• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
گفتار سوم : نحوه ي وجود نفس در قرآن و روايات
آيا روح قبلاز بدن موجود بوده و پس از تكون بدن بدان تعلق گرفته است، يا آن كه حدوث روح پس ازخلق بدن است؟ به بيان ديگر آيا بدن شرط حدوث روح است، يا روح پيش از بدن موجودبوده و بدن شرط تعلق آن به عالم طبيعت است؟
در قرآن كريمآيه اي هست كه بنابر بعضي تفاسير، بر وجود روح پيش از پيدايش بدن دلالت دارد:
“و اذ اخذربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بليشهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. او تقولوا انما اشرك اباؤنامن قبل و كنّا ذرّيّة من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون.”[1](اعراف/ 173 ـ 172)
اين آيه يكياز ديرياب ترين آيات قرآن است و درباره ي آن تفاسير متعددي ارائه شده است كه بهبخشي از آن ها اشاره مي شود:
الف ـ آيه،مربوط به عالم دنيا و نظام حاكم بر آن است; به اين معنا كه خداوند با آيات تكوينيخود چنان ربوبيت و وحدانيت خويش را آشكار كرده است كه عقل هر انساني به آن گواهيمي دهد. بنابراين بر گرفتن ذرّيه به معناي خارج كردن هر نسلي از نسل گذشته به شيوهي معمول در دنياست و ميان خداوند و انسان ها حقيقتاً گفتوگويي در نگرفته است و اينگفتوگو مانند موارد مشابه آن از باب تمثيل است.[2]
ب ـ عده ايديگر بر اين باورند كه آيه در مقام بيان نوع ديگري از علم به ربوبيت خداوند، يعنيمعرفت شهودي است، نه علم استدلالي كه در وجه اول گذشت. بنابراين، خداوند حقيقتانسان ها را به آن ها ارائه داد و ايشان فقر و نياز خود به مالك مدبر (ربّ) را باعلم شهودي به نفس خود، دريافتند. به عبارت ديگر، علم انسان به خود علم شهودي است،و اين علم عين علم به فقر و نياز به ربّ است.
بنابر اينتفسير نيز پرسش و پاسخ ياد شده در آيه، واقعي و حقيقي نبوده بلكه به زبان حال است;يعني همان گونه كه مسكين بي آن كه سخني بگويد “رنگ رخسار خبر مي دهد از سرّ درون”،وجود انسان نيز حكايت از نيازمندي او به ربوبيت خداوند است.
بنابر اين دوتفسير، آيه هيچ گونه دلالتي بر وجود انسان پيش از دنيا ندارد، بلكه قانون الهي رادر پيدايش انسان، و كيفيت ارائه آيات و اقرار بندگان را به ربوبيت بيان مي كند. ازاين رو صاحبان اين تفسير، رواياتي را كه از اين آيه بر عالم ذر استدلال كرده اند،به دليل مخالفت با ظاهر قرآن كنار گذاشته اند.
اما به نظر ميرسد كه دو تفسير ياد شده با سياق آيه هم آهنگي ندارند. چرا كه آيه با كلمه ي “اذ”كه بر زمان گذشته دلالت مي كند، آغاز شده است. و اگر خطاب آيه به انسان ها در دنياباشد و بخواهد از آنان اقرار به ربوبيت بگيرد، با اين كلمه “اذ” سازگار نيست.
ج ـ گروهيديگر اين آيه را مانند رواياتي قرار داده اند كه بر عالم ذر دلالت مي كنند. ليكندر توجيه آن چنين گفته اند:
پس از اين كهخداوند خلقت آدم (ع) را به كمال رساند، نطفه هايي كه فرزندان وي از آن ها به وجودمي آمدند، بيرون كشيد و سپس از آن نطفه ها، ذرات نطفه هايي كه اولاد آن ها را بهوجود مي آورده اند و به همين ترتيب نصيب هر فرد انساني را از اجزاي نطفه آدم (ع)جدا كرد. آن گاه خداوند اين ذره ها را انساني كامل گردانيد و به آنان عقل و جانداد، به گونه اي كه بشنوند و سخن بگويند. سپس درباره ي ربوبيت خود، آن ها را مخاطبقرار داد و آن ها هم پاسخ گفتند و به ربوبيت خداوند اقرار كردند. پس از اخذ ميثاق،نطفه ها در اصلاب پدران و سرانجام همه در حالي كه زنده و عارف به ربوبيت بودند، درصلب آدم (ع) جمع شدند تا به ترتيب به دنيا آيند. هر چند بعضي از آنان صحنه ي اقراربه ربوبيت و پيمان خود را در دنيا فراموش مي كنند، اما حاجت خود را به رب ازمشاهده ي نفس خود در مي يابند.
به نظر مي رسدصاحبان اين تفسير حقيقت آدمي را جسماني محض قلمداد كرده باشند. افزون بر اين،تفسير ياد شده را نه مي توان با قرآن و احاديث تأييد كرد و نه دلايل عقلي آن را برمي تابد.[3]
د ـ عده ايديگر بر اين باورند كه هر چند اشاره ي آيه به كيفيت خلقت انسان ها از طريق توليدمثل است، به قرينه ي كلمه ي “اذ” (ظرف زمان گذشته) همين محتوا را بايد در ظرفيمقدمبر خلقت مادي انسان در نظر گرفت. اما چون محتواي آيه را نمي توان بر تقدم زماني درعالم طبيعت ـ
يعني وجه سوم از تفاسير ياد شده ـ حمل كرد، پس بايد عالمي پيش از عالم دنيا فرضكرد كه آدمي به نحوي در آن موجود بوده است.
بر اين تفسيراز آن جهت مي توان صحه گذارد كه قرآن كريم عوالم مختلفي را براي انسان در رجوع بهسوي خداوند بيان مي دارد; به گونه اي كه انسان الف پس از مرگ در عالم برزخ و سپسدر عالم آخرت به سر مي برد و در عين اينكه نظام اين دو عالم با جهان طبيعت متفاوتاست، شخص الف همان شخص الف است. از سوي ديگر هر موجود زميني مسبوق به يك وجود جمعينامحدود در نزد خداوند است و حدّ و اندازه ي هر شيء فقط پس از تنزّل از خزاين الهياست:
“و ان من شيءالاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم.”[4](حجر/ 21)
پس عالمانساني وجودي جمعي نزد خداوند دارد كه محتواي آيه ي سوره ي اعراف بر آن نيز منطبقاست، و چون موجودات انساني در عالم پيش از دنيا به امور مادي اشتغال نداشته اندهمواره ناظر پروردگار خويش بوده اند و بر آنان غفلتي عارض نشده توحيد ربوبي خداوندرا به عين مشاهده خويش، شهود مي كردند; هر چند پاره اي در دنيا به سبب اشتغال بهتمنّيات نفساني خود، به ورطه ي شرك فرو مي روند.
بنابر اينتفسير، هر نفس انساني به وجود ممتاز خود پيش از دنيا موجود بوده است و آن پرسش وپاسخ نيز حقيقي است نه مجازي. و اگر در پاره اي از روايات كلمه ي “ذرّ” به كاررفته است، مقصود خردي جسم انسان ها پيش از دنيا نيست، بلكه نشانه ي كثرت آنان درآنعالم است، بر خلاف دنيا كه افراد انسان هيچ گاه همه در كنار هم حضور نمي يابند.[5]
رواياتفراواني نيز وجود آدمي را پيش از قرار در عالم طبيعت بيان مي كند:
“عن ابيعبدالله (ع) في قوله عزّوجلّ: “و اذ اخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذرّيّتهم واشهدهم علي انفسهم. قال اخذ الله من ظهر ادم ذرّيّته الي يوم القيامة و هم كالذّرفعرفهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربّه و قال: الست بربّكم قالوا: بلي و انمحمداً رسول الله و علياً اميرالمومنين.”[6]
در تفسيربرهان، 37 روايت در ذيل اين آيه آمده است كه با بيش تر آن ها مي توان آشكارا بروجود نفس آدمي قبل از بدن مادي استدلال كرد.
بنابراينآياتي چون:
“والله اخرجكممن بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً”،[7](نحل/ 78) ناظر به علوم اكتسابي است نه علم بر توحيد و ولايت و معاد و بسياري از علومديگر هم چون تصديق احكام اخلاقي. زيرا اين علوم را مي توان جزء ساختار معرفت پيشيننفس آدمي دانست.
پس مي توانوجود نفس پيش از بدن را پذيرفت، بي آن كه تعلق آن را به بدن تعلقي عرضي و ناخواستهبرشمرد، و بي آن كه علوم حاصل در دنيا را از باب تذكر به شمار آورد. اما به هر رويبه نظر مي رسد كه كشف اسرار اين آيه نيازمند ابداع فرضيه هايي ديگر و سپس تحقيق درمتون ديني براي تأييد يا ردّ آن هاست. تفاوت انسان و ديگر مجردات
اگر نفوس انسانيپيش از دنيا موجود باشند، فرق آن ها با ساير “موجودات امري” هم چون ملائكه چيست؟
اولين فرقامكان هبوط روح انساني از عالم مجردات به عالم اجسام و تعلق آن به ماده و اتحاد بابدن و تدبير آن است. اما هبوط، سقوط نيست، چراكه نفس آدمي موجودي است كه از رهگذرعالم طبيعت مي تواند به كمالاتي دست يابد كه پيش از آن فاقد آن ها بوده است. ازاينجا معلوم مي شود كه روح براي استقرار در عالم ماده، بدني مشتمل بر اعضا و جوارحمي طلبد تا با آن در عالم ماده تصرف كند.
دومين فرق ايناست كه انسان ها پس از هبوط به دنيا و قرار گرفتن در معرض تكليف، يا راه سعادت راطي مي كنند يا راه شقاوت و هلاكت را.
“كما بدأكمتعودون. فريقا هدي و فريقا حقّ عليهم الضّلالة.”[8](اعراف/ 30 ـ 29)
پس نفوسانساني به جاي گاه قبل از هبوط باز مي گردند، با اين تفاوت كه به دو دسته ي سعيد وشقي تقسيم شده اند. اما ملائكه همه بر صراط حق و اطاعت خداوند باقي اند.
“بل عبادمكرمون. لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون.”[9](انبياء/ 27 ـ26)



[1] . و (يادآر) هنگامي را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريهي آنان رابرگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: “چرا،گواهي داديم.” تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين ]امر [ غافل بوديم. يا بگوييدپدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزنداني پس از ايشان بوديم. آيا ما را بهخاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند هلاك ميكني؟
[2] . زمخشري، كشاف، ج 2، ص 176.
[3] . ر.ك: طباطبايي، علاّمه سيدمحمدحسين، الميزان، ج 8، ص 315، و تفسير مجمعالبيان، ذيل آيه ياد شده.
[4] . و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينه هاي آن نزد ماست، و ما آن را جز بهاندازه اي معين فرو نمي فرستيم.
[5] . طباطبايي، علاّمه سيدمحمدحسين، الميزان، ج 8، صص 322 ـ 319، گزارش ياد شدهبرداشت نگارنده از كلام علامه طباطبايي است.
[6] . امام صادق (ع) دربارهي آيه “و هنگامي كه پروردگارت از پشت فرزندان آدمذريهي آن ها را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت” فرمود: “خداوند از پشت آدمذريه او را تا روز قيامت برگرفت در حالي كه هم چون ذراتي بودند، سپس خود را به آنها شناساند و اگر چنين نبود هيچ كس پروردگار خود را نمي شناخت، و گفت: آيا منپروردگار شما نيستم؟ آنان گفتند: آري، و محمد رسول خدا و علي اميرالمؤمنين است.”(بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 48)
[7] . و خدا شما را از شكم مادرانتان ـ درحالي كه چيزي نمي دانستيد ـ بيرون آورد.
[8] . همان گونه كه شما را پديد آورد ]به سوي او [ باز مي گرديد. ]در حالي كه [گروهي را هدايت نموده، و گروهي گمراهي بر آنان ثابت شده است.
[9] . بندگاني ارجمندند، كه در سخن بر او پيشي نمي گيرند، و خود به دستور او كارمي كنند. ر.ك: طباطبايي، علاّمه سيدمحمدحسين، الرسائل التوحيديه، صص 172 ـ 170.