• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 256
تعداد نظرات : 66
زمان آخرین مطلب : 5984روز قبل
دعا و زیارت
 

«ا تامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب ا فلا تعقلون» (44) 

این آیه را می توان طوردیگری نیزمعنی کرد وآن اینکه عالمی که دیگران را به پرهیزکاری دعوت می کند ولی خودش آدم پرهیزکاری نیست.

آیا شما مردم را به پرهیزکاری وتقوی دعوت می کنید درحالی که خودتان نیازبه تقوی دارید؟ آیا مردم را به کارهای خوب وپسندیده دعوت می کنید درحالی که خودتان را فراموش کرده اید؟  

درحالی که مردم حرف شما را می شنوند وقبول می کنند، خود شما که کتاب خدا را می خوانید قبول نمی کنید.

اگرکمی تعقل کنید می بینید که شما زیان کارهستید.  

شنبه 3/6/1386 - 1:9
دعا و زیارت
 

« و اقيموا الصلاة و آتوا الزکاة و ارکعوا مع الراکعين» (43)

اقامۀ نماز، دادن زکات ونمازجماعت ازکارهایی است که خداوند مدام به آنها سفارش وتوصیه کرده است. این سه عمل اگردرست وخالص انجام شود کافی است که انسان را به خدا نزدیک کند.

خیلی ازافراد این اعمال را انجام می دهند اما متاسفانه نیت غیردرآن داخل می کنند وارزش واهمیت آن را ازبین می برند. مثلا"نمازباید سه کاربرای انسان انجام دهد که اگرانجام ندهد، نوک به زمین زدن است ونه نمازخواندن!

دوری ازفحشا (کارهای زشت)- دوری ازمنکرات(کارهایی که عرف جامعه نمی پسندد) - دوری ازتکبروزیاده روی درهرچیزودرهرکار!

شنبه 3/6/1386 - 1:8
دعا و زیارت
 

ملبس کردن به معنای لباس پوشاندن است. یعنی می توان با پوشاندن لباس، چیزی را، چیزدیگری جلوه داد. می توان لباس باطل به تن حق پوشید وحق را باطل جلوه داد ویا لباس حق به تن باطل پوشید وباطل را حق جلوه داد. مثلا"خداوند برای نزول جبرئیل، لباس انسان به تن اومی پوشید وجبرئیل به صورت انسانی درحضور پیامبر(ص) ظاهرمی شد.

درسورۀ انعام آمده است که:

«و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون» (9)

و اگر او را فرشته‏ای قرارمی‏دادیم، حتما وی را بصورت انسانی درمی‏آوردیم; (باز به پندار آنان،) کار را بر آنها مشتبه می‏ساختیم; همان‏طور که آنها کار را بر دیگران مشتبه می‏سازند!

مطلب قابل ذکردراین آیه ( وانتم تعلمون) می باشد. یعنی کسانی که حق را ملبس به باطل ویا کتمان می کنند، ازکاروعمل خود اطلاع وآگاهی دارند. پس می توان گفت که ازروی قصد وعمد این کاررا می کنند. پس لازم است که مؤمنین هوشیارباشند.

شنبه 3/6/1386 - 1:7
دعا و زیارت
 

«و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معکم و لا تکونوا اول کافر به و لا تشتروا بآياتي ثمنا قليلا و اياي فاتقون» (41)

دراین آیه خداوند ازبنی اسرائیل می خواهد به قران ایمان بیاورند.

چیزدیگری که ازاین آیه اسنباط می شود اینکه قران آنچه را که با بنی اسرائیل( ویا انسان) هست تصدیق می کند. حال این چیزممکن است کتاب آنها باشد وممکن است آنچه که دردرون انسان قراردارد. ازخصلتها، غریزه ها، اندیشه ها و...

واما اینکه اول کافربه آن نباشید، این است که خیلی ازآدمها غرایزدرون خود را انکارمی کنند. وانکارچیزی همان کفربه آن چیزاست.

واما فروختن آیات خداوند، همیشه ودرهمه حال ودرهمه زمان اتفاق افتاده است واتفاق می افتد واتفاق خواهد افتاد. فروختن آیات خداوند توسط خیلی ازانسانها انجام می شود.

شخصی را درنظربگیرید که برای رسیدن به یک پست ویا مقام، آیات خدا را طوردیگری معنا می کند. یا گروهی را درنظربگیرید که برای پیشبرد اهداف حزب وگروه خود آیات خدا را آن چنان معنا می کنند که نفع گروه درآن باشد. ویا طوری معنا می کند که شنونده خوشش بیاید وهمۀ اینها یعنی فروختن آیات خداوند!

خدایا نفع مرا درفروختن آیاتت قرارنده! آمین

خداوند درپایان آیه می گوید: ازمن بترسید، چون درآخر، سروکارمان با خداست واین خداست که به حساب وکتاب واعمال بندگان رسیدگی می کند.

چیزی که دراینجا گفتن آن لازم است اینکه خیلی ازآدمها به حساب وکتاب واعمال که می رسند می گویند: خدا ارحم الراحمین است. درست است، خدا ارحم الرحمین است! ولی وقتی شخصی بواسطۀ اعمالش به هیکل وشاکله وهیئتی درآمده درهمان شا کله وهیکل می ماند.   

چهارمورد مهم دراین آیه آمده است.

ایمان به قران بیاورید که این قران آنچه را که باشماست تصدیق می کند.

سعی کنید اولین کسی نباشید که به قران کافرمی شوند.

آیات خداوند را به بهای اندک نفروشید.

ازخداوند بترسید.       

شنبه 3/6/1386 - 1:5
دانستنی های علمی
 

بسم الله الرحمن الرحیم

غول

یکی بود یکی نبود، غیرخدا هیچکس نبود. یه غولی بود...

اگرصد سال پیش یه چنین داستانی رو تعریف می کردی، مردم با شوق واشتیاق گوش می دادند وازشنیدن آن لذت می بردند وازهمه مهمتراینکه اونو قبول می کردند.

اما اگرامروزه بخواهی داستان غول رو تعریف کنی، دیگه کسی به حرفات گوش نمیده وترا مرتجع می خونه. درحالی که آقا غوله داره کارخودشومی کنه وبه ریش من وتومی خنده.

قدیمیا می گفتند یه غولی بود که مردم رو اسیرکرده بود وهرروز، یکی یکی ازاین مردم رومی کشت ومی خورد. درنتیجه غوله روزبه روزبزرگتروبزرگترمی شد ومردم روزبه روز ضعیف تروضعیف ترمی شدند! 

عجیبه!

نمیدونم ما باید بگیم یه غولی بود ویا قدیمیا؟

ما که داریم غوله رو با چشم خودمون می بینیم! ما که غوله بالاسرمون وایساده قبولش نداریم، اونوقت قدیمیا که غوله رو ندیده بودند، قبولش می کردند.

نه، ما باید بگیم یه غولی هست، نه اینکه، یه غولی بود!

پس قدیمیا درست می گفتند که یه غولی بود، چون ندیده بودنش!

خوب داستانوشروع می کنیم!

یکی بود یکی نبود، غیرخدا هیچکس نبود!

یه غولی هست که مردمو اسیرخودش کرده! اونارو برده تویه سیاهچال تاریک وهرروزچند تا ازاین مردم بدبخت وفلک زده رومی کشه ومی خوره!

اون مردمی که هنوزاسیراین غوله نشدند، هیچ به فکراونایی که اسیرشدند، نیستند. اونا میگن: به ماچه مربوطه که اینا اسیرآقا غوله شدند؟ چشمشون کورمی خواستند اسیرآقا غوله نشن!!!

اونوقت فکرنمی کنند که بابا این آقا غوله هرچی آدمارو بخوره، بزرگترمیشه! قویترمیشه! اونوقت یه روزممکنه بیاد وبچۀ توروهم اسیرخودش کنه!

اگه خدای نکرده یه روزبچۀ تواسیراین غوله بشه؟ آیا انتظارنداری که دیگران کمکت کنند؟ آیا مردمو محکوم نمی کنی که:

چرا مردم جمع نمیشن تا با هم متحد بشیم وبریم این غول سیاه واین شیطان سفیدروازبین ببریم تا دیگه بچه هامونو ازمون نگیره ونکشه ونخوره؟؟؟

مگه این ما نیستیم که این جملۀ معروف رو گفتیم که:

بنی آدم اعضای یکدیگرند!

اون داستان بلدرچینه رو که درمدرسۀ ابتدایی می خوندیم یادته؟

کشاورزه تا امیدش به همسایه هاش بود، محصولش رو زمین مونده بود! تا اینکه تصمیم گرفت خودش کارو تموم کنه وتموم کرد!

حالاشده حکایت ما! همه مون نشستیم تا دیگران برن این غوله رو بگیرن وبکشن!

تا کی می خوایم امیدمون به دیگران باشه؟ تا کی باید صبرکنیم وشاهد ظلم این غوله باشیم؟ آیا موقعش نشده که اختلافها رو کناربذاریم،(هرچند که درمورد این غول با هم اختلافی نداریم!)  فقط باید با هم متحد بشیم تا بتونیم اونا ازپا دربیاریم.

میگی غول نیست؟

اگه غول نیست پس چرا جوانای ما زورش نمی رسند؟ اگه غول نیست پس چطوری تونسته این همه آدمواسیرخودش کنه؟ اگه غول نیست پس چرا همه مون ازش می ترسیم؟ اگه...

عده ای ازجوانامونا درراه خدا دادیم! این حداقل یه افتخاری داره! اما اونایی رو که درراه این غول بی شاخ ودم میدیم چی؟ چه افتخاریه؟

عده ای میگن: آقا نکن تا اسیر نشی!

عده ای میگن: آقا، تا حالاکردی بسه! حالاترکش کن!

عده ای میگن: آقا اینا دیگه آدم بشونیستند! همه رو بکشید!

عده ای میگن: آقا اینا مریضند، باهاشون مدارا کنید!

اونایی که میگن نکن تا اسیرنشی، باید خدمت این عزیزان عرض کنم که انسان درهربرهه ای اززندگی یه حالی داره! یه جوون مثل یه پیرفکرنمی کنه! چیزی رو که یه آدم پیرمی بینه یه آدم جوون خوابشم نمی بینه!

اونایی که میگن ترکش کن! باید خدمت این عزیزان عرض کنم که: مرد حسابی یه ماه رمضان می خوای عادت ناهارخوردنتو ترک کنی، صد بارآه وناله می کنی وکلاه شرعی درست می کنی که بله، من زخم معده دارم ومن فلان وبهمانم! بعدم غروب که میشه مثل میت می افتی! درحالی که نه غذات کم شده ونه کارشاقی کرده ای!

اونایی که میگن اینا آدم بشونیستند، باید خدمت این عزیزان عرض کنم که: اگه بچۀ خودت باشه، بازم میگی بکشنشون؟ یا اگه خودت به خاطرخوردن یه غذای اشتباهی دچارسرطان بشی؟ آیا درسته که بگن خوب شدنی نیستی پس بمیری بهتره؟

اونا یی که میگن مدارا کنید، باید خدمت این عزیزان نیزعرض کنم که: مدارا کردن مشکل رو حل نمی کنه! بدترشم می کنه!

واما چه باید کرد؟ لطفا"نظربدهید:

دوشنبه 29/5/1386 - 11:13
دعا و زیارت
 

درخواب دید دونفربا هم صحبت می کنند. یکی ازآن دونفرگفت:

مهمانی دارم که باید به پیشوازش بروم.

نفردوم گفت: بالاخره مهمان توهم رسید؟

نفراول گفت: بله مهمان من هم رسید. الان چند روزاست که منتظرش هستم.

نفردوم گفت: خوب شاید مشکلی برایش پیش آمده است!

نفراول گفت: تقریبا"می توان گفت که گم شده است.

نفردوم گفت: علامتی برایش بفرست.

نفراول گفت: علامت برایش گذاشته ام. اگرکمی دقت کند درمنتها الیه افق نوری را می بیند. همین نورعلامت وراهنمای اوست. اگربه سمت نورحرکت کند به اینجا خواهد رسید. 

شاهزاده ازخواب بیدارشد وبرخلاف دفعات قبل که خوابش را ازیاد می برد این بارخوابش با تمام جزئیاتش به یادش بود. اوهمینطور به اطراف نگاه می کرد. همه جا تاریک بود. گویی یک دیوارازتاریکی جلویش ویک دیوارهم پشت سرش کشیده اند. اوتصمیم گرفت تا با دقت بیشتری به اطراف نگاه کند. تقریبا"مطمئن بود که نوری را خواهد دید. 

پس ازمدتی تلاش وکوشش وجستجو بالاخره نورخیلی ضعیفی دید. ازخوشحالی درپوست خود نمی گنجید. به طرف نوربه راه افتاد. هرچه که جلوترمی رفت نوربیشتروقویترمی شد.

شاهزاده همچنان روبه سمت نوررفت ورفت تا به شهری رسید که درابتدای آن دوباغ وجود داشت. یکی ازباغها درسمت راست مسیرقرارداشت.  دیواربلندی دورباغ سمت راست کشیده بودند. بوی عطرمیوه های داخل باغ هوش ازسرآدم می برد. باغ یک درب ورودی بزرگ وزیبا ومنبت کاری شده داشت. اما درب باغ بسته بود وکسی ازآن رفت وآمد نمی کرد.   

باغ دیگرکه درسمت چپ قرارداشت بدون دیواربود. باغ سمت چپ نیزمیوه های بسیارمعطری داشت. شاهزاده که دراین مدت خیلی گرسنه شده بود وارد باغ سمت چپ شد تا شاید صاحب باغ را پیدا کند وازاومقداری میوه بگیرد. مقداری که درباغ پیش رفت مردی را دید که مشغول خوردن میوه بود.

شاهزاده گفت:

سلام: من دراینجا غریب وگرسنه هستم اجازه می دهید مقداری میوه ازاین باغ بچینم ورفع گرسنگی کنم؟

آن مرد گفت:

من صاحب این باغ نیستم. این باغ عمومی ومتعلق به همه است. همۀ کسانی که به اینجا می آیند می توانند ازمیوه های این باغ استفاده کنند. اصلا"این باغ را به همین خاطر درست کرده اند تا مسافرانی که خسته وناتوان ازراه می رسند استراحتی کرده و ازمیوه های آن بخورند وتجدید قوا کنند.

شاهزاده گفت: 

ادامه دارد...

دوشنبه 29/5/1386 - 11:11
دعا و زیارت
 

به هدفش می سنجد نه نسبت به مصالحش! ازاینکه با توبرخورد کردم واین حرفها را برایم زدی خدا را شکرمی کنم. امیدوارم بتوانم ازاین به بعد مصمم وبا اراده وبا هدف زندگی کنم. من می خواهم به سمت راست بروم. شما چه می کنید؟

شاهزاده گفت: من مستقیم به راه ادامه می دهم تا ببینم خدا چه می خواهد.! 

شاهزاده مستقیم به راهش ادامه داد تا شب شد. شب را درپناه تپه ای خوابید وصبح وقتی که ازخواب بلند شد دید هوا هنوزتاریک است. اومقداری غذا خورد وبه راه افتاد. با خود می گفت:

مقداری راه که بروم هوا روشن خواهد شد.

اورفت ورفت ورفت، ولی هوا همچنان تاریک بود وروشن نمی شد. کم کم ترس دردل شاهزاده پیدا می شد. اونمی دانست که چرا هوا روشن نمی شود. بد ترازهمه اینکه هرچه جلوترمی رفت هوا تاریکترمی شد بطوری که دیگرحتی نمی شد یک فدمی را دید.

شاهزاده خود را دریک بیابان تاریک وظلمانی دید. هیچ چیزدیده نمی شد. هیچ کس دیده نمی شد. فقط سایه ای ازدیگران دیده می شد. همه به طورسایه وارازکناریکدیگرمی گذشتند. لذا شاهزاده هرقدم را با احتیاط برمی داشت تا نکند که درچاله ویا چاهی سقوط کند. کم کم چشم اوبه تاریکی عادت کرد لذا بهترمی توانست افراد را ببیند. اما هنوزهم سایه ای ازدیگران می دید. 

روزها وهفته ها سپری شد وشاهزاده همچنان درآن بیابان تاریک وظلمانی راه می رفت. اما هرچه که می رفت به جایی نمی رسید. اواحساس پوچی وسردرگمی می کرد. احساس می کرد که جایی نمی رود وهمیطوردارد دورخودش می چرخد. همه چیزتکراری شده بود.     

بعضیها دراین تاریکی برای خود سرگرمی درست کرده بودند وبا وسایل مختلف خود را سرگرم می کردند. بعضیها دنبال روشنایی می گشتند. بعضیها که چشمشان به تاریکی عادت کرده بود بهترین لذت را می بردند و ازوضع خود سخت راضی بودند وحاضرنبودند به هیچ قیمتی دست ازآنچه اندوخته اند ویا جمع آوری کرده اند، بردارند. هرکس سعی می کرد به نوعی این تاریکی وظلمت را فراموش کند.  

شاهزاده ازروی احساس شب وروز را می فهمید. یک شب که خسته ومانده شده بود وازاین همه سردرگمی به تنگ آمده بود، به سجده رفت ودرحالی که اشک چون سیل ازچشمانش جاری بود با دلی شکسته اما پرازامید روبه خدا کرد وگفت:

خدایا، بارالها، معبودا، پروردگارا، ازگمراهی وسردرگمی خسته شده ام. ازبیهوده رفتن وبیهوده آمدن وازبیهوده زندگی کردن خسته شده ام. ترا به مقدساتت قسم می دهم که راه را نشانم داده وازاین گمراهی نجاتم دهی. خدایا می خواهم راه راست را پیدا کنم.

شاهزاده همچنان اشک می ریخت وازخداوند کمک می طلبید. اومطمئن بود که خدا جوابش را می دهد. لذا دست ازگریه والتماس برنداشت تا این که خواب اورا درربود. 

ادامه دارد...

پنج شنبه 18/5/1386 - 17:49
دعا و زیارت
 

 اگربخواهیم درزندگی آدم درستکاری باشیم، باید یک سری قوانین ومقررات را رعایت کنیم. کارهایی هست که باید انجام دهیم وکارهایی هست که نباید انجام دهیم. چون راه درستکاری را انتخاب کرده ایم ناچارهستیم طبق قوانین این راه پیش برویم.

اگربخواهیم درزندگی آدم نادرستی باشیم، باید یک سری قوانین دیگر را که مختص این راه است رعایت کنیم. باید طبق قوانین این راه پیش برویم.

البته درزندگی راههای زیادی وجود دارد وهرانسانی برای خودش راهی را انتخاب می کند. اما باید بدانیم که هرراهی به مقصدی منتهی می شود. باید ببینیم راهی را که انتخاب می کنیم به چه مقصدی منتهی می شود.

هرانسانی نسبت به راهی که درزندگی انتخاب می کند وپیش می رود، درآخربه شکل وهیئتی که نتیجۀ آن راه است تبدیل می شود. مثلا":

یک آدم ربا خواردرمسیری که انتخاب کرده وپیش می رود درآخرشکل خوک پیدا می کند. یعنی راه ربا خواری ازانسان خوک می سازد. وقتی که انسان به این مرحله رسید وشکل خود را پیدا کرد با همین شکل وهیئت به زندگی برزخی خود ادامه می دهد تا روزداوری فرا رسد.

یک چنین شخصی درروزقیامت هم به شکل خوک ظاهرمی شود. این انسان ازوضع خود راضی است ولذا خداوند هم اجازه می دهد با همین وضع بماند.

شاهزاده گفت:

به نظرتو کدام راه ازهمه بهتراست؟

اصلان گفت: شما بگویید!

شاهزاده گفت: اینکه من بگویم کدام راه بهتراست مشکل را حل نمی کند. باید راه را خودت ببینی وآن را تجربه کنی وبه پسندی وانتخاب کنی. وچون با اراده وخواست خودت درراهی می روی لاجرم باید درقبال آن جوابگو هم باشی.

پیدا کردن راه زندگی ورفتن درراه زندگی ازجمله مسائلی است که نباید ازدیگران تقلید شود. هرکس باید راه زندگی را خودش انتخاب کند. حتی درپیدا کردن راه زندگی نباید دنباله رو پدران وآبا واجداد بود.

اصلان گفت: حالاچگونه می خواهی راه زندگی را پیدا کنی؟

شاهزاده گفت: راستش خودم هم نمی دانم. برای همین است که راه افتاده ام تا ببینم خدا چه می خواهد. 

پس ازطی مسافتی به یک دوراهی رسیدند لذا شاهزاده اصلان گفت:

ازحرفهایت خیلی لذت بردم. کارم که تمام شود منهم دنبال راه زندگی می گردم. راستش احساس می کنم تا به حال بی هدف زندگی کرده ام، درحالی که باید درزندگی هدف داشت. حقیقتش را بخواهی من درزندگی خود، هم راه راست رفته ام وهم راه کج! یعنی اینکه اگرگاهی وقتها احساس می کردم که نیازبه دروغ هست ازگفتن دروغ ابایی نداشته ام. ولی الان فهمیدم کسی که هدف دارد وراه زندگیش را انتخاب کرده، هرکاری را نسبت 

ادامه دارد...

پنج شنبه 11/5/1386 - 22:19
دعا و زیارت
 

«يا بني اسرائيل اذکروا نعمتي التي انعمت عليکم و اوفوا بعهدي اوف بعهدکم و اياي فارهبون» (40)

ازاین ایه به بعد خداوند بابنی اسرائیل سخن می گوید. چند نمونه ازمطالبی که نسبت به بنی اسرائیل توسط خداوند عنوان شده:

بعهدی که با خدا بسته اند وفا کنند. آیات خدا را به بهای اندک نفروشند. ازروزقیامت بترسند. عذاب فرعون را یاد آوری می کند. نجات بنی اسرائیل به اراده خداوند، جریان گوساله پرستی، نزول من وسلوی ازآسمان، پدید آوردن دوازده چشمه ازسنگ، درخواست بنی اسرائیل ازجهت طعام، کفروخیانت وکشتن انبیا توسط بنی اسرائیل، داستان کشتن گاو، سنگ بودن دل بنی اسرائیل، ادعای بنی اسرائیل مبنی اراینکه آتش آنها را نمی سوزاند. سفارشهایی به آنها، و..... 

هم می توان آیه را مختص بنی اسرائیل قرارداد وهم می توان آیه را عمومی تلقی کرد. بدین صورت که مخاطب آیه همۀ مردم هستند. 

درمورد نعمت باید بگویم که خداوند به همه نعمت داده است. به بعضیها کمتروبه بعضیها بیشتر، دلیل آن هم این است که خداوند همۀ کسانی را که ادعای ایمان کنند، آزمایش می کند. دلیل اینکه خداوند به کسی نعمت کمتری می دهد ویا به کسی نعمت بیشتری می دهد، جنبۀ امتحان دارد.

درسورۀ والفجرآمده است که:

 «فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاکرمه و نعمه فيقول ربي اکرمن» (15)

«و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربي اها نن» (16)

اما انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش وامتحان، اکرام می‏کند و نعمت می‏بخشد (مغرور می‏شود و) می‏گوید: «پروردگارم مرا گرامی داشته است!»

و اما هنگامی که برای امتحان، روزیش را بر او تنگ می‏گیرد (مایوس می‏شود و) می‏گوید: پروردگارم مرا خوار کرده است!»

پس همه موظفیم که به یاد بیاوریم نعمتهایی را که خداوند به ما ارزانی داشته است. الیته خود نعمت کلمۀ وسیع وبزرگی است وشامل خیلی چیزها می تواند باشد. مثل:

اعضای بدن، تن وبدن سالم، وضع موجود کرۀ زمین، گرمای خورشید، اکسیژن برای تنفس، غذا برای رشد وتقویت بدن، ایمان، هدایت و...  

درموردعهد وپیمان هم که خداوند ازذریۀ حضرت آدم (ع) درعالم ذرپیمان گرفته است. اودرعالم ذرگفت: الست بربکم؟ وعدۀ زیادی گفتند: بلی !

الست بربکم؟ = آیا من مربی وتربیت کنندۀ شما نیستم؟ 

پس ما با خداوند عهد کرده ایم که تحت تربیت اوباشیم وتربیت کس دیگری را قبول نکنیم. عهد کرده ایم که تنها وتنها خداوند مربی وتربیت کنندۀ ما باشد. 

حال صحبت دراین مورد است که خداوند می گوید: شما به عهد وپیمانی که با من بسته اید، وفا کنید تا من هم به عهد وپیمان خود وفا کنم. پس معلوم می شود که ما درپیمان خود استوارنبوده ایم که خداوند ازما خواسته به عهد خود وفا کنیم. 

آیا تا به حال شده که بنشینیم وسری به خودمان بزنیم؟ آیا ازخودمان پرسیده ایم که ما چی می پرستیم؟ آیا تا به حال فکرکرده ایم که تحت تربیت چه کسی قرارداریم؟ آیا واقعا" خدا را پرستش می کنیم؟ آیا تنها خداست که مربی وتعلیم دهندۀ ماست؟

درحدیث است که یکی ازسؤالهایی که درقبرپرسیده می شود این است که: ما ربّک؟ (مربی وتربیت کنندۀ توکیست؟)

فکرکن! اگردرقبربپرسند که خالقت کیست؟

هرکسی (چه مؤمن وچه کافر) می تواند بگوید: خدا ودرست هم گفته است.  

اگربپرسند که رازقت کیست؟ هرکسی می تواند بگوید: خدا ودرست هم گفته است. 

اما وقتی بپرسند مربیت کیست؟ آن وقت است که هرکسی نمی تواند بگوید: خدا

تنها کسانی می توانند بگویند مربی شان خداست که اعمال آنها با دستورات خداوند جوردربیاید. کسی که توسط خدا تربیت شده است، برای خدا شریک نمی گیرد، به خدا وروزقیامت وملائکه وقران وپیامبران ایمان دارد، نمازمی خواند، زکات می دهد،به خاطرخدا به نزدیکان ویتیمان ومساکین واسیران وزندانیان کمک می کند، هنگامی که عهدی بست به عهد خود وفا می کند، درسختیها ومشکلات صبرمی کند و... 

هیچ فکرکرده ایم که چرا خداوند این همه درقران ازشرک ومشرک حرف زده است؟ آیا ما براستی خالق وآفریدگارجهان هستی را عبادت می کنیم؟ آیا این چیزی که ما عبادت می کنیم هوی وهوس نیست؟  

کتابی دیدم به نام (سینوحه پزشک مخصوص فرعون) درآن کتاب آمده بود که:

فرعون می گفت: این خدای آمون (خورشید) که شما می پرستید خدای دروغی است. خدای واقعی، خدای آتون است. خدایی است که دیده نمی شود. ما را وهمه چیزرا اوآفریده است. لذا معابدی که می ساخت نشانۀ الهۀ آمون را نداشت. 

مردم می گفتند: این فرعون دیوانه است. مگرمعبد، بدون خدا می شود؟

وجالب اینجاست که این فرعون با آن قدرت خدایی که داشت نتوانست ثابت کند که خدای واقعی خدایی است که دیده نمی شود وهمه چیزرا اوخلق کرده است.   

چهارشنبه 10/5/1386 - 21:48
دعا و زیارت
 

«و الذين کفروا و کذبوا بآياتنا اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون» (39)

اما کسانی که رسولان ما را پیروی نکنند وبه آیات ما کافرشوند! بدانند که جایگاه شان دوزخ است ودرآن جایگاه تا ابد خواهند ماند.

زندگی ما نتیجۀ اعمال ماست. اعمال ما ناشی ازطرزفکرماست. طرزفکرما می تواند ازجاهای مختلف الهام بگیرد. مغزانسان مثل مهمانخانه می ماند. لحظه به لحظه اندیشه های مختلف ازطرف خداوند درمغزانسان می آیند ومی روند. اگرانسان به این اندیشه ها اهمیت دهد می تواند ازآنها بهره بگیرد والاّ اندیشه ها همچون مهمانی، می آیند ومی روند.

فکرهای مختلف ازبرخورد با دیگران وازصحبت با دیگران وازبرخورد با مسائل روزمره درذهن ما می آیند ومی روند وما می توانیم ازآنها الهام بگیریم.

شخصی فکرمی کند که لازم دارد خانه بسازد. لذا بیل وکلنگ به دست می گیرد ومصالح می آورد ومشغول ساختن یک خانه می شود.

شخصی فکرمی کند که لازم است خانه ای را که دارد خراب کند. لذا بیل وکلنگ به دست می گیرد ومشغول خراب کردن خانه می شود.

پس اعمال شخص اول خانه ای برپا کرد واعمال شخص دوم خانه ای خراب کرد.

همان طورکه به مرورزمان خانه ویا بنا ویا چیزی می سازیم، به مرورزمان وبا اعمال خود نیزچیزی ویا جایگاهی می سازیم که اگرراحت وخوش باشیم، به آن می گوییم بهشت واگرناراحت وبدبخت باشیم، به آن می گوییم جهنّم !

اما کسانی هم هستند که چیزدیگری ورای این جایگاه بهشت وجهنم می خواهند. آنها با اعمال خود دنبال ساختن چیزی نیستند، دنبال بدست آوردن چیزی هستند که هرکسی را قدرت چنین خواستی نیست.

چهارشنبه 10/5/1386 - 21:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته