• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 526
زمان آخرین مطلب : 5373روز قبل
محبت و عاطفه

ناگهاني تر از آمدنت مي روي

 بي بهانه

من مي مانم و باران هاي بي اجازه

و

 قلب عاشقي كه سپاسگذارت مي ماند تا ابد

 متشكرم كه به من فهماندي كه:

  چقدر مي توانم دوست بدارم

 و

 عاشقی باشم بي توقع...

چهارشنبه 27/4/1386 - 18:34
خاطرات و روز نوشت
سلام
لازم دیدم یه توضیحی بدم در مورد مطلب قبلیم
من ننوشتم که فقط اون موقع باید خدا رو صدا زد نوشته بودم تو یه همچین موقعیتی هیچ کاری به اندازه صدا زدن خدا مفید نیست...
اینم قبول دارم که باید همیشه خدارو صدا زد حتی اون لحظه آخر ...
خدا لطفشو همیشه شامل حال بنده هاش میکنه حتی اگه لحظه آخر برگردن(به شرط اینکه واقعا برگرده)
این مطلبی رو که الان میخوام بنویسم چند وقت پیش یکی ا زهمین بچه های اینجا نوشته بود فکر میکنم عسل بود
با کسب اجازه از صاحبش  براتون میذارم اگرم خوندینش که احتمالا به خاطر عنوان قشنگش خوندین دوباره خوندنش خالی از لطف نیست البته به نظر من

یک email از طرف خدا ...

   امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چندکلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که

 بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک

 صندلی بنشینی. بعد دیدمت

که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت

 تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون

 را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی

 آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی  ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت

دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

 خیلی سخت است که یک مکالمه

یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز

 کمی هم به من وقت بدهی.

آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت

 دارم. روز خوبی داشته باشی...

 از طرف...دوست و دوستدارت:خدا

 

سه شنبه 26/4/1386 - 15:43
محبت و عاطفه
وقتي چشمات ديگه اشكي براي ريختن نداشته باشه...

وقتي ديگه قدرت فرياد زدنم نداشته باشي ...

وقتي ديگه هر چي دل تنگت خواسته باشه گفته باشي...

وقتي ديگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته باشن...

وقتي از درون تمام وجودت يخ بزنه ....

وقتي چشم از دنيا ببندي وآرزوي مرگ كني...

 وقتي احساس مي كني ديگه هيچ كس تو رو درك نمي كنه...

وقتي احساس كني تنها ترين تنهاي دنيا هستي ...

و وقتي باد شمع نيمه سوخته اتاقتو خاموش كرد ...

چشمهايت را ببند و با تمام وجود خدا رو صدا بزن...
سه شنبه 26/4/1386 - 9:10
خواستگاری و نامزدی

زندگي دفتري از خاطره هاست. يك نفر در شب كم، يك نفر در دل خاك...

 يك نفر همدم خوشبختي هاست...

يك نفر همسفر سختي هاست

 چشم تا باز كنيم عمرمان ميگذرد...

 ما همه همسفريم

شنبه 23/4/1386 - 10:24
شعر و قطعات ادبی
ماهیه دل خسته منم...

بی کسم و بی هم نفس

خونه ی من تنگه ولی

فرقی نداره با قفس...

ماهیه دل خسته منم...
سه شنبه 12/4/1386 - 16:44
خانواده
خدایا دل به تو دادم و هرگز
به جز تو  و عشق  تو  من  عشقی نداشتم...
تو این عالم پر پیچ و پر از خم
به جز راه تو من راهی نداشتم
در این دنیای پر ظلم و پر از کفر
به جز تو من ذکری نداشتم
با این مردم مایوس و مه آلود(از جمله خودم)
به جز من به هیچ کسی امید نداشتم
خدایا عاشم عاشق ترم کن
به نور محفلت نزدیکترم کن
رهایم کن از صدای شاعرانه
ببر من را به شهر عارفانه...
دوشنبه 11/4/1386 - 16:58
خاطرات و روز نوشت
سلام...
دوستای خوبم چطورید؟
دلم  واسه اینجا و شما اندازه همون قضیه سوراخ و  جوراب مورچه شده ...
با اینکه فقط یه هفته است که نیومدم...
از بس این doki_inkalej گفت تو مگه کنکور نداری،بشین درس بخون... منم گفتم بشینم خونه درس بخونم....
شوخی کردم...
ایشون فقط یه بار بهم گفت درس بخون...(بابت همون هم ازشون متشکرم)
خونه نبودم(فکر کن...)
دم کنکوری آواره شده بودم متاسفانه.
جاتون هم اصلا خالی نبود سر جلسه چون واسه اولین بار وقت کم آوردم...
اصلا باورم نمیشد...
نمیدونم چرا اینجوری شدم...
اگه پارسال این اتفاق افتاده بود الان من  بین شما نبودم و به دیار باقی شتابیده بودم...
ولی امیدوارم بقیه خوب داده باشن...
بعد یه هفته اومدم چقدر حرف زدم ....
شرمنده...
اینم تقدیم شما دوستای نازنین:

كاغذتونم...
احساساتتونو روم بنويسید...
عصبانيتتونو روم خط خطي كنید.
اشكاتونو باهام پاک كنید.
حتي اگه سردتون شد بسوزونیدم تا گرم شيد .
فقط دورم نندازید...

موفق باشید...

شنبه 9/4/1386 - 15:47
شعر و قطعات ادبی
نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن

تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن

نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن

عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن

الهی بشکنه اون دل سیاتون

نمونه دیگه هیچ کسی باهاتون

خدا اون روز و بیاره که ببینم

افتادید به دست و پای عاشقاتون

الهی یه روزی بی صدا بمیرید

نخونه هیچکی فاتحه براتون

خدا اون روز و بیاره که ببینید

همه روز مرگو شما جلو چشاتون

می دونم یه روز میای که دیگه دیره

حالا دیگه دل اون یه جا دیگه اسیره

می دونم که از چشات می باره اشک ندامت

اما باید بسوزی تو تا خود روز قیامت...

سلام...
من این شعر رو با همه سادگیش دوست دارم...
چون حرف دل خودمه ...
البته یه خورده با شدت کمتر...
موفق باشید...


يکشنبه 3/4/1386 - 16:31
خانواده
اي خدا...
 آه اي خدا از توي آسمونا گوش بده
 به درد من كه مي خوام حرف بزنم
 واسه يك روزم شده سكوتم رو بشكنم...
 اي خدا خودت بگو واسه چي ساختي منو، توی
 اين زندون غم چرا انداختي منو...

 چرا هرجا كه ميرم دری به روم باز نمي شه...
 خدا حرفي بزن اگه گوشت با منه
اون كيه كه قلبم رو داره آتيش ميزنه
اون کیه...

این مطلب رو بعد از خوندن مناجات علی آقا و آقای یاسر فخاری خوندم و بدجوری تحت تاثیرش قرار گرفتم...
همیشه وقتی ناراحتم یه همچین حرفایی به خدا میزنم
خیلی نامردم...
ولی وقتی حالم خوب شد خودم پشیمون میشم...
واقعا از خدا مهربونتر ندیدم که همیشه همه جور حرفمون رو تحمل میکنه ...
خیلی دوست دارم خدا!!!!



جمعه 1/4/1386 - 20:10
شعر و قطعات ادبی
دل من تنها بود، دل من هرزه نبود...
دل من عادت داشت که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است به در خانه تو....
دل من عادت داشت که بماند یک جا
پشت یک پرده تور....
که تو هر روز آن را
به کناری بزنی...
دل من ساکن دیوار و دری بود
که تو هر روز از آن میگذری...
دل من ساکن دستان تو بود...
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن مینگری...
دل من....

خلاصه مثل اینکه این دل من همه جا بوده ...
اما گویا دیده نمیشده...

 
پنج شنبه 31/3/1386 - 18:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته