• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 286
زمان آخرین مطلب : 3825روز قبل
اهل بیت

دعوت اهالی کوفه از امام (ع)

وقتی مردم کوفه از مرگ معاویه آگاه شدند و دانستند که امام حسین (ع) با یزید بیعت نکرده است، بیدرنگ درباره یزید به جستجو پرداختند.آنگاه بر در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند.همین که اجتماع آنان کامل شد، سلیمان برخاست و به ایراد سخن پرداخت.وی در پایان گفتار خود گفت: شما اطلاع یافته‏اید که معاویه به هلاکت رسیده و به سوی پروردگار رفته است تا به سزای اعمال خود برسد.فرزندش یزید به جای او به حکومت رسیده است.حسین بن علی ضمن مخالفت با او و بدان جهت که از چنگال طاغوتیان آل ابو سفیان اموی در امان باشد رهسپار مکه شده است.شما که از شیعیان او و قبلا نیز از پیروان پدرش بوده‏اید، امروز نیازمند یاری شماست.چنانچه می‏دانید و آماده هستید وی را یاری دهید و با دشمنانش به مبارزه پردازید، آن حضرت بنویسید و آمادگی خود را جهت دعوت به کوفه اعلام دارید.اما چنانچه از پراکندگی و سستی در یاری او بیم دارید، وی را فریب ندهید.همه یک صدا گفتند: ما با دشمن او خواهیم جنگید و در راه او جانفشانی و خود را فدای او خواهیم کرد.

بدین ترتیب اهالی کوفه نامه‏ای برای حسین بن علی (ع) نوشتند و به وسیله عده‏ای همراه با ابو عبد الله جدلی ارسال داشتند .نامه مزبور به این شرح بود: بسم الله الرحمن الرحیم، نامه‏ای است به حسین بن علی از سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد بجلی، حبیب بن مظاهر و عبد الله بن وال، و شیعیان او از مؤمنین و مسلمین از اهالی کوفه.سلام بر تو، اما بعد، سپاس خداوندی را که دشمن سرکش و ستمکار و دشمن پدر شما را در هم شکست و نابود کرد.دشمنی که به این امت یورش برد و به ستمکار خلافت و زمامداری آنان را به چنگ خود درآورد، و اموال آنان را به زور بگرفت و بی آنکه رضایت آنان را فراهم آورد، خود را فرمانروای آنان کرد.نیکان و برگزیدگان آنان را بکشت، و بدکاران و اشرار را به جای نهاد، و مال خدا را دست به دست در میان گردنکشان و ثروتمندان قرار داد.همچنان که قوم ثمود از رحمت خدا دور گشتند، دوری و نابودی نیز بر او باد.

شما خود می‏دانی که برای ما پیشوایی نیست.پس به سوی ما روی آور.امید است که خداوند به وسیله تو افراد ما را به گرد هم فراهم آورد و به سوی حق راهبری فرماید.اینک نعمان بشیر در قصر فرمانداری اقامت کرده است، و ما هرگز در جمع او شرکت نکرده و در نماز جمعه و عید با او همراهی نمی‏کنیم.چنانچه ما بدانیم که شما به سوی کوفه حرکت خواهی کرد، او را از شهر کوفه بیرون ساخته، و انشاء الله تعالی او را به شام خواهیم فرستاد.درود و رحمت خداوند بر تو ای فرزند رسول الله (ص) و بر پدر ارجمند تو باد.و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

برخی گویند: این نامه را به وسیله عبد الله بن مسمع همدانی و عبد الله بن وال برای امام فرستاده و به آن دو دستور دادند، نامه را با سرعت به آن حضرت برسانند.پس آن دو با شتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان به مکه وارد شدند و نامه را به امام تسلیم کردند، مردم کوفه دو روز پس از فرستادن نامه مزبور، قیس بن مسهر صیداوی، عبد الرحمن بن عبد الله بن شداد ارحبی و عمارة بن عبد الله سلولی را همراه با صد و پنجاه نامه که هر یک از آنها امضای یک یا دو یا چهار نفر را داشت نزد امام (ع) روانه ساختند.هر چند که امام (ع) به هیچ یک از آنان پاسخ ندادند و سکوت کردند، اما همچنان نامه‏های بسیاری برای او ارسال می‏شد، و در یک روز ششصد نامه به دست آن حضرت رسید، و این امر همچنان ادامه داشت تا آنجا که جمع نامه‏های وارده به دوازده هزار می‏رسید.سپس دو روز دیگر سپری شد.هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد الله حنفی را که آخرین فرستادگان کوفیان بودند روانه مکه ساختند و نامه‏ای به وسیله آن دو به این شرح برای امام ارسال داشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم: نامه‏ای است به حسین بن علی (ع) از جانب شیعیان آن حضرت از مؤمنین و مسلمین.اما بعد، ای امام، هر چه زودتر به نزد ما بیایید که مردم در انتظار شمایند و اندیشه‏ای جز تو ندارند.پس با شتاب، و باز هم با شتاب به سوی کوفه حرکت کنید، با شتاب، با شتاب، والسلام.

همچنین، شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی، یزید بن حارث بن یزید بن رویم شیبانی، عزرة بن قیس احمسی، عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عطارد بن حاجب بن زراره تمیمی نامه‏ای نوشتند و با همان گروه برای آن حضرت ارسال داشتند بدین مضمون:

پس از حمد و سپاس به درگاه خداوندی، باغها سرسبز و میوه‏ها رسیده‏اند.پس هرگاه مایل باشید به سوی ما بیایید که لشگر بسیار و مجهز جهت یاری شما آماده‏اند، سلام و رحمت خداوند و برکات او بر شما و بر پدر بزرگوارت باد.

در روایت دیگر چنین آمده است که اهالی کوفه در نامه‏های خود که به آن حضرت ارسال داشتند یادآور شده بودند: صد هزار شمشیر نزد ما آماده است، پس بی‏درنگ به سوی کوفه حرکت کنید .

فرستادگان مردم کوفه یکی پس از دیگری نزد آن حضرت گرد آمدند.امام حسین (ع) از هانی و سعید اخباری را جویا شدند و گفتند: به وسیله چه کسانی نامه شما نوشته شده است؟

آن دو گفتند: ای فرزند رسول خدا، کسانی که این نامه را ارسال داشته‏اند عبارتند از: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث بن یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر بن عطارد.

(هر چند که این عده از افراد مشهور کوفه بودند، اما هیچ یک به عهد خود وفا نکردند و بر خلاف وعده‏های خود بر علیه آن حضرت قیام کردند و با امام ع جنگیدند).

سپس امام حسین ع از جای خود برخاست و بین رکن و مقام دو رکعت نماز به جای آورد و از خدای در این مورد طلب خیر کرد.سرانجام نامه‏ای به وسیله هانی بن هانی و سعید بن عبد الله برای اهالی کوفه فرستادند.مضمون نامه چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، نامه‏ای است از حسین بن علی ع به گروه بسیار مؤمنین و مسلمین .اما بعد، نامه‏های شما را آخرین فرستادگان شما یعنی هانی و سعید برای من آوردند.آنچه که برای من شرح داده و یادآور شده‏اید دریافتم.سخن اکثریت شما این بود که: برای ما امام و پیشوایی نیست و گفته‏اید که به سوی شما حرکت کنم، و به این وسیله خداوند ما را بر حق و هدایت گرد آورد، و من هم اکنون برادر و پسر عمو و کسی که در خاندانم مورد اطمینان بوده، یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل می‏دارم.چنانچه وی در گزارش خود اطلاع دهد که اکثریت مردم و افراد آگاه و صاحب نظر بر آنچه که در نامه‏های شما آمده و فرستادگان شما گفته‏اند مطابق باشد، انشاء الله تعالی به زودی به نزد شما خواهم آمد.به جان خودم سوگند، امام و پیشوا کسی است که در میان مردم به کتاب خدا حکم کند و رفتارش توأم با عدل و داد باشد.از دین حق پیروی، و خود را در آنچه مربوط به خدا و رضای اوست نگهداری کند.و السلام.

پس امام حسین ع مسلم بن عقیل را خواستند و به گفته بعضی نامه‏ای در پاسخ نامه‏های کوفیان نوشتند و او را همراه با قیس بن مسهر صیداوی و دو نفر دیگر رهسپار کوفه ساختند.امام ع وی را به تقوی و پوشیده داشتن امر خود و عطوفت و مهربانی با مردم توصیه فرمود، و به وی گفت: چنانچه مردم را مشاهده کند که گرد آمده و هماهنگ هستند به زودی به آن حضرت اطلاع دهد.پس مسلم که رحمت خدا بر او باد به راه افتاد، ابتدا به مدینه رفت و دو نفر راهنما برای خود انتخاب کرد و راه کوفه را در پیش گرفت.آن دو مسلم را از بیراهه بردند و راه را گم کردند.تشنگی شدیدی بر آنان غلبه کرد و از ادامه راه بازماندند.پس از آنکه راه را پیدا کردند با اشاره علایم راه را به مسلم نشان دادند و خود در اثر تشنگی جان سپردند .مسلم پس از پیمودن راه به محلی که معروف به مضیق بوده و آب فراوانی داشت که قبیله بنی کلب از آن سیراب می‏شدند، رسید و نامه‏ای به امام نوشت و به وسیله قیس بن مسهر ارسال داشت.متن نامه چنین بود: اما بعد، من از مدینه با دو تن راهنما به کوفه رهسپار شدم.آن دو از راه کناره گرفته و راه را گم کردند.تشنگی بر ایشان سخت شد.دیری نپایید که از دنیا برفتند.ما به راه خود ادامه دادیم، تا آنگاه که به آب رسیدیم جز رمقی مختصر برای ما نمانده بود و این آب در دره خبث است و به نام مضیق خوانده می‏شود و من این راه را به واسطه این جریان به فال بد گرفتم از این رو چنانچه اجازه دهید مرا از رفتن بدین سفر معذور دارید، و دیگری را به جای من بفرستید.و السلام.

امام حسین ع در پاسخ او نوشت: اما بعد، من از آن بیم دارم که چیزی جز ترس نباشد که تو را وادار به استعفا کرده است.پس اندیشه مکن و همان راهی که تو را فرستاده‏ام در پیش گیر.همین که مسلم نامه حضرت را خواند گفت: من هرگز از جان خود بیمناک نیستم.پس بیدرنگ راه کوفه را در پیش گرفت.در میان راه به محلی رسید که آب فراوانی داشت و نزدیک قبیله طی بود.سپس از آنجا نیز گذشت مردی را دید که مشغول تیراندازی است و آهویی را شکار کرده است.مسلم رو کرد به او و گفت: امیدوارم انشاء الله تو نیز با ما هماهنگ شوی تا دشمن را از پای درآوریم.سرانجام وارد کوفه شد، و در خانه مختار اقامت کرد.مردم دسته دسته به دیدن او آمدند، همین که گروهی در آنجا فراهم شدند، مسلم نامه حسین بن علی ع را بر ایشان خواند و آنان گریستند و با او بیعت کردند.سرانجام تعداد کسانی که با وی بیعت کردند به هیجده هزار نفر رسید.مسلم بیدرنگ نامه‏ای به امام ع نوشت: رهبر یک گروه هرگز به همراهان خود دروغ نمی‏گوید.اکثر مردم کوفه با شما دست بیعت داده‏اند.و هیجده هزار نفر تا کنون بیعت خود را اعلام کرده‏اند.با وصول این نامه هر چه زودتر به طرف کوفه حرکت فرمایید .و السلام.

مردم همچنان به خانه مسلم رفت و آمد می‏کردند تا آنجا که محل اقامت او آشکار گردید.نعمان بن بشیر که از طرف معاویه فرماندار کوفه بود، و یزید نیز او را بر همان منصب به جای نهاده بود از این امر آگاه شد. (نعمان که از اصحاب رسول الله ص بود در نبرد صفین با معاویه همراه شده و در ردیف پیروان او درآمد.اما سرانجام در فتنه ابن زبیر اهالی حمص وی را به قتل رساندند.در حالی که خود والی این شهر بود).

پس نعمان بر منبر رفت و خطاب به مردم گفت: از فتنه و آشوب بر حذر باشید.در این اثنا عبد الله بن مسلم بن سعید حضرمی هم پیمان بنی امیه از جای برخاست و با تندی به نعمان گفت: کار ناروایی مرتکب شده‏ای و آنچه تو در این مورد می‏پنداری سخن کسانی است که از روی ضعف و ناتوانی می‏گویند.نعمان به او گفت: چنانچه من در اطاعت و پیروی از خدا ناتوان باشم بهتر از آن است که در موضع قدرت باشم، اما در برابر خداوند به گناه و معصیت آلوده گردم.این را بگفت و از منبر به زیر آمد.آنگاه عبد الله بن مسلم ضمن نامه‏ای، ورود مسلم به شهر کوفه و بیعت مردم را با او برای یزید گزارش کرد.و در نامه خود به وی اطلاع داد و گفت: چنانچه بخواهی کوفه در فرمان تو باشد، مرد نیرومندی را به طرف کوفه روانه ساز تا فرمان تو را به انجام رساند، و مانند خودت درباره دشمنت رفتار کند.زیرا که نعمان بن بشیر مردی ضعیف و ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می‏زند.

پس از او عمارة بن ولید بن عقبه و عمر بن سعد نیز شبیه به نامه عبد الله بن مسلم برای یزید ارسال داشتند.همین که نامه‏ها به یزید رسید، وی سرجون رومی غلام معاویه را خواست . (هر چند که این فرد از خدمتگذاران معاویه بود، اما در زمان حیات معاویه بر او چیرگی داشت) پس یزید به وی گفت: درباره والی کوفه رأی تو چیست؟ یزید در آن هنگام بر عبید الله بن زیاد که حاکم بصره بود خشمناک شد.معاویه پیش از مرگ خود با صدور حکمی فرمانداری کوفه را نیز به وی سپرده بود اما پیش از آن که این حکم به دست وی برسد، معاویه خود به هلاکت رسیده بود.در اینجا سرجون به یزید گفت:

چنانچه معاویه زنده بود و در این مورد رأی می‏داد آن را می‏پذیرفتی؟ یزید گفت: آری، سرجون حکم فرمانداری عبید الله بن زیاد را برای کوفه به یزید نشان داد.بدین ترتیب یزید حکومت بصره و کوفه را به عبید الله واگذار کرد، و ضمن نامه‏ای که به وسیله مسلم بن عمر و باهلی برای عبید الله فرستاد به وی گوشزد کرد و گفت: پیروان من از کوفه به من اطلاع داده‏اند که مسلم بن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده تا در میان مسلمانان ایجاد اختلاف کند.از این رو با خواندن این نامه به طرف کوفه حرکت کن، و به هر طریق که می‏دانی در جستجوی او باش تا بر او دست یابی.پس او را در بند کن، یا به قتل رسان و یا از شهر بیرونش کن.و السلام.

مسلم بن عمرو به راه افتاده تا در بصره به عبید الله رسید.عبید الله بی درنگ دستور داد توشه سفر بردارند و آماده حرکت شوند فردای آن روز به جانب کوفه روان شدند.

سیره معصومان، ج 4

دوشنبه 13/8/1392 - 7:9
سخنان ماندگار

• راه حسین، کوتاهترین راه رسیدن به بهشت است. 
• خون جاری عاشورا، تا ابدیت در رگ و ریشه آزادگی جاری است. 
• حسین، میزان سنجش صداقت آدمی است و قبول ولایت حسین، براتِ آزادی انسان از جهنم پلیدیهاست. 
• عاشورا، عاشقانه ای آرام در قلب واقعه کربلاست. 
• حسین، زیباترین نامی است که در شناسنامه بشر نوشته اند. 
• عاشورا، صحنه نمایش فراگیر و فشرده تمامیت کارزار خوبی و بدی است. 
• عاشورا، عرضه اثبات ظفرمندی انسان خداگونه بر سپاه ابلیس است. 
• حسین، تفسیر بعثت، ترجمان نبوت و معنای امامت است. 
• عاشورا، تداوم رسالت انسان در پهنه خلقت است. 
• عاشورا، شراره عشق حق است که بر جان عاشقان حسین فرو می ریزد. 
• ای خدا! جوششِ چشمه های عاشورا را در قلب ما جاری کن، و دل های ما را از زلال مهرش سیراب گردان. 
• محرم، ماه محرم شدن در پیشگاهِ خدا و مَحرم شدن، با حسینیان است. 
• عاشورا، انفجاری از نور بود و تابشی از حق، که بر اندیشه ها تجسم کرد. 
• عاشورا، قرارگاه عشق است و پناهگاه عاشقان. کیست که از این معبر عبور كند و قرار و پناه نگیرد؟ 
• عاشورا، تکلیف است و عاشورایی شدن عمل به تکلیف. 
• هیچ نقطه ای در هویت هستی نیست که از حرکت و شعر و شعور عاشورایی خالی باشد. 
• عاشورا، از جاذبه ها دل کندن و به جذبه دوست رسیدن است. 
• محرم، ماه تجدید حیات بشریت است. 
• عاشورا یک نیم روز بیش نیست که در آن، شهادت به روشنی بر سر تکلیف خویش ایستاده است. 
• شهادت، طرحِ کربلاست و اسارت، شرح آن! 
• این شمعِ وجودِ حسین است که محفلِ محرم را پیوسته روشن نگاه می دارد. 
• حسین، نام آورترین نام و نامدارترین سردار بر چکاد روشنی هاست. 



• حسین، تندیس ایمان و عشق الهی است. 
• عاشورا، مجمعِ عمومی حماسه سازان هستی است. 
• حسین(علیه السلام) ، آرزوی جویندگان و آبروی یابندگان است. 
• محرم، حریم حرم خدا و حرمت سنت حسین(علیه السلام) است. 
• کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر پیکر زمین نشسته، و رساترین فریادی است که در دهلیز تاریخ پیچیده است. 
• نخل ها، از سنگینی داغ تبار علی(علیه السلام) خمیده اند. 
• حسین(علیه السلام) ، حماسی ترین شاهنامه جهان است. 
• عاشورا، بغضِ گریه را می شکند و جام سینه را از خون لبریز می کند. 
• محرم، ماه آمیختگی با حسین و آموختگی از حسین است. 
• محرم، تنها ماهی است که در تقویم ها با سرانگشت خونین ورق می خورد. 
• تاسوعا، مقدمه جان‌فشانی و عاشورا، سرفصل دلباختگی در محضر حسین(علیه السلام) است. 
• برای شناخت و معرفت حسین(علیه السلام) ، باید از مرزِ تاسوعا و عاشورا گذشت. 
• حادثه عاشورا، کمر تاریخ را شکست و ماندگارترین باور را بر پهنه زمان نگاشت. 
• در نهمین منزل از ماه عاشقی، سیل اشک را به میهمانی خون دلِ دهمین منزل فرا می خوانیم. 
• کربلا چرا تشنه ای؟ این اشک زلال و شیرین نسل هاست که قطره قطره بر پهنای گونه دلت می بارد. 
• محرم، سیاه پوش لحظه های عاشوراست. 
• نام حسین(علیه السلام) را مشعل راهمان می کنیم تا در بیراهه های پرپیچ و خم گمراهی، گم نشویم. 
• خون حسین(علیه السلام) و یارانش، قبله نمای کمال و سعادت است. 
• امروز، درِ بوستان‏سراىِ عاشورا، با مقتل‏خوانىِ گریه گشوده مى‏شود؛ پس «اى اشك‏ها بریزید». 
• آسمان نینوا، در محضر این همه خون، از وسعت آبىِ خویش شرمسار است. 
• عاشورا، جاده‏اى پر عبور براى عاشقانه‏هاى جگرسوزِ آب است. 
• امروز، دل‏ها در حُسن‏ ختام زیارت عاشورا، سجده سجده در خون افتاده‏ اند. 
• نگاه كن؛ حنجره قتلگاه، روبه‏روى آتش بوسه‏ها چه پاسخى دارد: «این كشته فتاده به هامون حسین توست». 
• قدم به قدم، صداى «یا حسین» در كربلا كاشته شده است؛ مراقب باشیم روىِ حُرمت لاله‏ها پا نگذاریم! 
• پررنگ‏تر از خون، حدیثى در عاشورا نوشته نشده است كه دل‏هاى كربلایى آن را بخوانند. 
• عطر تربت كربلا بر دوش قلم‏هاى عاشورایى نشسته است تا بنویسند: لبیك یا حسین! 
• عاشورا، صحن مطهرى بود كه اذن دخول آن، خون عباس(علیه السلام) است و توسل به باب الحوائج، كلید ارتباط با فلسفه عاشورا. 
• عاشورا، تولد دوباره حیات آدمیّت و حماسه جاودان عشق و تجلّی زیبای توحید است. 
• عاشورا، نقطه اوج ادای امانت انسان است. عاشورا، نمایش قدرتِ روح در کوران حوادث و نشانه آرامش در توفان بلاهاست. 
• عاشورا، تجلی‏گاه آرامش و اطمینان نفوس مطمئنه است، مشعل فروزانِ معرفت، فرا روی انسان‏ها است. 



• عاشورا، آینه‏ای است که تمامی مفاهیم انسانی را با ابعاد حقیقی‏اش در خود متجلّی ساخته است. 
• عاشورا، رستاخیزی است که پرده از چهره همه زشتی‏ها می‏کشد و پلیدان را رسوا می‏سازد. 
• عاشورا، گلستانی است با سَروْهای سرخ شهادت و نخل‏های ارغوانی ایثار و خون، و دانشگاهی است که هر سالک الی اللّه‏ باید آن را ببیند. 
• عاشورا، طراوت جاودانه روح انسان، تجلّی یاد خدا، و جدا کننده نور و ظلمت از هم است. 
• آری! از آن زمان که فریاد سرخ خون از گلوی عاشورا برخاست، پژواکی در قله‏های بلند اعصار و قرون در افتاد که تا آن سوی مرز ابدیّت طنین افکند و در سینه سوزان عاشقان ایثار و شهادت جاودانه شد. 
• حنجره ها را بگشایید و نفس ها را فریاد کنید، تا سکوت کفر، عاشورا را در خود نبلعد. 
• در کربلا، بهترین مسافران در بهترین مسافرتها، شهادت را به بهای حق دریافتند. 
• بار حسرت عطش خاندان رسول، اکنون نیز در میان سینه فرات می جوشد و بی تابش میکند. 
• چشم حق بین و گوش حق شنو و قلب روشن، توشه عاشوراییان است. 
• عاشورا، مبدئی دوباره برای جان گرفتن اسلام است. 
• تاریخ عاشورا، مسلمانان واقعی را معرفی کرد و نقاب از چهره ها برداشت. 
• نهضت عاشورا، سیرابی حقیقت و پاسداری از امر به معروف و نهی از منکر است. 
• عاشورا کشتاری خونین نیست، بلکه حقیقتی راستین برای جهانیان است. 
• آن‌گاه که سرور جوانان اهل بهشت را کشتند، غم بر دل انسان تا ابد لانه کرد. 
• عاشورا، منشوری است که با براده های آفتاب حسین(علیه السلام) ، عالم را سیراب می کند. 
• ظهر عاشورا، میعادگاه ملاقات خداوند با سالار شهیدان(علیه السلام) است. 
• روز عاشورا، وداع پرسوز و گدازترین خواهر، با عزیزترین برادر تاریخ است. 
• عاشورا، یادآور مردان غیوری است كه امر به معروف و نهی از منكر را ارج نهادند. 
• مهم‌ترین درسی كه عاشورا به جوانان می‌آموزد، پایداری است؛ پایداری در برابر ستم طاغوت‌ها. 
• عاشورا تا اربعین، یادآور چهل روز خون بارش آسمان، از داغ مصیبت حسین(علیه السلام) است. 
• نهضت عاشورا، پایه‌گذار تمامی نهضت‌های بر حق روزگاران است. 
• عاشورا، یادآور این شعار زیباست: خون بر شمشیر پیروز است. 
• عاشورا، صحنه پیكار تمامی ایمان در برابر تمامی كفر است. 
• عاشورا، یادآور جوان مردانی است كه تاریخ سال‌ها بعد این جوانان را در دفاع مقدس دوباره به چشم دید. 
• روز عاشورا، روز به بار نشستن «خون» در سوگ پرپر شدن گل های محمدی است. 
• روز عاشورا، روز استقامت در دین، به بلندای «صراط مستقیم» است. 
• روز عاشورا، روز تماشای چگونه مردن برای آموختن چگونه زیستن است. 
• روز عاشورا، روز مُحرِم شدن در حرم مُحرَّم است! 
• روز عاشورا، روز عاشورایی شدن حق جویان و حق طلبان است. 
• روز عاشورا، روز انجام بزرگترین مسئولیت «آدم» در دشوارترین شرایط است. 
• روز عاشورا، روز دادن آنچه هست برای ایجاد آنچه باید باشد. 
• روز عاشورا، روز پایداری و وفاداری در عصر غروب دین در روزگار بی تفاوتی-هاست! 
• روز عاشورا، روز متفرق شدن دنیاطلبان و زرخواهان از محضر رهبر است. 
• روز عاشورا، روز یادگیری رسم دین‌داری و آیین وفاداری است. 
• روز عاشورا، روز هجرت آگاهانه و جانبازی عاشقانه در راه دوست است. 
• روز عاشورا، روز انتخاب شهادت در عصر زندگی حاکمان جور است.
دوشنبه 13/8/1392 - 7:7
لطیفه و پیامک

  

 

تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست
از قیام تو پیام تو عیان است هنوزهمه ماه است محرم، همه جا کرب و بلاست
در جهان موج جهاد تو روان است هنوز

 

 

امشب رقیه فهمید بابا دو بخش دارد
بخشی به روی نیزه ٬ بخشی به خاک صحرا

 

 

از فضل خودت شبی زبانم دادی
ساقی شدی و طبع روانم دادیگفتم که چه باید بنویسم از عشق
دستان بریده را نشانم دادی

 

 

امشب وقوع مرگ تو را جار می‌زنند
رخسار ماه را غم و زنگار می‌زنند

 

 

نوزادها برای علی اصغرت هنوز
با اولین تنفس خود زار می‌زنند

 

 

حـتی خـدا مـیان حسـینیهء غمـش
سوگند خورده است به ماه محرمش

 

 

شبهای قدر محترم و با فضیلت اند
امّـا نمی رسند به شبهای مـاتمش

 

 

ارباب صدای قدمت می آید
هنگامه اوج ماتمت می آید

 

 

خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما
باز نام تو شده زینت هر محفل ما

 

 

جز غم عشق تو ما را نبود سودایی
عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما

 

 

برای باغبان یاس آفریدند
علی را أشجع الناس آفریدند

 

 

وفا داری و مردی و شجاعت
یکی کردند و عباس آفریدند

 

 

دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دستبخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست

 

 

آموخته ایم از تو وفاداری را
خون تو نوشت معنی یاری راای کاش که آب کربلا می آموخت
آن روز زچشمت آبرو داری را …

 

 

گویند "می" نمی شود از راه گوش خورد!
من "یا حسین" می شنوم مست می شوم

 

 

پیر همه بود اگرچه او کودک بود
صبرش ز غریبی پدر اندک بودمی کرد به نی اشاره می گفت رباب
ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود

 

 

اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد

 

 

خورشید که در میان خون، پرپر زد
آن ماه، کنار خیمه‌ها، بر سر زد

 

 

فرمود که مرگ سرخ از ذلت به
آن حنجره‌ای که بوسه بر خنجر زد

 

 

با یاد کشتگانش، آیینه خانه ای ساخت
آیینه دار او بود ، آیینه چید عباس

 

 

از نسل پختگان بود، خامی نکرد، باری
چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس

 

 

ما سینه زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیه به ارباب نمودیم

 

 

از عمق درون ناله و فریاد نمودیم
با سینه زدن زلزله ایجاد نمودیم

 

 

و داعی با سر و جان کرده اینک
ملائک را هراسان کرده اینک

 

 

الا ، اهل حرم بیرون بییید
حسین آهنگ میدان کرده اینک

 

 

بی حسین بن علی احساس پیری می کنم
نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم

 

 

گفت سائل از چه رو محکم به سینه می زنی؟
گفتم از آینه ی دل گردگیری می کنم

 

 

خلائق خاک بر سر جملگی زاری کنید
محرم ماه خون آمد عزاداری کنید
ز خاک نینوا فریاد می خیزد چنین 
حسینم یار می خواهد، وفاداری کنید

 

 

بازدلم غم گرفت دوباره ماتم گرفت 
ماه محرم آمد تمام عالم گرفت 
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود 
دلها همه آماده ی پرواز شود 
با بوی محرم الحرام تو حسین 
ایام عزا و غصه آغاز شود 
 
سلام من به محرم, محرم گل زهرا 
به لطمه های ملائک, به ماتم گل زهرا 
 
بر سینه ی من نوشته بین الحرمین 
نصف قلبم با ابالفضل،نصف دیگر با حسین 
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم 
بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم 
فردا که کسی را به کسی کاری نیست 
دامان حسین اگر نگیرم چه کنم 
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم 
از تو و طفلان تو یاری کنیم 
کاش ما هم کربلایی می شدیم 
در رکاب تو فدایی می شدیم 

باز محرم رسید، ماه عزای حسین 
سینه‌ی ما می‌شود، كرب و بلای حسین 
كاش كه تركم شود غفلت و جرم و گناه 
تا كه بگیرم صفا، من ز صفای حسین 
محرم آمد و ماه عزا شد 
مه جانبازی خون خدا شد 
جوانمردان عالم را بگویید 
دوباره شور عاشوار به پا شد 
 
آبروی حسین به كهكشان می ارزد 
یك موی حسین بر دو جهان می ارزد 
گفتم كه بگو بهشت را قیمت چیست 
گفتا كه حسین بیش از آن می ارزد 
ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد 
بر دل فاطمه داغ عالم شد 
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ 
آهی كشیدوگفت:كه ماه محرم است 
گفتم: كه چیست محرم؟ 
باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است 
با آب طلا نام حسین قاب کنید 
با نام حسین یادی از آب کنید 
خواهید مه سربلند و جاوید شوید 
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید 
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد 
عالم همه قطره اند و دریاست حسین 
خوبان همه بنده اند و مولاست حسین 
عزاداریتان مقبول 
در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند 
در دل هر عاشقی عباس مأوا می کند 
هر کسی خواهد رود در مکتب عشق حسین 
ثبت نامش را فقط عباس امضا می کند 
قیامت بی حسین غوغا ندارد 
شفاعت بی حسین معنا ندارد 
حسینی باش كه در محشر نگویند 
چرا پرونده ات امضاء ندارد 
 
کاش بودیم آن زمان کاری کنیم 
از تو و طفلان تو یاری کنیم 
کاش ما هم کربلایی می شدیم 
در رکاب تو فدایی می شدیم 
اردوی محرم به دلم خیمه به پا كرد 
دل را حرم و بارگه خون خدا كرد 
برای باغبان یاس آفریدند 
علی را أشجع الناس آفریدند 
وفا داری و مردی و شجاعت 
یکی کردند و عباس آفریدند 
 
به یكتایی ، قسم یكتاست عباس 
به مردی شهره دنیاست عباس 
اگر چه زاده‌ ام‌البنین است 
ولیكن مادرش زهراست عباس 
 
عالم همه محو گل رخسار حسین است 
ذرات جهان درعجب از کار حسین است 
دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش 
یعنی که خدای تو عزادار حسین است 
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین 
مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین 
هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو 
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین 
السلام ای وادی کرببلا 
السلام ای سرزمین پر بلا 
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن 
السلام ای کشته های بی کفن 
همواره تجّسم قیام است حسین (ع) 
در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع) 
در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز 
دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع) 
الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع) 
هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع) 
یعنی که تأملی کنید ای یاران ! 
آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟ 
بر نیزه ، سری به نینوا مانده هنوز 
خورشید ، فرا ز نیزه‌ها مانده هنوز 
در باغ سپیده ، بوته بوته گل خون 
از رونق دشت کربلا مانده هنوز 
عطری كه از حوالی پرچم وزیده است 
ما را به سمت مجلس آقا كشیده است 
از صحن هر حسینیه تا صحن كربلا 
صد كوچه بازكنید محرم رسیده است 
کربلا دارالنعیم زینب است 
کعبه خود تحت حریم زینب است 
عمر زینب فخر مولا بود و بس 
او به زهرا المثنی بود و بس

 


دوشنبه 13/8/1392 - 7:6
اهل بیت

یاران شیدای حسینی
 میهمان غریب کوفه/شرح حالی بر زندگانی مسلم ابن عقیل +اینفو گرافی و تصویر سازی

عاشورا نه فقط روزی برای عزاداری است بلکه فرهنگی است که با تدبر و مطالعه بیشتر در زوایای آن می توان زمینه ساز حرکت های عمیقی بود. در این بخش قصد داریم در روزهای عزاداری محرم و صفر به ذکر یکی از شهدای گرانقدر کربلا بپردازیم.

مسلم‏ بن عقیل، برادر زاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین‏ بن على (ع) بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود.مسلم به افتخار دامادى امیرالمومنین علی علیه السلام نایل شد و با یكى از دختران امام به نام "رقیه" ازدواج كرد. این وصلت‏ بر میزان فضیلت هایش افزود و او را بیشتر در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.


درجنگ صفین، وقتى كه امیرالمؤمنین(ع) لشگر خود را صف‏آرایى مى كرد، امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله ‏بن جعفر و مسلم‏ بن عقیل را بر جناح راست‏ سپاه، مامور كرد.


مسلم، در دوران خلافت حضرت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس  ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت ‏دو فرزندش، حسنین -علیهما السلام تجسم پیدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر این آستان فدا كرد.


در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سخت‏ ترین دوره ‏هاى تاریخ اسلام نسبت ‏به پیروان اهل‏ بیت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن علیه السلام محسوب مى‏ شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامت‏ به حسین‏ بن على(ع) رسید تا مرگ معاویه كه یك دوره ده ساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسین(ع) مى ‏بینیم.
مسلم‏ بن عقیل دست از محبت و ولایت و حمایت امام زمان خویش -حسین ‏بن على(ع)- بر نداشت تا این كه به عنوان پیشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسید و افتخار اولین شهید كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولین شهید از اصحاب امام حسین بود.
در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقیل به شهادت رسیدند و دو فرزند دیگر در كربلا به اسارت نیروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحویل «ابن‏زیاد» دادند. نزدیك به یك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسیدند.


مسلم در کوفه


مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیت هاى برجسته و چهره ‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‏بیت ‏بودند. از این رو نامه ‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏ هاى معروف شیعه در كوفه و بصره به امام حسین(ع) نوشتند، كه تعداد این نامه‏ ها به هزاران مى‏ رسید. كوفیان،گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏ هایى همراه آنان ارسال كردند.
حضرت حسین‏بن على(ع) مناسب ترین فرد براى این ماموریت محرمانه را «مسلم‏بن عقیل‏» دید، كه هم آگاهى سیاسى و درایت كافى داشت و هم تقوا و دیانت و هم خویشاوند نزدیك امام بود. به نمایندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمویم (مسلم) را با شما به كوفه مى‏ فرستم، اگر مردم با او بیعت كردند;من نیز خواهم آمد.
مسلم به همراه نامه امام به کوفه آمده بود.در گوشهاى كوفیان پیچید كه مسلم، افسر جانباز و پیشاهنگ این نهضت پیام انقلاب عدل را با خویش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند
با وجود این همه بیعتگران‏ جان بر كف و انقلابی هاى آماده براى هرگونه فداكارى در راه حمایت‏ حسین(ع) و بر انداختن حكومت ‏یزید، مسلم‏ بن عقیل، طى نام ه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد.
والى كوفه «نعمان بن بشیر» بود كه از جانب معاویه و پس از او از سوى یزید به این سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏ مردم كوفه، پیرامون مسلم و بیعت‏ با او آگاه شد، در یك سخنرانى مردم را تهدید كرد و آنها را از رفت‏ وآمد پیش مسلم‏ بن عقیل و شنیدن حرف هایش نهى كرد; اما انقلابیون كوفه كه دل به مهر حسین(ع) سپرده و دست‏ بیعت ‏با نماینده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهدیدآمیز او ارزشى قائل نشدند
عبدالله حضرمى ،طى نامه‏اى به یزید گفت اگر به كوفه نیاز دارى، مرد نیرومندى براى سركوبى شورشیان و اجراى فرمانت ‏بفرست، چرا كه نعمان‏ بن بشیر، مردى ناتوان است‏ یا خود را ضعیف مى‏ نمایاند. یزید هم براى حفظ سلطه و حاكمیت ‏بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. ابن زیاد،با اجازه و اختیارهاى نامحدودى براى قلع ‏وقمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفیانه و با قیافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملیاتى شبیه كودتا به دست گرفت.


مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه یاد شد، پیش آمد. از آن جا كه ابن‏ زیاد، براى سركوبى انقلابی ها به دنبال رهبر این نهضت; یعنى مسلم مى‏ گشت، مسلم مى‏ بایست جاى امن تر و مطمئن ترى انتخاب كند. این بود كه مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.
یكى از وقایع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏ زیاد» است كه انجام نشد.معقل كه از سرسپردگان‏ حكومت‏ بود، با دریافت ‏سه ‏هزار درهم، ماموریت ‏یافت كه به عنوان یك هوادار مسلم و طرفدار نهضت ‏با طرفداران مسلم تماس بگیرد و به عنوان یك انقلابى،كه مى‏ خواهد این پول ها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحویل دهد، كم‏كم به پیش مسلم راه یافته و از خانه او و تشكیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه كرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد.  به تدریج و با سیاست خاصی با مسلم دیدار کرد و گزارشات آن را به ابن زیاد می رساند.


والى كوفه به فكر دستگیرى هانى افتاد تا از این طریق به مسلم هم دسترسى پیدا كند، زیرا مى‏ دانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏ بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى كه در اختیار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس باید با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بین او و مسلم جدایى بیفتد. وقتی هانی با معقل در دربار ابن زیاد روبرو شد و فهمید که وی جاسوس عبید الله بوده است. عبید الله هانی را به زندان انداخت.


مسلم، در این اوضاع وخیم همراه نیروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ایمان به خدا و حقانیت راه و جهاد خویش دلاورانه مى‏ جنگید. مسلم،آن روز، كربلایى در درون كوفه به وجود آورد! تعدادى از یارانش به شهادت رسیدند و خود نیز پس از آن همه درگیرى و جنگ،مجروح شده بود. 31 آن روز به پایان رسید. سختى مبارزه، عده ‏اى را به خانه‏ هاى خود كشاند. تهدیدهاى حكومت، عده ‏اى دیگر را از میدان جهاد و تعهدات «بیعت‏» به خانه و زندگى آسوده كشاند. تبلیغات گسترده هم در روحیه عده ‏اى دیگر تزلزل و ضعف پدید آورد. در نتیجه، شب هنگام، مسلم‏ بن عقیل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏ نفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بیرون آمد،حتى یك نفر هم همراهش نبود كه او را به جایى راهنمایى كند.

روی تصویر کلیک کنید


مسلم براى یافتن خانه ‏اى كه شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در كوچه ‏ها غریبانه مى‏ گشت و نمى ‏دانست‏ به كجا مى ‏رود. زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏ اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، اما این غریب را نمى ‏شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست....


زن آب آورد. مسلم نوشید. تنها مرد کوفه این پیرزن بود که مسلم را امان داد. آن شب مسلم به عبادت و تهجد می پرداخت و فقط لحظاتی از شب را چشم بر هم بست. فرزند طوعه وقتی سحرگاه مسلم را درخانه یافت نیروهای حکومتی را به طمع دریافت جایزه به منزلش آورد و مسلم پس از نبردی دلاولانه و شجاعانه با ضمانت امان نامه از دشمن صلح کرد و به نبرد ادامه نداد. اما امان نامه ای در کار نبود. مسلم دستگیر شد و به کاخ عبید الله آمد. عبید الله گفت تو کشته می شوی. مسلم از حاضران، عمر سعد را براى وصیت انتخاب كرد. سه موضوع را در وصیت هاى خود،مطرح كرد: «قرض هایم را در كوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاك بسپار! كسى را پیش حسین‏بن على(ع) بفرست تا به كوفه نیاید».


ولى عمر سعد كه خبث و خیانت‏ با وجودش آمیخته بود، در همان مجلس، خیانت كرد و وصیت هاى سه‏ گانه مسلم را، براى ابن ‏زیاد،فاش ساخت و در واقع، ماهیت پلید خود را آشكار نمود.
مسلم را به بالای دار الاماره بردند و بدنش را از بالای دارالاماره به پایین انداختند.

حوادث پس از شهادت مسلم


قاتل مسلم پس از آن جنایت، پایین آمد و پیش ابن‏ زیاد رفت. ابن‏ زیاد پرسید: وقتى كه مسلم را از پله‏ هاى قصر، به بالا مى‏ بردید چه عكس ‏العملى داشت و چه مى‏گفت؟
گفت: خدا را مرتب، تسبیح مى‏ گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏ طلبید....
وقتى پیكر مطهر آن شهید را از فراز دارالاماره به پایین و به میان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بكشند. و.... چنان كردند، تا آن كه بدن بى ‏سر را برده و به دار كشیدند.
پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند.
هانى در زندان بود. دست هایش را از پشت ‏بسته بودند كه براى كشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبیله مذحج را به یارى مى ‏طلبید، ولى كسى او را یارى نكرد. با قدرت،دست ‏خود را كشید و از بند،بیرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏ گشت كه به دست گرفته و بر آنان حمله كند،كه ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محكم از عقب بستند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن،جدا كردند.
هانى، در زیر ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت ‏به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!»


آن فرومایگان،بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه‏ ها و گذرها بر خاك كشیدند. خبر این بى‏ حرمتى به مذحجیان رسید. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن ‏زیاد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بى ‏سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشید به خاك سپرده شد و در روز نهم ذیحجه،كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.


سخنان امام حسین(ع) پس از شهادت آن بزرگان،نشانه موقعیت والا و وظیفه ‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم،فرمود:
خدا مسلم را رحمت كند كه او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تكلیفش را ادا نمود و آنچه كه به دوش ماست مانده است.


امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خویش هم داد و دختر كوچك مسلم‏ بن عقیل را طلبید و دست محبت‏ بر سرش كشید. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود:
من به جاى پدرت... دختر گریست، زنان گریستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد. پس از شهادت اینان وقتى بعضى از رهگذران كه از اوضاع كوفه به امام گزارش مى دادند و از آن حضرت مى‏ خواستند كه برگردد و به كوفه نرود، امام جواب مى‏داد: «بعد از آنان در زندگى خیرى نیست.» و به همه مى ‏فهماند كه تصمیم به رفتن دارد.

کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
 
گرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
 
من نمی خواستم علّت دلواپسی
معجر زینب کبری شوم انگار شدم
 
من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم
 
من در این خانه تو در خانه خولی ، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
 
کاش می شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر ، پیرهنی برداری

 

منابع:
1-ابن شهر آشوب،مناقب آل‏ابى طالب، چهار جلد، انتشارات علامه، تهران.
2-ابن اثیر، الكامل، انتشارات دار صادر، بیروت 1396ق.
3-ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ترجمه رسولى محلاتى، انتشارات صدوق، قمر 1390
4-خوارزمى، مقتل الحسین(ع)، مكتبة المفید، قم 1383.
5-السماوى، محمد، ابصار العین فى انصار الحسین، مكتبة بصیرتى، قم.
6-قمى، شیخ عباس، منتهى الامال، انتشارات جاویدان، تهران.
7-قمى، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، انتشارات اسلامیه، تهران 1374.
8- مفید، ابوعبدالله، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، دو جلد، كنگره شیخ مفید، قم 1413 ق.
9-طبرى، محمدبن جریر ، تاریخ طبرى، شش جلد، انتشارات لیدن.
10-المقرم، عبدالرزاق، الشهید مسلم بن عقیل، بى‏تا، بى‏نا.
11-المقرم، مقتل الحسین(ع)، مكتبة بصیرتى، قم 1367.
12-مجلسى، محمد باقر،بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت‏1403.

منبع :فرهنگ نیوز

دوشنبه 13/8/1392 - 7:4
اهل بیت

فتح خون

فصل اول: آغاز هجرت عظیم

راوی

 در سنه چهل و نهم هجرت، ‌هنگام شهادت امام حسن مجتبی، ‌دیگر رویای صادقه پیامبر صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی كرسی خلافت انسان كامل، اریكه ای بود كه بوزینگان بر آن بالا و پایین می رفتند. روز بعثت به شام هزار ماهه سلطنت بنی امیه پایان می گرفت و غشوه تاریك شب، پهنه ای بود تا نور اختران امامت را ظاهر كند، و این است رسم جهان : روز به شب می رسد و شب به روز. آه از سرخی شفقی كه روز را به شب می رساند !

بخوان قل اعوذ برب الفلق، كه این سرخی ازخون فرزند رسول خدا، حسین بن علی رنگ گرفته است و امام حسن مجتبی نیز با زهری به شهادت رسید كه از انبان دغل بازی معاویة بن ابوسفیان بیرون آمده بود، اگر چه به دست «جعده» دختر «اشعث بی قیس»

آه از سرخی شفقی كه روز را به شب می رساند وآه از دهر آنگاه كه بر مراد سِفلگان می چرخد !

نیم قرنی بیش از حجة الوداع نگذشته است و هستند هنوز ده ها تن از صحابه ای كه در غدیر خم دست علی را در دست پیامبر خدا دیده اند و سخن او را شنیده، كه: من كنت مولاه فهذا علی مولاه ...

اما چشمه ها كور شده اند و آینه ها راغبار گرفته است. بادهای مسموم نهال ها را شكسته اند وشكوفه ها را فروریخته اند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشه زار گسترده اند. آفتاب، محجوب ابرهای سیاه است وآن دود سنگینی كه آسمان را از چشم زمین پوشانده ... و دشت ،‌جولانگاه گرگ های گرسنه ای است كه رمه را بی چوپان یافته اند. عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است ... یعنی باطن قبله را در امام پیداكن ! اما ظاهرگرایان از كعبه نیز تنها سنگهایش را می پرستند . تمامیت دین به امامت است ، اما امام تنها مانده و فرزندان امیه از كرسی خلافت انسان كامل تختی برای پادشاهی خود ساخته اند .نیم قرنی بیش از حجة‌الوداع و شهادت آخرین رسول خدا نگذشته ، آتش جاهلیت كه د رزیر خاكستر ظواهر پنهان مانده بود بار دیگر زبانه كشید و جنات بهشتی لااله الا الله را در خود سوزاند. جسم بی روح جمعه و جماعت همه آن چیزی بود كه از حقیقت دین برجای مانده بود ، اگرچه امام جماعت این مساجد « ولید » ،‌ برادر مادری خلیفه سوم باشد كه از جانب وی حاكم كوفه بود ؛ بامدادان مست به مسجد رود و نماز صبح راسه ركعت بخواند و سپس به مردم بگوید : « اگر می خواهید ركعتی چند نیز بر آن بیفزایم !» ... اما عدالت كه باطن شریعت است و زمین و زمان بدان پابرجاست ، گوشه انزوا گرفته باشد . نه عجب اگر در شهر كوران خورشید را دشنام دهند وتاریكی را پرستش كنند ! آنگاه كه دنیا پرستان كور والی حكومت اسلام شوند، كاربدینجا می رسد كه در مسجد هایی كه ظاهر آن را بر مذاق ظاهر گرایان آراسته اند ، درتعقیب فرایض ، علی را دشنام می دهند؛ واین رسم فریبكاران است :‌نام محمد را بر مأذنه ها می برند ، اما جان او را كه علی است ، دشنام می دهند . تقدیر اینچنین رفته بود كه شب حاكمیت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخی این شفق ، خون فرزندان رسول خدا باشد . جاهلیت بلد میتی است كه درخاك آن جز شجره زقوم ریشه نمی گیرد . اگرنبود كویر مرده دلهای جاهلی ، شجره خبیثه امویان كجا می توانست سایه جهنمی حاكمیت خویش را بر جامعه اسلام بگستراند ؟

جاهلیت ریشه در درون دارد واگر آن مشرك بت پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد ،‌ چه سود كه بر زبان لا اله الاالله براند ؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها     می كند و خانه كعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند ... آیا فرزندان ابوسفیان كه به حقیقت ایمان نیاورده بودند ، همواره فرصتی می جستند كه انتقام « بدر» را از تیره بنی هاشم باز ستانند ؟ اگر اینچنین باشد چه زود آن فرصت بدست آمد !آیا خلافت ،‌مسند خلیفة اللهی انسان كامل است در خدمت اقامه عدل و استقرار حق ، یا اریكه قدرت دنیاپرستان دغل باز است كه چون میراثی از پدران به فرزندان منتقل شود ؟ چه رفته بود برامت محمد (ص)‌كه نیم قرن بعد از رحلت او ، زنازاده دغل باز ملحدی چون یزید بن معاویه برآنان حاكم شود؟ مگر نه اینكه خدا فرموده است :‌ان الله لایغیر ما بقوم حیت یغیروا ما بانفسهم؟ چه بود آن تغییر انفسی كه این امت را سزاوار چنین فرجامی ساخته بود ؟ ... معاویة بن ابی سفیان كه این رجعت انفسی را با عقل شیطانی خویش به خوبی دریافته بود ، آنچه را كه در نهان داشت آشكار كرد و یزید رابه جانشینی خویش برگزید و از آن دیار مردگان ، جولانگاه كفتارها و لاشخورهای مرده خوار ، سخنی به اعتراض برنخاست . اینجا دیگر سخن از خلیفة اللهی و حكومت عدل نیست ، سخن از شیخوخیت موروثی قبیله ای است كه بعد از مرگ پدر به فرزند ارشد می رسد . از كوخ كاهگلی پیامبر اكرم‌(ص) تا كاخ خضرای معاویه ،‌از دنیا تا آخرت فاصله بود ... با این همه ، اگر پنجاه سال پس از آن بدعت نخستین در سقیفه بنی ساعده ، این بدعت تازه پدید نمی آمد ، كار هرگز بدانجا نمی رسید كه خورشید تاریخ در شفق سرخ عاشورا غروب كند وخون خدا بریزد.... اما دل به تقدیر بسپار كه رسم جهان این است ! ساحل را دیده ای كه چگونه در آیینه آب وارونه انعكاس یافته است ؟ سر آنكه دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است كه دنیا وارونه آخرت است .

عجبا ! « مروان بن حكم بن عاص » كه پیامبر خدا درباره پدرش فرمود : لعنك الله ولعن ما فی صلبك ـ لعنت خدا بر تو و آن كه در صلب توست ـ اكنون به امر معاویه از مردم مدینه برای یزید بیعت می گیرد . عجبا ، كار امت محمد به كجا كشیده است ! مروان بن حكم به دروغ می گوید :‌« معاویه در این كار بر سنت ابوبكر رفته است »‌. و تنها واكنشی كه این سخن در مسجد مدینه بر می انگیزد این است كه « عبدالرحمن بن ابی بكر » فریاد می كند :« دروغ می گویی! ابوبكر فرزندان و خویشاوندان خود را كنار گذاشت و مردی از بنی عدی را به زمامداری مسلمانان برانگیخت .» .... ودیگر هیچ.مروان بن حكم در برابراین سخن چه بگوید ؟

مورخی كه این سخن را از او نقل كرده ایم نوشته است :

نه عجب اگر مروان بن حكم بن عاص در آنچنان جمعی دروغی اینچنین بگوید ، چرا كه در آن روز چهل سال بیش از مرگ ابوبكر می گذشت و مردمی كه مروان برای آنان سخن می گفت در آن روز یا به دنیا نیامده و یا كودكانی نوخاسته بودند كه در این باره چیزی به خاطر نداشتند ...

راوی

آیا آنان نمی دانستند كه خلافت امتیازی موروثی نیست كه از پدر به فرزند ارشد انتقال یابد ؟ غبار غفلت بر همه چیز فرو می نشیند و آیینه های طلعت نور كور می شوند و رفته رفته یاد خورشید نیز از خاطره ها می رود ، ونه عجب اگر در دیار كوران بوزینگان را انسان بینگارند ! اكثریت كامل مردم سنه شصت و یكم هجری قمری كسانی بودند كه در دوره عثمان به دنیا آمده ، در پایان عهد علی رشد یافته بودند . اكنون در دوره معاویه ، اینان حتی ازتاریخچه زمامداری معاویه در دمشق خاطره ای روشن نداشتند .معاویة‌ ابن بی سفیان ولایت شام را از خلیفه اول گرفته بود واكنون نزدیك به چهل سال ازآن روزها می گذشت .

دركتاب « پس از پنجاه سال» در این باره آمده است :

پنجاه ساله های این نسل پیغمبر را ندیده بودند و شصت ساله ها هنگام مرگ وی ده ساله بودند . از آنان كه پیامبر را دیده و صحبت او را دریافته بودند ، چند تنی باقی بود كه دركوفه ، مدینه، مكه و یا دمشق به سر می بردند ... اكثریت مردم، به خصوص طبقه جوان كه چرخ فعالیت اجتماع را به حركت درمی آورد یعنی آنان كه سال عمرشان بین بیست و پنج تا سی و پنج بود ، آنچه از نظام اسلامی پیش چشم داشتند ،‌حكومتی بود كه « مغیرة بن شعبه »‌، «سعید بن عاص » ، «‌ولید » ، « عمروبن سعید » و دیگر اشراف زاده های قریش اداره می كردند ،‌مردمانی فاسق ،‌ ستمكار ، مال اندوز، تجمل دوست و از همه بدتر نژادپرست . این نسل تاخود و محیط خود را شناخته بود، حاكمان بی رحمی برخود می دید كه هر مخالفی را می كشتند و یا به زندان می افكندند ... آشنایی مردم این سرزمین با طرز تفكر همسایگان و راه یافتن بحثهای فلسفی در حلقه های مسجد ها راه را برای گریز از مسئولیتهای دینی فراخ تر می كرد ... { و بالاخره ،} هر اندازه مسلمانان از عصر پیامبر دور می شدند ، خویها و خصلتهای مسلمانی را بیشتر فراموش می كردند و سیرتهای عصر جاهلی به تدریج بین آنان زنده می شد :‌برتری فروشی نژادی ، گذشته خود را فرایاد رقیبان خود آوردن ، روی در روی ایستادن تیره ها و قبیله ها به خاطر تعصب های نژادی و كینه كشی از یكدیگر ...

یك سال پیش از آنكه معاویه بمیرد، حضرت حسین بی علی در ایام حج بنی هاشم را از مردان و زنان و موالیان آنها ،‌پسر خواندگان و هم پیمانانشان و نیز آشنایان ،‌انصار و اهل بیت خویش را گرد آوردند و آنگاه رسولانی اعزام داشتند كه :« یك نفر از اصحاب رسول خدا را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرومگذارید، مگر آنكه همه آنها را در سرزمین مِنی نزد من گرد آورید .» در سرزمین مِنی ، در خیمه بزرگ وافراشته آن حضرت ، دویست نفر از اصحاب رسول خدا كه هنوز حیات داشتند و پانصد نفر از تابعین گرد آمدند . پس حسین بن علی در میان آنان به پا خاست و پس از حمد و ثنای خدا فرمود :« این طاغی با ما و شیعیان ما آن كرد كه شما دیده اید ودانسته اید و شاهدید ... اینك من با شما سخنی دارم كه اگر بر صدق آن باور دارید مرا تصدیق كنید واگر نه ، تكذیب ؛ واز شما به حقی كه خدا را و رسول خدا را بر شماست و به قرابتی كه با رسول شما دارم ، می خواهم كه این مقام و مجلس را و آنچه از من شنیده اید ، به شهرهای خویش بازبرید ودر میان قبایل و عشایر وامانتداران و موثقین خویش بازگو كنید و آنان را به حقی كه برای ما اهل بیت می شناسید دعوت كنید كه من می ترسم این امر فراموش شود وحق از میان برود و باطل غلبه یابد... و الله متم  نوره و لو كره الكافرون ـ اگر چه خداوند تحقق نور خویش را هر چند كافران نخواهند ،‌به اتمام می رساند .» آنگاه همه آیاتی را كه در شأن اهل بیت نازل شده است فرا خواند و تفسیركرد و از گفتار رسول خدا نیز آنچه را كه در شأن ایشان بود سخنی فرو مگذاشت مگر آنكه روایت كرد و بر این همه ، سخنی نبود مگر آنكه صحابه رسول خدا می گفتند : « اللهم نعم ، آری خدایا ما این همه را شنیده ایم و بر آن  شهادت می دهیم .» و تابعین نیز می گفتند ، «‌آفریدگارا ، ما نیز این سخنان را از صحابه ای كه مورد وثوق و مؤتمن ما بوده اند شنیده ایم .»

«سلیم بن قیس هلالی كوفی » می گوید: « واز جمله آن مناشدات این بود كه پرسید : خدا را ، مگر نه اینكه علی بن ابی طالب برادر رسول خدا بود و آنگاه كه او بین اصحابش عقد اخوت می بست ،‌او را برادر خویش قرار داد و گفت : انت اخی و انا اخوك فی الدنیا و الاخرةـ تو برادر من هستی و من نیز برادر تو در دنیا و آخرت . آنان حسین بن علی را تصدیق كردند و گفتند :‌اللهم نعم .» ...

«خدا را ، مگر نه اینكه رسول خدا او را در روز غدیر خم نصب فرمود و بر ولایت امر ندا درداد و گفت كه این سخن  مرا شاهدین برای غایبین بازگو كنند؟ گفتند : اللهم نعم . آفریدگارا ،‌آری.»

« و باز حسین بن علی پرسید : خدا را ، مگر نه اینكه رسول خدا می گفت هر كه می پندارد كه مرا دوست می دارد وعلی را مبغوض ، بداند كه دروغ می گوید ؟‌ و از میان جمع كسی پرسید :‌یا رسول الله و كیف ذلك ـ چگونه این تلازم وجود دارد ؟‌ـ و رسول خدا جواب گفت : زیرا كه علی از من است و من از او هستم ؛ هر آنكه حب او را در دل دارد ،‌به حقیقت من را دوست می دارد و آن كه مرا دوست می دارد ، به حقیقت حب خدا در دل اوست و آنكه با علی بغض می ورزد، به حقیقت مرا مبغوض داشته است و آنكه بامن بغض ورزد ، به حقیقت بغض خدا راست كه در دل دارد . و آنها گفتند :‌آری آفریدگارا، شنیده ایم و بر آن شهادت می دهیم . و بر همین پیمان ،‌پیمانی كه با حسین بن علی بسته بودند پراكنده شدند تا این همه را در میان قبایل و عشایر و امانتداران وموثقین خویش بازگوكنند .»

یك سال بعد معاویه مرد و یزید سلطنت خویش را از مردم بیعت گرفت .

راوی

 كجا رفتند آن تابعین و صحابه ای كه با حسین بن علی در مِنی بر ادای امانت ،‌ پیمان تبلیغ بستند ؟ آیا این هفتصد تن حق این مناشدات را آنگونه كه با حسین عهد بسته بودند ، در شهرها و در میان قبایل خویش ادا كرده اند ؟ اگر اینچنین بوده ،‌ پس آن احرار حق پرست كجا رفته اند ؟ آیا در میان آن فراموشیان عالم اموات جز آن هفتاد و چند تن ، زنده ای نمانده است كه امام را پاسخ دهد ؟‌ آیا جز آن هفتاد وچند تن در آن دیار ،‌مردی كه مردانه بر حق پای فشرد باقی نمانده است ؟

معاویه در شب نیمه رجب سال شصتم هجری مرد و خلافت مسلمین همچون میراثی قبیله ای به فرزند ارشدش یزید بن معاویه انتقال یافت . او « ولید بن عتبه بن ابی سفیان » را كه از جانب معاویه حاكم مدینه بود مأمور داشت تا برای او از حسین بن علی « عبدالله بن عمر » و « عبد الله بن زبیر» بیعت بگیرد . « ابن شهرآشوب »‌ نام « عبدالرحمن بن ابی بكر»‌ را نیز بر این نامها افزوده است . حال آنكه در منابع دیگر ، نامی از او به میان نیامده.

عمربن خطاب و زبیر دو تن از مشهورترین صحابه رسول خدا بودند ، اما سرپیچی فرزندان آنان از بیعت با یزید نه از آن جهت بود كه دو داعیه دار حق و عدالت باشند ؛ اگر اینچنین بود ،‌می بایست كه در وقایع بعد ، آن دو را دركنار حسین بن علی بیابیم . اما عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر هیچ یك نگران عدالت و انحراف خلافت از مسیر حقه خویش نبودند ؛ آن دو داعیه دار نفس خویش بودند ، و امام نیز با آگاهی از این حقیقت ، حتی برای لحظه ای با آنان در یك جبهه واحد قرار نگرفت ، حال آنكه عقل ظاهری اینچنین حكم می كند كه امام حسین برای مبارزه با یزید ، مخالفین سیاسی او را در خیمه حمایت خویش گرد‌آورد ... و آنان كه عقل شیطانی معاویه و شیوه های سیاسی او را             می ستودند ، پر روشن است كه حسین بن علی رانیز همانند پدرش به باد سرزنش خواهند گرفت . اما چه باك، سرزنش و یا ستایش اصحاب زمانه ما را به چه كار می آید ؟ اگر راه روشن سید الشهدا به اینچنین شائبه هایی ازشرك آلوده می شد ، چگونه می توانست باز هم طلایه دار همه مبارزات حق طلبی در طول تاریخ باقی بماند ؟ ولید بن عتبه كه از جانب فرزند خلیفه دوم اضطرابی نداشت ، كار را بر او چندان سخت نگرفت . تقاعد عبدالله بن عمر نمی توانست خطرناك باشد ، چرا كه او با علی بن ابی طالب نیز بیعت نكرده بود... اما عبدالله پسر زبیر ، او از آن جربزه شیطانی كه برای فتنه انگیزی لازم است بهره مند بود ،‌اگر چه او هم داعیه دار حق و عدالت نبود و برای كسب قدرت مبارزه می كرد . مورخین درباره ولید بن عتبه گفته اند كه او دوستدار عافیت و سلامت بود و از جنگ پرهیز داشت و بر مقام و منزلت امام حسین بیش از آن واقف بود كه بتواند با ایشان آنچنان رفتار كند كه یزید بن معاویه می خواست ، یزید نیز ولایت مدینه را به جای او به « عمرو بن سعید بن عاص » سپرد . عبدالله بن زبیر شب شنبه ، بیست و هفتم رجب، از مدینه گریخت و هر چند ولید مردی از بنی امیه راهمراه با هشتاد سوار درتعقیب او گسیل داشت ، اما عبد الله توانست كه از راه های غیر متعارف خود را به مكه برساند و از بیعت با یزید سر باز زند .

عبد الله بن زبیر كه بود ؟

عبد الله فرزند زبیر و « اسماء » ( دختر ابوبكر‌، خواهر زاده عایشه »‌است و عایشه در میان اقوام  و عشیره خویش عبدالله را بیش ازهمه دوست می داشت . هم او بود كه در جنگ جمل عایشه را از مراجعت بازداشت و باز هم اوبود كه زبیر (پدرخویش ) را به وادی تاریك و نا امن دشمنی با علی بن ابی طالب كشاند ... حسین بن علی ، آنچنان كه می دانیم ، برای حفظ حرمت حرم امن خدا ازمكه خارج شد ، اما عبدالله بن زبیر ، بالعكس ، از خانه كعبه مأمنی برای جان خویش ساخته بود . یزید بن معاویه هرچند برای كشتن عبدالله بن زبیر خانه كعبه را ویران كرد و به آتش كشاند، اما نتوانست عبدالله را از بین ببرد و یا او را به بیعت باخویش وادار كند . عبدالله تا سال هفتاد و دوم هجری ، یعنی یازده سال بعد نیز در مكه ماند . در آن سال «حجاج بن یوسف ثقفی » كه از جانب خلیفه وقت ( عبدالملك مروان ) مأمور بود ، پس از پنج ماه محاصره ، بار دیگر كعبه را مورد تهاجم قرار داد و دیوارها  وسقف آن را ویران كرد و به آتش كشاند  و در نیمه جمادی الآخر ،ابن زبیر را در داخل مسجد الحرام كشت . روز شنبه بیست و هفتم رجب ، فردای آن شبی كه ولید امام حسین را به بیعت بایزید فراخوانده بود ،ایشان در كوچه های مدینه با مروان بن حكم روبه رو شدند. مروان كیست ؟ و چرا باید به این پرسش پاسخ دهیم كه مروان كیست ؟ ارزش تاریخی این دیدار درگرو شناخت مروان بن حكم و هویت سیاسی اوست ، و گرنه ، چرا باید ازاین واقعه سخنی به میان آید ؟ مروان بن حكم به « وزغ بن وزغ » مشهور است و این شهرت به حدیثی بازمی گردد كه درجلد چهارم « مستدرك » از رسول خدا نقل شده است . چشم باطن نگرِ رسول خدا در همان دوران كودكی مروان ، صورت حَشریه او را دیده بود كه فرمود : « او قورباغه فرزند قورباغه است و ملعون پسر ملعون » حكم بن عاص ، پدر مروان ، كسی است كه رسول خدا درباره او فرموده است : لعنك الله و لعن ما فی صلبك . به راستی آن مهربان ، مظهر كامل رحمت عام و خاص خداوند ، چه دیده بود از حكم بن عاص و مروان كه درباره آنان سخنی اینچنین می فرمود ؟ ... چه كرده بود این وزغ منفور زشت كه نبی رحمت ، او را و فرزندش را از مدینه به طائف تبعید نموده بود ؟مروان تا دوران حكومت  خلیفه سوم‌ درتبعید بود ، اما « عثمان بن عفان » او را بازگرداند و به مشاورت خاص خویش برگزید... او درجنگ جمل از‌آتش گردانان جنگ و جزو اسیران جنگی بود كه مورد عفو امیر مؤمنان قرار گرفت ، اما پس از جنگ بصره ، در شام به معاویه پیوست و بعد از آنكه معاویه بر مسلمین سلطنت یافت ،از جانب معاویه به حكومت مدینه و مكه و طائف دست یافت و در اواخر عمر نیز آنچه علی درباره اش پیش بینی كرده بود به وقوع پیوست و برای دورانی بسیار كوتاه به خلافت رسید ؛ آن همه كوتاه كه سگی بینی خود را بلیسد. حال ، این مروان بن حكم است كه در برابر امام حسین دركوچه های مدینه ایستاده واورا به سازش با یزید پند می دهد ، و چگونه می توان پند اینچنین كسی را پذیرفت ؟ امام حسین در جواب او فرمود : « انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام ... وای بر اسلام آنگاه كه امت به حكمروایی چون یزید مبتلا شود ! و به راستی ازجدم رسول الله شنیدم كه می فرمود خلافت بر آل ابی سفیان حرام است ... پس آنگاه كه معاویه را دیدید كه بر منبر من تكیه زده است، شكمش را بدرید ، اما وا اسفا كه چون اهل مدینه معاویه رابر منبر جدم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند ، خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا كرد .»

امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم كرد كه ازمدینه به جانب مكه خارج شود، همه اهل بیت خویش را جز « محمد بن حنیفه» ـ برادرش ـ و « عبد الله بن جعفر بن ابی طالب » ـ شوی زینب كبری ـ باخود برداشت و پس از زیارت قبور ، در تاریكی شب روی به راه نهاد در حالی كه این مباركه را بر لب داشت: فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین ... و این آیه در شأن موسی است ، آنگاه كه از مصر به جانب مَدین هجرت می كرد .

راوی

و اینچنین بود كه آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد  قافله عشق روی به راه نهاد . آری آن قافله ، قافله عشق است و این راه ، راهی فراخور هر مهاجر در همه تاریخ . هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست كه راهی جز این در پیش گیرند ؛ مردان حق را سزاوار نیست كه سرو سامان اختیار كنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه كه حق درزمین مغفول است و جُهال و فُساق و قداره بندها بر آن حكومت می رانند . امام در جواب محمد حنیفه ( رحمه الله) كه از سر خیرخواهی راه یمن را به او می نمود ، فرمود : « اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم ، باز با یزید بیعت نخواهم كرد .» قافله عشق روز جمعه سوم شعبان ، بعد از پنج روز به مكه وارد شد.

راوی

گوش كن كه قافله سالار چه می خواند : و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل ... آیا تو می دانی كه از چه امام آیاتی كه در شأن هجرت نخستین موسی است فرا می خواند ؟ عقل محجوب من كه راه به جایی ندارد ... ای رازداران خزاین غیب ، سكوت حجاب را بشكنید و مهر از لب فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید . آه از این دلسنگی كه ما را صُمُّ بُكم می خواهد ... آه از این دلسنگی !

سر آنكه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در كجاست ؟ طبیعت بشری درجست و جوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد . یاران ! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست ، سخن از آنان است كه اسلام آورده اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند . كنج فراغتی و رزقی مكفی ... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی كه برزبان می گذرد اما ریشه اش در دل نیست ، در باد است . در جست و جوی مأمنی كه او را ازمكر خدا پناه دهد ؛ در جست و جوی غفلت كده ای كه او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل كه خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر ، طوفانی است كه صخره های بلند را نیز خرد می كند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند تا پیوسته به خاك شود. اگر كشاكش ابتلائات است كه مرد می سازد ، پس یاران ، دل از سامان بركنیم و روی به راه نهیم . بگذار عبدالله  بن عمر ما را از عاقبت كار بترساند . اگر رسم مردانگی سرباختن است ، ما نیز چون سید الشهدا او را پاسخ خواهیم گفت كه : « ای پدر عبدالرحمن ، آیا ندانسته ای كه از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است كه سر مبارك یحیی بن زكریا رابرای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشكش برند ؟ آیا نمی دانی كه بر بنی اسرائیل زمانی گذشت كه مابین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را كشتند و آنگاه در بازارهایشان به خرید و فروش می نشستند ،آن سان كه گویی هیچ چیز رخ نداده است ! و خدا نیز ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد .» اما وای از آن مؤاخذه ای كه خداوند خود اینچنین اش توصیف كرده است : اخذ عزیز مقتدر .

آه یاران ! اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است كه سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه كنند ... بگذار اینچنین باشد .این دنیا و این سر ما !

دوشنبه 13/8/1392 - 7:3
اهل بیت

ولادت

 

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بیاورد.اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبیر) (4) كه به عربى (حسین ) خوانده می شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پیغمبران هستى .و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسین (ع ) و پیامبر (ص )

از ولادت حسین بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می گوید: دیدم كه رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى كه نُه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) می باشد. (8)
انس بن مالك روایت می كند: وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل بیت خود را بیشتر دوست می دارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید. (10)
ابوهریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف می كند كه : رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى مامی آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عالیترین, صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسین از من و من ازحسینم (12)

حسین (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید , جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند... 
در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش می كوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شركت داشت.(13) 
به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین(ع ) و دین خدا حمایت كرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن میگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)

امام حسین (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاویه صلح كند و آن همه ناراحتی ها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریك رنج هاى برادر بود و چون میدانست كه این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادر نداشت . 
حتى یك روز كه معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشكند و سزاى ناهنجاریش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)

امام حسین (ع ) در زمان معاویه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسیدند, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید كه معاویه با اتكا به قدرت اسلام , بر اریكه حكومت اسلام به ناحق تكیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج می برد, ولى نمی توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جایگاه حكومت اسلامى پایین بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حركت مفیدى به قتلش می رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت كه اگر بر می خاست , پیش از اقدام به دسیسه به شهادت رساندن, از این كشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن كه گاهى محیط و حركات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم رابه آینده نزدیك امیدوار می ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود. 
در تمام طول مدتى كه معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت می گرفت , حسین به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

قیام حسینى

یزید پس از معاویه بر تخت حكومت اسلامى تكیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامه اى به حاكم مدینه نوشت و در آن یادآور شد كه براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17) آن گاه كه افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینك كه حكومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مكه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به كوفه هم رسید. كوفیان ازامام حسین (ع ) كه در مكه به سر می برد دعوت كردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزدیك ببیند و برایش بنویسد. مسلم به كوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد. 
هر چند امام حسین (ع ) كوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را در زمان حكومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد كرد, و لیكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با این كار هم به وظیفه خویش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نكرده ,بلكه علیه او قیام كرده است . 
یزید كه حركت مسلم را به سوى كوفه دریافته و از بیعت كوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (كه از پلیدترین یاران یزید و از كثیفترین طرفداران حكومت بنى امیه بود) به كوفه فرستاد.ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتكار و بی ایمان كوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و كار به جایى رسید كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبى كه از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزید, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأموریتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد. 
رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست كه آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسین (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حركت امام حسین (ع ) با آن درگیری ها و ناراحتی ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشدید كرد. به ویژه كه خود در طول راه می فرمود: من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد كه حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشید.
بارى امام حسین (ع ) با همه این افكار و نظریه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و كوچكترین خللى در تصمیمش راه نیافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر یك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هایشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .
راستى هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند, و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی هاى او و عمالش را می شنیدند, چقدر از اسلام متنفر می شدند, زیرا اسلامى كه خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنیدیم و خواندیم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نكبت بار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتكار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت كردند كه یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریكه اى كه او بر آن تكیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تكمیل كرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان كه نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می شمارند, و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این كه خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرموده اند. 
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من می خواندم و آن عزیز می گریست , چندان كه صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود. (21) 
نیز از آن جناب است كه فرمود: گریستن و بی تابى كردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , كه ثواب و جزایى گرانمایه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه یكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید كه به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى كه به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد. (23) 
امام صادق (ع ) می فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یكون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده اى ارزش و فضیلتش بیشتر است . (24) زیرا كه این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است كه به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویى روح را به سوى ملكوت خوبی ها و پاكدامنی ها و فداكاری ها پرواز می دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشكوه و حماسه ساز كربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لكن باید دانست كه نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اكتفا كرد, بلكه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداكارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى می گراید.

-----------------------------------------------------------

پی نوشتها:

 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل كردیم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر یزید بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعیان الشیعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شیخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبیر بر وزن حسین , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, این سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشیعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدین صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در این قسمت روایاتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوع تقریبا در سن ده سالگى امام حسین (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفید, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است كه حاجیها به منى بروند, و در آن زمان به این حكم استحبابى عمل میكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم یكسره به عرفات میروند.
(19) كامل الزیارات , ص 68 به بعد - مشیر الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزیارات , ص 105.
(22) كامل الزیارات , ص 101.
(23) كامل الزیارات , ص 121.
(24) كامل الزیارات , ص 147.

دوشنبه 13/8/1392 - 6:58
لطیفه و پیامک
اس ام اس شهادت امام باقر-ع
مجموعه: اس ام اس های جالب
اس ام اس و پیامک شهادت امام باقر-ع
یک عمر سوخت قلب تو از کینه هشام آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو
اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع پر مى‏ زند کبوتر دل، در هواى تو
در را به روى امت اسلام بسته‏ اند آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو

############################

السلام علیک یا ابا جعفر یا محمد بن علی ایها الباقر یابن رسول الله انا توجهنا واستشفعنا وتوسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله

############################

بـه سر مـی پـرورانم من هوای حضرت بـاقر (ع)
بـه دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر (ع)
زعشقش جان من بر لب رسیده کس نمی دانـد
کـه نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر (ع)

############################

دلم پر مى ‏زند امشب براى حضرت باقر
که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا
کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر

############################

گوهر آل رسولی
به جهان نور دو عینی
پسر کرب و بلائی
نوه‌ی پاک حسینی

############################

نه طاقت است زبان را به وصف غم‌هایش
نه قدرت است قلم را که تا کند مرقوم
بگو به امت اسلام، این سخن (میثم)
به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم

############################

کسی که بود شکافنده‌ی تمام علوم
هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم
سر تو باد سلامت یا رسول ‌الله
وصّی پنجم تو کشته شد، ولی مظلوم

############################

باقر علم جهان را تو ملقب باشی
تو به یادآور هر ناله‌ی زینب باشی
دل شیعه نگرانت
زهر کین برده توانت

############################

تو شفای دل زارت
همه جا فکر حسین است
به لبِ غرق به خونت
همه دم ذکر حسین است

############################

نظرت می رسد آن لحظه اسیرت کردند
سمّ اسبان عدو یکسره زیرت کردند
عطش آمد به سراغت
علی اصغر شده داغت

############################

ای که از زهر و عطش ناله زنان می سوزی
از غم شام بلا، گریه کنان می سوزی

############################

به غربت علی و خاندان او سوگند
امام ما ز جهان رفت با دلی مغموم
هماره قصه مظلومی‌اش به خاک بقیع
بود ز غربت قبرش برای ما معلوم

############################

گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند
گهی به خانه‌اش از کینه خصم برد هجوم
بسان مادر و آباء رنج دیده‌ی خویش
همیشه بود ز حقّ و حقوق خود محروم

############################

ای خدای باقر !علم نیست آنچه در نزد مردمان است.
علم آن است که مظهرش باقر العلوم است.
ما را سنگریزه ای از سلسله جبال علوم باقری عنایت کن!
شهادت حضرت امام محمد باقر( ع) تسلیت باد

############################

سالروز شهادت جانسوز نهال گلشن دین،
نور دیده زهرا، سپهر دانش و بینش،
امام محمد باقر(ع) تسلیت باد

پنج شنبه 18/7/1392 - 18:48
آلبوم تصاویر
يکشنبه 14/7/1392 - 18:16
اهل بیت

زندگینامه امام جواد (ع)

امام جواد



امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است .

امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت . مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد .

رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی برده است ، در تاریخ معروف است " . از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی و زیادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری پاسخ گفت .

برای نمونه ، یکی از مناظره های ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست .

خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی به حضرت ابوجعفر محمد بن علی کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار .

خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است .

سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند ، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد .

این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد .

روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد .

نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند .

اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .

اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )

این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .

علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد .

این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای دیگری هم نقل شده است .

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .

يکشنبه 14/7/1392 - 18:11
دعا و زیارت


سلام خدا

یه چند وقته از خودم راضی نیستم

احساس میکنم که دارم جولوی شیطان کم میارم

البته شیطان که چه عرض کنم نفس خودم

نمیدونم چرا چند وقته نفسم هر چی میگه گوش میکنم هر طرف که بخواد منو میبره ،

قبلاً اول وسوسه میشدم بعد از اینکه چندین بار جوابی به وسوسه نمیدادم شکست میخوردم،

ولی الان فقط باید یه لحظه از ذهنم بگذره که فلان خطا رو انجام بدم. دیگه وسوسه وجود نداره نفسم دستور میده و من انجام میدم.

خدا جون خیلی وقته تو نبر با نفسم همیشه من بازنده هستم قبلاً شاید یه مقدار وضعیتم از این بهتر بود.

یه روایتی از امام صادق شنیدم که مضمونش این بود : میگفت اگه میخوای سعادتمند بشی هرچی نفست گفت انجامش نده.

خدایا منم میخوام همین کارو انجام بدم ولی نفسم اونقدر قوی و من اونقدر ضعیف شدم که نمی تونم مقاومت کنم .

خدایا از امروز تصمیم گرفتم نفسم رو بزنم زمین میخوام راکب باشم نه مرکب.

خدایا الان که در مورد جبر و اختیار فکر میکنم میبینم واین که تو به ما آدما اختیار دادی و اینکه ما میتونیم خودمون راهمون رو انتخاب کنیم. به این نتیجه میرسم که اصلاً خیلی از ما آدما اصلاً اختیاری از خودمون نداریم تمام اختیارمون دسته نفسمونه هر طرف که دلش میخواد مارو میرونه...................

اگه خوب فکر کنیم میبینیم تها تمایز انسان و حیوان عمین اختیار هستش . خدا به ما عقل داد و گفت بشر خودت تصمیم بگیر چه راهی رو میری . حالا یکی میشه علی و میشه افتخار برا بشریت و مایه مباهات پروردگار به عالمیان و یکی میشه............

خدا این استعداد رو در وجوده همه ماها قرار داده حالا این ماییم که باید تصمیم بگیریم.....

علامه جعفری یه تعبیر خیلی جالب در مورد اختیار داره . میگه انسان از وقتی حقیقتاً به دنیا میاد که شخصیت خودش رو بشناسه و سوار بر من خویش بشه . میگه تولد انسان از وقتی هستش که خودش رو میشناسه و احساس تکلیف میکنه نسبت به این من.میگه که انسان وقتی انسانه که خودش در مورد کارهایی که میکنه تصمیم بگیره نه نفش و ...............

حالا با این تعبیر علامه باید اعتراف کنیم که خیلی از ماها هنوز به دنیا نیومدیم از لحاظ فیزیولوژیکی شاید به دنیا اومده باشیم ولی تا وقتی که سواره من خودمون نشدیم هیچ تفاوتی با حیوانات نداریم که شاید از اونها کمتر هم باشیم چون اونها نمی تونن سئار بر من خود بشن ولی خدا تو وجوده ما از روح خودش دمیده و ما میتونیم خیلی بالا بریم...............

تمام این صحبت ها رو کردم برا اینکه بگم خدایا از امروز تصمیم گرفتم خودم باشم ، خدایا کمکم کن متولد بشم و راهبر نفس خودم باشم ، خدایا کمکم کن هر چی نفسم خواست عمل نکنم ، خدایا کمک کن نفسم رو زمین بزنم ، خدایا کمک کن خودم رو بشناسم تا به خداشناسی برسم ، خدایا من علی (ع) رو مولای خودم میدونم کمک کن تا ذره ای در زندگی مانند علی باشم. خدایا کمک کن قدم در راه علی بزارم و مثل علی به این دنیا نه بگم .

خدایا فرج مولامون رو برسون ، خدایا مارو شیفته و پیرو حضرتش قرار بده ، خدایا توفیق بده تا شخصیت حقیقی خودمون رو بشناسیم .خدایا شکرنت به خاطر اینکه به حرفامو همیشه میشنوی.

 

جمعه 12/7/1392 - 0:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته