• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 60
زمان آخرین مطلب : 5931روز قبل
دانستنی های علمی

پیشینیان با ما

در كار این دنیا چه گفتند ؟

گفتند : باید سوخت .

گفتند : باید ساخت .

گفتیم : باید سوخت

اما نه با دنیا كه دنیا را !

گفتیم : باید ساخت

اما نه با دنیا كه دنیا را !

چهارشنبه 10/11/1386 - 10:45
محبت و عاطفه
 

از خواب كه برخواستم

فرشته سمت چپ سرگرم نوشتن شد

فرشته سمت راست

سالهاست چیزی ننوشته است

.

با خودم گفتم

برایت نامه ای بنویسم

كه نشسته ای بالای ابر و ستاره

و هی گناه و ثواب مرا می نویسی

از دیدار تو خوشحال خواهم شد

حرفهایی هست برای نگفتن

كه با تو خواهم گفت

 

شنبه 6/11/1386 - 17:22
ادبی هنری
   

آن مرد عاشق بود آن بازی عشق و آن حریف خدا.

دور ، دور آخر بود و بازی به دستخون رسیده بود. آن مرد زمین را سبز می خواست . دل را سبز می خواست.انسان را سبز.زیرا بهشت سبز است و روح سبز و ایمان سبز...

اما سبزی را بهایی است به غایت سرخ ، و بازی به غایتش رسیده بود . به غایتی سرخ .
و از این رو بود كه آن مرد ، سرخ را برگزید.كه عشق سرخ است و آتش سرخ و عصیان سرخ .و از میان تمامی سرخان ، خون را برگزید.نه این خون رام آرام سر به زیر فروتن را ، آن خون عاصی عاشق را .آن خون كه فواره است و فریاد.او خون خویش را برگزید كه بازی سخت سرخ و سخت خونین بود.
***
تركش كنید و تنهایش بگذارید كه شما را یارای یاری او نیست.این بازی آخر است و نه جوشن به كار می آید و نه نیزه و نه شمشیر و نه سپر.دیگر نه طمع بهشت و نه ترس دوزخ و نه هول رستاخیز.بروید و بردارید و بگریزید.
دیگر پیراهنتان پاره نخواهد شد،تنتان ، پاره پاره خواهد شد.كیست؟
كیست كه با تن پاره پاره بماند؟ دیگر غنیمتی نصیبتان نخواهد شد،قلب شرحه شرحه تان ،غنیمت دیگران خواهد شد.كیست؟ كیست كه با قلب شرحه شرحه بماند؟
این عزیمت را دیگر بازگشتی نیست، زیرا كه آن یار، گلو را بریده دوست دارد و سر را بر نیزه و خون را پاشیده بر آسمان.كیست؟ كیست كه با گلوی بریده و خون پاشیده بر آسمان، بماند؟
وقتی بنده اید و او مالك، بازی این همه سخت نیست.
وقتی عابدید و او معبود، بازی این همه سخت نیست.
اما آن زمان كه عاشقید و او معشوق، یا آن هنگامه كه او عاشق است و شما معشوق، بازی این چنین سخت است و این چنین سرخ و این چنین خونین. و بازی عاشقی را نخواهید برد، جز به بهای خون خویش.
آن مرد حسین بود و آن بازی كربلا و آن یار ، خدا.


عرفان نظر آهاری

 

يکشنبه 30/10/1386 - 15:25
دعا و زیارت
امام حسین (ع) : مردم برده و بنده دنیا هستند، و دین لعابی است كه تا وسایل زندگی فراهم است ، به دور زبان می گردانند، ولی وقتی دوران آزمایش فرا رسد، دینداران كمیاب می شوند.
إن الناس عبید الدنیا، و الدین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون .
بحار الانوار، ج 78، ص 117
يکشنبه 23/10/1386 - 13:14
محبت و عاطفه
 

چه سرنوشت غم انگیزی كه كرم ابریشم تمام عمر ،‌ قفس می بافت ولی به فكر پریدن بود !

شنبه 22/10/1386 - 9:11
محبت و عاطفه

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت

*
ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد

*
یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است

*
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟

*
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست

*
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید ، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم.

عرفان نظرآهاری

چهارشنبه 19/10/1386 - 11:20
محبت و عاطفه

 

بی صدا شب تا سحر
یاران خود را خواند و گرد آورد
جا به جا
در راه ها
بر شاخه ها
بر بام گسترد
صبحگاهان
شهر سرتا پا سیاه از تیرگی های گنهکاران
ناگهان چون نو عروسی در پرندین پوشش پاک سپید تازه
سر بر کرد
شهر اینک دست نیروهای نورانی است
در پس این چهره تابنده
اما
باطنی تاریک دود آلود ظلمانی است
گر بخواهد خویشتن را زین پلیدی هم بپیراید
همتی بی حرف همچون برف می باید

« فریدون مشیری »

يکشنبه 16/10/1386 - 8:47
محبت و عاطفه

و رسالت من این خواهد بود
 تا دو استکان چای داغ را
 از میان دویست جنگ خونین
 به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
 با خدای خویش
 چشم در چشم هم نوش کنیم

" مرحوم حسین پناهی"

شنبه 15/10/1386 - 7:32
ادبی هنری
 

به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود

خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت

از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است

مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم

به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند

پنج شنبه 13/10/1386 - 11:44
محبت و عاطفه
 

مهم نیست فقط

كه انسان

درست بیندیشد

.

بلكه

آن كه درست می اندیشد

انسان نیز باشد

«‌ اریش فرید »‌

چهارشنبه 12/10/1386 - 11:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته