• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 258
تعداد نظرات : 1680
زمان آخرین مطلب : 4684روز قبل
شعر و قطعات ادبی

تو چشمات مال من نیستو،نگات دنبال مــــن نیستو


چشاتو دزدکی دیدم ، تو قهوه ات فال مـــــن نیستو


نمیــدونی دیگه حــالی ، توی احــوال مـــــن نیستو


نمیدونی...


تـو از مـن دلــخوری اما ، ایـنـــا اشـکال مــــن نیستو


از اون وقتی که هیچ گوشی،دیگه اشغال من نیستو


نه تو نه هیچ کس دیگه ،  تــو استقبال مــن نیستو


نمیدونی...


تو قلب تو دیـــگه جـــایی ، واسه امـثال مـن نیستو


یـــه ذره دلخوشی حتی ،  تـوی اقـــبال مــن نیستو


بهارش اینجوری باشه ،  نـه امسال سال من نیستو


نمیدونی....

پنج شنبه 1/12/1387 - 15:8
ادبی هنری

چرا بعضی ها این همه نا امیدند؟


به خدا اشتباه می کنند


هی حرف های درشت درشت می زنند

 

مثلا در انجماد این دیوارها


دیگر یادآورد هیچ آسمانی میسر نیست!


نه خیر...بعضی های عزیز من!


این طورها هم نیست،


این طورها هم نبوده...،حافظ یک چیزی می گوید:


"چنان نماند و ... بگذرد این روزگار!"


من مرده و شما شاهد!

***

« سید علی صالحی »

 

چهارشنبه 30/11/1387 - 0:13
ادبی هنری

گاه یک ستاره


یک ستاره گاهی


می تواند حتی در کفِ یک پیاله آب


خواب هزار آسمان ِ آسوده ببیند!


آن وقت تو می گویی چه...؟


می گویی یک آینه برای انعکاس ِ علاقه


کافی نیست!؟

 

شنبه 26/11/1387 - 14:5
ادبی هنری

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند


رویا هایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته میماند .


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ،


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشقهای نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من ...


« زنده یاد احمد شاملو »

چهارشنبه 23/11/1387 - 16:43
محبت و عاطفه

خداحافظ


خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها


خداحافظ عزیز ِ بوسه های ِ معصوم هفت سالگی


خدا حافظ گلم ، خوبم ...


خلاصه ی هر چه همین هوای همیشه ی عصمت !


خداحافظ


حالا دیدار ما به نمیدانم آن کجای فراموشی


دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه بادا باد


دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند


پس با هر کسی از کسان من ازین ترانه ی محرمانه سخن مگوی


نمیخواهم آزردگان ساده ی  بی شام و بی چراغ


از اندوه اوقات ما با خبرشوند!


قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود


قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه ی تشنگی نبود


پس بی جهت بهانه میاور


که راه دور و خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست!


نه ....


دیگر فراقی نیست


حالا بگذار باد بیاید


بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و رویاهایمان شاعر شویم


دیدار ما و  دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند


دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین


تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید


تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست !


حالا میدانم سلام مرا به اهل ِ همیشه ی ِعصمت خواهی رساند


یادت نرود


 به جای من از صمیم همین زندگی


سرا روی چشم به راه ماندگان را ببوس


دیگر سفارشی نیست تنها،


جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند


خداحافظ....!

 

« سید علی صالحی »
 

دوشنبه 21/11/1387 - 13:3
شعر و قطعات ادبی

خطی کشید روی تمام سوالها


تعریف ها، معادله ها، احتمالها


خطی کشید روی تساوی عقل و عشق


خطی دگر به قاعده ها و مثالها


خطی دگر کشید به قانون خویشتن


قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها


از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید


خطی به روی دفتر خطها و خالها


خطها به هم رسید و به یک جمله ختم شد


با عشق ممکن است تمام محالها

***

پ.ن:شاعر ....فاضل نظری...

پ.ن2:دوستای عزیزم،از همتون تشکر می کنم بابت تبریک و ...انشاالله از این

 به بعد هم توفیق اینو داشته باشم که در کنارتون مطلب ثبت کنم ...


 

يکشنبه 20/11/1387 - 12:39
دانستنی های علمی

ساقه شکستن، شیوه طوفان است

 

نسیم باش و نوازش کن ...

 

پنج شنبه 17/11/1387 - 15:19
شعر و قطعات ادبی

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود 

 

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

 

چهارشنبه 16/11/1387 - 0:5
محبت و عاطفه

حالم خوب است ،


هنوز خواب می بینم ابری می آید


ومرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند


تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم


اما صدای غریبی مرتب می خواندم :


تو کی خواهی مرد  ؟!


به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند .


مهم نیست  !


تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری !


همین امروز غروب


برایش دو شعر از نیما خواندم


او هم خم شد بر آب و گفت :


گیسوانم را مثل « ری را » بباف

شنبه 12/11/1387 - 12:2
محبت و عاطفه

حالم خوب است ... آنقدر خوب که می توانم ساعات طولانی چشمانم را ببندم

 و به یک " هیچ " ممتد بیاندیشم .


 آنقدر خوبم که در بیداری ، همه را " تو " می بینم و در خواب " تو " را همه ...


گفته بودم اگر بروی آب از آب تکان نمی خورد .


 هنوز باورم نمی شود این من بوده ام که دروغی به این بزرگی گفته ام آن هم

 به تو !


اما تو باور کردی . از صمیم همان سادگی ...


دیشب که رفتی آسمان تو بارانی بود و آسمان من سرش گیج می رفت .

 ابرها هی دور خودشان و من و تو هی دور خاطره ها می چرخیدیم . گونه

 های ماه زرد زرد بود ، دیشب خودم شنیدم که ستاره ها همه هذیان می

گفتند !


خواستم بگویمت امشب نرو ! هوا خوب نیست ...


اما می دانستم فردا شب سرگیجه ی مکرر آسمان تمام ستاره ها را به خاک

 سیاه می نشاند .


از ماندنت دم نزدم .


دیشب که رفتی تمام قداست اشک هایم را در پیاله کردم و پشت سرت

 ریختم . مادر می گوید :


" آب روشنی ست " ریختم تا با فانوس به خانه باز گردی . خواستم بالای

 سرت قرآن بگیرم و مجال ندادی . تا به خودم آمدم پریده بودی .


آنقدر بالا ، آنقدر بلند که دیگر دست " امن یجیب " هایم هم به دامنت

نرسید ...


پرنده ی من !


مواظب بالهایت باش .


از اولین ستاره بالاتر نرو !


چشم های من فقط تا اولین ستاره یارای دیدن دارند .


بالاتر که بروی دلتنگ می شوم ، دست و دلم می لرزد ، قلبم تند تند می زند ،

 و خدای نکرده لا به لای هذیان هایم تمام غریبه ها می فهمند که " من و تو

 حالمان خوب نیست "


همه می فهمند که من و تو دلهایمان را پرواز داده ایم و سینه هایمان خالی

 ست !


حالا برو ...


می خواهم چشم هایم را ببندم .


غریبه ها اگر عکس تو را در چشم هایم ببینند می فهمند که من بعد از رفتن تو

 هنوز پلک نزده ام ...


غریبه ها اگر بفهمند بد می شود !


پرنده جان !


مواظب چشم هایت باش ...


 

سه شنبه 8/11/1387 - 0:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته