• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 620056

پرسش

باسلام:
من یک متن یکی و دو صفحه ای در مورد مقایسه سبک کلیله و دمنه و مرزبان نامه می خواستم من هر چه زودتر باید این متن را تحویل بدم خواهش می کنم
با تشکّر

پاسخ


با عرض سلام خدمت شما دئست عزیز :

بدون تردید " كتابهای مرزبان نامه و كلیله و دمنه دو گوهر ند كه بر تاج كلام فارسی قرار دارند و نور دیگر جواهر هم از این دو گرفته شده است ، و تا كسی در نثر فارسی، تامل و تحقیق كامل نكرده باشد حقیقت این سخن نداند و قیمت این دو گوهر شبچراغ نشناسد.
اگرچه «كلیله و دمنه» اثری پارسی نیست اما تأثیر زیادی بر ادب پارسی گذاشته است. آنقدر كه بلعمی آن را به نثر و رودكی بخش هایی از آن را به شعر درآورده است. از تأثیرات این اثر بر ادب پارسی می توان به «مرزبان نامه» اثر سعدالدین وراوینی اشاره كرد كه البته نه از روی كلیله و دمنه به تقلید بلكه از منابع مختلف هنری و غیرهنری به اضافه اثری با همین نام از اسپهبد مرزبان ابن رستم بن شروین از ملوك طبرستان تألیف شده است
كلیله و دمنه اثری ادبی و اخلاقی است كه از قدیمترین و معروفترین متون ادبیات جهان بشمار می رود و تاكنون به بسیاری از زبانهای مختلف عالم ترجمه شده است و به لحاظ اهمیت و كثرت ترجمه ها از مبانی ادبیات تطبیقی محسوب می شود .
این كتاب از حیث زیبائی اسلوب و لفظ وهمچنین افاده معانی بدیع و نثر سنگینش از بزرگترین و قویترین آثار منثور فارسی است ، در اصل به زبان سنسكریت ( زبان هند قدیم) از مشهورترین روایات تألیف «بیدپای» فیلسوف هندی بوده و با نام پنجه تنتره در پنج باب (كتاب) تدوین شده است.
نخستین ترجمه ای كه از كتاب كلیله و دمنه شده به زبان تبتی بوده، ولی متأسفانه این نسخه را حوادث روزگار از میان برده است. این اثر را در زمان انوشروان ساسانی، وزیر دانشمندش برزویه طبیب از زبان سنسكریت به پهلوی برگرداند و خود ابواب و حكایات چندی بر آن افزود كه اغلب از مآخذ دیگر هندی گرفته شده بود.
كتاب كلیله و دمنه پانزده باب دارد كه در اصل پنج باب بوده است و سه باب دیگر آن مأخوذ از كتاب بزرگ مهابهاراتا، حماسه ملی هند است كه نه تنها یكی از آثار بسیار بزرگ هند باستان بشمار می رود بلكه یكی از آثار ادبی و حماسی بزرگ دنیاست.
بعضی بابهای دیگر مأخذ هندی دارند و برخی دیگر به هنگام ترجمه آن از سنكسریت، بدان افزوده شده است، زیرا بدون تردید نمی توان داستان مأموریت برزویه در هندوستان و همچنین زندگانی برزویه طبیب را به متن كلیله و دمنه هندوان نسبت داد. ده بابی را كه به هندوان نسبت می دهند عبارتند از: 1- باب الاسد و الثور 2- باب الفحص عن امر دمنة 3- باب الحمامة المطوقة 4- باب البوم و الغربان 5- باب الملك و الطائر فنزه 6- باب السنور و الجرذ 7- باب الاسد و ابن آوی 8- باب القرد و السلحفاة 9- باب الاسوار و اللبوة 10 - باب الناسك و الضیف.
و پنج بابی كه به پارسیان نسبت می دهند عبارتند از :
1- باب برزویه الطبیب .
2- باب الناسك و ابن عرس
3- باب البلار و البراهمة
4 -باب السائح و الصائغ
5- باب ابن الملك و اصحابه.

این كتاب از زبان حیوانات است و در قالب مشكلات و سخنان حیوانات مسایل مختلفی اخلاقی ، ادبی را مطرح می كند. اصل این كتاب از نثر سنگینی برخوردار است و بسیاری از كلمات آن امروزه معنا و مفهوم واضحی ندارد .
باب الحمامة المطوقه
(باب دوستی كبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو)
رای گفت : برهمن را كه شنودم مثل دو دوست كه به تضریب نمام و سعایت فتان چگونه از یكدیگر مستزید گشتند و به عداوت و مقاتلت گرائید تا مظلومی بی گناه كشته شد ، و روزگار دادِ وی بداد، كه هدم بنای باری عزّ اسمه مبارك نباشد، و عواقب آن از وبال و نكال خالی نماند فلا یُسرف فی القتلِ إنّه كان منصوراً . اكنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یك دل و كیفیت موالات و افتتاح مؤاخات ایشان و استمتاع از ثمرات مخالصت و برخورداری از نتایج مصادقت .
برهمن گفت :هیچ چیز نزدیك عقلا در موازنه دوستان مخلص نیاید، و در مقابله یاران یك دل ننشیند، كه در ایام راحت معاشرت خوب ازیشان متوقع باشد و در فترات نكبت مظاهرت به صدق از جهت ایشان منتظر .

مرزبان نامه
مرزبان نامه كتابی است مشتمل بر حكایات و تمثیلات و افسانههای حكمت آمیز كه به طرز و اسلوب كلیه و دمنه از السنه ی وحوش و طیورو دیو و پری تألیف شده است.
مؤلف آن اسپهبد مرزبان بن رستم شروین از شاهزادگان طبرستان است و كتاب را در اواخر قرن چهارم هجری به زبان طبری نوشته است و در اوایل قرن هفتم هجری سعدا الدین وراوینی یكی از فضلای عراق عجم كه از ملازمان خواجه ابوالقاسم ربیب الدین هارون بن علی بن ظفر وزیر اتابك بن محمد بن ایلدگز از اتابكان آذربایجان بود آن را از زبان طبری به زبان فارسی معمول عصر خود در آورد و اشعار و امثال فارسی و عربی بدان افزود. این كتاب به نثر كهن پارسی به تحریر در آمده است. اما به لحاظ پختگی لفظ و معنی به مراتب از آثار امروز ما
قوی تر و جذاب تر است و نشان از فرهنگ و تعقل غنی نویسنده دارد.

شگال خر سوار

شگالی به كنار باغی خانه داشت. هر روز از سوراخ دیوار در باغ رفتی و بسیار انگور و هر میوه بخوردی و تباه كردی, تاباغبان از او به ستوه آمد. یك روز, شگال را در خواب غفلت بگذاشت, و سوراخ دیوار [را] منفذ بگرفت و استوار گردانید, و شگال را در دام بلا آورد و به زخم چوب بیهوش گردانید. شگال خود را مرده ساخت, چنانكه با غبانش برداشت و از باغ بیرون انداخت.
چون از آن كوفتگی پارهای به خویشتن آمد, از اندیشه جور باغبان, جِوار باغ بگذاشت. پاكشان و لنگان مى رفت. با گرگی در بیشهای آشنایی داشت. به نزدیك او شد. گرگ چون او را دید پرسید:«موجبِ این بیماری و ضعفی بدین زاری چیست؟» شگال گفت:«این پایمال حوادث را سرگذشت احوالی است كه سمع دوستان طاقت شنیدن آن را ندارد, بلكه اگر بر دل سنگین دشمنان خوانم, چون موم نرم گردد و بر من بسوزد. با این همه هیچ سختی بر من چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود, كه اوقات عمر در خیال مشاهده تو بر دل من منغص مى گذشت, تا داعیه اشتیاق بعد از تطاولِ داهیه فِراق مرا به خدمت آورد.» گرگ گفت: «شاد آمدی و شادیها آوردی, و كدام تحفه آسمانی و واردِ روحانی در مقابله این مبرّت و موازنه این مسرّت نشنید كه ناگهان جمال مبارك بنمودی و چین اندوه از جبین مراد بگشودی؟» و همچنین او را به انواع ملاطفات مى نواخت و تعاطفی كه از تعارف ارواح در عالم اَشباح خیزد, از جانبین در میان آمد, گرگ گفت:«من سه روز شكار كردهام و خورده. امروز كه چون تو مهمانی عزیز رسید, ما حضری نیست كه حاضر كنم. ناچار به صحرا بیرون شوم, باشد كه صیدی در قید مراد توانم آورد».
شگال گفت:مرا در این نزدیكی خری آشناست. بروم و او را به دام اختداعْ در چنگال قهر تو اندازم كه چند روز طعمه مارا بشاید.» گرگ گفت:«اگر این كفالت مى نمایی و كُلفَتی نیست, بسم الله.» شگال از آنجا برفت. به در دیهی رسید. خری را بر در آسیایی دید, بار گران از او فرو گرفته, كوفته و فرومانده. نزدیك او شد و از رنج روزگارش بپرسید و گفت:«ای برادر تا كی مسخّر آدمیزاد بودن و جان خود را در این عذاب فرسودن؟» خر گفت:«از این محنت چاره نمى دانم.» شگال گفت:«مرا در این نواحی به مرغزاری وطن است كه عكس خٌضرتِ آن, بر گنبد خضرا مى زند. متنزّهی از عیشِ با فرح شیرینتر, صحرایی از قوسِ و قٌزح رنگینتر, چون دوحه طوبی و حٌلّه حورا, سبز و تر و آنگه از آفت دد و دام خالی الاطراف, و از فساد و زحمت سباع و سّوام فارغالاكناف. اگر رأی كنی, آنجا رویم و ما هردو به مصاحبت و مصاقبت یكدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر, زندگانی به سر بریم». خر این سخن بر مذاق و فاق افتاد و با شگال, راه مشایعت و متابعت برگرفت. شگال گفت:«من از راه دور آمدهام اگر ساعتی مرا بر پشت گیری تاآسایشی یابم, همانا زوتر به مقصد رسیم.» خر مٌنقاد شد. شگال بر پشت او جست و مى رفت تا به نزدیكس آن بیشه رسیدند. خر از دور نگاه كرد, گرگ را دید. گفت:«ای نَفسِ حریص! به پای خود به استقبال مرگ مى كنی و به دست خود, در شِباك هلاك مى آویزی!» برجای بایستاد و گفت:«ای شگال! اینك آثار و انوار آن مقامگاه از دور مى بینم و شمیم ازهار و ریاحین به مشام من مى رسد. اگر من دانستمی كه مأمنی و موطنی بدین خرّمی و تازگی داری, یكباره اینجا مى آمدمی. امروز بازگردم و فردا ساخته و از مهّمات دیگر پرداخته, عزم اینجا كنم.» شگال گفت:«عجب دارم كه كسی نقدِ وقت را به نسیه متوَهّم باز كند!» خر گفت:«راست مىگ ویی؛ اما من از پدر پندنامهای مشحون به فوایدِ موروث دارم كه دائماً با من باشد, هر شب به گاه خفتن زیر بالین نهم, و بی آن خوابهای پریشان و خیالهای فاسد ببینم. آن را بردارم و با خود بیاورم.» شگال اندیشه كرد كه تنها رود, باز نیاید؛ لیكن در اینچه مى گوید: بر مطابقت و موافقت او كار مى باید كرد. من نیز بازگردم و عنان عزیمت او از راه بازگردانم. پس گفت:«نیكو مى گویی. كار بر پند پدر و وصیت او نشان كفایت است, و اگر از آن پندها چیزی یادداری, فایده اِسماع و ابلاغ آن از من دریغ مدار.»
خر گفت: چهار پند است: اول آنكه هرگز بی آن پند نامه مباش, و سه دیگر بر خاطر ندارم كه در حافظه من خللی هست. چون به آنجا رسم, از پند نامه بر تو خوانم».
شگال گفت:«اكنون بازگردیم و فردا به همین قرار رجوع كنیم.» خر روی به راه نهاد و با تعجیل تمام چون هیون زمام گسسته و مرغ دام دریده مى رفت, تا به دیه رسید. خر گفت:«آن سه پند دیگر مرا یاد آمد, خواهی كه بشنوی؟» گفت:«بفرمای.» گفت:«پند دوم آن است كه چون بدی پیش آید از بتر بیندیش. سوم آنكه دوست نادان بر دشمن دانا مگزین. چهارم آنكه از دوستی شگال و همسایگی گرگ برحذر باش.» شگال چون این سخن بشنید, بدانست كه مٌقامِ توقّف نیست. از پشت خر بجست و روی به گریز نهاد. سگانِ دیه در دنبال او رفتند و خون آن بیچاره هدر گشت.


حیوانات در ادبیات و داستان پارسی
بیان عقیده و كلام گاه به شكل های استعاری و پنهان بوده و گاه صورتی آشكار به خودگرفته است. اما در دوران هایی نویسندگان شخصیت های اثرشان را از حیوانات برگزیده اند. این انتخاب به چند دلیل انجام می گرفته است. دلیل نخست این بوده كه در برخی دوران ها به دلایل فشار پادشاهان امكان مستقیم نویسی و یا از انسان ها و ظلم و جوری كه بر آنها می رود نوشتن باعث دستگیری و ایجاد مشكل برای نویسنده شده و او از خیر این كار می گذشته است. اما وقتی حرف و سخن از زبان حیوانات باشد دیگر نمی شود خرده ای بر اتفاقات گرفت چرا كه شخصیت ها انسانی نیستند. دلیل دوم «جنگلی » بودن مسأله است. جنگل در معانی انسانی آن جدای از طبیعت و بكر بودن و سبزبودن و تمام اتفاقات و ویژگی های منحصر به فرد و خوب معنی دیگری هم دارد و آن تداعی معنی هرج و مرج است. انسانها قانون جنگل را قانونی می دانندكه مروج این است كه پرزور كم توان را می كشد و هركس قوی تر است می ماند. دراین فضا بیان هر مسأله ای راحت می شود چرا كه به جز قاعده زورگویی قاعده دیگری قابل بیان نیست. دلیل سوم ویژگی های انسان هایی است كه گاه از سر اشاره به حیوانات نزدیكند، مثلاً آدم های زبر و زرنگ به پلنگ، آدم های مرموز به روباه و مار، آدم های درنده خو به گرگ، پاك و آسمانی به كبوتر و... این ویژگی ها یكی دیگر از دلایلی است كه نویسنده شخصیت هایی انسانی اش را به حیوانات بدل كرده و آنها را در داستان هایش می آورد.
داستان هایی كه با شخصیت های حیوانی نوشته می شوند آنقدر توانستند تأثیرگذار باشند كه گاه در حوزه كودك هم حضورپیدا كردند، حضور آنها در حوزه كودك به این شكل بود كه كودكان علاقه مند بودند حیوانات با زبان كودكانه برای آنهاحرف بزنند،
نمونه قصه از شخصیت های حیوانی
نمونه ای از حكایت «كلیله ودمنه» برای آشنایی با فضای قصه به زبان حیوانات می آوریم كه در آن بازتاب زندگی انسان نهفته است.
حكایت بط و ستارگان: (كلیله و دمنه)
«بطی در آب روشنایی می دید، پنداشت كه ماهی ست، قصدی می كرد تا بگیرد و هیچ نمی یافت، چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، فرو گذاشت، دیگر روز هر گاه ماهی بدیدی، گمان بردی كه همان روشنایی است، قصدی نپیوستی و ثمرت این تجربت آن بود كه همه روز گرسنه بماند.»
در حكایت حیوانات در ادب فارسی درباره این نقل آمده است: «حكایت از زبان نشنزبه خطاب به دمنه نقل شده تا این نكته را تقریر كند كه چون شیر بد كرداری و خیانت را دیده و نابكاری آن ها را آزموده، آن را به دیگران تعمیم می دهد و علت خطا را تجربه گذشته می داند و در تعمیم آن به حكایت فوق می گوید. این قصه یك شخصیت و قهرمان واحد دارد كه فریب پندار خود را می خورد، راست نمایی حكایت هم جای سؤال دارد، زیرا بط (مرغابی) ماهی نمی خورد، بهتر بود مثلاً مرغ ماهیخوار یا پرنده دیگری این نقش را برعهده می گرفت. علاوه بر آن یك نكته مهم و سؤال برانگیز باقی است و آن غفلت بط از این واقعه است كه روز دیگر ستاره ای در آسمان نیست تا عكس آن در آب بیفتد. تنها راه توجیه این مسأله، استناد آن به نادانی بط است. مورد دیگر كه در این حكایت می توان برای زندگی انسانی آن را توشه گرفت این است كه یك اصل كلی و عام وجود دارد و آن این اصل است كه در جهان بسیار باطل هست كه حق می نماید و بسیار حقی هست كه باطل می نماید و برانسان صاحب خرد است كه به دیده بصیرت بنگرد و حق و باطل را از هم بازشناسد.»
درواقع همانگونه كه پیشتر ذكر آن آمد، انسان می تواند از حوادث اطراف خود حتی اگر حوادث در رابطه با انسان با انسان دیگر نباشد درس بگیرد.
متونی كه در ادب پارسی به تفصیل از حیوانات به جای انسان استفاده كرده و آنان را در موقعیت های انسانی قرار داده اند بسیارند و در تمام آن ها تعلیمی بودن ركن اساسی قصه قرار گرفته است. چرا كه تعلیم اساسی ترین مسأله در متون نوشتاری ادب پارسی از دیرباز تاكنون بوده است و همان گونه كه خوانده ایم «ادب تعلیمی» بخش قابل توجهی از تاریخ ادبیات ما را به خود اختصاص داده است كه «فابل» ها هم در كلان موضوع زیرمجموعه همین ادب تعلیمی قرار می گیرند. شرایط زیست انسان معاصر اگرچه آن گونه نیست كه بتواند به این متون به طور عمومی و هر روزه مراجعه كند تا از میان آن این آثار درخشان را دریابد و بیاموزد اما می بینیم مجریان بزرگ سینمایی دنیا در تلاشند این شخصیت های حیوانی را دوباره زنده كنند و آن ها را وارد زندگی مردم كنند، حتی این تأثیر آن قدر زیاد است كه مخاطب كارتون ها با شخصیت حیوانات بیش از آن كه كودك و نوجوان باشند، بزرگسالان هستند.
گویی انگار این آثار برای آن ها ساخته شده است. تجربه نشان داده تعالیم اخلاقی اگر استعاری تر و تلویحی باشد تأثیر مازادی خواهد گذاشت و یكی از دلایلی كه می توان در ادامه سلسله دلایل قصه نویسی با شخصیت حیوانات برشمرد همین است كه وقتی به طور تلویحی و غیرانسانی (شخصیت های حیوانی) در اثری حضور دارند و ایفای نقش داستانی می كنند تأثیرشان به مراتب كمتر از شخصیت های انسانی نیست. در حكایت بالامی توانیم یك انسان را در جایگاه آن «بط» قرار دهیم كه برخی مواقع تلاش كرده و براثر بی دقتی به نتیجه نرسیده است، حالادیگر به جای این كه دقتش را در آن امر بیشتر كند، به طور كل آن تلاش را كه اتفاقاً به جان او نیز بسته است كنار می گذارد. یعنی یك تجربه یا چند تجربه خطاآمیز، كل یك فرایند را حذف می كند. همین مسأله می تواند درس بزرگی برای انسان اندیشمند باشد.

پیروز باشید و پایدار .

مشاور : خانم آفرين کيا | پرسش : جمعه 25/11/1387 | پاسخ : سه شنبه 29/11/1387 | | دبيرستان | 16 سال | ادبي | تعداد مشاهده: 3257 بار

تگ ها :

UserName