موضوع: اصل برائت
در این جلسه وارد اصل مسأله می شویم و آن اینکه در شبهات وجوبیه و تحریمیه اگر فقدان نص باشد آیا مدرکی برای برائت وجود دارد:
اصولیین با چهار دلیل استدلال بر برائت کرده اند که عبارت است از تمسک به کتاب، سنت، عقل و اجماع
استدلال به کتاب: [1] [2]
﴿وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا﴾[3]
﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا﴾[4]
﴿وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ﴾[5]
﴿وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى﴾[6]
خداوند در دو آیه ی اول عذاب را معلّق به بعثت رسول می کند یعنی اگر بخواهیم کسی را عذاب کنیم این عذاب معلّق بر بیان است زیرا بعثت رسول کنایه از بیان و حجت است. بعثت رسول، فرد اکبر و فرد افضل است بنا بر این اگر به جای رسول، امام بیاید یا عالمی که با احکام الهی آشنا است بیاید همان حکم جاری است. بنا بر این مراد بیان و حجت است. شاهد بر اینکه مراد از رسول همان بیان و حجت است آیه ی سوم است که نشان می دهد مراد از رسول، منذر می باشد.
در آیه ی چهارم مسأله ی فطرت مطرح شده است و آن اینکه قبل از عذاب، رسول می فرستیم و اگر گوش نکردند عذاب می فرستیم تا روز قیامت علیه ما شکایت نکنند که خداوندا! مقتضای عدالت این بود که از قبل بیان کنی چرا بیان نکردی.
نکته: هر وقت کلمه ی «کان» بعد از «ما» نافیه بیاید معنای آن یا نفی امکان است یا نفی شأن. از این جهت در ﴿وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ﴾ سخن از نفی شأن است یعنی در شأن ما نیست چنین کنیم و در ﴿وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[7] سخن از نفی امکان (وقوعی و نه ذاتی) می باشد یعنی محال است انسانی بدون اذن خداوند بمیرد زیرا عالم، یک رب بیشتر ندارد و محال است اتفاقی بدون اذن او بیفتد.
همچنین در جریان تغییر قبله که مسلمان ها از بیت المقدس به سمت کعبه نماز خواندند یهودی ها این شبهه را مطرح کردند که نمازهای سابق شما همه باطل بود در اینجا این آیه نازل شد: ﴿وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُم﴾[8] یعنی در شأن خداوند که عادل است این نیست که اعمال پیشین شما را ضایع کند. (این آیه همچنین علامت آن است که ایمان در عمل هم به کار رفته است.)
شیخ انصاری هنگامی که می خواست با این آیات استدلال کند با فکر اصولی وارد شده است نه فکر تفسیری از این رو به استدلال به قرآن چهار[9] اشکال مطرح کرده است:
الاشکال الاول: آیه ی اول مربوط به عذاب دنیوی است یعنی اگر قوم ثمود و اقوام دیگر را در دنیا هلاک کردیم قبلا برایشان پیغمبر فرستادیم و وقتی حرف آنها را گوش نکردند عذاب دنیوی برایشان فرستادیم. بنا بر این عذاب دنیوی معلّق به بیان است نه اخروی.
یلاحظ علیه: مورد مخصص[10] نیست. مفاد این آیه این است که عذاب مطلقا معلّق بر بیان و اتمام حجت است و فرقی نمی کند که عذاب دنیوی باشد یا اخروی در هر حال عذاب بدون بیان انجام نمی شود.
عجب اینکه مرحوم طباطبایی در اینجا قائل است که این آیات مربوط به عذاب استئصال است. استئصال به معنای ریشه کن شدن است. یعنی قوم ثمود و عاد و امثال آنها ریشه کن شدند.
نقول: هرچند آیه ناظر به عذاب استئصال است ولی مورد مخصص نیست.
مضافا بر اینکه اگر عذاب دنیوی معلّق بر بیان است به طریق اولی عذاب اخروی باید معلّق بر بیان باشد.
الاشکال الثانی: این آیه ناظر به احکام اولیه است. انبیاء احکام اولیه را می آورند و تا نیاورند خدا مردم را عذاب[11] نمی کند. بنا بر این این آیه ارتباطی به مشتبه الحکم ندارد و لازم نیست انبیاء آن را بیان کنند.
یلاحظ علیه: بله در بحث اصولی احکام را به اولیه و ثانویه تقسیم می کنند و اینکه حکم گاه مربوط به ذات شیء است و گاه مربوط به مشتبه الحکم ولی قرآن ناظر به این تقسیم نیست. در قرآن اگر بیان نباشد عذاب نیست.
الاشکال الثالث: قرآن در این آیه فعلیت[12] را نفی می کند یعنی بدون بیان، عذاب نمی کنیم ولی این به معنای نفی استحقاق نیست یعنی شاید کسی مستحق عذاب باشد ولی خداوند که رحمتش بر غضب غلبه کرده است او را عذاب نکند. بنا بر این در موارد مشتبه چه بسا بتوان احتیاط کرد و اگر کسی احتیاط نکند مستحق عذاب باشد ولی خداوند او را عذاب نکند. این در حالی است که آنچه اصولی می خواهد نفی استحقاق است.
شیخ انصاری از این اشکال پاسخ داده است زیرا این اشکال از فاضل تونی است و فرموده است: بین نفی فعلیت و نفی استحقاق ملازمه است زیرا اخباری ها قائل هستند اگر فعلیت نیست، استحقاق هم نیست.
محقق خراسانی به شیخ انصاری اشکال می کند و می فرماید: بحث شما در اینجا جدلی است و حال آنکه شما باید برهانی استدلال کنید. شما در اینجا طبق مبنای خصم استدلال کرده اید ولی خودتان مبنای خصم را قبول ندارید. یعنی شیخ فرموده است که چون خصم قبول دارد که نفی فعلیت ملازم با نفی استحقاق است من هم به آن استدلال می کنم و این در حالی است که خودش این مبنا را قبول ندارد.
یلاحظ علیه: اصولیین دنبال این تشویق ها نیست بلکه دنبال این است که این عمل، مانند سیگار کشیدن عقاب ندارد چه از باب نفی فعلیت باشد یا نفی استحقاق.
الاشکال الرابع: النقض بالمستقلات العقلیه[13]
این در واقع اشکال به قرآن است زیرا قرآن می فرماید: عذاب، معلّق به بیان است و اضافه می کند که این در حالی است که بسیاری از جاها عذاب هست ولی بیان نیست مثلا در مستقلات عقلیه چنین است. عقل بشر می گوید ظلم و تجاوز به حقوق دیگران قبیح است و احترام به ابوین لازم می باشد. اگر کسی خلاف آن عمل کند حتی اگر بیانی در کار نباشد خدا او را عذاب می کند.
یلاحظ علیه: [14] بیان بر دو قسم است: بیان از خارج و بیان از داخل و عقل که بیان داخل است رسول باطن محسوب می شود. ما اشعری نیستیم که عقل را حجت ندانیم. ما قائل هستیم که عقل یکی از حجج الله می باشد. قابیل که هابیل را کشت، در آن زمان شریعت نبود ولی عقل او به او می گفت که کشتن بی گناه و تجاوز به حقوق دیگران حرام است از این رو اهل جهنم شد.
ان شاء الله در جلسه ی آینده به سراغ آیه ی دیگر[15] می رویم که عبارت است از ﴿لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً﴾[16]