• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 256
تعداد نظرات : 66
زمان آخرین مطلب : 5984روز قبل
دعا و زیارت
 

شاهزاده وهمراه درکنارعده ای ازآن انسانهای مهربان ودوست داشتنی نشستند. آنها به شاهزاده سیب تعارف کردند. شاهزاده یکی ازسیبها را برداشت ودردهان گذاشت. هنوزیک سیب را تمام نخورده بود که احساس کرد سیرشده است. آنقدراین سیب ترد وخوشمزه بود که فورا"دردهان آب می شد. کسانی که درباغ بودند دورشاهزاده جمع شدند وازهردری سخن گفتند. آنها آنقدرمهربان وبا محبت بودند که شاهزاده احساس کرد درخانواده ودرنزد پدرومادرش است. 

شاهزاده نمی توانست آنچه را که می بیند باورکند. پس اینها تا به حال کجا بودند. چرا تا به حال اینها را نمی دیدم. اگراین باغ است پس آن یکی چیست؟  

همراه که گویی فکرشاهزاده را خوانده است گفت:

آن باغ سمت چپ متعلق به همه است وهرکسی می تواند ازآن باغ استفاده کند. اما این باغ متعلق به افراد خصوصی است. یعنی فقط افراد خاصی می توانند ازاین باغ استفاده کنند. این افراد هم همیجا بوده اند وبین باغ وشهردرتردد هستند ولی چون شما محرم نبودید آنها را نمی دیدید.

شاهزاده گفت:

مگرمی شود ازکنارکسی رد شد واورا ندید؟

همراه گفت:

آری! هرکس درمسیرزندگی چیزی را می بیند که با آن آشنا است وآن را می شناسد ویا می خواهد که ببیند. شما اگرآدرس مسجد می خواهی باید ازیک آدم نمازخوان بپرسی واگرآدرس محل لهوولعب می خواهی باید ازیک نفرکه اهل لهو ولعب است بپرسی!  

شاهزاده که تاب تحمل این همه مسائل را نداشت برگشت وازدرباغ بیرون رفته وسربه بیابان نهاد. با اینکه بیابان تاریک وظلمانی بود اما شاهزاده همچنان درآن تاریکی راه می رفت وفکرمی کرد.

اونمی توانست مسائل را هضم کند. با اینکه همه را می دید ولی نمی توانست باورکند. غمی بردل شاهزاده نشسته بود اما غمی شیرین بود. او دلش می خواست فریاد کند وهمۀ مردم را ازآنچه که دیده با خبرکند. دلش می خواست بگوید:

مردم بیایید ودرشادی من شریک شوید. بیایید وببینید که من چه دیدم واصلا"آیا شما هم آنچه را که من می بینیم، می بینید ویا اینکه من خواب می بینیم. احساس می کرد خوشبخت ترین آدم روی زمین است ودوست داشت که دیگران دراین خوشبختی شریک شوند. اما ازطرفی هم می ترسید که نه تنها حرفش را باورنکنند، بلکه مسخره اش هم بکنند. اما شاهزاده شاد بود وخوشحال! اما شاهزاده مست بود ولایعقل! اما شاهزاده شوربود واشتیاق! اوراه می رفت وراه می رفت وازاین راه رفتن لذت می برد. وقتی آنچه را که دیده بود مجسم می کرد ازخوشحالی درپوست خود نمی گنجید.

پنج شنبه 3/8/1386 - 23:51
دانستنی های علمی

با سلام خدمت اهالی محترم تبیان!

عید سعید فطررا به تمامی اهالی تبیان تبریک وتهنیت عرض می کنم. امیدوارم درسایۀ لطف الهی موفق ومعید باشید. امیدوارم طاعات وعبادات شما عزیزان قبول درگاه احدیت قراربگیرد. والسلام

جمعه 20/7/1386 - 23:4
دعا و زیارت
 

آن شخص گفت: اگرمی خواهی با من باشی باید قوانین اینجا را که به مروربرایت می گویم رعایت کنی واولین قانون اینکه هرچه را دیدی به احدی نگویی. باید بتوانی حرف را دردلت نگه داری. هرچند اگرهم به کسی بگویی به چشم دیوانه نگاهت می کنند وحرفت را باورنمی کنند.

شاهزاده که این یکی را تجربه کرده بود ضمن تأیید گفت: من سعی می کنم که مراعات همه چیز را بکنم. فقط ممکن است به خاطر نادانی وکم صبری عمل خلافی ازمن سربزند که ازهمین حالا عذرخواهی می کنم. درضمن اگرممکن است بگویید که شما را به چه اسمی صدا بزنم؟ 

آن شخص گفت: مرا همراه صدا کن. چون همراه توهستم واین اسم خوبی است.

شاهزاده گفت: می توانم سؤالی بپرسم؟ 

همراه گفت: من اینجا هستم که توسؤال بپرسی!

شاهزاده گفت:

چرا این شهراینگونه تاریک وخلوت وغمگین به نظرمی رسد؟

همراه گفت: درس دوم اینکه هرچیزی، آنطورکه نشان می دهد نیست. اگرآنچه که اینجا هست همه ببینند، مطمئن باش که جایی برای تویکی نیست.

سپس شاهزاده وهمراه به راه افتادند. آنها رفتند تا به باغ رسیدند. همراه کلون درباغ سمت راست را تکان داد. چیزی نگذشت که دربازشد وآنها وارد باغ شدند.

شاهزاده مات ومتحیرمانده بود. نمی توانست قدمی ازقدم بردارد. اوبه عمرش چنین باغی ندیده بود؟ حتی تصورش را هم نکرده بود. حتی درخواب هم ندیده بود.

روبروی آنها یک راه طولانی بود که به یک استخردروسط باغ منتهی می شد.  دردوطرف این راه درختهایی قرارداشت که مملوازمیوه بود ومیوه ها به شکل خاصی درزیرنوری که به آنها می تابید خود نمایی می کردند.  درطرف بالای استخرساختمانی بود که سربه فلک کشیده بود. دیوارهای ساختمان ازیاقوت قرمز والماس تزیین شده بود. ازمیان استخرنورهایی ساطع می شد که پس ازبرخورد با یاقوتها وزمرد های دیوارمنعکس می شد ونورمنعکس شده درسرتا سرباغ منتشر می شد.

زمین کف باغ گویی ازمخمل پوشیده شده است چون آنقدرنرم بود که انسان گمان می کرد روی مخمل راه می رود. جویهایی درسرتاسرباغ جریان داشت که درمیان آنها ازهرنوع نوشیدنی یافت می شد. درزیرهردرخت تختی بود وبرروی هرتختی تشکی با متکایی ازپرقو گذاشته بودند.

روی بعضی ازتختها عده ای نشسته بودند که گویی زیبا ترین آدمهای روی کرۀ زمین هستند. چهرۀ آنها آنقدرشاداب ومهربان بود که انسان ناخودآگاه به طرف آنها جذب می شد. آرامش خاصی درچرۀ آنها دیده می شد. این آرامش را شاهزاده درهیچ کس ندیده بود. آنها به محض دیدن شاهزاده وهمراه ازجای خود بلند شدند وبه آنها خیرمقدم گفتند وهرکدام اصرارداشتند که شاهزاده نزد آنها بنشیند.

جمعه 13/7/1386 - 23:26
دعا و زیارت
 

« ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون» (56)

پس شما را پس ازاینکه مردید، زنده کردیم! شاید که شکرکنید.

می گویند: عده ای ازقوم بنی اسرائیل خواهان ملاقات با خداوند شدند. خداوند این ملاقات راقبول کرد. حضرت موسی (ع) هفتاد نفرازافراد مؤمن درجه یک را انتخاب کرد وبا خود به کوه طوربرد. سپس درحضوراین افراد با خداوند سخن گفت.

این هفتاد تن پس ازصحبت حضرت موسی با خدا گفتند:

ما فقط صدایی شنیدیم. حال این صدا صدای خودت بود که تغییرمی دادی ویا سخن خدا نمی دانیم. ما زمانی ترا تصدیق می کنیم که خدا را آشکاروواضح ببینیم همانطورکه ترا می بینیم.

هفتاد مؤمن درجه یک همگی منافق ازکاردرآمدند. خدایا به ما کمک کن. آمین  

دوشنبه 2/7/1386 - 21:36
دعا و زیارت
 

« و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لک حتي نري الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون» (55)

دراین آیه طرف صحبت خداوند قوم بنی اسرائیل است. 

ای قوم بنی اسرائیل: وهنگامی که گفتید:

ای موسی ما ترا تصدیق نمی کنیم تا اینکه خدا را به طورآشکارببینیم. پس صاعقه ای شما را گرفت درحالی که نگاه می کردید.

دوشنبه 2/7/1386 - 21:35
دعا و زیارت
 

« و اذ قال موسي لقومه يا قوم انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا الي بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خير    لکم عند بارئکم فتاب عليکم انه هو التواب الرحيم» (54)  

وهنگامی که موسی (ع) به قومش گفت:

ای قوم شما به خودتان ظلم کردید به خاطراینکه گوساله پرست شدید. پس توبه کنید به سوی خداوند! پس برگردید به سوی پروردگارتان! پس خودتان را بکشید! این بهتراست ازبرای شما درنزد پروردگارتان! پس برگشت به طرف شما! چون اوبسیاربه طرف انسان برمی گردد ودلیل آن این است که بسیارمهربان است.

درحدیث آمده است که: موتوا قبل ان تموتوا—بمیرید قبل ازاینکه بمیرید.

احتمالا"این حدیث ازاین آیه گرفته شده است. شاید دردرجۀ اول فکرکنید که حضرت موسی (ع) ازقوم خود می خواهد که دسته جمعی خودکشی کنند درحالی که خداوند خود کشی را گناه می داند.

می گویند همۀ مشکلات انسان ازمن شروع می شود. من می خواهم. من این چنین می گویم. من اینگونه تصمیم گرفتم. هرچه که من می گویم درست است. من ...

تا وقتی که این من هست انسان نمی تواند به کمال یرسد. برای رسیدن به کمال باید این من ازبین برود. این منیت واین من، سدی است که بین انسان وخدا فاصله می اندازد. پس اگرمی خواهی به خدا برسی باید ابتدا این من را قربانی کنی! چون تا من هستم واوهست می شود دونفر وبه قول مولانا دومن دریک سرا نمی گنجد. پس باید یکی ازاین دو نباشد. اگراونباشد که امکان ندارد پس من نباشد.

هرانسانی دروجود خود کاستی هایی احساس می کند وبه همین دلیل همیشه دلشوره ونگرانی دارد.

معلم بودم. احساس می کردم اگرمعاون شوم مشکلاتم برطرف خواهد شد. دیگردلشوره ونگرانی وبعضی تفکرات ازبین خواهد رفت. اگرمعاون شوم دیگرانسان کاملی خواهم شد. اگرمعاون شوم شخصیتم تکمیل خواهد شد. اگرمعاون شوم کمبود ها برطرف می شود. اگرمعاون شوم منهم مثل فلان شخص انسان مهمی خواهم شد. اگرمعاون شوم همه به من احترام خواهند گذاشت. اگر...

سال بعد معاون شدم. یک ماهی گذشته بود واحساس کردم هیچ فرقی نکرده ام. همان که بودم هستم. هیچ چیزتغییرنکرده است. با خود گفتم: اگرمدیرشوم همۀ کمبودها را بدست خواهم آورد.

سال بعد مدیرشدم. یک ماهی که گذشت دیدم بازهیچ تغییری نکرده ام. خیلی فکرکردم که چرا هیچ فرقی نمی کنم؟ پس ازمدتی فکرکردن به این نتیجه رسیدم که مشکل خودم هستم ونه عوامل خارجی!

دلشوره ونگرانی درمن هست ونه درشغل ومقام! نقص تفکرونادانی درمن هست ونه درمحیط واطراف! کمبود با من است وهمۀ آنچه را که برایم مشکل سازاست دروجود خودم است. پس اگرمی خواهم موقعیتم را تغییر بدهم باید خودم را تغییر دهم ونه چیزدیگری را!

یک جوان با خود می اندیشد که: اگرازدواج کنم، چه شود! اگربچه دارشوم، چه شود اگرکارمند شوم، اگرمعاون ویا مدیرو...

اما همۀ اتفاقات می افتد جوان می بیند که هنوزخودش هست وعوض نشده ویا تغییرنکرده است.

هردردی هست ویا هرمشکلی هست ازخود ماست. اگرمی خواهیم چیزی درزندگی ما تغییرکند باید خودمان را تغییربدهیم.

دوشنبه 2/7/1386 - 21:34
دعا و زیارت
 

« و اذ آتينا موسي الکتاب و الفرقان لعلکم تهتدون» (53)

وآنگاه که به موسی کتاب وفرقان(جدا کردن حق ازباطل) دادیم شاید که هدایت یابید.

دوشنبه 2/7/1386 - 21:33
دعا و زیارت
 

 «ثم عفونا عنکم من بعد ذلک لعلکم تشکرون» (52) 

با همۀ کارهای غلطی که انجام دادید وبا همۀ ناسپاسیهایی که کردید بازشما را بخشیدیم شاید که تشکرکنید.

دوشنبه 2/7/1386 - 21:32
دعا و زیارت
 

«و اذ واعدنا موسي اربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون» (51) مهم

خداوند با حضرت موسی (ع) به مدت چهل شب قرارملاقات گذاشت. قوم بنی اسرائیل که با چشم خود 9معجزه ازحضرت موسی دیده بود درغیبت چهل شبۀحضرت، دست ازخدا پرستی برداشته وگوساله ای را به عنوان خدا برگزیدند وبه همین راحتی ازخدا پرستی به بت پرستی روی آوردند.

آیا باعث تعجب نیست؟ مردمی که 9 معجزه با چشم خود دیدند، باورنکردند ولی یک صدای گوساله را که به وسیلۀ باد ایجاد می شد باورکردند. چگونه می توان این جریان را تجزیه وتحلیل کرد.

مردمی درزمان یک پیغمبرزندگی می کنند. با چشم خود 9 معجزه ازاین پیغمبرمی بینند. سپس دریک غیبت چهل شبه ازدین برمی گردند وبت پرست می شوند.

به قول مولانا:

   این وصد چندی وچندین گرم وسرد     ازتوای سرد آن توهم کم نکرد

بانگ زد گوساله ای ازجادویی             سجده کردی که خدای من تویی

گاو زرین بانگ کرد آخرچه گفت         که احمقانرا این همه رغبت شکفت

دوشنبه 2/7/1386 - 21:31
دعا و زیارت
 

« و اذ فرقنا بکم البحر فانجيناکم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون» (50)

دراین آیه خداوند شکافتن دریا را یاد آورشده واینکه قوم بنی اسرائیل را ازطریق دریا ازشرفرعون نجات می دهد وفرعون را درهمین دریا نابود می کند.

یک دریا باعث نجات عده ای می شود وهمان دریا، درهمان زمان باعث نابودی یک عده دیگرمی شود. واین قدرت ونشانه ای بود که قوم بنی اسرائیل با چشم خود دیدند. 

دوشنبه 2/7/1386 - 21:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته