• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1167990

پرسش

سلام من با همسرم سر مادر شوهرم مشکل دارم. چون همسرم همیشه طرف مادرشو میگیره سر هر مسئله ای و میگه مدارا کن پیره اون بیچاره
من دیگه خسته شدم آقای دکتر لطفا بگین چه جوری با همسرم صحبت کنم؟

پاسخ

سلام دوست عزیز در زمانهایی که همسرتان حالش خوب است و با هم دعوایتان نشده است، با مهربانی و با زبانی کودکانه از او بخواهید که اینقدر طرف مادرش را نگیرد. درست است که مادرش پیر است، اما قرار نیست هرجور که دلش می خواهد رفتار کند. در روز تولد همسرتان علاوه بر هدیه معمول، کتابی درباره تفاوتهای زنان و مردان به او هدیه دهید و مقرر کنید که روزی 5 صفحه از آن را با هم بخوانید. هم یک فعالیت فرح بخش  است و هم بهانه ای برای یادگیری تفاوتهای زنان و مردان فراهم می آورد. هم در آن زمان می توانید درباره موضوعات مختلف خانوادگی حرف بزنید و هم شما را از لحاظ عاطفی و احساسی نزدیکتر می کند. دوم آنکه رفت و آمد به خانه ایشان را کمتر کنید. بگذارید همسرتان خودش به خانه مادرش برود و سر بزند. شما کمتر بروید. مثلا از هر 3 بار یک بار شما بروید، 2 بار خودش تنها برود. آنجا هم تلاش کنید خیلی با ایشان همکلام نشوید. مثلا می توانید زمانی به خانه آنها بروید که از قبل می دانید یک سریال تلویزیونی پخش می شود. آنجا همراه با آنها سریال را نگاه کنید تا فرصت کمتری برای حرف زدن و متلک گفتن باقی بماند. اگر هم پرسیدند که چرا کمتر می آیی بهانه ای جور کنید که مثلا اون موقع فلان طور شده بود و . . . پیروز باشید

مشاور : آقای دکتر غریبی | پرسش : شنبه 25/5/1393 | پاسخ : يکشنبه 26/5/1393 | | نا مشخص | 27 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 1402 بار

تگ ها : متأهل مادرشوهر تفاوت زن و مرد

مشاوره های مرتبط

با سلام و خسته نباشد.2 ساله ازدواج کردم.احساس میکنم سنگدل تر از شوهر من هیچ کسی تو دنیا پیدا نمیشه.اگه مثه ابر بهار جلوش گریه کنم ذره ای غصه نمیخوره..اگه 100 روز باهاش قهر باشم به خداوندی خدا یک بار نیومده از دلم در بیاره.اگه کاری کنه و من ناراحت باشم اصلا به روی خودش نمیاره.اگه جامو ازش جدا کنم نمیاد بگه بیا سرجات بخوابو خیلی راحت میخوابه.به خدا من همه زندگیمو براش گذاشته م.من کلا آدم مهربونو با محبتی هستم ولی وقتی میبینم اینجوری جواب محبتام داده میشه کفری میشم چون هیچ کسی نیست که باهاش حرف بزنم هی میریزم تو دلم هی اشک میریزم ولی اون کگشم نمیگزه و اصلا از ناراحتی من ناراحت نمیشه.وقتی عصبانیمو از شدت حرفایی که تو دلم گیر میکنه و بی اعتنایی اون جیغ میکشم بهم میگه تو موجیو روانی هستی باید بری دکتر...اینقدر خودشو جلو خونواده من خوب نشون داده که من هروقت ازش برای مامانم گفتم همیشه حقو به اون دادن...آه خدا...بعضی وقتا از محبتایی که بهش میکنمو بعد جوابمو اینجوری میگیرم از سادگی خودم بدم میاد.از من توقع داره تا سر کوچه میرم بهش خبر بدم هرکاری میکنم اون باید در جریان باشه .ولی خودش منو از هیچ چی باخبر نمیکنه و بارها شده که خیلی چیزا رو از بقیه که میشنوم باورشون نمیشه که شوهرم به من نگفته و وقتی ازش میپرسم میگه قرار نبود به کسی بگم و یعنی من براش کسی هستم نه همسرش.تا چشمش به کسی میفته میبینی تمام انرِژیو خنده هاشو میذاره واسه اونا و تا من یه کلمه باهاش صحبت کنم یا خسته است یا حوصله نداره و میبینی یکدفعه بهم میپره و با یه لحنی حرف میزنه انگار من کلفتشم. بهش میگم تو چرا به من که میرسی اینجوری میشی همیشه هم در جوابم میگه تو ناراحتم میکنی....به خدا نمیدونم چیکار کنم به هیچ کسیم نمیتونم حرفی بزنم.با خودش هم نمیشه اصلا صحبت کرد خیلی کینه ایه سر هر چیزی قهر میکنه و اگه بخوام باهاش حرف بزنم به دعوا کشیده میشه و همیشه هم که حداقل دو هفته ای یکبار با هم بحث میکنیم من کوتاه اومدمو حرفا عین یه تیکه سنگ تو دلم سنگینی میکنه.مهرش از دلم رفته و عشق اولو بهش ندارم.کمکم کنین

UserName