• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 123
تعداد نظرات : 101
زمان آخرین مطلب : 5431روز قبل
دانستنی های علمی
آره .. دوستش داشتم . . اون مثل من بود . . هیچ وقت به اون نمی رسیدم . . اما بهش دلبسته بودم . . عاشقش بودم . . با تمام وجودم . .من به عهدم داشتم وفا می کردم . . اما اون پیمانش رو شکست . .  . .وقتی یادم میاد . . چشمام میشه پر از اشک . . اشکایی که دیگه معنی نمیده . .حالا یه سوال دارم خدا؟چرا؟پشت این چرا هزارتا سواله که همیشه توی دلم بوده ولی تو می دونی اما سکوت می کنی..حالا منو ببین . . مثل شب تاریکم . . مثل اون سکوت کردم . . من شکستم اما جز تو هیچ کس این ویرانی رو حس نکرد .. اما بازم سکوت کردی .. آخه سکوت تا کی . . دوست دارم همیشه تنها باشم .. همیشه شب باشه . همیشه تاریک باشه . . از خودم متنفرم چون جز غم هیچی نیستم..اما بنده هات فقط لبخندای منو میبینن....چشمامو ببین . . دیگه تار می بینه . . چون خستم . . شبا ببین . . تا صبح سکوت شب و تحمل می کنم . . . پشت لبخندامو ببین....تو میبینی.. تو می تونی ببینی.......... . . خود خواهانه . . حالا جز کینه هیچی برام نمونده کینه . نفرت . نفرین . سکوت . تار . تاریک ..................................
دوشنبه 7/5/1387 - 16:7
دانستنی های علمی
پدر ... مادر ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم! تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس  الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟  کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...« دکتر علی شریعتی » 

 

دوشنبه 7/5/1387 - 15:50
طنز و سرگرمی
  • نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
  • دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
  • گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
  • گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
  • گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
  • گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
  • گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
  • گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
  • گفتم : رقیب ، گفتا : کله پا شد
  • گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
  • گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی
  • گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
  • گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
  • گفتم : بگو ، ز مویش گفتا که مش نموده
  • گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده
  • گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
  • گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
  • گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
  • گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش
  • گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
  • گفتا : شدست منشی در دفتر اداره
  • گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل
  • گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
  • گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
  • گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
  • گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادی
  • گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادی
  • گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقی
  • گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقی
  • گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
  • گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟
  • گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگی
  • گفتا : که ادکلن شد در شیشه های رنگی
  • گفتم : سراغ داری میخانه ای حسابی ؟
  • گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی
  • گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها
  • گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها
  • گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
  •  گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی
دوشنبه 7/5/1387 - 15:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته