• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4177روز قبل
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی

قبل از اینکه ادامه رو بخونی یکی از سازهای زیر رو انتخاب کن :

 

  • سنتور
  • گیتار
  • پیانو
  •  سه تار
  •  ارگ 
  • ویلون
  •  دف
  • آکاردئون
  • شیپور

 

 

سنتور:
رفتار شما بسیار دلنشین است اما گاهی دیگران را از خود می رنجانید و این
به دلیل شرایطی است که برای شما به وجود می آید. همیشه فکر می کنید که
دیگران شما را درک نمی کنند اما این قضاوت در برخی موارد اشتباه است.یک
نکته ی مهم دیگر این است که برای رسیدن به مقصد باید صبر پیشه کنید و
جالب تر آن که خود نسبت به این موضوع آگاه هستید.

گیتار :
به اصطلاح شما فردی سرزنده و فعال هستید.در ارتباط خود با دیگران به
دنبال واژه های درشت نمی گردید. شاید گاهی برای صحبت کردن از احساسات خود
دچار مشکل می شوید ولی سعی کنید تا از آنچه هستید راحتتر باشید.کلام شما
ساده اما دلنشین است و یکی از ویژگیهای شما آن است که اگر کسی را دوست
بدارید نمی توانید به راحتی او را فراموش کنید. روابط اجتماعی مناسبی
دارید و به شب های پر ستاره علاقه مندید.

پیانو:
شما شخصیت آرامی دارید.تفکر منحصر به فرد شما، شما را از دیگران متمایز
می کند.آرزوهای شما یا خیلی دور هستند یا خیلی نزدیک وبین این دو ستاره
ای از آرزو برای شما چنان نمی درخشد که نظر شما را جلب کند. تخیل
زیبایتان توانایی آنرا دارد تا به حقیقتی دست یافتنی و ملموس تبدیل شود
حتی اگر دیگران آن را تأیید نکنند.

سه تار:
اندیشه های عارفانه ای دارید.به آینده بسیار می اندیشید وآن چه در اطراف
شما می گذرد برای شخصیت شما اهمیت کمتری دارد.در اثبات حسن نیت خود سعی و
تلاش می کنید ودر بعضی مواقع دست از آن برمی دارید. انسان مستعدی هستید و
این به آن معناست که با کمی تلاش می توانید به قله های دست نیافتنی،
برسید.البته بسیار خیال پرداز نیستید و دنیای ذهنی شما یک دنیای دست
یافتنی است.

ارگ:
شما یک فرد کاملا״ احساساتی هستید.با آنکه در بعضی مواقع آنرا بروز نمی
دهید اما به این فکر می کنید که آیا کسی که دوستش دارید نیز به شما می
اندیشد؟ بدانید که او نیز شما را تا حد امکان دوست دارد.حس و نوع عشق شما
از عشق های صادقانه است که شاید برای کمتر کسی اتفاق بیفتد.

ویلون:
شما فردی بسیار زیرک و باهوش هستید و متوجه نکاتی می شوید که دیگران از
آنها غافلند. به زبان ساده یعنی مو را از ماست می کشید .باید در مسیر
زندگی خود پا پیش بگذارید تا بتوانید موفق شوید و قبل از انجام هر کاری
درباره ی آن بیندیشید تا موقعیت های خوب را شکار کنید. غرور شما قسمتی از
شخصیت شماست پس نه به راحتی آنرا زیر پا بگذارید و نه آنرا سر سختانه
برای خود حفظ کنید.خوشبختی شما در گرو استفاده ی به موقع از لحظه هاست،
لحظه و زمان را از دست ندهید.

دف:
از ارتباط با خداوند لذت می برید و این امر نشأت گرفته از اندیشه های
عارفانه ی شماست . در ذهن و افکار خود به سیر و سفر می پردازید و این سفر
نه به معنای سفر از شهری به شهر دیگر، بلکه از عالمی به عالم دیگر است.
شما دوست دارید که در آن عالم لحظاتی را سپری کنید، در آنجا بغض خود را
بشکنید و خالصانه با خدای خود حرف بزنید. شاید فکر می کنید خدا شما را
فراموش کرده است اما خدا بندگانش را هرگز فراموش نمی کند.

آکاردئون:
وجود شما سراسر از عشق است و شما عاشق دوست داشتن هستید.آنچه که شما گم
کرده اید و به جستجوی آن می پردازید درون شما وجود دارد.به اطراف خود
بیشتر توجه کنید، گم کرده ی شما بسیار نزدیک به شماست، سعی کنید مهار
زندگی خود را در دست داشته باشید تا آن را بیشتر رام کنید.

شیپور :
شما یک انسان خوش نشین هستید. دیگران فکر می کنند به راحتی می توانند به
درون شما پی ببرند اما به واقع خلاف این موضوع است. با آنکه به طور غیر
مستقیم در حل مسائل خود از دیگران کمک می گیرید اما سعی کنید تا از
اندیشه های دیگران نیز به طور مستقیم بیشتر استفاده کنید..
چهارشنبه 5/11/1390 - 19:8
اهل بیت

از امام باقر (ع) نقل شده است:

چون هنگام وفات سید المرسلین رسید، شخصى اجازه خواست خدمت آن حضرت برسد. امیرالمومنین (ع) بیرون رفت و گفت: چه کار دارى؟ آن شخص گفت: مى خواهم رسول خدا را ملاقات نمایم. حضرت على فرمود: اکنون حال پیامبر مناسب نیست، لذا ملاقات با حضرت میسر نیست; بگو با او چه کار دارى؟ آن شخص گفت: کارى ضرورى دارم، حتماً باید خدمت ایشان برسم. امیرالمومنین نزد رسول خدا آمد و براى آن مرد رخصت طلبید .رسول خدا فرمود: در آید. چون داخل شد، نزدیک بالین رسول خدا نشست و عرض کرد: اى رسول خدا، من از جانب حق تعالى به نزد تو آمده ام. حضرت فرمود: توکیستى؟ گفت: ملک الموت عزرائیل هستم. حق تعالى مرا فرستاد که شما را مخیر گردانم بین لقاى حق و بقاى در دنیا.

رسول گرامى فرمود: مرا مهلت ده تا جبرئیل فرود آید، با او مشورت کنم. پس جبرئیل نازل شد،گفت یا رسول الله آخرت براى شما از دنیا بهتر است و لقاى حق نیکوتر است از بقاى در دنیا; در آخرت حق تعالى از قرب و کرامت منزلت و شفاعت آن قدر به شما خواهد داد که خشنود گردى آنگاه رسول خدا به ملک الموت فرمود: به آنچه از طرف من خدا مامور شده اى اقدام نما. جبرئیل گفت: اى ملک الموت، تعجیل مکن تا من نزد پروردگار خود روم و برگردم. ملک الموت گفت: جان مقدس او به جایى رسیده است که دیگر تاخیر روا نیست. 
 

ماه فرو ماند از جمال محمد               سرو نروید باعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتى نیست       در نظر قدر با کمال محمد

وعده دیدار هر کسى بقیامت           لیلة الاسرا شب وصال محمد

آدم ونوح و خلیل و موسى عیسى      آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه دنیا مجال همت او نیست      روز قیامت مگر مجال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابند        نور نتابد مگر جمال محمد

وان همه پیرایه بست جنت فردوس   بو، که قبولش کند بلال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد          پیش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا تا بخواب دید جمالش     خواب نمى گیرد از خیال محمد


«سعدى» اگر عاشقى کنى و جوانى

                                عشق محمد بس است و آل محمد 
چهارشنبه 5/11/1390 - 18:56
داستان و حکایت

 در زمانه ای که مادر بزرگها و پدربزرگها موهایشان را رنگ میکنند

دیگر موی سفیدی وجود ندارد که نوه ها حرمتش را نگه دارند ...

چهارشنبه 5/11/1390 - 18:52
داستان و حکایت
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده .
 شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.
 متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .
 اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کرده بود. 
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .



کتاب پدران، فرزندان ، نوه ها اثر پائولو کوئلیو
چهارشنبه 5/11/1390 - 17:45
داستان و حکایت

بچه ها میدونم خیلی طولانیه اما ارزششو داره فقط 5 دقیقه وقتتونو میگیره 5 دقیقه وقتتونو بزارید واسه امام حسین تا آخرش بخونید خیلی تکاندهندست.

داستان قاسم جیگرکی ( آدمی شراب خوار و لات و چاقوکش ) که در روز عاشورا مورد عنایت امام حسین (ع) قرار می گیرد . از زبان استاد مهدی دانشمند

نزدیک دولت آباد تهران طرفای میدون خراسان اونورا یکی بود جیگر میفروخت معروف بود به قاسم جیگرکی . یک آدم قد بلند ترکه ای ،اما زرنگ ،لات ، چاقو کش . دعوا میشد یه چرخ میزد 10 تا رو میخوابوند . گاهی هم شراب میخورد گاهی . اما روز آخر ذی الحجه که میشد دهنشو آب میکشید، قدیم لات ها اینجوری بودنا هرکاری که میکردن به محرم که میرسید به احترام امام حسین میذاشتن کنار ، حالا رو ول کن که طرف شب عاشوراشم گناه میکنه ، شب عاشورا!!! برای همین قبرستونا پر شده  پر شده از جوون ، حرمت نگه نمیداری حضرت زهرا (س) نفرینت میکنه . میگه حسین من تو گودی قتلگاه داره دست و پا میزنه تو داری میخندی؟!! شب نشینی با رفیقات داری تو خونه دور هم جمع میشین پاشو  برو حسینیه سینتو بزن .

میگفت آخر ذی الحجه  دهنشو اب میکشید و لباس عزا میپوشید ومیومد تو حسینیه محل و ، در ضمن علمم  داشت حسینیه ، علم کش هیئت این بود چون خیلی ماشاالله قدرتمند و قدرتمند بود علمم که بزرگ بود.

آقا هیئتی که 5هزارتا سینه زن داشت خلاصه کم کم کار به  جایی رسید که رسید به 100 نفر سینه زن ،مردم دیگه نیومدن .هیئت امناء هیئت  دور هم نشستن که چرا هیئت کسی نمیاد. گفتن از مردم میپرسیم رفتن از مردم پرسیدن آقا تو چرا نمیایی؟گفت این قاسم جیگرکی علامت کش هیئتتونه ،خب وقتی  یه هیئت راه میافته اولین کسی که مردم میبیننش کیه؟ علامت و علامت کش دیگه،شراب خوره ،چاقو کش معروف دمه جیگرکی برو بابا ما نمیاییم .

دیدن همه به خاطر این نمیان ،چیکار کنیم یه جوری به قاسم میگیم که امسال محرم نیا تو دیگه حسینیه.

6 -7 نفری رفتن خونه قاسم ،گفتن قاسم ما باهات کاری داریم و گفتن بفرمایید و دست به سینه و مؤدب ،ایستاد و یکی از صفات لاتای قدیم این بود که واسه ریش سفید احترام قائل بودن.قدیما پیر مرد که یه چیزی میگفت،میگفتن چشم به خصوص برای سادات .امروز طرف دعوا میکنه میزنه تو گوش اولاد فاطمه ، پیر مرد ریش سفید و بهش توهین میکنن ، پیغمبر فرمود هرکی به ریش سفید توهین کنه به موی سفید توهین کنه ، توهین به منه  رسول الله کرده ،هرکی توهین به بزرگتر بکنه تو پرونده اعمالش توهین به پیغمبر اکرم براش مینویسن. بین این 7نفر یه پیر مرد ریش سفید بود گفت قاسم ،گفت بله ، کفت ببخشید مزاحمتون شدیم ، گفت آقا منت گذاشتین سرمون ،گفت ما اومدیم فقط چند تا سوال بپرسیم گفت بفرمایید ، گفت قاسم حسین و دوست داری؟ گفت کدوم حسین . گفت حسین عزیز زهرا ، زد زیر گریه گفت حاجی دستت درد نکنه بعداز یه عمر نوکری حسین و دوست دارم؟!! خودم زنم بچه هام فدای حسین . گفتن ناراحت نشو ما چندتا سوال داریم . کفت بله دوست دارم میمیرم برای حسین فاطمه .

