برم پناه؟
بر سید الكریم به ری می برم پناه
دیگر كجا به درگه "كی"* می برم پناه؟
زان بردرش چو حاتم طی می برم پناه
زین پس به آستانه ی وی می برم پناه
هر دم كه من به نغمه نی می برم پناه
از عمر شصت و پنج بهارم گذشته است
شد بسكه تنگ عرصه گیتی برای من
تا بارگاه حضرت عبدالعظیم(ع) هست
صدها هزار حاتم طی ریزه خوار اوست
طی شد زمان عمر به بی حاصلی"بسیط"
مصطفی طایی شمیرانی(بسیط)
*.منظور ، کیخسرو یکی از شاهان ایران زمین است.
چلچراغ معرفت
مرغ طبعم شهپر جان باز كرد
تا سویدای فلك پرواز كرد
تا به قاف قرب یزدان پر كشید
هفت باب عشق را شیرازه كرد
مانده ی دردی كشان را سر كشید
محو روی ماه صاحبخانه شد
دل به عشق یار رویایی سپرد
از كم و بیش جهان بر خاستن
بر وصال عشق حق نائل شدن
رفتن آنجایی كه خاطر خواه اوست
تا شدن بیرنگ ، هم رنگ خدا
سر براه عشق داور باختن
جسم قطعه قطعه ، سر از تن جدا
در حریم قرب حق خلوت نشین
در جوار حضرت عبدالعظیم
چلچراغ عشق از او روشن است
در حریم او شریعت پایدار
بنده حق حضرت عبدالعظیم
حلقه ی دین وشریعت را نگین
بود درس مكتب او پابجا
مجتبی را نور چشم چارمین
عالم برجسته علم الكتاب
مردم ری را وجودش افتخار
نجل پاك حضرت حبل المتین
یادگار حضرت ختمی مآب
یاد او آرام بخش جسم و جان
از نبی بر این نبیره آفرین
این سرا را كرده چون عرض نجف
طاهری پاك و شریف و اطهری
داده قرب و منزلت بر این زمین
این حرم باشد هماره محترم
تا به اواَدنای جانان پر كشید
كام از صهبای ایمان تازه كرد
جام از خُمخانه داور كشید
سر خوش و سر مست از پیمانه شد
دست اندر كهكشان عشق برد
عشق یعنی روی جانان خواستن
عشق یعنی یكسره یكدل شدن
عشق یعنی مردن اندر كوی دوست
عشق یعنی خالی از رنگ و ریا
عشق یعنی با بلا ها ساختن
عشق یعنی خون حق در كربلا
عشق یعنی جسم خونین برزمین
عشق اگر جوئی قدم زن چون نسیم
او كه عشقش تارو پود دامن است
عِلم دین را عالم و خدمت گذار
او كریم و جدّ و باب او كریم
روح عُلوی در میان ماء و طین
با رضا وهادی ، ابن رضا
هست این صاحب كمال پاك دین
شمع ایوان حریمش آفتاب
مكتب علم الحدیثش پایدار
از شرافت ماهش اندر آستین
برده ارث معرفت از بوتراب
بارگاهش مأ من درماندگان
آستانش خطّة ری را نگین
حمزه موسی بن جعفر كز شرف
خفته بر این خاك طاهر گوهری
او بود نجل امام چارمین
با وجود این ذوات ذوالکرم
"صالحی" از كبر ونخوت دور باش زیر پای زائرانش مور باش
حسن صالحی خمینی
شهاب معرفت
خفـتـه در ایـن بـارگـــه دُرّ خوشـاب معــرفـت
مظـهـــر ذات الــهـــی آفِـتــــابِ مـعــرفـت
روشنی بخش دل عالم، شهاب معرفت
چشمه سار روح افزای سحاب معرفت
اوسِتاد آگه علم الكتاب معرفت
اَنتَ مولانا بحق، ای ماهتاب معرفت
برمشام جان رسد بوی گلابِ معرفت
گر بنوشـد (صالح) از شهد شراب معرفــت
می درخشد بارگاهش تا فراسوی زمان
ریزش باران رحمت بر كویرستان دل
حافظ آیات حق و ناقل علم حدیث
روحبخــش اهـل ایمان حضرت عبدالعظیم
در جوارت حمزه و طاهر بُوَد كز خاكشان
می بَــرَد ره تا حـریم كبـریـای منـزلــت
سیّد محمّد صالحی کوشا
چراغ روشن عشق
فروغ عترت و قرآن توان دید
حریم یك تن از آل پیمبر
مزار حضرت عبد العظیم است
كه زوّارش"كَمَن زارَ اَلْحُسَین"است
به دلها این حرم شد پرتوافكن
دَرِ باغی ست از گلزار جنّت
نمی گردد خزان , هرگز بهارش
ببوس این درگه پر نور و طاهر
بیا جان خود اینجا شستشو كن
اجازت از خدا گیر و رسولش
به اذن یازده معصوم دیگر
بگو بسم الّه و ، الله اكبر
به گوش جان او آید ندائی
محبّ آل عصمت كامیاب است
كه بی حد است الطاف الهی
به دیوار و در این بیت توحید
بُوَد این بارگاه روح پرور
در اینجا قبر مولایی كریم است
به اولاد حسن ,او فخرو زین است
چو اینجا شد چراغ عشق روشن
بُوَد این درگه از ابواب رحمت
كه اشك عاشقان , شد جویبارش
تو ای زائر به تعظیم شعائر
بیا اینجا به اشك خود وضو كن
بپا خیز و بخوان اذن دخولش
به اذن حیدر و زهرای اطهر
قدم چون می نهی داخل از این در
زند چون حلقه براین در گدائی
كه ای سائل دعایت مستجاب است
بخواه از رحمت حق آنچه خواهی
(حسان) اینجا مطاف مومنین است
در گلزار جنّت در زمین است
حبیب چایچیان (حسان)
مهر پر فروغ
هر كس شود بخاك ری از معرفت مقیم
باشد پناه مرحمت سیّدالكریم
از بسكه صحن و گنبد او با صفا بود
باشد بسان عرش خدای جهان عظیم
بوی عبیر می وزد از تربتش مدام
گویا كه از بهشت برین می رسد نسیم
باشند عرشیان به طواف مزار او
هستند قدسیان همه بر درگهش مقیم
از بس حریم محترمش دلربا بود
آید پی زیارت او با عصا كلیم
عطر فرح فزای مزارش علی الدّوام
باشد چنانچه می رسد از باغ گل ، شمیم
ای مهر پر فروغ جهانتاب عارفان
وی گوهر معانی حق ، باسط النّعیم
گلدسته های صحن تو ای سبز تر زِ عشق
چون گنبدت بعرش زند طعنه مستقیم
"خائف" هرآنكه سر نهد او را به آستان
اجر كثیر می دهدش خالق رحیم
حسین زارعی (خائف)
آفتاب اهل کمال
گشت مرآت ذات بی همتا
چشمش از ذوق دوست شد بینا
ریخت بیرون ز سینه حرص وهوا
غرق آرامش و بری زِ ریا
هم خواصش شدند ره پویا
كرد بیرون ز سنگ خاره گیا
زرد رویی همیشه از تو جدا
مدد و عزّ و حكمت و تقوا
افتخار مدام آل عبا
می كند هر دقیقه كسب ضیا
آن علی سیرت و حسن سیما
هست در قاب سینه اش پیدا
می كشد ، موم از دل خارا
طرب انگیز چون نسیم صبا
سر ز قدرش كشد به عرش عَلا
هست خاكش چوخاك كرب وبلا
بوسه بر خاك سیدالشهدا
سر نپیچید از خط مولا
كه چنین شد مقام او والا
كرد روزی بیان بلیغ و رسا
كه تو هستی ز دوستان ما را
ثمر بوستان صبر و رضا
مثل یك شام سخت و بی فردا
باد تا روز حشر پا برجا
زود بیند مراد خویش روا
درجنان در برش كند ماوا
هر كه شد بهره ور ز جام ولا
قلبش ازشوق دوست شد لبریز
حُبّ غیری نماند در دل او
از درون و برون وجودش شد
هم عوامش شدند رهرو راه
مثل باد بهار شادی بخش
روی بنما به سوی او كه شود
یعنی از سیّد الكریم طلب
عبد ربّ عظیم عبدالعظیم
آفتابی كه آفتاب از او
درُّ دریای آل پیغمبر
نور ایمان و دانش و عرفان
نام آن سرور از عنایت حق
باد لطفش برای اهل كمال
خاك پاكش كه هست قبله جان
آنكه فرمود حضرت هادی
بوسه به درگهش بزن كه بُوَد
ذرّه ای در تمام عمر شریف
عمری از رهبری اطاعت كرد
بر امام دهم عقاید خویش
در جوابش امام فرمودند:
شجر باغ حلم و تمكین بود
باد عمر عدوی نسل نبی
دوره ی دوستدار حضرت او
"واشقانی" كه هست خاك درش
نیز هر كس كه بوسه زد به درش
حسن واشقانی
چشمه ی فیّاض
از جان غلام حضرت عبدالعظیم شد
آنكس كه زائر حرمِ این كریم شد
بر حضرتش كه وارث خُلقِ عظیم شد
مَحو صفای این حرم و این حریم شد
آن عاشقی كه بر سر كویش مقیم شد
زین بارگاه اطهر و رضوان شمیم شد
آنكس كه رهسپار ره مستقیم شد
مشهور خاص و عام به عبدالعظیم شد
"خاتم" اگر كه صاحب طبع سلیم شد
آنكس كه راهپوی حریم كریم شد
دارای حُرمت است به چشم جهانیان
باید سلام و عرض ادب كرد با خلوص
وارد هر آنكه گشت در این بارگاه قُدس
بی بهره نیست از كرم ذات كبریا
بس مرده دل كه زنده ز الطاف كردگار
دارد به پیش پای دل خود چراغ راه
خویحسین و وجهحسن داشت ،زین سبب
طبعش روان ز چشمة فیّاضِ مهر اوست
محسن خیاطان خاتم
كربلا و ری
خاک ری نالید در پیش خدا
کای حکیم السّر ، ولی الاولیا
صاحب هستی امیر کائنات
سرّ وحدانیّت ذات و صفات
آفریدی نور و نار و آب و خاک
در دو عالم "لیس معبود سواک"
ای مسبّب از تو پیدا هر سبب
تو توانایی ، تو خلّاقی ، تو رب
انبیا را امر تو انگیخته
مهرشان با مهر تو آمیخته
بر گزیدی از میان آن همه
یک محمّد یک علی یک فاطمه
نسل شان شایسته و والا مقام
صاحب رایند و مولا و امام
از تبار آن نبی و آن ولی
خلق کردی یک حسین بن علی
پرده ای از عشق خود بالا زدی
مهر او را نقش بر دلها زدی
حرمت دلدادگی نام حسین
هفت دریا تشنه جام حسین
من چو او خاکم ولی در این جناس
کربلا را کی کنم با خود قیاس؟
کربلا نور است و من ظلمانی ام
او همه آیینه من حیرانی ام
آن زمین خاک شهیدان خداست
من ری ام آن جا دیار راز هاست
خجلتی اندوه حرمانم شود
قاتلش می خواست سلطانم شود
من شدم انگیزه تا دستی پلید
تیغ بر آیینۀ قرآن کشید
او به سودای حرام ملک ری
راه دنیا تا جهنم کرد طی
نحس بود این آرزو بر ابن سعد
مبتلای کفر قبل و ، ظلم بعد
شد چنین اسرار غیبی ملهمش
نکته ای گفت و زدود از دل غمش:
دل به غم مسپار ای خاک وسیع
نزد ما داری مقامی بس رفیع
ای زمین از ابر ، بارانت رسد
چون صدف درّی به دامانت رسد
از بهشت معرفت اینجا دری ست
از ولایت جلوه گاه دیگری ست
ای تو آرام دل لبریز بیم
مشهد نور خدا عبد العظیم
خاک ری ، چون عشق ایمن می شوی
از گل توحید گلشن می شوی
هر نگاهت عالم آرا می شود
هر دلی اینجا مصفّا می شود
از فرشته آید اینجا زمزمه
رحمت حق بر محّب فاطمه
از تبار مجتبی نسل کرام
بهره مند از صحبت چندین امام
در ولایت نقش بند معرفت
رفعت روح بلند معرفت
اهل بیت و محورش را می شناخت
او امام و رهبرش را می شناخت
نزد مولا در فروع و در اصول
دین خود را عرضه کرد و شد قبول
هجرت او را نشان بند گی است
آری آری در شهادت زندگی است
شعر من ای آسمانی حال من
ای سکوت و شور و قیل و قال من
خسته منشین در حریم وصل یار
نشئه ای از جام مشتاقی بیار
گر سفر نزدیک آید یا که دور
می وزد عطر دل انگیز حضور
می رباید دل صفای این حریم
قدسیان را ذکر یارب العظیم
زائران اینجا حسینی مذهب اند
کربلا در کربلا تاب و تب اند
یک توسّل عشق در این بارگاه
می برد دل را به سوی قتله گاه
اشک اینجا گوهر و آیینه است
قیمتی گر هست این گنجینه هست
لطف خوبان کرامت دیدنی ست
این رواق با صفا بوسیدنی ست
اهل ری در خیمه حق ایمن اند
مومنان با دشمن دین دشمن اند
تا خراسان و قم و ری جان ماست
هفت وادی معرفت ایمان است
جعفر رسول زاده (آشفته)
نجل کریم آل محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلم)
ای اهل فیض تشنه ی جام ولای تو
ای اوفتاده جود و كرامت به پای تو
من كیستم كه مدح بگویم برای تو
تنها نه اهل ری همه عالم گدای تو
از آفتاب روی محمّد(ص) نمای تو
بردار سر كه در دل ما هست جای تو
علم حدیث درسخن دلربای تو
واجب بود زیارت صحن و سرای تو
بر شاعری سلام كه گوید ثنای تو
بر شهر ری درود كه شد نینوای تو
ایران نیازمند بود بر دعای تو
آرند سجده بر حرم با صفای تو
رو آورد به جانب دارالشّفای تو
ای نجل مجتبی كه دو عالم فدای تو
چون مرغ جان به جانب دارالولای تو
گردند دور گنبد و گلدسته های تو
هر كس به هر طریق شود آشنای تو
بسته به هم حوائج ما و عطای تو
هر صبح و شام خون جگر شد غذای تو
ری هم گریست بر تو و انزوای تو
در خاك تیره رفت چو قدّ رسای تو
در روز رحلت تو و بزم عزای تو
دیگر نشد بریده گلو از قفای تو
خورشید نی نگشت رخ دلربای تو
دیگر نشد حصیر كفن از برای تو
چوب جفا به لعل لب جانفزای تو
«میثم» هماره اشگ فشاند به پای تو
ای دامن مدینه ری ، كربلای تو
ریحانه امام حسن ، سیدالكریم
مدح تو را امام زمان تو گفته است
نجل كریم آل محمّد(ص) تویی تویی
ماه حسن ، كه نور گرفتند اهلبیت
جسم مطّهر تو و آغوش خاك ری
آیات وحی در نفس روح پرورت
بر اهل ری نه ، بر همه عالم وجود
بر زائری درود كه گردد به دور تو
بر اهل ری سلام كه همسایه تواند
در موج فتنه های اجانب خدا گواست
نبود عجب كه هر شب و روز اولیای حق
بیمار نا امید ز درمان ، به صد امید
بوی بقیع می وزداز خاك تربتت
پرواز می كند دل اهل ولا مدام
همچون كبوتران حریمت فرشتگان
با مكتب ائمه اطهار آشناست
تو سیدالكریمی و ما سائل درت
دردا كه از جنایت عباّسیان دون
ترك مدینه گفتی و وارد به ری شدی
گرد عزا نشست به رخسار اهل ری
شوّال شد محرّم و ری گشت كربلا
پرواز كرد روح شریفت ز تن ولی
تشییع گشت پیكر پاكت به احترام
پیچیده شد درون كفن جسم اطهرت
بر خاك سر نهادی و دیگر كسی نزد
تا چشم ابر ، باران ریزد به پای گل
غلامرضا سازگار(میثم)
در رثای حضرت عبدالعظیم علیه السّلام
غریب ملک ری
چشم ما چون چشم زمزم از فراقت اشکبار
او غریب شهر یثرب ، تو غریب این دیار
داشتی از کینه های خصم بر چهره غبار
تیره بُد هَمواره از ظلم عدویت روزگار
گوهر اشک ملائک می شود اینجا نثار
حنجر دلدادگانت ناله دارد – زار زار
قطره قطره اشک ما شد لاله های داغدار
جان هستی از غم جانسوز تو اندوهبار
جان زِ ماتم در جنون ،یعنی که گشته بی قرار
ماه شد گلبرگ خون و مهر شد گلگون عذار
قلب ما چون قلب هستی در عزایت سوگوار
ای چو جدّت مجتبی دیده جفا از دشمنان
در طریق پیروی از اهل بیت مصطفی
ای مطیع امر حق یا حضرت عبدالعظیم
نی زِ چشم عاشقان تنها بریزد اشک غم
سینه ی دلبستگانت شعله دارد – آه آه
در عزای جانگدازت ای غریب ملک ری
قلب عالم از شرار داغ تو اندوهگین
دل زِ غم لبریز خون،یعنی که گشته بی شکیب
بس که ازچشمان"یاسر"ریخت خوناب جگر
محمود تاری(یاسر)
بهشت مجسّم
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته
صراط را زهمین راه مستقیم گرفته
تو از عشیرۀ عشقی تو از قبیلۀ قبله
که عطر، مرقدت جنة النّعیم گرفته
گدای کوی تو امروزه نیستم من و دانی
سرم به خاک درت اُنس از قدیم گرفته
همیشه سفرۀ دل باز کرده ام به حضورت
که فیض باز شدن ، غنچه از نسیم گرفته
برین بهشت مجسّم قسم که زائر قبرت
به کف برات نجات خود از جحیم گرفته
همیشه عبد ، حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمت عبد با عظیم گرفته؟
مَلک غبار زِ قبر تو تا نرُفته نرفته
در این مُقام ، فلک خویش را مقیم گرفته
چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم
که هر کبوتر تو ذکر یا کریم گرفته
کسی که زائر تو شد ، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته
علی انسانی
صفای دل عاشقان
حریم تو بوی خدا می دهد
شمیم خوش ربّنا می دهد
رواق تو رونق فزای بهشت
ضریح تو دل را جلا می دهد
نسیمی که از کوی تو می وزد
دل عاشقان را صفا می دهد
هر آن کو ، که شد زائر کوی تو
دلش بوی مهر و وفا می دهد
حدیثی دل انگیزم آمد بیاد
پیامی که آن مقتدا می دهد
که«مَن زارَ عَبدالعَظیم بِرِِی»
که«مَن زارَ کَرب و بَلا»می دهد
تو آن سرو بالا بلندی که عشق
بدستت گُل« هَل اَتی »می دهد
تو از نسل پاکان و پاکی تو راست
و حق نور تقوا تو را می دهد
محیط کریمانه ات سبز باد
که گنج سعادت به ما می دهد
جگر گوشه ی سبط پاک رسول
که بوی خوش مجتبی می دهد
کلید در گنج عزّت ، خدای
به حکمت بدست شما می دهد
سراج منیری و نور امید
نگاهت به عالم ضیا می دهد
هر آن کس که مهر تو دارد به دل
کجا دل به راه خطا می دهد
عبّاس براتی پور
نویسنده: مهدى حسینیان قمى
حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) از منظرامامان معصوم(علیهم السلام)
شخصیتهاى بزرگ به گونهاى هستند كه هر چه به آنان نزدیكتر شوى و
ژرفتر بنگرى، بیشتر به آنان ارادت مىورزى و ارزشمندى و ارجمندى آنان
بیشتر متجلّى مىگردد، تا آنجا كه سرسپرده آنان، مىشوى و عشق به آنان همه
وجودت را فرا مىگیرد.
حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) نمونهاى از این
شخصیتهاست. در ابتدا مىپندارى او را شناختهاى كه این اندازه در چشم تو
بزرگ شده است، ولى هر چه بهتر كاوش مىكنى و ابعاد شخصیت وى را مىشكافى،
بیشتر تحت تأثیر او قرار مىگیرى، محو مقام رفیع او مىشوى و در برابرش به
كرنش مىافتى و اختیار از كف مىدهى و تازه مىفهمى كه تنها تو چنین نیستى؛
هر كس كه به این راه پا نهاده و نگاهى به این شخصیت والا افكنده، دل داده،
سرسپرده و نزدیك شده است.
با كمى تأمّل در زندگى او، ارزشها و فضیلتهاى
این راوى بزرگ در برابرت مجسم مىشود و تو را در پیشگاه این سلاله زهرا(س)
به تعظیم وا مىدارد. اعتماد، ارجاع امام به او، توثیق وى از سوى امام، او
را برجسته، سرآمد و نمونه ساخته است.
روایات بسیار، دین مرضى، امانتدارى، عبادت و تسلیم، ارزشهایىاند كه در این شخصیت بزرگ منزلت موج مىزنند و جلب توجه مىكنند.
هجرت،
گریز، آوارگى، عمل به تقیّه، مصاحبت نزدیك با امامان بدون هیچ نقطه منفى و
تحمل مرارتهایى كه در این راه به جان خرید، چنان او را به اوج مىبرند كه
كمتر كسى توان دستیابى به آن مقام رفیع را دارد.
او از سوى امام مأموریت ابلاغ پیام مىگیرد و جایگاه ویژهاش نزد امامان(ع) بر همگان روش مىگردد.
او
در آغوش معصوم جا دارد و زبان معصوم به مدح وى گشوده است. دعاى معصوم
دستگیر اوست و قبرش ملجأ همگان و زیارتش همپاى زیارت سرور شهیدان. او كسى
است كه از امام معصوم تأیید «أنت ولّینا حقّاً» را گرفته و هیچ نقطه ابهام و
ضعفى در زندگىاش دیده نشده است.
حضرت عبدالعظیم -سلاماللّه علیه به ارزشها و فضایلى آراسته است كه مجموعه آنها را در كمتر امامزاده و محدّثى مىتوان سراغ گرفت.
خواستگاه پاك، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دین، كثرت روایت و عبادت و... از جمله ویژگیهاى آن بزرگوار است.
در این مجال، هر یك از این خصوصیات را بر مىشماریم و توضیحاتى درباره آنها مىدهیم.
1. خاستگاه
ارتباط
خویشى با نیكان و شایستگان، به ویژه اگر با پیامبر(ص) و خاندان او باشد،
از ارزشهاى مقبول همگان است. البته ارزش قرابت با اهل بیت(ع) زمانى است كه
دارندهاش از آن بهره گیرد وگرنه یك ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى كه اگر
به آن عمل نشود و هدایت صاحب علم را تضمین نكند، ارزشى براى او ندارد؛
همچنان كه در كنار خانه خدا بودن، درك صحبت پیامبر، حضور در جبهه و جهاد،
علم و آموزش و پیوند با خوبان ارزشهایىاند كه اگر پایه تكامل فرد نگردند،
همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.
نسب حضرت عبدالعظیم
با چهار واسطه به امام حسن مجتبى(ع) مىرسد و این شرافت با حركت ایشان در
مسیر امامان معصوم و پیروى از آنان صدچندان شده است. محقق میرداماد در
اشاره به همین نكته مىنویسد:
مع ما له من النسب الظاهر و الشرف
الباهر... اذ لیس سلالة النبوة و الطهارة كأحدٍ من الناس، اذا ما آمن و
اتّقى و كان عند آبائه الطاهرین مرضیّاً مشكوراً...؛(1)
به علاوه، او
داراى نسب روشن و شرافت آشكاراست... چرا كه سلاله نبوّت و طهارت چون یك فرد
معمولى از مردم نیست، اگر ایمان و تقوا پیشه سازد و در نزد پدران پاكش
پسندیده و قابل تقدیر باشد....
اجداد عبدالعظیم حسنى، همه بزرگ و شناخته
شدهاند. نسب وى از سوى پدر به امام حسن مجتبى(ع) و از سوى مادر به امام
حسین(ع) مىرسد و از این رو هم حسنى و هم حسینى است.
در رجال النجاشى آمده است:
پس
از ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنى، به هنگام غسل، در لباسش رقعهاى یافت شد
كه نسب وى در آن به این شكل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند
على، فرزند حسن، فرزند زید، فرزند حسن بن على بن ابىطالب(ع) هستم.(2)
بنابراین، پدران وى تا امام حسن مجتبى(ع) به ترتیب، عبداللّه، على، حسن و زید بودهاند.
2. مصاحبت با چند امام
حضرت عبدالعظیم حسنى سه امام معصوم، یعنى حضرت امام رضا(ع)،حضرت امام جواد(ع)،حضرت امام هادى(ع) را درك كرده است.
آقا بزرگ تهرانى نوشته است:
أدرك
عصر إمام الرضا(ع) و الجواد(ع) و عرض ایمانه على الامام الهادى(ع) و توفى
فی أیامه، لأنّه ینقل عنه أنّه قال لبعض أهل الرىّ لو كنت زرت قبره، لكنت
كمن زار قبرالحسین(ع)؛(3)
حضرت عبدالعظیم حسنى، امام رضا و امام جواد(ع)
را درك كرده و ایمان خودش را بر امام هادى(ع) عرضه داشته، و در زمان امام
هادى(ع) وفات كرده است؛ چرا كه از امام هادى(ع) نقل شده كه به بعضى از مردم
رى فرمود: اگر قبر عبدالعظیم را زیارت مىكردى، چونان كسى بودى كه امام
حسین(ع) را زیارت كرده است.
شیخ در رجال خویش وى را در میان اصحاب امام حسن عسگرى(ع) نیز نام برده است.
مصاحبت
با چند امام -كه در شرایط مختلف مىزیستهاند و همراهى با آنان -كه هر
كدام دوران حساس و سختى را داشتهاند بسیار ارزش ساز است.
مصاحبت نزدیك و
پیوسته، با چند امام با شرایط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با
آموزشپذیرى و آموزش خواهى و مبرا بودن از هرگونه مخالفت و كوچكترین نقطه
منفى شخصیتى ممتاز از حضرت عبدالعظیم ساخته است.
گاه، مصاحبتها از نزدیك و یا مداوم نیست؛ امّا مصاحبت عبدالعظیم حسنى از نزدیك و پیوسته بوده است.
گاه،
این مصاحبت تنها با یك امام است كه این نیز بسیار ارزشمند است؛ ولى روشن
است كه مصاحبت و همراهى با چند امام، بیشتر بازگوكننده عظمت و ارزشمندى آن
صحابى است.
و مصاحبتها گاه، صرفاً یك معیت فیزیكى است؛ ولى گاه، مصاحبتى
همراه با آموزش و فراگیرى است. نیز مصاحبت علمى است كه به مصاحب ارزش
ویژهاى مىبخشد.
حضرت عبدالعظیم نه صرفاً در كنار امام است، بلكه در
این مصاحبت از امام مىآموزد و فرا مىگیرد. همین ویژگى مصاحبت وى را
ارزشمند مىسازد. در بحث از مجموعه روایى، حضرت عبدالعظیم این حقیقت
روشنتر و ملموستر مىگردد.
امیرالمومنین(ع) در وصف برخى از صحابه پیامبر(ص) مىگوید:
و
لیست كلّ أصحاب رسول اللّه -صلى الله علیها من كان یسأله عن الشیء و
یستفهمه، حتى أن كانوا لیحبّون أن یجیئ الأعرابى أو الطارى فیسأله(ع) حتّى
یسمعوا؛
همه اصحاب پیامبر چنین نبودند كه بتوانند از پیامبر بپرسند و از
او یاد گیرند، تا آنجا كه دوست داشتند بادیهنشینى یا كسى بیاید و از
پیامبر بپرسد تا آنان هم چیزى بشنوند.
ولى امیرالمومنین(ع) درادامه این سخن درباره مصاحبت خویش با پیامبر مىگوید:
و
كان لا یمرّ بى من ذلك شى، إلاّ سألته عنه و حفظته... و لقد كنت أدخل أنا
على رسول اللّه كل یوم دخلة و كل لیلة دخلة، فیخلینى فیهاخلوة أدور معه
حیثما دار. و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم یكن یصنع ذلك بأحدٍ من الناس
غیرى، و ربّما كان ذلك فى شیء یأتینى رسولاللّه(ص) أكثر ذلك فى منزلى، و
كنت إذا دخلت علیه بعض منازله، خلا بى و أقام نسائه حتى لایبقى عنده غیرى و
اذا أتانى للخلوة معى فى بیتى، لم تقم فاطمة و لا أحد من بنىّ.
و كنت
اذا سألته أجابنى و اذا سكت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على
رسولاللّه آیة من القرآن فى لیل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و
لا أرض و لا دنیا و لا آخرة و لا جنة و لا نار و لا ضیاء و لا ظلمة، إلا
أقرانیها و أملاها علیّ فكتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها
و منسوخها و محكمها و متشابها و خاصها و عامّها و كیف نزلت و این نزلت و
فیمن نزلت إلى یوم القیامه. و دعا اللّه لی أن یعطینی فهمها و حفظها.
فما
نسیت آیة من كتاب اللّه منذ حفظتها و لا علماً أملاه علیّ منذ دعا اللّه
لی بما دعاه و ما ترك شیئاً علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا
نهی أو طاعة أو معصیة كان أو یكون إلى یوم القیامة و لا كتاب منزل على أحد
قبله فى أمر بطاعة أو نهى عن معصیة إلاّ علمنیه و حفظته فلم أنس منه حرفاً
واحداً...؛(4)
و امّا من هر چه از خاطرم مىگذشت مىپرسیدم و حفظ
مىكردم... و من هر روز یك بار و هر شب یك بار، خدمت پیامبر مىرسیدم و او
مرا به خلوت خویش راه مىداد و هر جا مىرفت، من با او بودم. و اصحاب
پیامبر مىدانند كه حضرت پیامبر با دیگرى چنین نبود و چه بسا پیامبر نزد من
مىآمد و بیشتر در منزلم بود و هر زمان كه خدمت پیامبر در بعضى از
منزلهایش مىرسیدم، با من خلوت مىكرد و دستور مىداد كه زنهایش بروند تا
تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان كه براى خلوت با من به خانهام مىآمدند
فاطمه(س) و فرزندانم همه حضور داشتند.
و چنین بود كه هر زمان از پیامبر
مىپرسیدم، جواب مىداد و هر زمان كه ساكت مىشدم و یا سؤالهایم تمام
مىشد، او خود آغاز به سخن مىكرد. در نتیجه، هیچ آیهاى از قرآن در روز و
یا شب، در دشت و یا كوه، در آسمان و یا زمین، در دنیا و یا آخرت، در بهشت و
یا جهنم، در روشنایى و یا تاریكى نازل نشد، جز آنكه پیامبر آن را برایم
خواند و املا كرد و من آن را با خط خویش نوشتم
و پیامبر تأویل و تفسیر،
ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام آن و اینكه در كجا و درباره چه كسى
نازل شده تا قیامت را به من آموخت و دعایم كرد كه خداوند فهم و ضبط آن را
به من عنایت كند.
و من از زمانى كه آیه را یاد گرفتم، دیگر فراموش نكردم
و هر علمى را كه به من آموخت، پس از دعا فراموش نكردهام. وباز پیامبر، هر
چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصیتى كه بود یا تا قیامت تحقق پیدا
مىكرد، به من آموخت و همینطور كتابى كه درباره امر به طاعتى و یا نهى از
معصیتى نازل شده باشد، پیدا نمىشد جز اینكه حضرت، آن را به من آموخت و من
همه اینها را حفظ كردم و حرفى را از آن فراموش نكردهام....
مصاحبت حضرت عبدالعظیم با امام معصوم از این دست هم صحبتیها بوده است.
و باز امیرالمومنین(ع) درباره مصاحبت خویش با پیامبر چنین مىفرماید:
و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد(ص) إنی لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ و لم أعصه فی أمر قطّ...؛(5)
اصحاب
و یاران حضرت محمد -كه حافظان اسرار او هستند مىدانند كه من حتى براى یك
لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هیچ موضوعى با او مخالفت
نكردم....
طاعت و پذیرش حضرت عبدالعظیم حسنى است كه مصاحبت وى را با امامان پرارزش مىسازد. بنگرید كه چگونه امام او را مىستاید:
مرحباً بك أنت ولیّنا حقّاً؛(6)
خوش آمدى تو به حق، ولى ما هستى.
و یا پس از عرض دین به امام، امام اینگونه دریافت وى را تأیید مىكند:
یا أباالقاسم، هذا واللّه دین اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(7)
تو همان دینى كه پسندیده خداست، از ما گرفتهاى.
در ادامه امام او را چنین دعا كند:
ثبتك اللّه بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة؛(8)
خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنیا و آخرت تثبیت كند!
گفتنى
است كه در میان یاران و اصحاب امامان(ع) انگشت شمارند كسانى كه چند امام
را از نزدیك درك كرده باشند و افتخار همصحبتى با چند امام را داشته باشند.
این بدان معنا است كه او تمام عمر خویش را در خدمت امامان(ع) گذرانده و
همیشه سرسپرده نزدیك آنان بوده است. برخى چهرههاى فروزنده كه چنین بودند،
عبارتاند:
1. جابر بن عبداللّه انصارى، وى هفت تن از معصومان را درك كرده و مأمور ابلاغ سلام پیامبر(ص) به امام باقر(ع) بوده است.
2. زكریا بن آدم، شیخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) دانسته است.
3.
ابان بن تغلب، به گفته نجاشى وى سه تن از امامان معصوم، یعنى امام سجاد(ع)
و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درك كرده و از همه روایت نقل نموده و
نزد همه مقام و منزلت دارد.
4. جابر بن یزید جعفى، وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان یعنى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درك كرده است.
5. زرارة بن اعین، به گفته شیخ طوسى، وى سه امام، یعنى امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) را درك كرده است.
حضرت
عبدالعظیم -سلام اللّه علیه امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را قطعاً درك
كرده است و از آنان روایات بسیارى دارد و بر اینكه امام رضا(ع) را نیز درك
كرده باشد، دو روایت دلالت دارد، در یك جا امام رضا(ع) به وى مأموریت تا
پیامى را ابلاغ(9) و در روایتى دیگر، حضرت عبدالعظیم براى امام رضا(ع)
نامهاى نوشت و سؤالى كرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(10)
آیة
اللّه خویى (معجم رجال الحدیث، ج 11 ص 53) نمىپذیرند كه عبدالعظیم، امام
رضا(ع) را درك كرده باشد، همانگونه كه درك صحبت امام حسن عسگرى(ع) را نیز
نمىپذیرند.
مؤلف كتاب گرانسنگ عبدالعظیم حسنى حیاته و مسنده، ص 37 آورده است:
آنچه
از مطالعه حالات عبدالعظیم و تحقیق در اخبار و روایات او و تعمق درباره
مشایخ اجازه وى به دست مىآید، این است كه او زمان چهارتن از امامان(ع) را
درك نموده است.
آنگاه نویسنده محترم، امام موسى كاظم، امام رضا، امام
جواد و امام هادى(ع) را نام مىبرد و دلیل خویش را ارائه مىكند؛ ولى ایشان
تصریح دارد كه حضرت عبدالعظیم -سلام الله علیه محضر امام موسى بن جعفر(ع)
را درك نكرده است.
3. عرضه دین بر امام معصوم(ع)
كسانى
از امام(ع) پرسیدهاند كه دین حق چیست و امام نیز برایشان توضیح داده و
پایههاى اعتقاد دینى را بیان كرده است. نمونههایى از این قبیل پرسشها و
پاسخها در بحارالأنوار آمده است.(11)
در اینجا یكى از آنها را ذكر مىنماییم:
بإسناده
عن أبی الجارود، قال: قلت لأبى جعفر(ع) یابن رسولالله، هل تعرف مودّتی
لكم و انقطاعی إلیكم و موالاتی إیّاكم؟ قال: فقال: نعم. فقلت: فَإنّی أسألك
مسألة تجیبنی فیها، فإنّی مكفوف البصر قلیل المشی، لا استطیع زیارتكم كلّ
حین. قال: هات حاجتك؟ قلت: أخبرنی بدینك الذى تدین اللّه عزوجل به أنت و
أهل بیتك، لأدیناللّه عزّوجلّ به.
قال:إن كنت أقصرت الخطبة فقد أعظمت المسألة. واللّه لأُعطینّك دینی و دین آبائی الذی تدین اللّه عزّوجلّ به:
شهادة
أن لاإله إلاّ اللّه و أنّ محمداً رسول اللّه و الإقرار بما جاء من
عنداللّه و الولایة لولیّنا و البرائة من عدوّنا و التسلیم لأمرنا و انتظار
قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(12)
ابوالجارود گوید: به امام باقر(ع)
گفتم: اى فرزند رسول خدا، آیا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به
خودتان مىدانید؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گوید: آنگاه به امام گفتم: من از
شما سؤالى دارم كه شما به من جوابش را مىدهید؛ من نابینا هستم و كمتر حركت
مىكنم و نمىتوانم همیشه به زیارت شما بیایم.
حضرت فرمود: خواستهات
را بگو. گفتم: دینى را كه شما و اهل بیتت با پذیرش آن از خداوند اطاعت
مىكنید، به من معرفى كنید تا من هم با همین دین اطاعت خداوند كنم.
حضرت
فرمود: اگر چه سخن كوتاه كردى، ولى پرسش بزرگى نمودى. به خدا سوگند دین
خود و پدرانم را كه با آن از خداوند اطاعت مىكنم به تو خواهم داد كه عبارت
است از:
شهادت به توحید، گواهى به رسالت پیامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است،
ولایت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسلیم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترك گناه.
ملاحظه
مىكنید كه امام باقر(ع) چه ارزش والایى براى سوال ابوالجارود قائل
شدهاند و چگونه این سؤال را بزرگ شمردهاند. چقدر براى امام جالب است كه
فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دین حق آشنا شود.
از این بالاتر،
عرضه دین خویش به امام است. برخى از یاران امامان(ع) دین و عقیده خویش را
به محضر امام عرضه مىكردند و از امام گواهى بر درستى آن را مىگرفتند.
از این دستهاند:
1. حمران بن أعین،(13)
2. عمرو بن حریث،(14)
3. خالد بجلى،(15)
4. یوسف،(16)
5. حسن بن زیاد عطار،(17)
6.ابراهیم مخارقى،(18)
7. حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)،(19)
حمران
بن اعین از برجستهترین، و شاید اولین این بزرگواران است كه دین خویش را
بر امام باقر(ع) عرضه داشت و حضرت عبدالعظیم حسنى آخرین فردى است كه عقایدش
را جامعتر و كاملتر از همه بر امام زمان خود عرضه كرد.
جا دارد كه در ابتدا، حدیث حمران بن اعین و آنگاه حدیث حضرت عبدالعظیم حسنى را ذكر كنیم:
عن
حمزة و محمد بن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبی عبداللّه فی جماعة من أجلة
موالیه و فینا حمران بن أعین. فخضنا فی المناظرة و حمران ساكت. فقال له
ابوعبداللّه(ع): ما لك لا تتكلم یا حمران؟ فقال، یا سیّدی، آلیت على نفسی
أن لا أتكلم فی مجلس تكون فیه. فقال أبوعبداللّه: إنّى قد أذنت لك
فىالكلام، فتكلم.
فقال حمران: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشریك له، لم یتخذ صاحبة و لا ولداً.
خارج
من الحدّین: حدّ التعطیل و حدّ التشبیه، و أنّ الحق القول بین القولین: لا
جبر و لا تفویض، و أنّ محمداً عبده و رسوله أرسله بالهدى و دین الحق
لیظهره على الدین كلّه، و لوكره المشركون، و أشهد أنّ الجنة حق و أنّ النار
حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ علیّاً حجةاللّه على خلقه
،لایسع الناس جهله و أنّ حسناً بعده و أنّ الحسین من بعده، ثمّ علیّّ بن
الحسین، ثمّ محمّد بن علیّّ ثمّ أنت یا سیّدی من بعدهم.
فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران. (ثم قال: یا حمران،) مُدَّ المِطمَر بینك و بین العالم. قلت:
یا
سیدى، و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خیط البنّاء. فمن خالفك على هذا
الأمر، فهو زندیق. فقال حمران: و إن كان علویّاً فاطمیّاً؟ فقال
أبوعبداللّه: و إن كان محمدیّاً علویّاً فاطمیّاً؛(20)
حمزه و محمد
فرزندان حمران بن اعین گویند: همراه با گروهى از پیروان بزرگ امام صادق نزد
آن حضرت اجتماع كرده بودیم و در میان جمع ما حمران بن اعین بود. ما به بحث
و مناظره پرداختیم، ولى حمران ساكت بود و چیزى نمىگفت.
امام صادق به
او گفت: اى حمران، چرا سخن نمىگویى؟ حمران گفت: سرورم، سوگند خوردهام در
مجلسى كه شما حضور دارید، سخن نگویم. امام صادق(ع) فرمود: من به تو اجازه
سخن مىدهم، سخن بگو.
حمرانگفت: گواهى مىدهم كه جز خداىیگانه
خدایىنیست. او همتایى ندارد، همسر و فرزندى براى خویش نگرفته است. خداوند
از هر دو حد بیرون است: مرز تعطیل(21) و مرز تشبیه(22)، و حق، میانه بین
این دو گفته است: جبر و تفویض نیست، و گواهى مىدهم كه محمد بنده خدا و
فرستاده اوست. خداوند وى را همراه با هدایت و دین حق فرستاد، تا او را بر
همه دینها چیره سازد، گرچه مشركان نخواهند. و گواهى مىدهم كه بهشتْ حق است
و آتشْ حق است و برانگیخته شدن پس از مرگْ حق است، و گواهى مىدهم كه
على(ع) حجت خدا بر خلق اوست و باید مردم او را بشناسند و حسن(ع) پس از او و
حسین پس از حسن است و سپس على بن الحسین و محمدبن على و سپس، اى سرورم،
شما پس از آنهایید.
امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران، این مِطمَر را میان خود و عالم بكش.
حمران
گوید: پرسیدم اى سرورم، مطمر - كه فرمودید چیست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ
بنّا مىنامید. هر كس كه تو را بر این امر مخالفت كرد، زندیق است.
حمران گوید: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد.
مى
بینیم كه چگونه پس از آنكه حمران بن اعین از سوى حضرت صادق(ع) در آن
اجتماع اجازه سخن گفتن مىگیرد، دین خود را بر امام عرض مىكند و چگونه
امام دین او را تأیید مىكند.
اكنون به حدیث حضرت عبدالعظیم حسنى
مىپردازیم. این حدیث شاید معروفترین حدیث ایشان باشد. وى در این حدیث، پس
از آنكه به خدمت امام هادى(ع) مىرسد و مورد استقبال گرم ایشان واقع
مىشود و با جمله «انت ولینا حقاً» شخصیت عظیمالشأن او ستوده مىشود، از
امام اجازه مىگیرد تا دین خویش را بر ایشان ارائه كند كه اگر دینش مرضى و
پسندیده است، تا قیامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن كامل این حدیث چنین
است:
عن عبدالعظیم الحسنی قال: دخلت على سیّدی علیّّ بن محمد(ع)، فلمّا
بصر بی قال لى: مرحبا بك یا أباالقاسم! أنت ولیّنا حقّاً. قال: فقلت له:
یابن رسول الله، إنّی اُرید أن أعرض علیك دینی، فإن كان مرضیّاً ثبتّ علیه،
حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات یا أباالقاسم. فقلت: إنّى اقول إنّ
اللّه تبارك و تعالى واحد لیس كمثله شیء، خارج من الحدّین: حدّالإبطال و
حدّ التشبیه، و انّه لیس بجسم و لا صورة و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم
الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شیء و مالكه و
جاعله و محدثه، و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبیین، فلا نبیّّ بعده
إلى یوم القیامة، و أنّ شریعته خاتمة الشرایع فلا شریعة بعدها إلى یوم
القیامة، و أقول إنّ الإمام و الخلیفة و ولیّ الامر بعده أمیرالمومنین
علیّّ بن أبیطالب(ع)، ثمّ الحسن، ثمّ الحسین، ثمّ علیّ بن الحسین ،ثمّ
محمّدبن علیّ، ثمّ جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ علیّّ بن موسى،
ثمّ محمّد بن علیّ،ّ ثمّ أنت یا مولای.
فقال(ع): و من بعدی، الحسن ابنی،
فكیف للناس بالخلف من بعده؟ قال: فقلت: و كیف ذاك یا مولاى؟ قال: لأنه
لایرى شخصه و لا یحلّ ذكره باسمه حتّى یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما
ملئت جوراً و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ ولیّهم ولیّّ اللّه و
عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعة اللّه و معصیتهم معصیة اللّه، و أقول إنّ
المعراج حقّ و المسألة فی القبر حق و إنّ الجنة حقّ و النار حقّ و الصراط
حقّ و المیزان حقّ و إنّ الساعة آتیة لاریب فیها و إنّ اللّه یبعث من فی
القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبة بعد الولایة، الصلاة و الزكاة و الصوم و
الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال علیّّ بن
محمّد(ع): یا أباالقاسم ،هذا و اللّه دین اللّه الذی ارتضاه لعباده. فأثبت
علیه ثبّتك اللّه بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة؛(23)
عبدالعظیم حسنى گوید: خدمت سرورم، امام هادى على بن محمد(ع) رسیدم.
حضرت
تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم ،تو به حق ولىّ و
پیرو ما هستى. عبدالعظیم گوید: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خد، من
مىخواهم كه دینم را بر شما عرضه كنم تا اگر دینم پسندیده است بر آن، تا آن
زمان كه خدا را ملاقات كنم، پایدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى
ابوالقاسم.(عبدالعظیم گوید) گفتم: من مىگویم خداوند تبارك و تعالى یگانه
است و مانندى براى او نیست. او از دو مرز بیرون است: مرز ابطال(24) و مرز
تشبیه(25) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نیست، بلكه او به اجسام جسمیت
مىدهد و به صورتها او صورت مىدهد و عرضها وجوهرها را او مىآفریند. او
پروردگار، مالك و آفریننده و پدیدآورنده همه چیز است.
و مىگویم كه محمد
بنده خدا و فرستاده او و خاتم پیامبران است و تا روز قیامت، پیامبرى پس از
وى نخواهد بود و شریعت پیامبر خاتم همه شریعتهاست و شریعتى پس از شریعت او
تا قیامت نخواهد بود.
و مىگویم كه امام و خلیفه و ولى امر پس از
پیامبر، امیرالمومنین على بن ابىطالب(ع) است، آنگاه حسن، سپس حسین،
آنگاه على بن الحسین، سپس محمدبن على، آنگاه جعفر بن محمد، پس از او موسى
بن جعفر، سپس على بن موسى، آنگاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى
من.
امام هادى(ع) فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آنگاه امام افزود:)
مردم چگونهاند با كسى كه پس از حسن خواهد بود. عبدالعظیم گوید: پرسیدم اى
مولاى من، چگونه است این؟ حضرت فرمود: چون شخص او دیده نمىشود و ذكر نام
او جایز نیست، تا آنكه خروج كند و زمین را از عدل و قسط پر سازد، آنگونه
كه از ظلم و جور پر شده باشد.
عبدالعظیم گوید: گفتم من اقرار دارم و
مىگویم كه: ولى اینان ولى خدا است، دشمن اینان دشمن خداست، طاعت اینان
طاعت خدا و معصیت اینان معصیت خداست.
و من مىگویم كه معراج حق است،
سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش جهنّم حق است، صراط حق است، میزان حق
است و قیامت خواهد آمد و تردیدى در آن نیست و خداوند همه آنان را كه در
قبرهایند برمىانگیزد.
و من مىگویم كه فرایضى كه پس از ولایت واجب است عبارتاند از:
نماز،
زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امام هادىعلى بن
محمد(ع) فرمود: اى اباالقاسم،به خدا سوگند این همان دین خداست كه آن را
براى بندگانش پسندیده است. بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با
گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنیا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد!
بنابراین،
باتوجه به روایت مذكور، محورهاى اصلى دین مرضى نزد معصومان، خداشناسى،
پیامبرشناسى، امامشناسى، دوازده امامى بودن، غیبت و ظهور امام زمان
-عجلاللّه فرجه تولا و تبرا، طاعت و معصیت امام طاعت و معصیت خداست،
معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، میزان، قیامت، زنده شدن مجدد مردگان و
فرایض واجب دیگر پس از ولایت: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و
نهى از منكر است.
4. هجرت، گریز و آوارگى
هجرت،
فرار و آوارگى از نمادهاى برین حضور، انجام وظیفه و احساس مسئولیت اجتماعى
و سیاسى است؛ فرد بىتفاوت، با هر محیطى سازگار است. كسى كه مرگ ارزشها،
حكومت طاغوتها و حاكمیت آلودگیها را به جان مىخرد، در هر محیطى مىتواند
راحت زیست كند؛ ولى كسانى كه پاسدار ارزشها و مخالف سلطهها و آلودگیها
هستند یا باید داوطلبانه هجرت كنند و یا مجبورند بگریزند.
هجرت یك اصل بزرگ در پدید آمدن تمدنها و پایدارى ادیان است. نقش هجرت هیچگاه كمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دین نبوده است.
هجرت
به مدینه و حبشه، از مهمترین فصول تاریخ اسلام به شمار مىرود. از این
روست كه حضرت امیرالمومنین(ع) هجرت را مبدأ تاریخ قرار مىدهد و قرآن كریم
پیوسته در آیات خود هجرت را بر جهاد مقدم مىدارد:
إنَّ الذین آمنوا والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه.(26)
فالذین هاجروا و اُخرجوا من دیارهم و اُوذوا فی سبیل الله و قاتلوا و قتلوا.(27)
ان الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئك بعضهم أولیاء بعض.(28)
و در آیات دیگر نیز هجرت بر جهاد مقدم شده است.(29)
براى
كسانى كه مىخواهند خود یا دین خود را از زوال حفظ كنند، هجرت یك ضرورت
منطقى است. هجرت فرهنگى نیز كه براى جمعآورى روایات و استماع آن است یكى
از سیرههاى راویان در سدههاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دین و فرهنگ
اسلامى بود.
ارزش والاى هجرت موجب شد تا مهاجران نیز چونان مجاهدان،
داراى ارزش باشند و قرآن كریم به تمجید از آنان سخن بگوید. در قرآن،
مهاجران بر انصار مقدماند؛ آنگونه كه هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در
آیات ذیل:
والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئك هم المومنون حقاً.(30)
والسابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار.(31)
لقد تاب اللّه على النبی و المهاجرین و الأنصار.(32)
زندگى
امامان، سرشار از این هجرتهاى اختیارى و یا اجبارى است. امیرالمومنین،
امام حسن و امام حسین(ع) به كوفه هجرت كردند. امام سجاد و امام باقر(ع) نیز
هجرت اجبارى به شامات داشتند. امام صادق(ع) نیز هجرت اجبارى به كوفه كرد و
امام موسى بن جعفر(ع) نیز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.
امام
رضا(ع) و امام جواد و عسكریین(ع) نیز همه به اجبار تن به هجرت دادند.
مسلماً هجرت نیز همانند جهاد رنجهایى دارد كه یكى از رنجهاى مهم ِروانى و
عاطفى آن، غربت و آوارگى است.
فرار حضرت عبدالعظیم و آوارگى او در شهرها
دلیل بر عدم پذیرش حكومت وقت است و نیز دلیل بر هوشیارى سیاسى و قدرت
مخالفت وى با حكومت. نجاشى مىنویسد:
قال أبوعبداللّه الحسین بن
عبیداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا علیّ بن الحسین
السعدآبادی، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقی، قال: كان عبدالعظیم
ورد الرى هارباً من السلطان، و سكن سرباً فی دار رجل من الشیعة فی سكة
الموالى، و كان (فكان) یعبداللّه فی ذلك السرب ویصوم نهاره و یقوم لیله، و
كان (فكان) یخرج مستتراً فیزور القبر المقابل قبره و بینهما الطریق و
یقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر(ع)». فلم یزل یأوی إلى ذلك السرب و
یقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شیعة آل محمّد(ع)، حتّى عرفه
أكثرهم؛(33)
...احمد بن محمد بن خالد برقى گوید: عبدالعظیم در حال فرار
از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شیعه در سكة موالى ساكن شد. او
در همان سرداب به عبادت خدا مىپرداخت. روز را روزه مىگرفت و شب را به
عبادت مىگذراند. وى مخفیانه از خانه بیرون مىآمد و به زیارت قبرى كه
مقابل قبر حضرت عبدالعظیم است مىرفت و بین این دو قبر راهى بود. او
مىگفت: «این قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر(ع) است».
پیوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شیعیان آل محمّد(ص) یكى پس از دیگرى مىرسید تا آنكه اكثر شیعیان با او آشنا شدند.
5. روایت و درایت
امامان(ع) فرمودهاند:
اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روایتهم عنّا(34)؛
منزلت افراد را نزد ما برپایه اندازه روایاتى كه از ما دارند بشناسید.
و در روایتى مىخوانیم:
اعرفوا منازل شیعتنا على قدر روایتم عنّا و فهمهم منّا(35)؛
منزلت شیعیان ما را بر پایه اندازه روایتى كه از ما مىكنند و دركى كه از ما دارند بشناسید.
روشن
است كه قدر اشاره به كیفیت و كمیت دارد؛ یعنى بنگرید كه چه اندازه از ما
مىگیرند و چه چیزهایى مىگیرند. در اینكه نقل روایت از امامان(ع) یك ارزش
است، جاى بحث و گفتوگو نیست. ارزش شیعه به آن است كه بینشها، روشها، و
منشها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خویش را از امامان خود فراگیرد و به آن
اندازه كه از امام فرا مىگیرد، جایگاه وى نزد امام رفیعتر خواهد بود.
بالاتر از روایت، درایت است. فهم و درك راوى در آنچه از امام مىگیرد نیز ملاك برترى وى مىگردد.
روایت
و درایت دو ارزشاند كه حضرت عبدالعظیم حسنى هر دو را در خویش دارد. در
نگاهى كه به مجموعه روایى حضرت عبدالعظیم خواهیم كرد، این حقیقت روشن
مىشود كه حضرت عبدالعظیم تا چه پایهاى از امامان روایت دارد و در چه
محورهایى حدیث مىكند و اندازه فهم و درایت او چگونه است؟
راوى با روایت
خویش چون از امام مىآموزد، به ارزش تعلم دست مىیابد و از آنجا كه
آموختههایش را براى دیگران نقل مىكند، شایستگى تعلیم را دارد. عبدالعظیم
حسنى -سلاماللّه علیه از امامان خویش علوم را مىگیرد و همانها را به
دیگران آموزش مىدهد. این ارزش بزرگ در زیارت جامعه چنین آمده است.
آخذ بقولكم؛ گفتار شما امامان را مىگیرم. (از شما مىآموزم و سخن شما را مىپذیرم).
در
آن زمانها كه از این سو و آن سو مكتبها سر بر مىآوردند و انسانها را به
خویش فرا مىخواندند، عبدالعظیم حسنى پاى سخن امام مىنشیند و همه چیز خود
را از امام مىگیرد و شخصیت خویش را بر پایه سخن امام مىسازد و به هنگام
تبلیغ تلاش مىكند تا مردم را بر پایه روایات تربیت كند.
در ارزشمندى
راوى فهیم همین بسكه امام، دیگران را به وى ارجاع مىدهد و توصیه مىكند
تا از او فرا گیرند و بیاموزند. حضرت عبدالعظیم حسنى از این دست راویان
بزرگ است.
عبدالعظیم حسنى گذشته از اینكه راوى است، كثیرالروایه نیز هست
و این خود ارزشى دیگر است كه بدان خواهیم پرداخت. در روایتى از امام
صادق(ع) مىخوانیم:
اعرفوا منازل شیعتنا بقدر ما یحسنون من روایاتهم
عنّا؛ فإنّا لا نعدّ الفقیه منهم فقیهاً حتّى یكون محدّثاً. فقیل له: أوَ
یكون المؤمن محدّثاً؟ قال: یكون مفهّماً و المفهّم محدّث(36)؛
منزلت
شیعیان ما را به اندازه آنچه از روایات ما مىدانند بشناسید؛ چرا كه ما
شیعه فقیه را فقیه نمىدانیم تا آنكه محدث باشد (فرشتگان با او سخن گویند).
از امام سؤال شد: آیا مؤمن هم محدّث مىشود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و
مفهّم همان محدّث است (فهم حدیث به او الهام مىشود و این الهام از سوى
فرشتگان است و در حقیقت گویا فرشتگان با او سخن مىگویند).
معاویة بن
عمار قال: قلت لأبی عبداللّه: رجل راویة لحدیثكم یبثّ ذلك إالى الناس و
یشدّده فی قلوب شیعتكم، و لعلّ عابداً من شیعتكم لیست له هذه الروایة
أیّهما افضل؟ قال: «راویة لحدیثنا یبثّ فی الناس و یشدّد فی قلوب شیعتنا،
أفضل من ألف عابد»(37)؛
معاویة بن عمّار گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم:
شخصى حدیث شما را بسیار روایت مىكند. حدیث را در میان مردم مىگستراند و
در دلهاى شیعیانتان استوار مىسازد و از آن سو، عابدى از شیعیان شماست كه
ویژگى روایتگرى بسیار را ندارد؛ كدام یك از این دو برترند؟ حضرت فرمود:
«آنكه حدیث ما را روایت مىكند و در میان مردم مىگستراند و حدیث را در
دلهاى شیعیان ما محكم و استوار مىسازد، بالاتر از هزار عابد است».
در روایتى مىخوانیم:
قال
رسول اللّه(ص): اللّهم ارحم خلفائى - ثلاث مرّات - قیل له: یا رسولاللّه،
و من خلفاؤك؟ قال: الذین یأتون من بعدی و یروُون أحادیثی و سنتی
فیسلّمونها الناس من بعدی(38)؛
پیامبر خدا سه بار فرمود: خدایا
جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار بده! سؤال شد: اى رسول خدا، جانشینان شما
كیاناند؟ حضرت فرمود: آنان كه پس از من مىآیند و احادیث و سنّت مرا
روایت مىكنند و پس از من آنها را در اختیار مردم قرار مىدهند.
ارزشمندى
روایتگرى از این روایات به خوبى به دست مىآید. كلام و حدیث امامان را
آموختن و آنها را در میان مردم گستراندن كارى، چون كار پیامبر و راوى حدیث،
همانند جانشین پیامبر است. پیروى راستین از پیامبر و امامان(ع) همان است
كه سنّت و احادیث آنان را فراگیریم و بدان عمل كنیم و بر پایه آن، خویش و
جامعه را بسازیم و روایتگرى مقدمه این فهم است.
عبدالعظیم حسنى چهرهاى است كه حق را نزد امامان یافته و بر در خانه آنان مقیم شده و هر چه دارد از آنان است.
مراجعه
به امام، سؤال از امام و دریافت حقیقتها از امام، گویاى تسلیم و باور
درستى است كه در عبدالعظیم حسنى متجلى است. او از كسانى نیست كه نهر عظیم
علم امامان را -كه دست به حقایق داشتهاند وانهد و سنگریزههاى دیگران را
-كه نمى از رطوبت دارد بمكد. نهر را وانهد و نمها را بمكد. آنگونه كه امام
باقر(ع) در حق مخالفان خود فرمودهاند: «یمصون الثماد و یدعون النهر
العظیم».(39)
عبدالعظیم حسنى با حضور در محضر امام و با مكاتبه و نامه
نگارى، از دریاى علم امامان بهره مىگیرد و با واسطه و بىواسطه به نهر
عظیم علم امامان(ع) وارد مىشود و سیراب مىگردد و آن گاه این علم ناب را
در میان مردم گسترش مىدهد و طالبان حقیقت را با نشر احادیث در رسیدن به
حقیقت امیدوار مىسازد.
نشر حدیث ارزشى است كه عبدالعظیم در رى هم بدان
اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خویش، بدان همت مىگمارد. در برخى
روایات، راوى متذكر مىشود كه این حدیث را از عبدالعظیم حسنى در رى شنیده
است.(40)
6. كثرت روایت
روایاتى كه
روایتگرى را ارزش معرفى مىكرد، به اندازه و كثرت آن نیز توجه داشت.
بنابراین كثرت روایت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راویان احادیث
آمده است كه كثیر الروایه بودهاند. حضرت عبدالعظیم حسنى مجموعهاى گسترده
از روایات امامان را نقل مىكند كه باواسطه و یا بىواسطه از امام شنیده
است.
در مسند حضرت عبدالعظیم بیش از صد روایت از مجموعه روایى حضرت
عبدالعظیم آمده است كه این تعداد نشان از كثیرالروایه بودن این راوى بزرگ
دارد.
صاحب بن عبّاد، در رسالهاش درباره شخصیت حضرت عبدالعظیم، درباره كثرت روایت وى مىنویسد:
كثیر
الروایة و الحدیث، یروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى
الحسن صاحب العسكر(ع)و لهما الیه الرسائل و یروى عن جماعة من اصحاب موسى بن
جعفر و على بن موسى(ع). له كتاب یسمیه كتاب یوم و لیلة و كتب ترجمتها
روایات عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشیعه خلق
كأحمد بن أبی عبداللّه البرقی و أبوتراب الرویانی؛(41)
وى كثرت روایت و
حدیث دارد، از امام جواد و امام هادى(ع) روایت دارد. او كتابى دارد به نام
كتاب یوم و لیلة و باز كتابهایى دارد كه روایات عبدالعظیم بن عبداللّه
الحسنى نام دارد و عدهاى از بزرگان شیعه از وى روایت كردهاند؛ چون احمد
بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رویانى.
گفتنى است با توجه به شرایط سخت
زمانى امامان و كمى روایت از آنان، مجموعه روایات به دست آمده از حضرت
عبدالعظیم، قطعاً نشان كثیرالروایة بودن ایشان است به علاوه، قطعاً روایات
بسیارى از مجموعه روایى حضرت عبدالعظیم به دست ما نرسیده و روایات موجود،
بخشى از مجموعه عظیم روایى حضرت عبدالعظیم حسنى است.
پی نوشت:
1. الرواشح السماویة، ص 86.
2. رجال النجاشى، ص 248.
3. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 51؛ الذریعة، ج7، ص 190.
4. تمام نهج البلاغه، ص 576، كلام 42.
5. همان، خطبه 19، ص 248.
6.
امالى صدوق، ص 419؛ روضةالواعظین، ص 31؛ كفایة الأثر، ص 286؛ كمال الدین، ص
379، ح 1؛ توحید صدوق، ص 81، باب التوحید و نفى التشبیه، ح 37؛ مسند حضرت
عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 83.
7. همان.
8. همان.
9. اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 50.
10. بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 114.
11. ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احادیث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.
12. همان، حدیث 15.
13.بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4.
14.همان، ح 7.
15.همان، ح 8.
16.همان، ح 9.
17.همان، ح 10.
18.همان، ح 3.
19.همان، ح 1.
20. بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
21. تعطیل آن است كه به خدایى و یا به صفتى براى او قائل نباشى.
22. تشبیه آن است كه خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.
23. بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.
24. ابطال آن است كه براى خدا صفتى قائل نباشى و یا حتى به خدایى قائل نباشى.
25. تشبیه آن است كه براى خداوند به گونهاى صفت قائل باشى كه او را به مخلوق تشبیه كنى.
26. سوره بقره، آیه 218.
27. سوره آل عمران، آیه 195.
28. سوره انفال، آیه 72.
29. ر.ك: سوره انفال،آیههاى 74 - 75؛ سوره توبه، آیه 20؛ سوره حج، آیه 58.
30. سوره انفال، آیه 74.
31. سوره توبه، آیه 100.
32. همان، آیه 117.
33. رجال النجاشى، ص 248، عنوان 653.
34. بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
35. همان، ح 20.
36. همان، ج 2، ص 82، ح 1.
37. همان، ج 2، ص 145، ح 8.
38. همان، ص144، ح 4.
39. الكافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب 32، ح 6، ص 280.
40. امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 106.
41. سفینة البحار، واژه عبدالعظیم.
منبع: فصلنامه علوم حدیث