نوروزنامه طنز جاده دوستی
یکی از کاربران تبیانی، بخشی از خاطرات نوروزی خود را ثبت کرده است. با خودمان گفتیم بد نیست هنوز هم که بوی عیدی به مشام میرسد، این مطلب را با هم بخوانیم و قدری بخندیم.
سلام سلام سلام به همه
از آنجایی که هنوز زمان زیادی از سال سپری نشده است، باز هم آغاز سال جدید را به شما دوستان عزیز تبیانی تبریک میگم.
اگر دقت کرده باشید، همزمان با اولین روزهای سال جدید و البته اگر بخواهم صادقتر باشم، دقیقاً از همان ثانیههای آغازین سال نو، چشم کودکان و نوجوانان و گاهی هم بزرگسالان زیر صدسال هر خانواده به سمت جیب اطرافیان و البته تنها به جهت کسب عیدی و مال و مکنت بادآورده و فراوان، کج میشود!
بدون هیچگونه شک و شبههایی بنده نیز یکی از داوطلبان اخذ همین ثروت ملی بوده و هستم. اعتراف میکنم که حتی گاهی هم پیش آمده که برای کسب این روزی خدادادی و البته بسیار شیرین، خود را به آب و آتش زده و در اصطلاح شفافتر، بال بال میزدم! به قول یکی از دوستان: «یادش به خیر. وقتی که بچه بودیم و میرفتیم عید دیدنی منزل فامیلها، آخرش که میخواستیم از آنجا بیرون بیاییم، چشم انتظار عیدی بودیم. گاهی نمیدادند و ما هم فکر میکردیم شاید یادشان رفته است. برای همین هم مجبور میشدیم، دو یا سه بار بند کفشمان را باز کنیم و دوباره ببندیم تا شاید فرجی شود! ولی آنها هم از رو نمیرفتند و باز هم دست مبارک را در جیب مباركتر نمیکردند!
ضمن گذر از خاطرات شیرین کودکی به اینجا میرسیم که در این دوره و زمانه، عیدی، همین رسم بسیار شیرین ایرانی، به حالتی کاملاً نمادین و سمبلیک درآمده و تبدیل شده است به چیزی شبیه «مهریه»!. درست مطابق با همان جمله معروفی که همگان بیان میکنند: «کی داده و کی گرفته؟!»
با صرف نظر از فلسفه مهریه که برخلاف جمله فوق، هم دادهاند و هم گرفتهاند، و البته ضمن ادای احترام نسبت به فرهنگی، یادگاری و با ارزشبودن کلیت عیدی، عرض میشود که این موضوع، به عنوان هیجانانگیزترین قسمت تعطیلات نوروزی، در این برهه زمانی، بسیار تحت تأثیر عوامل محیطی و البته جهانی قرار گرفته است!
من نمیفهمم چه اصراریست که حتماً در مهمانیهای نوروزی، ذکر خیری از یارانهها و تورم و قیمت نفت و دلار هم بشود. گویا تمام میزبانان عزیز ما قصد کردهاند، به هر طریقی که شده، دست رد بر دست و چشم جویای عیدی ما بگذارند و از پرداخت این عیدی در بروند. البته خیلی هم مقصر نیستند، چون در این روزگار، آدمیزاد نفس هم که میکشد، به یاد یارانهها و خرج و مخارج بالای زندگی میافتد و از بذل و بخششهای بیمورد و گران خودداری میکند!
متأسفانه امسال علاوه بر موارد ذکر شده، موقع عیدی دادن که میشد، فک و فامیل محترم به طور دسته جمعی و احتمالا" با یک نقشه قبلی و کاملا" از پیش برنامهریزی شده، سن بنده حقیر را بیش از واقعیت و حتی بیشتر از تاریخ مندرج در شناسنامه باستانیام فرض کرده بودند. عمق فاجعه اینجا بود که در ادامه این موضوع، با استناد به تبصرههای مندرآوردی خودشان، بنده حقیر را مستحق دریافت هیچگونه هدیه و عیدی و مخصوصاً از نوع نقدی آن نمیدیدند!
مثلاً همین دایی جان بنده، بارها اعلام کرد که: «سعید دیگه واسه خودش مردی شده، حالا نوبتی هم که باشه، دیگه نوبت اونه که به بچههای ما عیدی بده!» و با همین دلیل ساده و پیشپا افتاده، سعی داشت مرا به عدم صلاحیتم برای اخذ این عیدی، قانع، و دیگران را نیز برای همراهی و غلبه بر من آماده کند. هرچند بسیار تلاش کرد که به خیال خودش سروته ماجرا را هم آورد، اما از آنجایی که عیدی، همچون انرژی هستهایی حق مسلم ماست، هرگز خویشتن را از داشتنش محروم نمیکنیم!
در ادامه سفر نوروزی و در آغاز یکی از همین روزهای ابتدایی تعطیلات، در حال استراحت صبحگاهی و گفتگو با هفت پادشاه رویاهای خویش بودم، که صدایی بسیار بلند و کاملاً نابهنجار، که دست بر قضا شباهت بسیار زیادی هم داشت به یگانه خروس بی محل یکی از همسایگان مادربزرگ، گوش نازنین بنده را مورد لطف و نوازش نابهنگام قرار داد.
این گونه که از شواهد و قرائن موضوع بر میآمد، گویا این خروس بدجنس، لج کرده بود و در حرکتی کاملاً ناجوانمردانه و دور از انصاف، فرستنده دیجیتال بدون خط و خش خویش را تنظیم کرده بود بر روی گیرنده دیجیتال گوش من!
در این چند لحظهایی که بین دنیای خواب و بیداری غوطهور مانده بودم، به این موضوع نیز فکر میکردم که ایرانیان، انسانهایی هستند بسیار پایبند به سنتهای کهن خویش! آن گونه که حتی در این عصر ارتباطات و فنآوری، باز هم برای بیدار شدن از خواب، بانگ سرسامآور خروس را به صدای لطیف زنگ یک ساعت کوچک، ترجیح میدهند! و گویا هرگز به این موضوع هم فکر نکردهاند که قرار نیست همگان رأس ساعت پنج صبح از خواب ناز برخیزند!
بنده حقیر و درمانده هم که دیدم انواع و اقسام روشهای جلوگیری از شنیدن این صدای متهوار، مثل قراردادن مقدار متنابهی دستمال کاغذی در هر دو گوش، کاملا" بی فایده مانده است و خروس محترم نیز هیچ گونه رحم و انصافی به خرج نمیدهد و حتی قصد ندارد برای یک لحظه کوتاه هم، وقفهایی در ارسال فرکانس «قوقولی قوقول» از خود نشان دهد، به تنها راه موجود و البته در دسترس، اکتفا نموده و سر مبارک خویش را در زیر تنها سلاح سرد دفاعی موجود، یعنی همان بالش، استتار کردم!
آرام آرام چشمانم داشت گرم میشد و باز هم رهسپار وادی خواب و رویا میشدم، که صدایی مشابه صدای نابهنجار قبلی، اما با شدت و مزاحمت کمتر، زمزمهکنان به سمت من نزدیک میشد. با کمی دقت در این بانگ مزاحم، به سرعت دریافتم که این صدا متعلق است به شخصی آشنا که همیشه وی را دایی خطاب میکنیم!
با نزدیک شدن دایی جان و البته دور شدن بنده حقیر از خواب نازنین صبحگاهی، صحبتهای دایی را با کیفیت بالاتری میشنیدم که میگفت: سعید جونم! قربونت برم! فدات شم! چشمات رو باز کن، کارت دارم.
کاملاً واضح و آشکار است که هر کسی هم جای من بود، بعد از این همه قربون صدقه شنیدن، ذوق مرگ میشد و بالاخره چشمش را برای دیدن علت ماجرا باز میکرد. دایی جان که متوجه خارج شدنم از حالت نیمه خاموش (Stand by) شده بود، این گونه ادامه داد که: سعید، من دیروز چقدر بهت عیدی دادم؟!
بوی بسیار مطبوع و دلربای پول و عیدی که به مشامم رسید، ناخودآگاه از جا برخاستم و رو به دایی گفتم: دایی جون، فکر کنم خواب دیدی! شما که هنوز سر کیسه رو برای عیدی دادن به من شل نکردی قربونت برم. یادت رفته دیروز میگفتی: امسال به سعید عیدی نمیدیم؟
دایی جان ما هم که گویا تازه متوجه شده بود که هنوز من را به عیدی حق مسلم خودم مهمان نکرده است، این گونه ادامه داد که: حالا عیدی تو خیلی هم مهم نیست سعید. بگو ببینم میدونی من به کیا عیدی دادم یا نه؟ از شانس من، انگار بین پنج هزار تومانیها، چند تا ایرانچک پنجاه هزار تومانی رو هم دادم رفته!
نتیجه گیری اخلاقی: این است سزای کسی که به من عیدی نمیدهد، حالا انتخاب با شماست که به جاده دوستی عیدی بدهید یا نه!!
شاد باشید و همیشه خ ن د ا ن و البته غرق در عیدیهای خداوند...
باشگاه کاربران تبیان، از تمام كاربران خوش ذوق و قریحه خود دعوت میکند تا در مسابقه خاطره نویسی بخش ثبت مطالب روزانه سایت شرکت کنند. برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید به اینجا و برای ثبت خاطرات خود به اینجا سر بزنید.