* گفته شد که ابهام سه ویژگی اصلی دارد و وقتی گفته میشود ویژگی برای عناصر زبانی مبهم است، یعنی اینکه بین مفهوم و مصادیق خارجی این ویژگی وجود دارد و نه اینکه ناشی از شک ناظر باشد.
* تنها یک راه به ذهن میآید که بتوانیم بگوییم مرز مغشوش با مورد حاشیهای دو ویژگی باشند و نه دو تعبیر در مورد یک ویژگی، این است که بگوییم که در مورد حاشیهای با ارزش سوم مواجهیم، اما در مورد مرز مغشوش، اطمینان به صدق داریم، اما به نحو مشکک (یعنی با شدت و ضعف).
* برای اینکه بفهمیم ارزش سوم به چه معناست، مثلاً در مورد وصف سفیدی، اگر بگوییم آیا مساوی پنج است یا نیست؟ در اینجا نه میتوان گفت که هست و نه میتوان گفت که نیست که این عدم توانایی ناشی از شک نیست بلکه ناشی از واقع است. مثل اینکه بگوییم نه میتوان گفت که زید در آنِ واحد هم هست و نه میتوان گفت که نیست.
* مفهوم سه چیز دارد: وجود ذهنی، مصداق خارجی، محکی. در اینکه انسانها یک محکی بین الاذهانی دارند، هر چند توضیح و تبیین آن مشکل باشد، شکی نیست. مدرَک بالعرضی که مدرِک به سراغ آن میرود و مدرَک بالذات به دست میآورد. محکی با مصداق تفاوت دارد که محکی آن چیزی است که با لفظ آن را احضار میکنیم. این محکی ناشی از مصحح نفس الامری واقعی، میتواند ابهام داشته باشد، ابهامی که نفس الامری است.
* اساساً مرز مغشوش با مورد حاشیهای ممکن است دو تعبیر از یک ویژگی باشد، بخصوص اگر که در استعاره دقت شود، تفاوتی با مورد حاشیهای حس نمیشود. کما اینکه در تعبیر مورد حاشیهای هم ما استعاره داریم.
تقریر درس:
مولف محترم تا اینجا گفتند که ابهام سه ویژگی دارد. اما این عبارت ایشان درباره مورد حاشیهای «
نه میتوان گفت خرمن است و نه میتوان گفت خرمن نیست» برای من به عنوان یک ویژگی حل نشد. ویژگی یعنی صفتی که در خود موصوف هست، نه جهل من نسبت به موصوف را به عنوان صفت برای موصوف مطرح کنیم. وقتی میگوییم ویژگی ابهام اینهاست، باید یک چیزی در خود ابهام باشد نه در معرفت ما.
من تنها یک راه به ذهنم آمد که بتوان مرز مغشوش را از مورد حاشیهای متمایز ساخت و آن این است که بگوییم مورد حاشیهای ارزش سوم است (یعنی نه این است و نه آن) یعنی ارزش سوم ثبوتی، یعنی خود مفهوم است که ارزش سوم دارد و لذاست که تا میخواهیم تطبیق دهیم شک میکنیم اما مرز مغشوش، حتما مصداق یکی از طرفین است اما مصداقی که در او تشکیک است، مثلا قدبلندی بر آن صدق میکند اما از قدبلندیهای دیگر کمتر است.
برای درک ارزش سوم یک مثال میزنم. میگوییم «وصف سفیدی مساوی 5 است؛ وصف سفیدی مساوی 5 نیست» در اینجا به وضوح میفهمیم که وصف سفیدی نه مساوی 5 است و نه مساوی 5 نیست و این نه این است و نه آن، به جهل ما مربوط نمیشود بلکه به خود واقع برمیگردد. اما یکبار متوجه نمیشویم زید آمد یا نه و میگوییم نه میتوانم بگویم زید آمده و نه میتوانم بگویم نیامده. اینجا در متن واقع شق ثالثی وجود ندارد وصرفا جهل من است. این نه میتوان گفت الف و نه میتوان گفت ب در این حالت، ویژگی واقع نیست، بلکه فقط جهل من است. پس وقتی میگوییم ویژگی این مفهوم این است که نه الف است و نه ب، باید به صورتی بگوییم که ویژگی خود مفهوم باشد نه ویژگی جهل من نسبت به آن مفهوم.
درواقع هر مفهومی سه چیز دارد: وجود ذهنی، مصداق خارجی، و محکی. انسانها یک محکی مشترک بینالاذهانی دارند ولو تدوین کلاسیک آن سخت است. درواقع یک مدرَک بالعرض هست که همه مدرِکها به سراغ او میروند و مدرَک بالذات به دست میآورند. محکی آن چیزی است که ذهن ما میخواهد آن را احضار کند. احضار کدن یعنی درصدد برمیآید یک وجود ذهنی در محدوده مثال متصل از او ایجاد کند؛ لذا درک نفس برای اصل طبایع به فناء است اما بعدا به اضافه اشراقیه در ذهن خود ایجاد میکند، که این وجود ذهنی است یعنی فردی از طبیعت که درک کرده و در ذهن ایجاد کرده و بینالاذهانی نیست. در واقع طبایعی هست که بینالاذهانی در نفسالامر برقرارند اما الفاظی که آن طبایع را احضار میکنند مختلف است؛ اما آیا عرف به نحو گزاف با یک لفظ یک طبیعت را احضار میکند یا مصححی میخواهد؟ و مهم این است که گاه این مصحح به نحو تشکیک در متن مفهوم بینالاذهانی، اجازه کاربردهای مختلف میدهد.
به هرحال، در توضیح مولف، واقعا مرز مغشوش و مورد حاشیهای شبیه مترادفند. در مرز مغشوش میگفتند ما نمیتوانیم نشان دهیم سایه هست یا نیست. این استعاره دقیقا در مورد حاشیهای ایشان هم پیاده میشود: ما نمیتوانیم بگوییم خرمن هست یا نیست. یکبار داریم از حساب و عدد کمک میگیریم و یکبار از صفحه، اما هر دو در مقوله «کمّ» است. آیا مورد حاشیهای یعنی کم منفصل (عدد) و مرز مغشوش یعنی کم متصل (صفحه)
سوال: طبق بحث شما که مفهوم تشکیکی میشود دیگر در کل مفهوم ابهام پیاده میشود نه در مرز آن با مفهوم دیگر. یعنی مثلا فقط بالاترین مصداق قد بلند کاملا قدبلند است و بقیه همگی میتوانند قد بلند باشند یا نباشند و دچار ابهام شوند؟
[در پاسخ اشارهای به وجود سه چهار وجه در بحث صحیح و اعم شد، که چون در آن بحث صحیح و اعم حضور نداشتم ارتباط بحث را با سوال نفهمیدم]
ادامه جلسه به توضیح مختصری از ویژگی چهارم یعنی ابهام مراتب بالاتر گذشت:
«
4. ابهام مراتب بالاتر. ديديم كه محمولهاي مبهم موارد حاشيهاي دارند : اشيائي هستند كه نه میتوان گفت محمول را ارضا میكنند و نه ميتوان گفت كه نميكنند. اما آيا اين موارد حاشيه اي خود دقيق هستند؟ مثالي میزنيم. محمول «قدبلند» مبهم است و موارد حاشيهاي دارد. حال محمول جديد «مورد حاشيه اي قدبلند» را در نظر بگيريد. اين محمول نيز مبهم است: افرادي هستند كه نه میتوان گفت مورد حاشيه اي قدبلندهستند و نه میتوان گفت مورد حاشيه اي قدبلند نيستند. به عبارتي مرز موارد حاشيه اي قدبلند و بقية افراد، مرز دقيقي نيست. اين يعني محمول جديد «مورد حاشيهاي قدبلند» نيز مبهم است؛ در نتيجه مورد حاشيهاي دارد. حال محمول «مورد حاشيه اي موردحاشيه اي قدبلند» را در نظر بگيريد. به دلايل شهودي مشابه اين محمول نيز مبهم است.
اين كار را مي توان مرتّب تكرار كرد. اصطلاحاً ابهام محمول «قدبلند» را ابهام مرتبة اول محمول «قدبلند» گويند. در مقابل ابهام محمول «مورد حاشيه اي قدبلند» را ابهام مرتبة دوم محمول «قدبلند» نام داده اند. به همين ترتيب ابهام محمول «مورد حاشيه اي مورد حاشيه اي قدبلند» را ابهام مرتبة سوم محمول «قدبلند» و... . »
فقط توجه شود که ابهام مراتب بالاتر غیر از محمول مراتب بالاتر است. یعنی همین ابهام مرتبه دوم، خودش محمول مرتبه اول است. «مورد حاشیهای قدبلند» خودش یک محمول در خارج دارد و لذا محمول مرتبه اول دارد؛ ولی از حیث مقایسهاش با «قدبلند» ابهام مرتبه دوم دارد.