دعا و زیارت
تنها راه حل قطعى در این جنگ فرماندهى على (ع) براى لشكر اسلام بود.چون در نظر پیامبر تنها راه حل قطعى،على،مجسم مىشد،پیامبر ناگزیر از بروز معجزهاى شد تا على بتواند به آن كار مهم دستبزند،چه آن كه على درد چشم بود و هرگز،نمىتوانستبه آن كار مهم بپردازد،مگر این كه چشمانش بهبود مىیافت،و لذا پیامبر با آب دهان مباركش او را معالجه كرد و چشمان او شفا یافت.اگر میان مسلمانان كسى بود كه جاى على را مىگرفت او مكلف به این كار مهم نمىشد،على در وضعى غیر عادى بود و اگر در آن جنگ وارد مبارزه نمىشد اشكالى نداشت،ولى آن كارى مهم بود و كسى جز على نبود كه بتواند با خطر مقابله كند و بر آن پیروز شود.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:31
دعا و زیارت
رسول خدا (ص) در روز خیبر فرمود:این پرچم را به مردى خواهم داد كه خداوند و پیامبرش را دوست مىدارد و خدا و پیامبر او را دوست مىدارند،و خداوند این دژ را به دست او مىگشاید.پس مردم آن شب را در این زمینه با هم صحبت مىكردند و از هم مىپرسیدند پیامبر (ص) پرچم را به چه كسى خواهد داد؟و چون صبح شد مردم گرد پیامبر جمع شدند و هر كدام امیدوار بودند كه پرچم به او داده شود،پیامبر فرمود:على بن ابى طالب كجاست؟ گفتند یا رسول الله او از درد چشم رنج مىبرد.فرمود:كسى را بفرستید بیاید.پس على را آوردند،پیامبر آب دهان به چشمانش مالید و دعا كرد و او شفا یافتبه طورى كه گویى اصلا دردى نداشته است. پس پرچم را به على داد،و على عرض كرد یا رسول الله،آیا با آنها بجنگم تا مثلما مسلمان شوند،پیامبر فرمود:پیش از جنگیدن پیكى نزد آنان بفرست و بعد آنها را به اسلام دعوت كن و آنان را از حق خداوند بر ایشان آگاه ساز.به خدا سوگند هر گاه خداوند فردى را به وسیله تو هدایت كند بهتر است از شتران سرخمویى كه مال تو باشند و تو آنها را در راه خدا انفاق كنى» (3) .
على پرچم به دست لشكر را رهبرى مىكند.بر خلاف اصول و مقرراتى كه بایستى در جنگها مراعات شود،او پیشاپیش لشكر مىرود.سلمة بن اكوع مىگوید:«به خدا سوگند او با پرچم بیرون شد در حالى كه نفس مىزد و بسرعت گام برمىداشت.و من در پى او حركت مىكردم تا اینكه پرچمش را در زیر آن دژ در تلى از سنگها فرو برد،یهودیى از بالاى آن دژ اطلاع یافت، گفت تو كیستى؟گفت منم على بن ابى طالب،یهودى گفت:شما برترید اما به عنوان وحى به موسى نازل نشده است!سلمه مىگوید على برنگشت تا این كه خداوند به دست وى آن دژ را فتح كرد» (4) .
سلمه مىگوید:مرحب یهودى در حالى كه رجز مىخواند و مبارز مىطلبید به جانب على آمد پس،على ضربتى بر او وارد كرد كه سر او را شكافت و او را از پا در آورد و باعث فتح قلعه شد (5) از ابى رافع خادم رسول الله نقل شده است كه او گفت:
به همراه على بن ابى طالب-موقعى كه رسول خدا او را با پرچم خود گسیل داشت-بیرون رفتیم وقتى كه به نزدیك قلعه رسید،اهل آن قلعه بیرون شتافتند،على با آنان به جنگ پرداخت،مردى از یهود ضربتى بر او حواله كرد سپر على از دستش افتاد و او دستبه درى كه نزدیك دژ بود برد و آن را به جاى سپر خود به كار برد،آن در در دست وى بود تا جنگ پایان گرفت.هفت نفر كه من هم هشتمین آنها بودم سعى كردیم كه آن در را از این رو به آن رو كنیم نتوانستیم» (6) .
براستى یورش على بر یهودیان قلعه بیش از هر چیز به تندبادى شبیه بود،یهودیان پس از آن جنگ داغ،به دنبال كشته شدن پهلوان یهود،یعنى مرحب،طولى نكشید كه به قلعه خود پناه بردند و درب ضخیم آن را بستند.
طبیعى بود كه یهودیان با ورود به قلعه و بستن دربهاى آن،چارهاى براى دفاع از خود بیندیشند چرا كه ایشان در جنگ رو در رو شكستخوردند،و لیكن آن كار هم چارهساز آنان نشد،چه آن كه على و لشكریانش موفق به ورود به قلعه آنان شدند و آن را فتح كردند.على چگونه موفق به گشودن آن درب عظیم شد؟آیا او تنها از دیوار بالا رفت و یا لشكریانش به همراه او از دیوار به داخل قلعه وارد شدند و آن درب را از داخل باز كردند؟این امكان دارد ولى مورخان و محدثان،تا آن جا كه من اطلاع دارم،متذكر نشدهاند كه كسى از مسلمانان در آن جنگ با بالا رفتن از دیوار وارد دژ شده باشد.یا این كه على با قدرتى غیر عادى توانسته است در قلعه را از جاى بر كند چنان كه بعضى از روایات براى ما بازگو مىكنند؟آن نیز به طور جدى امكان پذیر است.چه در همان روز معجزه شفاى چشمان على (ع) با آب دهان مبارك پیامبر تحقق یافت،و شاید كندن آن درب معجزه دیگرى بوده است كه در آن روز به وقوع پیوسته است.و اى بسا این درب همان باشد كه به گفته ابو رافع هنگامى كه سپر على (ع) از دست افتاد،آن را سپر قرار داد.
هنگامى كه على وارد قلعه یهودیان شد توان دفاعى آنان تمام شده بود.دیگر ممكن نبود پس از شكست نخستین،در جنگ رو در روى دومى،طرفى ببندند.البته آن دژ به دست مسلمانان فتح شد،در حالى كه هنوز آخر لشكر به اولش نپیوسته بود!
پس از آن قلعه،دیگر قلعههاى خیبر به دنبال آن و پس از سقوط دژ ناعم سقوط كردند به طورى كه نزدیك بود تمام منطقه خیبر از آن دولت اسلامى شود.
براى خواننده آسان است كه از رویدادهاى این جنگ به نتایج زیر برسد:
(1) براستى كه جنگ خیبر براى مسلمانان جنگ سرنوشتبود،پیش از این جنگ در دو جنگ گذشته مسلمانان وضع خوبى نداشتند.مسلمانان در جنگ احد بههزیمت رفتند و جز اندكى همه آنها از صحنه پیكار فرار كردند.در جنگ احزاب مدافع بودند.ترس دل همه را پر كرده بود (بجز كسانى كه خداوند ترس را از آنان برداشته بود) آن هنگام كه دشمن از بالاى سر و پایین پایشان آمد و جانهایشان به لب رسیده بود و جنگ در شرایطى پایان گرفت كه مسلمانان جرات روبرو شدن با آنان و یا عبور از خندقهایشان به سوى آنها را نداشتند.
در این سومین جنگ مسلمانان با دشمنى روبرو شدند كه از نظر شمار از آنان كمتر بود،و اگر نتوانستند بر دشمن پیروز شوند به این سبب بود كه قبایل فراوان عرب،هنوز بر آیین بتپرستى خود باقى بودند،و بزودى جرات یافتند،پى در پى به مسلمانان یورش برند.مردم خیبر به فكر حملههاى آینده مىافتادند،و براى هر نیروى دیگرى كه قصد تهاجم به مسلمانان مىكرد،پشتیبانى نیرومند مىشدند.اگر مسلمانان از درهم شكستن شوكت مردم خیبر عاجز مىشدند اعتماد به نفس را از دست مىدادند،و آن پیروزى بر جمعیت زیاد دشمن در شبه جزیره را در فاصله بسیار دور از خود مىدیدند.اگر مسلمانان پیروز مىشدند،دژهاى دشمنان را مىگشودند،كار بر عكس مىشد چرا كه آن پیروزى موجب بالا رفتن روحیه ایشان مىشده،و آنان را از خطر ناگهانى آینده آسوده خاطر مىكرد و دیگر قبیلههاى عرب را از تهاجم آنان مىترساند.
(2) براستى كه پیامبر از روال جنگ خوشحال نبود،چه آن كه محاصره طول كشیده بود و كمكهاى مواد غذایى كمیاب شده بود.دلیل این مطلب این كه اینان در این جنگ گوشتهاى خران اهلى را خوردند.اگر مدت بیشترى طول كشیده بود و امكان پیروزى بر دشمن نمىیافتند،مسلمانان در آیندهاى نزدیك ناچار به عقبنشینى و رفع حصر مىشدند.به همین جهت مسلمانان در دو روز پیاپى با فرماندهى ابو بكر،و بعد عمر،به دژهاى خیبر هجوم بردند. چون مسلمانان از فتح هر كدام از آن دژها در دو تهاجم ناتوان ماندند،و پیامبر (ص) دید كه مسلمانان در مقابل مشكل بزرگى قرار گرفتهاند،در صدد راه حل قطعى برآمد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:30
دعا و زیارت
خواننده گرامى به یاد دارد كه عناصر عمده دفاع اسلامى در سه جنگى كه قبلاذكر شد سه عنصر بود:
(1) رهبرى والاى پیامبر (ص) با همه پایدارى بىنظیر او كه فرمانش در عمق دلها نفوذ مىكرد و شخصیتى كه قداست فرمانبریش بر هر سربازى واجب بود.
(2) دلاورى خاندان پیامبر (ص) .
(3) وجود صدها تن از مؤمنان با اخلاصى كه تعدادشان به طور فراگیر زیاد بود.
خواننده توجه دارد كه پیامبر از اعضاى خاندانش،عبیدة بن حارث را در جنگ بدر،و بعد عمویش حمزه را در جنگ احد از دست داد.
نقل شده است كه پیامبر روز خندق از خدا خواست كه-پس از این كه عبیده را روز بدر و حمزه را روز احد گرفته است-على را براى او نگهدارد.
البته على در هر سه جنگ بالا شركت داشت و در آنها به تمام فنونى كه تاریخ از آنها سخن مىگوید آزموده شد.وى در تمام آن جنگهاى سرنوشتساز نخستین حملهور و ثابتقدمترین مجاهد بود.پس او هم اول جنگ بود،هم میانه و هم پایان،و نخستین حملههایش در هر جنگى تاثیرى آشكار بر روند جنگ داشت،و پایدارى و شتافتنش به جانب شعلههاى جنگ اثرى ملموس در سرعت پایان گرفتن و خاموش شدن لهیب پیكار مىگذاشت.
و لیكن على نتوانست نخستین حملهور در جنگ خیبر باشد،چرا كه او در آغاز غایب بود.البته غیبت على به دلیل بیمارى بود.ولى اثر این غیبتبر روند جنگ آشكار بود.پیامبر (ص) براى اهل خیبر محاصرهاى فراهم كرده بود و این محاصره بدون هر گونه نتیجهاى طولانى شد. تیراندازیها و حملههاى هر روزه در میان دو گروه براى مسلمانان هیچگونه امتیازى در بر نداشت.آذوقه مسلمانان رو به كاهش بود بحدى كه نزدیك بود تمام شود.مسلمانان ناچار به خوردن گوشتخران اهلى شدند.
در آخر پیامبر پرچم را به ابى بكر داد و او لشكر را به جانب قلعه ناعم رهبرى كرد.یهودیان به طرف او بیرون شدند و جنگ بین آنان در گرفت و مسلمانان پیروز نشدند بلكه كفه یهودیان مىچربید.در روز دوم فرماندهى لشكر را به عمر سپرد او نیز بهرهبیشترى از ابو بكر نداشت پیامبر خود را در مقابل مشكلى بزرگ دید:محاصره طولانى شد كمكهاى غذایى به سختى مىرسد و پیروزى هم نصیب لشكر اسلام نشده است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:30
دعا و زیارت
لازم به تذكر است كه این جنگ یك جنگ مذهبى نبود به این معنا كه هدف مجبور كردن اهل خیبر به پذیرش دین اسلام باشد،چه این كه پیامبر هیچ فردى از اهل كتاب را مجبور به تغییر آیین خود نكرد.و دیدیم كه عهدنامهاى را كه پیامبر در سال اول هجرى نوشت متضمن آزادى دینى یهود و حقوق مدنى آنها بود،مشروط بر این كه آنان به مضمون آن پیمان عادلانه پایبند مىماندند،و لیكن یهودیان ملتزم به هیچ شرطى از شرایط آن نشدند و براى دولت اسلامى و هم براى آزادى دینى و اجتماعى مسلمانان به صورت خطرى بزرگ در آمدند.پس بر پیامبر لازم شد كه آنها را جاى خودشان بنشاند
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:30
دعا و زیارت
دلیل موجهى وجود نداشته است تا یهود حجاز را (كه عرب و از نژاد عرب بودند) وادار به دشمنى با پیامبر (ص) ،دین و پیروانش كند.در آغاز طلوع فجر دولت اسلامى در آغاز هجرت پیامبر (ص) مىبینیم كه رسول اكرم عهدنامهاى مىنویسد كه روابط قبایل مقیم مدینه و اطراف مدینه را در آن تنظیم مىكند و به قبایل یهود هم حقوقى همانند حقوق مسلمانان اعطا مىكند.در آن عهدنامه آمده است:
«یهودیان و پیروان ما داراى حق همیارى و برابرى هستند،ستمى بر آنها روا نیست و نباید مورد رفتار خصمانه واقع شوند...و یهود بنى عوف با گروندگان به اسلام یك امتند همه یهود، بردگانشان و خودشان،پیرو دین خود هستند،و مسلمانان نیز پیرو دین خود.مگر كسى كه مرتكب ظلمى و یا گناهى شود كه او جز خود را هلاك نساخته است.یهود بنى حارث،یهود بنى ساعده،یهود بنى جشم،یهود بنى الاوس،یهود بنى ثعلبه،جفنه و بنى الشطیه نیز درست همان حقوق یهود بنى عوف را دارند...یهود هزینه خود را عهدهدار است و مسلمانان نیز مخارج خود را بر عهده دارند.و میان ایشان در برابر كسى كه با پیروان این نوشته بجنگد همیارى خواهد بود،و میان آنان دوستى و صمیمیت و نیكى به یكدیگر حاكم است نه تجاوز و گناه...» (1)
این عهدنامه بحق از بهترین نوع خود در تاریخ آزادى ادیان است و تنها اعلامیهاىاست در اعلان حقوق بشر كه انسانیت در طول چندین قرن كه بر او گذشته نظیر آن را ندیده است. تصور نمىكنم،یهود در طول تاریخ خود،در سایه هر گونه حكومتى كه زندگى مىكردند،-جز در قرن حاضر!-به چنان پیمانى دستیافته باشند.
براستى كه انتظار مىرفت،از این بزرگوارى پیامبر نهایت قدردانى بكنند و زیر پرچم محمد (ص) در آیند و با شخصیت والاى او صمیمانه رفتار كنند.بویژه در مورد دینى كه آیین یهود بدان بشارت مىدهد،و رسالتحضرت موسى را محترم شمرده است و به عنوان پیامى آسمانى مقدس و معتبر مىداند و چیزى از مقام آن نمىكاهد،بلكه نهایت تایید را كرده و بزرگترین متمم و مكمل آن است.
همین یهودیان بودند كه در ابتدا با همسایههاى بتپرستخود از پیامبر مورد انتظار سخن مىگفتند كه تورات بدان بشارت داده است (2) و آنان را به نزدیكى ظهور آن حضرت تهدید مىكردند و خود را آماده مىكردند تا از پیروان او باشند.و لیكن موقعى كه پیامبر موعود ظاهر شد،و آنچه را كه مىخواستند خداوند در آن پیامبر نشان داد،همه چیز را نسبتبه او فراموش كردند و در مقابل بزرگوارى و عدالت او به دشمنى برخاستند و هر نوع پیمانى را كه با او بسته بودند شكستند.
به نظر مىرسد كه آنان از آن حضرت توقع داشتند،او نیز همانند ایشان نسبتبه حضرت مسیح و پیروانش موضع خصمانهاى داشته باشد،ولى چون دیدند كه قرآن فضیلت و صداقت مسیح و پاكدامنى مادرش را اعلان مىكند،با آن حضرت سر ناسازگارى گذاشتند.و شاید هم آنان از اسلام به لحاظ دیگرى ناراضى بودند،چه اسلام ربا را حرام دانسته و سودجویى مالى و سیطره رباخواران را بر بازار اسلام جلوگیرىكرده است.و در این نكتهاى است كه آنها را مىترساند و ناراحت مىكند.چه آنان پیوسته ربا را چندین برابر مىخورند.شاید آنان سیستم آزادى فردى،در زندگى شبه جزیره را چراگاه سرسبزى براى خود مىدیدند،كه مىتوانستند تعصبات قبایل را تحریك كنند و گروهى را بر ضد گروه دیگر بشورانند;در صورتى كه وجود دولتى نیرومند با نظام معین میان آنها و چنین امكاناتى فاصله ایجاد مىكرد.
به هر حال،یهود شبه جزیره تصمیم گرفت كه با تمام قواى خود به لشكر بتپرستان بپیوندد تا این كه توده عرب،غرق در طوفان جهالت،فقر،ناامیدى و بىقانونى خود بماند،همچنان كه قوى،ضعیف را بخورد و هیچ فردى از ساكنان آن سرزمین بر مال،جان و ناموسش امنیت نداشته باشد.براستى كه یهودیان و هم بتپرستان نمىخواستند جامعه براى حق طبیعى خود نسبتبه اقامه دولتى قیام كند كه تودههاى پراكنده را متحد سازد و عدالت را در میان تودهها برقرار كند و آن جامعه و ملل دیگر را متوجه آفریدگار جهان سازد،آفریدگارى كه بىشریك است و كسى جز او سزاوار پرستش نیست.اگر بگوییم كه خطر یهود شبه جزیره براى دولت اسلامى كمتر از خطر قبایل بتپرستبا همه فزونى جمعیتبتپرستان نبوده است،سخنى درست گفتهایم.خواننده به یاد دارد كه دعوت كنندگان به جنگ از یهود بودند كه نزد بتپرستان مكه و غطفان براى جنگ مدینه رفتند و در سال پنجم هجرى بزرگترین نیروى كارآمد تا آن وقت را فراهم كردند و رودرروى مسلمانان قرار دادند و جنگ احزاب را به وجود آوردند.و هنگامى كه یهود بنى قریظه در آن جنگ دیدند خطر بتپرستان قوت گرفته است و دایره حضورش در پیرامون اسلام مستحكم شده است فرصت آینده را غنیمتشمردند و پیمان خود را با پیامبر شكستند و به دشمنان او پیوستند و در دشوارترین شرایطى كه پیامبر (ص) با آنها روبرو بود،با نفرات و ابزار به دشمن پیوستند تا ریشه خطر را از بیخ بركنند و نابود سازند.
البته پیامبر (ص) -پس از پراكنده شدن احزاب و از بین رفتن خطر آنها-بنى قریظه را مجازاتى سخت كرد و آنان را وادار به پرداخت غرامت جانى و مالى كار زشتشانكرد.و لیكن جمعیت عمده یهود كه در خیبر و چندین دژ آن-كه از مدینه حدود هشتاد میل فاصله داشت-مقیم بودند به صورت خطر نمایانى براى دولت اسلامى باقى مانده بودند.اینك وقت مناسبى براى آهنگ درهم شكستن شوكت مردم خیبر فرا رسیده بود.چرا كه پیامبر (ص) از شر بتپرستان مكه بعد از بستن یك پیمان صلح ده ساله ایمنى یافته است.
پیامبر از حدیبیه (آن جایى كه پیمان صلحى موقت را منعقد كرد) بازگشت،در حدود پانزده روز در مدینه ماند سپس به جانب قلعههاى خیبر رهسپار شد در حالى كه هزار و ششصد نفر نیروى منظم آن حضرت را همراهى مىكردند،آنان همان افرادى بودند كه روز حدیبیه با وى همراه بودند،پیامبر پس از سه روز راه،شب هنگام در اطراف دژهاى خیبر فرود آمد.
ساكنان قلعهها بنا به عادت خود بامدادان به قصد رفتن به مزارع خود بیرون شدند ولى وقتى لشكر اسلام را دیدند سخت ترسیدند و گفتند:«محمد با لشكر!»،سپس به دژهاى خویش بازگشتند.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:30
دعا و زیارت
اگر خواننده در اثبات اثر پیكار على در جنگهاى قبلى تردید داشت،حال در جنگ خیبر آنچه اتفاق افتاده است او را در مقابل حقیقتى قابل لمس قرار مىدهد كه هیچ نیازى به تفسیر و توجیه ندارد.
براستى پیامبر (ص) از این كه دو بار پیاپى در دو روز پرچمش بازگشت ناراحتشد،پس تصمیم گرفت مشكل را به طور بنیادى حل كند،بهتر است از دو دانشمند یعنى بخارى و مسلم بخواهید تا از ماجرا در دو صحیح خود سخن بگویند.هر دو روایت كردهاند كه سهل بن سعد (صحابى بزرگوار) گفته است:
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:30
دعا و زیارت
عمرو،اسبش را در محلى روبروى مسلمانان به جولان درآورد،در حالى كه مىگفت:آیا مبارزى هست!كسى پاسخ نداد،تا این كه گفت:«من از داد زدن و مبارز طلبیدن خسته شدم و صدایم گرفت آیا كسى نیست كه با من مبارزه كند؟»و چون كسى از مسلمانان جواب عمرو را براى مبارزه نداد،پس على ناگزیر تصمیم گرفت تا به طور موقت موضع خود را كه مانع پیوستن لشكر كافر به عمرو بود،ترك كند.البته او این كار را كرد به اعتماد كسانى كه همراه او بودند تا آن كار مهم را به عهده گیرند.او وظیفه خود مىدانست تا خطر جدید را كه محدود و متوقف كرده بود،بىاثر سازد.
على پیش آمد و عمرو را دعوت به فرود آمدن از مركب كرد،و عمرو با عبارتى بىمحتوا گفت: «تو چرا برادر زادهام؟به خدا سوگند من دوست ندارم تو را بكشم!»پس على گفت:«ولى به خدا قسم من دوست دارم تو را بكشم!»
آن گاه هر دو پیاده به زد و خورد پرداختند و على او را از پاى درآورد،لشكر احزابسرگردان ماندند تا اینكه وارد خندق شدند،پا به فرار نهادند در حالى كه به هیچ چیز توجه نداشتند (4) .
على موقعى كه عمرو را كشت،تكبیر گفت،و صداى تكبیر مسلمانان بلند شد،چه قتل او پایان خطر جدید بود.آنانى كه همراه عمرو بودند فرار كردند و در صدد نجات خودشان بودند.اما بیشتر آنها نجات نیافتند،زیرا پیش از رسیدن به سمت دیگر خندق،نقش زمین مىشدند.
شایسته است كه اندكى تامل كنیم تا به عنوان یك موضوع،سهمى را كه على در دفاع از اسلام و نبوت داشته است در جنگى كه براى اسلام خطر به اوج خود رسیده بود بررسى كنیم.
منطقى نیست كه بگوییم تمام مسلمانان از كشتن عمرو عاجز بودند.پس عمرو هر چه شجاع بود ممكن نبود در مقابل صدها و یا هزاران مسلمان مقاومت كند.و لیكن مساله این نیست. عمرو مبارز مىطلبید و مبارزه تنها میان دو نفر ممكن است.ننگ است كه به مقابله یك مرد بیش از یك مرد بیرون رود.البته او همه مسلمانان را به مبارزه مىخواند تا هر كدام از آنها با وى مبارزه كنند،پس همگى خوددارى كردند و جز على كسى به جانب او نشتافت منطقى نیست كه بگوییم عمرو تمام نیروى ارتش بتپرستان بود و كشته شدن او باعثبه هزیمت رفتن تمامى احزاب شد،ولى منطقى است كه روى دو مطلب تكیه كنیم:
(1) پرداختن على (ع) به بستن رخنهاى كه عبور عمرو و همراهانش ایجاد كرده بود و جلوگیرى از پیوستن دیگران به عمرو،خطر را متوقف كرد،و آن را به عمرو و یارانش محدود ساخت،بر ماست كه بسنجیم اگر آن رخنه باز مانده بود جمع كثیرى از سواران مشرك به طرف مدینه پیشروى كرده بودند و عبور آنان به سر پا كردن پلى میان دو طرف خندق كمك كرده بود و همه لشكر عبور مىكردند.
پس یك ساعت غفلت ممكن بود موجب خطرى كشنده شود.این اتفاق رخ نداد چون على خطر جدید را با تسلط به اعصاب،حضور ذهن و نترسیدن از خطرها،بزودى پاسخ گفت.
(2) كشته شدن عمرو به لشكر بتپرستان ثابت كرد كه آنان دوباره قادر به عبور از خندق نیستند،و این كه چیزى را كه عمرو از انجامش عاجز باشد براى دیگرى غیر ممكن است.بدین جهت لشكر بتپرستان در مقابل یكى از دو امر قرار گرفت:یا به خاك افتادن یا پیگیرى محاصره تا مسلمانان تسلیم شوند و یا خواه و ناخواه براى مبارزه از خندق عبور كنند. پیگیرى محاصره از این نوع براى ارتش بتپرستان غیر ممكن بود.
چه آن یك ارتش نظامى نبود،و مواد خوراكى لازم براى رزمندگان،اسبها و شترانش نداشت. علاوه بر اینها باد تند غیر عادیى بر آنان وزیدن گرفت كه دیگهایشان را مىبرد و خیمههاشان را از جا مىكند.و این تندباد در جنگ میان بتپرستان با همپیمانانشان-یهود-سابقه داشت كه باعث دشوارى هر چه بیشتر همكارى ایشان در این جنگ شد.
در این صورت،پیشاپیش ارتش بتپرستان-پس از بىبنیادى تصمیم عمرو و كشته شدن او و ناممكن بودن عبور سوارانشان به طرف دیگر خندق-تنها یك راه حل باقى بود،آن هم بر خاك افتادن،كه همین كار را كردند.
سزاوار نیست كه ما امر مهمى را فراموش كنیم:و آن این كه كشته شدن عمرو و فرار همراهانش و هلاكتبیشتر آنها پیش از رسیدن به طرف دیگر خندق روحیه مسلمانان را تا حد زیادى-پس از این كه روحیه بسیارى از آنها مرده بود-تقویت كرد.براستى امید ادامه جنگ و زنده ماندن و حتى امید پیروزى به آنها بازگشت.چون دانستیم كه همه اینها از پیامدهاى جهاد على است،معنى حدیثى را مىفهمیم كه حاكم در مستدرك روایت كرده است و آن این است كه پیامبر فرمود:
«ارزش این مبارزه على بن ابى طالب با عمرو بن عبدود در روز خندق بالاتراست از تمام اعمال امت من تا روز قیامت.»
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:23
دعا و زیارت
در این جنگ عنصر چهارمى به این عناصر اضافه شد.و آن نقش سلمان فارسى بودكه به پیامبر پیشنهاد حفر خندق در اطراف مدینه براى حفاظت آن از حملههاى دشمن داد.نقش ارتش اسلام در جنگ احد-همان گونه كه خواننده توجه دارد-كمتر از نقش آن در جنگ بدر بود.اما نقش آن در جنگ خندق،چه بسا كمتر از نقش وى در جنگ احد بود.علت آن بود كه مسلمانان در جنگ خندق هرگز با دشمن روبرو نشدند و لیكن آنان پیش از رسیدن دشمن، خندق را در اطراف مدینه كندند،و بعد از رسیدن دشمن پشتخندق ایستادند.
اما دو عنصر اول نقششان همان نقشى بود كه در دو جنگ پیشین داشتند و مهمتر از آن پایدارى پیامبر و رهبرى،تدبیر جنگى و دستور سریع او بود در ایجاد حفر خندق.همه اینها اهمیت زیادى در انجام درست این تصمیمات مهم داشته است.اما نقش على در این جنگ در تاریخ دفاع اسلامى آشكار و برجسته است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:23
دعا و زیارت
براستى گذشتن عمرو و همراهانش از خندق،براى مسلمانان خطرى جدید،و پیشامدى وحشتناك و غیر منتظره را مجسم مىكرد.و نزدیك بود كه درب ورود به مدینه-به طور كامل-باز شود و صدها و هزارها به عمرو ملحق شوند،و لیكن این پیشامد ناگهانى على را غافلگیر نكرد،زیرا تاریخ از حضور ذهن على (ع) و پاسخ سریع او براى ما سخن مىگوید،آن جا كه على (ع) براى پیشگیرى خطر به هنگام شدتش و آن گاه،از میان برداشتن آن مىشتابد. على در راس جمعى از مؤمنان بسرعتبه طرف آن رخنهاى رفت كه عمرو در خط دفاعى اسلام ایجاد كرده بود.در آن جا جلوى دشمن ایستاد تا مانع عبور كسانى شود كه خود را آماده پیوستن به عمرو كرده بودند (3) .او پس از این كه خطر جدید را در این حد متوقف كرد، ستبه كار از میان برداشتن قطعى این خطر شد.
در این جنگ كه مسلمانان با خطرى روبرو شدند كه پیش از آن روبرو نشده بودند،عنصرهاى دفاعى اسلام درست همان عناصر سه گانهاى بود كه نقش خود را در دو جنگ بدر و احد ایفا كرده بودند.پایدارى پیامبر (ص) ،رهبرى والاى او،و قهرمانى على و ارتش اسلام.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:23
دعا و زیارت
عمرو بن عبدود و همراهانش از خندق گذشتند.عمرو از برجستهترین سواران عرب بود.در جنگ خندق به گونهاى چشمگیر حضور یافته بود تا مردم مقام شجاعت او را ببینند.عبور او با تعداد كمى از سواران خود دلیل جرات كم نظیر اوست.پس،او تنها فرد (از میان هزاران جنگجو) است كه قصد حمله رو در رو به مسلمانان را داشت،درحالى كه با آنان بر یك زمین قرار داشت همه آنان را به مبارزه طلبید.در نظر بگیرید كه صدها یا هزاران نفر از لشكر بتپرستان آرزو داشتند كه از او پیروى كنند و از خندق بگذرند.پس این كه او جرات مىكند به عنوان نخستین فرد از خندق مىگذرد،خود دلیل بر شجاعت فوق العاده اوست.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:23