عرض كرديم كه در شبههي وجوبيهي شك در (مكلَّفبه), دو مسئله مطرح است, يكي به خاطر وضوحش كمتر بحث ميشود, ولي ديگري به خاطر خفائش مورد عنايت بيشتري قرار گرفته است.
گاهي شبههي وجوبيه در شك در (مكلّف به), بين متباينين است، مثلاً در روز جمعه, نميدانيم كه نماز جمعه واجب است يا ظهر، اين حكم شبههي تحريميه دارد، البته با اين تفاوت كه در شبههي تحريميه, از هر دو بايد اجتنابكنيم، و اما در اينجا بايد هر دو را انجام بدهيم و بياوريم. ولي آن چيزي كه در شبههي وجوبيه بيشتر مطرح است و در خلل و در نماز بيشتر مطرح است،شبههي وجوبيهي شك در مكلف به (من حيث الاقل والاكثر الارتباطيين) است، اقل واكثر ارتباطي را هم معني كرديم، وگفتيم كه در اقل و اكثر, اگر اكثر واجب باشد, وجوب اقل با اكثر يك وجوب، يك ملاك و يك امتثال است.
اخباريها در اينجا قائل به احتياط هستند، اصوليها قائل به برائت هستند، قائلين به برائت هم گاهي به برائت عقلي و شرعي قائل هستند و گاهي هم مانند مرحوم آخوند فقط به برائت شرعي قائلند نه برائت عقلي، ما فعلاً دليل كساني را ميخوانيم كه قائل به برائت عقلي و شرعي هستند, فلذا عرض كرديم در اينجا سه تقريب داريم.
تقريب اول كه قبل از شيخ هم معروف بود، تقريب دوم منسوب به شيخ است ولي ما از مرحوم بروجردي شنيديم.
تقريب سوم مال حضرت امام (ره) است، اين سه بزرگوار يك هدف دارند و آن هدف عبارت است از انحلال علم اجمالي، يعني ميخواهند كه علم اجمالي را به علم تفصيلي و شك بدوي منحل كنند، علم اجمالي با كلمهي (اما) و (او) قائم است, اين سه فحول ميخواهند كه (اما) و (او) را از بين ببرند تا به اين نتيجه برسند كه اقل قطعاً واجب است و اكثر هم مشكوك است, يعني ميخواهند كه مسئله را از شك در (مكلّف به) برانند به شك در تكليف. كساني كه ميخواهند انحلال را ادعا كنند, هدف شان برگرداندن شك در (مكلف به) است به شك در تكليف، يعني ظاهراً شك در (مكلّف به) است - مثل نماز با سوره يا نماز بدون سوره،- اما بعد از انحلال, به شك در تكليف بر ميگردد، يعني مسئله يك ظاهري دارد و يك باطني، ظاهرش شك در( مكلّف به) است ولي باطنش شك در تكليف ميباشد. گاهي از اين طريق پيش آمدهاند و گفته اند كه (الاقل اما واجب نفسي او واجب غيري و علي كل تقدير الاقل واجب), يعني اقل در تمام صور واجب است، قهراً اكثر مشكوك خواهد شد ونسبت به او, برائت جاري ميشود، جواب اين را قبلاً بيان كرديم و نيازي به تكرار نيست.
تقريب دوم مال شيخ انصاري است طبق فرمايش مقرر آيهالله خوئي، ولي من از مرحوم بروجردي شنيدم كه ايشان هم لابد از مشايخش شنيده است. اين دو بزرگوار راه ديگر را پيش ميگيرند و ميگويند: (الاقل اما واجب مستقل او واجب ضمني)، حاصل گفتار ايشان اين است مولا كه امر ميكند, اين امر روي اجزاء كشيده ميشود، اجزاء را ده تا حساب كنيد، امر روي اين ده تا كشيده ميشود، و به هنگام كشيده شدن, يك اوامر كوچكي توليد ميشود، اوامر كوچك مانند امر ضمني به (بسمالله), امر ضمني به (حمد)، امر ضمني به توحيد و ... پس يك امر استقلالي داريم كه روي همهي اجزاء رفته است. يك اوامر ضمني داريم كه روي اجزاء رفته است، اگر در واقع اقل واجب باشد, اقل, وجوبش استقلالي است، اما اگر في نفس الامر اكثر واجب باشد، يعني ده تا، اين نه تا وجوبش ضمني است، يعني اوامر نهگانهي كوچك, اين ده تا را گرفته است. پس به طور قطع اين نه تا واجب است (اما وجوباً استقلالياً) اگر در واقع نه تا واجب باشد, (او واجب ضمناً)، پس علم تفصيلي به وجوب اقل داريم و شك در وجوب دهمي داريم، پس مسئله از شك در (مكلّف به) به شك در (تكليف) برگشت، آيا به دهمي هم تكليف داريم يا نداريم؟ ميگوييم نسبت به دهمي تكليف نداريم و با مقراض برائت دهمي را قيچي ميكنيم اگر واجب باشد، اما اگر واجب نباشد كه احتياجي به مقراض برائت نيست، يعني اگر در واقع واجب باشد, در ظاهر قيچي ميشود و واجب ما همان نه تا خواهد شد.
يلاحظ عليه:
اولاً: اين اوامر ضمني كه شما مي فرماييد و ميگوييد يك امر ضمني و بزرگ داريم كه روي ده تا رفته و مانند نخ تسبيح كه صد تا را در خود جا ميدهد، اين امر بزرگ نيز دهتا را يكجا در خود جا ميدهد, ميگوييد يك امر بزرگي داريم كه روي ده تا رفته است, ولي ميگوييد كه در اين ضمن, يك اوامر كوچكي هم متولد ميشود, و روي اجزاء ميرود، و اين اوامر ضمني( واقعاً) اوامر حقيقي هستند, و حال اينكه هنگام امتثال, هيچگاه اين اوامر ضمني در ذهن ما نيست، يعني من كه امتثال ميكنم, آن امر بزرگ را در نظر ميگيرم و امتثال ميكنم، آيا همهي ما كه امروز نماز صبح را خوانديم، آيا هنگامي كه گفتيم (بسمالله الرحمن الرحيم), آيا امتثال امر ضمني (بسمالله) را قصد كرديم, و بعداً امتثال ضمني حمد را، سپس امتثال ضمني سوره را؟ نه، هيچگاه اين اوامر ضمني در ذهن ما نيست، همهي ما كه ميگوييم (الله اكبر) از (الف) الله تا (ميم) السلام عليكم, كمال اين است كه آن امر بزرگ را ( به اصطلاح شما) امتثال ميكنيم، حتي اگر مولا به شما بگويد مسجد بساز، آجر و تيرآهن كه ميآوريد, هيچگاه در صدد امتثال امر ضمني نيستيد بلكه در صدد امتثال امر بزرگ هستيد كه (ابن ليمسجداً) باشد, ومعني مسجدسازي نيز همين است كه انسان به تدريج دست به كار شود، البته امرش امر دفعي نيست، امتثالش امتثال دفعي نيست، بلكه به تدريج آن امر را قصد ميكنيم، اين اوامر ضمنيه در ذهن هيچكدام از مولاها و عبيدها نيست، بلكه همه ميگويند كه ما آن امر بزرگ را امتثال ميكنيم و اصلاً در قلب ما و در فكر و انديشهي ما, اوامر ضمنيه خطور هم نميكند، حتي ممكن است كه ساختن يك مسجد سازي ده سال طول بكشد، از آن اولي كه شروع به ساختن مسجد ميكنند تا آن لحظهاي كه كار ش تمام ميشود, همهي دست اندر كاران, آن امر (ابن ليمسجداً) را ميخواهند امتثال كنند، نه اينكه گچش يك امر داشته باشد، آجرش امر ديگري داشته باشد, خاك برداريش امر ديگري, يعني وجداناً اينگونه نيست.
ثانياً: اصلاً معقول نيست، در اولي ميگوييم كه معقول هست ولي در ذهن ما نيست، در مرحلهي دوم ميگوييم كه اصلاً معقول نيست, چرا معقول نيست؟
(لاستلزامه الجمع بين لحاظ الآلي و لحاظ الاستقلالي), يعني اگر ما قائل به اوامر ضمني شويم, لازمهاش جمع بين لحاظ آلي و استقلالي در آن واحد است ، چگونه؟ در آنجا كه ميخواهد امر استقلالي را بگويد, اجزاء ملحوظ نيست و فقط كل ملحوظ است، يعني اجزاء, در اين (كل) فاني است، هنگامي كه ميگويد (صلّ), امر ميرود روي عنوان صلاه, و عنوان صلاه هم (ملحوظ استقلالي), يعني استقلالاً ملحوظ است, اما اجزاء, (ملحوظ آلي)، اين در جاي است كه ميخواهد امر را روي (كل) ببرد, اما آنجا كه ميخواهد اوامر ضمني را بگويد, هر جزئي (ملحوظ مستقلا)، بسمله مستقلاً ملحوظ است, حمد هم مستقلاً, سوره هم مستقلاً ملحوظ است, پس اين آدم كه ميگويد(صل), در آن واحد بايد اجزاء, هم ملحوظ آلي بشود وهم ملحوظ استقلالي, ازاين كه امر را روي(كل) برده, هنگامي كه امر روي(كل) ميرود, اجزاء, ديگر مطرح نيست, ملحوظ لحاظاً آلياً وحرفياً, اما آنجا كه ميخواهد اوامر ضمني را بگويد, در آن واحد بايد هر جزئي را مستقلاً ملاحظه كند وامر ضمني را متعلقش كند.
مثال: يك موقع ميگويند كه به اين مسجديها جايزه بدهيد, دراينجا تك تك مسجديها مطرح نيست, بلكه (من في المسجد) مطرح است, اما فرد وتك تك افراد مطرح نيست.
اما يك موقع هم در مقام دادن جايزه هستيم, وميخواهيم كه به تك تك افراد جايزه بدهيم, درچنين فرضي, افراد بصورت تك تك و(كل واحد واحد) ملحوظ است, يعني تك تك افراد بطور مستقل ملحوظ هستند( ملحوظ مستقلاً), در مقام انشاء, (كل من في المسجد فله جايزه), كل, در اينجا ملحوظ است, تك تك اجزاء وافراد ملحوظ نيست, اما موقع دادن جايزه, (كل واحد واحد ملحوظ مستقلاً), اين مثال را در مانحن فيه پياده ميكنيم وميگوييم: مولا كه ميگويد(صل), در آن واحد هم امر استقلالي دارد وهم امر ضمني, در دو (آن) نيست بلكه در (آن واحد) است, درآن واحد هم امر استقلالي است, وهم اوامر ضمني, آنهم اوامر, نه يك امر, اگر امر استقلالي دارد (الكل بوصف الكل ملحوظ استقلالاً والاجزاء ملحوظه آليتاً), ولي اگر در همان لحظه, اوامر ضمني دارد, بايد تمام اجزاء را دانه دانه ومستقلاً ملاحظه كند وامر را متوجهش كند, پس اجزاء هم مستقلاً ملحوظ هستند, وهم آلياً وغير مستقل ملحوظ هستند.
التقريب الثالث:
اين تقريب, مال حضرت امام(ره) است, ايشان خيلي روي اين تقريب زحمت كشيده بود, كه ما در تهذيب آن را آوردهايم, اين تقريب پنج مقدمه دارد, و ما مقدمهها را يكي پس از ديگري بيان ميكنيم,تا به نتيجه برسيم, ضمناً همهي اين اصحاب تقريب, عاشق يك مسئله هستند, وآن عبارت است از انحلال علم اجمالي, وميخواهند كه آشيانهي علم اجمالي را خراب وويران كند, وشك در مكلَّفبه را برگردانند به شك در تكليف, پس تقريب سوم, پنج تا مقدمه دارد:
المقدمه الاولي: المركب اما مركب صناعي و اما مركب اعتباري وفي الكل, الاجزاء فانيه في الكل.
ميفرمودند كه مركب يا مركب صناعي است, مركب صناعي مانند همين محلولهاي كه ما داريم, مثلاً نمك از دو جزء تشكيل يافته, يا آب از دو جزء تشكيل يافته, اينها تركيبهاي صناعي است, يا اين ماشين آلاتي كه درست ميكنند, تركيبات شان صناعي است, البته بهتر اين بود كه ايشان, به جاي كلمهي صناعي, كلمهي تكوين را به كار ميبرد تا نمك از ماشين تفكيك پيداكند, زيرا كه به ماشين مركب صناعي ميگويند, ولي نمك را ميگويند مركب تكويني, در هر صورت مركبهاي داريم كه تكويني هستند, در مركب تكويني تفاعل, حاصل ميشود, مثلاً سكنجبيني كه ما درست ميكنيم, اين سكنجبين, مركب از شكر وسركه ميباشد, شكر صورت شكري را از دست ميدهد, سركه هم صورت سركهي را از دست ميدهد, والا اگر شكر, صورت شكريش محفوظ بماند, سركه هم صورت سركهياش محفوظ بماند, سكنجبين درست نميشود, بلكه تفاعل پيدا ميكنند, يعني هر يك فعليت خود را از دست ميدهد, هم شكر وهم سركه, پس قهراً صورت ثالثي درست ميشود بنام سكنجبين كه نه صد در صد شكر است ونه صددرصد سركه ميباشد, آب نيز از دو عنصر تشكيل يافته, در آب هم اگر هر يك از اين دو جزء بخواهد فعليت خودش راحفظ كند, آب درست نميشود, بلكه بايد هر كدام فعليت خود را از دست بدهد, تا آب حاصل شود. يكي از مركبات نمك است, نمك نيز از دو جزء تشكيل شده, (كُلُر) اگربخواهد وصف كلري خود را حفظ كند, اين نميشود, بلكه (كلر) بايد فعليت خود را از دست بدهد, جزء ديگر هم بايد فعليت خودرا از دست بدهد, تفاعل كنند تا صورت ثالثي بنام نمك پيدا بشود, تمام اين شربتهاي كه پزشكان به افراد ميدهند, اينها از اجزاء مختلف تشكيل يافتهاند, تركيب شان تركيب حقيقي, يا تكويني ويا صناعي است, يعني اجزاء منحل ميشوند, تفاعل پيدا ميكنند, سپس صورت ثالثه بوجود ميآيد.
مركب اعتباري:
يك مركبي هم بنام مركب اعتباري داريم, مانند خمسه, صلاه, و... صلاه در حقيقت يك مركب اعتباري است نه مركب حقيقي, حتي ايشان ميفرمودند كه( بناء) هم مركب حقيقي نيست, بلكه مركب اعتباري است, آجر شخصيت خودش را حفظ كرده, سنگ هم شخصيت خودش را حفظ كرده, گج هم شخصيت خودش را حفظ كرده, در مركبات اعتباري حتي مثل( بناء) حتي اين ماشينهاي كه ما سوار ميشويم, يا صلاه, درهمهي اينها اجزاء, فعليت وشخصيت شان محفوظ است, و همهي اينها شخصيت خود را حفظ كردهاند, منتهي (لاحظ), اينها را (بوصف الوحده) مطالعه ميكند, يعني لاحظ اينها را با يك ديگر جمع وجور ميكند و عنوان وحدت به آنها ميبخشد و ميگويد (اقم الصلاه، ابن لي بيتاً، ابن لي مسجداً), در تمام مركبات اعتباري كه صلاه وبناء نيز ازآن قبيل ميباشند، چون فعليتها محفوظ است، آهن فعليت خودش را حفظ كرده است، سرب هم فعليت خودش را حفظ كرده است، يعني اجزاء فعليت شان محفوظ است، منتهي لاحظ, اين اجزاء مختلف را به وصف وحدت لحاظ ميكند وهمه را تحت يك عنوان جمع مينمايد, وبه تعبير بهتر به همه, عنوان واحد(يعني عنوان صلاه, بيت, ماشين و...) اعطاء ميكند (فيلاحظ اجزاء المختلفه بوصف الوحده).
بنابراين اگر اجزاء, تفاعل كردند و فعليت خود را از دست دادند و محو در يكديگر شدند, اين تركيب تكويني و حقيقي است مانند: نمك، آب و سائر مركبات تكويني.
اما اگر اجزاء, فعليت خود را حفظ كردند, ما به همهي آنها مركب اعتباري ميگوييم، منتهي گاهي اعتباري صرف هستند, مثل صلاه.
و گاهي از اعتباري صرف بالاترهستند ، مانند بنائي كه ميسازند. ميزان اين است كه اگر اجزاء, فعليت خودشان را حفظ نكردند, مركب حقيقي هستند, والاّ غير حقيقي هستند, غير حقيقي هم بر دو قسم است: الف) صناعي, مانند بناء وماشين. ب) اعتباري.
فالمركب اما مركب حقيقي و فيه الاجزاء متفاعله -يعني اجزاء, نسبت به همديگر اثر ميگذارند- و اما غير حقيقي، غير حقيقي نيز بر دو قسم است: 1- صناعي. 2- اعتباري.
المقدمه الثانيه: وحده الاراده تابعه لوحده المراد. وان شئت قلت وحده الامر تابعه لوحده المأموربه.
ايشان دراين مقدمهي دوم ميخواهد كه مرحوم نائيني را رد كند. حضرت امام(ره) چون در فلسفه قوي بوند, فلذا ازمنابع فلسفي اين مقدمه را استفاده كرده, وميفرمايد هركجا كه اراده, واحد است, كشف ازاين ميكند كه مراد هم واحد است, يعني امكان ندارد كه اراده واحد باشد, اما مراد متعدد باشد, چرا؟
(لان التشخص الاراده بالمراد), زيراكه اراده با مراد, متشخص ميشود، معنا ندارد كه اراده يكي شود اما مراد متعدد باشد.
هر كجا كسي متوجه شد كه ارادهاش يكي است, ميفهمد كه مرادش هم يكي است, بنابراين كسي كه سر سفره نشسته است و ده لقمه غذا ميخورد, هر لقمهاي براي خود ارادهي مستقلي دارد و توجه ندارد، بله! يك ارادهي كل دارد كه غذا بخورد و آن اراده ارادهاي است كه متعلّق به (اكل) است. ولي هر لقمهي براي خودش ارادهي جداگانه و مستقلي دارد. اوامر مولا نيز از همين قبيل است, يعني اگر مولا امر كرد, وحدت (امر) حاكي از وحدت (مأمور به) است، مولا كه فرموده: (صلّ), اين امر مولا حاكي از اين است كه مأمور به هم يكي است، بنابراين( صلّ) كه امر واحد است, محال است متعلّق شود به اجزاء (بوصف الكثرت), چون امر واحد است، وامر واحد محال است متعلّق شود به اجزاء (بوصف الكثرت)، فلذا ناچاريم كه بين اين اجزاء, يك نوع وحدتي ايجاد كنيم تا بتواند امر واحد, متعلّق بر اين كثرات باشد، شكي نيست كه نماز داراي اجزاء مختلف است و از كثرت برخوردار ميباشد, يعني از (الله اكبر)آغاز ميشود ودر(ميم) السلام عليكم پايان پيدا ميكند, ولي امر (مولا) واحد است، وحدت( امر) حاكي از اين است كه مولا اين كثرات را واحد فرض كرده است و لباس وحدت پوشانده است، وهمهي آنها را تحت يك عنوان واحد قرار داده است و آن واحد عبارت است از عنوان (صلاه ظهر و عصر).
اما اگر مولا بخواهد به اين كثرات با وصف كثرت نگاه كند, ممكن نيست كه امرش واحد باشد, اما مأمور بهاش متعدد باشد، يا بايد امر متعدد بشود و يا بايد (مأمور به) واحد شود، معني ندارد كه يك طرف واحد باشد اما طرف ديگر كثير باشد، بنابراين ناچاريم كه اين كثرات را تحت يك عنوان واحدي قرار بدهيم تا امر مولا, به جاي اين كثرات, بر اين عنوان واحد تعلق بگيرد, امكان ندارد امر واحد, به مأموربه متعدد(يعني حمد ,سوره, ركوع و سجود) متعلق بشود.
حضرت امام(ره) مدعي بودند كه (وحده الاراده تابع لوحده المراد، كثره الاراده تابعه لكثره المراد، وحده الامر تابع لوحده المأمور به، كثره المأمور به سبب لتعدد الامر)، چون در اينجا امر واحدي داريم, فلذا محال است كه اين امر واحد, متعلق بشود بر اين اجزاء (بنعت الكثره)، بنعت الكثره ممكن نيست، فلذا ناچاريم كه به اين كثرات, عنوان واحد ببخشيم تا اينكه امر به آن عنوان واحد تعلق بگيرد.