• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 86
زمان آخرین مطلب : 5464روز قبل
ورزش و تحرک

 

خوب می خوام یه آمار كوچولو از تعداد طرفداران پرسپولیس و استقلال در تبیان بگیرم و هم چنین سایر تیم ها .....

هر كی پرسپولیسی هست شماره 1 بزنه

هر كی استقلالی هست شماره 2 بزنه

سایر تیم ها شماره 3 بزنه

 

پنج شنبه 16/8/1387 - 3:21
شعر و قطعات ادبی

 

امشب تنم خمیده و خوابم نمی برد

روزم به شب رسیده و خوابم نمی برد

از ابر پاره پاره غمهای بیشمار

یک قطره غم چکیده و خوابم نمیبرد

یا خواب من ز غصه به روحم رسیده است

یا از سرم پریده و خوابم نمیبرد

یا پشت چشم پنجره ی فولاد آسمان

آه تو را شنیده و خوابم نمیبرد

پیراهن عزیز مرا گرگ عاشقی

از رو به رو دریده و خوابم نمیبرد

صدها ستاره می شمرم تا دوباره باز

سر میزند سپیده و خوابم نمیبرد

فریاد میزنم که خدا بشنود چرا؟؟

من شانه ام خمیده و خوابم نمیبرد!!!ش


چهارشنبه 15/8/1387 - 1:18
محبت و عاطفه

 

هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
وبه جای تو بگویم«شما» بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو ودوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تورا بدتر ش


چهارشنبه 15/8/1387 - 1:16
دعا و زیارت

 

در زمانیکه زمان یاد ندارد چه زمان

و مکانیکه مکان یاد ندارد چه مکان

دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود

اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:14
محبت و عاطفه

 

پرسید: به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم باتمام وجود داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم: به خاطرهیچکس ... پرسید پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد می کشید به خاطر تو ، با یه بغض غمگین بهش گفتم: به خاطرهیچکس ... ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت: به خاطرکسی که به خاطرهیچ زندست

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:14
محبت و عاطفه

 

گفتم زعشق بازی  در کس نشان ندیدم ،
گفتا نشانه با من
گفتم دلم چو مرغیست کزآشیانه دوراست ،
دستی به زلف خود زد گفت آشیانه با من
گفتم ز مهربانان روزی گریزم  آخر،
گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من
گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم ز سویت ،
گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من
گفتم به فصل پیری در من گلی نروید ،
گفتا که من جوانم  فکر جوانه با من
گفتم که خانه مانم  در کار عاشقی رفت ،
گفتا به کار خود باش  تدبیرخانه با من
گفتم به جرم  شادی جور زمان مرا کشت ،
گفتا تو شادمان باش جور زمانه با من

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:13
محبت و عاطفه

 

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
و خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:11
محبت و عاطفه

 

مانده ام با غم هجران نگارم چـه کنـم .... عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم چشم آلوده کجـا دیــدن دلـدار کجـا .... چشم دیـدار رخ یار ندارم چــه کنم با نگاهی بگشـا عقده دیریــن مرا .... کز فراغت گره افتاده به کارم چه کنم جلوه ای کن که دمی روی نکویت نگرم .... گرچه لایق نبود دیده تارم چه کنم اشک می ریزم و با غصــه دل همراهـم ... که ز هجران تومن اشک نریزم چه کنم طوق بر گردن من رشتـه عشــق تو بود .... تا کشاند به سـر چوبه دارم چه کنم

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:10
خانواده

 

نیمه شب مست می گذشتم از در ویرانه ای

تا که چشمم خیره شد بر چراغ خانه ای

نرم نرمک پیش رفتم تا کنار پنجره

تا که دیدم صحنه ی ویرانه ای

پدرک پیر و فلج افتاده اندر گوشه ای

مادرک مات و مبهوت همچو پروانه ای

پسرک از سوز و سرما میزند دندان به لب

دخترک ...

از ان پس سوگند خوردم تا که مست نروم سوی ویرانه ای

تا نبینم دختری عصمت فروشد بهر نان خانه ای

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:8
محبت و عاطفه

 

       عشق خوب من!

تو با مهرت بر جان من نقش عشق زدی

تو با خوبی هایت جانم را آموخته محبت کردی

تو کبوتر جان مرا دست آموز مهرت نمودی

ذره ذره تابلوی هستی مرا با دستان هنرمند عشقت  با رنگ هایی از جنس آسمان و باران نقاشی کردی

در دلم دریایی رسم کردی مواج از عشق

در ذهنم آسمانی نقش زدی از دوست داشتن

در دشت هستی ام بذر حضور گرمت را کاشتی

با باران خوبی هایت ساقه های ظریف یاس های سپید عاشقی را آبیاری کردی

با خورشید تابان نگاهت، بر برگ های نسترن و رزهای عاشقی لبخند زدی

چتری از رنگین کمان زیبای ابروانت بر پهنای جان مشتاق من گستردی

و با ترانه های بهاری، زمستان دلم را رنگین تر از تابستان کردی.  

و من پرستوی خیال را در آسمان چشمانت پرواز دادم

و در هوای عاشقی پریدم و شاهکار عشق تو را از اوج نگریستم

آه معشوق من!

عشق تو از هر زیبایی زیباتر و از بزرگی بزرگتر و از هر شکوهی با شکوهتر است

زیبا تر از باغ عدن

با شکوه تر از همه شاهکارهای خلقت

بزرگتر از همه آفرینش

و من بیشتر از ستایش هر ستایشگری می ستایمت

ولی باز هم توصیف تو و عشقت مرا میسر نیست

و من شرمگین از آن که کلمات ستایشگر من به دامنه کوه بلند خوبی تو پای شکسته می‌ماند

و شادمان از آن که سوی قله عشق تو می‌نگرم

چهارشنبه 15/8/1387 - 1:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته