ما را از این خواب غفلت بیدار کن! بیدار!
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندك زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی كه این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می كند و... حال سخن درویشی كه به جهنم رفته بود این چنین است:
با چنان عشقی زندگی كن كه حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود. عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند. عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود. عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است. عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد. عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است. عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود. عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه. عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد. عشق......... عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست.
بی لحظهای درنگ، بی تجربه، و بی اضطراب، خداوند سبحان فضا را شكافت، به هر سو راهى گشود، آبى متلاطم و متراكم جارى ساخت،و آن را بر بادى تند و توفانی سوار کرد، و باد را فرمان داد، كه امانت نگه دارد و نگذارد كه فرو ریزد، هوا در زیر آن باد وزیدن گرفت و آب بر فراز آن جریان یافت... باد دیگرى بیافرید که تنها وظیفهاش، جنبانیدن آب بود... از جایگاهى دور و ناشناخته... فرمانش داد كه بر آن آب وزیدن گیرد و امواج دریا را برانگیزد... باد بیدرنگ فرمان خداوند را گردن نهاد و آب را پیوسته زیر و رو كرد و همهی اجزاى آن را در حركت آورد، آنچنان که از امواج آب قلههای بلند بالا آمد و پس از لختی كف بر آب نشست... آنگاه خداوند كفها را به فضای بالا برد و هفت آسمان را از آن آفرید... وظیفهی امواج در زیر آسمانها، بازداشتن آسمان از فروریختن بود، و بر فراز آنها بیهیچ ستونی، سقفى بلند پدیدار گردانید... ستارگان را زینت آسمان قرارداد و اختران تابناك پدید آورد، چراغهاى تابناك مهر و ماه را برافروخت، و هر یك را در مداری دوار، چونان لوحى متحرك به رقص آورد... پس از آن، آسمانهاى بلند را گشود، و فرشتگان را در فضای آسمانها قرار داد... برخى از فرشتگان پیوسته در سجودند، بى آنكه ركوعى كرده باشند، برخى همواره در ركوعند و هرگز قامت راست نکردهاند... صف به صف، در جاى خود قرار گرفتهاند و هیچ یک را توان آن نیست كه از جاى خود به جاى دیگر رود. اینان خداوند را مىستایند بیآنکه از ستایش ملول گردند... هرگز خواب به چشمانشان راه نیابد، و هرگز خطا به اندیشههای آنان ورود نکند، و هرگز سستی به اندامهایشان نزدیک نشود، و هرگز فراموشى و غفلت بر آنان چیره نگردد، جمعی از فرشتگان امین وحى خداوند هستند و پیام او را به فرستادهها میرسانند، و آنچه در تقدیر نوشته شده است و مقرر گشته، به زمین آورده و باز مى گردانند... جمعی دیگر نگهبانان بندگان هستند... و گروهى دربانان بهشت... شمارى دیگر پاهایشان بر روى زمین استوار است و گردنهایشان برفراز آسمان، اندامشان از اطراف زمین بیرون رفته و بازوهایشان آنچنان تواناست كه توانند پایههاى عرش را بر دوش دارند... اینان از شوکت و عظمت خداوند، نتوانند كه چشم بالا كنند، بلكه، همواره سر به گریبان ایستادهاند و بالها جمع كرده و خویش را در آن پیچیدهاند... میان آنها و دیگران، پردههای عزّت، عظمت، شوکت و قدرت كشیده شده است... اینان هرگز پروردگارشان را در خیال و توهم، تصور نمىكنند، هرگز با صفات مخلوقات توصیفش نمیسازند، هرگز در مكانها محدودش نمىدانند، هرگز براى او همتایى نمىشناسند و به او اشارت نمىنمایند... آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همواره به تسبیح خداوند مشغولند... اینچنین بود که خداوند، آفرینش را آفرید... و آن روز که آخرین پرده از داستان آفرینش رقم خورد، بیشک روز اول بهار بود...
سخت است صبــح کـــردن بدون نـور مهدی
سخت است خواب کردن بدون فکـر مهدی
سخت است شاد زیستن بدون روی مهدی
سخت است فطــر کردن بدون بـوی مهدی
و اونهایی که به اهل بهشت میگن: "سلام بر شما که شکیبایی ورزیدید، دنیا چه پایان خوشی دارد۲"
خدای من! حالا که درود و سلام ما رو به فرشتهها و پیامبرات رسوندی، چون حرفهای خوب و قشنگ راجع به اونها با تو گفتیم، بر ما هم درود بفرست و مهربونیات رو شامل حال ما کن!
قصه نیستم كه بخوانی نغمه نیستم كه بگویی صدا نیستم كه بشنوی یا چیزی چنان كه ببینی یا چیزی چنان كه بدانی من درد مشتركم... مرا فریاد كن....
...::محمدحسین صفاریان