• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    واژه :
- اجمالى از تاريخ زندگى دوازده امام [1]
اماماول حضرت امير المؤمنين على عليه السلام 
وى فرزند ابوطالب شيخ بنيهاشم عموى پيغمبر اكرم (ص ) بود كه پيغمبراكرم را سرپرستى نموده و در خانه خود جاى داده و بزرگ كرده بود و پس از بعثت نيزتا زنده بود از آنحضرت حمايت كرد و شر كفار عرب و خاصه قريش را از وى دفع نمود .
على عليه السلام ( بنا به نقل مشهور ) ده سال پيش از بعثتمتولد شد و پس از شش سال در اثر قحطى كه در مكه و حوالى آن اتفاق افتاد , بنا بهدرخواست پيغمبراكرم(ص )از خانه پدر به خانه پسر عموى خود پيغمبراكرم(ص )منتقلگرديد و تحت سرپرستى و پرورش مستقيم آن حضرت درآمد.[2]
پس از چند سال كه پيغمبر اكرم (ص ) به موهبت نبوت نائل شد وبراى نخستين بار درغار حرا وحى آسمانى به وى رسيد وقتى كه از غار رهسپار شهر وخانه خود شد شرح حال را فرمود على عليه السلام به آن حضرت ايمان آورد[3] وباز در مجلسى كه پيغمبر اكرم (ص ) خويشاوندان نزديك خود را جمع و به دين خود دعوتنموده فرمود : نخستين كسي كه از شما دعوت مرا به پذيرد خليفه و وصى و وزير منخواهد بود , تنهاكسي كه از جاى خود بلند شد و ايمان آورد على (ع ) بود و پيغمبراكرم (ص ) ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را درباره اش امضاء نمود[4] واز اين روى على (ع ) نخستين كسى است در اسلام كه ايمان آورد و نخستين كسى است كههرگز غير خداى يگانه را نپرستيد .
على (ع ) پيوسته ملازم پيامبراكرم (ص ) بود تا آن حضرت از مكهبه مدينه هجرت نمود و درشب هجرت نيز كه كفار خانه آن حضرت را محاصره كرده بودندوتصميم داشتندآخر شب به خانه ريخته و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمايند ,على (ع ) در بستر پيغمبر اكرم (ص ) خوابيده و آن حضرت از خانه بيرون آمده رهسپارمدينه گرديد[5] وپس از آن حضرت مطابق وصيتى كه كرده بود , امانتهاى مردم را به صاحبانش رد كردهمادر خود و دختر پيغمبر را با دو زن ديگر برداشته به مدينه حركت نمود.[6]
در مدينه نيز ملازم پيغمبر اكرم (ص ) بود و آن حضرت در هيچخلوت و جلوتى على (ع ) را كنار نزد و يگانه دختر محبوبه خود فاطمه را بوى تزويجنمود .
و درموقعى كه ميان اصحاب خود عقد اخوت مي بست او را برادر خودقرار داد.[7]على (ع ) در همه جنگها كه پيغمبر اكرم (ص ) شركت فرموده , حاضر شد جز جنگ تبوك كهآن حضرت او را در مدينه به جاى خود نشانيده بود[8] ودر هيچ جنگى پاى به عقب نگذاشت و از هيچ حريفى روى نگردانيد و در هيچ امرى مخالفتپيغمبراكرم (ص ) نكرد چنان كه آن حضرت فرمود ( هرگز على از حق و حق از على جدا نميشوند[9]على (ع ) روز رحلت پيغمبر اكرم سى و سه سال داشت و با اينكه درهمه فضائل دينى سرآمد و در ميان اصحاب پيغمبر ممتاز بود , به عنوان اين كه وى جوان است و مردم بهواسطه خونهائى كه در جنگها پيشاپيش پيغمبر اكرم (ص ) ريخته با وى دشمن اند ازخلافت كنارش زدند و به اين ترتيب دست آن حضرت از شئونات عمومى به كلى قطع شد وىنيز گوشه خانه گرفته به تربيت افراد پرداخت و بيست و پنج سال كه زمان سه خليفه پساز رحلت پيغمبر اكرم (ص ) بود , گذرانيد و پس از كشته شدن خليفه سوم مردم به آنحضرت بيعت نموده و به خلافتش برگزيدند.
آن حضرت در خلافت خود كه چهار سال و نه ماه تقريبا طول كشيدسيرت پيغمبراكرم (ص ) را داشت و بخلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده باصلاحاتپرداخت و البته اين اصلاحات بضرر برخى از سود جويان تمام ميشد و از اين رو عده اىاز صحابه كه پيشاپيش آنها ام المؤمنين عايشه و طلحه و زبير و معاويه بود , خونخليفه سوم را دستاويز قرار داده سر بمخالفت برافراشتند و بناى شورش و آشوبگرىگذاشتند .
آن حضرت براى خوابانيدن فتنه , جنگى با ام المؤمنين عائشه وطلحه و زبير درنزديكى بصره كرد كه به جنگ جمل معروف است و جنگى ديگر با معاويه درمرز عراق و شام كرد كه بجنگ صفين معروف است و يكسال و نيم ادامه يافت و جنگى ديگربا خوارج در نهروان كرد كه بجنگ نهروان معروف است و باين ترتيب بيشتر مساعى آنحضرت در ايام خلافت خود صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از كمى صبح روز نوزدهم ماهرمضان سال چهل هجرى در مسجد كوفه در سر نماز صبح بدست بعضى از خوارج ضربتى خورده ودر شب بيست و يكم ماه شهيد شد.[10]
اميرالمؤمنين على عليه السلام بشهادت تاريخ و اعتراف دوست ودشمن دركمالات انسانى نقيصه اى نداشته و در فضائل اسلامى نمونه كاملى از تربيتپيغمبر اكرم (ص ) بود .
بحثهائى كه در اطراف شخصيت او شده و كتابهائى كه در اين بارهشيعه و سنى و ساير مطلعين و كنجكاوان نوشته اند , درباره هيچيك از شخصيتهاى تاريخاتفاق نيافتاده است .
على (ع ) در علم و دانش داناترين ياران پيغمبر اكرم (ص ) وساير اهل اسلام بود و نخستين كسى است در اسلام كه در بيانات علمى خود , در استدلالسخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترين عرب بود درسخنرانى على (ع ) در شجاعت ضرب المثل بود درآنهمه جنگها كه در زمان پيغمبر اكرم (ص) و پس از آن شركت كرد , هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اينكه بارها وضمن حوادثى مانند جنگ احد وجنگ صفين و جنگ خيبر و جنگ خندق , ياران پيغمبر اكرم (ص) و لشكريان اسلام لرزيدند و يا پراكنده شده فرار نمودند , وى هرگز پشت بدشمن نكردو هرگزنشده كه كسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآويزد و جان بسلامت برد و در عينحال با كمال توانائى ناتوانى را نميكشت و فرارى را دنبال نميكرد و شبيخون نميزد وآب به روى دشمن نمي بست .
از مسلمات تاريخ است كه آنحضرت در جنگ خيبر در حمله اى كهبقلعه نمود دست بحلقه در رسانيده با تكانى در قلعه را كنده بدور انداخت.[11]
و همچنين روز فتح مكه كه پيغمبر اكرم (ص ) امر بشكستن بتهانمود بت (هبل )كه بزرگترين بتهاى مكه و مجسمه عظيم الجثه اى از سنگ بود كه بربالاى كعبه نصب كرده بودند على (ع ) بامر پيغمبر اكرم (ص ) پا روى دوش آن حضرتگذاشته بالاى كعبه رفت و هبل را از جاى خود كند و پائين انداخت.[12]
على (ع ) در تقواى دينى و عبادت حق نيز يگانه بود , پيغمبراكرم (ص ) در پاسخ كسانيكه نزد وى از تندى على (ع ) گله ميكردند ميفرمايد ( على راسرزنش نكنيد زيرا وى شيفته خداست.[13]ابودردا صحابى جسد آنحضرت را در يكى از نخلستانهاى مدينه ديد كه مانند چوب خشكافتاده اى است براى اطلاع بخانه آن حضرت آمد و بهمسر گرامى وى كه دخترپيغمبر اكرم(ص ) بود,درگذشت همسرش را تسليت گفت دختر پيغمبر (ص ) فرمود : پسر عم من نمرده استبلكه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و اينحال براى وى بسيار اتفاق ميافتد .
على (ع ) در مهربانى بزير دستان و دلسوزى به بينوايانوبيچارگان و كرم و سخا بفقرا و مستمندان قصص و حكايات بسيار دارد .
آن حضرت هر چه را بدستش ميرسيد در راه خدا به مستمندان وبيچارگان ميداد و خود با سختترين و ساده ترين وضعى زندگى ميكرد.
آن حضرت كشاورزى را دوست ميداشت و غالبا باستخراج قنوات ودرخت كارى و آباد كردن زمينهاى باير ميپرداخت ولى از اين راه هرملكى را كه آبادميكرد و يا هر قناتى را كه بيرون ميآورد وقف فقرا ميفرمود و اوقاف آن حضرت كهبصدقات على معروف بود دراواخرعهدوى عوائد ساليانه قابل توجهى (بيست و چهار هزاردنيارطلا ) داشت.[14]
امام دوم امام حسن مجتبى عليه السلام
 (آن حضرت و برادرش امامحسين (ع ) دو فرزند اميرالمؤمنين على (ع ) بودند از حضرت فاطمه (ع ) دختر پيغمبراكرم (ص ) و پيغمبر اكرم بارها ميفرمود كه حسن حسين فرزندان منند و بپاس همين كلمهعلى (ع )بساير فرزندان خود ميفرمود : ( شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندانپيغمبر خدايند[15].
امام حسن (ع ) سال سوم هجرت در مدينه متولد شد[16] وهفت سال و خرده اى جد خود را درك نمود و در آغوش مهر آنحضرت بسر برد و پس از رحلتپيغمبراكرم (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه سه ماه يا شش ماه بيشتر فاصله نداشت تحتتربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود بامر خدا و طبقوصيت آنحضرت , بامامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرده نزديك به ششماهباداره امور مسلمين پرداخت و در اين مدت معاويه كه دشمن سر سخت ( على ) و خانداناو بود و سالها بطمع خلافت ( در ابتدا بنام خونخواهى خليفه سوم و اخيرا بدعوى صريحخلافت ) جنگيده بود بعراق كه مقر خلافت امام حسن (ع )بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كردو از سوى ديگر سرداران لشكريان امام حسن را تدريجا با پولهاى گزاف و نويدهاىفريبنده اغوا نمود و لشكريان را بر آن حضرت شورانيد.[17]
بالاخره آن حضرت بصلح مجبور شده خلافت ظاهرى را با شرائطى (بشرط اينكه پس از درگذشت معاويه دوباره خلافت بامام حسن (ع ) برگردد و خاندان وشيعيانش از تعرض مصون باشند ) بمعاويه واگذار نمود.[18]
معاويه باين ترتيب خلافت اسلامى را قبضه كرد و وارد عراق شدهو در سخنرانى شرائط صلح را الغاء نموده[19] واز هر راه ممكن استفاده كرده سختترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشانروا داشت .
امام حسن (ع ) در تمام اين مدت امامت خود كه ده سال طول كشيددر نهايت شدت واختناق زندگى كرد و هيچگونه امنى حتى در داخل خانه خود نداشتوبالاخره در سال پنجاه هجرى بتحريك معاويه بدست همسر خود مسموم و شهيد شد.[20]
امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدبزرگوار خود بودو تا پيغمبراكرم (ص ) در قيد حيات بود , او و برادرش در كنارآنحضرت جاى داشتند و گاهى آنان را بر دوش خود سوار ميكرد .
عامه و خاصه از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه دربارهحسن و حسين عليهما السلام فرموده:[21]اين دو فرزند من امام ميباشند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه است از تصدىمقام خلافت ظاهرى و عدم تصدى آن ) و روايات بسيار از پيغمبر اكرم (ص ) واميرالمؤمنين على (ع ) در امامت آنحضرت بعد از پدر بزرگوارش , وارد شده است .
امام سوم امام حسين ( سيد الشهدا )
 فرزند دوم على (ع )از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص ) كه در سال چهارم هجرى متولد شده است آنحضرتپس از شهادت برادر بزرگوارخود امام حسن مجتبى (ع ) بامر خدا و طبق وصيت وى ,بامامت رسيد.[22]
امام حسين (ع ) ده سال امامت نمود و تمام اين مدت باستثناى (تقريبا ) ششماه آخر در خلافت معاويه واقع بود و در سختترين اوضاع و ناگوارتريناحوال با نهايت اختناق زندگى ميفرمود زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينىاعتبار خود را از دست داده بود و خواسته هاى حكومت جايگزين خواسته هاى خدا و رسولشده بود و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هر امكانى براى خورد كردن و ازميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على استفاده ميكردند ,معاويه درصدد تحكيم اساس خلافت فرزند خود يزيد برآمده بود و گروهى از مردم بواسطهبيبند و بارى يزيد ,از اين امر خوشنود نبودند معاويه براى جلوگيرى ازظهور مخالفتبسخت گيريهاى بيشتر و تازه ترى دست زده بود .
امام حسين خواه ناخواه اين روزگار تاريك را ميگذرانيد و هرگونه شكنجه و آزار روحى را از معاويه و دستياران وى تحمل ميكرد تا در اواسط سالشصت هجرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد بجاى پدر نشست.[23]
بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارتاجراء ميشد و زيردستان وبويژه سر شناسان دست بيعت و موافقت و طاعت بسلطان يااميرمثلا ميدادند و مخالفت بعد از بيعت عار و ننگ قومى بود و مانند تخلف ازامضاءقطعى جرم مسلم شمرده ميشد و در سيره پيغمبر اكرم (ص ) فى الجمله يعنى در جائى كهباختيار و بدون اجبار انجام مييافت , اعتبار داشت .
معاويه نيز از معاريف قوم براى يزيد بيعت گرفته ولى متعرض حالامام حسين (ع ) نشده بود و بآن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و بالخصوص به يزيد وصيتكرده بود[24]كه اگر حسين بن على از بيعت وى سرباز زند پى گيرى نكند و با سكوت و اغماض بگذارندزيرا پشت و روى مسئله را درست تصور كرده عواقب وخيم آنرا ميدانستند .
ولى يزيد در اثر خودبينى و بي باكى كه داشت وصيت پدر رافراموش كرده بي درنگ پس از درگذشت پدر به والى مدينه دستور داد كه از امام حسينبراى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را به شام فرستد.[25]
پس از آنكه والى مدينه درخواست يزيد را بامام حسين (ع ) ابلاغكرد آنحضرت براى تفكر در اطراف قضيه مهلت گرفت و شبانه با خاندان خود بسوى مكهحركت فرمود و بحرم خدا كه در اسلام مأ من رسمى ميباشد پناهنده شد .
اين واقعه در واخر ماه رجب و اوائل ماه شعبان سال شصت هجرىبود و امام حسين (ع ) تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى بسر برد و اينخبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد از يكسوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاىدوره معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد بر نارضايتيشان ميافزود با آنحضرت مراوده واظهار همدردى ميكردند و از يكسوى سيل نامه از عراق و بويژه از شهر كوفه بشهر مكهسرازير ميشد و از آنحضرت ميخواستند كه بعراق رفته و به پيشوائى و رهبرى جمعيتپرداخته براى برانداختن بيداد و ستم قيام كند و البته اين جريان براى يزيد خطرناكبود . قامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج رسيد ومسلمانان جهان بعنوان حج گروه , گروه و دسته , دسته وارد مكه و مهياى انجام عمل حجميشدندآنحضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد درزى حجاج وارد مكه شده اند ومأموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آنحضرت را در اثناء عمل حج بهقتل رسانند .[26]
آن حضرت عمل خود را مخفف ساخته تصميم به حركت گرفت و در ميانگروه انبوه مردم سرپا ايستاده سخنرانى كوتاهى كرده[27]حركت خود را بسوى عراق خبر داد وى دراين سخنرانى كوتاه شهادت خود را گوشزد مينمايدو از مسلمانان استمداد ميكندكه در اين هدف ياريش نمايند و خون خود را در راه خدابذل كنند و فرداى آن روزبا خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد.
امام حسين (ع ) تصميم قطعى گرفته بود كه بيعت نكند و بخوبىميدانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بني اميه كه با فساد عمومىو انحطاط فكرى و بي ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تأ ييد ميشد , او را خورد و نابودخواهدكرد .
جمعى از معاريف به عنوان خيرخواهى سر راه را بر وى گرفته وخطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند ولى آنحضرت در پاسخ فرمود كه من بيعت نميكنم وحكومت ظلم و بيداد را امضاء نمينمايم و ميدانم كه بهر جا روم , و در هر جا باشم ,مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك ميگويم براى رعايت حرمت خانه با ريختن خون منهتك نشود.[28]
امام حسين (ع ) راه كوفه را پيش گرفت درخداست كه اثناء راه كههنوز چند روز راه تا كوفه داشت , خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام رابا يكنفر از معاريف شهر كه طرفدار جدى بود , كشته و بدستور وى ريسمان بپايشان بستهدركوچه و بازار كوفه كشيده اند[29] وشهر و نواحى آن تحت مراقبت شديد درآمده و سپاه بيرون از شمار دشمن در انتظار وىبسر ميبرند و راهى جز كشته شدن در پيش نيست همين جا بود كه امام تصميم قطعى خود رابكشته شدن بيترديد اظهار داشت و به سير خود ادامه داد .[30]
در هفتاد كيلومترى كوفه ( تقريبا ) در بيابانى بنام كربلا , آنحضرتو كسانش بمحاصره لشگريان يزيد درآمدند و هشت روز توقف داشتند كه هر روز حلقهمحاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر ميشد و بالاخره آنحضرت و خاندان و كسانش باشماره ناچيز , در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار فرد مرد جنگى قرار قرار گرفتند.[31]
در اين چند روز امام به تحكيم موضع خود پرداخته ياران خود راتصفيه نمود شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهارداشت كه :
ما جز مرگ و شهادت در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كارندارند من بيعت خود را از شما برداشتم هر كه بخواهد ميتواند از تاريكى شب استفادهنموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند .
پس از آن فرمود چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براىمقاصد مادى همراه بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق ( نزديك به چهلتن از ياران امام ) و عده اى از بنيهاشم كسى نماند .
امام (ع ) بار ديگر بازماندگان را جمع كرده و به مقام آزمايشدرآورده در خطابى كه به ياران و خويشاوندان هاشمى خود كرد , اظهار داشت :
كه اين دشمنان تنها با من كار دارند هر يك از شما ميتواند ازتاريكى شب استفاده كرده از خطر نجات يابد ولى اين بار هر يك از ياران با وفاى امامبا بيانهاى مختلف پاسخ دادند كه ما هرگز از راه حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيمتافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمقى در تن و قبضه شمشير به دستداريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود .[32]
آخر روز نهم ماه محرم آخرين تكليف ( يا بيعت يا جنگ ) از جانبدشمن با امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم جنگ فردا شد.[33]
روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى , امام با جمعيت كم خود ( روىهم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر درشب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و مابقى خويشاوندان هاشمى امام ,از فرزندان و برادران و برادر زادگان و خواهر زادگان و عمو زادگان بودند)دربرابرلشكربيكران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ درگرفت.
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام (ع ) و سايرجوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند ( در ميان كشته شدگان دو فرزندخردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد) .[34]
لشكر دشمن پس از خاتمه يافتن جنگ , حرمسراى امام را غارتكردند و خيمه وخرگاه را آتش زدند و سرهاى شهدا را بريده بدنهاى ايشان را لخت كردهبياينكه به خاك بسپارند , به زمين انداختند سپس اهل حرم را كه همه زن و دختربيپناه بودند با سرهاى شهدا بسوى كوفه حركت دادند ( در ميان اسيران از جنس ذكورتنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دو ساله امام حسين , كه سخت بيماربود يعنى امام چهارم و ديگرفرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد وديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين (ع ) بود و در جنگ زخم كارىخورده و در ميان كشته گان افتاده بود او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعتيكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردند)و از كوفه نيز به سوى دمشقپيش يزيد بردند.
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهرگردانيدن ايشان و سخنرانيهائى كه دختر اميرالمؤمنين (ع ) و امام چهارم كه جزءاسيران بودند دركوفه و شام نمودند بنياميه را رسوا كرد و تبليغات چندين سالهمعاويه را از كارانداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل مأ مورين خود در ملاءعام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل مؤثرى بود كه با تأ ثير مؤجل خود حكومت بنياميهرا برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت و آثار مؤجل آن انقلابات و شورشهائى بودكه به همراه جنگهاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امامشركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نجستند.
كسى كه در تاريخ حيات امام حسين (ع ) و يزيد و اوضاع و احوالىكه آن روز حكومت ميكرد , دقيق شود , و در اين بخش از تاريخ كنجكاوى نمايد , شكنميكند كه آن روز , در برابر امام حسين (ع ) يك راه بيشتر نبود و آن همان كشته شدنبود و بيعت يزيد كه نتيجه اى جز پايمال كردن علنى اسلام نداشت , براى امام مقدورنبود.
زيرا يزيد با اينكه احترامى براى آيين اسلام و مقررات آن قائلنبود , و بند و بارى نداشت , به پايمال كردن مقدسات و قوانين اسلامى بيباكانهتظاهر نيز ميكرد .
ولى گذشتگان وى اگر با مقررات دينى مخالفت ميكردند , آنچهميكردند در لفافه دين ميكردند و صورت دين را محترم شمرده با يارى پيغمبر اكرم (ص )و ساير مقامات دينى كه مردم براى ايشان معتقد بودند , افتخار مينمودند .
و از اينجا روشن ميشود كه آنچه برخى از مفسرين حوادث گفته اندكه اين دو پيشوا( امام حسن و امام حسين ) دو سليقه مختلف داشتند و امام حسن مسلكصلح را ميپسنديد بخلاف امام حسين كه جنگ را ترجيح ميداد چنانكه آن برادر با داشتنچهل هزار مرد جنگى با معاويه صلح كرد و اين برادر با چهل نفر بجنگ يزيد بر خواست ,سخنى است نابجا .
زيرا ميبينيم كه همين امام حسين كه يكروز زير بار بيعت يزيدنرفت ده سال درحكومت معاويه مانند برادرش امام حسن ( كه او نيز دهسال با معاويهبسر برده بود ) بسر برد و هرگز سر بمخالفت برنداشت و حقا اگر امام حسن يا امام حسينبا معاويه ميجنگيدند كشته ميشدند و براى اسلام كمترين سودى نميبخشيد و در برابرسياست حق بجانبى معاويه كه خود را صحابى و كاتب وحى و خال المؤمنين معرفى كرده وهر دسيسه را بكار ميبرد , تأ ثيرى نداشت .
گذشته از اينكه با تمهيدى كه داشت ميتوانست آنانرا بدست كسانخودشان بكشدو خود بعزايشان نشسته بمقام خونخواهى بيايد چنانكه با خليفه سوم نظيرهمين معامله را كرد.
امام چهارم امام سجاد ( على بن حسين ملقب به زين العابدين وسجاد )
 وى فرزند امام سوم بودكه از شاه زنان دختريزدجرد شاهنشاه ايران متولد شده بود و تنها فرزند امام سوم بود كه باقى مانده بودزيرا سه برادر ديگرش در واقعه كربلا بشهادت رسيدند[35] وآنحضرت نيز همراه پدر بكربلا آمده بود ولى چون سخت بيمار بود و توانائى حمل اسلحهو جنگ نداشت , از جهاد و شهادت بازماند و با اسيران حرم بشام اعزام گرديد .
پس از گذرانيدن دوران اسيرى, بامر يزيد براى استمالت افكار عمومى محترمانه به مدينه روانه گرديد آنحضرت رابار دوم نيز بامر عبدالملك خليفه اموى , با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردهاند و بعد بمدينه برگشته است.[36]
امام چهارم پس از مراجعتبمدينه گوشه خانه را گرفته و در بروى بيگانه بسته مشغول عبادت پروردگار بود و باكسى جز خواص شيعه مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و امثال ايشان تماسنميگرفت البته خواص , معارفى را كه از آنحضرت اخذ ميكردند در ميان شيعه نشرميدادند و از اين راه تشيع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجمبظهور پيوست .از جمله آثار امام چهارم ادعيه ايست بنام ادعيه صحيفه و آن پنجاه و هفت دعا است كهبدقيق ترين معارف الهيه مشتمل ميباشد و زبور آل محمدش ميگويند .
امام چهارم پس از سى و پنجسال امامت بحسب بعضى از روايات شيعه بتحريك هشام خليفه اموى , بدست وليد بنعبدالملك مسموم شد[37]  و در سال نود و پنج هجرى درگذشت.
امام پنجم امام محمد بن على ( باقر )
لفظ باقر بمعنى شكافنده است و لقبى است كه پيغمبراكرم (ص )بآنحضرت داده بود   .[38]
آن حضرت فرزند امام چهارم و در سال پنجاه و هفت هجرى متولدشده بود و در واقعه كربلا چهار ساله و حاضر بود و پس از پدر بزرگوارش بامر خدا ومعرفى گذشتگان خود , بامامت رسيد و در سال صد و چهارده و يا صد و هفده هجرى ( بحسببعضى از روايات شيعه[39]   توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زادههشام خليفه اموى مسموم شده ) درگذشت .
در عهد امام پنجم از طرفى در اثر مظالم بنياميه , هر روز درقطرى از اقطار بلاداسلامى انقلاب و جنگهائى رخ ميداد و از خود خاندان اموى نيزاختلافات بروز ميكرد و اين گرفتاريها دستگاه خلافت را مشغول و تا اندازه اى ازتعرض باهل بيت صرف ميكرد .
و از طرفى وقوع فاجعه كربلا و مظلوميت اهل بيت كه ممثل آن ,امام چهارم بود مسلمانان را مجذوب و علاقمند به اهل بيت ميساخت .
اين عوامل دست بدست داده مردم و خاصه شيعه را مانند سيل بهسوى مدينه و حضور امام چهارم سرازير ساخت وامكاناتى در نشر حقايق اسلامى و معارفاهل بيت براى آنحضرت بوجود آورد كه براى هيچ يك از پيشوايان گذشته اهل بيت ميسرنشده بود و گواه اين مطلب اخبار و احاديث بيشمارى است كه از امام پنجم نقل شده وگروه انبوهى از رجال علم و دانشمندان شيعه كه در فنون متفرقه معارف اسلامى در مكتبآن حضرت پرورش يافته اند و در فهرستها و كتب رجال اساميشان ضبط شده است .[40]
امام ششم امام جعفربن محمد ( صادق )
فرزند امام پنجم كه در سالهشتاد و سه هجرى متولد ودر سال صد و چهل و هشت هجرى ( طبق روايات شيعه ) به تحريكمنصور خليفه عباسى مسموم و شهيد شده است .[41]
در عهد امامت امام ششم در اثرانقلابات كشورهاى اسلامى و خصوصا قيامى كه مسوده براى برانداختن خلافت بنياميهكرده بودند و جنگهاى خونينى كه منجر به سقوط خلافت و انقراض بنياميه گرديد و دراثر آنها زمينه خوبى كه امام پنجم در بيست سال زمان امامت خود با نشر حقايق اسلامىو معارف اهل بيت مهيا كرده بود , براى امام ششم امكانات بيشتر و محيط مناسبترىبراى نشر تعاليم دينى پيدا شد .
آن حضرت تا اواخر زمانامامت خود كه مصادف با آخر خلافت بنياميه و اول خلافت بنيعباس بود از فرصت استفادهنموده به نشر تعاليم دينى پرداخت و شخصيتهاى علمى بسيارى در فنون مختلفه عقلى ونقلى مانند زراره و محمد ابن مسلم و مؤمن طاق و هشام بن حكم و ابان بن تغلب و هشامبن سالم و حريز و هشام كلبى نسابه و جابر بن حيان صوفى شيميائى و غير ايشان راپرورش داد حتى عده اى از رجال علمى عامه نيز مانند سفيان ثورى و ابوحنيفه رئيسمذهب حنفيه و قاضى سكونى و قاضى ابوالبخترى و غير ايشان افتخار تلمذش را پيداكردند (معروف است كه از مجلس درس و حوزه تعليم امام ششم چهار هزار محدث و دانشمندبيرون آمده است ) .[42]
احاديثى كه از صادقين يعنىاز امام پنجم و ششم مأثور است , از مجموع احاديثى كه از پيغمبر اكرم (ص ) و دهامام ديگر ضبط شده است , بيشتر است .
ولى در اواخر عهد خود دچارمنصور خليفه عباسى شد و تحت مراقبت و محدوديت شديددر آمدمنصور آزارها و شكنجه ها وكشتارهاى بيرحمانه اى در حق سادات علويين رواديد كه از بنياميه با آن همه سنگدلى وبيباكى سر نزده بود.
به دستور وى آنان را دستهدسته ميگرفتند و در قعر زندانهاى تاريك با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه ميدادندو جمعى را گردن ميزدند وگروهى را زنده زير خاك ميكردند و جمعى را در پى ساختمانهايا ميان ديوارها گذاشته رويشان بنا ميكردند .
منصور دستور جلب امام ششمرا از مدينه صادر كرد ( امام ششم پيش ازآن نيز يك بار به امر سفاح خليفه عباسى بهعراق و پيش از آن در حضور امام پنجم به امر هشام خليفه اموى به دمشق جلب شده بود ).
مدتى امام را زير نظرگرفتند و بارها عزم كشتن آنحضرت را نموده و هتكها كرد ولى بالاخره اجازه مراجعه بهمدينه را داده و امام به مدينه مراجعت فرمود و بقيه عمررا با تقيه شديد و نسبتا باعزلت و گوشه نشينى برگزار ميكرد تا به دسيسه منصورمسموم و شهيد شد.[43]
منصور پس از آن كه خبرشهادت امام ششم را دريافت داشت به والى مدينه نوشت كه بعنوان تفقد بازماندگان , بهخانه امام برود و وصيت نامه آن حضرت را خواسته و بخواند و كسى را كه وصى اماممعرفى شده فى المجلس گردن بزند و البته مقصود منصور از جريان اين دستور اين بود كهبه مسئله امامت خاتمه دهد و زمزمه تشيع رابكلى خاموش كند ولى بر خلاف توطئه وىوقتى كه والى مدينه طبق دستور , وصيت نامه را خواند ديد امام پنج نفر را براىوصايت تعيين فرموده .
خود خليفه و والى مدينه وعبدالله افطح فرزند بزرگ و موسى فرزند كوچك آنحضرت و حميده و به اين ترتيب تدبيرمنصور نقش بر آب شد.[44]
امام هفتم امام موسى بن جعفر ( كاظم )
فرزند امام ششم در سال صدو بيست و هشت هجرى متولدشد و سال صد و هشتاد و سه هجرى در زندان مسموما شهيد شد.[45]
آن حضرت پس از درگذشت پدربزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد .
امام هفتم از خلفاى عباسىبا منصور و هادى و مهدى و هارون معاصر و در عهد بسيار تاريك و دشوار با تقيه سخت ميزيستتا اخيرا هارون در سفر حج به مدينه رفت وبامر وى امام را در حالى كه در مسجدپيغمبر مشغول نماز بود گرفته و به زنجيربسته زندانى كردند و از مدينه به بصره و ازبصره به بغداد بردند و سالها از زندانى به زندانى منتقل مينمودند و بالاخره دربغداد در زندان سندى ابن شاهك با سم درگذشت[46]  و در مقابر قريش كه فعلا شهر كاظميه ميباشدمدفون گرديد.
امامهشتم امام على بن موسى ( رضا )
فرزند امام هفتم كه ( بناباشهر تواريخ ) سال صد وچهل و هشت هجرى متولد و سال دويست و سه هجرى درگذشته است.[47]
امام هشتم پس از پدربزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود بامامت رسيدو مدتى از زمان امامت خودبا هارون خليفه عباسى و پس از آن با پسرش امين و پس از آن با پسر ديگرش مأ مونمعاصر بود.
مأ مون پس از پدراختلافاتى با برادر خود امين پيدا كرد كه منجر به جنگهاى خونين و بالاخره كشته شدنامين گرديد و مأ مون بسرير خلافت استيلا يافت.[48]
تا آنروز سياست خلافتبنيعباس نسبت به سادات علوى , سياست خشونت آميز وخونينى بوده پيوسته رو به سختىميرفت و هر چند گاهى يكى از علويين قيام كرده جنگ خونين و آشوبى برپا ميشد و اينخود براى دستگاه خلافت گرفتارى سختى بود و ائمه و پيشوايان شيعه از اهل بيت اگرچهبا نهضت و قيام كنندگان همكارى نميكردند و مداخله اى نداشتند ولى شيعه كه آن روزجمعيت قابل توجهى بودند پيوسته ائمه اهل بيت را پيشوايان دينى مفترض الطاعه وخلفاء واقعى پيغمبراكرم (ص) ميدانستند و دستگاه خلافت را كه قيافه دربار كسرى وقيصر داشت ,و به دست يك مشت مردم بيبند و بار اداره ميشد , دستگاهى ناپاك و دورازساحت قدس پيشوايان خود ميديدند و دوام و پيشرفت اين وضع براى دستگاه خلافتخطرناك بود و آن را به شدت تهديد ميكرد .
مأ مون به فكر افتاد كه بهاين گرفتاريها كه سياست كهنه و هفتاد ساله پيشينيان وى نتوانست چاره كند , باسياست تازه ديگرى خاتمه بخشد و آن اين بود كه امام هشتم را ولايت عهد بدهد و ازاين راه هر گرفتارى را رفع كند زيرا سادات علوى پيش از آنكه دست خودشان به خلافتبند شد ديگر به ضرر دستگاه قيام نميكردندو شيعه نيز پس از آنكه آلودگى امام خود رابه خلافتى كه پيوسته آن را وكارگردانان آن را پليدو ناپاك ميشمردند , مشاهده كردند, ديگر آن اعتقادمعنوى و ارادت باطنى را كه در حق امامان اهل بيت داشتند , از دستميدهند و تشكل مذهبيشان سقوط كرده ديگر خطرى از اين راه متوجه دستگاه خلافت نخواهدگرديد.[49]
بديهى است كه پس از حصولمقصود , از بين بردن امام براى مأ مون اشكالى نداشت مأ مون براى تحقق دادن به اينتصميم , امام را از مدينه به مرو احضار كرد و پس از حضور اول خلافت و پس از آنولايت عهد خود را به امام پيشنهاد نمود وآن حضرت اعتذار جسته نپذيرفت ولى بالاخرهبه هر ترتيب بود قبولانيد و امام نيز به اين شرط كه در كارهاى حكومتى و عزل و نصبعمال دولت مداخله نكند ولايت عهد را پذيرفت.[50]
اين واقعه در سال دويستهجرى اتفاق افتاد ولى چيزى نگذشت كه مأ مون از پيشرفت سريع شيعه و بيشتر شدن ارادتايشان نسبت به ساحت امام و اقبال عجيب عامه مردم و حتى سپاهيان و اولياء اموردولتى , به اشتباه خود پى برد و به صدد چاره جوئى آمده آنحضرت را مسموم و شهيدساخت .
امام هشتم پس از شهادت درشهر طوس ايران كه فعلا شهر مشهد ناميده ميشود مدفون گرديد .
مأ مون عنايت بسيارى بهتجربه علوم عقلى به عربى نشان ميداد و مجلس علمى منعقد كرده بود كه دانشمنداناديان و مذاهب در آن حضور يافته به مناظره علمى ميپرداختند امام هشتم نيز در آنمجلس شركت ميفرمود و با علماء ملل و اديان به مباحثه و مناظره ميپرداخت و بسيارىاز اين مناظره ها در جوامع حديث شيعه مضبوط است .[51]

امامنهم امام محمد بن على ( تقى و گاهى به لقب امام جواد و ابن الرضا نيز ذكر ميشود )
فرزند امام هشتم كه سال صدو نود و پنج هجرى در مدينه متولد شده و طبق روايات شيعه سال دويست و بيست هجرى به تحريكمعتصم خليفه عباسى به دست همسر خودكه دختر مأ مون خليفه عباسى بود مسموم و شهيدشده در جوار جد خود امام هفتم در كاظميه مدفون گرديد .
پس از پدر بزرگوار خود بهامر خدا و معرفى گذشتگان خود بامامت رسيد .
امام نهم موقع درگذشت پدربزرگوار خود در مدينه بود مأ مون وى را به بغداد كه آنروز عاصمه خلافت بود, احضاركرده به حسب ظاهر محبت و ملاطفت بسيارى نمود و دختر خود رابه عقد ازدواج وى درآوردو در بغداد نگهداشت و در حقيقت ميخواست به اين وسيله امام را از خارج و داخل تحتمراقبت كامل درآورد .
امام مدتى در بغداد بودسپس از مأ مون استجازه كرده به مدينه رفت تا آخر عهدمأ مون در مدينه بود و پس ازدرگذشت مأ مون كه معتصم زمام خلافت را بدست گرفت دوباره امام را به بغداد احضاركرده تحت نظر گرفت و بالاخره چنان كه گذشت به تحريك معتصم , آن حضرت به دست همسرخود مسموم شد و درگذشت.[52]

امامدهم امام على ابن محمد ( نقى و گاهى به لقب امام هادى ذكر ميشود )
فرزند امام نهم در سالدويست و دوازده در مدينه متولد شده و در سال دويست و پنجاه و چهار ( طبق روايتشيعه ) معتز خليفه عباسى با سم شهيدش كرده است.[53]
امام دهم در ايام حيات خودبا هفت نفر از خلفاى عباسى .
مأ مون و معتصم و واثق ومتوكل و منتصر و مستعين و معتز معاصر بوده است .
در عهد معتصم , سال دويستو بيست بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم درگذشت وى در مدينه بود و به امر خدا ومعرفى امامان گذشته بامامت رسيد و به نشر تعاليم دينى ميپرداخت تا زمان متوكل رسيد.
متوكل در سال دويست و چهلو سه در اثر سعايتهائى كه كرده بودند يكى از امراءدولت خود را مأ موريت داد كه آنحضرت را از مدينه به سامراء كه آن روز عاصمه خلافت بود جلب كند و نامه اى مهرآميزبا كمال تعظيم به آنحضرت نوشته تقاضاى حركت و ملاقات نمود[54] و البتهپس از ورود آن حضرت به سامراء , در ظاهراقداماتى به عمل نيامد ولى در عين حال آنچهميتوانست در فراهم آوردن وسايل اذيت و هتك آنحضرت كوتاهى نميكرد و بارها به منظورقتل يا هتك , امام را احضار كرده و بامر وى خانه اش را تفتيش نمودند .
متوكل در دشمنى با خاندانرسالت در ميان خلفاء عباسى نظير نداشت و بويژه باعلى (ع ) دشمن سرسخت بود و آشكاراناسزا ميگفت و مرد مقلدى را موظف داشت كه در بزمهاى عيش تقليد آن حضرت را درميآوردو خليفه ميخنديد .
و در سال دويست و سى و هفتبود كه امر كرد قبه ضريح حضرت امام حسين را در كربلا وهمچنين خانه هاى بسيارى كهدر اطرافش ساخته بودند , خراب و با زمين يكسان نمودند و دستور داد كه آب به حرمامام بستند و دستور داد زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تا به كلى اسم و رسممزار فراموش شود.[55]
در زمان متوكل وضع زندگىسادات علوى , كه در حجاز بودند به مرحله رقت بارى رسيده بود چنانكه زنهاى ايشانساتر نداشتند و عده اى از ايشان يك چادر كهنه داشتند كه دراوقات نماز آن را بنوبهپوشيده نماز ميخواندند[56]  و نظير اين فشارها را به سادات علوى كه در مصربودند نيز وارد ميساخت .
امام دهم به شكنجه و آزارمتوكل صبر ميفرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعين و معتز روى كار آمدند وبه دسيسه معتز آنحضرت مسموم و شهيد شد .

اماميازدهم امام حسن بن على ( عسكرى)
فرزند امام دهم در سال دويست و سىو دو هجرى متولدشده و در سال دويست و شصت هجرى ( بنا به بعضى از روايات شيعه ) بهدسيسه معتمد خليفه عباسى مسموما درگذشته است.[57]
امام يازدهم پس از درگذشتپدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعيين پيشوايان گذشته به امامت رسيد و هفتسالى كه امامت كرد بواسطه سختگيرى بيرون از اندازه مقام خلافت , با تقيه بسيارشديد رفتار ميكرد در بروى مردم حتى عامه شيعه بسته جز خواص شيعه كسى را بار نميدادبا اين حال اكثر اوقات زندانى بود[58] وسبب اينهمه فشار اين بود كه اولا در آن ازمنه جمعيت شيعه كثرت و قدرتشان به حدقابل توجهى رسيده بود و اين كه شيعه به امامت قائلند براى همگان روشن وآفتابى شدهبود و امامان شيعه نيز شناخته ميشدند و از اين روى مقام خلافت بيش از پيش ائمه راتحت مراقبت درآورده و از هر راه بود با نقشه هائى مرموز در محو و نابود كردن ايشانميكوشيدند .
ثانيا - مقام خلافت پىبرده بود كه خواص شيعه براى امام يازدهم فرزندى معتقدندو طبق رواياتى كه از خودامام يازدهم و هم از پدرانش نقل ميكنند فرزند او را همان مهدى موعودى ميشناسند كهبموجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبراكرم (ص ) خبر داده بود[59], واو را امام دوازدهم ميدانند .
بدين سبب امام يازدهم بيشتراز ساير ائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده بود و خليفه وقت تصميم قطعى گرفته بودكه به هر طريق باشد به داستان امامت شيعه خاتمه بخشد و در اين خانه را براى هميشهببندد  و از اين روى همين كه بيمارى اماميازدهم را به معتمد خليفه وقت گزارش دادند ,طبيب نزد آن حضرت فرستاد و چند تن ازمعتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت كه پيوسته ملازم وى و مراقباوضاع داخلى منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نيز خانه را تفتيش و توسط قابلهها كنيزان آن حضرت را معاينه كردندو تا دو سال مأ مورين آگاهى خليفه در خط پيدا كردنخلف آن حضرت مشغول فعاليت بودند تا بكلى نوميد شدند.[60]
امام يازدهم را پس ازدرگذشت در خانه خودش در شهر سامرا پهلوى پدر بزرگوارش به خاك سپردند و بايد دانستكه ائمه اهل بيت در دوره زندگيشان گروه انبوهى از علماء و محدثين پرورش دادندكهشماره ايشان به صدها تن ميرسد و ما براى رعايت اختصار در اين كتاب متعرض فهرستاسامى خودشان و مؤلفان و آثار علمى و شرح احوالشان نشديم .[61]

امامدوازدهم حضرت مهدى موعود ( كه غالبا به لقب امام عصر و صاحب الزمان ذكر ميشود )
فرزند امام يازدهم كه اسمشمطابق اسم پيغمبر اكرم بود در سال دويست و پنجاه وشش يا دويست و پنجاه و پنج هجرىدر سامرا متولد شده و تا سال دويست و شصت هجرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد تحت كفالتو تربيت پدر ميزيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جزء عده اى از خواص شيعه كسىبه شرف ملاقات وى نائل نميشد .و پس از شهادت امام يازدهم كه امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت اختياركرد و جز با نواب خاص خود به كسى ظاهر نميشد جز در موارد استثنائى .[62]

نوابخاص
آن حضرت چندى عثمان بنسعيد عمرى را كه از اصحاب جد و پدرش بود و ثقه و امين ايشان قرار داشت نائب خودقرار داد و به توسط وى بعرايض و سؤالات شيعه جواب ميداد .
و پس از عثمان بن سعيد ,فرزندش محمد بن عثمان به نيابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد بن عثمان عمرىابوالقاسم حسين ابن روح نوبختى نائب خاص بودو پس از وفات حسين بن نوح نوبختى علىبن محمد سمرى نيابت ناحيه مقدسه امام را داشت .
و چند روز به مرگ على بنمحمد سمرى ( كه در سال سيصد و بيست و نه هجرى اتفاق افتاد ) مانده بود كه از ناحيهمقدسه توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمدسمرى ابلاغ شده بود كه تا شش روزبدرود زندگى خواهد گفت و پس از آن در نيابت خاصه بسته و غيبت كبرى واقع خواهد شد وتا روزى كه خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد غيبت دوام خواهد يافت[63] و بهمقتضاى توقيع غيبت امام زمان (ع ) بدو بخش منقسم ميشود .
اول غيبت صغرى كه از سالدويست و شصت هجرى شروع نمود و در سال سيصد و بيست ونه خاتمه مييابد و تقريبا هفتادسال مدت امتداد آن ميباشد .
دوم غيبت كبرى كه از سالسيصد و بيست و نه شروع كرده و تا وقتى خدا بخواهدادامه خواهد يافت .
پيغمبر اكرم (ص ) در حديثمتفق عليه ميفرمايند:
اگرنمانده باشد از دنيامگر يك روز خدا آن روز را دراز ميكند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنيا را ازپر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.[64]
- بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى
در بحث نبوت و امامت اشارهكرديم كه بموجب قانون هدايت عمومى كه در همه انواع آفرينش جارى است , نوع انسان بهحكم ضرورت با نيروئى ( نيروى وحى ونبوت ) مجهز است كه او را بسوى كمال انسانيت وسعادت نوعى راهنمائى ميكندو بديهى است كه اگر اين كمال و سعادت براى انسان كهزندگيش زندگى اجتماعى است , امكان و وقوع نداشته باشد اصل تجهيز لغو و باطل خواهدبود و لغو در آفرينش وجود ندارد .
و با بيانى ديگر بشر ازروزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون بسعادت( بتمام معنى ) ميباشد و باميد رسيدن چنين روزى قدم بر ميدارد و اگر اين خواستهتحقق خارجى نداشت هرگز چنين آرزو و اميدى در نهادوى نقش نميبست چنانكه اگر غذائىنبود گرسنگى نبود و اگر آبى نبود تشنگى تحقق نميگرفت و اگر تناسلى نبود تمايل جنسىتصور نداشت .
از اين روى به حكم ضرورت (جبر ) آينده جهان روزى را دربر خواهد داشت كه درآن روز جامعه بشرى پر از عدل و دادشده و با صلح و صفا همزيستى نمايد و افرادانسانى غرق فضيلت و كمال شوند .
و البته استقرار چنين وضعىبه دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اى منجى جهان بشرى و بلسان رواياتمهدى خواهد بود .
در اديان و مذاهب گوناگونكه در جهان حكومت ميكنند , مانند وثنيت و كليميت وسيحيت و ممجوسيت و اسلام , ازكسى كه نجات دهنده بشريت است , سخن به ميان آمده و عموما ظهور او را نويد داده انداگر چه در تطبيق اختلاف دارند و حديث متفق عليه پيغمبر اكرم (ص ) ( المهدى من ولدى) - مهدى موعود از فرزندان من از نسل من ميباشد.
اشاره به همين معنى است .
 - بحث درظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى
علاوه بر احاديث بيشمارىكه از طريق عامه و خاصه از پيغمبر اكرم (ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) در ظهور مهدى (ع) و اينكه از نسل پيغمبر ميباشد و با ظهور خودجامعه بشرى را به كمال واقعى خواهدرسانيد و حيات معنوى خواهد بخشيد[65]روايات بيشمار ديگرى وارد است كه مهدى فرزند بلافاصله امام حسن عسكرى ( اماميازدهم ) ميباشد[66]و پس از تولد و غيبت طولانى ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد چنانكهبا ظلم و جور پر شده باشد .
اشكالى چند و پاسخ آنها
مخالفين شيعه اعتراضميكنند كه طبق اعتقاد اين طائفه , امام غايب بايد تاكنون نزديك بدوازده قرن عمر كردهباشد در صورتيكه هرگز انسان عمر باين درازى نميكند .
پاسخ - بناى اعتراضباستبعاد است و البته عمر باين درازى و بيشتر از اين قابل استبعاد ميباشد ولىكسيكه باخبارى كه در خصوص امام غايب از پيغمبر اكرم (ص ) و سائر ائمه اهل بيت (ع )وارد شده مراجعه نمايد خواهد ديد نوع زندگى امام غائب را بطريق خرق عادت معرفىميكنند .
و البته خرق عادت غير ازمحال است و از راه علم هرگز نميتوان خرق عادت را نفى كرد .زيرا هرگز نميتوان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار ميكنند تنهاهمانهاهستند كه ما آنها را ديده ايم و ميشناسيم ديگر اسبابى كه ما از آنها خبر نداريم ,يا آثار و اعمال آنها را نديده ايم , يا نفهميده ايم , وجود ندارد .
از اين روى ممكن است درفردى يا افرادى از بشر اسباب و عواملى بوجود آيد كه عمرى بسيار طولانى هزار ياچندين هزار ساله براى ايشان تأ مين نمايدو از اين جا است كه جهان پزشكى تاكنون ازپيدا كردن راهى براى عمرهاى بسيار طولانى نوميد و مأ يوس نشده است .
اين اعتراض از مليين مانندكليميت و مسيحيت و اسلام كه بموجب كتابهاى آسمانى خودشان , خرق عادت و معجزاتپيغمبران خدا را قبول دارند , بسيار شفگفت آور است .
مخالفين شيعه اعتراضميكنند كه شيعه وجود امام را براى بيان احكام دين و حقائق آئين و راهنمائى مردملازم ميدانند و غيبت امام ناقض اين غرض است زيرا امامى كه بواسطه غيبتش , مردمهيچگونه دسترسى بوى ندارند , فائده اى بر وجودش مترتب نيست و اگر خدا بخواهد اممىرا براى اصلاح جهان بشرى برانگيزد قادر است كه درموقع لزوم او را بيافريند ديگربآفرينش چندين هزار سال پيش از موقع وى نيازى نيست .
پاسخ - اينان بحقيقت معنىامامت پى نبرده اند زيرا در بحث امامت روشن شد كه وظيفه امام تنها بيان صورى معارفو راهنمائى ظاهرى و مردم نيست و اما چنانكه وظيفه راهنمائى صورت مردم را بعهدهدارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال را بعهده دارد و او است كه حيات معنوى مردمرا تنظيم ميكند و حقايق اعمال را بسوى خدا سوق ميدهد .
بديهى است كه حضور و غيبتجسمانى امام در اين باب تأ ثيرى ندارد و امام ازراه باطن بنفوس و ارواح مردم اشرافو اتصال دارد اگرچه از چشم جسمانى ايشان مستور است و وجودش پيوسته لازم است اگر چهموقع ظهور و اصلاح جهانيش تاكنون نرسيده است .



[1] . شيعه در اسلام/علامه طباطبايي/ص262
[2] . فصول المهمه چاپ دوم ص14 مناقبخوارزمي ص17
[3] . ذخاير العقبي چاپ قاهره سال 1356 ص58.مناقب خوارزمي چاپ نجف سال 1385 هجري ص22-16. ينابيع الموده چاپ هفتم ص 68-72
[4] . ارشاد مفيد چاپ تهران سال 1377 ص 4.ينابيع المودة ص 122 .
[5] . فصول المهمة ص 28-30 تذكرة الخواص چاپنجف سال1383 هجرى ص 34ينابيع المودة ص 105 .مناقب خوارزمى ص 73-74 .
[6] . فصول المهمة ص 34 .
[7] . فصول المهمة ص 20 .تذكرة الخواص , ص20-24 .بنابيع المودة ص 63-65 .
[8] . تذكرة الخواص , ص 18 .فصول المهمة ص21 .مناقب خوارزمى ص 74
[9] . مناقب آل ابيطالب تأ ليف محمد بن علىشهر آشوب چاپ قم ج 3 ص 62 و 218 غاية المرام ص 539 .ينابيع المودة ص 104 .
[10] . مناقب آل ابيطالب ج 3 ص 312 .فصولالمهمة ص 113-123 تذكرة الخواص , ص 172- 183 .
[11] . تذكرة الخواص , ص 27 .
[12] . تذكرة الخواص ص 27 .مناقب خوارزمى ص71 .
[13] . مناقب آل ابيطالب ج 3 ص 221 .مناقبخوارزمى ص 92 .
[14] . نهج البلاغه جزء 3 كتاب 24 .
[15] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 , ص 21 و 25.ذخائرالعقبى ص 67 و 121 .
[16] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 28 .دلائلالامامة تأ ليف محمد بن جرير طبرى چاپ نجف سال 1369 هجرى ص 60 فصول المهمة , ص 133.تذكرة الخواص , ص 193 .تاريخ يعقوبى چاپ نجف سال 1314 هجرى ج 2 ص 204 .اصول كافىج 1 ص 461 .
[17] . ارشاد مفيد ص 172 . مناقب ابن شهرآشوب ج 4 , ص 33 .فصول المهمة ص 144 .
[18] . ارشاد مفيد ص 172 .مناقب ابن شهر آشوبج 4 ص 33 .الامامة و السياسة تأ ليف عبدالله بن مسلم بن قتيبه ج 1 ص 163 .فصولالمهمة ص 145 .تذكرة الخواص , ص 197 .
[19] . ارشاد مفيد ص 173 .مناقب ابن شهر آشوبج 4 ص 35 .الامامة و السياسه ج 1 ص 164 .
[20] . ارشاد مفيد ص 174 .مناقب ابن شهر آشوبج 4 ص 42 .فصول المهمة ص 146 .تذكرة الخواص , ص 211 .
[21] . ارشاد مفيد ص 181 .اثبات الهداة ج 5 ص129 و 134 .
[22] . ارشاد مفيد ص 179 .اثبات الهداة ج 5 ص168-212 .اثبات الوصية تأ ليف مسعودى چاپ تهران سال 1320 ص 125 .
[23] . ارشاد مفيد ص 182 .تاريخ يعقوبى ج 2 ص226-228 .فصول المهمة ص 163 .
[24] . مناقب شهر آشهوب ج 4 ص 88 .
[25] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 88 .ارشادمفيد ص 182 .الامامة و السياسة ج 1 ص 203 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 229 .فصول المهمة ص163 .تذكره الخواص , ص 235 .
[26] . ارشاد مفيد ص 201 .
[27] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 89 .
[28] . ارشاد مفيد ص 201 .فصول المهمة ص 168.
[29] . ارشاد مفيد ص 204 .فصول المهمة ص 170.مقاتل الطالبيين چاپ دوم ص 73 .
[30] . ارشاد مفيد ص 205 .فصول المهمة ص 171.مقاتل الطالبيين ص 73 .
[31] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 , ص 98 .
[32] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 99 .ارشادمفيد ص 214 .
[33] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 98 .ارشادمفيد ص 214
[34] .بحار الانوار چاپ كمپانيج10ص200و202و203
[35] . مقاتل الطالبيين ص 52 و 59
[36] .تذكرة الخواص , ص 324 .اثبات الهداة ج5 ص 242 .
[37] . مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 176 .دلائلالامامة ص 80 .فصول المهمة ص 190 .
[38] . ارشاد مفيد ص 246 .فصول المهمة ص 193.مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 197 .
[39] . اصول كافى ج 1 ص 469 .ارشاد مفيد ص245 .فصول المهمة ص 202 و 203 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 63 .تذكرة الخواص , ص 340.دلائل الامامة ص 94 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 210 .
[40] . ارشاد مفيد ص 245-253 .رجوع شود بكتابرجال كشى تأ ليف محمد بن عمربن عبدالعزيز كشى .و كتاب رجال الطوسى .تأ ليف محمد بنحسن طوسى .و كتاب فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال .
[41] . اصول كافى ج 1 ص 472 .دلائل الامامة111 .ارشاد مفيد ص 254 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 119 .فصول المهمة ص 212 .تذكرة الخواص, ص 346 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 280 .
[42] . ارشاد مفيد ص 254 .فصول المهمة ص 204.مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 247
[43] . فصول المهمة ص 212 .دلائل الامامة ص111 .اثبات الوصية ص 142 .
[44] . اصول كافى ج 1 ص 310 .
[45] . اصول كافى ج 1 ص 476 .ارشاد مفيد ص270 .فصول المهمة ص 214-223 .دلائل الامامة ص 146-148 .تذكرة الخواص , ص 348-350 .
[46] . ارشاد مفيد ص 279-283 .دلائل الامامةص 148 و 154 .فصول المهمة ص 222 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 323 و 327 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 150 .
[47] . اصول كافى ج 1 ص 486 .ارشاد مفيد ص284-296 .دلائل الامامة ص 175-177 .فصول المهمة ص 225-246 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 188 .
[48] . اصول كافى ج 1 ص 488 .فصول المهمة ص237 .
[49] . دلائل الامامة ص 197 .مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 363
[50] . اصول كافى ج 1 ص 489 .ارشاد مفيد ص290 .فصول المهمة ص 237 تذكره الخواص , ص 352 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 , ص 363 .
[51] . - مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 351 .كتاباحتجاج تأ ليف احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى چاپ نجف سال 1385 هجرى ج 2 ص170-237 .
[52] . ارشاد مفيد ص 297 .اصول كافى ج 1 ص492-497 .دلائل الامامة ص 201-209 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 377-399 .فصول المهمةص 247-258 .تذكره الخواص , ص 358 .
[53] . اصول كافى ج 1 ص 497-502 .ارشاد مفيدص 307 .دلائل الامامة ص 216-222 .فصول المهمة ص 259-265 .تذكرة الخواص , ص 362.مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 401-420 .
[54] . ارشاد مفيد ص 307-313 .اصول كافى ج 1ص 501 , فصول المهمة ص 261 تذكره الخواص ص 359 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 417.اثبات الوصيه ص 176 .تاريخ يعقوبى ج 3 ص 217
[55] . مقاتل الطالبيين ص , 395
[56] . مقاتل الطالبيين ص , ص 395 و 396
[57] .ارشاد مفيد ص315.دلايل الامامه ص223.فصول المهمه ص266-272. مناقب شهر آشوب ج4 ص422. اصول كافي ج1 ص 503.
[58] . ارشاد مفيد ص 324 .اصول كافى ج 1 ص512 .مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 429 و 430 .247
[59] . - رجوع شود به صحيح ترمذى ج 9 بابماجاء فى المهدى .صحيح ابى داود ج2 كتاب المهدى .صحيح ابن ماجه ج 2 باب خروجالمهدى .كتاب ينابيع المودة .كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان تأ ليف محمد بن يوسف شافعى .كتاب نور الابصار تأليف شبلنجى .كتاب مشكوة المصابيح تأ ليف محمد بن عبدالله خطيب .كتاب الصواعق المحرقة تأ ليف ابن حجر , كتاب اسعاف الراغبين تأ ليف محمدالصبانكتاب فصول المهمة .صحيح مسلم .كتاب الغيبة تأ ليف محمد بن ابراهيم نعمانى .كمالالدين تأ ليف شيخ صدوق .اثبات الهداة تأ ليف محمد بن حسن حر عاملى .بحار الانوارتأ ليف مجلسى ج 51 و 52 .
[60] . اصول كافى ج 1 ص 505 .ارشاد مفيد ص319 .
[61] . رجوع شود به كتاب رجال كشى و رجالطوسى و فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال .
[62] . - بحار الانوار ج 51 ص 2-34- و343-366 .كتاب الغيبة تأ ليف محمد بن حسن طوسى چاپ دوم ص 214-243 .كتاب اثباتالهداة ج 6 و 7 .
[63] . - بحار الانوار , ج 51 ص 360 الى 361, الغيبة تأ ليف شيخ طوسى , ص 242 
[64] . از باب نمونه : عبدالله بن مسعود قال, قال النبى صلى اللّه عليه و آله: لو لم يبق من الدنيا , الا يوم واحد لطول اللهذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا من امتى و من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى يملاء الارضقسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما - فصول المهمة ص 271 .
[65] . از باب نمونه :قال ابو جعفر عليهالسلام : اذا قام قائمنا وضع اللّه يده على روس العباد فجمع به عقولهم و كملت بهاحلامهم .بحار الانوار ج 52 ص 328 و336 قال ابو عبداللّه عليه السلام : العلم سبعة و عشرونحرفا فجميع ما جائت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الحرفين .فاذا قائم قائمنا اخرج الخمسة و العشرين حرفا فبثها فى الناس وضم اليها الحرفينحتى يبثها سبعة و عشرين حرفا .بحار الانوار ج 52 ص 336 .
[66] . از باب نمونه : قال على بن موسى الرضاعليه السلام فى حديث ( الى ان قال )الامام بعدى محمد ابنى و بعد ممد ابنه على وبعد على ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فى غيبته المطاع فىظهوره لو لم يبق من الدينا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيملاءالارض , عدلا كما ملئت جورا و امامتى فاخبار عن الوقت و لقد حدثنى ابى عن ابيه عنابائه عن على ان النبى قيل له يا رسول الله متى بخرج القائم من ذريتك فقال : مثلهمثل الساعة لا يجليهالوقتها الا هو ثقلت فى السموات و الارض لا يأ تيكم الا بغتة .بحار الانوار ج 51 ص 154 .صفر بن ابى دلف قال سمعت ابا جعفر محمد بن الرضا عليه السلام يقول : الامام بعدىابنى على , امره امرى و قوله قولى و طاعته طاعتى , و الامام بعده ابنه الحسن ,امره امر ابيه و قوله قول ابيه و طاعته طاعة ابيه .ثم سكت , فقلت له يا ابن رسول الله فمن الامام بعد الحسن فبكى بكاء شديدا ثم قال :ان من بعد الحسن ابنه القائم بالحق المنتظر - بحار الانوار ج 51 ص 158 .موسى بن جعفر ثم قال : قال سمعت ابا محمد الحسن بن على يقول : كأ نى بكم وقداختلفتم بعدى فى الخلف منى اما ان المقربالأ ئمة بعد رسول الله المنكر لولدى كمناقر بجميع انبياء الله و رسله ثم انكر نبوة اما ان رسول اللّه و المنكر لرسول اللهكمن انكر جميع الانبياء طاعة آخرنا كطاعة اولنا و المنكر لآخرنا كالمنكرلاولنا اماان لولدى غيبة يرتاب فيها الناس الا من عصمه الله .بحار الانوار ج 51 ص 160 .