• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
مجازاتهاي اخروي
جزاي عمل
يكي از مسائلي كه در بحث عدل الهي بايد مطرح گردد ،مسأله مجازات‏ اعمال در آخرت است . معاد و رسيدگي به اعمال نيك و زشت ، و پاداش وكيفر دادن به نيكوكاران و بدكاران ، خود از مظاهر عدل الهي است . معمولا يكي ازدلائلي كه براي اثبات معاد اقامه مي‏شود اين است كه چون خدا عادل‏ و حكيم است ،اعمال بشر را بي‏محاسبه و پاداش و كيفر نمي‏گذارد.
 اميرالمؤمنين (عليه‏السلام ) مي‏فرمايد : " « و لئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه و هوله بالمرصاد علي مجاز طريقه ، و بموضع الشجي من مساغ ريقه »[1]  " ممكن است خدا ستمگر را مهلت دهد ولي هرگزاو را بي كيفر رها نمي‏كند ، وي بر سر راه ستمگر كمين كرده و همچون استخواني كه درگلو گير كند راه را بر او مي‏بندد " .
بحث ما در اين بخش ، درباره اثبات معاد از طريق عادلبودن خدا نيست‏ . بر عكس ، بحثي كه اكنون مطرح است درباره ايراد واشكالي است كه از نظر عدل الهي بر كيفيت مجازاتها و كيفرهاي اخروي وارد مي‏گردد .گفته مي‏شود مجازاتهاي اخروي به شكلي كه نقل مي‏شود مخالف عدل الهي است ! زيرا درمجازاتهاي اخروي تناسب ميان جرم و جريمه وجود ندارد و مجازاتها به نحو غيرعادلانه‏اي اجرا مي‏شود .
در اين اشكال ، مسأله جزاء كهدليلي بر عدل الهي گرفته مي‏شود ، به‏ عنوان اشكالي بر عدالت ، و نقضي بر حكمتمعرفي شده است . اصلي كه پايه‏ و مبناي ايراد است اين است كه در وضع قوانين جزائيبايد بين جرم و جريمه تناسب رعايت شود ، مثلا اگر كسي بر سر رهگذري كه از خيابانمي‏گذرد زباله بريزد ، عدالت ايجاب مي‏كند كه براي او كيفري در نظر گرفته شود .شكي نيست كه كيفر اينچنين جرمي نمي‏تواند خيلي سنگين از قبيل اعدام يا حبس ابدبوده باشد . بنابر اصل تناسب ميان جرم و مجازات ، براي چنين‏ جرمي حداكثر يك هفتهزندان كافي است و اگر اين مجرم را به خاطر اين جرم‏ كوچك محاكمه صحرائي و تيربارانكنند بر خلاف عدالت خواهد بود . كيفر دادن بر جرمها لازمه عدل است ولي اگر تناسببين جرم و كيفر رعايت نگردد خود كيفر دادن نوعي بيعدالتي خواهد بود .
گناهاني از قبيل غيبت ، دروغ ،زنا ، قتل نفس ، جرمند و كيفر مي‏طلبند ولي آيا كيفرهايي كه در آخرت براي آنهاتعيين شده است بيرون از اندازه‏ نيست ؟ قرآن كيفر قتل نفس را جاويدان ماندن درجهنم معين فرموده است . درباره غيبت روايت شده است كه خورش سگهاي جهنم است[2] و به‏ همين طريق براي سايرگناهان ، عقوبتها و مجازاتهاي سخت و غير قابل تحملي‏ ذكر شده است ، عقوبتهايي كهاز لحاظ كيفيت ، فوق العاده شديد است و از لحاظ مدت ، بسيار طولاني . ايراد ايناست كه اين بي تناسبي چگونه با عدل‏ الهي سازگار است ؟
براي پاسخ اين ايراد لازم استبحثي درباره انواع مجازاتها انجام دهيم و نوع كيفرهاي اخروي را بشناسيم . اين ،مستلزم آن است كه قبلا بحثي درباره‏ نظام جهان آخرت - مطابق آنچه از نصوص معتبراسلامي استفاده مي‏شود و براهين عقلي ، ما را راهنمايي مي‏نمايد - درباره تفاوتنظام آن جهان و نظام اين جهان بعمل آوريم .
تفاوتهاي دو جهان
آيا بر جهان آخرت همين قوانينطبيعي و اصول و نواميسي كه بر جهان دنيا حكومت مي‏كند ، حكمفرماست ؟ آيا بين زندگياين جهان و آن جهان ، تفاوت‏ يا تفاوتهايي وجود ندارد ؟ آيا نشئه آخرت عين نشئهدنياست ، تنها فرقي‏ كه دارد اين است كه زمانا بعد از اين نشئه است ؟
 مسلما بين دو جهان ، تفاوتهايي است ، اگرمشابهتهايي وجود دارد وجود تفاوت هم حتمي است .
دو نشئه و دو عالم است و دو نوعزندگي است ، با قوانيني متفاوت . عجله نكنيد ، نمي‏خواهم بگويم عدل الهي جزءقوانين دنياست و جزء قوانين‏ آخرت نيست ، پس در آنجا ظلم روا است ، خير ، مطلبديگري مي‏خواهم‏ بگويم ، اندكي حوصله داشته باشيد .
براي نشان دادن تفاوتهايي كهبين اين دو نوع زندگي وجود دارد مثالي در دست نيست زيرا هر مثالي كه بياوريم ازدنيا خواهد بود و تابع قوانين‏ دنياست ، ولي از براي تقريب مي‏توان - با كميمسامحه - دنيا و آخرت را به عالم رحم و دنيا تشبيه نمود . قبلا هم براي منظوريديگر از اين مثال‏ استفاده كرده‏ايم .
طفل در رحم ، نوعي زندگي دارد وپس از تولد ، از نوعي ديگر از زندگي‏ برخوردار مي‏گردد . يك جنبه مشترك اين دوزندگي اين است كه در هر دو ، تغذيه هست اما نحوه تغذيه جنين با تغذيه كودك پس ازتولد فرق دارد . طفل در رحم مادر همچون يك گياه زندگي مي‏كند ، از خون مادر از راهبند ناف مانند ريشه گياه غذاي خود را مي‏گيرد ، نه با ريه‏ها تنفس انجام‏ مي‏دهد ونه معده‏اش فعاليتي دارد ، ولي به محض اينكه به اين جهان پا مي‏نهد نظام زندگيش برهم مي‏خورد ، نشئه ديگري پيدا مي‏كند و نظامي ديگر بر حياتش حاكم مي‏گردد و جهانشعوض مي‏شود . در اينجا يك لحظه هم‏ نمي‏تواند مثل سابق زندگي كند ، در اينجا بايدتنفس كند و از راه دهان‏ غذا بخورد . اگر قبل از تولد ، هوا وارد ريه‏اش و غذاوارد معده‏اش مي‏شد ، مي‏مرد . حالا بر عكس ، اگر لحظه‏اي چند هوا وارد ريه‏اشنشود و ساعتي‏ چند غذا وارد معده‏اش نگردد مي‏ميرد . بعد از تولد اگر كسي بخواهدهمان‏ وضع سابق را براي طفل ادامه دهد ، مثلا او را در محفظه‏اي قرار دهد و ازهمان راه بند ناف خون به او تزريق كند و در عوض ، مجراي دهان و بيني او را مسدودنمايد ، ممكن نيست ، زيرا نظام زندگي طفل عوض شده است‏ و بايد از نظام نوين استفادهكند .
جهان آخرت نيز نسبت به دنياچنين است . وضع زندگي در آخرت با وضع‏ آن در دنيا متفاوت است . در هر دو تا حياتهست ولي نه يكجور . زندگي‏ در آنجا قوانين و نظاماتي دارد غير از آنچه كه در اينجاهست . به عبارت‏ ديگر ، دنيا و آخرت دو نوع جهان و دو نشئه‏اند . براي بدست آوردن‏تفاوتهاي اين دو جهان ، بايد به توصيفهايي كه از ناحيه متون ديني در اين‏ بارهرسيده است مراجعه كنيم . اكنون ، چند تفاوت را ذيلا بيان مي‏كنيم :
1. ثبات و تغيير: در اين جهان ، حركت و تغيير هست. كودك ، جوان مي‏گردد ،كامل مي‏شود ، به پيري مي‏رسد و سپس مي‏ميرد . در اين جهان ، نوها كهنه مي‏شود وكهنه‏ها از بين مي‏رود ، ولي در جهان آخرت پيري و كهنگي وجود ندارد ، مرگي هم دركار نيست . آنجا جهان بقاء است و اينجا جهان فناء ، آنجا خانه ثبات و قرار است واينجا خانه زوال و فنا .
2.  زندگي خالص و ناخالص: دومين تفاوت، اين است كه در اين جهان ، موت و حيات، مرگ و زندگي‏ با هم آميخته است ولي آنجهان سراپا زندگي است. در اينجا جماداتي و حيواناتي وجود دارند و هر كدام به ديگريتبديل مي‏گردند . جسمي كه اكنون‏ بدن ماست و حيات دارد زماني مرده و جماد بوده استو بار ديگر نيز حيات از آن جدا مي‏گردد و به حالت جمادي بر مي‏گردد . زندگي و مرگدر دنيا مخلوط به هم اند . اما در آخرت چنين نيست ، آنجا يكپارچه حيات‏ است ، زمينآخرت ، جواهر و سنگريزه‏هاي آن ، درخت و ميوه آن همگي حيات‏ دارند ، آتش آنجا همدراك و فعال است .
قرآن كريم مي‏فرمايد : «و انالدار الاخرة لهي الحيوان[3]»  " همانا منحصرا خانه‌ي آخرت خانه‏اي است كهزنده است " .
آخرت يك موجود زنده و يك حيوانو جاندار است . عضوها و اندامها در اين جهان ، شعور و درك ندارند ولي در آن جهان‏پوست بدن و ناخن هم فهم دارد و حتي سخن مي‏گويد . در قيامت بردهانها مهر زده‏ مي‏شود و هر عضوي خودش كارهايي را كه انجام داده است بازگو مي‏كند.
از زبان پرسش نمي‏شود تا بادروغگويي پرده‌پوشي كند. هر عضوي در آنجا ناطق مي‏گردد، خودش كارهاي خود را شرحمي‏دهد .
قرآن كريم مي‏فرمايد :
«اليوم نختم علي افواههم و تكلمناايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون[4]» " امروز بر دهانهايشانمهر مي‏زنيم و دستهايشان با ما سخن مي‏گويند و پاهايشان گواهي مي‏دهند كه چه انجامداده‌اند " .
در جاي ديگر ، مكالمه و مشاجرهانسانها را با اعضاء و جوارح خودشان ذكر مي‏كند: «و قالوا لجلودهم لم شهدتمعلينا ؟ قالوا انطقنا الله الذي انطق كل‏ شي‏ء[5]». پس از بيان اين مطلب كه درقيامت گوش و چشم مجرمين و ديگر اندامهايشان عليه آنها گواهي مي‏دهند ، مشاجره‏ايرا كه بين آنان در مي‏گيرد چنين شرح مي‏دهد:
" و به پوستهاي بدنشانمي‏گويند چرا به ضرر ما شهادت داديد ؟ پاسخ‏ مي‏دهند : خدا ما را ناطق ساخت ،خدايي كه هر چيز را به سخن آورده است‏ " . آري ، زندگي در جهان آخرت خالص است، آميخته به موت نيست ، از عنصر كهنگي و فرسودگي و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثرينيست ، بر آن‏ جهان ، جاودانگي حكمفرماست .
3. كشت و درو : سومين تفاوت دنيا و آخرت اين است كه اينجا خانه كشت كردن وتخم‏ پاشيدن است و آنجا خانه بهره برداري و درو كردن . در آخرت ، عمل نيست‏ ،مقدمه نيست ، هر چه هست محصول و نتيجه است ، مانند روزي است كه‏ نتيجه امتحاناتدانش آموزان اعلام مي‏گردد . اگر دانش آموزي در وقت‏ امتحان اعلام كند كه به منمهلت درس خواندن بدهيد و يا در وقت اعلام‏ نتيجه تقاضا كند كه اكنون از من بپرسيد تا جواب دهم ، پاسخي كه دريافت مي‏دارد ايناست كه وقت‏ امتحان گذشته و اكنون وقت نمره دادن است . انبياء كه فرياد مي‏كنند :اي‏ مردم به عمل صالح بپردازيد و ذخيره‏اي براي خانه واپسين خويش تهيه كنيد براياين است كه زمان عمل محدود است .
اميرالمؤمنين علي ( ع ) مي‏فرمايد:
«و ان اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل[6]» "امروز ، كار است و محاسبه نيست وفردا محاسبه است و كار نيست" . در جاي ديگر مي‏فرمايد:
«عباد الله ! الان فاعملوا و الالسن مطلقة ، والابدان صحيحة ، و الاعضاء لدنة ، و المنقلب فسيح[7]» " اي بندگان خدا هم اكنون كه زبانهاآزاد و بدنها سالم است و اعضاء فرمان مي‏برد و ميدان فعاليت باز است بكوشيد ".
يعني بدن وسيله فعاليت و كار توست ، پيش از آن كه از توگرفته شود و متلاشي گردد ، با آن كار كن ، كاري كه به حال تو سودمند باشد .
آن زمان كه مهلت سپري مي‏گردد و به فرمان خداي توانا ،روح از بدن‏ آهنگ جدايي ساز مي‏كند ، ديگر كار از دست شده است ، در آن موقع هر چه‏فرياد كني كه مرا برگردانيد تا كار نيكي انجام دهم پاسخي كه مي‏شنوي اين‏ است كه :" ممكن نيست " . اگر اتصال ميوه كال جدا شده از درخت ، به‏ درخت ، و ازسر گرفتن وضع سابق و شيرين شدن آن ، ممكن باشد مراجعه به‏ دنيا ممكن است ، وليقانون آفرينش جز اين است .
چه زيباست جمله‏اي كه رسول اكرم (صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم)در اين‏ باره فرموده است: «الدنيا مزرعة الاخرة »  " دنيا كشتگاه آخرت است " .  
در اين حديث ، مجموع دوره وجود انسان به دوره سال تشبيهشده و هر يك‏ از دنيا و آخرت به يكي از دو فصل سال تشبيه شده است ، دنيا فصل كشت‏كردن ، و آخرت فصل محصول برداشتن است .
4. سرنوشتاختصاصي و مشترك: چهارمين تفاوتي كه بين نظام دنيا و نظام آخرت سراغ داريم اين استكه‏ سرنوشتها در دنيا تا حدي مشترك است ولي در آخرت هر كس سرنوشتي‏ جداگانه دارد .منظور اين است كه زندگي دنيا اجتماعي است و در زندگي‏ اجتماعي همبستگي و وحدتحكمفرماست ، كارهاي خوب نيكوكاران در سعادت‏ ديگران مؤثر است و كارهاي بد بدكاراننيز در جامعه اثر مي‏گذارد و به‏ همين دليل است كه مسؤوليتهاي مشترك نيز وجود دارد. افراد يك جامعه‏ مانند اعضاء و جوارح بدن ، كم و بيش جور يكديگر را بايد بكشند ،اختلال‏ يكي از آنها موجب زوال سلامت از عضوهاي ديگر مي‏گردد ، مثلا اگر كبد خوب‏كار نكند ، ضرر آن به عضوهاي ديگر هم مي‏رسد .
به واسطه سرنوشت مشترك داشتن افراد اجتماع است كه اگر يكنفر بخواهد گناهي مرتكب شود بر ديگران لازم است مانع او گردند . رسول اكرم ( صليالله عليه و آله و سلم ) تأثير گناه فرد را بر جامعه ضمن مثلي بيان‏ كرده‏اند كهگروهي سوار كشتي بودند و كشتي در دريا حركت مي‏كرد ، يكي از مسافران ، در جايي كهنشسته بود مشغول سوراخ كردن كشتي شد ، ديگران به‏ عذر اينكه جايگاه شخص خودش راسوراخ مي‏كند متعرض او نشدند و كشتي غرق‏ شد، ولي اگر دستش را گرفته و مانع كارشمي‏شدند هم خود جان به سلامت‏ مي‏بردند و هم او را نجات مي‏دادند[8].
در دنيا خشك و تر با هم مي‏سوزند و يا با هم از سوختنمصون مي‏مانند . در جامعه كه گروهي زندگي مشترك دارند و در آن ، هم بدكار هست وهم‏ نيكوكار ، گاهي بدكاران از ثمره كار نيكوكاران منتفع مي‏گردند و گاهي مردم‏بيگناه از صدمه گناهكاران آسيب مي‏بينند .
ولي جهان ديگر چنين نيست ، در آنجا محال است كه كسي درعمل ديگري‏ سهيم گردد ، نه كسي از ثمره كار نيكي كه خودش در آن سهمي نداشته است‏بهره‏مند مي‏شود و نه كسي از كيفر گناهان ديگران معذب مي‏گردد . آخرت خانه‏ جداييو " فصل " است ، بين خوب و بد جدايي مي‏اندازد ، ناپاكان را از پاكانمنفصل مي‏كند ، گناهكاران را بانگ مي‏زنند كه :
«و امتازوا اليوم ايهاالمجرمون[9]»  " از مردم پاك جدا شويد اي ناپاكان ".
در آنجا پدر از پسر ، و پسر ازپدر جدا مي‏گردد ، هر كس جزاي عمل خودش‏ را دريافت مي‏كند .
«و لاتزر وازرة وزر اخري[10]» " هيچكس بار ديگري وگناه ديگري را به دوش نمي‏گيرد ". اين تفاوت از اينجا پيدا شده كه آخرت ،جهان فعليت محض است و دنيا جهان حركت ، يعني جهان آميختگي استعداد با فعليت .فعليتهاي محض از يكديگر تأثير نمي‏پذيرند و با يكديگر تركيب نمي‏شوند ولي فعليتهايآميخته‏ تأثير پذيرند و قابل تركيب شدن هستند . از اين رو در دنيا " جامعه" به وجود مي‏آيد كه نوعي تركيب و وحدت انسانهاست ، و در آخرت " جامعه‏" مفهوم ندارد ، در دنيا تأثير و تأثر تدريجي و فعل و انفعال هست ولي‏ درآخرت نيست.
در دنيا اگر كسي با نيكوكارانبنشيند از مجالست با آنان نيكي مي‏پذيرد و اگر با بدان بنشيند گمراه مي‏گردد .مولوي مي‏گويد :
مي‌رود از سينه‌ها در سينه‌هاا               از ره پنهان صلاح و كينه‌ها
فردوسي مي‏گويد :
به عنبر فروشان اگر بگذري           شود جامه‌ي تو همه عنبري
اگر بگذري سوي انگشت‌گر         از او جز سياهي نيابي دگر
 ولي در جهان ديگر اگر انسان تا ابد با نيكوكارانبنشيند درجه‏اش بالا نمي‏رود و اگر هم با بدكاران بنشيند تنزل نمي‏كند ، آنجامجالست و همنشيني‏ مؤثر نيست و هيچ چيز اثر نمي‏گذارد . در آنجا صلاح و كينه‏ها ازسينه‏ها به‏ سينه‏ها راه نمي‏يابد . در آنجا نه از مجالست با عنبر فروش بوي خوشعائد مي‏شود و نه از هم‌نشيني انگشت‌گر ( ذغال فروش ) غبار سياهي عارض مي‏گردد. درآنجا مبادله وجود ندارد ، نه مبادله طبيعي و نه مبادله قرار دادي ، مبادله و داد وستدها اختصاص به اين جهان دارد .
البته منظور از اينكه زندگيجهان ديگر ، اجتماعي نيست اين نيست كه در آنجا هر كسي منفرد و تنهاست و كسي غير ازخود را نمي‏بيند و با غير خود سر و كار ندارد ، منظور اين است كه همبستگي‌ها وتأثير و تأثرها و تعاون‏ و تضادها و بده و بستان‏هاي روحي و اخلاقي و معنوي كه دراين جهان هست و در نتيجه جامعه ، يعني تركيب حقيقي از افراد تحقق مي‏يابد وسرنوشتها به‏ هم گره مي‏خورد ، در آن جهان وجود ندارد ، و الا در هر يك از بهشت وجهنم‏ ، اجتماع و گرد هم زيستن هست ، با اين تفاوت كه در اجتماع نيكوكاران‏ انس والفت و صفا و صميميت برقرار است و به تعبير قرآن كريم برادروار بر صندليهاييروبروي هم مي‏نشينند[11] اما در اجتماع بدكاران تنفر وبيزاري از يكديگر و ناسزاگويي حكمفرماست[12]
ارتباط دو جهان
از مطالب گذشته ، تفاوتهايي كهبين نظام اين جهان و نظام آن جهان است‏ بدست آمد ، اكنون ببينيم ارتباط اين دوجهان در چيست؟
شك نيست كه بين دنيا و آخرت ،ارتباط نيز برقرار است ، ارتباطي‏ بسيار شديد . ارتباط دنيا و آخرت در اين حد استكه مانند دو بخش از يك عمر ، و دو فصل از يك سال اند ، در يك فصل بايد كاشت و درفصل‏ ديگر بايد درو كرد ، بلكه اساسا يكي كشت است و ديگري محصول ، يكي هسته‏ است وديگري ميوه آن ، بهشت و جهنم آخرت در اينجا پديد مي‏آيند . در حديث است:
«ان الجنة قيعان ، و انغراسها سبحان الله ، و الحمد لله ، و لا اله الا الله ، و الله اكبر ، و لا حول ولا قوة الا بالله»[13] " بهشت فعلا صحرائي خالياست بي كشت و زراعت ، همانا اذكار " سبحان الله " و " الحمدلله" و " لااله الاالله " و " الله اكبر " و " لاحولولاقوه الابالله " درختهايي هستند كه در اينجا گفته ، و در آنجا كاشته مي‏شوند" .
در حديث ديگر است كه رسول اكرم(ص) فرمود:
در شب معراج وارد بهشت شدم ،فرشتگاني ديدم كه بنائي مي‏كنند ، خشتي از طلا و خشتي از نقره‏ ، و گاهي هم از كاركردن دست مي‏كشند . به ايشان گفتم : چرا گاهي كار مي‏كنيد و گاهي از كار دستمي‏كشيد ؟ پاسخ دادند : تا مصالح بنائي برسد . پرسيدم : مصالحي كه مي‏خواهيد چيست؟ گفتند : ذكر مؤمن كه در دنيا مي‏گويد : سبحان الله والحمدلله ولااله الا اللهوالله اكبر . هر وقت بگويد ما مي‏سازيم و هر وقت خودداري كند ما نيز خودداريمي‏كنيم[14].
در حديث ديگر آمده است كه رسولاكرم ( ص ) فرمودند :
" هر كس كه بگويد سبحانالله خدا براي او درختي در بهشت مي‏نشاند ، و هركس بگويد الحمدلله خداي براي اودرختي در بهشت مي‏نشاند و هر كس‏ بگويد لااله الا الله خدا براي او درختي در بهشتمي‏نشاند و هر كس بگويد الله اكبر خدابراي او درختي در بهشت مي‏نشاند . مردي ازقريش گفت : پس‏ درختان ما در بهشت بسيار است . حضرت فرمودند : بلي ، ولي مواظبباشيد كه آتشي نفرستيد كه آنها را بسوزاند ، و اين بدليل گفتار خداي عزوجل است‏ كه: اي كساني كه ايمان آورديد خدا و فرستاده او را فرمان بريد و عملهاي‏ خويش راباطل نكنيد "[15]
يعني همچنانكه با كارهاي نيكاين جريانتان ، درختان بهشت را بوجود مي‏آوريد ، با اعمال بد خويشتن نيز آتش جهنمرا شعله ور مي‏سازيد و ممكن‏ است اين آتش ، آنچه را كه حسنات شما ايجاد كرده اند نابودسازند . در حديث ديگر فرمود:
«ان الحسد لياكل الايمان كماتاكل النار الحطب[16]» ( 3 ) . " حسد ورزيدن ،ايمان آدمي را مي‏خورد آنچنان كه آتش ، هيزم را مي‏بلعد و خاكستر مي‏كند . "
 معلوم مي‏شودجهنم نيز مانند بهشت صحرائي خالي است ، آتشها و عذابها تجسم همان گناهاني است كهبه دست بشر روشن و فرستاده مي‏شود ، مار و كژدم و آب جوشان و خوراك زقوم دوزخ ، ازناپاكيها و پليديها خلق مي‏شود ، همانطوري كه حور و قصور و نعيم جاويدان بهشت ازتقوا و كارهاي نيك‏ آفريده مي‏شود . خدا در مورد دوزخيان مي‏فرمايد :
«اولئك لهم عذاب من رجز اليم[17]» " آنان شكنجه‏اي دردآور از ناپاكيدردآور خويش دارند " .
سه نوع كيفر
دو بحث گذشته كه " تفاوتهاي دو جهان " و" ارتباط دو جهان " را مطرح كرديم ، مقدمه‏اي بود براي بحث حاضر كهمي‏خواهيم انواع مجازاتها را بررسي نماييم . در اين بحث مي‏خواهيم ثابت كنيم كهنوع مجازات در آخرت‏ با نوع مجازات در دنيا متفاوت است ، و پاسخ اشكال بي تناسبيجرم و مجازات ، بستگي به فهم اين تفاوت دارد . مجازات بر سه گونه است :
1. مجازات قراردادي ( تنبيه و عبرت ).
2. مجازاتي كه با گناه ، رابطه تكويني و طبيعي دارد . ( مكافات دنيوي‏ ).
3. مجازاتي كه تجسم خود جرم است و چيزي جدا از آن نيست . ( عذاب‏ اخروي ) .
تنبيه و عبرت
نوع اول مجازات همان كيفرها و مقررات جزائي است كه درجوامع بشري به‏ وسيله مقننين الهي يا غير الهي وضع گرديده است . فايده اينگونهمجازاتها دو چيز است ، يكي جلوگيري از تكرار جرم به وسيله خود مجرم يا ديگران ازطريق رعبي كه كيفر دادن ايجاد مي‏كند ، و به همين جهت مي‏توان اين نوع از مجازاترا " تنبيه " ناميد . فايده ديگر ، تشفي و تسلي خاطر ستمديده‏ است و ايندر مواردي است كه از نوع جنايت و تجاوز به ديگران باشد .
حس انتقامجويي و تشفي طلبي دربشر بسيار قوي است و در دوره‏هاي‏ ابتدائي و جامعه‏هاي بدوي ظاهرا قوي‏تر بوده است. اگر جاني را از طريق‏ قانون ، مجازات نمي‏كردند ، تباهي و فساد بسياري در جامعهپديد مي‏آمد . اين حس ، هم اكنون هم در بشر هست ، نهايت اينكه در جوامع متمدناندكي‏ ضعيف تر يا " پنهان تر " است . انسان ستمديده دچار عقده روحيمي‏گردد ، اگر عقده او خالي نگردد ممكن است - بطور آگاهانه يا ناآگاهانه - روزي‏مرتكب جنايت گردد . ولي وقتي كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند ، عقده‏اش بازمي‏گردد و روانش از كينه و ناراحتي پاك مي‏شود .
قوانين جزائي براي تربيت مجرمينو براي برقراري نظم در جامعه‏ها ضروري‏ و لازم است ، هيچ چيز ديگري نمي‏تواندجانشين آن گردد . اين كه برخي‏ مي‏گويند بجاي مجازات بايد مجرم را تربيت كرد وبجاي زندان بايد دار التأديب ايجاد كرد ، يك مغالطه است ، تربيت و ايجاد دارالتأديب ، بي‏شبهه لازم و ضروري است و مسلما تربيت صحيح از ميزان جرائم مي‏كاهد ،همچنانكه نابساماني اجتماعي يكي از علل وقوع جرائم است و برقراري‏ نظامات اجتماعيو اقتصادي و فرهنگي صحيح نيز به نوبه خود از جرائم‏ مي‏كاهد ، ولي هيچيك از اينهاجاي ديگري را نمي‏گيرد ، نه تربيت و نه‏ نظامات عادلانه جانشين كيفر و مجازاتمي‏گردد ، و نه كيفر و مجازات‏ جانشين تربيت صحيح و نظام اجتماعي سالم مي‏شود .
هر اندازه تربيت ، درست و نظاماجتماعي ، عادلانه و سالم باشد باز افرادي طاغي و سركش پيدا مي‏شوند كه تنها راهجلوگيري از آنها مجازاتها و كيفرهاست كه احيانا بايد سخت و شديد باشد .
از طريق تقويت ايمان و ايجادتربيت صحيح و اصلاح جامعه و از بين بردن‏ علل وقوع جرم مي‏توان از تعداد جرمها وجنايتها تا حدود زيادي كاست و بايد هم از اين راهها استفاده كرد ، ولي نمي‏تواندانكار كرد كه مجازات‏ هم در جاي خود لازم است و هيچيك از امور ديگر اثر آن راندارد . بشر هنوز موفق نشده است و شايد هم هيچوقت موفق نشود كه از طريق اندرزگوييو ارشاد و ساير و سائل آموزشي و پرورشي بتواند همه مردم را تربيت كند ، و اميدي همنيست كه تمدن و زندگي مادي كنوني بتواند وضعي را بوجود آورد كه‏ هرگز جرمي واقعنشود . تمدن امروز نه تنها جرمها را كم نكرده است ، بلكه‏ به مراتب آنها را بيشترو بزرگتر كرده است .
دزديهايي كه در قديم به شكلآفتابه دزدي ، جيب بري يا سر گردنه گرفتن‏ انجام مي‏گرفت امروز به هزار رنگ و شكلمرئي و نامرئي ، زير پرده و روي‏ پرده انجام مي‏گيرد ، روي پرده‏اش هم كمنيست ، مي‏بينيم يك كشتي و يا چند كشتي را از دريا مي‏دزدند .
به دلائلي كه ذكر شد بايدپذيرفت كه وضع مجازاتها و كيفرهاي قراردادي‏ براي اجتماعات بشري لازم و مفيد استولي چنان كه قبلا گفته شد لازم است‏ وضع كنندگان مقررات جزائي ، تناسب جرم و مجازاترا رعايت كنند .
اما نكته جالب اين است كهاينگونه مجازاتها در جهان آخرت معقول‏ نيست ، زيرا در آنجا نه جلوگيري از تكرارجرم مطرح است نه تشفي ، نه‏ آخرت جاي عمل است تا عقوبت كردن انسان به اين منظورباشد كه دوباره‏ مرتكب كردار زشت نشود ، و نه خدا - العياذ بالله - حس انتقامجوييو تشفي [ طلبي ] دارد كه بخواهد براي خالي كردن عقده دل خود انتقام بگيرد ، و نهدر آنجا مسأله تشفي قلب مظلومين مطرح است ، خصوصا اگر آن مظلوم از اولياء خدا ومظاهر رحمت واسعه الهيه باشد ، بديهي است كه براي غير اولياء نيز در جهان و انفسااندكي خير و رحمت و مغفرت بر يك دنيا انتقام از دشمن ترجيح دارد .
به علاوه ، همه عذابها كه مربوطبه حقوق مردم نيست تا گفته شود عدل‏ الهي ايجاب مي‏كند كه رضاي دل مظلومين از راهانتقام از ظالم تحصيل شود . قسمت مهمي از عذابها مربوط است به شرك ، ريا ، تركعبادت خدا و امثال اينها كه " حق الله " است نه " حق الناس "، و در اين گونه‏ موارد هيچ يك از دو اثر و خاصيتي كه براي مجازاتهاي دنيوي هستوجود ندارد .
مكافات دنيوي
دومين نوع از انواع مجازات ،كيفرهايي است كه رابطه علي و معلولي با جرم دارند ، يعني معلول جرم و نتيجه طبيعيآن است . اين كيفرها را " مكافات عمل " يا " اثر وضعي گناه "مي‏نامند . بسياري از گناهان ، اثرات وضعي ناگواري در همين جهان براي ارتكاب كنندهبوجود مي‏آورد . مثلا شرابخواري علاوه بر اينكه زيانهاي اجتماعي ببار مي‏آوردصدمه‏هايي بر روان و جسم شرابخوار وارد مي‏سازد . شرابخواري موجب اختلال اعصاب وتصلب شرائين‏ و ناراحتيهاي كبدي مي‏گردد . فحشاء ممكن است سوزاك و سفليس توليد كند.
اينها اثر ذاتي گناه است و كيفرقانوني نيست تا گفته شود كه بايد تناسب جرم و مجازات در آن رعايت گردد . اگر كسيسمي كشنده را بنوشد و به اندرز نصيحتگو اعتناء نكند خواهد مرد . مردن ،نتيجه طبيعي و اثر وضعي نوشيدن سم است . چنين آدم خيره سري قطعا مي‏ميرد ، ولي غلطاست كه كسي بگويد اين بيچاره‏ فقط پنج دقيقه مرتكب جرم شده چرا به كيفر مرگ مبتلاشد و هستي خود را از دست داد ؟ اگر به كسي بگويند خود را از قله كوه پرت نكن وگرنه نابود مي‏گردي ، حق ندارد اعتراض كند و بگويد چه تناسبي هست ميان خيره سريمن‏ و اين جزاي شاق . اينجا حساب علت و معلول است . سقوط از كوه يا نوشيدن‏ زهر ،علت است و نابودي معلول آن است . اثر آن علتها اين است و جز اين نتواند بود .
مسأله تناسب جرم و كيفر ، مربوطبه كيفرهاي قراردادي است كه رابطه‏ آنها با جرم ، رابطه قراردادي است نه واقعي وذاتي ، اما مكافاتهاي‏ طبيعي ، نتيجه و لازمه عمل‌اند و همانطوري كه در بخش دوماين كتاب بيان‏ كرديم هر چيزي در نظام علت و معلول جهان ، موقعيت خاصي دارد و هرگزممكن نيست كه علت واقعي ، معلول واقعي را به دنبال خود نياورد .
در بحث تفاوتهاي دنيا و آخرتگفتيم كه دنيا موسم كشت است و آخرت‏ فصل درو . ولي گاهي برخي از اعمال در هميندنيا ، نتايج خود را نشان‏ مي‏دهد و به اصطلاح كشته‏ها درو مي‏گردد . البته ايندريافت ثمره عمل و درو كردن كشته ، نوعي از جزاي الهي است ولي جزاي كامل نيست ،محاسبه دقيق و مجازات كامل در آخرت انجام مي‏گيرد . دنيا خانه عمل است و احياناجزا هم در آن ديده مي‏شود ولي آخرت صد در صد خانه جزا و حساب است ، در آنجا مجاليبراي عمل نيست .
كارهايي كه مربوط به مخلوقخداست ، خواه نيكي و خدمت به خلق باشد يا بدي و صدمه به مردم ، غالبا در همين دنياپاداش و كيفري دارد بي آنكه‏ چيزي از جزاي اخروي آنها كاسته گردد .
بدي كردن با والدين ، در همينجهان كيفر دارد مخصوصا اگر آن بدي العياذ بالله - كشتن والدين باشد . حتي اگر پدرو مادر انسان فاسق و يا كافر هم‏ باشند باز هم بدي نسبت به آنها بي عكس العملنمي‏ماند .
منتصر عباسي پدرش متوكل را كشتو پس از مدت كوتاهي خودش نيز كشته‏ شد ، در حالي كه متوكل مرد بسيار خبيث و ناپاكيبود ، متوكل در محافل‏ انس و سرگرميش اميرالمؤمنين علي ( ع ) را به مسخره مي‏گرفت، دلقكهايش‏ خود را به قيافه آن حضرت مي‏ساختند و تقليد در مي‏آوردند و مسخرگيمي‏كردند و در اشعار خويش به او اهانت مي‏كردند . گويند منتصر از او شنيد كه‏ حضرتفاطمة سلام الله عليها را دشنام مي‏دهد ، از بزرگي پرسيد كه مجازاتش‏ چيست ؟ ويپاسخ داد قتلش واجب است ولي بدان كه هر كس پدرش را بكشد عمرش كوتاه خواهدشد . منتصر گفت من باكي ندارم كه در اطاعت خدا عمر من كوتاه گردد . پدرش را كشت‏ وپس از وي هفت ماه بيشتر زنده نماند[18].
علي ( ع ) در مورد عكس العملاحسان و خدمت به خلق در همين جهان ، مي‏فرمايد: «لايزهدنك في المعروف من لايشكره لك ، فقد يشكرك عليه من لا يستمتع‏ بشي‏ء منه ، و قد تدرك من شكر الشاكراكثر مما اضاع الكافر ، و الله يحب‏ المحسنين[19]»  " اين كه گاهي به كسي نيكي مي‏كني و اوقدرشناسي نمي‏كند (و يا ناسپاسي‏ مي‏كند) تو را به كار نيك بي‌رغبت نكند كه احياناتو پاداش خويش را بيش از آنچه بخواهي از او بگيري از دست كسي مي‏گيري كه هيچ به اونيكي‏ نكرده‏اي . به هر حال جهان پاداش تو را پس مي‏دهد ، ولو از ناحيه‏اي كه توهرگز گمان نمي‏بري " .
مولوي در مورد عمل و عكس العملمي‏گويد :
اين جهان كوه است و فعل ماندا           باز آيد سوي ما از كُه صدا
 ديگري در مجازاتها و مكافاتهاي دنيا مي‏گويد :
به چشم خويش ديدم در گذرگاه              كه زد بر جان موري مرغكي راه
هنوز از صيد ، منقارش نپرداخت              كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت
چو بد كردي مشو ايمن زآفات                كه واجب شد طبيعت را مكافات
البته نبايد چنين بينديشيم كههر گاه صدمه و مصيبتي بر يك فرد يا يك‏ گروه وارد شد حتما مكافات اعمال آنهاست ،زيرا مصائب اين جهان‏ فلسفه‏هاي ديگري هم دارد ، آنچه كه ما معتقد هستيم اين استكه در اين‏ جهان في الجمله مكافات عمل هم وجود دارد .
عذاب اخروي
مجازاتهاي جهان ديگر ، رابطه تكويني قوي تري با گناهاندارند . رابطه‏ عمل و جزا در آخرت نه مانند نوع اول ، قراردادي است و نه مانند نوعدوم‏ از نوع رابطه علي و معلولي است ، بلكه از آن هم يك درجه بالاتر است . دراينجا رابطه " عينيت " و " اتحاد " حكمفرماست ، يعني آنچه كهدر آخرت به عنوان پاداش يا كيفر به نيكوكاران و بدكاران داده مي‏شود تجسم‏ خود عملآنهاست .
قرآن كريم مي‏فرمايد: «يوم تجد كل نفس ما عملت من خيرمحضرا و ما عملت من سوء تود لو ان‏ بينها و بينه امدا بعيدا[20]» " روزي كه هر كس آنچه از كار نيك يازشت انجام داده است حاضر مي‏بيند ، آرزو مي‏كند كه كاش بين او و بين كار زشتشمسافت درازي فاصله‏ مي‏بود"
در جاي ديگر مي‏فرمايد: «و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا[21]» " آنچه را كه انجام داده‏اند حاضرمي‏يابند و پروردگار تو به احدي ستم‏ نمي‏كند " .
در جاي ديگر مي‏فرمايد: «يومئذ يصدر الناس اشتاتاليروا اعمالهم * فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره * و من يعمل مثقال ذرة شرا يره[22]» " در اين روز مردم گروه گروه بيرونمي‏آيند تا در نمايشگاه اعمال ، اعمال آنها به آنها ارائه داده شود . پس هر كسهموزن يك ذره ، كار نيك كند آن را مي‏بيند و هر كس هموزن يك ذره ، كار زشت كندمي‏بيند " .
 درآيه‏اي كه به قول برخي از مفسرين آخرين آيه‏اي است از قرآن كه نازل‏ شده استمي‏فرمايد: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون[23]» . " و بپرهيزيد از آنروز كه بسوي خدا بازگشت داده مي‏شويد ، آنگاه به‏ هر كسي آنچه كه فراهم كرده استبه تمام و كمال پرداخت مي‏گردد و به آنان‏ ستم نمي‏شود " .
درباره مال يتيم خوردن تعبيرقرآن كريم اين است: «ان الذين يأكلون اموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهمنارا و سيصلون سعيرا[24]»  " آنان كه اموال يتيمان را به ستم مي‏خورند، جز اين نيست كه در شكم‏ خويش آتش فرو مي‏برند و بزودي در آتشي افروخته مي‏افتند" . يعني مال يتيم خوردن عينا آتش خوردن است اما چون در اين دنيا هستندنمي‏فهمند ، به محض اينكه حجاب بدن كنار رفت و از اين جهان بيرون شدند آتشمي‏گيرند و مي‏سوزند .
قرآن كريم باورداران را چنيناندرز مي‏دهد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله[25]» " اي ايمان داران ،پرواي خدا را داشته باشيد ، و هر كسي بايد بنگرد كه چه چيزي براي فرداي خود پيشفرستاده است ، و از خدا پروا كنيد . . . " .
لحن قاطع و صريح عجيبي است ، بهصورت امر مي‏فرمايد : هر كس بايد بنگرد كه براي فرداي خود چه پيش فرستاده است .سخن از پيش فرستادن‏ است ، يعني شما عينا همان چيزهايي را كه اكنون مي‏فرستيدخواهيد داشت ، لذا درست بنگريد كه چه مي‏فرستيد .
همچون كسي كه وقتي در سفر استاشيائي را خريداري كرده و پيش از خود به وطن خود مي‏فرستد ، او بايد دقت كند ،زيرا وقتي از سفر برگشت و به‏ وطن خويش رسيد ، در بسته بندي‏هاي پستي اي كهفرستاده است همان چيزهايي است كه‏ خودش تهيه كرده است ، ممكن نيست كه نوعي كالاپيش فرستد ، و هنگام‏ بازگشت به وطن به نوعي ديگر دست يابد .
در اين آيه كريمه ، دو بار كلمه" « اتقوا الله »" آمده است و بين‏ آنها فقط يك جمله كوتاه وجوددارد : " «و لتنظر نفس ما قدمت لغد" . شايد در قرآن كريم ،مشابهي نداشته باشد كه با اين فاصله كوتاه دو بار امر به تقوا شده باشد .
باز هم قرآن كريم مي‏فرمايد: «اذاالشمس كورت * و اذا النجوم انكدرت * و اذا الجبال سيرت* و اذا العشار عطلت * و اذاالوحوش حشرت * و اذا البحار سجرت * و اذا النفوس زوجت * و اذا الموؤدة سئلت * بايذنب قتلت * و اذا الصحف‏ نشرت * و اذا السماء كشطت * و اذا الجحيم سعرت * واذاالجنة ازلفت * علمت نفس ما احضرت[26]»  " آن زمان كه خورشيد از درخشش بيفتد ،ستارگان بيفروغ شوند ، كوهها سير داده شوند ، شتران آبستن به حال خود رها گردند ،حيوانات وحشي جمع‏ شوند ، درياها مشتعل شوند ، جانها جفت گردند ، درباره دخترانيكه زنده‏ بگور شده‏اند پرسش شود كه به موجب چه گناهي كشته شدند ؟ نامه‏ها گشوده‏شود ، آسمان بر كنده شود ، دوزخ افروخته گردد و بهشت نزديك آورده شود هر كس خواهددانست چه آماده و حاضر كرده است " .
يعني آنچه به آدمي در آن جهانمي‏رسد ، اعم از نعيم بهشتي و عذاب دوزخي‏ ، همه ، چيزهايي است كه آدمي خودش آمادهو حاضر ساخته است ، الا اينكه‏ در اين دنيا آنها را نمي‏شناسد و در آخرت آنها راخواهد شناخت ، و اين‏ مضمون آيات بسياري از قرآن كريم است كه مي‏فرمايد روز قيامتخدا به شما خبر مي‏دهد كه شما چه مي‏گرديد ، يعني شما اكنون خبر نداريد كه چه كارمي‏كنيد ، روز رستاخيز از كار خويش با خبر مي‏شويد و كردار خود را خواهيد شناخت .
«قل ان الموت الذي تفرون منهفانه ملاقيكم ثم تردون الي عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون[27]».
" بگو : مرگي كه از آنمي‏گريزيد بزودي با شما ملاقات خواهد داشت ، آنگاه به سوي داناي پنهان و آشكار ،برگردانيده مي‏شويد ، پس شما را به‏ كردارهايتان آگاه مي‏سازد " .
مجازات آخرت، تجسم يافتن عملاست . نعيم و عذاب آنجا همين اعمال‏ نيك و بد است كه وقتي پرده كنار رود تجسم وتمثل پيدا مي‏كند ، تلاوت‏ قرآن صورتي زيبا مي‏شود و در كنار انسان قرار مي‏گيرد ،غيبت و رنجانيدن‏ مردم به صورت خورش سگان جهنم در مي‏آيد .
به عبارت ديگر اعمال ما صورتيملكي دارد كه فاني و موقت است و آن‏ همان است كه در اين جهان به صورت سخن يا عمليديگر ظاهر مي‏شود ، و صورتي و وجهه‏اي ملكوتي دارد كه پس از صدور از ما هرگز فانينمي‏شود و از توابع و لوازم و فرزندان جدا ناشدني ماست . اعمال ما از وجه ملكوتي وچهره غيبي باقي است و روزي ما به آن اعمال خواهيم رسيد و آنها را با همان وجهه وچهره مشاهده خواهيم كرد ، اگر زيبا و لذتبخش است نعيم ما خواهد بود و اگر زشت وكريه است آتش و جحيم ما خواهد بود .
در حديث است كه زني برايمسأله‏اي به حضور رسول اكرم ( صلي الله عليه‏ و آله و سلم) مشرف شد ، وي كوتاه قدبود ، پس از رفتنش عايشه كوتاه‏ قدي وي را با دست خويش تقليد كرد، رسول اكرم ( صليالله عليه و آله و سلم ) به وي فرمودند : خلال كن . عايشه گفت : مگر چيزي خوردم يارسول‏ الله ؟ ! حضرت فرمود : خلال كن . عايشه خلال كرد و پاره گوشتي از دهانش‏افتاد[28].
در حقيقت حضرت با تصرف ملكوتي ،واقعيت ملكوتي و اخروي غيبت را در همين جهان به عايشه ارائه دادند .
قرآن كريم درباره غيبتمي‏فرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضا ، ا يحب احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتافكرهتموه[29]». " مسلمانان از يكديگرغيبت نكنند ، آيا كسي دوست مي‏دارد كه گوشت‏ برادر خويش را در وقتي كه مرده است بخورد؟ نه ، از اين كار تنفر داريد " .
قيس بن عاصم كه از اصحاب رسولخدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) است نقل كرده كه روزي با گروهي از " بنيتميم " خدمت پيغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) شرفياب شدم ، گفتم يارسول الله ! ما در صحرا زندگي مي‏كنيم و از حضور شما كمتر بهره‏مند مي‏گرديم ، مارا موعظه‏ فرماييد .
رسول اكرم نصايح سودمندي فرمودو از آن جمله چنين فرمود:
" براي تو به ناچارهمنشيني خواهد بود كه هرگز از تو جدا نمي‏گردد ، با تو دفن مي‏گردد در حالي كه تومرده‏اي و او زنده است . همنشين تو اگر شريف باشد تو را گرامي خواهد داشت و اگرنابكار باشد تو را به دامان‏ حوادث مي‏سپارد . آنگاه آن همنشين با تو محشورمي‏گردد و در رستاخيز با تو برانگيخته مي‏شود و تو مسؤول آن خواهي بود . پس دقت كنكه همنشيني كه‏ انتخاب مي‏كني نيك باشد زيرا اگر او نيك باشد مايه انس تو خواهدبود و در غير اين صورت موجب وحشت تو مي‏گردد . آن همنشين ، كردار تو است " .
قيس بن عاصم عرض كرد دوستمي‏دارم كه اندرزهاي شما به صورت اشعاري‏ درآورده شود تا آن را حفظ و ذخيره كنم وموجب افتخار ما باشد . رسول‏ اكرم ( صلي الله عليه و آله ) دستور فرمود كسي بهدنبال حسان بن ثابت‏ برود ، ولي قبل از اينكه حسان بيايد قيس خودش كه از سخنانرسول اكرم به‏ هيجان آمده بود ، نصايح رسول خدا را به صورت شعر درآورد و به حضرتعرضه‏ داشت . اشعار اين است :
تخير خليطا من فعالك انما               قرين الفتي في القبر ما كان يفعل
و لابد بعد الموت من ان تعده          ليوم ينادي المرء فيه فيقبل
فان كنت مشغولا بشي‏ء فلا تكن       بغير الذي يرضي به الله تشغل
فلن يصحب الانسان من بعد موته     و من قبله الا الذي كان يفعل
الا انما الانسان ضيف لاهله             يقيم قليلا فيهم ثم يرحل
" از كردار خويشتن ، دوستيبراي خود برگزين كه رفيق آدمي در گور ( برزخ ) همان اعمال او مي‏باشد " ." بناچار بايد همنشين خود را براي روز رستاخيز انتخاب كني و آماده‏ سازي" . " پس اگر بچيزي سرگرم مي‏شوي مراقب باش كه جز به آنچه خدا مي‏پسنددنباشد " . " زيرا آدمي پس از مرگ جز با كردار خويش قرين نمي‏گردد ". " همانا آدمي در خانواده خود ميهماني بيش نيست كه اندكي در ميان‏ايشان درنگ و سپس كوچ مي‏كند "[30]
 در حديث است كه:«انما هي اعمالكم ردت اليكم» . اين عذابها همان اعمال و كردارهاي شماست كهبه سوي شما برگردانيده شده‏ است .
آفرين بر سعدي ، عالي سروده است :
هر دم از عمر مي‏رود نفسي                 چون نگه مي‏كنم نمانده بسي
اي كه پنجاه رفت و در خوابي             مگر اين پنج روز دريابي
خجل آنكس كه رفت و كار نساخت      كوسرحلت زدند و بار نساخت
عمر ، برف است و آفتاب تموز           اندكي مانده ، خواجه غره هنوز
هر كه آمد عمارتي نو ساخت             رفت و منزل به ديگري پرداخت
برگ عيشي به گور خويش فرست       كسنيارد زپس تو پيش فرست
هر كه مزروع خود بخورد بخويد         وقت خرمنش خوشه بايد چيد
اي تهيدست رفته در بازار                  ترسمت بر نياوري دستار
يادي از استاد
از استاد خودم عالم جليل القدر ، مرحوم آقاي حاج ميرزاعلي آقا شيرازي‏ (اعلي الله مقامه) كه از بزرگترين مرداني بود كه من در عمر خودديده‏ام‏ و به راستي نمونه‏اي از زهاد و عباد و اهل يقين و يادگاري از سلف صالح‏بود كه در تاريخ خوانده‏ايم ، جريان خوابي را به خاطر دارم كه نقل آن‏ بي‌فايدهنيست .
در تابستان سال بيست و سال بيست و يك ، من از قم بهاصفهان رفتم و براي اولين بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش‏استفاده كردم . البته اين آشنايي ، بعد تبديل به ارادت شديد از طرف من‏ و محبت ولطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد بطوري كه بعدها ايشان بهقم آمدند و در حجره ما بودند و آقايان علماء بزرگ حوزه علميه كه همه به ايشانارادت مي‏ورزيدند در آنجا از ايشان ديدن مي‏كردند .
در سال بيست كه براي اولين باربه اصفهان رفتم ، هم مباحثه گراميم كه‏ اهل اصفهان بود و يازده سال تمام با هم هم‌مباحثهبوديم ، و اكنون از مدرسين و مجتهدين بزرگ حوزه علميه قم است به من پيشنهاد كرد كهدر مدرسه صدر ، عالم بزرگي است نهج البلاغه تدريس مي‏كند ، بيا برويم به‏ درس او .اين پيشنهاد براي من سنگين بود ، طلبه‏اي كه " كفايه الاصول " مي‏خواند، چه حاجت دارد كه به پاي تدريس نهج البلاغه برود ؟ ! نهج‏ البلاغه را خودش مطالعهمي‏كند و با نيروي اصل برائت و استصحاب مشكلاتش‏ را حل مي‏نمايد !
چون ايام تعطيل بود و كارينداشتم و به علاوه پيشنهاد از طرف هم‏ مباحثه‏ام بود پذيرفتم ، رفتم اما زود بهاشتباه بزرگ خودم پي بردم ، دانستم كه نهج البلاغه را من نمي‏شناخته‏ام و نه تنهانيازمندم به فرا گرفتن‏ از استاد ، بلكه بايد اعتراف كنم كه نهج البلاغه ، استاددرست و حسابي‏ ندارد . به علاوه ديدم با مردي از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم كهبه‏ قول ما طلاب ممن ينبغي ان يشد اليه الرحال " از كساني است كه شايسته‏ استاز راههاي دور بار سفر ببنديم و فيض محضرش را دريابيم " .
او خودش يك نهج البلاغه "مجسم " بود ، مواعظ نهج البلاغه در اعماق‏ جانش فرو رفته بود . براي من محسوسبود كه روح اين مرد با روح‏ اميرالمؤمنين ( ع ) پيوند خورده و متصل شده است .راستي من هر وقت‏ حساب مي‏كنم ، بزرگترين ذخيره روحي خودم را درك صحبت اين مردبزرگ‏ مي‏دانم ، رضوان الله تعالي عليه و حشره مع اوليائه الطاهرين و الائمهالطيبين .
من از اين مرد بزرگ داستانهادارم . از جمله به مناسبت بحث ، رؤيائي‏ است كه نقل مي‏كنم : ايشان يك روز ضمن درسدر حالي كه دانه‏هاي اشكشان بر روي محاسن‏ سفيدشان مي‏چكيد اين خواب را نقل كردند، فرمودند:
" در خواب ديدم مرگم فرارسيده است ، مردن را همان طوري كه براي ما توصيف شده است ، در خواب يافتم ، خويشتنرا جدا از بدنم مي‏ديدم ، و ملاحظه مي‏كردم كه بدن مرا به قبرستان براي دفن حملمي‏كنند . مرا به‏ گورستان بردند و دفن كردند و رفتند . من تنها ماندم و نگران كهچه بر سر من خواهد آمد ؟ ! ناگاه سگي سفيد را ديدم كه وارد قبر شد . در همان حال‏حس كردم كه اين سگ ، تندخويي من است كه تجسم يافته و به سراغ من آمده است .مضطرب شدم . در اضطراب بودم كه حضرت‏ سيد الشهداء ( ع ) تشريف آوردند و به منفرمودند : غصه نخور ، من آن را از تو جدا مي‏كنم [31]".
در اين داستان ، اشاره‏اي بهشفاعت هست كه در بحث آينده به ياري خدا عنوان مي‏كنيم .
كوتاه سخن
 پاسخ اشكال " تناسب كيفر و گناه " بهاين صورت خلاصه مي‏شود كه‏ رعايت تناسب ، بحثي است كه در مورد كيفرهاي اجتماعي وقرار دادي قابل‏ طرح است . البته در اينگونه كيفرها ، قانونگزار بايد متناسب بودن كيفررا با جرم در نظر بگيرد ، اما در كيفرهايي كه رابطه تكويني با عمل دارد يعني معلولواقعي و اثر حقيقي كردار است يا كيفري كه با گناه ، رابطه‏ عينيت و وحدت دارد ،يعني در حقيقت خود عمل است ، ديگر مجالي از براي‏ بحث تناسب داشتن و نداشتن نيست.
برتراند راسل كه مي‏گويد چگونهممكن است خدايي باشد و ما را در برابر جرمهاي بسيار كوچك ، مجازاتهاي بسيار بزرگبكند اين معني را درك‏ نمي‏كرده كه رابطه آخرت با دنيا از قبيل روابط قراردادي واجتماعي نيست‏ .
امثال راسل از معارف و حقايقاسلامي دور و بي‌خبرند ، با الفباي معارف‏ الهي هم آشنايي ندارند . آشنايي امثالراسل فقط با دنياي مسيحي است ، از حكمت و فلسفه و عرفان اسلامي و از معارف بلنداسلامي كمترين آگاهي ندارند . راسل در نظر كسي كه اندك آشنايي با معارف اسلاميدارد ، در فلسفه به مفهوم اسلامي و شرقي آن ، يك كودك دبستاني هم به شمار نمي‏رود.
اسلام در دامن خود ، مردانبزرگي را تربيت كرده است كه در وقتي كه در همين جهان بوده‏اند ، با جهان آخرت آشناشده‏اند و حقايقي را كه فوق تصور " راسل "ها ست لمس كرده‏اند.
 شاگردان مكتب قرآن ، اين حقيقت را نيكآموخته‏اند كه جزاي آخرت عين‏ كردار دنياست ، چيزي جدا از عمل نيست . مولوي اشعاريدارد كه اين‏ حقيقت را بيان مي‏كند و از نظر موعظه و تذكر خود ما نيز نقل آنهامناسب‏ است ، مي‏گويد:
اي دريده پوستين يوسفان                 گرگ بر خيزي از اين خواب گران
گشته گرگان يك به يك خوهاي تو     مي‏درانند از غضب اعضاي تو
ز آنچه مي‏بافي همه روزه بپوش         ز آنچه مي‏كاري همه ساله بنوش
گر ز خاري خسته‏اي ، خود كشته‏اي    ور حرير و قز دري ، خود رشته‏اي
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست    آن درختي گشت و ز آن زقوم رست
اين سخنهاي چو مار و كژ دمت         مار و كژدم مي‏شود گيرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار       صورت خوكي بود روز شمار
زانيان را گنده اندام نهان                  خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفي كان به دلها مي‏رسيد         گشت اندر حشر محسوس و پديد
بيشه‏اي آمد وجود آدمي                  بر حذر شو زين وجود ار آدمي
ظاهر و باطن اگر باشد يكي             نيست كس را در نجات او شكي
در وجود ما هزاران گرگ و خوك     صالح و نا صالح و خوب و خشوك
         حكم ، آن خو راست كان غالبتر است   چون‌كه زر بيش از مس آمد آن زر است
سيرتي كاندر وجودت غالب است      هم بر آن تصوير ، حشرت واجب است
آفرين بر قرآن با اين شاگردانش. اگر قرآن نمي‏بود ، مولوي و حافظ و سنائي و عطار و سعدي و امثال آنها بوجودنمي‏آمدند . استعداد ايراني با نور اسلام شكفت و اين افتخار ، ايران را بس كهتوانست معارف اسلام را بهتر از هر قوم ديگري دريافت كند . سخن خود را به اندرزهايزيباي سعدي در اين زمينه پايان مي‏دهيم:
    خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم
                                            ديبانتوان بافت از اين پشم كه‏ رشتيم
بر لوح معاصي خط عذري نكشيديم
                                              پهلوي كبائر حسناتي ننوشتيم
پيري و جواني چو شب و روز بر آمد
                                            ماشب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
ما را عجب ارپشت و پناهي بود آنروز
                                           كامروزكسي را نه پناهيم و نه‏ پشتيم
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
                                          شايدكه ز مشاطه نرنجيم ، كه زشتيم



[1] . نهج‌البلاغه خطبه 95
[2] . بحار چاپ كمپاني جلد 15 جزء چهارم ص188 «اياكم و الغيبه فانها ادام كلابالنار»
[3] . عنكبوت/64
[4] .يس/65
[5] .فصلت/21
[6] . نهچ‌البلاغه/ خطبه‌ي 42
[7] . همان/خطبه‌ي 187
[8] . اصول كافي
[9] . يس/59
[10] . انعام/16 و چهار موردديگر
[11] . اخوانا علي سرر متقابلين (سوره‌ي حجرآيه‌ي 47)
[12] . كلما دخلت امه لعنت اختها (اعراف/38) ان ذلك لحق تخاصم اهل النار (سوره ص/64)
[13] . تفسير الميزان جلد سيزده ص23
[14]. وسايل‌الشيعه/جزء چهارم از جلد دوم/ص1208
[15] . همان/جزء دوم از جلد دوم/ص1206و سوره‌ي محمد/33
[16] . اصول كافي 2ص231
[17] .سبأ/5
[18] . سفينه‌البحار-ماده‌ي «وكل».بحارالانوار/ج10ص296
[19] . نهج‌البلاغه/حكمت195
[20] . آل‌عمران/30
[21] . كهف/49
[22] . زلزال/7-8
[23] . بقره/281
[24] . نساء/10
[25] . حشر/18
[26]. تكوير/1-14
[27] . جمعه/8
[28] . بحارالانوار/ج15/ص188
[29] . حجرات/12
[30] . خصال صدوق باب ثلاثه شماره81
[31]. مرحوم حاج ميرزا علي آقا اعلي الله مقامه ، ارتباط قوي و بسيار شديدي باپيغمبر اكرم و خاندان پاكش ( صلوات الله و سلامه عليهم ) داشت‏ . اين مرد در عيناينكه فقيه ( در حد اجتهاد ) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود و در بعضي از قسمتها، مثلا طب قديم و ادبيات ، از طراز اول‏ بود و " قانون " بوعلي را تدريسمي‏كرد ، از خدمتگزاران آستان مقدس‏ حضرت سيد الشهداء عليه‏السلام بود ، منبرمي‏رفت و موعظه مي‏كرد و ذكر مصيبت مي‏فرمود ، كمتر كسي بود كه در پاي منبر اينمرد عالم مخلص متقي‏ بنشيند و منقلب نشود ، خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا وآخرت ياد مي‏كرد در حال يك انقلاب روحي و معنوي بود و محبت خدا و پيامبرش و خاندانپيامبر در حد اشباع او را بسوي خود مي‏كشيد ، با ذكر خدا دگرگون‏ مي‏شد ، مصداققول خدا بود : الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم‏ايمانا و علي ربهم يتوكلون »( انفال / 2) . نام رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) يااميرالمؤمنين ( عليه‏السلام ) را كه مي‏برد اشكش جاري مي‏شد . يك سال حضرت آيتالله بروجردي ( اعلي‏ الله مقامه ) از ايشان براي منبر در منزل خودشان در دههعاشورا دعوت‏ كردند ، منبر خاصي داشت ، غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمي‏كرد .ايشان در منزل آية الله منبر مي‏رفت و مجلسي را كه افراد آن اكثر از اهل علم وطلاب بودند سخت منقلب مي‏كرد به طوري كه از آغاز تا پايان منبر ايشان ، جز ريزشاشكها و حركت شانه‏ها چيزي مشهود نبود .