گفتن قاسم هرکاری از دستت بربیاد برای امام حسین میکنی؟ گفت بله دیدید که من تو محرم هرکاری میکنم ،بعضی ها فقط بلدن واسه دم در ، ولی اگه دستشویی ها گرفت به اون میگن برو ،و این کارم میکرد قاسم . میگفت دیدید من توالت میشورم دستشویی هارو میشورم ،تمیز میکنم ،جارو میکنم ،ف آب میپاشم ،ظرف میشورم ، از تیر میرم بالا پرچم میزنم هرکاری بتونم میکنم افتخارمه . گفتن درسته . گفتن قاسم دوست داری هئیت اربابت کوچیک باشه یا بزرگ ؟ گفت بزرگ ،حسین عزمت داره ،هئیتشم باید عزمت داشته باشه .گفتن قاسم یه سوال دیگه ،گفت بله ؟ گفتن اگر کسی باعث میشه هیئت حسین کوچیک بشه وظیفش چیه؟ شک کرد . گفت ببخشید یعنی چی؟ گفتن یعنی اینکه مردم نیان هیئت به خاطر یه نفر . گفت خب اون یه نفر نیاد ،مردم بیان . گفت راستیاتش ما برا همین اومدیم، دید ا اینا اومدن بهش بگن دیگه هئیت نیان.گفت قاسم ببخشید امسال تو دیگه نیا حسینیه . گفت باشه نمیام سلام منو به مردم برسونید بگین قاسم نمیاد شما بیایین . قاسم فدای شما مردم بشه بیایین من نمیاییم باشه ! . گفتن قاسم ببخشیدا ما جسارت نمیخواستیم بکینیم فقط اومدیم محترمانه بهت بگیم تو که میایی دیگه کسی نمیاد تو دیگه نیا .از خونه اومدن بیرون . شب اول محرم زن و بچش به قاسم گفتن بابا نمیری هیئت ،گفت چرا بابا شما برید من میام ، نذاشت زن و بچش بفهمن .

رفت چندتا پارچه مشکی جور کرد از چادر زنش و...  رفت تو زیرزمین خونش دورتا دوره زیر زمین خونشو مشکی زد گفت حسین جان منو از حسینیه بیرون کردن ، به من گفتن دیگه نیا .منم یه حسینیه برا خودم درست کردم ،اینجا کسی نیست من و بیرون کنه . زنجیرشو برداشت و هرچی شعر بلد بود هی تو این زیر زمین زنجیر میزد و هی میگفت یا حسین یا حسین .

شب اول تموم شد،شب دوم ،شب سوم ،شب چهارم ،صبح پنجم یکی ازاون 7 نفر با چشم گریون از هیئت امناء همون 7 تایی ها ،اومد در خونه رفیقش در زد اشکشم بند نمیاد.دید اونم داره گریه میکنه گفت چرا گریه میکنی گفت من دیشب خواب حسین و دیدم ،دوتایی اومدن در خونه سومی دیدن اونم داره گریه میکنه ،آقا 7 تا جمع شدن چرا گریه میکنی؟ همه خوابه حسین دیدن همه هم یه خواب دیدن ،چی خواب دیدین ؟ امام حسین فرموده بود شما چیکاره بودید به یکی بگین بیا به یکی بگین نیا ؟؟ من که فقط حسین خوب ها  نیستم ، من حسین گنهکارا هم هستم . برید عذر خواهی کنین ازش،چرا دل قاسم و شکستید؟ چرا جلوی زن و بچش کوچیکش کردید؟ اومدن در خونه قاسم ، دیدن در خونه قاسم بازه ، در زدن یکی از بچه هاش اومد دید داره گریه میکنه ، چرا گریه میکنی؟ گفت بیایین بابام داره خودشو میزنه ،داره بابام گریه میکنه . دویدن دیدن قاسم انقده سرشو به دیوار زده این سر شکسته خون آلود گفتن چته ، گفت منم خواب حسین و دیدم ، آقا فرمود به خاطر من ببخش اینارو ، اما قاسم تو که منو دوست داری تو که دوماه عزاداری میکنی ،چرا چاقو کشی میکنی ؟چرا شراب خوری میکنی؟ چرا آبرو منو میبری. قاسم میگه تو عالم رویا گفتم آقا من نمیدونستم آبروریزتم ، حالا که ناراحتت کردم میخوام روز عاشورا بمیرم حسین برات . آوردن قاسم و اما ظهر عاشورا نشده بود دیدن بچه های قاسم دویدن مردم ما یتیم شدیم بیایین جنازه بابامو بردارید . همه اومدن ، مردم اومدن ،جنازه قاسم و گلبارون کردن چه احترامی ،چه گریه هایی . چرا گلبارون میکنین؟؟؟ گفتن قاسم نوکر حسین بوده ؟؟؟؟ من میخوام بگم یه نوکرحسین و گلبارون میکنن ، پس چرا حسین و تیر باران کردن؟؟؟!!!

یا حسین یا حسین یا حسین

 

منبع: برگرفته از سخنان استاد دانشمند.

سه شنبه 4/11/1390 - 3:20
شعر و قطعات ادبی
از دل و دیده ، گرامی تر هم
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،
دست دارد همه را زیر نگین !
سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .
در فروبسته ترین دشواری ،
در گرانبارترین نومیدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،
دست که هست !
بیستون را یاد آر ،
دست هایت را بسپار به کار ،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،
دست هایی که به هم پیوسته است !
به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای
دست هایش بسته است !
دست در دست کسی ،
یعنی : پیوند دو جان !
دست در دست کسی
یعنی : پیمان دو عشق !
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛
لحظه ای چند که از دست طبیب ،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ 
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !
دست ، گنجینه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در یاری نابینایی ،
خواه در ساختن فردایی !
آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی
دست هامان ، نرسیده است به هم !
دوشنبه 26/10/1390 - 7:33
شعر و قطعات ادبی


آنچنان گرم است بازار مکافات عمل

چشم اگر بینا بود هرروز روز محشر است

دوشنبه 26/10/1390 - 7:32
داستان و حکایت
به شاهزاده ای خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار
به تو شباهت دارد دستور داد و جوان را به حضورش آوردند

شاهزاده بر روی تخت نشسته بود، بادی به غبغب انداخت
و در حضور درباریان گفت : از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم، بسیار به ما شباهت داری،
بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است؟

درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند
جوان لبخندی زد و گفت : 
اعلا حضرتا، مادر من فلج مادر زاد است، اما پدرم چندی باغبان شاه بوده است !!!!
دوشنبه 26/10/1390 - 7:32
فلسفه و عرفان
امام علی علیه السلام می فرماید:

(آن دشمنی که در درون شما رخنه کرده و بیخ گوشتان وسوسه کرده است تا اینکه گمراهتان کند)

به شما وعده می دهد
و در آرزوها می افکند،
گناهان بسیار زشت را در نظر شما می آراید
و معصیت های هلاکت بار را ناچیز جلوه می دهد، 
تا به تدریج همنشین خود را بفریبد و گروگانش را به بند اطاعت بکشد.
آن گاه آنچه را که آراسته بود منکر می شود
و آنچه را آسان جلوه داده بود، بزرگ می شمارد.
جمعه 23/10/1390 - 1:36
داستان و حکایت
                   فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد 
معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست. 
او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت، 
گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند. 
فردریک آن را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند 
ما که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم
 ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت می افتند. 
آن را بکنید و پایین تر بچسبانید تا راحت تر خوانده شود”. 
یکی از همراهان با حیرت گفت: “اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است”.
فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما واقعا به مردم ظلم کرده و آنقدر بی ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، 
اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است 
مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد.
 
منبع :
همشهری جوان 
پنج شنبه 22/10/1390 - 0:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته