• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 549846

پرسش

با عرض سلام و ادب-راستش من مشگلی داشتم که به نظرم آمد که فقط تبیان میتواند مشگل مرا حل کند
مشگل من این است که من اصلا مثل بقیه دخترها فکر نمی کنم . بگذارید بیشتر توضیح دهم . من 18 ساله هستم . مادری دارم که از بچه گی هر موضوع ریز و درشتی رو برای من تجزیه تحلیل میکرد و دلیل همه خوب و بد ها رو بمن میگفت و سر همه مسایل با من و خواهرم صحبت میکرد (و البته هنوز هم میکند).زمانی که 13 14 ساله بودم احساس میکردم که خیلی از مسایل رو از بچه های هم سن خودم بهتر میفهمم . مثلا برای یک نمونه اینکه هیچ وقت علاقه به دوست شدن با جنس مخالف یا خیلی از کارهایی که بچه ها در این سن علاقه دارند را من نداشتم و ندارم . همین موضوع (که البته من نامش را بیشتر از سن خود فهمیدن)میگذارم کمکم باعث شده که من اصلا تمایل به دوستی با هیچ کس (دختر)را نداشته باشم و همین موضوع مرا اذیت میکند یا اینکه با یک نفر فقط میتوانم نهایتا 1 ماه دوست باشم . که نمونش دوست دبیرستانم بود که من دوستیم رو بدون دلیل با او بهم زدم و البته از این کار بیز پشیمانم اما نمی دانم چه کنم . به کارهای دیگر مثل خرید مثل مدل مانتو و ... و خیلی از کارهای دیگر دختر ها علاقه ندارم یعنی هیچ وقت یک چیز مرا به نهایت خوشحال نمیکند و یا حتی هم اگر خوشحال کند مدتی بعد آنرا به اولین کسی که خوشش بیاید میبخشم . راستش اصلا و اصلا مال دنیا برایم اهمیت ندارد و همین موضوع کمی مرا آزار میدهد . من خانواده مذهبی ندارم اما میدانم که ایمانم به خدا خیلی خیلی قوی است اما بر عکس دختر ها به چیزهای متنوع نمی توانم اهمیت بدهم . از ازدواج خوشم نمی آید و بدترین مشگلم این است که اولا اعتماد به نفس خیلی پایینی دارم و ثانیا اینکه اگر کسی چیزی به من بگوید نمی توانم جوابش را بدهم . راستش خسته شدم . از اینکه چرا مثل بقیه دخترهانمی تونم به مال دنیا دل ببندم . راستش فکر میکنم اگر روزی ازدواج کنم زود از شوهرم خسته میشم . از همه خیلی زود خسته میشوم . دبیرستانم که بودم از کنار بچه ها بودن خیلی زود خسته میشدم . راستش را بخواهید طرز تفکراتم اصلا شبیه دخترای هم سنم نیست . نمی دانم چه کار کنم . لطفا مرا راهنمایی کنید . ممنون

پاسخ

با سلام
خواهر خوبم اینكه شخصی بدلیل شیوه خاص تربیتی بسیار منطقی و مستدل مسائل را در ذهن حل و فصل كنه و با مسائل بسیار منطقی برخود كنه، خوبه. اما نباید اجازه بده كه به عنوان یك عامل ضعف براش عمل كنه و به جای ایجاد مهارت های بهتر زیستن، بی مهارتی رو در زندگی اجتماعی به وجود بیاره. آیا خواهرتون هم كه با همین شیوه بزرگ شده حالاتی شبیه به شما درخود احساس می كنه؟ دلیل خستگی زود هنگام شما از افراد چیه؟ آیا مطابق نیاز عاطفی شما جوابگو نیستند؟ آیا در ارتباط با آنها زود رنج هستید؟ آیا علایقتون با آنها فرق می كنه و در این صورت آیا افرادی پیدا نمی شن كه علایقی شبیه شما داشته باشن؟ بالاخره همه كه اهل دوستی با پسر و اینها نیستند.
آیا در ابراز احساسات نیز احساس ناتوانی می كنید؟ (مثلاً آیا به كسی می گید كه دوستش دارید. یا از در كنار او بودن خوشحالید و یا بروز احساسات دیگر در شما به چه میزان است) آیا درمورد افراد خانواده هم همین احساس خستگی زودرس رو دارید؟ و در مجموع سعی كن علت این عدم تمایل به ارتباط رو در خودت پیدا كنی. آنوقت می تونی با تغییر شناخت و افكارتون تغییر رویه بدین. ضمن آنكه بهتره برای من بگین كه چند وقته این علائم رو در خودتون حس می كنید و آیا خواب و اشتهای شما نیز دچار تغییر شده. آیا احساس غم فراوان و دلتنگی هم دارید و اگر پاسخ مثبت است چند وقت است.

مشاور : خانم کهتري | پرسش : يکشنبه 31/6/1387 | پاسخ : يکشنبه 7/7/1387 | | دانشجو | 18 سال | دیگر موضوعات | تعداد مشاهده: 16 بار

تگ ها :

UserName