• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 3
زمان آخرین مطلب : 6220روز قبل
محبت و عاطفه

سر گشته اي به ساحل دريا،

نزديك يك صدف،

سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است !

***

گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او،

چيزي نهفته بود، كه مي گفت ،

از سنگ بهتر است !

***

جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر،

از سنگ مي دميد !

انگار

دل بود ! مي تپيد !

اما چراغ آينه اش در غبار بود !

***

دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود،

خود را به او نمود .

آئينه نيز روي خوش آشنا بديد

با صدا اميد، ديده در او بست

صد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد،

در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد

سنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد !

آئينه را شكست !

سه شنبه 28/1/1386 - 0:49
محبت و عاطفه

چشم صنوبران سحر خيز

بر شعله بلند افق خيره مانده بود .

دريا، بر گوهر نيامده ! آغوش مي گشود .

سر مي كشيد كوه،

آيا در آن كرانه چه مي ديد ؟

پر مي كشيد باد،

آيا چه مي شنيد، كه سرشار از اميد،

با كوله بار شادي،

از دره مي گذشت ،

در دشت مي دويد !

***

هنگامه اي شگفت ،

يكباره آسمان و زمين را فرا گرفت !

نبض زمان  و قلب جهان، تند مي تپيد

دنيا،

در انتظارمعجزه ... :

خورشيد مي دميد !

*****

سه شنبه 28/1/1386 - 0:41
محبت و عاطفه

تا حالا شده دلت بگیره هیچ کسی رو نداشته باشی که باهاش حرف بزنی ...

من  خدا رو بهت پیشنهاد میکنم  مطمئن باش جواب میده

چهارشنبه 22/1/1386 - 1:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته