طرح بحث
يكي از مسائلي كه در بحث "عدل الهي " مورد گفتگو قرار ميگيرد مسأله " اعمال خير غير مسلمانان" است .
امروز اين سؤال در ميان طبقاتمختلف از جاهل و عالم ، و بيسواد و تحصيلكرده مطرح است كه آيا كارهاي خير افرادغيرمسلمان مقبول است يا غير مقبول ، اگر مقبول است پس چه فرق ميكند كه انسانمسلمان باشد يا نباشد ، عمده اين است كه در دنيا كار خير بكند ، فرضا مسلمان نبودو يا هيچ ديني نداشت زياني نكرده است ، و اگر غير مقبول است و يكسره پوچ و باطلاست و اجر و پاداشي نزد خدا ندارد با عدل الهي چگونه سازگار است ؟
عين اين پرسش از نظر تشيع در دايرهياسلام ميتواند مطرح شود : آيا عمل مسلمان غير شيعه مقبول در گاه الهي است يا پوچو باطل است ؟ اگر مقبول درگاه الهي است پس چه فرق ميكند انسان مسلمان شيعه باشديا مسلمان غيرشيعه ، عمده اين است كه انسان مسلمان باشد ، فرضا شيعه نبود وولايت اهل البيت را نداشت زياني نكرده است ، و اگر مقبول نيست با عدل الهي چگونهسازگار است ؟
در گذشته ، اين مسأله فقط درميان فلاسفه و در كتب فلسفي مورد بحث و گفتگو واقع ميشد ولي در زمان ما به ميانهمه طبقات كشيده شده است ، كمتر كسي را ميتوان يافت كه لااقل در ذهن خود و برايخود اين مسأله را طرح نكند .
فلاسفه الهي از اين ديدگاه بحث ميكردند كه اگر بنا شودهمه مردمي كه از دين خارجند اهل شقاء و عذاب الهي باشند لازم ميآيد كه در نظامهستي غلبه با شر و قسر باشد ، در حالي كه اين مطلب از اصول قاطع و مسلم است كهاصالت و غلبه براي سعادتها و خيرهاست نه براي بدبختيها و شرور .
بشر ، گل سرسبد آفرينش است ، همه چيز ديگر براي خاطر او( البته به مفهوم صحيحي كه حكيمان از اين مطلب درك ميكنند نه به مفهومي كهمعمولا كوته نظران ميانديشند ) خلق شده است . اگر بنا باشد كه بشر خودش برايدوزخ آفريده شده باشد يعني مال اكثريت انسانها دوزخ باشد پس بايد اعتراف كرد كهخشم خدا بر رحمتش ميچربد ، زيرا اكثريت مردم از دين حق بيگانه هستند ، تازه آنهاهم كه به دين حق مشرفند ، از لحاظ عمل دچار ضلالت و انحرافند . اين بود طرح بحث درنزد فيلسوفان .
قريب نيم قرن است كه بر اثر سهولت ارتباطات ميان مللمسلمان و غيرمسلمان و ازدياد وسائل ارتباطي و بالا رفتن ميزان مراوده ملتها بايكديگر ، اين مسأله در ميان عموم طبقات ، خصوصا طبقه به اصطلاح روشنفكر مورد پرسشو گفتگو است كه آيا شرط حتمي قبول شدن اعمال صالح ، اسلام و ايمان است ؟
اينها وقتي كه در زندگي بعضي از مخترعين و مكتشفين بشردر عصر اخير كه مسلمان نيستند ولي خدمات بسيار ارزندهاي به بشريت كردهاند ،مطالعه ميكنند و آنها را لايق پاداش مييابند و از طرف ديگر قبلا چنين ميانديشيدهاندكه عمل غير مسلمان مطلقا هبا و هدر است ، سخت دچار ترديد و اضطراب ميگردند . بدينترتيب مسألهاي كه سالها در قلمروي خاص فيلسوفان بود به ميان محافل عامه مردم پاگذاشت و به صورت اشكالي در مسأله عدل الهي درآمد .
البته اين اشكالمستقيما مربوط به عدل الهي نيست ، اين اشكال مربوط به ديد اسلام درباره انسان واعمال انسان است و از اين نظر با عدل الهي مربوط ميگردد كه به نظر ميرسداينگونه ديد و اظهار نظر درباره انسان و اعمال او و معامله حق متعال با او بر خلافموازين عدل الهي است .
من در تماسهايي كه با جوانان و دانشجويان داشته و دارمبا طرح اين پرسش زياد روبرو شدهام ، گاهي ميپرسند آيا مخترعين و مكتشفين بزرگبا اينهمه خدمات شاياني كه نسبت به بشريت انجام دادهاند به جهنم ميروند ؟ آياپاستور و اديسون و امثالشان جهنمي هستند و مقدسين بيكارهاي كه عمري را به بطالتدر گوشه مسجد بسر بردهاند بهشتي هستند ؟ آيا خدا بهشت را فقط براي ما شيعههاساخته است ؟
به خاطردارم روزي يكي از همشهريهاي من كه مرد مسلمان و متديني است به تهران آمده بود وبا من ملاقات داشت همين مسأله را مطرح ميكرد . اين مرد سري به بيمارستان جذاميهادر مشهد زده بود و از مشاهده پرستاران مسيحياي كه صميمانه ( لااقل به عقيده او )به جذاميها خدمت ميكردند به هيجان آمده و تحت تأثير قرار گرفته بود و در همانحال اين مسأله در ذهنش طرح و دچار شك شده بود .
توجه داريد كه پرستاري از جذامي ، كاري سخت و منفور وبسيار دشوار است . وقتي كه اين بيمارستان در مشهد تأسيس شد پزشكان ، كمتر حاضرميشدند در آنجا خدمت كنند و كسي هم براي پرستاري آنها راضي نميشد ، درروزنامهها براي استخدام پرستار دعوت بعمل آمد ، در سراسر ايران حتي يك نفر هم بهاين دعوت پاسخ مثبت نداد ، چند تن از دختران به اصطلاح " تارك دنيا " يمسيحي از فرانسه آمدند و پرستاري جذاميها را به عهده گرفتند .
اين مرد كه اعمال بشر دوستانه و مراقبت صميمانه آنان رانسبت به جذاميهايي كه حتي مطرود پدر و مادر خويشند ديده بود سخت تحت تأثير آنانقرار گرفته بود . نقل ميكرد كه پرستاران مسيحي لباسهاي بلند و گشادي پوشيدهاند وغير از چهره و دستها جايي از بدنشان نمايان نيست ، هر كدام تسبيح بلندي - كه شايدهزاردانه باشد - دارند ، هر وقت از كار فراغت پيدا ميكنند مشغول ذكر ميشوند .
آنگاه اين مرد با فكري پريشان و لحني مضطرب ميپرسيد آيااين حرف درست است كه مردم غير مسلمان وارد بهشت نميگردند ؟
البته ما فعلا به اين مطلب كاري نداريم كه آن دخترانمسيحي روي چه انگيزهاي آمدهاند ؟ آيا واقعا لله و في الله و محض انساندوستيدست به چنين كاري زدهاند يا انگيزهاي ديگر در كار است ؟ و البته نميخواهيمبدبين باشيم ، همچنانكه زياد هم خوشبين نيستيم ، غرض ما اين است كه اين حوادث وجريانها افراد ما را در جريان يك پرسش جدي قرار داده است .
در چند سال پيش در يك انجمن براي سخنراني دعوت شده بودم. در آن انجمن طبق معمول خودشان از شركت كنندگان درخواست ميشد كه اگر سؤالاتيدارند بنويسند تا در موقع مناسب جواب داده شود . آن سؤالات را در دفتري ثبت كردهبودند و آن دفتر را در اختيار من قرار دادند كه موضوع سخنراني خود را از ميانآنها انتخاب كنم . من ديدم سؤالي كه بيش از هر سؤال تكرار شده است همين است كهآيا خداوند هر غير مسلماني را به جهنم ميبرد ؟ آيا پاستور و اديسون و كخ اهل عذابخواهند
بود ؟ از آن وقت من به اهميت اينمسأله از نظر اين كه افكار را تا چه حد به خود متوجه كرده پي بردم .
اكنون ، ما در اين بخش از كتاب، به خواست خدا به تحقيق اين مسأله ميپردازيم ولي قبل از ورود در آن ، لازم استدو نكته را روشن كنيم تا موضوع بحث كاملا روشن گردد .
جنبه كلي بحث
هدف اين بحث اين نيست كه حساباشخاص را روشن كنيم ، مثلا معين كنيم كه آيا پاستور اهل بهشت است يا اهل جهنم ؟ما چه ميدانيم كه افكار و معتقدات واقعي او چه بوده است ؟ منوياتش چه بوده است ؟ملكات روحي و اخلاقي او چه بوده است ؟ و حتي مجموع اعمال او چه بوده است ؟ آشناييما با او در حدود خدمات علمي او است و بس .
اختصاص به پاستور ندارد ، اصولاحساب اشخاص در دست خدا است ، هيچكس حق ندارد درباره كسي بطور قاطع اظهار نظر كندكه اهل بهشت است يا اهل دوزخ ؟ اگر از ما بپرسند : آيا شيخ مرتضي انصاري ( اعليالله مقامه ) با آن زهد و تقوا و ايمان و عمل شناخته شدهاش حتما اهل بهشت استيا نه ؟ پاسخ ما اين است كه آن اندازه كه ما از آن مرد اطلاع داريم اين است كه درنظام علمي و عملي او ، بدي سراغ نداريم ، آنچه سراغ داريم خير و نيكي است امااينكه صد در صد بگوييم اهل بهشت است در اختيار ما نيست ، خداست كه بر همه ضمائراشخاص ، مطلع است و تمام اسرار و خفاياي نفوس را ميداند و حساب خلائق نيز با اواست . تنها درباره كساني ميتوان بطور قاطع اظهار نظر كرد كه از طريق اولياء دينسرنوشت نهايي آنها اعلام شده است .
گاهي بعضي از مردم بحث ميكنند كه با فضيلت ترينعلما و برترين آنها از لحاظ قرب به خدا كيست ؟ مثلا سيد بن طاووس ؟ يا سيد بحرالعلوم ؟ يا شيخ انصاري ؟
گاهي از امامزادهها ميپرسند كه كداميك افضل است؟ مثلا آيا حضرت عبدالعظيم در نزد خدا ارجمندتر است يا حضرت معصومه ؟
زماني ، از يكي از مراجع تقليداستفتاء كرده بودند كه آيا حضرت ابوالفضل(ع) افضل است يا حضرت علي اكبر(ع)؟ وبراي اينكه سؤال را به صورت يك مسأله عملي طرح كرده باشند تا مرجع تقليد ناچار بهجواب دادن شود پرسيده بودند اگر كسي گوسفندي را نذر افضل امامزادهها كرده باشدتكليف چيست ؟ آيا حضرت ابوالفضل ( ع ) افضل است يا حضرت علي اكبر ( ع ) ؟
روشن است كه اين گونه بحثهانادرست است و پاسخ به اين سؤالها نه وظيفه فقيه است و نه وظيفه غير فقيه . تعيينمقامات بندگان خدا به عهده ما نيست ، بايد به خدا واگذار شود و جز خدا كسينميداند مگر از ناحيه خود خدا .
در صدر اسلام ، مواردي پيش آمدهكه برخي از مسلمين از اين قبيل اظهار نظرهاي بيجا كردهاند و رسولاكرم ( صلي اللهعليه و آله و سلم ) از آنها جلوگيري فرمودهاند .
وقتي كه عثمان بن مظعون از دنيارفت ، زني از انصار به نام " ام علاء " كه ظاهرا زن همان مردي بود كهعثمان بن مظعون در خانه او ميزيست و مهمان او بود ، در حضور حضرت رسول خدا ( ص )جنازه وي را مخاطب ساخته گفت : هنيئا لك الجنة . " بهشت ، تو را گوارا باد" . با اينكه عثمان بن مظعون ، مرد جليل القدري است و رسول اكرم در مرگ اوسخت گريستند و خود را روي جنازه وي انداختند و او را بوسيدند ، ولي از اين اظهارنظر گستاخانهاي كه آن زن كرد خشمگين شدند ، با نگاهي غضب آلود متوجه وي شدهفرمودند : از كجا ميداني ؟ چرا ندانسته قضاوت ميكني ؟ مگر به تو وحي شده است ؟ !مگر تو از حساب خلق خدا آگاهي ؟ ! زن عرض كرد : يا رسول الله ! وي همنشين شما وجنگجوي مجاهد شما بود . رسول اكرم ( ص ) جمله عجيبي در پاسخ وي فرمود كه شايان دقتاست . فرمود : « اني رسول الله و ما ادري ما يفعل بي » . " من فرستادهخدايم و نميدانم با من چگونه رفتار خواهد شد ".
[1] اين جمله عين مضمون يكي از آياتكريمه قرآن است: «قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بكم
[2]» " بگو من ، از ميان پيامبران ، نو ظهور وتازه نيستم ، و خبر ندارم كه با من يا با شما چگونه رفتار ميشود "
[3] .
نظير اين جريان در مرگ سعد بنمعاذ هم نقل شده است . در آن قضيه ، وقتي كه مادر سعد در بالين وي مشابه همين جملهرا ميگويد رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) ميفرمايد : ساكت باش ، برخدا حتم نكن : " لاتحتمي علي الله " يعني از پيش خود در كاري كهمربوط به خداست قضاوت حتمي نكن
[4].
ديني جز اسلامپذيرفته نيست
نكته ديگري كه قبل از ورود دراصل بحث ميبايد روشن گردد اين است كه بحث درباره نيكوكاريهاي نامسلمانان را بهدو گونه ميتوان طرح كرد و در حقيقت دو بحث است : يكي اينكه آيا ديني غير ديناسلام مقبول است و يا دين مقبول منحصر به اسلام است ؟ و به عبارت ديگر : آيا آنچه لازم است فقط اين است كه انسانيك ديني داشته باشد و حداكثر اين است كه آن دين منتسب به يكي از پيغمبران آسمانيباشد و ديگر فرق نميكند كه كداميك از اديان آسماني باشد ، مثلا مسلمان يا مسيحييا يهودي و حتي مجوسي باشد ؟ يا اينكه در هر زمان دين حق يكي بيش نيست ؟
بحث ديگر اين است كه پس از آنكه قبول كرديم كه دين حقهمواره يكي بيش نيست ، نوبت به اين مسأله ميرسد كه اگر كسي بدون داشتن دين حق ،عمل نيكي را كه واقعا نيك است و مورد امضاء دين حق نيز هست ، انجام دهد آيا عملاو داراي پاداش خواهد بود يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا شرط پاداش داشتن اعمال صالح، ايمان به دين حق است يا نه ؟
آنچه در اينجا مورد بحث قرار ميگيرد مسأله دوم است .
درباره مسأله اول اجمالا ميگوييم كه دين حق در هر زمانييكي بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروي كند . اين انديشه كه ميان برخي ازمدعيان روشنفكري ، اخيرا رايج شده است كه ميگويند همه اديان آسماني از لحاظاعتبار در همه وقت يكساناند انديشه نادرستي است .
البته صحيح است كه ميان پيامبران خدا اختلاف و نزاعيوجود ندارد . پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت ميكنند . آناننيامدهاند كه در ميان بشر فرقهها و گروههاي متناقضي بوجود آورند .
ولي اين سخن به اين معني نيست كه در هر زماني چندين دين حقوجود دارد و طبعا انسان ميتواند در هر زماني هر ديني را كه ميخواهد بپذيرد ، برعكس ، معناي اين سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته باشد وبداند كه پيامبران سابق مبشر پيامبران لاحق خصوصا خاتم و افضلشان بودهاند وپيامبران لاحق مصدق پيامبران سابق بودهاند ، پس لازمه ايمان به همه پيامبران ايناست كه در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشيم كه دوره او است و قهرا لازماست در دوره ختميه به آخرين دستورهايي كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيدهاست عمل كنيم و اين ، لازمه اسلام ، يعني تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهايفرستادگان او است.
بسياري از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه برايانسان كافي است كه خدا را بپرستد و به يكي از اديان آسماني كه از طرف خدا آمدهاست انتساب داشته باشد ، دستورهاي آن را بكار بندد ، شكل دستورها چندان اهميتيندارد ، حضرت مسيح هم پيغمبر است ، حضرت محمد هم پيغمبر است ، اگر طبق آئين مسيحعمل كنيم
و هفتهاي يك بار به كليسا برويم صحيح است و اگر همطبق آئين حضرت خاتم الانبياء عمل كنيم و هر روزي پنج بار نماز بگزاريم درست است .اينان ميگويند مهم اين است كه انسان به خدا ايمان داشته باشد و طبق يكي ازبرنامههاي خدايي عمل كند . جرج جرداق صاحب كتاب "الامام علي (ع) " و جبران خليل جبران نويسنده معروف مسيحي لبناني و افراديمانند آنان داراي چنين ايدهاي ميباشند.
[5] اين دو نفر نسبت به حضرت رسولاكرم و حضرت امير - و مخصوصا حضرت امير - مانند يك مؤمن معتقد به آنها سخنميگويند .
بعضي ميپرسند چگونه اين افرادبا وجود اعتقاد به اميرالمؤمنين ( عليهالسلام ) و پيغمبر اكرم ( ص ) باز هم مسيحيهستند ؟ اينها اگر راستگو بودند ، مسلمان شده بودند ، چون مسلمان نشدهاند پسمعلوم ميشود زير كاسه ، نيم كاسهاي است ، نيرنگ ميزنند ، پس اينها در اظهارعلاقه و عقيده به پيغمبر و علي صداقت ندارند.
پاسخ اين است كه اينان در اظهارعلاقه و عقيدهشان به پيغمبر و اميرالمؤمنين بي صداقت نيستند اما طرز تفكر خاصي درالتزام به اديان دارند . اين افراد عقيده دارند كه انسان به دين خاصي ملزم نيست ،هر دين از اديان را داشته باشد كافي است . لهذا اينان در عين مسيحي بودن ، خود رادوستدار و مقرب نزد علي ( ع ) ميدانند و حتي معتقدند كه آن حضرت نيز همين ايدهآنان را داشته است . جرج جرداق ميگويد : " علي بن ابيطالب اباء دارد ازاينكه بر مردم لازم كند كه حتما دين خاصي را بپذيرند "
[6] ولي ما اين ايده را باطلميدانيم . درست است كه در دين ، اكراه و اجباري نيست : " «لااكراه فيالدين
[7]»
ولي اين سخن به اين معني نيستكه دين خدا در هر زماني متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخابكنيم . چنين نيست ، در هر زماني يك دين حق وجود دارد و بس ، هر زمان پيغمبر صاحبشريعتي از طرف خدا آمده مردم موظف بودهاند كه از راهنمايي او استفاده كنند وقوانين و احكام خود را چه در عبادات و چه در غير عبادات از او فرا گيرند تا نوبتبه حضرت خاتم الانبياء رسيده است . در اين زمان اگر كسي بخواهد بسوي خدا راهيبجويد بايد از دستورات دين او راهنمايي بجويد.
قرآن كريم ميفرمايد: «و منيبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين" و هر كسغير از اسلام ديني بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جملهزيانكاران خواهد بود " .
اگر گفته شود كه مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم خدا شدن است ، پاسخ اين است كه البته اسلامهمان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شكليداشته و در اين زمان ، شكل آن همان دين گرانمايهاي است كه به دست حضرت خاتمالانبياء ظهور يافته است و قهرا كلمه اسلام بر آن منطبق ميگردد و بس . به عبارتديگر لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاي او است و روشن است كه همواره به آخريندستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزي است كه آخرين رسول او آوردهاست .
عمل صالح منهايايمان
اكنون روشن گرديد كه اولا بحثما جنبه كلي و عمومي دارد ، و درباره اشخاص نميخواهيم قضاوت كنيم .
ثانيا بحث در اين نيست كه آيادين حق يكي است يا متعدد است ؟ بلكه پذيرفته ايم كه دين حق يكي است و هر كس موظفاست آن را بپذيرد .
ثالثا بحث در اين است كه اگركسي بدون اينكه دين حق را بپذيرد عمل نيكي انجام دهد كه دين حق آن را نيك ميداندآيا براي او در مقابل عمل نيكي كه انجام داده است اجر و پاداشي هست يا نه؟
مثلا دين حق احسان به خلق راتوصيه و تأكيد كرده است . خدمات فرهنگي از قبيل تأسيس مدارس و آموزشگاهها و تأليفو تعليم و تدريس ، خدمات بهداشتي از قبيل طبابت ، پرستاري ، تأسيس مؤسسات بهداشتيو غيره ، خدمات اجتماعي از قبيل اصلاح ذات البين ، كمك به مستمندان و ازكارافتادگان ، حمايت حقوق زيردستان ، درگيري با متجاوزان و زورگويان و تقويت صفوفمحرومان ، و بالاخره اقامه عدل كه غايت و هدف بعثت پيامبران است ، فراهم كردنموجبات تسلي خاطر دلشكستگان و مصيبت زدگان ، و امثال اينها از اين قبيل است ، هرديني و هر پيغمبري به اينها توصيه كرده است . به علاوه عقل و وجدان هر كسي به حسنو خوبي چنين اعمالي حاكم است.
اكنون ميگوييم اگر شخص غيرمسلماني اينچنين خدماتي انجام داد ، آيا براي او پاداشي هست يا نه ؟ دين حقميگويد امين باشيد و دروغ نگوييد ، آيا اگر غير مسلماني اعمالش منطبق بر هميندستور باشد ، پاداشي دريافت خواهد كرد يا نه ؟ به عبارت ديگر آيا خيانت كردن وامين بودن ، در مورد غير مسلمان مساوي است يا نه ؟ آيا زنا و نماز در مورد اوبرابر است ( سواء صلي ام زني ) يا نه ؟ اين است مسألهاي كه مورد بحث ماست .
دو طرز تفكر
معمولا كساني كه داعيه روشنفكريدارند با قاطعيت ميگويند هيچ فرقي ميان مسلمان و غير مسلمان ، بلكه ميان موحد وغير موحد نيست ، هر كس عمل نيكي انجام
دهد ، خدمتي از راه تأسيس يكمؤسسه خيريه و يا يك اكتشاف و اختراع و يا از راه ديگر انجام دهد ، استحقاق ثواب وپاداش از جانب خداوند دارد .
ميگويند خداوند عادل است وخداي عادل ميان بندگان خود تبعيض نميكند ، براي خداوند چه فرق ميكند كه بندهاشاو را بشناسد يا نشناسد ، به او ايمان داشته باشد يا نداشته باشد ، خداوند هرگز بهخاطر اينكه يك بندهاي با او رابطه آشنايي و دوستي ندارد ، عمل نيك آن بنده راناديده نميگيرد و اجر او را ضايع نميگرداند ، و به طريق اولي اگر بندهاي خدا رابشناسد و عمل نيك انجام دهد ولي فرستادگان او را نشناسد و با آنها رابطه آشنايي وپيمان دوستي نداشته باشد خط و بطلان روي عمل نيك او نميكشد .
نقطه مقابل اينها دسته ديگريهستند كه تقريبا همه مردم را مستحق عذاب ميدانند و براي كمتر انساني عمل مقبول وفرجام نيك معتقدند . اينها يك حساب سادهاي دارند ، ميگويند مردم يا مسلمانند ويا غير مسلمان ، غير مسلمانها كه تقريبا سه ربع مردم جهان را تشكيل ميدهند به اينجهت كه مسلمان نيستند اهل دوزخند ، مسلمانان نيز يا شيعهاند و يا غير شيعه ، غيرشيعه كه تقريبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشكيل ميدهند به اين جهت كه شيعهنيستند اهل دوزخند ، شيعيان نيز اكثريتشان - در حدود سه ربع - تنها اسم تشيع دارندو اقليتي از آنها به اولين وظيفه خود كه " تقليد " از يك مجتهد است آشناهستند تا چه رسد به ساير وظائف كه صحت و تماميت آنها موقوف به اين وظيفه است ،اهل تقليد هم غالبا اهل عمل نيستند . عليهذا بسيار اندكاند كساني كه اهل نجاتميباشند .
اين بود منطق دو طرف ، منطقآنان كه تقريبا ميتوان گفت صلح كلي هستند ، و منطق اينان كه ميتوان گفت مظهر غضبالهي بشمار ميروند و غضب را بر رحمت سبقت ميدهند .
منطق سوم
در اينجا منطق سومي هست و آنمنطق قرآن كريم است . قرآن كريم در اين مسأله به ما فكري مغاير با آن دو فكرميدهد كه كاملا مخصوص قرآن است . نظر قرآن نه با انديشه گزاف روشنفكر مابان ماتطبيق دارد و نه با تنگ نظري خشك مقدسان ما . نظر قرآن بر منطقي خاص استوار استكه پس از وقوف بر آن هر كسي اعتراف ميكند كه سخن صحيح در اين زمينه جز آن نيست واين مطلب ايمان ما را به اين كتاب شگفت و عظيم زياد ميكند ، ميرساند كهمعارف عالي آن ، مستقل از افكار زميني مردم است و سرچشمهاي آسماني دارد .
اينك ما دلائل هر يك از دو گروه متخاصم ( روشنفكر ماب ومقدس ماب ) را آورده بررسي ميكنيم تا با نقادي آنها ، به منطق سوم يعني منطق قرآندر اين مسأله و فلسفه خاص آن تدريجا نزديك گرديم .
روشنفكر مآبها
اين تيپ براي خود دو نوع دليل ميآورند : عقلي و نقلي .
1. دليل عقلي : برهان منطقي و دليل عقلياي كه ميگويد عملنيك از هر كس كه صادر شود پاداش خواهد داشت بر دو مقدمه استوار است :
الف . اينكه خداي متعال با همه موجودات ، نسبتي متساوي ويكسان دارد ، نسبت خدا با همه زمانها و همه مكانها متساوي است ، خدا همانگونه كهدر شرق هست ، در غرب هم هست ، همانطوري كه در بالا هست در پايين هم هست ، خدا درزمان حال هست و در زمان گذشته و آينده نيز بوده و خواهد بود ، گذشته و حال و آيندهبراي خدا بيتفاوت است ، همانطوري كه بالا و پايين و شرق و غرب براي او يكسان است، بندگان و مخلوقات هم براي او يكسانند ، او با هيچكس خويشاوندي و رابطه خصوصيندارد ، عليهذا نظر لطف و يا نظر غضب خداوندي به بندگان نيز يكسان است مگر آنكهاز ناحيه بندگان تفاوتي در كار باشد.
[8] عليهذاهيچكس بيجهت نزد خدا عزيز نيست و هيچكس هم بيدليل خوار و مطرود نميشود ، خدابا كسي نسبت خويشاوندي و يا همشهريگري ندارد ، هيچكس هم سوگلي و عزيز دردانه خدانيست .
چون نسبت خدا با همه موجوداتيكسان است ديگر دليلي ندارد كه عمل نيك از يك نفر مقبول باشد و از يك نفر ديگرمقبول نباشد ، اگر اعمال يكسان باشند جزاء آنها هم يكسان خواهد بود ، زيرا فرضاين است كه نسبت خدا با همه مردم يكسان است ، پس عدالت ايجاب ميكند خداوند بههمه بندگاني كه كار نيك انجام ميدهند - اعم از مسلمان و غير مسلمان - يكسانپاداش بدهد .
ب- مقدمه دوم اينكه : خوبي وبدي اعمال ، قراردادي نيست بلكه واقعي است . به اصطلاح علماي كلام و علماي فناصول فقه ، " حسن " و " قبح " افعال ، ذاتي است ، يعني كارهاينيك و زشت ذاتا متمايزند ، كارهاي خوب ذاتا خوب هستند و كارهاي بد ذاتا بدند .راستي ، درستي ، احسان ، خدمت به خلق . . . ذاتا نيكند ، و دروغ و دزدي و ستمگريطبعا بدند . خوب بودن " راستي " و بد بودن " دروغ " نه بدانجهت است كه خدا به آن امر كرده است و از اين نهي كرده است ، بلكه بر عكس است ،چون " راستي " خوب بوده است خدا به آن امر فرموده و چون " دروغ" بد بوده است خدا از آن نهي فرموده است . به عبارت كوتاه تر امر و نهي خداتابع " حسن " و " قبح " ذاتي افعال است ، نه بر عكس .
از اين دو مقدمه چنين نتيجهميگيريم كه چون خداوند اهل تبعيض نيست و چون عمل نيك از هر كس نيك است ، پس هر كسكار نيك بكند ضرورتا و الزاما از طرف خداي متعال پاداش نيك خواهد داشت .
عينا به همين بيان در موردكارهاي زشت و گناه هم تفاوتي بين ارتكاب كنندگان نيست .
2. دليل نقلي : قرآن كريم در آياتبسياري اصل عدم تبعيض ميان بشر را در پاداش داشتن عمل خير و كيفر داشتن عمل شر -كه در استدلال عقلي فوق ، ذكر شد - تأييد ميكند . قرآن با يهوديان كه داراي فكرتبعيض بودند سخت مبارزه كرده است . يهوديها معتقد بودند - و هم اكنون نيز معتقدند- كه نژاد اسرائيل محبوب خداست ، ميگفتند ما پسران خدا و دوستان وي هستيم ، فرضاخدا ما را به جهنم ببرد براي مدت محدودي بيش نخواهد بود . قرآن اينگونه افكار را" آرزوها " و خيالات باطل مينامد و سخت با آن به مبارزه برخاسته است .قرآن مسلماناني را كه دچار اينگونه غرورها شدهاند نيز تخطئه فرمودهاست . اينكقسمتي از آيات قرآن در اين زمينه :
1. «و قالوا لن تمسنا النار الااياما معدودة ، قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون علي اللهما لا تعلمون * بلي من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيهاخالدون* و الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون»[9]. "
و گفتند - منظور يهود است - كهابدا به ما آتش دوزخ اصابت نميكند و اگر بكند ايام محدودي بيش نخواهد بود . بگوآيا در اين باره از خدا پيماني گرفتهايد ؟ - البته اگر پيمان داشته باشيد خدا خلفعهد نميكند - يا اينكه چيزي را كه نميدانيد به خدا ميبنديد ؟ مطمئن باشيد كسيكه گناه فراهم ميسازد و خطاهايش بر او احاطه كردهاند براي هميشه همنشين و همدمآتش خواهد بود . و كساني كه ايمان دارند و كارهاي نيك بجا ميآورند اهل بهشتند ودر آن جاويد خواهند بود " .
2. قرآن در جاي ديگر در پاسخ همين پندار يهود ميگويد: «و غرهم في دينهم ماكانوا يفترون * فكيف اذا جمعناهم ليوم لاريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون[10]». "
افتراهايشان موجب غرور ايشان درعقايد ديني شده است ، پس چگونهاند زماني كه براي روزي بي ترديد - رستاخيز -جمعشان كنيم و به هر كس آنچه گرد آورده تمام و كمال پرداخته گردد بي آنكه به كسيستم شود " .
3. در جاي ديگر ، مسيحيها هم بهيهود افزوده شدهاند و جمعا مورد تخطئه قرآن قرار گرفتهاند:
«و قالوا لن يدخل الجنة الامن كان هودا او نصاري ، تلك امانيهم ، قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين * بلي مناسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[11]»
" و گفتند جز يهودي يانصراني كسي داخل بهشت نميشود . اين " آرزوها " ي ايشان است . بگو اگرراستگوييد دليلتان را بياوريد . چرا ، هر كس كه خويشتن را تسليم خدا كند ونيكوكار باشد اجرش در نزد خدايش محفوظ است و بر اين دسته ترس و بيمي نيست و غميننيز نخواهند گشت " .
4. در سوره نساء ، مسلمانان هم به يهود و نصاري ضميمه شدهاند . قرآن كريمانديشه تبعيضهاي بي جهت را از هر كس كه باشد ميكوبد . گويي مسلمانان از افكاراهل كتاب متأثر شده و در برابر ادعاي آنان كه خود را عزيز بلا جهت ميپنداشتند ،اينان هم چنين ادعائي را در مورد خود روا داشته بودند . قرآن كريم در ابطال اينخيالهاي خام چنين ميفرمايد:
«ليس بامانيكم و لا امانياهل الكتاب ، من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا * و منيعمل من الصالحات من ذكر او انثي و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون نقيرا»[12] "
به آرزوهاي شما نيست ، بهآرزوهاي اهل كتاب هم نيست ، هر كس كار زشتي مرتكب شود كيفر داده ميشود و در برابرخدا حامي و مدافعي از براي خويش نمييابد ، و هر كس از كارهاي نيك بهره بگيرد -خواه مرد باشد يا زن - اينچنين كسان در صورتي كه با ايمان باشند وارد بهشتميگردند و ذرهاي مورد ستم قرار نميگيرند " .
5. گذشته از آياتي كه قربها و عزتهاي بي جهت را محكوم ميكند ، آيات ديگريهست كه مضمونش اين است كه خداي متعال اجر هيچ كار نيكي را ضايع نميكند. اين آياتنيز دليل قبولي عمل خير عموم مردم - اعم از مسلمان و غير مسلمان - گرفته شده است .در سوره " زلزلت " ميخوانيم:
«فمن يعمل مثقال ذرة خيرايره* و من يعمل مثقال ذرة شرا يره[13]»
" هركس كه هموزن ذرهاي -يعني كوچكترين شيء محسوس - كار نيك كند ، آن كار را ميبيند و هر كس كه هموزنذرهاي كار بدي مرتكب شود نيز آن كار را ميبيند " .
در جاي ديگر ميفرمايد: «انالله لا يضيع اجر المحسنين»
" همانا خدا اجر نيكوكارانرا ضايع نميفرمايد " .
در جاي ديگر ميفرمايد: «انالا نضيع اجر من احسن عملا» .
" ما اجر كسي كه عملي رانيك انجام داده است ضايع نميكنيم " .
لحن اين آيات طوري است كه آنهارا از عمومات غيرقابل تخصيص قرار ميدهد . علماي علم اصول ميگويند : برخي ازعامها استثناء ناپذير و غيرقابل تخصيصند ، يعني لحن و لسان عام طوري است كه تخصيصبردار و استثناء پذير نيست . وقتي گفته ميشود " ما اجر نيكوكار را ضايعنميكنيم " معنايش اين است كه مقام خدايي ما ايجاب ميكند كه عمل نيك را حفظكنيم پس محال است كه خدا در يك جا از مقام خدايي خود دست بردارد و عمل نيكي راضايع سازد .
6. آيه ديگري هست كه در اين بحث ، زياد مورد استناد قرار ميگيرد و گفتهميشود كه صريح در مدعاست:
«ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاريمن آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون[14]»" آنان كه ايمان آوردهاند ( يعني مسلمانها ) و يهوديان و صابئين و نصرانيها، همه كساني كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته بجا آورند ،بي خوف و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نميگردند " .
در اين آيه ، براي رستگاري و ايمني از عذاب خدا سه شرطذكر شده است : ايمان به خدا ، ايمان به روز رستاخيز ، و عمل نيك ، قيد ديگري نشدهاست . برخي از روشنفكرمآبها پا فراتر نهاده و گفتهاند كه هدف انبياء دعوت بهعدالت و نيكوكاري است و بنابر قانون " خذ الغايات و اترك المبادي " (هدف را بگير و مقدمات را رها كن ) بايد بگوييم كه عدالت و نيكوكاري حتي از مردمانكافر به خدا و قيامت هم مقبول است .
بنابراين كساني كه منكر خدا و قيامتاند ولي خدمات بزرگفرهنگي ، بهداشتي ، اقتصادي ، سياسي و اجتماعي به بشريت تقديم ميدارند داراي اجربزرگي خواهند بود . البته اينها به آياتي از قبيل " «انا لانضيع اجرمناحسن عملا »" و يا " «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره» "ميتوانند استدلال كنند اما آياتي از قبيل آيه فوق خلاف مدعاي آنها را بيان ميكند.
اكنون دلائل گروه ديگر را ملاحظه كنيم :
سختگيرها
در قبال روشنفكران گشاد باز كه مدعياند عمل خير از هركس در هر وضع و حالي كه باشد مقبول درگاه خداست مقدسان سختگير قرار گرفتهاند واينها درست در نقطه مقابل آنها موضعگيري كردهاند . اينها ميگويند : محال است كهعملي از غيرمسلمان پذيرفته باشد . اعمال كافران و همچنين مسلمانان غير شيعه يك پولهم ارزش ندارد . كافر و مسلمان غير شيعه ، خودش مردود و مطرود است پس عملش به طريقاولي مردود است . اين گروه نيز دو دليل ميآورند : عقلي و نقلي .
1. دليل عقلي: دليل عقلي اين گروه اين است كه اگر بنا باشداعمال غير مسلمان و يا مسلمان غير شيعه مقبول درگاه الهي باشد پس فرق ميان مسلمانو غير مسلمان ، و همچنين فرق ميان شيعه و غير شيعه چيست ؟ فرق ميان آنها يا بايدبه اين ترتيب باشد كه اعمال نيك از مسلمان و شيعه مقبول باشد و از نامسلمان و يامسلمان غير شيعه مقبول نباشد ، يا به اين ترتيب كه اعمال بد در مسلمانان شيعه عقابنداشته باشد و در غير آنها عقاب داشته باشد . اما اگر بنابراين باشد كه اعمال نيكهر دو گروه پاداش نيك داشته باشد و اعمال بد هر دو گروه كيفر داشته باشد پس فرقميان آنها چه خواهد بود ؟ و اثر اسلام و تشيع در اين فرض چه ميتواند باشد ؟ تساويكافر و مسلمان و همچنين تساوي شيعه و غير شيعه در حساب اعمال ، معنايش جز اين نيستكه اساسا اسلام و تشيع چيز زائد و لغو و غير لازمي است .
2. دليل نقلي: علاوه بر استدلال فوق ، اين دسته به دو آيه ازقرآن كريم و پارها ي از روايات و احاديث استدلال ميكنند.
در پارهاي از آيات قرآن ،تصريح شده كه عمل كافر غير مقبول است ، همچنان كه در روايات بسياري وارد است كهعمل غير شيعه يعني عمل كسي كه ولايت اهل البيت را ندارد مقبول نيست.
در سوره مباركه ابراهيم ، خدااعمال كفار را به خاكستري تشبيه ميكند كه به وسيله تندبادي پراكنده شود و از دستبرود : «مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا علي شيء ، ذلك هو الضلال البعيد[15]»
" مثل كافران اينگونه استكه كارهاي ايشان همچون توده خاكستري است كه در يك روز طوفاني دستخوش باد سختيگردد ، بر چيزي از آنچه فراهم كردهاند دست نمييابند ، آن است گمراهي عميق" .
در آيه اي از سوره مباركه نور ،اعمال كافران به سرابي تشبيه شده است كه " آب نما " است ولي از نزديكهيچ است .
اين آيه ميفرمايد : خدماتبزرگي كه چشمها را خيره ميكند و در نظر برخي از ساده لوحها حتي از خدماتانبياء هم بزرگتر است اگر با ايمان به خدا توأم نباشد هيچ و پوچ است و عظمت آن ،خيالي بيش نيست ، همچنان كه سراب . اينك متن آيه كريمه:
«و الذين كفروا اعمالهمكسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيهحسابه ، و الله سريع الحساب[16]» .
" و كافران كارهايشانهمچون سرابي در بيابان است كه شخص تشنه آن را آب ميپندارد ، تا وقتي كه نزديك آنبيايد ميبيند كه هيچ نيست ، و خدا را در آنجا مييابد كه به حساب وي ميرسد و خدابي درنگ حساب را تصفيه ميكند " .
اين ، مثل كار نيك كافران استكه به نظر نيك ميآيد ، واي از اعمال بد ايشان . مثل آن را در آيه بعد چنينميخوانيم:
«او كظلمات في بحر لجي يغشاهموج ، من فوقه موج ، من فوقه سحاب ، ظلمات بعضها فوق بعض ، اذا اخرج يده لم يكديراها ، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور».
" يا همچون پارههاي ظلمتدر دريايي ژرف ، كه آن را موجي كه روي آن موجي است فرا گيرد ، و در بالا ابريقرار گرفته باشد ، وقتي آدمي دست خويش را بيرون آورد نتواند آن را ببيند . هر كهرا خدا روشني ندهد ، هيچ روشني ندارد " .
از ضميمه ساختن اين آيه با آيهقبل چنين استنباط ميكنيم كه اعمال نيك كافران با همه ظاهر فريبا ، سرابي بيواقعيت است و اما اعمال بد ايشان وامصيبتا ، شر اندر شر و ظلمت روي ظلمت است .
آيات مزبور وضع عمل كافر راروشن ميكند. اما وضع عمل مسلمان غيرشيعه را, از نظر ما كه شيعه هستيم, رواياتي كهاز طرق اهلالبيت عليهمالسلام رسيده است روشن مينمايد.
در اين زمينه روايات زياديوارده شده است, طالبان ميتوانند به كافي, جلد اول كتاب الحجه و جلد دوم كتابالايمان و الكفر و وسايلالشيعه جلد اول ابواب مقدمات العبادات و مستدرك الوسايلجلد اول ابواب مقدمات العبادات و "بحار الانوار " مباحث معاد باب هجدهم (باب الوعد و الوعيد و الحبط و التكفير)، و جلد هفتم از چاپ قديم باب 227 و جلد پانزدهم از چاپ قديم جزء اخلاق صفحه 187 مراجعه كنند. براي نمونه يك روايت از وسائل الشيعه نقل ميكنيم:
" محمد بن مسلم ميگويد از امام باقر ( ع )شنيدم كه فرمود : هر كس خدا را پرستش كند و خود را در عبادت به رنج وا دارد وامامي كه خدا برايش تعيين كرده است نداشته باشد ، عملش نا مقبول و خودش گمراه وسرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن ميدارد . . . و اگر به اين حال بميردمردنش مردن اسلام نيست ، مردن كفر و نفاق است . اي محمد بن مسلم بدان كه پيشوايانظلم و پيروانشان از دين خدا بيرونند ، خود گمراه شدند و ديگران را نيز گمراهساختند ، اعمالي كه انجام ميدهند مانند خاكستري است كه در يك روز طوفاني دستخوشبادي سخت گردد كه به هيچ چيزي از آنچه فراهم كردهاند دست نمييابند ، آن استگمراهي عميق "[17].
اين است دلائل كساني كهميگويند اساس سعادت و نيكبختي ، ايمان و اعتقاد است . گاهي برخي از اين گروه ،افراط كرده و صرف ادعاي ايمان و در حقيقت انتساب محض را ملاك قضاوت قرار ميدهند، مثلا مرجئه در زمان بنياميه همين فكر را تبليغ ميكردند ، و خوشبختانه باانقراض بنياميه منقرض شدند . در آن عصر ، فكر شيعي كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) الهام ميگرفت نقطه مقابل فكر " مرجئه " بود وليبدبختانه در اعصار اخير فكر مرجئه در لباس ديگر در ميان عوام شيعه نفوذ كرده است ،گروهي از عوام شيعه صرفا انتساب ظاهري به اميرالمؤمنين ( ع ) را براي نجات كافيميشمارند و اين فكر عامل اساسي بيچارگي شيعه در عصر اخير بشمار ميرود . دراويش ومتصوفه اعصار اخير به نحوي ديگر و بهانهاي ديگر عمل را تحقير ميكنند ، آنهاموضوع صفات قلب را دستاويز قرار دادهاند در صورتي كه صفاي حقيقي قلب محرك و مؤيدعمل است نه منافي با آن .
در مقابل اين طبقات كساني همپيدا شدند كه ارزش عمل را به جايي رساندند كه گفتند مرتكب كبيره كافر است . خوارجچنين عقيدهاي داشتند . برخي از متكلمين ، مرتكب كبيره را نه مؤمن ميدانستند و نهكافر و قائل به " منزلة بين المنزلتين " بودند .
اكنون بايد ببينيم كداميك از اين افكار صحيح است؟ آيا بايد اصالة الاعتقادي شد يا اصالة العملي ؟ يا شق ديگري وجود دارد ؟ اينكبحث در ارزش ايمان و اعتقاد .
ارزش ايمان
درباره ارزش ايمان در سه مرحلهبايد بحث كرد :
1.آيا فقداناعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد ، و بر حسب ديد اسلاميشيعي ، اينها به علاوه امامت و عدل ، در هر شرايطي كه فرض شود موجب عذاب الهي است؟ يا آنكه امكان دارد كه برخي از بي ايمانان ، معذور باشند و در مقابل بيايمانيمعاقب نباشند ؟
2.آيا ايمانشرط حتمي قبول عمل خير است بطوري كه هيچ كار نيكي از غير مسلمانان و بلكه غير شيعهپذيرفته نيست ؟
3.آيا كفر وانكار ، موجب حبط و از بين بردن اعمال خير نميشود ؟ در ضمن مباحث آينده ، هر سهمرحله را مورد بررسي قرار خواهيم داد .
مؤاخذه بر كفر
شكي نيست كه كفر بر دو نوع است : يكي كفر از رويلجبازي و عناد كه كفر جحود ناميده ميشود و ديگر كفر از روي جهالت و ناداني وآشنا نبودن به حقيقت . در مورد اول ، دلائل قطعي عقل و نقل گوياست كه شخصي كهدانسته و شناخته ، با حق ، عناد ميورزد و در صدد انكار بر ميآيد مستحق عقوبت است. ولي در مورد دوم بايد گفت اگر جهالت و ناداني از روي تقصير كاري شخص نباشد موردعفو و بخشش پروردگار قرار ميگيرد .
براي توضيح اين مسأله لازم استقدري درباره تسليم و عناد بحث كنيم . قرآن كريم ميفرمايد: «يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتي الله بقلب سليم[18]».
" روزي كهمال و پسران به درد انسان نميخورند جز اينكه كسي با قلب سالم نزد خدا بيايد" .
مراتب تسليم
اساسي ترين شرط سلامت قلب ، تسليم بودن در مقابل حقيقتاست . تسليم سه مرحله دارد : تسليم تن ، تسليم عقل ، تسليم دل .
زماني كه دو حريف با يكديگر نبرد ميكنند و يكي از طرفيناحساس شكست ميكند ممكن است تسليم گردد . در اين گونه تسليمها ، معمولا حريفمغلوب دستهاي خود را به عنوان تسليم بالا ميكند و از ستيز و جنگ باز ميايستد ودر اطاعت حريف در ميآيد يعني هر طوري كه حريفش فرمان دهد عمل ميكند .
در اين نوع از تسليم ، تن و جسم تسليم ميشود اما فكر وانديشه تسليم نميگردد ، بلكه مرتبا در فكر تمرد است ، دائما ميانديشد كه چگونهممكن است فرصتي بدست آورد تا دوباره بر حريف چيره گردد . اين وضع عقل و فكر اواست و از لحاظ عواطف و احساسات نيز دائما به دشمن نفرين ميفرستد . اينگونه ازتسليم كه تسليم بدن است منتهاي قلمروي است كه زور ميتواند تسخير كند .
مرحله ديگر تسليم ، تسليم عقل و فكر است . قدرتي كهميتواند عقل را تحت تسليم در آورد قدرت منطق و استدلال است . در اينجا از زوربازو كاري ساخته نيست . هرگز ممكن نيست كه با كتك زدن ، به يك دانش آموز فهمانيدكه مجموع زواياي مثلث برابر با دو قائمه است . قضاياي رياضي را با استدلال بايدثابت كرد و راهي ديگر ندارد . عقل را فكر و استدلال ، تسخير و وادار به تسليمميكند . اگر دليل كافي وجود داشته باشد و بر عقل عرضه شود و آن را فهم كند ،تسليم ميگردد ولو آنكه همه زورهاي جهان بگويد تسليم نباش .
معروف است وقتي كه گاليله را به خاطر اعتقاد به حركتزمين و مركزيت خورشيد شكنجه ميدادند وي از بيم اينكه او را آتش بزنند از عقيدهعلمي خود اظهار توبه كرد ، در همان حال روي زمين چيزي مينوشت ، ديدند نوشته است: " با توبه گاليله زمين از گردش خود باز نميايستد " .
زور ميتواند بشر را وادار كند كه به زبان ازگفته خويش برگردد ولي فكر بشر هرگز تسليم نميشود مگر وقتي كه با نيروي منطق وبرهان مواجه گردد .
«قل هاتوا برهانكم ان كنتمصادقين[19]»
" دليل خويشتن را بياوريد اگر راستگو هستيد" .
سومين مرحله تسليم ، تسليم قلباست . حقيقت ايمان تسليم قلب است ، تسليم زبان يا تسليم فكر و عقل اگر با تسليمقلب توأم نباشد ايمان نيست . تسليم قلب مساوي است با تسليم سراسر وجود انسان ونفي هرگونه جحود و عناد .
ممكن است كسي در مقابل يك فكر ،حتي از لحاظ عقلي و منطقي تسليم گردد ولي روحش تسليم نگردد . آنجا كه شخص از رويتعصب ، عناد و لجاج ميورزد و يا به خاطر منافع شخصي زير بار حقيقت نميرود ، فكرو عقل و انديشهاش تسليم است اما روحش متمرد و طاغي و فاقد تسليم است و به هميندليل فاقد ايمان است ، زيرا حقيقت ايمان همان تسليم دل و جان است .
خداي متعال ميفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا ادخلوافي السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان[20]»
" اي كساني كه ايمانآوردهايد ، در قلعه سلم داخل شويد و گامهاي شيطان را پيروي نكنيد " . يعنيروحتان با عقلتان جنگ نكند ، احساساتتان با ادراكاتتان ستيز ننمايد . داستان شيطانكه در قرآن كريم آمده است نمونهاي از كفر قلب و تسليم عقل است . شيطان خدا راميشناخت ، به روز رستاخيز نيز اعتقاد داشت ، پيامبران و اوصياء پيامبران را نيزكاملا ميشناخت و به مقام آنها اعتراف داشت ، در عين حال خدا او را كافر ناميده ودربارهاش فرموده است:
«و كان من الكافرين[21]» " و از كافران بود " .
دليل براينكه از نظر قرآن ، شيطان خدا را ميشناخت اين است كه قرآن صريحا ميگويد: او بهخالقيت خدا اعتراف داشت ، خطاب به خداوند گفت: «خلقتني من نار و خلقته من طين»" مرا از آتش آفريدي و او ( آدم ) را از گل " .
و دليل بر اين كه به روز رستاخيز اعتقاد داشتاين است كه گفت: «انظرني الي يوم يبعثون» " پروردگارا مرا تا روز رستاخيز مهلت بده" .
و دليل بر شناخت وي انبياء ومعصومين را اين است كه گفت: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين»" به عزت تو قسم كه همه فرزندان آدم را گمراه ميسازم مگر بندگان خالصشدهات را " .
مراد از بندگان خالص شده كه نهتنها عملشان مخلصانه است بلكه سراسر وجودشان از غير خدا پاك و آزاد است ، اولياءخدا و معصومين از گناهند ، شيطان آنان را نيز ميشناخته است و به عصمت آنان هممعتقد بوده است .
قرآن در عين اينكه شيطان راشناساي همه اين مقامات معرفي ميكند او را كافر ميخواند و كافر ميشناسد ، پسمعلوم ميشود : تنها شناسايي و معرفت ، يعني تسليم فكر و ادراك ، براي اينكهموجودي مؤمن شناخته شود كافي نيست ، چيز ديگر لازم است . از نظر منطق قرآن چراشيطان با اينهمه شناساييها ، از كافران محسوب گشته است ؟ معلوم است ، براي اينكهدر عين قبول ادراكاتش حقيقت را ، احساساتش به ستيزه برخاست ، دلش در برابر دركعقلش قيام كرد ، از قبول حقيقت اباء و استكبار نمود ، تسليم قلب نداشت .
اسلام واقعي واسلام منطقهاي
ما معمولا وقتي ميگوييم فلانكس مسلمان است يا مسلمان نيست نظر به واقعيت مطلب نداريم . از نظر جغرافيايي ،كساني را كه در يك منطقه زندگي ميكنند و به حكم تقليد و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند ، مسلمان ميناميم و كساني ديگر را كه در شرايط ديگر زيستهاند و بهحكم تقليد از پدران و مادران ، وابسته به ديني ديگر هستند ، يا اصلا بيدينند ،غير مسلمان ميناميم .
بايد دانست اين جهت ارزش زياديندارد ، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و كافر بودن . بسيارياز ماها مسلمان تقليدي و جغرافيايي هستيم ، به اين دليل مسلمان هستيم كه پدر ومادرمان مسلمان بودهاند و در منطقهاي به دنيا آمده و بزرگ شدهايم كه مردم آنمسلمان بودهاند . آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعي است و آن اين استكه شخص قلبا در مقابل حقيقت تسليم باشد ، در دل را به روي حقيقت گشوده باشد تاآنچه كه حق است بپذيرد و عمل كند و اسلامي كه پذيرفته است بر اساس تحقيق و كاوش ازيك طرف ، و تسليم و بي تعصبي از طرف ديگر باشد .
اگر كسي داراي صفت تسليم باشد وبه عللي حقيقت اسلام بر او مكتوم مانده باشد و او در اين باره بي تقصير باشد ،هرگز خداوند او را معذب نميسازد ، او اهل نجات از دوزخ است . خداي متعالميفرمايد:
«و ما كنا معذبين حتي نبعثرسولا» " ما چنين نيستيم كه رسول نفرستاده (حجت تمام نشده) بشر را معذبكنيم " .
يعني محال است كه خداي كريم حكيم كسي را كه حجتبر او تمام نشده است عذاب كند . اصوليين مفاد اين آيه را كه تأييد حكم عقل است" قبح عقاب بلا بيان " اصطلاح كردهاند ، ميگويند تا خداي متعالحقيقتي را براي بندهاي آشكار نكرده باشد زشت است كه او را عذاب كند.
براي نشان دادن اين حقيقت كهممكن است افرادي يافت شوند كه داراي روح تسليم باشند ولو آنكه اسمامسلمان نباشند ، دكارت ، فيلسوف فرانسوي - مطابق اظهارات خودش - نمونه خوبي است .
در شرح حال وي نوشتهاند كه ويفلسفه خود را از شك شروع كرد ، در همه معلومات خويش شك كرد و از صفر شروع نمود ،فكر و انديشه خودش را نقطه شروع قرار داده گفت : " من ميانديشم پس وجوددارم " . پس از اثبات وجود خويش ، روح را اثبات كرد و همچنين وجود جسم و وجودخدا برايش قطعي شد . كم كم به موضوع انتخاب دين رسيد ، مسيحيت را كه در كشورش دينرسمي بود انتخاب كرد . ولي يك سخن جالب دارد و آن اين است كه ميگويد من نميگويممسيحيت حتما بهترين ديني است كه در همه دنيا وجود دارد ، من ميگويم در ميانادياني كه الان من ميشناسم و به آنها دسترسي دارم مسيحيت بهترين دين است . من باحقيقت ، جنگندارم ، شايد در جاهاي ديگر دنيا ، ديني باشد كه بر مسيحيت ترجيحداشته باشد ، و از قضا ايران را به عنوان يك كشوري كه از آنجا بي خبر است ونميداند م ردم آنجا چه دين و مذهبي دارند مثال ميآورد ، ميگويد من چه ميدانم ؟شايد مثلا در ايران دين و مذهبي وجود داشته باشد كه بر مسيحيت ترجيح دارد .
اين گونه اشخاص را نميتوانكافر خواند ، زيرا اينها عناد نميورزند ، كافر ماجرايي نمينمايند ، اينها درمقام پوشيدن حقيقت نيستند . ماهيت كفر ، چيزي جز عناد و ميل به پوشانيدن حقيقتنيست . اينها " مسلم فطري " ميباشند . اينها را اگر چه مسلماننميتوان ناميد ولي كافر هم نميتوان خواند ، زيرا تقابل مسلمان و كافر از قبيلتقابل ايجاب و سلب و يا عدم و ملكه - به اصطلاح منطقيين و فلاسفه - نيست ، بلكهاز نوع تقابل ضدين است ، يعني از نوع تقابل دو امر وجودي است نه از نوع تقابل يكامر وجودي و يك امر عدمي .
البته اين كه دكارت را به عنوانمثال ذكر كرديم براي اين نبود كه از اصل اولي كه بيان كرديم خارج شويم . از اولشرط كرديم كه درباره اشخاص اظهار نظر نكنيم . مقصود ما از تمثيل به دكارت اين استكه اگر فرض كنيم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقيقت همان اندازه تسليمبوده كه اظهار داشته است ، و از طرف ديگر واقعا هم دسترسي بيشتر براي تحقيقنداشته است ، او يك مسلمان فطري بوده است .
اخلاص ، شرط قبول اعمال
مسأله دوم از مسائلي كه درباره ارزش ايمان طرح كرديم ايناست كه آيا ايمان چه دخالتي در قبولي اعمال ميتواند داشته باشد ؟
قبلا در ضمن نقل دلائل كساني كه ميگويند اعمال خير كفار، مقبول درگاه خداست گفتيم كه آنها ميگويند : چون حسن و قبح و نيك و بد عمل ،ذاتي است ، عمل نيك ، چه از مؤمن باشد يا از كافر ، ماهيتش نيك است و قهرا بايدمورد قبول حق تعالي واقع گردد ، زيرا خوب از هر كس خوب است و بد از هركس بد است ونسبت خداي متعال هم با همه بندگان يكي است .
اكنون ميگوييم آنچه در استدلال مذكور آورده شده استصحيح است ولي يك مطلب اساسي ، اينجا مورد غفلت قرار گرفته است و ما براي بيان آنناچاريم يكي ديگر از اصطلاحات فن اصول را بيان كنيم و آن اصطلاح اين است كه حسن وقبح بر دو گونه است : فعلي و فاعلي .
هر عملي دو جنبهو دو بعد دارد و هر يك از دو جنبه آن از نظر خوبي و بدي حسابي جداگانه دارد . ممكناست يك عمل از لحاظ يك بعد نيك باشد ولي در بعد ديگر نيك نباشد . عكس آن نيز ممكناست ، و نيز ممكن است يك عمل از لحاظ هر دو بعد نيك يا بد باشد .
اين دو بعد عبارت است از : شعاع اثر مفيد و يا مضر عملدر خارج و در اجتماع بشر ، و شعاع انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزههاي نفساني وروحي كه موجب آن عمل شده است و عامل خواسته است به واسطه عمل و با وسيله قراردادن عمل به آن هدفها و انگيزهها برسد .
از نظر اول بايد ديد اثر مفيد و يا مضر عمل تا كجا كشيدهشده است ؟ و از نظر دوم بايد ديد كه عامل ، در نظام روحي و فكري خود چه سلوكي كردهو به سوي كدام مقصد ميرفته است؟
اعمال بشر از نظر شعاع اثر سودمند يا زيانبار ، در دفترتاريخ ثبت ميشود و تاريخ درباره آن قضاوت ميكند ، آن را ستايش يا نكوهشمينمايد ، ولي از نظر شعاع انتساب با روح بشر ، تنها در دفاتر علوي ملكوتي ثبت وضبط ميشود . دفتر تاريخ ، عمل بزرگ و مؤثر ميخواهد و چنين عملي را ستايش ميكند، ولي دفاتر علوي ملكوتي الهي علاوه بر اين جهت در جستجوي عمل جاندار است .
قرآن ميفرمايد: «الذي خلق الموت و الحيوةليبلوكم ايكم احسن عملا» . " آنكه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را درامتحان نيكوترين عمل و صواب ترين عمل قرار دهد " .
فرمود " صواب ترين "عمل و نفرمود " بيشترين عمل " زيرا عمده اين است كه بدانيم آنگاه كهتحت تأثير انگيزههايي روحي ، عملي انجام ميدهيم گذشته از پيكر عمل كه يك سلسلهحركات و سكنات است و داراي اثرها و ارزشهاي خاص اجتماعي است ، از نظر معنوي واقعاو حقيقتا به سويي ميرويم و طي طريقي ميكنيم .
مطلب به اين سادگي نيست كه هرچه هست " عمل " است ، كار است ، انرژي عضلاني است كه مصرف ميشود و اماانديشهها و نيتها ، به اصطلاح ارزش مقدماتي دارد براي عمل ، همه ذهنيت است و همهمقدمه است و عمل ذوالمقدمه ، اساس ذوالمقدمه است ، مقدمه هر طور بود ، بود . خير، اصالت فكر و نيت ، از اصالت عمل كمتر نيست . اين گونه تفكر " اصالة العملي" كه انديشه و نيت و عقيده را " اصيل " نميشمارد و تحت عنوان" عينيت " و " ذهنيت " صرفا ارزش مقدمي برايش قائل است ، يكتفكر مادي است . گذشته از اينكه بطلان اين مكتب در جاي خود روشن است ، قدر مسلماين است كه معارف قرآن را با اينگونه طرز تفكرها نتوان توجيه كرد .
از نظر قرآن ، شخصيت واقعي ما و" من " حقيقي ما همان روح ماست ، روح ما با هر عمل اختياري ، از قوهبسوي فعليت گام بر ميدارد و اثر و خاصيتي متناسب با اراده و هدف و مقصد خود كسبميكند ، اين آثار و ملكات جزء شخصيت ما ميشود و ما را به عالمي متناسب خود ازعوالم وجود ميبرد .
پس حسن و قبح فعلي ، يا خوبي وبدي اعمال ، از نظر بعد اول بستگي به اثر خارجي آن عمل دارد ، و حسن و قبح فاعلي، يا خوبي و بدي از نظر بعد دوم بستگي به كيفيت صدور آن از فاعل دارد . در حساباول ، قضاوت ما درباره يك عمل از لحاظ نتيجه خارجي و اجتماعي آن است ، و در حسابدوم ، قضاوت ما از نظر تأثير داخلي و رواني عمل در شخص فاعل است .
وقتي يك فرد ، بيمارستاني بوجودميآورد يا اقدام نيكوكارانه ديگري در امور فرهنگي يا بهداشتي يا اقتصادي يك كشورانجام ميدهد ، شك نيست كه عمل او از نظر اجتماعي و در مقياس تاريخ ، خير است ،يعني كار مفيد و نافع براي خلق خداست . در اين حساب تفاوتي نميكند كه هدف فاعلاز ايجاد بيمارستان يا مؤسسه خيريه ديگر چه باشد ؟ خواه هدفش رياكاري و تظاهر واشباع غرائز نفساني باشد يا انساني و عالي و غيرفردي و مافوق مادي ، در هر صورت ازلحاظ اجتماع يك مؤسسه خيريه بوجود آمده است . قضاوت تاريخ در مورد اعمال مردمهميشه از همين جنبه و در همين بعد است . تاريخ هرگز به نيت اشخاص كاري ندارد .وقتي سخن از شاهكارهاي هنر و صنعت در اصفهان به ميان ميآيد كسي كاري ندارد كهمثلا پديدآورنده مسجد شيخ لطف الله يا مسجد شاه يا سي و سه پل چه نيتي و هدفيداشته است ، تاريخ پيكر را ميبيند و نام عمل را " عمل خير " ميگذارد .
اما در حساب " حسن فاعلي" نظر به اثر اجتماعي و خارجي فعل نيست ، در اين حساب نظر به نوع ارتباط عملبا فاعل است ، در اين حساب مفيد بودن عمل كافي نيست براي اينكه عمل ، " عملخير " محسوب گردد . در اينجا حساب اين است كه فاعل با چه نيت و چه منظور و هدفيو براي وصول به چه مقصدي اقدام كرده است . اگر فاعل ، داراي نيت و هدف خير باشد وكار خير را با انگيزه خير انجام داده باشد كارش خير است يعني حسن فاعلي دارد وعملش دو بعدي است ، در دو امتداد پيش رفته است : در امتداد تاريخ و زندگي اجتماعيبشري ، و در امتداد معنوي و ملكوتي ، ولي اگر آن را با انگيزه ريا يا جلب منفعتمادي انجام داده باشد ، كارش يك بعدي است ، تنها در امتداد تاريخ و زمان پيش رفتهولي در امتداد معنوي و ملكوتي پيش نرفته است و به اصطلاح اسلامي عملش به عالم بالاصعود نكرده است ، و به تعبير ديگر در اينگونه موارد ، فاعل به اجتماع خدمت كرده وآن را بالا برده است ولي به خودش خدمت نكرده است بلكه احيانا خيانت كرده است ،روحش بجاي اينكه با اين عمل ، تعالي يابد و بالا رود تنزل يافته و سقوط كرده است.
البته مقصود اين نيست كه حسابحسن فاعلي از حسن فعلي بكلي جداست و انسان از نظر نظام روحي و تكامل معنوي نبايدكاري به كارهاي مفيد اجتماعي داشته باشد ، مقصود اين است كه كار مفيد اجتماعيآنگاه از نظر نظام روحي و تكامل معنوي مفيد است كه روح با انجام آن عمل يك سير وسفر معنوي كرده باشد ، از منزل خودخواهي و هواپرستي خارج شده و قدم به منزل اخلاصو صفا گذاشته باشد .
نسبت حسن فعلي به حسن فاعلينسبت بدن به روح است . يك موجود زنده ، تركيبي است از روح و بدن ، بايد در پيكرعملي كه حسن فعلي دارد ، حسن فاعلي دميده شود تا آن عمل زنده گردد و حيات يابد .
عليهذا دليل عقلي به اصطلاح " روشنفكرمابان " - مبني بر اينكه " خداوند با همه مخلوقاتش نسبت متساوي و يكساندارد ، و از طرف ديگر حسن و قبح اعمال ، ذاتي اعمال است ، پس عمل خير از همه مردميكسان است و لازمه اين دو " يكساني " اين است كه پاداش اخروي مؤمن و غيرمؤمن يكسان باشد . . . " - مخدوش است . در اين استدلال ، عملها و نسبتيكسان خداوند با مخلوقات در نظر گرفته شده است اما " عامل " و شخصيت اوو هدف و انگيزه و سير روحي و معنوي را كه جبرا و قهرا موجب نايكساني عملها ميشودو فاصلهاي در حد فاصله مرده و زنده ميان آنها به وجود ميآورد فراموش كردهاند ،ميگويند : براي خدا چه فرق ميكند كه آنكه عمل خير انجام ميدهد او را بشناسد يانشناسد ؟ با او آشنا باشد يا آشنا نباشد ؟ عمل را براي رضاي او انجام داده باشد يابراي مقصودي ديگر ؟ قصدش تقرب به خدا باشد يا نباشد ؟
پاسخ اين است : براي خدا فرقنميكند ولي براي خود آن شخص فرق ميكند ، او اگر خدا را نشناسد و با او آشنانباشد يك نوع سلوك روحي ميكند و اگر آشنا باشد نوعي ديگر . اگر آشنا نباشد عمل يكبعدي انجام ميدهد ، عملش تنها حسن فعلي و حسن تاريخي مييابد ، ولي اگر آشناباشد عمل دو بعدي انجام ميدهد و عملش حسن فاعلي و حسن ملكوتي نيز پيدا ميكند ودو بعدي ميگردد ، اگر آشنا باشد خودش و عملش به سوي خدا بالا ميرود و اگر آشنانباشد بالا نميرود . به عبارت ديگر : براي خدا فرق نميكند اما براي عمل فرقميكند ، در يك صورت ، عمل ، عملي ميشوند زنده و صعود كننده به بالا ، و در صورتديگر عملي ميشود مرده و هبوط كننده به پايين .
ميگويند خداي عادل و حكيم هرگزبه جرم اينكه بندهاي با او رابطه دوستي ندارد خط بطلان بر روي اعمال نيكشنميكشد .
ما هم معتقديم كه خداوند خطبطلان نميكشد ، اما بايد ببينيم آيا اگر كسي خداشناس نباشد عمل خير واقعي كه همحسن اثر داشته باشد و هم حسن ارتباط ، هم از نظر نظام اجتماعي خوب باشد و هم ازنظر روحي عامل ، از او سر ميزند يا سر نميزند ؟ همه اشتباهها از آنجا پيدا شدهاست كه ما مفيد بودن اجتماعي يك عمل را براي اينكه آن عمل ، " خير " و" صالح " محسوب گردد كافي فرض كردهايم . مسلما اگر به فرض ( البته فرضمحال ) كسي خدا را نشناسد و با عمل خود به سوي خدا بالا رود خدا او را بازنميگرداند ، اما حقيقت اين است كه كسي كه خدا را نميشناسد حجابي را پاره نميكند، طوري از اطوار نفس را طي نمينمايد و به سوي ملكوت خدا بالا نميرود تا عملش آنجهانيگردد و جنبه ملكوتي بيابد و صورتي پيدا كند كه در آن جهان مايه بهجت و لذت و سرورو سعادت او گردد . مقبوليت عمل نزد پروردگار جز اين نيست كه عمل اينچنين باشد .
يك تفاوت اصيل در ميان قوانينالهي و قوانين بشري همين است كه قوانين الهي دو بعدي است و قوانين بشري يك بعدي .قوانين بشري به نظام روحي و تكامل معنوي فرد كاري ندارد . وقتي كه يك دولت برايمصالح كشور ، اقدام به وضع ماليات ميكند ، هدفش فقط بدست آوردن پول و تأمينهزينه كشور است . دولت نظري ندارد كه پرداخت كننده ماليات چه نيتي دارد ؟ آيا باطيب خاطر و رضايت و از روي علاقمندي به دولت يا كشور ماليات ميدهد يا از روي ترس؟ هدف دولت تنها پول گرفتن است ، حتي اگر پرداخت كننده در دلش فحش هم بدهد باز هممنظور دولت عملي شده است .
همچنين وقتي كه براي دفاع ازكشور ، سربازاني را به زير پرچم احضار ميكند به نيت سربازان كاري ندارد ، اوميخواهد سرباز در ميدان جنگ با دشمن نبرد كند ، براي دولت تفاوتي ندارد كه سربازبا رضا و ميل بجنگد يا از روي ترس از مسلسلي كه پشت سرش قرار دارد ، نبردش خودنماييباشد ، به انگيزه حماسهها و تعصبهاي احمقانه باشد ، يا از براي دفاع از حق وحقيقت ؟
ولي در قوانين الهي چنين نيست ،در اين قوانين ، ماليات و سربازي بطور مطلق خواسته نشده است ، بلكه توأم با نيتخالص و قصد قربت خواسته شده است . اسلام عمل با روح ميخواهد نه عمل بي روح .لهذا اگر مسلماني زكات خود را بدهد ولي شائبه ريا در آن باشد پذيرفته نيست ، اگربه جهاد برود ولي براي خودنمايي باشد قبول نيست . قانون الهي ميگويد سرباز اجباريبه درد من نميخورد ، من سربازي ميخواهم كه روحا سرباز باشد ، سربازي ميخواهم كهنداي:
" «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنة »" راپذيرفته باشد و صميمانه به آن لبيك بگويد . از رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله )در روايت متواتر ميان شيعه و سني رسيده است كه :
«انماالاعمال بالنيات[22]» " همانا كارها وابسته به نيتهاست" .
« لكل امرء مانوي » "براي هر كس همان است كه آن را قصد كرده است " .
«لاعمل الا بنية » " هيچ عملي بدون نيت پذيرفته نيست " .
در حديثي به اين شكل روايت شده است: «انما الاعمالبالنية ، و انما لامرء ما نوي ، فمن كانت هجرته الي الله و رسوله فهجرته الي اللهو رسوله ، و من كانت هجرته لدنيا يصيبها او امرأة يتزوجها فهجرته الي ما هاجر اليه[23]»" همانا اعمال ، وابسته به نيت است ، براي انسان همان است كه قصد كرده و هدفقرار داده است . هر كس به خاطر خدا و رسول هجرت كرده است ، هجرتش به سوي خدا ورسول است ، و هر كس به خاطر زني كه با او ازدواج كند و يا به خاطر ثروتي كه بهچنگ آورد هجرت كرده است هجرتش به سوي همان خواهد بود " .
امام صادق ( ع ) فرمود : كارتان را براي خدا قرار دهيدنه براي مردم ، زيرا هر چه براي خدا است براي خدا ( بسوي خدا ) است و هر چه برايمردم است بسوي خدا بالا نميرود[24].
نيت ، جان عمل است و همانطوري كه تن آدمي شريف است بهجان آدميت ، شرافت عمل آدمي نيز بستگي به جان آن دارد . جان عمل چيست ؟ جان عمل ،اخلاص است .
قرآن كريم ميفرمايد :
«و ما امروا الا ليعبدواالله مخلصين له الدين» " مأموريتنيافتند جز اينكه خدا را از روي اخلاص بپرستند " .
كيفيت يا كميت؟
از بحث گذشته نتيجه جالبي بدست ميآيد و آن اين كه: آنچهدر حساب خدا مايه ارزش اعمال است كيفيت است نه كميت . توجه نكردن به اين نكته سببشده گروهي از مردم در برخي از اعمال فوق العاده با ارزش اولياء خدا وقتي كه حجماجتماعي آنها را كوچك ديدهاند افسانه سازي كنند . مثلا درباره انگشتري كهاميرالمؤمنين علي ( ع ) در حال ركوع به فقير دادند و آيه دربارهاش نازل گشتگفتهاند ارزش آن معادل خراج سوريه و شامات بوده است ، و براي اينكه مردم باوركنند ، شكل روايت به آن دادهاند . به نظر اينان شگفت بوده است كه درباره انفاق يكانگشتر حقير ، آيهاي عظيم از قرآن نازل شود ، و چون نتوانسته اند اين معني راباور كنند افسانه سازي كرده بهاي مادي آن را بالا بردهاند ، فكر نكردهاندانگشتري كه معادل خراج سوريه و شام باشد ، در مدينه فقير و بيچاره ، زينت بخشدست علي (ع) نخواهد بود . فرضا چنين انگشتري در دست علي (ع) ميبود او آن را بهيك گدا نميداد بلكه با چنان انگشتري مدينه را آباد ميكرد و همه بينوايان شهر رانجات ميداد .
عقل افسانه سازان درك نكرده است كه عمل بزرگ در نزد خداحسابي غير از حسابهاي مادي دارد ، گويي ايشان پنداشته اند كه گرانقيمت بودن انگشترچشم خدا را - معاذ الله - خيره كرده و او را وادار به تحسين كرده است كه آفرين بهعلي ، چه كار بزرگي انجام داد !
نميدانم اين كوته فكران ، درباره قرصههاي جويني كه علي( ع ) و خاندانش انفاق كردند و سوره " هل اتي " در شأن آنان نازل شد چهفكري كردهاند ؟ لابد در آنجا هم ميگويند آرد آن نانها از جو نبوده مثلا برادهطلا بوده است !
نه ، چنين نيست . اهميت عمل علي ( ع ) و خاندانش از جنبهمادي كه نظرهاي ما را جلب ميكند نيست ، اهميت عمل آنان در اين است كه عملي پاكو صد در صد خالص براي خدا بوده است ، در آن حد از اخلاص كه براي ما قابل تصور همنيست ، اخلاصي كه براي ما قابل تصور هم نيست ، اخلاصي كه در ملكوت اعلي انعكاسيافته و عكس العمل تمجيد و تحسين به وجود آورده است . به قول شيخ فريدالدين عطار نيشابوري :
گذشته زين جهان وصف سنانش گذشته ز آن جهان وصف سه نانش
اهميت عمل آنان در اين بوده است كه قرآن نقلكرده است:
«انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لا شكورا» " ما فقط به خاطر روي خدا به شما انفاقميكنيم و پاداش يا تشكري از شما توقع نداريم " .
اين زبان دل ايشان است كه خدايآگاه فاش نموده است ، يعني آنها با آن ايثار و آن گذشت ، از خدا جز خدانميخواستند .
اين كه قرآن كريم اعمال كافرانرا همچون سرابي پوچ و بيحقيقت دانسته است از اين جهت است كه اعمال آنان ظاهريآراسته و فريبنده دارد ولي چون براي هدفهاي پست مادي فردي انجام شده نه براي خدا، چهره ملكوتي ندارد .
زبيده زن هارون الرشيد ، نهريدر مكه جاري ساخته است كه از آن زمان تا كنون مورد استفاده زوار بيتالله است .اين كار ، ظاهري بسيار صالح دارد . همت زبيده اين نهر را از سنگلاخهاي بين طائف ومكه به سرزمين بي آب مكه جاري ساخت و قريب دوازده قرن است كه حجاج تفتيده دل تشنهلب از آن استفاده ميكنند . از نظر چهره ملكي ، كار بس عظيمي است ، ولي از نظرملكوتي چطور ؟ آيا ملائكه هم مانند ما حساب ميكنند ؟ آيا چشم آنان هم به حجم ظاهرياين خيريه خيره ميشود ؟ نه ، آنها طوري ديگر حساب ميكنند . آنان با مقياس الهي، ابعاد ديگر عمل را ميسنجند ، حساب ميكنند كه زبيده پول اين كار را از كجا آورد؟ زبيده همسر يك مرد جبار و ستمگر به نام هارون الرشيد بود كه بيت المال مسلمينرا در اختيار داشت و هر طور هوس ميكرد عمل مينمود . زبيده از خود ثروتي نداشت ومال خود را صرف عمل خير نكرد ، مال مردم را صرف مردم كرد ، تفاوتش با ساير زنانيكه مقام او را داشتهاند در اين جهت بود كه ديگران مال مردم را صرف شهوات شخصيميكردند و او قسمتي از اين مال را صرف يك امر عام المنفعه كرد . تازه مقصودزبيده از اين كار چه بوده است ؟ آيا ميخواسته نامش در تاريخ بماند ؟ يا واقعارضاي خدا را در نظر داشته است ؟ خدا ميداند و بس . در اين حساب است كه گفته شدهزبيده را در خواب ديدند و از او پرسيدند كه خدا با اين نهري كه جاري ساختي با توچه كرد ؟ جواب داد تمام ثوابهاي آن را به صاحبان اصلي پولها داد .
مسجد بهلول
ميگويند مسجدي ميساختند ،بهلول سر رسيد و پرسيد : چه ميكنيد ؟ گفتند : مسجد ميسازيم . گفت : براي چه ؟پاسخ دادند : براي چه ندارد ، براي رضاي خدا . بهلول خواست ميزان اخلاص بانيانخير را به خودشان بفهماند ، محرمانه سفارش داد سنگي تراشيدند و روي آن نوشتند" مسجد بهلول " ، شبانه آن را بالاي سر در مسجد نصب كرد . سازندگانمسجد روز بعد آمدند و ديدند بالاي در مسجد نوشته شده است " مسجد بهلول" ، ناراحت شدند ، بهلول را پيدا كرده به باد كتك گرفتند كه زحمات ديگران رابه نام خودت قلمداد ميكني ؟ ! بهلول گفت مگر شما نگفتيد كه مسجد را براي خداساخته ايم ؟ فرضا مردم اشتباه كنند و گمان كنند كه من مسجد را ساختهام ، خدا كهاشتباه نميكند .
چه بساكارهاي بزرگي كه از نظرما بزرگ است و در نزد خدا پشيزي نميارزد . شايد بسياري از بناهاي عظيم از معابدو مساجد و زيارتگاهها و بيمارستانها و پلها و كاروانسراها و مدرسهها چنين سرنوشتيداشته باشند ، حسابش با خداست .
ايمان به خدا وآخرت
نسبت دنيا و آخرت نسبت بدن وروح ، يعني نسبت ظاهر به باطن است ، دنيا و آخرت دو جهان كاملا مجزا و منفصل ازيكديگر نيستند ، عالم دنيا و آخرت و يا به تعبير ديگر ملك و ملكوت مجموعا يك واحداست همچون ورق كتاب كه داراي دو صفحه است ، و يا همچون سكهاي كه دو طرف دارد .زميني كه در دنيا هست ، همين زمين با چهره ملكوتيش در آخرت پيدا ميشود . جماداتو نباتات دنيا با وجهه ملكوتيشان در آخرت ظاهر ميشوند . اساسا آخرت وجهه ملكوتي دنياست .
شرط اين كه يك عمل ، وجههملكوتي خوب و " علييني " پيدا كند اين است كه با توجه به خدا و برايصعود به ملكوت خدا انجام بگيرد . اگر كسي معتقد به قيامت نباشد و توجه به خدانداشته باشد ، عمل او وجهه ملكوتي نخواهد داشت و به تعبير ديگر صعود به علييننخواهد كرد . وجهه ملكوتي عمل وجهه بالاست و وجهه ملكي آن وجهه پايين است . تاعملي از راه نيت و از راه عقيده و ايمان ، نورانيت و صفا پيدا نكند ، به ملكوتعليا نميرسد ، عملي به ملكوت عليا ميرسد كه روح داشته باشد . روح عمل همان بهرهاخروي و ملكوتي آن است . قرآن كريم چه زيبا ميفرمايد:
«اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه» " بسوي اوسخن پاك بالا ميرود و كردار شايسته بالا ميبردش " .
اين آيه به دو گونه قابل تفسيراست و هر دو گونه در كتب تفسير ذكر شده است : يكي اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك راكردار شايسته بالا ميبرد ، ديگر اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك ، كردار شايسته رابالا ميبرد و ملكوتي ميسازد . دو تفسير - كه هر دو صحيح است و مانعي ندارد كه هردو مقصود باشد - مجموعا اين اصل را بيان ميكنند كه ايمان در مقبوليت عمل و بالارفتن عمل بسوي بالا تأثير دارد و عمل ، در سيراب شدن ايمان و بالا رفتن درجه ايمان. اين اصل در معارف اسلامي اصل مسلمي است . استشهاد ما به اين آيه بنابر تفسير دوماست گو اينكه - همچنانكه اشاره كرديم - از نظر ما مانعي ندارد كه آيه كريمه در آنواحد ناظر به هر دو معني باشد .
به هر حال اشتباه است اگربپنداريم اعمال كساني كه ايمان به خدا و قيامت ندارند ، به سوي خدا صعود مينمايدو وجهه " علييني " پيدا ميكند .
اگر به ما بگويند كه فلانكس ازجاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقعنداريم كه چنين كسي به قم و اصفهان و شيراز برسد ، اگر كسي چنين احتمالي بدهد بهاو ميخنديم و ميگوييم اگر او ميخواست به قم و اصفهان و شيراز برود بايد از جادهجنوب تهران خارج شود و ادامه دهد .
محال است كه كسي به سوي تركستانبرود و به كعبه برسد .
بهشت و جهنم ،دو غايت سير معنوي انسان است . در آن جهان هر كسي خود را در غايت مسير خود ميبيند، يكي بالا است و ديگري پايين ، يكي اعلا عليين است و ديگري اسفل سافلين .
«ان كتاب الابرار لفي عليين و ان كتاب الفجار لفيسجين»
چگونه ممكن است كسي به سوي مقصدي حركت نكند و يا به سويمقصدي ضد آن مقصد حركت كند و آنگاه به آن مقصد برسد ؟ ! حركت به سوي عليين ، فرعآهنگ و اراده رسيدن به آن است ، و آهنگ و اراده ، فرع معرفت و اعتقاد از يك طرف ،و تمكين و تسليم از طرف ديگر است . از آنكه به چنين مقصدي اعتقاد ندارد يا تمكينو تسليم ندارد و بالاخره رغبتي به آن ندارد و به انگيزه رسيدن به آنجا كوچكترينگامي برنميدارد چگونه ميتوان توقع داشت كه سر از آنجا در بياورد ؟ بي شك هرراهي به مقصد خودش منتهي ميگردد ، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهي نميگردد .
قرآن كريم ميفرمايد: «من كان يريد العاجلة عجلنا لهفيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا * و من اراد الاخرةو سعي لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا» " هر كس ( فقط ) طالب دنياي نقد باشد ، آنمقدار كه بخواهيم به آنان كه بخواهيم ميدهيم ، سپس براي وي جهنم را قراردادهايم كه نكوهيده و رانده شده وارد آن ميگردد . و هر كس خواهان آخرت باشد وكوشش شايسته آن را انجام دهد ، پس كوشش آنان مورد قدرداني قرار خواهد گرفت ".
يعني اگر كسي سطح فكرش از دنيا بالاتر نباشد و هدفي عاليتر از دنيا نداشته باشد ، محال است كه به هدف عالي اخروي نائل گردد ، ولي لطف وكرم ما و خدايي ما ايجاب ميكند كه از همان هدف دنيايي كه خواهان آن است به اوبهرهاي بدهيم .
در اينجا نكتهاي هست : جهاندنيا ، جهان طبيعت و ماده است ، جهان علل و اسباب است ، علل و اسباب دنيوي با همدر تزاحم و جنگند ، در اين دنيا " قسر " هم وجود دارد ، لهذا كسي كههدفش دنيا باشد ، تضميني ندارد كه صد در صد به مقصود برسد . تعبيري كه قرآن كريمبراي تفهيم اين نكته انتخاب فرموده اين است:
" هر قدربخواهيم ، به هر كس بخواهيم ميدهيم " .
ولي آن كس كه در نظام روحي خودش هدف عاليتري دارد و دلبه هدفهاي كوچك نقد نداده است و به سوي هدف الهي گام برميدارد و با ايمان جلوميرود ، البته وي به هدف خواهد رسيد زيرا خداوند ارجگزار است ، كار نيكي را كهتقديم او گردد ميپذيرد و مزد ميدهد.
در اينجا سعي و كوشش هم شرط شده است زيرا محال است كهكسي بيگام برداشتن ، راهپيمايي كند و به هدف برسد . سپس در آيه بعد ميفرمايد:
«كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك ، و ما كان عطاءربك محظورا» " ما همه را ، هم اين گروه را و هم آن گروه را ، از فيضپروردگارت مدد ميكنيم ، فيض پروردگار تو از كسي دريغ نشده است " .
يعني ما فياض علي الاطلاقيم و جهان را مستعد فعاليتساختهايم ، هر كسي هر تخمي كه بپاشد آن را به ثمر ميرسانيم ، هر كس كه به سويهدفي رهسپار است او را به هدفش ميرسانيم .
حكماي الهيميگويند : واجب الوجود بالذات واجب من جميع الجهات و الحيثيات است ، لهذا واجبالفياضيه است ، از اين رو هر كس طالب هر چه باشد ، خدا او را مدد ميكند . چنيننيست كه اگر كسي طالب دنيا باشد خدا بفرمايد تو گمراه هستي و بر خلاف ارشاد وهدايت ما عمل كردهاي پس ما تو را تأييد نميكنيم . نه ، چنين نيست ، دنيا طلب همدر دنيا طلبي خويش در حدودي كه اين سراي اسباب و علل و تمانع و تزاحم امكانميدهد مورد تأييد و حمايت الهي است و از بذل و بخشش بيدريغ او بهرهمند ميگردد .
به عبارت ديگر : جهان ، سرزمين مستعد و مناسبي است برايكاشتن و روييدن و رشد كردن و درو كردن ، بستگي دارد به اينكه انسان چه بذري برايرشد و پرورش انتخاب كند و چه محصولي بخواهد بدست آورد ، هر بذريانتخاب كند همان بذر عينا در مزرعه مستعد و مناسب اين جهان رشد داده ميشود . بلي، يك حمايت مخصوص از براي اهل حقيقت هست كه رحمت رحيميه ناميده ميشود ، دنياطلبان از اين رحمت محرومند ، زيرا خواهان آن نيستند . ولي رحمت رحمانيه خدا درتمام مردم و در تمام مسيرها علي السويه جريان دارد . به قول سعدي:
اديم زمين سفرهي عام اوست بر اين خوان يغما چه دشمن چهدوست
از آنچه در اين بحث گفته شد ،قسمتي از مسائل مورد بحث حل ميگردد . روشن ساختيم كه حسن فعلي براي پاداش اخرويعمل كافي نيست ، حسن فاعلي هم لازم است ، حسن فعلي به منزله تن و حسن فاعلي بهمنزله روح و حيات است ، و بيان كرديم كه ايمان به خدا و روز رستاخيز ، شرط اساسيو لازم حسن فاعلي است ، و اين شرطيت يك شرطيت قرار دادي نيست ، يك شرطيت ذاتي وتكويني است مانند شرطيت هر راه معين براي مقصد معين .
در اينجا فقط اشاره به يك نكتهلازم است و آن اينكه ممكن است كسي بگويد براي حسن فاعلي ضرورت ندارد كه حتما قصدتقرب به خداوند در كار باشد ، اگر كسي عمل خيري را به انگيزه وجدان و به خاطرعطوفت و رحمتي كه بر قلبش مستولي است انجام دهد ، كافي است كه عمل او حسن فاعليپيدا كند . به عبارت ديگر انگيزه انساندوستي براي حسن فاعلي كافي است ، همين كهانگيزه انسان " خود " نباشد حسن فاعلي پيدا ميكند اعم از اينكه انگيزه" خدا " باشد يا " انسانيت " .
اين نكته قابل تأمل است . درعين اينكه ما مطلب بالا را تأييد نميكنيم كه فرقي نيست ميان اينكه انگيزه خداباشد يا انسانيت ، و اكنون نميتوانيم وارد اين بحث عميق بشويم ، در عين حال جدامعتقديم هر گاه عملي به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرددر رديف عملي كه انگيزهاش فقط " براي خود " است نيست . البته خداوندچنين كساني را بي اجر نميگذارد . در برخي احاديث وارد شده است كه مشركاني نظير" حاتم " با اينكه مشركند ، به خاطر كارهاي خيري كه در دنيا كردهاندمعذب نخواهند بود و يا تخفيفي در عذاب آنها داده ميشود .
از روايات زيادي كه در دستداريم كاملا ميتوان اين مطلب را استفاده كرد:
1.مجلسي عليهالرحمه از " ثواب الاعمال " شيخ صدوق از علي بن يقطين از حضرت امامموسي كاظم ( عليهالسلام ) نقل ميكند كه آن حضرت فرمود :
در بني اسرائيل مردي مؤمن همسايهاي كافر داشت .آن مرد كافر نسبت به همسايه مؤمن خود همواره نيكي و نيكرفتاري ميكرد ، وقتي كهمرد ، خداوند براي او خانهاي ا ز نوعي گل بنا كرد كه مانع او از گرماي آتش بود وروزي او از خارج محيط او كه محيط آتش بود به او ميرسيد. به او گفته شد : اين بهسبب نيكي و نيكرفتاري تو نسبت به همسايه مؤمنت ميباشد[25].
مرحوم مجلسي پس از نقل اينروايت ميگويد : اين روايت و امثال آن دليل است كه عذاب برخي از جهنميان از كفاربه خاطر اعمال نيكشان برداشته ميشود و آياتي كه درباره كفار وارد شده كه تخفيفيدر عذابشان داده نميشود در موردي است كه چنين اعمال خيري از آنها صادر نشده باشد.
2. ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليهالسلام ) روايت ميكند كه فرمود :
مرد مؤمني در كشور پادشاهستمگري ميزيست . آن ستمگر آهنگ آن مؤمن كرد و او فرار كرد و به برخي از بلاد غيراسلامي رفت و بر مردي مشرك فرود آمد . آن مرد مشرك او را در پهلوي خود جاي داد وپذيرايي نمود . همين كه آن مشرك مرد به او خطاب رسيد سوگند به عزت و جلال خودم كهاگر در بهشت جايي براي مشرك بود تو را در آن ، جا ميدادم ، اما اي آتش او رابترسان ولي آسيب نرسان . امام آنگاه فرمود : و هر صبح و شام براي او از خارج آنمحيط روزي آورده ميشود . از امام سؤال شد : از بهشت ؟ فرمود : از جايي كه خداخودش ميخواهد[26].
3. رسول اكرم درباره عبدالله بن جدعان كه يكي از كفار معروف جاهليت و از سرانقريش است، فرمود: سبك عذاب ترين اهل دوزخ ابن جدعان است. عرض شد: يا رسول اللهچرا؟ فرمود: «انه كان يطعم الطعام»: او مردم را سير ميكرد[27].
4.و هم آنحضرت درباره چند تن از اهل جاهليت فرمود : صاحب قبا را ، و صاحب عصا را كه حاجيانرا ميراند ، و هم آن زن كه گربهاي داشت كه پنجه ميزد و او آن گربه را بسته بودنه خوراك ميداد و نه رها ميساخت تا چيزي خود به چنگ آورد ، در آتش ديدم ، و داخلبهشت شدم و در آنجا آن مرد كه سگي را از تشنگي نجات داده و سيراب كرده بود مشاهدهكردم[28].
افرادي اين چنين كه البته در همه زمانها كم يابيش پيدا ميشوند ، حداقل اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده ميشود و يا عذاباز آنها به كلي برداشته ميشود .
به نظر من اگر افرادي يافت شوندكه نيكي به انسانهاي ديگر و حتي نيكي به يك جاندار اعم از انسان يا حيوان را -زيرا لكل كبد حراء اجر - بدون هيچ چشم انتظاري انجام دهند ، و حتي در عمق وجدانخود از آن جهت خدمت نكنند كه چهره خود را در آيينه وجود محرومين ميبينند ، يعنيترس از اينكه روزي چنين سرنوشتي داشته باشند عامل محرك آنها نباشد ، بلكه طوريانگيزه احسان و خدمت در آنها قوي باشد كه اگر بدانند هيچ گونه سودي عايد آنهانميشود و حتي يك نفر هم از كار آنها آگاه نميگردد و احدي به آنها يك " باركالله " هم نخواهد گفت باز هم آن كار خير را انجام ميدهند ، و تحت تأثير عادتو امثال آن هم نباشند ، بايد گفت در عمق ضمير اين انسانها نوري از معرفت خداوندهست ، و به فرض اينكه به زبان ، انكار كنند در عمق ضمير اقرار دارند ، انكارشان درواقع و نفس الامر انكار يك موهومي است كه آن را بجاي خدا تصور كردهاند و ياانكار يك موهوم ديگري است كه آن را بجاي بازگشت به خدا و قيامت تصور كردهاند ،نه انكار خدا و معاد واقعي .
علاقه به خير و عدل و احسان ازآن جهت كه خير و عدل و احسان است ، بدون هيچ شائبه چيز ديگر ، نشانهاي است ازعلاقه و محبت ذات جميل علي الاطلاق ، عليهذا بعيد نيست كه اينگونه كسان واقعا وعملا در زمره اهل كفر محشور نگردند ، هر چند لسانا منكر شمرده ميشوند . واللهاعلم .
ايمان به نبوت وامامت
اكنون يك قسمت ديگر از مسأله رامورد بحث قرار ميدهيم و آن اين است كه آيا غير مسلمانان كه موحد و به قيامتمعتقدند و براي خدا كار ميكنند وضعشان چگونه است ؟
در ميان اهل كتاب مردمي يافتميشوند كه نه مسيح را فرزند خدا ميدانند و نه عزير را ، و نه ثنوي و آتش پرستند، نه ميگويند « المسيح ابن الله و نه ميگويند « عزير ابن الله » ، و نهميگويند اهريمن خداي بديها ، به روز رستاخيز هم معتقدند . سرنوشت اعمال آنانچيست ؟
در اينجا اكنون بحث ما دربارهآن عده از مكتشفين و مخترعين و خدمتگزاران به بشريت كه مادي و منكر خدا هستند وطبعا انگيزههاي عملي آنها از حدود ماديات فراتر نميرود نيست ، از بحث گذشتهنظر ما درباره آنها از نظر منطق اسلام روشن شد . بحث ما در اين فصل درباره آننيكوكاراني است كه به مبدأ و معاد ايمان دارند و طبعا ميتوانند در عمل آهنگ بالاكنند و براي مقصدي ماوراء ماديات عمل نمايند . گفته ميشود كه اديسون و پاستور ازاين گونه مردمانند ، گفته ميشود آنان مردمي مذهبي بودهاند و داراي انگيزههايخداپرستانه بودهاند ، يعني آنان در كارهايشان درست مانند متدينين مسلمان ، برايرضاي الهي و به انگيزه خدايي اقدام ميكرده اند ، اينها در حقيقت مسيحياني هستندكه مسيحي نيستند ، زيرا اگر مسيحي واقعي باشند و به اصول موجود مسيحيت مؤمن ومعتقد باشند ، مسيح را خدا ميدانستند و طبعا امكان نداشت كه موحد واقعي باشند ،دانشمندان امروز مسيحي شايد كمتر به خرافات تثليث معتقد باشند .
براي پاسخ به اين قسمت بايد ديد ايمان به نبوت و امامتاز چه نظر لازم است ؟ و چرا بايد شرط قبول اعمال باشد ؟
به نظر ميرسد دخالت ايمان به انبياء و اولياء خدا درپذيرش اعمال از دو جهت است : يكي اينكه معرفت آنان برميگردد به معرفت خدا . درحقيقت شناختن خدا و شؤون او بدون معرفت اولياء خدا كامل نميگردد ، به عبارت ديگراينكه : شناختن خدا بطور كامل شناختن مظاهر هدايت و راهنمايي است .
ديگر اين كه شناختن مقام نبوت و امامت از اين نظر لازماست كه بدون معرفت آنان ، بدست آوردن برنامه كامل و صحيح ممكن نيست .
فرق بزرگ بين يك نفر مسلمان نيكوكار و يك نفر كافرنيكوكار اين است كه كافر نيكوكار از آن جهت كه داراي برنامه صحيح و درست نيست ،احتمال موفقيتش ناچيز است ، ولي يك نفر مسلمان از آن جهت كه خود را به دينيتسليم كرده است كه برنامهاي جامع و صحيح دارد ، اگر برنامه خويش را درست و صحيحاجرا كند موفقيتش قطعي است . عملي صالح ، تنها احسان به خلق نيست ، تمام واجبات ومحرمات و مكروهات و مستحبات ، جزء برنامه عمل صالح است . مسيحي متديني كه به خاطردوري از اسلام فاقد برنامه صحيح است از مواهب عظيم اين برنامه محروم است ، زيراممنوعاتي را كه نبايد ، مرتكب ميشود ، مثلا شراب نبايد بنوشد و مينو شد .ميدانيم كه ممنوعيت شراب به واسطه زيانهاي فردي و اجتماعي و روحي آن است و طبعاآنكه شراب مينوشد زيانهاي شراب به او ميرسد و از اين نظر مانند كسي است كه ازراهنمايي پزشك محروم است و به واسطه اين محروميت ، كاري ميكند كه پيش ازوقت ، قلب يا كبد يا اعصاب خود را بيمار ، و عمر خود را كوتاه ميكند .
در برنامه اسلام ، پارهاي دستورهاست كه عمل به آنها شرطتكامل روحي و معنوي است . بديهي است يك نفر غيرمسلمان هر اندازه بي نظر و بي تعصبو خالي از عناد باشد ، به واسطه محروميت از استفاده از برنامه كامل انسانيت ، ازمزاياي آن محروم خواهد ماند .
اين چنين شخصي طبعا از عباداتي عظيم مانند نمازهايپنجگانه و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا محروم ميماند . مثل او مثل كسي است كهبدون برنامه كشاورزي بذري بپاشد ، هرگز محصولي را كه چنين كسي بدست ميآورد مانندمحصول كسي كه طبق برنامه صحيح و جامعي زمين را شخم ميزند و در وقت مناسب بذرميپاشد و در هنگام و جين كردن و جين ميكند و خلاصه تمام اقدامات لازم فني وعلمي را انجام ميدهد نخواهد بود .
فرق بين نيكوكار مسلمان و نيكوكار غير مسلمان را ميتوانچنين بيان كرد كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيبحاذق برنامه دارد ، غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ، هم از لحاظ نوع دوا و غذاو هم از لحاظ وقت آن و هم از لحاظ اندازه آن كاملا طبق دستور عمل ميكند ، ولينيكوكار غير مسلمان همچون مريضي است كه برنامه ندارد و خودسرانه كار ميكند ، هرغذا يا دوائي كه به دستش ميرسد ميخورد ، چنين مريضي ممكن است احيانا يك دوايمفيد بخورد و نتيجه خوب بگيرد ، ولي همينطور هم ممكن است دوائي را كه زيانبار ومهلك است مورد استفاده قرار دهد ، همچنين ممكن است يك غذاي مناسب بخورد ولي باناپرهيزي بعدي و خوردن غذاي نامناسب ، اثر مفيد غذاي اول را هم خنثي كند .
با اين بيان روشن ميگردد كه تفاوت بين مسلمان و خداشناسغيرمسلمان اين است كه مسلمان ، خداشناسي است كه برنامه صحيح دارد ولي خداشناسغير مسلمان كارهايش بدون برنامه صحيح است ، به عبارت ديگر مسلمان ، هدايت يافتهاست و غير مسلمان هر چند خداشناس باشد ، هدايت نايافته است . قرآن كريم در همينزمينه ميفرمايد:
«فان اسلموا فقد اهتدوا» . " اگر تسليمبرنامه محمدي شدند پس راه را يافتهاند " .
از مجموع آنچهدر دو فصل اخير گفتيم معلوم شد كه همه غير مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبالاعمال خير ، يكسان نيستند ، ميان غير مسلماني كه به خدا و قيامت معتقد نيست و غيرمسلماني كه به خدا و قيامت معتقد هست ولي از موهبت ايمان به نبوت محروم است تفاوتعظيم است . براي دسته اول امكان انجام يك عمل مقبول عند الله نيست ولي براي دستهدوم هست . اين دسته ممكن است با شرايطي به بهشت بروند ، ولي براي دسته اول ممكننيست . به نظر ميرسد فلسفه اينكه اسلام ميان مشركان و اهل كتاب در همزيستي تفاوتقائل است ، مشرك را تحمل نميكند ولي اهل كتاب را تحمل ميكند ، مشرك را مجبور بهترك عقيده ميكند ولي اهل كتاب را مجبور به ترك عقيده نميكند همين است كه مشركيا منكر خدا به واسطه شرك و انكار ، باب نجات را براي ابد به روي خود بسته است ،در شرايطي است كه از عبور از طبيعت مادي و صعود به ملكوت و بهشت جاويدان ، برايهميشه خود را محروم كرده است ، ولي اهل كتاب در شرايطي هستند كه ميتوانند ولو بهطور ناقص عمل صالح انجام دهند و با شرايطي نتيجه آن را بيابند : قرآن كريم خطاب بهاهل كتاب ميفرمايد:
«تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الاالله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» " بياييد به سوي يك كلمه و يك عقيده مشتركميان ما و شما ، و آن اينكه جز خدا چيزي را نپرستيم و چيزي را شريك خداوند قرارندهيم ، و بعضي از ما بعضي ديگر را مطاع و ارباب خود نشمارد " .
قرآن كريم با اهل كتاب چنين صلائي داده است ولي هرگز بامشركان و منكران ، چنين صلائي نداده و نميدهد .
آفت زدگي
سومين مسأله كه در اينجا به تناسب بحث از ارزش ايمانلازم است مورد دقت قرار گيرد ارزش منفي كفر و عناد است ، يعني آيا كفر و عنادموجب نابود شدن و از اثر افتادن عمل خير ميگردد و مانند يك " آفت " آنرا فاسد ميكند ؟ به عبارت ديگر : آيا اگر از انسان عمل خيري با همهشرايط حسن فعلي و فاعلي صادر شود و از طرف ديگر انسان در برابر حقيقت ، خصوصاحقيقتي كه از اصول دين بشمار ميرود لجاج ورزد و عناد به خرج دهد ، در اين صورتآيا آن عمل كه در ذات خود خير و ملكوتي و نوراني بوده و از جنبه بعد الهي و ملكوتينقصي نداشته ، به واسطه اين لجاج و عناد و يا به سبب يك حالت انحرافي روحي ديگرنابود ميگردد يا نه ؟ در اينجا مسأله " آفت " مطرح است .
ممكن است عملي ، هم داراي حسنفعلي باشد و هم داراي حسن فاعلي ، و به تعبير ديگر هم پيكر صحيح داشته باشد و همروح و جان سالم ، هم از وجهه ملكي و طبيعت خير باشد و هم از وجهه ملكوتي ، ولي درعين حال از نظر ملكوتي به خاطر آفت زدگي تباه و پوچ گردد ، همچون بذري سالم كه درزمين مساعد پاشيده ميشود و محصول هم ميدهد ولي قبل از اينكه مورد استفاده قرارگيرد دچار آفت ميگردد ، ملخ يا صاعقهاي آن را نابود ميسازد . قرآن كريم اين" آفت زدگي " را " حبط " مينامد .
" آفت زدگي " اختصاصبه كفار ندارد ، در اعمال نيك مسلمانان نيز ممكن است پيش آيد . ممكن است يك مسلمانمؤمن ، در راه خدا و براي خدا به فقير مستحقي صدقه بدهد و صدقه او مورد قبول واقعگردد ولي بعد آن را با منت گذاشتن بر او و يا با نوعي آزار روحي ديگر به او ، نيستو نابود گرداند و تباه سازد .
قرآن كريم ميفرمايد: «ياايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي» " اي كساني كه ايمان آوردهايد صدقاتخويشتن را با منت نهادن و آزار رساندن باطل نكنيد " .
يكي ديگر از آفات اعمال خير "حسد " است ، چنانكه فرمودهاند: «ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النارالحطب» " حسد ورزيدن اعمال خيرانسان را ميبلعد و ميخورد آنچنانكه هيزم ، آتش را " .
يكي ديگر از آن آفات ، "جحود " يعني حالت " ستيزه گري " با حقيقت است . جحود يعني اين كهآدمي حقيقت را درك كند و در عين حال با آن مخالفت كند . به عبارت ديگر : جحود اين است كه فكر و انديشه بهواسطه دليل و منطق تسليم گردد و حقيقت از نظر عقل و چراغ انديشه روشن گردد ، اماروح و احساسات خودخواهانه و متكبرانه سرباز زند و تسليم نشود . روح كفر ، ستيزهجويي و مخالفت ورزي با حقيقت در عين شناخت حقيقت است . قبلا ، آنجا كه دربارهمراتب تسليم بحث كرديم توضيحاتي راجع به اين حالت داديم . اكنون به مناسبت بحث از" آفت زدگي " توضيح بيشتري ميدهيم :
اميرالمؤمنين علي (ع) در تعريفاسلام ميفرمايد: «الاسلام هو التسليم»" اسلام يعني تسليم حقيقت بودن" .
يعني در جايي كه منافع شخص ،تعصب شخص ، عادت شخص در مقابل حقيقت قرار ميگيرد ، آدمي خود را تسليم حقيقت كندو از هر چه جز حقيقت است صرف نظر كند .
جحود يعني حالت كافرماجرايي ،آنچنان حالتي كه ابوجهل داشت ، ميدانست كه پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله وسلم ) در دعوت نبوت راستگو است ولي چون حالت كافرماجرايي داشت ايمان نميآورد .گاهي شنيده ميشود كه اشخاصي ميگويند ما حاضر هستيم به جهنم برويم ولي اين كاررا نكنيم ، يعني اگر اين مطلب حقيقت هم باشد ما حاضر نيستيم بپذيريم . تعبيرهايديگر از قبيل " سرقوز افتادن " ، " يكدنده بودن " و امثالاينها همه مبين همين صفت " جحود " است . قرآن كريم وجود اين صفت زشت رادر برخي از افراد ، بسيار عالي مجسم كرده است ، ميفرمايد:
«و اذ قالوا اللهم ان كانهذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم» " و زماني كه گفتند خدايا اگر اين حق است واز جانب تو است ، پس ، از آسمان سنگي بر سر ما بيفكن يا عذابي دردناك بر ما واردساز " .
قرآن چه تابلويي را مجسم كردهاست ! چگونه با نقل يك جمله ، روان بيمار برخي از افراد بشر را نشان ميدهد !
اين انسان لجوجكه گفتار او در اين آيه نقل شده است بجاي اينكه بگويد " خدايا اگر اين مطلبحق است و از جانب تو است پس قلب مرا مساعد كن كه بپذيرم " ميگويد " اگرحق است عذابي بر من نازل كن و مرا از بين ببر " كه طاقت ندارم زنده بمانم ورو در روي حقيقت قرار گيرم .
اين حالت ، حالت بسيار خطرناكي است هر چند در موضوعاتكوچك باشد ، و چه بسا بسياري از ماها - معاذ الله - گرفتار آن باشيم . فرض كنيدطبيبي عالي مقام و يا مجتهدي عالي مقام و يا متخصص عالي مقام ديگري كه شهرت جهانيدارد در يك مسأله مربوط به فن خودش تشخيصي بدهد و نظر خود را ابراز دارد ، بعد يكفرد گمنام ، طبيب يا طلبهاي جوان در همان مسأله نظر مخالف بدهد و دلائل قطعي همارائه كند و طبق معمول بيخبر بمانند و نظر به شخصيت آن مقام عالي ، او را تصديقكنند . در اين حال اگر آن متخصص مشهور تسليم گفته آن طبيب يا آن طلبه جوان بشوديعني اگر تسليم حقيقت گردد و اعتراف به اشتباه خويش كند ، او واقعا " مسلم" است ، زيرا «الاسلام هو التسليم» ، و به وجهي ميتوان گفت مصداق: «بليمناسلم وجهه لله» است . چنين شخصي از صفت پليد " جحود " مبراست. واما اگر انكار ورزد و به خاطر حفظ حيثيت و شهرت خود با حقيقت مبارزه كند ، كافرماجرا و جاحد است .
اگر آن طبيب ، مثلا ، خيلي بي انصاف نباشد حرفش را برنميگرداند ولي عملش را بر ميگرداند ، و اگر خيلي بي انصاف باشد عملش را هم برنميگرداند و همان نسخه را ميدهد و مريض را ميكشد ، بعد هم ميگويد بيمار خوبشدني نبود . و همچنين يك عالم عالي مقام ديگر . عكس اين حالت هم بسيار اتفاقميافتد . روايتي در " كافي " است كه اين حقيقت را روشن ميكند:
محمد بن مسلم ميگويد: از امام باقر (عليهالسلام) شنيدمكه فرمود: «كل شيء يجره الاقرار و التسليم فهو الايمان ، و كل شيء يجرهالانكار و الجحود فهو الكفر»[29]
" هر چيزي كه نتيجه اقرار و تسليم و روح پذيرشحقيقت باشد او ايمان است و هر چيزي كه نتيجه روح عناد و سرپيچي از حقيقت باشد اوكفر است " .
ميگويند مرحوم آية الله سيدحسين كوه كمري ( رضوان الله عليه ) كه از شاگردان صاحب " جواهر " ومجتهدي مشهور و معروف بود و حوزه درسي معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعتمعين به يكي از مسجدهاي نجف ميآمد و تدريس ميكرد .
چنان كه ميدانيم حوزه تدريس خارج فقه و اصول ، زمينهرياست و مرجعيت است. رياست و مرجعيت براي يك طلبه به معني اين است كه يك مرتبه ازصفر به لانهايت برسد ، زيرا يك نفر طلبه تا مرجع نشده است هيچ است و به رأي وعقيده او كوچكترين اعتنائي نميشود و از نظر زندگي غالبا در تنگدستي بسر ميبرد ،ولي همين كه مرجع شد يك مرتبه رأي او مطاع ميگردد و كسي در مقابل رأي او رأيندارد ، از نظر مالي نيز بدون حساب و كتاب ، اختيار مطلق پيدا ميكند . عليهذاطلبهاي كه شانس مرجعيت دارد مرحله حساسي را طي ميكند ، مرحوم سيد حسين كوه كمريدر چنين مرحلهاي بود.
يك روز آن مرحوم از جايي - مثلا از ديدن كسي - بر ميگشتو نيم ساعت بيشتر به وقت درس باقي نمانده بود ، فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهدبه خانه برود به كاري نميرسد، بهتر است برود به محل موعود و به انتظار شاگردانبنشيند . رفت و هنوز كسي نيامده بود ، ولي ديد در يك گوشه مسجد شيخ ژوليدهاي باچند شاگرد نشسته و تدريس ميكند . مرحوم سيد حسين سخنان او را گوش كرد ، با كمالتعجب احساس كرد كه اين شيخ ژوليده بسيار محققانه بحث ميكند . روز ديگر راغب شدعمدا زودتر بيايد و به سخنان شيخ گوش كند ، آمد و گوش كرد و بر اعتقاد روز پيششافزوده گشت . اين عمل چند روز تكرار شد ، براي مرحوم سيد حسين يقين حاصل شد كهاين شيخ از خودش فاضلتر است و او از درس اين شيخ استفاده ميكند و اگر شاگردانخودش بجاي درس او به درس اين شيخ حاضر شوند بهره بيشتري خواهند برد .
اينجا بود كه خود را ميان تسليم و عناد ، ميان ايمان وكفر ، ميان آخرت و دنيا مخير ديد . روز ديگر كه شاگردان آمدند و جمع شدند گفت :رفقا امروز ميخواهم مطلب تازهاي به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چندشاگرد نشسته از من براي تدريس شايستهتر است و خود من هم از او استفاده ميكنم ،همه با هم ميرويم به درس او . از آن روز در حلقه شاگردان شيخ ژوليده كه چشمهايشاندكي تراخم داشت و آثار فقر در او ديده ميشد در آمد .
اين شيخ ژوليده پوش همان است كه بعدها به نام حاج شيخمرتضي انصاري معروف شد ، اهل شوشتر است و " استادالمتأخرين " لقب يافت . شيخ در آنوقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد واصفهان و كاشان برگشته بود و از اين سفر توشه فراواني برگرفته بود ، مخصوصا ازمحضر مرحوم حاج ملا احمد نراقي در كاشان .
چنين حالتي در هر كس موجود باشدمصداق « اسلم وجهه لله »است.
پس كفر و جحود يعني كافرماجرايي كردن و عناد ورزيدن . بعدا خواهيم گفت كه از نظر قرآن مجيد ، كافر از آنجهت كافر خوانده شده است كه حالت عناد و انكار در عين ادراك كشف حقيقت در او هست، و همين حالت است كه موجب حبط است و آفت عمل خير به شمار ميرود . لهذا خداي متعالدرباره اعمال كفار ميفرمايد:
" مانند خاكستري است كهباد تندي بر آن بوزد و آن را از بين ببرد ":
«مثل الذين كفروا بربهماعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف».
فرض كنيم پاستور ، پي جويي علميخويش را كه منتهي به كشف ميكروب گرديد براي خدا انجام داده است و منظورش احسان بهخلق ، تقريبا الي الله بوده است ، كافي نيست كه در نهايت امر مأجور عند الله باشد. اگر او داراي صفاتي از قبيل جحود و امثال آن بوده و نسبت به عقايد خويش تعصبميورزيده است بطوري كه اگر گفته ميشد مثلا دين مسيح ( ع ) براي تو يك دينجغرافيايي است ، يك دين پدر و مادي است ، آيا تحقيق كردي كه ديني بهتر و كامل تراز دين مسيح وجود دارد يا ندارد ؟ او زير بار نميرفت و ميگفت " نان ، نانسنگك و دين ، دين مسيح " و حتي حاضر به تحقيق و جستجو هم نميشد ، البتهتمام اعمال او هبا و هدر است ، زيرا در اين فرض ، او " كافر ماجرا "بوده و كافر ماجرايي تمام كوشش انسان را نابود ميسازد ، عمل انسان همراه با چنينحالتي همچون خاكستري است در معرض غارت تندباد .
پاستور به عنوان يك مثال ذكر شد، نميخواهيم بگوييم پاستور چنين بوده است ، خدا داناست . ما نيز اگر با حق عنادداشته باشيم مشمول همين فرمول كلي ميباشيم . پروردگارا ما را از حالت كفر و عنادو كافر ماجرايي حفظ فرما .
غير از آنچه كه ياد شد آفتهاي ديگري نيز براياعمال وجود دارد . شايد يكي از آن آفتها بي تفاوتي و بي حسي در دفاع از حق و حقيقتاست . انسان نه تنها بايد در مقابل حقيقت جحود و استنكار نداشته باشد ، بي طرفهم نميتواند باشد ، بايد از حق دفاع كند . مردم كوفه ميدانستند كه حق با حسينبن علي ( ع ) است و اين معني را اعتراف هم كرده بودند ولي در حمايت از حق و دفاعاز آن كوتاهي كردند ، ثبات قدم نشان ندادند و استقامت نورزيدند . در حقيقت ، حمايتنكردن از حق ، جحود عملي آن است .
حضرت زينب ( سلام الله عليها )در خطبه معروف خويش براي كوفيان ، آنها را به كوتاهي در حمايت از حق و به ظلم و جنايتبر آن نكوهش ميكند .
فرمود: «يا اهل الكوفة ، يااهل الختل و الغدر و الخدل ، اتبكون؟ الا فلا رقأت العبة ، و لا هدأت الزفرة ،انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا»
" اي اهل كوفه ، اي دغلبازان فريبكار بيوفا ، آيا گريه ميكنيد ؟ ! پس اشك شما نخشكد و ناله تان خاموش نگردد . مثل شماهمچون آن زن احمق است كه پنبههايي را ميرشت و نخ ميساخت ، دوباره آنچه را كهرشته بود پنبه ميكرد و آنچه را كه بافته بود باز ميكرد " .
عجب و به خود باليدن نيز يكيديگر از آفات عمل است.
رياي پس از عمل نيز مانند حسادتو عجب و جحود ، تباه سازنده عمل است . در حديث آمده است:
" گاهي شخصي عملي صالح ونوراني انجام ميدهد و عملش در عليين قرار ميگيرد ، ولي بعدها در ملا عام عمل خودرا بازگو ميكند و به رخ مردم ميكشد . اين ، سبب ميشود كه عملش تنزل كند . بارديگر آن را بازگو ميكند ، تنزل و سقوط ديگري پيدا ميكند . وقتي بار سوم آن رابازگو كند بكلي نابود ميگردد و احيانا تبديل به عمل شر ميشود " .
امام باقر (عليهالسلام) فرمود:«الابقاء علي العمل اشد من العمل . قال ( الراوي ) : و ما الابقاء علي العمل ؟قال يصل الرجل بصلة ، و ينفق نفقة لله وحده لا شريك له ،فتكتب له سرا، ثم يذكرها فتمحي فتكتب له علانيه ، ثم يذكرها فتمحي و تكتب له رياء»
نگهداري عمل از خود عمل مشكلتراست . راوي گفت : نگهداري عمل يعني چه ؟ امام فرمود : يعني انسان عملي براي خداييكتا دور از چشم مردم انجام ميدهد و در نامه عمل او همينطور ثبت ميشود ، بعدآن عمل را بازگو ميكند ، آن عمل از صورت يك عمل سري محو ميشود و به عنوان يك عملعلني در نامه عمل او ثبت ميگردد . بار ديگر آن عمل را بازگو ميكند . در اينوقتآن عمل از ديوان حسنات محو ميشود و به عنوان يك عمل " ريائي " در ديوانسيئات او ثبت ميگردد .
زير صفر
تا اينجا سخن از مقبوليت و عدممقبوليت طاعات و اعمال نيك و مثبت غير مسلمانان بود ، و به عبارت ديگر سخن دربارهبالاي صفر بود ، سخن در اين بود كه آيا كارهاي خير آنها ، آنها را بالا ميبرد ياخير؟
اكنون ببينيم تكليف زير صفريعني گناهان و اعمال شر غير مسلمانان چه ميشود ؟ آيا همه آنها در اين جهتيكسانند ؟ يا فرقي در كار است ؟ به علاوه در زير صفر يعني در كارهاي شر و پايينبرنده ، آيا ميان مسلمان و غير مسلمان و همچنين ميان شيعه و غير شيعه فرق است يانه ؟ آيا مسلمان و خصوصا مسلمان شيعه از نظر زير صفر نوعي مصونيت دارد يا خير؟
ضمن مطالب گذشته معلوم شد كهخداوند آنگاه بشر را معذب ميكند كه از روي تقصير يعني عالما عامدا مرتكب خلاف شودنه از روي قصور و دستنارسي . قبلا آيه اي كه اصوليون " قاعده قبح عقاب بلابيان " را از آن استنباط ميكنند ترجمه و تفسير كرديم . اكنون براي اينكه وضعغير مسلمانان را در زير صفر روشن كنيم ، يعني براي اينكه مجازاتها و كفرهاي آنهارا در كارهاي شري كه مرتكب ميشوند بررسي كنيم نا چاريم مسأله ديگري كه در معارفاسلامي مطرح است و ريشهاش در قرآن مجيد است مطرح كنيم و آن ، مسأله " قصور" و " استضعاف " است . اينك بحث خود را تحت اين عنوان آغاز ميكنيم.
قاصران و مستضعفان
علماي اسلام ، اصطلاحي دارند ، ميگويند برخي از مردم" مستضعفين " و يا " مرجون لامر الله " ميباشند . "مستضعفين " يعني بيچارگان و دستنارسان ، " مرجون لامر الله " يعنيكساني كه درباره آنها بايد گفت كار اينها با خداست ، خداوند خودش به نحوي كه حكمتو رحمتش ايجاب ميكند عمل خواهد كرد . هر دو اصطلاح از قرآن كريم اقتباس شده است.
در سوره النساء ، آيه97,98,99 چنين آمده است: «الذين توفاهمالملائكة ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم ؟ قالوا كنا مستضعفين في الارض ، قالوا ا لمتكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها ؟ فاولئك مأويهم جهنم وسائت مصيرا * الاالمستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا *فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا ».
در آيه اول ، جريان پرسش و پاسخ مأموران الهي با بعضي ازمردم پس از مرگ آنها مطرح است . فرشتگان از آنها ميپرسند شما در دنيا در چه وضعيبسر ميبرديد ؟ آنها معتذر ميشوند كه ما مردمي بيچاره بوديم ، دستمان به كسي وچيزي نميرسيد . فرشتگان ميگويند شما مستضعف نيستيد ، زيرا زمين خدا فراخ بود وشما ميتوانستيد از آنجا مهاجرت كرده به نقطهاي برويد كه همه جور امكان در آنجابود ، پس شما مقصريد و مستوجب عذاب . در آيه دوم وضع برخي مردم را ذكر ميكند كهواقعا مستضعفند ، خواه مرد و يا زن و يا كودك . اينها كساني هستند كه دستشان بهجايي نميرسد و راه به جايي نميبرند . در آيه سوم نويد ميدهد و اميدوار ميكندبه اينكه خداوند كريم گروه دوم را مورد عفو و مغفرت خود قرار دهد .
حضرت استادنا الاكرم علامه طباطبائي روحي فداه ، درتفسير " الميزان " ذيل همين آيات ميفرمايند:
" خداوند ، جهل به امر دين و هر ممنوعيت از اقامهشعائر دين را ظلم شمرده است و عفو الهي شامل آن نميشود ، اما مستضعفين كه قدرتبر انتقال و تغيير محيط ندارند استثناء شدهاند . استثناء بهصورتي ذكر شده كه اختصاص ندارد به اين كه استضعاف به اين صورت باشد ، همانطوري كهممكن است منشأ استضعاف ، عدم امكان تغيير محيط باشد ممكن است اين جهت باشد كه ذهنانسان متوجه حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد "[30].
روايات زيادي وارد شده كه مردميكه به عللي قاصر ماندهاند مستضعف به شمار ميروند.
در آيه 106 از سوره توبه ميفرمايد: «وآخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم ، و الله عليم حكيم »." گروه ديگر كارشان احاله ميشود به امر خدا ، يا آنها را معذب ميكند و يابر آنها ميبخشايد ، خداوند دانا و حكيم است " .
كلمه " مرجون لامر الله " از اين آيهاقتباس شده است . در روايت آمده است كه امام باقر ( ع ) درباره اين آيه فرمود:
" همانا قومي بودند در صدراسلام كه ابتدا مشرك بودند و مرتكب جناياتي بزرگ شدند ، حمزه و جعفر و امثالاينها را از مسلمين كشتند ، اينها بعد مسلمان شدند ، شرك را رها كردند و به توحيدگراييدند ، اما ايمان در قلب آنها راه نيافت كه در زمره مؤمنين قرار گيرند واستحقاق بهشت پيدا كنند و در عين حال از جحود و عناد هم كه موجب معذب بودن آنهابود دست برداشته بودند ، اينها نه مؤمن بودند و نه كافر و جاحد ، اينها هستندمرجون لامر الله كه امرشان حواله به خداست[31]
در حديث ديگر آمده است كه " حمران بن اعين" گفت : از امام صادق ( ع ) درباره مستضعفين پرسش كردم ، فرمود آنان نه درزمره مؤمنانند و نه در زمره كافران ، آنها مرجون لامر الله ميباشند[32].
هر چند از مفاد آيه "مرجون لامر الله " استفاده ميشود كه درباره آنها خوب است گفته شود كار اينهابا خداست ، ولي از لحن آيه مستضعفين اشارهاي به شمول عفو و مغفرت الهي استنباطميشود .
آنچه مجموعا استفاده ميشود ايناست كه مردمي كه به شكلي از شكلها قصور داشتهاند نه تقصير ، خداوند آنها را معذبنميسازد .
در " كافي " از حمزهبن الطيار نقل ميكند كه امام صادق ( ع ) فرمود:
" مردم شش دستهاند ، ومالا سه دستهاند : فرقه ايمان ، فرقه كفر ، فرقه گمراهي . اين فرقهها از وعد ووعيد خدا درباره بهشت و جهنم پيدا ميشوند . ( يعني مردم بر حسب وضعشان در برابراين وعد و وعيدها به چند فرقه منقسم ميشوند ) . آن شش فرقه عبارتند از : مؤمنان ،كافران ، مستضعفان ، مرجون لامر الله ، معترفان به گناه كه عمل صالح و نا صالح رامخلوط كردهاند ، و اهل اعراف "[33]
و هم در كافي از زراره نقل ميكند كه گفت :" با برادرم حمران - يا برادر ديگرم بكير - بر امام باقر ( ع ) وارد شديم ،من به امام گفتم : ما افراد را با شاقول اندازه ميگيريم ، هر كس مانند ما شيعهباشد ، خواه از اولاد علي و خواه از غير آنها ، با او پيوند دوستي ( به عنوان يكمسلمان و اهل نجات ) برقرار ميكنيم و هر كس با عقيده ما مخالف باشد ما از او ( بهعنوان يك گمراه و اهل هلاك ) تبري ميجوييم " . امام فرمود : " اي زراره! سخن خدا از سخن تو راست تر است ، اگر آنچه تو ميگويي درست باشد ، پس سخن خداآنجا كه ميفرمايد : « الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا»كجا رفت ؟ ! پس « المرجون لامر الله »چهشد ؟ ! آنها كه خدا درباره آنها ميفرمايد : « خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا» كجا رفتند ؟ ! اصحاب الاعراف چه شدند ؟ ! «المؤلفة قلوبهم » چه كسانيهستند و كجايند ؟ ! " .
حماد در روايت خود از زرارهدرباره اين ماجرا نقل ميكند كه گفت : " در اين هنگام كار من و امام بهمباحثه كشيد ، فرياد هردومان بلند شد كه هر كس در بيرون در خانه بود ميشنيد" .
جميل بندراج از زراره در اين ماجرا نقل ميكند كه امام فرمود : " اي زراره ! حق استبر خدا كه گمراهان ( نه كافران و جاحدان ) را به بهشت ببرد " [34].
ايضا در كافي از امام موسي بنجعفر ( عليهالسلام ) روايت ميكند كه فرمود : " علي ( ع) بابي از ابوابهدايت است ، هر كه از اين در داخل شود مؤمن است ، و هر كه از آن خارج شود كافر است، و هر كس كه نه به اين در داخل شود و نه از آن خارج گردد ، در زمره طبقهاي استكه كارش واگذار به خداست ( مرجون لامر الله " .
امام در اين حديث ، به طبقهاي تصريح ميكند كهنه در زمره اهل ايمان و تسليم و اهل نجاتند ، و نه در زمره اهل انكار و هلاك .
ايضا در كافي از امام صادق (عليهالسلام ) نقل ميكند كه : « لو ان العباد اذا جهلوا وقفوا و لم يجحدوا ،لم يكفروا » " اگر مردم آنگاه كه نميدانند ، توقف كنندو در صدد انكار بر نيايند ، كافر نميشوند " .
اگر كسي در رواياتي كه از ائمهاطهار ( عليهمالسلام ) رسيده است كه بيشترين آنها در " كتاب الحجة "كافي و " كتاب الايمان و الكفر " كافي گرد آمده است دقت كند مييابد كهائمه ( عليهمالسلام ) تكيهشان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان ميآيد ازآن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق ، تعصب و عناد بورزد ، و يا لااقلدر شرايطي باشد كه ميبايست تحقيق و جستجو كند و نكند ، اما افرادي كه ذاتا و بهواسطه قصور فهم و ادراك و يا به علل ديگر در شرايطي بسر ميبرند كه مصداق منكر ويا مقصر در تحقيق و جستجو به شمار نميروند ، آنها در رديف منكران و مخالفاننيستند ، آنها از مستضعفين و مرجون لامر الله به شمار ميروند ، و هم از رواياتاستفاده ميشود كه ائمه اطهار بسياري از مردم را از اين طبقه ميدانند .
در " كافي " كتابالحجة ، برخي روايات نقل ميكند مبني بر اينكه :
« كل من دان الله عز و جلبعباده يجهد فيها نفسه و لا امام له من الله فسعيه غير مقبول». " هر كهخدا را با عبادتي اطاعت كند و خود را به رنج اندازد اما امامي كه خدا برايش معينكرده نداشته باشد عملش مردود است " .
و يا اينكه : « لا يقبل اللهاعمال العباد الا بمعرفته » "خدا اعمال بندگان را بدون آنكه امام زمان خودشان را بشناسند نميپذيرد " .
در عين حال در همان كتاب الحجهكافي از امام صادق ( عليهالسلام ) نقل ميكند كه:
«من عرفنا كانمؤمنا ، و من انكرنا كان كافرا ، و من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالا حتي رجعالي الهدي الذي افترض الله عليه من طاعتنا ، فان يمت علي ضلالته يفعل الله مايشاء» " هر كه ما را بشناسد مؤمناست و هر كه انكار كند كافر است و هر كه نه بشناسد و نه انكار كند " راهنايافته " است تا باز گردد به راه هدايت ، اگر به همين حال بميرد از كسانياست كه كارش واگذار به خداست «مرجون لامر الله " .
محمد بن مسلم ميگويد : در خدمتامام صادق بودم ، من در طرف چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در طرف راست آن حضرتنشسته بود . ابوبصير وارد شد و پرسيد : چه ميگويي درباره كسي كه در خدا شك كند ؟امام فرمود : - كافر است . - چه ميگويي درباره كسي كه در رسول خدا شك كند ؟ -كافر است . در اين وقت امام به سوي زرارهتوجه كرد و فرمود:
"همانا چنين كسي آنگاه كافر است كه انكار كند وجحود بورزد " .
و هم در كافي نقل ميكند كه هاشم بن البريد ( صاحبالبريد ) گفت : من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب در يك جا گرد آمده بوديم ،ابوالخطاب پرسيد عقيده شما درباره كسي كه امر امامت را نشناسد چيست ؟ من گفتم :به عقيده من كافر است . ابوالخطاب گفت : تا حجت بر او تمام نشده كافر نيست ، اگرحجت تمام شد و نشناخت آنگاه كافر است . محمد بن مسلم گفت : سبحان الله ! اگر امامرا نشناسد و جحود و انكار هم نداشته باشد چگونه كافر شمرده ميشود ؟ ! خير ، غيرعارف اگر جاحد نباشد كافر نيست ، به اين ترتيب ما سه نفر سه عقيده مخالف داشتيم .
موقع حج رسيد ،به حج رفتم و در مكه به حضور امام صادق ( عليهالسلام ) رسيدم . جريان مباحثه سهنفري را به عرض رساندم و نظر امام را خواستم . امام فرمود : هنگامي ميان شما قضاوتميكنم و به اين سؤال پاسخ ميدهم كه آن دو نفر هم حضور داشته باشند . وعده گاهمن و شما سه نفر همين امشب در مني نزديك جمره وسطي . شب كه شد سه نفري رفتيم .امام در حالي كه بالشي را به سينه خود چسبانيده بود سؤال را شروع كرد : - چهميگوييد درباره خدمتكاران ، زنان ، افراد خانواده خودتان ؟ آيا آنها به وحدانيتخدا شهادت نميدهند ؟ من گفتم: چرا . - آيا به رسالت پيغمبر گواهي نميدهند ؟ -چرا . - آيا آنها مانند شما امامت و ولايت را ميشناسند ؟ - نه . - پس تكليف آنهابه عقيده شما چيست ؟ - عقيده من اين است كه هر كس امام را نشناسد كافر است . -سبحان الله ! آيا مردم كوچه و بازار را نديدهاي ، سقاها را نديدهاي ؟ - چرا ،ديده و ميبينم . - آيا اينها نماز نميخوانند ؟ روزه نميگيرند ؟ حج نميكنند ؟به وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر شهادت نميدهند ؟ - چرا . - خوب آيااينها مانند شما امام را ميشناسند ؟ - نه . - پس وضع اينها چيست ؟ - به عقيده منهر كه امام را نشناسد كافر است . - سبحان الله ! آيا وضع كعبه و طواف اين مردم رانميبيني ؟ هيچ نميبيني كه اهل يمن چگونه به پردههاي كعبه ميچسبند ؟ - چرا . -آيا اينها به توحيد و نبوت اقرار و اعتراف ندارند ؟ آيا نماز نميخوانند ؟ روزهنميگيرند ؟ حج نميكنند ؟ - چرا . - خوب آيا اينها مانند شما امام را ميشناسند ؟- نه . - عقيده شما درباره اينها چيست؟ - به عقيده من هر كه امام را نشناسد كافراست . - سبحان الله ! اين عقيده ، عقيده خوارج است . امام آنگاه فرمود : حالا مايلهستيد كه حقيقت را بگويم ؟ هاشم كه به قول مرحوم فيض ، ميدانست قضاوت امام بر ضدعقيده او است ، گفت : نه . امام فرمود : بسيار بد است براي شما كه چيزي را كه ازما نشنيدهايد از پيش خود بگوييد . هاشم بعدها به ديگران چنين گفت : گمان بردم كهامام نظر محمد بن مسلم را تأييد ميكند و ميخواهد ما را به سخن او برگرداند.
در كافي پس از اين حديث ، حديثمعروف مباحثه زراره با امام باقر (عليهالسلام) را در همين زمينه نقل ميكند كهمفصل است .
در " كافي " آخر" كتاب الايمان و الكفر " بابي دارد تحت عنوان: "با ايمان ، هيچعملي زيان نميرساند و با كفر ، هيچ عملي سود نميبخشد " .
ولي رواياتي كه در ذيل اينعنوان آمده اين عنوان را تأييد نميكند، از آن جمله اين روايت است:
يعقوب بن شعيب گفت: از امامصادق ( عليهالسلام ) پرسيدم :هل لاحد علي ما عمل ثواب علي الله موجب الاالمؤمنين ؟ قال : لا » " آيا جز مؤمنين كسي ديگر هم هست كه پاداش دادن بهاو بر خداوند لازم باشد ؟ امام فرمود : نه " .
مقصود اين روايت اين است كهخداوند تنها به مؤمنين وعده پاداش داده است و به موجب وعدهاي كه داده است البتهلزوما به وعده خود وفا ميكند ، ولي در غير مورد اهل ايمان خداوند وعده نداده استتا لزوما وفا كند ، و چون وعده نداده است پس با خود او است كه پاداش بدهد يا ندهد. امام با اين بيان ميخواهد بفهماند كه غير اهل ايمان از نظر اينكه خدا پاداشميدهد يا نميدهد در حكم مستضعفين و مرجون لامر الله ميباشند ، بايد گفت كاراينها با خداست كه پاداش بدهد يا ندهد .
در ذيل همين باب كافي برخيروايات است كه ما در آينده تحت عنوان " گناهان مسلمان " از آنها يادخواهيم كرد .
البته روايات مربوطه منحصر بهآنچه ما در اينجا نقل كرديم نيست ، روايات ديگر هم هست . استنباط ما از همه اينروايات همين است كه گفتيم . اگر كسي جز اين استنباط ميكند و نظر ما را تأييدنميكند ممكن است نظر خود را مستدل بيان كند ، شايد مورد استفاده ما نيز قرارگيرد .
از زاويه ديد حكماياسلام
فلاسفه اسلام ، اين مسأله را بهشكلي ديگر بيان كردهاند اما نتيجهاي كه گرفتهاند مالا با آنچه ما از آيات وروايات استنباط كرديم منطبق است . بوعلي سينا ميگويد :
" مردم همانطوري كه ازلحاظ سلامت جسم و همچنين از لحاظ زيبايي جسم به سه دسته تقسيم ميگردند : از لحاظجسمي يك عده در كمال سلامت جسم و يا در كمال زيبايي اندامند، و يك عده در نهايتزشتي و يا بيمار تني هستند. هريك از اين دو گروه در اقليتاند. گروهي كه اكثريت راتشكيل ميدهند مردمي هستند كه از لحاظ سلامت و مرض و همچنين از لحاظ زيبايي و زشتيمتوسطند ، نه سلامتي و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقهها دچار نقصو بيماري دائم ميباشند ، نه زيباي زيبا هستند و نه زشت زشت . از لحاظ روحي ومعنوي نيز مردم همين طورند ، يك عده شيفته حقيقتند و يك عده دشمن سرسخت آن . گروهسوم متوسطين و اكثريت هستند كه نه مانند گروه اول شيفته و عاشق حقيقتند و نه مانندگروه دوم دشمن و خصم حقيقت . اينان مردمي هستند كه به حقيقت نرسيده اند ولي اگرحقيقت به ايشان ارائه گردد از پذيرش آن سرباز نميزنند " .
به عبارت ديگر از نظر اسلامي وبا ديد فقهي ، آنها مسلمان نيستند ولي از لحاظ حقيقت ، مسلم ميباشند ، يعني تسليمحقيقتند و عناد با آن ندارند.
بوعلي پس از اين تقسيم ميگويد: و استوسع رحمة الله . " رحمت الهي را وسيع بدان و آن را در انحصاريك عده معدود مشمار ".[35]
صدرالمتألهين در مباحث خير و شر" اسفار " از جمله اشكالات آنجا اين مطلب را ذكر ميكند كه:
" چگونه ميگوييد خير برشر غلبه دارد و حال آن كه وقتي كه به انسان كه اشرف كائنات است نظر ميافكنيمميبينيم اكثر انسانها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت ، و از لحاظ اعتقاد دچارعقايد باطله و جهل مركب اند و اعمال زشت و اعتقادات باطله ، امر معاد آنها را ضايع، و آنان را مستحق شقاوت ميگرداند . پس عاقبت نوع انسان كه ثمره و گل سر سبد هستياست شقاوت و بدبختي است " .
صدر المتألهين در جواب ايناشكال اشاره به سخن بوعلي ميكند و ميگويد :
" مردم در آن جهان از نظرسلامت و سعادت مانند اين جهان از نظر سلامتند . همانطوري كه در اين جهان سالم وسالم و زيباي زيبا و همچنين بيمار بيمار و زشت زشت در اقليتند ، و اكثريت بامتوسطان است كه سالم نسبي ميباشند ، در آن جهان نيز كملين كه به تعبير قرآن" السابقون " ميباشند و همچنين اشقيا كه به تعبير قرآن " اصحابالشمال " ميباشند اندكند و غلبه با متوسطان است كه قرآن كريم آنها را "اصحاب ايمان " ميخواند " .
صدرالمتألهين پس از اين سخن چنين ميگويد : فلاهل الرحمة و السلامة غلبة في النشأتين. " پس در هر دو نشأه غلبه با اهل رحمت و سلامت است " .
يكي از حكماي متأخر - گويامرحوم آقا محمد رضا قمشهاي - اشعار بديعي در سعه رحمت پروردگار دارد ، در آناشعار عقيده حكما و بلكه سعه مشرب عرفا را منعكس ميكند ، ميگويد :
آن خداي دان همه مقبول و نا مقبول من رحمة بدا و الي رحمة يؤل
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق اين است سر عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زادهاند اين شرك عارضي بود و عارضي يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار با عشق پرده در ، چه كند عقلبوالفضول
يك نقطه دان حكايت ما كان و مايكون اين نقطه گه صعود نمايد گهينزول
جز من كمر به عهد امنت نبستكس گر خوانيم ظلوم و گر خوانيم جهول
بحث حكما بحث صغروي است نهكبروي . حكما در اين باره بحث نميكنند كه ملاك عمل نيك و ملاك مقبوليت عمل چيست ،بحث آنها درباره انسان است ، درباره اين است كه عملا اكثريت انسانها ، به تفاوت وبه طور نسبي نيكند ، نيك ميمانند و نيك ميميرند و نيك محشور ميگردند .
حكما ميخواهند بگويند هر چندمردمي كه توفيق قبول دين اسلام مييابند در اقليتند ولي افرادي كه داراي اسلامفطري ميباشند و با اسلام فطري محشور ميگردند در اكثريتاند .
به عقيده طرفداران اين مشرب ،اينكه در قرآن كريم آمده است كه انبيا از كساني شفاعت ميكنند كه دين آنها رابپسندند ، مقصود دين فطري است نه دين اكتسابي كه از روي قصور به آن نرسيدهاندولي عنادي هم با آن نورزيدهاند .
گناهان مسلمان
اما گناهان مسلمان . اين مسألهدرست صورت عكس مسأله اول ( عمل خير از غير مسلمان ) را دارد و متمم بحث گذشته بهشمار ميرود . مسأله اين است كه آيا گناهان افراد مسلمان از لحاظ عقوبتمانند گناهان غير مسلمانان است يا نه ؟
طرح مسأله قبل ، از آن نظر كه يك عقيده علمي بشمارميرفت ضرورت داشت ولي طرح اين مسأله ، يك ضرورت عملي است ، زيرا يكي از عواملانحطاط و تباهي اجتماعات مسلمان در عصر حاضر غرور بي جايي است كه در دورههايمتأخر در عده زيادي از مسلمانان خصوصا اكثريتي از شيعيان پديد آمده است .
اگر از اين افراد پرسيده شود كه آيا اعمال نيك غير شيعهمورد قبول درگاه خدا واقع ميشود ؟ بسياري از آنها جواب ميدهند : نه . و اگر ازآنان پرسيده شود كه اعمال بد و گناهان شيعه چه حكمي دارد ؟ جواب ميدهند : همهبخشيده شده است .
از اين دو جمله استنتاج ميشود كه آن چيزي كه هيچ ارزشيندارد عمل است ، نه ارزش مثبت دارد و نه ارزش منفي ، شرط لازم و كافي براي سعادتو نيكبختي اين است كه انسان ، نام خود را شيعه بگذارد و بس .
معمولا اين دسته چنين استدلال ميكنند :
1. اگر بنا باشد كه گناهان ما و ديگران يكجور مورد محاسبه قرار گيرد پس فرقبين شيعه و غير شيعه چيست ؟ .
2. روايت معروفي است : " « حب علي بن ابي طالب حسنة لا تضر معها سيئة»" يعني محبت علي ( ع ) حسنهاي است كه هيچ گناهي با وجود آن به آدمي لطمهنميزند .
در پاسخ استدلال اول بايد گفت فرق بين شيعه و غير شيعه ،وقتي آشكار ميگردد كه شيعه به برنامهاي كه رهبرانش به او دادهاند عمل بكند وغير شيعه هم به برنامه ديني خودش عمل كند ، آنوقت تقدم شيعه بر غير شيعه ، هم دردنيا و هم در آخرت روشن ميگردد . فرق را در جانب مثبت بايد جستجو كرد نه در جانبمنفي . نبايد گفت اگر شيعه و غير شيعه برنامههاي مذهبي خود را زير پا بگذارندبايد تفاوت داشته باشند ، و اگر تفاوتي نباشد پس چه فرقي ميان شيعه و غير شيعههست ؟
اين درست مثل آن است كه دو بيمار به طبيب مراجعه كنند ،يكي به طبيب حاذق مراجعه كند و دومي به طبيب غير حاذق ، ولي وقتي كه نسخه را ازطبيب دريافت داشتند هيچكدام عمل نكنند ، آنگاه بيمار اول گلايه كند كه فرق بين منو بيماري كه به طبيب غير حاذق مراجعه كرده چيست ؟ چرا بايد من مريض بمانم همانطوري كه او مريض مانده است در حالي كه من به طبيب حاذق مراجعه كردهام و او بهطبيب غير حاذق .
همچنين صحيح نيست كه ما فرقعلي ( ع ) را با ديگران به اين بگذاريم كه اگر ما به دستورهاي آن حضرت عمل نكنيمضرر نبينيم ولي آنها چه به حرف پيشواي خويش عمل كنند و چه عمل نكنند زيان ببينند.
يك تن از اصحاب حضرت صادق ( ع )خدمت حضرت عرضه داشت كه برخي از شيعيان شما منحرف شدهاند و حرامها را حلال شمردهميگويند دين تنها معرفت امام است و بس ، پس چون امام را شناختي هر كاري كه ميخواهيبكن . حضرت صادق ( ع ) فرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون» . اين كافران آنچه را كه نميدانند به انديشه خويشتن تأويل كردهاند . سخن ايناست كه معرفت پيدا كن و هر چه ميخواهي از طاعات عمل كن كه از تو پذيرفته خواهدشد ، زيرا خدا قبول نميفرمايد عمل بدون معرفت را .
محمد بن مارد از امام صادق ( ع) پرسيد : آيا راست است كه شما فرمودهايد : اذا عرفت فاعلم ما شئت . " همينكه به امام معرفت پيدا كردي هر چه ميخواهي عمل كن " . فرمود : بلي صحيح است. گفت : هر عملي و لو زنا ، سرقت ، شرب خمر ؟ ! امام فرمود : « انا لله و انااليه راجعون » به خدا قسم كه درباره ما بي انصافي كردند . ما خودمان مسؤولاعمالمانيم ، چگونه ممكن است از شيعيان ما رفع تكليف بشود ؟ ! من گفتم وقتي كهامام را شناختي هر چه ميخواهي كار خير كن كه از تو مقبول است .
اما روايت " « حب علي بنابي طالب حسنة لا تضر معها سيئة » " بايد ديد چه تفسيري دارد؟ يكي از علمايبزرگ - گويا وحيد بهبهاني است - اين حديث را به گونهاي خاص تفسير كرده است ،ايشان ميفرمايند معناي حديث اين است كه اگر محبت علي ( ع ) ، راستين باشد هيچگناهي به انسان صدمه نميزند ، يعني اگر محبت علي كه نمونه كامل انسانيت و طاعت وعبوديت و اخلاق است از روي صدق باشد و به خود بندي نباشد مانع ارتكاب گناه ميگردد، مانند واكسني است كه مصونيت ايجاد ميكند و نميگذارد بيماري در شخص "واكسينه شده " راه يابد . محبت پيشوايي مانند علي كه مجسمه عمل و تقواو پرهيزكاري است آدمي را شيفته رفتار علي ميكند ، فكر گناه را از سر او بدرميبرد ، البته به شرطي كه محبتش صادقانه باشد . كسي كه علي ( ع ) را بشناسد ،تقواي او را بشناسد ، سوز و گداز او را بداند ، نالههاي نيمه شبش را بداند و بهچنين كسي عشق بورزد محال است كه خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوا و عمل ميكردعمل كند . هر محبي به خواسته محبوبش احترام ميگذارد و فرمان او را گرامي ميدارد. فرمانبرداري از محبوب ، لازمه محبت صادق است ، لهذا اختصاص به علي ( ع ) ندارد، محبت صادقانه رسول اكرم نيز چنين است . پس معني حديث " « حب علي بن ابيطالب حسنة لا تضر معها سيئة » " اين است كه محبت علي حسنهاي است كه مانعضرر زدن گناه ميشود ، يعني مانع راه يافتن گناه ميشود ، معنايش آن نيست كهجاهلان پنداشتهاند و آن اينكه محبت علي چيزي است كه هر گناهي كه مرتكب شوي بلااثر است .
برخي از دراويش از طرفي دعويدوستي خدا دارند و از طرف ديگر از هر گناهكاري گناهكارترند ، اينان نيز مدعياندروغگو هستند . امام صادق ( عليهالسلام ) ميفرمايد :
تعصي الا له و انت تظهر حبه هذا لعمري في الفعال بديع
لو كان حبك صادقا لاطعته ان المحب لمن يحب مطيع
" خدا را معصيت ميكني درحالي كه مدعي محبت او هستي ! به جانم قسم كه اين كار ، در ميان كارها ، شگفت آوراست . اگر محبت تو راستين ميبود او را اطاعت ميكردي ، زيرا طبيعي است كه هردوستي مطيع دوست خويشتن است " .
دوستان واقعي اميرالمؤمنين ( ع) همواره از گناهان دوري ميگزيدهاند ، ولايت آن حضرت نگاهدارنده از گناه بودهاست نه تشويق كننده به آن .
امام باقر ( ع ) ميفرمايد : «ما تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع ». " به ولايت ما نتوان رسيد جز با عمل نيك و پرهيزكاري و دوري از گناه" .
اكنون چند روايت در تأييد اين مطلب :
طاووس يماني ميگويد : حضرت عليبن الحسين ( ع ) را ديدم كه از وقت عشاء تا سحر به دور خانه خدا طواف ميكرد و بهعبادت مشغول بود . چون خلوت شد و كسي را نديد به آسمان نگريست و گفت : خداياستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاي تو بر روي درخواستكنندگان گشوده است . . .
طاووس جملههاي زيادي در اينزمينه از مناجاتهاي خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل ميكند و ميگويد : اما چندبار در خلال مناجات خويش گريست . ميگويد :
سپس به خاك افتاد و بر زمينسجده كرد ، من نزديك رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گريستم ، اشكهاي من سرازير شدو قطرات آن بر چهرهاش چكيد ، برخاست و نشست و گفت : كيست كه مرا از ياد پروردگارممشغول ساخت ؟ عرض كردم : من طاووس هستم اي پسر پيامبر . اين زاري و بي تابي چيست ؟ما ميبايد چنين كنيم كه گناهكار و جفا پيشهايم . پدر تو حسين بن علي و مادر توفاطمه زهرا و جد تو رسول خداست - يعني شما چرا با اين نسب شريف و پيوند عالي دروحشت و هراس هستيد ؟ - به من نگريست و فرمود : « هيهات هيهات يا طاووس دع عنيحديث ابي و امي و جدي ، خلق الله الجنة لمن اطاعه و احسن و لو كان عبدا حبشيا ، وخلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا . أما سمعت قوله تعالي : « فاذانفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون ». و الله لا ينفعك غدا الاتقدمة تقدمها من عمل صالح » .
" نه ، نه ، اي طاووس !سخن نسب را كنار بگذار ، خدا بهشت را براي كسي آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشدهر چند غلامي سياه چهره باشد ، و آتش را آفريده است براي كسي كه نافرماني كند ولوآقازادهاي از قريش باشد . مگر نشنيدهاي سخن خداي تعالي را : " وقتي كه درصور دميده شود ، نسبها منتفي است و از يكديگر پرسش نميكنند " به خدا قسمفردا تو را سود نميدهد مگر عمل صالحي كه امروز پيش ميفرستي " .
رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله و سلم ) پس از فتح مكه بالاي تپه صفا رفته فرياد كرد : " اي پسران هاشم! اي پسران عبدالمطلب ! " فرزندان هاشم و عبدالمطلب گرد آمدند، وقتي جمع شدند آنان را مخاطب ساخته فرمود :
« اني رسول الله اليكم ، انيلشفيق عليكم ، لا تقولوا ان محمدا منا ، فوالله ما اوليائي منكم و لا من غيركم الاالمتقون ، فلا اعرفكم تأتوني يوم القيمة تحملون الدنيا علي رقابكم و يأتي الناسيحملون الاخره . الا و اني قد اعذرت فيما بيني و بينكم و فيما بين الله عز و جل وبينكم و ان لي عملي و لكم عملكم » " من فرستاده خدا به سوي شما هستم ،من دلسوز شمايم . نگوييد كه محمد از ماست . به خدا از ميان شما يا غير شما تنهاپرهيزكاران ، دوستان من اند و بس . مبادا روز قيامت بياييد در حالي كه شما دنيارا بر دوش بكشيد و ديگران آخرت را . هان كه من عذري بين خودم و شما و بين شما وخدا باقي نگذاشتم ، براي هر كس از من و شما عملش خواهد بود " .
تواريخ نوشتهاند كه رسول اكرم( صلي الله عليه و آله ) در ايام آخر عمر خود ، شبي تنها بيرون آمدند و به گورستانبقيع رفتند و براي خفتگان بقيع استغفار كردند . پس از آن به اصحاب خود فرمودند :جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه ميكرد و امسال دو بار عرضه كرد ، فكرميكنم اين بدان جهت است كه مرگ من نزديك است . روز بعد به منبر رفتند و اعلامكردند كه موقع مرگ من فرا رسيده است . هر كس كه به او وعدهاي دادهام بيايد تاانجام دهم و هر كس از من طلبي دارد بيايد تا ادا كنم .
آنگاه به سخن خود چنين ادامهدادند :
«ايها الناس انه ليس بينالله و بين احد نسب و لا امر يؤتيه به خيرا او يصرف عنه شرا الا العمل . الا لايدعين مدع و لا يتمنين متمن ، و الذي بعثني بالحق لا ينجي الا عمل مع رحمة و لوعصيت لهويت . اللهم قد بلغت » "ايها الناس ! ميان هيچكس و خدا خويشاوندي يا چيزي كه خيري به او برساند يا شري ازاو دفع كند وجود ندارد جز عمل . همانا كسي ادعا نكند و آرزو نكند و خيال نكند كه غيراز عمل چيزي به حالش نفع ميرساند . قسم به كسي كه مرا مبعوث كرد ، نجات نميبخشدمگر عمل توأم با رحمت پروردگار . من نيز اگر عصيان كرده بودم سقوط كرده بودم .خدايا شاهد باش كه رسالت خود را ابلاغ كردم " .
حضرت علي بنموسي الرضا ( ع ) برادري دارند به نام زيد النار . رفتار اين برادر چندان موردرضايت امام نبود . در وقتي كه امام در مرو بودند ، روزي در مجلسي كه گروه زياديشركت داشتند و سخن ميگفتند زيد نيز در آن مجلس حضور داشت . حضرت در حالي كه سخنميگفتند متوجه شدند كه زيد عدهاي را مخاطب قرار داده دم از مقامات خاندانپيغمبر ميزند و بطور غرور آميزي دائما " نحن " " نحن " :" ما چنين . . . ما چنان . . . " ميگويد . امام سخن خود را قطع كردهزيد را مخاطب ساخته فرمودند :
" اين سخنان چيست كه ميگويي ؟ ! اگر سخن تو درستباشد و فرزندان رسول خدا وضع استثنائي داشته باشند ، خداوند بدكاران آنها را معذبنكند و عمل نكرده به آنها پاداش دهد ، پس تو از پدرت موسي بن جعفر در نزد خداگراميتري ، زيرا وي خدا را بندگي كرد تا به درجات قرب نائل آمد و تو ميپنداري كهبي آنكه بندگي خدا كني ميتواني در درجه موسي بن جعفر قرار گيري " .
امام آنگاه رو كردند به حسن بن موسي الوشاء كه از علمايكوفه بود و در آن مجلس حضور داشت ، فرمودند :
علماي كوفه اين آيه را چگونه قرائت ميكنند: «قال يانوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح ». وي پاسخ داد : آنان چنين ميخوانند: انه عمل غير صالح يعني او فرزند تو نيست و از نطفه تو نيست ، او فرزند يك مردزناكار است . امام فرمود : چنين نيست ، آيه را غلط ميخوانند و غلط تفسير ميكنند[36] آيهچنين است : « انه عمل غير صالح ». يعني فرزند تو خودش ناصالح است . او واقعافرزند نوح بود ، او بدان جهت از درگاه خدا رانده شد و غرق شد كه شخصا ناصالح بود،با اين كه فرزند نوح پيغمبر بود .
پس فرزندي و انتساب به پيغمبر و امام سودي ندارد ، عملصالح لازم است.
شرايط تكويني و شرايط قراردادي
غالبا افراد ، مقررات الهي را در خلقت و آفرينش ، وپاداش و كيفر ، و سعادت و شقاوت ، با مقررات اجتماعي بشري قياس ميگيرند ، درصورتي كه اين امور تابع شرايط تكويني و حقيقي است و جزئي از آن است ، ولي اوضاعو مقررات اجتماعي ، تابع مقررات اعتباري قراردادي است . مقررات اجتماعي ميتواندتابع شرايط قراردادي باشد ولي مقررات خلقت و آفرينش و از آن جمله پاداش و كيفرالهي نميتواند تابع اين شرايط باشد بلكه تابع شرايط تكويني است . براي روشنساختن فرق يك سيستم تكويني و يك سيستم اعتباري مثالي ميزنيم :
ميدانيم كه در سيستمهاي اجتماعي ، هر كشوري براي خودشمقررات و قوانين خاصي دارد . مقررات اجتماعي ، در برخي مسائل ، ميان دو نفر كه ازلحاظ شرايط طبيعي و تكويني مساوي هستند ولي از نظر شرايط اعتباري و قراردادي تفاوتدارند - مثل اينكه يكي تبعه آن كشور است و ديگري نيست - تفاوت قائل ميشود .
مثلا وقتي كه ميخواهند در ايران افرادي را استخدام كننداگر يك نفر ايراني و يك نفر افغاني هر دو از لحاظ شرايط تكويني برابر باشند وبراي استخدام شدن مراجعه كنند ، امكان دارد كه ايراني استخدام شود و افغاني بهعلت اينكه تبعه ايران نيست استخدام نگردد . در اينجا اگر شخص افغاني بگويد من ازلحاظ شرايط طبيعي با آن ايراني كه استخدام شده است كاملا مساوي هستم ، اگر او سالماست من هم سالمم ، اگر او جوان است من هم جوانم ، اگر او متخصص در فلان كار استمن هم متخصصم ، پاسخ ميشنود كه مقررات اداري اجازه نميدهد كه شما را استخدامكنيم .
با يك امر قراردادي ، وضع همين شخص افغاني تغيير ميكندو مانند ديگران ميگردد ، يعني مراجعه ميكند و برگ تابعيت ايران ميگيرد . بديهياست كه برگ تابعيت تأثيري در شخصيت واقعي او ندارد ، ولي او از نظر مقررات اجتماعي، شخص ديگر شده است . معمولا اعتبار شرايط قراردادي با عدم رعايت مساوات در شرايطواقعي و تكويني توأم است . ولي در مسائلي كه تابع مقررات اجتماعي و قراردادي نيستو صرفا تابع شرايط تكويني است ، مطلب طوري ديگر است .
مثلا اگر خداي ناخواسته يك بيماري نظير " وبا" به ايران بيايد ، تفاوتي بين تبعه ايران و تبعه غيرايران نميگذارد . اگر ايراني و افغاني از لحاظ شرايط مزاجي و محيطي و ساير شرايططبيعي متساوي باشند محال است كه ميكروب بيماري ، تبعيضي قائل شود و بگويد چونافغاني ، تبعه ايران نيست من با او كاري ندارم . اينجا حساب خلقت و طبيعت است نهحساب اجتماع و قراردادهاي اجتماعي ، حساب ، حساب تكوين است نه حساب تقنين و تشريع.
مقررات الهي از نظر پاداش وكيفر ، و سعادت و شقاوت افراد ، تابع شرايط واقعي و تكويني است . چنين نيست كهاگر كسي مدعي شود كه چون من نامم در دفتر اسلام ثبت شده است و اسما مسلمانم پسبايد امتياز داشته باشم ، از او پذيرفته گردد .
اشتباه نشود ، سخن در مسائلمربوط به پاداش و كيفر ، و سعادت و شقاوت ، و در رفتار خداوند با بندگان است ، سخندر قوانين موضوعه اسلام در زندگي اجتماعي مسلمين نيست.
شك ندارد كه مقررات موضوعهاسلامي مانند همه قوانين موضوعه جهان يك سلسله قوانين قراردادي است و يك سلسلهشرايط قراردادي در آنها ملحوظ شده است و افراد بشر در اين قوانين كه مربوط بهزندگي دنيوي آنها است الزاما بايد از يك سلسله شرايط قراردادي پيروي كنند.
ولي فعل خداوند و جريان مشيت الهي در نظام تكوينو از آنجمله سعادت بخشيدن و به شقاوت كشيدن افراد ، و پاداش و كيفر دادن به آنهاتابع مقررات اجتماعي نيست. بلكه اساسا از اين سنخ نيست, ذات اقدس الهي در جريانمشيت مطقهاش براساس مقررات قراردادي عمل نميكند. امور قراردادي كه در نظاماتاجتماعي طبعا تأثير به سزايي دارد در جريان ارادهي تكويني ذات مقدس باريتعاليتأثيري ندارد.
از نظر مقرارات موضوعهي اسلاميكه مربوط به رفتار اجتماعي افراد بشر است, هرگاه كسي شهادتين بر زبان بياوردمسلمان شناخته ميشود و از مزاياي ظاهري اسلام استفاده ميكند ولي از نظر مقرراتاخروي و حساب جهان ديگر, از نظر رفتار خداوند قانون: فمن تبعني فانه مني وقانون ان اكرمكم عندالله اتقيكم حكومت ميكند.
پيغمبراكرم (ص) فرمودند:
ايها الناس اناباكم واحد و ان ربكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب. لافخر لعربي علي عجمي الابالتقوي. " اي مردم همه شماداراي يك پدر و يك خدا هستيد ، همگي از آدم آفريده شدهايد و آدم از خاك آفريدهشده است
يعني اصل و نسب همه كس به خاكبر ميگردد ، عرب را بر عجم فخر و امتيازي نيست ، تنها سبب امتياز ، تقواست ".
سلمان فارسي كه در طلب حقيقتگام برميداشت به جايي رسيد كه رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) دربارهاشفرمود : « سلمان منا اهل البيت » .
عليهذا افرادي كه تحت تأثيروساوس شيطاني قرار گرفته - و به اين دل خوش كردهاند كه ناممان در ميان نامهايدوستان علي بن ابيطالب ( عليهالسلام ) است ، هر چه هست از رعاياي او بشمارميرويم ، يا وصيت ميكنيم از پولهايي كه نا حق به چنگ آوردهايم و يا از پولهاييكه در زندگي ميبايست در راه خير مصرف كنيم و نكردهايم مبلغ گزافي را به متوليانمشاهد مشرفه بدهند تا ما را نزديك قبر اولياء خدا دفن كنند كه فرشتگان جرأت نكنندبراي عذاب ما بيايند - بايد بدانند كه خيلي كور خواندهاند و پرده غفلت جلويچشمشان را گرفته است ، روزي چشم باز خواهند كرد كه خود را غرق در عذاب جانفرسايالهي ببينند و دچار چنان حسرتي گردند كه اگر امكان مرگ بود هزارها بار ميمردند .پس امروز از خواب غفلت بيدار گردند و توبه نمايند و مافات را جبران كنند . « وانذرهم يوم الحسرش اذ قضي الامر و هم في غفلة و هم لا يؤمنون »
از نظر آيات كريمه قرآن مجيد وهم از نظر روايات اسلامي اين مطلب قطعي است كه گناهكار هر چند مسلمان باشد بهعذاب الهي معذب خواهد بود ، گو اينكه وقتي داراي ايمان باشد بالاخره به رستگارينهايي و خلاصي از دوزخ نائل ميگردد ، ولي ممكن است نجات او پس از سالهاي چشيدنرنج و عذاب باشد . حساب گناهان يك عده در شدائد و سكرات مرگ تصفيه ميگردد ، گروهيديگر با عذابهاي قبر و عالم برزخ جريمه گناهان خود را ميپردازند و جمعي ديگر در اهوال قيامت و شدائدحساب ، كيفر خود را ميبينند و عدهاي به دوزخ ميافتند و سالها در عذاب درنگميكنند ، چنان كه در تفسير آيه كريمه : « لابثين فيها احقابا » " درآتش ، ساليان درازي درنگ كنندهاند " از امام ششم حضرت امام جعفر صادق ( ع )روايت شده است كه اين آيه مربوط به كساني است كه از آتش نجات مييابند.
اينك چند نمونه از رواياتي راكه از عذابهاي هنگام مرگ و پس از مرگ بازگو ميكند ميآوريم شايد موجب تنبه وبيداري گردد و ما را براي منازل مخوف و خطرناكي كه در پيش داريم آماده سازد .
شيخ كليني از حضرت صادق ( ع )روايت كرده كه علي ( ع ) را درد چشمي عارض شد، حضرت رسول ( ص ) به عيادت آن حضرتتشريف بردند در حالي كه فرياد علي از درد بلند بود، فرمودند كه : آيا اين صيحه ازجزع و بيتابي است يا از شدت درد است ؟ اميرالمؤمنين ( ع ) عرض كرد : يا رسول اللهمن هنوز دردي نكشيدهام كه سخت تر از اين درد باشد . رسول اكرم در اينوقت جريانسخت و هولناك قبض روح كافر را نقل كرد . علي ( ع ) چون اين را شنيد برخاست و نشستو گفت : يا رسول الله اعاده فرما بر من اين حديث را كه درد مرا فراموشي داد .آنگاه عرض كرد : يا رسول الله آيا از امت شما كسي به اين نحو قبض روح ميشود ؟فرمود : بلي ، حاكمي كه جور كند و كسي كه مال يتيم را به ظلم و ستم بخورد و كسيكه شهادت دروغ بدهد
شيخ صدوق در كتاب " من لايحضره الفقيه " روايت كرده كه چون " ذر " فرزند ابوذر غفاري ازدنيا رفت ابوذر در كنار قبر وي ايستاد و دست بر قبر كشيد و گفت : خدايت رحمت كند،به خدا سوگند كه تو نسبت به من نيكرفتار بودي و اكنون كه از دستم رفتهاي از تو خشنودم،به خدا قسم كه از رفتن تو باكم نيست, از من چيزي كاسته نشد و من جز به خدا بهاحدي نيازمند نيستم. و اگر نبود هراس هنگام اطلاع آرزو ميكردم كه من به جاي تورفته بودم ولي دوست دارم چندي جبران مافات كنم و براي آن جهان آماده شوم و همانااندوه به خاطر تو مرا از اندوه بر تو بازداشته است_يعني همه در اين فكرم كه كاريكه براي تو سودمند است انجام دهم و ديگر مجالي ندارم كه غصهي جدايي تو را بخورم-به خدا قسم كه گريه نكردهام كه چرا از من جدا شدهاي؟ ولي گريه كردهام كه حال توچگونه بوده است و بر تو چه گذشته است ؟ اي كاش ميدانستم كه چه گفتي و چه گفته شد به تو ؟ بار خدايا منحقوقي را كه تو براي من بر فرزندم واجب فرموده بودي بخشيدم پس تو نيز حقوق خود رابر او ببخش كه تو به جود و كرم سزاوارتري
امام صادق ( ع ) از پدران بزرگوارشان روايت كردهاند كهحضرت رسول اكرم ( ص ) فرمودند : فشار قبر براي مؤمن كفاره تقصيرهايي است كه ازوي سر ميزند
علي بن ابراهيم در ذيل آيه كريمه : « و من ورائهمبرزخ الي يوم يبعثون » از حضرت صادق ( ع ) روايت كرده است كه فرمود :
« والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامرالينا فنحن اولي بكم » . " به خدا قسم من نگران شما نيستم جز براي عالمبرزخ ، اما وقتي كه كار به ما واگذار شود ما سزاوارتر هستيم نسبت به شما " .
يعني شفاعت مربوط به ما بعد برزخ است ، در برزخ شفاعتنيست .
به طور كلي در باب عقاب گناهاني از قبيل دروغ ، غيبت ،تهمت ، خيانت ، ستم ، خوردن مال مردم ، شرابخواري ، قمار ، سخن چيني ، دشنام ،ترك نماز ، ترك روزه ، ترك حج ، ترك جهاد و غيره ، در خود قرآن و در رواياتمتواتر آنقدر رسيده كه از حد احصاء بيرون است ، هيچيك از آنها مخصوص كافران يامسلمانان غير شيعه نيست . در روايات معراجيه به موارد بسياري بر ميخوريم كه رسولاكرم ميفرمايد گروههاي گوناگوني از امت خودم را ، اعم از زن و مرد ، در حالتهايمختلف از عذاب ديدم كه به موجب گناهان مختلف معذب بودند .
خلاصه و نتيجه
از مجموع آنچه در اين بخش درباره اعمال نيك و بد مردممسلمان و مردم غير مسلمان گفته شد نتايج زير بدست آمد:
1. هريك از سعادت و شقاوت درجات و مراتبيدارد, نه اهل سعادت در يك درجه و مرتبهاند و نه اهل شقاوت, اين مراتب و تفاوتهادربارهي اهل بهشت به عنوان «درجات» و دربارهي اهل جهنم به عنوان «دركات» تعبيرميشود.
2. چنين نيست كه همهي اهل بهشت از اولبه بهشت بروند, هم چنان كه همهي اهل جهنم خالد نيستند, يعني براي هميشه در جهنمباقي نميمانند. بسياري از بهشتيان آن گاه به بهشت خواهند رفت كه دورانهاي بسيارسختي از عذاب در برزخ يا آخرت را تحمل كنند. يك نفر مسلمان وشيعه بايد بداند كهفرضا ايمان سالمي با خود ببرد, اگر خداي ناخواسته در دنيا مرتكب فسق و فجورها وظلمها و جنايتها بشود, مراحل بسيار سختي را در پيش دارد و بعضي از گناهان خطربالاتري دارد و احيانا موجب خلود در آتش است.
3. افرادي كه به خدا و آخرت ايمانندارند, طبعا هيچ عملي را به منظور بالا رفتن به سوي خدا انجام نميدهند, و چون بهاين منظور انجام نميدهند قهرا سير و سلوكي از آنها به سوي خدا و عالم آخرت صورتنميگيرد, پس طبعا آنها به سوي خدا و ملكوت خدا بالا نميروند و به بهشت نميرسند,يعني به مقصدي كه به سوي آن رفتهاند, به حكم آن كه نرفتهاند, نميرسند.
4. افرادي كه به خدا و آخرت ايمان دارندو اعمالي با انگيزهي تقرب به خدا انجام ميدهند و در كار خود خلوص نيت دارند, عملآنها مقبول درگاه الهي است و استحقاق پاداش و بهشت مييابند اعم از آن كه مسلمانباشند يا غيرمسلمان
5. غير مسلماناني كه به خدا و آخرت ايماندارند و عمل خير به قصد تقرب به خداوند انجام ميدهند, به موجب اين كه از نعمتاسلام بيبهرهاند طبعا از مزاياي استفاده از اين برنامهي الهي محروم ميمانند,از اعمال خير آنها آن اندازه مقبول است كه با برنامهي الهي اسلام منطبق است,مانند انواع احسانها و خدمتها به خلق خدا. اما عبادات مجعوله كه اساسي ندارد طبعا نامقبول است و يك سلسله محروميتها كه از دستنارسيبه برنامه كامل ناشي ميشود شامل حال آنها ميگردد .
6. عمل خير مقبول ، اعم از آنكه از مسلمان صادر شود يا از غير مسلمان ، يكسلسله آفتها دارد كه ممكن است بعد عارض شود و آن را فاسد نمايد . در رأس همه آنآفتها ، جحود و عناد و كافر ماجرايي است . عليهذا اگر افرادي غير مسلمان اعمال خيرفراواني به قصد تقرب به خدا انجام دهند ، اما وقتي كه حقايق اسلام بر آنها عرضهگردد تعصب و عناد بورزند و انصاف و حقيقت جويي را كنار بگذارند ، تمام آن اعمالخير هبا و هدر است «كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف»
7. مسلمانان و ساير اهل توحيد واقعي اگر مرتكب فسق و فجورشوند و به برنامه عملي الهي خيانت كنند مستحق عذابهاي طولاني در برزخ و قيامتخواهند بود و احيانا به واسطه بعضي از گناهان ، مانند قتل مؤمن بيگناه عمدا ،براي ابد در عذاب باقي خواهند ماند .
8. اعمال خير افرادي كه به خدا و قيامت ايمان ندارند واحيانا براي خدا شريك قائلند موجب تخفيف و احيانا رفع عذاب آنها خواهد بود .
9. سعادت و شقاوت تابع شرايط واقعي و تكويني است نه شرايطقراردادي .
10. آيات و رواياتي كه دلالت ميكند خداوند عمل صالح و خيررا قبول ميفرمايد تنها ناظر به حسن فعلي اعمال نيست ، از نظر اسلام ، عمل ،آنگاه خير و صالح محسوب ميگردد كه از دو جهت حسن داشته باشد : جهت فعلي و جهتفاعلي .
11. آيات و رواياتي كه دلالت ميكند اعمال منكران نبوت ياامامت مقبول نيست ، ناظر به آن است كه آن انكارها از روي عناد و لجاج و تعصبباشد ، اما انكارهايي كه صرفا عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است نهتقصير ، مورد نظر آيات و روايات نيست . اين گونه منكران از نظر قرآن كريم ،مستضعف و مرجون لامر الله به شمار ميروند .
12. به نظر حكماء اسلام از قبيل بوعلي و صدر المتألهين ،اكثريت مردمي كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر ، چنين اشخاصي اگرخداشناس نباشند معذب نخواهند بود - هر چند به بهشت هم نخواهند رفت - و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملي خالص قربة الي الله انجام دهندپاداش نيك عمل خويش را خواهند گرفت . تنها كساني به شقاوت كشيده ميشوند كه مقصرباشند نه قاصر . اللهم اختم لنا بالخير و السعاده ، و توفنا مسلمين، والحقنا بالصالحين .
[1] . اسدالغابه-عثمانبن مظعون
[2] . احقاف/9
[3] . ممكن است اين اشكال در اذهان پديد آيد كه مفاد اين آيه با آنچه مسلم وقطعي ميان مسلمين تلقي شده است كه رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) ازمقام و محمود خويش در قيامت و از شفاعت خويش براي برخي از گنهكاران اطلاع دادهاست منافات دارد ، بلكه با وعدهاي كه در برخي آيات كريمه رسيده است از قبيل" و لسوف يعطيك ربك فترضي " و يا " ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبكو ما تأخر " منافات دارد . جواب اين است كه مفاد آيه كريمه همانطور كه ازمضمون حديث بالا نيز دانسته ميشود اين است كه نتيجه اعمال انسان و بالاخره سرنوشتانسان كه عاقبت به كجا ميانجامد براي هيچكس قطعي و روشن نيست ، فقط خداوند استكه از عاقبت قطعي آگاه است و اگر ديگران آگاهي مييابند تنها به وسيله وحي الهياست . پس آيهاي كه نفي ميكند اطلاع بر سرنوشت نهايي را ، مربوط است به اينكهپيغمبر يا كس ديگر با اتكاء و اطمينان به خود و عمل خود پيشبيني كند ، و اماآياتي كه نشان ميدهد پيغمبر اكرم از عاقبت امر خود و يا ديگران آگاه است به حكموحي الهي است .
[4] . بحارالانوار/ج6/ص261
[5] . منطق جرج جرداق درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) حاكي از اين است كه به نبوت و نزول وحي بر آن حضرت ايمانداشته است و درباره علي ( عليه السلام ) نيز صد در صد معتقد است كه مردي الهي بودهو او را در رديف حضرت مسيح ميشمارد ولي در عين حال از كيش مسيحيت دست نكشيده .جبران خليل جبران درباره علي ( عليهالسلام ) ميگويد : و في عقيدتي ان علي بنابيطالب اول عربي جاور الروح الكلية و سامرها . " به عقيده من علي بنابيطالب اولين عربي است كه با روح كلي جهان تماس پيدا كرده و با او سخن گفته است" . وي به حضرت امير حتي از حضرت رسول هم بيشتر اظهار علاقه ميكند . ويدرباره علي عليهالسلام جملات برجسته و عجيبي دارد . اين جمله از اوست كه ميگويد: مات و الصلوة بين شفتيه . " علي مرد در حالي كه نماز بين دو لبش بود ". هم او درباره آن حضرت ميگويد : " علي ( ع ) پيش از زمان خودش بود و من ازاين رمز آگاه نيستم كه چرا روزگار گاهي افرادي را در زمان پيش از زمان خودشانبوجود ميآورد " . اتفاقا اين مطلب ، مضمون جملهاي از خود آن حضرت ميباشد .در خطبه 149 ميفرمايد :" غدا ترون ايامي ، و يكشف لكم عن سرائري ، و تعرفونني بعد خلو مكاني و قيامغيري مقامي » "
[6] . الامام علي- تحت عنوان لاتعصب ولااطلاق
[7] . آلعمران/85
[8]. البته اين سخن به اين معني نيست كهاشياء هم جملگي با خدا يكجور نسبت دارند و استحقاق آنها يكسان است . نسبت اشياءبا خدا يكسان نيست ولي نسبت خدا با اشياء يكسان است . خدا به همه اشياء يكجورنزديك است ولي اشياء در قرب و بعد نسبت به خدا متفاوت ميباشند . در دعاي افتتاحجمله جالبي در اين باره هست ، ميخوانيم : الذي بعد فلا يري ، و قرب فشهد النجوي ». در اين جمله خدا چنين توصيف شده است : " آن كسي كه دور است و در نتيجه ديدهنميشود ، و نزديك است و در نتيجه نجواها و سخنان بيخ گوشي را گواه است " .در حقيقت ، ما از او دوريم ولي او به ما نزديك است . معماست ، چگونه ممكن است دوچيز نسبت به هم از لحاظ قرب و بعد دو نسبت مختلف داشته باشند ؟ بلي ، در اينجاچنين است ، خداوند به اشياء نزديك است ولي اشياء به خداوند نزديك نيستند ، يعنيبا نسبتهاي مختلف دور يا نزديكند. نكتهي جالبي كه در اين جمله هست اين استكه وقتي خدا را به دوري توصيف ميكند صفتي از صفات مخلوقات را شاهد آن ذكر ميكندو آن ديدن است: «كسي نميتواند او را ببيند» و زماني كه خدا را به قرب توصيف ميكندصفتي از صفات خدا را دليل آن ميآورد و آن حضور و آگاهي خداست. آنجا كه سخن از كارماست, خدا را به دوري نسبت ميدهيم و آنجا كه سخن از كار اوست صفت قرب را به اونسبت ميدهيم. سعدي نيكو آورده است:
يار نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وي دورم
چهكنمباكهتوانگفتكه دوست در كنار من و من مهجورم
[9] .بقره/80-82
[10] . آلعمران/24-25
[11] .بقره/11-112
[12] . نساء/123-124
[13] . زلزلت/7-8
[14] .مائده/69
[15] . ابراهيم/18
[16] .نور/39
[17] .وسايلالشيعه/جزء اول از جلد اول ص90
[18] .شعرا/88-89
[19] . نمل/64
[20] . بقره/208
[21] . بقره32
[22] .وسايل جلد اول ص8
[23] . صحيح مسلم/ج6/ص48
[24] . وسايل/جلد اول/ص11-12
[25] . بحارالانوار/ج3/ص377
[26] . همان/ص382
[27] . همان
[28] . همان
[29] . كافي جلد دوم ص387
[30] . الميزان ج/5/ص51
[31] . الميزان/جلد نهم ص406
[32] .همان
[33]. كافي جلد دوم/كتاب الايمان و الكفر بااصناف الناس
[34] مدرك سابق ، ص .382 عبارت جمله آخر اين است : " حقا علي الله انيدخل الضلال الجنة » " ولي در بعضي نسخهها چنين است كه : " حقا عليالله ان لا يدخل الضلال الجنة »" كه مفهومش اين است : امام از سخن خود عدولكرده و تسليم نظر زراره شده است . بديهي است كه غلط است ، ولي ممكن است بنابر آن، منظور چيز ديگر باشد و آن اينكه امام بخواهد بفرمايد : اينها معذب نيستند ولي بهبهشت هم نخواهند رفت.
[35] .اشارات اواخر نمط هفتم
[36] معلوم ميشود در آنوقت مردمي در كوفه پيدا شده بودند كهچنين افكار غلطي داشتهاند و اين عده - كه البته عددشان زياد نبوده است - براياثبات مدعاي فاسد خود آيه كريمه قرآن را به نوعي تحريف ميكردهاند ، و امام كه ازاين جريان آگاه بوده است ضمنا از اين فرصت استفاده كرده نظر آنها را كوبيده است.