• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
فائده غيبت طولاني[1] چيست؟[2]
امام قائم(عج) به خاطر عدم پذيرش جامعه، از نظرها پنهاناست، او همچون امامان معصوم(عليهم السلام) ديگر اگر آشكار بود، مردم همان كه با آنامامان كردند با او ميكردند، امّا او غائب است تا مردم آمادگي پذيرش او رادر طول زمان و با برنامه ريزيهاي دراز مدّت و تكامل معنوي و مادّي پيدا كنند.
غيبت او چنانكه در روايات آمده همچون پنهان شدن خورشيدپشت ابرها است، گرچه ابرها از تابش مستقيم خورشيد ممانعت ميكنند، ولي هرگزنميتوانند تابش خورشيد را بطور كلي محو سازند.
غيبت امام قائم(عج) دهها فايده دارد كه در اينجا به طوراختصار به چند فايده آن اشاره ميكنيم.
1 ـ غيبت او بهپيروانش اميد ميبخشد و آنها را دلگرم ميكند كه داراي چنين رهبريهستند، با توجّه به اينكه اميد، آن هم اميدي اين چنين، سازنده است.
2 ـ غيبت آن حضرتپيروانش را قدم به قدم آماده ميسازد تا آن حضرت را از عزلت بيرون آورند.
3 ـ آن حضرت درعين اينكه غائب است گاه در مسائل مهم با فقهاء و بزرگان اسلام تماس ميگيرد وآنها را راهنمايي ميكند (چنانكه شواهد آن بسيار است و بعضي از آنها در اينكتاب آمده است.)
4 ـ گفتگودرباره قيام مهدي(عج) و تشكيل كنگرهها و كنفرانسها و تنظيم نوشتهها ومقالات در طول زمان با فرصت كافي موجب پرورش نفوس و آمادگي، در انديشه انقلاب جهانيبودن و هدفداري  و ... ميشود،در نتيجه آمادگيهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي، صنعتي، اقتصادي و بالاخره نظامي درهمه جا پيدا ميشود و به اين ترتيب زمينه سازي ظهور آنحضرت مهيّا ميگردد.
5 ـ شناخت موانعيك انقلاب جهاني در تمام ابعاد و براندازي آن موانع نياز به طول زمان و كمك فكريبسيار در سطح جهان دارد، اين نيز يكي از فوائد غيبت امام قائم (عج) ميباشد.
6 ـ از طرفي طولغيبت و دوري مردم از رهبر مصلح و عادل، موجب فساد در تمام زمينهها شده، وهمين فساد موجب خستگي و ناراحتي و نارضايتي مردم ميشود و در دل اين فساد،جرقههاي انقلاب بروز ميكند و مردم، تشنه مصلح واقعي و عدالت ميشوند،چرا كه تا همه، رنج ظلم و فساد را نبرند آماده درك لذّت عدالت و اصلاح نخواهند شد،چنانكه در روايات مربوط به حضرت مهدي(عج) بسيار آمده كه:
«يَمْلاَُ الاَرْضَعَدْلاً وَ قِسْطاً وَ نُوراً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جُوْراً وَ شَرّاً;
آنحضرت زمين را پر از قسط و عدل و نور خواهد كرد همانگونه كه پر از ظلم و جور و بدي شده باشد؟»[3]
و انقلاب واقعي، انقلابي است كه طبيعي و خودجوش و از متنتودهها برخيزد، و همگان به خوبي آن را درك كنند.
البتّه اين سخن به اين معني نيست كه ما تن به ظلم و فساددهيم، و مبارزه با ظلم و فساد نكنيم كه شرع و عقل چنين اجازهاي به ما داده،بلكه اين سخن خبر از آينده ميدهد، و حاكي است كه مردم بر اثر دوري از يكمصلح عادل و آگاه چگونه در لجن فساد فرو ميروند، در اين صورت بايد براييافتن آن مصلح بپاخاست و خود گرفتاري مردم، آنها را براي يافتن راه حل بر ميانگيزاند.
آري بايد مدتها بگذرد، تا مردم تكامل يابند و حقائقبرايشان كشف گردد، و با تجربيّات تلخ خود روي حكومتهاي باطل از آنها روگردان گردندو تشنه وجود امام قائم(عج) شوند.
در قرآن كريم ميخوانيم:
«سَنُرِيهِمْآياتِنا فِي الاْفاقِ وَ فِي اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُالْحَقُّ;
به زودي آيات خود را از هر سوي جهان و در وجود خود مردمنشان ميدهيم تا براي آنها آشكار گردد كه او حق است.» [4]
در مورد اينكه منظور از ضمير «هو» در «اِنَّهُ» به كجابازگشت ميكند امام صادق(عليه السلام) در ضمن روايتي فرمود:
«منظور خروج قائم(عج) است كه او حق است (و حقانيّتش آشكارميگردد).»[5]
غيبت معجزهي ناپيدايي
ممكناست اين قدرت استتار و اختفا از برابر ديدگان را معجزهاي از معجزات حجّت خداو ولي او امام مهديـارواحنا فداهـ بدانيم، زيرا معجزه آن است كهديگران از آوردن آن ناتوان باشند.
معجزهنوعي مبارزهطلبي با طبيعت نيز هست و همانگونه كه تفسير و تحليل اعجاز درپرتو قوانين مادّي و طبيعي ممكن نيست، استتار و اختفاي وجود گرامي امام مهديـارواحنافداهـ نيز با اين مفهوم و بيان، از مسائل معنوي و حقايق، فراتر از جهانمادّه و طبيعت است و آن حضرت در پرتو اين قدرت خدادادي ميتواند هرگاه ارادهفرمود در برابر ديدگان، ظاهر و آشكار گردد و هرگاه خواست پنهان و ناپديد.
احتمالديگر اين است كه: آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در ديدگان نظارهگر،بهگونهاي تأثير و تصرّف نمايد كه آنان نتوانند جمال دلآراي او رابنگرند و اين كار از اولياي خدا كه داراي قدرت تصرّف در جهان آفرينش هستند، بعيدنيست.
معنايغيبت و چگونگي آن
غيبت راميتوان در اينجا به چند معني تفسير كرد:
1 ـ نخست بدين مفهوم كه آن حضرت در درون جوامع بشري زندگي نميكندو در دسترس مردم نيست ـتا بسان ديگر انسانهاي عادي هر كس خواست او را ببيندو آشنا و بيگانه و دوست و دشمن او را ملاقات كنندـ.
2 ـ دومين معناي غيبت اين است كه: حضرت مهديـارواحنافداهـ در ميان همين جامعه و همين انسانهاست اما به قدرت خدا هرگاه اراده كنداز برابر ديدگان آنان غايب ميگردد و ديدگان مردم ـبا اينكه آن حضرت موجودو حاضر استـ او را نميبينند; همانگونه كه موجودات ديگري چون فرشتگان،ارواح و... راـ با اينكه به نص قرآن شريف همه در ميانجامعهها هستند و در اين جهان موجودند، اما نميبينند.
3 ـ سومين معناي غيبت اين است كه آن حضرت در ميان مردم و جامعه زندگيميكنند و حتي بنابر رواياتي افراد جامعه آن حضرت را رؤيت مينماينددر حالي كه وي را نميشناسند.
آنچهبديهيست و بنا بر احاديث ضروري ميباشد اينكه معناي نخست به طور كلي وعمومي قابل پذيرش نيست. چهآنكه او ولي خدا و هادي و راهنماي حقخواهاناست در نتيجه ميبايست به هنگام بروز ضرورتها و مصلحتها در جامعه مؤثر باشد،زيرا او براي انسان و هدايت او مأموريت يافته است. لذاست كه آنچه از احاديث ائمههديـعليهم السلامـ استفاده ميشود. آميزهاي از معنايدوم و سوم است. هم هست ـبراي مشتاقان سالكـ و هم نيست، ـدر نظرظالمان و بدخواهانـ در اين باره به سه آيه از قرآن كريم و سخنان ذيلآن اشاره ميكنيم.
1ـ خداوند در قرآن ميفرمايد:(وجعلنا من بين أيديهم سدّاً ومن خلفهمسدّاً فأغشيناهم فهم لايبصرون)
وما دربرابر آنان ديواري كشيديم و در پشت سرشان (نيز) ديواري و بر ديدگانشان نيز پردهايافكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.
در مورداين آيه مفسّرين از «عبداللّهبن مسعود» روايت كردهاند كه:حقستيزان قريش بر درب خانه پيامبرـصلّي اللّه عليه وآلهوسلّمـ گردآمدند تا با او درگير شوند، آن حضرت با نام خدا از خانهخارج گرديد و مشتي خاك بر سر و روي آنان پاشيد و آنان با اينكه حاضر بودند آن حضرترا نديدند.
و نيزاز «ابن عباس» آوردهاند كه: قريش درب خانه پيامبرـصلّي اللّهعليه وآله وسلّمـ اجتماع نمودند و گفتند: «اگر محمّد بخواهد داخل خانه شود،همگي بصورت يكپارچه بر ضد او بپا خواهيم خواست».
امّاپيامبر گراميـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ وارد شد و خدا دربرابر ديدگان و پشت سر آنان ديواري قرار داد كه آنان پيامبرـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ را نديدند. پيامبر نماز خواند و به خانه بازگشت ومشتي خاك بر سر و روي آنان پاشيد و آنان آن وجود گرانمايه را نديدند. هنگامي كهپيامبر از آنجا گذشت، قريش خاك و گرد و غبار را كه در هوا پراكنده بود ديدند وگفتند: «اين همان سحر و جادوي «ابنابيكبشه» يعنيمحمّدـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ است».
طبري،در تفسير آيهي مباركه روايتي آورده است كه: ابوجهل گفت: «اگر محمّد راببينم، چنين و چنان ميكنم». كه اين آيه شريفه نازل گرديد:
(إنّا جعلنا في أعناقهم أغلالاً فهي إلي الاذقان فهممقمحون وجعلنا من بين أيديهم سدّاً ومن خلفهم سدّا...).
ما درگردنهاي آنان غلهايي قرار داديم، از اين رو، سرهايشان بسوي بالاست و نميتوانندپايين بياورند. و ما در برابر آنان، ديواري كشيديم و در پشت سرشان (نيز) ديواري وبر ديدگانشان نيز پردهاي افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.
عكرمهكه اين روايت را آورده است ميگويد: پس از فرود آمدن اين آيهي شريفهقريش به ابوجهل ميگفتند: «اين محمّد است». امّا او، آن وجود گرانمايهرا نميديد و مرتب ميگفت: «كو؟ كجا؟... محمّدكجاست؟»
2 ـ خداوند ميفرمايد: (وإذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لايؤمنون بالآخرة حجاباًمستوراً).
(ايپيامبر!) هنگامي كه تو قرآن تلاوت نمايي، ما ميان تو و آناني كه به قيامت ايمانندارند، پردهاي ستبر قرار ميدهيم.
درتفسير اين آيهي مباركه آمده است كه منظور از: (الّذين لايؤمنون بالآخرة)عبارتند از: «ابوسفيان»، «نضربن حرث»، «ابوجهل»، و«امّجميل» همسر ابوجهل كه نسبت به پيامبرـصلّي اللّه عليهوآله وسلّمـ شرارت بيشتري ميكردند و خداوند پيامبرـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ را به هنگام تلاوت قرآن از برابر ديدگان آنان پوشيدهميداشت، آنان به سراغ حضرت ميآمدند و از كنارش ميگذشتند امّا اورا نميديدند.
نكتهايكه در اينجا جلب نظر ميكند و انسان را به شگفتي واميدارد اين استكه قرآن ميفرمايد: (حجاباًمستوراً) پردهاي نهان و ناپيدا.
آري!ممكن است انسان در پس پردهاي باشد و ديگران با وجود ديدن آن پردهي اورا نبينند، اما قرآن بر اين نكته رهنمون است كه خداوند پيامبرـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ را در پس پردهاي مصون و محفوظ نگاه ميداشتكه دشمنان شرارتپيشه نه پيامبرـصلّي اللّه عليه وآلهوسلّمـ را ميديدند و نه آن پرده را، گويي هر دو از نظر آنان پوشيدهبود.
نكتهيديگري كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه واژه (وجعلنا) در آيه نشانگر قدرت بيكرانخداست و بيانگر اين واقعيت كه «ما» در برابرشان ديواري قرارداديم...
و يااينكه «ما» ميان تو اي پيامبر و كساني كه ايمان به قيامت ندارند، حجابي ناپيداافكنديم... كه به قدرت الاهي تأكيد دارد.
3 ـ هم چنين خداوند در داستان سامري ميفرمايد: (قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسولفنبذتها...).
سامريگفت: من چيزي ديدم كه آنان نميديدند، مشتي از خاكي كه نقش پاي آنفرستادهي خدا بر آن بود برگرفتم و در آن پيكرافكندم....
در اينآيهي شريفه، سخن از گفتگويي است كه ميان موسيـعليهالسلامـ با سامري، آن گوساله سازِ منحرف، جريان يافته است كه قرآن اينگونهاز آن گزارش ميدهد:
(فأخرج لهم عجلاً جسداً له خُوار)
و سامريبراي بني اسرائيل تنديس گوسالهاي را ساخت كه نعرهي گاوان راداشت...
موسيـعليهالسلامـ از او پرسيد:
(... فما خطبك يا سامري* قال بصرتبما لم يبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها...)
«و تو ايسامري! اين چه كاري بود كه كردي؟»
او پاسخميدهد: «من چيزي ديدم كه آنها نميديدند، من مشتي از خاكي كه نقش پايآن فرستاده خدا، بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر بيروحافكندم....
مفسريندر اين مورد آوردهاند: «سامري، جبرئيل را در شكل انساني ديد كه پياده يا برمركبي از مركبهاي بهشتي سوار است و پيام خدا و وحي او را بر موسيـعليهالسلامـ ميآورد; در اين هنگام مشتي از خاك پاي او را برداشت و آن رابر آن پيكر بيروح افكند كه بر اثر آن حيات در آن اسكلت بيجان پديد آمد».
بهعبارت ديگر: منظور مفسرين اين است كه «سامري» فرشته وحي را در حالي ديد كه هيچ كساز بنياسرائيل كه حاضر بودند، نديدند و هدف ما از ترسيم اين آيهيمباركه اين است كه در نگرش قرآني ممكن است پديده و موجودي چون فرشتهي وحيبراي انبوه ديدگان مخفي و ناپيدا باشد و براي برخي در همان حال و هوا، آشكار وديدني.
فلسفهغيبت
جاري باسنت خدا
آنچه ازمنابع حديثي و تاريخي بدست ميآيد آنكه خداوند در طول تاريخ بر سنتي استوارهميشه اصرار داشته است و در ميان هر قوم و ملتي آن را به حركت آورده و بهگونهاي عينيت بخشيده است و آن پنهانسازي معلمان و مربيان راستين بشريتاز ديدهها بوده است. از اين قانون ژرف امت اسلام نيز استثنا نبوده و به غيبتآخرين امام خود گرفتار آمده است. در اين باره به رواياتي اشاره كردهايم:
محمدبنمسلم ميگويد: خدمت امام محمّد باقرـعليه السلامـ رسيدم تادربارهي قائم آلمحمّدـعليهم السلامـ از آن حضرتپرسشي كنم. پيش از آنكه من سؤال بنمايم فرمود: اي محمدبن مسلم: در قائمآلمحمّدـعليهم السلامـ پنج شباهت [سنت] از پيغمبران است:شباهت با يونسبن متي و يوسفبن يعقوب و موسي و عيسي و محمّد صلواتاللّه عليهم.
شباهتيكه به يونس دارد غيبت اوست كه بعد از پيري بصورت جواني نزد قومش بازگشت.
شباهتاو به يوسف غيبت و پنهاني او حتي از نزديكان و مردم و ديگر برادرانش وهمچنين رنجي كه كار وي براي پدرش يعقوب پديد آورده بود; با اينكه مسافت بيناو و پدرش و خويشاوندان نزديك بود.
شباهتيكه از موسي دارد ترس ممتد وي از مردم و غيبت طولاني و پنهان بودن ماجراي ولادتش، وپنهان گشتن پيروان او بواسطهي آزار و خواري كه بعد از وي به نهايت رسيد; تاآن هنگام كه خداوندعزّوجلّ فرمان ظهور او را صادر كرد و بر دشمنانشپيروز و مؤيد داشت.
شباهت ويبه عيسي اختلافي است كه مردم دربارهي او دارند، زيرا جماعتي گفتند: او متولدنشده; و عدهاي گفتند: او مرده است; و گروهي گفتند: او را كشتند و بدار زدند.
و اماشباهتي كه به جدش محمّد مصطفيـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـدارد: قيام بشمشير و كشتن دشمنان خدا و رسول و جباران و گردنكشان و پيروزي ويبوسيلهي شمشير و ترسي كه در دلها پديد ميآورد، از جمله علامات قيام اوخروج سفياني از جانب شام و شخص يمني از يمن و صداي آسماني در ماه مبارك رمضان ونداكنندهاي است كه او را بنام و نام پدرش صدا ميزند.
عبداللّهبنسنان ميگويد: از حضرت صادقـعليه السلامـ شنيدم، ميفرمود:
درقائمـعليه السلامـ علامتي از موسيبن عمران وجود دارد. عرضكردم: آن علامت چيست؟ فرمود: پنهان بودن ولادت و غيبت او از قومش. پرسيدم: موسيچند مدت از خويشان و قوم خود غائب گرديد؟ فرمود بيستوهشت سال!
شيخصدوق از زيد شحام روايت نموده كه حضرت امام جعفر صادقـعليهالسلامـ فرمود:
صالحپيغمبر مدتي از نظر قومش غائب شد. وي در روز غيبت مردي كامل و داراي شكمي هموارواندامي زيبا و محاسني انبوه و گونههاي كمگوشت، ميانهبالاو متوسطالقامه بود; ولي چون بسوي قوم بازگشت تغيير كرده بود و او رانشناختند در موقع بازگشت وي مردم سه دسته گشتند: يكدسته منكر وي شدند ودستهاي بشك افتادند، و دسته ديگر يقين داشتند كه او همان صالح پيغمبراست...
پيامبراكرمـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ فرمودند:
«كائنٌفي أُمّتي ما كان في بنيإسرائيل حذو النّعل بالنّعل والقذّة بالقذّة! وانّالثانيعشر من ولدي يغيب حتّي لايري!»
«آنچهدر ميان بنياسرائيل واقع شده در ميان امّت من نيز موبهمو واقعخواهد شد. دوازدهمين [امام كه اوست ]فرزند من، از ديدهها غايب ميگرددو ديده نميشود».
آنچه كهدر ميان بني اسرائيل روي داده و موجب سرگرداني و حيرت آنها شده بود، غيبت نخستينسبط آنها «لاويبنبَرخيا» بود كه مدتي بس دراز غيبت كرد و سپس به سويقوم خود بازگشت و دين خدا را بعد از مندرس شدن ديگربار زنده ساخت. با پادشاهستمگري به نام «قرسيطا» جنگ كرده، بر او پيروز شد. به علاوه حوادثي در ميان آنهاروي داد كه با حوادث امت اسلامي همگوني فراوان داشت، كه يكي از آنها انتظارظهور حضرت مسيحـعليه السلامـ است كه از روز شنيدن نويد آن تا بهامروز انتظار ميكشند.
حفظ جانامام ـ ارواحنا فداه ـ
هرگاهگروهي از شيعيان گرداگرد يكي از امامان معصومـعليهم السلامـگردآمده، از خرمن علمش خوشهاي چيدهاند; بر ستمگران زمان سختآمده، آتش حسد و كينهشان شعلهور شده، با تمام نيرو براي خاموش كردن آن مشعلهدايت همت گماشتهاند.
هنگاميكه به روايات پيامبر و اهل بيتـعليهم السلامـ در مورد امامعصرـارواحنا فداهـ مينگريم; به اين نكته تصريح شده استكه: حكمت غيبت طولاني آن وجود گرانمايه به فرمان خدا، صيانت از جان گرامي و حياتپربركت او براي تحقّق يافتن نويدها و بشارتهاست.
چرا كهما ميدانيم دو رژيم سياهكار عثماني و عباسي و ديگر حكمرانان خودكامهايكه در طي قرون و اعصار در كشورهاي اسلامي بويژه خاورميانه حكومت ميكردند،همواره تمامي تلاش و كوشش ارتجاعي خود را در راه از ميان برداشتن آن مصلح بزرگجهاني بكار گرفتند; بويژه پس از دريافت اين حقيقت كه او طبق آيات و روايات هماناصلاحگر پرشكوهي است كه پايههاي قدرت ظالمانهي آنان را به لرزهدرخواهد آورد و كاخ بيداد ايشان را منهدم ميسازد و آنان را از تسلطظالمانه بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمين آنان باز خواهد داشت.
پس ازهجوم مأموران خلافت عباسي به خانهي امام حسن عسكريـعليهالسلامـ و جستجوي فرزند و جانشين آن امام، روشن گشت كه خطري جان امام آيندهرا تهديد ميكند; خطري بس سهمگين. اين هجوم و پيگيري ـدر پيدا كردن مهديـارواحنافداهـ، ايجاب ميكرد تا براي نگهداري جان باقيماندهيسلسلهي امامت و سلالهي نبوّت، و مصلح بزرگ بشريت اقدامي بس جدي به عملآيد. در امر غيبت امام دوازدهم و علل آن مسائل بسياري وجود دارد. يكي از علتهايظاهري و ملموس آن همين چگونگي و پيشامد بود، كه از سوي دشمنان طراحي شد، و امرعظيم «غيبت» را درپي داشت. در احوالي كه ياد شد ضمن مقارناتي زمينهيناپديدي امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمين هادي، به فرمان الاهي و به قدرت وحكمت خدائي از نظرها پنهان گرديد.
قدرشناسي
ديگر ازراز و رمزهاي پيچيدهي نهانزيستي امام مهدي ـارواحنا فداهـبازشناسي ارزش و اهميت حضور امام معصوم در عرصههاي مختلف جامعه بشري است. چوآنكه اين نعمت ناديده انگاشته شد، حرمان از جانب حقعزّوجلّ ناشكران رالازم آمد; زيرا:
قدرعافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد
تا ارزشاو بازشناسي شود و اين نعمت عظيم طالب و خواهان واقعي يابد!
از اينروست كه بازگشت اين نعمت ـبه هنگام ظهورـ چون خورشيدي كه از كرانهيغروب خود سربرآورد، مانند شده است.
و اينبدان معناست كه ناپديد شدن اين خورشيد هدايت ريشه يافته از امور اجتماعي بسيارياست كه يكي از مهمترين آنها بيتوجهي و قدرناشناسي از مقام ولايت و شخصولي اللّه و امام معصوم زمان وكنارهگيري از درياي بيكران دانش و حكمتو معارف او و سرتافتن از تربيت خداگونه وي و روي آوري به مظاهر پوچي و تباهي است;و بدين علت است كه چنين گوهري از كفها ربوده شده و تا هنگام خواهش صادقانه انسانهابازپس نميگردد.
البتهاين تنها موردي نيست كه بين خلق و خالق چنين دادوستد ميشود;بلكه از ديرباز چنين بوده و در زندگاني بسياري از پيامآوران و فرزانگان الاهياين نهانزيستي را با همين منظور ميتوان مشاهده نمود. چنانچه در گفتارمعصومان بدان اشاره رفته و حكمت غيبت امام مهدي ـارواحنا فداهـ وانبياي الاهي را همانند دانستهاند.
حال نيزچنانچه درباره پيامآوران پروردگار مييابيم كه چون ملتها خواهان سامانيافتن واقعي جامعه خويش شدند و اصلاح حقيقي را از پروردگار طلب كردند و در آناصرار و الحاح نمودند، آنگونه كه ملت به ستوه آمدهي بنياسرائيلكردند و راهبر راستين خويش را تمني داشتند و از غفلت و حق فراموشي و قدرناسپاسي رويتافتند (چه آنكه موسي روزگاري در ميان آنان بود، ليك بناچار بدرود آن ديار گفت وتا سالها در مدين اقامت گزيد) پس آنگاه نعمت رهبري الاهي آنان رادربرگرفت و به سعادت نايل آمدند و خرمي دنيا را با شادكامي عقبيدرهم آميختند.
بنابرآنچه پيشتر گفتيم نعمت حضور امام زمان ـارواحنا فداهـ از همانكرانه كه غروب نموده طلوع خواهد كرد; و آن افق بازشناسي مقام و ارزش امام و احساسنياز جدي به وي در تمام عرصههاي مادي و معنوي است. در تأييد اين سخن به خطسير غيبت و ظهور آن امام معصوم مينگريم كه چگونه حضور عيني ولايت به هنگامزندگاني ائمه هديـعليهم السلامـ تا امام هادي و عسكريـعليهماالسلامـ به غيبت امام مهديـارواحنا فداهـ انجاميد; ليكننه غيبت تمامعيار بلكه امام دستورات خود را توسط افرادي ويژه اعمال نموده ومردم نيز چالشهاي زندگي و روحي و جسمي خود را با رهبر خويش به همين ترتيبدرميان ميگذارند; تا آنكه اين مقدار محروميت جامعه را هشيار نساخت واين هشدارباش آنان را به اقدامي جدي وانداشت و بيتوجهي وقدرناشناسي عمومي ادامه يافت و بلكه شتابي بيشتر گرفت و سپس غيبت كبرا آغاز گرديدو ارتباط با محور انسانيت به سختي گراييد و جز مؤمنان عاشق و پاكباخته محضرش رانيافتند و جوّ فراگير رو به انحطاط و دوري از امام خود نهاد و كار بدانجا رسيد كه:
يكيگفت: مرده است!
ديگرگفت: كشته شده!
آن ديگرگفت: در كجا مسكن دارد؟!!
و بهيكبار نام و ياد او را از خاطرها زدودند و غيبت نيز به منتهياليه انحطاطخويش رسيد.
با توجهبه آنچه گفتيم، آيا جامعهاي اين چنين ناسپاس و غافل تربيتي را در سايهپنهانسازي امام معصوم و رهبر الاهي و مربي دلسوز نميطلبد تا سرانجامجاي خالي او را در عرصههاي گوناگون زندگي خويش بيابد و رفتهرفته يادشرا زنده دارد و نامش را گرامي شمارد و شوق وصال در سرش افتد و روي نياز به سويشآرد و دست تمني به دامنش درآويزد و در طلبش افتد و حضور او را در زندگي فردي خودبيابد و ظهورش را لحظه شمارد.
آري!اين همان حركت به سوي ظهور اوست.
اميد كهچنين باشيم!
آزمايشمردم
امتحانو آزمايش يكي از حكمتهاي غيبت ولي زمانـارواحنا فداهـ ميباشدكه خود از سنتهاي الاهي است.
خداوند،بندگان خويش را با آزمايشهاي گوناگوني به بوتهي امتحان ميسپارد;از اين رو كساني كه به خدا و پيامآورش و هر آنچه آن حضرت در مورد حضرت مهديـارواحنافداهـ آورده است، ايمان بياورند; ديگر درازي غيبت آن گرانمايه هراندازهاي كه باشد و انتظار غمبار او هر چند طولاني گردد، از ثبات قدم وايمان عميق و تزلزلناپذير آنان نميكاهد; اما نفاقپيشگان فرصتمناسبي براي استهزاء و ياوهگويي درباره اين انديشهي والا وعقيدهي مقدس مييابند و آيات قرآن و روايات پيامبرـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ در اين مورد را به ديوار ميكوبند و همه راكنار ميگذارند كه اين منش باطلگرايان در همهي عصرها ونسلهاست.
از امامكاظمـعليه السلامـ آوردهاند كه در مورد غيبت حضرت مهديـعليهالسلامـ فرمود:
«انّماهي محنة من اللّهعزّجلّ، امتحن بها خلقه...».
غيبت آنحضرت، رنج و آزمايشي از جانب خداست كه بندگان خويش را بدان ميآزمايد.
روشناست كه معنا و مفهوم امتحان اين نيست كه خداوند از واقعيت كار بندگانش آگاه نيست وآنچه در درون دارند، تا آزمايش نكند نميداند; نه هرگز! بلكه خداوند به هرچيزي داناست از آنچه در سينهها ميگذرد آگاه است و چيزي بر او مخفي نميماندكه قرآن در اين باره ميفرمايد:
(أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنونولقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا وليعلمنّالكاذبين...).
آيامردم پنداشتهاند همانقدر كه گفتند: ايمان آورديم، به حال خود رها ميشوندو آزمايش نخواهند شد؟ ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينان را نيز ميآزمائيم)بايد علم خدا در مورد كساني كه راست ميگويند و كساني كه دروغ ميگويند،تحقّق يابد.
حال اينآزمايش در قالبهاي گوناگوني طراحي خواهد شد: سختيها؛ دين و ايمان
سختيها
امامصادقـعليه السلامـ خطاب به يار وفادارش «محمدبن مسلم»فرمود:
پيش ازقيام قائم نشانههايي است كه خداوند آنها را ظاهر خواهد ساخت. محمّدبنمسلم پرسيد: آنها چيست؟ فرمود:
آنها راخداوند چنين بيان فرموده است: (و شما را به سختيهائي چون ترس و گرسنگي و نقصاناموال و مرگ و آفات زراعت آزمايش ميكنيم و صبرپيشگان را بشارت ده).
ولنبلونّكم: يعنيامتحان ميكنيم شما مؤمنان را قبل از خروج قائمـعليهالسلامـ.
بشيء منالخوف: يعني بوسيله پادشاهان بنيفلان، در آخر سلطنتآنها.
والجوع: يعنيبا گراني قيمتها (و گرسنگي).
ونقص منالأموال: يعني با كسادي تجارت و كمي درآمد.
والأنفس: يعنيبا مرگهاي پياپي و ناگهاني.
والثمرات: يعنيبا كمي رشد زراعت.
وبشّرالصّابرين: يعني نويد بده در آن زمان صبر پيشگان را با ظهور قائم وآن بعد از يك فتنهي سخت و كمرشكن است، كه هر دوستي و خويشي رادرهمميريزد. همسايه به همسايهاش هجوم برده گردنش را ميزند.و در چنين روزگاري زمينگير شويد و دست و پاي خود را تكان ندهيد (حركتي ازخود نشان ندهيد)».
دين وايمان
غيبت درزندگي پيامبران وجود داشته و در زندگينامهي آنان ضبط شده است و اينخود نوعي حكمت و آزمايش است.
حضرتامام حسن عسكريـعليه السلامـ ميفرمايد:
«انّابني هو القائم من بعدي، وهو الذي يجري فيه سنن الأنبياءـعليهمالسلامـ بالتّعمير والغيبة. حتيتقسو قلوبٌ، لطول الأمد ولايثبت علي القول به إلاّ من كتباللّهعزّوجلّ في قلبه ايمان، وأيّده بروح منه».
پس ازمن، فرزندم، قائم (و صاحب امر دين و امامت) است. و او است كه مانند پيامبران، عمريدراز خواهد داشت، و غايب خواهد شد. در غيبت طولاني او دلهايي تيره گردد. فقط كسانيدر اعتقاد به او پايبرجا خواهند ماند، كه دل آنان به فروغ ايزدي رخشان باشد،و روح خدائي به آنان مدد رساند.
امامباقرـعليه السلامـ ميفرمايند:
(مهدي)بعد از غيبت و حيرت ظاهر ميشود در اين دوران تنها كساني بر دين خود ثابت ميمانندكه در ايمان خود مخلص باشند و با روح يقين همراه و آنها كساني هستند كه خداوند ازآنها دربارهي ولايت ما پيمان گرفته، و قلب آنها را براي ايمان به محنتانداخته (گويي قلبها براي استقرار و ثبات ايمان دائم در حال كوشش است كه اين خودرنجي طاقتفرسا و رياضتيست بزرگ) و آنها را با روحي از خود تأييد نمودهاست.
آمادگي
از آنجاكه حضور امام مهديـارواحنا فداهـ با ديگر امامانمعصومـعليه السلامـ بنابر تقدير الاهي هماهنگ نيست چهآنكه وي براي حركتي بزرگ و اصلاحي جهانشمول و عمراني همهجانبه تداركشده است; و از اين روست كه ديگر امامانـعليهم السلامـ هر يكبيعتي از ظالم دوران خود بر گردن داشته، ليكن او به منظور جنبش جهاني خود از اينقاعده استثناء است، تا بتواند هرگاه كه زمينه فراهم آمده و وظيفه خود را به انجامرساند. از اينروست كه تا فراهم آمدن زمينهها پنهان گرديد چرا كه هرانقلاب و هر فعاليت اجتماعي به يك سلسله شرايط و موقعيتهاي عيني و خارجيبستگي دارد كه بدون فراهم شدن آن شرايط، نميتواند به هدف خود نايل آيد.
اگر چهقسمتي از شرايط و موقعيتهاي انقلاب امام مهديـارواحنافداهـ آسماني و خدائي است و جنبه آسماني دارد اما اجراي كلي مأموريت او بهگردآمدن شرايط عيني و خارجي وابسته است.
همانگونهكه آسمان چشم براه ماند تا پنج قرن از جاهليت بگذرد و آنگاه نداي آخرين رسالتآسماني را از سوي پيامبر ما بشنود; اين انتظار يعني اجراي برنامهي الاهي نيزمستلزم تحقق موقعيتهاي عيني و خارجي است; موقعيتهايي كه براي انجام يكدگرگوني بزرگ لازم است يا عواملي است مانند محيط مساعد و فضاي عمومي مناسب و يابرخي ويژگيهاي جزئي كه جنبش دگرگونيبخش از لابلايپيچوخمهاي جزئي در جستجوي آن است
سنتتغييرناپذير خداوند بر اين است كه اجراي انقلاب الاهي حضرت مهديـارواحنافداهـ نيز به موقعيتهاي خارجي و پذيرندهاي كه محيط مساعد و فضايعمومي را براي درك و پذيرش انقلاب آماده ميسازد، وابسته باشد و به همين دليلهم بود كه اسلام پس از گذشت چندين سده از پايان يافتن كار انبياي پيشين و ايجادخلأ تلخ چندين صدساله ظاهر شد. خداوند با همه توانايياش در هموارساختن همه مشكلات راه رسالت پيامبر و ايجاد محيط مساعد براي ابلاغ اين رسالتنخواست چنين شيوهاي را بكار گيرد، بلكه با ابتلاء و آزمايش كهتكاملبخش انسانند، كار كلي انقلاب الاهي را بهگونهاي طبيعي و بربنيادها و عوامل اجتماعي صورت داد.
فرهنگي،رواني
از جملهاسرار غيبت امامـارواحنا فداهـ آن است كه در دوران غيبت مللجهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و ساماندهنده وضع بشر آمادگي علمي واخلاقي و عملي پيدا كنند، زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور پيامبران و ديگر حجتهايخداوند نيست كه بر پايه اسباب و علل عادي باشد، چرا كه روش آن بزرگوار در رهبريجهان مبني بر حقايق و حكم بواقعيات و ترك تقيّه و شدت در امر به معروف و نهي ازمنكر و مؤاخذهي سخت از كارگزاران و صاحبمنصبان و رسيدگي بكارهاي آنهااست; كه انجام اين امور نياز به تكامل علوم و معارف و ترقي و رشد فكري و اخلاقيبشر دارد; بطوري كه استعداد عالمگير شدن تعاليم اسلام و جهاني شدن حكومتقرآن فراهم باشد.
نيرويانساني
امربسيار جالب و مهم و بسيار مغفول، امر آمادگي نظامي در عصر انتظار است. انساني كهمنتظرِ قيامي بزرگ و انقلابي خونين و شورشي شعلهور و درگيريي عظيم و جهاني است،ممكن است كه خود هيچگونه آمادگي براي حضور در اين درگيري و كمك به اينانقلاب نداشته باشد؟
مسلمانبايد هميشه آمادگي نظامي و نيروي سلحشوري داشته باشد، تا به هنگام طلوع طلايع حق،به صف پيكارگران ركاب مهديـارواحنا فداهـ بپيوندد، و در آن نبردبزرگ حق و باطل حماسه آفريند و كمك رساند و حضور فعال داشته باشد.
دراينجا تعليمي است خورشيد سان و دستوري است درخشان از حضرت امام جعفرصادقـعليهالسلامـ امام در اين تعليم حوزهي منتظرانرا فراميخواند تا همواره نيرومند و مسلح باشند و دورهي انتظارمهديـارواحنا فداهـ را با دست پر بهسرآورند:
«لِيعدَّنَّأحدكم لخروج القائم ولو سهماً. فإنّ اللّه إذا علم ذلك من نيَّتِه، رجوت لان ينسئَفي عمرهِ حتّي يدركه، ويكون من أعوانه وأنصاره».
«بايدهر يك از شما براي خروج قائم اسلحه تهيه كنند، اگر چه يك نيزه، چون وقتي خداوندببيند كسي به نيّت ياري مهدي اسلحه تهيه كرده است، اميد است عمر او را دراز كند تاظهور را درك نمايد و از ياوران مهدي باشد [تا براي اين آمادگي، به ثواب درك ظهوربرسد].
دوري ازظالمان
در تشرفيكه جناب عليبن مهزيار اهوازي خدمت امام عصرـعليه السلامـداشتند حضرت بيان ميفرمايند كه:
پدرمـامام حسن عسكريـعليه السلامــ از من عهد گرفته كهجز در جاهاي مخفي و دور از چشم مردم سكونت نكنم; به خاطر اين كه از اذيت و آزارگمراهان در امان باشم تا زماني كه خداي تعالي اجازهي ظهور بفرمايد.
و به منفرموده است: فرزندم، خدا در شهرها و دستههاي مختلفِ مخلوقاتش هميشه حجّتيقرار داده است تا مردم از او پيروي كنند و حجّت بر خلق تمام شود. فرزندم تو كسيهستي كه خداي تعالي او را براي اظهار حق و محو باطل و از بين بردن دشمنان دين وخاموش كردن چراغ گمراهان ذخيره و آماده كرده است. پس در مكانهاي پنهانِ زمين زندگيكن و از شهرهاي ظالمان فاصلهگير و از اين پنهان بودن وحشتي نداشته باش; زيراكه دلهاي اهل طاعت به تو مايل است مثل مرغاني كه به سوي آشيانه پرواز ميكنندو اين دسته كساني هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليلاند، ولي درنزد خداي تعالي گرامي و عزيز.
امامباقرـعليه السلامـ ميفرمايد:
«إذاغضب اللّه تبارك وتعالي علي خلقه، نحّانا عن جوارهم»
هنگاميكه خداي تبارك و تعالي بر مردمان خشمگين شود، ما را از مجاورت آنها دور ميسازد.
بيعتنكردن با سلاطين ستمگر
از امامصادقـعليه السلامـ دربارهي بيعت نكردن امام زمانـارواحنا فداهـ با طاغوتهاي زمان خود روايت شده كه:
«انّالقائم منّا إذا قام، لم يكن لأحد في عنقه بيعةٌ فلذلك تخفي ولادته».
هنگاميكه قائم ما قيام كند، بيعت هيچ كس را به گردن ندارد، از اين جهت ولادت او مخفي ميشودو خود از ديدهها پنهان ميگردد.
بيعت دراصطلاح پيشوايان معصومـعليهم السلامـ پيماني است كه به موجب آننتوان با ستمگران به نبرد برخاست; پس از امام حسينـعليه السلامـهمهي امامان ـبنابر حكمت الاهيـ چنين پيماني را به گردنداشتند. اما حضرت بقيّةاللّهـارواحنا فداهـ كه الآن درميان ماست، اگر ظاهر و آشكار ميبود، سكوتش به معناي رضايت بر ستمگري ستمگرانبوده و هرگز او را رها نميداشتند، مگر آنكه دست بيعت با ايشان دهد; در حاليكه او عهدهدار ريشهكن ساختن ستم و ستمگر در هستي است. از اين رهگذرحكمت خدا اقتضا نمود كه او از ديدهها پنهان باشد; تا جانش در امان بوده وسكوتش به معناي تأييد ستمگران نباشد.
از اينرو حضرت ولي عصرـارواحنا فداهـ در نامهي خود به سفير دوممحمدبن عثمان ميفرمايد:
«...وأمّاعلّة ما وقع من الغيبة، فإنّ اللّهعزّوجلّ يقول: (يا أيّها الذين آمنوا لا تسئلوا عن أشياء إن تبدلكمتسؤكم...) إنّه لم يكن أحد من آبائي إلاّ وقعت في عنقه بيعة لطاغيه زمانه. وإنّيأخرج حين أخرج ولابيعة لأحد من الطواغيت في عنقي...
«...امّادر مورد علت غيبت، خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: (اي كساني كه ايمانآوردهايد! هرگز نپرسيد از مسائلي كه اگر فاش شود شما را اندوهگينسازد...) هر يك از پدران من، بيعتي از طاغوتهاي زمان به گردنداشت، ولي (من) هنگامي ظهور خواهم نمود كه بيعت احدي از طاغوتها به گردنمنباشد...
آخرينپالايش
پيدايشمؤمنان از نسل كافران ديگر از اسرار غيبت امام زمانـارواحنافداهـ است; چنانچه در احاديث آمده است كه خداوند نطفههاي بسياري ازمؤمنان را در اصلاب كفار بوديعت نهاده و اين ودايع ميبايست ظاهر شود و پيشاز ظهور اين ودايع قيام امام و قتل كفار تحقّق نخواهد يافت، زيرا مانع از خروج اينودايع ميشود; پس بايد ظهور در موقعي واقع شود كه در اصلاب كفار وديعهايباقي نمانده باشد.
از امامصادقـعليه السلامـ سؤال شد: چرا امير مؤمنان در ابتداي كار بامخالفان خود پيكار نكرد؟ امامـعليه السلامـ فرمود: بخاطر اينآيه شريفه: اگر جدا ميشدند همانا كافران از ايشان را عذابي دردناك ميكرديم.پرسيد در ابتداي كار با مخالفان خود پيكار نكرد؟ امامـعليهالسلامـ فرمود: بخاطر اين آيه شريفه: اگر جدا ميشدند همانا كافران ازايشان را عذابي دردناك ميكرديم. پرسيد: منظور از جدا شدن چيست؟ فرمود:مؤمناني كه در صلب كافران به امانتاند. وصيتي است قائم ما ظاهر نخواهد شد تاآنكه امانتهاي خدا خارج شود و چون خارج شدند بر دشمنان خدا قيام كرده و آنان را ميكشد.
بازشناسيمؤمن از كافر
يكيديگر از رازهاي غيبت امتحان مردم در مصائب و مشكلات زندگي است تا ظرفيت و يا تحملهر كس بر خودش آشكار شود كه چندي در راه دين و مذهب و آئين و كيش خود استقامت وپافشاري ميتوانند كرد تا بدين امتحان خوب و بد ممتاز شوند (حتّي تبيّن الرشد من الغي وليميز الخبيث من الطيّب)با امتحان بايد خوب از بد، كافر از مؤمن و منافق از مسلم و فاسق از عادل و زشت اززيبا نمايان گردند و ايمان مؤمنين محكم گردد و شك و شبهه باقي نماند و حجت الاهيبر خلق تمام گردد.
(ليهلك من هلك عن بينة ويحيي من حيّ عن بيّنة)تا آنكه راه هلاكت ميپويد، دانسته بپيمايد و آنكه راه زندگاني درمينورددبا شناخت گام در آن نهد.
(لئلاّ يكون للنّاس علي اللّه حجّة) تابندگان حجّتي بر خداوند نيابند مقام امتحان مقامي است كه بندگان خاص خداي بدانامتحان شدهاند تا به محك امتحان از غل و غش درآيند.
خوش بودگر محك تجربه آيد به ميان تا سيهروي شود هر كه در او غش باشد
امامصادقـعليه السلامـ ميفرمايد:
«انّالقائم تمتد غيبته ليصرح الحقّ عن محضه، ويصفو الايمان من الكدر بارتداد من كانتطينته خبثةً من الشيعة الذين يخشي عليهم النّفاق إذا أحسّوا بالاستخلاف والتّمكينوالأمن المنتشر في عهد القائم. ثمّ تلا الآية: (حتّي إذا استيئس الرّسل وظنّوا أنّهم قد كذّبوا أتاهمنصرنا).
«غيبتقائمـعليه السلامـ به طول ميانجامد تا حق روشن گردد وايمان محض از تيرگي خالص شود و هر كه از شيعيان سرشت ناپاك دارد و بيم آن هست كهاگر از امكانات وسيع و امن و امان گسترده در عهد قائمـعليهالسلامـ آگاه شود، از درِنفاق درآيد، به ارتداد گرايد و باارتداد آنها خالص و ناخالص از يكديگر جدا شود. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (تاهنگامي كه پيامبران نوميد شدند و مردم خيال كردند كه آنها را به دروغ وعدهيعذاب دادهاند، ياري ما فرا رسيد)».
كوتاهيمردم
يكي ازمهمترين انگيزههاي پنهانزيستي و رازهاي غيبت حضرتحجّتـارواحنا فداهـ اين است كه مردم به حمايت و اطاعت آن حضرتبرنخاستند و در وفا به پيمان ولايت، همداستان و يكدل نگشتند. يعني بايد علت اساسيغيبت را در خود مردم جستجو كرد و بايد جامعه را مسئول آن دانست.
چرا كهخود در نامهاي فرمود: ولو اناشياعنا ـوفقهم اللّه لطاعتهـ علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهدعليهم، لما تأخّر عليهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حقالمعرفة وصدقها منهم بنا، فما يحسبنا عنهم إلاّ ما يتصل بنا مما نكرهه ولا نؤثرهمنهم(33)، اگر شيعيان ما ـكه خداوند بر طاعتش موفقشانداردـ همدل و همرأي ميشدند كه بر عهدي كه بر گردن آنهاستعمل كنند، هرگز سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نميافتاد و رستگاري باديدار برخاسته از معرفت حقيقي و صدق راستين درباره ما به سوي آنان سرعت ميگرفت.
ليكنآنچه ما را از ايشان دور نگاه داشته كرداريست كه از آنان به ما رسيده و آنرا زشت ميداريم و از آنان روانميشماريم.
آري!مسلم است وقتي جامعه پذيرش حجت الاهي را نداشته باشد و از فرمان او اطاعت نكند،حجّت خدا خانهنشين ميشود و اگر در خانه راحتش نگذارند و قصد جانشكنند، غائب ميشود و به زندگي پنهاني پناه ميبرد، تا وقتي كه شرايطظهورش فراهم آيد و مردم با جان و دل دستوراتش را اجرا كنند.
حضرتاميرالمؤمنينـعليه السلامـ بر منبر مسجد كوفه فرمودند:
«واعلمواأنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّهعزّوجلّ ولكن اللّه سَيُعمي خلقه عنهابظلمهم وجورهم واسرافهم علي أنفسهم».
«بدانيدكه زمين از حجّت خدا خالي نميماند، امّا خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف برنفس (گناهان) مردم آنان را از ديدن او كور و محروم خواهد ساخت».
فقيهبزرگوار و محقق عاليمقام مرحوم علاّمه حلّيـقدس سرهـ، درشرح اين جملهي خواجه نصيرالدين طوسي كه گفته است: «وجودهُ لطفٌ وتصرُّفُهلطف آخر وعدمه منّا» وجود امام معصوم لطف است و زمامداري و تصرف او در كارها لطفيديگر و فقدان وي از ناحيهي مردم است. مينويسد:
تماميتو كامل شدن لطف امامت به سه امر بستگي دارد:
1 ـ آنچه مربوط به خداوند تبارك و تعالي است و آن آفرينش وجود اماماست و دادن قدرت و علم به او و معرفي وي به نام و نسبش، كه اينها را خداوند متعالانجام داده است.
2 ـ آنچه در رابطه با خود امام است و آن اين است كه امامت را بپذيردو بر دوش كشد، و امام نيز وظيفهاش را به انجام رسانده است.
3 ـ آنچه بر مردم واجب و لازم است و آن اينست كه با امام مساعدتنمايند، او را ياري كنند، دستوراتش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت كنند، امّا مردمدر اجراي اين مسئوليت، كوتاهي كردند و وظايف خود را نسبت به امام انجام ندادند، پسعلت كامل نشدن لطف امامت از سوي مردم است، نه از جانب خداوند تبارك و تعالي و نهاز ناحيهي خود امام.
بنابرايناگر مردم به حسن اختيار بار مسئوليت خود را به دوش كشند و از امام زمانشاناطاعت و حمايت كنند، لطف امامت كامل گشته و حجت خدا زمام امور جامعه را به دست ميگيردو ملّت را به سعادت ميرساند; اما اگر به سوء اختيار امام را واگذارندو دستوراتش را بكار نبندند، از كامل شدن لطف امامت مانع شده و زمام امور مملكت رابه نااهلان و جاهلان سپرده به انحراف و گمراهي دچار ميشوند و اگر به اينمقدار هم قناعت نكرده، بر قتل امام مصمم گردند; حجت خدا غائب ميشود.
نبودامكان
مرحومسيّد مرتضي رضوان اللّه تعالي عليه، كه در اوايل غيبت كبري ميزيسته و ازمفاخر شيعه و داراي تصنيفات گرانبهائي است در رساله كوتاهي كه پيرامون مسأله غيبتنگاشته، دربارهي علت نهانزيستي حضرت مهدي ـارواحنا فداهـمينويسد: سبب و انگيزهي پنهان شدن امامـارواحنافداهـ آن است كه ستمگران حضرت را از قتل بيم دادند و از دخل و تصرف اموري كهزمامش بدست آن حضرت است، ممانعت نمودند. زيرا بهرهي كلي و نصيب كامل بردن ازوجود امام مشروط است به آنكه حضرت قدرت و تمكّن داشته، زمام امور در اختيارش باشد،دستوراتش اجرا گردد و مانعي در راه رسيدن به اهدافش وجود نداشته باشد; تا نظاميانرا بسيج كند و با تجاوزگران بجنگد و حدود الاهي را اقامه نمايد و مرزها را ببندد وداد مظلوم را از ظالم بگيرد. و اين همه انجام نپذيرد مگر با وجود تمكن و قدرت. پساگر مانعي بين او و مقاصدش حائل گردد و وي را از انجام اين امور بازدارد،وجوب پيشوائي و سرپرستي جامعه از آن حضرت ساقط شود و زماني كه بر حيات خويش بترسدو از شر ظالمان امنيت جاني نيز نداشته باشد، لازم است غيبت نمايد و ازديدهها پنهان گردد; زيرا اجتناب از خطر و دوري از ضرر هم به حكم عقل و هم بهحكم نقل واجب است; چنانكه نبي اكرمـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـزماني در شعب ابيطالب و بار ديگر در غار ثور پنهان شد; در حالي كه اين غيبتو نهانزيستي رسول خداـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ انگيزهو علتي جز بيم جان و مصونيت از ضررها و خطرات نداشت.
سرّناپيدا
علتعمده و سرّ بزرگ و ناموس شگرف غيبت امام زمانـعجّل اللّه فرجهالشريفـ معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، چنانچه حكمت كارهاي حضرتخضرـعليه السلامـ مانند سوراخ كردن كشتي و كشتن غلام وبپاداشتن ديوار نيز در موقعي كه حضرت موسي ـعليه السلامـ با اومصاحبت داشت، معلوم نشد; مگر هنگام جدايي.
چنانچهفائده و ثمره خلقت هر موجودي از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتنماهها و سالها ظاهر شده و ميشود; سرّ آفرينش درختها ظاهر نميشودمگر پس از آشكار شدن ميوه و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبزو خرّم شدن باغها و بوستانها و مزارع.
از اينرو رمز و راز غيبت نيز آشكار نخواهد شد مگر آنگاه كه خورشيد دلها از افق غيبسربرآورده و بر مشرق ظهور خرامد كه از آنهنگام رمز سترگ گشودهآيد و آن حكمت كه خدا را در غايب شدن حجّت خويش بود پرده از رخ برگيرد; چنانكهحكمت كار خضرـعليه السلامـ براي موسيـعليهالسلامـ پس از انجام يافتن و بهپايان رسيدن كار آشكار گرديد.
امامصادقـعليه السلامـ فرمودند: حكمت غيبت مهدي، همان حكمتي است كهدر غيبت پيامبران و حجّتهاي الاهي پيشين وجود داشته است... اينغيبت امري از امور الاهي و سري از اسرار خدايي و رازي از رازهاي ربّاني است. وقتيما خداوند را حكيم ميدانيم اذعان خواهيم كرد كه همه كارهاي او از روي حكمتاست، اگر چه آن حكمت و مصلحت را خود تشخيص ندهيم و به راز آن پينبريم.
مستوراز ديدهها نه دلها
حضرتبقية اللّهـارواحنا فداهـ در ميان ماست اگر چه پنهان از ديدگان.او تنها موجودي نيست كه از ديدگان ما غايب است و ما به وجودش ايمان داريم; بلكهموجوداتي نامرئي فراواني داريم كه در وجودشان كوچكترين ترديدي نيست:
اعتقادبه خداوندي كه هرگز ديده نميشود، در رأس عقايد ما قرار دارد; روح كه بر بدنما اشراف دارد و ديناميسم بدن ما از آن سرچشمه ميگيرد، در وجود آن هيچ ترديدينداريم در حاليكه قابل رؤيت نيست و به چشم نيز ديده نميشود; يا هوايي را كهروزانه بيش از چهلهزار بار استنشاق ميكنيم و يا گازهاي مختلف سمّي وسودمند و يا صدايي كه از تارهاي صوتي ما برميخيزد و پردهيگوشمان را مينوازد.
امواجالكتريسيته كه با ديدگانمان نميبينيم ولي همواره از خطرش ترسناكيمو...
اينهانمونههاي سادهاي از اشياء نامرئي در جهان طبيعت است كه برخي با چشمعادي ديده نميشوند و برخي ديگر حتي با چشم مسلح نيز قابل رؤيت نيستند و اينهرگز دليل بر عدم وجود و حضورشان نميباشد.
امامرضاـعليه السلامـ ميفرمايند:
حضرتخضرـعليه السلامـ از آب حيات خورد. پس او تا روز نفخهيصور زنده است و نخواهد مُرد. او همواره پيش ما ميآيد و براي ما سخن ميگويدصدايش را ميشنويم و خودش را نميبينيم او هر كجا ياد شود آنجا حضور مييابدولذا هر كس او را ياد كند به او سلام بگويد...
اينجاستكه درمييابيم امام عصرـارواحنا فداهـ اگر چه شايداز ديدگان ما مستورند، ولي نميتوان گفت كه ايشان از يادها و دلها نيز مستورگشتهاند چنانچه آن حضرت در نامهي شريفي خطاب به شيخ مفيد مينويسند:
«انّاغَيرُ مُهمِلين لمراعاتكم، ولا ناسين لذكركم، ولولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء، وأحاطتبكم الأعداء».
«ما شمارا رها نكرده و يادتان را از خاطر نبردهايم و اگر توجهات ما نبود بلاها برشما فرود آمده، دشمنان شما را پايمال ميكردند».
وساطتفيض
يكي ازبزرگترين مسائل معرفت و شناخت ـدر سطوح مختلف شناختي، اعم از ديني (قرآنيـحديثي)و فلسفي و عرفانيـ مسألهي «فيض» و «وساطت» است و دانستن چگونگي تعلقفيض، از مبدأ هستي به هستها و هستيها. «فيض» همواره بايد از طريقه واسطهاي«قابل» و «مقرَّب» از مبدأ فيّاض گرفته شود و به موجودات ايصال گردد.
مسألهيفيض و وساطت از روزگاران كهن مطرح بوده است. واسطهي فيض در معارف ديني واحاديث، به عنوان «نخستين مخلوق» ياد شده است. مسألهي نخستين مخلوق (أوَّلُما خَلَقَ اللّه) با وساطت در فيض ارتباطِ مستقيم دارد ـبلكه بعينـطرح همين مسألهي مهم است.
اين بحثپيش از اسلام از جمله در فلسفهي فلوطين (نوافلاطوني) جايي عمده داشته است.در اسلام در مكتبهاي فلسفي در «فلسفهي فارابي» و فلسفههاي ديگر و«فلسفهي ميرداماد»، مطرح گشته و در عرفان ـبويژه عرفان نظريـنيز اين موضوع مورد نظر قرار گرفته است.
محييالدين ابن عربي به «فيض اقدس» و «فيض مقدّس» معتقد بوده و «براي وجود كه حقيقتواحد ازلي است» دو تجلي قائل شده است:
1 ـ تجلياي كه به وسيلهي آن اعيان موجودات در عالم غيبثابت ميشود (اعيانِ ثابته).
2 ـ تجلياي كه به سبب آن همان اعيان ثابتهي در عالم غيبدر عالم محسوس ظاهر ميشوند. تجلّي نخستين را «فيض اقدس» و تجلي دومين را«فيض مقدّس» ناميده است».
فيضالاهي بطور كلي به دو قسم تقسيم ميشود:
1 ـ فيض خلقت و تكوين.
2 ـ فيض هدايت و تشريع.
مقصودما در اينجا گفتگويي است باختصار دربارهي «واسطهي فيض»; از اين رو اينموضوع را در دو قسمت مطرح ميسازيم:
1 ـ وساطت در فيض تكويني.
2 ـ وساطت در فيض تشريعي.
وساطتدر فيض تكويني
هر گونهفيضي كه از مبدأ فياض ميرسد، از طريق واسطهي فيض افاضه ميگردد.در واقع فيض اعظم خود واسطهي وجود و خلقت است. و به اعتباري خلقت اصلي خودِاوست. او نخستين خلق است و سبب پديد آمدنِ ديگر مخلوقات. و فيض الاهي پيوسته ازطريق او و امتداداتِ وجودي او به كاينات ايصال ميگردد. كسب فيض از مبدأمُفيض، نيازمند به واسطهي قابل است. واسطهي قابل به قابليت خود فيض راكسب ميكند و به مستفيض ميرساند.
بهتعبيري ديگر در اينكه همهي هستي و سراسر كاينات و آنچه در عالم وجود هستـمجردات همه... و ماديات همهـ از ذره و كوچكتر ازذره، تا كهكشانها و بزرگترين جهانها و عوالم، تمام به فعل الاهي تحقّق يافته است،سخني نيست; فعل الاهي صادر از مشيّت و اراده است. و از مشيتِ غني مطلَق وارادهي جواد عليالاطلاق افاضه و انعام مقصود است. بلكه بايد گفت:متعلَّق مشيت، همان افاضه و انعام است. حال، سخن در اين است كه اين فيضرساني(افاضه) به موجودات، بي‌واسطه است يا باواسطه؟
واقعاين است كه تعلق فيض به موجودات عالي و داني با واسطه است. و واسطهي فيض نيزفيض است، بلكه حقيقت فيض همان است ـچنانكه ياد شد.
حقيقتولايت مطلقه همان فيض است و واسطهي رسيدن فيض به ديگر كاينات. نفس ولي مطلق«وعاءِ مشيّت» است و مبدأ سَرَيان فيض الاهي است، و سرچشمهي فَيَضانِ جود ووجود و ديگرِ فيوضات است به موجودات.
بنابرايننفس ولي (پيامبر يا امام) صاحب چنين مركزيتي است در بطن هستي. و ملكوت او معبرتداوم هستي و فَيَضانِ جود و تسلسل آفرينش وجود است. از اين رو در احاديث بسياريآمده است كه اگر حجت نباشد زمين نابود خواهد شد.
به بيانديگر جهان جهان سببيّت است; همه چيز حساب شده است و بر اساس وسايط و اندازه وتقدير، تقديري از سوي مقدِّرِ عليم حكيم. در نفس همين جريان سببيّت، و تقدير ازليعظيم، وجود ولي، نخستين نقطهي فَيَضان است، و مبدأ فَيَضانهاي ديگر.بدينگونه ولي، در بطن و متن هستي جاي دارد. و او خود، سبب همهيافاضهها و انعامهاست: هستي ولي، سببيّت دارد براي هستيهاي ديگر.
اينامر، در نظام حكيمانهي وجود، چنان عام و شامل است ـو در واقع قانوناستـ كه ميبينيم حضرت آدم صَفي اللّهـعليه السلامـنيز در مقام استفاضهي توبه، بايد وسيلهاي بجويد و تلقّي «كلمات» كند (فَتَلَقّي آدمُ مِن رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْه).«فاء»، در تعبير «فَتابَ»، براي تفريع و ترتيب است و اشاره است به همين تَرَتُّب وعليّت.
وساطتدر فيض تشريعي
در امرهدايت انسان و تشريع قوانين و تعيين احكام و بيان «صراط مستقيم» نيز امر همينگونهاست. امر هدايت و تشريع، خود فيضي عظيم است و افاضهاي بزرگ. پس اين امر نيزنيازمند واسطهي قابل است. بايد نفوس قابل، وحي و هدايات و آيات الاهي رادريافت كنند و به بشريّت برسانند و بياموزند. اينگونه نيست كه هر نفسي مستعد قبولوحي باشد و هر كسي يا هر قومي خود، پيامبر خود و امام خود باشند. بايد واسطهيفيض ـكه مستعد پذيرفتن وحي استـ بيايد و نفوس را تزكيه كند و كتاب وحكمت تعليم دهد. اين حقايق در «قرآن كريم» ياد شده است. و مبعوث ساختن و فرستادنمعلم هدايت جزء نعمتهاي الاهي به شمار آمده است، نعمتهاي بزرگ، كه خداوند آن را باتعبير (لَقَد مَنَّاللّه...) ذكر فرموده است.
بشرخودبخود نميتواند به كشف حقايق برسد و به پايگاه عالي خداشناسي و توحيد دستيابد و «تكليف الاهي» خود را بشناسد. بشر نميتواند مسائل جهان بعد را بفهمدو بدون تعاليم آسماني و گفتار انبيا از آن دانستنيها آگاه گردد و آنچه براي «حياتجاويد» لازم است و توشهي آن راه و وسائل آن حيات است، تشخيص دهد. بشر نميتواندشكل اعمال تكاملي و حكمت و اسرار آنها را بيابد و راه حركت صحيح و مستقيم را كشفكند. عقل نيز براي وصول به اين مقصدها كافي نيست. عقل به منزلهي چراغي بيشنيست. اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپيمايد; اما نه خود ميتوانداصل راه را پيدا كند و نه ميتواند مستقيم بودن راهي را ـاگر خود پيداكردـ تضمين نمايد. اين است كه عقل نيز خود نيازمند به مددرساني و دستگيرياست. اين چراغ پيوسته به ريختن زيت و روغن و پيراستن فتيله نيازمند است. پس در فيضهدايت نيز بايد به انسان مدد برسد و دست بشر گرفته شود و عقل او به استواري واستوار روي وادار گردد.
واسطهيفيض تكويني و واسطهي فيض تشريعي در مصداق خارجي يكي است: پيامبر و به نيابتاز پيامبر، امام. در پيامبر اكرمـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـمرتبهي كامل ولايت و رسالت تحقّق يافته است. در ائمهي طاهرينـعلي و اولاد عليـعليهم السلامــ نيز هم ولايت استو هم امامت، كه نيابت از رسالت است. اينان هم واسطه‌ي فيض تكوين‌اند.
لَولاوُجودُهُمْ لَمْ تَأْوِ صورَتُنا إلي الهَيُولي، فَلَمْ نَخْرُجْ مِنَ العَدَمِ
و همواسطهي فيض تشريع،
بِآلِمُحمّد عُرِفَ الصَّوابُ وَفي أبياتِهِم نَزَلَ الكِتابُ
از اينرو در تعاليم ديني ما آمده است: «بناعبد اللّه و بنا عرف اللّه» بوسيلهي ما خداوند پرستش ميشودو بواسطه ما او شناخته خواهد شد.
قانونبزرگ تكوين و تداوم آن
در بحثپيش ديديم كه خداوند، فيضرساني و فيضبخشي را بر قانونِ «وساطت» بنانهاده است، و جهان و امور جهان را بر بنياد قويمِ اسباب و مُسَبَّبات مبتني ساختهاست. همچنين توجه كرديم كه ولايت (وساطت در فيضگيري و فيضبخشي) يكي ازعمدهترين قوانين سببيّت است. اين چگونگي در مرتبه و مراتب بعد عامتر ميشود،و وسايط و اسباب، به سلسلهي مراتب، فراوان ميگردند، و همه در ارتباطبا واسطهي نخستين قرار دارند.
يكي ازعلتها و حكمتهاي اين قانون (ترتب اسباب و مسبّبات) اين است كه بدينگونه فيض بيشتريافاضه ميشود، زيرا وسايط و اسباب فيض نيز وجود مييابند و از فيض وجودو ديگر فيضها بهرهمند ميشوند. بدينسان تراكم عظيم مُستفيضها و مُفيضها(فيضگيران و فيضبخشان)، خود قوانينِ مُحيِّر، و آميختگي شِگرْف، وتنظيم ژرف، و شور گسترده و رابطهي عميق و غوغاي بينهايت وپهنههاي بيكران هستي را پديد ميآورد.
جهانـچنانكه ميبينيم و علوم همه گواه آن استـ از دقيقترين تنظيماتبرخوردار است. نظم و تنظيم در تحقق خارجي مساويند. طبيعت تنظيم امور در ارتباط باطول زماني مستلزم اجمال و تفصيل است. «شب قدر» يكي از نهادهاي بزرگ نظم و تدبيرامور است. شب قدر مرحلهي «اجمال» است و ظرف زماني سال مرحلهي «تفصيل».پس شب قدر و حضور مُجري ـدر ارتباط با كاينات جهان ارضـ جزء نظامِ كلّيوجود است، و يكي از اركان مهم تقدير و حكمت و نظم. تقديرات اين جهان بر طبق حكمتخللناپذير در اين شب به صورت اجمالي و كلي تعيين ميگردد و سپس تفاصيلآن در طول سال تحقّق مييابد.
نفس وليو قلب او، بزرگترين عامل رسيدن فيض است، به موجودات و مخلوقات. و همانگونه كه وليواسطهي فيض است، مركز تنظيمات فيضها و تقديرها نيز هست. فيوضات و همهيسرنوشتها و تقديرها در مرحلهي اجمال بر او عرضه ميگردد و درمرحلهي تفصيل از طريق او و ارادهي او تحقّق مييابد. خداوند را «ولياز ذُلّ» نيست، امّا «ولي از عِزّ» هست.
بدينگونهمينگريد كه جريان «شبِ قدر» (با محتواهاي خود و به عنوان فاصلهييكسالهي تنظيم و تقدير امور) جرياني ساده نيست، بلكه ناموسي است همواره درتداوم و قانوني است بيهيچ دگرگوني. و اين امر از دو جهت، جزء نظام تكوين وتقدير است:
1 ـ از جهت قانون وساطت در فيض.
2 ـ از جهت قانون اجمال و تفصيل در تنظيم و تقدير.
غيبتشأنيّه
باتأمّل در آنچه پيشتر در بحث حضور مستمر گذشت و با توجه به شؤون و تصرّفات گوناگونامام در جهان به اين نتيجه ميرسيم كه غيبتِ حجّت خدا غيبت كلي نيست، بلكهاين غيبت و عدم حضور غيبت جزئي است، يعني: غيبت و عدم حضور است در شأني از شؤونولايت. و آن شأن معاشرت با مردم و هدايت مستقيم اجتماع بشري و تشكيل حكومت حَقّهاست. امام در «عصر غيبت» در همين يك شأن از شؤون ولايت و مقامات و تصرّفات خويشغايب است و در ديگر شؤون حاضر است و نافذ و فعّال. بلكه به تعبير درستتر، غيبت برايامام و خليفة اللّه در همهي جهات و شؤون معني ندارد، بلكه تصور ندارد; زيرامثل اين است كه عقل معلولهاي فراواني را كه همه مربوط به يك علتند، تصور كند وتحقّق آنها را بنگرد و باور نمايد بدون تحقّق علت! و اين امر معقول و قابل قبولنيست. و همين حقيقت، يعني: حضور عام حجّت در عين غيبت خاص در يكي از زيارات آنامام بزرگ به اين عبارت ادا گشته است:
السّلامُعَليكَ يا حُجَّةَ اللّه، الّتي لا تَخْفي!
درود برتو اي حجّتِ ناپنهان الاهي!
اينناپنهاني ـدر عين غيبتـ اشاره به همان حضورهاي ديگرِ امام است، درشؤون ولايت. با توجه به بحث «وساطت فيض» هر كس در وجود هر چيز و از جمله در وجودِخود و حيات خود و حركات خود آثار حضور وساطتي حجّت را مشاهده ميكند. اين يكواقعيت شناختي بزرگ است. و ما از اين «واقعيت شناختي» در ابواب معرفت ـيعني:اينكه غيبت فقط در يك جهت است وبسـ به «غيبتِ شأنيّه» تعبير كرديم. امام درعصر غيبت داراي «غيبتِ شأنيّه» است و «حضور شؤونيّه». او بجز يك شأن در همه شؤونديگر خويش حاضر است، زيرا كه اين شؤون و حضور در ارتباط مستقيم است با بقا وامتداد تكون كائنات; و تا اين تكون ادامه دارد و جهان برسرپاست، علتِاِفاضي آن نيز هست; زيرا كه معلولي بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت در عليّتخود ـكه به اذن و فضل الاهي استـ فعليّت و تماميّت دارد.
آثاروجودي حجّت در عصر غيبت
در بحثپيش زمينهي شناخت آثار حجّت در عصر غيبت بيان گشت; آنجا كه گفتيم امام وحجّت خدا را غيبت كلّي نيست; آنچه هست غيبت جزئي است و او در اصل ايصال فيضِ وجودو وصول نعمتها همواره حضور دارد. بنابراين قوانين و اصول «حجّت»دايمُالاستفاضه و دايمُالافاضه است. همواره فيض ميگيرد و هموارهفيض ميبخشد. جعل الاهي اين است كه اينگونه باشد.
بدينسانمييابيم كه عمدهترين فايدهي وجود حجّت آثارِ ولايت تكويني اوست.حجّت و ولي از نظر ناموس تكوين و قانون ايجاد و پيوستهاي دروني نظام حكيمانهيآفرينش بايد باشد. زيرا مبناي عالم هستي ـچنانكه در پيش نيز ياد شدـبر اسباب و وسايط است; و بر وجود فرد كامل در سببيّت و وساطت، كه خودواسطةُالوَسايط، و سبب الاسباب است. پس تربيت مردم و ادارهي اجتماع ونشر اسلام در همهي جهان و تشكيل حكومتِ حَقّه يكي از چند و چندين اثر وجودحجّت است و در صورتي كه به دليل حكمتهايي چند عملي نگشت و به تأخير افتاد و حجّتاز نظر عامهي مردم غايب شد، ديگر آثار ـكه عمده استـ بر وجودِاو مترتب است. و بلكه آن آثار مساوي با نفس وجود اوست. و احكام دو شيءِ مساوي،مساوي است. ثبوت هر يك، عين ثبوتِ ديگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانكه تاجهان هست، حجّت هست.
خلاصه:رسيدن فيض پياپي هستي و تحقّق مراحل «اِضافاتِ اِشراقيّه» به وجود ولي بسته است،او چون آينهاي تابان در برابرِ مطلعِ انوار بيكرانِ ازليّت قرار ميگيردو فروغ حياتبخشِ هستي را بر جان كاينات ـهم در مرحلهي تحقّق، و هم درمرحلهي تداوُمـ منعكس ميسازد.
اين استكه آثار وجود حجّت را تنها نبايد از جهتِ تربيت اجتماعات و حضور در جوامع و تشكيلحكومت الاهي مورد توجه قرار داد; بلكه بايد از نظر قانون تكوين و روابط ماهويتسبيب و عليّت نيز به اين واقعيت نگريست و ديد كه حجّت در اين رابطه حضور عِلّي داردو اگر نباشد لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِهاخواهد شد; نه زميني بر جاي خواهد ماند; و نه زميني بر روي آن جاي خواهد گرفت. و بهتعبير متكلم معروف، شيخ عبدالجليل قزويني رازي:
امامروزگار خاتمُ الاَبرار مهدي بن الحسن العسكري ـعليه وعلي آبائه الصلاةوالسلامـ... كه وجود عالم را حوالت به بقاي اوست و عقل وشرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاي او...
آنچهگفته شد اشارهاي بود به آثار وجودي حجّت غايب در بُعد وساطت تكويني. اما دربعد وساطت تشريعي و امر هدايت و تربيت بشر بايد بگوييم كه غيبت در اين بعد بيقينآثاري ناگوار دارد. محروميت انسان از درك حضور مربّي اكبر و حجّت بالِغه امري سادهنتواند بود. ليكن اين پيشامد كه بر طبق علتها و حكمتهايي بوده است ـچنانكهگذشتـ موجب نگشته است تا آثار هدايت و تربيت بكلي از ميان برود. غيبت كبرايامام غايب در شرايطي به وقوع پيوسته است، كه اين امكانات در اختيار بوده است:
1ـ كتاب خدا.
2 ـ روش و سنّت رسولـصلّي اللّه عليه وآلهوسلّمـ.
3 ـ احاديث و كلمات و تعليمات يازده امام معصوم عليهم السلام.
4 ـ سيرهي عملي و روش زندگاني يازده امام، در طول 250 سال در ابعاد گوناگون تعهد و تكليف، و تربيت و اقدام، و حماسه وايثار...
5 ـ دورهي 70 سالهي غيبت صغرا و مجموعهيتعاليم و ارشاداتي كه در اين مدّت از سوي امام غايب افاضه گشته و به وسيلهينايبان و سفيران امام، در اختيار امّت قرار گرفته است ـكه در پيش اشارهكرديم.
6 ـ وجود جمعي از عالمان و بزرگان شيعه كه خود با واسطههاي كمدورههاي تربيتي و تعليمي ائمهي طاهرين را ديده بودند.
ازفيلسوف بزرگ، ابو نصر فارابي، و برخي ديگر از بزرگان و فيلسوفان شنيدهايم كهگفتند: هنگامي كه رئيس «مدينهي فاضله» غايب بود بايد به سنن و قوانينپيشينيان او عمل كرد. علماي بزرگ تشيّع نيز همين سيره را عملي كردهاند. ايناست كه با وجود اين ميراث هدايتي و تربيتي بزرگ در ابعاد گوناگون مسائل زندگي وحيات و با خطِّ «نيابتِ عامّه»، در عصر «غيبت كبرا» مينگريم كه آثار وجوديحجّت در دوران غيبت نيز بطور كلي منتفي و منقطع نيست.
پس،مثال خورشيد ابرآلود كه براي امام غايب آوردهاند، بدرستي صدق ميكند:خورشيد، چه آشكار باشد و چه درپس ابر، خورشيد است و همهي آثار وجودي وفعليّتهاي تأثيري او برقرار است. نهايت هنگامي كه درپس ابر است، پرتو طلاييرنگ او به چشمها نميرسد; اما ديگر اثرها و تأثيرهاي او در جريان است ومستدام.
استادبزرگوار ما شيخ مجتبي قزويني خراساني ـكه از نوادر روزگار بود و از«نيكبختان»ـ فوايد وجود امام بزرگ، مهدي موعودـارواحنافداهـ را در حال غيبت با بياني آميخته با آگاهي عيني ياد كرده است. خوب استدر اينجا سخنِ او را بشنويم كه عندليب آشفتهتر ميگويد اين افسانه را:
امام،در حال غيبتي كه در اثر عصيان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است و در صورتيكه مردم به اخلاص وي را بخواهند، آشكار خواهد گشت و در همان حال غيبت نيز:
1 ـ حوايج و مقاصد متوجِّهين و متوسِّلين را برآورده ميسازد.
2 ـ در مشكلات علم دين و پي بردن به معارف جويندگان را امداد ميكند.
3 ـ دعا و ارادهاش در دگرگون ساختن نيات سركشان و متنفِّذيناثر ميگذارد.
4 ـ چون او ناظر كردارهاست، مردم معتقد از گناه و خلافكاري چشم ميپوشندو راه صلاح و تقوي در پيش ميگيرند.
5 ـ تربيت و ايصال نفوس مستعدِ در سير مدارج كمالات باطني نيز بهعهدهي اوست. او طالبان بصير را مدد ميكند و از اينكه به دام هوسبازانو دينسازان و مدعيان و اقطاب دچار آيند، نگاه ميدارد
نظام تكويني و سامان اجتماعي
يادكرديم كه حضور تربيتي «حُجّت»، و حاكميت او در ميان اجتماعات، يكي از آثار وجودياست. بايد بگوييم كه دو جريان، به وجود «حجّت» و خليفهي خدا، در زمين، بستگيدارد:
1 ـ سامان داشتن كاينات ارضي.
2 ـ سامان يافتن اجتماعات بشري.
جرياننخست ـ مربوط است به تداوم نظم و تكوين در جهان.
جرياندوم ـ مربوط است به سامان يافتن زندگي و حركت انسان.
بهتعبير ديگر: جريان اول مربوط است به «ولايتِ تكويني» و جريان دوم مربوط به «ولايتتشريعي». پيداست كه جريان نخست اصل است و مقدم است و اهمّ است و اعم. و اگر درزمانهايي جريان دوم ـكه فرع است و مؤخَّر است نسبت به جريان اول و مهمّ استو عام نه اهمّ و اعمّـ بطور كامل قابل اجرا و انفاذ نبود، جريان نخست پابرجايو استوار خواهد بود; و جز اين نتواند بود. بنابراين غيبت در موردِ «حضورِ كائناتيامام» هيچ مفهومي ندارد; چنانكه در بحث «غيبت شأنيّه» ياد كرديم.
پس آنچهدر مورد لزوم حجّت و حتميّت وجود او در درجهي نخست اهميّت قرار دارد، «حضور»اوست در جهان; نه «ظهور» او در ميان مردمان. و به اصطلاح علماي منطق: لزوم حجّتاعم است از غيبت و ظهور، نه اينكه مساوي است با ظهور.
اكنونبراي حسن ختام اين فصل و تأييد آنچه در اين مقوله گفته شد و هم تيمن و تبرّكاستشهاد ميجوييم به كلام امام اهل يقين وصي اوصيا و مقتداي صِدّيقين، حضرتاميرالمؤمنينـعليهالسلامـ:
«اللّهمّبَلي! لاتَخْلُو الأرض، مِن قائِم للّهِ بِحُجَّة، إمّا ظاهِراً مَشهوراً،وإمّا خائِفاً مَغموراً، لَئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَبَيِّناتُهُ...»
ـ بارخدايا! البته چنين است كه زمين از حجّت خدا تهي نخواهد ماند، چه او آشكار باشد وشناخته، و چه (بنا به علتها و حكمتها) نگران از ستمكران و در پهناور گيتي ومجامعـ نهان. اينچنين است (و حجّت همواره هست)، تا تداوم حجّتها و بيّناتالاهي از هم نگسلد...
بهره ورياز امام غائب
رواياتمتعدّدي در مورد ترسيم ثمرات و فوايد وجود گرانمايهي امامغائبـارواحنا فداهـ رسيده كه در آن چگونگي بهرهوري از وجودمبارك آن حضرت نيز بيان شده است. برخي را به تناسب بحث، ميآوريم:
1 ـ از «جابر بن عبداللّه انصاري» است كه از پيامبر گراميـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ پرسيد:
«هلينتفع الشيعة بالقائمـعليه السلامـ في غيبته؟»
آياشيعيان در زمان غيبت «قائم» از وجود مبارك او بهرهور ميگردند؟
پيامبرـصلّياللّه عليه وآله وسلّمـ پاسخ داد:
«إيوالذي بعثني بالنبوّة إنّهم لينتفعون به ويستضيئون بنور ولايته في غيبته، كإنتفاعالنّاس بالشمس وإن جلَّلَها السحاب»
آري!سوگند بخدايي كه مرا به رسالت برانگيخت، آنان در غيبت او، از وجودش بهرهمندميگردند و از نور ولايت و امامت او، نور و روشنايي براي زندگي خويش ميگيرند،درست همچون بهرهور شدن از خورشيد، اگر چه ابرها چهرهي آن را بپوشانند.
2 ـ «سليمان بن اعمش» از امام صادقـعليه السلامـآورده است كه فرمود:
«لمتَخْلُ الأرض مُنْذُ خَلَق اللّه آدم من حجّةِ للّه فيها، ظاهر مشهور، أو غائبمستور، ولاتخلو إلي أن تقوم الساعة من حجَّةِ للّه فيها، ولولا ذلك، لميُعبد اللّه».
زمين ازآفرينش آدم تا كنون و تا هميشهي تاريخ، از حجّت خدا تهي نخواهد بود، خواهحجّت حق ظاهر و آشكار و شناخته شده باشد، يا بنا به مصالحي، نهان و پوشيده. و تارستاخيز نيز چنين خواهد بود، كه اگر جز اين باشد خداي يگانه پرستيده نميشود.
سليمانميگويد، گفتم: «سرورم! مردم چگونه از امام غائب از نظر، بهرهور ميگردند؟»
حضرتفرمودند:
«كماينتفعون بالشمس إذا سترها السحاب».
همانگونهكه جهان و جهانيان از خورشيد بهرهور ميگردند گرچه ابر، چهرهي آن راپوشانده باشد.
3 ـ و درست نظير همين روايت، از چهارمين امام نور، حضرتسجّادـعليه السلامـ نيز آمده است
4 ـ و نيز در توقيع مباركي كه از سوي حضرت مهديـعليهالسلامـ صادر شده است، در اين مورد به «اسحاقبن يعقوب» كه يكي ازخوبان است، مرقوم داشته است كه: «...وأمّاوجه الانتفاع بي في غيْبتي فكالإنتفاع بالشّمس إذا غيّبها عن الأبصارالسّحاب...»
امّاچگونگي بهرهوري جامعه و مردم از من در عصر غيبت، درست همانند بهرهوري زمين وپديدههاي آن از خورشيد است، به هنگامي كه ابر آن را از چشمها بپوشاند.
زيباترينتعبير
راستيكه اين تشبيه چقدر عميق و اين تعبير چقدر زيبا و كامل است.
اگرمردم در روزگاران گذشته از اين كرهي آتشين تنها هدين را ميشناختند كهيكي از اجرام بزرگ كيهاني است و فايدهاش اين است كه بر زمين ميتابد وبا تابش انوار طلايي خويشچروز را آغاز و با غروب خود روز را به پايان برد و اجسامتر و مرطوب را خشك و آنها را تبديل به بخار و جوّ را لبريز از حرارت و گرما ميسازد;اينك دانش روز دريافته است كه اين گوي غلطان در فضا علاوه بر آنچه آمد، فوايد عظيمو منافع سرنوشتساز ديگري دارد كه توضيح آن فرصت ديگري ميطلبد.
دررواياتي كه از پيامبر گراميـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ و سهتن از پيشوايان نورـعليهم السلامـ ترسيم گرديد، روشن شدهمهي آنها به يك واقعيّت پافشاري ميكنند; بهگونهاي كه گوييهر چهار روايت از يك منبع سرچشمه گرفته است. و نيز روشن شد كه همپيامبرـصلّي اللّه عليه وآله وسلّمـ و هم امامان گرانقدرـعليهمالسلامـحضرت مهديـارواحنا فداهـ را در دوران غيبت به «خورشيد رخبركشيده در پس ابرها» تشبيه نمودند.
پرسش:اينك جاي سؤال است كه: «چرا آنان، آن حضرت را به ماه رخ بركشيده،در پس ابرها تشبيهنكردند; با اينكه ميدانيم ماه نيز اثرات سازنده و بسياري، هم ون روشنگري، وايجاد جزر و مدّ درياها و... در كرهي زمين ميگذارد؟»
پاسخ:خورشيد، در مقايسه با ماه، داراي امتيازات متعدّدي است كه از آن جمله:
1.  نورو روشنايي خورشيد از خود سرچشمه ميگيرد، در حالي كه ماه نور خويش را از نورخورشيد ميگيرد.
2 ـ پرتو خورشيد، داراي فوايد بسياري است در حالي كه پرتو ماهفوايدش به اين پايه نميرسد.
3 ـ نقش خورشيد در منظومهي شمسي،نقش رهبري برجسته است، اماماه اينگونه نيست، چرا كه ماه خود يكي از سيّارههايي است كه درمنظومهي شمسي شناور است.
وامتيازات ديگري دارد كه در اينجا مورد نظر نيست.
پرسشيديگر: چرا پيشوايان نور وجود گرانمايه امام غائب را به خورشيد تشبيهكردهاند؟
پاسخ:پاسخ اين پرسش در گرو اين مطلب است كه مقداري دربارهي خورشيد و نقش سازنده واثرات حياتي آن بر كرهي زمين و پديدههاي موجود در آن تا آنجايي كهدانش بشر بدان رسيده است، بحث شود. اما از آنجايي كه بحث عميق و گسترده در اينمورد با موضوع كتاب سازگار نيست، بحث فشردهاي را ترسيم ميكنيم تا نخستموارد شباهت ميان خورشيد و حضرت مهديـارواحنا فداهـ روشن گردد وآنگاه موارد شباهت ميان آن حضرت در دوران غيبت و خورشيد جهانافروز به هنگاميكه ابرها ـچهرهاش را پوشانده است.
خورشيد
در اينفضاي گسترده و بيكران، ميليونها منظومهي شمسي شناورند كه هر كدام ازآنها داراي مركز و سيّارههايي هستند.
اينسيارهها هر كدام در مدار خويش و در فاصلهاي مشخّص با سرعتي كهنظامبخش تواناي هستي، تدبير و اندازهگيري كرده است، بر گرد مركز خويشميچرخند.
منظومهيشمسي ما نيز يكي از آن ميليونها منظومهي شمسي در اين فضاي بيكران استكه داراي مركزي است به نام خورشيد و سيارههايي كه بر گرد آن ميگردند.
درمراكز علمي مشهور است كه سيارههايي كه بر گرد اين مركز آتشين و اين منبع نورو حرارت ميگردند، نُه سيّارهاند: زمين، زهره، عطارد، مريخ، مشتري،زحل، اورانوس، نپتون و پلوتون.
نيرويشگرف جاذبه و گريز
در اينمنظومههاي شمسي كه در اين فضاي بيكران شناورند، نظام شگرف و بديعيقرار داده شده است. و نيرويي كه بقا و حيات آنها را تضمين ميكند، همان نيرويشگفتانگيزي است كه خداي حكيم و مدبر كه بر هر كاري تواناست آن نيرو را در آنبه وديعت نهاده است و ما از آن به «نيروي جاذبه» و «گريز از مركز» تعبير ميكنيم.
ايننيرو در مراكز اين مجموعهي عظيم قرار داده شده است كه آنچه بر گرد آن ميچرخدهمه را به سوي خود جذب ميكند. از آن طرف سيارههايي كه در حال گردشند،نيز كه با تمام قدرت از مركز خويش ميگريزند و دور ميشوند و اينجاست كهبه بركت اين نيروي جاذبه و گريز توازن و تعادل مورد نظرِ تدبيرگر تواناي اين نظامشگرف تأمين و حيات و بقاي ميليونها منظومهي شناور در فضا تضمين ميگردد.
با اينبيان عامل بقاي اين مجموعه و منظومه و نظم شگرف حاكم بر آنها و گردششگفتانگيزشان تنها نيروي جاذبه است. نيروي بهتآوري كه آفريدگار توانايهستي آن را در مركز اين منظومههاي شناور در فضا قرار داده است. نيرويي كهاگر لحظهاي نباشد اين نظام شگرف از هم ميپاشد و اين منظومهها بههم ميريزند و تمامي سيّارهها پراكنده گشته و با خروج از مدار خود بهيكديگر برخورد مينمايند و همه چيز در اين فضاي بيكرانهاي كه جزخدا هيچكس از مرزهاي آن آگاه نيست، منهدم ميگردد و هستي جاي خويش را بهنابودي و نيستي ميسپارد.
راستيكه منزه است آن آفريدگار توانايي كه آسمان و زمين را از زوال و نابودي نگاه داشتهاست.
اوست كهنيروي شگرف جاذبه را در خورشيد قرار داد و نيروي گريز از مركز را درسيارهها; به همين جهت است كه هر سيارهاي بر آن است كه با قدرتيوصفناپذير از مركز خويش كه خورشيد است دور گردد; اما نيروي جاذبهيخورشيد از گريز آن مانع ميشود. اگر نيروي گريز از مركز نبود، سيارههابه خورشيد نزديك ميشدند و شعله ور ميگشتند. از آنسو اگر نيروي جاذبهرا نظامبخش هستي در خورشيد قرار نداده بود، سيارهها پخش و پراكندهگشته و از مدار خويش خارج ميشدند و نظام به هم ميريخت و زندگي برايهميشه نابود ميشد.
بنابراينخورشيد در منظومهي شمسي پناهگاه و مايهي حيات و عامل امنيت است. عاملامنيت و حيات و نظام منظومه شمسي از انهدام و نابودي.
ايننگرشي گذرا و شرحي كوتاه در نقش حياتي و اثرگذاري خورشيد بر سيارههاييستكه بر گرد آن ميچرخند. سيارههايي كه زمين با پديدههاي موجود دردرون و برون آن، يكي از آنهاست.
با اينبيان به نقش حياتي و اهميّت بسيار اين تودهي شعلهور و تابندهاي كه بافرستادن پرتو مفيد و سازندهي خويش به زمين بصورت گوناگوني در زندگي انسان،حيوان، گياه، هوا، آب، خاك و ديگر پديدهها... اثر گوناگونيميگذارد، بنگر!
روشناست كه ابرها چيزي از آن اثرگذاري نميكاهند و تنها مانع رؤيت چهرهي آنميگردند، آن هم نه همه جا و هميشه، بلكه در آن محدودهاي كه ابرهايغليظ بطور موقّت سايه افكندهاند.
و ميدانيمكه ابرها نيز تنها در پرتو تابش خورشيد ميتوانند پديد آيند و باران نيز ازابرها فرو ميريزد. بنابراين اگر خورشيد نباشد، نه ابري خواهد بود و نه باراني،نه گياهي و نه حيواني، نه جانداري و نه بيجاني و آنگاه ديگر سرنوشت حيات وزندگي روشن است.
خورشيدعالمافروز
اماممهدي ـارواحنا فداهـ كه پيامبر گراميـصلّي اللّه عليهوآله وسلّمـ و دو امام گرانقدر، حضرت سجّاد و حضرتصادقـعليهماالسلامـ در رواياتي كه گذشت او را به «خورشيدفروزان رخ بركشيده در پس ابرها» تشبيه نمودهاند; همان پيشواي گرانقدري استكه انسانيت به بركت وجود گرانمايهي او متنعّم است و زندگياش سامان مييابد.
اوست كهتمامي خوبيها و بركات و الطاف نهاني خدا و بهرههاي معنوي او به مردم همه ازوجود او سرچشمه ميگيرد.
اوست كهبه اذن خدا از پس پردهي غيبت بر جهان هستي حاكم و ناظر است. همواره در كرانتا كران جهان و همهي موجودات تصرّف و دخالت ميكند و همهياختيارات و صلاحيّتهايي را كه خداوند به او و آنها داده است، همه را در كفباكفايت خويش دارد.
زندگيآن گرامي زندگي انسان ناتواني نيست كه فاقد قدرت، امكانات و نيرو باشد و تنها بهنماز و روزه بسنده كند و وقت گرانمايهي خويش را در دشتها و بيابانها وبيگانه از مردم و بيخبر از سرنوشت بندگان و شهرها بگذراند،هرگز!....
حضرتمهدي ـارواحنا فداهـ با وجود پنهاني از نظرها ـ به قدرت خدا از توان ونيرويي بهرهور است كه آن گرامي را به انجام هر كاري كه اراده فرمايد، قادر ميسازدو همه وسايل و امكانات لازم را براي او فراهم ميآورد.
چيزي كههيچ ترديدي در آن روا نيست، اين واقعيت است كه همهي كارها و تصرّفات آن حضرترهآورد عملكرد او بر اساس حكمت و مصلحت است، نه مطابق با هواي دل و تمايلاتنفساني.
بر ايناساس است كه به يكي ميبخشد و ديگري را بازميدارد.
يكي راياري ميكند و ديگري را واميگذارد.
يكي رادعا ميكند و خواستهي او را از خدا ميخواهد و يكي را دعا نميكند.
گمشدهايرا راه مينمايد و بيماري را شفا ميبخشد و آن گنگ بيچاره را گويا ميسازد...
خود رابه اين انسان وارسته نشان ميدهد و آن انسان شايسته را به ديدار مفتخر ميسازد.
گاه در«عراق» يا «ايران» است و گاه در موسم حجّ، گاه در «مكّه» است و گاه در «مني» و«عرفات».
در برخياوقات خود را در «بحرين» به برخي شايستگان مينماياند و برخي اوقات در«قفقاز» يا ديگر نقاط گيتي.
و تمامياين كارهاي بزرگ و برخاسته از اعجاز، به قدرت خدا و به اذن او صورت ميگيرد.
آري!خوانندهي گرامي! اينك با تعمق در آنچه آمد پرتوي از معنا و مفهوم رواياتي كهآن خورشيد جهانافروز رخ بركشيده در ابر غيبت را به خورشيد آسمان يا خورشيدپوشيده شده در پس ابرها تشبيه مينمايد، آشكار خواهد شد.
آري!اين است آن امام گرانقدري كه خداوند او را برگزيده است، نه آنكه مردم برميگزينند!
اين استآن امام بزرگي كه جانشين به حق پيامبرـصلّي اللّه عليه وآلهوسلّمـ است، نه هر آنكه ادّعاي جانشيني پيامبر نمايد!
اين استآن امام والا مقامي كه از سوي خدا نصب شده است نه هر آنكه به نام امام ناميده شدهاست!
و نه هركسي كه حكومت و زعامت و رهبري را به كف گيرد... نه!هرگز!....
بلكه اوامام راستين و والايي است كه تمامي ويژگيهاي امامت و رهبري به مفهوم واقعي كلمهبراي او فراهم است. و هر آنچه بشريّت بدانها نيازمند است، در وجودگرانمايهاش گردآمده و فراتر از آن، تمامي آنچه زندگي شايسته ودرخور شأن انسان، بدان احتياج دارد و جهان هستي بدان نيازمند است، همه و همه،در وجود گرامي او جمع است.
آري!امامـعليه السلامـ با اين اوصاف و ويژگيها، براستي براي زمينيانمايهي امنيّت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمايهاش سبب بقا و حياتزمين و زمينيان.
به بركتوجود او همهي موجودات روزي ميخورند و زمين و آسمان استوار ميگرددو به حيات و جريان طبيعي خويش ادامه ميدهد.
غيبتصغري
زمان ومكان
آخرينديدار عمومي حضرت بقية اللّهـارواحنا فداهـ با شيعيان روز هشتمربيع الاوّل سال 260هجري بود كه در مراسم تشييعجنازهي پدرش صورت پذيرفت و بر جنازهي پدر بزرگوارش نماز خواند و آنگاهاز نظرها ناپديد شد، پس از آن ملاقات رسمي و عمومي نداشت. اين ديدار در «سامرّاء»و در خانهي امام حسن عسكريـعليه السلامـ صورت يافت.
تحريفواقعهي سرداب [6]
ازآنجايي كه در مورد اين سرداب عقايد بياساسي در ميان برخي از افراد وجود داردو پارهاي از دانشمندان كينهتوز اهل سنّت نيز آن را بهانه كرده و عليهشيعه تاختوتاز كردهاند، لازم است در اينجا قدري در اين زمينهبيشتر سخن بگوئيم.
بايددانست كه اين سرداب محل زندگي سه امام بوده است. ـ حضرت هاديـعليهالسلامـ و حضرت عسكريـعليه السلامـ و خود امامزمانـارواحنا فداهـ.
ضمناًاين خانه خانهي شخصي حضرت نيز بوده است و در روي زمين جايي كه از نظر تاريخيصددرصد مسلّم باشد كه محل زندگي ائمه بوده است به حتميّت سرداب سامرانداريم. حتي خانه حضرت عليـعليه السلامـ را در مدينه و يا كوفهدقيقاً نميدانيم كجا بوده است. ميگويند در باب جبرئيل است اما اين يكموضوع كلّي است. ولي سرداب سامرا در طول اين يكهزارويكصد سال معلوم بوده كه در همين خانهحضرت عسكريـعليه السلامـ زندگي ميكرده است، و به همينخاطر سرداب مذكور براي ما مكان مقدّسي است. قطعاً حضرت مهديـعليه السلامـنه به ديوار سرداب فرو رفته و نه زمين او را بلعيده است، و نه همچون جنّيان ازانظار ناپديد گرديده، و نه در قالب فرشتگان به آسمانها بال گشوده است. همانطوري كهرسول خداـصلّي اللّه عليه وآلهـ از خانه بيرون آمد و دشمنانش نميدانستندكه حضرت به كجا رفته است، امام زمانـارواحنا فداهـ نيز بههمينگونه از منزل بيرون ميآيد و نوع مردم خبر ندارند كه به كجا رفتهاست.
ازمدتها قبل، يعني از زمان امام هاديـعليه السلامـ و امام حسنعسكريـعليه السلامـ شخصي در بغداد نمايندگي امام هاديـعليهالسلامـ و امام حسن عسكريـعليه السلامـ را داشت و بهدستور امام حسن عسكريـعليه السلامـ و اشارهي حضرت مهديـارواحنافداهـ نيابت خاص امام زمان را در بغداد عهدهدار شد و عموم شيعيان ازمحلّ حضرت بياطّلاع بودند. آن نايب از روات حديث و عالمي بزرگوار، و در عينحال يك كاسب معمولي بود كه به كسب روغنفروشي اشتغال داشت. البته راوي حديثبودن از لحاظ فقاهت و روايت حديث مقام بااهميتي است; ولي در عين حال اين شخصسمت رسمي روحاني را كه در زمان ما مصطلح است، ندارد. او كاسبي است روغنفروشبه نام «عثمانبن سعيد عَمروي» كه جاي حضرت را ميدانست، و چه بسا حضرتدر خانهي او و يا در خانهي بعضي از اصحاب خاص ديگر و يا بستگانش بودهاست و فعلاً به اين صورت از ديد مردم غايب شدهاند.
در حياطمنزل حضرت چاهي بود كه از آن چاه آب ميكشيدند. چاه مزبور جز آنكه از آن آببرميداشتند هيچ موقعيتي در اعتقادات ما ندارد. پس آنانكه معتقدند حضرتداخل آن چاه است و همچنين عربي كه سابقاً ميگفتند بالاي چاه مينشيند و شمشيرش را همزير عبايش آماده نگه ميدارد تا هر وقت حضرت از چاه بيرون آمد به قتلشبرساند، اينها اعمالي است احمقانه، ناشي از حماقت آن مرد سنّي ـ ظاهراً اكثر مطالباز سنيهاست ـ و احمقتر از او كساني هستند كه معتقدند او آنجا نشستهاست كه حضرت را بكشد و نيز كساني كه معتقد باشند حضرت توي چاه زندگي ميكند ويا توي ديوار سرداب فرو رفته است.
ما بهوجود امام زماني كه در سرداب يا در داخل چاه زندگي كند معتقد نيستيم; امّا سردابكه مورد احترام ما است به خاطر آن است كه يادبود خانهاي است كه مسكن سه امامبوده است و خانهاي است كه محل عبادت سه امام بوده و در طول اين هزار سالهزاران بار امام زمانـارواحنا فداهـ به آنجا رفته و مدتي نيزخانهي شخصي حضرت بوده است. لذا حالا هم هنگامي كه انسان به آنجا ميروداحساس ميكند كه ميهمان امام زمانـعليه السلامـ استبنابراين اگر شيعه براي سرداب ارزشي قائل است به اعتقاد «صاحب البيت» است، نه بهعنوان چاه و مسائل مربوط به آن.
خانهيامام حسن عسكريـعليه السلامـ همانند ديگر خانههايعراق، شامل غرفهاي براي مردان و غرفهاي براي زنان و سرداب بود، كهسرداب نيز شامل غرفههايي براي مردان و زنان ميشد، و در تابستان ازشدّت گرما به اين سرداب پناه ميبردند.
اينسرداب محلّ زندگي و عبادت امام هاديـعليه السلامـ، امامحسن عسكريـعليه السلامـ و حضرتبقيّةاللّهـارواحنا فداهـ بود و تمام ديدارها با حضرت وليعصرـارواحنافداهـ در عهد پدر در همين منزل و در همين سرداب انجام يافته بود، از اينرهگذر شيعياني كه بعد از رحلت امام حسن عسكريـعليه السلامـ برايزيارت قبر عسكرينـعليهما السلامـ وارد سامرا ميشدند بعداز زيارت قبر آن بزرگواران، در محلّ عبادت سه امام بزرگوار نيز تبرّكاً نماز ميخواندندو آنجا را زيارت ميكردند. مقدس شمردن آن سرداب از طرف شيعيان موجب شد كهدشمنان اهلبيت، شيعيان را متّهم كنند بر اينكه آنها ميگويند: امامزمانـارواحنا فداهـ در سرداب مخفي شده است.
وليشيعيان از چنين اعتقادي پاك و منزه هستند، آنها سرداب را به اين دليل مقدس ميشمارندكه محلّ زندگي و پرستش و نيايش سه امام معصوم بوده است، محل زندگي حضرت حكيمه وجناب نرجس خاتون بوده است، و به خصوص محل رؤيت حضرت وليعصرـارواحنافداهـ در عهد پدر بزرگوارش ميباشد و بس. ما هرگز چنين اعتقادي نداريم!ما فقط از دشمنان شيعه ميشنويم كه به ما نسبت ميدهند كه ما معتقديمحضرت ولي عصرـارواحنا فداهـ در چاهي در سرداب مقدّس مخفي است وتا روز ظهور در همانجا خواهد بود!! براي اثبات چنين مطلبي، مدركي از كتابهاي شيعهاز احاديث شيعه، از اقوال علماي شيعه لازمست كه چنين مدركي وجود ندارد، و به صرفاتّهام از طرف دشمنان چنين مطلبي ثابت نميشود.
ما مثلهمهي شيعيان در طول تاريخ معتقديم كه حضرت ولي عصرـارواحنافداهـ در تحت عنايات خاصّ پروردگار در اقطار و اكناف جهان در گردش است، همهساله در مراسم حج شركت ميجويد و قبر اجداد طاهرينش را در مدينه، عراق و طوسزيارت ميكند و با خدم و حشم ـكه تعداد آنها سينفر استـ بهاقامتگاه خود در نقاط دوردست جهان و به دور از تيررس دشمنان بازميگردد.
ما بهصراحت اعلام ميكنيم كه مقدس شمردن سرداب صرفاً به همين دليل است و اين تقديساختصاص به اين مكان ندارد بلكه هر كجا كه مشخصاً معلوم باشد كه محل عبادت يكي ازامامان معصوم بوده است، از آنجا هم تبرّك ميجوئيم و هر كجا بدانيم كه حتي يكبار و يك لحظه حضرت وليعصرـارواحنا فداهـ ديده شده، آنجارا هم زيارت كرده، و تبرّك ميگيريم ـ همچون مسجد سهله در كوفه و مسجد جمكراندر قم و... ـو هرگز راز ديگري در آن معتقد نيستيم.
ما اگرزادگاه حضرت بقيّةاللّهـارواحنا فداهـ را زيارت ميكنيم،در مكّه نيز عليرغم فشار پليس سعودي زادگاه رسول اكرمـصلّي اللّه عليهوآلهـ را زيارت ميكنيم و تبرّك ميجوئيم كه حب محمّد وآلمحمّدـعليهم السلامـ با آب و گل ما آميخته است و چوناكنون دست ما به دامن مقدس امام حجّت، مولي سرور و رهبرمان نميرسد، هر كجابدانيم گام نهاده، آنجا را زيارت ميكنيم، و هر كجا بدانيم كه از هواي آنجااستنشاق نموده، از آنجا تبرك ميجوئيم.
كجا رسدبه محلي كه به طور جزم مشخص است كه سه تن از امامان معصوم زندگي پرثمرشانآنجا سپري شده، در آنجا شبها را تا به سحر به عبادت حق پرداختهاند. حجت خدادر آنجا بدنيا آمده، نفسهايش بر در و ديوار آنجا نقش بسته است و هر سال براي زيارتقبور شريفهي پدر، جدّ، مادر و عمهاش به آنجا تشريففرما شده است.
جايتعجب است كه زيارت قبور امامان معصوم موجب متّهم شدن شيعيان به خرافهگويي ميشودولي ايستادن ديگران در مقابل تابلوهاي يادبود، تمثال رهبران، مجسّمهيجنايتكاران، سربازان گمنام و امثال آنها علامت روشنفكري و تمدّن شناخته ميشود!!
ماروشنفكران را سرزنش نميكنيم كه چرا براي ديدن بناهاي فرسوده به عنوان آثارباستاني رنج سفر به خود هموار ميكنند تا مثلاً از فلان شاهكار هنري و معماريديدن كنند ولي آنان ما را نكوهش ميكنند كه چرا به ديدن سرزمينهاي مقدس ميرويمو از ارواح پاكيزهي اولياي خدا استمداد ميجوئيم و از آنها درس خلوص،بندگي، جهاد، جانبازي و فداكاري ميآموزيم.
اختلافاتفرقهاي پس از رحلت امام حسن عسكري عليه السلام
پس ازشهادت امام عسكري عليه السلام اختلاف بسياري در اجتماع شيعه افتاد به گونهايكه فرقههاي بسياري پديد آمد كه از آن جمله است:
1ـ فرقهيعسكريّه، كه امام حسن عسكريـعليه السلامـ را غايب قائم ميدانندو قائلند كه او نمرده و بعضي گفتند كه وفات كرده و بعد از آن زنده شده و مستند اينجماعت يا خبر ضعيفي است كه خود منفردند در نقل آن. يا خبر معتبري كه ابداً دلالتندارد بر مقصود ايشان يا تأويلي در اخبار معتبره بيشاهد و برهان يا حدسي وتخميني كه تجاوز نكند از وهم و گمان.
و چگونهروا دارد عاقلي كه چنين مطلب بزرگ و منصب عظيمي را براي شخصي ثابت كند كه زمام دينو جان و عِرض و مال تمام عباد به دست او باشد و تواند از عهدهي حفظ و حراستو تكميل و قوت آن برآيد به خبري ضعيف و مستندي سخيف، هر چند معارض و منافي براي اونباشد.[7]
2ـ فرقهاي ميگويندامام زمان در شكم مادر است و هنوز متولد نشده است.
3ـ و فرقهاي ميگويندامام حسن عسكري مرده است و بعداً زنده ميشود
4ـ و فرقهايامام حسن عسكري را به امامت قبول دارند ولي ميگويند: ولادت فرزند براي اومسلم نشده و ما فعلاً در ايام فترت هستيم.
عقيدههايفاسد
عقيدهيهمهي آنها از چند جهت فاسد و باطل است:
كسانيكه ميگويند امام حسن عسكريـعليه السلامـ داراي فرزندينبوده بلكه مشهور است كه چنين فرزندي كه امام زمان خواهد بود بعداً متولد ميگردد،عقيدهي اينان باطل است.
زيرالازمهي اين عقيده اين است كه زمان از وجود امام خالي بماند در صورتي كه فساد آنمعلوم است. مضافاً به اينكه ولادت پسر امام حسن عسكريـعليهالسلامـ معروف بوده و روايات آنرا نقل نمودهاند و آنها كه ميگويند:موضوع براي ما مشتبه شده نميدانيم امام حسن عسكريـعليهالسلامـ پسري داشته يا نه، پس به امامت خود وي باقي خواهيم بود تا ولادتفرزندش مسلم گردد.به دليلي كه گفتيم لازمهي اين عقيده اينست كه زمان از وجودامام خالي خواهد ماند، و اين نيز باطل است.
وهمينطور كساني كه معتقدند بعد از امام حسن عسكريـعليه السلامـامامي نيست و آنها كه ميگويند امام حسن عسكري رحلت كرده و بعد از مرگ زنده ميشودنيز عقيدهاي باطل دارند.
زيراچنانكه گفتيم لازم ميآيد كه از هنگام مرگ تا وقتي كه خداوند او را زنده كندزمان از وجود امام خالي بماند و اين محال است. «لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها»اگر حجت پروردگار نباشد زمين ساكنان خود را به كام خود فرو ميبرد.
روايتيكه اينان در اين مورد دستاويز قرار ميدهند كه: «صاحب الامر بعد از مردن زندهميشود و از اين جهت او را قائم ميگويند كه بعد از مرگش قيام خواهدكرد» بر فرض كه اين روايت صحيح باشد، منظور اينست كه بعد از آنكه نامش فراموش شدبطوري كه مردم نام او را بزبان نميآورند مگر كساني كه معتقد به امامت اوهستند خداوند او را براي همهي مردم ظاهر ميگرداند. از اين گذشته اينبيان رسيده كه هر امامي كه بعد از امام ديگر ميآيد قائم ناميده ميشود.
زمينهيپيدايش فرقههاي جديد
بعد ازرحلت حضرت امام حسن عسكريـعليه السلامـ زمينههاي زياديبراي پيدايش فرقههاي جديد شيعي بوجود آمد.
يكي ازاين عوامل مشكلاتي بود كه جعفر از فرزندان حضرت هاديـعليهالسلامـ بوجود آورده بود كه بدبختانه از راه و رسم پدران گرانقدرش انحرافجست و راه هواپرستي و گناه را پيشگرفت.
ازشگفتيهاي روزگار اين است كه كارش به جايي رسيد كه حضرت عسكريـعليهالسلامـ او را برادر، يار، ياور و محرم اسرار خويش نميانگاشت و بااينكه فرزند گرانمايهاش حضرت مهديـارواحنا فداهـ را بهشيعيان مورد اعتماد، نشان ميداد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مينمود،جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشكوه آگاه نساخت و گويي او هرگز نميدانستكه برادرش حضرت عسكريـعليه السلامـ داراي فرزند گرانمايهايبنام مهديـارواحنا فداهـ است.
نميدانيم!شايد هم با خبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشههايجاهطلبانهاي كه در سر ميپروراند خود را به ناداني ميزد وچنين وانمود ميكرد كه حضرت عسكريـعليه السلامـ فرزنديندارد و اين جعفر است كه هم وارث اوست و هم جانشين معنوي و امام پس از آن حضرت.
يكيديگر از اين عوامل، شيعيان و افرادي بودند كه همانند جعفر دست به چنين ادعاهايدروغيني زدند كه موجب انحرافات بسياري گشتند; اينان كه از ياران حضرت هادي و حضرتعسكريـعليهما السلامـ بودند، فرجام شقاوت بار و عاقبت بسيار بديرا براي خويش برگزيدند و از راه درست و مسير حق و عدالت انحراف جستند، با اينكه همداراي سابقه درخشاني بودند و هم بسيار به محضر آن دو بزرگوار تشرف يافته وپيوندشان سخت و استوار بود.
رواياتبسيار از آن دو امام معصوم شنيده بودند تا جايي كه يكي از آنان با گردآوري ودستهبندي آن روايات، كتابي تأليف نموده بود.
موردديگر كه شايد بتوان گفت اساسيترين مشكل حتي در زمان حيات ائمهي ديگرنيز بود، وجود شيعيان و پيروان سستايمان كه مهمترين و بزرگترين محمل پيدايشفرقههاي جديد بودند كه با هر ادعايي سر تعظيم فرود ميآوردند و با هربادي به لرزه درميآمدند.
با تعمقشايسته و بايسته در موضوع براي انحراف آفرينان، جز انگيزههاي ذيل را نميتوانيافت:
1 ـ حرص و آز در تأمين منافع نامشروع شخصي.
2 ـ طمع به اموال و امكاناتي كه انبوه دوستداران امامعصرـعليه السلامـ به آنها داده بودند تا توسط آنان به آن حضرتبرسد.
3 ـ جاهطلبي و دوستي رياست و عشق به شهرت و قدرت، تا از ورايآنها به جامعه، فرماندهي و رياست كنند.
4 ـ و ديگر آفت پيروي از هواي نفس كه انسان را از حق و فضيلتبازميدارد.
آري!براي نگونبختي و انحراف آنان دليل ديگري جز آنچه آمد نميشناسيم.
سرانجامكارشان به جايي رسيد كه نفرين و لعنت حضرت مهديـعليه السلامـشامل آنان گرديد. آن نفرين و لعنتي كه بندبند وجود انسان از آن ميلرزدو قلبها تكان ميخورد.
نمايندگانچهارگانه
در هيچيك از دو غيبت، صغري و كبري، پيوند امام دوازدهم، حضرت حجتبن الحسن المهديـارواحنافداهـ با مردمان بطور كلي گسسته نبوده است. زيرا در هر دو غيبت، امر سفارت ونيابت وجود داشته است و دارد. و از طريق نيابت و نايبان پيوند امام با مردم برقراربوده و هست.
همانسانكه غيبت امام دوازدهم به دو مرحله تقسيم گشت و به دو گونه بود، نيابت نيز همينگونهداراي دو مرحله و دو گونه است:
نيابتخاصه در غيبت صغري، و نيابت عامّه در غيبت كبري.
نيابتخاصه آن است كه امام اشخاصِ خاصي را نايب خود قرار دهد و به اسم و رسم معرفي كند وهر كدام را به وسيلهي نايب پيش از او به مردم بشناساند.
نيابتعامّه، آن است كه امام، ضابطهاي كلي به دست دهد، تا در هر عصر فرد شاخصي كهآن ضابطه از همه جهت و در همهي ابعاد بر او صدق ميكند، نايب امامشناخته شود و به نيابت از امام عهده دار سامان بخشي به امور جامعه باشد در امر دينو دنيا.
بنابراينكساني كه در دورهي غيبت صغري نيابت داشتند و با اسم و رسم معرفي شده بودند«نايب خاص» ناميده ميشوند; و كساني كه از آغاز غيبت كبري نيابت داشتند و دارندو بر طبق ضابطهي معين شده از سوي خود امامان به نيابت رسيدهاند، «نايبعام» ناميده ميشوند.
نايبانخاص را «نواب خاص» و «نواب اربعه» ميگويند. نواب اربعه ـچنانكه ازهمين تعبير پيداستـ چهار تن بودهاند، همه از علما و زُهّاد و بزرگانشيعه.
نخستينسفير
نامبلند آوازه نخستين سفير امام مهديـعليه السلامـ «عثمانبنسعيد» بود و كنيهاش «ابوعمرو» و لقبهاي پرافتخارش عبارتند از:«عمروي» «اسدي» «عسكري» «سمّان» «زيات».
دليل سهلقب، از پنج لقب، روشن است كه انتساب به بنياسد و منطقه نظامي سامرّا وخانوادگي است، امّا دو لقب ديگر بدان جهت به او داده شد كه در آن جوّ وحشت و ترورو استبداد عبّاسي، به منظور تقيّه و پوشش دادن به سفارت خويش از جانب امامعصرـارواحنا فداهـ تجارت روغن مينمود و آن مسئوليت خطيررا در اين پوشش به انجام ميرسانيد. شيعيان به سوي او ميرفتند و اموال،حقوق، نامهها و پرسشهاي خويش از دوازدهمين امام نورـارواحنافداهـ را به او تحويل ميدادند و آن مردِ با درايت و پرشهامت واخلاص، آنها را به گونهاي خاصّ، گاه با قرار دادن در ظرفها و پوستهاي مخصوصحمل آب و روغن، به سوي حضرت مهديـارواحنا فداهـ ميفرستادتا دشمن و جاسوسان پينبرند.
اوافتخار خدمت به امام هاديـعليه السلامـ را نيز در پروندهيزندگي شايسته خويش داشت و از يازده سالگي به اين افتخار نائل آمد و اين نشانگر اوجهوشمندي، خردمندي، رشد فكري اين نوجوان و ديگر ويژگيهاي او همچون: عدالت، امانتداري،درستي و شايستگي او است و راستي كه: «خداوند هر كس را خواست به لطف خويش مفتخر ميسازد».
«احمدبن اسحاق» كه از فرزانگان است آورده كه: از حضرت هاديـعليهالسلامـ پرسيدم: «سالارم! با چه كسي رابطه برقرار كنم و از چه كسي تعاليم وپيامهاي شما را بگيرم و گفتار چه كسي را بپذيرم؟»
امامهاديـعليه السلامـ فرمود:
«العمرويثقتي، فما أدّي إليك عنِّي فعَني يؤدّي وما قال لك عنّي يقول، فاسمع له وأطع،فإنّه الثقة المأْمون».[8]
يعني:«عمري» مورد اعتماد من است، هر آنچه از من بسوي شما آورد از ما آورده است و آنچهاز من گفت براستي از من ميگويد. پس، بشنو و اطاعت كن! چرا كه امين و مورداعتماد است.
«عمري»اين فرزانهي روزگار، پس از شهادت حضرت هاديـعليه السلامـبه افتخار ديگري مفتخر گرديد و نمايندگي و وكالت خاصّ حضرت عسكريـعليهالسلامـ را، خداوند روزي او ساخت.
از امامعسكريـعليه السلامـ آوردهاند كه به جناب «احمدبناسحاق» فرمود:
«العمرويوابنه، ثقتان، فما أدّيا إليك عنّي فعنّي يؤدّيان وما قالا لك فعنّي يقولان، فاسمعلهما وأطعهما، فإنّهما الثقتان المأمونان».[9]
يعني:عمري و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتمادند، هر آنچه از سوي من براي تو آوردند ترديدمكن كه از سوي ماست و هر چه ميگويند از جانب ماست. بنابراين سخنان آن دو رابشنو و پيروي آنان نما و بدان كه هر دو امين و مورد اعتمادند.
حضرتعسكريـعليه السلامـ نامهاي طولاني به «اسحاقبناسماعيل نيشابوري» مرقوم داشتهاند، فرازي از آن نامه در مورد جناب«عثمانبن سعيد عمري» است كه ميفرمايد:
«...فلاتخرجنّ من البلدة حتّي تلقي العمروي (رضي اللّه عنه برضاي عنه) وتسلّم عليه وتعرفهويعرفك، فإنّه الطاهر الأمين، العفيف، القريب منّا وإلينا...».[10]
يعني:شما از شهر حركت نكن تا با «عمروي» ملاقات كني و بر او سلام نمايي، هم تو او رابشناسي و هم او شما را، چرا كه او شخصيّتي پاك و امين و عفيف و به ما خاندان وحي ورسالت، بسيار نزديك است.
و نيزاز «محمّد بن اسماعيل» و «عليبن عبداللّه سجستاني» آوردهاند كه: ما دونفر در سامرّا به محضر حضرت عسكريـعليه السلامـ شرفياب شديم ودر همان هنگام گروهي از دوستداران و شيعيان آن حضرت در خدمتش بودند كه «بدر» يكياز كارگزاران بيت رفيع امامت وارد اطاق شد و گفت: «سالار من! گروهي درب خانه هستندكه گرد و غبار بر سر و چهره دارند».
حضرتعسكريـعليه السلامـ به حاضران فرمود: «اينان دستهاي ازشيعيان ما از «يمن» هستند...» سپس به بدر فرمود: «بروعثمانبن سعيد عمروي را بياور!». طولي نكشيد كه «عمروي» آمد و حضرت عسكريـعليهالسلامـبه او فرمود:
«إمض ياعثمان! فإنّك الوكيل والثقة المأمون علي مال اللّه واقبض من هؤلاء النفر اليمنيّينما حملوه من المال...».
يعني:عثمان بن سعيد! شما وكيل من هستي و مردي امين و مورد اعتماد بر اموال خدا، برو ازاين گروه كه از «يمن» آمدهاند و اموالي آوردهاند تحويلبگير...
آنگاهما گفتيم: «سالار ما! بخدا سوگند كه عثمانبن سعيد از بهترين شيعيان شماست،تقاضا ميكنيم ديدگاه خود را در مورد موقعيّت او بيان فرماييد. آيا او وكيل ونماينده و مورد اعتماد شما در دريافت اموال هست يا نه؟».
حضرتعسكريـعليه السلامـ فرمود:
«نعم!...واشهدوا علي أنّ عثمانبن سعيد العمروي وكيلي وأنّ إبنه محمداً وكيل إبنيمهديكم».[11]
يعني:آري! شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمروي، وكيل من است و پسرش محمّد بن عثمان، وكيلپسرم مهدي شما (امّت پيامبر) است.
و نيزاز گروهي از شيعيان روايت شده كه: ما بطور گروهي به محضر حضرت عسكريـعليهالسلامـ شرفياب شديم تا از حجّت خدا پس از آن جناب بپرسيم، در حالي كه چهلنفر در مجلس حضور داشتند، «عثمان بن سعيد عمروي» بپاخاست و گفت: «پسرپيامبر! از موضوعي بزرگ ميخواهم بپرسم كه شما از من بدان آگاهتري».
امامعسكري برخاست و فرمود: «بگويم براي چه اينجا گرد آمدهايد؟»
گفتيم:«آري! اي پسر پيامبر!»
فرمود:«آمدهايد از امام راستين پس از من سؤال كنيد».
پاسخداديم: «آري!»
در اينهنگام به دستور امام عسكريـعليه السلامـ پسري همانند پارهيماه وارد شد كه شبيهترين مردم به امام عسكريـعليه السلامـبود و امامـعليه السلامـ خطاب به گروه فرمود:
«. . . هذا امامكم لا ترونه بعد يومكم هذا حتّي يتمّ له عمر، فاقبلوامن عثمان ما يقوله وانتهوا الي أمره واقبلوا قوله...»
يعني:اين امام شما مردم پس از من و جانشين من، در ميان شماست. از او اطاعت كنيد و پس ازمن پراكنده مشويد كه در دينتان به هلاكت خواهيد رسيد. بهوش باشيد كه از امروز بهبعد، ديگر تا پايان دوران (غمبار) غيبتش، او را نخواهيد ديد، از اين پس آنچهعثمانبن سعيد از او براي شما خبر آورد، بپذيريد و از هشدار اوبازايستيد و گفتارش را قبول كنيد.
و نيزدر بحث ولادت حضرت مهديـارواحنا فداهـ است كه امام عسكريـعليهالسلامـ پس از ولادت فرزندش، به عثمانبن سعيد عمروي دستور داد كههزاران رطل گوشت و نان بخرد و در ميان تهيدستان تقسيم نمايد و تعدادي گوسفند بهسلامتي حضرت مهديـارواحنا فداهـ عقيقه نمايد.
شيخ طوسيدر كتاب غيبت خود از عبداللّهبن جعفر حميري نقل ميكند كه گفت من و شيخابو عمر (نايب اول) پيش احمدبن اسحاق قمي بوديم. احمد بن اسحاق بمن اشارهكرد راجع حضرت وليعصر از او بپرس.
من بهعثمان بن سعيد گفتم آقا سؤالي دارم گرچه هيچ شكي در اين مورد ندارم و اعتقاد مناينستكه زمين خالي از حجت نميتواند باشد، مگر چهل روز قبل از قيامت كه در آنزمان حجت بر مردم تمام شده و در توبه بسته است و هر كه قبلاً ايمان نياورده آن روزديگر ايمان آوردنش مفيد نخواهد بود; بدترين مردم همانهائي هستند كه قيامت درزمان ايشان برپا ميشود، ولي مايلم در مورد سؤالم يقين بيشتري كسب كنم زيراابراهيم خليل از خدا سؤال كرد چگونه مرده را زنده ميكند باو خطاب شد مگر  ايمان نداري گفت چرا ولي ميخواهماطمينان حاصل كنم.
احمد بناسحاق بمن گفت: از حضرت امام علي النقيـعليه السلامـ پرسيدم درامور ديني به چه كسي مراجعه كنم و سخن كه را بپذيرم آنجناب فرمود:
ابوعمرمورد اعتماد من است هر چه گفت و انجام داد مثل اينستكه من گفتم يا انجامدادهام از او بشنو و اطاعت كن. زيرا مرد درست و مورد اعتماد است.
و نيزگفت از حضرت امام حسن عسكريـعليه السلامـ همين سؤال را نمودمايشان هم فرمودهاند:
ابوعمرو پسرش هر دو درست و مورد اعتمادند هر چه بگويند يا انجام دهند از طرف ما گفته وانجام دادهاند از آندو بشنو و اطاعت كن، هر دو مورد اعتمادند.
اكنونملاحظه فرمائيد اين اعتراف دو امام است نسبت بشما. با شنيدن اين سخنانابوعمر سر به سجده گذاشت و اشكريخت پس از آن بمن فرمود: سؤالت را بپرس.
گفتم:تو امام زمان پسر حضرت عسكري را ديدهاي؟ فرمود: آري بخدا سوگند با دست اشارهكرد گردنش اين چنين بود (يعني شخص توانا كه اندامي مناسب و كامل دارد) گفتم: يكسؤال ديگر مانده! گفت: بپرس.
از اسمامام سؤال كردم، گفت: حرام است سؤال كردن از اسم، اين سخن را از طرف خودم نميگويممرا نميرسد كه حلالي را حرام نمايم. اكنون جريان در نزد پادشاه چنين است كهامام حسن عسكري درگذشته و از او فرزندي باقي نمانده حتي ميراثش را تقسيم كردند وكساني كه حق نداشتند از آن ميراث استفاده نمايند استفاده كردند «جعفر كذاب».امامـعليه السلامـ بر اين جريان صبر نمود او صاحب خانواده وخويشاوند است و كسي جرأت ندارد خود را بآنها منتسب نمايد يا چيزي بآنها برساند وقتياسم بميان آمد بناچار در جستجوي امام خواهند بود از خدا پرهيز كنيد در صدد چنينكاري برنيائيد[12].
جنابعثمان بن سعيد در بغداد ميزيست و به شهر تاريخي سامرّا به منظور ديدار دوامام گرانمايه حضرت هادي و عسكريـعليهما السلامـ بسيار سفر ميكرد.از برخي روايات دريافت ميگردد كه جناب «عمروي» در مراسم غسل و كفن و دفنحضرت عسكريـعليه السلامـ حضور داشت، امّا مباشر غسل، حضرت مهديـارواحنافداهـ بود چرا كه امام معصوم را جز امام و معصوم ديگر غسل نميدهد. اينعقيدهي استوار ماست، گرچه تاريخ در مورد غسل دادن حضرت مهديـارواحنافداهـ بر پيكر پاك پدرش، از بيان حقيقت كوتاهي كرده است.
پس ازرحلت امام يازدهم، حضرت مهديـارواحنا فداهـ جناب عمروي را دروكالت ابقا و به سفارت خويش برگزيد. بر اين اساس است كه او نخستين سفير و نايبمحبوب دلها، رابط ميان او و شيعيان و دوستانش در رسانيدن نامهها و مسايل وحلّ مشكلات آنهاست و شمارهي ديدارها و افتخار تشرّف او به پيشگاه حضرت مهديـارواحنافداهـ و چگونگي ديدارها و افتخار تشرّف او به پيشگاه حضرت مهديـارواحنافداهـ و چگونگي ديدارها و اندازهي ملاقاتهاي او را كه روزانه، هفتگي،ماهانه و يا بر اساس شرايط و نياز، صورت ميگرفته است، اينها را فقط خدا ميداند.تنها او ميداند كه جناب عمروي در روزگاري كه ميليونها شيعه از افتخار ديداريار و توفيق زيارت آن گرامي محروم بودند، چقدر به زيارت او مفتخر گشته است.
آري!امانتداري و مصلحت، او را ملتزم ميساخت كه اين راز را براي مردم آشكار نسازدتا با صاحبش بماند و در دل خاك دفن گردد، يا خبر برخي از ديدارها، پس از رحلت اوآشكار شود.
براينمونه:
درروايت است كه عبداللّهبن جعفر با جناب عمروي، پس از رحلت حضرت عسكريـعليهالسلامـ ملاقات كرد و ضمن سوگند دادن به او گفت: «تو را به حرمت حق و بهحرمت دو امام گرانمايه، حضرت هادي و عسكري كه تو را مورد اعتماد خويش ميشناختند،سوگندت ميدهم كه بگويي، آيا فرزند حضرت عسكري، صاحبالزّمان راديدهاي؟»
جناب«عمروي» سخت گريست و در برابر اصرار بسيار او، از او پيمان گرفت كه تا او در قيدحيات است به كسي نگويد. آنگاه فرمود: «آري! آن محبوب دلها را بسيارديدهام...».[13]
كوتاهسخن اينكه: «عمروي» از نوابغ روزگار بود، هم در ميدان تعقّل و تفكّر و هم در ديگرميدانها، بايد امتيازات خاصّ او همچون تقواپيشگي، پرهيزكاري، امانت و ديگرارزشها و ويژگيهايي را كه او را به مقام والاي نيابت عامّه و خاصّه اوج بخشيد،اينها را نيز بر نبوغ فكري و عقلي او افزود و گفت: «گوارا باد بر صاحبان نعمت،نعمتهايشان!»
آري! اواز جواني و پيش از آن، به افتخار سعادت و شرافت خدمت امامان نورـعليهمالسلامـ نايل آمد و تا آخرين لحظات زندگي غرق در اين نيكبختي و افتخار بود.
ترديدينيست كه سه امام گرانقدر، او را پس از آزمايش به اين مسئوليت خطير و جايگاه رفيعبرگزيدند، چرا كه ويژگيهاي لازم را در او يافتند و حضرت مهديـارواحنافداهـ به او دستور داد فرزندش «محمّدبن عثمان» را پس از خود بجاي خويشنصب كند تا كارها را سروسامان دهد و نقش حساس پدر را ايفا نمايد.
وسرانجام اين ابرمرد امانت و وفا در شهر بغداد ديده از جهان فروبست و به خاك آرميد،تاريخ دقيق رحلتش معلوم نيست ليكن حدود سال 260هجري بوده است.
دومينسفير خاص
دوميننايب خاصّ حضرت مهديـارواحنا فداهـ در عصر غيبت كوتاه«محمّدبن عثمان» بود. كنيهاش ابوجعفر و به لقب «عمروي»، «عسكري»و «زيّات» خوانده ميشد.
ازبهرهها و نعمتهاي بزرگ جناب «عثمان بن سعيد» در زندگي پر افتخارش از جملهاين بود كه خداوند فرزند شايستهاي به او روزي ساخت كه در ويژگيها و امتيازاتو فضايل اخلاقي، بسان پدر بود.
و درصفحات گذشته ترسيم گرديد كه حضرت عسكريـعليه السلامـ تصريحفرمود كه: «عمروي و فرزندش، هر دو مورد اعتماد ما هستند».
و نيزفرمود: «پسرش محمّد، وكيل پسرم، مهدي شما، خواهد بود».
گزينشسفير دوم، از اين رو بود كه حضرت مهديـارواحنا فداهـ «محمد» رابه جاي پدر برگزيد تا همان نقش حسّاس و اساسي را كه پدرش در دوران پرافتخارشبه عهده داشت ايفا كند و طي نامههاي متعدّدي به بزرگان شيعه به همه اطّلاعداد كه «محمّد» را به عنوان نايب دوم برگزيده است.
ازجملهي اين نامهها، نامه مباركي است كه آن گرامي به «محمّدبنابراهيم مهزيار» مرقوم داشته است كه از جمله ميفرمايد:
«...والإبنُ (وقاه اللّه) لم يزل ثقتنا في حياة الأب (رضي اللّه عنه وأرضاه ونضّروجهه) يجري عندنا مجراه ويسدّ مسدّه وعن أمرنا يأمر الإبن وبه يعمل، تولاّه اللّه،فَانْتَهِ الي قوله...»[14].
يعني:پسرِ جناب «عثمان بن سعيد»، «محمّد»، كه خداي نگاهدار او باد! همچنان به انجاممسئوليت خطير او همّت ميگمارد و جاي خالي او را در خدمت به حق و عدالت، پر ميكند.او نيز چون پدرش كه خداي از او راضي باد!... دستورات مارا بيان ميكند و بدان عمل مينمايد، خداي او را دوست بدارد. از اين روسخن او را بشنو و اوامر او را امتثال نما!...
جناب«محمّد بن عثمان» با دريافت نامهاي كه حضرت مهديـارواحنافداهـ در آن، رحلت پدرش را به او تسليت فرموده بود، برگ زرّين ديگري بر دفترافتخارات خويش افزون ساخت كه در آن نامهي مبارك از جمله آمده است:
«انّاللّه وانّا اليه راجعون، تسليماً لأمره ورضاءً بقضائه، عاشَ أبوك سعيداً وماتحميداً، فرحمه اللّه وألحقه بأوليائه ومواليهـعليهم السلامـ فلميزل مجتهداً في أمرهم، ساعياً فيما يقرّبه الي اللّه (عزّوجلّ) وإليهم، نضّراللّه وجهه وأقاله عثرته...
أجزلاللّه لك الثواب وأحسن لك العزاء، رُزِئت ورُزِئْنا وأوحشك فراقه وأوحشنا، فسرّهاللّه في منقلبه.
كان منكمال سعادته أن رزقه اللّه تعالي ولداً مثلك، يخلفه مِن بعده ويقوم مقامه بأمرهويترّحم عليه.
وأقول:الحمد للّه، فإنّ الأنفس طيّبة بمكانك وما جعله اللّه تعالي فيك وعندك، أعانك اللّهوقواك وعضدك ووفقك وكان لك وليّاً وحافظاً وراعياً وكافياً ومُعيناً».[15]
يعني:همهي ما از آن خدا هستيم و همگي بيترديد بسوي او بازميگرديم.ما تسليم فرمان او و راضي به داوري و فرمان و تقدير او هستيم.
پدرت،سعادتمندانه زيست و ستوده و شايسته از جهان رخت بربست. رحمت و بخشايش خدا بر اوباد و خداوند او را به اولياي خويش ملحق سازد!
اوهمواره در انجام دستورات پيشوايان و سروران خويش، كوشا بود و در كارهايي كه او رابه خدا و اولياي او نزديك سازد، كوشش خستگيناپذيري داشت، خداوند روح او راشاد و چهرهاش را درخشان سازد و او را بيامرزد.
خداوندپاداش و ثواب تو را افزون گرداند و در اين مصيبت به تو شكيبايي نيكو ارزاني دارد.
محمّد!تو اينك در رحلت پدر داغدار و مصيبتزدهاي و ما هم اندوهگين. فراق پدرتبراي تو وحشتناك بود و براي ما اندوهبار. خداوند او را در بازگشتگاه خود شادشگرداند.
از كمالنيكبختي او اين است كه خداوند فرزندي چون تو به وي روزي ساخت كه پس از مرگ اوبماند و جانشين او گردد و براي پدر طلب آمرزش نمايد.
بر ايننعمت خداي را سپاس، چرا كه دلهاي شيعيان ما به وجود تو و به آنچه خدا در شخصيّت توو نزد تو قرار داده است، شادمانند. خدا ياريت كند و به تو نيرو و اقتدار بخشد وپشتيبانيت كند و در كارها به تو توفيق ارزاني دارد و نگهبان و حافظ وكفايتكننده امور و يار و ياورت باشد!
شگفتا؟!
شماخوانندهي گرامي! به نامهي گرانقدر حضرت مهديـارواحنافداهـ به محمّدبن عثمان يك بار ديگر بنگريد، براستي كه قلم ناتوانتراز آن است كه نشانههاي مباهات و افتخاري را كه امام عصرـارواحنافداهـ در اين مرقوم مبارك به اين پدر و پسر پرافتخار عنايت فرمودهاست، برشمارد و آنگونه كه ميبايد ترسيم كند.
هرواژهاي از انبوه واژههاي اين نامه، ستايش عطرآگين و نشاني رفيعو بلند و پر افتخار است كه اگر مردي در زندگي خويش به يكي از آنها كامياب گردد ونايل آيد براستي زينبده است كه سرفرازانه سربرافرازد و مباهات كند و بر خودببالد و بگويد: «هان اي جهانيان! آيا چو مني هست؟ نظير من كيست؟»
شگفتا!آخر چگونه اين همه افتخارات وارزشهايي كه گرانبهاتر و پرارزشتر از هر چيزنفيس و ارزشمندي است، كه در وجود جناب عثمانبن سعيد و فرزند خلف او، محمّدگرد آمد؟ گوارا باد بر آن دو اين افتخار و نيكبختي دنيا و آخرت!
جنابمحمدبن عثمان، بسان پدرش سفير و رابط ميان حضرت مهديـارواحنافداهـ با تمامي شيعيان آن حضرت بود، چه شيعياني كه در عراق ميزيستند وچه دوستداران و ارادتمنداني كه از قم و ديگر شهرهاي اسلامي در پي محبوب و امامخويش بودند و از سفير و نايب خاصّ او سراغ او را ميگرفتند.
وهمانگونه كه گذشت، محل خدمت و سفارت او نيز در بغداد بود.
روشناست كه آن جناب وظايف و مسئوليتهايي را كه بر دوش داشت در جوّي از كتمان و تقيّه ورازداري انجام ميداد. او اموال و حقوق شرعي را از شيعيان دريافت ميداشتو به صورت نهاني همه را به حضرت مهديـارواحنا فداهـ تقديم ميداشتو يا بهگونهاي كه او مقرّر ميفرمود به مصرف ميرسانيد. ازآن ميان به اين نمونهي زيبا توجه كنيد:
محمّدبن متيل گفت: ابو جعفر عمروي مرا خواست و چند پارچه و كيسه محتوي مقداري پول بمنسپرد و گفت بايد هماكنون به واسط بروي آنچه بتو دادم باولين كسي كه در موقعپياده شدن از اسب در واسط ملاقات ميكني بدهي من از اين مأموريت ناراحت شدمكه مثل مرا براي چنين چيزي ميفرستد.
به واسطرفتم در موقع پياده شدن با اولين كسي كه ملاقات نمودم از حسنبن محمّد صيدلانيكه وكيل حضرت در واسط بود سؤال كردم گفت من همان شخص هستم خود را معرفي نمودم مراشناخت. سلام كرد و من پاسخ دادم و با هم معانقه كرديم، گفتم: ابوجعفر عمرويبشما سلام ميرساند اين كيسه و پارچهها را داده كه بشما بدهم.
گفت:الحمد للّه! محمّد بن عبيداللّه حائري از دنيا رفت و من بيرون شدم تا كفن او رافراهم نمايم. پارچهها را ملاحظه نمود ديد آنچه لازم بوده فرستاده است و دركيسه اجرت حمالها و مزد قبركن است جنازه او را تشييع نموديم، پس از آن بازگشتم.[16]
علي بناحمد دلال قمي گفت: روزي خدمت ابوجعفر محمّدبن عثمان رسيدم تا سلاميعرض كنم ديدم لوحي در مقابل اوست و نقاش روي آن نقش ميبندد آياتي از قرآن ودر اطرافش اسامي ائمهـعليهم السلامـ را مينويسد.
پرسيدماين لوح چيست، فرمود: براي قبرم تهيه ميكنم مرا روي آن خواهند گذاشت. يا گفتمرا بر آن تكيه ميدهند. فرمود: هر روز داخل قبرم ميشوم و در آنجا يكجزء قرآن ميخوانم سپس بيرون ميآيم.
در خبرميگويد: گمانم علي بن احمد گفت كه محمّدبن عثمان دست مرا گرفت و قبرخود را نشانم داد، بمن گفت در فلان روز از فلان ماه و سال من از دنيا خواهم رفت ودر همين قبر دفن ميشوم. اين لوح با من خواهد بود وقتي از خدمتش مرخص شدمتاريخ فوت او را يادداشت كردم و پيوسته مراقب آن تاريخ بودم چيزي نگذشت كه بيمارشد و بالاخره در همانروز از دنيا رفت و در همان محل دفن شد.[17]
تاريخ ومحل دفن
سرانجامدومين نائب امام عصر و يار درد آشناي مهدي فاطمه سلام اللّه عليها به سال 305 هجريديده از جهان فروبست و در كنار پدر بزرگورش در بغداد دفن گرديد.
سومينسفير آن حضرت
او بنام«حسين بن روح» بود و كنيهاش «ابوالقاسم» و در لقب به «نوبختي» شهرت داشت. در جامعهيتشيّع آن روزگار شخصيّت پرآوازه، انديشمند و معروف بود و پيش از افتخار تصدّينيابت خاصّ، وكيل دومين سفير حضرت مهديـارواحنا فداهـ جنابمحمدبن عثمان بود، هم به املاك او نظارت داشت و هم رابط ميان او و بزرگانشيعه در نقاط مختلف كشور پهناور اسلامي بود و از اين راه دستورات و تعليماتاهلبيتـعليهم السلامـ و اخبار نهاني را به آنان ميرساند.
به همينجهت، هنگامي كه شيعيان ديدند دومين نايب امام عصرـارواحنا فداهـاو را امين ميشناسد و به او اعتماد ميكند و به فضيلت و دينداري اوگواهي ميدهد و او را شايستهي وكالت خويش مينگرد، به تدريجاعتماد همگي به او فزوني يافت و مورد توجه همگان قرار گرفت.
اوشخصيت والايي بود كه به خردمندي و فرزانگي و رشد فكري و ديني شهرت بسزايي داشت وموافق و مخالف بر اين واقعيت گواهي ميدهند، تا جايي كه اهل سنّت نيز او راتكريم و احترام مينمودند.
اينامتيازات و شرايط و ويژگيها براي «جناب حسين بن روح» پايگاه پرشكوه مردمي وموقعيّت بلندي بخشيده بود كه همهي مردم با وجود راه و روش مختلف و هدف ومذهب متفاوت و در سطوح گوناگون به او بهاي بسيار ميدادند و به ديدهياحترام مينگريستند.
پيش ازرحلت دومين نايب خاص، فرماني از جانب امام عصرـارواحنا فداهـصادر گرديد كه به موجب آن، جناب «محمّدبن عثمان» دستور يافت تا«حسينبن روح» را بجاي خويش معرّفي كند و چنين كرد.
اوآنگونه كه ميبايد اعلان كرد كه جانشينش پس از رحلت، حسينبن روح خواهدبود و بدين منظور، بزرگان شيعه را گرد آورد و ضمن بياناتي از جمله فرمود: «اگر مناز دنيا رفتم حسينبن روح جانشين من است چرا كه دستور يافتهام او رابجاي خويش برگزينم، از اين رو در زندگي خود به او مراجعه كنيد و در كارها به اواعتماد ورزيد».[18]
و نيزهنگامي كه ساعتهاي واپسين عمر او فرا رسيد، انبوهي از سرشناسان و بزرگان شيعه كناربسترش گرد آمدند و آن جناب خطاب به آنان گفت: «اين ابوالقاسم، حسينبن روحنوبختي جانشين من است و ميان شما و حضرت صاحب الامرـارواحنافداهـ سفير و وكيل و مورد اطمينان و امين است.
از اينرو در كارهايتان به او مراجعه كنيد و در كارهاي مهمّ خود به او اعتماد نماييد. مناين فرمان را دريافت داشته بودم و آن را به شما دوستداران اهلبيت رسانيدم»[19].
روايت استكه دومين نايب خاصّ امام عصرـارواحنا فداهـ دوست گرم وپرمهري بنام «جعفربن احمد» داشت و با او بسيار نشست و برخاست مينمود.
ايندوستي به جايي رسيده بود كه آن جناب در اواخر زندگياش جز غذايي كه درخانهي اين دوست فراهم ميشد، چيزي ميل نميكرد و بسياري از شيعيانبا آگاهي بر اين دوستي در اين انديشه بودند كه جعفربن احمد، سومين نايب خاصامام عصرـارواحنا فداهـ و جانشين دوست خود خواهد بود; اما حضرتمهديـارواحنا فداهـ حسينبن روح نوبختي را به سفارتبرگزيد.
جالباست كه «جعفر بن احمد» با وجود ارتقاء مقام حسينبن روح هرگز رفتار و عملكرددوستانه و صميمانه خويش را با او تغيير نداد بلكه همانگونه كه در خدمت دومين نايبامام عصرـارواحنا فداهـ تا آخر كار در كمال مهر و وفا ايستاد،به خدمت سومين نايب نيز كمر همت بست. همواره در مجلس او حضور مييافت و او رامخلصانه در راه انجام وظايف و به دوش كشيدن بار گران مسئوليّتهايش ياري ميكردو تا آخرين لحظات زندگي «جناب نوبختي» در خدمت او ايستاد.
جعفر بناحمد بن متيل گفت: من هنگام وفات محمّدبن عثمان بالاي سرش نشسته بودم و بااو صحبت ميكردم حسينبن روح پائين پاي او نشسته بود در اين هنگاممحمّدبن عثمان روبطرف من نموده گفت: بمن دستور داده شده كهحسينبن روح را بجانشيني خود معرفي كنم. اين را كه شنيدم از جاي حركت كردمدست حسينبن روح را گرفته در جاي خود نشاندم و خودم پائين پاي او نشستم.
گروهياز شيعيان نيز از قبيل ابو عليبن همام و ابوعبيداللّهبن محمّد وابوعبداللّه باقطاني و ابوسهل اسماعيلبن علي نوبختي وابوعبداللّه وجنا در هنگام وفات محمّدبن عثمان حضور يافتند و باوگفتند اگر پيشآمدي كرد چه كس جانشين شما خواهد بود، گفت ابوالقاسمحسينبن روح نوبختي جانشين من و سفير بين شما و صاحبالامر است، و وكيلاوست; شخصي پاكدامن و مورد اطمينان است; در كارهاي خود باو مراجعه كنيد و درگرفتاريها از او استمداد جوئيد بمن اين دستور را دادهاند من وظيفه خود راانجام دادم.
ازابوسهل نوبختي پرسيدند: چگونه مقام نيابت بحسينبن روح رسيد با بودن تو؟گفت: آنها در انتخاب نايب خود بهتر اطلاع دارند من مردي هستم كه با مخالفين مذهبپيوسته بمناظره و بحث اشتغال دارم اگر من نيز همانطوري كه حسينبن روح ازمكان مولي وليعصر مطلع است اطلاع داشتم در موقع استدلال آوردن سستي پيدا ميكردمبراي اثبات ادعاي خود مكان او را نشان ميدادم ولي حسينبن روح اگر امامزمانـارواحنا فداهـ زير دامنش باشد و او را با قيچيپارهپاره كنند دامنش را بالا نميزند كه امام را نشان دهد.[20]
حسينبنروح شخصي بسيار با احتياط بود و در تقيه ذرهاي فروگذار نميكرد بطوريكه مورد احترام اهل سنت نيز بود، آنقدر مقيد به تقيه بود كه بمنزل ابنيساروزير كه شخصيتي تمام از نظر اجتماعي داشت و در نزد خليفه محترم بود حاضر ميشد.
ابوالحسنپسر ابو الطيب گفت: روزي در خانه وزير دو نفر با يكديگر بحث ميكردند يكي ازآنها عقيده داشت كه بعد از پيغمبر ابوبكر از همه مردم افضل است بعد از اوعمر و پس از وي عليـعليه السلامـ دومي ميگفت علي از عمربهتر است.
كسانيكه در مجلس حضور داشتند از سخن او در شگفت شدند و از شادي او را روي سر خودبرداشتند برايش دعاها كردند و از كساني كه او را رافضي ميدانستند بدگوئيهاكردند. من از مشاهده اين حال خندهام گرفت بطوري كه نتوانستم خودداري كنم باآستين جلو دهانم را گرفتم ولي از ترس اينكه رسوا شوم از جاي حركت كرده خارج شدم وليحسينبن روح متوجه من بود همين كه بمنزل رسيدم چيزي نگذشت درب خانه را زدنددرب را باز كردم حسينبن روح را مشاهده كردم كه قبل از رفتن بمنزل خود بدرخانه من آمده.
فرمود:بنده‌ي خدا چرا ميخنديدي؟ ميخواستي مرا به خطر بياندازي؟ خيال ميكنيآنچه در آن مجلس گفتم مناسبت نداشت؟ گفتم: چرا. گفت: من از گناه تو نميگذرماگر سخن مرا در آن مجلس نابجا شماري.
گفتم:آقا مردي كه نايب امام زمان و وكيل اوست اگر چنين سخني بگويد، نبايد تعجب كرد و ازحرف او خنديد!؟
باناراحتي در جوابم گفت: قسم به جان تو اگر دو مرتبه چنين حرفي بزني با تو قطع رابطهميكنم; آنگاه از من خداحافظي كرد و رفت.[21]
وي شنيديكي از دربانهايش معاويه را لعنت كرده او را ناسزا گفت و از خانه بيرونش كرد و ازكار بركنارش نمود، مدتها بيكار بود و تقاضاي شغل خود را ميكرد او را بر سركارش نياورد تا بالاخره يكي از بستگان حسينبن روح به او كاري داد. تمام اينرفتار را از روي تقيه مينمود(.
سرانجامسومين نايب خاص نيز پس از 21سال خدمت به حق و عدالت، درسال326هجريجهان را بدرود گفت.

چهارميننايب خاص
نامچهارمين نايب خاص محبوب دلها، «علي بن محمّد» بود، كنيهاش ابوالحسن و در لقببه «سمري» شهرت داشت.
حضرت اورا براي سفارت خويش برگزيد و به جناب حسينبن روح نيز دستور داد كه او را بهجانشيني خويش معرفي كند و آن جناب نيز دستور مبارك امام خويش را اجرا كرد.
شخصيتوالاي آن جناب بسان خورشيدي بود كه نيازي به معرفي درخشندگي نور او نيست وامانتداري، تقوا، شكوه و عظمت او فراتر از گفتار و نوشتار است.
ازكرامتهاي آن فرزانهي روزگار از جمله اين بود كه در بغداد، خبر از رحلت «ابنبابويه قمي»، پدر گرامي صدوق، كه در ري ميزيست داد و گفت: «در اين ساعت، اوچشم از جهان فروبست» و گروهي از شيعيان كه در حضورش بودند ماه و روز و ساعتيرا كه او فرموده بود، يادداشت كردند، آنگاه پس از 17روز كه خبر رحلت او به بغداد رسيدديدند كاملاً با نوشتهي آن روز كه جناب «سمري» فرموده بود، تطبيق دارد.
باپايان يافتن زندگي پر افتخار چهارمين نايب خاص امام عصر، غيبت «صغري» يا كوتاه مدتآن گرامي و نيز نيابت و سفارت خاص نيز به پايان رسيد و از آن روز غيبت طولاني آنخورشيد جهانافروز، آغاز گرديده است كه تا كنون نيز ادامه دارد. اميد كه باظهور مباركش اين فراق و انتظار و اين دوران غمبار غيبت پايان پذيرد، ان شاء اللّه.
رحلتجناب سمري
شش روزقبل از رحلت چهارمين نايب خاصّ بود كه پيام كتبي مباركي از سوي حضرت مهديـارواحنافداهـ به آن جناب صادر گرديد، كه اينگونه بود:
بسماللّه الرحمن الرحيم
«يا عليبن محمّد السمري! أعظم اللّه أجر إخوانك فيك، فإنّك ميّت مابينك وبين ستّة أيّام،فاجمع أمرك ولاتوص الي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التامّةفلاظهور إلاّ بعد إذن اللّه ـتعالي ذكرهـ وذلك بعد طول الأمدوقسوة القلوب وإمتلاء الأرض جوراً...».[22]
بنامخداوند بخشاينده و بخشايشگر
هان ايعلي بن محمّد سمري! خداوند پاداش برادران دينيات را در رحلت تو،پرشكوه و بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر به سراي باقي خواهي شتافت، از اينرو به كارهايت رسيدگي كن و در مورد هيچ كس به عنوان جانشين خود وصيّت منما، چرا كهعصر غيبت كامل فرا رسيده است و ديگر جز پس از دريافت فرمان از جانب خدا ظهورنخواهد بود و دريافت فرمان از جانب خدا نيز پس از گذشت روزگاران و سخت شدن قلبهايمردم و لبريز شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود.
كسانيپيدا خواهند شد كه براي شيعيان ما ادعاي مشاهده ميكنند قبل از خروج سفياني وصيحه آسماني اين اشخاص دروغ ميگويند و تهمتزننده هستند حركت و نيروئينيست مگر بوسيله خدا.[23]
جنابسمري، اين توقيع مبارك را در خانهاش براي مردم خواند و آنان از روي آن توقيعشريف، نسخه برداشتند و از خانه آن جناب رفتند، اما هنگامي كه روز ششم بسويخانهي او آمدند، ديدند در واپسين لحظات است.
پرسيدند:«جانشين شما كيست؟»
پاسخداد: «خداي را امري است كه خود به انجامرسانندهي آن است».
و اينآخرين سخني بود كه از او شنيده شد و آنگاه جهان را بدرود گفت و اين درسال329 هجري اتّفاق افتاد.[24]

ويژگيهاينائبان
نمايندگيو سفارت آن حضرت، از پستها و مسئوليتهاي بسيار خطير و پراهميتشناخته شده است و اين مقام والا، تنها برازندهي كسي است كه كران تا كرانوجودش از ويژگيها و ارزشها آراسته باشد، از ويژگيهايي چون: ايمانخللناپذير، امانتداري به مفهوم واقعي آن، تقواپيشگي و پرهيزكاري،رازداري و پوشيده داشتن اموري كه بايد نهان بماند، دخالت ندادن رأي و نظرشخص خويش در امور خاص به آن حضرت، اجراي دستورات و تعليمات رسيده از جانب مقاموالاي امامت و ولايت راستين و ديگر ارزشها و ويژگيها وشرايط...
روشناست كه نيابت خاص آن حضرت از نيابت عامّ كه مجتهد جامعالشرايط از آنبرخوردار است، مسئوليتي بس برتر و خطيرتر است، گرچه در دومي نيز اجتهاد به مفهومحقيقي كلمه، همراه ويژگيهايي چون: عدالت در ميدان عمل، مخالفت واقعي با هواي نفس،التزام و تمسّك خالصانه به معيارها و موازين شرعي در ابعاد گوناگون حيات،پرواپيشگي و درستانديشي و ژرفنگري و شناخت عميق و ديگر شرايط،در درجهي بسيار والا و گستردهاي، ضروري است.
زدودنشك و حيرت مردم
دربخشهايي از تاريخ غيبت صغري آمده است كه حضرت مهديـارواحنافداهـ به كارواني كه از قم آمده بود دستور داد كه پس از اين به بغداد و بهسفير خاص او جناب «عثمانبن سعيد» مراجعه كنند و به همين دليل هم، شيعيان ودوستداراني كه براستي بر راه و رسم مترقّي امام عصرـارواحنا فداهـبودند، پس از آن فرمان، ديگر به «عثمانبن سعيد» مراجعه ميكردند ومسايل فقهي و مالي و اجتماعي خويش را با او در ميان مينهادند و در اوج آگاهياز سفارت خاصّ او، هيچگونه ترديدي در درستكاري، دينداري، امانت و تقواي اوبه خود راه نميدادند.
گاهيمسايل فقهي، امور شخصي يا مالي يا حقوقي خويش را مينوشتند و آن را به سفيرخاص حضرت مهديـارواحنا فداهـ تقديم ميداشتند و آنگاه جوابآن را با خطّ حضرت مهديـارواحنا فداهـ دريافت ميداشتند وگاه از خود سفير ويژهي امام تقاضا ميكردند كه مسايل وخواستههاي آنان را به امامـعليه السلامـ مرقوم دارد و اومينوشت و پس از اندك زماني آنان را از جواب رسيده از سوي امامعصرـارواحنا فداهـ آگاه ميساخت، يا نامهي مفصّلحضرت را كه به انبوه سؤالات در آن پاسخ داده شده بود به آنان نشان ميداد وگاه هم امام عصرـارواحنا فداهـ بخاطر حكمت و صلاحديدي سؤالي رابيپاسخ ميگذاشت.
گاه پيشميآمد كه برخي بر سر مسايل عقيدتي به كشمكش ميپرداختند، اما ايناختلاف و معمّاي عقيدتي و فكري با مراجعه به سفير ويژه امامعصرـارواحنا فداهـ و بيان مسأله يا مشكل برطرف ميگشت و حلميشد; چرا كه او جوابها را از ناحيهي آن حضرت ميآورد و روشن استكه سخن آن گرامي آخرين سخن بود و همه در برابر آن سر تسليم فرود ميآوردند.
حفاظتاز امام ـ عليه السلام ـ
ابن نوحگفت: در مصر از جماعتي از علماي شيعه شنيدم كه ميگفتند: از ابوسهلنوبختي پرسيدند: چطور شد كه حسينبن روح نائب امام زمان شد و تو نشدي؟ درجواب گفت: ائمه طاهرينـعليهم السلامـ بهتر ميدانند چه كسيرا به اين سمت برگزينند; من مردي هستم كه دشمنان شيعه (اهل تسنن) را ملاقات نمودهو با آنها در امور اعتقادي مناظره ميكنم.
اگر منمانند ابوالقاسم (حسين بن روح) مكان امام زمانـارواحنا فداهـ راميشناختم شايد در موقع مناظره كه در آوردن دليلي معطل ميشدم براياثبات مدعا جاي او را به ديگران نشان ميدادم! ولي ابوالقاسم اگر فيالمثلامام در زير دامنش باشد و او را با قيچي پارهپاره كنند، دامنش را نميگشايدكه دشمنان او را ببينند!!
پاسخگوييبه...
جمعي ازراويان حديث، از هارونبن موسي تلعكبري براي ما (شيخ طوسي) بسند خود ازاحمدبن اسحاق قمي روايت نمودهاند كه وي گفت:  
روزي بهخدمت حضرت امام علي النقيـعليه السلامـ رسيدم و عرض كردم: آقا!من گاهي سعادت درك حضورتان را دارم و گاهي از اين فيض بينصيب ميمانم ودر اينجا همهي اوقات اين فيض برايم ميسر نميگردد.
سخن چهكسي را بپذيريم و از چه كسي پيروي نمائيم؟ فرمود: اين ابوعمرو(عثمانبن سعيد) مردي موثق و امين است. آنچه وي براي شما نقل كند، از طرف منميگويد و آنچه به شما ميرساند از جانب من ميرساند.
احمد بناسحاق ميگويد: بعد از رحلت آن حضرت روزي به خدمت امام حسن عسكريـعليهالسلامـ شرفياب شدم و همان سؤال را از آن حضرت نيز كردم. آن حضرت هم فرمود:اين ابوعمرو مردي موثق و امين است، هم مورد وثوق امام گذشته (امام علي النقي)بود و هم نزد من در زمان حيات و ممات موثق ميباشد. آنچه به شما برساند ازجانب من ميگويد و از طرف من ميرساند
اخذ وتوزيع اموال
ابوالعباساحمد بن علي بن نوح سيرافي بسند خود از محمدبن اسماعيل و عليبنعبداللّه حسينيان روايت نمودند كه گفتند: در سامره خدمت حضرت امام حسن عسكريـعليهالسلامـ رسيديم، ديديم گروهي از شيعيان و دوستان حضرت نيز در حضورش شرفيابهستند در آنوقت «بدر» خادم حضرت آمد و عرض كرد: آقا! جمعي با حالت افسرده وغبارآلود، در خانه آمدهاند. حضرت فرمود اينان عدهاي از شيعيانما در «يمن» هستند... آنگاه حضرت بخادم فرمود: برو وعثمانبن سعيد را نزد من بياور! چيزي نگذشت كه عثمانبن سعيد آمد. حضرتبه وي فرمود: اي عثمان تو وكيل من و بر ضبط مال خدا موثق و امين هستي برو و امواليرا كه اين چند نفر يمني آوردهاند بگير.
راوي ميگويد:ما حضار عرض كرديم: آقا! بخدا قسم ما عثمانبن سعيد را از شيعيان برگزيده ميدانيمو امروز با اين فرمايش مقام او را در خدمتگزاري حضرتت آشكارتر فرمودي و به خوبي ميدانيمكه او وكيل شما و در ضبط اموال خدا مورد وثوق شماست. فرمود: آري گواه باشيد كهعثمانبن سعيد عمروي وكيل من است و فرزندش محمدبن عثمان وكيل فرزند منمهدي شماست.[25]
مبارزهبا غلات و مدعيان دروغين نيابت
روشناست كه مدعيان دروغين در ميان شيعيان، مشكلات عقيدتي بسياري ايجاد كردند، علاوه برآن، افكار و انديشههاي نايبان حقيقي حضرت مهديـارواحنافداهـ را نيز به فتنهي خود و ريشهكن ساختن آن مشغول داشتند،زيرا عنصري كه دچار انحراف عقيدتي است هنگامي كه به دروغ ادّعاي سفارت و يا وكالتاز امامـعليه السلامـ را نيز داشته باشد، راه و رسم و خطّمستقيم امامـعليه السلامـ را تيره و تار ميسازد و بامخالفت و رقابت كينهتوزانه و جاهطلبانه خويش، ميدان را براي تلاشهاياصلاحي سازندهي سفيران حقيقي آن حضرت تنگ ميكند. اين مشكلي بود كه نهسكوت در برابر آن صحيح بنظر ميرسيد و نه اقدام نكردن به حلّ آن مشكل و جبرانضايعات اين آفت گمراهگر; بناگزير بايد با كنار زدن پرده از روي واقعيّتها حقيقت راآشكار و مدّعيان دروغين را رسوا ساخت.
مبارزهبا وكيلان خائن
حضرتمهديـارواحنا فداهـ غير از چهار نايب خاص نوّاب ديگري هم درشهرها و بلاد اسلامي داشته است و اين چهار نائب در مركز نيابت بودهاند.اينگونه افراد يا از طرف حسينبن روح و امثال او به نيابت انتخاب ميشدندو يا مستقيماً نايب حضرت بودند، كه البته تصويب نيابت آنان نيز بوسيلهيهمين چهار نفر ابلاغ ميشد.
از جملهدر قم افرادي بودند كه يكي از آنان بعد از مدتي از مقامش سوء استفاده ميكندو با آنكه نايب خاص حضرت بوده در عين حال نايب خاص بودن براي او ايجاد عصمت نكردهو در نتيجه از مقامش سوء استفاده ميكند و به حضرت دروغ ميبندد و پولهاو وجوهات را شخصاً به مصرف ميرساند كه بعد به وسيلهي حسينبن روحتوقيعي بر لعن او صادر ميشود. نام اين فرد «محمدبن علي شَلمَغاني» استكه در قم نيابت داشته و نايب خاص هم بوده است. جز او يكي يا دو نفر ديگر بودند كهحضرت آنان را طرد نمود.
آمادهسازيمردم براي پذيرش غيبت كبري
غيبتكوتاه مدت حضرت مهديـارواحنا فداهـ نوعي آمادهسازي برايغيبت طولاني بود و غيبت طولانياش مقدمهي ظهور و حضور تمام عيار درجامعه انساني و غيبت صغري يك حالت ميانهاي بود، ميان «غيبت كبري» و «عصرظهور».
در غيبتكبري رابطهي گسترده و كامل امّت با امام راستين و معصوم خويش گسست ميبابدو در عصر ظهور اين رابطه بطور كامل برقرار، امّا در غيبت صغري، نه آن است و نهاين، بلكه شرايط و وضعيّت ميانهاي حاكم بود.
توضيحمطلب اينكه: پيش از غيبت صغري، مردم در هر كجا و هر زماني كه تصميم ميگرفتندميتوانستند با امامان معصومـعليهم السلامـ كه معاصر آنانبودند، ديدار كنند و در خانه، كوچه، خيابان، بيابان و مراسم حج، مكه، مني و عرفاتبيهيچ مانعي هر آنچه ميخواستند از آنان پرسند و پاسخ همهي مسايلديني و معارف قرآني و مشكلات زندگي خويش را بطور مستقيم و بيواسطه، از آنان دريافتدارند.
اينشرايط تا زمان حضرت هاديـعليه السلامـ ادامه داشت و آن هنگامبود كه فشار از سوي استبداد بر امام هاديـعليه السلامـ بيشتر شدو تمامي حركات و ديدارها و روابط و فعاليّتهاي آن گرامي با افراد، زيرذرّهبين حكومت بيدادگر عباسي قرار گرفت و انبوهي از جاسوسان و خبرچينان براو گمارده شدند.
نصبوكلاي عام در غيبت صغري
دردوران زندگي چهار سفير خاصّ امام عصرـارواحنا فداهـ شيعيان ودوستداران، مسايل فقهي حقوقي، مالي و گاه مسايل شخصي خود را نيز از طريق آنان ازامام گرانقدر خويش ميپرسيدند و پس از مدتي كوتاه، پاسخ شايسته وبايستهي آن را دريافت ميكردند.
اينسفيران خاص نيز در شهرهاي مختلف جهان اسلام، هر كدام نمايندگاني داشتند كه درفراهم ساختن امكانات انجام شايسته مسئوليتهاي خطير سفارت حضرت مهديـارواحنافداهـ براي آنان نقش شايستهاي را ايفا ميكردند.
ايننمايندگان، در زندگي و راه و رسم خويش، بسيار شايستهكردار و در عقيده وايمان خود، بسيار مستقيم و در درستانديش بودند و همگي به پارسايي،تقواپيشگي و شايستگي شهرت داشتند و تا آخرين لحظهي زندگي نيز به همانسبك زيسته، نه انحرافي از آنان ديده شد و نه لغزش و ارتجاعي اين بزرگواران برايدريافت پاسخ مسايل و موضوعات خويش كه مردم از آنان پاسخ آنها را ميخواستند،گاه به سوي سفيران خاصّ امام عصرـارواحنا فداهـ مراجعه ميكردندو گاه بطور بيواسطه به سوي خود آن گرامي مرد عصرها و نسلها مكاتبه ميكردند وجواب ميگرفتند.
ما دراينجا به منظور پرهيز از گستردگي بحث، تنها نام بلندآوازه و نيك آنان را ميآوريمو بيوگرافيشان را واميگذاريم.
نام برخياز آنان عبارت است از: جابر بن يزيد كه لقبش وشّاء بود, ابراهيم بن مهزيار, محمدبن مهزيار, احمد بن اسحاق قمّي, محمد بن جعفر اسدي, قاسم بن علاء حسن بن قاسم, محمدبن شاذان و نيز شخصيتهاي ديگري نام و نشانشان آمده است كه وكالت آنان ثابت نشده يادر ميان محدثان شهرت نيافتهاند، كه از آنها ميگذريم.
مدتدوره‌ي غيبت صغري
دانشمندانو محدّثان در مورد آغاز غيبت «صغري» ديدگاه متفاوتي دارند، برخي مبدأ آن را ولادتحضرت مهديـارواحنا فداهـ و عصر پدر گرانقدرش ميدانند[26]و برخي آغاز غيبت صغري را از شهادت حضرت عسكريـعليهالسلامـ به حساب ميآورند[27].
ليكنزندگي حضرت مهديـارواحنا فداهـ از همان آغاز ولادت مباركش بانوعي پردهپوشي و رازداري و نهان ماندن از چشمها همراه بود بر اين اساسميتوان گفت كه غيبت صغري از عصر حضرت عسكريـعليه السلامـو ولادت فرزند گرانمايهاش حضرت مهديـارواحنا فداهـ شروع شدهو با اين بيان، پنج سال زندگي آن وجود گرانمايه در كنار پدر را، همانگونه كه مرحوممفيد و ديگر دانشمندان جزو غيبت صغري محسوب داشتهاند آنگونه به حساب ميآوريم.
شيوهيادارهي مردم در دورهي غيبت صغري
مقامشامخ امامت و ولايت، پس از رحلت حضرت عسكريـعليه السلامـ درشرايطي به حضرت مهديـعليه السلامـ انتقال يافت كه آن گرامي درهالهاي از غيبت بسرميبرد و جز نزديكترين شيعيان و رهروان راهخاندان وحي و رسالت، كسي به ديدار جمالدلآراي او مفتخر نميشد.
امّا آنحضرت در همان شرايط خاص بر روند جامعه و زندگي مردم نظارت و به همهي رخدادهاآگاهي و احاطه كامل داشت و در حالي كه زمام امور جامعه و ادارهي كارهاي كوچكو بزرگ شيعيان خويش را به كف باكفايت خود داشت، به تدبير و تنظيمبرنامهها و پاسخ به سؤالها و حل مشكلات آنان اقدام ميكرد.
آن حضرتدرست بسان حضور در جامعه امر و نهي ميكرد، كساني را به كارهاي خاص منصوب ميداشتو يا بركنار ميساخت، برخي را تشويق مينمود و به خود نزديك و برخي ديگررا از انجام امور دور ميساخت، چنانكه گويي چيزي از امور از آن حضرت پنهان نميماند.
آنحضرت، همواره با سفيران خاصّ و نمايندگان خويش در ارتباط بود و با دستورات وآموزشهاي لازم آنان را زير نظر داشت. به تناسب شرايط گوناگون، آنان را به وظايفخود ارشاد ميكرد و به هنگام ضرورت و نياز به آنان دستورات لازم را براياتخاذ تدابير مناسب و چارهانديشيهاي شايسته صادر ميكرد.
مكان وچگونگي زندگي امام ـ ارواحنا فداه ـ در دورهي غيبت صغري
محلغيبت او ابتداءاً سرداب مقدس است كه از آنجا غيبت فرمود، ولي چنانكه شيخ طوسيفرموده است: سرداب مقدس محل ابتداء غيبت بوده نه اينكه هماكنون در آن سرداببسرميبرد، كه كوردلان اهلسنت ايراد كردهاند كه چگونه ميشودبا اين طول مدت در سرداب زندگي كند و اكل و شرب او از كجا است؟! ما هرگز چنيناعتقادي نداريم، اين اعتقاد را به ما بستهاند و سپس ايراد كردهاند.
بااينكه بر فرض چنين عقيده نيز داشته باشيم، باز هم مانعي ندارد، زيرا كه ايشانمعتقدند كه دجّال در مغاره يا چاهي محبوس است و دست و پاي او بسته است،معذلك خداوند او را كفايت ميكند، پس چه مانعي دارد كه ولي خود را همدر سرداب كفايت كند؟ به هر حال مكان آن حضرت در زمان غيبت صغري در مدينه بوده، دركوه رضوي. در ابتدا خواص از دوستان از مكان او مطلع بودند، سپس احدي بر وي اطلاع نيافت.
حضرتصادقـعليه السلامـ فرمود:
«قائمما را دو غيبت است يكي كوتاه و ديگري طولاني در اوّل خاصهي شيعهي اوبه مكان او عالم‌اند و در دوم خاصهي مواليان او هم نميدانند»[28].
و نيزروزي نظري به كوه رضوي افكند و فرمود:
«برايصاحب اين امر در اين كوه دو غيبت است، يكي درازتر از ديگري».[29]
پسمعلوم ميشود كه در غيبت صغري و كبري هر دو مكان آن حضرت كوه رضوي است.
و درحديث ديگر از حضرت باقرـعليه السلامـ فرمود:
«نعمَالمنزلُ طَيبةُ» نيكو منزلي است طيبه يعني مدينه
و از جايديگر نيز استفاده ميشود كه در اطراف مكه نيز منزل دارد، بالاخره در حواليمكه و مدينه بسرميبرد و از مواضع ديگر نيز استفاده  ميشود كه او در هر كجا هست محل او هممانند خود او از انظار مستور است و اين هم بُعدي ندارد كه در كوههاي مكّه و مدينهمنزل داشته باشد، امّا كسي او را و مكان او را نبيند. چنانكه عامه ميگويند:بهشت شدّاد از انظار مخفي است.
اختلافاتمسلمين دربارهي...
بديهياست كه اختلافي در ميان فِرقههاي مسلمان نيست در اين كه: «حضرترسولـصلّي اللّه عليه وآلهـ خبر دادند به آمدن شخصي كه او رامهديـارواحنا فداهـ ميگويند و همنام است با آن حضرت و درآخرالزمان دين آن حضرت را رواج دهد و پركند تمام زمين را از عدل وداد.»
كسي دراين باره چيزي بر خلاف نگفته، جز قول ضعيفي كه از اهل سنّت نقل شده كه: «نيست مهديمگر عيسي كه نازل خواهد شد از آسمان.» و خبري نقل كرده در اين باب كه خود اينجماعت، حكم به ضعف هر دو كردند، چه رسد به اماميه.
و نظيرآن در ضعف و سخافت آنچه ميبدي در شرح ديوان از بعضي نقل كرده است كه روح عيسيـعليهالسلامـ در مهديـعليه السلامـ بروز كند و نزول عيسي عبارتاز اين بروز است و مطابق اين است حديث: «لا مهدي إلاّ عيسيبن مريم».
كتابهاياهل سنت پيرامون مهدويت
وبالجمله كتابهاي بسياري در ميان آن جماعت تأليف شده، در اثبات وجود و حالاتآن جناب، مثل:
«مناقبالمهدي» از حافظ ابي نعيم اصفهاني و «صفة المهدي» نيز از او و ظاهراً همان را«نعوت المهدي» نيز گويند يا آن كتاب ديگري است از او و بيان در اخبارصاحبالزمانـارواحنا فداهـ از ابيعبداللّه،محمّدبن يوسفبن محمّد شافعي گنجي.
و «عقدالدرر في اخبار الامام المنتظر» از ابي بدر، يوسفبن يحيي السّلمي.
و«اخبار المهدي» از سيّد علي همداني.
و «كشفالمخفي في مناقب المهديـارواحنا فداهـ» اگر چه مؤلف آنشيعه است ولكن تمام اخبار آن كه يكصدوده حديث است، مأخوذ از كتب اهلسنت است.
و«ملاحم» ابوالحسن، احمد بن جعفر بن محمدبن عبداللّه المنادي معروفبابنالمنادي.
و كتابسعد الدين حمويني خليفه نجم الدين.
و«برهان در اخبار صاحب الزمانـارواحنا فداهـ» ازملاعلي متقي صاحب كنزالعمال.
و«اخبار المهديـارواحنا فداهـ» از عبادبن يعقوب رواجني.
و «عرفالوردي في اخبار المهديـارواحنا فداهـ» از عبدالرحمن سيوطيو غير اينها.
دربسياري از كتب سماويهي متداوله، عباراتي منقول است كه مطابق است با آنچه خبرداده رسول خداـصلّي اللّه عليه وآلهـ در حق آن جناب و در ميانكاهنان معروف بود و كلمات «سطيح كاهن» و اخبار او از صفات و حالات و ايّام آن جنابمعروف است و در ملوك عجم معهوده بوده است; چنانكه احمدبن محمّدبن عياشدر «مقتضبالاثر» روايت كرده كه: آخرين پادشاه عجم يزدجرد، خواست از مداينفرار كند، بر در ايوان كسري ايستاد و گفت: «السلام عليك أيها الايوان! اينك! من ازتو مفارقت كردم و بازميگردم به سوي تو، من يا مردي از فرزندان من كهنزديك نشده زمان او و نرسيده هنگامش».
سليمانديلمي به خدمت امام صادقـعليه السلامـ رسيد و از معني كلاميزدجرد كه: «يا مردي از فرزندان من» پرسيد. امامـارواحنا فداهـفرمود: «مقصود، صاحب شما قائمـارواحنا فداهـ است كه به امر خدايعزّوجلّششم از فرزندان من، متولد شده از دختر يزدجرد. پس، از فرزندان اوست.»
اختلافات و منشاء آن
اختلافاول از جهت نسبت است كه: «مهدي از اولاد كيست؟» و در آن چند قول است:
قولاول: آنكه: «مهديـارواحنا فداهـ از اولاد عباسبنعبدالمطلب است.»
محبّالدين طبري در «ذخاير العقبي» روايت كرده از ابنعباس كه رسولخداـصلّي اللّه عليه وآلهـ فرمود به عباس كه: «از تو است مهديدر آخرالزمان و با او منتشر ميشود هدايت و به او خاموش ميشودآتشهاي گمراهيها. خدايعزّوجلّ به من افتتاح نمود در اين امر و بهذرّيّهي تو ختم ميكند آن را.»
نيز ابيهريره قريب به اين مضمون را روايت كرده است.
نيزعثمان ميگويد كه آن جناب ـ پيامبر صلي اللّه عليه و آله ـ فرمود: «مهديـارواحنافداهـ از فرزندان عباس است.» و چون مخالفت اين اخبار با روايتهاي متواترفريقين بر هيچ بصير نقّادي مخفي نبود و اينكه از فرزندان رسول خداـصلّياللّه عليه وآلهـ بودن آن جناب قابل خلاف و منازعه نيست، لهذا ابنحجرو غيره اين اخبار را تأويل نمودند به اينكه: «عباس را ابويّت است براي او.» يعنيچون حسين عليه السلام (جدّ مهديـارواحنا فداهـ) شيرامّالفضل همسر عباس را خورده بود، پس رواست گفتن اين كه:  مهديـارواحنا فداهـ ازفرزندان اوست.
امّااگر حمل ميكردند اين اخبار را بر جعل و وضع براي خرسندی خلفاي بنيعباس، چنانكه رسم آن زمان بوده است، بهتر بودتا اين توجيه ركيك كه از كثرت برودت، صواعق ابنحجر را خاموش كرد.
اقوالمذهب كيسانيّه
قولدوم: آنكه از اولاد اميرالمؤمنينـعليه السلامـ بوده و مهدي همانمحمّد بن الحنفيه است و اين مذهب كيسانيّه است.
شيخجليل، ابومحمّد حسن بن موسي نوبختي، خواهرزادهي ابوسهل نوبختيكه از علماي عهد غيبت صغري است، در كتاب «فِرق و مقالات» فرموده است: «بعد ازشهادت حضرت سيدالشهداءـعليه السلامـ فرقهاي قائل شدند بهاين كه محمّدبن الحنفيهـرحمه اللّهـ امام هادي مهدي و اووصي عليبن ابيطالبـعليه السلامـ است.
احدي ازاهل بيت او را مخالفت وي روانيست ونتوان از امامتش بيرون رفت و شمشير كشيد مگر بهاذن او و بيرون نرفت حسينـعليه السلامـ براي قتال يزيد مگر بهاذن او و اگر بيرون رفته بود بياذن او هلاك و گمراه بود.
و هر كهمخالفت كند محمّد را كافر و مشرك است و او مختار را بر عراقين، (كوفه و بصره) بعداز كشته شدن حسينـعليه السلامـ والي نمود و امر كرد كه طلب خونحسينـعليه السلامـ كند و قاتل او را در هر جا كه باشد بيابد وناميد او را «كيسان» به جهت زيركي او و چون به وسيله او اين مذهب شناخته شد،ناميده شدند «مختاريه» و خوانده شدند كيسانيّه.
و چونمحمّدبن الحنفيه، وفات كرد در مدينه در محرم سنهيهشتادويك، اصحاب او سه فرقه شدند:
فرقهايگفتند كه: محمّدبن الحنفيه مهدي است و عليـعليه السلامـاو را مهدي ناميد و او نمرده ولكن او غايب شده و معلوم نيست در كجاست و بزودي رجوعميكند و پر ميكند زمين را از عدل و امامي نيست بعد از غيبت او تااينكه رجوع كند.
وطايفهاي از اينها قائل به الوهيت محمّد شدند و مذاهب فاسدهي ايشان،قائل به اين كه محمّدبن الحنفيه زنده است و نمرده. او مقيم است در كوه رضويميان مكه و مدينه. غذا ميدهند او را وحشيان صحرا و صبح و شام نزد او ميروندو او ميآشامد از شير آنها و ميخورد از گوشت ايشان و در طرف راستش شيرياست و در طرف چپ او شيري است كه او را حفظ ميكنند تا وقت خروجش.
و بعضيگفتند كه از طرف راست او شير است و از طرف چپ او پلنگ است; زيرا كه محمّد در نزدايشان امام منتظري است كه بشارت داده به او، پيغمبريـصلّي اللّه عليهوآلهـ كه پر ميكند زمين را از عدل و داد بر اين مذهب ثابت ماندند تافاني شدند و منقرض گرديدند مگر اندكي از اولاد ايشان و اينها يكي از فِرَقكيسانيهاند.
آنگاهنقل كرده ساير فِرق آنها را كه بعضي قائل به موت او شدند و پسرش ابوهاشمعبداللّهبن محمّد را مهدي موعود ميدانند و غير ايشان كه كافي است دربطلان آنها انقراض آنها و مخالفت قول ايشان با اجماع و اخبار متواتره و تحقّق موتمهدي ايشان كه حتي دهكدهاي را پر از عدل نكرد.
فرزندامام حسن عسكري عليه السلام
قولسوم: آنكه مهدي موعودـارواحنا فداهـ از فرزندان حضرت امام حسنمجتبيـعليه السلامـ است و اين قول را ابنحجر و بعضي تقويتكردند و مستند ايشان، روايتي است كه ترمذي در سنن خود ذكر كرده كه رسولخداـصلّي اللّه عليه وآلهـ فرمود كه: «مهدي از فرزندان حسناست.»
در اينقول نيز احتمالاتي ميرود.
اول:غلط ناسخ يا راوي، زيرا حسن و حسين بسيار قريب به يكديگرند.
محملدوم: حمل بر وضع اتباع محمّدبن عبداللّهبن حسنبنحسنـعليه السلامـ كه خود را مهدي ميدانست و خروج كرد و درمدينه كشته شد. چنانكه حالش در كتب تواريخ و سير مسطور است.
محملسوم: آنكه نسبت مهدي به حسنـعليهما السلامـ مثل نسبت خودحسنـعليه السلامـ است به رسول خداـصلّي اللّه عليهوآلهـ كه از طرف مادر متّصل ميشود و در اخبار فريقين بسيار است كه: آنحضرت، حسنـعليه السلامـ را پسر و فرزند و ذرّيّهي خودشمرده و به اين القاب او را نام برده; پس مهديـارواحنا فداهـ كهاز طرف مادر منتهي است به آن جناب، زيرا مادر امام محمد باقرـعليهالسلامـ امالحسن، دختر امام حسنـعليه السلامـ است.جايز است گفتن اين كه آن جنابـارواحنا فداهـ از فرزندان اوست ومعارض نيست با آن خبر ديگر كه از فرزندان حسينـعليه السلامـ استو مؤيد اين احتمال آنكه حافظ ابونعيم احمدبن عبداللّه در «مناقب مهديـارواحنافداهـ» روايت كرده از عليبن هلال از پدرش كه گفت: «داخل شدم بررسول خداـصلّي اللّه عليه وآلهـ و آن جناب در حالت مرض وفاتبود.
ديدمفاطمهـعليها السلامـ را كه در نزد آن حضرت نشسته و ميگريستتا آنكه صدايش به گريه بلند شد. پس حضرت سر مبارك را بلند نمود به طرف او و فرمود:«چه چيز تو را به گريه آورده؟»
تااينكه فرمود: «از ماست دو سبط اين امّت و آن دو پسر تو هستند، حسن وحسينـعليهما السلامـ سيّد جوانان اهل بهشت و امّا پدر ايشان،قسم به آنكه مرا به راستي مبعوث فرموده كه بهتر از ايشان است، اي فاطمه! قسم به آنكهمرا به راستي مبعوث فرموده كه از اين دو است مهدي اين امّت، در وقتي كه دنياهرجومرج شود.» تا آخر خبر كه طولاني است.
اختلافدوم:
دراسم پدر حضرت مهدي ارواحنا فداه نيز اختلافي رخ داده كه به شرح و توضيح آن ميپردازيم
اماميّه:مذهب ايشان معلوم كه مطابق نصوص خاصه از رسول خداـصلّي اللّه عليهوآلهـ و ساير ائمهـعليهم السلامـ كه امامت ايشان ثابت وقولشان در محل خود حجّت شده، حضرت عسكري يعني حسنبن عليبنمحمّدـعليهم السلامـ پدر آن بزرگوار است و رسول خدا صلي اللّهعليه و آله در باره آن حضرت فرمود: فرمود: «مهدي همنام من است.» و در بعضي بازيادتي «و هم كنيهي من» است.
جمعي ازاهل سنّت برآنند كه اسم پدر آن جناب، اسم پدر رسول خداـصلّياللّه عليه وآلهـ است، يعني عبداللّه.
و جواب اينکه:
در تماماخبار نبويّهي اماميّه كه اخبار فرمودند رسول خداـصلّي اللّهعليه وآلهـ از آمدن مهدي، اين زيادي را ندارد. بلكه در بعضي از آنها مذكوراست كه: «كنيهي او، كنيهي من است.» و نيز در معظم اخبار اهل سنّت، اينزيادي نيست و اين كلام را «زائده» بر حديث افزوده است كه به قول گنجي شافعي، شغلاو بود كه در احاديث زياد ميكرد و اين مطلب را در كتاب «بيان» اشاره كردهاست آنجا كه ذكر خبري به اسناد خود از سنن ابيداوود، سليمانبن اشعثسجستاني كه يكي از صحاح ستهي ايشان است نقل ميكند.
ازعبداللّهبن مسعود از رسول خداـصلّي اللّه عليه وآلهـ كهفرمود: «نميرود دنيا تا اينكه مردي از اهل بيت پادشاه عرب شود که نام او هم نام من است » .
آنگاه ميگويد:كه اين خبر را حافظ ابوالحسن محمّدبن حسينبن ابراهيمبنعاصم ابيري در كتاب «مناقب» شافعي ذكر نموده و گفته كه «زائده» زياد كرده در روايتخود كه: «اگر نماند در دنيا مگر يك روز، هرآينه طولاني ميكند خداوندآن روز را تا اينكه مبعوث فرمايد خداوند، مردي از من يا اهلبيت مرا كهموافقت كند اسم او اسم مرا و اسم پدر او اسم پدر مرا. پرميكند زمين رااز عدل و داد، چنانچه پر شده از جور و ظلم.»
آنگاهگنجي مينويسد: ترمذي اين حديث را ذكر كرده و ذكر ننموده كه اسم پدر او، اسمپدر من است و ابوداوود در معظم روايات حفّاظ وثاقت از ناقلان اخبار اين گونهنقل ميكند كه: «اسم او اسم من است.» وبس.
وليتنها كسي كه اين گونه روايت كرده: «اسم پدر او اسم پدر من است.» «زائده» است و اودر احاديث زياد ميكرد.
پس ازآن ميگويد: قول فصل در اين مقام اينكه امام احمد با ضبطش و اتقانش روايتكرده اين حديث را در مسند خود در چند موضع و «اسم من» يعني بدون زياده، آنگاه بهاسناد خود روايت را نقل كرده از احمد در مسندش از يحييبن سعيد از صفيان ازعاصم از زراز عبداللّه از پيغمبرـصلّي اللّه عليه وآلهـ كهفرمود: «نميرود دنيا... موافق است اسم او با اسم من.»
جمعكرده حافظ ابونعيم طرق اين حديث را از جماعت بسياري در مناقب مهديـارواحنافداهـ كه همهي آنها روايت كردند از عاصمبن ابيالنجود اززراز عبداللّه از پيغمبرـصلّي اللّه عليه وآلهـ كه از آنهاستسفيانبن عيينه چنانكه ما نقل كرديم و از براي او چند طريق ذكركردهاست.
خلاصهآنكه: سند اين خبر منتهي ميشود به عبداللّهبن مسعود كه از اعيان صحابهاست و از او روايت كرده، زربن حبيش كه از فضلاي اصحاباميرالمؤمنينـعليه السلامـ است و از او روايت كرده عاصمبنابيالنجود كه يكي از قرّاء سبعهي معروفه است و از عاصم متجاوز از سينفرروايت كردهاند كه در ميان ايشان است سرشناسان و چيره دستان حديث.
بلكهبعضي نزد ما نيز مانند اعمش و دو سفيان[30] و ابوبكربن عياش وامثال اينها و چگونه عاقل باور دارد كه اين زيادتي از قلم همهي اينها افتادهيا عمداً اسقاط كردند يا عاصم آن زيادتي را مخصوصاً به زائده گفت نه به اين جماعت؟
ازخواجه محمّد پارسا نقل كردهاند كه در حاشيهي كتاب «فصل الخطاب» خودبعد از ذكر نقل زائده در متن ميگويد: اهل بيت تصحيح نميكنند اين حديثرا به جهت آنكه ثابت شده در نزد ايشان از اسم خودش و اسم پدرش و جمهور اهل سنّتنقل كردند كه زائده زياد ميكرد در احاديث و ذكر كرده امام حافظابوحاتم بُستيـرحمه اللّهـ در كتاب مجروحين از محدثين:زائده مولي عثمان كه ابوزياد از او نقل ميكند حديث او منكر است قطعاًو او مدني است، به او احتجاج نميشود كرد حتي اگر موافق باشد با ثقات، پسچگونه اگر منفرد باشد و زائده بنابيالرقاد باهلي از اهل بصره، روايت ميكندمنكرات از مشهورات را، احتجاج نبايد كرد به خبر او و نبايد نوشت مگر براي اعتبار.
پسمكشوف شد براي هر بصيرت پيشهاي كه در اين زيادتي كه مختص به زائده است، حجّتيبراي احدي نباشد، خصوص براي اماميّه و حكم به ردّ زيادتي از مقداري كه بر نقل آناتفاق شده، مرسوم است در ميان ايشان.
شيعه و امام مهدی ارواحنا فداه
طايفهيمحقّه و فرقهي ناجيه و عصابه مهتديه اماميّهي اثناعشريهـايّدهم اللّه تعاليـ كه به حسب نصوص متواتره از حضرترسولـصلّي اللّه عليه وآلهـ و اميرالمؤمنينـعليهالسلامـ چنانكه در باب آينده اشارهي اجمالي ميشود به آنها، حضرتخلف صالح، حجةبن الحسن العسكريـعليهما السلامـ را مهديموعود و قائم منتظر و غايب از انظار و ساير در اقطار ميدانند و از همهيامامان گذشته تصريح به اسم و وصف و شمايل و غيبت آن جنابرسيده و پيش ازولادت آن حضرت، در كتب معتبرهي ثقات اصحاب ايشان ثبت شده كه جملهاي ازآنها تا حال موجود و به نحوي كه اخبار نمودند و وصف كردند، خلق كثيري ديدند و اسمو نسب و اوصاف، مطابق شد با آنچه فرمودند.
پس برايمنصف عاقل، ريبه و شكي نماند در بودن اين وجود مسعود آن مهدي موعود; چنانكه از ذكرحضرت رسولـصلّي اللّه عليه وآلهـ و شمايل آن جناب در كتبسماويّه، منصفين اهل كتاب از يهود و نصاري به مجرد ديدن و منطبق كردن، اسلامآوردند با آنكه خصوصيّات و اسباب تعريف در آنجا نزد آنها به مراتب كمتر بود ازآنچه در اين جا شده و عمده، طول عهد پيمبران بود در آنجا و قرب عهد رسول خدا واوصيايشـصلوات اللّه عليهم اجمعينـ در اينجا، كه بيشتر آنچهفرمودند محفوظ ماند. حتي اين كه نقل كرده آن را تعدادي از مخالفين ما، چنانكه درباب آينده بيايد. ان شاء اللّه تعالي.
و با ما موافقتكردند در اين مذهب و اعتقاد، جماعتي از اهل سنّت كه ناچاريم از ذكر اسامي ايشان بااشاره به علوّ مقام آنها در نزد آن جماعت تا در مقام طعن و ايراد، لامحاله از علماو محدثين و اهل كشف و يقين و اقطاب روي زمين خود شرم كنند با آنكه در اين مقام درمقابل، چيزي ندارند و جز اظهار ندانستن و معلوم نبودن و بعضي استبعادات و شبهاتسست و بي ارزش.
سازمان رهبري شيعهدر عصر غيبت صغري[31]
دوران غيبت صغري باويژگي‏هايي از ادوار پيشين و پسين خود، باز شناخته مي‏شود . از جمله مهم‏ترين وجوهتمايز اين دوران با دوره‏هاي پيشين - يعني عصر حضور ائمه عليهم السلام در راسجامعه‏ي شيعه - محروم ماندن شيعيان از فيض حضور آشكار امام عليه السلام در متنجامعه است .
تا سال 260 ه . ق . شيعيان، به جز در زمان‏هايي كه امامان شيعه عليهم السلامدر زندان به سر مي‏بردند يا در خانه‏ي خود زير نظر بودند، آزادانه با آنان ارتباطداشتند و به طور مستقيم از هدايت و فيض معنوي آنان بهره‏مند مي‏گشتند . دراين سالبا شهادت امام حسن عسكري عليه السلام، به ناگاه شيعيان با وضع پيش بيني نشده‏ايروبه‏رو شدند . آنان به يك باره، امام خويش را در پس پرده‏ي غيبت‏يافتند . به طورطبيعي، نخستين پرسش و چشم‏داشت‏شيعيان در شرايط جديد، اين بود كه چگونه مي‏توانندبا امام خويش، ارتباط برقرار كنند و چاره‏ي مشكل‏هاي خويش را از او بجويند .
اين پرسش بي پاسخنماند و در نخستين فرصت پس از آغاز غيبت صغري، راه دست‏يابي به امام عليه السلام وچگونگي ارتباط با او در شرايط پديد آمده، به آگاهي گروهي از شيعيان رسيد . يكي ازروايت‏هاي تاريخي بر جا مانده از آن دوره كه بر مدعاي ياد شده، دلالت دارد، گفته‏يشيخ صدوق درباره‏ي گروهي از شيعيان قم است . آنان مانند هميشه، براي ديدار با امامعسكري عليه السلام و تقديم هديه‏هاي مالي و وجوه شرعي و نامه‏هاي حاوي سؤالاتشيعيان قم، به سامراء رفته بودند . اين گروه در سامراء با شهادت امام يازدهم عليهالسلام و ادعاي دروغين امامت از سوي جعفر بن علي الهادي - برادر امام عسكري عليهالسلام - روبه‏رو شدند . چون جعفر - كذاب - نتوانست نشانه‏هاي لازم براي اثباتامامت‏خويش را به آنان ارايه دهد، پس از سرگرداني و گذر از مشكلاتي، راه بازگشت درپيش گرفتند . همين كه به بيرون شهر سامراء رسيدند، پيك امام دوازدهم (عج) با آنانديدار كرد . بدين ترتيب، آنان به درك فيض ديدار با آن بزرگوار موفق شدند . آن حضرتدر همين ديدار به گروه قمي‏ها فرمود كه از آن پس براي ديدار يا انجام امور مربوطبه امام عليه السلام، ديگر به سامراء نروند; زيرا ايشان براي انجام امور ياد شده، نماينده‏ايدر بغداد خواهد گمارد.[32]
گذر زمان نشان دادكه نماينده‏ي گمارده شده در بغداد، همان «عثمان بن سعيد عمري‏» ; نخستين سفير ونايب ناحيه‏ي مقدسه در دوران غيبت صغري است كه جامعه‏ي شيعه را حتي در دورترينسرزمين‏هاي شيعه نشين جهان اسلام، رهبري مي‏كرد.[33]
«عثمان بن سعيدعمري‏» ادامه دهنده‏ي راهي بود كه سال‏ها پيش از دوران غيبت صغري و از سوي امامصادق عليه السلام آغاز شده بود . «عثمان بن سعيد عمري‏» ، در راس آن قرارداشت، سازماني پنهاني با هدف‏هاي مشخص بود كه از آن با نام «سازمان يا نهادوكالت‏» و يا «نظام الاموال و الوكلاء» ياد مي‏شود.[34]
هدف اصلي وزمينه‏هاي پيدايش سازمان وكالت
بي ترديد يكي ازهدف‏هاي اين سازمان، پديد آوردن مجموعه‏اي از وكيلان با برنامه‏اي حساب شده بود تازير نظر وكيلاني برتر (وكيل ارشد يا سر وكيل)[35] در گوشه و كنار جهان اسلام، به ويژهدر سرزمين‏هايي كه شمار شيعيان بيشتر بود، به فعاليت‏بپردازند . اين سازمان، نقششبكه‏ي ارتباطي را بين شيعيان و مركز استقرار رهبري شيعه ايفا مي‏كرد .
پيش زمينه‏هايپيدايش و گسترش جريان وكالت پس از امام صادق عليه السلام را مي‏توان اين‏گونهبرشمرد: دوري مناطق شيعه نشين از مركز استقرار ائمه عليهم السلام، وجود جو خفقان،دشوار بودن ارتباط مستقيم امامان عليهم السلام با شيعيان، دسترسي نداشتن شيعيان بهامامان به دليل حبس، شهادت يا غيبت، و بالاخره آماده سازي شيعيان براي پذيرش شرايطويژه‏ي دوران غيبت .
امامان شيعه عليهمالسلام بسيار كوشيده بودند با تبيين جريان صحيح مهدويت، ذهن شيعيان را براي پذيرشاصل غيبت آماده‏تر سازند . با اين حال، شيعيان پس از شهادت امام يازدهم عليهالسلام، به دليل غيبت فرزند ايشان و محروم ماندن از درك حضور مستقيم و آشكار امام،سرگردان شدند ; زيرا آنان نزديك به دو و نيم قرن از نعمت امام حاضر بهره‏مندبودند، پس به طور طبيعي، آن‏گاه كه امام معصوم، در ميان شيعه، حضوري آشكار ندارد،بايد جانشيني برگزيند و شيعيان را به سوي او رهنمون شود .
اين جاي‏گزين، همانسفير، نايب يا باب حضرت حجت (عج) در دوران غيبت‏بود . نشانه‏هايي در دست است كهشيعيان هنگام رويارويي با شرايط جديد و پس از نااميدي از درك حضور امام عليهالسلام، در جست‏وجوي باب يا سفير آن حضرت بوده و گاه براي شناسايي سفير راستين وواقعي امام عصر عليه السلام، نماينده‏اي را به بغداد يا سامراء گسيل مي‏داشتند .البته در همه‏ي اين موارد، امداد ناحيه‏ي مقدسه به ياري اين نمايندگان آمده و آنانرا به سوي مطلوب خويش راهنمايي مي‏كرد . براي نمونه، افزون بر جريان ياد شدهدرباره‏ي گروه قمي‏ها - وفد قميين - به جريان‏هاي «حسن بن نضر قمي‏[36]»، «محمدبن ابراهيم بن مهزيار اهوازي‏[37]» و «ابوالعباس احمد دينوري‏[38]» نيز مي‏توان اشاره كرد .
ادعاهايدروغين نيابت
با آغاز دوران غيبتصغري، برخي به دروغ و با انگيزه‏هاي خيانت كارانه، مدعي نيابت و بابيت‏حضرت حجت(عج) شدند . ازاين رو، شيعياني كه در سرزمين‏هاي دور از بغداد (مركز استقرار سفيرناحيه‏ي مقدسه) مي‏زيستند، براي شناسايي سفير راستين از سفيران دروغين، به امدادناحيه‏ي مقدسه نيازمند بودند .
از جمله كساني كهدر دوران غيبت صغري، دعوي دروغين سفارت و بابيت را سر دادند به اين افراد مي‏تواناشاره كرد: اسحاق احمر، باقطاني، ابومحمد شريعتي، محمدبن نصير نميري،احمدبن هلال كرخي عبرتائي، محمدبن علي بن بلال، ابوبكربغدادي، ابودلف مجنون، حسين بن منصور حلاج و ابوجعفر شلمغاني[39].
البته امام وسفيران راستين او نيز براي مقابله با اين مدعيان دروغين، شيوه‏هاي مناسبي را در پيشمي‏گرفتند . گاه مقايسه‏ي وضعيت ظاهري مدعيان دروغين با سفير راستين حضرت، سببمي‏شد مردم به ادعاي دروغين آنان پي ببرند . براي نمونه، احمد دينوري هنگامي كهوارد بغداد شد، با ادعاي نيابت از سوي سه تن روبه‏رو گشت . يكي از آنان «ابوجعفرمحمدبن عثمان بن سعيد عمري‏» و دو تن ديگر، «اسحاق احمر» و «باقطاني‏» بودند . اوبه منزل هر سه تن رفت . ابوجعفر عمري، فردي فروتن بود كه منزلي كوچك و سلوكيهمانند سلوك ائمه عليهم السلام داشت; اما، دو تن ديگر داراي خدمت كاران فراوان وخانه‏هاي گران قيمت‏بودند . دينوري با ديدن و مقايسه‏ي وضعيت اين دو تن باوضعيت‏سفير حضرت، در راستين بودن ادعاي آن دو، دچار ترديد شد و سرانجام باارشادهاي ناحيه‏ي مقدسه، به راستين بودن سخن ابوجعفر عمري، يقين پيدا كرد  
در مواردي نيز،سفير ناحيه‏ي مقدسه در محفل مدعي سفارت حاضر مي‏شد و به شيوه‏اي، از وي نسبت‏بهدروغ بودن ادعايش اقرار مي‏گرفت . براي نمونه، «ابوطاهر محمدبن علي بن بلال‏» يكياز كساني بود كه به دروغ، ادعاي بابيت كرد . روزي ابوجعفر عمري به محفلي كه او وشماري از پيروانش در آن حاضر بودند، رفت و خطاب به او گفت: «آيا صاحب الزمان به توامر نكرد كه اموال را به من تحويل دهي؟» و او در حالي كه رنگ باخته بود، چاره‏ايجز اقرار نديد! و همين مساله، سبب بازگشتن برخي از پيروانش از پيروي او گرديد .
يكي ديگر از راهكارهاي مقابله‏ي ناحيه‏ي مقدسه با ادعاهاي دروغين نيابت و بابيت در دوران غيبتصغري، اعلام لعن مدعي دروغين به وسيله‏ي توقيع‏هايي بود كه به واسطه‏ي سفيران ونايبان راستين حضرت به دست‏شيعيان مي‏رسيد . گاه حضرت به دليل جايگاه ويژه‏ي فردمدعي، ناگزير مي‏شد دو يا سه بار اعلام لعن و افشاي ماهيت مدعي دروغين را تكراركند; دراين باره، به «احمدبن هلال كرخي عبرتائي‏» مي‏توان اشاره كرد; زيرا ويسابقه‏ي وكالت‏براي امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام را داشت وفردي صوفي مسلك و به ظاهر دين دار بود، و 54 سفر حجانجام داده بود كه بيست‏بار آن را با پاي پياده بوده است!
نقشارتباطي محورهاي فعاليت نايبان چهارگانه و كارگزاران آنان
شيعيان در دورانغيبت صغري به دلايل گوناگون نزد نايبان يا وكيلان ناحيه‏ي مقدسه مراجعه مي‏كردند .متعارف‏ترين دليل مراجعه به وكيل در طول دوران فعاليت‏سازمان وكالت از زمان امامصادق عليه السلام تا پايان دوران غيبت صغري، پرداخت وجوه شرعي و هديه‏ها و نذرهايمردمي بود . البته كار وكيلان به اين مورد، منحصر نمي‏شد . شواهد نشان مي‏دهد كهآنان «نقش ارتباطي‏» ميان مردم و امام را داشته‏اند. آنان نامه‏ها، پيام‏ها،پرسش‏ها و مشكلات فردي يا عمومي شيعيان را به محضر امامان عليهم السلام مي‏رساندندو پس از دريافت پاسخ، آن را به افراد ابلاغ مي‏كردند . اين نقش ارتباطي در دورانغيبت صغري به دليل غيبت امام عليه السلام، جايگاه مهم‏تري يافت; زيرا سفير ناحيه‏يمقدسه در اين دوران، تنها راه ارتباطي شيعيان با وجود شريف حضرت مهدي (عج) بود .البته در موارد نادري، تماس‏ها به وسيله‏ي پيك‏هاي ويژه‏ي آن حضرت برقرار شده استكه به يك نمونه از آن در ماجراي «وفد قميين‏» اشاره كرديم .
توقيعنويسي; معمول‏ترين شيوه‏ي ارتباطي رهبري شيعه در دوران غيبت صغري
يكي از معمول‏ترينراه‏هاي ارتباط با ناحيه‏ي مقدسه در دوران غيبت صغري، «توقيع‏» هاي صادر شده ازسوي ناحيه‏ي مقدسه براي شيعيان بود . «توقيع‏» ، نوشته‏اي بود كه در لابه لاي سطوريا در ذيل آن‏ها، در پاسخ به پرسش‏ها مي‏آمد . گاهي نيز توقيع بي آن‏كه پاسخ بهپرسش پيشين باشند، از سوي ناحيه‏ي مقدسه صادر مي‏شد . البته صدور همين توقيع‏ها نيزدر راستاي زدودن مشكلي در جامعه‏ي شيعي آن روزگار بوده است . توقيع‏هاي ناحيه‏يمقدسه در بيشتر موارد از راه نايبان چهارگانه به دست‏شيعيان مي‏رسيد . اما در برخيموارد، بعضي وكيلان برجسته نيز اين صلاحيت را يافتند كه واسطه‏ي صدور توقيع باشند. از آن جمله به «محمدبن جعفر اسدي رازي‏» ; وكيل برجسته‏ي ناحيه‏ي مقدسه درمنطقه‏ي ري و «قاسم بن علاءآذربايجاني‏» ; وكيل ناحيه‏ي آذربايجان مي‏توان اشاره كرد .
درون مايه‏ي توقيع،يكي از موارد زير بود: رفع اختلاف‏ها، ترديدها و شبهه‏هاي موجود در جامعه‏ي شيعي،اعلام نصب وكيلان به وكالت، اعلام عزل وكيلان خيانت پيشه، اعلام لعن مدعيان دروغين نيابت و بابيت،پاسخ به پرسش‏هاي شرعي،حل مشكلات خصوصي شيعيان مانند مشكلات خانوادگي، دستور عمل به وكيلان .
بي ترديد، ساختاروكالت و نيابت در كنار دو نقش ياد شده، نقش ارشاد، هدايت و راهنمايي شيعيان را نيزبرعهده داشته است . به عبارت ديگر، وظيفه‏ي اصلي سفيران و وكيلان ناحيه‏ي مقدسه،ارشاد شيعيان به سوي مسير اصيل امامت و رهايي بخشيدن آنان از سردرگمي در غوغايشيطنت‏هاي فرمان‏روايان عباسي، ادعاهاي مدعيان دروغين نيابت و خيانت‏برخي يارانپيشين ساختار نيابت‏بود .
خرق عادتدر جريان هدايت
هدايت و ارشادمردم، همواره به صورت عادي نبوده، بلكه در صورت نياز، به امر و عنايت ناحيه‏يمقدسه، برخي خرق عادت‏ها نيز به وسيله‏ي سفيران و نايبان ناحيه‏ي مقدسه انجامگرفته است . ابوجعفر عمري در يك ماجرا، با خرق عادت، از محل پارچه‏ي گم شده‏اي بهيكي از شيعيان خبر مي‏دهد! هم‏چنين حسين بن روح نوبختي به نامه‏اينانوشته، كه صفحه‏اي سفيد بيش نبوده و پرسش تنها در ذهن صاحب نامه بوده است، پاسخمي‏دهد! علي بن محمد سمري نيز در بغداد از وفات علي بن بابويه قمي در قم خبرمي‏دهد كه بعد آشكار مي‏شود كه ابن بابويه در همان تاريخي كه سفير چهارم خبر دادهبود، رحلت كرده است! ده‏ها نمونه از اين گونه خرق عادت‏ها را در لابه لاي متن‏هايتاريخي مي‏توان جست .
نهان كاري;اصل حاكم بر ساختار رهبري شيعه در دوران غيبت صغري
هم‏چون دوره‏هايپيشين، «اصل تقيه و نهان كاري‏» بر ساختار رهبري كننده‏ي شيعه در دوران غيبت صغريحاكم بود . از اين رو، برخي پژوهش‏گران، نام «سازمان زير زميني‏» يا «التنظيمالسري‏» را براي اين نهاد برگزيده‏اند. اين اصل در دوران غيبت صغري باشدت هر چه تمام‏تر رعايت مي‏شد . به طور كلي، يكي از شرايط گزينش سفير و باب ازسوي ناحيه‏ي مقدسه، داشتن توانايي فراوان بر پرده‏پوشي و نهان كاري بود . اين نهانكاري در برخي برهه‏هاي زماني كه اختناق، شديدتر و خطر محسوس‏تر مي‏شد، افزايشمي‏يافت . براي نمونه، نهان كاري سفير دوم به گونه‏اي بود كه وي براي رساندن مضمونتوقيع مبارك ناحيه‏ي مقدسه كه دربردارنده‏ي دستورهايي به يكي از دستياران مشهورسفير، يعني «جعفربن محمدبن متيل قمي‏» بود، او را به خرابه‏ي عباسيه‏ي بغداد برد،آن گاه با نشان دادن توقيع مبارك، جعفر را از دستورهاي موجود در آن آگاه ساخت، سپستوقيع را پاره پاره كرد تا اثري از آن باقي نماند!
در همين راستا، شدتنهان كاري و تقيه‏ي سومين سفير حضرت، زبانزد جامعه‏ي شيعه بوده است. روزييكي از شيعيان از ابوسهل نوبختي مي‏پرسد: چرا ناحيه‏ي مقدسه با وجود جايگاه رفيععلمي و اجتماعي تو، ابن روح را به نيابت‏برگزيده است؟ او در پاسخ مي‏گويد: درجه‏يراز نگهداري ابن روح چنان بالا است كه اگر او، حضرت حجت (عج) را پنهان كرده باشد،حتي در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قيچي، سخني نمي‏گويد!
در پيشبرد كار اينسازمان پنهاني، گاه امدادهاي معجزه آساي حضرت حجت عليه السلام نيز بسيار گره گشابوده است . براي نمونه، در دوران سفارت «محمدبن عثمان بن سعيد عمري‏» ، حكومت وقتاز برخي از فعاليت‏هاي پنهاني اين سازمان آگاه شد، بنابراين، كساني را به عنوانشيعياني كه قصد پرداخت وجوه شرعي دارند، نزد افرادي فرستاد كه در مظان اتهام وكالتقرار داشتند . يكي از وكيلاني كه با اين جاسوسان روبه‏رو شد، «محمدبن احمد بن جعفرقطان قمي‏» بود . البته چون با آغاز اين توطئه، ناحيه‏ي مقدسه در توقيعي، همه‏يوكيلان را تا اطلاع بعدي از دريافت هرگونه وجهي منع كرده بود، وكيل ياد شده نيزمنكر وكالت‏خود شد و هيچ وجهي از آن جاسوس دريافت نكرد! اين وضعيت تا رفع كامل خطربرقرار بود .
نقش امامعصر (عج) در گزينش نايبان و كارگزاران آنان
جريان گزينش نايبانچهارگانه به عنوان هدايت گران جامعه‏ي شيعه، و وكيلان سرزمين‏هاي شيعه نشين، بهعنوان كارگزاران ساختار رهبري كننده‏ي شيعه در دوران غيبت صغري، به طور مستقيم ازسوي ناحيه‏ي مقدسه، صورت مي‏گرفت. پايدار ماندن اين سازمان و ادامه‏ي منظم روندامور و حفظ جامعه‏ي شيعه و دستگاه رهبري كننده‏ي آن دربرابر خطر دشمن، اقتضامي‏كرد كه كارگزاراني زبده و مورد اطمينان براي اين كار، برگزيده شوند .
گستره‏يجغرافيايي نظارت و عملكرد سازمان نيابت
از مطالعه‏ي شواهدموجود براي شناسايي گستره‏ي جغرافيايي نظارت ساختار رهبري كننده‏ي شيعه در دورانغيبت صغري درمي‏يابيم كه گوشه و كنار سرزمين‏هاي شيعه‏نشين آن روز به وسيله‏ي اينشبكه‏ي پنهاني با مركز رهبري كننده‏ي آن در بغداد و سامراء ارتباط داشته‏اند . بنابر شواهد موجود، فهرستي از سرزمين‏هاي زير پوشش اين سازمان، از اين قرار است:
1. جزيرة العربشامل: مدينه، مكه، يمن و بحرين .
2. عراق شامل:كوفه، بغداد، سامراء، مدائن، قراء سواد، واسط، بصره، نصيبين و موصل .
3. شمال آفريقاشامل: مصر و مغرب .
4. ايران شامل:قم، آوه (آبه)، ري، قزوين، همدان، دينور، قرميسين، آذربايجان، اهواز .
5. خراسان وماوراء النهر شامل: بيهق، نيشابور، مرو، بلخ، كابل، سمرقند، كش، بخارا و ...
آن سان كه گذشت،نايبان چهارگانه با همكاري و همراهي شماري دستيار و وكيل، جريان هدايت و رهبريشيعه در دوران حيرت يا غيبت را به پيش مي‏بردند . نخستين سفير ناحيه‏ي مقدسه باهم‏ياري سه وكيل برجسته در بغداد، كار خود را در دوران حساس و سرنوشت‏ساز آغازغيبت صغري، انجام داده است . نام سه تن دستيار او عبارت است از: «احمدبن اسحاقاشعري قمي‏» ، «حاجزبن يزيد وشاء» و «محمدبن احمدبن جعفر قطان قمي‏» . البته فرزند وي; يعني «محمدبن عثمانعمري‏» نيز در كنار پدر به فعاليت مشغول بوده است . با مرگ سفير اول و جانشينيپسرش، همان دستياران پيشين در كنار دومين سفير، به فعاليت‏خود، ادامه دادند . گويااين دستياران در دوران بلند مدت نيابت‏سفير دوم بدرود حيات گفته‏اند . سفير دومنيز براي پيشبرد امور، دستياران ديگري براي خود برگزيد و با كمك آنان، كار نظارتبر سازمان و ارتباط با وكيلان سرزمين‏هاي ديگر را اداره مي‏كرد . بنا بر تصريح شيخطوسي، در بغداد ده نفر وكيل زير نظر سفير دوم و براي انجام دستورهاي او مشغول بهكار بودند .
«حسين بن روحنوبختي‏» كه پس از درگذشت‏سفير دوم، به فرمان ناحيه‏ي مقدسه، عهده دار مقامنيابت‏شد، خود يكي از كارگزاران سفير دوم بوده است . در روزهاي پاياني زندگي سفيردوم، براي اين كه شيعيان با حسين بن روح بيشتر آشنا شوند، امور نيابت‏به ويژهدريافت وجوه شرعي، بيشتر به وي سپرده شده بود .
با آغاز نيابت ابنروح، دستياران سفير دوم هم‏چنان در كنار سفير سوم به فعاليت ادامه دادند . يكي ازدستياران برجسته‏ي ابن روح، كه حتي در دوران زنداني بودن وي، به عنوان ادارهكننده‏ي امور، ايفاي نقش مي‏كرد، «ابوجعفر محمدبن ابي العزاقر» معروف به«شلمغاني‏» بود . وي بعدها به دليل سوء استفاده از منصب و جايگاه خويش و بيان برخيعقيده‏هاي ناصواب مانند عقيده‏ي «حلول‏» ، از سمت‏خود عزل شد و به لعن ناحيه‏ي مقدسه،دچار گشت .
نام دستياران سفيرچهارم، به دست ما نرسيده است، ولي مي‏توان حدس زد كه برخي از دستياران سومين سفير،پس از درگذشت وي، هم‏چنان در پست‏خود به كار مشغول بوده‏اند .
افزون بر كارگزارانو معاونان برجسته‏ي سفيران كه معمولا در بغداد يا شهرهاي پيرامون آن زندگيمي‏كردند . وكيلان ساكن در ديگر سرزمين‏هاي شيعه نشين نيز در خدمت نايبان چهارگانهو زير نظر آنان مشغول فعاليت‏بوده‏اند . ره‏آورد بررسي مفصل در منابع رجالي وروايي، يافتن نام چهل تن از اين وكيلان بوده است . برخي از آنان عبارتند از: حسنبن نضر قمي، ابوصدام، ابوعلي محمدبن احمدبن حماد مروزي محمودي، جعفربن عبدالغفار،ابوالحسين محمدبن جعفر اسدي رازي، محمدبن شاذان بن نعيم نيشابوري، قاسم بن علاءآذربايجاني، حسن بن قاسم بن علاء آذربايجاني، علي بن حسين بن علي طبري سمرقندي،ابومحمد جعفربن معروف كشي، بسامي، عاصمي، ابوجعفر محمدبن علي شلمغاني، ابوالقاسمحسن بن احمد، ابوجعفر محمدبن احمد زجوزجي، ابوجعفر محمدبن علي اسود، محمد بن عباسقمي، احمدبن متيل قمي، ابوعبدالله بزوفري، ابو علي محمدبن ابي‏بكر همام بن سهيلكاتب اسكافي، ابومحمد حسن بن علي جناء نصيبي و . . . .
بدين ترتيب، نايبانچهار گانه با هدايت فعاليت‏هاي سازمان پر سابقه‏ي وكالت، در دوران غيبت صغري،توانستند راه ارتباطي مطمئن و كارگشايي بين ناحيه‏ي مقدسه و شيعيان سرزمين‏هايگوناگون باشند و از آن به بهترين روش براي حفظ سازمان رهبري جهان تشيع در ايندوره‏ي حساس و سرنوشت‏ساز، بهره جويند .
بنابراين، شناختدقيق فعاليت‏هاي نايبان چهارگانه، گستره‏ي كار آنان و چگونگي رهبري جامعه‏ي شيعهدر دوران هفتاد ساله‏ي غيبت صغري، بدون توجه به پيشينه‏ي پيدايش و فعاليت‏هايشبكه‏ي ارتباطي وكالت در دوره‏هاي پيشين، ممكن نخواهد بود . سازمان نيابت، ادامه‏يفعاليت‏شمار بسياري وكيل و سروكيل بود كه پس از زمان امام صادق عليه السلام، بادقت و نظم فراوان، گردش امور را در سرزمين‏هاي شيعه نشين به دست گرفته و خطارتباطي بين شيعيان و مراكز استقرار ائمه عليهم السلام را در مدينه، بغداد، مرو وسامراء حفظ كرده بودند .
با درگذشت‏سفيرچهارم و صدور توقيعي از سوي ناحيه‏ي مقدسه خطاب به وي - چند روز پيش از وفاتش - اوموظف شد كه ديگر براي به دست‏گيري جريان سفارت و نيابت، جانشيني برنگزيند و درهمان توقيع، پايان دوران غيبت صغري و آغاز دوران غيبت كبرا (غيبت تامه) اعلامگرديد .
با پايان يافتندوران غيبت صغري و با درگذشت آخرين رهبر شبكه‏ي وكالت و نيابت (سفير چهارم)، دورانفعاليت‏سازمان وكالت پس از دو قرن تلاش به پايان رسيد و سازمان فقاهت در طول دورانغيبت كبرا، ادامه دهنده‏ي راه سازمان وكالت تا عصر حاضر گشت .


[1]حضرت مهدى (عج) فروغ تابان ولايت ) /مؤلّف : محمّدمحمّدى اشتهاردى
[2] در پاسخاين سؤال عالم بزرگوار تشيّع سيد مرتضى(رحمه الله) گويد: «وقتى كه از راه عقل ونقل، صحت امامت امام قائم (عج) ثابت شد، اگر فلسفه غيبت را ندانيم چه مانعى دارد،چنانكه فلسفه بسيارى از احكام بر ما پوشيده است» (تلخيص از كشف الغمّه، ج 3، ص 462).
[3].بحار، ج 52، ص 351.
[4].ـ سوره فصلت، آيه 53.
[5].بحار، ج 51، ص 62 ـ منظور از اين تفسير اين است كه يكىاز مصاديق روشن حق كه پس از طول زمان آشكار خواهد شد وجود قائم (عج) است.
[6]سرداب:طبقه تحتاني از طبقه هم كف كه از سطح زمين پايينتر است.
[7] نجمالثاقب، ص 216.
[8]اصولكافي، ج1، ص 330;غيبت طوسي، ص 219.
[9]اصولكافي، ج 1، ص 330;غيبت طوسي، ص 219.
[10]رجالكشّي، ج6، ص 580.
.[11]غيبتطوسي، ص 216; بحارالانوار، ج 51، ص 345.
[12] منتخبالاثر، ص 395.
[13] غيبت طوسي،ص 215.
[14] .همان ص220
[15] كمالالدين، ج 2، ص 510; غيبت طوسي، ص220.
[16] منتخبالاثر، ص 396.
[17]بحارالانوار،ج 13، ص 95.
[18] غيبت طوسي،ص 227.
[19] مدرك يادشده.
[20] بحارالانوار،ج 13، ص 98.
[21] بحارالانوار،ج 13، ص 97 و 98
[22] كمالالدين، ج 2، ص 516; غيبت طوسي، ص242 و 243.
[23] ظاهر اين توقيع مخالف جريانها وداستانهائي است كه اشخاصي امام ـ ارواحنا فداه ـ را در غيبت كبري مشاهدهكردهاند اتفاقاتي كه شاهد ديده شدن ولي عصر ـ ارواحنا فداه ـ است بسيار زيادو غير قابل انكار ميباشد بطوري كه تمام دانشمندان شيعه كه در اين مورد كتابنوشتهاند آن جريانها را ثبت كردهاند. براي رفع اشكال جوابهائي دادهشده از آن جمله علامه مجلسي در بحار مينويسد ظاهر توقيع اينستكه هر كسيادعاي مشاهده و نيابت كند دروغ ميگويد نه كسي كه فقط ادعاي مشاهده نمايد. همچنين بايد افزودكه الف و لام در كلام حضرت ـ المشاهده ـ اشاره به همان مشاهده مخصوص كه سميري رحمهاللّه داشته است، داشته و نيز گواه ديگري در كلام امام عليه السلام است كه فرمود:هركس چنين ادعايي كند دروغگوست و افترا زده است. درحالي كه ديدن حضرت اگر واقعيتنداشته باشد باشد تنها دروغ بوده و هيچ تهمتي نخواهد بود و اين ادعاي مشاهده مخصوصاست كه افتراء به ساحت مقدس آن امام بزرگوار ميباشد.
[24] منتخبالاثر، ص 399.
[25] مهديموعود، ص 667.
[26] شيخ مفيددر ارشاد، ج 2، ص340
[27]طبرسيدر اعلام الوري، ص 416، علي بن عيسي اربلي دركشفالغمّة، ج3، ص320و علامه مجلسي در مرآت العقول، ج 4، ص 52و...
[28] اصول كافي،1/382; بحارالانوار، 52/ 155.
[29]معجماحاديث الامام مهدي ارواحنا فداه، 3/366،ح914، بحارالانوار، 52/153، ب23، ح7.
[30] . مراد سفيان بن عيينه ابو محمّد كوفي وسفيان بن سعيد الثوري است.
[31].نوشته محمد رضا جباري
[32] . كمال الدين و تمام النعمة، محمدبن عليبن بابويه قمي، ملقب به شيخ صدوق، به تصحيح: علي اكبر غفاري، قم، انتشارات جامعه‏يمدرسين، 1416 ه . ق، ص 476 .
[33] . الغيبة، ابوجعفر محمدبن حسن طوسي،ملقب به شيخ طوسي، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1412 ه . ق ، ص 216.
[34] . . مكتب در فرآيند تكامل، سيد حسينمدرسي طباطبايي، ترجمه: هاشم ايزد پناه، ايالات متحده، نيوجرسي، نشر داروين، 1374 ه . ش، ص‏15; تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم (عج)،جاسم حسين ، ترجمه: سيد محمد تقي آيت اللهي، تهران، امير كبير، 1367 ه . ش، ص 134;
[35] . تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم (عج);ص 137; مكتب در فرآيند تكامل، ص 22; رجال نجاشي،ابوالعباس احمدبن علي نجاشي، قم، داوري، بي تا، ص 243; رجال كشي،ابوعمرو محمدبن عمربن عبدالعزيز كشي، انتخاب و تلخيص: شيخ طوسي، به تصحيح: حسنمصطفوي، دانشگاه مشهد، 1348 ه . ش، ص 513، ح 991-992 و ص 549، ح 1038 .
[36] . الكافي، ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينيرازي، تصحيح: علي اكبر غفاري، تهران، 1377ه . ش، ج 1، ص 417، ح 4 .
[37] . الغيبة، ص 170; كمال الدين وتمام النعمة، ص 487 .
[38] . بحار الانوار، علامه محمدباقر مجلسي،تهران، 1376 ه . ق به بعد، ج 51، ص 300 .
[39] . . الغيبة، ص 244 به بعد