• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 235
زمان آخرین مطلب : 4903روز قبل
خاطرات و روز نوشت
 "بسم رب الشهداء و الصدیقین"
 
 
صدای زنگ تلفن به صدا در می آید

مادرم گوشی را برمی دارد

بله ؛ سلام ، محمد هستش ؟

گوشی را می گیرم ، سلام ، بعد از احواپرسی می گوید آماده شو ، می گویم برای چی ؟ می گوید هنوز سر حرفت هستی ؟

کدام حرف ؟ می گوید دیدار آقا ؟ البته ؛ پس یک ساعت دیگر ابتدای خیابان مشتاق باش برای حرکت این را می گوید و

خداحافظی می کند .


گوشی را قطع می کنم . هنوز گیجم ؛ با خود می گویم به این زودی باید به استقبال لحظه وصال برم ؟ چطوری ؟ چگونه ؟

به خود می آیم ؛ آماده می شوم جهت حرکت ، حرکت به سوی وصال ، حرکت به

سوی بر آورده شدن یکی از آرزوهایم ؛ وسایل مورد احتیاجم را جمع می کنم بعد از خوردن شام ؛ روانه خیابان می شوم

ساعت ده و پنج دقیقه است ؛ سر قرارم ، هنوز خبری نیست در این مدت حدوداّ یک ساعته ، به این فکر می کردم که چگونه

راهی خواهیم شد ؟ با اتوبوس ؟ با هواپیما ؟ با ماشین ؟ باور میکنید نمی دانستم ؛ آخر همه چیز از یک حرف آغاز شده

بود ؛ سه چهار روز پیش وقتی شنیدم که می خواهد به دیدار آقا برود گفتم منم هستم فقط همین .

ده دقیقه ای گذشت تا آمد ؛ سوار اتوبوس شدیم بقیه هم آمدند شخصی که قرار بود برنامه ای چند دقیقه ای را

در حضور آقا اجرا کند در کنارم نشست ، درست در چند سانتی متر آن طرف تر وقتی که فردایش گفت

به آقا گفتم پیش مادرتان فاطمه زهرا ( س ) شفاعت مان را کنید و آقا گفتند موفق باشید دلم سوخت ؛ به حال خودم ؛ آخر

میدانی او دست آقا را بوسیده بود و من از فاصله چند متری آقا را دیده بودم او ؛ او دست آقا را لمس کرده بود .

بگذریم ، اتوبوس حرکت کرد ساعت چهار بود که رسیدیم مرقد امام تازه آنجا بود که فهمیدم به غیر از ما 120

اتوبوس دیگر هم از اصفهان آمده اند بعد از خواندن نماز صبح در مرقد و باقی ماجرا

( به دلیل کمبود وقت باقی ماجرا را توضیح نمیدم ) به سمت تهران حرکت کردیم ساعت حدود 7:30 بود که رسیدیم

خیابان فلسطین ، اتوبوس ها توقف کردند همه با عجله و شور و شوق خاصی به سمت حسینیه به راه افتادند ، فکر میکردم

ما زود تر از همه آمده ایم وقتی که به درب پشت حسینیه رسیدیم دیدم که بله ، یک جماعت تشنه تر از ما صف بسته اند برای

ورود به حسینیه ؛ کارت ملاقات می خواستند من نداشتم ، دلم آشفته شد ، با خود گفتم تا اینجا که آمده ایم بقیه اش هم امید

به خدا ؛ ناگهان دستی راروی شانه ام احساس کردم ؛ خودش بود گفت : تو کارت مرا بگیر و برو آخر من

یک بار آقا را دیده ام ، گفتم پس تو چی ؟ دلم راضی نبود ، تا اینکه راضیم کرد گفت من هم یه کارت جور میکنم و می آیم

جور هم کرد .

بالاخره بعد از تحمل خیلی از سختی ها، از توی جوی آب افتادن تا . . . . که همش شیرین تر از عسل بود برای

دیدن یار ؛ و گذشتن از هفت خان رستم وارد حسینیه شدیم ؛ ناگهان جا خوردم موج خروشانی از آدم ها جلوتر از من بودند با

خود گفتم اینها دیگر از کجا پیدایشان شد آخر دیگر داخل حسینیه جا نبود و ما بیرون مانده بودیم در همین فکرها بودم که ناگهان

فشار جمعیت زیاد شد به حدی که در فاصله چند ثانیه خودم را در وسط حسینیه پیدا کردم با خود گفتم کار خدا را می بینی این

از آمدنمان این هم از محل استقرارمان به خدا سوگند که میزبان خوب میزبانی است

ساعت ده بود که یاروارد حسینیه شد ناگهان جمعیت که انگار سالها منتظر چنین لحظه ای بوده اند به پا خیستند حال و هوای

عجیبی بود شعار ها شروع شد صلی علی محمد بوی خمینی آمد کسانی که پیر امت را دیده بودند این شعار را جوری دیگر

می گفتند ، محو تماشایش شده بودم از یک طرف باورم نمی شد که دارم نظاره اش می کنم از طرفی دست و پایم را گم کرده

بودم آن قدر که تا به خود آمدم دیدم سخنرانی تمام شده و یار در حال رفتن است .


تا متوجه شدم افسوس خوردنم شروع شد و ادامه داشت که دارد . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
 
 
 
 
 
و من الله توفیق
و السلام و علیکم و علی عباد الله الصالحین
محمد جواد کاویانی
1389/08/28

 
 
  ♦ ♦ ♦ ♦

وامّا، بعدالتحریر . . . . . .

شخص سومی که از او نامی برده نشد مهندس حاج رسول میرباقری است که واسطه دیدار ما شدند

از زحماتی که ایشان در طول سفر متحمل شدند از جمله فراهم کردن کارت ملاقات و . . . تشکر میکنم

اتفاقات دیگری نیز در این سفر رخ داد که چون آنها را حاشیه پنداشتم از بیانشان خودداری کردم

فقط برای نمونه به یک مورد اشاره می کنم که بیشتر انتقاد است تا . . .


حدود ساعت چهار بود که رسیدیم مرقد امام ، مسئولین مرقد آنقدر از آمدن ما ذوق زده شده بودند که دست و پای خود راگم

کرده به جای بخاری از باد سرد کولر آن هم آخرین درجه اش برای استقبال از ما استفاده کردند

دلخوری من بیشتر به خاطر پدران و مادران شهدایی بود که در جمع حضور داشتند که بیشترشان از لطف آنها سرما خوردند .
 
 
 
سه شنبه 2/9/1389 - 17:13
خاطرات و روز نوشت

                                  بسم رب الشهدا و الصدیقین 

سلام .

غرض از مزاحمت ، هم دیداری با دوستان قدیمی بود .

هم اینکه میخواستم بگم من فعالیتم و توی وبلاگ نویسی متمرکز کردم .

اگه دوست داشتین سری بهم بزنید .

از دیدارتون خوشحال میشم .

 

تکاوران جنگ سایبر  

جمعه 8/5/1389 - 17:25
دانستنی های علمی

 

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ..

 

 

 

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

 

 

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد

 

 

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!

 

  یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!

 

 

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد

 

 

یک  روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!

 

  یک تقویت کننده  فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!

 

  یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!

 

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

 

  جمله روز :  آنکه می تواند انجام می دهد و آنکه نمی تواند انتقاد می کند . جرج برناردشاو

 

 

چهارشنبه 6/8/1388 - 15:46
دانستنی های علمی

e

ماجرای جالب اختراع چیپس

 

 

 

چیپس در آمریکا متولد شد. اما پدری داشت به نام سیب‌زمینی سرخ شده که اولین بار در اواخر قرن ١٨ به وسیله

 شخصی به نام "توماس جفرسون" در آمریکا معرفی شد.

 

در اوایل قرن ١٩، سیب‌زمینی سرخ شده به تدریج محبوبیت پیدا کرد تا جایی که وارد فهرست غذایی رستوران‌ها شد.

 

یکی از شب‌های زمستان سال ١٨٥٣ در رستوران "دریاچه ماه" در ساراتوگای ایالت نیویورک شخصی

 همراه شام، سیب‌زمینی سرخ شده سفارش داد. پس از دریافت غذا این شخص که

 ظاهرا "کوریلیوس وندربیلت" نام داشت، با اعتراض به این که سیب‌زمینی‌ها خوب سرخ نشده‌اند

و چندان ترد نیستند آنها را به آشپزخانه پس فرستاد.

 

"جورج کرام"، سرآشپز رستوران که از این انتقاد حسابی عصبانی شده بود برای تمسخر، سیب‌زمینی‌ها

 را به نازکی کاغذ برید، به شدت به آنها نمک زد و دوباره سرخشان کرد و محصول را به این خیال

که غیرقابل خوردن است سر میز "وندربیلت" برد؛ اما دست‌پخت "کرام" به جای یک غذای بی‌مصرف، یک

 شاهکار از آب درآمد و به همین راحتی چیپس اختراع شد.

 

صاحب رستوران "دریاچه ماه" به زودی این خوراکی را وارد فهرست غذای خود کرد. چندی بعد "کرام" برای

خود رستورانی باز کرد که سیب‌زمینی نازک سرخ‌ شده را به شهرت رساند. "کرام" اسم این اختراع را به

یاد رستوران اول "چیپس ساراتوگا" گذاشت. (چیپس Chips جمع Chip به معنی ورقه و لایه نازک است).

به این ترتیب نام چیپس به طور رسمی وارد ادبیات غذایی شد و به زودی رستوران‌های دیگر نیز شروع به عرضه آن کردند.

 

اما این "ویلیام تاپندون" از اهالی اوهایو بود که برای اولین بار چیپس سیب‌زمینی را از رستوران

به مغازه‌های خواربار فروشی برد. در سال ١٨٩٥ او فروش چیپس را به خواربار فروشی‌های

محل شروع کرد و وقتی کارش گرفت، طویله‌اش را به اولین کارخانه چیپس سیب‌زمینی دنیا تبدیل کرد.

 کم‌کم مصرف چیپس آنقدر زیاد شد که در اولین سال‌های قرن بیستم چند شرکت و کارخانه بزرگ برای

 تولید انبوه آن بنا کردند.

 

امروزه چیپس سیب‌زمینی در شکل‌ها، مزه‌ها و مارک‌های مختلفی تولید و عرضه می‌شود که بعضی

 از آنها به جای ورقه‌های سیب‌زمینی از قطعه‌های ریز به هم پیوسته آن استفاده می‌کنند.

 

راستی فکر می‌کنید اگر در آن شب سرد، "کورپلیوس وندربیلت" مشکل‌پسند، هوس سیب‌زمینی سرخ

کرده نمی‌کرد، یا "جورج کرام" آشپز انتقادپذیری نبود، جهان چند سال دیگر در انتظار چیپس باقی می‌ماند؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

a                   التماس دعا                a

 

چهارشنبه 8/7/1388 - 11:39
دانستنی های علمی
  روانشناسی جالب : این تابلوچی کم داره؟

 

 

 

 

 

 

 

 

تابلویی که در عکس می‌بینید جاده‌ای را نشان می‌دهد که به یک خانه منتهی می‌گردد. به نظر شما این تابلو چه چیزی کم دارد؟ به عبارت دیگر اگر شما این تابلو را ترسیم کرده بودید چه چیزدیگری به آن می افزودید؟

 

 

یک درخت ؟

 

یک آبگیر (برکه)؟

 

 آدمها؟

 

 یک تکه ابر؟

 

 یک ماشین؟

 

 

 

 

 

 

تعبیر پاسخ شما

 

چیزی که انتخاب می‌کنید تا به صحنه اضافه شود نشانگر چیزی استکه درزندگی شخصی برایتان اهمیت بیشتری دارد. با تغییر اولویتهای زندگیتان،انتخاب شی‌ءجاافتاده در این صحنه نیز تغییر خواهد کرد. اگر این سوال راچند سال دیگر نیز از خودبپرسید درمی یابید که دیدگاهتان نسبت به چیزهاتغییر یافته است یا خیر!

 

 

 

 

 

درخت

 

در زندگی شخصی، به بیشترین چیزی که اهمیت می‌دهید رشد معنوی خودتاناست.

 

 

 

برکه (آبگیر)

در زندگی شخصی، به بیشترین چیزی که اهمیت می‌دهید داشتن یک رویااست.

 

 

 

آدمها

در زندگی شخصی، به بیشترین چیزی که اهمیت می‌دهید رابطه داشتنبا افراد دیگرست.

 

 

 

یک تکه ابر

در زندگی شخصی، به بیشترین چیزی که اهمیت می‌دهید دوستتان است.

 

  

 

 

ماشین

در زندگی شخصی، به بیشترین چیزی که اهمیتمی‌دهید پول است

 

 

 

التماس دعا .

 

دوشنبه 6/7/1388 - 11:40
دانستنی های علمی

 (=)

 

 

 

 

 

امروز هوا بوی دیگری دارد، بوی كیف، بوی مدرسه...امروز دلم برای تصمیم كبری و چوپان دروغگو از هر روز بیشتر تنگ شده است، برای كوكبخانم و دست پخت شیرینش، چند وقتی است كه از دهقان فداكار خبری ندارم، نمی دانمپطروس با انگشتش چه كرد ... دلم برای همه شان تنگ شده است... شانه هایم امروز بیقرارتر از هر روزند برای سنگینی كوله پشتیم و انگشتانم، برای نوشتن جریمه قلطهای(!) دیكته ام. دلم برای مقش (!) های نانوشته ام نیز شور می زند... امروز حتیتراش و مدادم هم بی قرار یك دیگرند و دفترم پر از دلهره ای سفید برای فردای سیاه خود...دلم برای یك بغل دوستی تنگ است و برای یك دنیا همكلاسی بودن... امروز بوی مهر رااستشمام می كنم... فردا زنگ مهر را می شنوم...

 

 

 

دوشنبه 30/6/1388 - 19:24
دانستنی های علمی

 

بهار بندگی را به باده‏نوشی آمده‏ام و به شکرانه‏ات جان خواهم افشاند. ای عشق، ای بهار، ای نور، لبیک!

 

لبیک، ای صدای اللّه‏ اکبر گلدسته‏ها!

 

لبیک، ای شور نهفته در قلب این همه عاشق!

 

لبیک ای خدای رمضان، ای خدای فطر!

 

رمضان آمده بود تا از عشق‏های جاری در کوچه پس کوچه‏ها بگوید که دلتنگی بیوه‏زنان را می‏شوید و غفلت روزمرگی مردمان را. رمضان آمده بود تا میزبان را به مهمانی خدا ببرد؛ آمده بود تا جاری کند نمازمان را در کوچه‏های نیاز.

 

بوی وداع می‏آید.

 

 

 

شنبه 28/6/1388 - 7:34
دانستنی های علمی

امشب ای ماه! به درد دل منتسكینی/ آخر ای ماه، تو همدرد منِ مسكینی/ كاهشِ جانِ تو من دارم و من می‌دانم/ كهتو از دوری خورشید، چه‌ها می‌بینی/ چه دلی ماند و چه دینی؟ كه نبردی از راه/ ای سرزلف، ندانم به چه كفر و دینی/ كی بر این كلبهٔ طوفان‌زده سرخواهی زد؟/ ای پرستو، كه پیام‌آورِ فروردینی/ شهریارا! اگر آیینِ محبت باشد/ چه حیاتیو چه دنیای بهشت آیینی. یاد باد خاطره شهریار شعر ایران!

پنج شنبه 26/6/1388 - 17:53
رمضان

 

 

 

روزه ناقص

قال الباقر علیه السلام

لا صیام لمن عصى الامام و لا صیام لعبد ابق حتىیرجع و لا صیام لامراة ناشزة حتى تتوب و لاصیام لولد عاق حتى یبر.

امام باقر علیه السلام فرمود:

روزه این افراد كامل نیست:

1 - كسى كه امام (رهبر) را نافرمانى كند.

2 - بنده فرارى تا زمانى كه برگردد.

3 - زنى كه اطاعت شوهر نكرده تا اینكه توبه كند.

4 - فرزندى كه نافرمان شده تا اینكه فرمانبردار شود.

بحار الانوار ج 93، ص 295.

روزه بى ارزش

قال امیرالمومنین علیه السلام

كم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظما وكم من قائم لیس له من قیامه الا السهر و العناء.

امام على علیه السلام فرمود:

چه بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد و چه بسا شب زنده دارى كه از نمازش جز بیخوابى و سختى سودى نمى برد.

نهج البلاغه، حكمت 145

روزه و صبر

عن الصادق علیه السلام فى قول الله عزوجل

«واستعینوا بالصبر و الصلوة»

قال: الصبر الصوم.

امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزو جل كه فرموده است: از صبر و نماز كمك بگیرید، صبر، روزه است.

وسائل الشیعه، ج 7 ص 298، ح 3

روزه و صدقه

قال الصادق علیه السلام

صدقه درهم افضل من صیام یوم.

امام صادق علیه السلام فرمود

یك درهم صدقه دادن از یك روز روزه مستحبى برتر ووالاتر است.

وسائل الشیعه، ج 7 ص 218، ح 6

پاداش روزه

قال رسول الله صلى الله علیه و آله: قال اللهتعالى

الصوم لى و انا اجزى به

رسول خدا فرمود خداى تعالى فرموده است:

روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم.

وسائل الشیعه ج 7 ص 294، ح 15 و 16 ; 27 و 30

جرعه نوشان بهشت

قال رسول الله صلى الله علیه و آله

من منعه الصوم من طعام یشتهیه كان حقا على الله انیطعمه من طعام الجنة و یسقیه من شرابها.

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه اش بازدارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى بخورانند و از شرابهاى بهشتى به او بنوشاند.

بحار الانوار ج 93 ص 331

خوشا بحال روزه داران

قال رسول الله صلى الله علیه و آله

طوبى لمن ظما او جاع لله اولئك الذین یشبعون یومالقیامة

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده اند اینان در روز قیامت سیر مى شوند.

وسائل الشیعه، ج 7 ص 299، ح 2.

 

 

 

سه شنبه 24/6/1388 - 16:9
رمضان

كوله بارت بربند! شاید این چند سحر، فرصت آخر باشد! كه به مقصد برسیم، بشناسیم خدا و بفهمیم كه یك عمر چه غافل بودیم، می شود آسان رفت، می شود كاری كرد كه رضا باشد او. ای سبكبال در این راه شگرف، در دعای سحرت، در مناجات خدایی شدنت، هرگز از یاد مبر منِ جامانده بسی محتاجم... 

 

دوشنبه 23/6/1388 - 8:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته