• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3205روز قبل
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و تغییر سلطنت (1)
آیت الله مدرس و تغییر سلطنت (1)

 





 

گفتگو با محمد مدرسی
درآمد
 

مخالفت با تغییر سلطنت قاجاریه و نیز جمهوریت رضاخانی، از فصول برجسته و درخور توجه زندگی سیاسی آیت الله مدرس است. منتقدین وی به طور ویژه بر این نكته پای می فشرند كه ممانعت وی از تشكیل جمهوریت، تكوین و تكامل این شیوه حكومتی را در كشور ما به تعویق انداخته است. محمد مدرسی، پژوهشگر تاریخ كه از ده سالگی پا به پای ارجمندش، دكتر علی مدرس، به خواف و كاشمر و تمامی نقاطی كه ردی و اثری از شهید مدرس یافت می شد، سفر كرده و با علاقه، پیگیر تحقیقات پدر بوده است. در گفت و شنود حاضر، این جنبه از زندگی شهید مدرس را مورد بازكاوی قرار داده است.

یكی از فصول قابل مطالعه در زندگی مدرس، نحوه مواجهه او با پدیده تغییر سلطنت در مجلس پنجم و رفتارهای او پس از این رویداد و در مجلس ششم است. به طور مشخص منطق ایشان در مخالفت با تغییر سلطنت بر چه اصولی مبتنی بود و دیدگاه وی با كسانی كه آنها هم مخالف تغییر سلطنت بودند، از جنبه نظری و عملی چه تفاوت هایی داشت؟
 

برای اینكه فضای دوره تغییر سلطنت را بهتر دریابیم باید بگوییم كه تغییر سلطنت در تمام طول دوره دو ساله مجلس پنجم یعنی از 22 بهمن 1302 تا 22 بهمن 1304، به تدریج مطرح و زمینه های آن فراهم شد. رضاشاه و دار و دسته نظامی اش فشار زیادی به احمدشاه می آوردند كه حكم رئیس الوزرائی را برای او بگیرند و احمد شاه در آبان سال 1302 این حكم را به او می دهد و برادرش، محمد حسن میرزا را ولیعهد می كند و راهی اروپا می شود. رضاخان مترصد قدرت بیشتر بود و طبق اسنادی كه در حال حاضر در دست هست، از طرف انگلیسی ها هم پشتیبانی و هدایت می شد. از همین زمان روزنامه های طرفدار رضاخان و انگلیس كه روزنامه های ثابتی بودند كم كم می نویسند كه ما احتیاج به یك دولت مقتدر داریم،«و قاچار اقتدار ندارد و ما یك صدر اعظم مقتدر می خواهیم.» و به این ترتیب، فرمان صدراعظمی، سردار سپاه كه وزیر جنگ بود، امضا می شود. دو ماه مانده به عید، یعنی در بهمن ماه سال 1302، رضاخان مسئله جمهوری را مطرح می كند و روزنامه ها و طرفدارانش هم این مسئله را دنبال می كنند. مسئله جمهوریت در تاریخ ایران خیلی مهم و پیچیده است، به طوری كه برای شناخت آن، باید بتوانیم خودمان را در آن مقطع تاریخی قرار بدهیم، به خاطر اینكه خیلی ها بعد از هشتاد سال كه به موضوع نگاه می كنند، از ما می پرسند كه چرا مدرس با جمهوریت مخالفت كرد ؟ اگر آن زمان جمهوری می شدیم، حكومت های جمهوری كه پشت سر هم تشكیل می شدند، به تدریج بهتر می شدند و بالاخره جمهوری در جامعه ما یك سابقه عمیقی پیدا می كرد، اما مسئله این است كه در آن زمان منورالفكر ها و سیاسیونی كه تعداد آنها هم زیاد نبود، به تجربه متوجه شده بودند كه رضاشاه در پی كسب بالاترین قدرت یعنی پادشاهی است. ما می بینیم كه مرحوم عشقی كه در همین كشمكش و تغییر سلطنت كشته شد، ذاتاً جمهوریخواه و طرفدار جمهوری بود، ولی با جمهوری رضاخانی مخالفت كرد، چون می دانست كه این یك دیكتاتوری است و در ادبیات آن روز هم، حتی قضیه به این شكل مطرح بود كه آیا كسی طرفدار دیكتاتوری است یا طرفدار سلطنت مشروطه،یعنی سلطنتی كه فعلا به دست قاجارها بود، سلطنت مشروطه تلقی می شد و در مقابل آنها هم دیكتاتوری قرار داشت. حالا اگر ما را در موقعیتی قرار دهند كه بین یك سلطنت مشروطه و دیكتاتوری قهاری كه قرار بوده بعد از آن اوضاع خوب شود، تازه به فرض اینكه اوضاع بهتر هم می شد كه نشد، آیا سلطنت مشروطه را انتخاب نمی كردیم؟ ما در دوران خودمان هم نمی توانیم بپذیریم كه یك نوع دیكتاتوری حاكم شود، به امید اینكه بعدها شاید بهتر شود.

چون آن «شاید» ممكن است هیچ وقت محقق نشود.
 

بله، موضعگیری های سیاسی سیاستمداران مبتنی بر مسائل روز است نه آینده.

پس مخالفین جمهوریت رضاخانی نه به دلیل مخالفت با نظریه و تئوری جمهوریت كه با این جمهوریت خاص كه افق تیره ای را جلوی چشم جامعه باز می كرد، مخالفت می كردند.
 

كاملا همین طور است. آنها حتی به آن جمهوری نمی گفتند و دیكتاتوری می گفتند. بسیاری از مبارزین واقعی، با جمهوریت موافق بودند، اما جمهوریت رضاخانی را قبول نداشتند. اكثریت قریب به اتفاق مردم هم همین طور. طرفداران رضاخان، نظامی ها و قزاق ها بودند و عده ای از بوروكرات هایی كه ادارات را در دست داشتند و قدرتمندان كه تعدادشان نسبت به بقیه مردم كه طرفدار سلطنت مشروطه بودند، خیلی كم بود و به همین دلیل هم شكست خوردند. خیلی اسباب تعجب است كه مردمی كه در آن زمان غالبا بی سواد بودند، چقدر تجربه و شم سیاسی بالایی داشتند كه با وجود آنكه از جریان مشروطه و آنچه كه محمد علی شاه با مجلس كرد، ده پانزده سال گذشته بود، كاملا به جریان دیكتاتوری رضاشاه، آگاه و طرفدار دربار قاجار بودند، در حالی كه آنها واقعا بی لیاقت و بی كفایت بودند و مردم هم چندان خوبی ای از آنها ندیده بودند، اما حاضر بودند كه همان دربار و همان شاه باشد، اما دیكتاتوری نظامی قوی ای كه رضاخان نماینده آن بود و استعمار انگلیس وحتی روس كه به بی سیم مسكو معروف بود، از رضاخان و جمهوریت، پشتیبانی كردند و انگلیسی ها هم كه از ابتدا به همین شكل عمل می كردند و مردم هم در قبال این موضوع موضعگیری كردند.

اشاره كردید به طیفی از نخبگان و روشنفكران كه به رغم جمهوریخواهی، با جمهوریت مطرح شده از سوی رضاخان مخالف بودند. اما بخش قابل توجهی از نخبگان و حتی علمای آن روز به دلیل ترس از خطر تجزیه كشور و بی لیاقتی دربار و قاجار برای تمشیت امور، عملاً جانب وضعیت موجود را گرفتند و مدرس در اقلیت و انزوا قرار گرفت. به نظر شما منطق آنها برای پذیرش سلطنت رضاخان و تشكیل مجلس مؤسسان چه بود و چه زمینه هایی برای این پذیرش وجود داشت؟
 

آنچه كه من در تاریخ دیده ام و به نظرم می رسد. این را نمی شود گفت پذیرفتند. این واقعا چیزی بود كه با زور و قدرت قاهره ای كه رضاخان برقرار كرد، اعمال شد. برای بررسی این مسئله، باید از نظر تاریخی نگاهی به جریان داشته باشیم. عرض كردم كه طرفداران رضاشاه بین خودشان این طور مطرح می كردند كه تا نوروز 1303 رضاخان را به ریاست جمهوری می رسانند.

قبل از اینكه او را در قالب شاه مطرح كنند، در قالب جمهوریت مطرح كردند.
 

بله، رضاخان جمهوریت را مطرح كرده بود و روزنامه های طرفدار او می نوشتند كه این شاه بی لیاقت، یعنی احمدشاه كه فقط به فكر گردش و تفریح است، شایستگی اداره كشور را ندارد و ما باید جمهوری را اعلام كنیم و رئیس جمهور مقتدری داشته باشیم. بعد ویژگی های جمهوریت را با توجه به جمهوری هایی كه در غرب بودن، بر می شمردند و از آن طرفداری می كردند. روشنفكران واقعی در مقابل این جریان ایستادند و در روزنامه هایشان به طرفداری از مدرس مطالبی را نوشتند. این روزنامه ها تحت عنوان «طرفداران اقلیت» نامیده می شدند، چون مدرس در دوره پنجم، لیدر اقلیت مجلس بود و این اقلیت هم هفت هشت نفر بودند كه در همان دوره پنجم، در پایین ورقه استیضاح رضاشاه، اسامی آنها برده شده است. نتیجه به كارگیری قوه قاهره توسط رضاخان این شد كه از همان هفت هشت نفر هم یكی دو نفر بیشتر با مدرس نماندند كه یكی ملك الشعرای بهار بود و بقیه طرفدار رضاشاه شدند. رضاخان در پایان دوره پنجم مجلس و در سال 1304، شاه شد. در سال 1303 رضاخان و طرفدارانش، فشار زیادی را در مورد طرح جمهوریت شروع كردند. رضاخان در مقام رئیس دولت، روزنامه های طرفدار اقلیت را بست. به اقلیت مجلس و مدرس به هیچ وجه در مجلس اجازه صحبت داده نمی شد و صدای آنها را خفه كرده بودند و هر گونه مخالفت با خودشان را به شدت سركوب می كردند. مرحوم میرزاده عشقی را كه روزنامه عصر جدید را بنیان گذاشته بود و در آن به رضاخان و جمهوریت حمله میكرد و اشعاری علیه جمهوریت می گفت، ترور كردند و به این ترتیب، سایر قلم به دستان هم متوجه شدند كه موضوع جدی تر از آن است كه تصور می كردند و یك كمی از فشاری كه روی رضاخان بود، كاسته شد. در نیمه بهار و تابستان سال 1303، بعد از ترور عشقی، قضیه سقاخانه پیش آمد و ماژور امبری را به قتل رساندند. قضیه از این قرار بود كه شایع شد كه سقاخانه شیخ هادی معجزاتی دارد و شفا می دهد. قنسولدار آمریكا در ایران دوربینش را برداشت و رفت كه از آنجا عكس بگیرد. عده ای تحریك كردند و مردم قنسول را دنبال كردند و او را به قتل رساندند. شگرد رضاخان این بود كه همیشه بدون پروا، افراد را هر جا كه لازم می دید، می كشت و بحران های مختلفی را پدید می آورد و از آنها استفاده می كرد، به همین دلیل از قتل ماژور اولی استفاده و با اعلام حكومت نظامی، محیطی مشكل را برای مخالفان خود ایجاد كرد. در پی این اقدام رضاخان،‌اقلیت مجلس، او را استیضاح كرد. متن استیضاح را برایتان قرائت می كنم:
«اینجانبان راجع به موارد ذیل از آقای رئیس الوزرا استیضاح می نماییم:
سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه
قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حكومت مشروطه و توهین به مجلس شورای ملی
تحویل ندادن اموال مقصرین و غیره به خزانه دولت در این استیضاح برای اینكه كارهای رضاخان برای مردم كاملا روشن بشود، مدرس روی اموالی كه رضاخان با كشتن رئیس ایلات و ثروتمندان، ضبط كرده بود، تكیه می كند. از جمله این افراد، اقبال السلطنه ماكویی بود كه بسیار ثروتمند بود و سكه های طلای زیادی داشت و كلكسیون جواهراتش معروف بودند و رضاخان با كشتن او، ثروتش را تصاحب كرد. كسانی كه استیضاح را امضا كرده بودند، عبارت بودند از : حائری زاده، عراقی، كازرونی، مدرس، اخگر، ملك الشعرای بهار و سید حسن زعیم. طرفداران رضاخان با شلوع كردن مجلس و ایجاد درگیری، استیضاح را به هم زدند و افرادی به دستور رضاخان به مجلس حمله كردند و در آنجا درگیری به وجود آوردند و اعضای اقلیت به محض خروج از مجلس، هر یك به طرفی متواری شدند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و سخنگوی اقلیت، ملك الشعرای بهار، در جلسه آمد و گفت كه، «ما تأمین جانی نداریم و این عمل، بی احترامی به مجلس است و باید فكری كرد.» به این ترتیب به شكل رسمی و علنی، بین مجلس و دولت سردار سپه درگیری آغاز شد.مردم به طرفداری از مجلس آمدند و روزهای متوالی درگیری هایی در مجلس به وجود آمد و حتی مردم، رضاخان را در مجلس كتك زدند و به طرفش آجر پرتاب كردند و احیاءالسلطنه بهرامی به تحریك تدین، در مجلس به گوش مدرس سیلی زد و آن سیلی باعث شد كه مردم به شدت تحریك شوند و به طرف مجلس بیایند و كار جمهوریت سردار سپه را یكسره كنند. یك شعری در روزنامه نسیم صبا در آن روزها چاپ شد كه من دو بیت اول آن را می خوانم:
آواز جماعت هله آواز خدا داد
آن سیلی بی پیر عجیب خوب صدا داد
آن سلطنت نیمه رمق را چه دوا داد
یك هاتفی از غیب مرا دوش ندا داد

مسلماً فائق آمدن بر امواج تبلیغاتی سنگین كه طرفداران رضاخان برای تحمل جمهوریت به راه انداخته بودند، به یك نوع مدیریت بحران از سوی مرحوم مدرس نیاز داشت. بدیهی است كه این سیلی و بازتاب های آن هم در این شكست، نقش داشته، اما استراتژی مدرس برای مدیریت بحران ناشی از طرح جمهوریت كه ظاهر فریبنده ای هم داشت، چه بود؟
 

مدرس یك خط فكری را كه مبتنی بر نظریه موازی وجودی است، دنبال و با رضاخان به هر طریق ممكن مخالفت می كرد، چون می دانست كه او فرد جاه طلبی است كه نظری جز كسب قدرت و جنایت نسبت به مردم ایران ندارد. این را از قول مرحوم میرزا علی كازرونی، نقل كنم. او نماینده بوشهر و از مریدان مدرس بود كه بیشتر وقتش را در كنار مدرس و در خانه او سپری می كرد و یادداشت هایی دارد كه بسیاری از مسائل را روشن می كند. من یكی از این یادداشت ها را برای پاسخ به پرسش می خوانم تا دید مدرس نسبت به رضاخان روشن شود و معلوم گردد كه مخالفت مدرس با رضاخان بر سر چه موضوعی بوده است. میرزا علی كازرونی در یادداشت هایش نقل می كند: «دیروز صبح علی الطلوع كه در منزل آشتیانی بودیم و خدایار خان امیر لشكر از طرف سردار سپه برای مدرس و آشتیانی پیغام آورده بود، مدرس گفت،«افسوس كه این قجرها غیرت ندارند، والا با این كثرت تعدادی كه دارا می باشند و با این تمول سرشار و ضیا و عقاری كه اغلب آنها مالكند، اگر تصمیم بگیرند و حمیت داشته باشند، هر كدامیك تف بیندازند، سردار سپه و دار و دسته اش غرق خواهند شد. شما از قول من به رضاخان بگویید مقابل او همین مردم سست عنصر باشند، اتكا به انگلیسی ها و كمك های خارجی لزوم پیدا نخواهند كرد اینها خودشان خودشان را خواهند خورد. من شنیده ام كه بعضی از شاهزادگان بلافصل كه احمد شاه به آنها محبت های بسیار نموده، در جفا با ارباب شما ساخت و پاخت كرده اند و من باب نشانی، ذكر نام ظهیر الاسلام و فخر الدوله كفایت می كند برای خلع قاجاریه، زحمت زیادی نخواهید داشت.» خدایار خان در جواب گفت، «با این وضع و دلایلی كه خودتان ذكر فرمودید، پس چرا به ارباب ما كمك نمی كنید و بی جهت موجبات زحمت او را فراهم كرده اید؟» مدرس در جواب گفت، «قاجاریه در ظرف صد و پنجاه سال با این سرعت، تمول اندوخته اند و من با سلطان یا رئیس دولت مشروطه ای كه مقصد هدفش اندوختن مال و بردن بیت المال باشد، تا جان دارم مخالفت خواهم كرد. سردار سپه بیاید و یك جلسه با هم بنشینیم و حساب اموال اقبال السلطان ماكویی را بدهیم و ببینیم كه آن همه ظروف طلا و گاو و صندوق های مملو از سكه های بزرگ وكوچك طلا و هزارن هزار چیز دیگر كه ا اموال و مایملك او برده اند، چه شده و چه كسی آنها را تملك نموده و چطور سردار سپه در ظرف این مدت قلیل بومهن و رودهن را ابتیاع كرده و باغ سعدآباد و پارك شهری را از كجا آورده. خود جنابعالی (یعنی خدایار خان) و همقطاران دیگرتان این املاك و دهاتی كه پشت سر هم می خرید، پولش را از كدام كاسبی و تجارتی دست و پا كرده اید ؟ پدر مرحوم شما كه جز یك شوشكه و یك قمه قزاقی چیزی نداشته. من به خود سردار سپه گفته ام، باز هم می گویم و در آتیه نیز خواهم گفت و از هیچ كس هم نمی ترسم كه سردار سپه برای قشون و حمیت مملكت، وجود بسیار ذیقیمتی است و در این زمینه هر چه بخواهد با او كمك و مساعدت می كنم، اما به درد زمامداری نمی خورد و دلیلش همان است كه گفتم و دیگر اینكه تعبیر قانون اساسی و رژیم كاری نیست كه بر حسب میل و اراده اشخاص بتوان عملی نمود. اگر سردار سپه راست می گوید و مقصودش خدمت به مملكت و جماعت است، پس چه عیبی دارد كه به همان وزارت جنگ قناعت كند و در این زمینه هر اختیار دیگری هم ضرورت پیدا كند، من زمینه مساعد خواهم نمود، به شرط اینكه سردار سپه هوس تغییر قانون اساسی و توهین به آن را ندارند،بر سر كار خود باقی بماند و من و سردار سپه با هم صمیمیت و همكاری كنیم تا انشاءالله تعالی برای مردم حرجی حاصل شود.» مدرس بارها در سخنرانی هایش در مخالفت شخصی ندارم. مشكل من، قدرت طلبی اوست و گرنه اگر او در پست خودش كه وزارت جنگ است، قناعت و برای ملت كار كند، من هم از او طرفداری می كنم. او می دانست كه این فرد از قدرت طلبی خودش و اینكه می خواهد شاه شود، دست نخواهد كشید، اعم از اینكه به عنوان رئیس جمهور مدام العمر باشد و یا اگر نشد، قضیه را علنی كند و شاه قاجار را كنار زند و با تغییر قانون اساسی، خودش شاه بشود. دلیل اصل مخالفت مدرس با سردار سپه این است و تا آخر عمر هم با او مبارزه می كند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:8
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و قانون
آیت الله مدرس و قانون

 

نویسنده:آیت الله عباسعلی عمید زنجانی




 

درآمد
 

آنچه در پی می آید سخنرانی ارزشمند استاد ارجمند، آیت الله عمید زنجانی در سمینار مدرس و تحولات سیاسی تاریخ معاصر ایران است كه در آذرماه 1274 در محل سابق مجلس شورای ملی برگزار شد. سخنران در این گفتار با دقتی عالمانه،‌ نسبت مدرس با قانونگذاری در دوران پس از مشروطه و نیز شیوه صحیح تقنین از دیدگاه او را مورد بررسی و مداقه قرار داده است.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی البشیر النذیر السراج المنیز المرسل و رحمه الله للعالمین ابوالقاسم محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی آله الطاهرین المعصومین.
خداوند را سپاسگزاریم كه توفیق شركت در مراسم بزرگداشت فقیه و مجاهد بزرگ دوران مشروطیت، مرحوم مدرس نصیبمان شد و من افتخار دارم كه در این جمع به نوبه خود عرض ادب بكنم. لطفی فرمودند كه من شایسته اش نیستم. اما عنوان بحث، عنوانی است كه شاید صدها صفحه مطلب و تحقیق لازم دارد. نقشی كه مدرس در تدوین قوانین دوران مشروطیت كه بخش عظیمی از آن هم اكنون عنوان قانون حاكم در جمهوری اسلامی ایران را دارد، بر عهده داشته، بسیار بارز است. خیلی ها فقط با نقشی كه مدرس در تدوین قانون مدنی داشته، آشنا هستند. می دانیم كه قانون مدنی یكی از قوانین بسیار مهم و مادر محسوب می شود. قانون مدنی با بیش از هزار و اندی ماده، یكی از حجیم ترین قوانین كشور در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و هم اكنون است. مرحوم مدرس در دوران سوم و چهارم تقنینیه و بالاخص در دوره مربوط به 1307، نقش بسیار مؤثری در تدوین این قانون مادر داشته و پرونده كمیسیونی كه این قانون را تدوین كرده، هم اكنون در اختیار است كه به عنوان اسناد نگهداری می شود و متأسفانه كمتر در دسترس محققان است. امید است این پرونده با مسائل و جزئیات بسیار ارزنده ای كه دارد و حاكی از مذاكراتی است كه تدوین قانون مدنی مورد استفاده قرار گرفته، در اختیار محققان قرار بگیرد. نقش مدرس به عنوان قانونگذار بیش از آن چیزی است كه در تاریخ حقوقی كشور یا در تاریخ قانونگذاری كشور ثبت شده است. من در این بحث بسیار كوتاه و حتی اجمالی و گذرا می خواهم یك نگاه كلی به یك بُعد از ابعاد شخصیتی مدرس، یعنی نقش مدرس در تدوین حقوق و قوانین كشور بیندازم و كلیاتی را در این زمینه به عرض برسانم.
شخصیت مدرس، دیروز و امروز مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت ؛ اما مدرس در جایگاه قانونگذار، به عنوان یك نماینده در قوه مقننه و مجلس شورای ملی سابق، چه نقشی را داشته و چه درسی را برای آیندگان ارائه داده است؟ چند خصوصیت كلی را در این بعد از شخصیت مدرس به وضوح می بینیم كه در حقیقت مشخصات كلی این شخصیت والامقام از بُعد قانونگذاری است. مدرس در این بُعد، صرف نظر از ابعاد دیگرش، شخصی است مستقل و به مجلس به عنوان مرگز قانونگذاری نگاه می كند. وی به رغم شرایط حاكم، دشواری ها، نارسایی ها، دشمنی ها و همه این عوامل منفی، به صورت مستقل درصدد تدوین قوانینی برای یك كشور اسلامی است. استقلال كه یكی از خصوصیات و شاخص های اصلی قانونگذاری است، در مدرس دیده می شود. این استقلالی كه من اشاره می كنم، استقلال در جایگاه سیاسی به عنوان شخصیت سیاسی است. استقلال در برابر عوامل فشار داخلی و خارجی است كه به سیاست سالم خدشه وارد می آورند.
مدرس در این بعد، فقط به مصلحت جامعه می اندیشد و با اتكای به علم و تقوایی كه دارد، از موارد موجود در احكام شریعت و بر اساس مصلحت جامعه، قانونی را تدوین كند. در دیدگاه مدرس فقط شریعت و مصلحت جامعه مطرح است و لاغیر. استقلال مدرس در جایگاه قانونگذاری این است. قدمی فراتر از شریعت نمی گذارد و چیزی فراتر از مصلحت جامعه نمی بیند. تلاش می كند براساس علم و تقوای خود و بر اساس مصالح جامعه، موارد شریعت را در قالب های قانونی ارائه بدهد، خواه پسند بیفتد یا ناپسند. و در برابر عواملی كه با شریعت در ستیزند یا مصالح عمومی را می خواهند فدای مصالح شخصی كنند، می ایستد. مدرس در این جایگاه در حال مبارزه، اما متین است، می خواهد مستقل عمل كند و قوانین كشور را در محتوا، مطابق با شریعت و در قالب منطبق با مصالح كشور ارائه دهد. مدرس یكی از خصوصیات كلی اش به كارگیری تجربه ی زمان است. مدرس در میان دو صحنه و عرصه قرار گرفته : عرصه بازمانده از سنت گذشته و عرصه ای از دنیای در حال پیشرفتی كه در آن زندگی می كند. مدرس می خواهد با كسب تجربه از سنت گذشته در زمان خودش، پلی ایجاد كند و سنت را با تجدد بیامیزد و یك راه كاملا منطقی پیدا كندكه نه به سنت آسیبی بزند نه در پیشرفت جامعه مانعی ایجاد كند. سنت در دیدگاه مدرس دو معنا دارد: یكی شریعت بازمانده از گذشته كه ما از آن به لحاظ تاریخی اش، تعبیر به سنت می كنیم و یكی قالب های منطبق با شرایط زمان های دور است كه این احكام در آن قالب ها ارائه شده اند. از دیدگاه مدرس، احكام بازمانده از گذشته، اصلا تعارضی با پیشرفت و تجدد ندارند، اما آن قالب هایی كه احكام شریعت در گذشته در آنها ارائه شده اند، متناسب با قرون گذشته و منطبق با همان شرایط
هستند. چرا این قالب ها با پیشرفت و تجدد چندان قابل جمع نیستند و در بسیاری از موارد با هم تعارض و تزاحم دارند؟ در پاسخ به این پرسش است كه یكی از شاخص های كلی شخصیت مدرس به عنوان یك قانونگذار جلوه میكند. او سعی می كند با تكنیكی بسیار ظریف، محتوا را، یعنی شریعت را، از درون قالب های كهنه ی گذشته بیرون بیاورد و از آن قالب ها تجرید كند و در قالب های نو كه زمان می طلبد و با شرایط زمان سازگار است، ارائه بدهد. این یكی از نكات بارز در شخصیت مدرس است. فرزانگی و آگاهی به زمان، در عین اینكه به فقاهت مدرس لطمه ای وارد نشود، از شاخص های كلی این بعد از شخصیت اوست. معمولا توغل در فقه به معنای اصطلاحی اش، فقیه را به خاطر روح تحقیق و پژوهشی كه دارد، به نحوی و برای مدت كوتاهی از زمان عقب نگه می دارد. مرحوم میرزا حبیب الله رشتی از مراجع تقلید اوایل مشروطیت یا یك قدری هم از مشروطیت جلوتر است. وی همزمان و هم عصر با مرحوم میرزای حبیب الله رشتی از مراجع تقلید اوایل مشروطیت یا یك قدری هم از مشروطیت جلوتر است. وی همزمان و هم عصر با مرحوم میرزای بزرگ شیرازی است كه می دانیم فتوای معروف او، اولین نقطه تحول و عطف سیاسی در كشور ما برای زمینه سازی قیام مشروطیت است. هشت سال طول می كشد تا میرزا حبیب الله رشتی فقط بحث مقدمه ی واجب در علم اصول را كه شاید كمتر از یك پنجاهم علم اصول است، ارائه بدهد كه با این حساب تدریس یك دوره علم اصول 250 سال طول می كشد. فقیه وقتی این گونه با دقت، مسائل را به صورت نظری در قالب فقه مورد بحث قرار می دهد، فرصت چندانی برای همگامی با شرایط زمان ندارد؛ اما فقهایی هستند كه نه تنها خودشان را همگام با زمان می كنند، بلكه از زمان هم جلوتر هستند. نمونه بارزش در زمان ما حضرت امام (ره) كه فقیهی است به معنای واقعی محقق. هم مدرس فقه و هم فقیه آشنا با زمان و حتی جلوتر از زمان. بنابراین، مدرس این خصویت را دارد كه در عین حال كه تحصیلكرده نجف و یك فقیه عالیمقام با تأیید مراجع و اساتید فقه آن زمان است، در عین حال آشنا به زمان هم هست و حتی از زمانش هم جلوتر است. می بینیم كه نقش هایی كه مدرس در تدوین قانون داشته، هم اكنون با گذشت هفتاد و اندی سال، باز مورد نیاز جامعه منطبق با شرایط آن است.

مسئله شجاعت مرحوم مدرس كه بیشتر در بعد سیاسی مطرح می شود، در قانونگذاری با افراد بی هویتی مانند رضاخان كه سواد نداشت و اصلا مسائل برایش قابل درك نبود، رو در رو نبود، بلكه با كسانی درگیر بود كه آنها تخصیص هم داشتند، اما تخصیص ها در قید عادات و رسوم و در اسارت سنت ها و قالب های سنتی بود كه امام بزرگوارمان از این نوع دشمنی و موانع به تحجر یاد می كند. مدرس هم در حقیقت با این دو قشر مواجه است. از یك سو افراد متخصص متحجر و از سوی دیگر با افراد بی سواد نادان و مجهز به قدرت با یك سلسله عواملی كه می توانند اثر بگذارند و جریان راخدشه دار بكنند. شجاعت مدرس در موضع قانونگذاری، مسئله بسیار جالب توجهی است. احساس مسئولیتی كه مدرس در موضع قانونگذاری دارد، قابل تأمل و دقت است. اصلا مدرس در موضع قانونگذاری، در برابر مسائل جانبی خم به ابرو نمی آورد. اگر قانونی از لحاظ محتوائی، بر اساس موازین اسلامی و فقه ناب و فقه سنتی و بر اساس مصلحت جامعه تدوین شود، برای مدرس مهم نیست كه چه آثاری در جامعه ایجاد بكند. یكی از مشكلات مراجع قانونگذاری ما همین است كه به آثار مصوبات در جامعه، بیش از حد اعتبار می دهیم و گاه همین آثار، دست و پاگیر قانونگذارند. قانونگذار نمی تواند واقعیت ها را صد در صد در نظر بگیرد، بله مجبور می شود، به خاطر یك سلسله موانعی كه به دلیل شرایط زمان ایجاد می شوند، از بسیاری از مصالح چشم بپوشد؛ ولی این شجاعت و این احساس مسئولیت در مدرس دیده می شود كه به عنوان قانونگذار احساس مسئولیت كند. در مورد بازتاب قانون در جامعه، این قوه مجریه است كه باید قانون را به نحوی اجرا كند كه از تنش هایش جلوگیری و از بازتاب منفی اش ممانعت كند و قانون را در محیطی سالم و به صورت صحیح اجرا نماید و با توانمندی و اقتداری كه دارد، جلوی مفاسد و پیامدهای نامطلوبش را بگیرد. قوه مقننه و قوه مجریه می توانند مكمل همدیگر باشند. این نوع نارسایی ها را قوه مجریه ترمیم می كند. اما قوه مقننه هم در قانونگذاری اش تمام آنچه را كه موازین شریعت و مصلحت و نظم جامعه ایجاب می كند، رعایت می كند. احساس مسئولیت تا این حد یکی از شاخص های عمده شخصیت مرحوم مدرس است. اگر مرحوم نائینی توفیق پیدا می كرد و در دنباله تنبیه الامه به بحث ولایت كه رسید، قلمش نمی شكست و ادامه پیدا می كرد، به احتمال زیاد، این تحول در مشروطیت هم امكان پذیر بود، اما متأسفانه نشد. مشروطیت یك نظام ناقص با یك چهره ضعیف اسلامی بود؛ اما چهره ها و آن سمت گیری هایی كه خلاف موازین اسلام بود؛ همچنان باقی ماندند، با این همه مدرس به قالب نظام نگاه نمی كند. او به عنوان قانونگذار سعی می كند قانونی وضع كند كه در نظام های بعدی كه احتمالا تكمیل و ترمیم می شود، قابل استفاده باشد. من ده نکته را یاداشت كرده ام. این ده نكته را كه نكات بسیار برجسته ای هم هستند، خیلی سریع در این محضر عرض می كنم.مدرس حقا مدرس مجلسیان، مدرس قوه مقننه و نمایندگان ملت در اعصار آینده هم هست. یكی از شئوناتی كه مجلس در دیدگاه مدرس دارد، جایگاه و مقام آن در قانونمند كردن احكام شرع است. این سئوال در مشروطیت بود، الان هم هست. اگر قوانین اسلام مدون است، پس مجلس شورای اسلامی یا مجلس شورای ملی چه جایگاهی دارد ؟ اگر قوانین، مدون هستند، دیگر تصویب نمی خواهند. این سئوال را هم مدرس جواب داده است. از دیدگاه مدرس، قانونگذاری به معنای این نیست كه احكام الهی را بگذاریم كنار و چیز جدیدی را به نام قانون تدوین كنیم. مدرس معتقد است كه ما همان احكام شرعیت را در قالب قانون تدوین می كنیم. محتوا همان است، فقط قالب فرق می كند. وقتی احكام شرع در كتب فقهی بیان می شوند، به صورت مسئله و با فرازها و عناوین خاص مطرح می شوند، اما همان محتوا را ما با بیان قابل فهم برای حقوق در قالب ماده1 و 2 و 3 فصل بندی قانونی می كنیم؛ لذا می بینیم كه قانون مدنی كتاب اول است ؛ كتاب اول، كتاب دوم، فصل اول، فصل دوم. محتوا همان محتوای شریعت است، اما به صورت مواد قانونی در می آید. قانونمند كردن احكام شریعت كاری است كه مجلس انجام می دهد. یك قوه مقننه و یك مقنن و یك نماینده یا مجموع نمایندگان انجام می دهند. محتوا محفوظ است، شكل، یك كار قانونی است.
احكام است. در گذشته، تفریع احكام كلی، یعنی احكام كلی را تجزیه كردن، به صورت احكام جزئی تر، كار فقها بود؛ اما بالاخره زمانی می رسد كه مجلس باید این كار را بكند. مثلا فرض بفرمایید كه عدالت یكی از احكام كلی اسلام است ؛ اما عدالت اقتصادی داریم. عدالت سیاسی داریم،‌عدالت فرهنگی و اجتماعی داریم. اینها باید ریز بشوند. یك كلمه «اعدلوا هو اقرب لتقوی» یك حكم كلی است كه جامعه وظیفه دارد عدالت را برقرار كند؛ اما تفرع و جزئی كردن و این حكم كلی را تبدیل به 50 ماده و 100 ماده كردن، كاری است كه قانونگذار باید انجام بدهد. از دیدگاه مدرس مجلس موظف است احكام را به صورت قانونمند در آورد.
سوم برنامه ریزی برای اجرای قوانین است. قوانین كلی اگر فقط تجزیه و تفریع شوند، كافی نیست. برای پیاده كردن هر فرع و هر ماده یك قانون، شیوه های اجرایی لازم است؛ بنابراین، برنامه ریزی برای اجرای احكام كلی كه در قالب قوانین درج می شوند و به تصویب می رسند ؛ یكی دیگر از شئونات قوه مقننه است و قانونگذار، متعهد به انجام این مسئله است. نمونه بارزش مسئله برنامه و بودجه است؛ قانونگذاری در موارد تزاحم احكام است و نه تعارض آنها، تعارض احكام معنا ندارد. تعارض ادله ی احكام، شان فقیه است. فقیه اگر بین ادله احكام تعارض ببیند، با قواعدی كه مشخص است، آن تعارض را برطرف می كند، اما تزاحم، در عمل است. گاه می شود كه دو حكم شرعی و دو قانون، در عمل، تزاحم دارند. این قانون یا باید اجرا شود یا از آن چشم پوشی بشود. موارد تزاحم قوانین از موارد بسیار مهمی است كه رسیدگی به آنها شأن و جایگاه مجلس است. از دیدگاه مدرس در این جور موارد، مجلس باید تصمیم بگیرد، با اهم و مهم كردن، مسئله را حل كند و قوانین مهم فدای قوانین اهم بشوند یا دفع افسد به فاسد بشود. قوانینی كه تركش مفسده آفرین است، بر قوانین دیگری كه تركشان مفسده بیشتری دارد، ترجیح داده شوند و یا به صورت های دیگر، بین قوانین ترجیح بدهد و بتواند با این روش تزاحم بین قوانین را برطرف كند. پنجم قانونگذاری در ملانص فیه، به اصطلاح فقهی، یعنی در آن قلمرو مباح از نظر شریعت، بسیاری از موارد شریعت حكم الزامی ندارد، نه حكم وجوب و نه حكم بر تحریم، به اصطلاح از مباحات است. انسان می تواند انجام بدهد یا انجام ندهد. بخش عمده ی زندگی انسان مباحات است. اگر ما بخش زندگی یك فرد را و یك جامعه را تقسیم بندی بكنیم به سه بخش واجبات، محرمات و مباحات، بخش مباحات بی شك از آن دو بخش دیگر فراتر و گسترده تر است. خوب شریعت در مورد واجبات و محرمات، بایدها و نباید ها، قوانینی وضع كرده است ؛ اما آنجا كه شریعت باید و نبایدی ندارد، شریعت، مورد را به عهده خود افراد و جامعه گذاشته، آن را مباح دانسته است. مباحی كه من عرض می كنم از نظر فقهی شامل مكروه و مستحب هم می شود، چون جایز الفعل است. هر چیزی كه جایزالفعل و جایزالترك باشد در اختیار خود انسان است. بنابراین، این مجلس است كه باید در جایگاه قانونگذاری، در این قلمرو وسیع مباحات و ما لانص فیه قانونگذاری بكند. مسائل دریاها، مسائل فضا، ترافیك در زمین، ترافیك در هوا، ترافیك در دریاها، بسیاری از مسائل داخلی، مسائل خارجی، ریزه كاری هایی كه در مسئله تابعیت است و بخش عظیمی از قوانین در قلمرو مالانص فیه است. از دیدگاه مدرس این مجلس است كه باید باریك بینی، تمام نقاط كور را كه از دیدگاه مالانص فیه پنهان می ماند، آشكار و در تمامی زمینه ها برای ایجاد نظم و عدالت در جامعه، تمام مسائل را قانونگذاری كند. همین الان هم قوانینی كه داریم متأسفانه تنقیح نشده اند. با عرض معذرت، حالا قانونی داریم در مورد مثلا مدفوع حیوانات در شبكه كه مال دوران مشروطیت است. قوانینی از این قبیل تنقیح نشده اند. نیامده اند بنشینند این قوانین را یكجا منسوخ كنند. ما صدها و هزارها قانون داریم درباره اشخاص. خوشبختانه بعد از انقلاب درباره یك شخص معین كمتر قانونی داریم، جز اندكی كه در شورای انقلاب بوده ؛ ولی در قبل از انقلاب و در دوران مشروطیت، درباره اشخاص، قوانین بسیاری داریم : موسیوفلان، مستر فلان و افراد خارجی و داخلی. قوانین خاص اصلا تنقیح نشده اند. الان حجم قوانین را بیش از پنجاه برابر قوانین حاكم است. قوانین حاكم، یعنی قوانینی كه هم اكنون حاكمند و رسما در مراجع اجرایی، اجرا می شوند، اعم از قوه مجریه و قوه قضائیه كه اجرا می كنند. متأسفانه بسیاری از اینها ناسخ و منسوخند، قوانین لغو شده اند، قوانینی هستند كه با قوانین بعدی تعارض دارند. ما به جای اینكه بیاییم تنقیح قوانین كنیم، یك ماده در آخر قوانین جدید اضافه می كنیم. چه كسی است كه برود قوانین را از اول تقنینیه ی قبل از 1280 و اندی مطالعه كند و ببیند كدام قوانین مغایر با قانون جدیدند تا تنقیح شوند. اصطلاحا به این كار تنقیح قوانین گفته می شود كه كار بسیار دشواری است. الان هم دو جایگاه رسمی و دو نهاد قانونی برای تنقیح قوانین وجود دارند: «اداره تنقیح قوانین ریاست جمهوری» و«اداره قوانین مجلس». برادران زحمت می كشند، اما توان و ابزار لازم را در اختیار ندارند كه تمام این قلمروهای تاریخ قانون را روشن كنند.
مدرس در جایگاه قانونگذار معتقد است مجلس به صورت عام و هر نماینده به صورت خاص، باید تمام قلمروهای مالانص فیه را به دقت دریابد و از طریق لوایح یا از طریق طرح ها، طرح و لایحه پیش بینی كند. مجلس این زوایای كور را شناسایی و با قوانین پر كند. نقش بسیار اصولی، جایگاهی است كه از دیدگاه مدرس، یك قانونگذار به معنای فردی اش و به معنای جمعی اش كه مجلس باشد، دارد. این نقش تعیین مصادیق جدید قواعد كلی است. فقه ما بحمدالله كه یك منبع عظیم از قواعد فقهی است. قواعد فقهی عبارتند از آن قواعد كلی كه معمولا احكام كلی از آنها استخراج می شوند. این قواعد كلی در هر زمانی مصادیق جدیدی پیدا می كنند. این شأن و جایگاه قانونگذار است كه مصادیق جدید این قوانین كلی را پیدا كنند؛ قاعده لاحرج، قاعده ی لاضرر و قواعدی امثال اینها ازآن جمله اند. یك سلسله مسائلی نشان دهنده این نكته هستند كه قانونگذار به معنای فردی اش و به معنای جمعی اش باید تمام این مصادیق جدید را شناسایی كند و براساس آن قواعد كلی، این مصادیق جدید را، حكمش را و وضعیتش را روشن كند، مانند قاعده لاحرج، قاعده لاضرر و قواعد بسیاری چون قاعده احسان، قاعده اقدام، قواعد بی شماری در فقه كه اینها هر زمان مصادیق جدیدی را متعرض می شوند كه باید قانونگذار پیدا بكند. از آنجا كه وقت من در شرف اتمام است، بقیه را فهرست وار عرض می كنم.
رعایت موازین شرع یكی از نكاتی است كه مرحوم مدرس به آن پایبند است. الان بعضی ها تصورشان این است كه رعایت موازین شرع به عهده شورای نگهبان است و این شورای نگهبان است كه باید مصوبات مجلس را كنترل كند تا مصوبات، مخالفت با موازین شرعی نباشند. در صورتی كه این جوری نیست. هم در قانون اساسی مشروطیت، هم در قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصلا مجلس نمی تواند قوانین مخالف شرع را وضع كند؛ یعنی تكلیف فردی تك تك نماینده هاست. نماینده نمی تواند بگوید تشخیص شرعی اش به عهده شورای نگهبان است و ما مثلا رأی می دهیم كه بعد برود شورای نگهبان در آنجا بگویند این قانون اشكال دارد. این مسئله در قانون اساسی مشروطیت و نیز در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم هست كه مجلس به طور اعم و نماینده به طور اخص نمی توانند به قوانینی كه تشخیص می دهند خلاف شرع است رأی بدهند. این نكته ای است كه در عملكرد مدرس كاملا روشن است.
هشتم، سعی در اولویت دادن به احكام اولیه است. شما می دانید كه الان ما در بسیاری از مواردی كه احكام اولیه مان با موانع روبرو می شوند. آنها را تبدیل می كنیم به احكام ثانویه و بعد هم احكام ثانویه ای را كه قابل اجرا نیستند، تبدیل می كنیم به احكام حكومتی. نمونه اش هم قانون كار است. با احكام اولیه تطبیق نمی شود. می بریم تطبیقش می كنیم با احكام ثانویه. آن هم نمی شود، می بریم مجمع تشخیص مصلحت و فرضاً از طریق احكام حكومتی آن را درست می كنیم. اما دیدگاه مدرس این است كه باید فرزانگی را تا آنجا رساند كه جامعه برای اجرای احكام اولیه آماده شود. پس احكام اولیه برای چه كسانی است ؟ اگر موانعی وجود دارند، باید این موانع از میان برداشته شوند. دولت مهندسی كار را بر عهده دارد و باید كاری كندكه شرایط لازم برای اجرای احكام اولیه فراهم شوند و الا اگر ما از واقعیت فرار كنیم و به خاطر وجود موانع از احكام اولیه دست برداریم و برویم به سراغ احكام ثانویه و بعد هم از احكام ثانویه، به دلیل موانع، به احكام حكومتی، این مقداری نقض غرض شریعت است. من نمی خواهم بگویم این كار درست نیست، كاملا درست است.خود شرع پیش بینی و این روند را سه مرحله ای كرده: احكام اولیه، بعد ثانویه، بعد احكام حكومتی، اما وظیفه قانونگذار این است كه با كمك دولت، یعنی قوه مجریه، شرایط لازم را برای این اجرای احكام اولیه فراهم كند. نهم، آشنایی با مصادیق عرفی : احكام شرعی در بسیاری از موارد موضوعاتشان تابع عرف است. عرف در حال تغییر و تبدیل است « عرف عام و عرف خاص. در دیدگاه مدرس قانونگذار باید دقیقا با مصادیق عرفی و نمونه های جدید عرفی آشنایی داشته باشد تا بتواند مصادیق جدید را برای این قوانین كلی ارائه بدهد و تحولات اجتماعی از چشم قانونگذار دور نماند. آخرین نكته احترام به قوانین مادر است و اینكه قانونگذار به معنای خاصش یعنی نماینده، یا به معنای كلی اش یعنی مجلس، اگر به مسائل خرده پا، به مسائل روزمره، به مشكلاتی كه سر راهش به صورت آنی و روز به روز به وجود می آیند، بیندیشند، در این صورت از مسائل كلی جامعه در می مانند. مقنن در دیدگاه مدرس باید قوانین مادر فكركند و به جای اینكه موارد جزئی و مسائل پراكنده را در قالب قانون در بیاورند، یك مجموعه كلی را تدوین كند كه این موارد جزئی در دل آن مجموعه ی كلی جای بگیرند. توجه كنید كه اگر یك قانون كلی داشته باشیم، مثلا قانون تجارت، قانون مالیات ها، قانون مجازات، قانون های مربوط به آیین دادرسی و كیفری، قانون مدنی، اینها قوانین مادر هستند. بعضی هاشان 800،900 و هزار و اندی ماده دارند. وقتی مجری این قوانین را در اختیار داشته باشد، بهتر می تواند عمل بكند تا اینكه بیاییم برای هر كدام یك قانون جداگانه با عنوان خاص، سر فصل خاص و خصوصیات خاص وضع کنیم. عمل به این همه قانون برای مجریان، یعنی وزراتخانه ها و سازمان ها، كار بسیار دشواری است. آنها مجموعه هایی را برای خودشان تدوین می كنند و می بینند كه صورت منطقی به هم ارتباط بدهیم و در یك چهارچوب كلی به صورت قانون مادر ارائه بدهیم؛ این برای اجرا آسان تر و برای مصلحت و ایجاد نظم در جامعه مفید تر خواهد بود.با عرض معذرت و امید اینكه این عرض و چند جمله ای كه تقدیم شد عرض ادبی به ساحت بزرگوار مرحوم مدرس باشد؛ در اینجا عرائضم را خاتمه می دهم و ان شاءالله كه این بحث ها ادامه پیدا كنند و راهگشای مجلس باشند. با همین مسائل است كه ما مجلس را روز به روز كامل تر و روز به روز قدم هایش را استوارتر و به مصالح جامعه نزدیك تر می بینیم و ان شاءالله كه این روند ادامه پیدا كند. به كمال مطلوب برسد. و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25



 

شنبه 9/9/1392 - 20:8
آموزش و تحقيقات

 

مدرس چه گفت؟ (2)
مدرس چه گفت؟ (2)

 

نویسنده:دكتر سید عبدالباقی مدرسی




 

درآمد
 

آنچه در پی می آید خاطراتی است كه توسط مرحوم دكتر سیدعبدالباقی مدرسی در برخی از محافل خانوادگی و دوستانه، بیان و توسط آقای دكتر علی مدرسی تقریر گردیده اند. آقای دكتر مدرسی پس از نگارش این مجموعه، بار دیگر متن را برای آن مرحوم خواندند و از استناد آن اطمینان یافتند.

مدرس، رضاخان، مشیرالدوله پیرنیا واصلاح مملكت
 

روزی مشیرالدوله پیرنیا در كنار مدرسه نشسته بود و از جریان روز و سیاست دولت صحبت می كرد. در ضمن با اندوه عمیق از مدرس پرسید، «آقا! پس از چه زمانی این مملكت اصلاح خواهد شد؟» مدرس گفت، «روزی كه انگلستان در جزیره اش محصور گردد و شما برگردید به نائین و رضاخان برود به آلاشت و منهم بروم به ولایت خودم».

مدرس، نصرت الدوله و قرارداد 1919
 

نصرت الدوله كه در هنگام شكار، انفجار لوله تفنگ دست راست او را مجروح ساخت و تا آخر عمر رعشه داشت؛ روزی در كریدور مجلس به مدرس برخورد. مدرس، انگشتان او را در میان دست چپ خود گرفت و چنان فشار داد كه فریاد او بلند شد. سپس به او گفت، «شازده! (شاهزاده) دست راست تو با خوردن چند ساچمه چنین ضعیف و فرسوده شده، در حالی كه دست چپ من با خوردن سه تیر تفنگ باز هم قوی و محكم است، می دانی چرا؟» نصرت الدوله پاسخ داد، «نه آقا! نمی دانم.» مدرس گفت، «شازده! برای اینكه تو با این دست، قرارداد را امضا كردی و لاجرم از كار افتاد و رعشه گرفت.» منظور مدرس قرارداد 1919 است كه عاقدین آن وثوق الدوله و نصرت الدوله و صارم الدوله بودند و مدرس با مخالفت و رهبری مدبرانه خود آن را ملغی نمود.

لیاقت وزیر
 

مدرس، غالبا نامه هایی را كه می نوشت، روی كاغذ پاكت تنباكو و یا كاغذهایی بود كه آن روزگار قند در آن می پیچیدند. یكی از وزرا نامه ای از مدرس دریافته داشته و ظاهرا آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یك بسته كاغذ آورد به آقا گفت، «جناب وزیر این كاغذها را فرستاده اند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم نمائید.» مدرس گفت، «عبدالباقی! چند ورق از كاغذهای مرغوب خودت بیاور.» من فوری بسته ای كاغذ را به خدمت ایشان آورد. مدرس به آن مرد گفت، «آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار.» مرد امر آقا را اطاعت كرد. مدرس روی تكه كاغذ قند نوشت، «جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است، ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشته ام نیست.»

قضاوت یزدی
 

شهربانی رضاخان با شدت طرفداران مدرس را توقیف می كرد و به سختی مورد آزار و شكنجه قرار می داد و دلیل می آورد كه اینان ممكن است شورش كنند وایجاد بلوا نمایند. مدرس، در مجلس شدیدا اعتراض نمود و یادم هست كه چنین مثالی آورد، «مسافری با شتر خود از یزد می گذشت. در بیابان نزدیك به آن شهر خسته شد و شتر را در بیابان رها كرد و خود در كناری خفت. لحظاتی بعد، از سر و صدا متوجه شد كه یك نفر شتر او را سخت زیر ضربات چوب گرفته است و مرتبا می گوید، «بی صاحب ! اگر من اینجا را كاریده بودم كه تو حالا چریده بودی».

خاطره مدرس از میرزای شیرازی
 

روزی مدرس طبق معمول در حیاط خانه نشسته بود و جمعی از رجال گرداگرد او را گرفته بودند. مدرس به مناسبتی گفت،«در نجف یا سامرا خدمت میرزای شیرازی بودم كه سیدی ژنده پوش آمد و از میرزا تقاضای یك عبا نمود. میرزا پیشكار خود را صدا زد و به او گفت، «با این سید به مغازه فلانی برو و یك عبا برایش تهیه كن.» بعد از ساعتی پیشكار آمد وگفت، «حضرت آقا! سید عالی ترین عبای موجود را انتخاب نموده‌،آمدیم كه شما اجازه خرید آن را بدهید.» میرزا اشاره كرد كه سید بیاید. وقتی سید با عبای نائینی بسیار عالی كنار میرزا نشست، میرزا دستی به عبای گرانقیمت كشید و گفت، «بسیار عالی است.» و رو به آسمان كرد و چندین بار شكر خدای را به جا آورد و اشاره كرد كه سید مرخص شود. علت شكر گزاری را جویا شدم. میرزا گفت، «جد این سید، پیامبر اكرم (ص)، هیچ وقت چنین عبایی را به دوش نیفكند. خدا را شكر كردم كه یكی از نوادگان او به این آرزو رسید و مانند جدش از داشتن آن محروم نماند.»
نائب امام زمان (عج) مدرس هیچگاه برای پیشبرد مقاصد خود از سلاح برنده دین و تبلیغات مذهبی استفاده نمی كرد، چون معتقد بود كه اگر با شكست مواجه شود، اعتقادات مردم متزلزل می گردد. خودش هم بارها كه من شاهد بودم، این نكته را به مرحوم مستوفی خاطرنشان می ساخت و در سخنرانی های او هم هست كه در مجلس تأكید می كند، «من مرد سیاستم و هیچ دماغی را در سیاست بالاتر از خود نمی دانم.» به هر حال، یكی از پیروان و دوستداران او كه مردی محترم و از بازار بود، در مجالس و محافل گفته بود كه من خواب دیدم واعتقاد دارم كه مدرس نائب امام زمان است. سخنان او به گوش مدرس رسید (به وسیله مرحوم خرازی، از طرفداران محكم مدرس كه از رجال بزرگ بازار بود.)مدرس دستور داد او را احضار كردند. فراموش نمی كنم كه در حیاط، كنار باغچه، روی فرشی كه گسترده شده بود، نشست و آن مرد محترم هم پس از مدتی رسید و در مقابل او مؤدبانه نشست. مدرس بدون مقدمه به اوگفت، «چرا حرف را می زنی كه اثبات آن مشكل است؟ به جای اینكه بگویی مدرس نائب امام زمان است، بگو مدرس نائب مردم است كه هم دلایل كافی برای اثبات آن داشته باشی و هم سخنی به جا و درست باشد. خود امام زمان (ع) هم نائب مردم است، چون می خواهد آنان را به سوی خیر و صلاح سوق دهد.»

صله مدرس به قصیده شاعر
 

در یكی از اعیاد، عید غدیر، جمعیت زیادی برای دیدن مدرس در صحن حیاط منزل جمع شده بودند. شاعری آمد و در مدح آقا قصیده مفصلی را خواند و به رسم آن روز منتظر صله شعر خود شد. آقا اندكی تأمل كرد، سپس گفت، «جناب شاعر! در ولایت ما درویشی بود كه روزهای زمستان، كلك (منقل گلی) را با قدری آتش به كمر خود می بست و در كوچه ها، در حالی كه دست های خود را با آتش درون كلك گرم می كرد، آواز می خواند و از مردم چیزی می گرفت ؛ از جمله این بیت را می خواند كه :
كار دنیا كلكس، هر چه كه هست آن فلكس
هر كس كلكی دارد واین هم كلكس
وقتی مدرس، «هر كس كلكی دارد» را بر زبان آورد، دست خود را با اشاره به حاضرین دور چرخاند و بعد هم اشاره به شاعر كرد و این هم كلكی را بیان داشت. حضار هر كدام مبلغی به شاعر دادند و او را روانه كردند.

پول حلال
 

روزی طلبه جوانی به خانه ما آمد و یكراست به اتاق مدرس رفت. من كه همواره می ترسیدم آقا مورد سوء قصد قرار گیرد، به سرعت به دنبال او وارد اتاق شدم. شیخ همان طور كه ایستاده بود، به آقا گفت، «حضرت آیت الله! آمده ام تقاضا كنم مبلغی از آن پول هایی كه برایتان می رسد مرحمت كنید كه خرج كنم.» آقا به اوگفت، «آشیخ! آن پول ها مخصوص اراذل و اوباش است و به تو نمی رسد.» بعد رو به من كرد و اضافه نمود، «عبدالباقی! پول حلال ندارم. دیگ آشپزخانه را بدهید به این شیخ ببرد و بفروشد یا گرو بگذارد.» تنها دیگ غذاپزی را كه داشتیم به او دادم. گرفت و رفت. به یاد دارم كه تا فردا نزدیك ظهر كه آقا 25 ریال آورد و غذا تهیه كردیم، همه خانواده گرسنه بودیم.

لباس آویز و تختخواب
 

شاگرد مدرسه طب بودم و علاقمند به حفظ بهداشت. از آن مبلغی كه هر ماه برای خرج تحصیلی به من می داد و 15 ریال بود، مبلغی را پس انداز كردم و یك چوب لباسی و یك تختخواب چوبی به قیمت 32 ریال خریدم و باز زحمت آنها را به خانه آوردم ودر اتاق نمناكی كه اقامت داشتم، نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمول نگاهی به درون اتاق نمناكی كه اقامت داشتم، انداخت و با لبخند گفت، «عبدالباقی ! لباس آویز و تختخواب تا زمانی كه برای رفع نیاز و سلامتی انسان باشد، مفید است. اگر جنبه زیور و زینت گرفت، سد راه تكامل انسان می گردد، مواظب باش به آن روز نیفتی.»

الانسان دائم الخطا
 

روزی با یكی از همكلاسان در صحن حیاط منزل مشغول درس خواندن بودیم. رسیدم به جمله «انسان جائز الخطاست». مدرس كه روی نیمكت نشسته بود و نامه ای را مطالعه می كرد، گفت، «عبدالباقی! «الانسان دائم الخطا». درستش این است.»

طماع و ترسو
 

زمانی آقا (مدرس ) به ذات الریه شدیدی مبتلا شده بود و دكتر امیراعلم الملك كه نماینده مجلس و موافق با اكثریت مجلس بود، طبیب معالج او بود. در آن زمان من شاگرد مدرسه طب دارالفنون و مشغول مطالعه دروس خویش بودم. آقا به دكتر امیر اعلم گفت، «جناب دكتر! به این عبدالباقی نصیحت كنید طب نخواند.» دكتر امیر اعلم گفت، «چرا آقا ؟ طب صنعت خوبی است.» مدرس با لحنی جدی گفت، «می ترسم مثل شما طماع و ترسو گردد.»

باید گم نشود و اگر گم شد پیدا شود!
 

در خانه ما حوض آبی بود كه آقا نهایت دقت ا داشت كه آب آن همیشه تمیز باشد و شخصی به نام مشهدی محمدعلی هم بود كه هر وقت در می ماند به سراغ پاك نمودن حوض می آمد.روزی آن مرد برای این كار آمد. آقا به او گفت، « مشهدی ! یك پول سیاه از دست من در حوض افتاده. سعی كن آن را پیدا كنی.» مشهدی هم به كار پرداخت و با سختی پول سیاه زنگار گرفته را پیدا كرد، شست و پیش آقا كه روی نیمكت نشسته بود و نامه ها را می خواند، برد آقا با خوشحالی گفت، «مشهدی ! امروز مزدت سه برابر است.» مشهدی كه از این سخن سخت مسرور شده بود، با دقت پول سیاه را نگاه كرد. آقا ضمن اینكه سه ریال شمرد و به او داد، گفت،«مشهدی! پول سیاه باید گم نشود و اگر گم شد باید پیدا شود ؛ و گرنه ارزش آن بیست بار كمتر
از ریال است.»

عدالت در تقسیم سجاده نماز
 

از فرزندان، ما دو برادر و دو خواهر، پدرمان را خوب می شناختیم و برای او احترام فوق العاده ای قائل بودیم، به طوری كه خود او برایمان مقدس و اشیاء متعلق به او نزد ما بسیار عزیز و موجب سعادت و بركت بود. روزی از جایی كه حالا فراموش كرده ام، یكی از یاران مدرس آمد و یك سجاده نماز برای ایشان هدیه یا سوغات آورد. مدرس هم خواهر كوچكم را كه به او شوریه خطاب می كرد و نام اصلی او فاطمه بود، صدا زد و سجاده را به او داد و سفارش كرد سجاده نماز او باشد. خواهرم كه شاید آن زمان بیش از 8 سال نداشت، به سادگی، گفت، «پس شما چند روز بر روی آن نماز بخوانید تا نمازهای من قبول باشد.» آقا خندید. من هم این صحنه را می نگریستم. هفته بعد، آقا دو نفر را پیش خواند و به هر كدام یك سجاده برای نماز داد و یك سجاده دیگر هم، یكی دو روز بعد به من داد.

بدگویی
 

روزی یكی از طلاب در ایوان مدرسه سپهسالار (كه محل تدریس مدرس بود) به ایشان گفت، «آقا! فلان استادی كه برای ما انتخاب كرده اید كه به ما درس جامع المقدمات بدهد، وارد نیست و چیزی از آن نمی داند.» مدرس به او گفت، «آشیخ! برو از او آنچه را كه می داند یاد بگیر.» شیخ طلبه شرمنده سر به زیر انداخت و رفت.

همه فرزندان من هستند
 

مدرس، آخرین فرزند خود را بسیار دوست داشت و همچنان كه گفتم او را شوریه خطاب می كرد. نام اصلی این دختر فاطمه بیگم بود. او زمانی گرفتار بیماری حصبه شدید شد. پزشك معالج او كه ظاهرا دكتر اعلم الملك بود، به آقا گفت، «اجازه بدهید در شمیران محلی تهیه و فرزندان شما را به آنجا منتقل كنم كه معالجات مؤثر افتد.» مدرس گفت،«همه فرزندان این مملكت، فرزندان من هستند. نمی پسندم كه فرزند من به ییلاق منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران و یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر برند، مگر اینكه برای همه آنان چنین شرایطی فراهم شود.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:7
آموزش و تحقيقات

 

درس چه گفت؟ (3)
مدرس چه گفت؟ (3)

 

نویسنده:دكتر سید عبدالباقی مدرسی




 

درآمد
 

آنچه در پی می آید خاطراتی است كه توسط مرحوم دكتر سیدعبدالباقی مدرسی در برخی از محافل خانوادگی و دوستانه، بیان و توسط آقای دكتر علی مدرسی تقریر گردیده اند. آقای دكتر مدرسی پس از نگارش این مجموعه، بار دیگر متن را برای آن مرحوم خواندند و از استناد آن اطمینان یافتند.

ملای ولایت
 

صبح های جمعه، مدرس برای عده ای از طلاب و دوستداران علم، اسفار را درس می داد و تا آنجا كه به یاد دارم، بیش ازده نفر در مجلس درس او شركت می كردند. در آن میان شیخ تنومند سیاه چرده ای كه آبله، صورت او را سوراخ سوراخ كرده و یكی از چشمان او را نابینا نموده بود، همیشه در كنار مدرس می نشست و مدرس هم به او علاقمند بود و گاهی او را ملای ولایت خطاب می كرد و مثلا می گفت، «نظر ملای ولایت چیست؟» روزی چند نفر از رجال آمدند و در همان مجلس درس، در مورد كشف حجاب و برنامه ای كه بعدها می خواهد اجرا شود صحبت كردند. مدرس عادت نداشت در خلوت با دیگران صحبت كند. بحث به درازا كشید و مدرس متوجه شد كه با استدلال و پیش بینی خطرات ناشی از این برنامه نمی تواند آنان را متوجه سازد كه چه نقشه ای در كار است. در پاسخ یكی از آنان كه گفت، «آخر آقا! چرا شما با كشف حجاب مخالفت می كنید؟» با حالت خنده گفت، «شما تصور كنید، اگر همشیره مكرمه این شیخ(اشاره به همان شیخ آبله رو) كه حتما شبیه اخوی خود می باشد، با توجه به چنین برنامه ای كه ساخته اند، بی حجاب و نیمه عریان به كوچه و خیابان بیاید، مردم چه وحشتی خواهند كرد و چقدر باید كفاره بدهند و التماس كنند كه چنین علیا مخدره ای از خانه بیرون نیاید. شما نمی دانید كار از كجا عیب دارد.» با این مطایبه بحث پایان پذیرفت.

طلبه درس نخوان
 

روزی یكی از اساتید مدرسه، طلبه جوان و خوش لباسی را به مدرس معرفی كرد و گفت، «ایشان از آقازادگان شیراز هستند و می خواهند از مجالس درس اینجا استفاده كنند. دستور فرمایید حجره ای در اختیار ایشان گذاشته شود.» مدرس نگاهی عمیق به طلبه جوان كرد و پس از اندكی تأمل گفت، «استاد! این جوان را در درس و بحث به جایی نمی رسد.» وقتی معرفت علت را پرسید، مدرس گفت، «ایشان باید تمام وقتش صرف شود كه دكمه های قیطانی سراسری پیراهنش را در شبانه روز چند بار ببندد و باز كند و مواظب لباس هایش باشد. ظاهر ایشان نشان می دهد كه به درد طلبگی نمی خورد.»

طلبه درس خوان
 

روزی طلبه های در حدود 25 ساله، آرام در وسط درس مدرس آمد و در كنار ایوان غربی همجوار مدرسه كه زیر ساعت مدرسه سپهسالار سابق بود، نشست و چشم به دهان مدرس دوخت. مدرس متوجه شد و به او احترام خاصی گذاشت. همه تعجب كردند. پس از خاتمه درس، آن طلبه جوان را پیش خود خواند و مطالبی را از او پرسید. سپس دستور داد حجره ای را در اختیار او بگذارند. یكی از اساتید، با سابقه ذهنی كه از جریان طلبه شیرازی داشت، از آقا سئوال كرد، «شما این جوان طلبه را می شناختید؟ از بستگان شما بود ؟» مدرس گفت، «هیچ كدام، برای اولین بار بود كه او را می دیدم. از وضع لباس پاكیزه و بی ریای او دانستم طلبه درس خوانی است. وقتی مطالبی را از او پرسیدم، نظرم همان شد كه حدس زده بودم. طالب علم باید جز علم، اندیشه دیگری نداشته باشد.»

رفع كدورت صدها ساله
 

رئیس بهداری كردستان بودم. یكی از روزها پیشوای دینی آن دیار به دیدنم آمد. پس از مدتی، یكی از همكاران یادآوری كرد كه شیخ بزرگ (نام ایشان را متأسفانه فراموش كرده ام. به نظرم شیخ مردوخ بود) منتظر است كه از او بازدید كنید. بعدازظهر یكی از روزها به دیدار او رفتم. به استقبالم آمد و مرا به اتاقی دعوت كرد و از من می خواست در نقطه به خصوصی كه قطعه پوستی را در آنجا گسترده بود، بنشینم. من و نمی خواستم در حقیقت تكیه بر جای بزرگان بزنم. ایشان هم اصرار داشت در همان مكان جای گیرم. بالاخره با همان لهجه مخصوص گفت، «آقای دكتر ! شما فرزند مدرس بزرگ ما هستید. از این جهت اصرار دارم كه در این محل بنشینید كه جای مخصوص پدر شماست. روزی ایشان در بازگشت از سفر مهاجرت به اینجا آمدند و به همین خانه وارد شدند و در همین نقطه نشستند و اختلافی كه صدها سال ما بین ما و شیعیان بود، در كرمانشاه و توابع حل و فصل نمودند و كدورت ها برطرف شد و سال هاست ما دو فرقه از نتیجه انفاس قدسی ایشان با صمیمیت با هم ودر كنار هم زندگی می كنیم. من این مكان را تاكنون به همین صورت نگهداری كرده ام.»

طبیب، خدا و داروی آفتاب
 

سه سال بعد از تبعید مدرس به خواف، با سختی و مشقات زیاد كه قابل توصیف نیست، اجازه ملاقات با ایشان را از عمال شهربانی رضاخان گرفتم و مأموری را همراهم كردند كه بی نهایت سختگیر و بدبین بود. در طی راه از هیچ گونه آزادی كوتاهی نكرد. بالاخره به خواف رسیدم و سه روز در كنار آقا در اتاقی كه زندان بود و فقط می توانست صبح و بعداز ظهر، در حیاط دژ زندانش قدم بزند، ماندم. آقا سرحال بود و هر صبح برای رئیس زندان و جمعی از زندانبانانش درس و تفسیر مثنوی می گفت. از ایشان پرسیدم، «به حمدالله احساس كسالتی نمی كنید؟» گفتند، «عبدالباقی! من در اینجا، طبیبم خدا و دوایم آفتاب است و سالم و سرحال تر از زمانی هستم كه در تهران بودم.»

پیشگویی اعجاز آمیز
 

در دومین روز اقامت در خواف به آقا گفتم، «نمی شود كاری كنید كه از این زندان بیغوله رهایی یابید؟» آقا فرمودند، «چرا، خیلی هم آسان است. همین یك ماه پیش رضاخان به وسیله مأموری پیغام داده بود كه من دخالت در سیاست نكنم و به عتبات بروم و مجاز شوم. به او گفتم به رضاخان بگو مدرس، گفت، «من وظیفه خود را دخالت در سیاست می دانم. اینجا هم جای خوبی است و به من خوش می گذرد. تو را هم روزی انگلیسی ها كنار می گذارند و به جایی پرتابت می كنند. اگر قدرت داشتی و توانستی، بیا همین جا (خواف). هر چه باشد بهتر از تبعیدگاه ها و زندان های خارج از ایران است ؛ ولی می دانم كه من در وطنم به قتل می رسم و تو در غربت و سرزمین بیگانه خواهی مرد.»

خانه وقفی
 

روزی، یكی از روحانیون نزدیك امامزاده یحیی، از آقا برای ناهار دعوت كرد. آقا هم قبول كرد. من هم همراهشان بودم. وقتی پدرم وارد شد و نشست، به میزبان گفت، «از در و دیوار این خانه غم می بارد. علت آن چیست؟» گفت، «آقا! این خانه وقفی است.» آقا فرمود، «یا متولی آن را می شناسی و اجازه اش را می دهی؟»گفت، «نه آقا، نمی شناسم.» آقا فرمود، «همین است كه خودت را دچار گرفتاری كرده ای. حقوق وقف را ضایع و نیت واقف را نابوده كرده ای و زندگی خودت را تباه. هر چه زود تر خودت را خلاص كن!».

پیشقدم در مبارزه
 

در اوائل دوره چهارم مجلس شورا، چند نفر از روحانیون تهران به مدرس اعتراض كردند كه مدرس، همه جا در صف مبارزه پیشقدم است و مجالی به ما نمی دهد. مدرس جواب می دهد، «اولا، شما بفرمائید جلو. من پشت سر شما هستم ثانیاً. به این میدان رفتن جرئت می خواهد و انتظار پاداش از كسی نداشتن. شما می خواهید اول مزد بگیرید، بعد بیایید و این كار درست نمی شود. آنگاه این بیت را خواند:
در ره منزل لیلی كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی

امنیت و ناامنی
 

به مدرس گفتند، «آقا! رضاخان، تمام راه های مملكت را در این مدت امن كرده است. هیچ كس جرئت دزدی ندارد.» گفت، «ناامنی را به تهران آورده است!»

سازش
 

روزی یكی از نمایندگان كه با رضاخان ارتباط برقرار كرده بود، خدمت آقا آمد و گفت، «آقا! اگر با رضاخان بسازید بهتر است و بهتر می توانید به مردم خدمت كنید. او به شما علاقمند است، به شما ارادت دارد.» آقا جواب داد، «سردار سپه دو عیب بزرگ دارد. اولا، درغگوست. ثانیا، طمع وی، حد و مرزی ندارد. لذا من می توانم با او كنار بیایم.»

شعور وكلا
 

روزی، پدرم از مجلس بازگشت. عده ای از مردم با سر و صدای زیاد به خانه ما ریختند كه آقا این چه لایحه ای بود كه امروز تصویب شد! این خلاف مصلحت است. آقا فرمود، «اگر بیست رأس اسب و الاغ و یك نفر آدم را در مجلسی جمع كنند و بپرسند ناهار چه می خورید، جواب چه می دهند؟» همه گفتند، «جو!» آقا فرمود، «آن یك نفر هم ناچار است سكوت كند. این وكلایی را كه برای شما انتخاب كردند، شعورشان همین است. بروید خودتان آدم انتخاب كنید.»

جیب بزرگ
 

یك روز، رضاخان بر سبیل مزاح و شوخی در مجلس، دست به جیب آقا گذاشت و گفت، «آقا! جیب شما خیلی بزرگ است.» مدرس جواب داد، «بزرگ هست، ولی ته دارد. این جیب شماست كه ته ندارد!»

نظام وظیفه
 

وقتی حاج آقا نورالله و گروهی از علما در قم جمع شدند، به مدرس هم خبر دادند. آقا نتوانست به قم برود. در جلسه ای كه تشكیل شد، حاج آقا نورالله اصرار داشت قانون نظام وظیفه لغو شود. آقا به وسیله ی نامه جواب می دهد، «اولا نظام وظیفه امری مشروع و برای تمام افراد مملكت ضروری است و درخواست شما منطقی نیست. بهتر فكر كنید. ثانیا سعی كنید ریشه فساد را قطع كنید. بگذارید اسلحه دست مردم بیفتد و كاربرد آن را یاد بگیرند تا دمار از روزگار این نوكران بیگانه درآورند.»

قرارداد
 

روزی وثوق الدوله در زمانی كه مجلس وجود نداشت، پس از تنظیم قرارداد معروف خود به خانه ما آمد، درست به خاطر دارم كه عده ای در آنجا حضور داشتند. وثوق الدوله گفت، «آقا ! شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت كرده اید.» آقا فرمود، «بلی.» گفت، «آیا قرارداد را خوانده اید ؟» فرمود، «نه!» وثوق الدوله گفت، «پس به چه دلیل مخالفید؟» آقا فرمود، «قسمتی از آن قرارداد را برای من خوانده اند. جمله ی اولش را نوشته بودید كه دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است، آقا! انگلیس كیست كه استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید ؟» وثوق الدوله گفت، «آقا! به ما پول هم داده اند.» آقا فرمود، «آقای وثوق! اشتباه كردید. ایران را ارزان فروختید!».

درخت زردآلو
 

مرحوم آقا گاهی پیشگویی های عجیبی داشتند كه مطابق واقع در می آمد. وقتی سید ضیاء كودتا كرد، عده ای از رجال معروف را دستگیر كرد و به زندان انداخت و یا تبعید نمود. از جمله، مرحوم آقا و شیخ حسن یزدی را به قزوین تبعید كرد. خوب به خاطر دارم ایام نوروز بود. در خانه ی ما یك درخت زردآلو وجود داشت كه پر از گل بود. مأمورین برای تبعید پدرم آمدند، آقا هم آماده حركت بود. من و چند نفر از دوستان متحیر مانده بودیم كه چه خواهد شد و ما چه باید بكنیم. آقا به در حیاط كه رسید، نگاهی به من كرد و فرمود، «ناراحت نباشید. زردآلوها كه رسید، خواهم آمد.» اتفاقا همین طور هم شد. سه ماه بیشتر طول نكشید. وقتی آقا بازگشت، درخت پر از زردآلو بود!

برنامه ریزی درازمدت
 

در سال 1312 مسافرتی به قلعه خواف كردم. در این سفر، سه روز خدمت آقا بودم، مطالب زیادی فرمودند. از جمله فرمودند، «آسید عبدالباقی! بدان انگلیسی ها روی مهره ای كه بیست سال دیگر در این مملكت حاكم خواهد شد، از هم اكنون كار می كنند. ولی ما در مورد امروز خودمان هم نمی توانیم تصمیم بگیریم. هر وقت ما شعور و آگاهی و هوشیاری پیدا كردیم و توانستیم متكی به غیر نباشیم، آن وقت می توانیم مسائل مملكت خود را حل نمائیم. از مسائل بزرگی كه مردم ما گرفتار آن هستند و خارجی ها آن را به ما تحمیل كرده اند، این است كه، اتكای ما به غیر است. همه چیز را باید از غیر بخواهیم، اسلحه، پوشاك، خوراك، همه چیزمان اتكا به غیر دارد. روزگاری كه این مملكت متكی به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتكا پیدا كرد، آن روز روز نجات مملكت است!».

زندگی راحت و نان حلال
 

تشكیلات دادگستری (عدلیه) تازه سروسامانی گرفته و مشیرالدوله با تشویق و ترغیب مدرس، وزارت عدلیه را به راه انداخته بود. دوستان مدرس اقدام نمودند و مرا برای عدلیه اصفهان در نظر گرفتند. مدرس اقدام نمودند و مرا برای عدلیه اصفهان در نظر گرفتند. مدرس از این جریان بی خبر نماند، یك روز صبح، در مدرسه سپهسالار گفت، «سید اسماعیل! درس ات را بخوان و در همان اسفه به كار كشاورزی بپرداز. زندگی آرام و نان حلال در همان اسفه و كار كشت و زرع است.» دانستم كه آقا با كار من در عدلیه مخالف است، لذا كشاورزی را انتخاب كردم. در جلسه ای كه مرحوم نواب صفوی و سید اسماعیل، هر دو حضور داشتند ؛ مرحوم نواب، با مخاطب قرار دادن سید اسماعیل، گفت، «پسر عموجان! از مدرس بگو. در ابتدا، آمدنش را به تهران برایم شرح دهید.» سیداسماعیل چنین اظهار داشت، «خوب به خاطر دارم، من بیست و دو ساله بودم كه پدرم، از طرف مجتهدین نجف، به عنوان طراز اول در مجلس شورا تعیین شده بود. مرحوم آقا و من و علی خادم و سورچی، به همراه مختصر اثاثیه ضروری، با یك گاری یك اسبه و اصفهان حركت كردیم. هوا كمی سرد بود. شب اول در مورچه خورت ماندیم. پدرم به زندگی ساده خود عادت كرده بود و هیچ گاه نمی خواست بر كسی تحمیل شود. شب دوم، بین راه نظنز در امامزاده ای به نام سلمان اقامت كردیم، خادم امامزاده با چای و قلیانی كه آماده كرده بود، خدمت آقا آمد، و گفت، «پیرمردی فقییر و معیل هستم. دو دختر بزرگ دارم كه هنوز كسی به خواستگاری آنها نیامده است.» پدرم شبانه سراغ كدخدای ده فرستاد. او آمد و چند نفر از روستائیان نیز در محل حاضر شدند. دو جوان را انتخاب كردند و آقا آن دو دختر را به عقد آنان در آورد و فورا قباله ی نكاحیه را نوشت و امضا كرد و به آنان داد. صبح زود، از آنجا به سوی كاشان حركت كردیم. شب سوم در قهوه خانه ای اقامت كردیم كه چند نفر آمدند و سراغ آقا را گرفتند. معلوم شد اهالی كاشان آماده استقبال شده اند و این چند نفر را به جستجو فرستاده اند. فردا صبح زود حركت كردیم. در چند فرسخی كاشان جمع زیادی از مردم به استقبال آمده بودند. آقا به منزل آشیخ كاشانی كه از نجف با هم آشنا بودند، وارد شد و برای دیدار مردم به مدرسه سلطانی رفت.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:7
آموزش و تحقيقات

 

مدرس چه گفت؟ (1)
مدرس چه گفت؟ (1)

 

نویسنده:دكتر سید عبدالباقی مدرسی




 

درآمد
 

آنچه در پی می آید خاطراتی است كه توسط مرحوم دكتر سیدعبدالباقی مدرسی در برخی از محافل خانوادگی و دوستانه، بیان و توسط آقای دكتر علی مدرسی تقریر گردیده اند. آقای دكتر مدرسی پس از نگارش این مجموعه، بار دیگر متن را برای آن مرحوم خواندند و از استناد آن اطمینان یافتند.
اینكه می گویم مقدمه ای است برای خاطره هایی كه از پدرم دارم. متأسفانه در صورت مذاكرات مجلس جملات كوتاهی كه مدرس در میان سخنانان و نطق های نمایندگان می گفته، ثبت نشده است. مهم این كلمات است كه به مناسبت مطالب مورد مذاكره، دنیایی معنی و مفهوم دارد. حیف كه بسیاری از آنها دیگر فراموش شده اند و گرنه خود روشنگر تاریخ هر حادثه آن زمان بود. مثلا در یكی از جلسات مجلس، راجع به حقوق نمایندگان صحبت بود كه مبلغ 200 تومان برسد، مدرس نطق كوتاهی كرد و گفت، «عده ای هستند كه نیازمندند، بگیرند و عده ای كه نیازمند نیستند نگیرند، كسانی كه غریبند و امورشان نمی گذرد، اشكالی ندارد كه این مبلغ به آنان پرداخته شود.» سخنان ایشان تمام شد و نشستند، یكی از نمایندگان اظهار داشت، «چرا وزیر رئیس الوزرا هزار ودویست تومان می گیرند و نماینده مجلس 100 تومان؟» مدرس، با همان خونسردی حاصل خود، گفت، «برای اینكه آنان تفنگ و سرنیزه دارند.» جملات كوتاه مدرس به قدری متداول بود ودر میان نطق نمایندگان مانند شهابی پرتاب می شد كه اگر كسی نمی شنید، از دیگران می پرسید كه مدرس چه گفت.
در دوره چهارم مجلس شورای ملی، مدرس از نمایندگانی كه بدون توجه به مصالح ملت وكشور به لایحه ای رأی داده بودند، شدیدا انتقاد و زد و بندهای سیاسی آنان را در مجلس آشكار كرد. عده ای از وكلا طی نامه ای به موتمن الملك، رئیس مجلس، شكایت كردند كه مدرس در مجلس به ما بد گفته و به موافقین نظر خود، خوب گفته است. رئیس در جلسه علنی، نامه را خواند و یكی از نمایندگان پیشنهاد كرد كمیسیونی تشكیل شود و به چگونگی بد گفتن مدرس به وكلا، رسیدگی كند، مدرس، در همان جلسه اظهار داشت، «اگر برای اینكه چرا من به عده ای بد گفته ام كمیسیونی تشیكل شود، باید كمیسیون دیگری هم تشكیل گردد و رسیدگی كند كه من چرا به عده ای دیگر خوب گفته ام.» عده ای از نمایندگان مخالف و كار كشته سیاست باز دانستندكه مدرس می خواهد در این كمیسیون ها، دلایل خوب بودن و بد بودن را مطرح كند و لاجرم زد و بندهای سیاسی آنان را بیش از پیش بر ملا می سازد؛ این بود كه از رسوایی بیشتر ترسیدند و قضیه را نادیده و ناشنیده گرفتند.

یقه باز مدرس
 

روزی همراه آقا به مجلسی رفتم. وقتی از پله ها بالا می رفتیم، یكی از نمایندگان مجلس كه به نظرم شیخ العراقین زاده بود، به ما رسید و خطاب به آقا گفت، «شما در این زمستان سخت با این پیراهن كرباسی و یقه باز، گرفتار سرماخوردگی می شوید.» مدرس نگاه تندی به او كرد وگفت، «آشیخ ! كاری به یقه باز من نداشته باش، حواست جمع دروازه های ایران باشد كه باز نمانند.»

جای مدرس و وكالت
 

فراموش نمی كنم كه درگیر و دار انتخابات دوره چهارم، هر كسی می خواست وكیل محلی گردد، می آمد منزل ما و اصرار داشت مدرس او را تائید كند. روزی یكی از این منتظر الوكاله ها آمد حضور آقا و پس از تعارفات و تملقات معمول گفت، «حضرت آقا! فلان كس (نام برد)، برای بزرگ نمودن خود در روزنامه نوشته است (روزنامه را به آقا نشان داد) كه در منزل مدرس بودم و او به دست خود برای من چای آورد و من خودم.» مدرس بلافاصله به اوگفت، «اشكالی ندارد. شما هم بنویسید به منزل مدرس رفتم و او چای ریخت و خودش خورد. شایسته است مرا وكیل خودتان نمایید.» آن مرد وقتی سخن مدرس را به این ترتیب شنید، خود را جمع كرد و رفت. تصادفا، این مطلب را یكی از روزنامه های آن زمان هم نوشت و مدت ها برای منتظر الوكاله ها سر زبان بود.

حقوق وكالت
 

تصور می كنم دوره چهارم بود وشاید شش ماهی از عمر مجلس می گذشت. می دانیم مدرس در ایندوره لیدر اكثریت و در اوج شهرت و قدرت بود. یكی از روزها، نزدیك غروب، عده ای از نمایندگان به مناسبتی كه حالا فراموش كرده ام شاید یكی از اعیاد بود، به خانه ما آمدند. جمعیت متراكم و زیاد بود. من با خرما از واردین پذیرایی می نمودم. یكی از نمایندگان گفت، «حضرت آقا! من از طرف قاطبه نمایندگان استدعایی دارم كه امید دارم اجابت گردد.» مدرس با همان سادگی و لهجه خاص خود پاسخ داد، «در ولایت ما ضرب المثلی هست می گویند سلام لر بی تمنا نیست. بفرمایید چه مطلبی است ؟» آن نماینده اظهار داشت، «حضرت آقا مسبوقید كه حقوق نماینده مبلغ صدتومان است و این برای اداره زندگی كم است. ترتیبی دهید كه مجلس، این مبلغ را به دویست تومان برساند.» مدرس در جواب گفت، «نظر شما درست یا غلط، در مورد آن بحثی ندارم، ولی روزی كه انتخاب شدید مشخص بوده كه حقوق شما صد تومان است و با رضایت، وكالت را انتخاب كرده اید یا انتخابتان كرده اند. اگر حالا ناراضی هستید، باید استعفا بدهید و اعلام كنید كه ما با حقوق دویست تومان حاضریم قبول نمایندگی كنیم. اگر موكلین یا آنها كه شما را انتخاب كرده اند، راضی شدند و باز به مجلس آمدید، حق دارید دویست تومان بگیرید غیر از این هم راهی ندارید».

عقل و پول
 

روزی در خانه ما عده ای از همفكران مدرس و مخالفان سردار سپه جمع شده بودند و درباره راه و روش مبارز صحبت می كردند. من در آن میان، بهار، زعیم، آشتیانی و حایری زاده را می شناختم. مردی كه مشخص بود ثروتمند و غنی است، آمد و در جمع آنان نشست. هر كس فكر و پیشنهادی می داد،آن مرد غنی هم اظهار نظری می كرد، مدرس رو به او كرد و گفت، «حاج آقا! باید هر كسی هر چه دارد به كار اندازد. اینان عقل دارند و آن را به كار گرفته اند و توكه فقط پول داری، همان را خرج كن. این طور بهتر است.» آن مرد سكوت كرد و بعدها از یاران وفادار مدرس شد و مدتی شهربانی او را زندان كرد و دیگر نمی دانم چه شد. خدایش از او راضی باد كه از آن سخن مدرس نه تنها نرنجید، بلكه بهره گرفت و عمل كرد. مدرس را همه دوست داشتند و به او ارادت می ورزیدند. من تقریبا كسی را ندیدم كه از سخنان رك و پوست كنده او كه بدون ملاحظه كسی، در هر مقامی كه بود، می گفت، رنجیده شود و خود او هم همین صفت عالی را داشت! از دست بهرامی سیلی خورد،‌ولی حتی یك بار نشد كه به این اهانت اشاره كند و در مجلس دوره های بعدی كه با بهرامی نماینده بود، به روی او بیاورد. به او محبت كامل داشت، گویا مطلقا چنان اتفاقی نیفتاده است.

دعوا بر سر گوسفند و بز
 

یكی از روزها پیش از تشكیل جلسه رسمی مجلس، نمایندگان بحثی داشتند و شیروانی نماینده شهرضا (قمشه) و كازرونی نماینده كازرون و نواحی آن، سخت به یكدیگر پرخاش می كردند. مدرس علت اختلاف آن دو را جویا شد. شیروانی گفت، «آقا عده ای از بویر احمد و قشقایی آمده اند و گوسفندان اهالی ولایت خودتان، قمشه را، برده اند. چرا باید چنین باشد و اموال مردم به وسیله سارقین مسلح به غارت رود؟» مدرس گفت، «آقای شیروانی! جوش زیاد نزنید. بیابان های قشمه خشك و بی علف است، آنجایی كه گوسفندان را برده اند سرسبز و پر آب است و به (بزچی ها) بهر خوش می گذرد. گله ها را هم از این طرف ایران برده اند آن طرف ایران، از كشور كه خارج نكرده اند. شما باید حواست جمع اموال مردم باشد كه دارند از دروازه های ایران بیرون می برند. این داد و فریاد را اگر عرضه داری، برای آن غارت و چپاول راه بینداز. از طرفی آقای كازرونی كه نماینده كازرون می باشد، قضیه را پیگیری خواهد كرد.» به این ترتیب دعوای شیروانی و كازرونی پایان یافته تلقی شد.

طیاره و الاغ
 

در مجلس شورای ملی سخن از عبور و مرور مردم و تنظیم طرح اتوبوسرانی تهران بود. موافقین و مخالفین داد سخن دادند و غوغایی به پا شد. از جمله مخالفین این نوآوری، شیخ درشت استخوانی بود كه ظاهرا نماینده كرمان بود و حركت اتوبوسی را در بیان خویش مجسم می ساخت كه با صدای گوشخراش خود دنیایی را پر از گرد و غبار و گل و لای نموده است. مدرس چندبار مداد كوچك خود را روی میز مقابلش زد و آنگاه با خونسردی گفت، «آشیخ! دنیای ما دنیای قطار زیرزمینی و طیاره است. حالا دیگر مردم نمی خواهند سوار الاغ های كرمانی شوند.» مجلس از خنده و همهمه درهم ریخت.

زیرآبكی
 

در یكی از جلسات مجلس، وزیر پست و تلگراف سخن می گفت كه،«قسمت هایی از كابل خط تلگراف باید از دریا بگذرد و دارای هزینه زیادی است و....» مدرس، سخن او را قطع كرد و اظهار داشت، «به جای كابل از سیم زیرآبی كه معادل فارسی آن است استفاده كنید.» وزیر، بیان داشت، «كابل معادل فارسی ندارد.» مدرس گفت، «آقا! زیر آبی فارسی نیست ؟ فقط زیر آبكی فارسی است!؟» نمایندگان به خنده و همهمه افتاده و جلسه به عنوان تنفس تعطیل شد.

واگذاری گردنه
 

مدرس در نامه های خود رعایت اختصار را دقیقا مورد نظر داشت، به طوری كه اغلب دست نوشته های او حكایت از تسلط شگفت انگیزش به لطایف و دقایق ادبی دارد و استادی حیرت انگیز مدرس را در آثار باقیمانده از او می توانیم شاهد باشیم. به هر حال سخن از خاطره هاست. روزهائی بود كه مردی موثر و شیكپوش گاه و بیگاه به دیدار مدرس می آمد و تقاضا داشت ایشان را برای وزیر داخله سفارش كند تا حكومت یا فرمانداری یكی از شهرستان ها را به او واگذار نماید. مدرس خود از كسی تقاضایی نداشت و چیزی نمی خواست و برای این گونه افراد هم تا شناخت كاملی برایش حاصل نمی شد، سفارشی نمی نوشت. مرد متقاضی با سماجت تقاضای خود را تكرار می كرد و هر روز در مقابل آقا می نشست و از این و آن پیام و سفارش می آورد. بالاخره روزی آمد و ایستاد كنار باغچه حیاط و با مدرس صحبت كرد. آقا آهسته به سوی اتاق رفت و تكه كاغذی را آورد و نوشت، «وزیر داخله ! حامل نامه از مزاحمین من واز همكاران شماست. یكی از گردنه ها را هم به ایشان واگذار كنید.» متقاضی كه سخت درهم شده بود، گفت، «آقا این چه سفارشی است؟» آقا پاسخ داد، «اگر غیر از این بنویسم كاری به تو نمی دهند.» این را هم یادآوری كنم كه مدرس نامه هایی را كه می نوشت، خودش بلند می خواند.

جدش محروم بود
 

روزی در منزل مرحوم سید محمد تدین بسیاری از رجال مملكت دعوت داشتند. عادت آقا بر این بود كه هر جا مهمانی می رفت، مقداری نان همراه می برد و در هنگام شام یا ناهار سر سفره به عنوان غذای مخصوص از آن استفاده می كرد و چون همه به این روش عادت داشتند، ناراحت نمی شدند. مواردی كه به یاد ندارم چنین كاری را انجام دهد، منزل مرحوم مستوفی الممالك و مرحوم مشیرالدوله پیرنیا بود كه برای این دو، مخصوصا مستوفی، احترام فوق العاده ای قائل بود. آن روز در منزل تدین با انگاره نقره (ظرف نقره ای كه استكان را درون آن می نهادند) چای برای مدعوین آوردند. یكی از آقا پرسید،«نظر شما راجع به ظرف نقره چیست؟» آقا هم پاسخ داد، «جد این سید از داشتن چنین وسایلی محروم بود، حالا چه مانعی دارد فرزند او دارای چنین وسایلی باشد؟

رضاخان و دورویی
 

رضاخان، در اول خیابان سپه محوطه ی بزرگی را كه به نام باغ ملی بود، تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می كرد و در بالای سر در بزرگ آن، مجسمه نیمتنه ای از خود نصب كرد كه مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بودند و هم از بیرون شمایل تمام صورت او را داشت و هم از درون. روزی برای مراسمی مدرس را دعوت كردند. من هم همراه ایشان پیادها از منزلمان كه سرچشمه بود، استقبال كردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. در چادری نشستیم. رضاخان از مدرس پرسید، «حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟» مدرس گفت، «بله، مجسمه شما را هم دیدم. دست مثل صاحبش در رو دارد.» رضاخان از شرم و ناراحتی به خود می پیچید و تا پایان مجلس دیگر سخنی نگفت.

سر زیر لحاف
 

روزی در مجلس، بودجه ارتش مورد بحث بود. رضاخان وزیر جنگ هم حضور داشت. مدرس برای اظهار نظر پشت تریبون از مطلبی كه حالا نمی خواهم آن را بیان كنم، چون تا اندازه ای مراعات تمركز مطلب نمی شود، مجلس را به هیجان آورد و نمایندگان سرحال وخندان شدند. مدرس با مداد كوچكی كه در دست داشت چند بار روی تریبون زد و نمایندگان ساكت شدند. طرفداران سردار سپه زیاد بودند. مدرس وارد بحث شد كه در سال گذشته، در بودجه ارتش رقمی برای خرید لحاف برای افراد در نظر گرفته شده بود. خنده و نجوای نمایندگان شروع شد. مدرس باز مدادی روی تریبون زد و مجلس ساكت شد و تكرار كرد كه سال گذشته، مبلغی برای خرید لحاف... یا بیان كلمه لحاف، باز پچ پچ و خنده آغاز شد. مدرس گفت، «من نمی دانم زیر لحاف چه سری است كه وقتی به این كلمه می رسم، همه آقایان حالت طبیعی خود را از دست می دهند و به نجوا می افتند؟» مجلس چنان در هم ریخت و نمایندگان به قدری از این سخن به خنده افتادند كه اعلام تنفس شد و آن روز مجلس نتوانست در مورد بودجه ارتش بحث و گفتگو كند.

عموزاده های معترض
 

روزی مستوفی الممالك برای پاره ای مذكرات به خانه ما آمد. مدرس برای او احترام فوق العاده ای قائل بود و تنها كسی بود كه به او آقا می گفت و از او استقبال می كرد. وقتی مستوفی وارد حیاط شد، مدرس به پیشواز او رفت. صحن حیاط بسیار شلوغ بود و هر گوشه ای چندین نفر روی فرش، حصیر و یا كنار دیوار نشسته و غوغایی به پا نموده بودند. مستوفی پرسید،«آقا ! اینجا چه خبر است؟ اینان كیستند و چه می خواهند؟» مدرس گفت، «اینان عموزاده های یهودی ما هستد. اعتراض دارند و نماینده ای را كه دولت به زور برایشان انتخاب كرده، قبول ندارند. آمده اند اینجا متحصن شده اند تا نماینده واقعی خود را انتخاب كنند و به مجلس بفرستند.» مستوفی خندید و با مدرس به خلوت نشستند.

مكان شناسی
 

این حكایت بامزه را من از زبان دیگری شنیده و یا در روزنامه های آن زمان خوانده ام و خاطره خودم نیست و آن چنین است كه روزی یكی از نمایندگان روحانی در پشت تریبون مجلس سخن می گفته و بی مناسبت به بیان مسائل مذهبی و روضه خوانی می پردازد. مدرس سخن او را قطع می كند و می گوید، «مؤمن! سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته، یكی این مجلس و یكی هم مسجد و مدرسه (مسجد و مدرسه سپهسالار). شما اشتباه آمده اید باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده می شود. اینجا مجلس و محل قانونگزاری و رسیدگی به امور مردم و مملكت است.»

هوش انگلیسی
 

روزی سید حسن تقی زاده كه تازه از اروپا برگشته بود به منزل ما آمد و طی مذاكرات مفصلی، اظهار داشت كه آقا انگلیسی ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند و نمی توان با آنان مخالفت كرد. مدرس پاسخ داد، « اشتباه می كنی. آنها مردمان باهوشی نیستند، شما نادان و بی هوشید كه چنین تصوری درباره ی آنها دارید.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:7
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(4)
آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(4)

 






 

گفتگو با حجت الاسلام علی ابوالحسنی (منذر)
 

شخصیتی مثل آیت الله مدرس که در واپسین سالهای عمر، در اوج پیری و در شرایط بسیار سخت تبعید و حصر، این گونه نقش خود را بر پیشانی حوادث مهم زمان می زند، باید هم الگوی خاص و عام گردد.
 

سیاستگر معاصر و از دوستان دیرین مرحوم لنكرانی، به برخی از خصوصیات در رفتار آقای لنكرانی اشاره می كردندكه به اعتقاد ایشان، نوعی الگوگیری از مدرس بود و همین امر، نفوذ و تأثیر شگرف مدرس بر فردی چون لنكرانی را (كه خود یك سیاستمدار فعال و با تجربه و صاحبنظر بود) نشان می دهد.یكی از این خصوصیت ها این بود كه مرحوم لنكرانی وقتی می خواست نامه ای به مثلا یكی از مسئولیت دولتی وقت بنویسد، نامه را پشت كاغذ سیگارش می نوشت. اما آن را در یك پاكت تمیز می گذاشت و قصدش از این كار آن بود كه به مخاطب بفهماند، «من كاغذ خوب دارم، ولی استعمال آن ضرورتی ندارد، چون اولا اسراف است و ثانیا تو بیشتر از این ارزشش را نداری!» آقای سمیعی معتقد بود كه این رویه را آقای لنكرانی از آقای مدرس فرا گرفته است. می بینید كه حتی در كارهای عادی و معمول بزرگانی چون مدرس و لنكرانی نیز، «اهداف چند منظوره» وجود دارند، چه رسد به
اقدامات اساسی و به اصطلاح استراتژیك آنها و شناخت دقیق این زوایا و اهداف، مخصوصا در تحقیق جامع و همه جانبه شخصیتی چون آیت الله مدرس، شرط لازم برای تحلیل مواضع سیاسی و اقدامات بعضا سئوال برانگیز وی در مقاطع مهم تاریخی است.

برخی از مدرس پژوهان مبتدی در سال های اخیر، شیوه های مدرس را در مواجهه با افرادی كه ذكر كردید ؛ دلیلی بر فرادینی عمل كردن مدرس و تفكیك بین سیاست و شریعت توسط او دانسته اند و این ذهنیت به دلیل مورد نقد قرار نگرفتن، رو به رشد است. تاكنون محققاتی نداشته ایم كه به این مسئله بپردازند و برخی از متولیان مدرس پژوهی در جامعه ماهم این نكته را مسكوت گذاشته اند كه البته شایدگرایش های فكری خود آنها هم همین را اقتضا می كند. آیا از این مقدمه می توان این نتیجه را گرفت كه نفس بهره گیری مدرس از افراد مختلف با پیشینه هایی از آن دست كه جناب عالی ذكر كردید، دلیلی بر فرادینی عمل كردن مدرس نیست ؟ این نتیجه گیری از شیوه مدرس را برخی، از جمله ملك الشعرای بهار، نیز ذكر كرده اند. او در تاریخ احزاب سیاسی، دقیقا با همین مضامین از شیوه مدرس یاد می كند.
 

با این سئوال بسیار مهم و اساسی تان، وارد بحثی شدید كه استیفای كامل آن، یك گفتگوی مستقل می طلبد. یادم هست كه یكی از روشنفكران معاصر كه از او نام نمی برم، چون قصدم نقد افكار و آراء است، نه نقد افراد و اشخاص، در سال های اخیر در یك میزگرد تلویزیونی كه به بحث پیرامون شیوه حضرت امام (ره) و كلا فقها در مورد جنگ تحمیلی می پرداخت، چنین اظهار نظر كرد كه امام در جنگ با صدام، به شیوه «سكولار» عمل كرده است. چرا؟ چون همان كارهایی را در برابر تجاوز دشمن كرد كه یك وطن پرست سكولار می كند، یعنی مردم را بسیج كرد و به جبهه فرستاد و آنها هم جنگیدند و از كشور خود دفاع كردند. لذا نباید در این گونه موارد، چندان پای دین و فقه را به میان كشید و سعی در انطباق اعمال ایشان با احكام دینی و فقهی داشت! در این نوع برداشت و نگرش به دین، یك نقص اساسی و ساختاری وجود دارد. تلقی این گونه افراد از مذهب و دین، یك تلقی خاص، محدود و تنگ است. اگر بخواهیم این تلقی را به زبان ساده تر و صریح تر بیان كنیم، باید گفت از نظر این آقایان، دین یعنی نماز و روزه و دیگر مسائل عبادی خاص؛ اما تعیین «راهنمای عمل» برای مسائل بی شمار مربوط به حوزه های اقتصاد و سیاست و فرهنگ و جنگ و صلح و دیگر شئون روزمره حیات فردی و اجتماعی بشر، ربطی به دین ندارد و اسلام به هیچ وجه نظام اقتصادی و سیاسی و امثال آن را ندارد. (این مطلب اخیر یعنی فقدان نظامات سیاسی و اقتصادی و... در اسلام را، گاه می بینیم برخی از خوب ها نیز، روی عدم توجه یا عدم شناخت عمیق و جامع از اسلام، می زنند). از نظر روشنفكران یاد شده اسلام در این گونه امور، احكامی ندارد و اگر هم داشته باشد، فقها آنها را از پیش خود ساخته و تراشیده اند یا از جای دیگری آمده است! این گونه «تلقی ها» و در واقع «توهمات»، در حالی است كه دین اسلام (با «مسیحیت» و دیگر ادیان تحریف شده كاری نداریم و مقصودمان از اسلام هم آیین اهل بیت علیهم السلام و «تشیع اثنی عشری» است)دینی «جامع» و«فرانگر» و «فراگیر» است و به همه ابعاد و زوایای زندگی بشر، نگاه هدایتگر دارد. «تسامح» نسبی و جهت دار مدرس در انتخاب افراد برای همكاری سیاسی، اولا ریشه در كمبود عناصر صددرصد شایسته و مطلوب سیای در آن مقطع از تاریخ ایران داشت و ما در مباحث فقها در باب «ولایت فقیه» نیز این مضمون را مكرر می بینیم كه اگر «فقیه جامع شرایط حكم و فتوا» در جامعه حضور داشت، زمام امر مسلمین (مثلا در پیشبرد و هدایت امر جهاد) به دست او خواهد بود و اگر فقیه پارسا نبود، «عدول مؤمنین» جایگزین فقیه خواهند شد و اگر عدول مؤمنین هم نبودند (از آنجا كه مثلا دفع دشمن متجاوز از مرزها لامحاله نیاز به فرمانده وسرپرست دارد) «فاسق» آشنا با فنون رزم ودارای توانایی اداره امور سپاه فرماندهی و هدایت افراد را بر عهده خواهد گرفت.
ثانیا همكاری مدرس با این گونه رجال، كاملا مشروط و جهت دار بود و به همین دلیل هم مدرس (بر سر قرارداد 1919) با دوست پیشینش، وثوق الدوله، سخت در آویخت، با سلیمان میرزا (كه در قضیه مهاجرت، همسفر و همرزمش بود) در مجلس چهارم و پنجم، نبردهای كرد، با رضاخان پس از هر نزدیكی و تعاملی، دوری و تنافری داشت و حتی حسین مستوفی را (كه خاطرش برای مدرس بسیار عزیز بود) یك روز استیضاح كرد و با استیضاح وی، مستوفی از قدرت كناره گرفت. ثالثا مدرس، تنها با این گونه رجال، كار نمی كرد و با دیگران نیز، همچون عالمان بزرگ تهران و دیگر نقاط (نظیر حاج آقا جمال الدین نجفی اصفهانی و برادرش حاج آقا نورالله اصفهانی) و خصوصا رؤسای متدین و مبارز اصناف بازار تهران، همكاری تنگاتنگ و نزدیك داشت و علاوه بر این، رجال سیاسی را كه با آنها كار می كرد، جابه جا به رعایت بیشتر و بهتر احكام توصیه می نمود، چنانكه ارتباطش با عوام، او را عوام زده نمی ساخت.
آقای حسین شاه حسینی، از فعالان سیاسی و اجتماعی پر اطلاع معاصر است كه پدرش (مرحوم حاج شیخ زین العابدین شاه حسینی از روحانیون فاضل تهران، مورد اعتماد و رجوع اصناف پایتخت و از یاران نزدیك و همرزمان پایدار آیت الله مدرس بوده است. جناب شاه حسینی در گفتگو با اینجانب(مورخ اسفند 1372 ش) اظهار داشت، آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی «در مجموع، به مدرس به عنوان یك "مراد" نگاه می كرد و معتقد بود كه مرحوم مدرس شخصیتی است كه توانسته دین و سیاست را در متن جامعه مطرح كند. مطلب مهم تری كه ایشان [لنكرانی] به ما توصیه می كرد، چون با طبقه تحصیل كرده و روشنفكر زمان، مرتبط بودیم، این بود كه «آقا! مرد دین و سیاست، مدرس بوده است، زیرا توانسته هم با مصدق السلطنه كار بكند، هم با مشیرالدوله كار بكند. او مرد دین و سیاست بود. هم نماز اول وقتش را می خواند، هم به حمد وسوره سایرین توجه داشت و هم امر به معروف و نهی از منكر می كرد، به نحوی كه روزی به خود مستوفی الممالك گفت، «جناب مستوفی، بهتر نیست شما نماز را كه می خوانید اول وقت بخوانید؟» و از این رو شخصیتی بود كه مورد احترام همه بود. بعد می فرمودند، «من در طول زندگی ام، شخصیتی چون مدرس ندیدم. مدرس می غرید و حرفش را می زد و سیاست را می فهمید. درك سیاسی داشت و آدمی نبود كه تحت تأثیر عوام قرار بگیرد و عوام او را راه ببرند.» نیز می گفت، «مدرس می فرمود، آقایان ! خدا را همیشه حاضر و ناظر خود بدانید.» حتی می گفت، «یك روز حسین علاء به منزل مدرس در كوچه میرزا محمود وزیر آمده بود، من هم آنجا بودم. به حسین علاء گفت، «آقای فرنگ رفته! تو می خواهی فرنگ را در اینجا پیاده بكنی یا می خواهی اینجا را ببری فرنگ؟! ما خودمان، یك ظرفی هستیم با یك محتوایی، فرهنگ هم ظرفی است با محتوای خاص خود؛ نه او به درد من می خورد، نه من به درد او می خورم. اگر چیزهای خوب دارند، به ما بگویید؛ ولی ما چیزهای خوب، خیلی داریم. همه قرآن، چیز خوب است. من نمی گویم قرآن را ببرید فرنگ، ولی شماها اگر خوب بشوید ودستورات قرآن را عمل بكنید، فرنگ كه می روید، خودتان می شوید قرآن. گویی خود قرآن به فرنگ رفته است. لذا كوششتان این باشد كه خودتان را خوب باشید...».[لنكرانی] می گفت. (برای گفتگوی آقای شاه حسینی با اینجانب ر.ك، مجله تاریخ معاصر ایران، سال 4، شماره های 12 و 13 و 17)
بدین ترتیب، تسامح مدرس، «تولرانس» مورد نظر آقایان پلورالیست ها نبود! «تدبیر پخته» یك فقیه سیاستمدار برای بهره گیری هوشمندانه از عناصر موجود در عرصه سیاست آن روزها ایران جهت پیشبرد «اهداف اصلاحی»خویش بودكه تكلیف آن اهداف و شیوه دستیابی به آنها نیز قبلا در دیدگاه فقیهانه وی از دین، تعیین و تبیین شده بود. آری، مماشات حساب شده و هدفمند مدرس، ریشه دینی و فقهی داشت و یا حداقل، این شیوه عمل، در «مشرب فقهی» او مجاز شناخته شده و جا افتاده بود. من به این آقایان توصیه می كنم كه این مشكل ساختاری را از دستگاه اندیشگی و دیدگاه معرفتی خود بزدایند و ضعف یا سوء فهم خود نسبت به مبانی عمیق تشیع و عملكرد فقیهان شیعه را برطرف كنند. این مشكل هم برطرف نمی شود، مگر با مطالعه جامع و عمیق، مخصوصا درباره «فقه» و «كلام تشیع، آن هم تحت نظر اساتید و كارشناسان فن. مرحوم آیت الله حاج شیخ حسن لنكرانی به میرزا كوچك خان خیلی علاقمند بود و تقریبا او را به عنوان مرد خدا قبول داشت. وقتی كه از ایشان می پرسیدیم، «علت شكست مرحوم میرزا كوچك خان چه بود؟» مرحوم لنكرانی پاسخ می داد، «میرزا، قاعده فقهی ترس یا تترس را نمی دانست.» ما در فقه اسلامی، در باب «جهاد»، قاعده ای داریم به نام تترس. ترس به معنای «سپر» وتترس به معنای سپر قرار دادن كسی یا چیزی است. توضیح این قاعده فقهی چنین است : سپاه كفر، یك طرف ایستاده است و سپاه اسلام طرف دیگر و طرفین به سوی همدیگر تیراندازی می كنند. سران سپاه كفر برای نابودی و زمینگیر ساختن ارتش اسلام، چاره ای می اندیشند و اسرای مسلمان را كه قبلا گرفته اند، در جلوی صفوف خود قرار می دهند تا سپاه اسلام به ملاحظه اینكه تیر به آن بی گناهان نخورد، دست از تیراندازی به سوی كفار بردارند و این در حالی است كه باران تیر از سوی سپاه كفر به جانب سپاه اسلام روان است! در برابر این حیله ناجوانمردانه یا باید ایستاد و تیر خورد و از پا درآمد، یا باید عقب نشینی كرد و ازخیر جنگ با كفار گذشت و طبعا به همه خواست های تحمیلی آنها تن داد و این نیز، یعنی نابودی كیان و عظمت اسلام مسلمانان. خوب، اسلام و فقه جامع و استوار آن چه می گوید؟ می گوید: چون پیروزی بر ارتش كفر و دفع تجاوز كفار، راهی جز تیرباران اسرای مسلمان یاد شده و برداشتن این سد از برابر ارتش كفر ندارد. صف اسرای را تیرباران كنید و سپس با باران تیر، ارتش كفر را از پای درآورید. پس از خاتمه جنگ، اسرای مسلمان مقتول را به آیین اسلام و به عنوان شهدای جهاد اسلامی، محترمانه به خاك بسپارید و خانواده آنها را نیز خانواده شهید محسوب داشته و نیازهایشان را از بیت المال مسلمین تأمین كنید! این را در فقه، قانون «تترس» می گویند كه به قول مرحوم لنكرانی، میرزا كوچك خان بدان توجه نداشت. مرحوم لنكرانی چون درس خوانده بود و با علمای بزرگ ارتباط داشت، یكی از ویژگی هایش این بود كه همه مواضع و اقدامات سیاسی اش را دقیقا مبتنی بر موازین فقهی می كرد و همه چیز در ذهن او بر بنیاد دیدگاه های فقهی و اسلامی، خیلی خوب با هم چفت و بست می شدند. در این باره نمونه های جالبی دارم كه فرصت تشریح آنها نیست. ایشان می گفت، «مرحوم میرزا كوچك خان، وقتی كه با سربازان و افسران روسی و انگلیسی مواجه می شد، بی مهابا پیش می رفت، اما وقتی قزاق های ایرانی كه مستقیم یا غیر مستقیم تحت امر بیگانگان بودند، به جنگ میرزا می رفتند و مثلا اسیر می شدند و ناله و زاری راه می انداختند، میرزا از كشتن آنها پرهیز می نمود و حتی دست نوازشی هم بر سرشان می كشید و احیانا پول توجیبی شان را هم می داد و به سلامت روانه وطنشان می كرد. و خوب، آنها كجا می رفتند؟ باز به جای اولشان نزد دشمن تیز چنگ می رفتند و دوباره تجهیز می شدند و احیانا در جایی دیگر و نبردی دیگر، به مصاف میرزا و یارانش می آمدند و این بار،‌دیگر راه را هم بلد شده بودند و قوی تر می جنگیدند.» البته اینكه در شرایطی خاص و روی برنامه و هدف خاص، به طور حساب شده، كس یا كسانی از جبهه دشمن را به مقر نظامی اولشان برگردانیم، حسابی دیگر دارد و آنچه گفته شد، قاعده اصلی و كلی در مسئله است كه می تواند استثنائی هم داشته باشد. به این روشنفكران محترم كه قائلند شخصی چون امام راحل، چون در جنگ تحمیلی، مثل دیگر عقلای عالم رفتار كرد، پس شیوه عملش سكولاریستی بود، باید گفت، «مگر قرار است احكام و وقاعد فقهی اسلام، بر خلاف «عقل و تجربه جمعی» بشر باشد؟! خداوند،، خالق «عقل» است و ائمه علیهم السلام رئیس و پیشوای «عقلا» یند و همان طور كه عقل، «حجت باطنی» و عدل حجج الهی است، احكام اسلامی هم همگی، در اساس و گوهر، «معقول» فرو تافته از خورشید «عقل كل» اند(هر چند ممكن است كه ما، به دلیل نقص بینش یا اطلاعات، «حكمت» بعضی از آنها را درك كنیم.) آری، قرار نیست هنگامی كه مثلا با دشمن مواجه می شویم، فرمانی غیر از فرمان عقل را به عنوان حكم شرع اجرا كنیم ! اصولا این در فقه و اصول ما دقیقا بحث شده است كه بعضی از احكام شرع، «تأسیسی» هستند و بعضی «امضائی»، چنانكه برخی از آنها «مولوی» هستند و برخی دیگر «ارشادی» (ارشاد و راهنما به سوی حكم عقل در مسئله.) یعنی شارع مقدس، در برخی از امور، از خود حكم تازه در نمی آورد، بله همان حكم تازه ای نمی آورد، بلكه همان حكم روشن عقل را (كه عقلا می فهمند) در مسئله «امضا» می كند. چنان كه احكام ابداعی و «تأسیسی» شرعیت هم، باز به نوبه خود، مبنای عقلانی دارند، حال یا عقل عادی و معمولی یا عقل برین. مشكل این آقایان این است كه نگاه و تلقی شان از اسلام، نازل و محدود یك جانبه و ضمنا آمیخته یا تأثیر پذیرفته از مكاتب و ایدئولوژی های رنگارنگ جدید (از ماركسیسم و سوسیالیسم و تالیبرالیسم و پلورالیسم و سكولاریسم و...) است. اینها به جامعیت و عمق احكام دین توجه ندارند كه عرصه های گوناگون از حیات فردی و اجتماعی بشر را پوشش می دهد كه عقل هم در آنجا به نوعی نظر دارد و فراتر از این، اساسا یكی از چهار منبع استنباط احكام شرعی و فقهی، در كنار كتاب و سنت و اجماع، «عقل» است كه هم در فهم روشمند و مضبوط كتاب و سنت و اجماع، مؤثر و پرتكاپوست و هم مستقلا بعضی از احكام را (نظیر حسن عدالت و قبح ظل) تشخیص می دهد و منشأ استنباط فقهی می شود. انسان هر كاری كه بكند، در دایره فقه قرار داد كه خود مبتنی بر چهار منبع و دلیل عقل و اجماع و سنت و قرآن است. قرآن هم ما را به تعقل و تدبر دعوت می كند ؛ لذا مرحوم مدرس هر كاری كرده، مبتنی بر فقه بوده است، چون او یك فقیه پارسا و ملتزم است و كسی در این امر كوچك ترین تردیدی ندارد. اویك فقیه دین شناس مسلم است كه محضر مرحوم آخوند را درك كرده است و چه در زمان مرحوم آخوند، چه بعدها و تا اواخر دوره رضاخان، یعنی دوره شیخ عبدالكریم و شیخ ابوالحسن اصفهانی، هر وقت می خواستند در مورد مجتهدی اصل دوم اقدام كنند، مدرس را در رأس فهرست بود و به او تكلیف می كردند و می گفتند، «هیچ كسی كه نباشد، تو باید باشی. اگر مدرس پارسا و فقیه كامل نبود، شیخ عبدالكریم حائری زیر بار معرفی و تأیید او نمی رفت. مرحوم آخوند زیر بار تأیید او نمی رفت. عمل و كردار مدرس هم كه تعهد اجتماعی و تقوای او را نشان داد. او یك فقیه پارسا و جامع الشرایط و صاحب حكم و فتواست و هر كاری كه كرده، روی بینش فراگیر اسلامی شیعی اش كرده، لذا در بعضی از موارد هم كه شرایط را مناسب می بیند، به مبنای فقهی عملش اشاره می كند. بررسی نطق ها و اظهارات او در مجلس و جاهای دیگر، از این منظر، یك پژوهش جالب و ضروری و بسیار سودمندی است. مدرس هنگامی كه از درگیری های داخل مجلس خلاص می شود، در مدرسه سپهسالار درس خارج فقه و اصول می دهد، لذا در تسلط او به فقه كمترین تردیدی وجود ندارد.
سخن او هم كه می گوید : سیاست ما عین دیانت ماست، معروف است.
سخن پر مغز مدرس كه، «دیانت ما عین سیاست ماست و ساست ما عین دیانت ما، و نیز «منشأ سیاست ما، دیانت ماست.» از غایت شهرت، مثل سائر شده است و این سخن او نیز از شهرت شایان برخوردار است كه می گوید، «خداوند دو چیز را به من نداده، یكی ترس و دیگری طمع و هر كسی با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد، من هم با او همراهم و الا فلا...». به نظر او،، «ما باید قدم هایی را كه مقتضای حفظ دیانت و حفظ قومیت و حفظ ملیت خودمان است، برداریم و هیچ كاری و هیچ چیزی را مقدم بر این كار قرار ندهیم.» می بینید كه همه جا بر دین و امور مذهبی تأكید دارد و حتی اسلام رامنشأ سیاست وملیت می شمارد. ضمنا به ارج فقه و دیدگاه های كارشناسانه فقیهان در شناخت واجرای احكام مترقی اسلام كاملا آگاه است. او در «كتاب زرد» خود می نویسد، «عقیده دارم تبادل فرهنگی در همه زمینه ها بین ممالكی كه علمی و عملی و صنعتی دارند، به نحو اكمل و احسن انجام شود. هیچ ملتی از علم و صنعت و علوم معرفه ی النفس دیگر ملل بی نیاز نیست، جز اینكه ممالك دارای اعلم و صنعت، هر چه هم از ما قوی و اقوا باشند، كوچك ترین فهم و دركی از قوانین و اصول دینی ما ندارند. ما مخصوصا در علوم فقهی و قضاوت و ادبیات از همه ملل به علت كار و همت یك هزار ساله مان پیشرفته تریم. علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضاء در اسلام به ما رسیده به نحو اكمل می تواند حافظ عدالت باشد، منتهی قاضی و قضاوت بدون هیچ گونه تردیدی باید مجتهدین باتقوا و پرهیزگار باشند. مجتهدی كه وقتی نسبت به مسئله ای علم الیقین پیدا كرد، تاریك ترین زوایای آن را از نظر دور نداشته و هیچ نیرویی نتواند او را از اجرای باز دارد» (مجله یاد، سال 6، ش 21، ص 78).
در پیغام مشهوری هم كه توسط رحیم زاده صفوی (روزنامه نگار مبارز عصر مشروطه و پهلوی) به احمد شاه در پاریس می دهد، از خوابی كه استعمارگران تحت عنوان «تجدد» برای محو «هویت» ملی اسلامی ما ایرانیان و غربزده ساختن آنان (نه «غرب شناس» و اهل «تعاطی علامانه و پایاپای» با آن) دیده اند یاد می كند و شدیدا نسبت به آن هشدار می دهد. صفوی پیام مدرس به شاه را (ظاهرا با پرداخت ژورنالیستی خود) چنین مطرح می كند، « از مذاکرات با سردار سپه [رضاخان] بر من مسلم شده است كه در رژیم آینده... از لحاظ حیات اجتماعی ایران... تیشه را قطعا به ریشه خواهند زد ؛ زیرا یكی از عوامل عمده مقاومت نفی ایرانی [ در برابر استعمار و استبداد] همانا خصوصیاتی است که در حیات اجتماعی وی موجود می باشد... گذشته از نكات سیاسی، در رژیم نویی كه نقشه آن را برای ایران بینوا طرح كرده اند، نوعی از تجدد به ما داده می شود كه تمدن مغربی را با رسواترین قیافه، تقدیم نسل های آینده خواهند نمود... قریبا چوپان های قریه های قراعینی و كنگاور با فكل سفید وكراوات خودنمایی می كنند، اما در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمیز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممكن است شماره های كارخانه های نوشابه سازی روزافزون گردد، اما كوره آهن گدازی وكاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تكایا به عنوان منع خرافات و اوهام! بسته خواهد شد اما سیل ها از رمان ها و افسانه های خارجی كه در واقع جز "حسین كرد" فرنگی و "رموز حمزه" فرنگی چیزی نیستند، به وسیله مطبوعات و پرده های سینما به این كشور جاری خواهد گشت؛ به طوری كه پایه افكار وعقاید واندیشه های نسل جوان، از دختر و پسر، تدریجا بر بنیاد همان افسانه های پوچ قرار خواهند گرفت و مدنیت مغرب و معیشت ملل مترقی را در رقص و آواز و دزدی های عجیب آیسن لوپن و بی عفتی ها و مفاسد اخلاقی دیگر خواهند ساخت، مثل آنكه آن چیزها لازمه تمدن بوده است» (تاریخ بیست ساله ایران، حسین مكی، ج3، صص 315-316).
انسان ها، همه جا با «خصال روحی و اخلاقی » و «دیدگاه های نظری» و «باورهای اعتقادی» شان عمل می كنند و یكی از كلیدهای مهم برای تحلیل رفتارها و تشخیص علل رویكردهای افراد، آشنائی با همین خصال روحی و رفتاری و دیدگاه ها و مبانی نظری آنهاست. مشكل كسانی كه چنین تحلیل هایی از رفتار مدرس ودیگران می كنند، چنانكه گفتم، مشكلی ساختاری در فهم دین است. آنها دین را درست نفهمیده اند و طبعا پاسداران دین (یعنی روحانیت) را هم درست نمی شناسند. اگر ما با دین و موازین دینی آشنا باشیم، امكان ندارد ولایت فقیه را به قول بعضی ها با «دیكتاتوری» نعلین و سایر دیكتاتوری ها یكی بگیریم. آنهایی كه با ولایت فقیه را به قول بعضی ها با «دیكتاتوری » نعلین و سایر دیكتاتوری ها یكی بگیریم. آنهایی كه با ولایت فقیه عمیقا آشنایند، می دانند كه از زمین تا آسمان فرق است بین ولایت فقیه با حكومت هایی كه نام می برند. چرا چنین تصوری ایجاد می شود؟ چون حكم به ظاهر می نند و به عمق مسائل توجه ندارند. پاسخ سئوال شما، به طور خلاصه، آن است كه اساسا این نوع نگاه، حتی در مورد پیغمبر (ص) و ائمه (ع) هم به این تحلیل می رسیم كه فلان حركتشان ربطی به دین نداشته است! این یك نوع تفكیك دین از سیاست است و مرحوم مدرس اتفاقا اصرار داشت كه، «سیاست ما عین دیانت ماست» و حتی «منشأ سیاست ما دیانت ماست.» سخن فوق چیزی فراتر از «همبستگی» سیاست با دیانت را مطرح ساخته و از «وحدت و این همانی» سیاست ودین سخن می گوید كه البته این دین و موازین دینی است كه تكلیف سیاست وشیوه ها و ابزارهای آن را تعیین می كند، نه بالعكس، ولاا ما كیاولیسم است نه سیاست دینی و الهی. این آقایان با این گونه تصریحات و تأكیدات مدرس، چه خواهند كرد؟ جالب است كه عین این مضمون را جناح مرحوم شیخ فضل الله نوری هم در صدر مشروطه مطرح می ساخت و عبارت رساله «تذكره الغافل و ارشاد الجاهل» نوشته حاجی میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی (از یاران شیخ فضل الله و نظریه پرداز بزرگ مشروعه خواهان) مشهور است كه می نویسد، «قانون اسلام، «جامع.... جمع ما یحتاج الیه الناس است و «قانون الهی ما، مخصوص به عبادت نیست بلكه جمعی مواد سیاسه را بر وجه اكمل وائوفی داراست، حتی ارش الخذش» یعنی جراحت مختصری كه مثلا به صورت كسی وارد كرده اند، و «ماها باید بر حسب اعتقاد اسلامی، نظم معاش خود را قسمی بخواهیم كه امر معاد ما را مختل نكند و لابد چنین قانون، منحصر خواهد بود به قانون الهی، زیرا اوست كه جامع جهتین است یعنی نظم دهنده دنیا و آخرت است.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:6
آموزش و تحقيقات
جایزه به معلم
جایزه به معلم

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
نقل شده : عبدالرحمن سلمی ، سوره حمد به فرزند امام حسین (علیه السلام) آموخت ، وقتی كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسین (علیه السلام) به خوبی خواند. امام (علیه السلام) هزار دینار و هزار حله به معلم او جایزه و انعام داد، و دهان او را پر از در كرد. بعضی از این موضوع تعجب كردند، امام (علیه السلام) دو شعر زیر را خواند:
اذا تجاءت الدنیا علیك فجدبها
علی الناس طرا قبل ان تتقلب
فلا الجود یفنیها اذا هی اقبلت
ولا البخل یبقیها اذا ما تولیت
یعنی : وقتی كه دنیا به تو نیكی و سخاوت كرد، تو نیز به وسیله آن به همه مردم نیكی و سخاوت كن ، قبل از آنكه این موفقیت از دستت برود. و بدان كه وجود و بخشش موجب تهیدستی نمی شود. اگر دنیا به انسان روی آورد، و همینطور بخل موجب بقای (ثروت) دنیا نمی شود، اگر دنیا از انسان روی گرداند . به این ترتیب از امام حسین (علیه السلام) درس فضائل اخلاقی و ارزشهای انسانی می آموزیم ، و در می یابیم كه امام (علیه السلام) چقدر به تعلیم و تعلم ارزش می داد، كه آنهمه به معلم احترام كرد و جایزه داد.
منبع: داستان صاحبدلان

شنبه 9/9/1392 - 20:6
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(2)
آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(2)

 






 

گفتگو با حجت الاسلام علی ابوالحسنی (منذر)
 

آیا مرحوم مدرس، زمانی كه زمینه حضور در مجلس به عنوان «طراز اول» را منتفی دید، اقدامی هم برای حبران این نقیصه اساسی در مجالس مشروطه انجام داد؟
 

بله. آن مرحوم در مجلس سوم با همفكرانش یك «هیئت علمیه» تشكیل می دهد كه در حقیقت، قائم مقام هیئت طراز اول است، منتهی مشروطه خواهان سكولار امكان ادامه حیات رسمی هیئت طراز اول را به خصوص بعد از فوت مشكوك مرحوم آخوند از بین برده اند. این هیئت علمیه كه اتفاقا دو ركن اصلی آن مرحوم مدرس و حاج امام جمعه خویی (برگزیدگان آخوند خراسانی در مجلس دوم) هستند، قرار است عملا خلاء هیئت طراز اول را پر كند. لازم است اشاره كنم كه این دور و یارانشان به آسانی هم وارد مجلس سوم نشدند، چون دموكرات ها نمی خواستند آنها در مجلس حضور داشته باشند. مرحوم مدرس، در هنگام دفاع از اعتبارنامه یكی از یاران خود در فراكسیون هیئت علمیه، موسوم به حاجی آقا شیرازی، مورخ 1 بیع الاول 1333 ق، نطق كرد و از تبلیغات كذب حزب دموكرات بر ضد خود و ایشان در زمان انتخابات انتقاد كرد و تلویحا حزب دموكرات را یكی از «احزاب زهرماری» كشور خواند و گفت، «بنده لازم می دانم كه عرض كنم در وقت انتخابات، اغلب قوای این شهر بر ضد انتخابات من و حاج آقا [شیرازی] و حاج امام جمعه [خویی] بود و به جهت آن، مساعی جمیله[!] هم صرف و پولها خرج شد،ولی موفق نشدند. حاج آقا هم خوب بود این حزب های زهرماری كه در این مملكت می گویند حاج آقا پول خرج كرده، نمی دانم این پول ها را از كجا آورده بود؛ چرا گیر ما نیامد؟!...». آری، آن «هیئت عملیه » در واقع می خواست به نحوی خلأ وجود هیئت طراز اول مجتهدین را در مجلس پر كند، منتهی در قالب یك «فراكسیون» مجلس، و جمعی از وكلا.
مرحوم مدرس به عنوان یكی از مشروطه خواهان متشرع، در مشروطه اول خارج از جناح و جرگه شیخ فضل الله قرار دارد، اما زمانی كه به تهران می آید و با جناح سكولار تقی زاده درگیر می شود، دیگر تعارضی با جناج مشروعه خواه ندارد، هیچ، بلكه حالا خودش نیز در جبهه آنها قرار می گیرد، البته در قالب یك وكیل مشروعه. در مجلس چهارم، شیخ ابراهیم زنجانی (یارتقی زاده و داستان به اصطلاح محكمه شیخ فضل الله ) از نمایندگی حسینقلی خان نواب حمایت می كردكه معنای آن اوت شدن مدرس از نمایندگی مجلس بود و من بخش را به تفصیل در كتاب خود:«شیخ ابراهیم اصولا در خاطرات خود تا می تواند به مدرس و یاران او در مجلس سوم و چهارم نظیر حاج امام جمعه خویی و میرزا هاشم آشتیانی توهین می كند.

بعد از مشروطه اول، مشروطه خواهان متشرع، نوعی رویكرد تجدید نظر طلبانه نسبت به مشروطیت را اتخاذ كردند و در جایگاه شیخ فضل الله قرار گرفتند و توانستند ماهیت جریانی را كه تا آن لحظه عمدتا با شیخ درگیر بود، بشناسند.
جریان مشروعه خواه متشرع، در مشروطه اول نیز با گروه تقی زاده اختلاف داشت، اما این امر متأسفانه برجستگی لازم را نداشت و در واقع همه چیز، تحت الشعاع درگیری شیخ با جناح تقی زاده قرار گرفته بود.

با توجه به شانتاژهای تبلیغاتی كه ماهیت آنها را خوب می شناسیم، گاهی درباره یك جریان، كلی گویی می شود و برای كوبیدن یك حقیقت، حقیقت مهم تر یا هموزنی را در برابر آن قرار می دهند. اشاره فرمودید مدرس كه روزگاری در زمره مشروطه خواهان متشرع بود، روزی عملا در جایگاهی قرار گرفت كه امثال تقی زاده ها در مقابل او بودند.. مدرس زمان مشروعه مسلما در عرض مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم نائینی در نجف و سیدین در تهران نبود و لذا در جایگاهی قرار نداشت كه حرف هایش در تاریخ ثبت شوند، ولی آیا نشانه هایی از رویكردی شبیه به رویكردهای كسانی كه نام بردیم، نسبت به جریان تقی زاده ها، از سوی مدرس هم وجود دارد؟
 

در مورد شخص تقی زاده چیزی در ذهنم نیست، اما تقی زاده نماد یك جریان بود و خیلی زود در اثر تكفیر سیاسی مرحوم آخوند، مجال اقامت در ایران را از دست داد و از كشور رفت، اما گروه و باندش عمدتا در حزب دموكرات متمركز بودند. مدرس در مجلس سوم، هنگام دفاع از اعتبارنامه حاج آقای شیرازی، به انتقاد شدید از تبلیغات كذب دموكرات ها علیه خود و یارانش در تهران می پردازد كه عبارتش را نقل خواهم كرد. همچنین او، آماج كینه و هتاكی شیخ ابراهیم زنجانی قرار می گیردكه از تئوریسین های حزب دموكرات و جزو به اصطلاح «گردان و ابواب جمعی» تقی زاده است و نسبت به مدرس در نوشته هایش عناد سختی می ورزد. سلیمان میرزا هم كه بعد از رفتن تقی زاده، لیدر حزب دموكرات شد، درگیری های زیادی با مرحوم مدرس مخصوصا در مجلس چهارم و پنجم دارد. از این نمونه ها متعدد می توان ذكر كرد. مرحوم مدرس تا پایان عمر در برابر این جریان قرار داشت كه این موضوع باید به شكل مبسوطی مورد پژوهش محققین قرار گیرد. كسانی هم كه در مورد مرحوم مدرس كار كرده اند، از برخی نكات اساسی غفلت كرده اند. می دانید جریانی كه به نام حزب دموكرات در جریان مشروطه دوم ایجاد شد و بعدها با اسامی مختلف، از جمله حزب سیوسیالیست، در دوران بعد از كودتا به حیات خود ادامه داد. در تمام این مراحل، هنگامی كه پای غربزدگی و دین ستیزی های اینها پیش می آمد، مرحوم مدرس مثل یك سد سدید در برابرشان می ایستاد و به همین دلیل هم اعضای حزب سوسیالیست، از جمله همین شیخ ابراهیم زنجانی، با او سخت مخالف بودند. از صحبت های مرحوم آیت الله لنكرانی چنین برمی آمد كه حتی ترور مرحوم مدرس در دوره رضاخان هم كار اعضای حزب سوسیالیست بوده است، چون مرحوم مدرس و جناحش در زمان رضاخان، رقیب سیاسی جدی و نیرومند اینها در كشور و مجلس بودند.
مرحوم لنكرانی می فرمود، «مرحوم مدرس در سیاست خارجی بی گذشت و در سیاست داخلی، پرگذشت بود.» لنكرانی درباره شخصیت های سیاسی و دینی زمان خود، كلمات قصاری داشت كه به اعتقاد من باید تیم های تحقیقی روی این كلمات كار كنند و نكات ظریف آنها را بیرون بكشند. بند این را از باب پروپا گاند و تبلیغات نمی گویم، بلكه به عنوان یك پژوهشگری كه در 30 سال به طور مداوم به بررسی و تحقیق مسائل تاریخی و فرهنگی و سیاسی مشغول بوده است، بدان معتقدم. كسانی كه مرا می شناسند، می دانند كه من هیچ وقت كلمات و الفاظ را «فله ای»و «كیلویی» مصرف نمی كنم، بلکه با میزان قیراط به كار می برم. اولا باید تصریح كنم كه مرحوم لنكرانی، از آیت الله شهید مدرس جز با عنوان «روحی فداه» یاد نمی كرد و در اتاقش در خانه قدیم سنگلج تهران هم، تندیس مرحوم مدرس را به دیوار نصب كرده بود كه یعنی این نماد و الگوی ماست. عكس های آن زمان از خانه لنكرانی این مطلب را نشان می دهد. ایشان برای مرحوم مدرس، مرتبه بسیار بالایی از دانش و درایت و پارسایی قائل بود و مواضعش هم، در سطح كلی و كلان، بسیار به مدرس نزدیك بودند.

بین علاقه خود به شیخ فضل الله و مدرس هم تضادی نمی كردید؟
 

به هیچ وجه. برای هر كدام حساب جداگانه ای باز می كرد و در كلیت، هر دوی آنها را در یك مسیر می دید؛ مسیر خدمت به اسلام و ایران. لااقل، دست بیگانه ای را كه در آن روزگاران، این دو شخصیت را با ناجوانمردی به كام مرگ فرستاد. همان دستی می دانست كه قبلا امثال امیركبیر و قائم مقام را به مسلخ كشانده بود و در عصر اخیر نیز كودتای 1299 رضاخانی و كودتای 28 مرداد 1332 را پدید آورد. دست ها و دسایس استعمار را خیلی خوب می شناخت و آنها را در این رویدادها دخیل می شمرد. البته در جزئیات امور و مخصوصا تاكتیك های موضعی و موقعی و نیز رجال شناسی، مرحوم لنكرانی با دیگران، از جمله مدرس، تفاوت هایی داشت و تعبیری كه از ایشان راجع به مدرس نقل كردم، جلوه ای از همین امر است. ایشان تعبیر «پرگذشت در سیاست داخلی» را در وصف مدرس به گونه ای ادا می كرد كه خالی از انتقاد نبود. مرحوم مدرس با دین ستیزی ها به هیچ وجه موافقت نداشت ما این را در سخنرانی ها و در صحبت های وی در مجلس كاملا می بینیم. او در سیاست خارجی به قول مرحوم لنكرانی:«بی گذشت» بود.مبارزاتش با قرارداد 1919 وثوق الدوله كاكس، مخالف با كودتای رضاخان و قبل از آن، مبارزاتش در جنگ جهانی اول و قصه مهاجرت، كاملا این نكته را نشان می دهد. حتی به كشور عثمانی هم كه می رود، به صدر اعظم عثمانی كه گمانم انور پاشا بوده، می گوید، «اگر كسی به كشور ما حمله كرد، اول او را می كشیم، بعد تحقیق می كنیم ببینیم علامت مسلمانی (ختنه) را دارد یا نه ؟ اگر مسلمان بود به آیین اسلامی دفنش می كنیم و الا نه.» یعنی كه اول، قلم پایش را به علت تجاوز به كشورمان خرد می كنیم، بعد بررسی می كنیم كه چه آیینی دارد! این را به عثمانی های متكبری می گفت كه چشمداشت های زیادی نسبت به خاك ایران داشتند و جز زبان زور نمی شناختند. چنان كه اصطلاح «زودعثمانی»، از تعابیر رایج در ادبیات سیاسی ایران در قرن 19 بود. اما به تعبیر لنكرانی : مدرس در سیاست داخلی «پرگذشت» بود. در واقع، مرحوم مدرس به اینجا رسیده بود كه باید با همین رجال موجود كار كرد و شاید هم ملاك اصلی اش، توانایی شخصی بود؛ نه اینكه بخواهد فرد خائنی را بیاورد، نه! ولی در همكاری های سیاسی با اشخاص، اول نگاه می كرد ببیند آن فرد، جربزه و جوهره لازم برای انجام كار را دارد یا نه؟

اگر می شود موضوع را بیشتر باز كنید.
 

البته در این فرصت اندك مجال توضیح كامل و وافی مسائل وجود ندارد، شاید بهتر بود وارد این بحث مهم نمی شدم، چون این بحث، ظرائف بسیار زیادی دارد.لذا مطلب در این حد از اجمال كه گفته شد، ممكن گمراه كننده باشد و كسانی كه آن را می شنوند به این نتیجه برسند كه این شیوه مدرس غلط بوده است.(كما اینكه توسط برخی از نویسندگان، نظیر دكتر عبدالهادی حائری، به مدرس انتقاد شده كه چرا در مجلس ششم، در برابر انتقادات دكتر مصدق به وثوق الدوله، در موضع دفاع از وثوق الدوله قرار گرفته است؟) زیرا ما وقتی می خواهیم در عرصه سیاست، آن هم سیاست پر پیچ و خم و آلوده ایران كه پیوسته مورد طمع بیگانگان بوده، برای پیشبرد اهداف اصلاحی خود، دستیاری انتخاب كنیم، قبل از هر چیزی باید تقوا و امانت او را در حد نسبتا بالا احراز كنیم و بعد به سراغ سایر ویژگی های او برویم. در اوایل انقلاب اگر یادتان باشد، بحث و جدل بسیاری بر سر موضوع «تعهد» و «تخصص» وجود داشت(چون شمار قابل ملاحظه ای از متخصصان آن روزگار، تعهد دینی و انقلابی لازم را نداشتند و بیم آن می رفت كه اگر زمام امور به آنان سپرده شود و كشور و نظام را از مسیر اسلامی خود به سمت غرب منحرف سازند. متعهدها هم، همگی تخصص و تجربه لازم را در آغاز كار نداشتند.)در این جدال، انقلابیون نوعا می گفتند كه سكان كار باید به دست افراد متعهد باشد برای تخصص او هم یك فكری می كنیم و اگرضرورت داشت، یك فرد متخصص را می گذاریم كنار دستش.
این بحث به نحوی در حیات سیاسی مدرس، بازتاب دارد. آن مرحوم شیوه اش این بودكه در درجه اول، جوهر و جربزه كاری و عملی و قدرت ریسك افراد را می سنجد و به قول خود او در جریان استیضاح مرحوم مستوفی الممالك، «در بعضی از افراد، حكم شمشیر مرصع را دارند كه به درد روز سلام شاهانه می خورند، نه به درد میدان جنگ و برخی حكم شمشیر تیزی را دارند كه می توان با آن به مصاف دشمن تیزچنگ رفت.» شیوه مدرس كه سبب شده بود در مقاطعی با افراد مسئله داری چون قوام السلطنه و حتی نصرت الدوله وثوق الدوله و تیمورتاش كار كند، درنگاه ابتدایی، كمی عجیب و در خور تأمل جلوه می كند، اما وقتی كه به كار گیرنده این شیوه شخصیتی چون مدرس است، مسئله ظرافت و پیچیدگی خاصی پیدا می كند كه باید به آن توجه داشت وقطعا مد نظر خود مدرس به عنوان یك «مجتهد سیاستمدار» نیز بوده است. یكی از ابعاد و ظرائف این امر كه باید در ارزیابی شیوه عمل مدرس بدان نیك توجه داشت، شخصیت نافذ، قوی، با صلابت و فائق مدرس است كه در تعامل با رجال سیاست، اراده خود را تثبیت و تحمیل می كند. مدرس در مجلس ششم، از وزرات وثوق الدوله در كابینه مستوفی دفاع می كند و این در حالی است كه همین مدرس چند سال پیش از آن تاریخ، به علت اقدام وثوق الدوله به عقد قرارداد 1919 تحت الحمایگی ایران به انگلیس، محکم در مقابل وثوق الدوله ایستاده و بساط او را درهم كوبیده است. دكتر مصدق در مجلس ششم و در انتقاد از مستوفی بابت وارد ساختن چنین فرد خائنی به كابینه خویش، نطقی بسیار جالب، قوی و حتی اسلامی را علیه وثوق الدوله ایراد می كند و مدرس در برابر او، در عین انتقاد از قرارداد وثوق الدوله و بیان نقش اساسی خویش در به هم زدن آن قرارداد ننگین، از عضویت وثوق الدوله در دولت مستوفی دفاع می كند. چرا ؟ نكته همین جاست؛ چون امثال وثوق الدوله را صاحب توانایی هایی می بیند كه معتقد است در شرایط حساس می توان و باید از آن توانایی ها به سود كشور بهره گرفت، خصوصا اینكه در این همكاری و تعامل و نهایتا این «رأی مدرس» است كه به كرسی می نشیند و اینها در واقع، دستیاران او در آن مقطع و در آن كارند. در واقع، رجال یاد شده، به رغم جربزه و توانمندی شان، نمی توانند و حق ندارند خارج از چهارچوبی كه مدرس(براساس آرمان های اصلاحی اش) در ذهن دارد، عمل كنند. وثوق الدوله، هر چند كه مدیری قدرتمند و سوار بر كار است، اگر بخواهد پایش هر چند كه مدیری قدرتمند و سوار بر كار است ؛ اگر بخواهد پایش را كج بگذارد، مدرس ابدا زیر بار وی نخواهد رفت. بلكه با وی به چالشی سخت بر خواهد خاست. در واقع، افراد، در مقام «عمل»، قرنطینه و كنترل می شوند. مدرس حتی زمانی كه برای نیل به اهداف اصلاحی اش به رضاخان نزدیك می شود و با او همكاری می كند، باز در اینجا رضاخان است كه باید به اجرای منویات بلند مدرسه تن دهد و از او خط بگیرد. اگر این «مؤلفه» و «ضابطه» مهم در تعامل سیاسی مدرس با دیگران را حذف كنید، ‌واقعا شیوه مدرس در عرصه سیاست ایران، قابل انتقاد می نماید، ولی با ملاحظه مؤلفه های فوق، قضیه در مورد شخص مدرس لونی دیگر می یابد. مرحوم لنكرانی البته هیچ وقت وارد نقد مرحوم مدرس نشد، اما به طور كلی، در مورد شبكه همكاران و دستیاران رجال سیاسی خدوم زمانه، حرف ها و انتقاداتی داشت. مرحوم لنكرانی از این نظر، به دكتر مصدق، بابت سپردن مسئولیت ها به كسانی چون احمد متین دفتری در جریان ملی كردن صنعت نفت، انتقاد داشت و با تذكار داستان كناره گیری معاویه پسر یزید (با معاویه ی بن ابی سفیان اشتباه نشود) از خلافت شام، می گفت، «موقعی كه یزید لعین از دنیا رفت پسرش معاویه روی كار آمد. معاویه چند ماهی بر سر كار بود و بعد خودش، خود را منعزل كرد. با كنار رفتن او، طبعا حكومت از تیره ابوسفیان به تیره مروان منتقل می گردید و سلسله ابوسفیان منقرض می شد كه شد. لذا اطرافیان معاویه با كنار رفتن او بسیار مخالف بودند و برای اینكه راه بهانه را بر او ببندند، گفتند، «خوب، تو بیا و روش خلفای نخستین را كه از آنها دم می زنی، پیاده كن. تو جانشین یزیدی و قدرت در دست توست. راه یزید را كنار بگذار و راه خودت را برو.» معاویه ی بن یزید جوابی خوبی داد و گفت، «با كدام اصحاب سیره خلفای نخستین را تعقیب و اجرا كنم؟ با اصحاب معاویه و یزید»؟! یعنی ساختار حكومت بنی امیه كه از زمان معاویه ی بن ابی سفیان و پسرش یزید شكل گرفته بود، با عناصری بالا رفته بود كه پذیرای اصلاح و اجرای عدالت حتی به شكل دوران خلفای اولیه نبودند.»مرحوم لنكرانی این مطلب را در نامه انتقاد آمیزی كه برای دكتر مصدق می فرستد، می نویسد و می گوید، «من سیاست كلی تو را مبنی بر پیشبرد اهداف ضد استعماری نهضت ملی كردن صنعت نفت قبول دارم و از آن حمایتی می كنم. اما اگر مثلا متین دفتری را بیاوری، او از جنس و سنخ تو نیست و وابسته به اجانب است و كار را خراب می كند، و نباید او و امثال او را سر كار بیاوری.» در سال های نخست پس از شهریور 20، لنكرانی به محمد رضا هم همین توصیه را می كرد. به قوام السلطنه هم در سال های 1324 و 1325 همین ایراد را می گرفت كه، «شما همان آدم ها را سر كار آورده اید و رجال صالح، همچنان بر كنارند.» با این دیدگاه طبعا نمی توانیم بپذیریم كه مرحوم مدرس با وثوق الدوله كار كند، اما در خصوص مدرس باید متوجه یك تفاوت اساسی بود. مدرس می خواهد همه اینها را در تیزاب اراده قوی، نافذ و اصلاحی خودش آب كند و البته بعضی از اوقات هم موفق نمی شوند.

موردی را هم در تاریخ برای این مسئله ذكر كنید؟
 

به یك مورد تاریخی اشاره می كنم.وثوق الدوله در عصر مشروطه چند دوره نخست وزیر شد و در آخرین دوره نخست وزیری اش،‌ قرار داد 1919 را بست و كابینه اش به «كابینه قرارداد» مشهور شد. قبل از آن، صمصام السلطنه، نخست وزیر بودكه با فشار مخالفان و همنوایی احمدشاه با آنان (و نه با رأی مجلس) بركنار شد و لذا تا آخر هم خودش را نخست وزیر قانونی می دانست، چون نخست وزیر باید با رأی كبود مجلس كنار برود و شاه نمی تواند نخست وزیر را مستقیما بركنار كند، در حالی كه صمصام السلطنه را مجلس بركنار نكرد، احمد شاه بر كنار كرد؛ منتهی صمصام السلطنه به خاطر آن رعونت ایلی و خانی كه داشت، فرسنگ ها از دموكراسی و حكومت مشروطه دور بود، هر چند در پیشبرد آن نقش داشت. حتی یك بار در مجلس، در برابر اعتراض دموكرات ها گفته بود، «دموكراتها را می كشم!» واقعا هم اگر پیش می آمد، این كار را می كرد. به هر روی در اثر نقارهایی كه بین صمصام السلطنه و احمدشاه بود،‌او به زور از پست نخست وزیری بركنار شد. آنگاه در بركناری صمصام السلطنه، كسانی از جمله وثوق الدوله و مرحوم مدرس هم نقش داشتند و فعالیت زیادی در این راه كردند، لذا وثوق الدوله كه پس از صمصام السلطنه روی كار آمد و چندی بعد هم قرارداد ننگین 1919 را با انگلیسی ها بست، با حمایت مدرس روی كار آمده بود؛ اما قرار نبود كه او به ایران خیانت كند. مرحوم لنكرانی می گفت، «مدرس خدمتكارش را فرستاده بود كه وثوق الدوله را ببرد حمام و او را غسل و سپس قسم بدهد كه تا آخر عمر به ایران خیانت نمی كند و او هم قسم خورده بود، اما روی كار آمد، به تعهد خویش عمل نكرد و خیانت كرد. لذا وقتی كه قصه قرارداد فاش شد، مرحوم مدرس تا حدودی بهت زده شد.» مرحوم لنكرانی رابطه اش با صمصام السلطنه نیز خوب بود و در مبارزه با قرارداد 1919 از وی كمك می گرفت. لنكرانی می گفت، «آن عده از مردم ایران كه آگاه بودند، از مرحوم مدرس بدشان نمی آمد، ولی دلگیر بودن كه كسی را كه شما بالا بردی، این جوری از آب درآمد.» به هر حال پس از انتشار خبر قرارداد، مرحوم مدرس می بیندكه باید وارد میدان شود و با كسی كه این خیانت را كرده، در ستیزد و در اینجاست كه مرحوم لنكرانی داستان جالبی را نقل می كردند كه شنیدنی است. ایشان می فرمود، «ما در اوایل انتشار خبر قرارداد، به مرحوم مدرس كوچك ترین سوءظنی نداشتیم، ولی به هر روی وثوق الدوله با حمایت ایشان بر سر كار آمده بود و مخالفان قرارداد بابت این سابقه از مدرس دلگیر بودند. من با یارانم مبارزه با قرارداد را شروع كردم (مورخ الدوله واسماعیل رائین در آثار خود اشارتی به این مطلب دارند)، واین در حالی بود كه مرحوم مدرس هنوز وارد میدان مبارزه با قرارداد نشده بود و من از دیدار با ایشان پرهیز داشتم.» لنكرانی می افزود، «مرحوم مدرس به منزل پدر ما، مرحوم حاج شیخ علی لنكرانی رفت و آمد داشت و من در هفته ها و ماه های اول افشای قرارداد برای آنكه در محضر پدر با مدرس روبرو نشوم، از خانه می گریختم. یك روز پدرم به من گفت، «حسین! برو فلان كتاب را از كتابخانه بیاور.» من كار داشتم و می خواستم بیرون بروم، اما خوب، دستور پدر بود و باید اجرا می شد. كتاب را آوردم. دوباره آدرس یك كتاب دیگر را داد كه برو بیاور و موضوع چند بار تكرار شد.خلاصه، پدرم آن قدر مرا معطل كتاب ها كرد كه ناگهان دیدم مرحوم مدرس با بعضی از یاران دوره مهاجرتش وارد اتاق پدر شد و من ناگزیر با او روبرو شدم. ولی خوب، قیافه اعتراض آمیزی داشتم. معلوم شد كه پدرم، زمینه را طوری چیده بود كه من با مدرس روبرو شوم و حرف هایمان را با هم بزنیم. در آنجا بین مرحوم لنكرانی و مرحوم مدرس بحثی پیش می آید و مرحوم لنكرانی می پرسد كه، «شما چطور به وثوق الدوله اعتماد كردید؟» مرحوم مدرس می گوید، «او قسم خوردكه خیانت نكند.» آقای لنكرانی به داستان شیطان با حضرت آدم و حوا (ع) در بهشت اشاره می كند كه شیطان برای آنها قسم خورد كه من خیرخواه شما هستم و سپس با مكر و تزویر آن دو را از بهشت حق بیرون راند. بحث درباره وثوق الدوله و انتقاد از اعتماد مدرس به وی به طول می انجامد كه ناگهان مدرس فریاد می زند، «چه می گویی؟! چرا دائما به گذشته بر می گردی؟ ایران از دست رفت، باید به فكر مملكت بود. گذشته ها گذشته ؛ الان را باید دریافت و علاج نمود.» مرحوم لنكرانی می گفت مدرس سخت منقلب شد و ما همدیگر را تنگ در آغوش گرفتیم و مدرس با صدای بلند شروع به گریستن كرد و من هم به گریه افتادم. در این اثنا نگاهی به پدر افكندم كه به سیره معمولش صاف و متین و مستقیم، بر مسندش نشسته بود، و دیدم از گوشه های چشم پدر هم جوی اشك جاری است.
باری، پس از این دیدار، مدرس و لنكرانی در كنار هم از خانه بیرون می زنند و مردم هم به دنبالشان راه می افتدند و شعار می دهند و مبارزات حاد و طوفانی با وثوق الدوله رسما (و البته با محوریت مرحوم مدرس) اوج می گیرد. آقای لنكرانی در آن روزگار، جوان بود و با مرحوم مدرس به لحاظ دانش دینی و موقعیت سیاسی و اجتماعی، قابل مقایسه نبود، منتهی او به خاطر تربیت در محضر پدری چون آیت الله حاج شیخ علی لنكرانی (شاگرد آیت الله میرزا حبیب الله رشتی و یار نزدیك حاج شیخ فضل الله نوری) و میراثی كه از لحاظ فكری و عملی از شیخ فضل الله نوری و جناح وی برده بود، ماهیت وثوق الدوله و تبار وی را از سال ها پیش كاملا می شناخت واز نقش ویژه او و حسینقلی خان نواب در تمهید مقدمات اعدام فجیع شیخ فضل الله آگاه بود. مرحوم مدرس این اطلاعات ریز را مثل لنكرانی نداشت و وقتی كه به تهران آمد، تدریجا با این گونه امور آشنا شد. در انتخاب افراد برای همكاری نیز، لنكرانی سختگیر بود و به ویژه دو مسئله «تبار و سوابق خانوادگی» افراد و نیز «دینداری» آنان را ملاك اصلی قرار می داد. از اینجا مبارزات مشترك آن دو با وثوق الدوله شروع می شود و البته محور و علمدار شاخص مبارزه، مرحوم مدرس بوده است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:1
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(1)
آیت الله مدرس و میراث مشروعه خواهان(1)

 






 

گفتگو با حجت الاسلام علی ابوالحسنی (منذر)
 

درآمد
 

نسبت فكری و عملی شهید آیت الله مدرس با میراث مشروعه خواهان، به ویژه چهره شاخص آنان، شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری، از جمله مواردی است كه تاكنون توسط مدرس پژوهان، مغفول مانده است. این جنبه شاخص از شخصیت مدرس می تواند مبین بسیاری از سوء تفسیرها و مصادره به مطلوب هائی باشد كه در سالیان اخیر درباره اندیشه و عمل مدرس انجام شده است.
اندیشمندان و محقق فرزانه، حجت الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) كه از نمادهای بارز مشروطه پژوهی در روزگارماست، در این گفتگو با دقت نظری شگرف به بازبینی ابعاد این موضوع پرداخته است. بیانات وی علاوه بر پژوهش های شخصی، از خاطرات و ناگفته هائی مایه می گیرندكه از سالیان طولانی تلمذ در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ حسبن لنكرانی، معروف به «مرد دین و سیاست» به یادگار دارد. باسپاس از استاد كه ساعتی را با ما به گفت و گو نشستند.

به نظر جنابعالی مطرح شدن مدرس به عنوان طراز اول، چه نسبتی با جریان مشروعه خواهی دارد و اگر مشروعه خواهان بر خواست های خود تكیه نمی كردند، بعد ها مدرس به مجلس راه می یافت یا نه ؟
 

در پاسخ به این سئوال اساسی، باید چند نكته را در نظر گرفت. به طور كلی در مشروطیت با دو جریان معارض و مقابل با یكدیگر روبرو هستیم كه از آنها می توان با عنوان جریان «اسلام گرا» و «غروب گرا» یاد كرد. بحث ما فعلا كلی است، و الا هنگامی كه با نگاه ریزتری این جریانات را مورد بررسی قرار می هیم، آشكار می شود که هر یك از این دو جریان، در واقع، طیفی گسترده اند كه در درون آنها، جریانات و رنگ های متنوعی را از ضعیف و متوسط تا شدید و بسیار شدید می توان ردیابی كرد. ولی در یك نگاه بلند و كلان می بینیم كه در عصر مشروطه، دو جریان فوق (اسلام گرا و غرب گرا) رویاروی یكدیگر قرار داشته اند. در مرحله «نفی» نظام كهن(استبداد)، تعارض ها و كشمكش های این دو جریان، چندان بروز و ظهوری ندارند، ولی در جریان «تأسیس و تثبیت» نظام جدید، تعارض ها و تضادها تدریجا و به طور فزاینده آشكار می شوند.
جریان غرب گرا به رهبری امثال تقی زاده و حسین قلی خان نواب شكل می گیرد و جریان اسلام گرا نیز خود به دو بخش كلی تقسیم می شود: یكی بخشی كه می توان آن را «مشروطه خواهان متشرع» یا «متشرعین و دین باوران مشروطه خواه» نامید. در رأس جریان مشروعه خواهی در ایران، مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری قرار دارد و البته در كنار وی افرادی چون مرحومان آخوند ملاقربانعلی ومیرزا حسن آقا مجتهد تبریزی و در نجف نیز آقا سید محمد كاظم یزدی «صاحب عروه» حضور دارند. در رأس جریان مشروطه خواهان متشرع، مرحومان آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و میرزا حسین نائینی و دیگران هستند و در تهران هم كم و بیش افرادی چون سیدین طباطبایی و بهبهانی در رأس جریان اخیر قرار دارند. این تفاوتی كه به دلایل مختلف (عمدتا به علت دوری مرحوم آخوند خراسانی از متن ماجراهای داخل كشور، خصوصا تهران و مجلس شورا، و متقابلا آگاهی كامل شیخ فضل الله از اوضاع داخل كشور و تحركات تیپ تقی زاده در درون و بیرون مجلس شورا) بین آخوند و شیخ نوری وجود داشت، به تدریج آن دو و جناح همبسته با آنان را از هم جدا می كند و بعضا در برابر هم قرار می دهد. البته درگیری مشروعه خواهان با مشروعه خواهان متشرع، درگیری اساسی و بنیادین نیست. درگیری اصلی و اساسی در مشروطه، در اصل، بین مرحوم شیخ فضل الله نوری با تیپ تقی زاده است، اما چون امثال سیدین طباطبایی و بهبهانی و مرحوم آخوند در بدو امر نه تنها مرزبندی های خود را با امثال تقی زاده، مشخص و صف خود را از آن جناح، جدا نمی كنند، بلكه حمله به تقی زاده را حمله به اساس مشروطه تلقی می كنند، لذا پای اینها هم به میدان معارضه تقی زاده با شیخ فضل الله، كشیده می شود. از آن سو هم تقی زاده، هنوز نقاب از رخ برنگرفته و فتوای مشهور بعدیش در مجله كاوه برلن را (مبنی بر لزوم فرنگی مآبی مطلق ایرانیان از فرق سر تا ناخن پا!) صادر نكرده است تا ماهیتش برای همگان، از جمله مرحوم آخوند خراسانی و همفكران ایشان معلوم شود. چون اگر ماهیت لیبرال /سكولار و دین گریز(و حتی می گفت دین ستیز) تقی زاده و یارانش در همان مشروطه اول مشخص می شد، قطعا مردم مسلمان آنها را طرد می كردند و لذا او و امثال او در مشروطه اول ناچار بودند و در پس نقاب عمل می كنند و احیانا پشت امثال سیدین طباطبایی و بهبهانی پنهان شوند و خود را هوادار مراجع مشروطه خواه نجف جا بزنند و سعی كنند«جهت حمله» شیخ نوری به جناح تندرو و سكولار مشروطه را در ذهن ساده لوحان، متوجه «اساس» مشروطیت جا بزنند! كه متأسفانه در این ترفند تا حدودی هم موفق شدند. در حالی كه مرحوم آخوند و یارانش، مشروطه را با قید رعایت احكام اسلام می خواستند و خواسته آنها در كل، همان «مشروطه مشروعه» ای بود كه شیخ در مشروطه اول پرچم آن را برافراشته بود. تلاش مزورانه تقی زاده ها این بود كه حمله شیخ فضل الله به بی دینی و دین ستیزی را متوجه اساس مشروطه ای وانمود كنند كه آخوند خراسانی و دیگران مدافع آن بودند. با افسون تبلیغاتی جناح تقی زاده و علل و عوامل دیگر، متأسفانه اختلاف بین گروه مشروعه خواه به رهبری شیخ فضل الله با مشروعه خواهان متشرع به رهبری سیدین در تهران و مرحوم آخوند در نجف، به شكل فزاینده ای بالا گرفت. البته بین مواضع سیدین طباطبایی و بهبهانی با مرحوم آخوند، تفاوت های شاخصی وجود دارد كه مجال بحثش در اینجا نیست، ولی در كلیت، جزو یك طیف محسوب می شوند. به هر روی، مجلس شورای اول در اثر افزایش اغتشاش ها و هرج و مرج ها و غوغا سالاری ها و بحران های پیاپی در كشور(كه تیپ تقی زاده در آن نقش اساسی داشتند) به توپ بسته می شود و دوران موسوم به «استبداد صغیر» آغاز می شود و تعارضات میان جناح نوری و دیگران به همان شكل مشروطه اول بلكه قوی تر، بروز پیدا می كنند تا این كه تهران فتح و محمد علی شاه خلع و شیخ فضل الله به دار آویخته می شود، آن هم در شرایطی كه سیدین در تهران حضور ندارند تا مانع شهادت شیخ شوند(طباطبایی در راه مشهد به تهران بود و بهبهانی نیز در مسیركرمانشاه به پایتخت) و تلگراف آخوند خراسانی و پیغام آقا نجفی اصفهانی مبنی بر سفارش جان شیخ فضل الله به مشروطه خواهان نیز مصلحت نیست اجرا گردد! سیدین در تهران نبودند با قتل شیخ به دستور لژماسونی، بالای دار رفت.
با قتل شیخ و انزوای یاران او در تهران و شهرستان ها و نجف (مثل صاحب عروه و آخوندملا قربانعلی و مجتهد تبریزی)، «خاكریز اول» در مقابل غرب گرایان، یعنی جریان مشروعه خواهی به رهبری شیخ فضل الله نوری فتح شد و اینجا بود كه مرحوم آخوند خراسانی و یارانش و نیز سیدین در تهران، تبدیل به «خاكریز اول» شدند و آماج مستقیم و صریح حملات غرب گرایان به رهبری تقی زاده قرار گرفتند و نهایتا هم جناح تندرو و سكولار، درست یك سال پس از قتل مرحوم نوری، با اختلاف سه چهار روز، دست به ترور مرحوم بهبهانی زد و طباطبایی هم كه از مدت ها پیش با تهدید همان ها خانه نشین شده بود! یعنی همان هایی كه شیخ فضل الله را در 13 رجب 1327 ق به دار آویخته بودند. مرحوم بهبهانی را نیز در 9 رجب 1328 در خانه اش به قتل رساندند و البته قبل از آن هم حكم اسلامی «قصاص» در روزنامه ایران نو، ارگان حزب دموكرات تقی زاده و مسائلی از این قبیل (كه جرم! بهبهانی، ارسال این گونه اخبار برای مراجع مشروطه خواه نجف بود) منتشر و دست جریان تقی زاده رو شده بود، در اینجا بود كه مرحوم آخوند به سرعت، همان موضعی را اتخاذ كرد كه یك سال قبل، شیخ فضل الله برگزیده بود و دائما به همكاری هشدار می داد، منتهی سخنان او به دلایل مختلف، جدی تلقی نشد. از این به بعد، تقابل اصلی، بین جناح تقی زاده و جناح آخوند خراسانی است و حتی در میان مجاهدین هم، آنهایی كه همچون ستارخان گرایشی به سوی بهبهانی و آخوند خراسانی دارند. مورد هجمه شدید قرار می گیرند و به طرز فجیعی در تهران خلع سلاح می شوند و برای مدتی، قدرت اصلی سیاسی حاكم بر كشور، در دست جناح تقی زاده قرار می گیرد.
تقابلی كه بنی جناح مشروعه خواه و جناح مشروطه خواه متشرع در تاریخ مشروطه مطرح و در مورد آن اغراق و بزرگنمایی می شود. هم همه مربوط به دوران مشروطه اول و استبداد صغیر است و حداكثر چند ماه از ابتدای دوران مشروطه دوم، یعنی تا زمانی است كه سیدین از تبعید زمان محمد علی شاه به تهران باز می گردند و به اصطلاح شاهد تجدید مشروطیت و شكفته شدن گل رنج ها خویشند! اما زمان كوتاهی از تجدید مشروطیت و بازگشت سیدین به پایتخت نگذشت كه دست ها رو و قضایا روشن شدند و تضاد و كشمكش بین جناح آخوند خراسانی و سیدین با جناح تقی زاده ها به نحو فزاینده ای شروع شد و به سرعت بالا گرفت، تا حدی كه از برخی از روایات تاریخی بر می آید كه مرحوم آخوند، شاید نسبت به اصل كارآمدی و سودمندی رژیم مشروطیت در كشور (مشروطه به معنای «حداكثری» آن، به عنوان یكی از چند گزینه سیاسی در برابر «استبداد») دچار تردید شده بود. مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی كه عصر آخوند را درك كرده بود، می فرود كه آخوند گفته بود، «سركه انداختیم، شراب شد. می روم خمره را بشكنم.»! توجه كنید كه، «خمره» غیر از «محتوا» خمره است. خمره را بشكنم، یعنی اساس را دگرگون كنم. ابراهیم صفایی نیز در كتاب دو جلدی تاریخ مشروطه اش، بخش مربوط به شرح حال مرحوم سید محمد طباطبایی، از قول طباطبائی عباراتی را نقل می كند كه آن هم حاكی از نحوی عدول از مشروطیت است. البته باید تأكید كنم تردید و تأملی كه مرحوم آخوند یا طباطبایی (در مشروطه دوم) نسبت به كارآمدی وسودمندی مشروطه در آن برهه از تاریخ در ایران پیدا كردند و نیز دیدگاه مرحوم شیخ فضل الله نوری و یارانش (در دوران موسوم به استبداد صغیر) مبنی بر تحریم مشروطیت، ابدا ربطی به مقوله هواداری از استبداد ندارد و هر كس كه دیدگاه این بزرگان را با موضوع استبداد و هودارای از آن خلط كرده، اشتباه كرده و به اصطلاح سرنا را از سر گشادش نواخته است. البته در عصر مشروطیت، خصوصا در اوایل امر، كسانی یافت می شدند كه برای حفظ خودكامگی ها و لفت و لیس های خویش در زمان استبداد، از استبداد حمایت می كردند، ولی این بزرگواران، تنها چیزی كه به مخیله شان خطور نمی كرد و به شدت از آن نفرت داشتند، تجدید استبداد و مظالم و مفاسد آن در كشور بود. مخالفت امثال شیخ نوری با مشروطه در استبداد صغیر، به معنای مخالفت با «مشروطه حداكثری» بود كه من در جایی مفصلا درباره آن بحث كرده ام. شیخ با نفی مشروطه حداكثری، به سمت استبداد نمی رفت، بلكه گزینه سیاسی دیگر در برابر استبداد، یعنی «عدالتخانه»، مد نظرش بود. مشروطه حداكثر تنها گزینه سیاسی موجود در برابر «رژیم استبداد قاجاری» نبود و گزینه های دیگری هم نظیر «دولت منتظم» و «عدالتخانه» وجود داشتند كه این آخری، از دیدگاه شیخ، در شرایط و اوضاع شكننده آن روز ایران، به حال اسلام و ایران سودمندتر و دارای كارایی بیشتری بود. راز مخالفت شیخ و همفكرانش با «مشروطه حداكثری» نیز ریشه در این تأمل به جا و معقول داشت كه آیا كشوری كه مردم آن قرن ها، بلكه هزاران سال به رژیم حكومت فردی سلطنتی خو گرفته اند و فرهنگ استبداد در آن نهادینه شده است، می تواند یكشبه مثلا راه چهارصدساله دمكراسی انگلیس را طی كند و آیا این سودا، مصداق آن ضرب المثل مشهور نیست كه، «تیز می روی جانا، ترسمت كه درمانی»؟! در مورد بابا طاهر عریان می گویند كه در سرمای استخوان سوز زمستان، شبی برای غسل، در حوض آب یخ فرو رفت و یكمرتبه، همه چیز برای او دگرگون شد و او كه عمری را به كردی سخن گفته بود، به عربی فصیح صحبت كرد و :«امسیت كردیا و اصبحت عربیا»! چنین توقعی از ملت ها در فرایند تدریجی تحولات كلان سیاسی و اجتماعی آنها، سودایی خام و بیشتر به یك شوخی شبیه است. تنها راهی كه وجود دارد، عبور از مرحله «گذرا» است كه خود نیاز به چندین دهه تمرین و تجربه سیاسی فرهنگی دارد، آن هم اگر با تدبیر و درایت و دقت طی شود، تا ملتی كه قرن های متمادی به شیوه خاصی از زندگی سیاسی اجتماعی (در فرض ما : استبداد فردی سلطنتی) خو گرفته، به شیوه دیگر(در فرض ما : دموكراسی تمام عیار پارلمانی) درآید. مخالفت شیخ فضل الله نوری و آقا سید كاظم یزدی با مشروطه (تأكید می كنم «مشروطه حداكثری»)، ناشی از این نگرانی بود كه آیا نهال دموكراسی غربی در خاك كشور ما نیز (آن هم در آن مقطع. امروز حسابی دیگر دارد) آن گونه كه دلخواه و مطلوب ماست، ریشه می داوند و ثمر می دهد یا نه؟! كه اتفاقا سیر زمان و سرنوشت مشرطه هم نشان داد كه نگرانی آنها بی جا نبوده است و این ملت در سیر مشروطیت به دام رضاخان افتاد كه صورتا پادشاه مشروطه بود ومعنا از ناصرالدین شاه هم صد درجه استبدادی تر عمل می كرد؛ لذا مرحوم شیخ مرحله گذار یا عدالتخانه را مطرح می كرد تا آخر هم نظرش همین بود.
باری، اختلافی كه میان جناح آخوند(مشروطه خواهان متشرع) و جناح شیخ فضل الله(مشروعه خواهان) در عصر مشروطیت وجود داشت، عمدتا مربوط به دوران مشروطه اول و استبداد صغیر است. در مشروطه دوم، دست ها و دسیسه ها به سرعت رو می شوند و آخوند نسبت به جناح تقی زاده، درست همان موضع كلی را بر می گزیند كه قبلا شیخ فضل الله برگزیده بود.

حال كه با تصویری كلی از مواضع اسلام گرایان و غب مآبان و نیز مشروعه خواهان و مشروعه خواهان متشرع، آشنا شدیم نوبت آن است كه ببینیم مرحوم شهید مدرس، در كجای این میدان قرار داشت ؟
 

مرحوم مدرس در مشروطه اول، به جناح مشروطه خواه متشرع تعلق دارد و جزو ابواب جمعی مشروطه اصفهان (به رهبری آقا نجفی و حاج آقا نورالله اصفهانی) محسوب می شود. جناب دكتر موسی نجفی بحث جالبی دارندكه مقاله ایشان در این زمینه در مرداد ماه 1385 در صفحات مشروعه روزنامه جام جم با عنوان مشروطه اصفهان: تلفیق مشروعه تهران و مشروعه نجف، درج شده است و دوستان می توانند ببینند. شهر اصفهان در دوران مشروطه اول، به دلایل گوناگون، از آن جمله : سوابق علمی، فرهنگی و دینی این شهر از عصر صفویه به بعد و نفوذ اجتماعی وسیع و ژرف علما به ویژه خاندان مسجد شاهی، توانست شكل نسبتا مطلوب (و البته محدود) ی از مشروطه بومی و اسلامی را محقق سازد. مشروطه این شهر به رهبری بزرگانی چون آقا نجفی و آقا نورالله و همكاری امثال مدرس، آمیزه و تلفیقی بود از دو جریان مشروعه تهران (به رهبری شیخ نوری) و مشروطه نجف (به رهبری آخوند خراسانی) كه البته نگذاشتند باقی بماند و به جاهای دیگر سرایت كند و در مشروطه دوم و سلطه مشروطه خواهان تندرو و سكولار بر كشور، به زودی كار به جایی رسید كه مرحوم حاج آقا نورالله كه از اركان مشروطه اصفهان بود، برای حفظ جان خویش از تروریست های حزب دموكرات و نیز گزارش واقعیت اوضاع به مرحوم آخوند، ناچار شد به نجف برود كه از سفر وی قطعا در تحول و تعمیق دیدگاه آخوند نسبت به مسائلی كه در تهران جریان داشت، مؤثر بود.
مرحوم مدرس در مشروطه اول به این فضا و دیدگاه تعلق دارد و قاعدتا در جرگه هواداران مرحوم آخوند و طبعا در مقابل جناح مرحوم شیخ فضل الله نوری قرار می گیرد. در اصفهان، یكی از مظاهر جریان مشروعه خواهی (البته در دوره استبداد صغیر) مرحوم آیت الله آقا سید محمد باقر درچه ای است كه استاد آقای بروجردی و مدرس بوده است. مرحوم درچه ای در اعلامیه ای كه علیه مشروطیت صادر می كند(و ملك زاده در تاریخ انقلاب مشروطیت ایران آن را آورده) به بحران ها و آشوبهای نو به نو و فزاینده كشور در دوران مشروطه اول اشاره می كند و می گوید این گونه حوادث، پیش از مشروطه نبود و پس از تأسیس مشروطه و مجلس رخ داد. بنابراین پیداست كه مولد مشروطیت بوده است. لذا تجدید مشروطه در كشور، به معنای تجدید همان بحران های اغتشاش ها بوده و صلاح نیست این كار صورت بگیرد.در حالی كه در مقابل مشروطیت، گزینه ای «عدالتخانه» و «دولت منتظم» هم می توانستند مطرح باشند، مشروطه به عنوان تنها گزینه مطرح می شود و با تاخت و تاز به بازیگران سیاسی، كشور درموجی از بحران فرو می رود و خشك و تر با هم می سوزند. در مشروطه دوم، با كنار رفتن نقاب از چهره تقی زاده ها، صدق و نگرانی ها و هشدارهای شیخ فضل الله و یارانش درباره مشروطه ظاهر می شود و دیگر دلیلی برای «نفی» یا «نادیده گرفته شدن» آن نگرانی ها نیست، بلكه علما باید به میدان بیایند و آن نگرانی ها را با مبارزه جدی و مخاطره آمیز خود با جناح دین ستیز و از طریق اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی (نظارت فائقه و رسمی مجتهدان طراز اول بر مصوبات مجلس شورا)، عملا رفع كنند. اصل دوم متمم، قطعا دستاورد رنج ها و مجاهدات جناج مشروعه خواه به رهبری شهید نوری است كه البته با حمایت جناح مشروطه خواه متشرع نیز همراه بوده است. مبتكر این اصل، شخص شیخ فضل الله است كه برای تصویب آن،جان خود را به خطر افكند. البته مرحوم آخوند هم از این اصل حمایت كرد و جزو اولین كارهایی كه ایشان در مشروطه دوم انجام داد، این بود كه عده ای را به عنوان طراز اول انتخاب كرد كه به مجلس بروند و البته تنها دو نفر آنها حاضر شدند به مجلس بروند. یكی، مرحوم حاج امام جمعه خویی بود و دیگری مرحوم مدرس. دیگر منتخبین، نظیر حاج آقا نورالله اصفهانی، به علل مختلف و از جمله نیازی كه مردم منطقه به آنها داشتند و شاید هم فكر می كردند می توانند به عنوان پشتیبان مجتهدین ناظر بر مجلس، موفق تر عمل كنند، به مجلس نیامدند. در حقیقت، مرحوم مدرس با زمینه و شرایط مناسبی كه شهید نوری با پایمردی خونینش برای تصویب اصل دوم قانون اساسی فراهم كرد، مجال و امكان حضور مقتدرانه در مجلس شورا و از آن طریق، ورود به عرصه سیاست در مركز كشور را پیدا كرد. جالب است كه امام راحل قدس سره، دقیقا به این نقطه «التقا» میان مدرس و میراث گرانبار شیخ فضل الله توجه داشته و به شیوایی در بیانات خویش بدان تصریح كرده اند. ایشان در پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی (22 بهمن 1362) با عطف به تجربه تلخ مشروطیت در ایران، می فرمایند، «اگر هر شهرستانی چند نفر مؤثر، افكاری مثل مرحوم مدرس شهید را داشت، مشروطه به طور مشروع و صحیح پیش می رفت و قانون اساسی یا متمم آن كه مرحوم حاج شیخ فضل الله در راه آن شهید شد، دستخوش افكار غربی و دستخوش تصرفاتی كه در آن شد، نمی گردید، اسلام عزیز و مسلمانان مظلوم ایران آن رنج های طاقت فرسا را نمی كشیدند...».البته مدرس آمد و در مجلس دوم به عنوان «فقیه طراز اول» و دارای «حق و تو» در پارلمان، حضور یافت، اما در مجلس بعدی (مجلس سوم) دید كه این زمینه وجود ندارد و چون لیاقتش را ثابت كرده بود، با حمایت آراء عمومی پایتخت، به عنوان وكیل برجسته، وارد مجالس سوم و چهارم و پنجم و ششم شد.

كه امام راحل هم فرمود وكلا باید مثل مدرس باشند...
 

امام توصیه می كردند كه وكلا باید مثل مدرس عمل كنند. در اینجا البته باید نكته ای را عرض كنم و آن این است كه نوعا تصوری كه از این توصیه در اذهان وجود دارد، سطحی است كه فلان آدمی كه انسان فهمیده و خوبی است و مثلا استاد دانشگاه یا حوزه هم هست، می تواند مدرس بشود. می خواهم عرض كنم كه خیر، از این خبرها نیست! البته اگر خود مرحوم امام، در دهه چهل و پنجاه شمسی و در اوج حاكمیت رژیم طاغوت، نماینده مجلس می شدند و به مجلس می آمدند، می توانستند مدرس باشند. مدرس، شخصیتی بود با پتانسیل بالا برای تصدی مرجعیت تقلید ودارای و یژگی های خاص یك فقیه پارسا و مجاهد، اعم از آگاهی های كلان و عمیق دینی، قوه ولایت و حاكمیت شرعی، نفوذ و محبوبیت گسترده اجتماعی و شجاعت و صلابت مثال زدنی. او با این توانایی ها به مجلس آمد و در واقع به عنوان یك مجتهد جامع الشرایط كه می توانست مرجع عام شیعیان جهان گردد، با رفتن به مجلس، از شأن طبیعی خود گذشت كرد و چو ن موضوع طراز اول عملا منتفی می نمود، ناچار شد، در قالب وكیل، وارد مجلس شود كه شانس بسیار فراتر از آن بود. البته شأن نمایندگی مردم در مجلس شأن كمی نیست و اصولا خدمت به مردم، هر چه باشد ارزش بسیار دارد؛ اما مدرس نماینده ای از سنخ دیگر نمایندگان نبود. او زعیم و مقتدای قوم بود. مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین لنكرانی نقل می كرد كه در یكی از جلسات خصوصی مجلس، طبق معمول درباره لایجه ای بحث بود. مرحوم مدرس جزو مخالفین لایحه بود و آمد و نظرش را با استدلال مطرح كرد و بر انجام نظر خویش اصرار ورزید و گفت، «اگر به دلیل قاطع می خواهید، اینها بود كه مطرح كردم.» و سپس به لهجه غلیط اصفهانی افزود، «دكو اونم هس»!(آخر آن هم هست). یعنی علاوه بر دلایل محكم و استواری كه برایتان آوردم، آخر من جزو مجتهدین طراز اول هستم كه طبق قانون اساسی حرفشان در مجلس اعتبار مطلق دارد و مصوبات مجلس بدون موافقت و تنفیذ آنها فاقد اعتبار قانونی است (این اصل هم هنوز به قوت خود باقی است. حالا اگر شما زیر آن زده اید، مطلب دیگری است)! و خلاصه حرف و نظر مرا باید قبول كنید.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:1
آموزش و تحقيقات

 

جایگاه «كتاب زرد» در تاریخنگاری
جایگاه «كتاب زرد» در تاریخنگاری

 

نویسنده:حسین مكی




 

درآمد
 

مرحوم سید حسین مكی پس از انتشار فصولی از «كتاب زرد»، دیباچه ای بر آن نگاشت . آنچه این نوشتار را در خور اهمیت می كند، داوری مكی درباره نوع نگاه مدرس به تاریخ و تاریخنگاری و تأثیر انتشار این اثر بر نوشتارهائی است كه در این حوزه تولید می شوند.
[شهید آیت الله] مدرس اعلی الله مقامه در مجلس شورای ملی، به هنگام نطق خود در مورد مضار قرارداد نهم اوت 1919 و طرفداران (1) آن اشاره ای به «كتاب زرد» كرده واظهار داشته است كه، «این كتاب پس از مرگش منتشر خواهد شد در یكی از جلسات دوره پنجم شورای ملی نیز گفته است كه 18 نفر از كاركنان قرارداد در این مجلس نوشته اند كه فعلا مقتضی نمی دانم آنان را معرفی نمایم، هر وقت محكمه ی ملی تشكیل گردید آن وقت معرفی خواهم كرد.»
بسیاری از پژوهشگران برای یافتن كتاب مزبور خیلی پیگیری و كوشش نمودند كه آن را به دست آورند؛ ولی موفق نشدند، شاید بر اثر این كوشش ها بود كه یكی محققین از وجود آن ابراز تردید كرده است. همیشه آرزو می كردكه كاش «كتاب زرد» پیدا می شد و می توانستم از كم و كیف آن مطلع و بهره مند گردم در این راه هر چه تجسس نمودم نتوانستم بفهمم كه بر سر این كتاب چه آمده و چگونه می توان به آن دست یافت. لامحاله مأیوس شده، فكر می كردم شاید به دست عوامل ناپاكی افتاده و از بین رفته باشد. خوشبختانه در شماره 14 «مجله یاد» قسمتهایی بریده، بریده از مقدمه كتاب زرد منتشر گردیده بود. با ملاحظه آن مقام و ارزش آن را خیلی بالاتر از مبحث قرارداد 1919 یافتم و در حقیقت محتوای مقدمه كتاب، فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و روش تاریخ نگاری است و این مقدمه كتاب زرد مكمل همان كار ارزنده ای است كه در قرن هفتم «ابن خلدون» (2) انجام داده است، منتهی مقدمه كتاب زرد علاوه بر فلسفه تاریخ، باب تازه ای در تاریخ نویسی گشوده كه بسیار تازگی دارد.
مدرس در مقدمه كتاب زرد یادآور شده كه از دوران تحصیل خود به خواندن تاریخ ملل و اقوام مختلفه اشتیاق فراوان داشته، تاریخ روم و یونان، حكما و فلاسفه یونان، جنگ های صلیبی، جنگ های خشایار شاه، تاریخ ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام، تاریخ پلوتارخ مورخ یونانی و بسیار كتب تاریخی دیگر را كه اسم برده است دقیقا مطالعه نموده، خصوصا مقدمه «ابن خلدون» و منظور نویسنده آن را دریافته، آنگاه دست به قلم برده و مقدمه كتاب زرد را نوشته است. مدرس درباره مورخین می گوید، «گذشته انسان ها در اعماق اقیانوس زمان در خون است و مورخ باید آن را بیابد و به دنیای وجود كشد تا همه بدانند چه كرده اند و چه ساخته اند، چون با دیدن كرده ها و ساخته های خود طبعا شرمنده می شوند و شرم از گذشته، آینده را بهتر و روشن می سازد.»
به طوری كه از شرح زندگانی پرماجرای ابن خلدون بر می آید، در بسیاری از جهات شبیه زندگانی پر از فراز و نشیب مدرس بوده است. ابن خلدون در كودكی نیای خود و در نوجوانی پدر و مادر را هنگام شیوع بیماری وبای هولناكی كه سراسر مشرق و مغرب عالم اسلامی را فراگرفته بود،از دست داد. مدرس هم در كودكی پدر و مادر خود را از دست داد. ابن خلدون به زندان رفته است و پس از آزادی به تدریس در جامع الازهر مصر پرداخته، مدرس هم دو مرتبه به زندان رفته است و پس از آنكه به درجه اجتهاد نایل آمده، سال ها در اصفهان در مدرسه سپهسالار به تدریس اشتغال داشته است.

مدرس در كتاب زرد خود همان كاری را انجام داده كه «ابن خلكان»(3) در قرن ششم در كتاب «وفیات» نوشته، ولی مدرس، هم وفیات و هم درباره رجال زنده عصر خود اسامی حدود هشتصد نفر را برده كه عده ای از آنها در قید حیاتند و عده ای درگذشته اند.
باید یادآور شد ابن خلدون آندلسی كتاب خود را در قرن هفتم نوشته و تا قرن 19 میلادی هیچ یك از دانشمندان آسیا و اروپا اطلاعی از مقدمه كتاب مزبور نداشتند و فقط یكی دو نفر از دانشمندان عرب، زبان به انتقاد گشوده بودند. این كتاب در اوایل قرن 19 مورد توجه خاورشناسان قرار گرفت، ولی در اواخر همان قرن از این مرحله گذشته وصیت شهرتش عالمگیر شد و امروز از متون مهم فلسفه تاریخ است كه به زبان های مهم دنیا ترجمه گردیده است.
اما مقدمه كتاب زرد كه هنوز مطالب آن یكجا و پشت سر هم چاپ نشده، تا آنجا كه قسمت های آن جدا، جدا در مجله یاد منتشر شده و توسط مفسر دانشمند آن، آقای علی مدرسی، استاد تاریخ، تفسیر شده، بسیار مهم و جالب توجه است. مدرس در مقدمه این كتاب خود را سیاستمدار یا مرجع تقلید یا خاطره نویس یا مورخ نمی داند، خود را یك صاحبنظر و به اصطلاح امروز دارای دكترین (Doctine) در فلسفه ی تاریخ و تاریخ نویسی می داند و معتقد است كه در تمام مدارس جدید و برای طلاب علوم دینی باید به طرزی كه او اظهار داشته
تدریس شودو نیز مورخین باید به فلسفه تاریخ توجه نموده، آنگاه دست به قلم برند. نگارنده بر این باور است كه اگر سایر مطالب مقدمه كتاب زرد كه از روح بلندی سرچشمه گرفته، همانند قسمت هایی باشدكه قبلا در مجله «یاد» به چاپ رسیده. پس از انتشار طولی نخواهد كشید كه عالمگیر خواهد شد و مستشرقین و علمای علم الاجتماع، مطالعه آن را برای اساتید دانشگاه ها ضروری و در دانشگاه های مربوطه تدریس نمایند و اگر این مقدمه را كه در قرن حاضر نوشته شده با قرن هفتم كه مقدمه ابن خلدون نوشته شده، مقایسه نمایند ؛ تفاوت كلی خواهد داشت، اگر بالاتر از مقدمه ابن خلدون نباشد، كمتر از آن نخواهد بود، بنابر روال علمای اسلامی حاشیه كاملی است بر مقدمه ابن خلدون و هر پژوهشگری كه مقدمه ابن خلدون را مطالعه نماید و حاشیه آن را هم كه مقدمه كتاب زرد است و با نثری روان نوشته شده، به دقت از نظر بگذراند؛ در این صورت به فلسفه تاریخ وتاریخ نویسی وقوف خواهد یافت.
نگارنده قسمت هایی از مقدمه كتاب زرد را مطالعه كرده و بسیار لذت برده ام و برای من آموزنده و درسی عالی و كافی بوده است. اگر مقدمه كتاب زرد را قبل از نگارش و تألیف دوره «تاریخ بیست ساله ایران» دیده والهام گرفته بودم، شاید آن دوره تاریخ را به طرز دیگری می نوشتم. اكنون به دنبال بقیه مطالب مقدمه كتاب زرد و متن كتاب می باشم تا روح كنجكاو و تشنه مرا سیراب كند.

پی نوشت:
 

1 ـ‌طبق این قرارداد منحوس و اسارتبار كه وثوق الدوله رئیس الوزرای وقت و سرپرستی كاكس وزیر مختار انگلیس عاقد آن بودند؛ مالیه و ارتش ایران یكجا در اختیار انگلستان قرار می گرفت.
2 ابن خلدون آندلسی ابوسعید عبدالرحمن بن محمد در تونس به سال 732هـ.ق متولد شد ودر سال 806هـ.ق درگذشت. ابن خلدون آندلسی ابوسعید عبدالرحمن بن محمد در تونس به سال 732هـ.ق متولد شد و در سال 806هـ. ق درگذشت.
3ـ‌ابن خلكان شمس الدین ابوالعباس احمدبن ابراهیم در ابهل به سال 608 ق به دنیا آمد و در سال 681 هـ. ق درگذشت.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته