• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 256
تعداد نظرات : 66
زمان آخرین مطلب : 5984روز قبل
دعا و زیارت
 

شاهزاده چند روزی را این طرف وآن طرف گشت. یک روزچشمش به دختری افتاد ویک دفعه با دیدن دختردلش فروریخت. اودخترهای زیادی دیده بود ولی هیچ وقت چنین احساسی پیدا نکرده بود. نمی دانست چرا با دیدن اوچنین حالتی پیدا کرده است.!

احساس می کرد سالهاست که این دختررا می شناسد. گویی یکی ازکسانی که دررویای او بودند همین دختربود. وقتی که درمورد این دخترفکرمی کرد احساس خوشایندی به اودست می داد. لذا خود را به دختررساند وپس ازسلام گفت:

اجازه می دهید با شما صحبت کنم؟

دخترکه ازخجالت سرخ شده بود با لبخند زیرکانه ای گفت: بفرمایین! 

شاهزاده گفت: راستش من دنبال راه زندگی هستم. به من گفتند که کامل نیستم ونمی توانم راه زندگی را پیدا کنم. اگرمی خواهم کامل شوم باید ازدواج کنم. امروزکه شما را دیدم احساس کردم سالهاست که شما را می شناسم. لذا به خودم جرئت داده ومی خواهم ازشما خواستگاری کنم.

دخترمدتی سکوت کرد وپس ازآن گفت:

راستش منهم با دیدن شما همین احساس را پیدا کردم. احساس کردم که سالهاست شما را می شناسم. شاید ازدواج ما خواست خداست.

مدتی بعد شاهزاده با همان دخترازدواج کرد. آنها زندگی جدیدی را شروع کردند.

شاهزاده ضمن اینکه خود را مردی خوشبخت می دانست وهمسرش را نیزبسیاردوست می داشت ولی مدام فکرش درآن شهربود.

دوسال گذشت وخداوند به شاهزاده وهمسرش پسری عطا کرد. شاهزاده که تمام هوش وحواسش درآن شهربود، یک روزبه همسرش گفت:

می خواهم به دیدن چیزی بروم که خیلی آن را دوست دارم وبه من آرامش می دهد. درضمن درآنجا می توانم راه درست زندگی را پیدا کنم. می ترسم عمرم تمام شود وراه زندگیم را پیدا نکرده باشم. اگراجازه بدهی بارسفربه بندم وبروم.

همسرش که بسیارزن فهمیده وعاقلی بود ودرضمن به شوهرش نیز علاقۀ زیادی داشت گفت:

ازخدا می خواهم که هرچه زودترراه زندگی را پیدا کنی. بدان که ما ترا دوست داریم ودرراه زندگی درکنارتوخواهیم بود. لحظه ای ازیاد توغافل نخواهیم شد وبرایت دعا می کنیم تا هرچه زودترراه زندگی را پیدا کنی چون اگرتوبه راه راست بروی ما را نیزبا خودت به راه راست خواهی برد.!  

شاهزاده پس ازخداحافظی ازهمسرش به راه افتاد. رفت ورفت تا به آن شهررسید. ابتدا به طرف باغ سمت راست رفت ولی هرچه کرد دربازنشد لذا به طرف باغ سمت چپ رفت ومقداری میوه خورد وسپس زیردرختی درازکشید تا استراحتی کند. او خودش را سرزنش می کرد که مدتی ازشهردوربوده وازهمه بدتراینکه نمی تواند آنچه را که می بیند واحساس می کند، هضم کند.

جمعه 2/9/1386 - 0:27
دعا و زیارت
 

گاهی وقتها به افرادی برخورد می کرد ودقت می کرد تا ببیند که آ یا کسی مثل اوهست؟ اما دریغ ودرد که هیچکس را مثل خود نمی دید و ازاین بابت رنج عظیمی بردلش می نشست. هرچه به حرفها گوش می داد همه ازباغ سمت چپ صحبت می کردند وهیچکس ازباغ سمت راست حرفی نمی زد.

احساس تنهایی کرد. هیچکس درشادی اوشریک نبود. هیچکس لذت بردن اورا نمی فهمید. اصلا"هیچکس اورا نمی دید وعجیب بود که اوهمه را می دید.

ولی نه! یکی داشت ازباغ سمت راست صحبت می کرد.

شاهزاده خود را به اورساند وبه حرفهای اوگوش داد زیرا که ازشنیدن آنچه که دیده بود هم لذت می برد. ولی وقتی که خوب به حرفهای اوگوش داد فهمید که این شخص داستان تعریف می کند که آن هم ازکسی دیگرشنیده است وخودش چیزی ندیده است. بدترازهمه اینکه آن شخص برای اینکه دیگران را جذب کند، راست ودروغ را به هم می بافت ومی گفت.

اشک ازچشمان شاهزاده سرازیرشد. دلش می خواست جلوبرود وبگوید که این حرفها کاملا"صحت ندارد ولی درهمین لحظه شخصی که نزدیک او ایستاده بود گفت:

فکرمی کنی حرفهای ترا باورکنند؟

شاهزاده گفت: کدام حرفها را؟ من که حرفی نزده ام؟

آن شخص گفت: همین که بگویی حرفهای اوصحت ندارد!.

شاهزاده با خود گفت من که هنوزحرفی نزده ام. فقط با خود فکرکردم که چنین بگویم. پس او ازکجا فهمید؟ لذا روبه آن شخص کرد وگفت:

من که هنوزحرفی نزده ام! شما ازکجا فهمیدید که می خواهم چنین حرفی بزنم؟

آن شخص گفت: اینکه ازکجا فهمیدم! بعد ها خودت می فهمی! فقط درس اول را به یاد بیاورکه:

هرچه دیدی به احدی نگویی.!

شاهزاده احساس حقارت کرد. ازخودش بدش آمد. احساس کرد که خیلی کم جنبه است. لذا دست آن شخص را گرفت وگفت:

بیا وبا من دوست شو! من خیلی تنهایم.

آن شخص گفت: شاید بعد ها با هم دوست شویم ولی حالا باید بروی وخودت را کامل کنی.

شاهزاده گفت: چه کارکنم تا کامل شوم؟

آن شخص گفت: ازدواج کن.

شاهزاده یکه ای خورد وگفت: کامل شدن چه ربطی به ازدواح دارد؟

آن شخص گفت: پسرجان ربط دارد. ازدواج کن تا ربطش را ببینی.

آن شخص پس ازگفتن این حرفها بدون اینکه نگاهی به شاهزاده کند ازآنجا دورشد ورفت.

جمعه 2/9/1386 - 0:26
دعا و زیارت
 

اولئک الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون (86)

 اینها همان کسانی هستند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‏اند، از این رو عذاب آنها تخفیف داده نمی‏شود، و کسی آنها را یاری نخواهد کرد.

ضمیر دراین آیه به کسانی برمی گردد که درآیۀ 85 ازآنها یاد شده است. کسانی که درمیان آیات الهی تبعیض قائل می شوند. 

جمعه 2/9/1386 - 0:23
دعا و زیارت
 

ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسکم و تخرجون فريقا منکم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان ياتوکم اساري تفادوهم و هو محرم عليکم اخراجهم ا فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلک منکم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون الي اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون (85)

 اما این شما هستید که یکدیگر را می‏کشید و جمعی از خودتان را از سرزمینشان بیرون می‏کنید; و در این گناه و تجاوز، به یکدیگر کمک می‏نمایید; (و اینها همه نقض پیمانی است که با خدا بسته‏اید) در حالی که اگر بعضی از آنها به صورت اسیران نزد شما آیند، فدیه می‏دهید و آنان را آزاد می‏سازید! با اینکه بیرون ساختن آنان بر شما حرام بود. آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می‏آورید، و به بعضی کافر می‏شوید؟! برای کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد، جز رسوایی در این جهان، چیزی نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذابها گرفتار می‏شوند. و خداوند از آنچه انجام می‏دهید غافل نیست.

مطلب قابل توجه دراین آیه تبعیض قائل شدن دراحکام وقوانین الهی است. هستند کسانی که اگرآیه ای به نفعشان نباشد سعی می کنند تا به نحوی آیه را ندیده بگیرند ویا به نحوی آنرا تغییربدهند وطوری آنرا معنی کنند که به نفعشان شود. اما غافل ازاینکه همین تبعیض، آنها را درزندگی همین دنیا خواروذلیل می کند. درحالی که عذاب قیامت هم شدید تربرآنها نازل خواهد شد. 

جمعه 2/9/1386 - 0:22
دعا و زیارت
 

و اذ اخذنا ميثاق بني اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذي القربي و اليتامي و المساکين و قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلاة و آتوا الزکاة ثم توليتم الا قليلا منکم و انتم معرضون (83)

دراین آیه، سخن ازمیثاقی است که خداوند ازبنی اسرائیل ویا به قولی ازهمۀ انسانها گرفته است مبنی براینکه:

1- غیرازخدا کس دیگری را عبادت نکنند.

2- به پدرومادروصاحبان قرابت ویتیمان ومساکین احسان ونیکویی کنند.

3- با مردم به نرمی ومهربانی سخن بگویند.

4- نمازبخوانند وزکات بدهند.

درپایان آیه می گوید: ولی به جزعدۀ کمی، بیشترشما پس ازآن، ازعهد وپیمان ومیثاق خود برگشتید.   

و اذ اخذنا ميثاقکم لا تسفکون دماءکم و لا تخرجون انفسکم من ديارکم ثم اقررتم و انتم تشهدون (84)

وهنگامی که ازشما پیمان گرفتیم که خون همدیگررا نریزید ویکدیگررا ازسرزمین خود بیرون نکنید، سپس اقرارکردید، درحالی که شاهد این پیمان بودید!  

جمعه 2/9/1386 - 0:21
دعا و زیارت
 

بلي من کسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئک اصحاب النار هم فيها خالدون (81)

بله، کسی که گناه کند بطوری که گناه محیط براوشود ویا به زبان دیگر، گناه با پوست وگوشت واستخوان اوپیوند بخورد، چنین کسی درآتش دوزخ جاودان خواهد ماند.  

و الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فيها خالدون (82)  

وبرعکس گناهکاران، کسانی که ایمان بیاوند واعمال درست وپسندیده انجام دهند، این افراد برای همیشه دربهشت خواند بود.

جمعه 2/9/1386 - 0:20
دعا و زیارت
 

و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون علي الله ما لا تعلمون (80)  

نمیدانم درچه دین ومذهبی این جمله نیست! فکرمی کنم بیشترادیان این جمله را می گویند که: ما مدت زیادی درآتش نمی مانیم. (چون با همین وعدۀ دروغین نسبت به گناه کردن جرئت وجسارت پیدا می کنند) آیا اینها ازخدا پیمان گرفته اند؟ درحالی که خدا هیچوقت خلف وعده نمی کند. ویا اینکه چیزی برخدا می گویند که خودشان هم نمی دانند؟

اگرخدا چنین چیزی گفته پس معنی دوآیۀ بعد چیست؟ یا خداوند وعده کرده که گروهی چند روزی بیشتردرآتش نمی مانند ویا اینکه طبق آیۀ بعد هرکس گناهکارباشد تا ابد درآتش می ماند. 

اگردرآتش نماندن درست است، پس اینکه می گوید تا ابد درآتش می مانند چه معنی می دهد؟

جمعه 2/9/1386 - 0:19
دعا و زیارت
 

فويل للذين يکتبون الکتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما کتبت ايديهم و ويل لهم مما يکسبون (79)  

این آیه را می توان عمومیت داد. بدین معنی که درهردین ومذهبی ممکن است کسانی باشند که نوشتۀ خود را به خدا نسبت دهند تا به این وسیله بتواندد حرف خود را ویا حزب خود را ویا مقصود خود را پیش ببرند. اما پیش بردن حرف ویا حزب ویا مقصود چقدرارزش دارد، جزبهای اندکی؟

پس وای برچنین کسانی ازآنچه می نویسند وآنچه بدست می آورند.

جمعه 2/9/1386 - 0:18
دعا و زیارت
 

و منهم اميون لا يعلمون الکتاب الا اماني و ان هم الا يظنون (78)

مردم را می توان به دودستۀ باسواد وبی سواد تقسیم بندی کرد. اما اینکه با سواد کیست وبی سواد کیست، خود داستان دیگری است. اجازه بدهید داستانی را دررابطه با بیسوادی برایتان تعریف کنم.

سال 1379 بود. بخشنامه ای آمد مبنی براینکه دراداره مسابقۀ حفظ، معنی وقرائت قران برپا می باشد. ازکسانیکه مایلند دعوت می شود دراین مسابقه شرکت کنند.

من دررشتۀ معنی وحفظ قران شرکت کردم. وقتی که درجلسه حاضرشدم با کمال تأسف دیدم که خودم تنهایم ورقیبی ندارم. اما درقسمت قرائت سه نفرشرکت کرده بودند. قاریان مسابقه دادند ونوبت به من رسید.

به دستورممتحن ازچند جای قران به صورت حفظ خواندم. چند تا هم معنی پرسید که جواب دادم. درپایان ممتحن این چنین اعلام کرد.

شما خوب حفظ هستید، معنی قران را هم خوب می دانید اما افسوس که سواد قرانی ندارید. شما نمی دانید ازکجای آیه شروع به قرائت ودرکجا خاتمه دهید. وقتی به آ با مدمتصل می رسید به اندازۀ چهارانگشت بازکردن صدا را نمی کشید. آیه را یکنواخت قرائت می کنید. صوت قرانی ندارید. قران را به لحن فارسی قرائت می کنید و...ازهمین قبیل!                  وداستان دیگری ازسواد وبیسوادی

دریک جلسۀ قرائت قران شرکت کردم. عدۀ زیادی پیروجوان نشسته بودند. نفراول شروع به قرائت کرد. قاری می گفت: ای مردم ازخدا بترسید، چون زلزلۀ قیامت چیزعظیمی است. مستمعان پچ پچ می کردند ومخفیانه می خندیدند. اما جایی که قاری نفس زیادی به کارمی برد ومثلا"دوآیه را یک نفس می خواند صدای مستمعان بلند می شد که الله الله!!! خدا شاهد است که آن شب چقدربه بدبختی خودمان گریه کردم!  

این آیه می گوید: مردم بی سواد درزندگی دوچیزدارند. 1- آرزوهایشان 2- ظنّ وگمان

یک عمردنبال آرزو دویدن وعمرگرانمایه را به ظن وگمان سپری کردن، درپایان چه چیزنصیب انسان می کند؟ به قول مولانا:

همچو صیادی که گیرد سایه ای/// سایه کی گردد ورا سرمایه ای

اوبمانده دورازمطلوب خویش  /// سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش

اگرهرکس فقط یک هفته، شب به شب بنشیند وعملکرد خود را محاسبه کند که چه مقدارآن ازروی علم وواقعیت بوده وچه مقدارآن ازروی ظن وگمان، آن وقت است که آه ازنهاد آدم درمی آید که ای وای:

سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش!

ما دربیشترمواقع ودربیشترموارد ازظن وگمان خود استفاده می کنیم. طرزرفتارما نسبت به دیگران واطرافیان، درصد زیادی ازروی حدس وگمان است.

ما گمان می کنیم که آدم خوبی هستیم. ما گمان می کنیم که همسایه مان آدم بدی است. ما گمان می کنیم که فلان کس به ما سلام نداد ازروی قصد وعمد بوده است. ما گمان می کنیم زن وفرزندمان بهترین مخلوقات هستند. ما گمان می کنیم فلان کس دوست وبهمان کس دشمن ماست. ودرآخراینکه ما گمان می کنیم که گمان می کنیم.  

جمعه 2/9/1386 - 0:17
دعا و زیارت
 

ا و لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون (77)

آیا نمی دانند که خدا آشکارونهان را می داند؟ 

افرادی که دونوع رفتاردارند، دربرابردیگران یک جوررفتارمی کنند ودرخلوت خود جوردیگری باید بدانند که خدا هردورفتارآنها را می بیند. نه تنها خداوند آشکارونهان را می داند بلکه فکرواندیشه آدم را هم می داند.

پس چطورمی شود که هم ایمان داشت وهم تصوراینکه خدا نمی داند؟ خدا حرکت مارا نمی فهمد؟ درحالی که هرانسانی نیازندارد به دیگران جوابگوباشد ولی همۀ انسانها موظفند دربرابرخدا جوابگوباشند. این دیگران نیستند که ازما حساب، کتاب می کشند! این خداست که اعمال ما را می سنجد وبرای ما حکم صادرمی کند. قاضی اصلی اوست واوازهمه چیزخبردارد. فاین تذهبون؟   

جمعه 2/9/1386 - 0:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته