• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
عمل خير از غير مسلمان
طرح بحث
يكي از مسائلي كه در بحث "عدل الهي " مورد گفتگو قرار مي‏گيرد مسأله‏ " اعمال خير غير مسلمانان" است .
امروز اين سؤال در ميان طبقاتمختلف از جاهل و عالم ، و بيسواد و تحصيلكرده مطرح است كه آيا كارهاي خير افرادغيرمسلمان مقبول است يا غير مقبول ، اگر مقبول است پس چه فرق مي‏كند كه انسانمسلمان باشد يا نباشد ، عمده اين است كه در دنيا كار خير بكند ، فرضا مسلمان نبودو يا هيچ ديني نداشت زياني نكرده است ، و اگر غير مقبول است و يكسره پوچ و باطلاست و اجر و پاداشي نزد خدا ندارد با عدل الهي چگونه سازگار است ؟
عين اين پرسش از نظر تشيع در دايره‌ياسلام مي‏تواند مطرح شود : آيا عمل‏ مسلمان غير شيعه مقبول در گاه الهي است يا پوچو باطل است ؟ اگر مقبول‏ درگاه الهي است پس چه فرق مي‏كند انسان مسلمان شيعه باشديا مسلمان‏ غيرشيعه ، عمده اين است كه انسان مسلمان باشد ، فرضا شيعه نبود وولايت‏ اهل البيت را نداشت زياني نكرده است ، و اگر مقبول نيست با عدل الهي‏ چگونهسازگار است ؟
در گذشته ، اين مسأله فقط درميان فلاسفه و در كتب فلسفي مورد بحث و گفتگو واقع مي‏شد ولي در زمان ما به ميانهمه طبقات كشيده شده است ، كمتر كسي را مي‏توان يافت كه لااقل در ذهن خود و برايخود اين مسأله را طرح نكند .
 فلاسفه الهي از اين ديدگاه بحث مي‏كردند كه اگر بنا شودهمه مردمي كه از دين خارجند اهل شقاء و عذاب الهي باشند لازم مي‏آيد كه در نظامهستي غلبه‏ با شر و قسر باشد ، در حالي كه اين مطلب از اصول قاطع و مسلم است كه‏اصالت و غلبه براي سعادتها و خيرهاست نه براي بدبختيها و شرور .
بشر ، گل سرسبد آفرينش است ، همه چيز ديگر براي خاطر او( البته به‏ مفهوم صحيحي كه حكيمان از اين مطلب درك مي‏كنند نه به مفهومي كهمعمولا كوته نظران مي‏انديشند ) خلق شده است . اگر بنا باشد كه بشر خودش براي‏دوزخ آفريده شده باشد يعني مال اكثريت انسانها دوزخ باشد پس بايد اعتراف كرد كهخشم خدا بر رحمتش مي‏چربد ، زيرا اكثريت مردم از دين حق‏ بيگانه هستند ، تازه آنهاهم كه به دين حق مشرفند ، از لحاظ عمل دچار ضلالت و انحرافند . اين بود طرح بحث درنزد فيلسوفان .
قريب نيم قرن است كه بر اثر سهولت ارتباطات ميان مللمسلمان و غيرمسلمان و ازدياد وسائل ارتباطي و بالا رفتن ميزان مراوده ملتها بايكديگر ، اين مسأله در ميان عموم طبقات ، خصوصا طبقه به اصطلاح روشنفكر مورد پرسشو گفتگو است كه آيا شرط حتمي قبول شدن اعمال صالح ، اسلام و ايمان است ؟
اينها وقتي كه در زندگي بعضي از مخترعين و مكتشفين بشردر عصر اخير كه‏ مسلمان نيستند ولي خدمات بسيار ارزنده‏اي به بشريت كرده‏اند ،مطالعه‏ مي‏كنند و آنها را لايق پاداش مي‏يابند و از طرف ديگر قبلا چنين مي‏انديشيده‏اندكه عمل غير مسلمان مطلقا هبا و هدر است ، سخت دچار ترديد و اضطراب مي‏گردند . بدينترتيب مسأله‏اي كه سالها در قلمروي خاص‏ فيلسوفان بود به ميان محافل عامه مردم پاگذاشت و به صورت اشكالي در مسأله عدل الهي درآمد .
 البته اين اشكالمستقيما مربوط به عدل الهي نيست ، اين اشكال مربوط به‏ ديد اسلام درباره انسان واعمال انسان است و از اين نظر با عدل الهي‏ مربوط مي‏گردد كه به نظر مي‏رسداينگونه ديد و اظهار نظر درباره انسان و اعمال او و معامله حق متعال با او بر خلافموازين عدل الهي است .
من در تماسهايي كه با جوانان و دانشجويان داشته و دارمبا طرح اين‏ پرسش زياد روبرو شده‏ام ، گاهي مي‏پرسند آيا مخترعين و مكتشفين بزرگبا اينهمه خدمات شاياني كه نسبت به بشريت انجام داده‏اند به جهنم مي‏روند ؟ آياپاستور و اديسون و امثالشان جهنمي هستند و مقدسين بيكاره‏اي كه عمري‏ را به بطالتدر گوشه مسجد بسر برده‏اند بهشتي هستند ؟ آيا خدا بهشت را فقط براي ما شيعه‏هاساخته است ؟
 به خاطردارم روزي يكي از همشهريهاي من كه مرد مسلمان و متديني است به‏ تهران آمده بود وبا من ملاقات داشت همين مسأله را مطرح مي‏كرد . اين مرد سري به بيمارستان جذاميهادر مشهد زده بود و از مشاهده‏ پرستاران مسيحي‌اي كه صميمانه ( لااقل به عقيده او )به جذاميها خدمت‏ مي‏كردند به هيجان آمده و تحت تأثير قرار گرفته بود و در همانحال اين‏ مسأله در ذهنش طرح و دچار شك شده بود .
توجه داريد كه پرستاري از جذامي ، كاري سخت و منفور وبسيار دشوار است . وقتي كه اين بيمارستان در مشهد تأسيس شد پزشكان ، كمتر حاضرمي‏شدند در آنجا خدمت كنند و كسي هم براي پرستاري آنها راضي نمي‏شد ، درروزنامه‏ها براي استخدام پرستار دعوت بعمل آمد ، در سراسر ايران حتي يك‏ نفر هم بهاين دعوت پاسخ مثبت نداد ، چند تن از دختران به اصطلاح " تارك دنيا " يمسيحي از فرانسه آمدند و پرستاري جذاميها را به عهده‏ گرفتند .
اين مرد كه اعمال بشر دوستانه و مراقبت صميمانه آنان رانسبت به‏ جذاميهايي كه حتي مطرود پدر و مادر خويشند ديده بود سخت تحت تأثير آنان‏قرار گرفته بود . نقل مي‏كرد كه پرستاران مسيحي لباسهاي بلند و گشادي پوشيده‏اند وغير از چهره و دستها جايي از بدنشان نمايان نيست ، هر كدام تسبيح بلندي - كه‏ شايدهزاردانه باشد - دارند ، هر وقت از كار فراغت پيدا مي‏كنند مشغول‏ ذكر مي‏شوند .
آنگاه اين مرد با فكري پريشان و لحني مضطرب مي‏پرسيد آيااين حرف‏ درست است كه مردم غير مسلمان وارد بهشت نمي‏گردند ؟
البته ما فعلا به اين مطلب كاري نداريم كه آن دخترانمسيحي روي چه‏ انگيزه‏اي آمده‏اند ؟ آيا واقعا لله و في الله و محض انسان‌دوستيدست به‏ چنين كاري زده‏اند يا انگيزه‏اي ديگر در كار است ؟ و البته نمي‏خواهيم‏بدبين باشيم ، هم‌چنان‌كه زياد هم خوشبين نيستيم ، غرض ما اين است كه اين‏ حوادث وجريانها افراد ما را در جريان يك پرسش جدي قرار داده است .
در چند سال پيش در يك انجمن براي سخنراني دعوت شده بودم. در آن‏ انجمن طبق معمول خودشان از شركت كنندگان درخواست مي‏شد كه اگر سؤالاتي‏دارند بنويسند تا در موقع مناسب جواب داده شود . آن سؤالات را در دفتري‏ ثبت كردهبودند و آن دفتر را در اختيار من قرار دادند كه موضوع سخنراني‏ خود را از ميانآنها انتخاب كنم . من ديدم سؤالي كه بيش از هر سؤال‏ تكرار شده است همين است كهآيا خداوند هر غير مسلماني را به جهنم مي‏برد ؟ آيا پاستور و اديسون و كخ اهل عذابخواهند بود ؟
از آن وقت من به اهميت اينمسأله از نظر اين كه افكار را تا چه حد به‏ خود متوجه كرده پي بردم .
اكنون ، ما در اين بخش از كتاب، به خواست خدا به تحقيق اين مسأله‏ مي‏پردازيم ولي قبل از ورود در آن ، لازم استدو نكته را روشن كنيم تا موضوع بحث كاملا روشن گردد .
جنبه كلي بحث
هدف اين بحث اين نيست كه حساباشخاص را روشن كنيم ، مثلا معين كنيم‏ كه آيا پاستور اهل بهشت است يا اهل جهنم ؟ما چه مي‏دانيم كه افكار و معتقدات واقعي او چه بوده است ؟ منوياتش چه بوده است ؟ملكات روحي و اخلاقي او چه بوده است ؟ و حتي مجموع اعمال او چه بوده است ؟ آشناييما با او در حدود خدمات علمي او است و بس .
اختصاص به پاستور ندارد ، اصولاحساب اشخاص در دست خدا است ، هيچكس حق ندارد درباره كسي بطور قاطع اظهار نظر كندكه اهل بهشت است‏ يا اهل دوزخ ؟ اگر از ما بپرسند : آيا شيخ مرتضي انصاري ( اعليالله‏ مقامه ) با آن زهد و تقوا و ايمان و عمل شناخته شده‏اش حتما اهل بهشت‏ استيا نه ؟ پاسخ ما اين است كه آن اندازه كه ما از آن مرد اطلاع داريم‏ اين است كه درنظام علمي و عملي او ، بدي سراغ نداريم ، آنچه سراغ داريم‏ خير و نيكي است امااينكه صد در صد بگوييم اهل بهشت است در اختيار ما نيست ، خداست كه بر همه ضمائراشخاص ، مطلع است و تمام اسرار و خفاياي نفوس را مي‏داند و حساب خلائق نيز با اواست . تنها درباره كساني‏ مي‏توان بطور قاطع اظهار نظر كرد كه از طريق اولياء دينسرنوشت نهايي‏ آنها اعلام شده است .
 گاهي بعضي از مردم بحث مي‏كنند كه با فضيلت ترينعلما و برترين آنها از لحاظ قرب به خدا كيست ؟ مثلا سيد بن طاووس ؟ يا سيد بحرالعلوم ؟ يا شيخ انصاري ؟ گاهي از امامزاده‏ها مي‏پرسند كه كداميك افضل است؟ مثلا آيا حضرت‏ عبدالعظيم در نزد خدا ارجمندتر است يا حضرت معصومه ؟
زماني ، از يكي از مراجع تقليداستفتاء كرده بودند كه آيا حضرت‏ ابوالفضل(ع) افضل است يا حضرت علي اكبر(ع)؟ وبراي اينكه سؤال‏ را به صورت يك مسأله عملي طرح كرده باشند تا مرجع تقليد ناچار بهجواب‏ دادن شود پرسيده بودند اگر كسي گوسفندي را نذر افضل امامزاده‏ها كرده باشدتكليف چيست ؟ آيا حضرت ابوالفضل ( ع ) افضل است يا حضرت علي اكبر ( ع ) ؟
روشن است كه اين گونه بحثهانادرست است و پاسخ به اين سؤالها نه‏ وظيفه فقيه است و نه وظيفه غير فقيه . تعيينمقامات بندگان خدا به عهده‏ ما نيست ، بايد به خدا واگذار شود و جز خدا كسينمي‏داند مگر از ناحيه‏ خود خدا .
در صدر اسلام ، مواردي پيش آمدهكه برخي از مسلمين از اين قبيل اظهار نظرهاي بيجا كرده‏اند و رسول‏اكرم ( صلي اللهعليه و آله و سلم ) از آنها جلوگيري فرموده‏اند .
وقتي كه عثمان بن مظعون از دنيارفت ، زني از انصار به نام " ام علاء " كه ظاهرا زن همان مردي بود كهعثمان بن مظعون در خانه او مي‏زيست و مهمان او بود ، در حضور حضرت رسول خدا ( ص )جنازه وي را مخاطب ساخته‏ گفت : هنيئا لك الجنة . " بهشت ، تو را گوارا باد" . با اينكه عثمان بن مظعون ، مرد جليل القدري است و رسول اكرم در مرگ‏ اوسخت گريستند و خود را روي جنازه وي انداختند و او را بوسيدند ، ولي‏ از اين اظهارنظر گستاخانه‏اي كه آن زن كرد خشمگين شدند ، با نگاهي غضب‏ آلود متوجه وي شدهفرمودند : از كجا مي‏داني ؟ چرا ندانسته قضاوت مي‏كني ؟ مگر به تو وحي شده است ؟ !مگر تو از حساب خلق خدا آگاهي ؟ ! زن عرض‏ كرد : يا رسول الله ! وي همنشين شما وجنگجوي مجاهد شما بود . رسول اكرم‏ ( ص ) جمله عجيبي در پاسخ وي فرمود كه شايان دقتاست . فرمود : « اني رسول الله و ما ادري ما يفعل بي » . " من فرستادهخدايم و نمي‏دانم با من چگونه رفتار خواهد شد ".[1]
اين جمله عين مضمون يكي از آياتكريمه قرآن است: «قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بكم[2]»  " بگو من ، از ميان پيامبران ، نو ظهور وتازه نيستم ، و خبر ندارم كه‏ با من يا با شما چگونه رفتار مي‏شود "[3] .
نظير اين جريان در مرگ سعد بنمعاذ هم نقل شده است . در آن قضيه ، وقتي كه مادر سعد در بالين وي مشابه همين جملهرا مي‏گويد رسول اكرم ( صلي‏ الله عليه و آله و سلم ) مي‏فرمايد : ساكت باش ، برخدا حتم نكن : " لاتحتمي علي الله " يعني از پيش خود در كاري كهمربوط به خداست قضاوت‏ حتمي نكن[4].
ديني جز اسلامپذيرفته نيست
نكته ديگري كه قبل از ورود دراصل بحث مي‏بايد روشن گردد اين است كه‏ بحث درباره نيكوكاريهاي نامسلمانان را بهدو گونه مي‏توان طرح كرد و در حقيقت دو بحث است : يكي اينكه آيا ديني غير ديناسلام مقبول است و يا دين مقبول منحصر به اسلام است ؟ و به عبارت ديگر : آيا آنچه لازم است فقط اين است كه انسان‏يك ديني داشته باشد و حداكثر اين است كه آن دين منتسب به يكي از پيغمبران آسمانيباشد و ديگر فرق نمي‏كند كه كداميك از اديان آسماني باشد ، مثلا مسلمان يا مسيحييا يهودي و حتي مجوسي باشد ؟ يا اينكه در هر زمان‏ دين حق يكي بيش نيست ؟
بحث ديگر اين است كه پس از آنكه قبول كرديم كه دين حقهمواره يكي‏ بيش نيست ، نوبت به اين مسأله مي‏رسد كه اگر كسي بدون داشتن دين حق ،عمل نيكي را كه واقعا نيك است و مورد امضاء دين حق نيز هست ، انجام‏ دهد آيا عملاو داراي پاداش خواهد بود يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا شرط پاداش داشتن اعمال صالح، ايمان به دين حق است يا نه ؟
آنچه در اينجا مورد بحث قرار مي‏گيرد مسأله دوم است .
درباره مسأله اول اجمالا مي‏گوييم كه دين حق در هر زمانييكي بيش نيست‏ و بر همه كس لازم است از آن پيروي كند . اين انديشه كه ميان برخي ازمدعيان روشنفكري ، اخيرا رايج شده است كه‏ مي‏گويند همه اديان آسماني از لحاظاعتبار در همه وقت يكسان‌اند انديشه‏ نادرستي است .
البته صحيح است كه ميان پيامبران خدا اختلاف و نزاعيوجود ندارد . پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي‏كنند . آنان‏نيامده‏اند كه در ميان بشر فرقه‏ها و گروههاي متناقضي بوجود آورند .
ولي اين سخن به اين معني نيست كه در هر زماني چندين دين حقوجود دارد و طبعا انسان مي‏تواند در هر زماني هر ديني را كه مي‏خواهد بپذيرد ، برعكس ، معناي اين سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته‏ باشد وبداند كه پيامبران سابق مبشر پيامبران لاحق خصوصا خاتم و افضلشان‏ بوده‏اند وپيامبران لاحق مصدق پيامبران سابق بوده‏اند ، پس لازمه ايمان به‏ همه پيامبران ايناست كه در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشيم‏ كه دوره او است و قهرا لازماست در دوره ختميه به آخرين دستورهايي كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيدهاست عمل كنيم و اين ، لازمه اسلام‏ ، يعني تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهايفرستادگان او است.
بسياري از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه برايانسان كافي‏ است كه خدا را بپرستد و به يكي از اديان آسماني كه از طرف خدا آمده‏است انتساب داشته باشد ، دستورهاي آن را بكار بندد ، شكل دستورها چندان‏ اهميتيندارد ، حضرت مسيح هم پيغمبر است ، حضرت محمد هم پيغمبر است ، اگر طبق آئين مسيحعمل كنيم و هفته‏اي يك بار به كليسا برويم صحيح است و اگر همطبق آئين حضرت خاتم‏ الانبياء عمل كنيم و هر روزي پنج بار نماز بگزاريم درست است .اينان‏ مي‏گويند مهم اين است كه انسان به خدا ايمان داشته باشد و طبق يكي ازبرنامه‏هاي خدايي عمل كند .
جرج جرداق صاحب كتاب "الامام علي (ع) " و جبران خليل جبران نويسنده‏ معروف مسيحي لبناني و افراديمانند آنان داراي چنين ايده‏اي مي‏باشند.[5] اين دو نفر نسبت به حضرت رسولاكرم و حضرت امير - و مخصوصا حضرت‏ امير - مانند يك مؤمن معتقد به آنها سخنمي‏گويند .
بعضي مي‏پرسند چگونه اين افرادبا وجود اعتقاد به اميرالمؤمنين ( عليه‏السلام ) و پيغمبر اكرم ( ص ) باز هم مسيحيهستند ؟ اينها اگر راستگو بودند ، مسلمان شده بودند ، چون مسلمان نشده‏اند پسمعلوم مي‏شود زير كاسه‏ ، نيم كاسه‏اي است ، نيرنگ مي‏زنند ، پس اينها در اظهارعلاقه و عقيده به‏ پيغمبر و علي صداقت ندارند.
پاسخ اين است كه اينان در اظهارعلاقه و عقيده‏شان به پيغمبر و اميرالمؤمنين بي صداقت نيستند اما طرز تفكر خاصي درالتزام به اديان‏ دارند . اين افراد عقيده دارند كه انسان به دين خاصي ملزم نيست ،هر دين از اديان را داشته باشد كافي است . لهذا اينان در عين مسيحي بودن ، خود رادوستدار و مقرب نزد علي ( ع ) مي‏دانند و حتي معتقدند كه آن حضرت نيز همين ايدهآنان را داشته است . جرج جرداق مي‏گويد : " علي بن ابي‏طالب‏ اباء دارد ازاينكه بر مردم لازم كند كه حتما دين خاصي را بپذيرند "[6]
ولي ما اين ايده را باطلمي‏دانيم . درست است كه در دين ، اكراه و اجباري نيست : " «لااكراه فيالدين[7]»
ولي اين سخن به اين‏ معني نيستكه دين خدا در هر زماني متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخابكنيم . چنين نيست ، در هر زماني يك دين حق وجود دارد و بس ، هر زمان پيغمبر صاحبشريعتي از طرف خدا آمده مردم موظف‏ بوده‏اند كه از راهنمايي او استفاده كنند وقوانين و احكام خود را چه در عبادات و چه در غير عبادات از او فرا گيرند تا نوبتبه حضرت خاتم‏ الانبياء رسيده است . در اين زمان اگر كسي بخواهد بسوي خدا راهيبجويد بايد از دستورات دين او راهنمايي بجويد.
قرآن كريم مي‏فرمايد: «و منيبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين" و هر كسغير از اسلام ديني بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جملهزيانكاران خواهد بود " .
اگر گفته شود كه مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم‏ خدا شدن است ، پاسخ اين است كه البته اسلامهمان تسليم است و دين اسلام‏ همان دين تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شكليداشته و در اين‏ زمان ، شكل آن همان دين گرانمايه‏اي است كه به دست حضرت خاتمالانبياء ظهور يافته است و قهرا كلمه اسلام بر آن منطبق مي‏گردد و بس . به عبارتديگر لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاي او است و روشن‏ است كه همواره به آخريندستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان‏ چيزي است كه آخرين رسول او آوردهاست .  
عمل صالح منهايايمان
اكنون روشن گرديد كه اولا بحثما جنبه كلي و عمومي دارد ، و درباره‏ اشخاص نمي‏خواهيم قضاوت كنيم .
ثانيا بحث در اين نيست كه آيادين حق يكي است يا متعدد است ؟ بلكه‏ پذيرفته ايم كه دين حق يكي است و هر كس موظفاست آن را بپذيرد .
ثالثا بحث در اين است كه اگركسي بدون اينكه دين حق را بپذيرد عمل‏ نيكي انجام دهد كه دين حق آن را نيك مي‏داندآيا براي او در مقابل عمل‏ نيكي كه انجام داده است اجر و پاداشي هست يا نه؟
مثلا دين حق احسان به خلق راتوصيه و تأكيد كرده است . خدمات فرهنگي‏ از قبيل تأسيس مدارس و آموزشگاهها و تأليفو تعليم و تدريس ، خدمات‏ بهداشتي از قبيل طبابت ، پرستاري ، تأسيس مؤسسات بهداشتيو غيره ، خدمات اجتماعي از قبيل اصلاح ذات البين ، كمك به مستمندان و ازكارافتادگان ، حمايت حقوق زيردستان ، درگيري با متجاوزان و زورگويان و تقويت صفوفمحرومان ، و بالاخره اقامه عدل كه غايت و هدف بعثت‏ پيامبران است ، فراهم كردنموجبات تسلي خاطر دلشكستگان و مصيبت زدگان‏ ، و امثال اينها از اين قبيل است ، هرديني و هر پيغمبري به اينها توصيه‏ كرده است . به علاوه عقل و وجدان هر كسي به حسنو خوبي چنين اعمالي حاكم‏ است.
اكنون مي‏گوييم اگر شخص غيرمسلماني اينچنين خدماتي انجام داد ، آيا براي او پاداشي هست يا نه ؟ دين حقمي‏گويد امين باشيد و دروغ نگوييد ، آيا اگر غير مسلماني اعمالش منطبق بر هميندستور باشد ، پاداشي دريافت‏ خواهد كرد يا نه ؟ به عبارت ديگر آيا خيانت كردن وامين بودن ، در مورد غير مسلمان مساوي است يا نه ؟ آيا زنا و نماز در مورد اوبرابر است ( سواء صلي ام زني ) يا نه ؟ اين است مسأله‏اي كه مورد بحث ماست .
دو طرز تفكر
معمولا كساني كه داعيه روشنفكريدارند با قاطعيت مي‏گويند هيچ فرقي ميان‏ مسلمان و غير مسلمان ، بلكه ميان موحد وغير موحد نيست ، هر كس عمل‏ نيكي انجام دهد ، خدمتي از راه تأسيس يكمؤسسه خيريه و يا يك اكتشاف و اختراع و يا از راه ديگر انجام دهد ، استحقاق ثواب وپاداش از جانب خداوند دارد .
مي‏گويند خداوند عادل است وخداي عادل ميان بندگان خود تبعيض نمي‏كند ، براي خداوند چه فرق مي‏كند كه بنده‏اشاو را بشناسد يا نشناسد ، به او ايمان داشته باشد يا نداشته باشد ، خداوند هرگز بهخاطر اينكه يك بنده‏اي‏ با او رابطه آشنايي و دوستي ندارد ، عمل نيك آن بنده راناديده نمي‏گيرد و اجر او را ضايع نمي‏گرداند ، و به طريق اولي اگر بنده‏اي خدا رابشناسد و عمل نيك انجام دهد ولي فرستادگان او را نشناسد و با آنها رابطه آشنايي وپيمان دوستي نداشته باشد خط و بطلان روي عمل نيك او نمي‏كشد .
نقطه مقابل اينها دسته ديگريهستند كه تقريبا همه مردم را مستحق عذاب‏ مي‏دانند و براي كمتر انساني عمل مقبول وفرجام نيك معتقدند . اينها يك‏ حساب ساده‏اي دارند ، مي‏گويند مردم يا مسلمانند ويا غير مسلمان ، غير مسلمانها كه تقريبا سه ربع مردم جهان را تشكيل مي‏دهند به اينجهت كه‏ مسلمان نيستند اهل دوزخند ، مسلمانان نيز يا شيعه‏اند و يا غير شيعه ، غيرشيعه كه تقريبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشكيل مي‏دهند به اين جهت كه‏ شيعهنيستند اهل دوزخند ، شيعيان نيز اكثريتشان - در حدود سه ربع - تنها اسم تشيع دارندو اقليتي از آنها به اولين وظيفه خود كه " تقليد " از يك مجتهد است آشناهستند تا چه رسد به ساير وظائف كه صحت و تماميت‏ آنها موقوف به اين وظيفه است ،اهل تقليد هم غالبا اهل عمل نيستند . عليهذا بسيار اندك‌اند كساني كه اهل نجاتمي‏باشند .
اين بود منطق دو طرف ، منطقآنان كه تقريبا مي‏توان گفت صلح كلي هستند ، و منطق اينان كه مي‏توان گفت مظهر غضبالهي بشمار مي‏روند و غضب را بر رحمت سبقت مي‏دهند .
منطق سوم
در اينجا منطق سومي هست و آنمنطق قرآن كريم است . قرآن كريم در اين‏ مسأله به ما فكري مغاير با آن دو فكرمي‏دهد كه كاملا مخصوص قرآن است . نظر قرآن نه با انديشه گزاف روشنفكر مابان ماتطبيق دارد و نه با تنگ‏ نظري خشك مقدسان ما . نظر قرآن بر منطقي خاص استوار استكه پس از وقوف بر آن هر كسي اعتراف مي‏كند كه سخن صحيح در اين زمينه جز آن نيست‏ واين مطلب ايمان ما را به اين كتاب شگفت و عظيم زياد مي‏كند ، مي‏رساند كهمعارف عالي آن ، مستقل از افكار زميني مردم است و سرچشمه‏اي آسماني دارد .
اينك ما دلائل هر يك از دو گروه متخاصم ( روشنفكر ماب ومقدس ماب ) را آورده بررسي مي‏كنيم تا با نقادي آنها ، به منطق سوم يعني منطق قرآندر اين مسأله و فلسفه خاص آن تدريجا نزديك گرديم .
روشنفكر مآبها
اين تيپ براي خود دو نوع دليل مي‏آورند : عقلي و نقلي .
1. دليل عقلي : برهان منطقي و دليل عقلي‌اي كه مي‏گويد عملنيك از هر كس كه صادر شود پاداش خواهد داشت بر دو مقدمه استوار است :
الف . اينكه خداي متعال با همه موجودات ، نسبتي متساوي ويكسان دارد ، نسبت خدا با همه زمانها و همه مكانها متساوي است ، خدا همانگونه كه‏در شرق هست ، در غرب هم هست ، همانطوري كه در بالا هست در پايين هم‏ هست ، خدا درزمان حال هست و در زمان گذشته و آينده نيز بوده و خواهد بود ، گذشته و حال و آيندهبراي خدا بي‏تفاوت است ، همانطوري كه بالا و پايين و شرق و غرب براي او يكسان است، بندگان و مخلوقات هم براي او يكسانند ، او با هيچكس خويشاوندي و رابطه خصوصيندارد ، عليهذا نظر لطف‏ و يا نظر غضب خداوندي به بندگان نيز يكسان است مگر آنكهاز ناحيه‏ بندگان تفاوتي در كار باشد. [8]
 علي‌هذاهيچ‌كس بي‌جهت نزد خدا عزيز نيست و هيچ‌كس هم بي‌دليل خوار و مطرود نمي‏شود ، خدابا كسي نسبت خويشاوندي و يا همشهري‌گري ندارد ، هيچ‌كس هم سوگلي و عزيز دردانه خدانيست .
چون نسبت خدا با همه موجوداتيكسان است ديگر دليلي ندارد كه عمل‏ نيك از يك نفر مقبول باشد و از يك نفر ديگرمقبول نباشد ، اگر اعمال‏ يكسان باشند جزاء آنها هم يكسان خواهد بود ، زيرا فرضاين است كه نسبت‏ خدا با همه مردم يكسان است ، پس عدالت ايجاب مي‏كند خداوند بههمه‏ بندگاني كه كار نيك انجام مي‏دهند - اعم از مسلمان و غير مسلمان - يكسان‏پاداش بدهد .
ب- مقدمه دوم اينكه : خوبي وبدي اعمال ، قراردادي نيست بلكه واقعي‏ است . به اصطلاح علماي كلام و علماي فناصول فقه ، " حسن " و " قبح " افعال ، ذاتي است ، يعني كارهاينيك و زشت ذاتا متمايزند ، كارهاي‏ خوب ذاتا خوب هستند و كارهاي بد ذاتا بدند .راستي ، درستي ، احسان ، خدمت به خلق . . . ذاتا نيكند ، و دروغ و دزدي و ستمگريطبعا بدند . خوب بودن " راستي " و بد بودن " دروغ " نه بدانجهت است كه خدا به‏ آن امر كرده است و از اين نهي كرده است ، بلكه بر عكس است ،چون " راستي " خوب بوده است خدا به آن امر فرموده و چون " دروغ" بد بوده‏ است خدا از آن نهي فرموده است . به عبارت كوتاه تر امر و نهي خداتابع‏ " حسن " و " قبح " ذاتي افعال است ، نه بر عكس .
از اين دو مقدمه چنين نتيجهمي‏گيريم كه چون خداوند اهل تبعيض نيست و چون عمل نيك از هر كس نيك است ، پس هر كسكار نيك بكند ضرورتا و الزاما از طرف خداي متعال پاداش نيك خواهد داشت .
عينا به همين بيان در موردكارهاي زشت و گناه هم تفاوتي بين ارتكاب‏ كنندگان نيست .
 2. دليل نقلي : قرآن كريم در آياتبسياري اصل عدم تبعيض ميان بشر را در پاداش داشتن عمل خير و كيفر داشتن عمل شر -كه در استدلال عقلي فوق ، ذكر شد - تأييد مي‏كند . قرآن با يهوديان كه داراي فكرتبعيض بودند سخت‏ مبارزه كرده است . يهوديها معتقد بودند - و هم اكنون نيز معتقدند- كه‏ نژاد اسرائيل محبوب خداست ، مي‏گفتند ما پسران خدا و دوستان وي هستيم ، فرضاخدا ما را به جهنم ببرد براي مدت محدودي بيش نخواهد بود . قرآن‏ اينگونه افكار را" آرزوها " و خيالات باطل مي‏نامد و سخت با آن به‏ مبارزه برخاسته است .قرآن مسلماناني را كه دچار اينگونه غرورها شده‏اند نيز تخطئه فرموده‏است . اينكقسمتي از آيات قرآن در اين زمينه :
 1. «و قالوا لن تمسنا النار الااياما معدودة ، قل اتخذتم عند الله‏ عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون علي اللهما لا تعلمون * بلي من كسب‏ سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيهاخالدون* و الذين‏ آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون»[9]. "
و گفتند - منظور يهود است - كهابدا به ما آتش دوزخ اصابت نمي‏كند و اگر بكند ايام محدودي بيش نخواهد بود . بگوآيا در اين باره از خدا پيماني گرفته‏ايد ؟ - البته اگر پيمان داشته باشيد خدا خلفعهد نمي‏كند - يا اينكه چيزي را كه نمي‏دانيد به خدا مي‏بنديد ؟ مطمئن باشيد كسيكه گناه‏ فراهم مي‏سازد و خطاهايش بر او احاطه كرده‏اند براي هميشه همنشين و همدم‏آتش خواهد بود . و كساني كه ايمان دارند و كارهاي نيك بجا مي‏آورند اهل‏ بهشتند ودر آن جاويد خواهند بود " .
2. قرآن در جاي ديگر در پاسخ همين پندار يهود مي‏گويد: «و غرهم في دينهم ماكانوا يفترون * فكيف اذا جمعناهم ليوم لاريب‏ فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون[10]». "
افتراهايشان موجب غرور ايشان درعقايد ديني شده است ، پس‏ چگونه‏اند زماني كه براي روزي بي ترديد - رستاخيز -جمعشان كنيم و به هر كس آنچه گرد آورده تمام و كمال پرداخته گردد بي آنكه به كسيستم شود " .
3. در جاي ديگر ، مسيحيها هم بهيهود افزوده شده‏اند و جمعا مورد تخطئه‏ قرآن قرار گرفته‏اند:
«و قالوا لن يدخل الجنة الامن كان هودا او نصاري ، تلك امانيهم ، قل‏ هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين * بلي مناسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره‏ عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[11]»  
" و گفتند جز يهودي يانصراني كسي داخل بهشت نمي‏شود . اين " آرزوها " ي ايشان است . بگو اگرراستگوييد دليلتان را بياوريد . چرا ، هر كس‏ كه خويشتن را تسليم خدا كند ونيكوكار باشد اجرش در نزد خدايش محفوظ است و بر اين دسته ترس و بيمي نيست و غميننيز نخواهند گشت " .
4. در سوره نساء ، مسلمانان هم به يهود و نصاري ضميمه شده‏اند . قرآن‏ كريمانديشه تبعيضهاي بي جهت را از هر كس كه باشد مي‏كوبد . گويي‏ مسلمانان از افكاراهل كتاب متأثر شده و در برابر ادعاي آنان كه خود را عزيز بلا جهت مي‏پنداشتند ،اينان هم چنين ادعائي را در مورد خود روا داشته بودند . قرآن كريم در ابطال اينخيالهاي خام چنين مي‏فرمايد:
«ليس بامانيكم و لا امانياهل الكتاب ، من يعمل سوءا يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا * و منيعمل من الصالحات من ذكر او انثي‏ و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة و لايظلمون نقيرا»[12]  "
به آرزوهاي شما نيست ، بهآرزوهاي اهل كتاب هم نيست ، هر كس كار زشتي مرتكب شود كيفر داده مي‏شود و در برابرخدا حامي و مدافعي از براي‏ خويش نمي‏يابد ، و هر كس از كارهاي نيك بهره بگيرد -خواه مرد باشد يا زن - اينچنين كسان در صورتي كه با ايمان باشند وارد بهشتمي‏گردند و ذره‏اي مورد ستم قرار نمي‏گيرند " .
5. گذشته از آياتي كه قرب‌ها و عزتهاي بي جهت را محكوم مي‏كند ، آيات‏ ديگريهست كه مضمونش اين است كه خداي متعال اجر هيچ كار نيكي را ضايع‏ نمي‏كند. اين آياتنيز دليل قبولي عمل خير عموم مردم - اعم از مسلمان و غير مسلمان - گرفته شده است .در سوره " زلزلت " مي‏خوانيم:
«فمن يعمل مثقال ذرة خيرايره* و من يعمل مثقال ذرة شرا يره[13]»  
" هركس كه هم‌وزن ذره‏اي -يعني كوچكترين شي‏ء محسوس - كار نيك كند ، آن كار را مي‏بيند و هر كس كه هموزنذره‏اي كار بدي مرتكب شود نيز آن كار را مي‏بيند " .
در جاي ديگر مي‏فرمايد: «انالله لا يضيع اجر المحسنين»
" همانا خدا اجر نيكوكارانرا ضايع نمي‏فرمايد " .
در جاي ديگر مي‏فرمايد: «انالا نضيع اجر من احسن عملا» .
" ما اجر كسي كه عملي رانيك انجام داده است ضايع نمي‏كنيم " .
لحن اين آيات طوري است كه آنهارا از عمومات غيرقابل تخصيص قرار مي‏دهد . علماي علم اصول مي‏گويند : برخي ازعامها استثناء ناپذير و غيرقابل‏ تخصيصند ، يعني لحن و لسان عام طوري است كه تخصيصبردار و استثناء پذير نيست . وقتي گفته مي‏شود " ما اجر نيكوكار را ضايعنمي‏كنيم " معنايش‏ اين است كه مقام خدايي ما ايجاب مي‏كند كه عمل نيك را حفظكنيم پس‏ محال است كه خدا در يك جا از مقام خدايي خود دست بردارد و عمل نيكي راضايع سازد .
6. آيه ديگري هست كه در اين بحث ، زياد مورد استناد قرار مي‏گيرد و گفتهمي‏شود كه صريح در مدعاست:  
«ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصاريمن آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون[14]»" آنان كه ايمان آورده‏اند ( يعني مسلمانها ) و يهوديان و صابئين و نصرانيها، همه كساني كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته بجا آورند ،بي خوف و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نمي‏گردند " .
در اين آيه ، براي رستگاري و ايمني از عذاب خدا سه شرطذكر شده است : ايمان به خدا ، ايمان به روز رستاخيز ، و عمل نيك ، قيد ديگري نشدهاست‏ . برخي از روشنفكرمآبها پا فراتر نهاده و گفته‏اند كه هدف انبياء دعوت بهعدالت و نيكوكاري است و بنابر قانون " خذ الغايات و اترك‏ المبادي " (هدف را بگير و مقدمات را رها كن ) بايد بگوييم كه عدالت‏ و نيكوكاري حتي از مردمانكافر به خدا و قيامت هم مقبول است .
بنابراين‏ كساني كه منكر خدا و قيامت‌اند ولي خدمات بزرگفرهنگي ، بهداشتي ، اقتصادي ، سياسي و اجتماعي به بشريت تقديم مي‏دارند داراي اجربزرگي‏ خواهند بود . البته اينها به آياتي از قبيل " «انا لانضيع اجرمناحسن عملا »" و يا " «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره» "مي‏توانند استدلال كنند اما آياتي از قبيل آيه فوق خلاف مدعاي آنها را بيان مي‏كند.
اكنون دلائل گروه ديگر را ملاحظه كنيم :
سختگيرها
در قبال روشنفكران گشاد باز كه مدعي‌اند عمل خير از هركس در هر وضع و حالي كه باشد مقبول درگاه خداست مقدسان سختگير قرار گرفته‏اند واينها درست در نقطه مقابل آنها موضعگيري كرده‏اند . اينها مي‏گويند : محال است‏ كهعملي از غيرمسلمان پذيرفته باشد . اعمال كافران و همچنين مسلمانان غير شيعه يك پولهم ارزش ندارد . كافر و مسلمان غير شيعه ، خودش مردود و مطرود است پس عملش به طريقاولي مردود است . اين گروه نيز دو دليل‏ مي‏آورند : عقلي و نقلي .
1. دليل عقلي: دليل عقلي اين گروه اين است كه اگر بنا باشداعمال غير مسلمان و يا مسلمان غير شيعه مقبول درگاه الهي باشد پس فرق ميان مسلمانو غير مسلمان‏ ، و همچنين فرق ميان شيعه و غير شيعه چيست ؟ فرق ميان آنها يا بايدبه‏ اين ترتيب باشد كه اعمال نيك از مسلمان و شيعه مقبول باشد و از نامسلمان و يامسلمان غير شيعه مقبول نباشد ، يا به اين ترتيب كه اعمال بد در مسلمانان شيعه عقابنداشته باشد و در غير آنها عقاب داشته باشد . اما اگر بنابراين باشد كه اعمال نيكهر دو گروه پاداش نيك داشته باشد و اعمال بد هر دو گروه كيفر داشته باشد پس فرقميان آنها چه خواهد بود ؟ و اثر اسلام و تشيع در اين فرض چه مي‏تواند باشد ؟ تساويكافر و مسلمان و همچنين تساوي شيعه و غير شيعه در حساب اعمال ، معنايش جز اين نيستكه‏ اساسا اسلام و تشيع چيز زائد و لغو و غير لازمي است .
2. دليل نقلي: علاوه بر استدلال فوق ، اين دسته به دو آيه ازقرآن كريم و پاره‏ا ي از روايات و احاديث استدلال مي‏كنند.
در پاره‏اي از آيات قرآن ،تصريح شده كه عمل كافر غير مقبول است ، همچنان كه در روايات بسياري وارد است كهعمل غير شيعه يعني عمل كسي كه‏ ولايت اهل البيت را ندارد مقبول نيست.
در سوره مباركه ابراهيم ، خدااعمال كفار را به خاكستري تشبيه مي‏كند كه‏ به وسيله تندبادي پراكنده شود و از دستبرود : «مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا علي شي‏ء ، ذلك هو الضلال البعيد[15]»  
" مثل كافران اينگونه استكه كارهاي ايشان همچون توده خاكستري است‏ كه در يك روز طوفاني دستخوش باد سختيگردد ، بر چيزي از آنچه فراهم‏ كرده‏اند دست نمي‏يابند ، آن است گمراهي عميق" .
در آيه اي از سوره مباركه نور ،اعمال كافران به سرابي تشبيه شده است‏ كه " آب نما " است ولي از نزديكهيچ است .
اين آيه مي‏فرمايد : خدماتبزرگي كه چشمها را خيره مي‏كند و در نظر برخي‏ از ساده لوح‏ها حتي از خدماتانبياء هم بزرگتر است اگر با ايمان به خدا توأم نباشد هيچ و پوچ است و عظمت آن ،خيالي بيش نيست ، همچنان كه‏ سراب . اينك متن آيه كريمه:
«و الذين كفروا اعمالهمكسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه‏ لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيهحسابه ، و الله سريع الحساب[16]» .
" و كافران كارهايشانهمچون سرابي در بيابان است كه شخص تشنه آن را آب مي‏پندارد ، تا وقتي كه نزديك آنبيايد مي‏بيند كه هيچ نيست ، و خدا را در آنجا مي‏يابد كه به حساب وي مي‏رسد و خدابي درنگ حساب را تصفيه‏ مي‏كند " .
اين ، مثل كار نيك كافران استكه به نظر نيك مي‏آيد ، واي از اعمال‏ بد ايشان . مثل آن را در آيه بعد چنينمي‏خوانيم:
«او كظلمات في بحر لجي يغشاهموج ، من فوقه موج ، من فوقه سحاب ، ظلمات بعضها فوق بعض ، اذا اخرج يده لم يكديراها ، و من لم يجعل الله‏ له نورا فما له من نور».
" يا همچون پاره‏هاي ظلمتدر دريايي ژرف ، كه آن را موجي كه روي آن‏ موجي است فرا گيرد ، و در بالا ابريقرار گرفته باشد ، وقتي آدمي دست‏ خويش را بيرون آورد نتواند آن را ببيند . هر كهرا خدا روشني ندهد ، هيچ‏ روشني ندارد " .
از ضميمه ساختن اين آيه با آيهقبل چنين استنباط مي‏كنيم كه اعمال نيك‏ كافران با همه ظاهر فريبا ، سرابي بيواقعيت است و اما اعمال بد ايشان‏ وامصيبتا ، شر اندر شر و ظلمت روي ظلمت است .
آيات مزبور وضع عمل كافر راروشن مي‌كند. اما وضع عمل مسلمان غيرشيعه را, از نظر ما كه شيعه هستيم, رواياتي كهاز طرق اهل‌البيت عليهم‌السلام رسيده است روشن مي‌نمايد.
در اين زمينه روايات زياديوارده شده است, طالبان مي‌توانند به كافي, جلد اول كتاب الحجه و جلد دوم كتابالايمان و الكفر و وسايل‌الشيعه جلد اول ابواب مقدمات العبادات و مستدرك الوسايلجلد اول ابواب مقدمات العبادات و  "بحار الانوار " مباحث معاد باب هجدهم (باب الوعد و الوعيد و الحبط و التكفير)، و جلد هفتم از چاپ قديم باب  227 و جلد پانزدهم از چاپ‏ قديم جزء اخلاق صفحه 187  مراجعه كنند. براي نمونه يك روايت از وسائل‏ الشيعه نقل مي‏كنيم:
 " محمد بن مسلم مي‏گويد از امام باقر ( ع )شنيدم كه فرمود : هر كس‏ خدا را پرستش كند و خود را در عبادت به رنج وا دارد وامامي كه خدا برايش تعيين كرده است نداشته باشد ، عملش نا مقبول و خودش گمراه وسرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن مي‏دارد . . . و اگر به اين حال‏ بميردمردنش مردن اسلام نيست ، مردن كفر و نفاق است . اي محمد بن مسلم‏ بدان كه پيشوايانظلم و پيروانشان از دين خدا بيرونند ، خود گمراه شدند و ديگران را نيز گمراهساختند ، اعمالي كه انجام مي‏دهند مانند خاكستري است‏ كه در يك روز طوفاني دستخوشبادي سخت گردد كه به هيچ چيزي از آنچه‏ فراهم كرده‏اند دست نمي‏يابند ، آن استگمراهي عميق "[17].
اين است دلائل كساني كهمي‏گويند اساس سعادت و نيكبختي ، ايمان و اعتقاد است . گاهي برخي از اين گروه ،افراط كرده و صرف ادعاي ايمان و در حقيقت‏ انتساب محض را ملاك قضاوت قرار مي‏دهند، مثلا مرجئه در زمان بني‏اميه‏ همين فكر را تبليغ مي‏كردند ، و خوشبختانه باانقراض بني‏اميه منقرض شدند . در آن عصر ، فكر شيعي كه از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام ) الهام‏ مي‏گرفت نقطه مقابل فكر " مرجئه " بود وليبدبختانه در اعصار اخير فكر مرجئه در لباس ديگر در ميان عوام شيعه نفوذ كرده است ،گروهي از عوام‏ شيعه صرفا انتساب ظاهري به اميرالمؤمنين ( ع ) را براي نجات كافي‏مي‏شمارند و اين فكر عامل اساسي بيچارگي شيعه در عصر اخير بشمار مي‏رود . دراويش ومتصوفه اعصار اخير به نحوي ديگر و بهانه‏اي ديگر عمل را تحقير مي‏كنند ، آنهاموضوع صفات قلب را دستاويز قرار داده‏اند در صورتي كه‏ صفاي حقيقي قلب محرك و مؤيدعمل است نه منافي با آن .
در مقابل اين طبقات كساني همپيدا شدند كه ارزش عمل را به جايي‏ رساندند كه گفتند مرتكب كبيره كافر است . خوارجچنين عقيده‏اي داشتند . برخي از متكلمين ، مرتكب كبيره را نه مؤمن مي‏دانستند و نهكافر و قائل‏ به " منزلة بين المنزلتين " بودند .
 اكنون بايد ببينيم كداميك از اين افكار صحيح است؟ آيا بايد اصالة الاعتقادي شد يا اصالة العملي ؟ يا شق ديگري وجود دارد ؟ اينكبحث در ارزش ايمان و اعتقاد .
ارزش ايمان  
درباره ارزش ايمان در سه مرحلهبايد بحث كرد :
1.آيا فقداناعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد ، و بر حسب ديد اسلاميشيعي ، اينها به علاوه امامت و عدل ، در هر شرايطي كه فرض شود موجب عذاب الهي است؟ يا آنكه امكان دارد كه برخي‏ از بي ايمانان ، معذور باشند و در مقابل بي‏ايمانيمعاقب نباشند ؟
2.آيا ايمانشرط حتمي قبول عمل خير است بطوري كه هيچ كار نيكي از غير مسلمانان و بلكه غير شيعهپذيرفته نيست ؟
3.آيا كفر وانكار ، موجب حبط و از بين بردن اعمال خير نمي‏شود ؟ در ضمن مباحث آينده ، هر سهمرحله را مورد بررسي قرار خواهيم داد .
مؤاخذه بر كفر
 شكي نيست كه كفر بر دو نوع است : يكي كفر از رويلجبازي و عناد كه‏ كفر جحود ناميده مي‏شود و ديگر كفر از روي جهالت و ناداني وآشنا نبودن‏ به حقيقت . در مورد اول ، دلائل قطعي عقل و نقل گوياست كه شخصي كه‏دانسته و شناخته ، با حق ، عناد مي‏ورزد و در صدد انكار بر مي‏آيد مستحق‏ عقوبت است. ولي در مورد دوم بايد گفت اگر جهالت و ناداني از روي‏ تقصير كاري شخص نباشد موردعفو و بخشش پروردگار قرار مي‏گيرد .
براي توضيح اين مسأله لازم استقدري درباره تسليم و عناد بحث كنيم . قرآن كريم مي‏فرمايد: «يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتي الله بقلب سليم[18]».
 " روزي كهمال و پسران به درد انسان نمي‏خورند جز اينكه كسي با قلب‏ سالم نزد خدا بيايد" .
مراتب تسليم
اساسي ترين شرط سلامت قلب ، تسليم بودن در مقابل حقيقتاست . تسليم‏ سه مرحله دارد : تسليم تن ، تسليم عقل ، تسليم دل .
زماني كه دو حريف با يكديگر نبرد مي‏كنند و يكي از طرفيناحساس شكست‏ مي‏كند ممكن است تسليم گردد . در اين گونه تسليمها ، معمولا حريفمغلوب‏ دستهاي خود را به عنوان تسليم بالا مي‏كند و از ستيز و جنگ باز مي‏ايستد ودر اطاعت حريف در مي‏آيد يعني هر طوري كه حريفش فرمان دهد عمل مي‏كند .
در اين نوع از تسليم ، تن و جسم تسليم مي‏شود اما فكر وانديشه تسليم‏ نمي‏گردد ، بلكه مرتبا در فكر تمرد است ، دائما مي‏انديشد كه چگونهممكن‏ است فرصتي بدست آورد تا دوباره بر حريف چيره گردد . اين وضع عقل و فكر اواست و از لحاظ عواطف و احساسات نيز دائما به دشمن نفرين مي‏فرستد . اينگونه ازتسليم كه تسليم بدن است منتهاي قلمروي است كه زور مي‏تواند تسخير كند .
مرحله ديگر تسليم ، تسليم عقل و فكر است . قدرتي كهمي‏تواند عقل را تحت تسليم در آورد قدرت منطق و استدلال است . در اينجا از زوربازو كاري ساخته نيست . هرگز ممكن نيست كه با كتك زدن ، به يك دانش آموز فهمانيدكه مجموع زواياي مثلث برابر با دو قائمه است . قضاياي رياضي را با استدلال بايدثابت كرد و راهي ديگر ندارد . عقل را فكر و استدلال ، تسخير و وادار به تسليممي‏كند . اگر دليل كافي وجود داشته باشد و بر عقل‏ عرضه شود و آن را فهم كند ،تسليم مي‏گردد ولو آنكه همه زورهاي جهان بگويد تسليم نباش .
معروف است وقتي كه گاليله را به خاطر اعتقاد به حركتزمين و مركزيت‏ خورشيد شكنجه مي‏دادند وي از بيم اينكه او را آتش بزنند از عقيدهعلمي‏ خود اظهار توبه كرد ، در همان حال روي زمين چيزي مي‏نوشت ، ديدند نوشته‏ است: " با توبه گاليله زمين از گردش خود باز نمي‏ايستد " .
 زور مي‏تواند بشر را وادار كند كه به زبان ازگفته خويش برگردد ولي فكر بشر هرگز تسليم نمي‏شود مگر وقتي كه با نيروي منطق وبرهان مواجه گردد .
«قل هاتوا برهانكم ان كنتمصادقين[19]»
 " دليل خويشتن را بياوريد اگر راستگو هستيد" .
سومين مرحله تسليم ، تسليم قلباست . حقيقت ايمان تسليم قلب است ، تسليم زبان يا تسليم فكر و عقل اگر با تسليمقلب توأم نباشد ايمان نيست‏ . تسليم قلب مساوي است با تسليم سراسر وجود انسان ونفي هرگونه جحود و عناد .
ممكن است كسي در مقابل يك فكر ،حتي از لحاظ عقلي و منطقي تسليم گردد ولي روحش تسليم نگردد . آنجا كه شخص از رويتعصب ، عناد و لجاج مي‏ورزد و يا به خاطر منافع شخصي زير بار حقيقت نمي‏رود ، فكرو عقل و انديشه‏اش‏ تسليم است اما روحش متمرد و طاغي و فاقد تسليم است و به هميندليل‏ فاقد ايمان است ، زيرا حقيقت ايمان همان تسليم دل و جان است .
خداي متعال مي‏فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا ادخلوافي السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان[20]»
" اي كساني كه ايمانآورده‏ايد ، در قلعه سلم داخل شويد و گامهاي شيطان‏ را پيروي نكنيد " . يعنيروحتان با عقلتان جنگ نكند ، احساساتتان با ادراكاتتان ستيز ننمايد . داستان شيطانكه در قرآن كريم آمده است نمونه‏اي از كفر قلب و تسليم‏ عقل است . شيطان خدا رامي‏شناخت ، به روز رستاخيز نيز اعتقاد داشت ، پيامبران و اوصياء پيامبران را نيزكاملا مي‏شناخت و به مقام آنها اعتراف‏ داشت ، در عين حال خدا او را كافر ناميده ودرباره‏اش فرموده است:
«و كان من الكافرين[21]»  " و از كافران بود " .
 دليل براينكه از نظر قرآن ، شيطان خدا را مي‏شناخت اين است كه قرآن‏ صريحا مي‏گويد: او بهخالقيت خدا اعتراف داشت ، خطاب به خداوند گفت‏: «خلقتني من نار و خلقته من طين»" مرا از آتش آفريدي و او ( آدم ) را از گل " .
 و دليل بر اين كه به روز رستاخيز اعتقاد داشتاين است كه گفت: «انظرني الي يوم يبعثون»  " پروردگارا مرا تا روز رستاخيز مهلت بده" .
و دليل بر شناخت وي انبياء ومعصومين را اين است كه گفت: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين»" به عزت تو قسم كه همه فرزندان آدم را گمراه مي‏سازم مگر بندگان‏ خالصشده‏ات را " .
مراد از بندگان خالص شده كه نهتنها عملشان مخلصانه است بلكه سراسر وجودشان از غير خدا پاك و آزاد است ، اولياءخدا و معصومين از گناهند ، شيطان آنان را نيز مي‏شناخته است و به عصمت آنان هممعتقد بوده است .
قرآن در عين اينكه شيطان راشناساي همه اين مقامات معرفي مي‏كند او را كافر مي‏خواند و كافر مي‏شناسد ، پسمعلوم مي‏شود : تنها شناسايي و معرفت‏ ، يعني تسليم فكر و ادراك ، براي اينكهموجودي مؤمن شناخته شود كافي‏ نيست ، چيز ديگر لازم است . از نظر منطق قرآن چراشيطان با اينهمه شناساييها ، از كافران محسوب‏ گشته است ؟ معلوم است ، براي اينكهدر عين قبول ادراكاتش حقيقت را ، احساساتش‏ به ستيزه برخاست ، دلش در برابر دركعقلش قيام كرد ، از قبول حقيقت‏ اباء و استكبار نمود ، تسليم قلب نداشت .
اسلام واقعي واسلام منطقه‏اي
ما معمولا وقتي مي‏گوييم فلانكس مسلمان است يا مسلمان نيست نظر به‏ واقعيت مطلب نداريم . از نظر جغرافيايي ،كساني را كه در يك منطقه‏ زندگي مي‏كنند و به حكم تقليد و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند ، مسلمان مي‏ناميم و كساني ديگر را كه در شرايط ديگر زيسته‏اند و بهحكم‏ تقليد از پدران و مادران ، وابسته به ديني ديگر هستند ، يا اصلا بي‏دينند ،غير مسلمان مي‏ناميم .
بايد دانست اين جهت ارزش زياديندارد ، نه در جنبه مسلمان بودن و نه‏ در جنبه نامسلمان بودن و كافر بودن . بسيارياز ماها مسلمان تقليدي و جغرافيايي هستيم ، به اين دليل مسلمان هستيم كه پدر ومادرمان مسلمان‏ بوده‏اند و در منطقه‏اي به دنيا آمده و بزرگ شده‏ايم كه مردم آنمسلمان‏ بوده‏اند . آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعي است و آن اين است‏كه شخص قلبا در مقابل حقيقت تسليم باشد ، در دل را به روي حقيقت گشوده‏ باشد تاآنچه كه حق است بپذيرد و عمل كند و اسلامي كه پذيرفته است بر اساس تحقيق و كاوش ازيك طرف ، و تسليم و بي تعصبي از طرف ديگر باشد .
اگر كسي داراي صفت تسليم باشد وبه عللي حقيقت اسلام بر او مكتوم‏ مانده باشد و او در اين باره بي تقصير باشد ،هرگز خداوند او را معذب‏ نمي‏سازد ، او اهل نجات از دوزخ است . خداي متعالمي‏فرمايد:
«و ما كنا معذبين حتي نبعثرسولا» " ما چنين نيستيم كه رسول نفرستاده (حجت تمام نشده) بشر را معذب‏كنيم " .
 يعني محال است كه خداي كريم حكيم كسي را كه حجتبر او تمام نشده است‏ عذاب كند . اصوليين مفاد اين آيه را كه تأييد حكم عقل است" قبح عقاب‏ بلا بيان " اصطلاح كرده‏اند ، مي‏گويند تا خداي متعالحقيقتي را براي بنده‏اي‏ آشكار نكرده باشد زشت است كه او را عذاب كند.
براي نشان دادن اين حقيقت كهممكن است افرادي يافت شوند كه داراي‏ روح تسليم باشند ولو آنكه اسمامسلمان نباشند ، دكارت ، فيلسوف فرانسوي - مطابق اظهارات خودش - نمونه خوبي است .
در شرح حال وي نوشته‏اند كه ويفلسفه خود را از شك شروع كرد ، در همه‏ معلومات خويش شك كرد و از صفر شروع نمود ،فكر و انديشه خودش را نقطه‏ شروع قرار داده گفت : " من مي‏انديشم پس وجوددارم " . پس از اثبات وجود خويش ، روح را اثبات كرد و همچنين وجود جسم و وجودخدا برايش قطعي شد . كم كم به موضوع انتخاب دين رسيد ، مسيحيت را كه در كشورش دينرسمي بود انتخاب كرد . ولي يك سخن جالب دارد و آن اين است كه مي‏گويد من نمي‏گويممسيحيت‏ حتما بهترين ديني است كه در همه دنيا وجود دارد ، من مي‏گويم در ميان‏ادياني كه الان من مي‏شناسم و به آنها دسترسي دارم مسيحيت بهترين دين است‏ . من باحقيقت ، جنگ‏ندارم ، شايد در جاهاي ديگر دنيا ، ديني باشد كه بر مسيحيت ترجيحداشته باشد ، و از قضا ايران را به عنوان يك كشوري كه از آنجا بي خبر است ونمي‏داند م ردم آنجا چه دين و مذهبي دارند مثال مي‏آورد ، مي‏گويد من چه مي‏دانم ؟شايد مثلا در ايران دين و مذهبي وجود داشته باشد كه بر مسيحيت ترجيح دارد .
اين گونه اشخاص را نمي‏توانكافر خواند ، زيرا اينها عناد نمي‏ورزند ، كافر ماجرايي نمي‏نمايند ، اينها درمقام پوشيدن حقيقت نيستند . ماهيت‏ كفر ، چيزي جز عناد و ميل به پوشانيدن حقيقتنيست . اينها " مسلم فطري‏ " مي‏باشند . اينها را اگر چه مسلماننمي‏توان ناميد ولي كافر هم نمي‏توان‏ خواند ، زيرا تقابل مسلمان و كافر از قبيلتقابل ايجاب و سلب و يا عدم‏ و ملكه - به اصطلاح منطقيين و فلاسفه - نيست ، بلكهاز نوع تقابل ضدين‏ است ، يعني از نوع تقابل دو امر وجودي است نه از نوع تقابل يكامر وجودي و يك امر عدمي .
البته اين كه دكارت را به عنوانمثال ذكر كرديم براي اين نبود كه از اصل اولي كه بيان كرديم خارج شويم . از اولشرط كرديم كه درباره اشخاص‏ اظهار نظر نكنيم . مقصود ما از تمثيل به دكارت اين استكه اگر فرض‏ كنيم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقيقت همان اندازه تسليم‏بوده كه اظهار داشته است ، و از طرف ديگر واقعا هم دسترسي بيشتر براي‏ تحقيقنداشته است ، او يك مسلمان فطري بوده است .
اخلاص ، شرط قبول اعمال
مسأله دوم از مسائلي كه درباره ارزش ايمان طرح كرديم ايناست كه آيا ايمان چه دخالتي در قبولي اعمال مي‏تواند داشته باشد ؟
قبلا در ضمن نقل دلائل كساني كه مي‏گويند اعمال خير كفار، مقبول درگاه‏ خداست گفتيم كه آنها مي‏گويند : چون حسن و قبح و نيك و بد عمل ،ذاتي‏ است ، عمل نيك ، چه از مؤمن باشد يا از كافر ، ماهيتش نيك است و قهرا بايدمورد قبول حق تعالي واقع گردد ، زيرا خوب از هر كس خوب است‏ و بد از هركس بد است ونسبت خداي متعال هم با همه بندگان يكي است .
اكنون مي‏گوييم آنچه در استدلال مذكور آورده شده استصحيح است ولي يك‏ مطلب اساسي ، اينجا مورد غفلت قرار گرفته است و ما براي بيان آن‏ناچاريم يكي ديگر از اصطلاحات فن اصول را بيان كنيم و آن اصطلاح اين است‏ كه حسن وقبح بر دو گونه است : فعلي و فاعلي .
 هر عملي دو جنبهو دو بعد دارد و هر يك از دو جنبه آن از نظر خوبي و بدي حسابي جداگانه دارد . ممكناست يك عمل از لحاظ يك بعد نيك باشد ولي در بعد ديگر نيك نباشد . عكس آن نيز ممكناست ، و نيز ممكن است‏ يك عمل از لحاظ هر دو بعد نيك يا بد باشد .
اين دو بعد عبارت است از : شعاع اثر مفيد و يا مضر عملدر خارج و در اجتماع بشر ، و شعاع انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزه‏هاي نفساني وروحي‏ كه موجب آن عمل شده است و عامل خواسته است به واسطه عمل و با وسيله‏ قراردادن عمل به آن هدفها و انگيزه‏ها برسد .
از نظر اول بايد ديد اثر مفيد و يا مضر عمل تا كجا كشيدهشده است ؟ و از نظر دوم بايد ديد كه عامل ، در نظام روحي و فكري خود چه سلوكي كردهو به سوي كدام مقصد مي‏رفته است؟
اعمال بشر از نظر شعاع اثر سودمند يا زيانبار ، در دفترتاريخ ثبت‏ مي‏شود و تاريخ درباره آن قضاوت مي‏كند ، آن را ستايش يا نكوهشمي‏نمايد ، ولي از نظر شعاع انتساب با روح بشر ، تنها در دفاتر علوي ملكوتي ثبت‏ وضبط مي‏شود . دفتر تاريخ ، عمل بزرگ و مؤثر مي‏خواهد و چنين عملي را ستايش مي‏كند، ولي دفاتر علوي ملكوتي الهي علاوه بر اين جهت در جستجوي‏ عمل جاندار است .
 قرآن مي‏فرمايد: «الذي خلق الموت و الحيوةليبلوكم ايكم احسن عملا» . " آنكه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را درامتحان نيكوترين عمل و صواب ترين عمل قرار دهد " .
فرمود " صواب ترين "عمل و نفرمود " بيشترين عمل " زيرا عمده اين‏ است كه بدانيم آنگاه كهتحت تأثير انگيزه‏هايي روحي ، عملي انجام مي‏دهيم‏ گذشته از پيكر عمل كه يك سلسلهحركات و سكنات است و داراي اثرها و ارزشهاي خاص اجتماعي است ، از نظر معنوي واقعاو حقيقتا به سويي مي‏رويم‏ و طي طريقي مي‏كنيم .
مطلب به اين سادگي نيست كه هرچه هست " عمل " است ، كار است ، انرژي عضلاني است كه مصرف مي‏شود و اماانديشه‏ها و نيتها ، به اصطلاح‏ ارزش مقدماتي دارد براي عمل ، همه ذهنيت است و همهمقدمه است و عمل‏ ذوالمقدمه ، اساس ذوالمقدمه است ، مقدمه هر طور بود ، بود . خير، اصالت فكر و نيت ، از اصالت عمل كمتر نيست . اين گونه تفكر " اصالة العملي" كه انديشه و نيت و عقيده را " اصيل " نمي‏شمارد و تحت عنوان‏" عينيت " و " ذهنيت " صرفا ارزش مقدمي برايش قائل است ، يك‏تفكر مادي است . گذشته از اينكه بطلان اين مكتب در جاي خود روشن است ، قدر مسلماين است كه معارف قرآن را با اينگونه طرز تفكرها نتوان توجيه‏ كرد .
از نظر قرآن ، شخصيت واقعي ما و" من " حقيقي ما همان روح ماست ، روح ما با هر عمل اختياري ، از قوهبسوي فعليت گام بر مي‏دارد و اثر و خاصيتي متناسب با اراده و هدف و مقصد خود كسبمي‏كند ، اين آثار و ملكات جزء شخصيت ما مي‏شود و ما را به عالمي متناسب خود ازعوالم وجود مي‏برد .
پس حسن و قبح فعلي ، يا خوبي وبدي اعمال ، از نظر بعد اول بستگي به‏ اثر خارجي آن عمل دارد ، و حسن و قبح فاعلي، يا خوبي و بدي از نظر بعد دوم بستگي به كيفيت صدور آن از فاعل دارد . در حساباول ، قضاوت ما درباره يك عمل از لحاظ نتيجه خارجي و اجتماعي آن است ، و در حسابدوم‏ ، قضاوت ما از نظر تأثير داخلي و رواني عمل در شخص فاعل است .
وقتي يك فرد ، بيمارستاني بوجودمي‏آورد يا اقدام نيكوكارانه ديگري در امور فرهنگي يا بهداشتي يا اقتصادي يك كشورانجام مي‏دهد ، شك نيست كه‏ عمل او از نظر اجتماعي و در مقياس تاريخ ، خير است ،يعني كار مفيد و نافع براي‏ خلق خداست . در اين حساب تفاوتي نمي‏كند كه هدف فاعلاز ايجاد بيمارستان يا مؤسسه خيريه ديگر چه باشد ؟ خواه هدفش رياكاري و تظاهر واشباع غرائز نفساني باشد يا انساني و عالي و غيرفردي و مافوق مادي ، در هر صورت ازلحاظ اجتماع يك مؤسسه خيريه بوجود آمده است . قضاوت تاريخ‏ در مورد اعمال مردمهميشه از همين جنبه و در همين بعد است . تاريخ هرگز به نيت اشخاص كاري ندارد .وقتي سخن از شاهكارهاي هنر و صنعت در اصفهان به ميان مي‏آيد كسي كاري ندارد كهمثلا پديدآورنده مسجد شيخ لطف‏ الله يا مسجد شاه يا سي و سه پل چه نيتي و هدفيداشته است ، تاريخ پيكر را مي‏بيند و نام عمل را " عمل خير " مي‏گذارد .
اما در حساب " حسن فاعلي" نظر به اثر اجتماعي و خارجي فعل نيست ، در اين حساب نظر به نوع ارتباط عملبا فاعل است ، در اين حساب مفيد بودن عمل كافي نيست براي اينكه عمل ، " عملخير " محسوب گردد . در اينجا حساب اين است كه فاعل با چه نيت و چه منظور و هدفيو براي وصول‏ به چه مقصدي اقدام كرده است . اگر فاعل ، داراي نيت و هدف خير باشد وكار خير را با انگيزه خير انجام داده باشد كارش خير است يعني حسن فاعلي‏ دارد وعملش دو بعدي است ، در دو امتداد پيش رفته است : در امتداد تاريخ و زندگي اجتماعيبشري ، و در امتداد معنوي و ملكوتي ، ولي اگر آن‏ را با انگيزه ريا يا جلب منفعتمادي انجام داده باشد ، كارش يك بعدي‏ است ، تنها در امتداد تاريخ و زمان پيش رفتهولي در امتداد معنوي و ملكوتي پيش نرفته است و به اصطلاح اسلامي عملش به عالم بالاصعود نكرده‏ است ، و به تعبير ديگر در اينگونه موارد ، فاعل به اجتماع خدمت كرده وآن را بالا برده است ولي به خودش خدمت نكرده است بلكه احيانا خيانت‏ كرده است ،روحش بجاي اينكه با اين عمل ، تعالي يابد و بالا رود تنزل‏ يافته و سقوط كرده است.
البته مقصود اين نيست كه حسابحسن فاعلي از حسن فعلي بكلي جداست و انسان از نظر نظام روحي و تكامل معنوي نبايدكاري به كارهاي مفيد اجتماعي‏ داشته باشد ، مقصود اين است كه كار مفيد اجتماعيآنگاه از نظر نظام روحي‏ و تكامل معنوي مفيد است كه روح با انجام آن عمل يك سير وسفر معنوي‏ كرده باشد ، از منزل خودخواهي و هواپرستي خارج شده و قدم به منزل اخلاصو صفا گذاشته باشد .
نسبت حسن فعلي به حسن فاعلينسبت بدن به روح است . يك موجود زنده ، تركيبي است از روح و بدن ، بايد در پيكرعملي كه حسن فعلي دارد ، حسن‏ فاعلي دميده شود تا آن عمل زنده گردد و حيات يابد .
 علي‌هذا دليل عقلي به اصطلاح " روشنفكرمابان " - مبني بر اينكه " خداوند با همه مخلوقاتش نسبت متساوي و يكساندارد ، و از طرف ديگر حسن‏ و قبح اعمال ، ذاتي اعمال است ، پس عمل خير از همه مردميكسان است و لازمه اين دو " يكساني " اين است كه پاداش اخروي مؤمن و غيرمؤمن‏ يكسان باشد . . . " - مخدوش است . در اين استدلال ، عملها و نسبت‏يكسان خداوند با مخلوقات در نظر گرفته شده است اما " عامل " و شخصيت‏ اوو هدف و انگيزه و سير روحي و معنوي را كه جبرا و قهرا موجب نايكساني‏ عملها مي‏شودو فاصله‏اي در حد فاصله مرده و زنده ميان آنها به وجود مي‏آورد فراموش كرده‏اند ،مي‏گويند : براي خدا چه فرق مي‏كند كه آنكه عمل خير انجام مي‏دهد او را بشناسد يانشناسد ؟ با او آشنا باشد يا آشنا نباشد ؟ عمل را براي رضاي او انجام داده باشد يابراي مقصودي ديگر ؟ قصدش تقرب‏ به خدا باشد يا نباشد ؟
پاسخ اين است : براي خدا فرقنمي‏كند ولي براي خود آن شخص فرق مي‏كند ، او اگر خدا را نشناسد و با او آشنانباشد يك نوع سلوك روحي مي‏كند و اگر آشنا باشد نوعي ديگر . اگر آشنا نباشد عمل يكبعدي انجام مي‏دهد ، عملش‏ تنها حسن فعلي و حسن تاريخي مي‏يابد ، ولي اگر آشناباشد عمل دو بعدي‏ انجام مي‏دهد و عملش حسن فاعلي و حسن ملكوتي نيز پيدا مي‏كند ودو بعدي‏ مي‏گردد ، اگر آشنا باشد خودش و عملش به سوي خدا بالا مي‏رود و اگر آشنانباشد بالا نمي‏رود . به عبارت ديگر : براي خدا فرق نمي‏كند اما براي عمل‏ فرقمي‏كند ، در يك صورت ، عمل ، عملي مي‏شوند زنده و صعود كننده به بالا ، و در صورتديگر عملي مي‏شود مرده و هبوط كننده به پايين .
مي‏گويند خداي عادل و حكيم هرگزبه جرم اينكه بنده‏اي با او رابطه دوستي‏ ندارد خط بطلان بر روي اعمال نيكشنمي‏كشد .
ما هم معتقديم كه خداوند خطبطلان نمي‏كشد ، اما بايد ببينيم آيا اگر كسي‏ خداشناس نباشد عمل خير واقعي كه همحسن اثر داشته باشد و هم حسن ارتباط ، هم از نظر نظام اجتماعي خوب باشد و هم ازنظر روحي عامل ، از او سر مي‏زند يا سر نمي‏زند ؟ همه اشتباهها از آنجا پيدا شدهاست كه ما مفيد بودن اجتماعي يك عمل را براي اينكه آن عمل ، " خير " و" صالح " محسوب گردد كافي فرض كرده‏ايم . مسلما اگر به فرض ( البته فرضمحال ) كسي خدا را نشناسد و با عمل خود به سوي خدا بالا رود خدا او را بازنمي‏گرداند ، اما حقيقت اين است كه كسي كه خدا را نمي‏شناسد حجابي را پاره نمي‏كند، طوري از اطوار نفس را طي نمي‏نمايد و به سوي ملكوت خدا بالا نمي‏رود تا عملش آن‌جهانيگردد و جنبه ملكوتي بيابد و صورتي پيدا كند كه در آن جهان مايه بهجت و لذت و سرورو سعادت او گردد . مقبوليت عمل‏ نزد پروردگار جز اين نيست كه عمل اين‌چنين باشد .
يك تفاوت اصيل در ميان قوانينالهي و قوانين بشري همين است كه‏ قوانين الهي دو بعدي است و قوانين بشري يك بعدي .قوانين بشري به نظام‏ روحي و تكامل معنوي فرد كاري ندارد . وقتي كه يك دولت برايمصالح كشور ، اقدام به وضع ماليات مي‏كند ، هدفش فقط بدست آوردن پول و تأمين‏هزينه كشور است . دولت نظري ندارد كه پرداخت كننده ماليات چه نيتي‏ دارد ؟ آيا باطيب خاطر و رضايت و از روي علاقمندي به دولت يا كشور ماليات مي‏دهد يا از روي ترس؟ هدف دولت تنها پول گرفتن است ، حتي‏ اگر پرداخت كننده در دلش فحش هم بدهد باز هممنظور دولت عملي شده‏ است .
همچنين وقتي كه براي دفاع ازكشور ، سربازاني را به زير پرچم احضار مي‏كند به نيت سربازان كاري ندارد ، اومي‏خواهد سرباز در ميدان جنگ با دشمن نبرد كند ، براي دولت تفاوتي ندارد كه سربازبا رضا و ميل بجنگد يا از روي ترس از مسلسلي كه پشت سرش قرار دارد ، نبردش خودنماييباشد ، به انگيزه حماسه‏ها و تعصبهاي احمقانه باشد ، يا از براي دفاع از حق وحقيقت ؟
ولي در قوانين الهي چنين نيست ،در اين قوانين ، ماليات و سربازي‏ بطور مطلق خواسته نشده است ، بلكه توأم با نيتخالص و قصد قربت‏ خواسته شده است . اسلام عمل با روح مي‏خواهد نه عمل بي روح .لهذا اگر مسلماني زكات خود را بدهد ولي شائبه ريا در آن باشد پذيرفته نيست ، اگربه جهاد برود ولي براي خودنمايي باشد قبول نيست . قانون الهي مي‏گويد سرباز اجباريبه درد من نمي‏خورد ، من سربازي مي‏خواهم كه روحا سرباز باشد ، سربازي مي‏خواهم كهنداي:
 " «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنة »"  راپذيرفته باشد و صميمانه به آن لبيك‏ بگويد . از رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله )در روايت متواتر ميان شيعه و سني رسيده است كه :
 «انماالاعمال بالنيات[22]» " همانا كارها وابسته به نيت‌هاست" .
« لكل امرء مانوي »   "براي هر كس همان است كه آن را قصد كرده است " .
«لاعمل الا بنية »  " هيچ عملي بدون نيت پذيرفته نيست " .
در حديثي به اين شكل روايت شده است: «انما الاعمالبالنية ، و انما لامرء ما نوي ، فمن كانت هجرته الي الله‏ و رسوله فهجرته الي اللهو رسوله ، و من كانت هجرته لدنيا يصيبها او امرأة يتزوجها فهجرته الي ما هاجر اليه[23]»" همانا اعمال ، وابسته به نيت است ، براي انسان همان است كه قصد كرده و هدفقرار داده است . هر كس به خاطر خدا و رسول هجرت كرده است‏ ، هجرتش به سوي خدا ورسول است ، و هر كس به خاطر زني كه با او ازدواج‏ كند و يا به خاطر ثروتي كه بهچنگ آورد هجرت كرده است هجرتش به سوي‏ همان خواهد بود " .
امام صادق ( ع ) فرمود : كارتان را براي خدا قرار دهيدنه براي مردم ، زيرا هر چه براي خدا است‏ براي خدا ( بسوي خدا ) است و هر چه برايمردم است بسوي خدا بالا نمي‏رود[24].
نيت ، جان عمل است و همانطوري كه تن آدمي شريف است بهجان آدميت ، شرافت عمل آدمي نيز بستگي به جان آن دارد . جان عمل چيست ؟ جان عمل ،اخلاص است .
قرآن كريم مي‏فرمايد :
 «و ما امروا الا ليعبدواالله مخلصين له الدين»  " مأموريتنيافتند جز اينكه خدا را از روي اخلاص بپرستند " .
كيفيت يا كميت؟
از بحث گذشته نتيجه جالبي بدست مي‏آيد و آن اين كه: آنچهدر حساب خدا مايه ارزش اعمال است كيفيت است نه كميت . توجه نكردن به اين نكته‏ سببشده گروهي از مردم در برخي از اعمال فوق العاده با ارزش اولياء خدا وقتي كه حجماجتماعي آنها را كوچك ديده‏اند افسانه سازي كنند . مثلا درباره انگشتري كهاميرالمؤمنين علي ( ع ) در حال ركوع به فقير دادند و آيه درباره‏اش نازل گشتگفته‏اند ارزش آن معادل خراج سوريه و شامات‏ بوده است ، و براي اينكه مردم باوركنند ، شكل روايت به آن داده‏اند . به نظر اينان شگفت بوده است كه درباره انفاق يكانگشتر حقير ، آيه‏اي‏ عظيم از قرآن نازل شود ، و چون نتوانسته اند اين معني راباور كنند افسانه سازي كرده بهاي مادي آن را بالا برده‏اند ، فكر نكرده‏اندانگشتري كه‏ معادل خراج سوريه و شام باشد ، در مدينه فقير و بيچاره ، زينت بخشدست‏ علي (ع) نخواهد بود . فرضا چنين انگشتري در دست علي (ع) مي‏بود او آن را بهيك گدا نمي‏داد بلكه با چنان انگشتري مدينه را آباد مي‏كرد و همه‏ بينوايان شهر رانجات مي‏داد .
عقل افسانه سازان درك نكرده است كه عمل بزرگ در نزد خداحسابي غير از حسابهاي مادي دارد ، گويي ايشان پنداشته اند كه گرانقيمت بودن انگشترچشم خدا را - معاذ الله - خيره كرده و او را وادار به تحسين كرده است كه‏ آفرين بهعلي ، چه كار بزرگي انجام داد !
نمي‏دانم اين كوته فكران ، درباره قرصه‏هاي جويني كه علي( ع ) و خاندانش انفاق كردند و سوره " هل اتي " در شأن آنان نازل شد چهفكري‏ كرده‏اند ؟ لابد در آنجا هم مي‏گويند آرد آن نانها از جو نبوده مثلا برادهطلا بوده است !
نه ، چنين نيست . اهميت عمل علي ( ع ) و خاندانش از جنبهمادي كه‏ نظرهاي ما را جلب مي‏كند نيست ، اهميت عمل آنان در اين است كه عملي‏ پاكو صد در صد خالص براي خدا بوده است ، در آن حد از اخلاص كه براي‏ ما قابل تصور همنيست ، اخلاصي كه براي ما قابل تصور هم نيست ، اخلاصي كه‏ در ملكوت اعلي انعكاسيافته و عكس العمل تمجيد و تحسين به وجود آورده است . به قول شيخ فريدالدين عطار نيشابوري :
گذشته زين جهان وصف سنانش       گذشته ز آن جهان وصف سه نانش
 اهميت عمل آنان در اين بوده است كه قرآن نقلكرده است:
«انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لا شكورا» " ما فقط به خاطر روي خدا به شما انفاقمي‏كنيم و پاداش يا تشكري از شما توقع نداريم " .
اين زبان دل ايشان است كه خدايآگاه فاش نموده است ، يعني آنها با آن ايثار و آن گذشت ، از خدا جز خدانمي‏خواستند .
اين كه قرآن كريم اعمال كافرانرا همچون سرابي پوچ و بيحقيقت دانسته‏ است از اين جهت است كه اعمال آنان ظاهريآراسته و فريبنده دارد ولي‏ چون براي هدفهاي پست مادي فردي انجام شده نه براي خدا، چهره ملكوتي‏ ندارد .
زبيده زن هارون الرشيد ، نهريدر مكه جاري ساخته است كه از آن زمان تا كنون مورد استفاده زوار بيت‌الله است .اين كار ، ظاهري بسيار صالح‏ دارد . همت زبيده اين نهر را از سنگلاخهاي بين طائف ومكه به سرزمين بي‏ آب مكه جاري ساخت و قريب دوازده قرن است كه حجاج تفتيده دل تشنهلب‏ از آن استفاده مي‏كنند . از نظر چهره ملكي ، كار بس عظيمي است ، ولي از نظرملكوتي چطور ؟ آيا ملائكه هم مانند ما حساب مي‏كنند ؟ آيا چشم آنان هم به حجم ظاهرياين‏ خيريه خيره مي‏شود ؟ نه ، آنها طوري ديگر حساب مي‏كنند . آنان با مقياس الهي، ابعاد ديگر عمل را مي‏سنجند ، حساب مي‏كنند كه زبيده پول اين كار را از كجا آورد؟ زبيده همسر يك مرد جبار و ستمگر به نام هارون الرشيد بود كه بيت المال‏ مسلمينرا در اختيار داشت و هر طور هوس مي‏كرد عمل مي‏نمود . زبيده از خود ثروتي نداشت ومال خود را صرف عمل خير نكرد ، مال مردم را صرف‏ مردم كرد ، تفاوتش با ساير زنانيكه مقام او را داشته‌اند در اين جهت بود كه ديگران مال مردم را صرف شهوات شخصي‏مي‏كردند و او قسمتي از اين مال را صرف يك امر عام المنفعه كرد . تازه‏ مقصودزبيده از اين كار چه بوده است ؟ آيا مي‏خواسته نامش در تاريخ‏ بماند ؟ يا واقعارضاي خدا را در نظر داشته است ؟ خدا مي‏داند و بس . در اين حساب است كه گفته شدهزبيده را در خواب ديدند و از او پرسيدند كه خدا با اين نهري كه جاري ساختي با توچه كرد ؟ جواب داد تمام‏ ثوابهاي آن را به صاحبان اصلي پولها داد .
مسجد بهلول
مي‏گويند مسجدي مي‏ساختند ،بهلول سر رسيد و پرسيد : چه مي‏كنيد ؟ گفتند : مسجد مي‏سازيم . گفت : براي چه ؟پاسخ دادند : براي چه ندارد ، براي رضاي‏ خدا . بهلول خواست ميزان اخلاص بانيانخير را به خودشان بفهماند ، محرمانه‏ سفارش داد سنگي تراشيدند و روي آن نوشتند" مسجد بهلول " ، شبانه آن‏ را بالاي سر در مسجد نصب كرد . سازندگانمسجد روز بعد آمدند و ديدند بالاي‏ در مسجد نوشته شده است " مسجد بهلول" ، ناراحت شدند ، بهلول را پيدا كرده به باد كتك گرفتند كه زحمات ديگران رابه نام خودت قلمداد مي‏كني‏ ؟ ! بهلول گفت مگر شما نگفتيد كه مسجد را براي خداساخته ايم ؟ فرضا مردم اشتباه كنند و گمان كنند كه من مسجد را ساخته‏ام ، خدا كهاشتباه‏ نمي‏كند .
چه بساكارهاي بزرگي كه از نظرما بزرگ است و در نزد خدا پشيزي‏ نمي‏ارزد . شايد بسياري از بناهاي عظيم از معابدو مساجد و زيارتگاهها و بيمارستانها و پلها و كاروانسراها و مدرسه‏ها چنين سرنوشتيداشته باشند ، حسابش با خداست .
ايمان به خدا وآخرت
نسبت دنيا و آخرت نسبت بدن وروح ، يعني نسبت ظاهر به باطن است ، دنيا و آخرت دو جهان كاملا مجزا و منفصل ازيكديگر نيستند ، عالم دنيا و آخرت و يا به تعبير ديگر ملك و ملكوت مجموعا يك واحداست همچون ورق‏ كتاب كه داراي دو صفحه است ، و يا همچون سكه‏اي كه دو طرف دارد .زميني‏ كه در دنيا هست ، همين زمين با چهره ملكوتيش در آخرت پيدا مي‏شود . جماداتو نباتات دنيا با وجهه ملكوتيشان در آخرت ظاهر مي‏شوند . اساسا آخرت وجهه ملكوتي دنياست .
شرط اين كه يك عمل ، وجههملكوتي خوب و " علييني " پيدا كند اين‏ است كه با توجه به خدا و برايصعود به ملكوت خدا انجام بگيرد . اگر كسي‏ معتقد به قيامت نباشد و توجه به خدانداشته باشد ، عمل او وجهه ملكوتي‏ نخواهد داشت و به تعبير ديگر صعود به علييننخواهد كرد . وجهه ملكوتي‏ عمل وجهه بالاست و وجهه ملكي آن وجهه پايين است . تاعملي از راه نيت و از راه عقيده و ايمان ، نورانيت و صفا پيدا نكند ، به ملكوتعليا نمي‏رسد ، عملي به ملكوت عليا مي‏رسد كه روح داشته باشد . روح عمل همان‏ بهرهاخروي و ملكوتي آن است . قرآن كريم چه زيبا مي‏فرمايد:
«اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه»  " بسوي اوسخن پاك بالا مي‏رود و كردار شايسته بالا مي‏بردش " .
اين آيه به دو گونه قابل تفسيراست و هر دو گونه در كتب تفسير ذكر شده است : يكي اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك راكردار شايسته بالا مي‏برد ، ديگر اينكه سخن پاك و اعتقاد پاك ، كردار شايسته رابالا مي‏برد و ملكوتي مي‏سازد . دو تفسير - كه هر دو صحيح است و مانعي ندارد كه هردو مقصود باشد - مجموعا اين اصل را بيان مي‏كنند كه ايمان در مقبوليت عمل و بالارفتن عمل بسوي بالا تأثير دارد و عمل ، در سيراب شدن ايمان و بالا رفتن درجه ايمان. اين اصل در معارف اسلامي اصل مسلمي است . استشهاد ما به اين آيه بنابر تفسير دوماست گو اينكه - همچنانكه اشاره كرديم - از نظر ما مانعي ندارد كه آيه كريمه در آنواحد ناظر به هر دو معني باشد .
به هر حال اشتباه است اگربپنداريم اعمال كساني كه ايمان به خدا و قيامت ندارند ، به سوي خدا صعود مي‏نمايدو وجهه " علييني " پيدا مي‏كند .
اگر به ما بگويند كه فلانكس ازجاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال‏ چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقعنداريم كه چنين كسي به قم و اصفهان و شيراز برسد ، اگر كسي چنين احتمالي بدهد بهاو مي‏خنديم و مي‏گوييم اگر او مي‏خواست به قم و اصفهان و شيراز برود بايد از جادهجنوب‏ تهران خارج شود و ادامه دهد .
محال است كه كسي به سوي تركستانبرود و به كعبه برسد .
 بهشت و جهنم ،دو غايت سير معنوي انسان است . در آن جهان هر كسي خود را در غايت مسير خود مي‏بيند، يكي بالا است و ديگري پايين ، يكي اعلا عليين است و ديگري اسفل سافلين .
«ان كتاب الابرار لفي عليين و ان كتاب الفجار لفيسجين»
چگونه ممكن است كسي به سوي مقصدي حركت نكند و يا به سويمقصدي ضد آن‏ مقصد حركت كند و آنگاه به آن مقصد برسد ؟ ! حركت به سوي عليين ، فرع‏آهنگ و اراده رسيدن به آن است ، و آهنگ و اراده ، فرع معرفت و اعتقاد از يك طرف ،و تمكين و تسليم از طرف ديگر است . از آنكه به چنين‏ مقصدي اعتقاد ندارد يا تمكينو تسليم ندارد و بالاخره رغبتي به آن ندارد و به انگيزه رسيدن به آنجا كوچك‏ترينگامي برنمي‏دارد چگونه مي‏توان توقع‏ داشت كه سر از آنجا در بياورد ؟ بي شك هرراهي به مقصد خودش منتهي‏ مي‏گردد ، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهي نمي‏گردد .
قرآن كريم مي‏فرمايد: «من كان يريد العاجلة عجلنا لهفيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له‏ جهنم يصليها مذموما مدحورا * و من اراد الاخرةو سعي لها سعيها و هو مؤمن‏ فاولئك كان سعيهم مشكورا»  " هر كس ( فقط ) طالب دنياي نقد باشد ، آنمقدار كه بخواهيم به آنان‏ كه بخواهيم مي‏دهيم ، سپس براي وي جهنم را قرارداده‏ايم كه نكوهيده و رانده شده وارد آن مي‏گردد . و هر كس خواهان آخرت باشد وكوشش شايسته‏ آن را انجام دهد ، پس كوشش آنان مورد قدرداني قرار خواهد گرفت ".
يعني اگر كسي سطح فكرش از دنيا بالاتر نباشد و هدفي عاليتر از دنيا نداشته باشد ، محال است كه به هدف عالي اخروي نائل گردد ، ولي لطف وكرم ما و خدايي ما ايجاب مي‏كند كه از همان هدف دنيايي كه خواهان آن‏ است به اوبهره‏اي بدهيم .
 در اينجا نكته‏اي هست : جهاندنيا ، جهان طبيعت و ماده است ، جهان‏ علل و اسباب است ، علل و اسباب دنيوي با همدر تزاحم و جنگند ، در اين‏ دنيا " قسر " هم وجود دارد ، لهذا كسي كههدفش دنيا باشد ، تضميني‏ ندارد كه صد در صد به مقصود برسد . تعبيري كه قرآن كريمبراي تفهيم اين‏ نكته انتخاب فرموده اين است:
 " هر قدربخواهيم ، به هر كس بخواهيم مي‏دهيم " .
ولي آن كس كه در نظام روحي خودش هدف عالي‌تري دارد و دلبه هدفهاي‏ كوچك نقد نداده است و به سوي هدف الهي گام برمي‏دارد و با ايمان جلومي‏رود ، البته وي به هدف خواهد رسيد زيرا خداوند ارجگزار است ، كار نيكي را كهتقديم او گردد مي‏پذيرد و مزد مي‏دهد.
در اينجا سعي و كوشش هم شرط شده است زيرا محال است كهكسي بي‏گام‏ برداشتن ، راهپيمايي كند و به هدف برسد . سپس در آيه بعد مي‏فرمايد:
«كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك ، و ما كان عطاءربك محظورا» " ما همه را ، هم اين گروه را و هم آن گروه را ، از فيضپروردگارت‏ مدد مي‏كنيم ، فيض پروردگار تو از كسي دريغ نشده است " .
يعني ما فياض علي الاطلاقيم و جهان را مستعد فعاليتساخته‏ايم ، هر كسي‏ هر تخمي كه بپاشد آن را به ثمر مي‏رسانيم ، هر كس كه به سويهدفي رهسپار است او را به هدفش مي‏رسانيم .
 حكماي الهيمي‏گويند : واجب الوجود بالذات واجب من جميع الجهات و الحيثيات است ، لهذا واجبالفياضيه است ، از اين رو هر كس طالب هر چه باشد ، خدا او را مدد مي‏كند . چنيننيست كه اگر كسي طالب دنيا باشد خدا بفرمايد تو گمراه هستي و بر خلاف ارشاد وهدايت ما عمل كرده‏اي پس‏ ما تو را تأييد نمي‏كنيم . نه ، چنين نيست ، دنيا طلب همدر دنيا طلبي‏ خويش در حدودي كه اين سراي اسباب و علل و تمانع و تزاحم امكانمي‏دهد مورد تأييد و حمايت الهي است و از بذل و بخشش بيدريغ او بهره‏مند مي‏گردد .
به عبارت ديگر : جهان ، سرزمين مستعد و مناسبي است برايكاشتن و روييدن و رشد كردن و درو كردن ، بستگي دارد به اينكه انسان چه بذري براي‏رشد و پرورش انتخاب كند و چه محصولي بخواهد بدست آورد ، هر بذريانتخاب كند همان‏ بذر عينا در مزرعه مستعد و مناسب اين جهان رشد داده مي‏شود . بلي، يك حمايت مخصوص از براي اهل حقيقت هست كه رحمت رحيميه‏ ناميده مي‏شود ، دنياطلبان از اين رحمت محرومند ، زيرا خواهان آن نيستند . ولي رحمت رحمانيه خدا درتمام مردم و در تمام مسيرها علي السويه جريان‏ دارد . به قول سعدي:
اديم زمين سفره‌ي  عام اوست            بر اين خوان يغما چه دشمن چهدوست
از آنچه در اين بحث گفته شد ،قسمتي از مسائل مورد بحث حل مي‏گردد . روشن ساختيم كه حسن فعلي براي پاداش اخرويعمل كافي نيست ، حسن فاعلي‏ هم لازم است ، حسن فعلي به منزله تن و حسن فاعلي بهمنزله روح و حيات‏ است ، و بيان كرديم كه ايمان به خدا و روز رستاخيز ، شرط اساسيو لازم‏ حسن فاعلي است ، و اين شرطيت يك شرطيت قرار دادي نيست ، يك شرطيت‏ ذاتي وتكويني است مانند شرطيت هر راه معين براي مقصد معين .
در اينجا فقط اشاره به يك نكتهلازم است و آن اينكه ممكن است كسي‏ بگويد براي حسن فاعلي ضرورت ندارد كه حتما قصدتقرب به خداوند در كار باشد ، اگر كسي عمل خيري را به انگيزه وجدان و به خاطرعطوفت و رحمتي كه‏ بر قلبش مستولي است انجام دهد ، كافي است كه عمل او حسن فاعليپيدا كند . به عبارت ديگر انگيزه انساندوستي براي حسن فاعلي كافي است ، همين‏ كهانگيزه انسان " خود " نباشد حسن فاعلي پيدا مي‏كند اعم از اينكه‏ انگيزه" خدا " باشد يا " انسانيت " .
اين نكته قابل تأمل است . درعين اينكه ما مطلب بالا را تأييد نمي‏كنيم‏ كه فرقي نيست ميان اينكه انگيزه خداباشد يا انسانيت ، و اكنون‏ نمي‏توانيم وارد اين بحث عميق بشويم ، در عين حال جدامعتقديم هر گاه‏ عملي به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرددر رديف عملي كه انگيزه‏اش فقط " براي خود " است نيست . البته خداوندچنين كساني را بي اجر نمي‏گذارد . در برخي احاديث وارد شده است كه‏ مشركاني نظير" حاتم " با اينكه مشركند ، به خاطر كارهاي خيري كه در دنيا كرده‏اندمعذب نخواهند بود و يا تخفيفي در عذاب آنها داده مي‏شود .
از روايات زيادي كه در دستداريم كاملا مي‏توان اين مطلب را استفاده‏ كرد:
1.مجلسي عليهالرحمه از " ثواب الاعمال " شيخ صدوق از علي بن يقطين‏ از حضرت امامموسي كاظم ( عليه‏السلام ) نقل مي‏كند كه آن حضرت فرمود :
 در بني اسرائيل مردي مؤمن همسايه‏اي كافر داشت .آن مرد كافر نسبت به‏ همسايه مؤمن خود همواره نيكي و نيكرفتاري مي‏كرد ، وقتي كهمرد ، خداوند براي او خانه‏اي ا ز نوعي گل بنا كرد كه مانع او از گرماي آتش بود وروزي‏ او از خارج محيط او كه محيط آتش بود به او مي‏رسيد. به او گفته شد : اين‏ بهسبب نيكي و نيكرفتاري تو نسبت به همسايه مؤمنت مي‏باشد[25].
مرحوم مجلسي پس از نقل اينروايت مي‏گويد : اين روايت و امثال آن‏ دليل است كه عذاب برخي از جهنميان از كفاربه خاطر اعمال نيكشان‏ برداشته مي‏شود و آياتي كه درباره كفار وارد شده كه تخفيفيدر عذابشان‏ داده نمي‏شود در موردي است كه چنين اعمال خيري از آنها صادر نشده باشد.
2. ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه‏السلام ) روايت مي‏كند كه فرمود :
مرد مؤمني در كشور پادشاهستمگري مي‏زيست . آن ستمگر آهنگ آن مؤمن كرد و او فرار كرد و به برخي از بلاد غيراسلامي رفت و بر مردي مشرك فرود آمد . آن مرد مشرك او را در پهلوي خود جاي داد وپذيرايي نمود . همين كه آن‏ مشرك مرد به او خطاب رسيد سوگند به عزت و جلال خودم كهاگر در بهشت‏ جايي براي مشرك بود تو را در آن ، جا مي‏دادم ، اما اي آتش او رابترسان‏ ولي آسيب نرسان . امام آنگاه فرمود : و هر صبح و شام براي او از خارج آنمحيط روزي آورده‏ مي‏شود . از امام سؤال شد : از بهشت ؟ فرمود : از جايي كه خداخودش‏ مي‏خواهد[26].
3. رسول اكرم درباره عبدالله بن جدعان كه يكي از كفار معروف جاهليت‏ و از سرانقريش است، فرمود: سبك عذاب ترين اهل دوزخ ابن جدعان است. عرض شد: يا رسول اللهچرا؟ فرمود: «انه كان يطعم الطعام»: او مردم را سير مي‏كرد[27].
4.و هم آنحضرت درباره چند تن از اهل جاهليت فرمود : صاحب قبا را ، و صاحب عصا را كه حاجيانرا مي‏راند ، و هم آن زن كه‏ گربه‏اي داشت كه پنجه مي‏زد و او آن گربه را بسته بودنه خوراك مي‏داد و نه رها مي‏ساخت تا چيزي خود به چنگ آورد ، در آتش ديدم ، و داخلبهشت‏ شدم و در آنجا آن مرد كه سگي را از تشنگي نجات داده و سيراب كرده بود مشاهدهكردم[28].
 افرادي اين چنين كه البته در همه زمانها كم يابيش پيدا مي‏شوند ، حداقل‏ اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده مي‏شود و يا عذاباز آنها به كلي‏ برداشته مي‏شود .
به نظر من اگر افرادي يافت شوندكه نيكي به انسانهاي ديگر و حتي نيكي‏ به يك جاندار اعم از انسان يا حيوان را -زيرا لكل كبد حراء اجر - بدون‏ هيچ چشم انتظاري انجام دهند ، و حتي در عمق وجدانخود از آن جهت خدمت‏ نكنند كه چهره خود را در آيينه وجود محرومين مي‏بينند ، يعنيترس از اينكه روزي چنين سرنوشتي داشته باشند عامل محرك آنها نباشد ، بلكه طوري‏انگيزه احسان و خدمت در آنها قوي باشد كه اگر بدانند هيچ گونه سودي عايد آنهانمي‏شود و حتي يك نفر هم از كار آنها آگاه نمي‏گردد و احدي به آنها يك " باركالله " هم نخواهد گفت باز هم آن كار خير را انجام مي‏دهند ، و تحت تأثير عادتو امثال آن هم نباشند ، بايد گفت در عمق ضمير اين‏ انسانها نوري از معرفت خداوندهست ، و به فرض اينكه به زبان ، انكار كنند در عمق ضمير اقرار دارند ، انكارشان درواقع و نفس الامر انكار يك‏ موهومي است كه آن را بجاي خدا تصور كرده‏اند و ياانكار يك موهوم ديگري‏ است كه آن را بجاي بازگشت به خدا و قيامت تصور كرده‏اند ،نه انكار خدا و معاد واقعي .
علاقه به خير و عدل و احسان ازآن جهت كه خير و عدل و احسان است ، بدون هيچ شائبه چيز ديگر ، نشانه‏اي است ازعلاقه و محبت ذات جميل علي‏ الاطلاق ، عليهذا بعيد نيست كه اينگونه كسان واقعا وعملا در زمره اهل كفر محشور نگردند ، هر چند لسانا منكر شمرده مي‏شوند . واللهاعلم .
ايمان به نبوت وامامت
اكنون يك قسمت ديگر از مسأله رامورد بحث قرار مي‏دهيم و آن اين است‏ كه آيا غير مسلمانان كه موحد و به قيامتمعتقدند و براي خدا كار مي‏كنند وضعشان چگونه است ؟
در ميان اهل كتاب مردمي يافتمي‏شوند كه نه مسيح را فرزند خدا مي‏دانند و نه عزير را ، و نه ثنوي و آتش پرستند، نه مي‏گويند « المسيح ابن الله‏ و نه مي‏گويند « عزير ابن الله » ، و نهمي‏گويند اهريمن خداي بديها ، به‏ روز رستاخيز هم معتقدند . سرنوشت اعمال آنانچيست ؟
در اينجا اكنون بحث ما دربارهآن عده از مكتشفين و مخترعين و خدمتگزاران به بشريت كه مادي و منكر خدا هستند وطبعا انگيزه‏هاي عملي‏ آنها از حدود ماديات فراتر نمي‏رود نيست ، از بحث گذشتهنظر ما درباره آنها از نظر منطق اسلام‏ روشن شد . بحث ما در اين فصل درباره آننيكوكاراني است كه به مبدأ و معاد ايمان دارند و طبعا مي‏توانند در عمل آهنگ بالاكنند و براي مقصدي‏ ماوراء ماديات عمل نمايند . گفته مي‏شود كه اديسون و پاستور ازاين گونه‏ مردمانند ، گفته مي‏شود آنان مردمي مذهبي بوده‏اند و داراي انگيزه‏هاي‏خداپرستانه بوده‏اند ، يعني آنان در كارهايشان درست مانند متدينين مسلمان‏ ، برايرضاي الهي و به انگيزه خدايي اقدام مي‏كرده اند ، اينها در حقيقت‏ مسيحياني هستندكه مسيحي نيستند ، زيرا اگر مسيحي واقعي باشند و به اصول‏ موجود مسيحيت مؤمن ومعتقد باشند ، مسيح را خدا مي‏دانستند و طبعا امكان‏ نداشت كه موحد واقعي باشند ،دانشمندان امروز مسيحي شايد كمتر به‏ خرافات تثليث معتقد باشند .
براي پاسخ به اين قسمت بايد ديد ايمان به نبوت و امامتاز چه نظر لازم است ؟ و چرا بايد شرط قبول اعمال باشد ؟
به نظر مي‏رسد دخالت ايمان به انبياء و اولياء خدا درپذيرش اعمال از دو جهت است : يكي اينكه معرفت آنان برمي‏گردد به معرفت خدا . درحقيقت شناختن خدا و شؤون او بدون معرفت اولياء خدا كامل نمي‏گردد ، به عبارت ديگراينكه : شناختن خدا بطور كامل شناختن مظاهر هدايت و راهنمايي است .
ديگر اين كه شناختن مقام نبوت و امامت از اين نظر لازماست كه بدون‏ معرفت آنان ، بدست آوردن برنامه كامل و صحيح ممكن نيست .
فرق بزرگ بين يك نفر مسلمان نيكوكار و يك نفر كافرنيكوكار اين است‏ كه كافر نيكوكار از آن جهت كه داراي برنامه صحيح و درست نيست ،احتمال‏ موفقيتش ناچيز است ، ولي يك نفر مسلمان از آن جهت كه خود را به ديني‏تسليم كرده است كه برنامه‏اي جامع و صحيح دارد ، اگر برنامه خويش را درست و صحيحاجرا كند موفقيتش قطعي است . عملي صالح ، تنها احسان به‏ خلق نيست ، تمام واجبات ومحرمات و مكروهات و مستحبات ، جزء برنامه‏ عمل صالح است . مسيحي متديني كه به خاطردوري از اسلام فاقد برنامه صحيح‏ است از مواهب عظيم اين برنامه محروم است ، زيراممنوعاتي را كه نبايد ، مرتكب مي‏شود ، مثلا شراب نبايد بنوشد و مي‏نو شد .مي‏دانيم كه ممنوعيت شراب به واسطه زيانهاي فردي و اجتماعي و روحي آن‏ است و طبعاآنكه شراب مي‏نوشد زيانهاي شراب به او مي‏رسد و از اين نظر مانند كسي است كه ازراهنمايي پزشك محروم است و به واسطه اين محروميت‏ ، كاري مي‏كند كه پيش ازوقت ، قلب يا كبد يا اعصاب خود را بيمار ، و عمر خود را كوتاه‏ مي‏كند .
در برنامه اسلام ، پاره‏اي دستورهاست كه عمل به آنها شرطتكامل روحي و معنوي است . بديهي است يك نفر غيرمسلمان هر اندازه بي نظر و بي تعصب‏و خالي از عناد باشد ، به واسطه محروميت از استفاده از برنامه كامل‏ انسانيت ، ازمزاياي آن محروم خواهد ماند .
اين چنين شخصي طبعا از عباداتي عظيم مانند نمازهايپنجگانه و روزه ماه‏ رمضان و حج خانه خدا محروم مي‏ماند . مثل او مثل كسي است كهبدون برنامه‏ كشاورزي بذري بپاشد ، هرگز محصولي را كه چنين كسي بدست مي‏آورد مانندمحصول كسي كه طبق برنامه صحيح و جامعي زمين را شخم مي‏زند و در وقت‏ مناسب بذرمي‏پاشد و در هنگام و جين كردن و جين مي‏كند و خلاصه تمام‏ اقدامات لازم فني وعلمي را انجام مي‏دهد نخواهد بود .
فرق بين نيكوكار مسلمان و نيكوكار غير مسلمان را مي‏توانچنين بيان كرد كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيب‏حاذق برنامه دارد ، غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ، هم از لحاظ نوع دوا و غذاو هم از لحاظ وقت آن و هم از لحاظ اندازه آن كاملا طبق‏ دستور عمل مي‏كند ، ولينيكوكار غير مسلمان همچون مريضي است كه برنامه‏ ندارد و خودسرانه كار مي‏كند ، هرغذا يا دوائي كه به دستش مي‏رسد مي‏خورد ، چنين مريضي ممكن است احيانا يك دوايمفيد بخورد و نتيجه خوب بگيرد ، ولي همينطور هم ممكن است دوائي را كه زيانبار ومهلك است مورد استفاده‏ قرار دهد ، همچنين ممكن است يك غذاي مناسب بخورد ولي باناپرهيزي بعدي‏ و خوردن غذاي نامناسب ، اثر مفيد غذاي اول را هم خنثي كند .
با اين بيان روشن مي‏گردد كه تفاوت بين مسلمان و خداشناسغيرمسلمان‏ اين است كه مسلمان ، خداشناسي است كه برنامه صحيح دارد ولي خداشناس‏غير مسلمان كارهايش بدون برنامه صحيح است ، به عبارت ديگر مسلمان ، هدايت يافتهاست و غير مسلمان هر چند خداشناس باشد ، هدايت نايافته‏ است . قرآن كريم در همينزمينه مي‏فرمايد:
«فان اسلموا فقد اهتدوا» . " اگر تسليمبرنامه محمدي شدند پس راه را يافته‏اند " .
 از مجموع آنچهدر دو فصل اخير گفتيم معلوم شد كه همه غير مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبالاعمال خير ، يكسان نيستند ، ميان غير مسلماني كه‏ به خدا و قيامت معتقد نيست و غيرمسلماني كه به خدا و قيامت معتقد هست ولي از موهبت ايمان به نبوت محروم است تفاوتعظيم است . براي‏ دسته اول امكان انجام يك عمل مقبول عند الله نيست ولي براي دستهدوم‏ هست . اين دسته ممكن است با شرايطي به بهشت بروند ، ولي براي دسته اول‏ ممكننيست . به نظر مي‏رسد فلسفه اينكه اسلام ميان مشركان و اهل كتاب در همزيستي تفاوتقائل است ، مشرك را تحمل نمي‏كند ولي اهل كتاب را تحمل‏ مي‏كند ، مشرك را مجبور بهترك عقيده مي‏كند ولي اهل كتاب را مجبور به‏ ترك عقيده نمي‏كند همين است كه مشركيا منكر خدا به واسطه شرك و انكار ، باب نجات را براي ابد به روي خود بسته است ،در شرايطي است كه از عبور از طبيعت مادي و صعود به ملكوت و بهشت جاويدان ، برايهميشه خود را محروم كرده است ، ولي اهل كتاب در شرايطي هستند كه مي‏توانند ولو به‏طور ناقص عمل صالح انجام دهند و با شرايطي نتيجه آن را بيابند : قرآن كريم خطاب بهاهل كتاب مي‏فرمايد:
«تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الاالله و لا نشرك به‏ شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»  " بياييد به سوي يك كلمه و يك عقيده مشتركميان ما و شما ، و آن‏ اينكه جز خدا چيزي را نپرستيم و چيزي را شريك خداوند قرارندهيم ، و بعضي از ما بعضي ديگر را مطاع و ارباب خود نشمارد " .
قرآن كريم با اهل كتاب چنين صلائي داده است ولي هرگز بامشركان و منكران ، چنين صلائي نداده و نمي‏دهد .
آفت زدگي
سومين مسأله كه در اينجا به تناسب بحث از ارزش ايمانلازم است مورد دقت قرار گيرد ارزش منفي كفر و عناد است ، يعني آيا كفر و عنادموجب‏ نابود شدن و از اثر افتادن عمل خير مي‏گردد و مانند يك " آفت " آنرا فاسد مي‏كند ؟ به عبارت ديگر : آيا اگر از انسان عمل خيري با همهشرايط حسن فعلي و فاعلي صادر شود و از طرف‏ ديگر انسان در برابر حقيقت ، خصوصاحقيقتي كه از اصول دين بشمار مي‏رود لجاج ورزد و عناد به خرج دهد ، در اين صورتآيا آن عمل كه در ذات خود خير و ملكوتي و نوراني بوده و از جنبه بعد الهي و ملكوتينقصي نداشته ، به واسطه اين لجاج و عناد و يا به سبب يك حالت انحرافي روحي ديگرنابود مي‏گردد يا نه ؟ در اينجا مسأله " آفت " مطرح است .
ممكن است عملي ، هم داراي حسنفعلي باشد و هم داراي حسن فاعلي ، و به‏ تعبير ديگر هم پيكر صحيح داشته باشد و همروح و جان سالم ، هم از وجهه‏ ملكي و طبيعت خير باشد و هم از وجهه ملكوتي ، ولي درعين حال از نظر ملكوتي به خاطر آفت زدگي تباه و پوچ گردد ، همچون بذري سالم كه درزمين‏ مساعد پاشيده مي‏شود و محصول هم مي‏دهد ولي قبل از اينكه مورد استفاده قرارگيرد دچار آفت مي‏گردد ، ملخ يا صاعقه‏اي آن را نابود مي‏سازد . قرآن كريم‏ اين" آفت زدگي " را " حبط " مي‏نامد .
" آفت زدگي " اختصاصبه كفار ندارد ، در اعمال نيك مسلمانان نيز ممكن است پيش آيد . ممكن است يك مسلمانمؤمن ، در راه خدا و براي خدا به فقير مستحقي صدقه بدهد و صدقه او مورد قبول واقعگردد ولي بعد آن را با منت گذاشتن بر او و يا با نوعي آزار روحي ديگر به او ، نيستو نابود گرداند و تباه سازد .
قرآن كريم مي‏فرمايد: «ياايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذي»  " اي كساني كه ايمان آورده‏ايد صدقاتخويشتن را با منت نهادن و آزار رساندن باطل نكنيد " .
يكي ديگر از آفات اعمال خير "حسد " است ، چنانكه فرموده‏اند: «ان الحسد ليأكل الحسنات كما تأكل النارالحطب»  " حسد ورزيدن اعمال خيرانسان را مي‏بلعد و مي‏خورد آنچنانكه هيزم ، آتش را " .
يكي ديگر از آن آفات ، "جحود " يعني حالت " ستيزه گري " با حقيقت است . جحود يعني اين كهآدمي حقيقت را درك كند و در عين حال با آن مخالفت كند . به عبارت ديگر : جحود اين است كه فكر و انديشه بهواسطه دليل و منطق تسليم‏ گردد و حقيقت از نظر عقل و چراغ انديشه روشن گردد ، اماروح و احساسات‏ خودخواهانه و متكبرانه سرباز زند و تسليم نشود . روح كفر ، ستيزهجويي و مخالفت ورزي با حقيقت در عين شناخت حقيقت است . قبلا ، آنجا كه‏ دربارهمراتب تسليم بحث كرديم توضيحاتي راجع به اين حالت داديم . اكنون به مناسبت بحث از" آفت زدگي " توضيح بيشتري مي‏دهيم :
اميرالمؤمنين علي (ع) در تعريفاسلام مي‏فرمايد: «الاسلام هو التسليم»" اسلام يعني تسليم حقيقت بودن" .
يعني در جايي كه منافع شخص ،تعصب شخص ، عادت شخص در مقابل حقيقت‏ قرار مي‏گيرد ، آدمي خود را تسليم حقيقت كندو از هر چه جز حقيقت است‏ صرف نظر كند .
جحود يعني حالت كافرماجرايي ،آنچنان حالتي كه ابوجهل داشت ، مي‏دانست كه پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله وسلم ) در دعوت نبوت‏ راستگو است ولي چون حالت كافرماجرايي داشت ايمان نمي‏آورد .گاهي شنيده‏ مي‏شود كه اشخاصي مي‏گويند ما حاضر هستيم به جهنم برويم ولي اين كاررا نكنيم ، يعني اگر اين مطلب حقيقت هم باشد ما حاضر نيستيم بپذيريم . تعبيرهايديگر از قبيل " سرقوز افتادن " ، " يكدنده بودن " و امثال‏اينها همه مبين همين صفت " جحود " است . قرآن كريم وجود اين صفت‏ زشت رادر برخي از افراد ، بسيار عالي مجسم كرده است ، مي‏فرمايد:
«و اذ قالوا اللهم ان كانهذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من‏ السماء او ائتنا بعذاب اليم»  " و زماني كه گفتند خدايا اگر اين حق است واز جانب تو است ، پس ، از آسمان سنگي بر سر ما بيفكن يا عذابي دردناك بر ما واردساز " .
قرآن چه تابلويي را مجسم كردهاست ! چگونه با نقل يك جمله ، روان‏ بيمار برخي از افراد بشر را نشان مي‏دهد !
 اين انسان لجوجكه گفتار او در اين آيه نقل شده است بجاي اينكه بگويد " خدايا اگر اين مطلبحق است و از جانب تو است پس قلب مرا مساعد كن كه بپذيرم " مي‏گويد " اگرحق است عذابي بر من نازل كن و مرا از بين‏ ببر " كه طاقت ندارم زنده بمانم ورو در روي حقيقت قرار گيرم .
اين حالت ، حالت بسيار خطرناكي است هر چند در موضوعاتكوچك باشد ، و چه بسا بسياري از ماها - معاذ الله - گرفتار آن باشيم . فرض كنيدطبيبي عالي مقام و يا مجتهدي عالي مقام و يا متخصص عالي مقام ديگري كه‏ شهرت جهانيدارد در يك مسأله مربوط به فن خودش تشخيصي بدهد و نظر خود را ابراز دارد ، بعد يكفرد گمنام ، طبيب يا طلبه‏اي جوان در همان مسأله‏ نظر مخالف بدهد و دلائل قطعي همارائه كند و طبق معمول بيخبر بمانند و نظر به شخصيت آن مقام عالي ، او را تصديقكنند . در اين حال اگر آن‏ متخصص مشهور تسليم گفته آن طبيب يا آن طلبه جوان بشوديعني اگر تسليم‏ حقيقت گردد و اعتراف به اشتباه خويش كند ، او واقعا " مسلم" است ، زيرا «الاسلام هو التسليم» ، و به وجهي مي‏توان گفت مصداق: «بليمن‏اسلم وجهه لله» است . چنين شخصي از صفت پليد " جحود " مبراست‏. واما اگر انكار ورزد و به خاطر حفظ حيثيت و شهرت خود با حقيقت‏ مبارزه كند ، كافرماجرا و جاحد است .
اگر آن طبيب ، مثلا ، خيلي بي انصاف نباشد حرفش را برنمي‏گرداند ولي‏ عملش را بر مي‏گرداند ، و اگر خيلي بي انصاف باشد عملش را هم برنمي‏گرداند و همان نسخه را مي‏دهد و مريض را مي‏كشد ، بعد هم مي‏گويد بيمار خوبشدني نبود . و همچنين يك عالم عالي مقام ديگر . عكس اين حالت هم‏ بسيار اتفاقمي‏افتد . روايتي در " كافي " است كه اين حقيقت را روشن‏ مي‏كند:
محمد بن مسلم مي‏گويد: از امام باقر (عليه‏السلام) شنيدمكه فرمود: «كل شي‏ء يجره الاقرار و التسليم فهو الايمان ، و كل شي‏ء يجرهالانكار و الجحود فهو الكفر»[29]
" هر چيزي كه نتيجه اقرار و تسليم و روح پذيرشحقيقت باشد او ايمان‏ است و هر چيزي كه نتيجه روح عناد و سرپيچي از حقيقت باشد اوكفر است‏ " .
 مي‏گويند مرحوم آية الله سيدحسين كوه كمري ( رضوان الله عليه ) كه از شاگردان صاحب " جواهر " ومجتهدي مشهور و معروف بود و حوزه درسي‏ معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعتمعين به يكي از مسجدهاي نجف‏ مي‏آمد و تدريس مي‏كرد .
چنان كه مي‏دانيم حوزه تدريس خارج فقه و اصول ، زمينهرياست و مرجعيت‏ است. رياست و مرجعيت براي يك طلبه به معني اين است كه يك مرتبه ازصفر به لانهايت برسد ، زيرا يك نفر طلبه تا مرجع نشده است هيچ است و به رأي وعقيده او كوچك‌ترين اعتنائي نمي‏شود و از نظر زندگي غالبا در تنگدستي بسر مي‏برد ،ولي همين كه مرجع شد يك مرتبه رأي او مطاع مي‏گردد و كسي در مقابل رأي او رأيندارد ، از نظر مالي نيز بدون حساب و كتاب ، اختيار مطلق پيدا مي‏كند . علي‌هذاطلبه‏اي كه شانس مرجعيت دارد مرحله‏ حساسي را طي مي‏كند ، مرحوم سيد حسين كوه كمريدر چنين مرحله‏اي بود.
يك روز آن مرحوم از جايي - مثلا از ديدن كسي - بر مي‏گشتو نيم ساعت‏ بيشتر به وقت درس باقي نمانده بود ، فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهدبه خانه برود به كاري نمي‏رسد، بهتر است برود به محل موعود و به انتظار شاگردانبنشيند . رفت و هنوز كسي نيامده بود ، ولي ديد در يك گوشه مسجد شيخ ژوليده‏اي باچند شاگرد نشسته و تدريس مي‏كند . مرحوم سيد حسين سخنان‏ او را گوش كرد ، با كمالتعجب احساس كرد كه اين شيخ ژوليده بسيار محققانه بحث مي‏كند . روز ديگر راغب شدعمدا زودتر بيايد و به سخنان شيخ‏ گوش كند ، آمد و گوش كرد و بر اعتقاد روز پيششافزوده گشت . اين عمل‏ چند روز تكرار شد ، براي مرحوم سيد حسين يقين حاصل شد كهاين شيخ از خودش فاضل‌تر است و او از درس اين شيخ استفاده مي‏كند و اگر شاگردان‏خودش بجاي درس او به درس اين شيخ حاضر شوند بهره بيشتري خواهند برد .
اينجا بود كه خود را ميان تسليم و عناد ، ميان ايمان وكفر ، ميان‏ آخرت و دنيا مخير ديد . روز ديگر كه شاگردان آمدند و جمع شدند گفت :رفقا امروز مي‏خواهم مطلب‏ تازه‏اي به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چندشاگرد نشسته از من‏ براي تدريس شايسته‌تر است و خود من هم از او استفاده مي‏كنم ،همه با هم‏ مي‏رويم به درس او . از آن روز در حلقه شاگردان شيخ ژوليده كه چشمهايش‏اندكي تراخم داشت و آثار فقر در او ديده مي‏شد در آمد .
اين شيخ ژوليده پوش همان است كه بعدها به نام حاج شيخمرتضي انصاري‏ معروف شد ، اهل شوشتر است و " استادالمتأخرين " لقب يافت . شيخ در آنوقت تازه از سفر چند ساله خود به مشهد واصفهان و كاشان‏ برگشته بود و از اين سفر توشه فراواني برگرفته بود ، مخصوصا ازمحضر مرحوم حاج ملا احمد نراقي در كاشان .
چنين حالتي در هر كس موجود باشدمصداق « اسلم وجهه لله »است.
پس كفر و جحود يعني كافرماجرايي كردن و عناد ورزيدن . بعدا خواهيم‏ گفت كه از نظر قرآن مجيد ، كافر از آنجهت كافر خوانده شده است كه‏ حالت عناد و انكار در عين ادراك كشف حقيقت در او هست، و همين حالت‏ است كه موجب حبط است و آفت عمل خير به شمار مي‏رود . لهذا خداي متعال‏درباره اعمال كفار مي‏فرمايد:
" مانند خاكستري است كهباد تندي بر آن‏ بوزد و آن را از بين ببرد ":
«مثل الذين كفروا بربهماعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف».
فرض كنيم پاستور ، پي جويي علميخويش را كه منتهي به كشف ميكروب‏ گرديد براي خدا انجام داده است و منظورش احسان بهخلق ، تقريبا الي‏ الله بوده است ، كافي نيست كه در نهايت امر مأجور عند الله باشد. اگر او داراي صفاتي از قبيل جحود و امثال آن بوده و نسبت به عقايد خويش‏ تعصبمي‏ورزيده است بطوري كه اگر گفته مي‏شد مثلا دين مسيح ( ع ) براي تو يك دينجغرافيايي است ، يك دين پدر و مادي است ، آيا تحقيق كردي كه‏ ديني بهتر و كامل تراز دين مسيح وجود دارد يا ندارد ؟ او زير بار نمي‏رفت و مي‏گفت " نان ، نانسنگك و دين ، دين مسيح " و حتي حاضر به‏ تحقيق و جستجو هم نمي‏شد ، البتهتمام اعمال او هبا و هدر است ، زيرا در اين فرض ، او " كافر ماجرا "بوده و كافر ماجرايي تمام كوشش انسان را نابود مي‏سازد ، عمل انسان همراه با چنينحالتي همچون خاكستري است در معرض غارت تندباد .
پاستور به عنوان يك مثال ذكر شد، نمي‏خواهيم بگوييم پاستور چنين بوده‏ است ، خدا داناست . ما نيز اگر با حق عنادداشته باشيم مشمول همين‏ فرمول كلي مي‏باشيم . پروردگارا ما را از حالت كفر و عنادو كافر ماجرايي‏ حفظ فرما .
 غير از آنچه كه ياد شد آفتهاي ديگري نيز براياعمال وجود دارد . شايد يكي از آن آفتها بي تفاوتي و بي حسي در دفاع از حق و حقيقتاست . انسان‏ نه تنها بايد در مقابل حقيقت جحود و استنكار نداشته باشد ، بي طرفهم‏ نمي‏تواند باشد ، بايد از حق دفاع كند . مردم كوفه مي‏دانستند كه حق با حسينبن علي ( ع ) است و اين معني را اعتراف هم كرده بودند ولي در حمايت از حق و دفاعاز آن كوتاهي كردند ، ثبات قدم نشان ندادند و استقامت نورزيدند . در حقيقت ، حمايتنكردن از حق ، جحود عملي آن است‏ .
حضرت زينب ( سلام الله عليها )در خطبه معروف خويش براي كوفيان ، آنها را به كوتاهي در حمايت از حق و به ظلم و جنايتبر آن نكوهش مي‏كند .
فرمود: «يا اهل الكوفة ، يااهل الختل و الغدر و الخدل ، اتبكون؟ الا فلا رقأت العبة ، و لا هدأت الزفرة ،انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من‏ بعد قوة انكاثا»
 " اي اهل كوفه ، اي دغلبازان فريبكار بيوفا ، آيا گريه مي‏كنيد ؟ ! پس اشك شما نخشكد و ناله تان خاموش نگردد . مثل شماهمچون آن زن احمق‏ است كه پنبه‏هايي را مي‏رشت و نخ مي‏ساخت ، دوباره آنچه را كهرشته بود پنبه مي‏كرد و آنچه را كه بافته بود باز مي‏كرد " .
عجب و به خود باليدن نيز يكيديگر از آفات عمل است.
رياي پس از عمل نيز مانند حسادتو عجب و جحود ، تباه سازنده عمل‏ است . در حديث آمده است:
" گاهي شخصي عملي صالح ونوراني انجام مي‏دهد و عملش در عليين قرار مي‏گيرد ، ولي بعدها در ملا عام عمل خودرا بازگو مي‏كند و به رخ مردم مي‏كشد . اين ، سبب مي‏شود كه عملش تنزل كند . بارديگر آن را بازگو مي‏كند ، تنزل و سقوط ديگري پيدا مي‏كند . وقتي بار سوم آن رابازگو كند بكلي نابود مي‏گردد و احيانا تبديل به عمل شر مي‏شود " .
امام باقر (عليه‏السلام) فرمود:«الابقاء علي العمل اشد من العمل . قال ( الراوي ) : و ما الابقاء علي‏ العمل ؟قال يصل الرجل بصلة ، و ينفق نفقة لله وحده لا شريك له ،فتكتب له سرا، ثم‏ يذكرها فتمحي فتكتب له علانيه ، ثم يذكرها فتمحي و تكتب له رياء»
نگهداري عمل از خود عمل مشكل‏تراست . راوي گفت : نگهداري عمل يعني چه‏ ؟ امام فرمود : يعني انسان عملي براي خداييكتا دور از چشم مردم انجام‏ مي‏دهد و در نامه عمل او همين‌طور ثبت مي‏شود ، بعدآن عمل را بازگو مي‏كند ، آن عمل از صورت يك عمل سري محو مي‏شود و به عنوان يك عملعلني در نامه عمل او ثبت مي‏گردد . بار ديگر آن عمل را بازگو مي‏كند . در اين‌وقت‏آن عمل از ديوان حسنات محو مي‏شود و به عنوان يك عمل " ريائي " در ديوانسيئات او ثبت مي‏گردد .
زير صفر
تا اينجا سخن از مقبوليت و عدممقبوليت طاعات و اعمال نيك و مثبت‏ غير مسلمانان بود ، و به عبارت ديگر سخن دربارهبالاي صفر بود ، سخن در اين بود كه آيا كارهاي خير آنها ، آنها را بالا مي‏برد ياخير؟
اكنون ببينيم تكليف زير صفريعني گناهان و اعمال شر غير مسلمانان چه‏ مي‏شود ؟ آيا همه آنها در اين جهتيكسانند ؟ يا فرقي در كار است ؟ به‏ علاوه در زير صفر يعني در كارهاي شر و پايينبرنده ، آيا ميان مسلمان و غير مسلمان و همچنين ميان شيعه و غير شيعه فرق است يانه ؟ آيا مسلمان و خصوصا مسلمان شيعه از نظر زير صفر نوعي مصونيت دارد يا خير؟
ضمن مطالب گذشته معلوم شد كهخداوند آنگاه بشر را معذب مي‏كند كه از روي تقصير يعني عالما عامدا مرتكب خلاف شودنه از روي قصور و دستنارسي . قبلا آيه اي كه اصوليون " قاعده قبح عقاب بلابيان " را از آن استنباط مي‏كنند ترجمه و تفسير كرديم . اكنون براي اينكه وضعغير مسلمانان را در زير صفر روشن كنيم ، يعني براي اينكه مجازاتها و كفرهاي آنهارا در كارهاي شري كه مرتكب مي‏شوند بررسي كنيم نا چاريم مسأله ديگري كه در معارفاسلامي مطرح است و ريشه‏اش در قرآن مجيد است مطرح كنيم و آن ، مسأله " قصور" و " استضعاف " است . اينك بحث خود را تحت اين‏ عنوان آغاز مي‏كنيم.
قاصران و مستضعفان
علماي اسلام ، اصطلاحي دارند ، مي‏گويند برخي از مردم" مستضعفين " و يا " مرجون لامر الله " مي‏باشند . "مستضعفين " يعني بيچارگان و دستنارسان ، " مرجون لامر الله " يعنيكساني كه درباره آنها بايد گفت‏ كار اينها با خداست ، خداوند خودش به نحوي كه حكمتو رحمتش ايجاب‏ مي‏كند عمل خواهد كرد . هر دو اصطلاح از قرآن كريم اقتباس شده است.
در سوره النساء ، آيه97,98,99 چنين آمده است: «الذين توفاهمالملائكة ظالمي انفسهم قالوا فيم كنتم ؟ قالوا كنا مستضعفين في الارض ، قالوا ا لمتكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها ؟ فاولئك مأويهم جهنم وسائت مصيرا * الاالمستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا *فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا ».
در آيه اول ، جريان پرسش و پاسخ مأموران الهي با بعضي ازمردم پس از مرگ آنها مطرح است . فرشتگان از آنها مي‏پرسند شما در دنيا در چه وضعي‏بسر مي‏برديد ؟ آنها معتذر مي‏شوند كه ما مردمي بيچاره بوديم ، دستمان به‏ كسي وچيزي نمي‏رسيد . فرشتگان مي‏گويند شما مستضعف نيستيد ، زيرا زمين‏ خدا فراخ بود وشما مي‏توانستيد از آنجا مهاجرت كرده به نقطه‏اي برويد كه‏ همه جور امكان در آنجابود ، پس شما مقصريد و مستوجب عذاب . در آيه دوم وضع برخي مردم را ذكر مي‏كند كهواقعا مستضعفند ، خواه مرد و يا زن و يا كودك . اينها كساني هستند كه دستشان بهجايي نمي‏رسد و راه به‏ جايي نمي‏برند . در آيه سوم نويد مي‏دهد و اميدوار مي‏كندبه اينكه خداوند كريم گروه دوم‏ را مورد عفو و مغفرت خود قرار دهد .
حضرت استادنا الاكرم علامه طباطبائي روحي فداه ، درتفسير " الميزان‏ " ذيل همين آيات مي‏فرمايند:
" خداوند ، جهل به امر دين و هر ممنوعيت از اقامهشعائر دين را ظلم‏ شمرده است و عفو الهي شامل آن نمي‏شود ، اما مستضعفين كه قدرتبر انتقال‏ و تغيير محيط ندارند استثناء شده‏اند . استثناء بهصورتي ذكر شده كه اختصاص ندارد به‏ اين كه استضعاف به اين صورت باشد ، همانطوري كهممكن است منشأ استضعاف‏ ، عدم امكان تغيير محيط باشد ممكن است اين جهت باشد كه ذهنانسان متوجه‏ حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد "[30].
روايات زيادي وارد شده كه مردميكه به عللي قاصر مانده‌اند مستضعف به‏ شمار مي‏روند.
در آيه 106 از سوره توبه مي‏فرمايد: «وآخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم ، و الله عليم‏ حكيم »." گروه ديگر كارشان احاله مي‏شود به امر خدا ، يا آنها را معذب مي‏كند و يابر آنها مي‏بخشايد ، خداوند دانا و حكيم است " .
 كلمه " مرجون لامر الله " از اين آيهاقتباس شده است . در روايت آمده است كه امام باقر ( ع ) درباره اين آيه فرمود:
" همانا قومي بودند در صدراسلام كه ابتدا مشرك بودند و مرتكب‏ جناياتي بزرگ شدند ، حمزه و جعفر و امثالاينها را از مسلمين كشتند ، اينها بعد مسلمان شدند ، شرك را رها كردند و به توحيدگراييدند ، اما ايمان در قلب آنها راه نيافت كه در زمره مؤمنين قرار گيرند واستحقاق‏ بهشت پيدا كنند و در عين حال از جحود و عناد هم كه موجب معذب بودن‏ آنهابود دست برداشته بودند ، اينها نه مؤمن بودند و نه كافر و جاحد ، اينها هستندمرجون لامر الله كه امرشان حواله به خداست[31]
 در حديث ديگر آمده است كه " حمران بن اعين" گفت : از امام صادق ( ع ) درباره مستضعفين پرسش كردم ، فرمود آنان نه درزمره مؤمنانند و نه در زمره كافران ، آنها مرجون لامر الله مي‏باشند[32].
هر چند از مفاد آيه "مرجون لامر الله " استفاده مي‏شود كه درباره آنها خوب است گفته شود كار اينهابا خداست ، ولي از لحن آيه مستضعفين‏ اشاره‏اي به شمول عفو و مغفرت الهي استنباطمي‏شود .
آنچه مجموعا استفاده مي‏شود ايناست كه مردمي كه به شكلي از شكلها قصور داشته‏اند نه تقصير ، خداوند آنها را معذبنمي‏سازد .
در " كافي " از حمزهبن الطيار نقل مي‏كند كه امام صادق ( ع ) فرمود:
" مردم شش دسته‏اند ، ومالا سه دسته‏اند : فرقه ايمان ، فرقه كفر ، فرقه گمراهي . اين فرقه‏ها از وعد ووعيد خدا درباره بهشت و جهنم پيدا مي‏شوند . ( يعني مردم بر حسب وضعشان در برابراين وعد و وعيدها به چند فرقه منقسم مي‏شوند ) . آن شش فرقه عبارتند از : مؤمنان ،كافران ، مستضعفان ، مرجون لامر الله ، معترفان به گناه كه عمل صالح و نا صالح رامخلوط كرده‏اند ، و اهل اعراف "[33]
 و هم در كافي از زراره نقل مي‏كند كه گفت :" با برادرم حمران - يا برادر ديگرم بكير - بر امام باقر ( ع ) وارد شديم ،من به امام گفتم : ما افراد را با شاقول اندازه مي‏گيريم ، هر كس‏ مانند ما شيعهباشد ، خواه از اولاد علي و خواه از غير آنها ، با او پيوند دوستي ( به عنوان يكمسلمان و اهل نجات ) برقرار مي‏كنيم و هر كس با عقيده ما مخالف باشد ما از او ( بهعنوان يك گمراه و اهل هلاك ) تبري‏ مي‏جوييم " . امام فرمود : " اي زراره! سخن خدا از سخن تو راست تر است ، اگر آنچه تو مي‏گويي‏ درست باشد ، پس سخن خداآنجا كه مي‏فرمايد : « الا المستضعفين من الرجال‏ و النساء و الولدان لايستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا»كجا رفت ؟ ! پس‏ « المرجون لامر الله »چهشد ؟ ! آنها كه خدا درباره آنها مي‏فرمايد : « خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا» كجا رفتند ؟ ! اصحاب الاعراف چه‏ شدند ؟ ! «المؤلفة قلوبهم » چه كسانيهستند و كجايند ؟ ! " .
حماد در روايت خود از زرارهدرباره اين ماجرا نقل مي‏كند كه گفت : " در اين هنگام كار من و امام بهمباحثه كشيد ، فرياد هردومان بلند شد كه هر كس در بيرون در خانه بود مي‏شنيد" .
 جميل بندراج از زراره در اين ماجرا نقل مي‏كند كه امام فرمود : " اي زراره ! حق استبر خدا كه گمراهان ( نه كافران و جاحدان ) را به‏ بهشت ببرد " [34].
ايضا در كافي از امام موسي بنجعفر ( عليه‏السلام ) روايت مي‏كند كه‏ فرمود : " علي ( ع) بابي از ابوابهدايت است ، هر كه از اين در داخل شود مؤمن است ، و هر كه از آن خارج شود كافر است، و هر كس كه نه به اين‏ در داخل شود و نه از آن خارج گردد ، در زمره طبقه‏اي استكه كارش واگذار به خداست ( مرجون لامر الله " .
 امام در اين حديث ، به طبقه‏اي تصريح مي‏كند كهنه در زمره اهل ايمان و تسليم و اهل نجاتند ، و نه در زمره اهل انكار و هلاك .  
ايضا در كافي از امام صادق (عليه‏السلام ) نقل مي‏كند كه : « لو ان العباد اذا جهلوا وقفوا و لم يجحدوا ،لم يكفروا »   " اگر مردم آنگاه كه نمي‏دانند ، توقف كنندو در صدد انكار بر نيايند ، كافر نمي‏شوند " .
اگر كسي در رواياتي كه از ائمهاطهار ( عليهم‏السلام ) رسيده است كه‏ بيشترين آنها در " كتاب الحجة "كافي و " كتاب الايمان و الكفر " كافي گرد آمده است دقت كند مي‏يابد كهائمه ( عليهم‏السلام ) تكيه‏شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مي‏آيد ازآن است كه حق بر او عرضه‏ بشود و او در مقابل حق ، تعصب و عناد بورزد ، و يا لااقلدر شرايطي باشد كه مي‏بايست تحقيق و جستجو كند و نكند ، اما افرادي كه ذاتا و بهواسطه‏ قصور فهم و ادراك و يا به علل ديگر در شرايطي بسر مي‏برند كه مصداق منكر ويا مقصر در تحقيق و جستجو به شمار نمي‏روند ، آنها در رديف منكران و مخالفاننيستند ، آنها از مستضعفين و مرجون لامر الله به شمار مي‏روند ، و هم از رواياتاستفاده مي‏شود كه ائمه اطهار بسياري از مردم را از اين‏ طبقه مي‏دانند .
در " كافي " كتابالحجة ، برخي روايات نقل مي‏كند مبني بر اينكه :
« كل من دان الله عز و جلبعباده يجهد فيها نفسه و لا امام له من الله‏ فسعيه غير مقبول». " هر كهخدا را با عبادتي اطاعت كند و خود را به رنج اندازد اما امامي كه خدا برايش معينكرده نداشته باشد عملش مردود است " .
و يا اينكه : « لا يقبل اللهاعمال العباد الا بمعرفته »  "خدا اعمال بندگان را بدون آنكه امام زمان خودشان را بشناسند نمي‏پذيرد " .
در عين حال در همان كتاب الحجهكافي از امام صادق ( عليه‏السلام ) نقل‏ مي‏كند كه:
«من عرفنا كانمؤمنا ، و من انكرنا كان كافرا ، و من لم يعرفنا و لم‏ ينكرنا كان ضالا حتي رجعالي الهدي الذي افترض الله عليه من طاعتنا ، فان‏ يمت علي ضلالته يفعل الله مايشاء»  " هر كه ما را بشناسد مؤمناست و هر كه انكار كند كافر است و هر كه‏ نه بشناسد و نه انكار كند " راهنايافته " است تا باز گردد به راه‏ هدايت ، اگر به همين حال بميرد از كسانياست كه كارش واگذار به خداست‏ «مرجون لامر الله " .
محمد بن مسلم مي‏گويد : در خدمتامام صادق بودم ، من در طرف چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره در طرف راست آن حضرتنشسته بود . ابوبصير وارد شد و پرسيد : چه مي‏گويي‏ درباره كسي كه در خدا شك كند ؟امام فرمود : - كافر است . - چه مي‏گويي درباره كسي كه در رسول خدا شك كند ؟ -كافر است . در اين وقت امام به سوي زرارهتوجه كرد و فرمود:
"همانا چنين كسي آنگاه كافر است كه انكار كند وجحود بورزد " .
و هم در كافي نقل مي‏كند كه هاشم بن البريد ( صاحبالبريد ) گفت : من و محمد بن مسلم و ابوالخطاب در يك جا گرد آمده بوديم ،ابوالخطاب‏ پرسيد عقيده شما درباره كسي كه امر امامت را نشناسد چيست ؟ من گفتم :به عقيده من كافر است . ابوالخطاب گفت : تا حجت بر او تمام نشده كافر نيست ، اگرحجت تمام شد و نشناخت آنگاه كافر است . محمد بن مسلم گفت‏ : سبحان الله ! اگر امامرا نشناسد و جحود و انكار هم نداشته باشد چگونه‏ كافر شمرده مي‏شود ؟ ! خير ، غيرعارف اگر جاحد نباشد كافر نيست ، به‏ اين ترتيب ما سه نفر سه عقيده مخالف داشتيم .
 موقع حج رسيد ،به حج رفتم و در مكه به حضور امام صادق ( عليه‏السلام ) رسيدم . جريان مباحثه سهنفري را به عرض رساندم و نظر امام را خواستم . امام فرمود : هنگامي ميان شما قضاوتمي‏كنم و به اين سؤال پاسخ مي‏دهم كه‏ آن دو نفر هم حضور داشته باشند . وعده گاهمن و شما سه نفر همين امشب در مني نزديك جمره وسطي . شب كه شد سه نفري رفتيم .امام در حالي كه بالشي را به سينه خود چسبانيده بود سؤال را شروع كرد : - چهمي‏گوييد درباره خدمتكاران ، زنان ، افراد خانواده خودتان ؟ آيا آنها به وحدانيتخدا شهادت نمي‏دهند ؟ من گفتم: چرا . - آيا به رسالت پيغمبر گواهي نمي‏دهند ؟ -چرا . - آيا آنها مانند شما امامت و ولايت را مي‏شناسند ؟ - نه . - پس تكليف آنهابه عقيده شما چيست ؟ - عقيده من اين است كه هر كس امام را نشناسد كافر است . -سبحان الله ! آيا مردم كوچه و بازار را نديده‏اي ، سقاها را نديده‏اي ؟ - چرا ،ديده و مي‏بينم . - آيا اينها نماز نمي‏خوانند ؟ روزه نمي‏گيرند ؟ حج نمي‏كنند ؟به‏ وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر شهادت نمي‏دهند ؟ - چرا . - خوب آيااينها مانند شما امام را مي‏شناسند ؟ - نه . - پس وضع اينها چيست ؟ - به عقيده منهر كه امام را نشناسد كافر است . - سبحان الله ! آيا وضع كعبه و طواف اين مردم رانمي‏بيني ؟ هيچ‏ نمي‏بيني كه اهل يمن چگونه به پرده‏هاي كعبه مي‏چسبند ؟ - چرا . -آيا اينها به توحيد و نبوت اقرار و اعتراف ندارند ؟ آيا نماز نمي‏خوانند ؟ روزهنمي‏گيرند ؟ حج نمي‏كنند ؟ - چرا . - خوب آيا اينها مانند شما امام را مي‏شناسند ؟- نه . - عقيده شما درباره اينها چيست؟ - به عقيده من هر كه امام را نشناسد كافراست . - سبحان الله ! اين عقيده ، عقيده خوارج است . امام آنگاه فرمود : حالا مايلهستيد كه حقيقت را بگويم ؟ هاشم كه به قول مرحوم فيض ، مي‏دانست قضاوت امام بر ضدعقيده او است‏ ، گفت : نه . امام فرمود : بسيار بد است براي شما كه چيزي را كه ازما نشنيده‏ايد از پيش خود بگوييد . هاشم بعدها به ديگران چنين گفت : گمان بردم كهامام نظر محمد بن مسلم را تأييد مي‏كند و مي‏خواهد ما را به‏ سخن او برگرداند.
در كافي پس از اين حديث ، حديثمعروف مباحثه زراره با امام باقر (عليه‏السلام) را در همين زمينه نقل مي‏كند كهمفصل است .
در " كافي " آخر" كتاب الايمان و الكفر " بابي دارد تحت عنوان: "با ايمان ، هيچعملي زيان نمي‏رساند و با كفر ، هيچ عملي سود نمي‏بخشد " .
ولي رواياتي كه در ذيل اينعنوان آمده اين عنوان را تأييد نمي‏كند، از آن جمله اين روايت است:
يعقوب بن شعيب گفت: از امامصادق ( عليه‏السلام ) پرسيدم :هل لاحد علي ما عمل ثواب علي الله موجب الاالمؤمنين ؟ قال : لا » " آيا جز مؤمنين كسي ديگر هم هست كه پاداش دادن بهاو بر خداوند لازم‏ باشد ؟ امام فرمود : نه " .
مقصود اين روايت اين است كهخداوند تنها به مؤمنين وعده پاداش داده‏ است و به موجب وعده‏اي كه داده است البتهلزوما به وعده خود وفا مي‏كند ، ولي در غير مورد اهل ايمان خداوند وعده نداده استتا لزوما وفا كند ، و چون وعده نداده است پس با خود او است كه پاداش بدهد يا ندهد. امام با اين بيان مي‏خواهد بفهماند كه غير اهل ايمان از نظر اينكه خدا پاداشمي‏دهد يا نمي‏دهد در حكم مستضعفين و مرجون لامر الله مي‏باشند ، بايد گفت كاراينها با خداست كه پاداش بدهد يا ندهد .
در ذيل همين باب كافي برخيروايات است كه ما در آينده تحت عنوان " گناهان مسلمان " از آنها يادخواهيم كرد .
البته روايات مربوطه منحصر بهآنچه ما در اينجا نقل كرديم نيست ، روايات ديگر هم هست . استنباط ما از همه اينروايات همين است كه‏ گفتيم . اگر كسي جز اين استنباط مي‏كند و نظر ما را تأييدنمي‏كند ممكن‏ است نظر خود را مستدل بيان كند ، شايد مورد استفاده ما نيز قرارگيرد .
از زاويه ديد حكماياسلام
فلاسفه اسلام ، اين مسأله را بهشكلي ديگر بيان كرده‏اند اما نتيجه‏اي كه‏ گرفته‏اند مالا با آنچه ما از آيات وروايات استنباط كرديم منطبق است . بوعلي سينا مي‏گويد :
" مردم همانطوري كه ازلحاظ سلامت جسم و همچنين از لحاظ زيبايي جسم به‏ سه دسته تقسيم مي‏گردند : از لحاظجسمي يك عده در كمال سلامت جسم و يا در كمال زيبايي اندامند، و يك‌ عده در نهايتزشتي و يا بيمار تني هستند. هريك از اين دو گروه در اقليت‌اند. گروهي كه اكثريت راتشكيل مي‏دهند مردمي هستند كه از لحاظ سلامت و مرض و همچنين از لحاظ زيبايي و زشتيمتوسطند ، نه سلامتي و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقه‏ها دچار نقصو بيماري‏ دائم مي‏باشند ، نه زيباي زيبا هستند و نه زشت زشت . از لحاظ روحي ومعنوي نيز مردم همين طورند ، يك عده شيفته حقيقتند و يك عده دشمن سرسخت آن . گروهسوم متوسطين و اكثريت هستند كه نه مانند گروه اول شيفته و عاشق حقيقتند و نه مانندگروه دوم دشمن و خصم حقيقت . اينان مردمي هستند كه به حقيقت نرسيده اند ولي اگرحقيقت به ايشان‏ ارائه گردد از پذيرش آن سرباز نمي‏زنند " .
به عبارت ديگر از نظر اسلامي وبا ديد فقهي ، آنها مسلمان نيستند ولي‏ از لحاظ حقيقت ، مسلم مي‏باشند ، يعني تسليمحقيقتند و عناد با آن ندارند.
بوعلي پس از اين تقسيم مي‏گويد: و استوسع رحمة الله . " رحمت الهي را وسيع بدان و آن را در انحصاريك عده معدود مشمار ".[35]
صدرالمتألهين در مباحث خير و شر" اسفار " از جمله اشكالات آنجا اين مطلب را ذكر مي‏كند كه:
" چگونه مي‏گوييد خير برشر غلبه دارد و حال آن كه وقتي كه به انسان كه‏ اشرف كائنات است نظر مي‏افكنيممي‏بينيم اكثر انسانها از لحاظ عمل‏ گرفتار اعمال زشت ، و از لحاظ اعتقاد دچارعقايد باطله و جهل مركب اند و اعمال زشت و اعتقادات باطله ، امر معاد آنها را ضايع، و آنان را مستحق شقاوت مي‏گرداند . پس عاقبت نوع انسان كه ثمره و گل سر سبد هستي‏است شقاوت و بدبختي است " .
صدر المتألهين در جواب ايناشكال اشاره به سخن بوعلي مي‏كند و مي‏گويد :
" مردم در آن جهان از نظرسلامت و سعادت مانند اين جهان از نظر سلامتند . همانطوري كه در اين جهان سالم وسالم و زيباي زيبا و همچنين‏ بيمار بيمار و زشت زشت در اقليتند ، و اكثريت بامتوسطان است كه سالم‏ نسبي مي‏باشند ، در آن جهان نيز كملين كه به تعبير قرآن" السابقون " مي‏باشند و همچنين اشقيا كه به تعبير قرآن " اصحابالشمال " مي‏باشند اندكند و غلبه با متوسطان است كه قرآن كريم آنها را "اصحاب ايمان " مي‏خواند " .
 صدرالمتألهين پس از اين سخن چنين مي‏گويد : فلاهل الرحمة و السلامة غلبة في النشأتين. " پس در هر دو نشأه غلبه با اهل رحمت و سلامت است " .
يكي از حكماي متأخر - گويامرحوم آقا محمد رضا قمشه‏اي - اشعار بديعي در سعه رحمت پروردگار دارد ، در آناشعار عقيده حكما و بلكه سعه مشرب عرفا را منعكس مي‏كند ، مي‏گويد :
آن خداي دان همه مقبول و نا مقبول              من رحمة بدا و الي رحمة يؤل
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق       اين است سر عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زاده‏اند            اين شرك عارضي بود و عارضي يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار          با عشق پرده در ، چه كند عقل‏بوالفضول
يك نقطه دان حكايت ما كان و مايكون      اين نقطه گه صعود نمايد گهي‏نزول
جز من كمر به عهد امنت نبستكس        گر خوانيم ظلوم و گر خوانيم جهول
بحث حكما بحث صغروي است نهكبروي . حكما در اين باره بحث نمي‏كنند كه ملاك عمل نيك و ملاك مقبوليت عمل چيست ،بحث آنها درباره انسان‏ است ، درباره اين است كه عملا اكثريت انسانها ، به تفاوت وبه طور نسبي نيكند ، نيك مي‏مانند و نيك مي‏ميرند و نيك محشور مي‏گردند .
حكما مي‏خواهند بگويند هر چندمردمي كه توفيق قبول دين اسلام مي‏يابند در اقليتند ولي افرادي كه داراي اسلامفطري مي‏باشند و با اسلام فطري محشور مي‏گردند در اكثريت‌اند .
به عقيده طرفداران اين مشرب ،اينكه در قرآن كريم آمده است كه انبيا از كساني شفاعت مي‏كنند كه دين آنها رابپسندند ، مقصود دين فطري است نه‏ دين اكتسابي كه از روي قصور به آن نرسيده‏اندولي عنادي هم با آن‏ نورزيده‏اند .
گناهان مسلمان
اما گناهان مسلمان . اين مسألهدرست صورت عكس مسأله اول ( عمل خير از غير مسلمان ) را دارد و متمم بحث گذشته بهشمار مي‏رود . مسأله اين‏ است كه آيا گناهان افراد مسلمان از لحاظ عقوبتمانند گناهان غير مسلمانان است يا نه ؟
طرح مسأله قبل ، از آن نظر كه يك عقيده علمي بشمارمي‏رفت ضرورت‏ داشت ولي طرح اين مسأله ، يك ضرورت عملي است ، زيرا يكي از عوامل‏انحطاط و تباهي اجتماعات مسلمان در عصر حاضر غرور بي جايي است كه در دوره‏هايمتأخر در عده زيادي از مسلمانان خصوصا اكثريتي از شيعيان پديد آمده است .
اگر از اين افراد پرسيده شود كه آيا اعمال نيك غير شيعهمورد قبول‏ درگاه خدا واقع مي‏شود ؟ بسياري از آنها جواب مي‏دهند : نه . و اگر ازآنان پرسيده شود كه اعمال بد و گناهان شيعه چه حكمي دارد ؟ جواب مي‏دهند : همهبخشيده شده است .
از اين دو جمله استنتاج مي‏شود كه آن چيزي كه هيچ ارزشيندارد عمل است‏ ، نه ارزش مثبت دارد و نه ارزش منفي ، شرط لازم و كافي براي سعادتو نيكبختي اين است كه انسان ، نام خود را شيعه بگذارد و بس .
معمولا اين دسته چنين استدلال مي‏كنند :
1. اگر بنا باشد كه گناهان ما و ديگران يكجور مورد محاسبه قرار گيرد پس فرقبين شيعه و غير شيعه چيست ؟ .
2. روايت معروفي است : " « حب علي بن ابي طالب حسنة لا تضر معها سيئة»" يعني محبت علي ( ع ) حسنه‏اي است كه هيچ گناهي با وجود آن به آدمي لطمهنمي‏زند .
در پاسخ استدلال اول بايد گفت فرق بين شيعه و غير شيعه ،وقتي آشكار مي‏گردد كه شيعه به برنامه‏اي كه رهبرانش به او داده‏اند عمل بكند وغير شيعه هم به برنامه ديني خودش عمل كند ، آنوقت تقدم شيعه بر غير شيعه ، هم دردنيا و هم در آخرت روشن مي‏گردد . فرق را در جانب مثبت بايد جستجو كرد نه در جانبمنفي . نبايد گفت اگر شيعه و غير شيعه برنامه‏هاي‏ مذهبي خود را زير پا بگذارندبايد تفاوت داشته باشند ، و اگر تفاوتي‏ نباشد پس چه فرقي ميان شيعه و غير شيعههست ؟
اين درست مثل آن است كه دو بيمار به طبيب مراجعه كنند ،يكي به‏ طبيب حاذق مراجعه كند و دومي به طبيب غير حاذق ، ولي وقتي كه نسخه را ازطبيب دريافت داشتند هيچكدام عمل نكنند ، آنگاه بيمار اول گلايه كند كه فرق بين منو بيماري كه به طبيب غير حاذق مراجعه كرده چيست ؟ چرا بايد من مريض بمانم همانطوري كه او مريض مانده است در حالي كه من به‏ طبيب حاذق مراجعه كرده‏ام و او بهطبيب غير حاذق .
 همچنين صحيح نيست كه ما فرقعلي ( ع ) را با ديگران به اين بگذاريم كه‏ اگر ما به دستورهاي آن حضرت عمل نكنيمضرر نبينيم ولي آنها چه به حرف‏ پيشواي خويش عمل كنند و چه عمل نكنند زيان ببينند.
يك تن از اصحاب حضرت صادق ( ع )خدمت حضرت عرضه داشت كه برخي از شيعيان شما منحرف شده‏اند و حرامها را حلال شمردهمي‏گويند دين تنها معرفت‏ امام است و بس ، پس چون امام را شناختي هر كاري كه مي‏خواهيبكن . حضرت صادق ( ع ) فرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون» . اين كافران آنچه را كه‏ نمي‏دانند به انديشه خويشتن تأويل كرده‏اند . سخن ايناست كه معرفت پيدا كن و هر چه مي‏خواهي از طاعات عمل كن كه‏ از تو پذيرفته خواهدشد ، زيرا خدا قبول نمي‏فرمايد عمل بدون معرفت را .
محمد بن مارد از امام صادق ( ع) پرسيد : آيا راست است كه شما فرموده‏ايد : اذا عرفت فاعلم ما شئت . " همينكه به امام معرفت پيدا كردي هر چه مي‏خواهي عمل كن " . فرمود : بلي صحيح است. گفت : هر عملي‏ و لو زنا ، سرقت ، شرب خمر ؟ ! امام فرمود : « انا لله و انااليه راجعون » به خدا قسم كه درباره ما بي انصافي‏ كردند . ما خودمان مسؤولاعمالمانيم ، چگونه ممكن است از شيعيان ما رفع‏ تكليف بشود ؟ ! من گفتم وقتي كهامام را شناختي هر چه مي‏خواهي كار خير كن كه از تو مقبول است .
اما روايت " « حب علي بنابي طالب حسنة لا تضر معها سيئة » " بايد ديد چه تفسيري دارد؟ يكي از علمايبزرگ - گويا وحيد بهبهاني است - اين‏ حديث را به گونه‏اي خاص تفسير كرده است ،ايشان مي‏فرمايند معناي حديث‏ اين است كه اگر محبت علي ( ع ) ، راستين باشد هيچگناهي به انسان صدمه‏ نمي‏زند ، يعني اگر محبت علي كه نمونه كامل انسانيت و طاعت وعبوديت و اخلاق است از روي صدق باشد و به خود بندي نباشد مانع ارتكاب گناه مي‏گردد، مانند واكسني است كه مصونيت ايجاد مي‏كند و نمي‏گذارد بيماري در شخص‏ "واكسينه شده " راه يابد . محبت پيشوايي مانند علي كه مجسمه عمل و تقواو پرهيزكاري است آدمي را شيفته رفتار علي‏ مي‏كند ، فكر گناه را از سر او بدرمي‏برد ، البته به شرطي كه محبتش‏ صادقانه باشد . كسي كه علي ( ع ) را بشناسد ،تقواي او را بشناسد ، سوز و گداز او را بداند ، ناله‏هاي نيمه شبش را بداند و بهچنين كسي عشق بورزد محال است كه خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوا و عمل مي‏كردعمل كند . هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي‏گذارد و فرمان او را گرامي مي‏دارد. فرمانبرداري از محبوب ، لازمه محبت صادق است ، لهذا اختصاص به علي ( ع‏ ) ندارد، محبت صادقانه رسول اكرم نيز چنين است . پس معني حديث " « حب علي بن ابيطالب حسنة لا تضر معها سيئة » " اين است كه محبت علي‏ حسنه‏اي است كه مانعضرر زدن گناه مي‏شود ، يعني مانع راه يافتن گناه‏ مي‏شود ، معنايش آن نيست كهجاهلان پنداشته‏اند و آن اينكه محبت علي چيزي‏ است كه هر گناهي كه مرتكب شوي بلااثر است .
برخي از دراويش از طرفي دعويدوستي خدا دارند و از طرف ديگر از هر گناهكاري گناهكارترند ، اينان نيز مدعياندروغگو هستند . امام صادق ( عليه‏السلام ) مي‏فرمايد :
تعصي الا له و انت تظهر حبه         هذا لعمري في الفعال بديع
لو كان حبك صادقا لاطعته           ان المحب لمن يحب مطيع
" خدا را معصيت مي‏كني درحالي كه مدعي محبت او هستي ! به جانم قسم‏ كه اين كار ، در ميان كارها ، شگفت آوراست . اگر محبت تو راستين مي‏بود او را اطاعت مي‏كردي ، زيرا طبيعي است كه‏ هردوستي مطيع دوست خويشتن است " .
دوستان واقعي اميرالمؤمنين ( ع) همواره از گناهان دوري مي‏گزيده‏اند ، ولايت آن حضرت نگاهدارنده از گناه بودهاست نه تشويق كننده به آن .
امام باقر ( ع ) مي‏فرمايد : «ما تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع  ». " به ولايت ما نتوان رسيد جز با عمل نيك و پرهيزكاري و دوري از گناه‏" .
 اكنون چند روايت در تأييد اين مطلب :
طاووس يماني مي‏گويد : حضرت عليبن الحسين ( ع ) را ديدم كه از وقت عشاء تا سحر به دور خانه‏ خدا طواف مي‏كرد و بهعبادت مشغول بود . چون خلوت شد و كسي را نديد به‏ آسمان نگريست و گفت : خداياستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم‏ به خواب رفت و درهاي تو بر روي درخواستكنندگان گشوده است . . .
طاووس جمله‏هاي زيادي در اينزمينه از مناجاتهاي خاضعانه و عابدانه آن‏ حضرت نقل مي‏كند و مي‏گويد : اما چندبار در خلال مناجات خويش گريست . مي‏گويد :
سپس به خاك افتاد و بر زمينسجده كرد ، من نزديك رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گريستم ، اشكهاي من سرازير شدو قطرات آن بر چهره‏اش چكيد ، برخاست و نشست و گفت : كيست كه مرا از ياد پروردگارممشغول ساخت ؟ عرض كردم : من طاووس هستم اي پسر پيامبر . اين زاري و بي تابي چيست ؟ما مي‏بايد چنين كنيم كه گناهكار و جفا پيشه‏ايم . پدر تو حسين بن علي و مادر توفاطمه زهرا و جد تو رسول خداست - يعني شما چرا با اين نسب‏ شريف و پيوند عالي دروحشت و هراس هستيد ؟ - به من نگريست و فرمود : « هيهات هيهات يا طاووس دع عنيحديث ابي و امي و جدي ، خلق الله‏ الجنة لمن اطاعه و احسن و لو كان عبدا حبشيا ، وخلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا . أما سمعت قوله تعالي : « فاذانفخ في الصور فلا انساب‏ بينهم يومئذ و لا يتسائلون ». و الله لا ينفعك غدا الاتقدمة تقدمها من‏ عمل صالح » .
" نه ، نه ، اي طاووس !سخن نسب را كنار بگذار ، خدا بهشت را براي‏ كسي آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشدهر چند غلامي سياه چهره باشد ، و آتش را آفريده است براي كسي كه نافرماني كند ولوآقازاده‏اي از قريش‏ باشد . مگر نشنيده‏اي سخن خداي تعالي را : " وقتي كه درصور دميده شود ، نسبها منتفي است و از يكديگر پرسش نمي‏كنند " به خدا قسمفردا تو را سود نمي‏دهد مگر عمل صالحي كه امروز پيش مي‏فرستي " .
رسول اكرم ( صلي الله عليه وآله و سلم ) پس از فتح مكه بالاي تپه‏ صفا رفته فرياد كرد : " اي پسران هاشم! اي پسران عبدالمطلب ! " فرزندان هاشم و عبدالمطلب گرد آمدند، وقتي جمع شدند آنان را مخاطب ساخته فرمود :
« اني رسول الله اليكم ، انيلشفيق عليكم ، لا تقولوا ان محمدا منا ، فوالله ما اوليائي منكم و لا من غيركم الاالمتقون ، فلا اعرفكم تأتوني يوم‏ القيمة تحملون الدنيا علي رقابكم و يأتي الناسيحملون الاخره . الا و اني‏ قد اعذرت فيما بيني و بينكم و فيما بين الله عز و جل وبينكم و ان لي‏ عملي و لكم عملكم » " من فرستاده خدا به سوي شما هستم ،من دلسوز شمايم . نگوييد كه محمد از ماست . به خدا از ميان شما يا غير شما تنهاپرهيزكاران ، دوستان من‏ اند و بس . مبادا روز قيامت بياييد در حالي كه شما دنيارا بر دوش‏ بكشيد و ديگران آخرت را . هان كه من عذري بين خودم و شما و بين شما وخدا باقي نگذاشتم ، براي هر كس از من و شما عملش خواهد بود " .
تواريخ نوشته‏اند كه رسول اكرم( صلي الله عليه و آله ) در ايام آخر عمر خود ، شبي تنها بيرون آمدند و به گورستانبقيع رفتند و براي خفتگان‏ بقيع استغفار كردند . پس از آن به اصحاب خود فرمودند :جبرئيل هر سال‏ يك بار قرآن را بر من عرضه مي‏كرد و امسال دو بار عرضه كرد ، فكرمي‏كنم‏ اين بدان جهت است كه مرگ من نزديك است . روز بعد به منبر رفتند و اعلامكردند كه موقع مرگ من فرا رسيده است . هر كس كه به او وعده‏اي‏ داده‏ام بيايد تاانجام دهم و هر كس از من طلبي دارد بيايد تا ادا كنم .
آنگاه به سخن خود چنين ادامهدادند :
«ايها الناس انه ليس بينالله و بين احد نسب و لا امر يؤتيه به خيرا او يصرف عنه شرا الا العمل . الا لايدعين مدع و لا يتمنين متمن ، و الذي‏ بعثني بالحق لا ينجي الا عمل مع رحمة و لوعصيت لهويت . اللهم قد بلغت »  "ايها الناس ! ميان هيچكس و خدا خويشاوندي يا چيزي كه خيري به او برساند يا شري ازاو دفع كند وجود ندارد جز عمل . همانا كسي ادعا نكند و آرزو نكند و خيال نكند كه غيراز عمل چيزي به حالش نفع مي‏رساند . قسم به‏ كسي كه مرا مبعوث كرد ، نجات نمي‏بخشدمگر عمل توأم با رحمت پروردگار . من نيز اگر عصيان كرده بودم سقوط كرده بودم .خدايا شاهد باش كه رسالت‏ خود را ابلاغ كردم " .
 حضرت علي بنموسي الرضا ( ع ) برادري دارند به نام زيد النار . رفتار اين برادر چندان موردرضايت امام نبود . در وقتي كه امام در مرو بودند ، روزي در مجلسي كه گروه زياديشركت داشتند و سخن مي‏گفتند زيد نيز در آن مجلس حضور داشت . حضرت در حالي كه سخنمي‏گفتند متوجه شدند كه‏ زيد عده‏اي را مخاطب قرار داده دم از مقامات خاندانپيغمبر مي‏زند و بطور غرور آميزي دائما " نحن " " نحن " :" ما چنين . . . ما چنان . . . " مي‏گويد . امام سخن خود را قطع كردهزيد را مخاطب ساخته فرمودند :
" اين سخنان چيست كه مي‏گويي ؟ ! اگر سخن تو درستباشد و فرزندان‏ رسول خدا وضع استثنائي داشته باشند ، خداوند بدكاران آنها را معذبنكند و عمل نكرده به آنها پاداش دهد ، پس تو از پدرت موسي بن جعفر در نزد خداگرامي‏تري ، زيرا وي خدا را بندگي كرد تا به درجات قرب نائل آمد و تو مي‏پنداري كهبي آنكه بندگي خدا كني مي‏تواني در درجه موسي بن جعفر قرار گيري " .
امام آنگاه رو كردند به حسن بن موسي الوشاء كه از علمايكوفه بود و در آن مجلس حضور داشت ، فرمودند :
علماي كوفه اين آيه را چگونه قرائت مي‏كنند: «قال يانوح انه ليس من‏ اهلك انه عمل غير صالح ». وي پاسخ داد : آنان چنين مي‏خوانند: انه عمل غير صالح يعني او فرزند تو نيست و از نطفه تو نيست ، او فرزند يك مردزناكار است . امام فرمود : چنين نيست ، آيه را غلط مي‏خوانند و غلط تفسير مي‏كنند[36] آيهچنين است : « انه عمل غير صالح ». يعني فرزند تو خودش ناصالح‏ است . او واقعافرزند نوح بود ، او بدان جهت از درگاه خدا رانده شد و غرق شد كه شخصا ناصالح بود،با اين كه فرزند نوح پيغمبر بود .
پس فرزندي و انتساب به پيغمبر و امام سودي ندارد ، عملصالح لازم است.
شرايط تكويني و شرايط قراردادي
غالبا افراد ، مقررات الهي را در خلقت و آفرينش ، وپاداش و كيفر ، و سعادت و شقاوت ، با مقررات اجتماعي بشري قياس مي‏گيرند ، درصورتي‏ كه اين امور تابع شرايط تكويني و حقيقي است و جزئي از آن است ، ولي‏ اوضاعو مقررات اجتماعي ، تابع مقررات اعتباري قراردادي است . مقررات‏ اجتماعي مي‏تواندتابع شرايط قراردادي باشد ولي مقررات خلقت و آفرينش و از آن جمله پاداش و كيفرالهي نمي‏تواند تابع اين شرايط باشد بلكه تابع‏ شرايط تكويني است . براي روشنساختن فرق يك سيستم تكويني و يك سيستم‏ اعتباري مثالي مي‏زنيم :
مي‏دانيم كه در سيستمهاي اجتماعي ، هر كشوري براي خودشمقررات و قوانين خاصي دارد . مقررات اجتماعي ، در برخي مسائل ، ميان دو نفر كه ازلحاظ شرايط طبيعي و تكويني مساوي هستند ولي از نظر شرايط اعتباري و قراردادي تفاوتدارند - مثل اينكه يكي تبعه آن كشور است و ديگري نيست‏ - تفاوت قائل مي‏شود .
مثلا وقتي كه مي‏خواهند در ايران افرادي را استخدام كننداگر يك نفر ايراني و يك نفر افغاني هر دو از لحاظ شرايط تكويني برابر باشند وبراي‏ استخدام شدن مراجعه كنند ، امكان دارد كه ايراني استخدام شود و افغاني به‏علت اينكه تبعه ايران نيست استخدام نگردد . در اينجا اگر شخص افغاني‏ بگويد من ازلحاظ شرايط طبيعي با آن ايراني كه استخدام شده است كاملا مساوي هستم ، اگر او سالماست من هم سالمم ، اگر او جوان است من هم‏ جوانم ، اگر او متخصص در فلان كار استمن هم متخصصم ، پاسخ مي‏شنود كه‏ مقررات اداري اجازه نمي‏دهد كه شما را استخدامكنيم .
با يك امر قراردادي ، وضع همين شخص افغاني تغيير مي‏كندو مانند ديگران مي‏گردد ، يعني مراجعه مي‏كند و برگ تابعيت ايران مي‏گيرد . بديهي‏است كه برگ تابعيت تأثيري در شخصيت واقعي او ندارد ، ولي او از نظر مقررات اجتماعي، شخص ديگر شده است . معمولا اعتبار شرايط قراردادي با عدم رعايت مساوات در شرايطواقعي و تكويني توأم است . ولي در مسائلي كه تابع مقررات اجتماعي و قراردادي نيستو صرفا تابع‏ شرايط تكويني است ، مطلب طوري ديگر است .
مثلا اگر خداي ناخواسته يك بيماري نظير " وبا" به ايران بيايد ، تفاوتي بين تبعه ايران و تبعه غيرايران نمي‏گذارد . اگر ايراني و افغاني از لحاظ شرايط مزاجي و محيطي و ساير شرايططبيعي متساوي باشند محال است كه ميكروب‏ بيماري ، تبعيضي قائل شود و بگويد چونافغاني ، تبعه ايران نيست من با او كاري ندارم . اينجا حساب خلقت و طبيعت است نهحساب اجتماع و قراردادهاي اجتماعي ، حساب ، حساب تكوين است نه حساب تقنين و تشريع.
مقررات الهي از نظر پاداش وكيفر ، و سعادت و شقاوت افراد ، تابع‏ شرايط واقعي و تكويني است . چنين نيست كهاگر كسي مدعي شود كه چون من‏ نامم در دفتر اسلام ثبت شده است و اسما مسلمانم پسبايد امتياز داشته‏ باشم ، از او پذيرفته گردد .
اشتباه نشود ، سخن در مسائلمربوط به پاداش و كيفر ، و سعادت و شقاوت ، و در رفتار خداوند با بندگان است ، سخندر قوانين موضوعه اسلام‏ در زندگي اجتماعي مسلمين نيست.
شك ندارد كه مقررات موضوعهاسلامي مانند همه قوانين موضوعه جهان يك‏ سلسله قوانين قراردادي است و يك سلسلهشرايط قراردادي در آنها ملحوظ شده است و افراد بشر در اين قوانين كه مربوط بهزندگي دنيوي آنها است‏ الزاما بايد از يك سلسله شرايط قراردادي پيروي كنند.
 ولي فعل خداوند و جريان مشيت الهي در نظام تكوينو از آنجمله سعادت‏ بخشيدن و به شقاوت كشيدن افراد ، و پاداش و كيفر دادن به آنهاتابع‏ مقررات اجتماعي نيست. بلكه اساسا از اين سنخ نيست, ذات اقدس الهي در جريانمشيت مطقه‌اش براساس مقررات قراردادي عمل نمي‌كند. امور قراردادي كه در نظاماتاجتماعي طبعا تأثير به سزايي دارد در جريان اراده‌ي تكويني ذات مقدس باري‌تعاليتأثيري ندارد.
از نظر مقرارات موضوعه‌ي اسلاميكه مربوط به رفتار اجتماعي افراد بشر است, هرگاه كسي شهادتين بر زبان بياوردمسلمان شناخته مي‌شود و از مزاياي ظاهري اسلام استفاده مي‌كند ولي از نظر مقرراتاخروي و حساب جهان ديگر, از نظر رفتار خداوند قانون: فمن تبعني فانه مني وقانون ان اكرمكم عندالله اتقيكم حكومت مي‌كند.
پيغمبراكرم (ص) فرمودند:
ايها الناس اناباكم واحد و ان ربكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب. لافخر لعربي علي عجمي الابالتقوي. " اي مردم همه شماداراي يك پدر و يك خدا هستيد ، همگي از آدم‏ آفريده شده‏ايد و آدم از خاك آفريدهشده است
يعني اصل و نسب همه كس به‏ خاكبر مي‏گردد ، عرب را بر عجم فخر و امتيازي نيست ، تنها سبب امتياز ، تقواست ".
سلمان فارسي كه در طلب حقيقتگام برمي‏داشت به جايي رسيد كه رسول‏ اكرم ( صلي الله عليه و آله ) درباره‏اشفرمود : « سلمان منا اهل البيت » .
عليهذا افرادي كه تحت تأثيروساوس شيطاني قرار گرفته - و به اين دل‏ خوش كرده‏اند كه ناممان در ميان نامهايدوستان علي بن ابي‏طالب ( عليه‏السلام ) است ، هر چه هست از رعاياي او بشمارمي‏رويم ، يا وصيت‏ مي‏كنيم از پولهايي كه نا حق به چنگ آورده‏ايم و يا از پولهاييكه در زندگي مي‏بايست در راه خير مصرف كنيم و نكرده‏ايم مبلغ گزافي را به‏ متوليانمشاهد مشرفه بدهند تا ما را نزديك قبر اولياء خدا دفن كنند كه‏ فرشتگان جرأت نكنندبراي عذاب ما بيايند - بايد بدانند كه خيلي كور خوانده‏اند و پرده غفلت جلويچشمشان را گرفته است ، روزي چشم باز خواهند كرد كه خود را غرق در عذاب جانفرسايالهي ببينند و دچار چنان حسرتي‏ گردند كه اگر امكان مرگ بود هزارها بار مي‏مردند .پس امروز از خواب‏ غفلت بيدار گردند و توبه نمايند و مافات را جبران كنند . « وانذرهم‏ يوم الحسرش اذ قضي الامر و هم في غفلة و هم لا يؤمنون »
از نظر آيات كريمه قرآن مجيد وهم از نظر روايات اسلامي اين مطلب‏ قطعي است كه گناهكار هر چند مسلمان باشد بهعذاب الهي معذب خواهد بود ، گو اينكه وقتي داراي ايمان باشد بالاخره به رستگارينهايي و خلاصي از دوزخ نائل مي‏گردد ، ولي ممكن است نجات او پس از سالهاي چشيدنرنج و عذاب باشد . حساب گناهان يك عده در شدائد و سكرات مرگ تصفيه مي‏گردد ، گروهيديگر با عذابهاي قبر و عالم برزخ جريمه گناهان خود را مي‏پردازند و جمعي ديگر در اهوال قيامت و شدائدحساب ، كيفر خود را مي‏بينند و عده‏اي به دوزخ مي‏افتند و سالها در عذاب‏ درنگمي‏كنند ، چنان كه در تفسير آيه كريمه : « لابثين فيها احقابا » " درآتش ، ساليان درازي درنگ كننده‏اند " از امام ششم حضرت امام‏ جعفر صادق ( ع )روايت شده است كه اين آيه مربوط به كساني است كه از آتش نجات مي‏يابند.
اينك چند نمونه از رواياتي راكه از عذابهاي هنگام مرگ و پس از مرگ‏ بازگو مي‏كند مي‏آوريم شايد موجب تنبه وبيداري گردد و ما را براي منازل‏ مخوف و خطرناكي كه در پيش داريم آماده سازد .
شيخ كليني از حضرت صادق ( ع )روايت كرده كه علي ( ع ) را درد چشمي عارض شد، حضرت رسول ( ص ) به عيادت آن حضرتتشريف بردند در حالي كه فرياد علي از درد بلند بود، فرمودند كه : آيا اين صيحه ازجزع و بيتابي است يا از شدت درد است ؟ اميرالمؤمنين ( ع ) عرض كرد : يا رسول اللهمن هنوز دردي نكشيده‏ام كه سخت تر از اين درد باشد . رسول اكرم‏ در اين‌وقت جريانسخت و هولناك قبض روح كافر را نقل كرد . علي ( ع ) چون اين را شنيد برخاست و نشستو گفت : يا رسول الله اعاده فرما بر من‏ اين حديث را كه درد مرا فراموشي داد .آنگاه عرض كرد : يا رسول الله‏ آيا از امت شما كسي به اين نحو قبض روح مي‏شود ؟فرمود : بلي ، حاكمي كه‏ جور كند و كسي كه مال يتيم را به ظلم و ستم بخورد و كسيكه شهادت دروغ‏ بدهد
شيخ صدوق در كتاب " من لايحضره الفقيه " روايت كرده كه چون " ذر " فرزند ابوذر غفاري ازدنيا رفت ابوذر در كنار قبر وي ايستاد و دست بر قبر كشيد و گفت : خدايت رحمت كند،به خدا سوگند كه تو نسبت به من نيك‌رفتار بودي و اكنون كه از دستم رفته‏اي از تو خشنودم،به خدا قسم كه از رفتن تو باكم‏ نيست, از من چيزي كاسته نشد و من جز به خدا بهاحدي نيازمند نيستم. و اگر نبود هراس هنگام اطلاع آرزو مي‌كردم كه من به جاي تورفته بودم ولي دوست دارم چندي جبران مافات كنم و براي آن جهان آماده شوم و همانااندوه به خاطر تو مرا از اندوه بر تو بازداشته است_يعني همه در اين فكرم كه كاريكه براي تو سودمند است انجام دهم و ديگر مجالي ندارم كه غصه‌ي جدايي تو را بخورم-به خدا قسم كه گريه نكرده‌ام كه چرا از من جدا شده‌اي؟ ولي گريه كرده‌ام كه حال توچگونه بوده است و بر تو چه گذشته است ؟ اي كاش مي‏دانستم كه چه گفتي و چه گفته شد به تو ؟ بار خدايا من‏حقوقي را كه تو براي من بر فرزندم واجب فرموده بودي بخشيدم پس تو نيز حقوق خود رابر او ببخش كه تو به جود و كرم سزاوارتري
امام صادق ( ع ) از پدران بزرگوارشان روايت كرده‏اند كهحضرت رسول‏ اكرم ( ص ) فرمودند : فشار قبر براي مؤمن كفاره تقصيرهايي است كه ازوي‏ سر مي‏زند
علي بن ابراهيم در ذيل آيه كريمه : « و من ورائهمبرزخ الي يوم‏ يبعثون » از حضرت صادق ( ع ) روايت كرده است كه فرمود :
« والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامرالينا فنحن اولي‏ بكم » . " به خدا قسم من نگران شما نيستم جز براي عالمبرزخ ، اما وقتي كه كار به ما واگذار شود ما سزاوارتر هستيم نسبت به شما " .
يعني شفاعت مربوط به ما بعد برزخ است ، در برزخ شفاعتنيست .
به طور كلي در باب عقاب گناهاني از قبيل دروغ ، غيبت ،تهمت ، خيانت‏ ، ستم ، خوردن مال مردم ، شرابخواري ، قمار ، سخن چيني ، دشنام ،ترك‏ نماز ، ترك روزه ، ترك حج ، ترك جهاد و غيره ، در خود قرآن و در رواياتمتواتر آنقدر رسيده كه از حد احصاء بيرون است ، هيچيك از آنها مخصوص كافران يامسلمانان غير شيعه نيست . در روايات معراجيه به موارد بسياري بر مي‏خوريم كه رسولاكرم مي‏فرمايد گروههاي گوناگوني از امت خودم‏ را ، اعم از زن و مرد ، در حالتهايمختلف از عذاب ديدم كه به موجب‏ گناهان مختلف معذب بودند .
خلاصه و نتيجه
از مجموع آنچه در اين بخش درباره اعمال نيك و بد مردممسلمان و مردم‏ غير مسلمان گفته شد نتايج زير بدست آمد:
1. هريك از سعادت و شقاوت درجات و مراتبيدارد, نه اهل سعادت در يك درجه و مرتبه‌اند و نه اهل شقاوت, اين مراتب و تفاوتهادرباره‌ي اهل بهشت به عنوان «درجات» و درباره‌ي اهل جهنم به عنوان «دركات» تعبيرمي‌شود.
2. چنين نيست كه همه‌ي اهل بهشت از اولبه بهشت بروند, هم چنان كه همه‌ي اهل جهنم خالد نيستند, يعني براي هميشه در جهنمباقي نمي‌مانند. بسياري از بهشتيان آن گاه به بهشت خواهند رفت كه دورانهاي بسيارسختي از عذاب در برزخ يا آخرت را تحمل كنند. يك نفر مسلمان وشيعه بايد بداند كهفرضا ايمان سالمي با خود ببرد, اگر خداي ناخواسته در دنيا مرتكب فسق و فجورها وظلمها و جنايتها بشود, مراحل بسيار سختي را در پيش دارد و بعضي از گناهان خطربالاتري دارد و احيانا موجب خلود در آتش است.
3. افرادي كه به خدا و آخرت ايمانندارند, طبعا هيچ عملي را به منظور بالا رفتن به سوي خدا انجام نمي‌دهند, و چون بهاين منظور انجام نمي‌دهند قهرا سير و سلوكي از آنها به سوي خدا و عالم آخرت صورتنمي‌گيرد, پس طبعا آنها به سوي خدا و ملكوت خدا بالا نمي‌روند و به بهشت نمي‌رسند,يعني به مقصدي كه به سوي آن رفته‌اند, به حكم آن كه نرفته‌اند, نمي‌رسند.
4. افرادي كه به خدا و آخرت ايمان دارندو اعمالي با انگيزه‌ي تقرب به خدا انجام مي‌دهند و در كار خود خلوص نيت دارند, عملآنها مقبول درگاه الهي است و استحقاق پاداش و بهشت مي‌يابند اعم از آن كه مسلمانباشند يا غيرمسلمان
5. غير مسلماناني كه به خدا و آخرت ايماندارند و عمل خير به قصد تقرب به خداوند انجام مي‌دهند, به موجب اين كه از نعمتاسلام بي‌بهره‌اند طبعا از مزاياي استفاده از اين برنامه‌ي الهي محروم مي‌مانند,از اعمال خير آنها آن اندازه مقبول است كه با برنامه‌ي الهي اسلام منطبق است,مانند انواع احسانها و خدمتها به خلق خدا. اما عبادات مجعوله كه اساسي ندارد طبعا نامقبول است و يك سلسله محروميتها كه از دست‌نارسيبه برنامه كامل‏ ناشي مي‏شود شامل حال آنها مي‏گردد .
6. عمل خير مقبول ، اعم از آنكه از مسلمان صادر شود يا از غير مسلمان‏ ، يكسلسله آفتها دارد كه ممكن است بعد عارض شود و آن را فاسد نمايد . در رأس همه آنآفتها ، جحود و عناد و كافر ماجرايي است . عليهذا اگر افرادي غير مسلمان اعمال خيرفراواني به قصد تقرب به خدا انجام دهند ، اما وقتي كه حقايق اسلام بر آنها عرضهگردد تعصب و عناد بورزند و انصاف‏ و حقيقت جويي را كنار بگذارند ، تمام آن اعمالخير هبا و هدر است «كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف»
7. مسلمانان و ساير اهل توحيد واقعي اگر مرتكب فسق و فجورشوند و به‏ برنامه عملي الهي خيانت كنند مستحق عذابهاي طولاني در برزخ و قيامت‏خواهند بود و احيانا به واسطه بعضي از گناهان ، مانند قتل مؤمن بيگناه‏ عمدا ،براي ابد در عذاب باقي خواهند ماند .
8. اعمال خير افرادي كه به خدا و قيامت ايمان ندارند واحيانا براي‏ خدا شريك قائلند موجب تخفيف و احيانا رفع عذاب آنها خواهد بود .
9. سعادت و شقاوت تابع شرايط واقعي و تكويني است نه شرايطقراردادي‏ .
10. آيات و رواياتي كه دلالت مي‏كند خداوند عمل صالح و خيررا قبول‏ مي‏فرمايد تنها ناظر به حسن فعلي اعمال نيست ، از نظر اسلام ، عمل ،آنگاه‏ خير و صالح محسوب مي‏گردد كه از دو جهت حسن داشته باشد : جهت فعلي و جهتفاعلي .
11. آيات و رواياتي كه دلالت مي‏كند اعمال منكران نبوت ياامامت‏ مقبول نيست ، ناظر به آن است كه آن انكارها از روي عناد و لجاج و تعصب‏باشد ، اما انكارهايي كه صرفا عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم‏ قصور است نهتقصير ، مورد نظر آيات و روايات نيست . اين گونه منكران‏ از نظر قرآن كريم ،مستضعف و مرجون لامر الله به شمار مي‏روند .
12. به نظر حكماء اسلام از قبيل بوعلي و صدر المتألهين ،اكثريت مردمي‏ كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر ، چنين اشخاصي اگرخداشناس‏ نباشند معذب نخواهند بود - هر چند به بهشت هم نخواهند رفت - و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملي خالص قربة الي الله‏ انجام دهندپاداش نيك عمل خويش را خواهند گرفت . تنها كساني به‏ شقاوت كشيده مي‏شوند كه مقصرباشند نه قاصر . اللهم اختم لنا بالخير و السعاده ، و توفنا مسلمين، والحقنا بالصالحين‏ .



[1] . اسدالغابه-عثمان‌بن مظعون
[2] . احقاف/9
[3] . ممكن است اين اشكال در اذهان پديد آيد كه مفاد اين آيه با آنچه‏ مسلم وقطعي ميان مسلمين تلقي شده است كه رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) ازمقام و محمود خويش در قيامت و از شفاعت خويش براي‏ برخي از گنهكاران اطلاع دادهاست منافات دارد ، بلكه با وعده‏اي كه در برخي آيات كريمه رسيده است از قبيل" و لسوف يعطيك ربك فترضي " و يا " ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبكو ما تأخر " منافات دارد . جواب اين است كه مفاد آيه كريمه همانطور كه ازمضمون حديث بالا نيز دانسته مي‏شود اين است كه نتيجه اعمال انسان و بالاخره سرنوشتانسان كه‏ عاقبت به كجا مي‏انجامد براي هيچكس قطعي و روشن نيست ، فقط خداوند است‏كه از عاقبت قطعي آگاه است و اگر ديگران آگاهي مي‏يابند تنها به وسيله‏ وحي الهياست . پس آيه‏اي كه نفي مي‏كند اطلاع بر سرنوشت نهايي را ، مربوط است به اينكهپيغمبر يا كس ديگر با اتكاء و اطمينان به خود و عمل‏ خود پيش‏بيني كند ، و اماآياتي كه نشان مي‏دهد پيغمبر اكرم از عاقبت امر خود و يا ديگران آگاه است به حكموحي الهي است .
[4] . بحارالانوار/ج6/ص261
[5] . منطق جرج جرداق درباره رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم ) حاكي از اين است كه به نبوت و نزول وحي بر آن حضرت ايمانداشته است و درباره علي ( عليه السلام ) نيز صد در صد معتقد است كه مردي الهي بودهو او را در رديف حضرت مسيح مي‏شمارد ولي در عين حال از كيش مسيحيت دست‏ نكشيده .جبران خليل جبران درباره علي ( عليه‏السلام ) مي‏گويد : و في عقيدتي ان علي بنابي‏طالب اول عربي جاور الروح الكلية و سامرها . " به عقيده من علي بنابي‏طالب اولين عربي است كه با روح كلي جهان‏ تماس پيدا كرده و با او سخن گفته است" . وي به حضرت امير حتي از حضرت رسول هم بيشتر اظهار علاقه مي‏كند . وي‏درباره علي عليه‏السلام جملات برجسته و عجيبي دارد . اين جمله از اوست كه‏ مي‏گويد: مات و الصلوة بين شفتيه . " علي مرد در حالي كه نماز بين دو لبش بود ". هم او درباره آن حضرت مي‏گويد : " علي ( ع ) پيش از زمان خودش بود و من ازاين رمز آگاه نيستم كه‏ چرا روزگار گاهي افرادي را در زمان پيش از زمان خودشانبوجود مي‏آورد " . اتفاقا اين مطلب ، مضمون جمله‏اي از خود آن حضرت مي‏باشد .در خطبه 149 مي‏فرمايد :" غدا ترون ايامي ، و يكشف لكم عن سرائري ، و تعرفونني بعد خلو مكاني و قيامغيري مقامي » "
[6] . الامام علي- تحت عنوان لاتعصب ولااطلاق
[7] . آل‌عمران/85
[8]. البته اين سخن به اين معني نيست كهاشياء هم جملگي با خدا يك‌جور نسبت دارند و استحقاق آنها يكسان است . نسبت اشياءبا خدا يكسان نيست‏ ولي نسبت خدا با اشياء يكسان است . خدا به همه اشياء يكجورنزديك است‏ ولي اشياء در قرب و بعد نسبت به خدا متفاوت مي‏باشند . در دعاي افتتاح‏جمله جالبي در اين باره هست ، مي‏خوانيم : الذي بعد فلا يري ، و قرب فشهد النجوي ». در اين جمله خدا چنين توصيف شده است : " آن كسي كه دور است و در نتيجه ديدهنمي‏شود ، و نزديك است و در نتيجه نجواها و سخنان بيخ گوشي را گواه است " .در حقيقت ، ما از او دوريم ولي او به ما نزديك است . معماست ، چگونه ممكن است دوچيز نسبت به هم از لحاظ قرب و بعد دو نسبت مختلف‏ داشته باشند ؟ بلي ، در اينجاچنين است ، خداوند به اشياء نزديك است‏ ولي اشياء به خداوند نزديك نيستند ، يعنيبا نسبتهاي مختلف دور يا نزديكند. نكته‌ي جالبي كه در اين جمله هست اين استكه وقتي خدا را به دوري توصيف مي‌كند صفتي از صفات مخلوقات را شاهد آن ذكر مي‌كندو آن ديدن است: «كسي نمي‌تواند او را ببيند» و زماني كه خدا را به قرب توصيف مي‌كندصفتي از صفات خدا را دليل آن مي‌آورد و آن حضور و آگاهي خداست. آنجا كه سخن از كارماست, خدا را به دوري نسبت مي‌دهيم و آنجا كه سخن از كار اوست صفت قرب را به اونسبت مي‌دهيم. سعدي نيكو آورده است:
يار نزديك‌تر از من به من است          وين عجب‌تر كه من از وي دورم
چه‌كنم‌با‌كه‌توان‌گفت‌كه ‌دوست          در كنار من و من مهجورم
[9] .بقره/80-82
[10] . آل‌عمران/24-25
[11] .بقره/11-112
[12] . نساء/123-124
[13] . زلزلت/7-8
[14] .مائده/69
[15] . ابراهيم/18
[16] .نور/39
[17] .وسايل‌الشيعه/جزء اول از جلد اول ص90
[18] .شعرا/88-89
[19] . نمل/64
[20] . بقره/208
[21] . بقره32
[22] .وسايل جلد اول ص8
[23] . صحيح مسلم/ج6/ص48
[24] . وسايل/جلد اول/ص11-12
[25] . بحارالانوار/ج‌3/ص377
[26] . همان/ص382
[27] . همان
[28] . همان
[29] . كافي جلد دوم ص387
[30] . الميزان ج/5/ص51
[31] . الميزان/جلد نهم ص406
[32] .همان
[33]. كافي جلد دوم/كتاب الايمان و الكفر بااصناف الناس
[34] مدرك سابق ، ص .382 عبارت جمله آخر اين است : " حقا علي‏ الله انيدخل الضلال الجنة » " ولي در بعضي نسخه‏ها چنين است كه : " حقا عليالله ان لا يدخل الضلال الجنة »" كه مفهومش اين است : امام از سخن خود عدولكرده و تسليم نظر زراره شده است . بديهي است كه غلط است‏ ، ولي ممكن است بنابر آن، منظور چيز ديگر باشد و آن اينكه امام بخواهد بفرمايد : اينها معذب نيستند ولي بهبهشت هم نخواهند رفت.
[35] .اشارات اواخر نمط هفتم
[36] معلوم مي‏شود در آنوقت مردمي در كوفه پيدا شده بودند كهچنين افكار غلطي داشته‏اند و اين عده - كه البته عددشان زياد نبوده است - براي‏اثبات مدعاي فاسد خود آيه كريمه قرآن را به نوعي تحريف مي‏كرده‏اند ، و امام كه ازاين جريان آگاه بوده است ضمنا از اين فرصت استفاده كرده نظر آنها را كوبيده است.