• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
(ديدار كنندگان امام(عج)، در غيبت كبرى) [1]
در اينجا مناسب ديدم به ذكر چند نمونه از كسانى كه درزمان غيبت به حضور حضرت قائم(عج) شرفياب شدهاند و به اين سعادت عظمىرسيدهاند بپردازم تا شايد رهگشايى براى روشندلان پاك سيرت باشد و آنها نيزبا ايجاد شرايط و التماس از درِ اين خانه، به اين سعادت نائل گردند و نااميدنشوند. [2]

1 ـ امام زمان(عليهالسلام) به صابونى اجازه ديدار نداد:
مردى صالح و خيرانديش در بصره عطّارى مىكرد وىداستان عجيبى دارد كه از زبان خودش خاطرنشان مىگردد:
عطّار مىگويد: در مغازه نشسته بودم كه دو نفر براىخريد سدر و كافور به در دكان من آمدند از گفتار و سيماى آنان دريافتم كه اهل بصرهنيستند و از شخصيتهاى بزرگوار مىباشند (اَثرُالنِّجابَةِ ساطِعُ الْبُرْهانِ) از حال و ديار آنان پرسيدم آنها كتمان كردند،من هر چه اصرار مىنمودم آنان نيز اصرار به پاسخ ندادن مىكردند.
آخرالامر آن دو نفر را قسم به حضرت رسول(صلى الله عليهوآله وسلم) دادم كه خود را معرفى كنند چون ديدند من دستبردار نيستم گفتند مااز ملازمان و چاكران درگاه حضرت ولى عصر حجةبن الحسن العسكرى(عج) هستيم،شخصى از نوكران آن درگاه با عظمت از دنيا رفته است صاحب آن ناحيه ما را مأمور كردكه از تو سدر و كافور خريدارى كنيم.
فهميدم كه اينان از ياران آن حضرت هستند بىاختياربه دست و پاى آنها افتادم و تضرّع و زارى كردم كه حتماً بايد مرا به آن حضرتبرسانيد.
ياران حضرت گفتند مشرف شدن به حضور آن سرور منوط بهاجازه ايشان است!
عطار گفت: مرا نزديك آن حضرت ببريد اگر اجازه داد زهىسعادت و گرنه هيچ؟!
آنان از اقدام به اين كار خوددارى كردند ولى چون من باكمال پافشارى دستبردار نبودم آنگاه به من رحم كرده و منّت گذاشتند و درخواستمرا اجابت نمودند.
بسيار خوشحال شدم با شتاب تمام سدر و كافور را به آنهاداده، درب مغازه را بستم و به دنبال آنها روانه شدم تا به ساحل درياى عمان رسيديم.
آن دو نفر بدون احتياج به كشتى روى آب روانه شدند منترسيدم كه غرق شوم و حيران ايستادم، آنان متوجّه شدند وگفتند: مترس! خدا را به حضرتمهدى(عج) قسم بده و رهسپار شو!
من چنين كردم و بر روى آب مانند زمين خشك به دنبال آنهارفتم.
در وسطهاى دريا بوديم، ديدم ابرها به هم درآمده و هواصورت بارانى گرفت و شروع به باريدن كرد، اتّفاقاً من همان روز صابون ريخته بودم وبر پشتبام مغازه به خاطر آنكه به وسيله تابش آفتاب خشك شود گذارده بودم همينكه باران را ديدم خيال صابونها را نمودم و پريشان خاطر شدم، به محض اين خيال مادىناگهان پاهايم در آب فرو رفت و به كمك هنر شناورى به دست و پا و تضرّع افتادم آندو نفر به من توجه كرده و عجز و ذلّت مرا مشاهده نمودند فوراً به عقب برگشته دستمرا گرفتند و از آب بيرون كشيدند وگفتند: اين پيشآمد، اثر آن خاطره صابونبود، بار ديگر خدا را به حضرت مهدى(عج) قسم ده تا تو را در آب حفظ كند، من نيزاستغاثه نموده و چنين كردم مثل اول روى آب با آنان رهسپار شدم، وقتى كه به ساحل رسيديم،خيمه چادرى را ديدم كه همانند «شجره طور» نور از آن ساطع بود و آن فضا را روشننموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در ميان همين پرده است.
با هم به راه خود ادامه داديم تا نزديك چادر رسيديم يكىاز همراهان پيشتر رفت تا براى من اجازه ورود بگيرد.
چادر را خوب ديدم و صداى آن بزرگوار را مىشنيدمولى وجود نازنينش را نمىديدم، آن شخص درباره مشرّف شدن من از حضور مباركشخواستار اجازه شد، آن جناب فرمود:
«رُدّوُهُفَاِنَّهُ رَجُلٌ صابُونِىٌّ;
به او اجازه ندهيد و او را در عداد خدمه اين درگاه ملكپاسبان نشمريد، زيرا او مردى صابون دوست و مادّى است.»
يعنى او هنوز دل از تعلّقات دنياى دَنِى خالى نكرده ولياقت حضور در اين درگاه را ندارد.
عطّار ادامه مىدهد: چون چنين شنيدم، نااميد گشتم ودندان طمع از ديدار آن حضرت كشيدم و دانستم كه، وقتى ممكن است به زيارت آن جناببرسم كه دلم را از آلودگىهاى مادّى و معنوى زدوده و صاف گردانم. [3]

2 ـ علامه حلّى(رحمه الله) در خدمت امام زمان(عليه السلام) :
پيش از آنكه ملاقات عجيب عالم و محقق بزرگ جهان تشيّععلاّمه حلى(رحمه الله) با امام زمان(عليه السلام) را شرح دهم، اجازه دهيد مختصرىاز شرح حال اين مرد خدا را به نظرتان برسانم:
جمالالدّين حسن بن يوسف بن مطّهر حلّى(رحمه الله)معروف به «علاّمه حلّى» از علماى برجسته قرن هشتم هجرى است كه در سال 726 هــق ازدنيا رفت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد، اين مرجع تقليد عاليقدر، سلطان محمّدخدابنده پادشان مغول را شيعه كرد و در اين مسير خدمت بسيار بزرگى به مذهب جعفرىنمود.[4]اودر تمام علوم اسلامى، استاد ماهرى بود و تأليفات او را بيش از 500 جلد كتاب تخمينزدهاند.
اينك توجه كنيد كه اين مرد دينى چگونه مورد عنايت امامعصر(عج) قرار مىگيرد:
او در حلّه يكى از شهرهاى عراق سكونت داشت، هر شب جمعهاز حلّه با وسائل آن زمان به كربلا مىرفت. (با اينكه بين اين دو شهر بيش از10 فرسخ است) با اين كيفيت كه پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مىافتاد و شبجمعه در حرم مطهّر امام حسين(عليه السلام) مىماند و بعد ازظهر روز جمعه به «حلّه»مراجعت مىكرد.
در يكى از روزها كه به طرف كربلا رهسپار بود، در راهشخصى به او رسيد و همراه علاّمه با هم به كربلا مىرفتند علاّمه با رفيقتازهاش شروع به صحبت كرد و مسائلى را بيان نمود از آنجا كه به فرموده امامعلى(عليه السلام):
«اَلْمَرْءُمَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ;
شخصيت مرد در زير زبانش نهفته است.»
علاّمه درك كرد كه با مردى بزرگ و عالمى سترگ،همصحبت شده است، هر مسئله مشكلى مىپرسيد، رفيق راهش جواب مىدادبه طورى كه علاّمه كه خود را يگانه دهر مىدانست، از علم رفيق راهش متحيّرماند گرم صحبت بودند تا آنكه در مسئلهاى، آن شخص بر خلاف فتواى علاّمه فتواداد علاّمه گفت: اين فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است دليل هم كه اين قاعده رااز بين ببرد نداريم.
آن شخص گفت:
«چرا دليل موثّقى داريم كه شيخ طوسى(رحمه الله) در كتابتهذيب در وسط فلان صفحه، آن را نقل كرده است.»
علاّمه گفت: چنين حديثى را در كتاب تهذيب نديدهام.
آن شخص گفت:
«كتاب تهذيبى كه پيش تو هست در فلان صفحه و سطر اين حديثمذكور است!!»
علاّمه در دنيايى از حيرت فرو رفت از اينرو كه اينشخص ناشناس به تمام علائم و خصوصيّات نسخه منحصر به فرد كتاب تهذيب آگاهى داشت.
علاّمه درك كرد كه در برابر استادِ علاّمهها قرارگرفته، لذا شروع كرد به ذكر مسائل مشكلهاى كه براى خودش حل نشده بود، در اينموقع تازيانهاى را كه در دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسئله رااز آن شخص پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبرى، امكان ملاقات با امام زمان(عليهالسلام) هست؟
آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علاّمه مىدادو دستش به دست علاّمه رسيد فرمود:
«چگونه نمىتوان امام زمان را ديد در صورتى كه اينكدست او در دست توست.»
علاّمه چون متوجه شد، خود را به دست و پاى امامزمان(عليه السلام)انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد كه مدتى چيزى نفهميد، پس ازآنكه به حال خود آمد كسى را نديد، به خانه مراجعت كرد و فورى كتاب تهذيب خود راباز نمود و ديد آن حديث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبيق مىكند، در حاشيهاين كتاب در همان صفحه نوشت: اين حديثى است كه مولايم امام زمان(عليه السلام) مرابه آن خبر داده است.
عدهاى از علماء همان خط را در حاشيه همان كتابديدهاند. [5]
*     *    *
همين علاّمه شنيد يكى از علماى بزرگ اهل تسنن كتابى دررد شيعه نوشته كه عدهاى را با آن گمراه نموده ولى آن كتاب را در دسترس قرارنمىدهد، علاّمه مدتها به طور ناشناس در پيش آن عالم سنّى، شاگردى كرد تابلكه آن كتاب را به دست بياورد و به حمايت از تشيّع بر آن رد بنويسد تا آنكه از آنعالم تقاضا كرد كه چند روزى آن كتاب را در دسترسش قرار دهد، آن عالم، كتاب را دراختيار علاّمه نمىگذارد، سپس حاضر شد كه آن كتاب را يك شب به علاّمه بدهد وگفت من نذر كردهام كه اين كتاب را بيش از يك شب به كسى ندهم.
علاّمه با اشتياق تمام آن كتاب را به خانه آورد و تصميمگرفت همان شب از تمام آن كتاب نسخه بردارى كند (تا بعداً به رد آن بپردازد)
مشغول نوشتن آن كتاب شد، چند صفحهاى نوشت، خسته شدو خواب او را گرفت در همين حال ناگاه ديد مرد عربى وارد اتاق شد و گفت:
«اى علاّمه! تو كاغذها را خطكشى كن، من برايتمىنويسم.»
علاّمه بىدرنگ مشغول خطكشى شد ولى در همينحال خوابش برد وقتى كه بيدار شد ديد تمام كتاب را آن مرد عرب نوشته و در آخر آناين جمله به چشم مىخورد: «كتبهالحجة; اين كتاب را حجت(عج) نوشته است.!» [6]
العجل اى صاحب محراب و منبر العجل***العجل اى حامى دينپيمبر العجل
العجل اى باعث ايجاد عالم العجل***العجل اى وارث شمشيرحيدر العجل
شهسوارا زودتر بشتاب كه از انبوه كفر***كشور ايمان شدهيكسر مسخّر العجل
تا بكى ما را بماند بر سر راه وصال***چشم حسرتروزوشبچون حلقهبردرالعجل***مهدى آخر زمان، اى پادشاه انس و جان
خيز و ميكن دفع دجّال بداختر العجل***از پى خونخواهى آلمحمد(صلى الله عليه وآله وسلم) از نيام
بركش آن صمصام و بنشين بر تكاور العجل***

3 ـ فريادرسى امام زمان(عليه السلام) در بحرين:
كشور «بحرين» كه مدتى است اعلام استقلال كرده، در طولتاريخ، از نظر سياسى و جغرافيايى و غيره در حال تغيير و تبديل بوده از نظر تاريخىيكى از كشورهاى پر حادثه جهان بوده است.
اين كشور كه امروز از هشت جزيره تشكيل شده و از ناحيهشمال هممرز با كشور «قطر» واز ناحيه جنوب هممرز با كشور عربستان سعودىمىباشد، داراى شهرهاى بزرگ و تمدن اقتصادى خوبى است، در «منامه» كه پايتختاين كشور مىباشد، بالغ بر صد هزار نفر ساكن هستند شهر عوالى در بحرين مركزبزرگ نفتى آن كشور است، و طبق آثار باستانى كشف شده، اين كشور بيش از هزار سال قبلاز ميلاد تا كنون داراى ثروتهاى سرشارى بوده و هر زمان از نظر اقتصادى، درخششداشته است. [7]
ما در اينجا كارى به ريشه تاريخى اين كشور و تغيير وتبديل سياسى آن و اينكه چگونه و چه وقت جزء كشورهاى اسلامى قرار گرفت و چه وقت جزءايران بوده و چند سال تحتالحمايه انگليس و يا ديگران بوده نداريم، به هر حالچنانكه از كتب تاريخى استفاده مىشود اين كشور از نظرات مختلف ديار شگفتيها وقصّهها بوده، ومردم آن همواره در سايه ثروت سرشار آن از نعمتهاى الهىبرخوردار بودهاند.
اين مختصرى از دورنماى اين كشور تازه مستقل بود، ولىآنچه در در اينجا منظور است، داستان مردم بحرين در حدود 350 سال قبل يعنى در زمانسلطنت خاندان صفويه در ايران مىباشد.
در اين زمان مردم بحرين، به نيكى و پاكى مشهور بودندشدّت علاقه اكثر مردم بحرين به اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) و اخلاص آنان دراين مسير به اندازهاى است كه شيخ بهايى براى پدرش در ضمن نامهاى نوشت:
«اگر دنيا مىخواهى به هند برو و اگر آخرتمىخواهى به بحرين نزد ما بيا و اگر نه دنيا مىخواهى و نه آخرت در ميانعجم بمان» از اين رو شيخ حسين بن عبدالصّمد پدر بزرگوار شيخ بهايى در بحرين توقّفكرد تا به جوار رحمت پروردگار شتافت و اينك قبر او در يكى از روستاهاى بحرين معروفبوده و مزار او مورد توجه ساكنان اطراف آن قريه است.
در اواخر حكومت سلسله شاهان صفوى در ايران دستهاىاستعمار، كشور آباد و غنى بحرين را به سوى خود برد، و آن را تحتالحمايهبيگانگان قرار داد، در اين دوران درى به تخته خورد و حوادثى پيش آمد و اوضاع سياسىاقتضاء كرد كه والى و فرماندار بحرين، شخصى ستمكار و دستنشانده بيگانگان شدكه به دشمنى با امير مؤمنان على(عليه السلام) و علاقمندان آن حضرت معروف بود،اتفاقاً او معاون و وزيرى داشت كه از رئيس خود هم بيشتر با امام على(عليه السلام)ودودمان و شيعيانش دشمن بود، اين دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شكنجه مردمبحرين شده و آنان را كه به ولاء و دوستى اهلبيت(عليهم السلام)مشهور بودند با عواملمختلف تحت شكنجه و آزار قرار مىدادند، اين روش ادامه داشت و لحظه به لحظهشديدتر مىشد، تا آنكه وزير، نقشهاى بسيار مرموز و خائنانه طرح كرد وبه خيال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پياده كند و بر ضدّ مردم شيعه بحرينبه كار اندازد و به طور كلّى سلب آزادى از آنان كند ولى اينك ببينيد چگونه ايننقشه را ايفا كرد؟ و چگونه نقشهاش نقش بر آب گشت؟

درخت انار شهادتمىدهد:
وزير كه نقشه خود را با موفقيت كامل در مرحلهنتيجهگيرى رسانده بود با كمال خرسندى در حالى كه در دستش انارى بود نزدفرماندار [8]  آمد و گفت: اين انار را بگيريد وببينيد كه حتى به وسيله اين انار، درخت انار شهادت داده است كه پس از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)جانشين آن جناب ابوبكر است بعد عمر، بعد عثمان و درمرحله چهارم على(عليه السلام)مىباشد.
فرماندار خيلى دقيق انار را وارسى كرد، ديد روى پوست آندور تا دور، اين كلمات نقش بسته است:
«لا اِلهَ اِلاَّاللّهُ مَحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ اَبُوبَكْرُ وَ عُمَرُ وَ عُثْمانُ وَ عَلِىُّخُلَفاءُ رَسُولِاللّهِ»
ملاحظه كرد كه به قلم خلقت و طبيعت اين كلمات نگاشته شدهو به هيچ وجه ممكن نيست كه ساختگى باشد، رو به وزير كرد و با لحن جدّى گفت: اينمطلب از دليلهاى روشن و واضحى است كه ما را به بطلان مذهب رافضىها(شيعهها) رهنمون مىشود.
وزير گفت: آرى! همانگونه است كه شما فرموديد ولى افسوسكه اين طائفه (شيعهها) بر اثر تعصّب زياد به مذهب خود به آسانى زيربار ايندليل واضح نمىروند، به نظر من بهتر اين است كه آنان را حاضر كنيد و در يكمجلس باشكوهى در ملأعام اين انار را به ايشان نشان دهيد، اگر بدين وسيله به حقانيتمذهب تسنّن پى بردند و به آن گرايش پيدا كردند، زهى موفقيّت! و معلوم است كه دراين صورت شما به ثواب و پاداش خوب و بسيارى رسيدهاى و اگر امتناع ورزيدند وبا مشاهده اين برهان قاطع، باز از گمراهى خود دست برنداشتند، آنان را به انتخابيكى از سه چيز مجبور كنيد:
يا بسان يهود و نصارى به ما «جِزْيه» بدهند و در برابرما ذليل و خوار باشند و يا پاسخ قانع كننده اين دليل روشن را بدهند و يا آنكهمردان آنان را به قتل برسانيم و زنان و فرزندانشان را اسير بنماييم و اموالشان رابه غارت ببريم.
فرماندار كه با دقت، گفتار وزير را گوش مىداد،گفت: پيشنهاد خوبى كردى و بايد چنين كرد، به دنبال اين پذيرش دستور داد علماء وسادات و نيكان مردم بحرين در مجلس باشكوهى به گردهم آيند تا آن انار كذائى را بهآنان نشان داده و از آنها پاسخ بخواهد.
مجلس تشكيل شد وزير و عدّهاى از شخصيتها درحضور فرماندار قرار گرفتند، در همين هنگام فرماندار انار را به بزرگان شيعه نشانداد و گفت: ببينيد درخت انار چگونه شهادت بر حقّانيت مذهب ما داده است، بايد ياپاسخ اين دليل را بياوريد و يا جزيه داده و ذليل و خوار زندگى كنيد و يا آماده قتلو غارت باشيد!
بزرگان بحرين كه در ظاهر دليل قانع كنندهاى بربطلان دليل انار نداشتند و خود را در فشار و بنبست سخت مىديدند باخواهش و تمنّا سه روز مهلت خواستند، فرماندار نيز سه روز به آنها مهلت داد تاشيعيان پاسخ آن دليل را بياورند و گرنه خود را براى اطاعت اوامر فرماندار حاضرنمايند، به اين ترتيب تا اينجا ترفند و نقشه وزير در مسير خود قرار گرفته و ازاينكه به مرحله اجراء و نتيجهگيرى برسد، نزديك مىشد.

مشورت و راه حل:
شيعيان و تربيت شدگان مذهب جعفرى به خوبى فرموده رئيسمذهب خود امام صادق(عليه السلام) را درك كرده بودند كه:
«لا ظَهيرَكَالْمُشاوِرَةِ;
هيچ يارى چون مشورت و از فكر همديگر استمداد جستن نيست.»
اينان همگى در يك مجلس به گرد هم آمدند، پراكنده نشدندكه بگويند بادا باد هرچه شد كه شد، در اينباره به فكر راهحل افتادند وهر كسى چيزى گفت تا سرانجام گروهى گفتند: اين مطلب، راهحلّى جز توسّل بهامام عصر(عج) كه در پشت پرده غيبت است و چون خورشيدى در پشت ابرها است و به ماروشنى و نشاط بخشيده ندارد، بايد از ايشان دادخواهى و استدعا كرد تا به داد مابرسد.
در ميان تمام جمعيت خود، ده نفر از زاهدين و شايستگان راانتخاب كردند و در ميان آن ده نفر سه نفر كه از نظر تقوى و عمل نيك، لياقت ملاقاتبا امام زمان(عليه السلام) را داشتند برگزيدند، تا هر يك شبى را در اين سه شب بهبيابان برود و مشغول عبادت و تضرّع و زارى گردد و متوسّل به امام عصر(عج) شده و ازآن جناب تمنّا كند بلكه عنايت خاصّه آن بزرگوار دردها را درمان بخشد.
به اين ترتيب در شب اول يكى از آن سه نفر به بيابان رفتو مشغول تضرّع و زارى گرديد ولى آن شب صبح شد و او نتيجه نگرفت، شب دوم، يكى ديگراز آن سه نفر رفت اين شب هم بسان شب اول بىنتيجه به پايان رسيد، تا شب سومشد كه آخرين مهلت بود و شيعيان در جوش و خروش بودند تا سوّمين نفر به نام «محمد بن عيسى(رحمه الله)» در آن شب بهبيابان رفت، تضرّع و زارى را به آخرين درجه رسانيد، در شب تاريك با سر و پاى برهنهو حالتى خاص به امام زمان(عليه السلام) استغاثه كرد، با تضرع و زارى توأم با اخلاصكامل، عرض مىكرد: اى ولىّ عصر(عج) به فرياد ما شيعيان برس!...
زمان دقيقه به دقيقه مىگذشت لحظات آخر شب فرارسيده بود، توسّل محمد بن عيسى(رحمه الله) به درجه نهائى رسيده بود هنگام سحرناگاه شنيد در بيابان شخصى به او گفت:
اى محمّد بن عيسى! اين چه حالتى است كه تو پيداكردهاى و در اين شب تاريك به اين بيابان خلوت آمدهاى؟
محمّد بن عيسى(رحمه الله): اى مرد! به من كارى نداشتهباش، من براى امر بزرگى به اينجا آمدهام و آن را جز براى امام زمان(عليهالسلام) هرگز اظهار نمىكنم و از آن بزرگوار فقط مىخواهم كه به داد منو به داد يك مشت شيعه برسد!
هنوز گفتار محمّد بن عيسى(رحمه الله) تمام نشده بود كهاز جانب همان مرد، شنيد كه:
«يا مُحَمَّدَبْنَ عيسى اَنَاَ صاحِبُ الاَْمْرِ; اى محمد من همانم كه او را طلبمىكنى، حاجت خود را بگو تا برآورم.»
محمّد گفت: اگر تو امام زمان من هستى، حاجت مرامىدانى، نيازى به اظهار آن نيست.
امام(عليه السلام) فرمود:
آرى! تو به اينجا آمدهاى تا پاسخ انار كذائى را ازمن بگيرى و شيعيان را از اين مهلكه نجات دهى.
محمّد بن عيسى گويد: تا درك كردم كه او حضرت ولىّعصر(عج) است به سوى او شتافتم بر زانويش سر نهادم، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرضكردم اى سرور ما تو پناه ما هستى به داد ما برس اى دادرسِ پريشان احوالان.

آنجا كهپردهها كنار مىرود!
آرى براى هر نقشه خائنانه روزى هست كه پردهبردارپرده بردارد و صورت نازيباى زير پرده را نشان دهد، عاقل آن است كه دورانديش بوده وهمواره درصدد باشد تا قبل از آنكه پردهها برداشته شود، زير پردهها رااصلاح نمايد، قائم آل محمّد(عج) گوشهاى از پردهها را بالا زد طاقتنياورد به سؤال بندهاى دلداده چون محمّد بن عيسى توجه نكند رو به او كرد وفرمود:
«اى محمّد بن عيسى! وزير فرماندار درخت انارى را در حياطخانه خود نشانده است آن درخت چون به ثمر رسيد، او قالبى را با گل به شكل انارىدرست كرد و آن قالب را كه توخالى بود دو نصف كرد و در ديوار داخل آن دو نصف قالبهمان كلمات [9] را به صورت برجسته نوشت، آنگاه آن دو نصف قالب را روى يكى از انارهاى كوچكدرخت گذارد و آنها را محكم بست، آن انار در ميان آن دو نصف غالب بزرگ شد تا درونقالب را پر كرد و در نتيجه آن نوشتههاى برجسته ديواره داخلى دو نصف قالب،روى پوست انار قرار گرفت، رفته رفته توأم با رشد انار، آن كلمات بر پوست انار بهطور طبيعى نقش بست، فردا كه روز موعود هست هنگامى كه نزد فرماندار رفتيد به او بگومن جواب دليل انار را دارم ولى اين جواب را جز در خانه وزير اظهار نمىكنم،فرماندار خواه ناخواه مىپذيرد، چون به خانه وزير رفتيد، در طرف دست راستخانه وزير، بالاخانهاى هست بگو جواب را نمىگويم مگر در اين بالاخانه،در اين هنگام، وزير خود را در بنبست مىبيند و اصرار مىكند كه بهبالاخانه نرويد، تو هم اصرار تمام كن، به ناچار وزير قبول مىكند هنگامى كهبه بالاخانه رفتيد نگذار تا وزير تنها برود وقتى داخل بالاخانه شديد،روزنهاى را مىبينى و در ميان آن كيسه سفيدى را مىنگرى با عجلهتمام آن كيسه را بردار، و در ميان آن، قالب نامبرده را كه از گل ساخته شده و با آننقشه خائنانه وزير، طرّاحى گشته بيرون بياور، نزد فرماندار بگذار و به او بگو كهاين انار به وسيله اين قالب به اين صورت در آمده است، در نتيجه فرماندار از حيله وخيانت وزير مطّلع شده و حقانيت شما و بطلان عقائد آنان آشكار مىگردد.
اى محمّد بن عيسى! به فرماندار بگو كه ما براى تصديقگفتار خود علامت ديگرى داريم و آن اينكه داخل انار از خاكستر و دود پر است، اگرقبول ندارى، اين انار را بشكن!
در اين هنگام وزير، انار را برداشته و مىشكندخاكستر و دود آن بيرون آمده و ريش و صورت وزير را فرا مىگيرد (اين هم علاوهبر روسياهى معنوى وزير روسياهى ظاهرى او) ».
محمّد بن عيسى بسيار خوشحال شد، به دست و پاى امام(عج)افتاد و تشكّر كرد و به سوى رفقاى خود با كمال خوشحالى مراجعت نمود، هنگام صبح مردمبحرين در مجلس فرماندار حاضر شدند، وقت پاسخگويى شيعه از دليل انار اعلام شد،محمّد بن عيسى آنچه را كه امام عصر(عج) به او دستور داده بود يكى پس از ديگرىانجام داد تا آخرين مرحله كه در نزد فرماندار و وزير انار را شكست و خاكستر و دودِميان انار به صورت وزير پاشيد.
فرماندار كه سخت مجذوب و تحت تأثير قرار گرفته بود، گفت:«اى محمّد بن عيسى! اين پاسخ را چه كسى به تو ياد داد؟»
محمّد بن عيسى گفت: امام و حجت زمان(عليه السلام) به منآموخت.
فرماندار گفت: امام زمان كيست؟
محمّد بن عيسى گفت: امام زمان ما(عليه السلام) از جانبخداوند، حجّت روى زمين است و دوازدهمين امام ما مىباشد (آنگاه اسامى همهائمه(عليهم السلام) را يكى پس از ديگرى شمرده تا به صاحبالامر(عج) رسيد.)

گواهى فرماندار:
با اينكه فرماندار در عقيده باطل خود سخت استقامتمىورزيد، و سرسخت با شيعيان مبارزه مىكرد، و حتى حاضر بود رهبران و ائمّهآنان را به فحش بكشد امّا اينك در برابر حادثهاى عجيب قرار گرفته است، اينكخود را در مقابل قدرت عظيم مىبيند.
عجز سراسر او را فرا گرفت، ناگزير سر فرود آورد، ورققلبش برگشت سخن قلب به وسيله زبانش اظهار شد:
«اَشْهَدُ اَنْلااِلهَ اِلاَّ اللّهِ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَاَنَّالْخَلِيَفةَ بَعْدَهُ بِلافَصْل اَمِيرَالْمُؤمِنِينَ عَلِىَّ بْنَ اَبِيطالِب;
گواهى به يگانگى خداوند مىدهم، گواهى مىدهمكه محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بنده و رسول خدا است، جانشين بلافصل بعد از اواميرالمؤمنين على بن ابيطالب(عليه السلام)مىباشد.»
سپس ائمّه پس از امام على(عليه السلام) را يكى پس ازديگرى تا امام زمان(عليه السلام)اسم برد و اعتراف به امامت آنها نمود.
آنگاه دستور داد تا آن وزير خائن و دسيسهگر رااعدام كردند، تا همواره خاطره بطلان باطل و احقاق حق تجلّى كند، سپس از اهل بحرينعذرخواهى كرد و به آنان احسان نمود.
به اين ترتيب به قول معروف «پايان شب سيه سپيد است» اينواقعه چون درخششى بود كه در تاريخ شيعه دلهاى دلدادگان را تا روز قيامت سفيد كرد.[10]

4 ـ شفاى بيمار
داستان اسماعيل هرقلى(رحمه الله) نيز عجيب است كه به زخمو درد شديد و طولانى گرفتار شده بود و تمام دكترهاى آن زمان او را جواب كردند،سرانجام با توسّل به امام قائم(عج) در سامرّا و كنار قبر امام حسن عسكرى(عليهالسلام) و در سرداب معروف، بالاخره به نتيجه رسيد و امام قائم(عج) او را شفادادند. [11]

5 ـ تشرّف يكى از فرزندان آيةاللّه اراكى(قدّس سرّه)
مرجع عاليقدر آيةالله العظمى شيخ محمد علىاراكى(قدّس سرّه) عالم زاهد و سلمان عصر كه قبلاً در مدرسه فيضيه قم نماز جماعتمىخواند براى يكى از علماء حضرت آيت اللّه شيخ محمّد رازى نقل مىكندكه اكنون از زبان آقاى رازى بشنويد:
آيةالله اراكى در شب سهشنبه 26 ربيع الثانى1393 (هجرى قمرى) براى اين جانب نقل فرمود كه دخترم، كه همسر حجةالاسلام حاجسيد آقاى اراكى است مىخواست مشرّف به مكه شود ترس داشت از تزاحم حجّاج، كهشايد نتواند طواف را كاملاً انجام دهد، من به او گفتم اين ذكر را مداومت كن، «يا حفيظ يا عليم» و مشرّف شد و بعد ازمراجعت به من گفت: آن ذكر را مداومت نمودم و در موقع طواف، با ازدحام مردم مخصوصاًسودانىها روبرو شدم. ترسيدم كه من در اينجا محرمى ندارم تا مواظب باشند كه بهمن تنه نزنند و مرا نياندازند يك وقت ديدم كسى به من گفت: توسّل به امام زمان(عليهالسلام)پيدا كن.
من گفتم: امام زمان(عليه السلام) !! گفت: همين آقا كهجلو تو مىرود، امام زمان(عليه السلام) است.
من ديدم آقاى بزرگوارى جلو من است و اطراف او به قدر يكمتر تقريباً حريم است و خالى است و احدى جرئت ورود به اين حريم را ندارد به منگفته شد در اين حريم وارد شو، پشت سر آقا من فوراً قدم به حريم گذارده به طورى كهدستم به پشت آقا مىرسيد و دست بر پشت آقا گذارده و به صورت خودمىماليدم و مىگفتم قربانت بروم، اى امام زمان(عليه السلام) به طورىگرم سرور بودم كه غفلت كردم بر حضرتش سلام كنم و هفت شوط طواف را در پشت سر آقابدون مزاحمت و اينكه دست يا بدن كسى به من بخورد انجام دادم و تعجّب مىكردمكه چطور از اين همه جمعيّت كسى وارد حريم نمىشود و در هر مرتبه كه خواستم طوافكنم به همين كيفيت بود منتهى به صورتهاى ديگر. [12]

6 ـ راهنمايى حضرت مهدى(عج) در مسجدجمكران:
يكى از افراد موثّق، از مرجع تقليد، مرحوم حضرت آيتاللّه العظمى سيد شهاب الدّين نجفى مرعشى (وفات يافته 7 صفر 1414 هـ . ق) نقلكردند كه ايشان فرمودند:
يكى از علماى نجف اشرف كه مدّتى به قم آمده بود، براى مننقل كرد، مشكلى داشتم، به مسجد جمكران رفتم، درد دلم را در عالم معنى به حضرت ولىّعصر(عج) عرض كردم و از او خواستم كه وساطت كرده از درگاه خدا شفاعت كند تا مشكل منحل گردد. براى اين منظور به طور مكرّر به مسجد جمكران رفتم، ولى نتيجهاىنگرفتم، تا اينكه روزى در آن مسجد، در هنگام نماز دلم شكست و خطاب به امامزمان(عليه السلام) عرض كردم: «مولا جان! آيا جايز است كه در محضر شما و در منزلشما باشم و به ديگرى متوسّل شوم؟ شما امام من مىباشيد، آيا زشت نيست با وجودامامى مانند شما حتى به علمدار كربلا قمربنى هاشم(عليه السلام) متوسّل شوم و او رانزد خدا شفيع قرار دهم؟»
از شدّت ناراحتى، بين خواب و بيدارى قرار گرفته بودم،ناگهان با چهره نورانى قلب عالم امكان حضرت حجّت(عج) روبرو شدم، بيدرنگ سلام كردم،جواب سلامم را داد و فرمود:
«نه تنها زشت نيست و ناراحت نمىشوم كه به علمداركربلا متوسّل گردى، بلكه به شما راهنمايى نيز مىكنم كه هنگام توسّل بهعلمدار كربلا چه بگويى؟ هنگامى كه براى رواى حاجت به آن حضرت متوسّل شدى بگو:
يا اَبَا الْغُوْثِاَدْرِكْنِى;
اى پدر پناه دهندگان به فريادم برس و به من پناه ده.» [13]

7 ـ نتيجه تواضع به مسجد جمكران، پايگاه مقدّس امام زمان(عليه السلام)
يكى از اعضاى هيئت امناى مسجد مقدّس جمكران در قم نقلكرد: در كنار مسجد جمكران تنها يك نفر مدفون است، و قبرش در نزديك درِ شمالى مسجدداخل صحن مىباشد، اين شخص به نام «حاجابوالقاسم زاهدىفر» آدم بى ريا و بدون تكبر و بدون توقّع در مسجد جمكرانخدمت مىكرد، حتّى با اينكه انسان موقّر و حاجى بود، توالتهاى مسجد را پاكمىنمود.
اين شخص بيمار شد و در بيمارستان آيت اللّه العظمىگلپايگانى، بسترى گرديد. به بالينش رفتم ديدم وضع وخيمى دارد، به من وصيّت كرد كهمرا در قبرستان بقيع (دو كيلومترى مسجد جمكران) دفن كنيد. او از دنيا رفت پس ازتجهيزات، جنازه او را به مسجد آوردند و نماز بر جنازه خوانده شد و همه جمعيّتتشييع كننده آماده شده بودند كه او را به قبرستان بقيع براى دفن ببرند، ناگاه آقاىلطيفى (از افراد برجسته امناء مسجد) تلفن كرد كه دفن جنازه را به تأخير بيندازيد،دفن جنازه تأخير افتاد، سرانجام بعد از ساعتى، آقاى لطيفى آمدند و فرمودند: «ايشانرا در كنار مسجد دفن كنيد.»
گفتم چرا؟ اينجا هنوز كسى دفن نشده است فرمود: «حضرت آيتاللّه العظمى نجفى مرعشى تلفن كرد كه مرحوم حاج ابوالقاسم زاهدىفر را دركنار درگاه مسجد دفن نماييد.» به اين دستور عمل شد.
آرى اخلاص و تواضع آن مرحوم ـ كه حتّى مستراحهاى مسجد راتميز مىكرد باعث شد كه قبرش در بهترين جا قرار گرفت، و همواره زير پاىزائران مسجد مقدّس جمكران است. به اين ترتيب، آقا امام زمان(عليه السلام) خادمى اورا قبول كرد، اين است نتيجه بندگى خالصانه كه انسان را به معراج مىبرد. بهگفته شاعر:
تواضع سر رفعت اندازدت***تكبّر به خاك اندر اندازت

8 ـ محبّت امام زمان(عليه السلام) به شيخ مفيد:
محمّد بن محمّد بن نعمان كه از علماى بسيار برجسته شيعهو مورد قبول شيعه و اهل تسنّن بود و مرجع خاص و عام به شمار مىرفت و بيش از200 كتاب اسلامى نوشت و آبروى شيعه در قرن پنجم بود و در همه رشتههاى علوماسلامى استاد و نابغه به شمار مىآمد: روزى در خانه بود، شخصى به حضورش آمد وپرسيد زنى حامله فوت كرده ولى بچه در رحمش زنده است، آيا او را همانطور دفن كنيم،يا شكمش را شكافته و بچهاش را بيرون آوريم؟
شيخ مفيد(رحمه الله) گفت: همانگونه دفنش كنيد، آن شخصبرگشت و در وسط راه ديد سوارى به او نزديك شد و گفت:
شيخ مفيد(رحمه الله) فرمود: شكم آن زن را پاره كنيد وبچه را بيرون آوريد.
آن شخص چنين كرد، پس از مدتى جريان را براى شيخ مفيد نقلكردند، شيخ گفت من كسى را نفرستاده بودم، معلوم است كه آن سوارصاحبالامر(عج) بوده است، اكنون كه در احكام اشتباه مىكنم خوب است ديگرفتوا ندهم، در خانهاش را بست و از خانه بيرون نيامد.
ساعاتى نگذشت كه از طرف امام زمان(عليه السلام) توقيعى(نوشتهاى) به خدمت شيخ مفيد گذاشته شد:
«اى شيخ! براى مردم فتوا بگو و ما آن را تكميل خواهيمكرد، و نمىگذاريم كه در خطاء و اشتباه بمانى، آنگاه در مسند فتوا نشست.»[14]
مىنويسند: وقتى كه شيخ مفيد(رحمه الله) در سن 85سالگى در سوم ماه رمضان سال 413 قمرى از دنيا رفت، آنچنان جمعيّت از شيعه و سنىبراى تشييع جنازهاش اجتماع كردند كه تا آن روز بىنظير بود و همه ازشدت ناراحتى گريه مىكردند [15] وى را در حرم كاظمين(عليهما السلام)دفنكردند.
چندين بار از جانب امام زمان(عليه السلام) براى اين مردبزرگوار، نوشتهاى به خطّ شريف آن حضرت(عج) صادر شد، در آغاز يكى از آنهاآمده:
«لِلاَْخِالسَّدِيدِ وَالْوَلِىّ الرَّشِيدَ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ ... سَلامُ اللّهِعَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِىُّ الْمُخْلِصُ فِينا بِالْيَقِينِ ... ;
به برادر استوار و ولى رشيد شيخ مفيد، سلام خدا بر تو اىولىّ خالص در راه ما و داراى يقين به ما ... .»
و در توقيع ديگرى آمده:
«سَلامٌ عَلَيْكَاَيُّهَا النّاصِرُ لِلْحِقِّ وَ الدَّاعىِ اِلَيْهِ بِكَلِمَةِ الصِّدْقِ ... ;
سلام بر تو اى ياور حق و دعوت كننده به حق با سخنانراستين... .» [16]
هنگامى كه اين عالم بزرگوار از دنيا رفت، با خط شريفامام زمان(عليه السلام)بر روى قبرش نوشته شده بود:
«لا صَوَّتَالنَّاعِىَ بِفَقْدِكَ اِنَّما
يَوْمٌ عَلى آلِالرَّسُولِ عَظِيمٌ
اِنْ كُنْتَ قَدْغَيَّبْتَ فِى جَدَثِ الَّثرى،
فَالْعِلْمُ وَالتَّوْحِيدُ فِيكَ مُقِيمُ
وَالْقائِمُالْمَهْدِّى يَفْرَحُ كُلَّما
تَلِيَتْ عَلَيْهِمِنَ الدُّرُوسِ عُلُومُ ... ;
خبر دهنده مرگ خبر فقدان تو را نياورد، امروز بر آلمحمّد(عليهم السلام) روز مصيبت بزرگى است.
اگر تو در ميان خاك قبر پنهان شدى، علم و توحيد همراه تواقامت كرد.
قائم مهدى(عج) خوشحال مىشود هر وقت كه درسها وعلوم تو را برايش مىخوانند (كتابهاى تو را طالبان، مورد مطالعه و بحث قرارمىدهند).»
بالاخره در ضمن يكى از نامهها (توقيعات) به شيخمفيد(رحمه الله)مىنويسد:
«ما به مناجاتهاى تو توجّه داريم، خداوند تو را به خاطرآن وسيله (و موفقيّتى) كه به تو از دوستانش بخشيد حفظ كند و از توطئه دشمناننگهدارد.» [17]

گفتار امام قائم(عج) بهشيخ مفيد(رحمه الله) :
در ضمن يكى از توقيعات يعنى نامه امام(عج) به شيخ مفيدآمده:
«ما گرچه در مكانهاى دور از ظالمان، به سر مىبريم،خداوند متعال (فعلاً) صلاح ما و شيعيان مؤمن ما را مادام كه دنيا در دست فاسقاناست، چنين خواسته[18] ما به ماجراى زندگى شما كاملاًاطلاع داريم و از اخبار و آزارى كه از ناحيه دشمنان به شما مىرسد با خبريم،چنانكه با گذشتگان صالح چنين مىشد... ولى ما شما را فراموش نمىكنيم وتوجه كامل به شما داريم و گرنه سخت در فشار (دشمن) قرار مىگرفتيد،يادشمن شما را نابود مىكرد، تقوا و پرهيزكارى را پيشه كنيد...» [19]
امام(عليه السلام) در ضمن توقيع ديگر براى شيخ مفيد(رحمهالله) چنين مىنويسد:
«كسى كه از برادران دينيت، تقوا پيشه كند و از خدا بترسدو آنچه كه بر عهدهاش است به مستحقّش واگذار نمايد از فتنه و آشوب باطل محفوظخواهد ماند. و اگر پيروان ما (خداوند آنها را توفيق دهد) به اتفاق با صدق قلب،وفاى به عهد (اسلام) كنند، بركت ملاقات با ما از آنها تأخير نمىافتد، وسعادت ديدار ما سريعاً به آنها با كمال شناخت و خلوص خواهد رسيد، خداوند يار وياور است و او براى ما كافى است و او نيكو نگهبان است، و درود خدا بر آقاى مابشارت دهنده و ترساننده، محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و دودمان پاكش باد.»
اين نامه در آغاز شوال سال 412 هجرى قمرى از ناحيهمقدّسه امام عصر(عج) براى شيخ مفيد(رحمه الله) صادر شده است. [20]
اين گفتار حاكى است كه پنهان شدن امام قائم(عج) به خاطرعدم پذيرش جامعه است، اگر جامعه صالح گردد و همه با كمال خلوص به اتّفاق در برابردشمن بايستند به ملاقات امام(عج) خواهند رسيد.
ضمناً ناگفته نماند كه توقيع (نامه) امام عصر(عج) براىبعضى از علماى ديگر نيز صادر شده از جمله براى «على بن الحسين بن موسى بن بابويه»معروف به (ابن بابويه) (پدر بزرگوار شيخ صدوق(رحمه الله)) كه در قم در قسمت شمالاول خيابان چهارمردان مدفون است و حرم و بارگاه دارد، وى در زمان خود فقيه وپيشواى مردم قم بوده است و به گفته ابن نديم، وى 200 جلد كتاب نوشته است، در سال329 به ديار ابدى مسكن گزيد.





[1] حضرت مهدى (عج) فروغ تابان ولايت/مؤلّف : محمّد محمّدىاشتهاردى
[2]  ـ قسمتى از داستان اين شرفياب شدگان در كتابدارالسلام مرحوم عراقى(رحمه الله) و اثباةالهداة شيخ حُرّ عاملى(رحمه الله)ج 7، از صفحه 270 تا 283 و نيز در كشف الغُمّه، ج 3، ص 458 به بعد و بحار، ج 53،صفحه 300 تا 331 و نجم الثاقب حاجى نورى آمده است.
[3] ـدارالسّلام عراقى، ص 172 با توضيحاتى از نگارنده.
[4] ـچگونگى شيعه شدن شاه خدابنده به دست علامه را در كتاب پندهايى از تاريخ تأليفنگارنده، ص334 بخوانيد.
[5] ـدارالسّلام عراقى(رحمه الله)، ص 171.
[6]  ـ اقتباس از روضات الجنان، جلد دوم، صفحه282.
[7] ـالمنجد فى الاعلام، صفحه 80، ماده «بحرين»
[8] ـمنظور از فرماندار در اينجا، امير و رهبر بحرين است.
[9]  ـ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ اَبُوبَكْرُ وَ عُمَرُ وَ عُثْمانُوَ عَلىٌّ خُلَفاءُ رَسُولِاللّهِ.
[10] ـاقتباس از اثباةالهداة، جلد 7، صفحه 375، به نقل از بحارالانوار ونجمالثاقب، صفحه 314. اين داستان اينك هم در ميان مردم بحرين مشهور است.مرقد پاك محمّد بن عيسى همواره مزار و مورد احترام اهالى آنجا است كه شكوه اينمرقد لحظه به لحظه با يادآورى خاطره داستان فوق بيشتر مىگردد.
[11] ـمشروح اين ماجرا در كشف الغمّه، ج 3، ص 398 به بعد آمده است.
[12] ـگنجينه دانشمندان، جلد 2، صفحه 64.
[13]  ـ چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضلالعباس(عليه السلام)، على ربانى خلخالى، ص419.
[14]  ـ قصص العلماء، صفحه 399.
[15]  ـ قاموس الرّجال، جلد 8، صفحه 364.
[16] ـمشروح اين دو توقيع در احتجاج طبرسى(رحمه الله)، جلد 2، ص 322، به بعد آمده است درمورد توقيعات ديگر به بحار، ج 53، ص 150 تا 198 مراجعه شود.
[17] ـاحتجاج طبرسى، جلد 3، ص 324.
[18]  ـ اين جمله حاكى است كه تا دنيا در دسترهبران فاسق است، امام(عج) پنهان است و بايد دنيا را از دست رهبران فاسق گرفت تازمينهسازى ظهور امام(عج) فراهم گردد.
[19]  ـ احتجاج طبرسى، جلد 2،صفحه 322.
[20] ـاحتجاج طبرسى، جلد 2، صفحه 322.