• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 178
تعداد نظرات : 221
زمان آخرین مطلب : 5038روز قبل
محبت و عاطفه

تلفیق حال من با "بقیه" می شود این جمله از شریعتی که می گوید:

"می خواستم زندگی کنم راهم را بستند.ستایش کردم گفتند خرافات است.عاشق شدم گفتند دروغ است.گریستم گفتند بهانه است.خندیدم گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید...می خواهم پیاده شوم..."

چهارشنبه 17/7/1387 - 20:47
دعا و زیارت

بسم رب المهدی

سلام

بعد از شهدا ما چه کردیم؟

این سوالی است که شاید یک بار آن را روی پوستربزرگداشت شهد یا روی پلاکاردمان و یا روی عکس تکه ای استخوان ، یک بند انگشت و لباس آغشته با خون و خاک یک بسیجی دیده و خوانده باشیم. و شاید بارها از خودمان پرسیده باشیم که آیا براستی کاری کرده ایم که جبران شهید نشدنمان را بکند یا ما را مدیون شهدا نکنه و یا کاری نکرده باشیم که شهیدان را از خودمان ناراضی کرده باشیم ؟

حالا واقعا ما بعد از شهدا چه کردیم؟!

دل آرام گیرد با یاد خدا

یا علی مدد

شنبه 30/6/1387 - 21:2
دانستنی های علمی

عمر دخترک و کتانی هایش....

بسم رب المهدی

سلام

****

شهادت مظلومانه امام امتمون و اولین مظلوم امامان،علی ابن ابی طالب(ع) رو تسلیت عرض می کنم.

****

عمر دخترک و کتانی‌هایش

دخترک کوله‌پشتی‌اش را به دوشش انداخت و از در دانشگاه بیرون آمد. با مهشید خداحافظی کرد‌، موهایش را که از مقنعه بیرون آمده بود مرتب کرد‌، از خیابان رد شد. روی سنگفرش پیاده‌رو راه می‌رفت و موزائیک‌ها را می‌شمرد. این‌طوری می‌توانست در حین راه رفتن کتانی‌هایش را ببیند. چقدر طول کشیده بود تا پول‌هایش را جمع کند و کتانی‌هایی را که به قول خودش All Star  بود بخرد. حالا که به کفش‌هایش نگاه می‌کرد می‌دید چقدر دوست‌شان دارد...

سلام! چرا وقتی راه می‌ری به کفشهات نگاه می‌کنی؟

دخترک رویش را که برگرداند پسری هم سن و سال خودش دید. همقدم با دخترک راه می‌آمد و در حالی‌که دست‌هایش توی جیبش بود سعی می‌کرد از دخترک عقب نماند. دخترک بی توجه به او راه می‌رفت. پسرک ادامه داد: اسم من سُهرابه... دانشجوی معماری‌ام... می‌تونم بپرسم اسمت چیه؟... دخترک قدم‌هایش را تند‌تر کرد. سهراب منتظر جواب بود. دخترک اما فقط به زمین نگاه می‌کرد و تند تند راه می‌رفت. چند متری جلو‌تر سهراب قدم‌هایش را آرام کرد. آرام و آرام‌تر و آرام‌تر و بالاخره ایستاد و رفتن دخترک را نگاه کرد. ابروهایش را بالا انداخت و برگشت. دخترک هنوز هم به زمین، به کفش‌هایش نگاه می‌کرد و راه می‌رفت... به یاد کلاسی افتاد که دیر رسیده بود و استاد راهش نداده بود‌. چقدر از استاد دلخور بود؛ به خاطر سه دقیقه تاخیر از سه ساعت کلاس محروم شده بود‌. لیلی یا مجنون‌؟ کدام‌شان عاشق‌تر بودند؟ این سوالی بود که سر کلاس ادبیات استاد پرسیده بود‌. 

استاد من از هر دوشون عاشق‌ترم ( این حسام هم یه طوری‌ش میشه‌ها)  
استاد عشق کیلو چنده‌؟ کی تو این دوره زمونه وقت عاشقی داره ( چقدر سطحی نگاه می‌کنه شیوا )  
استاد این لیلی رو که باید گرفت خفه کرد این‌قدر مجنون رو اذیت کرد ( معلوم نیست لیلی بالاخره می‌خواد جواب خواستگاری این مجید بیچاره رو بده یا نه‌؟!‌ )  

راستی عشق یعنی چی‌؟ کی عاشقه‌؟ لیلی یا مجنون‌؟ الانم میشه عاشق شد؟ دخترک سخت عاشق فکر کردن به عشق شده بود که ... ببخشید‌، یه دفعه مردی با عجله از کنارش رد شد؛ به شونه دخترک زد و او را از افکارش بیرون کشید و پاره کردن افکار دخترک را به یک ببخشید تمام کرد‌.
راستی سهراب کو‌؟ دانشجوی دانشگاه ما بود‌؟ از کجا فهمید من به کفش‌هایم ‌...

گلفروشی ، باید برای پدرش گل می خرید . گل رز شاخه ای 700 تومان ، لیلیوم 1500 تومان ، نرگس... ، مریم ....

 

دخترک کوله‌پشتی‌اش را به دوشش انداخت و از در دانشگاه بیرون آمد. با مهشید خداحافظی کرد‌، موهایش را که از مقنعه بیرون آمده بود مرتب کرد‌، از خیابان رد شد. روی سنگفرش پیاده‌رو راه می‌رفت و موزائیک‌ها را می‌شمرد. این‌طوری می‌توانست در حین راه رفتن کتانی‌هایش را ببیند. چقدر طول کشیده بود تا پول‌هایش را جمع کند و کتانی‌هایی را که به قول خودش All Star  بود بخرد. حالا که به کفش‌هایش نگاه می‌کرد می‌دید چقدر دوست‌شان دارد...

سلام! چرا وقتی راه می‌ری به کفشهات نگاه می‌کنی؟

دخترک رویش را که برگرداند پسری هم سن و سال خودش دید. همقدم با دخترک راه می‌آمد و در حالی‌که دست‌هایش توی جیبش بود سعی می‌کرد از دخترک عقب نماند. دخترک بی توجه به او راه می‌رفت. پسرک ادامه داد: اسم من سُهرابه... دانشجوی معماری‌ام... می‌تونم بپرسم اسمت چیه؟... دخترک قدم‌هایش را تند‌تر کرد. سهراب منتظر جواب بود. دخترک اما فقط به زمین نگاه می‌کرد و تند تند راه می‌رفت. چند متری جلو‌تر سهراب قدم‌هایش را آرام کرد. آرام و آرام‌تر و آرام‌تر و بالاخره ایستاد و رفتن دخترک را نگاه کرد. ابروهایش را بالا انداخت و برگشت. دخترک هنوز هم به زمین، به کفش‌هایش نگاه می‌کرد و راه می‌رفت... به یاد کلاسی افتاد که دیر رسیده بود و استاد راهش نداده بود‌. چقدر از استاد دلخور بود؛ به خاطر سه دقیقه تاخیر از سه ساعت کلاس محروم شده بود‌. لیلی یا مجنون‌؟ کدام‌شان عاشق‌تر بودند؟ این سوالی بود که سر کلاس ادبیات استاد پرسیده بود‌. 

استاد من از هر دوشون عاشق‌ترم ( این حسام هم یه طوری‌ش میشه‌ها)  
استاد عشق کیلو چنده‌؟ کی تو این دوره زمونه وقت عاشقی داره ( چقدر سطحی نگاه می‌کنه شیوا )  
استاد این لیلی رو که باید گرفت خفه کرد این‌قدر مجنون رو اذیت کرد ( معلوم نیست لیلی بالاخره می‌خواد جواب خواستگاری این مجید بیچاره رو بده یا نه‌؟!‌ )  

راستی عشق یعنی چی‌؟ کی عاشقه‌؟ لیلی یا مجنون‌؟ الانم میشه عاشق شد؟ دخترک سخت عاشق فکر کردن به عشق شده بود که ... ببخشید‌، یه دفعه مردی با عجله از کنارش رد شد؛ به شونه دخترک زد و او را از افکارش بیرون کشید و پاره کردن افکار دخترک را به یک ببخشید تمام کرد‌.
راستی سهراب کو‌؟ دانشجوی دانشگاه ما بود‌؟ از کجا فهمید من به کفش‌هایم ‌...

گلفروشی ، باید برای پدرش گل می خرید . گل رز شاخه ای 700 تومان ، لیلیوم 1500 تومان ، نرگس... ، مریم .... کوکب.... راستی چرا اسم گلها را روی مردها نمی گذارند ؟!؟ سه شاخه گل رز بدون هیچ تزیینی .  
آقا لطفا تیغ هایش را بزنید . دفعه پیش تیغ ها دست پدرش را زخم کرده بودند .

راستی چرا پدر نمی تواند ببیند ؟
چرا مادر اینقدر مهربان است ؟
برادرم کی سربازیش تمام میشود ؟
راستی دخترک چقدر دلش برای خدا تنگ شده بود .
آه چقدر ذهن شلوغی دارد دخترک...

دخترک همچنان پایین را نگاه می کرد و قدم هایش را می شمرد. از روی سایه ها می پرید و قدم هایش را کوتاه و بلند می کرد. کتانی های All Star از نو بودن می افتاد و خاکی می شد. مثل روزهای عمر دخترک که نمی دانست چه زود می گذرد...

یا علی مدد 

شنبه 30/6/1387 - 20:58
دانستنی های علمی
آیا می دانید ایرانیان بالاترین رتبه علم آموزی را در دنیا دارند؟
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلّم:
 اگر علم به ثریا آویخته بود ، مردانی از فارس بدان می رسیدند .
كنز العمال ، ج 12، ص 91، ح 34131
دوشنبه 18/6/1387 - 18:43
دعا و زیارت

   رمضـــــان آمد و مهمانـی آن یار رسید
   خان گسترده ی آن یار چه پر بار رسید
   فرصتی آمده تا نوبت دیــــدار شــــــــود
   خبر بخشـــــش خاطی و گنهکار رسید

شنبه 16/6/1387 - 18:19
دعا و زیارت

اغلب فکر می کنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما واقعیت این است چون به خدا نمی رسیم گرفتاریم

سه شنبه 12/6/1387 - 17:55
محبت و عاطفه
پشت ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که نمی توانی آن را بخری. چون تنها تو را وسوسه می کند تا آن چه را که داری از دست بدهی.
سه شنبه 12/6/1387 - 17:43
دعا و زیارت

روزی بر صفحه تقویم خواهند نوشت

:           تعطیل – ظهور امام زمان(عج)
دوشنبه 7/5/1387 - 7:8
دانستنی های علمی
خود پسند خود را تک می داند و به همه نمره تک می دهد!!!!!!!!!!!
يکشنبه 6/5/1387 - 12:9
طنز و سرگرمی
زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ کنند ولی به هم می گویند تا در حفظ آن شریک باشند!!!!!!!!
يکشنبه 6/5/1387 - 12:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته