• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 507
تعداد نظرات : 10
زمان آخرین مطلب : 4067روز قبل
آموزش و تحقيقات

آیا بحث حجاب در قرآن آمده است ؟

حجاب در نماز تنها برای محفوظ ماندن از دیدگاه اجنبی نیست تا در جای خلوت نیاز به آن نباشد بلکه حجاب در نماز یک شعار شخصیت و متانت برای زن است و یک الگوی عفّت و حیا برای بانوان مکرّمه تا بدینوسیله بر رعایت و حفظ آن در غیر مواقع نماز هم جدیّت بخرج داده.
مگر نه این است که خداوند در همه جا و همه مکانها وجود دارد همانطور که در قرآن کریم می‌فرماید: «فَاَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ؛ هر کجا روی کنید روی به سوی خدا می‌باشد» ولی در عین حال خداوند دستور داده همگان باید بسوی یک مکان که آن را کعبه می‌نامند نماز بگذارند این دستور هرگز نمی‌تواند معقول و پسندیده باشد مگر اینکه خداوند یکسری فوائد مثبت و نتائج خوبی را در این دستور دیده باشد که حق هم همین است و حکمت‌ها و فلسفه‌ها رو بسوی کعبه کردن در نماز منحصر به یک دو مورد نیست.
رعایت حجاب در نماز نیز حکمتی همانند حکمت نماز خواندن بسوی قبله را دارد مضافاً باور و اعتقاد خالص او را به محک آزمایش و امتحان بکشد تا به بنده خود و دیگران نیز ثابت کند ایمان او تا چه اندازه مبتنی بر باور و تسلیم بوده است.

پایگاه استاد حسین انصاریان
پنج شنبه 17/12/1391 - 12:21
اخلاق
عدم تاثیر ذکورت وانوثت در خطابات الهی

قرآن از نظر محتوا ، می فرماید : کمالات انسانی ، در مبدا شناسی ، معاد شناسی ، و وحی ورسالت شناسی است ، یعنی کمال ، در داشتن جهان بینی الهی است ، به این معنا که : جهان ، آغازی دارد به نام « خدا و اسماء حسنای او » و انجامی دارد به نام « معاد » و قیامت و دوزخ و بهشت و ... و بین این آغاز و انجام ، « صراط مستقیمی » است . که مساله وحی و نبوّت در این صراط مستقیم است .

چون در متن جهان بیش از مبدا و معاد و رابطه بین مبدا و معاد چیزی

[92]

نیست ، لذا اصول دین هم بیش از سه اصل نیست ، اوّل ، مبدا شناسی ؛ دوم ، معادشناسی ؛ سوم ، پیامبرشناسی ، و این جمله که از امیرالمؤمنین ... نقل شده است :« رحم اللّه امرءً عرف من این وفی این وَالی این »خدای رحمت کند کسی را که بداند از کجا و در کجا و به کجاست .

گفته اند ناظر به این سه اصل دینی است ، و در فهمیدن این سه اصل ذکورت و انوثت شرط نیست ، یعنی نه مذکر بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانع . انبیا هم که انسانها را به این سه اصل دعوت نموده اند نه دعوتنامه ای برای خصوص مردها فرستاده اند و نه زنها را از شرکت در این مراسم محروم داشته اند .

وقتی قرآن کریم از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرماید :

ادعو الی اللّه علی بصیرة انا ومن اتّبعنی(1)

من و هر که از من پیروی کرد دعوت می کنیم به سوی خدا و از روی بصیرت .

این دعوت ، شامل همه انسانهاست ، و اگر پیامبری دعوتنامه برای یک مرد به عنوان زمامدار یک کشور می نویسد ، پیامبر دیگری هم دعوتنامه برای یک زن به عنوان زمامدار یک کشور می نویسد . اگر رسول خدا صلی الله علیه و اله زمامداران مرد را به اسلام دعوت کرد ، سلیمان سلام اللّه علیه هم زمامدار زن را به اسلام فراخواند ، هم دعوتها عامّ اند وهم مدعوّها ، و هیچ اختصاصی در بین نیست .

1 . یوسف ، 108 .

http://www.hawzah.net/fa/book/bookview/0/20784

سه شنبه 15/12/1391 - 20:11
اخلاق

سعید داودى

اشاره ‏

زن به عنوان نیمى از پیكره اجتماع و نقش تعیین‏كننده‏اش در بقا و گسترش نسل انسانى و پرورش و تربیت فرزندان و مانند آن، همیشه مورد توجه اندیشمندان بوده است. نمى‏توان در تاریخ از انسان سخن گفت، ولى از زن سخن نگفت. در طول تاریخ، زن پا به پاى مرد در فراز و نشیب‏هاى زندگى و سازندگى مطرح است. گاه به طور مستقیم و گاه با ترغیب مردان و ایجاد انگیزه‏هاى لازم در آنان، نقش سازنده خود را در تاریخ انسانى نشان داده است.

با اینكه زن همیشه در كنار مرد، در تمدن‏سازى و رشد و شكوفایى جوامع انسانى - مستقیم یا غیر مستقیم - نقش آفرین بوده است، ولى از دیر زمان، مورد داورى‏هاى غیرمنصفانه نیز قرار گرفته است. بسیارى از اندیشمندان و كارشناسان علوم انسانى و اجتماعى یا نخواستند و یا نتوانستند، نقش حقیقى و جایگاه واقعى زن را در پیكره انسانى بشناسند.

بررسى دیدگاه قرآن كریم درباره جایگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در این مقاله دنبال مى‏شود.

قرآن كریم در نخستین آیه از سوره نساء مى‏فرماید: (یَاَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِیرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَیْكُمْ رَقِیبًا)

در این آیه كه روى سخن با تمام انسان‏هاست، خداوند همگان را به تقواى الهى و ترس از مخالفت با پروردگار سفارش مى‏كند. آنگاه در توصیف خداوند به یكى از صفات، اشاره به صفت خالقیّت او كرده و مى‏فرماید: همان پروردگارى كه شما را از نفس واحدى آفرید. و همسرش را نیز از همان نفس و ماهیت خلق كرده و از این دو صنف، مردان و زنان فراوانى پدید آمدند.

بار دیگر، تقواى الهى را مطرح مى‏كند و به ارتباط با ارحام و خویشاوندان سفارش كرده و از قطع رحم پرهیز مى‏دهد و براى تأكید بر سفارشات خود، و ترغیب به انجام آنها و اجتناب از ترك این امور، بر مراقبت خداوند از اعمال و رفتار انسان، تأكید مى‏ورزد.

این آیه كه به خلقت انسان و ریشه آفرینش و گسترش نسل انسانى اشاره دارد، تصریح مى‏كند كه همه انسان‏ها از «یك نفس» آفریده شدند و به گفته مرحوم طبرسى: «مراد از نفس در این آیه، به اجماع همه مفسران، آدم علیه السلام است».(1)

ادامه آیه نیز قرینه خوبى بر این حقیقت است؛ چرا كه فرمود: «همسر آن «نفس» را از جنس او قرارداد و از آن دو (مرد و زن) مردان و زنان فراوانى را منتشر ساخت» این بیان مى‏رساند كه «نفس واحده» همان آدم علیه السلام است كه خداوند به وسیله او و همسرش حوّا نسل انسانى را گسترش داد.

پرسشى كه در اینجا مطرح است، این است كه از برخى روایات استفاده مى‏شود: همسر آدم از دنده‏اى از دنده‏هاى او آفریده شده است. و بر همین اساس، جمعى مفسران نیز همین نظریه را تقویت كرده‏اند.

علامه طبرسى مى‏گوید: «بیشتر مفسران معتقدند، حوا از ضلعى از ضلع‏هاى آدم علیه السلام آفریده شده است و از پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم روایت كرده‏اند كه فرمود: «خُلِقَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ ضِلْعِ آدمَ، إنْ أَقَمْتَها كَسَرْتَها و إِنْ تَرَكْتَها - و فیها عِوَجٌ - إِسْتَمْتَعْتَ بِها»؛ زن آدم علیه السلام از یك قسمت از دنده‏هاى وى آفریده شد (و از این‏رو، كمى كج خلق و ناسازگار است؛ لذا) اگر بخواهى وى را راست كنى، مى‏شكند (و زندگى مشترك به تباهى مى‏انجامد) ولى اگر به همان صورت رهایش سازى (و با كاستى‏ها و كج خُلقى‏هاى وى بسازى) از او بهره‏مند خواهى شد.»(2) روایات دیگرى به همین مضمون نیز نقل شده است.(3)

شاید آیه محل بحث كه مى‏گوید:(وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) ناظر به همین معنا باشد (اگر من در «مِنْها»، تبعیض را برساند) هر چند این روایات ماهیت انسانى زن را نفى نمى‏كند، ولى آیا از آنها، طفیلى بودن و فرع بودن زن در خلقت بدست نمى‏آید؟

در پاسخ به این پرسش و بیان چگونگى خلقت حوّا علیها السلام باید گفت:

اولاً: هر چند مصداق «نفس واحده» در این آیه آدم علیه السلام است، ولى به كار بردن واژه «نفس» و انتساب خلقت همه انسان‏ها به آن «نفس» در واقع نكته مهم دیگرى را در بر دارد؛ و آن این كه همه افراد بشر اعم از زن و مرد از یك ریشه و اصل، سرچشمه مى‏گیرند و گوهر آفرینش آنها به یك گوهر و یك نفس بر مى‏گردد.

واژه «نفس» به گفته علامه طباطبایى: «آن چیزى است كه انسانیت انسان به اوست و مقصود از آن، همان مجموعه روح و جسم آدمى است (در دنیا) و در حیات برزخى روح تنهاست.»(4)

به هر حال، همه افراد بشر، از حضرت آدم سرچشمه مى‏گیرند و از همان طینتى كه خداوند آدم را آفرید بقیّه ابناى بشر را خلق كرد و چه زن و چه مرد، همگى از سرشت واحد آفریده شدند و همه را «بنى آدم» مى‏گویند.

ادامه آیه كه فرمود: (وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) مى‏رساند همسر آدم از ماهیّت و جنس خود اوست و هر دو از یك حقیقت برخوردارند. بنابراین، جفت آن پدر (آدم) از سرشت و طینت خود او بوده است.

مرحوم علامه طباطبایى مى‏فرماید: « «مِنْ» در این آیه «نشویه» است (یعنى منشاء چیزى را بیان مى‏كند؛ نه براى تبعیض) یعنى جفت این مرد، از نوع او بوده است و همانند اوست. این آیه، به مانند برخى دیگر از آیات قرآن است كه فرمود: (وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَیْهَا...) «از نشانه‏هاى الهى آن است كه از سرشت، و نوع خودتان، براى شما همسرانى آفرید تا به سوى آنان و در كنار آنها، آرامش یابید.»(5)

بنابراین، آنچه در بعضى از تفسیرها آمده است كه مراد این آیه آن است كه، این جفت، از آن نفس (آدم) مشتق شده و از برخى از اجزاى او گرفته شده است، دلیلى ندارد.»(6)

در ادامه آیه فرمود: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِیرًا وَنِسَآءً)؛ «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد.»

این آیه به روشنى مى‏گوید، نسل انسانى و ریشه همه آدمیان به آدم و همسرش بر مى‏گردد و آدمیان از یك زن و مرد، پدید آمده‏اند و در تكوّن و رشد و گسترش نسل انسانى، هر دو صنف (زن و مرد) نقش دارند؛ در نتیجه، مرد هر چند بزرگ و با عظمت باشد، باید بداند، ریشه او به یك مرد و زن بر مى‏گردد. پس اگر مرد از ماهیت انسانى برخوردار است، از ازدواج مرد و زنى، پدید آمده است كه آن دو - هر دو با هم ماهیّت واحدى داشته‏اند. و از ماهیت انسانى آن دو، انسان‏هاى فراوانى - از مرد و زن - خلق شده‏اند.

در واقع قرآن خلقت همسر آدم را، از همان گوهر و حقیتى مى‏داند كه آدم علیه السلام از آن آفریده شد.

ثانیاً: در روایات دیگر، شكل خلقت حوّا به گونه‏اى دیگر بازگو شده است، كه با روایات گذشته معارض است:

امام باقر علیه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تعالى خَلَق حَوّاء مِن فَضْلِ الطِّینَةِ الّتى خَلَقَ مِنْها آدَم؛ خداوند متعال، حوّا را از باقیمانده گِل آدم، آفرید.»(7)

و در روایت دیگرى آمده است كه راوى مى‏گوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم: «خداوند حوّاء را از چه چیزى آفرید؟» فرمود: «مردم چه مى‏گویند؟» گفتم: «آنها مى‏گویند خداوند او را از ضلعى از ضلع‏هاى آدم آفرید» فرمود: «دروغ مى‏گویند! آیا خداوند نمى‏توانست از غیر آن بیافریند؟» پرسیدم: «پس از چه چیزى آفرید؟» فرمود: «پدرم به من خبر داد، او نیز از پدرانش كه پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مقدارى از گل را گرفت و آنها را مخلوط كرد، و از وى آدم را آفرید، و از باقیمانده همان گل، حوّا را آفرید.»(8)

در روایتى كه مرحوم شیخ صدوق، در «علل الشرایع» و «من لا یحضره الفقیه» نقل كرده است، آمده است كه زرارة بن اعین، از امام صادق علیه السلام سؤال كرد، نزد ما مردمى هستند كه مى‏گویند: «خداوند حوّا را از بخش نهایى ضلع چپ آدم آفرید» امام علیه السلام فرمود: «خداوند از چنین نسبتى منزه است و برتر از آن است... آیا كسى مى‏تواند بگوید كه خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غیر دنده او خلق كند، تا بهانه بدست عیب‏جویان دهد كه بگویند، بعضى از اجزاى آدم، با بعضى دیگر نكاح نمود» سپس فرمود: «خداوند بعد از آفرینش آدم، حوّا را به صورت تازه و نو پدید آورد... .»(9)

همانگونه كه ملاحظه مى‏كنید، در برابر روایاتى كه مى‏گفت: «حوّا از دنده آدم و یا دنده چپ وى آفریده شد» روایاتى است كه برخى از آنها مى‏گویند: «حوّا از باقیمانده گل آدم آفریده شد» و برخى نیز مى‏گوید: «به صورت نو ظهور آفریده شد.»

در دو روایت، عقیده خلقت حوّا از قسمتى از اعضاى بدن آدم، ردّ شده و صریحاً مورد تكذیب قرار گرفته است.

بنابراین، به لحاظ هماهنگى با آیات و این دسته از روایات، نتیجه مى‏گیریم كه حوّاء از دنده چپ آدم و از بخشى از اندام او آفریده نشد. بلكه خدایى كه آدم ابوالبشر را آفرید، براى تكمیل و تكثیر نسل انسانى، از همان نوع و گوهر، انسانى دیگر به عنوان همسر و جفت براى وى آفرید كه هر یك براى دیگرى آرامش روحى به ارمغان مى‏آورد.

علاوه بر این‏كه روایات «آفرینش حوّاء از دنده آدم» هماهنگ با توراتِ تحریف شده است و بوى «اسرائیلى» بودن از آنها كاملاً احساس مى‏شود.(10)

از مجموع مباحث مطرح شده درباره خلقت زن و مرد، دو نكته اساسى روشن شد:

1. زن و مرد هر دو از ماهیّت واحد انسانى برخوردارند و سرشت و طینت آنان یكى است.

2. زن از جزء و عضوى از اعضاى مرد آفریده نشده است؛ بلكه از همان طینت و سرشتى كه مرد (آدم) آفریده شد، او را نیز خدا خلق كرده است.

 

[1) مجمع البیان، ج 3، ص 8، فخررازى نیز مى‏گوید: «اجمع المسلمون على انّ المراد بالنفس الواحدة هیهنا هو آدم‏علیه السلام إلّا انّه أنّث الوصف على لفظ النفس»(تفسیركبیر، ج 9، ص 160)

2) مجمع البیان، ج 3، ص 8.

3) نور الثقلین، ج 1، ص 434، حدیث 16 و 17 (به نقل از كافى). و البرهان، ج 2، ص 10.

4) المیزان، ج 4، ص 135.

5) سوره روم، آیه 21 (آیات 72 سوره نحل و 11 سوره شورى نیز، همین حقیقت را مى‏رساند.)

6) المیزان، ج 4، ص 136. ابومسلم اصفهانى از مفسران پیشین مى‏گوید: «مراد از «خلق منها زوجها» یعنى از جنس همان «نفس» همسرش را آفرید. شبیه به این آیات كه «نفس» در آنها به معناى «جنس» استعمال شده است: «واللَّه جَعَلَ لَكُمْ مِن انفسِكُمْ اَزْواجاً»(نحل/ 72) و مثل: «إذ بَعَثَ فیهم رَسُولاً مِنْ اَنْفسِهِم»(آل‏عمران/ 164) و مثل: «لَقد جَاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفسِكُم»(توبه/ 128) (تفسیر كبیر، ج 9، ص 161)

7) مجمع البیان، ج 3، ص 8.

8) المیزان، ج 4، ص 146 (به نقل از نهج البیان شیبانى).

9) علل الشرایع، ص 17، باب 17، ح 1؛ الفقیه، ج 3، ص 239، حدیث 1133.

10) ر.ك: تورات، «سفر تكوین» فصل دوم.

http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=102834&ParentID=0&BookID=80833

سه شنبه 15/12/1391 - 20:11
اخلاق

لازم به ذكر است كه احكام واوصاف صنف زن از دو دیدگاه قابل مطالعه وبر دو قسم است:

قسم اول: راجع به اصل زن بودن او است كه هیچ گونه تفاوتى در طى قرون واعصار به آنها رخ نمى‏دهد. مانند لزوم حجاب وعفاف وصدها حكم عبادى وغیر عبادى، كه مخصوص زن است وهرگز دگرگون نخواهد شد. وبین افراد زن هم هیچ فرقى در آن جهت مشترك زنان نیست.

قسم دوم: ناظر به كیفیت تربیت ونحوه محیط پرورش آن است كه اگر در پرتو تعلیم صحیح وتربیت وزین پرورش یابند وچون مردان بیاندیشند وچون رجال تعقل وتدبر داشته باشند تمایزى از این جهت‏با مردها ندارند واگر گاهى تفاوت یافت‏شود، همانند تمایزى است كه بین خود مردها مشهود است. مثلا اگر زنان مستعد به حوزه‏ها ودانشگاههاى علمى راه یابند وهمانند طلاب ودانشجویان مرد به فراگیرى علوم ومعارف الهى بپردازند واز لحاظ جهان‏بینى وانسان شناسى ودنیاشناسى وسایر مسائل اسلامى، در دروس مشترك بین محصلین حوزه آگاهى كامل یابند ونحوه تعلیم وتبلیغ دینى آنان چون رجال مذهبى باشد، چه این كه گروهى فعلا به بركت انقلاب اسلامى این چنین‏اند، آیا باز هم مى‏توان گفت روایاتى كه در نكوهش زنان آمده واحادیثى كه در پرهیز از مشورت با آنها وارد شده وادله‏اى كه در نارسایى عقول آنان رسیده اطلاق دارد وهیچ گونه انصرافى نسبت‏به زنان دانشمند ومحققان از این صنف ندارد وهمچون قسم اول موضوع همه آن ادله ذات زن از حیث زن بودن است؟ مثلا گفته‏هاى حضرت على...، در بیان وهن عقول زنان كه فرمود:

«یا اشباه الرجال ولا رجال، حلوم الاطفال وعقول ربات الحجال‏» (1)

اى مرد گونه‏هاى نامرد، با آرزوهاى كودكانه! واندیشه زنان پرده نشین!

«ایاك ومشورة النساء فان رایهن الى افن وعزمهن الى وهن...» (2)

بپرهیز از مشورت با زنان، كه راى آنان ناقص وتصمیم آنان سست است.

هیچگونه انصرافى از زنان محقق ودانشمند ندارد؟ وآیا مى‏توان گفت كه عقل آنان در بخش عقل نظرى، چون زنند وتنها به خاطر انوثت‏بدن آنها همتاى عقل كودكان مى‏باشد، واراده وتصمیم وعزم آنها در بخش عقل عملى سست وناپایدار است. ویا آن كه این تعبیرها به لحاظ غلبه خارجى است كه منشا آن، از تربیت صحیح است، كه اگر شرایط درست‏براى فراگیرى آنها در صحنه تعلیم وتربیت فراهم شود حتما غلبه بر عكس خواهد شد ویا لااقل غلبه اى در كار نیست تا منشا نكوهش گردد.

خلاصه آن كه وهن عزم چون مساله حجاب وعفاف از احكام قسم اول نخواهد بود. هوشمندى ونبوغ برخى از زنان سابقه دیرین داشته وسبقت آنان در موعظت پذیرى نسبت‏به مردها شواهد تاریخى دارد. وقتى اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنه‏دار حجاز جلوه‏كرد، تشخیص حقانیت آن از نظر عقل نظرى محتاج به هوشمندى والا، وپذیرش آن از جهت عقل عملى نیازمند به عزمى فولادین بوده است تا هرگونه خطر را تحمل نماید. لذا كسى كه در آن شرایط پیش از دیگران مسلمان مى‏شد از برجستگى خاص برخوردار بوده وهمین سبقت، از فضائل او به شمار مى رفت. چون تنها سبق زمانى یا مكانى نبوده است كه معیار ارزش جوهرى نباشد بلكه سبق رتبى ومكانتى بود كه مدار ارج گوهر ذات خواهد بود. چنانكه سبق اسلام حضرت على... از فضائل رسمى آن حضرت به شمار مى‏رود. از این رهگذر مى‏توان به هوشمندى ونبوغ زنانى پى برد كه قبل از همسران خود دین حنیف اسلام را پذیرفته وحقانیت آن را با استدلال تشخیص داده ودر پرتو عزم استوار به آن ایمان آورده‏اند. در حالى كه مردان فراوانى نه تنها از پذیرش آن استنكاف داشته ودر حقانیت آن تردید داشتند بلكه براى اطفاء نور آن سعى بلیغ مى‏نمودند گرچه طرفى نمى بستند.

مالك بن انس (179 -95ه.ق) در «موطا» خود چنین نقل مى‏كند كه عده‏اى از زنان در حالى اسلام آورده بودند كه شوهران آنها كافر بوده‏اند مانند دختر ولید بن مغیره كه همسر صفوان بن امیه بود وقبل از شوهرش مسلمان شد ونیز ام حكیم دختر حارث بن هشام كه شوهرش عكرمه بن ابى جهل بود، پیش از همسرش اسلام آورد. (3)

پى‏نوشت‏ها:

نهج‏البلاغة، خطبه 27.

نهج البلاغه، نامه‏31.

موطا، كتاب نكاح، ص‏371 -370.

http://www.hawzah.net/Per/K/Zandarayneh/06.htm

سه شنبه 15/12/1391 - 20:11
اخلاق
منابع : ترجمه تفسیر المیزان جلد 4 | تاریخ درج : ‎1385/5/2 | بازدید : 724
کلید واژه ها :

الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوامن اموالهمکلمه(قیم)به معنای آن کسی است که مسؤول قیام به امر شخصی دیگر است، وکلمه(قوام)و نیز(قیام)مبالغه در همین قیام است، و مراد از جمله: بما فضل الله بعضهم علی بعضآن زیادتهایی است که خدای تعالی به مردان داده، به حسب طاقتی که بر اعمال دشوارو امثال آن دارند، چون زندگی زنان یک زندگی احساسی و عاطفی است، که اساس وسرمایه اش رقت و لطافت است، و مراد از جمله: بما انفقوامهریه ای است که مردان به زنان می دهند، و نفقه ای است که همواره به آنان می پردازند.

و از عمومیت علت به دست می آید که حکمی که مبتنی بر آن علت است یعنی قیم بودن مردان بر زنان نیز عمومیت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نیست،و چنان نیست که مردان تنها بر همسر خود قیمومت داشته باشند، بلکه حکمی که جعل شده برای نوع مردان و برنوع زنان است، البته در جهات عمومی که ارتباط با زندگی هر دو طایفه دارد، و بنا بر این پس آن جهات عمومی که عامه مردان در آن جهات بر عامه زنان قیمومت دارند، عبارت است از مثل حکومت و قضا(مثلا)که حیات جامعه بستگی به آنها دارد، وقوام این دو مسؤولیت و یا بگو دومقام بر نیروی تعقل است، که در مردان بالطبع بیشتر و قوی تر است، تا در زنان همچنین دفاع از سرزمین با اسلحه که قوام آن برداشتن نیروی بدنی و هم نیروی عقلی است، که هر دوی آنهادر مردان بیشتر است تا در زنان.

و بنا بر این، این که فرمود: الرجال قوامون علی النساء،اطلاقی تام و تمام دارد، واما جملات بعدی که می فرماید: فالصالحات قانتات...که ظاهردر خصوصیاتی است که بین زن و شوهر هست نمی خواهد این اطلاق را مقید

صفحه : 544

کند، بلکه می خواهد فرعی از فروع این حکم مطلق را ذکرنموده، جزئی از میان جزئیات آن کلی را بیان کند، پس این حکم جزئی است که از آن حکم کلی استخراج شده، نه اینکه مقیدآن باشد.

فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اللهمراد از صلاح همان معنای لغوی کلمه است، و آن همان است که به لیاقت شخص نیزتعبیر می شود، و کلمه(قنوت)عبارت است از دوام طاعت و خضوع، و از اینکه در مقابل این گونه زنان زنان ناشزه را قرار داد، و فرمود: و اللاتی تخافون نشوزهنبه دست می آید که مراد ازصالحاتنیز همسران صالح است، نه هر زن صالح، و خلاصه حکمی که روی صالحات کرده، و فرموده صالحات چنین و چنانند، مخصوص زنان در حال ازدواج است نه مطلق زنان.

و در این جمله که به تعبیر(زنان صالح چنین و چنانند)دستورداده که زنان صالح بایدچنین و چنان باشند در واقع حکم مربوط به شؤون زوجیت و کیفیت معاشرت منزلی را بیان کرده، و این حکم در عین حال حکمی است که در سعه و ضیقش تابع علتش، یعنی همان قیمومت مرد بر زن از نظر زوجیت است پس بر زن واجب است شوهر را اطاعت کند، و او را در هرشانی که به شؤون زوجیت راجع می شود حفظ نماید.

مراد ومفاد ازالرجال قوامون علی النساءو به عبارتی دیگر همان طور که قیمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشری تنها مربوط می شود به جهات عامه ای که زنان و مردان هر دو در آن جهات شریکند، و چون جهاتی است که نیازمند به تعقل بیشتر و نیروی زیادتر است که در مردان وجود دارد، یعنی امثال حکومت و قضا و جنگ بدون این که استقلال زن در اراده شخص و عمل فردی اوخدشه ای بخورد، و بدون این که مرد حق داشته باشد اعتراض کند که تو چرا فلان چیز رادوست می داری و یا فلان کار را می کنی،مگر آن که زن کار زشت را دوست بدارد، یامرتکب شود، به شهادت این که فرمود:فلا جناح علیکم فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف.

همچنین قیمومت مرد بر زنش به این نیست که سلب آزادی از اراده زن و تصرفاتش درآنچه مالک آن است بکند، و معنای قیمومت مرد این نیست که استقلال زن رادر حفظ حقوق فردی و اجتماعی او، و دفاع از منافعش را سلب کند، پس زن همچنان استقلال و آزادی خودرا دارد، هم می تواندحقوق فردی و اجتماعی خود را حفظ کند، و هم می تواند از آن دفاع نماید وهم می تواند برای رسیدن به این هدفهایش به مقدماتی که او را به هدفهایش می رساند متوسل شود.

صفحه : 545

بلکه معنای قیمومت مرد این است که مرد به خاطر این که هزینه زندگی زن را از مال خودش می پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نیز لازم است در تمامی آنچه مربوط به استمتاع و هم خوابگی مرد می شود او را اطاعت کند، و نیز ناموس او را در غیاب او حفظ کند، و وقتی غایب است مردبیگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بیگانه را از زیبائیهای جسم خود که مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نیزدر اموالی که شوهرش در طرف ازدواج و اشتراک درزندگی خانوادگی به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خیانت نکند.

پس معنای آیه مورد بحث این می شود که زنان مسلمان سزاوار است صفت صلاح راپیشه خود بسازند، که اگر چنین کنند قهرا قانتات خواهند بود، یعنی همواره و دائماشوهران خودرا در هر چه که از ایشان بخواهند اطاعت خواهند کرد، البته هر چیزی که با تمتع شوهران ارتباط داشته باشد، و واجب است بر آنان که جانب خود را در همه چیزهایی که متعلق حق شوهران است در غیاب شوهران حفظ کنند.

و اما جمله: (بما حفظ الله)ظاهرا کلمهمادر آن مصدریه است و حرف(با)به اصطلاح بای الت است، و معنای جمله این است که زنان مطیع شوهران خویشند، و حافظ غیب ایشانند، به حفظی که خدا از حقوق ایشان کرده، چون قیمومت را برای آنان تشریع و اطاعتشان وحفظ غیبتشان را بر زنان واجب فرموده است.

ممکن هم هست حرف(با)را برای مقابله بگیریم، که در این صورت معنای آیه چنین می شود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغیب شوهران، در مقابل این که خدای تعالی حقوق آنان را حفظ نموده، و آنان را - که در جاهلیت جزء انسانها به شمار نمی آمدند.

داخل مجتمع بشری نموده، و در این ظرف حقوقشان را احیا کرد،و بر مردان واجب فرمود مهر ونفقه ایشان را بپردازند، ولی معنای اول روشن تر است.

البته در این میان معانی دیگری از ناحیه مفسرین برای آیه شده،که ما از ذکر آنهاصرفنظر کردیم، چون آیه شریفه با هیچ یک از آنها مساعد نبود.

واللاتی تخافون نشوزهن فعظوهنکلمهنشوزبه معنای عصیان و استکبار از اطاعت است، و مراد از خوف نشوز این است که علائم آن به تدریج پیدا شود، و معلوم گردد که خانم می خواهد ناسازگاری کند، و اگردر جمله: فعظوهنفای تفریع را آورد، و موعظه را نتیجه ترس از نشوز،قرار داد، نه از خودنشوز، شاید برای این بوده که رعایت حال موعظه را در بین علاجهای سه گانه کرده باشد، و

صفحه : 546

بفهماند از میان این سه راه علاج موعظه علاجی است که هم در حال نشوز مفید واقع می شود، وهم قبل از نشوز، و هنگام پیدا شدن علامتهای آن و علاجهای سه گانه همان است که عبارت: فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهنبر آن دلالت می کند، و گو این که این راه های علاج با حرف و او به یکدیگر عطف شده، و حرف واو دلالتی بر ترتیب ندارد، ولی ازمعنای آیه می دانیم که بین این سه علاج ترتیب هست، و می خواهد بفرماید اول او را موعظه کنید، اگر موعظه اثر نگذاشت با او قهر کنید، و رختخوابتان را جدا سازید، و اگر این نیز مفیدواقع نشد، او را بزنید دلیل بر این که رعایت تدریج و ترتیب لازم است این است که ترتیب نامبرده به حسب طبع نیز وسایل گوناگونی از کیفر دادن است، هر کس بخواهد کسی را کیفر کندطبیعتا اول از درجه ضعیف آن شروع می کند، و سپس به تدریج کیفر را شدید و شدیدترمی سازد،بنا بر این ترتیبی که از آیه فهمیده می شود از سیاق آن به دست می آید، نه از حرف واو.

و ظاهر جمله: و اهجروهن فی المضاجعاین است که بستر محفوظ باشد، ولی در بستربا او قهر کند، مثلا در بستر پشت به او کند، و یا ملاعبه نکند، و یا طوری دیگری بی میلی خودرا به او بفهماند، گو اینکه ممکن است با مثل این عبارت جدا کردن بستر نیز اراده بشود، ولی بعیداست(معمولاوقتی بخواهند بگویند بسترت را از او جدا کن نمی گویند در بستر از او کناره بگیر)و ای بسا معنای اول از این نظر تاییدشود، که مضجع را به لفظ جمع آورده، چون بنا بر این که منظور جدا کردن مضجع بوده باشد، دیگر به حسب ظاهر احتیاج نبود کلمه نامبرده را به لفظجمع بیاورد، و کثرت را بفهماند(زیرا کسی، همسرش مضاجع دارد که هر شب با او بخوابد)مترجم.

فان اطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا...یعنی اگر در اثراعمال آن سه راه علاج به اطاعت شما در آمدند، دیگر علیه آنان بهانه جویی مکنید، و با این که اطاعت شمامی کنند برای اذیت و آزارشان دنبال بهانه نگردید، و در آخر این مطلب را تعلیل می کند به این کهان الله کان علیا کبیراواعلام می دارد به این که مقام پروردگارشان علی و کبیر است، پس از قدرت و تفوقی که بر زنان خود دارند مغرورنشوندو سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آنها ظلم و استعلا و استکبار نکنند، و همواره به یاد علومقام پروردگارشان باشند.

و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا...کلمه(شقاق)به معنای قهر کردن و عداوت است، خدای سبحان برای مواردی که

صفحه : 547

احتمال برود کار زن و شوهر به دشمنی بیانجامد دستورداده یک حکم از طرف زن، و یک حکم از طرف مرد به مساله رسیدگی کنند، زیرا دخالت یک حکم این خطر را داردکه او جانب یک طرف را بگیرد، و حکم جائرانه کند، و معنای اینکه فرمود: ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهمااین است که اگر واقعا هر دو طرف نزاع بنای اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازی در کارشان نباشد خدای تعالی به وسیله این دو حکم بین آن دو توافق و اصلاح بر قرار می کند، چون وقتی دو طرف زمام اختیار خود را به حکم خود بدهند(حکمی که خودشان پسندیده اند)قهرا توافق حاصل می شود.

ولی در آیه شریفه حصول توافق را به خدای تعالی نسبت داده، به اینکه سبب عادی یعنی اصلاح خواهی آن دو تسلیم بودنشان در برابر حکمی که حکم ها می کننددر کار هست، و باید نتیجه را به این سبب نسبت بدهد، لیکن به خدای تعالی نسبت داد تا در ضمن بفهماندسبب حقیقی و آن کسی که میان اسباب ظاهری و مسببات آنها رابطه برقرار می کند خدای تعالی است، او است که هر حقی را به صاحب حق می دهد،و در آخر آیه فرمود: ان الله کان علیما خبیرا، و مناسبت این جمله با مضمون آیه روشن است.

گفتاری در معنای قیمومت مردان بر زنان

این معنا بر احدی پوشیده نیست، که قرآن کریم همواره عقل سالم انسان ها را تقویت می کند، و جانب عقل را بر هوای نفس و پیروی شهوات و دلدادگی در برابر عواطف و احساسات تند وتیز ترجیح می دهد، و در حفظ این ودیعه الهی از این که ضایع شود توصیه می فرماید، و این معناازآیات کریمه قرآنی آنقدر روشن است که احتیاجی به آوردن دلیل قرآنی ندارد، برای این که آیاتی که به صراحت و یا به اشاره و به هر زبان و بیانی این معنا را افاده می کند یکی دو تا ده تا نیست که ما آنها را نقل کنیم.

قرآن کریم در عین حال مساله عواطف پاک و درست و آثارخوبی که آن عواطف درتربیت افراد دارد از نظر دور نداشته، اثر آن را در استواری امر جامعه پذیرفته، در آیه شریفه: اشداءعلی الکفار رحماء بینهم(1) دو صفت از صفات عاطفی را به عنوان دو صفت ممدوح مؤمنین ذکر کرده، می فرماید مؤمنین نسبت به کفار خشن و بیرحمند، و نسبت به خودشان

............................................ (1)سوره فتح آیه 29.

صفحه : 548

مهربانند.

مودت و رحمت را که اموری عاطفی هستند، دو تا نعمت از نعم(1) خود شمرده و فرموده، از جنس خود شما، همسرانی برایتان قرار داد، تا دلهایتان با تمایل و عشق به آنان آرامش یابد، و بین شما مردان و همسران مودت ورحمت قرار داد،و در آیه: قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق (2) علاقه به زینت و رزق طیب را که آن نیز مربوط به عواطف است مشروع معرفی نموده، به عنوان سرزنش از کسانی که آن را حرام دانسته اند، فرموده: (بگوچه کسی زینت ها و رزق طیب راکه خدا برای بندگانش پدید آورده تحریم کرده است؟).

چیزی که هست قرآن کریم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعدیل نموده، عنوان پیروی عقل به آنها داده است، به طوری که عقل نیز سرکوب کردن آن مقدار عواطف راجایز نمی داند.

در بعضی از مباحث سابق نیز گذشت که یکی از مراحل تقویت عقل در اسلام این است که احکامی را که تشریع کرده بر اساس تقویت عقل تشریع کرده، به شهادت این که هرعمل و حال و اختلافی که مضر به استقامت عقل است و باعث تیرگی آن در قضاوت و در اداره شؤون مجتمعش می شودتحریم کرده، نظیر شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غرری، ودروغ، و بهتان، و افترا، و غیبت، و امثال آن.

خوب معلوم است که هیچ دانشمندی از چنین شریعتی و با مطالعه همین مقدار ازاحکام آن جز این توقع ندارد که در مسائل کلی و جهات عمومی و اجتماعی زمام امر را به کسانی بسپارد که داشتن عقل بیشتر امتیاز آنان است، چون تدبیر امور اجتماعی از قبیل حکومت و قضا و جنگ نیازمندبه عقل نیرومندتر است، و کسانی را که امتیازشان داشتن عواطف تند و تیزتر و امیال نفسانی بیشتر است، از تصدی آن امور محروم سازد، و نیز معلوم است که طایفه مردان به داشتن عقل نیرومندتر و ضعف عواطف، ممتاز اززنانند، و زنان به داشتن عقل کمتر و عواطف بیشتر ممتاز از مردانند.

و اسلام همین کار را کرده، و در آیه ای که گذشت فرموده: الرجال قوامون علی النساء، سنت رسول خدا(ص)نیز در طول زندگیش بر این جریان داشت،

............................................ (1)سوره روم آیه 21. (2)سوره اعراف آیه 32.

صفحه : 549

یعنی هرگز زمام امور هیچ قومی را به دست زن نسپرد، وبه هیچ زنی منصب قضا نداد، وزنان را برای جنگیدن دعوت نکرد، - البته برای جنگیدن، نه صرف شرکت در جهاد، برای خدمت و جراحی و امثال آن - .و اما غیر این امور عامه و اجتماعی، از قبیل تعلیم و تعلم، وکسب، و پرستاری بیماران، و مداوای آنان، و امثال این گونه امور که دخالت عواطف منافاتی بامفید بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سیرت نبویه بسیاری از این کارها را امضاکرد، آیات قرآن نیز خالی از دلالت بر اجازه این گونه کارها برای زنان نیست، چون لازمه حریت زن در اراده و عمل شخصی این است که بتواند این گونه کارها را انجام دهد، چون معنا نداردازیک طرف زنان را در این گونه امور از تحت ولایت مردان خارج بداند، و ملکیت آنان را در قبال مردان معتبر بشمارد، واز سوی دیگر نهیشان کند از این که به نحوی از انحا ملکشان را اداره واصلاح کنند، و همچنین معنا ندارد به آنان حق دهد که برای دفاع از خود در محکمه شرع طرح دعوی کنند، و یا شهادت بدهند، و در عین حال از آمدن در محکمه و حضور نزد والی یا قاضی جلوگیرشان شود.و همچنین سایر لوازم استقلال و آزادی.

بلی دامنه استقلال و آزادی زنان تا آنجایی گسترده است که به حق شوهر مزاحمت نداشته باشد، چون گفتیم در صورتی که شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قیمومت او است، البته قیمومت اطاعت و در صورتی که حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف است غیبت اورا حفظ کند،و معلوم است که با در نظر گرفتن این دو وظیفه هیچ یک از شؤون جایززن درصورتی که مزاحم با این دو وظیفه باشد دیگر جایز و ممضی نیست.

http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/5114?ParentID=7974

سه شنبه 15/12/1391 - 20:11
اهل بیت

زن در قرآن

علامه سید محمد حسین طباطبایى

و یستفتونك‏فی النساء قل الله یفتیكم فیهن و ما یتلى علیكم فی الكتاب‏فی یتامى النساء اللاتی لا تؤتونهن ما كتب لهن و ترغبون‏ان تنكحوهن و المستضعفین من الولدان و ان تقومواللیتامى بالقسط و ما تفعلوا من خیر فان الله كان به علیما (127)و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضافلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا و الصلح خیر و احضرت الانفس الشح و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون‏خبیرا (128)و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا كل المیل فتذروها كالمعلقة و ان تصلحوا و تتقوافان الله كان غفورا رحیما (129)و ان یتفرقا یغن الله كلا من سعته و كان الله واسعا حكیما (130)و لله ما فی السماوات و مافی الارض و لقد وصینا الذین اوتوا الكتاب من قبلكم و ایاكم ان اتقوا الله و ان تكفروا فان لله ما فی السماوات و ما فی‏الارض و كان الله غنیا حمیدا (131)و لله ما فی السماوات و ما فی الارض و كفى بالله وكیلا (132)ان یشا یذهبكم ایهاالناس و یات بآخرین و كان الله على ذلك قدیرا (133)من كان یرید ثواب الدنیافعند الله ثواب الدنیا و الآخرة و كان الله سمیعا بصیرا (134)...

صفحه : 157

ترجمه آیات

در باره ارث زنان از تو فتوا مى‏خواهند، بگوزمام امر احكام به دست‏خدا است، خدا در باره آنان‏حكم صادر مى‏كند(همچنانكه در اول سوره، احكام‏ارث آنان را صادر كرد)و همچنین احكامى را كه درمورد دختران پدر مرده كه شما حقشان را نمى‏دادید و دوست داشتید آنان‏را اگر صاحب جمال بودند به نكاح‏در آورید و نیز احكام مربوط به كودكان عقب مانده را در كتاب(در اول همین سوره)صادركرد و در اینجا نیزبطور عموم در باره اطفال پدر مرده حكم مى‏كند به اینكه رعایت عدالت را در باره‏آنان بكنید و بدانید كه هرعمل خیرى انجام دهید خدا بدان دانا است(127).

و هر گاه زنى از بى میلى و یا سرگردانى شوهرش بیم دارد و بخل‏كه خدا به منظور حفظ و دفاع از حق‏در نهاد جانها نهاده در او تحریك شد، او و همسرش مجازند به منظورنوعى اصلاح از قسمتى از حقوق خودصرفنظر كنند و صلح در هر حال بهتر است و اگر شما مردان‏احسان كنید و رعایت تقوا بنمائید خدا از آنچه‏مى‏كنید با خبر است(128).

شما هرگز نمى‏توانید در بین چند همسر عدالت را(به تمام‏معنا یعنى زائد بر مقدار واجب شرعى)رعایت كنید، هر چند كه در آن باره حرص به خرج دهید پس(حد اقل‏آن یعنى مقدار واجب را رعایت كنید)و به كلى از او اعراض مكنید كه بلاتكلیفش گذارید و اگر اصلاح كنید و تقوا پیشه‏خود سازید و در نتیجه ازگناهش درگذرید و به او ترحم كنید بدانید كه درگذشتن و ترحم صفت‏خدا است(129).

و اگر زن و شوهر از هم جدا شدند، خدا به گشایشگرى خود هردو را به وسیله همسرى بهتر بى‏نیازمى‏كند و گشایشگرى و حكمت صفت‏خدا است(130).

و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خدا است، ما قبل‏از شما به اهل كتاب(یهود و نصارا)سفارش كردیم، به شما نیز سفارش مى‏كنیم كه از خدا پروا كنید و اگركفران كنید - به خدا ضررى‏نمى‏زنید، كه - آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است - كه یكى‏از آنها خود شمائید - ملك خدا است و بى‏نیازى و ستودگى صفت‏خدا است(131).

تكرار مى‏كنم غفلت نورزید كه آنچه در آسمانها و آنچه‏در زمین است از آن خدا است و خدا براى‏تكیه‏گاه بودن كافى است(132).

اگر بخواهد اى مردم همه شما را مى‏بردو خلقى دیگر مى‏آورد و قدرت بر این كار صفت‏خدااست(133).

كسى كه از زندگى پاداش دنیوى را بخواهد، باید بداندپاداش دنیا و آخرت هر دو نزد خدا است وشنوا و بینا بودن فت‏خدا است(134).

...

صفحه : 158

بیان آیات‏بیان‏آیات مربوط به زنان و مسائل زن و شوهر و تعدد زوجات

گفتار در این آیات در حقیقت برگشت به مطالب اول سوره است‏كه آنجا نیز سخن درامور زنان بود، مسائل ازدواج و اینكه ازدواج با چه كسانى حرام است و مسائل ارث وغیره را بیان‏مى‏كرد، در اینجا نیز به همان مسائل پرداخته شده و آنچه سیاق به ما مى‏فهماند این است كه‏این آیات بعداز آن آیات نازل شده، و اینكه مردم بعد از شنیدن آن آیات در امر زنان از رسول خدا(ص)سؤال‏هائى كرده بودند، چون‏در آیات اول سوره رسوم ریشه‏دار عرب را لغوو باطل اعلام كرده و آنچه مردم جاهلیت از حقوق زنان در اموال ودر معاشرت‏ها پایمال كرده‏بودند را احیاء كرده بود و جاى آن داشت كه سؤال كنند و توضیح بخواهند.

خداى تعالى رسول گرامى خود را دستور داد تا در پاسخشان‏بگوید كه: احكامى كه‏در شریعت او به نفع زنان و به ضرر مردان تشریع شده فتاوائى است آسمانى و احكامى‏است‏الهى و خود آن جناب در تشریع آنها هیچگونه دخالتى نداشته و نه تنها در تشریع این احكام‏دخالت ندارد بلكه‏در تشریع هیچ حكمى دیگر و از آن جمله تشریع احكام مربوط به ایتام زنان‏هیچ دخالتى ندارد و باز این تنها نیست‏بلكه خداى تعالى بطور كلى در باره ایتام دستورشان داده‏كه به قسط و عدالت رفتار كنند.

آنگاه چند حكم از احكام اختلافى بین‏زن و شوهر را كه مورد ابتلاء عموم است بیان‏فرموده است.

و یستفتونك فى النساء قل الله یفتیكم‏فیهنراغب مى‏گوید: كلمه: فتیابه ضمفاءونیز كلمهفتوابه فتح اول به معناى‏پاسخ دادن به حكمى است كه تشخیص‏دلیل آن براى دیگران مشكل باشد و چون گفته‏مى‏شود: من از فلانى استفتاء كردم و او به من چنین افتاء كرد معنایش این است‏كه من از اوحكم شرع را پرسیدم و او حكم را برایم بیان كرد.(1) و آنچه از موارد استعمال این ماده لغوى فهمیده‏مى‏شود این است كه معناى این كلمه‏جواب دادن به امور مشكل است، البته نه هر جوابى بلكه جوابى كه از خودانسان باشد و انسان‏آن جواب را با اعمال نظر و فكر بدست آورده باشد(و به همین جهت است كه مساله گو راصاحب فتوانمى‏خوانیم)گو اینكه به خود نظریه نیز هر چند ابتدائى و ساده باشد اطلاق فتوا


(1)مفردات راغب، ص 373.

صفحه : 159

مى‏شود، به دلیل اینكه در آیه مورد بحث فتوا را به خداى تعالى‏نسبت داده، با اینكه خداى‏تعالى مانند یك مجتهد اعمال رویه و فكر ندارد.

و این آیه هر چند كه تحمل چند جور معنا را دارد و با در نظر گرفتن‏وجوه مختلفى كه‏مفسرین در تركیب جمله بعدشو ما یتلى علیكم...دارند و مى‏توان آن را به معانى‏مختلف‏معنا كرد، چیزى كه هست اگر آیه شریفه را به سایر آیاتى كه در اول سوره نظر به امور زنان دارندضمیمه كنیم‏این معنا استفاده مى‏شود كه این آیه بعد از آن آیات نازل شده است.

و لازمه این بعدیت این است كه استفتائى كه در امر زنان كرده‏اند،مربوط به همه‏احكامى بوده كه در جاهلیت بین عرب معمول و معروف نبوده و اسلام آن را پدید آورده‏و بدعت‏نهاده و معلوم است كه آن احكام مربوط مى‏شده به حقوق زنان در ارث و در ازدواج و ربطى به‏احكام یتیم‏هاى زنان ومسائلى از این قبیل نداشته، چون اینگونه مسائل مربوط به طائفه خاصى‏از زنان است نه همه زنان، چون همه زنان‏شوهر مرده نیستند و شوهر مرده‏ها هم یتیم در آغوش‏ندارند، علاوه بر اینكه عهده‏دار مساله یتیمان جمله دیگرى است كه مى‏فرماید:و ما یتلى‏علیكم فى الكتاب فى یتامى النساء...پس استفتاء مربوط به احكام زنان از آن جهت‏كه‏زن هستند مى‏باشد و قهرا شامل تمامى زنان عالم و جنس آنان مى‏شود.

و بنابر این مراد از آنچه خدا در مورد زنان فتوا داده و فرموده: بگوخدا در مورد زنان فتواداده، همان بیانى است كه خداى تعالى در آیات اول سوره داشت و در اینجاكلام اقتضاءداشت كه امر فتوا را به خداى تعالى ارجاع دهد و از رسول خدا(ص)برگرداند تاگفتار این معنا را به خودبگیرد: زنان از تو مى‏خواهند كه درباره آنان فتوا دهى، بگو امر فتوا ه‏دست‏خدا است و او هم فتوا را در آیات اول سوره داده است.

و ما یتلى علیكم‏فى الكتاب فى یتامى النساء...و المستضعفین من‏الولداندرسابق گفتیم كه از ظاهر سیاق و زمینه كلام چنین بر مى‏آید كه اگر خداى تعالى دراینجامتعرض حكم یتاماى مردم و كودكان مستضعف شده، از این جهت بوده كه به حكم زنان‏اتصال دارد و مربوط به آن است، همچنانكه‏در اول سوره نیز متعرض مساله ایتام مردم شد و این‏نه بدان جهت است كه از رسول خدا(ص)فتواى آنان را خواسته‏بودند بلكه‏همانطور كه گفتیم صرفا براى این بود كه به احكام سایر زنان ارتباط داشت و گر نه مساله استفتاءتنهادر مورد زنان شده، بدان جهت كه زن هستند نه بدان جهت كه زنان یتیم دارند.

و لازمه این سخن آن است كه‏جمله: و ما یتلى علیكم...عطف باشد بر ضمیر

صفحه : 160

مجرور به‏حرففىیعنى عطف است برفیهنو اگر بگوئى بیشترعلماى نحو ممنوع‏كرده‏اند كه جمله‏اى بر ضمیر عطف شود، جواب مى‏گوئیم آرى و لیكن فراء آن را جائز دانسته‏و بنابر این منظور از جمله: ما یتلى علیكم فى الكتاب فى یتامى النساء...احكام‏و معارفى است كه آیات نازله‏در باره دختران و پسران یتیم متضمن آن است و در اول این سوره‏جاى داده شده.

و كلمهتلاوت(كه‏فعل یتلى از آن گرفته شده)همانطور كه برخواندن‏الفاظ اطلاق‏مى‏شود، بر القاء معانى آن الفاظ نیز اطلاق مى‏گردد و معناى آیه مورد بحث این است كه: بگو خداى تعالى شما را در باره زنان فتوا مى‏دهدو نیز در احكامى كه در كتاب در مورد ایتام‏زنان بر شما تلاوت مى‏شود، فتوا مى‏دهد.

اقوال‏و احتمالاتى كه در باره جملهو ما یتلى علیكمدر آیه‏شریفه گفته شده است‏و چه بسا از گفتار بعضى از مفسرین چنین‏بر مى‏آید كه خواسته است جمله: و مایتلى علیكمراعطف كند بر موضع و موقعیت كلمهفیهن، چون این كلمه هر چندبه ظاهرجار و مجرور است ولى در واقع مفعولیفتیكماست‏و اگریفتیكمرا به معناىیبین‏لكمبگیریم، معنایش این مى‏شود كه خدا احكام مربوط به زنان را براى‏شما بیان مى‏كندو نیزما یتلى علیكم فى الكتابرا برایتان بیان مى‏كند.

و چه بسا براى الفاظ این آیه تجزیه و تركیب‏هاى دیگرى ذكركرده‏اند كه خالى ازتعسف(و زورگویى)نیست، بطورى كه نمى‏توان كلام خداى تعالى را به چنان تركیب‏هائى‏نسبت داد، مثلابعضى از مفسرین گفته‏اند: كه جمله: و ما یتلى علیكم عطف است‏بر موقعیتى‏كه اسم جلالهاللهو یا ضمیر نهفته دریفتیكمكه‏آن نیز به الله بر مى‏گردد ودر جملهقل الله یفتیكم (1) مى‏باشد.

بعضى دیگر گفته‏اند: جمله:و ما یتلى علیكمعطف است بر كلمهنساءدرجمله:یستفتونك فى النساء (2) .

بعضى‏دیگر گفته‏اند: حرفواودر جملهو ما یتلى علیكم فى‏الكتاباصلاعاطفه نیست بلكه واو استینافى است كه جمله‏اى را از نو آغاز مى‏كند پس جمله مورد بحث‏مربوط به ماقبل نیست و جمله: ما یتلى علیكممبتداء است و خبر آن فى الكتاباست


(1)(كه همه مى‏دانیم در این جمله كلمهاللهمبتداءاست و قهرا معناى آیه چنین مى‏شود: الله‏تعالى برایتان بیان مى‏كند وآنچه هم كه بر شما تلاوت مى‏شود نیز بیان مى‏كند.مترجم). (2)(كه قهرا معنایش چنین مى‏شود: از تو ازاحكام زنان استفتاء مى‏كنند و نیز از آنچه بر شماتلاوت مى‏شود استفتاء مى‏كنندو نچسب بودن این معنا بر كسى پوشیده نیستمترجم).

صفحه : 161

و معناى جمله این است: آنچه بر شما تلاوت مى‏شود،در كتاب استو در حقیقت مى‏خواهدعظمت كتاب را برساند.

بعضى دیگر گفته‏اند: حرفواودرجمله: و ما یتلى علیكمنه عاطفه است ونه استینافى،بلكهواوسوگند است، نظیرواو در جمله: و اللهقسم است‏و جمله: فى‏یتامى النساءبدل است از كلمهفیهنومعناى آیه چنین است كه: بگو الله تعالى شما رادر امور و احكام زنان فتوا مى‏دهد،سوگند به آنچه در كتاب در مورد ایتام زنان بر شما تلاوت‏مى‏شود كه خداى تعالى این كار را خواهد كرد.این بود نمونه‏اى از وجوهى‏كه مفسرین در این‏آیه ذكر كرده‏اند كه تعسف و زور بودن آنها بر كسى پوشیده نیست.

درآیه مورد بحث زنان را توصیف كرده به: اللاتى لا تؤتونهن ما كتب‏لهن وترغبون ان تنكحوهنو این در واقع توصیفى است براى یتیم‏هاى این زنان، مى‏فرماید: خداى تعالى براى شما بیان مى‏كند آنچه را كه درمورد ایتام زنان بر شما تلاوت مى‏شود، ایتام‏زنانى كه یتیم دار و مال دار و صاحب جمالند و شما حق آنان را كه خدا برایشان‏معین كرده‏نمى‏دهیدو در این توصیف اشاره است به اینكه در جاهلیت اینگونه زنان چه نوع محرومیتى‏داشتند،محرومیتى كه باعث‏شد خداى تعالى آن احكام را به نفع آنان تشریع كند و سنت‏ظالمانه‏اى را كه مردم دوران جاهلیت در مورداینگونه زنان داشتند لغو نموده، زنان نامبرده را ازآن تنگنا و مضیقه نجات دهد، چون در جاهلیت رسم بودزنان یتیم دار و یا به عبارت دیگر شوهرمرده را اگر ارثى از شوهر قبلیش براى ایتامش مانده بود مى‏گرفتند و دست ظالمانه‏خود را هم‏بر سر آن زن و هم بر اموال ایتام نهاده، اگر زن نامبرده صاحب جمال و حسن مى‏بود با اوهمخوابگى‏مى‏كردند و از جمالش كام مى‏گرفتند و در اموالش تصرفات دلخواهانه مى‏كردند واگر زشت بود با او همخوابگى‏نمى‏كردند و نمى‏گذاشتند با مردى دیگر ازدواج كند تا اموالش‏را بخورند.

از اینجا دو نكته روشن مى‏شود: یكى اینكه مراد از جمله: ما كتب‏لهن (1) كتابت‏تكوینى است كه همان تقدیرهاى الهى است و یكى از آن تقدیرها این است كه زن وهر انسانى‏دیگر وقتى به سن ازدواج رسید ازدواج كند، یكى دیگرش این است كه هر كسى در مال خودش‏آزاد است تصرف‏نماید و كسى مانع دخل و تصرف او در مال و اثاث او نشود، پس مردى كه ازتصرف زنى در مال‏شخصیش و از ازدواج كردنش جلوگیرى كند، از چیزى جلوگیرى كرده كه


(1)آنچه برایشان مقدر شده.

صفحه : 162

خداى تعالى در مخلوقات‏خود و از آن جمله در این مخلوقش مقدر كرده است.

و نكته دوم اینكه در جمله: و ترغبون ان تنكحوهنحرف‏جرى در تقدیر است، چون مادهرغبتبا حرف جر متعدى مى‏شود كه یا حرففىاست و در این صورت رغبت‏به‏معناى میل و علاقه است و در فارسى هم مى‏گوئیم: من در فلان غذا رغبت دارم و یا حرفعناست‏كه در این صورت رغبت به معناى نفرت است و حرف جرى كه در جمله: وردبحث‏حذف شده لفظعناست نه لفظفىچون‏مى‏خواهد بفرماید: از ازدواج وهمخوابگى با آنان نفرت دارید و این با اشاره به محرومیت آن زنان كه جمله: لا تؤتونهن ماكتب‏لهنبر آن دلالت داشت و نیز جمله بعدى كه مى‏فرماید: و المستضعفین من الولدانبرآن دلالت دارد مناسب‏تر است تا اینكه حرف جر رافىبدانیم.

و اما جمله:و المستضعفین من الولدان، این جمله عطف است بر جمله:یتامى‏النساء، چون از پدر مرده‏ها تنها كودكان را ارث نمى‏دادند و آنها را استضعاف مى‏كردند وازارث محروم مى‏ساختند به این بهانه كه اینها سوار بر مركب‏هاى جنگى نمى‏شوند و از حریم‏خانواده دفاع نمى‏كنند.

و ان‏تقوموا للیتامى بالقسطاین جمله عطف است بر محل و موقعیت‏جمله: فیهنو معنایش این است كه بگو: خداى تعالى براى شما بیان مى‏كند كه در امر ایتام‏قیام به عدالت كنید و این جمله در حقیقت‏به منزله اعراض كردن از یك حكم خاص و توجه نمودن به‏حكمى عمومى است، حكمى كه‏شمولش از آن حكم خاص بیشتر است، قبلا سخن از حكم خاص به ایتام زنان داشت و در این‏جمله،حكم را متوجه عموم ایتام نموده، اول در خصوص مال آن ایتام سخن مى‏گفت، حالا درباره مال و غیر مال آنان سخن مى‏گوید.

وما تفعلوا من خیر فان الله كان به علیمادر این جمله به‏مردان جاهلیت تذكر مى‏دهد به اینكه آنچه خداى عز و جل درباره زنان‏و در خصوص یتیمان بر آنان واجب‏كرده خیرشان در آن احكام است و اینكه خداى تعالى به آن‏دانا است، این تذكر را مى‏دهد تا تشویق آنان به عمل به آن‏احكام باشد، چون وقتى بدانند كه‏خدا به اعمال آنان دانا است، هم تشویق مى‏شوند و هم از مخالفت او بر حذر مى‏گردند، چون‏مخالفتشان‏را نیز مى‏بیند و به آن آگاه استو ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا...این آیه شریفه‏حكمى را بیان مى‏كند كه مورد استفتاء پرسش كنندگان نبود و لیكن از

صفحه : 163

آنجا كه با حكم مورد استفتاءشان تناسب داشت در اینجا ذكرشده، نظیر حكمى كه در آیه‏بعدى آمده و جملهو لن تستطیعوا ان تعدلوا...بیانگرآن است كه آن نیز از مسائل مورد استفتاءآنان خارج بود.

و اگر شرط اصلاح را خوف نشوز و اعراض قرار داد، نه خودآن دو را، براى این بود كه‏صلح موضوعش از زمانى تحقق مى‏یابد كه علامت‏ها و آثار ترس آور آن تحقق‏یابد و سیاق‏دلالت دارد بر اینكه مراد از صلح و مصالحه كردن این است كه زن از بعضى حقوق زناشوئى‏خودش صرفنظر كند تاانس و علاقه و الفت و توافق شوهر را جلب نماید و به این وسیله از طلاق‏و جدائى جلوگیرى كند و بداند كه صلح بهتر است.

و احضرت الانفس الشحكلمه: شحبه معناى بخل‏است و جمله مورد بحث مى‏خواهد این حقیقت را خاطرنشان سازد كه غریزه بخل یكى از غرائز نفسانیه‏اى است كه‏خداى تعالى بشر را بر آن غریزه‏مفطور و مجبول كرده تا به وسیله این غریزه منافع و مصالح خود را حفظ نماید و از ضایع‏شدن آن‏دریغ كند، پس هر نفسى داراىشحوبخلهست و بخلش همواره حاضر در نزد او است، یك زن‏نسبت به حقوقى كه در زوجیت دارد یعنى در لباس و خوراك و بستر و عمل زناشوئى، بخل مى‏ورزد، یعنى از تلف شدن‏و غصب شدن آن جلوگیرى مى‏كند و یك مرد نیز در صورتى‏كه به زندگى كردن با همسرش بى میل باشد، از موافقت‏و محبت و اظهار علاقه به او بخل‏مى‏ورزد، در چنین صورتى حرجى بر آن دو نیست در اینكه بین خود صلح‏بر قرار نمایند، یعنى‏یكى از آن دو از پاره‏اى حقوق خود چشم‏پوشى كند.

وان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبیرااین‏جمله موعظه‏اى است براى مردان كه از طریق احسان و تقوا تجاوز نكنند و متذكراین معنا باشندكه خداى عز و جل از آنچه مى‏كنند با خبر است، پس در معاشرت با زنان، جورو ستم نكنند و آنان را مجبور نسازند كه ازحقوق حق خود چشم بپوشند، هر چند كه خود آنان‏مى‏توانند چنین كنند.

مقدار واجب از عدالت بین همسران متعدد كه باید مرد مراعات كندولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم... این جمله حكم عدالت در بین زنان كه خداى عزو جل در اول سوره تشریع كرده و به‏مردان حكم كرده بود كه: اگر مى‏ترسیدنتوانید عدالت بر قرار كنید به یك زن اكتفا كنید(1)


(1)سوره نساء، آیه 3.

صفحه : 164

را بیان‏مى‏كند و نیز جمله: و ان تحسنوا و تتقوا...كه در آیه قبلى‏بود، به این معنا اشاره‏دارد، چون آن جمله خالى از بوئى از تهدید نیست و این تهدید باعث مى‏شود كه‏شنونده درتشخیص حقیقت عدل در بین زنان دچار حیرت شود و كلمه: عدلبه معناى حد وسط در بین‏افراط‏و تفریط است و تشخیص این حد وسط از امور صعب و بسیار دشوار است و مخصوصا از این‏جهت كه ارتباط با دلها دارد، چون‏رعایت دوستى عادلانه در بین زنان و اینكه یك مرد به اندازه‏مساوى زنان خود را دوست‏بدارد، امرى ناشدنى است، چون بطور دائم از حیطه اختیار آدمى‏بیرون است.

دفع توهم اینكه تعدد زوجات در اسلام لغو شده است‏لذا خداى تعالى‏بیان مى‏كند كه رعایت عدالت به معناى حقیقى آن در بین زنان واینكه یك مرد حد وسط حقیقى‏دوستى را در بین زنان خود رعایت كند چیزى است كه هیچ‏انسانى قادر بر آن نیست، هر قدر هم كه در تحقق‏دادن آن حرص بورزد، پس آنچه در این باب‏بر مرد واجب است این است كه یكسره از حد وسط به یكى از دو طرف افراط و تفریط‏منحرف‏نشود و تا آنجا كه برایش ممكن است رعایت عدالت را بكند و مخصوصا مراقب باشد كه به‏طرف تفریط یعنى‏كوتاهى در اداى حق همسر خود منحرف نگردد و زن خود را بلا تكلیف و مانندزن بى‏شوهر نگذارد كه نه شوهر داشته‏باشد و از شوهرش بهره‏مند شود و نه نداشته باشد تا بتواندهمسرى دیگر اختیار نموده، و یا پى كار خود برود.

پس، از عدالت در بین زنان آن مقدارى كه بر مردان واجب‏است این است كه در عمل‏و سلوك بین آنان مساوات و برابرى را حفظ كند، اگر حق یكى را مى‏دهد حق دیگرى‏را نیزبدهد و دوستى و علاقمندى به یكى از آنان وادارش نكند كه حقوق دیگران را ضایع بگذارد، این‏آن‏مقدار واجب از عدالت است و اما مستحب از عدالت این است كه به همه آنان احسان‏و نیكى كند و از معاشرت با هیچ یك ازآنان اظهار كراهت و بى میلى نكند و به هیچ یك بداخلاقى روا ندارد، همچنانكه سیره و رفتار رسول خدا(ص)با همسرانش اینطوربود.

و این ذیل یعنى‏جمله: فلا تمیلوا كل المیل فتذروها كالمعلقة،خود دلیل بر این‏است كه منظور از جمله: هرگز نمى‏توانید بین زنان عدالت بر قرار كنید، هرچند كه بر این معناحرص بورزیداین نیست كه قدرت بر عدالت را بطور مطلق نفى كند تا نتیجه‏اش این باشد كه به‏انضمام آن باجمله: و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، ازدواج متعدد در اسلام لغو شود، همچنانكه بعضى از مفسرین این نتیجه راگرفته(و گفته‏اند جمله اول مى‏فرماید: هر قدر هم كه‏كوشش كنید و حرص‏بورزید نمى‏توانید بین چند زن رفتارى عادلانه داشته باشید و جمله دوم

صفحه : 165

مى‏فرماید: اگر نتوانستید عدالت برقرار كنید به یك زن اكتفاكنید، پس نتیجه حاصل ازانضمام این دو آیه این مى‏شود كه تعدد زوجات در اسلام ممنوع و ملغى است).

و این اشتباه بزرگى‏است، براى اینكه جمله: فلا تمیلوا كل المیل...مى‏فرماید:چنان‏نباشد كه یكى از زنها بطور كلى مورد اعراض شما واقع گشته، مثل زنى بشود كه اصلا شوهرنداردو این خود دلیل بر این است كه جمله: هرگز نمى‏توانید. ..مى‏خواهد عدالت واقعى‏و حقیقى را نفى كند وبفرماید شما نمى‏توانید بین چند همسر عدالت واقعى را بر قرار نموده، (حتى علاقه قلبى خود را بین آنان بطور مساوى‏تقسیم كنید)پس آن مقدار عدالتى كه تشریع‏شده، عدالت تقریبى است، آن هم در مرحله رفتار نه در مرحله علاقه قلبى‏و عدالت تقریبى درمرحله رفتار امرى است ممكن(همچنانكه مى‏بینیم بسیارى از افراد با تقوا و متدین این عدالت‏رارعایت مى‏كنند و رفتارى یكسان با همسران خود دارند، هر چند كه در دل یكى را از دیگران‏بیشتر دوست بدارند).

سنت رسول خدا(ص)و عملكرد مسلمانان به آن سنت درمرآ و مسمع رسول‏خدا(ص)بود و آن جناب از رفتار مسلمانان با زنان متعدد خود اطلاع داشت‏و ایرادى به‏آنان نمى‏گرفت و همان سنت تا عصر حاضر در بین مسلمین برقرار و متصل مانده وهمه اینها دلیل بر بطلان آن توهم است.

علاوه بر اینكه توهم مذكورباعث مى‏شود بگوئیم: اول آیه تعدد زوجات كه مى‏فرماید: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث ورباع (1) ، صرف فرضى است عقلى كه‏در عالم خارج حتى یك مصداق هم ندارد و این نظریه باطلى است كه كلام خداى سبحان اجل‏از مثل آن است.

خداى تعالى بعد از دستورات و نصایحى كه در امر معاشرت با زنان‏داشت با جمله: وان تصلحوا و تتقوا فان الله غفور رحیم، مردان را تشویق و ترغیب كرده به اینكه‏هر گاه‏امارات و نشانه‏هاى ناسازگارى را دیدند، بلا درنگ در صدد اصلاح برآیند و بیان فرموده كه این‏اصلاح كردن‏خود یكى از مصادیق تقوا است و تقوا هم به دنبال خود مغفرت و رحمت رامى‏آورد و این جمله بعد از جمله: و الصلح خیروبعد از جمله: و ان تحسنوا و تتقوا...درحقیقت تاكیدى است بعد از تاكیدى دیگر.


(1)از زنانى كه مورد پسند شما است بگیرید،دوتا دوتا، و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا.سوره‏نساء، آیه 3.

صفحه : 166

و ان یتفرقا یغن الله كلا من سعتهیعنى اگر زنان ومردان مورد بحث كارشان به جدائى و طلاق كشید، خداى تعالى به‏فضل واسع خود، هم آن مرد را بى‏نیاز مى‏كند و هم‏آن زن را و منظور از بى‏نیاز كردن به قرینه‏مقام، این است كه هر دو را در همه امور مربوط به ازدواج بى‏نیاز مى‏كند،به آن مرد زنى سازگارو شوهر دوست و...مى‏دهد و به آن زن نیز شوهرى دیگر مى‏دهد كه بهتر از اول به وى نفقه بدهدوبا او انس و همخوابگى و سایر لوازم زناشوئى را داشته باشد، زیرا چنان نیست كه خداى تعالى‏فلان زن را براى فلان‏مرد و آن مرد را براى آن زن خلق كرده باشد، بطورى كه اگر یكى ازدیگرى جدا شد آن دیگر جفت دیگرى نداشته باشدبلكه سنت ازدواج یعنى زن گرفتن مردان وبه شوهر رفتن زنان سنتى است فطرى و اینكه مى‏بینیم مردان زن مى‏گیرند وزنان شوهر مى‏روند، این رفتار ناشى از دعوتى است كه در فطرت آنان است، این زن نشد، زن دیگر و این شوهر نشد، شوهر دیگر.

و كان‏الله واسعا حكیما و لله ما فى السموات و ما فى الارضاین‏دو جمله حكم قبلى را تعلیل مى‏كند و مى‏فرماید: اگر گفتیم: خداى تعالى هردو را به فضل واسع خودبى‏نیاز مى‏كندبراى این بود كه خدا واسع و حكیم است و نیز براى این‏بود كه ملك آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خداى تعالى است.

و لقد وصیناالذین اوتوا الكتاب من قبلكم و ایاكم ان اتقوا الله...این‏آیه شریفه دعوت قبلى مردم به مراعات تقوا در همه مراحل معاشرت بین زن و شوهر راتاكید مى‏كندو مى‏فرماید، كه: تقوا را در هر حال باید رعایت كرد، چون ترك تقوا كفران‏نعمت‏خداى تعالى است، البته این‏در صورتى است كه تقواى حاصل از اطاعت‏خدا عنوانى جزشكر نعمت‏هاى او نداشته باشد و یا در صورتى است كه بگوئیم: ترك‏تقوا و بى پروائى نسبت‏به خداى تعالى منشاى به جز كفر ندارد، حال یا كفر ظاهرى نظیر كفرى كه در كفار و مشركین‏هست‏و یا كفر باطنى و نهفته در درون، نظیر كفرى كه در مسلمانان فاسق وجود دارد.

با این‏مطلبى كه ما بیانش كردیم معناى جمله: و ان تكفروا فان‏لله ما فى‏السموات و ما فى الارض...روشن مى‏شود كه مى‏فرماید: اگر شما وصیت ما را حفظ نكنیدآن وصیتى‏را كه به پدران شما و اقوام قبل از شما كردیم و آن وصیت را ضایع گذارده، ترك تقواكنید، ترك تقوائى كه یاخودش كفر به خدا است و یا ناشى از كفر به خدا است، در این‏صورت بدانید كه هیچ ضررى به خداى سبحان نمى‏زنید، چون‏خداى سبحان احتیاجى به شماندارد نه به شما و نه به تقواى شما و چگونه چنین چیزى تصور دارد با اینكه آنچه در آسمانها

صفحه : 167

و زمین است از آن او است و او بى نیاز و ستوده است.

در اینجا ممكن است بپرسى وجه اینكه جمله: لله ما فى السموات‏و ما فى‏الارضدر یك آیه تكرار شده چیست؟مخصوصا با در نظرگرفتن اینكه در آیه بعد نیز بلافاصله‏براى سومین بار تكرار مى‏شود.

در پاسخ مى‏گوئیم:اما بار اول خواست جمله: و كان الله واسعا حكیماراتعلیل‏كند و بفهماند علت اینكه خداى تعالى واسع و حكیم است و به اصطلاح بشرى‏دست و بالش‏باز و كارش حكیمانه است، این است كه ملك آسمان‏ها و زمین و آنچه در آن دو است از آن اواست و بار دوم‏كه این جمله را تكرار كرد علتش این بود كه موقعیت جواب شرط را داشت، شرطى كه در جمله: فان تكفرواآمده بود،مى‏خواست بفهماند اگر شما كفر بورزید ضررى‏به او نمى‏رسانید، چون ملك آنچه در آسمانها و زمین است كه شمامشتى از خاك زمین‏هستید، همه از آن خداى عز و جل است و خداى تعالى چه حاجتى به ایمان شما دارد و چه‏ضررى از كفرشما مى‏بیند؟در حقیقت جواب شرط جمله بعدى آن است كه مى‏فرماید: وكان الله غنیا حمیداو آن جمله جاى این جمله نشسته‏و این را تعلیل مى‏كند، یعنى‏مى‏فهماند كه اگر شما كفر بورزید خداغنى و حمید است، چون ملك هر آنچه در آسمانهاو زمین است از آن او است.

و اما در نوبت‏سوم در حقیقت جمله‏اى است از نو و غیر مربوط به‏ما قبل و بدین خاطرآورده شده كه به وجهى جمله: ان یشارا پیشاپیش تعلیل كرده باشد.

ولله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكیلادر سابق‏بیان اینكه مالكیت‏خداى تعالى به چه معنا است؟مكرر گذشت و وكیل‏بودن حضرتش بدین جهت است كه‏او به امور بندگانش و شؤون آنها قیام مى‏كند و در این كارخودش به تنهائى كافى است و احتیاجى به گرفتن كمك ندارد،در نتیجه اگر اعمال مردمى رانپسندد و از اعمال نكوهیده آنان به خشم آید، مى‏تواند براى اینكه امور به دست آنان‏جارى نشودبه كلى آن قوم را از بین ببرد و قومى دیگر جایگزین آنان كند، همچنانكه مى‏تواند به تقدم‏پیشرفت آن قوم‏خاتمه داده، قومى دیگر را تقدم ببخشد و آن قوم را زیر دست و خوار در برابر این‏قوم كند، با این معنائى‏كه ما براى جمله مورد بحث كردیم و سیاق هم آن را تایید كرد جمله: ان یشا یذهبكم‏ایها الناس...كه در آیه بعدى است با آیه مورد بحث مرتبط مى‏شود.

معناى جمله: ان‏یشاء یذهبكم ایها الناس و یات باخرینان یشا یذهبكم‏ایها الناس و یات باخرین...سیاق این آیات كه سیاق دعوت به ملازمت تقوا است، تقوائى كه خداى تعالى این

صفحه : 168

امت را و امت‏هاى گذشته از اهل كتاب را بدان دعوت‏كرده، خود دلیل بر این است كه اظهاربى‏نیازى خدا از خلق در جمله: ان یشا...مربوط به مساله تقوا است.

و معناى آیه این است كه خداى تعالى همه شما انسان‏ها راسفارش به تقوا كرده، پس‏تقوا پیشه كنید و از او پروا داشته باشید و به فرضى كه از این كار امتناع نموده و كفربورزید، بدانید كه او بى‏نیاز از شما است، او مالك و متصرف در هر چیز است، به هر نحوى كه بخواهد وبه هر جهتى‏كه بخواهد مى‏تواند در مملوك خود تصرف كند، اگر بخواهد بندگانش او رابپرستند و از او پروا كنند و بندگانش آنطور كه‏باید قیام به این امر نكنند، او مى‏تواند براى تحقق‏دادن خواسته خود، شما را عقب زند و قوم دیگر را مقدم بر شماكند تا آن قوم خواسته او را عملى‏كنند، چون خدا بر این كار قادر است.

و بنا بر این معنا باید گفت: آیه شریفه ناظر به تبدیل مردم‏است، تبدیل مردم بى‏تقوا به‏مردم با تقوا، روایتى هم كه بیضاوى در تفسیر خود نقل كرده مؤید این معنااست، در آن روایت‏آمده: وقتى این آیه شریفه بر رسول خدا(ص)نازل شد، دست مبارك خود را به‏پشت‏سلمان فارسى زدو فرمود: آن قومى كه مى‏آیند و در قبول اسلام و دعوت حق تعالى از شمااعراب پیشى مى‏گیرند، قوم این مردند و بر خواننده‏عزیز است كه در مضمون آیه شریفه و روایت‏تدبر كند و اما اینكه بعضى از مفسرین احتمال داده‏اند كه معناى آیه‏این باشد كه اگر خدابخواهد شما را نابود مى‏كند و قومى دیگر به جاى شما ایجاد مى‏كند و یا مخلوقى دیگر به جاى‏شماانسان‏ها مى‏آفریند، احتمال درستى نیست، زیرا از سیاق آیه به دور است.

بله این احتمال در مثل آیه شریفه زیر سازگار است كه مى‏فرماید:ا لم تر ان الله‏خلق السموات و الارض بالحق ان یشا یذهبكم و یات بخلق جدید و ما ذلك على الله‏بعزیز (1) .

من‏كان یرید ثواب الدنیا فعند الله ثواب الدنیا و الاخرة و كان الله‏سمیعابصیرااین آیه شریفه بیانى دیگر است كه خطاى تاركین تقوا و ترس از خداى را و نادیده گرفتن‏وصیت‏او را روشن مى‏سازد، به این بیان كه اینگونه افراد اگر به خاطر پاداش‏هاى مادى ودرآمدهاى دنیوى تقوا راترك و وصیت‏خداى تعالى را نادیده مى‏گیرند، باید بدانند كه امر بر آن


(1)مگر نمى‏بینى كه خداى تعالى آسمانها و زمین‏را به حق آفریده، او اگر بخواهد شما را از بین‏مى‏برد و مخلوقى جدید پدید مى‏آوردو این بر خداى تعالى گران نیست.سوره ابراهیم، آیه 20.

صفحه : 169

مشتبه شده، زیرا هم ثواب و پاداش‏هاى مادى‏و دنیوى نزد خدا است و هم پاداش‏هاى اخروى وبا این حال چرا كوته‏نظرى مى‏كنند و نظر خودرا به آنچه پست و بى مقدار است مى‏دوزند وآنچه شریف‏تر و ارزشمندتر است نمى‏خواهند و حد اقل چرا هر دو نوع پاداش را نمى‏خواهند.

این معنائى است كه بعضى از مفسرین براى آیه كرده‏اند، لیكن‏به نظر ما آنچه روشن‏تراز آیه فهمیده مى‏شود این است كه - و خدا داناتر است - مراد از ثواب دنیاو آخرت، سعادت دنیاو آخرت با هم باشد و سعادت دنیا و آخرت با هم تنها نزد خدا است، پس بنده خدا باید به درگاه‏اوتقرب بجوید، حتى آن هم كه سعادت دنیا و پاداش مادى را در نظر دارد باید از خداى تعالى‏بخواهد.

چون سعادت دنیا و آخرت از غیر مسیر تقوا براى انسان حاصل‏نمى‏شود و تقوا هم جز ازطریق عمل به احكام دین او حاصل نمى‏گردد، پس دین نیست مگر سعادت‏حقیقى بشر و بااین حال دیگر چگونه تصور دارد كه كسى جز از طریق افاضه خداوندى به ثوابى و پاداشى‏برسد؟با اینكه‏تنها او سمیع و بصیر است، از حاجت‏خلق با خبر و بینا و دعاى آنان را شنوااست.

بحث روایتى(در ذیل آیات‏مربوط به احكام ارث و زنان و زناشوئى و چند همسرى...)

در تفسیر در المنثور است كه ابن جریر و ابن منذر از سعیدبن جبیر روایت كرده‏اند كه‏گفت: در جاهلیت رسم بر این بود كه از بازماندگان میت كسى ارث نمى‏برد مگرمردى كه به‏حد بلوغ رسیده باشد و بتواند مال میت را سرپرستى نموده، در آن عمل كند(بطورى كه از بهره‏آن، عائله‏میت اداره شود)و اما اطفال و همسر میت هیچ ارثى نمى‏بردند، این رسم در اسلام هم‏ادامه یافت تا آنكه آیات سوره نساء كه‏مربوط به مواریث است نازل شد و این بر مردم گران آمد، گفتند: آخر بچه صغیر كه نمى‏تواند و نمى‏داند در مال دخل وتصرفى كند چرا ارث ببرد وهمسر میت نیز همینطور، آیا اینها كه هیچ كارى از آنان ساخته نیست با مردى كه همه‏اموراموال میت را اداره مى‏كند فرق ندارند؟و در این انتظار بودند كه حادثه‏اى آسمانى رخ دهد یعنى‏آیه‏اى دیگرنازل شود و حكم مزبور را نسخ كند ولى وقتى دیدند خبرى نشد با خود گفتند: اگراین قانون بماند چاره چیست؟چاره‏اى‏جز این نیست كه آن را بپذیریم، آنگاه گفتند: خوب‏است از رسول خدا(ص)بپرسیم،در پاسخشان آیه زیر نازل شد: و یستفتونك فى‏النساءقل الله یفتیكم فیهن و ما یتلى علیكم فى الكتاب یعنى در اول همین سورهفى

صفحه : 170

یتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما كتب‏لهن و ترغبون ان تنكحوهن(تا آخر حدیث) (1) .

و در همان كتاب آمده كه: عبد بن حمید و ابن جریر از ابراهیم‏روایت كرده‏اند كه درذیل آیه مورد بحث گفته است: اگر وارث میت دخترى زشت صورت بودهیچ چیزى از میراث رابه او نمى‏دادند و حتى از ازدواج كردنش جلو گیرى مى‏نمودند تا بمیرد و اموالش را ارث ببرند وبه همین جهت بود كه‏خداى تعالى این آیه را نازل كرد. (2) مؤلف: این معانى به طرق بسیارى دیگر نقل شده، هم از طرق‏شیعه و هم از طرق اهل‏سنت كه بعضى از آن روایات در اوائل سوره گذشت.

و در مجمع در ذیل‏آیه: لا تؤتونهن ما كتب لهنجمله را معنا كرده بهماكتب‏لهن من المیراثیعنىآنچه از میراث كه خداوند براى آنان نوشته استآنگاه فرموده: این‏تفسیر از امام‏ابى جعفر(ع)روایت‏شده. (3) و در تفسیر قمى در ذیل آیه: و ان امراة خافت من بعلها نشوزا...گفته: این‏آیه درباره دختر محمد بن مسلمه نازل شد كه او همسر رافع بن خدیج بود و داشت پا به سن‏مى‏گذاشت، و رافع بن خدیج زن‏جوانى سر او گرفت و اتفاقا در نظر او از دختر محمد بن مسلمه‏زیباتر هم بود، لا جرم دختر محمد بن مسلمه به همسرش‏رافع گفت: من هیچ شكى ندارم كه تواز من دلسرد و روى‏گردان شده‏اى و همسر جوانت را بر من ترجیح مى‏دهى، آیاجز این است؟رافع گفت: همینطور است و علتش این است كه او جوان‏تر و در نظر من زیباتر از تو است، حال‏اگر مایل باشى قرارمى‏گذاریم كه من دو روز و یا سه روز سهم او باشم و یك روز سهم تو، دختر محمد بن مسلمه حاضر به این تقسیم نشد،رافع به ناچار او را طلاق داد و بعدها یك باردیگر او را طلاق گفت، براى نوبت‏سوم كه مى‏خواست او را به خانه برگردانددختر قبول نكردو گفت: به شرطى بار دیگر همسرت مى‏شوم كه سهم مرا به كسى ندهى و خلاصه به فرموده آیه‏شریفه كه مى‏فرماید:و احضرت الانفس الشح، شح و بخل او گل كرد تا آنجا كه رافع‏او را راضى كرد و طبق دلخواه او مصالحه كردو خداى تعالى در این خصوص فرمود: و لا جناح‏علیهما ان یصلحا بینهما صلحا و الصلح خیر.

بعد از آنكه آن زن راضى شد و در خانه شوهر قرار گرفت،رافع نتوانست بین او و همسرجدید و جوانش به عدالت رفتار كند،اینجا بود كه آیه: و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو


(1 و 2)در المنثور، ج 2 ص 231. (3)مجمع البیان، ج 3 ص 118.

صفحه : 171

حرصتم، فلا تمیلوا كل المیل فتذروها كالمعلقةو بطورخلاصه فرمود: عدالت بطورحقیقى واجب نیست، چون مقدور شما نیست، هر قدر هم كه در رعایت آن حرص‏بورزید بلكه‏این مقدار واجب است كه حقوق همسرى هر دو را اداء كنید و چنان نباشد كه یكى رابلا تكلیف و پا در هوابگذارید كه نه بیوه باشد و نه شوهر دار و این سنت در همه مواردى كه مشابه‏مورد آیه باشد جارى است، اگر زن‏خواست به همسرى خود ادامه دهد و بر آنچه شوهرش با اومصالحه كرد رضایت داد، نه اشكالى متوجه شوهرش مى‏شود و نه‏متوجه او، و اگر نخواست به‏آن كیفیت به همسرى خود ادامه دهد شوهرش طلاقش مى‏دهد و یا بین او و همسر دیگرش‏مساوات برقرارمى‏كند، غیر از انتخاب یكى از این دو راه، راه دیگرى ندارد.(1) مؤلف: این روایت را در المنثور نیز از مالك‏و عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن‏منذر و حاكم(وى حدیث را صحیح دانسته)بطور اختصار روایت كرده‏اند. (2) ودر تفسیر در المنثور است كه طیالسى و ابن ابى شیبه و ابن راهویه و عبد بن حمید و ابن‏جریر و ابن منذر و بیهقى از على بن‏ابى طالب(صلوات الله علیه)روایت كرده‏اند كه وقتى ازمعناى آیه مورد بحث‏سؤال شد حضرتش فرمود: این آیه‏در باره مردى است كه داراى دو همسرباشد یكى از آن دو پیر و یا زشت باشد و شوهر از او جدا شود و خود او بر این معنامصالحه كند كه‏شوهر یك شب نزد او و چند شب نزد دیگرى باشد، در صورتى كه بر این معنا رضایت داشته باشدو آن را از طلاق‏و جدائى بهتر بداند اشكالى متوجه او نیست و هر گاه از این مصالحه برگشت، شوهرش باید تساوى را بین آن دو رعایت كند (3) .

و در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق(ع)روایت‏كرده كه گفت: ازآن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسیدم كه مى‏فرماید: و ان امراة خافت من بعلهانشوزااو اعراضافرمود: منظور زنى است كه در عقد مردى قرار دارد كه او را دوست نمى‏دارد وبه او مى‏گوید من مى‏خواهم‏تو را طلاق بدهم، زن به او مى‏گوید: این كار را مكن كه من ازشماتت دشمنان كراهت دارم و لیكن در باره حق اضطجاع‏و هم‏خوابگى من اختیار را به توواگذار مى‏كنم و در آن باره هر طورى كه میل دارى عمل كن و از این حق گذشته هرحق دیگرى‏كه دارم به تو مى‏بخشم كه تو مرا به همین نحو نگه دارى و طلاقم ندهى، این است منظور از


(1)تفسیر قمى، ج 1 ص 154. (2)در المنثور، ج 2 ص 232. (3)در المنثور، ج 2 ص 232.

صفحه : 172

كلام خداى تعالى كه مى‏فرماید: فلا جناح علیهماان یصلحا بینهما صلحاو صلح‏همین است (1) .

مؤلف: در این معنا روایات دیگرى هست كه صاحب‏كافى (2) و عیاشى (3) آنها را نقل‏كرده‏اند.

و در تفسیر قمى در ذیل جمله: و احضرت الانفس الشحروایت‏آورده كه معصوم(ع)فرمود: هر كسى داراى بخل هست، چیزى كه هست بعضى بخل را اختیارمى‏كنند و بعضى‏نمى‏كنند، (4) (به همین جهت در روایاتى كه بخل را مذمت مى‏كند قید مطاع‏را مى‏آوردو مى‏فرماید: آن بخلى مذموم است كه اطاعتش كنىمترجم).

و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از امام صادق(ع)روایت كرده كه درذیل‏آیه: و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتمفرمود: این عدالتى كه مى‏فرماید:شمانمى‏توانید آن را بین زنان برقرار سازید عدالت در میل و محبت درونى است. (5) و در كافى به سند خود از نوح بن شعیب‏و محمد بن حسن روایت كرده كه گفت: ابن‏ابى العوجاء از هشام بن حكم سؤالهائى كرد از آن جمله گفت: مگر نه این‏است كه خداى‏تعالى حكیم است؟هشام گفت: بله او از هر حكیمى حكیم‏تر است، ابن ابى العوجاء گفت: اگر چنین است پس بگو ببینیم چگونه از یك طرف‏فرموده: فانكحوا ما طاب لكم من‏النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، مگر گرفتن‏دو زن و سه زن و چهار زن‏حكم شرعى او نیست؟گفت: آرى، پرسید: پس چرا با اینكه در این آیه مى‏فرماید: اگرترسیدید كه نتوانیدعدالت را برقرار كنید فقط به یك زن اكتفا كنید؟در آیه‏اى دیگر فرموده:ولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم‏فلا تمیلوا كل المیل فتذروها كالمعلقة؟آن‏كدام حكیم است كه اینطور سخن بگوید، از یك طرف گرفتن زنان‏متعدد را براى كسانى كه‏بتوانند رعایت عدالت را بكنند تجویز كند و از سوى دیگر بگوید: اصلا شما نمى‏توانید عدالت‏رابرقرار سازید؟هشام نتوانست جواب بدهد ناگزیر به مدینه كوچ كرد و به حضور حضرت‏صادق(ع)شرفیاب‏شد، حضرت پرسید: چطور در غیر موسم حج به مدینه آمده‏اى؟عرضه داشت: بله فدایت‏شوم‏مساله مشكلى پیش آمد، ابن ابى العوجاء سؤالى از من كرد كه در


(1 و 2)فروع كافى، ج 6 ص 145. (3)تفسیر عیاشى، ج 1، ص 278. (4)تفسیر قمى، ج 1 ص 155. (5)تفسیر عیاشى، ج 1 ص 279.

صفحه : 173

جوابش ماندم،امام(ع)پرسید: آن سؤال چه بود؟هشام قصه را باز گفت.

امام‏صادق(ع)فرمود: اما آیه: فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى‏وثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة، مربوط به نفقه است مى‏فرماید: اگر نمى‏توانیدنفقه چند همسررا بطور مساوى بدهید به یك زن اكتفا كنید و اما آیه شریفه: و لن تستطیعوا ان‏تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلواكل المیل فتذروها كالمعلقة، مربوط به میل‏درونى و محبت به زنان است كه هیچكس نمى‏تواند محبت‏درونى خود را بین چند همسر بطورمساوى تقسیم كند و چنین چیزى در شرع واجب هم نشده است تا با آیه قبلى منافات داشته‏باشد.

راوى مى‏گوید: همینكه هشام این جواب را براى ابن ابى العوجاء آورد،او گفت: به‏خدا سوگند این پاسخ از خودت نیست.(1)


(1)فروع كافى، ج 5 ص 362.

مؤلف: نظیر این حدیث از قمى نیز روایت‏شده كه او گفته: بعضى‏از زندیق‏ها از ابى جعفر احول از همین مساله سؤال كرد و ابو جعفر به مدینه سفر كرد و از امام صادق(ع)ازآن سؤال نمود و امام مثل همان جواب بالا را به وى داد و ابو جعفر برگشته، پاسخ زندیق را بدادو آن زندیق نیز گفت: كه این‏پاسخ را از حجاز گرفته، با خود آورده‏اى. (2) و در مجمع در ذیل جمله: فتذروها كالمعلقةگفته است: معنایش این‏است كه‏آن زنى را كه دوست ندارید آنچنان رها كنید كه مثل زنى شود كه نه شوهر دارد و نه بى شوهراست، آنگاه گفت: این معنااز امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)روایت‏شده. (3) و در همان كتاب روایتى نقل كرده كه مى‏گوید: رسول‏خدا(ص)همواره ایام خود را بین زنان تقسیم مى‏كرد و آنگاه مى‏فرمود: اللهم... - بار الها این تقسیم من بوددر آنچه مالكش بودم‏پس مرا در آنچه تو مالكش هستى و من نیستم ملامت مكن.(4) مؤلف: این روایت را بیشتر مفسرین و صاحبان جوامع نقل‏كرده‏اند، آن هم به چندطریق و مراد از جمله: آنچه تو مالكى و من نیستمهمان‏محبت قلبى است كه خداى تعالى دردلها مى‏افكند(همچنانكه‏آیه: و جعل بینهما مودة و رحمة)نیز بر آن دلالت دارد و لیكن‏در این‏حدیث اشكالى هست و آن این است كه خداى تعالى اجل از آن است كه كسى را در


(2)تفسیر قمى، ج 1 ص 155. (3 و 4)مجمع البیان، ج 3 ص 121.

صفحه : 174

آنچه كه‏مالكش نیست ملامت كند، همچنانكه خودش فرموده بود: لا یكلف‏الله نفسا الاما آتیها (1) و شان رسول خدا(ص) هم اجل از این است كه خداى تعالى را به‏چنین‏جلالى نشناسد و چگونه ممكن است با اینكه آن جناب از هر كس دیگر آشناتر است به‏مقام پروردگارش، مع ذلك ازخداى تعالى رفتارى را بخواهد كه خود او منزه از داشتن چنین‏رفتارى است.

و در كافى به سند خود از ابن ابى لیلى روایت آورده كه گفت:عاصم بن حمید برایم‏حدیث كرد و گفت: نزد امام صادق(ع) بودم كه مردى به حضورش آمد و از فقروحاجت‏شكایت كرد، حضرت فرمود: براى اینكه فقر و حاجتت زایل گردد ازدواج كن، آن مردازدواج‏كرد و فقرش شدیدتر شد، لاجرم به حضور امام صادق(ع)آمد، حضرت پرسید: حال و روزت چگونه است؟آن مرد عرضه‏داشت: بدتر از سابق شدم، فرمود: حال زن را رهاكن و از او جدا شو و آن مرد چنان كرد و چیزى نگذشت كه ثروتمند شد، امام‏صادق(ع)فرمود: من به تو دو دستور دادم كه خداى تعالى به آن دو امر كرده، یك جا فرموده: وانكحوا الایامى منكم... (2) و جائى دیگر فرموده:در صورت ناسازگارى از فقر نترسندخداى تعالى زن شوهردار را روزى مى‏دهد، (زن)بى‏شوهر را هم روزى مى‏دهد،مرد هم از بى‏زن شدن نهراسد، اى بسا خداى تعالى بهتر از اول را به او بدهد: وان یتفرقا یغن الله كلامن سعته. (3) ٍ (4) .


(1)خداى تعالى هیچكسى‏را تكلیف نمى‏كند، مگر در مورد آن چیزهائى كه به او داده باشد.

سوره طلاق، آیه 7. (2)و اگر فقیر باشندخدا به فضل واسع خود بى‏نیازشان مى‏كند.سوره نور، آیه 32. (3)و اگر از یكدیگر جداشوند خداى تعالى هر یك از آن دو را به فضل واسع خود بى نیاز مى‏كند. (4)فروع كافى، ج 5 ص 331 ح 6.

ترجمه تفسیر المیزان

سه شنبه 15/12/1391 - 20:11
اخلاق
منابع : ترجمه تفسیر المیزان جلد 19 | تاریخ درج : ‎1385/5/2 | بازدید : 961
کلید واژه ها :

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاءتلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم ان کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرون الیهم بالمودة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل (1))و ان فاتکم شی ء من ازواجکم الی الکفار فعاقبتم فآتوا الذین ذهبت ازواجهم مثل ما انفقواو اتقوا الله الذی انتم به مؤمنون (11)یا ایها النبی اذا جاءک المؤمنات یبایعنک علی ان لا یشرکن بالله شیئا و لا یسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینک فی معروف فبایعهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم (12)یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور (13)

ترجمه آیات

ای کسانی که ایمان آورده اید زنانی که به عنوان اسلام و ایمان(از دیار خود)هجرت کرده و به سوی شما آمدند خدا(به صدق و کذب)ایمانشان داناتر است شما از آنها تحقیق کرده و امتحانشان کنیداگر با ایمانشان شناختید آنها را(بپذیرید)و دیگر به شوهران کافرشان برمگردانید که هرگز این زنان مؤمن برآن کفار و آن شوهران کافر بر این زنان حلال نیستند، ولی مهر و نفقه ای را که شوهران مخارج آن زنان کرده اند

صفحه : 408

به آنها بپردازید و باکی نیست که شما با آنان ازدواج کنید درصورتی که اجر و مهرشان را بدهید و هرگزتمسک مکنید به عصمتهای زنان کافر و شما(اگر زنانتان از اسلام به کفربرگشتند)از کفار مهر و نفقه مطالبه کنید آنها هم(اگر زنانشان ایمان آوردند)مهر و نفقه بطلبند، این حکم خداست میان شما بندگان وخدا به حقایق امور دانا و به مصالح خلق آگاه است(10).

و اگر از زنان شما کسانی(مرتد شده)به سوی کافران رفتند شما درمقام انتقام برآیید و به قدرهمان مهر و نفقه ای که خرج کرده اید به مردانی که زنانشان رفته اندبدهید و از خدایی که به او ایمان آورده اید بترسید و پرهیزکار شوید(11).

ای پیغمبر!چون زنان مؤمن آیند که با تو بر ایمان بیعت کنندکه دیگر هرگز شرک به خدا نیاورند وسرقت و زنا نکنند و اولاد خود را به قتل نرسانند، و بر کسی افتراءو بهتان میان دست و پای خود نبندند(یعنی فرزندی که میان دست و پای خود پرورده و علم به آن از انعقاد نطفه دارند به دروغ به کسی نبندند)وبا تو در هیچ امر به معروفی(که به آنها کنی) مخالفت نکنند بدین شرایط با آنهابیعت کن و بر آنان از خداآمرزش و غفران طلب کن که خدا بسیار آمرزنده و مهربانست(12).

ای اهل ایمان هرگز قومی را که خدا بر آنان غضب کرده(یعنی جهودان)یار و دوستدار خودمگیرید که آنها از عالم آخرت به کلی مایوسند چنان که کافران از اهل قبور نومیدند(13).

بیان آیات حکم زنانی که ایمان آورده به سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)هجرت می کردند ازدواج با آنها و...

یا ایهاالذین امنوا اذا جاءکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن...سیاق و زمینه این آیه شریفه چنین می رساند که بعد از صلح حدیبیه نازل شده.و درعهدنامه هایی که بین رسول خدا(ص)و مردم مکه برقرار گردیده نوشته شده است که اگر از اهل مکه مردی ملحق به مسلمانان شد، مسلمانان موظفنداو را به اهل مکه برگردانند، ولی اگر از مسلمانان مردی ملحق به اهل مکه شد اهل مکه موظف نیستند او رابه مسلمانان برگردانند.و نیز از آیه شریفه چنین برمی آید که یکی از زنان مشرکین مسلمان شده، و به سوی مدینه مهاجرت کرده و همسر مشرکش به دنبالش آمده و درخواست کرده که رسول الله(ص)او را به وی برگرداند، و رسول خدا(ص)درپاسخ فرموده: آنچه در عهدنامه آمده این است که اگر مردی از طرفین به طرف دیگرملحق شود باید چنین و چنان عمل کرد، و در عهدنامه در باره زنان چیزی نیامده، و به همین مدرک رسول الله(ص)آن زن را به شوهرش نداد، و حتی مهریه ای را

صفحه : 409

که شوهر به همسرش داده بود به آن مرد برگردانید.اینها مطالبی است که از آیه استفاده می شود، و آیه شریفه دلالت بر احکامی مناسب این مطالب نیز دارد، البته احکام مربوط به زنان.

پس اینکه درآیهیا ایها الذین امنوا اذا جاءکم المؤمنات مهاجراتزنان را قبل ازامتحان و پی بردن به ایمانشانمؤمنات خوانده از این جهت بوده که خود آنان تظاهر به اسلام و ایمان می کردند.

فامتحنوهن- یعنی ایمان آن زنان را بیازمایید، یا افرادی به ایمان آنان شهادت دهند، و یا خودشان سوگند یاد کنند به طوری که یقین و یا اطمینان پیدا کنید که به راستی ایمان آورده اند.ودر اینکه فرمود: الله اعلم بایمانهناشاره است به اینکه شما مسلمانان نمی توانید به واقعیت امورعلم پیدا کنید، چنین علمی خاص خدای تعالی است، و اما شماکافی است که علم عادی به دست آورید.و در جملهفان علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن الی الکفارمی توانست بفرماید: فان علمتموهن صادقاتولی چنین نفرمود، بلکه صفت ایمان را دوباره ذکر کرد، و فرمود: اگر دیدید مؤمنندو این برای آن است که به علت حکم اشاره نموده، فهمانده باشداینکه گفتیم چنین زنانی را نزد خود نگهدارید، برای ایمان آنان است، چون ایمان باعث انقطاع علقه زوجیت بین زن مؤمن و مرد کافر است.

و دو جملهلاهن حل لهموو لا هم یحلون لهنمجموعا کنایه است از همان انقطاع رابطه همسری، نه اینکه بخواهد حرمت زنان مؤمن بر مردان کافر و به عکس را توجیه کند.

و اتوهم ما انفقوا - یعنی شما مسلمانان مهریه ای راکه مردان کافر به زنان مؤمن خودداده اند به آنان بدهید.

و لا جناح علیکم ان تنکحوهن اذا اتیتموهن اجورهن - کلمهاجردراین آیه به معنای مهریه است، می فرماید: وقتی مهریه آن زنان را به همسران کافرشان دادید، دیگر مانعی برای ازدواج شما با آن زنان باقی نمی ماند.

و لا تمسکوابعصم الکوافر - کلمهعصمجمععصمتاست که به معنای عقد و ازدواج دائمی است، و بدین جهت آن را عصمت نامیده اند که زن را حفظ و ناموسش رانگهداری می کند.وامساک عصمتبه معنای این است که در صورت کافر بودن زن بازهم عقد ازدواج او را ابقاء دارند.پس به حکم این جمله مردان مسلمان باید در اولین روزی که به اسلام در می آیند، زنان کافر خود را رها کنند،چه اینکه زنان مشرک باشند، و یا یهود و یا نصاری و یا مجوس.

در سابق یعنی در تفسیر آیه شریفهولا تنکحوا المشرکات حتی یؤمن(1) و نیز در

............................................ (1)سوره بقره، آیه 221.

صفحه : 410

معنای آیه شریفه: وان فاتکم شی ء من ازواجکم...تفسیر آیه شریفهو المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم(1) گفتیم که: بین این دو آیه و آیه مورد بحث نسخی واقع نشده.

و اسئلوا ما انفقتم و لیسالواما انفقوا - ضمیر جمع در کلمهو اسئلوابه مؤمنین،وضمیر دریسئلوابه کفار برمی گردد، و معنای جمله مورد بحث این است که: اگر زنی ازشمامسلمانان به کفار پیوست، شما نیز باید از کفار مهریه ای که به آن زن داده اید مطالبه کنید، همچنان که آنها می توانند مهریه زنی را که به شما مسلمانان پیوسته از شما مطالبه کنند، آیه شریفه با جمله ای ختم شده که در آن به این معنا اشاره شده است، که احکام مذکوردر آیه حکم خداست، می فرماید: ذلکم حکم الله یحکم بینکم و الله علیم حکیم.

و ان فاتکم شی ء من ازواجکم الی الکفار فعاقبتم فاتوا الذین ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا...راغب گفته: کلمهفوتبه معنای دور شدن چیزی از آدمی است، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد، و در آیهو ان فاتکم شی ء من ازواجکم الی الکفاربه همین معنااست(2) و کلمهمعاقبهوعقاببه معنای رسیدن به آخر و عاقبت هر چیز تفسیر شده، و منظور ازآن در آیه این است که اگر از کفار غنیمتی که عاقبت جنگ است به شمارسید.وبعضی(3) گفته اند که: عاقبتمبا اینکه از باب مفاعله است به معنایعقبتم - با تشدیدقاف - از باب تفعیل است.بعضی(4) دیگر گفته اند: از عقبه به معنای توبه گرفته شده.

و آنچه به ذهن نزدیک تر می رسد این است که مراد از کلمهشی ءدرآیه شریفه مهریه باشد، و حرفمندر جملهمن ازواجکمابتدای غایت را برساند، و جملهالی الکفارمتعلق باشدبه جملهفاتکمو مراد از جملهالذین ذهبت ازواجهم بعضی ازمؤمنین باشد، و ضمیر درانفقوابه همانان برگردد، در نتیجه معنای آیه چنین باشد: واگر از شما مهریه ای از همسران کافرتان نزد کفار مانده و از دست رفته باشد، و همسرانتان به کفار پیوسته باشند، اگر مؤمنین در جنگ به غنیمتی رسیدند، مهریه این گونه افراد را به همان مقداری که از چنگشان رفته به آنان بدهند.

البته آیه شریفه به وجوهی دیگر نیز تفسیر شده، اما وجوهی است که از فهم دور است، و به همین جهت از نقل آنها چشم پوشیدیم.

و اتقوا الله الذی انتم به مؤمنون- در این جمله امر به تقوی نموده، و خدای تعالی را

............................................ (1)سوره مائده، آیه 5. (2)مفردات راغب، مادهفوت. (3 و 4)روح المعانی، ج 28، ص 79.

صفحه : 411

حکم بیعت زنان مؤمن با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)وشرایط آن با صله و موصول توصیف کرده، تا علت لزوم تقوی را بیان کرده باشد، در نتیجه معنایش این می شود که: از خدا پروا کنید، برای اینکه به او ایمان دارید.

یاایها النبی اذا جاءک المؤمنات یبایعنک...این آیه شریفه حکم بیعت زنان مؤمن با رسول خدا(ص)را معین می کند، و در آن اموری را بر آنان شرط کرده است که بعضی مشترک بین زنان و مردان است، مانند شرک نورزیدن، و نافرمانی نکردن از رسول خدا(ص)درکارهای نیک، وبعضی دیگر ارتباطش به زنان بیشتر است، مانند احتراز جستن از سرقت وزنا، و کشتن اولاد، و اولاد دیگران را به شوهر نسبت دادن که این امور هر چند به وجهی مشترک بین زن و مرد است، و مردان هم می توانند چنین جرائمی را مرتکب شوند،و لیکن ارتباط آنها با زنان بیشتر است، چون زنان به حسب طبع عهده دار تدبیر منزلند، و این زنانند که باید عفت دودمان را حفظ کنند، و اینها چیزهایی است که نسل پاک و فرزندان حلال زاده به وسیله آنان حاصل می شود.

بنا بر این،جملهیا ایها النبی اذ جاءک المؤمنات یبایعنکجمله ای است شرطیه، وجواب شرط جملهفبایعهن و استغفر لهن اللهمی باشد.

وجملهعلی ان لا یشرکن بالله شیئاشرط اول را بیان می کند،می فرماید با ایشان شرط کن که هیچ چیزی را شریک خدا نگیرند، نه بت، و نه اوثان، و نه ارباب اصنام را.واین شرطی است که هیچ انسانی در هیچ حالی از این شرط بی نیاز نیست.

و لا یسرقن - این شرط دوم است می فرماید: و نیزاز شوهران و از غیر شوهران چیزی ندزدند.و از سیاق استفاده می شود که بیشتر، منظور ندزدیدن از شوهران مورد عنایت است.ولا یزنینیعنی با گرفتن دوستان اجنبی و با هیچ کس دیگر زنا نکنند، و چنین نباشد که ازراه زنا حامله شوند، آن وقت فرزند حرام زاده، را به شوهر خود ملحق سازند که این عمل کذب وبهتانی است، که با دست و پای خود مرتکب شده اند، چون زن وقتی بچه می آورد، بچه اش بین دست و پایش می افتد، و این شرط غیر از شرط قبلی است که از زنا جلوگیری می کرد، چون دو عمل است و دو تا نهی لازم دارد.

و لا یعصینک فی معروف - در این جمله فرموده تو را معصیت نکنند،و نفرموده خدارا معصیت نکنند، با اینکه معصیت رسول خدا(ص)و نافرمانی نسبت به آن جناب هم،منتهی به نافرمانی خدا می شود، و این بدان جهت بوده که بفهماند آنچه رسول خدا(ص)در مجتمع اسلامی سنت و مرسوم می کند، برای جامعه

صفحه : 412

یاد آوری شقاوت و هلاکت ابدی یهود(مغضوب علیهم)و نهی از دوستی با آنان اسلامی عملی معروف و پسندیده می شود، و مخالفت با آن در حقیقت تخلف از سنت اجتماعی و بی اعتبار کردن آن است.

از این بیان روشن می شود که عبارتمعصیت در معروفعبارتی است که هم شامل ترک معروف، از قبیل نماز، روزه، و زکات می شود، و هم شامل ارتکاب منکر،از قبیل تبرج، و عشوه گری زنان - که از رسوم جاهلیت اولی است - می شود.

ان الله غفور رحیم - این جمله بیان مقتضای مغفرت است، و هم حس امید را در آن زنان تقویت می کند.

یا ایها الذین امنوا لاتتولوا قوما غضب الله علیهم...مراد از اینقومیهوداست که در قرآن مجید مکرر به عنوانمغضوب علیهمازایشان یاد شده، از آن جمله در باره آنان فرموده: و باءوا بغضب من الله (1) شاهد اینکه منظوریهود است ذیل آیه است که از ظاهر آن برمی آید که غیر از کفار سابق الذکر است.

قدیئسوا من الاخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور - مراداز آخرت، ثواب آخرت است، و مراد ازکفاردر این جمله همان طور که گفتیم کفار در آیه قبلی است که منکرخدا و قیامت بودند می فرماید: یهودیان مغضوب علیهم مانند کفار مشرک بت پرست منکرمعادند.بعضی از مفسرین(2) گفته اند:مراد از این کفار فقط مشرکین مکه اند، چون الف و لام در الکفارالف و لام عهد است، و حرفمندر جملهمن اصحاب القبوربرای ابتدای غایت است.خدای تعالی می خواهد در این آیه شقاوت دائمی و هلاکت ابدی یهود را به یادمؤمنین بیاورد تا از دوستی با آنان و نشست و برخاست با ایشان پرهیز کنند، می فرماید: یهودیان از ثواب آخرت مایوسند،همان طور که منکرین قیامت از مردگان خود مایوسند، یعنی برای آنهاوجود و حیاتی قائل نیستند، چون مرگ را هیچ و پوچ شدن می دانند.

بعضی از مفسرین(3) گفته اند: مراد از کفار، معنای معروف آن نیست، بلکه منظور همه مردگان است که در قبر نهفته شده اند، چون کلمهکفربه معنای ستر و نهفتن است.درنتیجه به قول این مفسرین معنا چنین می شود: همانطور که نهفته شدگان در قبر مایوسند.

بعضی دیگر گفته اند:(4) مراداز کفار همان کفار اصطلاحی است، و کلمهمنبیانیه است،و معنای جمله این است که: یهودیان از ثواب آخرت مایوسند، همانطور که کفار مدفون

............................................ (1)سوره بقره، آیه 61. (2)روح المعانی، ج 28، ص 82. (3)مجمع البیان، ج 9، ص 277. (4)روح المعانی، ج 28، ص 82.

صفحه : 413

در قبور ازمیان همه اهل قبور مایوس از آنند، چون در آیه ای دیگر فرموده:ان الذین کفروا وماتوا و هم کفار اولئک علیهم لعنة الله (1).

............................................ (1)کسانی که کافر شدند،و با حالت کفر مردند، لعنت خدا شامل حالشان است.سوره بقره، آیه 161.

بحث روایتی روایاتی در باره زنان مهاجر، امتحان ایمان آنها، بیعتشان با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حکم ازدواج با
آنها و...

در مجمع البیان از ابن عباس روایت آورده که گفت: رسول خدا(ص)در حدیبیه با مشرکین مکه صلح کرد به اینکه هر کس از اهل مکه نزد مسلمانان آید، به اهل مکه برگردانند، و هر کس از اصحاب رسول خدا(ص)به مکه آید، اهل مکه او را به آن جناب برنگردانند، و این صلح نامه را نوشتند و مهر کردند.

بعد از این جریان، زنی به نام سبیعة دختر حارث اسلمیه در همان حدیبیه مسلمان شد، و نزد رسول خدا(ص)آمد.به دنبالش شوهر کافرش - که بنا به روایتی نامش مسافرو از قبیله بنی مخزوم بوده، و به قول مقاتل، صیفی بن راهب بوده - به طلب همسرش آمد، و عرضه داشت: ای محمد!زن مرا به من برگردان، چون تو شرط کردی که هرکس از ما نزد تو آید به ما برگردانی، و مهر عهدنامه تو هنوز خشک نشده،در همین بین بود که آیه شریفهیا ایها الذین امنوا اذا جاءکم المؤمنات مهاجرات - من دار الکفر الی دار الاسلام فامتحنوهننازل گردید.

ابن عباس می گوید: امتحان زنان نامبرده این بود که سوگندبخورند که بیرون آمدنشان از دار الکفر فقط به خاطر محبتی بوده که به خدا و رسولش داشته اند،نه اینکه ازشوهرشان قهر کرده باشند، و یا مثلا از زندگی در فلان محل بدشان می آمده، و از فلان سرزمین خوششان می آمده، و یا در مکه در مضیقه مالی قرار داشته اند، و خواسته اند در مدینه زندگی بهتری به دست آورند، و یا در مدینه عشق مردی از مسلمانان را در دل داشته اند، بلکه تنها و تنها انگیزه شان در بیرون آمدن عشق به اسلام بوده.و سوگند را به این عبارت یاد کنندبه خدایی که به جز او هیچ معبودی نیست، من جز به خاطر علاقه به اسلام از شهر خود بیرون نیامده امسبیعه دختر حارث اسلمیه این سوگند را خورد، و رسول خدا(ص) مهریه ای را که او از شوهر کافر خود گرفته بودبه شوهرش داد.مخارجی هم که برای اوکرده بود داد، و خود او را به وی رد نکرد، و عمر بن خطاب با وی ازدواج نمود.

رسول خدا(ص)هر مردی که از طرف کفار به مدینه می آمد به

صفحه : 414

کفار پس می داد، ولی زنان را نگه می داشت تا امتحان کند،بعد از امتحان مهریه شان را به همسران کافرشان می رسانید.

سپس می گوید: زهری گفته است: وقتی این آیه نازل شد، که در آن می فرماید:و لاتمسکوا بعصم الکوافرعمر بن خطاب دو تا از زنان خود را که در مکه و مشرک بودند، طلاق گفت،یکی از آن دو قرینه(و یا قریبه)دختر ابی امیة بن مغیره بود که بعد از طلاق عمر، معاویة بن ابی سفیان با او ازدواج کرد، و هر دو در مکه بودند، و مشرک می زیستند.و دیگری ام کلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعی، مادر عبد الله بن عمر بود که بعد از طلاق عمر ابو جهم بن حذاقة بن غانم که یکی از مردان قبیله خزاعه بود با وی ازدواج نموده، و مشرک در مکه زندگی کردند.

از آن جملهارویدختر ربیعة بن حارث بن عبد المطلب،همسر طلحة بن عبید الله بود که اسلام بین آن دو جدایی انداخت،چون فرموده بود: و لا تمسکوا بعصم الکوافرطلحه مسلمان شد، و مهاجرت کرد، و اروی همچنان در مکه نزد فامیل خود بماند، ولی چیزی نگذشت که مسلمان شد، و بعد از طلحه شوهر اولش خالد بن سعید بن عاص بن امیه با اوازدواج نمود.البته وی نیز از آن زنانی بودکه از مکه فرار کرد و به سوی رسول خدا(ص)به مدینه آمد، و رسول خدا(ص) او را نگه داشت، وپس از چندی او را به عقد خالد در آورد.

یکی دیگر امیه دختر بشر بود که در مکه همسر ثابت بن دحداحه بود، و مسلمان شد واز مکه به سوی مدینه فرار کرد، چون شوهرش در آن ایام کافر بود.رسول خدا(ص)او را نگه داشت و به عقد سهل بن حنیف در آورد، و از سهل دارای فرزندی به نام عبد الله بن سهل شد.

باز می گوید: شعبی گفته: (یکی دیگر)زینب دختر رسول خدا(ص)همسر ابو العاص بن ربیع بود، که مسلمان شد، و خود را در مدینه به رسول خدا(ص)رسانید، و شوهرش ابو العاص مشرک و کافر در مکه بماند، و پس از چندی به مدینه آمد، و زینب به اوامان داد، و سرانجام مسلمان شد، و رسول خدا(ص)همسرش را به او برگردانید.

و از جبائی نقل می کند که گفته: در مواد صلح نامه حدیبیه بیش ازاین نیامده بود که اگر مردی از کفار مکه به مدینه آمد باید مسلمانان او را به اهل مکه برگردانند، و نامی از زنان برده نشده بود، و به همین جهت وقتی ام کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط مسلمان شد، و به مدینه

صفحه : 415

زن هایی که از اسلام خارج شدند و به کفار پیوستندمهاجرت کرد، دو برادرش به مدینه آمدند، و از رسول خدا(ص) خواستندخواهرشان را به ایشان رد کند، حضرت فرمود شرط میان ما و شما در خصوص مردان بود، و به همین دلیل ام کلثوم را به ایشان نداد (1).

مؤلف: این معانی در روایت دیگر از طرق اهل سنت وارد شده،و بسیاری از آن روایات را سیوطی در تفسیر الدر المنثور خود آورده(2) و نیز داستان امتحان این گونه زنان،و برنگرداندن آنان به کفار، و دادن مهریه هایشان را به شوهرانشان در تفسیر قمی آمده (3).

در آن تفسیر می گوید: زهری گفته: و اما زنانی که از حوزه اسلام گریختند و به کفارپیوستند، مجموعا شش نفر بودند: 1 - ام الحکم دختر ابی سفیان که همسر عیاض بن شدادفهری بود 2 - فاطمه دختر ابی امیة بن مغیرة، خواهر ام سلمه که همسر عمر بن خطاب بود، وداستانش چنین بود که وقتی عمر بن خطاب خواست مهاجرت کند فاطمه حاضر نمی شد، ودر آخر از دین اسلام برگشت و درمکه باقی ماند 3 - بروع دختر عقبه همسر شماس بن عثمان 4 - عبده دختر عبد العزی بن فضله بود که همسر عمرو بن عبدودبود 5 - هند دختر ابی جهل بن هشام، همسر هشام بن عاص بن وائل 6 - کلثوم دختر جرول، همسر عمر که رسول خدا(ص)مهریه های این زنان را از غنیمت به شوهرانشان داد، و شوهرانشان، آن مهریه را به همسران سابق خود رساندند (4).

و در کافی به سند خود از زراره از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود: سزاوار نیست مسلمان با اهل کتاب ازدواج کند.عرضه داشتم فدایت شوم!حرمت این عمل در کجای قرآن است.فرمودو لا تمسکوا بعصم الکوافر (5).

مؤلف:این روایت بر این اساس درست است کهامساک بعصمعمومیت داشته باشد و در نکاح دائمی، هم شامل حدوث آن باشد، و هم شامل بقائش.

و نیزدر همان کتاب است که زراره از امام باقر(ع)معنای آیهوالمحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکمرا پرسید، فرمود: این آیه به وسیله آیهو لاتمسکوا بعصم الکوافرنسخ شده (6).

............................................ (1)مجمع البیان، ج 9، ص 273 و 274. (2)الدر المنثور، ج 6، ص 205 - 211. (3)تفسیر قمی، ج 2، ص 63 - 64. (4)مجمع البیان، ج 9، ص 275. (5 و 6)کافی، ج 5، ص 358، ح 7 و 8.

صفحه : 416

چند روایت در باره ازدواج با زنان کافر و توضیحی در باره جمع بین آیه: و لا تمسکوابعصم الکوافرو آیهو المحصناتمن الذین اوتواالکتاب...مؤلف: شاید مراد از نسخ آیه مذکور به وسیله آیهولا تمسکوا...این باشد که آیه سوره مائده یعنی آیه و المحصنات من الذین اوتوا الکتابازدواج با زنان اهل کتاب هم به طور دائم راشامل می شده و هم به طور متعه را، و آیه و لا تمسکوا بعصم الکوافرتنها نکاح دائم با آنان را نسخ کرده و اما نکاح متعه آنان همچنان بر جواز خود باقی است.و بنا بر این، پس منظور از نسخ، نسخ اصطلاحی نیست، بلکه منظور تخصیص است، و چطور می تواند نسخ اصطلاحی باشد بااینکه آیه مورد بحث قبل از آیه سوره مائده نازل شده، و معنا ندارد آیه ای که قبلا نازل شده، آیه ای را که بعدا نازل خواهد شد نسخ کند.خواهی گفت این اشکال درتخصیص هم وارداست.می گوییم: خیر، آیه ای که قبلا نازل شده تنها یک قسم نکاح با زنان اهل کتاب راحرام می کرده،و آن نکاح دائمی بوده، و آیه سوره مائده آن قسم دیگرش را حلال کرده. علاوه بر این، آیه مائده در زمینه منت گذاری نازل شده، و خواسته است گشایشی به کار مؤمنان بدهد، و آیه ای که چنین زمینه ای دارد قابل نسخ نیست.

و در مجمع البیان در ذیل آیهو المحصنات من الذین اوتوا الکتابمی گوید:ابی الجارود از امام ابی جعفر(ع)روایت کرده که این آیه به وسیله آیهو لا تنکحواالمشرکات حتی یؤمنو نیز به وسیله آیهو لا تمسکوا بعصم الکوافرنسخ شده است (1).

مؤلف: این روایت غیر از ضعف راوی اش از یک جهت دیگر ضعیف است،و آن این است که آیهو لا تنکحوا المشرکات...، تنها شامل زنان مشرک از بت پرستان می شود، و آیه شریفهوالمحصنات...این معنا را افاده می کند که ازدواج با زنان اهل کتاب جائز است، و بین این دو آیه منافات و معارضه ای نیست تا یکی از آن دو ناسخ دیگری باشد.ما در سابق در باره نسخ شدن آیهوالمحصنات...به وسیله آیهو لا تمسکوا بعصم الکوافربحث کردیم، و در تفسیر آیهو المحصنات من الذین اوتواالکتاب من قبلکمنیزمطالبی گذشت که مفید مطالب این بحث است.

و در تفسیر قمی در روایت ابی الجارود از امام ابی جعفر(ع)آمده که در ذیل جملهو ان فاتکم شی ء من ازواجکمفرمود: یعنی اگر زنانی از شما مسلمانان به طرف کفاری که با آنان عهدنامه نوشته اید رفتند، مهریه آنان را از ایشان بگیرید، و اگر از زنان کفارافرادی به شما پیوستند، شما هم مهریه آنان را به شوهران کافرشان بدهید.این حکم خدای شما است که در بینتان مقرر نموده (2).

............................................ (1)مجمع البیان، ج 3، ص 162. (2)تفسیر قمی، ج 2، ص 363.

صفحه : 417

مؤلف: از ظاهر این حدیث برمی آید که امام(ع)خواسته است کلمهشی ءرا بهزنتفسیر کند.

و در کافی به سند خود از ابان از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: بعد از آنکه رسول خدا(ص)مکه را فتح کرد بامردان بیعت فرمود.سپس زنان آمدند تا بیعت کنند، خدای تعالی این آیه را فرستادیاایها النبی اذا جاءک المؤمنات یبایعنک....هندگفت: خدا شرط کرده که اولاد خود را به قتل نرسانیم و ما این کار راکرده ایم، بچه هایی را بزرگ کردیم و بعد کشتیم.ام حکیم دختر حارث بن هشام همسرعکرمة بن ابی جهل هم عرضه داشت: یا رسول الله!این معروفی که خدا شرط کرده تو را درمورد آن معصیت نکنیم، چیست؟فرمود: این است که لطمه به صورت نزنید، و چهره خود رانخراشید،و موی خود مکنید، و گریبان چاک نکنید، و جامه سیاه نپوشید، و صدا به واویلا بلندنکنید.زنان مکه پذیرفتند، و با آن جناب بر طبق این شرایط بیعت کردند.

هند پرسید: چه جور بیعت کنیم، رسول خدا(ص)فرمود: من بازنان مصافحه نمی کنم، لذا دستور داد قدحی آب آوردند، خودش دست در آب نهاد، و بیرون آورد و فرمود حال دست خود را در این آب کنید (1).

مؤلف: روایات در این معانی بسیارزیاد وارد شده، هم از طرق شیعه و هم از طرق اهل سنت.

و در تفسیر قمی به سند خود از عبد الله بن سنان روایت آورده که گفت: من از امام صادق(ع)از معنای جمله شریفهو لا یعصینک فی معروفسؤال کردم، فرمود: معروف همان اموری است که خدای تعالی برزنان واجب کرده، مانند نماز و زکات و هر عمل خیر دیگری که به ایشان دستور داده (2).

مؤلف:این روایت شاهد روایاتی است کهمعروفرا تفسیر می کرد به اینکه لطمه به صورت نزنید، و چه نکنید و چه نکنید، و در بعضی از آنها آمده که فرمود: وعشوه گری های دوران جاهلیت را ترک کنید.و همه اینها از باب اشاره به بعضی از مصادیق آن است.

............................................ (1)کافی، ج 5، ص 527، ح 5. (2)تفسیر قمی، ج 2، ص 364.

http://www.hawzah.net/fa/article/articleview/5121?ParentID=7974

سه شنبه 15/12/1391 - 20:10
اخلاق

استقلال اقتصادی زن در قرآن


اسلام به زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول ویل دورانت خانه براندازی نکرد، اساس خانواده‏ها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعی به وجود آورد اما آرام و بی ضرر و بی خطر.

 


زنان کار

 

قرآن و استقلال اقتصادی زن

در زمانی که حتی در یونان و بیشتر کشورهای اروپایی بازنان همچون کودکان نابالغ برخورد می‏شد، و تا قرن نوزدهم این طرز تلقی وجود داشت.

قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادی داد.

اسلام در هزارو چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: مردان از آنچه کسب می‏کنند و به دست می‏آورند بهره‏ای است و زنان را از آنچه کسب می‏کنند و به دست می‏آورند بهره‏ای است.

قرآن مجید همان‏طوری که مردان را از نتایج کار و فعالیت‎شان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیت‏شان ذی حق شمرد.

در آیه دیگری داریم: مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقی می‎گذارند بهره‏ای است و زنان را هم از آنچه پدرومادر و خویشاوندان از خود باقی می‎گذارند بهره‏ای است.این آیه حق ارث بردن را تثبیت کرد. عرب جاهلیت حاضرنبود به زن ارث بدهد اما قرآن کریم این حق را برای زن تثبیت کرد.

 

یک مقایسه

پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادی داد، با این تفاوت ؛

اولاً: انگیزه‎ای که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادی بدهد به جز جنبه‏های انسانی و عدالت دوستی و الهی اسلام نبوده است. اما غرب برای مطامع سرمایه داران قوانینی را برای حقوق زنان تصویب کرد و بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوی داشتیم.

ثانیاً: اسلام به زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول ویل دورانت خانه براندازی نکرد، اساس خانواده‏ها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعی به وجود آورد اما آرام و بی ضرر و بی خطر.

زن مسلمان شوهردار، آزاد است در ثروتش آن طور که مایل است در حد قانون دخل و تصرف نماید. حق دارد بفروشد و آنچه را که اراده کند بخرد. اموال خود را برای هر مصرفی که می‎خواهد و شخصا ثروت خودش را حفظ کند و در آن دخالت نماید و شوهر به هیچ عنوان حق ندارد در دارایی او مداخله نماید. زمانی که شوهرش می‏میرد از دارایی او ارث می‏برد و خداوند در این باره فرموده: چنانچه فرزند نداشته باشید سهم ارث زنان یک چهارم ترکه شما مردان است و اگر فرزند داشته باشید یک هشتم خواهد بود

 

ثالثاً: آنچه دنیای غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را به بندگی و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگی و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد، یعنی اروپا غل و زنجیری از دست و پای زن باز کرد و زنجیر دیگری که کمتر از اولی نبود به دست و پای او بست. اما اسلام زن را از بندگی و بردگی مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تأمین بودجه اجتماع خانوادگی، هرنوع اجبار و الزامی را از دوش زن برای تأمین مخارج خود و خانواده برداشت.

زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غرایز انسانی به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طوری نیست که جبر زندگی، او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایی را که همیشه با اطمینان خاطر باید همراه وی باشد از او بگیرد.

زن مسلمان شوهردار، آزاد است در ثروتش آن طور که مایل است در حد قانون دخل و تصرف نماید. حق دارد بفروشد و آنچه را که اراده کند بخرد. اموال خود را برای هر مصرفی که می‎خواهد و شخصا ثروت خودش را حفظ کند و در آن دخالت نماید و شوهر به هیچ عنوان حق ندارد در دارایی او مداخله نماید. زمانی که شوهرش می‏میرد از دارایی او ارث می‏برد و خداوند در این باره فرموده: چنانچه فرزند نداشته باشید سهم ارث زنان یک چهارم ترکه شما مردان است و اگر فرزند داشته باشید یک هشتم خواهد بود.

اسلام به زن استقلال اقتصادی داد، اما به قول ویل دورانت خانه براندازی نکرد، اساس خانواده‏ها را متزلزل نکرد، زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد. اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعی به وجود آورد اما آرام و بی ضرر و بی خطر

 

یک زن مسلمان آزاد است بدون دخالت پدر یا شوهر یا هر کس که می‎خواهد قراردادی را منعقد کند. در دین مبین اسلام به زن اجازه مالک شدن را داده و او می‎تواند وکیل دیگران هم باشد و نصیب و روزی خود را طلب کند و در کاری که انتخاب می‏کند استخدام شود و همان‏طور که برادر، پدر یا شوهر در ثروت‎شان تصرف می‏نماند او هم تصرف نماید.

با این توضیحات کاملا معلوم می‏شود که دین مبین اسلام عادلانه با زن رفتار کرده و به او کمال محبت و بذل توجه را نموده و کوچکترین حق او را مورد غصب و پایمال شدن قرار نداده است، خواه ذریتش دختر باشد یا همسر یا مادر.

اینها بیانات اسلام درباره زن است. اما در همین زمان که قرآن این مسائل را مطرح می‏کند دولت روم، قانونی را به تصویب می‏رساند که زن مانند کودک نمی‎تواند صاحب ملک و تصرف باشد و باید رئیس خانواده کارهایش را انجام دهد و از نظر قانون مانند یک نابالغ دایمی شمرده می‏شود.و یا در قانون فرانسه آمده است که زن بدون اجازه و رضای شوهرش نمی‎تواند قراردادی را منعقد کند.

پس معلوم شد که زن از نظر قوانین موضوعه بشری در غرب نمی‏تواند در املاکش دخل و تصرف داشته باشد در حالی که اسلام زن را مانند مردان حق تصرف در املاک‏شان برای خرید و فروش و رهن عطا کرده است.

اسلام زن را گرامی داشت و با او رفتار شرافتمندانه‏ و عزتمندی در پیش گرفت. از حقوق و وظایفی که برای مرد مقرر داشته به زن هم ارزانی داشت. حقوقی به او اعطا فرمود که قبل از آن هیچکس از ادیان یا دولت‏ها به او نبخشیده بودند.

 

بخش قرآن تبیان


 

منبع :

خبرگزاری مهر

 

سه شنبه 15/12/1391 - 20:10
آموزش و تحقيقات

زنان الگو از نظر قرآن

آیة الله جوادى آملى

اگر انسان وارسته شد مى‏تواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن كریم به صورت صریح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مى‏كند.

زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نیست، زن نمونه است. فرق است‏بین این دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آیا نمونه زنان مى‏باشد یا زن نمونه است؟ چه این كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نیست‏بلكه مرد نمونه است. قرآن كریم مى‏فرماید: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلكه زن نمونه است، چه این كه زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.

زن لوط و زن نوح

قرآن كریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین كرده ومى‏فرماید:

ضرب الله مثلا للذین كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین (1)

خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند وبه آنها خیانت كردند وكارى از دست‏شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.

در این جا خداوند نمى‏فرماید

«ضرب الله مثلا لللاتی كفرن‏»

ونمى‏فرماید

«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات‏»

نمى‏گوید خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مى‏گوید نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذین كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتی كفرن‏» بنابراین معلوم مى‏شود این «للذین كفروا» به معناى مردان كافر نیست‏بلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:

لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)

خیانت نكنید به خدا ورسول وخیانت نكنید به امانت‏هایتان.

به پیامبر خیانت كردن، یعنى، با دین او بد رفتارى كردن. در اینجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به این دو پیامبر كه یكى از آنها پیامبر اولواالعزم است ودیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت كردند، یعنى مكتبشان را نپذیرفتند، واینها نمونه مردم تبهكار وكافرند.

بنابراین معلوم مى‏شود كه اگر سخن از «الذین‏» و «امنوا» ومانند آن است‏بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همین آیه هم كه فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنیه مذكر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این كه «داخلین‏» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.

زن فرعون

قرآن كریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذكر مى‏كند، زنان با فضیلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مى‏شمارد ودرباره آنها چنین مى‏فرماید:

و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین (3)

براى كسانى كه ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت‏براى من خانه‏اى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.

تعبیر قرآن در آیه این نیست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مى‏فرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برین از این زن الگو مى‏گیرد، نه این كه فقط زنان باید از او درس بگیرند.

ذات اقدس اله در این آیه نیز نمى‏فرماید:

«و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون‏»

بلكه مى‏فرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است

و ضرب الله مثلا للذین امنوا

امراة فرعون یك چنین زنى در خانه‏اى زندگى مى‏كرد كه صاحب آن خانه ادعاى:

انا ربكم الاعلى (4)

پروردگار بزرگتر شما منم.

داشت و شعار:

ما علمت لكم من اله غیری (5)

براى شما خدایى غیر از خودم نمى‏شناسم.

در سر مى‏پروراند وادعاى انحصار مى‏نمود. ذات اقدس اله در قرآن كریم به صورت حصر مى‏فرماید:

سبح اسم ربك الاعلى (6)

تسبیح كن نام پروردگار والاى خود را.

كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمى‏توانند یافت‏شوند، فرعون نیز با گفتن این كلمه داعیه انحصار داشت واین اعلى بودن را ادعا مى‏كرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمى‏گفت. او مى‏فت: نه تنها من خدایم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله‏» شعار «لا اله الا انا» را سر مى‏داد ودر چنین خانه‏اى بانویى نشات گرفت كه نمونه مردم متدین است.

قرآن در مقام ذكر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بعد دعا مى‏داند كه در این دعا شش نكته مهم اخذ شده است.

علت این كه این بانو نمونه مردم خوب است‏به خاطر آن است كه در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مى‏كند: اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة.

این زن در كنار خدا، بهشت را مى‏طلبد. دیگران بهشت را مى‏طلبند، ودر دعاهایشان از خداوند:

جنات تجری من تحتها الانهار (7)

بهشت‏هایى كه از زیر آنها نهرها جارى است.

درخواست مى‏كنند، اما این بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مى‏كند. نمى‏گوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة‏» ونمى‏گوید «رب ابن لی بیتا عندك فی الجنة‏» بلكه مى‏گوید: رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة اول عند الله را ذكر مى‏كند بعد سخن از بهشت را به میان مى‏آورد. یعنى اگر سخن از:

«الجار ثم الدار» (8)

اول همسایه بعد منزل خود.

است، این بانو هم مى‏گوید: «الله ثم الجنة‏» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.

در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بعدى دو درخواست‏به تولى بر مى‏گردد یكى لقاء الله ودیگرى بهشت. یعنى یكى «جنة اللقاء» ودیگرى جنات تجری من تحتها الانهار وچهار خواسته دیگر هم به تبرى بر مى‏گردد:

1 - ونجنی من فرعون 2 - وعمله 3 - نجنی من القوم الظالمین 4 - و «اعمالهم‏» كه محذوف است.

آنجا كه مى‏فرماید نجنی من فرعون وعمله خواسته او این نیست كه: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دست‏به ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مى‏كند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرك فرعون نروم وخود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون وعمله. سپس مى‏گوید ونجنی من القوم الظالمین چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمكاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مى‏كند ونجنی من القوم الظالمین و «اعمالهم‏» به قرینه نجنی من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در این‏گونه موارد جایز است.

بنابراین بانویى كه تا به این حد عالى مى‏فهمد ودر خواسته‏هایش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مى‏كند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن كریم نمونه مردم جامعه است؟

مقام ویژه مریم علیها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بیان مى‏كند حضرت مریم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مى‏فرماید:

و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقت‏بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین (9)

ومریم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دمیدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصدیق كرد واز عبادت پیشگان بود.

یعنى

«و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران‏»

وچون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در یك آیه ذكر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت ودر اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید كه صدقت‏بكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتین گشت.

از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مى‏آید كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن یا مرد ندارد.

پس در ارزیابى مقام وكمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش كرد. گرچه در تربیت مریم‏سلام الله علیها حضرت زكریا نیز نقش داشت لیكن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت كه مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واین كه ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود كه مى‏دانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.

خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد ومى‏دانست كه از عهده آن برنیامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضیلت‏به آنها فقط از باب:

معذرة الى ربكم (10)

واتمام حجت‏بود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سمت وماموریت نداد. زیرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموریت وسمتى پیدا كند به مبانى دین صدمه مى‏زند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونى‏خود اثر فرشته‏ها را دید وگفت:

بصرت بما لم یبصروا به (11)

من دیدم چیزى را كه توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این كه از آن اثر فیض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نیز، كسى بود كه طبق یك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:

و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها (12)

خبر آن كس را كه آیات خود را به او تعلیم داده بودیم واز آن دور شد براى آنان بخوان.

ما یك قشر روشن، یك لباس فاخرى بر پیكر او پوشاندیم اما او از این پوست درآمد.

اینها نمونه‏هاى قرآنى است مبنى بر این كه خدا مى‏داند كه به چه كسى سمت‏بدهد، لذا فضیلت را مى‏دهد تا معلوم شود، كه عده‏اى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مى‏كنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمى‏دهد.

الله اعلم حیث‏یجعل رسالته (13)

ذات اقدس اله مى‏داند كه به چه كسى ماموریت‏بدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگوید: من كه درون‏بین نبودم. خداوند مت‏خلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مى‏داند، با حسن اختیارشان پایدار وپایبند هستند، اینها را مى‏پذیرد ومریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، كودكى بیش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضیلت‏بدهد او در حفظش پایدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مى‏خواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مى‏سپارد، واز آن به بعد است كه:

و كفلها زكریا (14)

خدا زكریا را كفیل او قرار داد.

یعنى «جعل الله سبحانه وتعالى لزكریا كفیلا لها»، «كفل‏» در این جمله دو مفعول گرفته است «مكفل‏» خدا است وخداى متعال مریم را در تحت‏سرپرستى زكریا علیه السلام كفالت نمود «وكفلها زكریا» نه «تكفلها زكریا» زكریا علیه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. این چنین نبود كه قرعه خود به خود به نام زكریا علیه السلام بیفتد، لذا فرمود: اینها قرعه زدند وخیلى‏ها شیفته بودند كه این كودك را سرپرستى كنند:

و ما كنت لدیهم اذ یختصمون (15)

تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.

وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكریا علیه السلام خورد، به خواست‏خدا قرعه به نام او در آمد.

و ما كنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یكفل مریم (16)

تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام یك مریم را كفالت كند.

خدا مى‏فرماید: ما طورى برنامه را تنظیم كردیم كه خود مكفل شویم وزكریا متكفل ومریم تحت كفالت‏باشد. واین در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پیدایش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود.

ارزیابى مقام مریم از نظر مفسرین

نكته‏اى كه در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است كه قرآن كریم درباره تربیت مریم عذراء علیها السلام مى فرماید: هرگاه حضرت زكریا علیه السلام وارد مى‏شد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیها السلام مى‏دید.

كلما دخل علیها زكریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انى لك هذا قالت هو من عند الله یرزق من یشاء بغیر حساب (17)

هرگاه كه زكریا در محراب بر او وارد مى‏شد نزد او نوعى خوراكى مى‏یافت. گفت: اى مریم این از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بى‏شمار روزى دهد.

وهمچنین فرشتگان بامریم سخن مى‏گفتند وسخنان مریم را هم مى‏شنیدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مى‏آمیختند، هم مریم آنها را مى‏دید وهم آنها را مرآى مریم قرار مى‏گرفتند. اینها تعبیرات بلندى است كه قرآن درباره مریم دارد.

ونیز در تبیین مقام والاى مریم مى‏فرماید:

و اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمین یا مریم اقنتی لربك و اسجدی و اركعی مع الراكعین (18)

وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.

یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفایش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.

ونیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:

اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله یبشرك بكلمة منه اسمه المسیح (19)

وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به كلمه‏اى از جانب خود كه نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مى‏دهد.

اینها نمونه‏هایى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مریم علیها السلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریم علیها السلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرى‏در كشاف راه تفریط پیموده وگمان كرده‏اند آن بانو نمى‏تواند به این مقام رسیده، واز كرامت‏برخوردار شود، وسخنان فرشته‏ها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن‏» را از فرشته‏ها دریافت كند، ومژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفته‏اند این همه فضائل كه نصیب مریم علیها السلام شده است‏یا به عنوان معجزه زكریا علیه السلام ویا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسى علیه السلام است، كه این را از نظر اصطلاح كلامى «ارهاص‏» مى‏گویند همانگونه كه قبل از قیامت‏یك سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة‏» تعبیر مى‏كنند، قبل از ظهور، یا میلاد یك پیامبر نیز، یك سلسله امور خارق عادتى رخ مى‏دهد كه اینها نشانه ظهور یك پیامبر الهى است ودر كتابهاى كلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.

گروهى دیگر نظیر «قرطبى‏» -از مفسران معروف اهل سنت وهمفكران او راه افراط رفته ومعتقدند مریم داراى سمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر كرده‏اند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا كرده‏اند وگفته‏اند: چون مریم علیها السلام وحى فرشته‏ها را تلقى كرده وفرشته‏ها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان كرده‏اند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بیاورند واو فرشته‏ها را ببیند، پیامبر است.

اما علماى امامیه كه در طریق قسط وعدل سیر مى‏كنند، بر این اعتقادند كه تمام این مقامات وكرامتها مربوط به خود مریم علیها السلام است‏یعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونباید اینها را به حساب اعجاز زكریا علیه السلام گذاشت، واز طرف دیگر، مریم به مقام رسالت ونبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مى‏كنند.

اما مطلب اول كه همه این كرامتها تعلق به خود مریم علیها السلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است كه فرشته‏ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب وسروش نهان، بلكه براى او مشهود شدند. همچنانكه این خطابها ونداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مى‏فرماید:

فتمثل لها بشرا سویا (20)

پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد.

آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده ومامورم كه به تو فرزندى عطا كنم.

قال انی رسول ربك لاهب لك غلاما زكیا (21)

ظاهر این آیات آن است كه خود مریم علیها السلام به تنهایى این مقامات را دریافت كرد واین مقام مریم علیها السلام بود كه باعث‏شد زكریا علیه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نماید:

هنالك دعا زكریا ربه (22)

این چنین نبود كه معجزه زكریا در مریم ظهور كرده باشد بلكه كرامت‏هاى مریم موجب آن شد كه زكریا از خدا یحیى را طلب كند وفرزند «رضیی‏» ازخداى سبحان مسالت نماید.

علاوه بر این كه سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود وركوع، نشانه مقام خود مریم علیها السلام است ونیز اوصافى كه ذات اقدس اله براى این بانو ذكر مى‏كند، نشانه آن است كه شخصیت‏خود مریم موجب شد تا فرشته‏ها را ببیند وبا آنها سخن بگوید وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مى‏كند ومى‏فرماید:

و صدقت‏بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین (23)

و امه صدیقة (24)

یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود كه سخنان غیب را تصدیق مى‏كرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صدیقین به شمار مى‏آمد. واین صدیق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است كه همه این فضائل از آن خود اوست.

البته این كه زمخشرى وهمفكران او معتقدند این كرامتها به خاطر زكریا ویا به عنوان پیش درآمد معجزه حضرت مسیح بوده، نه براى آن است كه زن نمى‏تواند به این مقام برسد، بلكه براساس تفكر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلكه هیچ مردى هم نمى‏تواند به مقام كرامت‏بار یابد، وتنها انبیا هستند كه مى‏توانند معجزه داشته باشند وغیر از انبیا كسى نمى‏تواند از كرامت‏برخوردار باشد خواه زن باشد یا مرد. واین سخن در جاى خود ابطال شده است، زیرا كرامت غیر از معجزه است. معجزه اختصاص به انبیا دارد ولى كرامت‏براى همه اولیاى الهى هست، با این توضیح كه، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدى آمیخته باشد،این را معجزه مى‏گویند، وگرنه كرامت است.

كارى كه «مسیلمه كذاب‏» كرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وكارى كه مؤمنین غیر ولى دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مى‏شود) به عنوان اعانت است وبراى اولیا بالاتر از اعانت، كرامت است وبراى انبیا، بالاتر از كرامت، اعجاز است.

نظریه‏اى راهم كه افراطى‏ها نظیر قرطبى وهمفكران او پنداشته‏اند، بر اساس یك قیاس منطقى است لیكن حد وسط در آن قیاس تكرار نشده ویا كلیت كبرى مخدوش است وچون قیاس، واجد شرایط انتاج منطقى نبوده، از این نظر دچار مغالطه شده‏اند.

بیان مغالطه این است كه: قرطبى در تفسیرش مى‏وید بر مریم علیها السلام وحى نازل شد، فرشته‏ها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومریم نیز آنان را مشاهده كرد وبا آنان سخن گفت وهركس كه وحى بر او نازل شود وسخنان فرشته‏ها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پیغمبر است، پس مریم علیها السلام پیغمبر است.

مقدمه اول این قیاس درست است، یعنى مریم علیها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشته‏ها سخن گفت‏بلكه مشهودا فرشته‏ها را دید وبراى او متمثل شدند. اما مقدمه دوم یعنى كبراى قیاس، كه مى‏گوید هركس فرشته را دید و وحى را تلقى كرد پیغمبر است، كلیت ندارد، زیرا پیامبر كسى است كه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بینى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مى‏شنود و...، بلكه در مسائل تشریعى نیز ره‏آورد وحى را تلقى مى‏كند. شریعت را از فرشته‏ها دریافت مى‏گند ومسؤولیت رهبرى جامعه را به عهده مى‏گیرد واحكام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مى‏كند.

اقسام وحى و دفع مغالطه

در این سخن بحثى نیست كه بر پیامبران وحى نازل مى‏شود، اما این‏گونه نیست كه هركس وحى دریافت كرد پیغمبر باشد چون وحى گاهى، انبائى است وگاهى تشریعى، چه این كه نبوت گاهى نبوت انبائى است وگاه نبوت تشریعى.

قرآن كریم نبوت تشریعى را كه به عنوان «رسالت‏» بیان مى‏شود -چون یك كار اجرایى است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبرى جنگ وصلح ودریافت مسائل مالى وتوزیع اموال وتنظیم كار جامعه را به عهده دارد این نوع نبوت را در اختیار مردها قرار داده ودر سوره یوسف علیه السلام و در سوره نحل مى‏فرماید:

ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحی الیهم فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (25)

وپیش از تو جز مردانى كه به ایشان وحى كردیم گسیل نداشتیم، پس اگر نمى‏دانید از آگاهان بپرسید.

یعنى رسالت‏یك كار اجرایى است وما قبل از تو اى پیامبرلله هیچ كسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظیفه رسالت داده‏ایم.

پس رسالت، به معناى رهبرى جامعه، بیان حلال وحرام، واجب ومستحب، مكروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصى است كه چون مقام اجرایى است‏به عهده مردها گذاشته شده، ولى نبوت انبائى بدین مفهوم است كه فردى از طریق وحى مطلع شود كه در جهان چه مى‏گذرد، آینده جهان چیست؟ وآینده خودش را ببیند واز آینده دیگران نیز با خبر شود این نوع از نبوت، ناشى از مقام ولایت الهى وسرمایه نبوت تشریعى ورسالت اجرایى وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان نیز مى‏توانند به این مقام دست‏یابند.

اگر مراد قرطبى وهمفكران او، اثبات نبوت انبائى براى مریم علیها السلام است، این را همه عرفا، حكما ومحققان اهل تفسیر مى‏پذیرند، واگر منظور، نبوت تشریعى بوده، كه مریم علیها السلام داراى رسالت اجرایى بوده و وحى تشریعى دریافت مى‏كرده، این مردود است زیرا نه از آیات مى‏توان این را استنباط كرد ونه روایات مشعر به آن هستند، بلكه بر خلاف آن، دلیل اقامه شده ومى‏شود، مبنى بر این كه نبوت تشریعى از آن مرد است نه از آن زن.

صدیقه بودن مریم علیها السلام

قرآن كریم از مریم علیها السلام به عنوان صدیقه یاد كرده است كه این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا كه نه تنها مصدقه، صادق وصدیق است‏بلكه صدیق است.

صدیقین گروهى هستند كه با انبیا وصالحین وشهدا همراه وهم قافله‏اند. اینان قافله سالار كوى الهیند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونیایشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مى‏كنند:

ومن یطع الله والرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئك رفیقا (26)

كسى كه مطیع خدا ورسولش باشد او همسفر قافله‏اى است كه اهل آن عبارتند از: نبیین، صدیقین، شهدا وصالحین، وبعد در ادامه مى‏فرماید: و حسن اولئك رفیقا اینها رفقاى خوب وهمسفران شایسته‏اى هستند چرا كه:

سل عن الرفیق قبل الطریق (27)

اگر انسان بیفتد آنها دستگیرند، واگر در مسیر افراط وتفریط قرار گیرد، او را تعدیل كرده واگر احساس خستگى كند تقویتش مى‏كنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مى‏بخشند. خداى سبحان مى‏فرماید اگر شما هدایت را از من بخواهید، من علاوه بر این كه شما را اهل سیر وسلوك در صراط مستقیم قرار مى‏دهم وصراط مستقیم را به شما نشان مى‏دهم وراهى را كه آنان رفته‏اند به شما مى‏نمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مى‏دهم.

گاهى خداوند مى‏گوید راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشویق مى‏فرماید: توفیق سلوك در راهى را كه انبیا رفته‏اند به شما مى‏نمایانم، شما را همسفرآنها نیز قرار مى‏دهم.

گاهى خداوند مى‏گوید راه راست را به شما نشان مى‏دهم وزمانى براى تشویق مى‏فرماید: توفیق سلوك در راهى را كه انبیا رفته‏اند به شما عطا مى‏كنم وزمانى بالاتر از این را نوید مى‏دهد ومى‏فرماید: شما را با همراهان وهمسفران وقافله‏سالارانى چون انبیا وصدیقین وشهدا وصالحین همراه مى‏كنم.

یكى از صدیقین مریم‏سلام الله علیها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مى‏طلبند كه مریم هم جزو صدیقین است.

شبهه برترى مریم علیها السلام از زكریا علیه السلام

وسر این كه مریم‏سلام الله علیها صدیقه است آن نیست كه اخبار عادى را تصدیق كرد وآنچه كه دیگران باور دارند، او نیز تصدیق نمود. بلكه، او حقیقتى را تصدیق كرد كه دیگران باور نداشتند وحقیقتى را صحه گذاشت كه دیگران آن را مستبعد مى‏شمردند و روى همین استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى كه مریم علیها السلام براى قبول این امر غیر عادى، آیت وعلامت نطلبید.

افراطیونى كه به نبوت مریم علیها السلام فتوا داده‏اند خواسته‏اند بگویند كه مریم علیها السلام از زكریا علیه السلام بالاتر است زیرا وقتى زكریا سلام الله علیه دعا كرد وعرضه داشت:

رب هب لی من لدنك ذریة طیبة انك سمیع الدعاء (28)

پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك وپسندیده به من عطا كن كه تو شنونده دعایى.

او از خدا ذریه صالح طلب كردذریه یعنى فرزند، چه این فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه یكى باشد چه بیش از یكى، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اینها را ذریه مى‏گویند ویا وقتى عرضه داشت:

فهب لی من لدنك ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیا (29)

پس از جانب خود ولى وجانشینى به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان یعقوب ارث برد واو را پسندیده گردان.

آنگاه فرشته‏ها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به نام یحیى عطا مى‏كند:

فنادته الملائكة و هو قائم یصلی فی المحراب ان الله یبشرك بیحیى مصدقا

پس در حالى كه وى ایستاده در محراب دعا مى‏كرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت یحیى مژده مى‏دهد كه این یحیى:

مصدقا بكلمة من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین (30)

تصدیق كننده «كلمة الله‏» است وبزرگوار; خویشتندار وپیامبرى از صالحان است.

ولى زكریا علیه السلام با شنیدن این بشارت به جاى تصدیق نشانه طلبید وعرض كرد:

رب اجعل لی آیة (31)

خدایا یك علامت ونشانه‏اى قرار بده كه من بدانم این بشارت حق است، یا بفهمم این بشارت چه وقت محقق مى‏شود. ولى مریم علیها السلام وقتى بشارت را از فرشته‏ها شنید مطمئن شد، وچون صدیقه بود تصدیق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراین، نتیجه مى‏گیریم كه مقام مریم بالاتر از زكریاست.

علت طلب آیت از سوى زكریا

ولى این اعتقاد ناصواب است زیرا نباید در گرامیداشت مقام یك فرد -حضرت مریم - پیغمبرى را از مقام باعظمتش تنزل داد.

اما این كه چرا زكریا سلام الله علیه آیه طلب كرد، حق آن است كه سؤال او از روى شك نبود، بلكه براى بار یافتن به مقام طمانینه بود. همچنانكه ابراهیم سلام الله علیه این راه را به انبیاى ابراهیمى نشان داد وفرمود:

رب ارنی كیف تحیی الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لكن لیطمئن قلبی (32)

پروردگارا! بنمایان به من كه مرده‏ها را چگونه زنده مى‏كنى، گفت: مگر ایمان نیاورده‏اى؟ گفت: چرا ولى مى‏خواهم دلم قرار گیرد.

یعنى، خدایا به من نشان بده كه: چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى؟ خداوند به او فرمود آیا باور ندارى؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: آرى، ولیكن براى این كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار یابم، وبه جایى برسم كه خودم مظهر «هو المحیی‏» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومى‏دانم كه تو مرده‏ها را زنده مى‏كنى ولى مى‏خواهم بدانم چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كنى، واین هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهى، بلكه مى‏خواهم مرا مظهر «هو المحیی‏» قرار بدهى كه به دست من مرده‏ها زنده بشوند واین، عالى‏ترین مقامى است كه ابراهیم خلیل مسالت كرده است.

این راه ابراهیمى را سر سلسله انبیاى ابراهیمى علیه الصلوة والسلام به فرزندانش تعلیم داد كه شما نیز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنید تا به مقام طمانینه بار یافته ونفس مطمئنه پیدا كنید.

اگر كسى به وسیله برهان، مساله‏اى براى او حل شود، یك مرحله طمانینه را دارد، واگر برهانش از علم الیقین به عین الیقین تبدیل شود، خواهد دید كه در جهان چه مى‏گذرد ومى‏نگرد كه چگونه خدا مرده‏ها را زنده مى‏گند واین هم یك مرحله است ولیكن مرتبه بالاتر از عین الیقین مرحله حق الیقین است‏یعنى انسان خود به جایى برسد كه «هو المحیی‏» را در خود مشاهده كند، چون «المحیی‏» وصفى از اوصاف ذات‏وچیزى كه در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچیزى كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مى‏باشد و وقتى كه ممكن الوجود شد، انسان مى‏تواند عین او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسیم وارد «منطقه الفراغ‏» مى‏شویم كه در این منطقه جا براى انسان سالك باز است ومى‏تواند مظهر اوصاف فعلى حق باشد.

گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مردها را تصدیق مى‏كند این علم الیقین است. گاهى هم در خدمت مسیح علیه السلام به سر مى‏برد ومشاهده مى‏كند كه روح القدس چگونه به مسیح ومسیح‏گونه‏ها فیض مى‏رساند:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بكنند آنچه مسیحا مى‏كرد

ومرده را خود زنده مى‏كند مانند مسیح علیه السلام ودر بسیارى از موارد مانند عترت طاهره علیهم الصلاة والسلام كه این انسان در مرحله سوم یعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالك مى‏شود وبه مقام حق الیقین مى‏رسد یعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحیی مى‏گردد.

این راه بلند را ابراهیم خلیل سلام الله علیه به همه سالكان عموما وبه انبیاى ابراهیمى علیهم الصلاة والسلام خصوصا نمایانده است. زكریا سلام الله علیه نیز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براى آن بود تا به مقام طمانینه برسد وبداند كه دعایش چگونه محقق مى‏شود.

مقام طمانینه ویقین نتیجه تهذیب نفس وتزكیه دل وجان است واین راهى است كه جامع بین زن ومرد است. نتیجه تهذیب نفس آن است كه انسان با ماوراى طبیعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر این مسیر همان‏گونه كه مردها موفقند با فرشته‏ها سخن بگویند زنها نیز موفقند كه با فرشته‏ها تكلم كنند وبشارت آنان را دریافت كنند. واین مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبیاى پیشین علیهم السلام نیز به طور كامل ارائه شده ویك مساله كلامى است ودر این جهت هیچ تفاوتى میان شرایع الهى، وهیچ تمایزى بین كتاب‏هاى آسمانى نیست.

همسر ابراهیم خلیل(ع)

در داستان ابراهیم خلیل سلام الله علیه همان‏گونه كه خلیل الله با فرشته‏ها سخن مى‏گوید، وبشارت ملائكه را دریافت مى‏دارد همسر او نیز با فرشته‏ها سخن گفته وبشارت ملائكه را دریافت مى‏كند.

ذات اقدس آله در زمان كهولت وپیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه این بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهیم(ع) گفتند:

فبشرناه بغلام حلیم (33)

ابراهیم سلام الله علیه فرمود:

ابشرتمونی على ان مسنی الكبر فبم تبشرون (34)

آیا به من نوید مى‏دهید در حالى كه مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب‏» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفت‏انگیز بودن واقعه‏اى بادید تعجب بدان مى‏نگرد. در این جا ابراهیم خلیل(ع) عرض كرد: خدایا من نه تنها پیر شده‏ام بلكه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یك وقت انسان پیر مى‏شود ودوران شیخوخت را مى‏گذراند ومى‏گوید «قد بلغت من الكبر» (35) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مى‏گذرد وبه دوران فرتوتى پاى مى‏نهد كه در این حال مى‏گوید «قد بلغنی الكبر» (36) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مى‏دهید؟ فرشته‏ها گفتند:

بشرناك بالحق فلا تكن من القانطین (37)

یعنى این تبشیر ما باحق همراه است وگزاف نیست، چون فرشتگان در صحبت‏حق سخن مى‏گویند ودر لباس حق حرف مى‏زنند. لذا حرف «باء» در «بالحق‏» خواه به معناى صاحبت‏باشد وخواه به معناى ملابست، مفهومش این است كه گفتار ما در لباس حق، یا در صحبت‏حقیقت است وما گزاف نخواهیم گفت وتو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل(ع) فرمود:

و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)

حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نیست، بلكه با هدایت ورهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلكه هیچ مؤمن ومهتدى نیز ناامید نمى‏شود.

معناى ناامیدى آن است كه انسان گمان كند به جایى رسیده است كه از خدامعاذ الله ساخته نیست كه مشكل او را حل نماید. این یاس در حد كفر است، وهیچكس حق ندارد ناامید باشد.

این خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشته‏ها به خلیل حق...، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن كریم مى‏فرماید:

و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب (39)

یعنى هنگامى كه فرشته‏ها با خلیل حق سخن مى‏گفتند همسر او نیز حضور داشت وایستاده بود وضحكى داشت‏براى «ضحك‏» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور وخوشحالى ویا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق واز پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مى‏دهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض كرد:

قالت‏یا ویلتی ا الد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشی‏ء عجیب قالوا ا تعجبین من امر الله رحمت الله و بركاته علیكم اهل البیت انه حمید مجید (40)

یعنى آیا من مادر مى‏شوم در حالى كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمت‏خدا وامر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمت‏خدا، وبركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از این بركات عینى، بى‏شمار دیده‏اید!

عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمت‏یاد شده واختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجیل، تورات وصحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دریافت كردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، وسخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است كه زن نیز همانند مرد در همه این صحنه‏ها سهیم بوده واگر پدر پیامبرى، با ملائكه سخن مى‏گوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.

لذا وقتى در قرآن كریم از زنان یاد مى‏كند، مادر مریم ویا خود مریم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفیا قرار مى‏دهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا واولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مى‏فرماید:

ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم (41)

به یقین خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض دیگرند، وخداوند شنواى دانا است.

كه منظور از این عمران آن عمرانى است كه پدر مریم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كریم نیامده. بعد خداوند مى‏فرماید:

اذ قالت امرات عمران رب انی نذرت لك ما فی بطنی محررا (42)

چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.

خداوند این دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفى نموده است.

در نهج البلاغه نیز مى‏خوانیم كه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهراسلام الله علیها مى‏فرماید:

«قل یا رسول الله عن صفیتك صبری‏» (43)

امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خطاب مى‏كند: یارسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى كه صفوه تو، مصطفا وبرگزیده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براى من دشوار است.

حضرت از او به عنوان صفیه یاد مى‏كند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران كه پدر مریم است‏سر سلسله این خانواده به شمار مى‏رود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مى‏گویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.


1. تحریم، 10

2. انفال، 27

3. تحریم، 11

4. نازعات، 24

5. قصص، 38

6. اعلى، 1

7. فرقان، 10

8. بحار الانوار، ج 10، ص 25

9. تحریم، 12

10. اعراف، 164

11. طه، 96

12. اعراف، 175

13. انعام، 124

14. آل عمران، 137

15. آل عمران، 44

16. همان.

17. آل عمران، 37

18. آل عمران، 42 و 44

19. آل عمران، 45

20. مریم، 17 و 18

21. مریم، 19

22. آل عمران، 38

23. تحریم، 12

24. مائده، 75.

25. انبیاء، نحل، 43; و در سوره یوسف، 109 تا (نوحى الیهم)

26. نساء، 69

27. نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936.

28. آل عمران، 38

29. مریم، 5 و6

30. آل عمران، 39

31. آل عمران، 41; مریم، 10

32. بقره، 260

33. صافات، 101.

34. حجر، 54.

35. مریم، 8.

36. آل عمران، 40.

37. حجر، 55.

38. حجر، 56.

39. هود،71.

40. هود،72 و73.

41. آل عمران،33 و34.

42. آل عمران،35.

43. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202.

زن در آینه جلال و جمال، ص 153

 

سه شنبه 15/12/1391 - 20:10
اهل بیت

هویت زن در اسلام

علامه سید محمد حسین طباطبایى

اسلام بیان مى‏كند كه زن نیز مانند مرد انسان است، و هر انسانى چه مرد و چه زن فردى است از انسان كه در ماده و عنصر پیدایش او دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته‏اند، و هیچ یك از این دو نفر بر دیگرى برترى ندارد، مگر به تقوا، همچنانكه كتاب آسمانى خود مى‏فرماید: "یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى، و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عند الله اتقیكم". (1)

بطورى كه ملاحظه مى‏كنید قرآن كریم هر انسانى را موجودى گرفته شده و تالیف یافته از دو نفر انسان نر و ماده مى‏داند، كه هر دو بطور متساوى ماده وجود و تكون او هستند، و انسان پدید آمده(چه مرد باشد و چه زن)مجموع ماده‏اى است كه از آن دو فرد گرفته شده است.

قرآن كریم در معرفى زن مانند آن شاعر نفرمود: "و انما امهات الناس اوعیة" (2) ، و مانند آن دیگرى نفرمود:

بنونا بنوا ابناءنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد (3)

بلكه هر فرد از انسان(چه دختر و چه پسر)را مخلوقى تالیف یافته از زن و مرد معرفى كرد، در نتیجه تمامى افراد بشر امثال یكدیگرند، و بیانى تمام‏تر و رساتر از این بیان نیست، و بعد از بیان این عدم تفاوت، تنها ملاك برترى را تقوا قرار داد.

و نیز در جاى دیگر فرمود:

"انى لا اضیع عمل عامل منكم من ذكر او انثى، بعضكم من بعض" (4)

در این آیه تصریح فرموده كه كوشش و عمل هیچكس نزد خدا ضایع نمى‏شود، و این معنا را تعلیل كرده به اینكه چون بعضى از بعض دیگر هستید، و صریحا نتیجه آیه قبلى كه مى‏فرمود:

"انا خلقناكم من ذكر و انثى..." (5)

را بیان مى‏كند، و آن این است كه مرد و زن هر دو از یك نوع هستند، و هیچ فرقى در اصل خلقت و بنیاد وجود ندارند.

آنگاه همین معنا را هم توضیح مى‏دهد به اینكه عمل هیچ یك از این دو صنف نزد خدا ضایع و باطل نمى‏شود، و عمل كسى به دیگرى عاید نمى‏گردد، مگر اینكه خود شخص عمل خود را باطل كند.و به بانگ بلند اعلام مى‏دارد: "كل نفس بما كسبت رهینة" (6) ، نه مثل مردم قبل از اسلام كه مى‏گفتند: "گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نیك‏شان و منافع وجودشان مال مردان است!"و ما انشاء الله به زودى توضیح بیشترى در این باره خواهیم داد.

پس وقتى به حكم این آیات، عمل هر یك از دو جنس مرد و زن(چه خوبش و چه بدش)به حساب خود او نوشته مى‏شود، و هیچ مزیتى جز با تقوا براى كسى نیست، و با در نظر داشتن اینكه یكى از مراحل تقوا، اخلاق فاضله(چون ایمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم)است، پس یك زنى كه درجه‏اى از درجات بالاى ایمان را دارد، و یا سرشار از علم است، و یا عقلى پخته و وزین دارد، و یا سهم بیشترى از فضائل اخلاقى را دارا مى‏باشد، چنین زنى در اسلام ذاتا گرامى‏تر و از حیث درجه بلندتر از مردى است كه هم طراز او نیست، حال آن مرد هر كه مى‏خواهد باشد، پس هیچ كرامت و مزیتى نیست، مگر تنها به تقوا و فضیلت.

و در معناى آیه قبلى بلكه روشن‏تر از آن آیه زیر است، كه مى‏فرماید: "من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة، و لنجزینهم اجرهم باحسن ما كانوا یعملون" (7) .

و نیز آیه زیر است كه مى‏فرماید:

"و من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك یدخلون الجنة، یرزقون فیها بغیر حساب" (8) .

و نیز آیه زیر است كه مى‏فرماید:

"و من یعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك یدخلون الجنة، و لا یظلمون نقیرا" (9)

علاوه بر این آیات كه صریحا تساوى بین زن و مرد را اعلام مى‏كند، آیات دیگرى هست كه صریحا بى‏اعتنائى به امر زنان را نكوهش نموده، از آن جمله مى‏فرماید:

"و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظیم، یتوارى من القوم من سوء ما بشر به، ا یمسكه على هون ام یدسه فى التراب، الا ساء ما یحكمون" (10) .

و اینكه مى‏فرماید خود را از شرمسارى از مردم پنهان مى‏كند، براى این است كه ولادت دختر را براى پدر ننگ مى‏دانستند، و منشا عمده این طرز تفكر این بود كه مردان در چنین مواقعى تصور مى‏كردند كه این دختر به زودى بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازیچه جوانان قرار خواهد گرفت، و این خود نوعى غلبه مرد بر زن است، آن هم در یك امر جنسى كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است، در نتیجه، ننگ زبان زد شدنش به ریش پدر و خاندان او مى‏چسبد.

همین طرز تفكر، عرب جاهلیت را واداشت تا دختران بى گناه خود را زنده زنده دفن كنند.سبب دیگر قضیه را كه علت اولى این انحراف فكرى بود در گذشته خواندید، و خداى تعالى در نكوهش از این عمل نكوهیده، تاكید كرده و فرمود:

"و اذا الموؤدة سئلت، باى ذنب قتلت". (11)

از بقایاى اینگونه خرافات بعد از ظهور اسلام نیز در بین مسلمانان ماند، و نسل به نسل از یكدیگر ارث بردند، و تاكنون نتوانسته‏اند لكه ننگ این خرافات را از صفحه دل بشویند، به شهادت اینكه مى‏بینیم اگر زن و مردى با یكدیگر زنا كنند، ننگ زنا در دامن زن تا ابد مى‏ماند، هر چند كه توبه هم كرده باشد، ولى دامن مرد ننگین نمى‏شود، هر چند كه توبه هم نكرده باشد، با این كه اسلام این عمل نكوهیده را هم براى زن ننگ مى‏داند، و هم براى مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت مى‏داند و هم این را، هم به او صد تازیانه مى‏زند و هم به این.


1. هان اى مردم، ما یك یك شما را از نر و ماده آفریدیم، و شما را شعبه و قبیله‏ها قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید، و بدانید كه گرامى‏ترین شما نزد خدا باتقواترین شما است."سوره حجرات، آیه 13"

2. مادران تنها و تنها صدف و ظرف پیدایش انسانها هستند.

3. فرزندان پسران ما، فرزندان خودمان هستند و اما فرزندان دختران ما، فرزند مردمى بیگانه‏اند.

4. من عمل هیچ عامل را ضایع و بى نتیجه نمى‏كنم چه مرد و چه زن، بعضى از شما از بعضى دیگر هستید."سوره آل عمران، آیه 195"

5. سوره حجرات، آیه 13

6. هر كسى در گرو عمل خویش است."سوره مدثر آیه 38"

7. هر آن كس كه عمل صالح بجا آورد، چه مرد باشد و چه زن، به شرطى كه عملش توام با ایمان گردد، بر او زندگى طیب و پاكى داده و اجرشان بر طبق بهترین عملى كه مى‏كردند مى‏دهیم."سوره نحل، آیه 97"

8. و هر كس عملى صالح كند، چه مرد باشد و چه زن، به شرط اینكه ایمان داشته باشد، چنین كسانى داخل بهشت مى‏شوند و بدون حساب روزى خواهند داشت."سوره مؤمن، آیه 40"

9. و كسى كه عملى را از اعمال صالحه انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن، البته به شرط آنكه داراى ایمان باشد، چنین كسانى داخل بهشت مى‏شوند و به اندازه خردلى ستم نمى‏شوند."سوره نساء، آیه 124"

10. و هر گاه یكى از آنان اطلاع حاصل مى‏كند كه خداوند دخترى به او داده، صورتش شروع به سیاه شدن مى‏كند و این در حالى است كه مالامال از خشم است و خود را از شرمسارى، از مردم پنهان نموده، فكر مى‏كند، آیا پیه و روغن این ذلت را بر خود بمالد و دخترش را نگهدارد و یا براى رهائى از این ننگ، او را زنده زنده در خاك كند، آگاه باشید كه در این طرز تفكر سخت‏خطا كرده‏اند."سوره نحل، آیه 59"

11. روزى كه از دختر زنده به گور شده مى‏پرسند به چه گناهى كشته شد."سوره تكویر، آیه 9"

ترجمه تفسیر المیزان جلد 2 صفحه 406

سه شنبه 15/12/1391 - 20:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته