• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4046روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 (پشت و پناه لشگر)

وقتی­ که­ تیر دشمن،برمشک­ آبت نشست

همچون دل رقیه، قلب سکینه شکست

وقتی که بازوانت، از پیکرت جدا شد

در خیمه گه برادر، از ماتمت عزا شد

برادرم ابوالفضل،پشت و پناه لشگر

 

عباس ­تویی ­امیدم،در دشت­ آتش وخون

بی رویت ای دلاور، حالم شود دگرگون

ای کوه عشق و ایثار، آب آور یتیمان

اهل حرم برادر، از مرگ تو هراسان

برادرم ابوالفضل،پشت و پناه لشگر

 

بر چشم تو نشسته، تیر عدو برادر

آمد به بالین تو، پهلو شکسته مادر

بی تو روم چگونه ، سوی حرم عباس

نعش ترا بگیرم ، من در برم عباس

برادرم ابوالفضل،پشت و پناه لشگر

 

رفتی دگر ندارم، من یاوری ابوالفضل

بی تو حرم ندارد، آب آوری ابوالفضل

از تشنگی برادر، گشته سکینه بی تاب

قول­ داده­ ای­ که آری، بهر او قطره­ای آب

برادرم ابوالفضل ، پشت و پناه لشگر

 

بهروز قاسمی رها

behroozraha

 

 

دوشنبه 29/8/1391 - 21:10
شعر و قطعات ادبی

(رقیه «س»)

ای آسمان خون گریه كن اندر عزایش

چشم فلك گرید از این غصه برایش

دیگر به گوش عمه جان ناید صدایش

كنج خرابه عاقبت گشته سرایش

جانم رقیه جانم، جانم رقیه جانم

جانم فدایت چون نشان داری ز زهرا

ای گوهر تابان گم گشته به صحرا

ای باب حاجات ای رقیه نور دلها

از ماتمت شور عزایی گشته برپا

جانم رقیه جانم، جانم رقیه جانم

ای كه نداشتی طاقت آن تازیانه

بر آن تن چون برگ گل مانده نشانه

سیلی زده دشمن به رویت بی بهانه

در قلب زینب می كشد آتش زبانه

جانم رقیه جانم، جانم رقیه جانم

بهر حسین بابای خود بس گریه كردی

آن چهره چون برگ گل آزرده كردی

چون قلب زهرا در جنان آزرده كردی

ما شیعیان را از غمت افسرده كردی

جانم رقیه جانم، جانم رقیه جانم

از بسكه از كافر تو سیلی خورده بودی

در خلوت خاموش صحرا خفته بودی

چون موج پارو خورده ای آشفته بودی

چشمت به روی رأس بابا دوخته بودی

در طشت خون بهر پدر گل گفته بودی

در دشت خون قلب عمو را سوخته بودی

باب الحوائج حاجت ما را روات كن

ما را ز بند محنت و ماتم «رها» كن

جانم رقیه جانم، جانم رقیه جانم

 

بهروز قاسمی رها

behroozraha

 

دوشنبه 29/8/1391 - 21:3
شعر و قطعات ادبی

 

(ساقی لب تشنگانم)

 ای سپهدار حسین ای شیر غران

ای علمدار رشید فخر دلیران

میر دشت کربلا ساقی طفلان

حامی اهل حرم یار یتیمان

ساقی لب تشنگانم

ای ابوالفضل جوانم

نور چشم مصطفی ساقی کوثر

مرد میدان نبرد جان برادر

راحت جان حسین ای پور حیدر

عاشق دین خدا سبط پیمبر

ساقی لب تشنگانم

ای ابوالفضل جوانم

مونس آل عبا سالار لشگر

حامی عترت شفیع آل داور

یار زینب ای سپهدار دلاور

آتش خشمی به جان خصم کافر

ساقی لب تشنگانم

ای ابوالفضل جوانم

عشق حق از پرتو چهرت هویدا

داده ای دست و سرت در راه الله

برق غیرت از نگاهت هست پیدا

شافع روز جزایی نور دلها

ساقی لب تشنگانم

ای ابوالفضل جوانم

 

 بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 22:3
شعر و قطعات ادبی

 

((اکبر جوان من))

ای امید لشگرم اکبر جوان من

افسر دلاورم، اکبر جوان من

ای همیشه یاورم، ای چو لاله پرپرم

خون پاک تو می چکد چو بر زمین

می شود دلم از نگاه تو غمین

گشته ای شهید از جفای خصم دون

خیز و ای پسر چهره پدر ببین

ای که داشته ای تو ز جد خود نشان

خیز و دشمنت تو بجای خود نشان

چون علی تویی پر صلابت ای پسر

می روی کجا یک دمی برم بمان

قد سرو تو زیر سم اسب ها

خفته ای به خون پیش چشم من چرا

می شود روان رود خون ز پیکرت

گشته پر زخون خاک دشت کربلا

ای که از ستم غرقه ای به خاک و خون

اکبرم بیا در برم نشین کنون

بی تو و رخت من به دام غم اسیر

ماتم«رها» می شود ز حد فزون

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 20:57
شعر و قطعات ادبی

 

((سفیر عشق))

میان خیل بدکاران، سفیر عشق و آزادیست

کنـار مردم نادان، سفیـر عشـق و آزادیست

چراغ معـرفت دارد ،به دسـتان توانمنـدش

روان سوی­ گنهکاران،سفیرعشق و آزادیست

ازآن دهها هزارخواهان،یکی با او نبود همراه

جدا از جمله یاران،سفیر عشق و آزادیست

شـده ابن­ عقیل مسـلم، میـان کوفیـان تنها

کنون ­درجمع­ نامردان،سفیرعشق و آزادیست

نشد تا این خبر آرد، به نزد پیر و مولایش

ازاین قوم دغا نالان،سفیرعشق و آزادیست

به مکر و حیله دشمن، گرفتار آمده مسلم

اسیر دام دژخیمان،سفیر عشق و آزادیست

«رها»ازبندخصم ­دون،به­ سوی­ حق ­شتابان شد

شهید فرقه عدوان،سفیر عشق و آزادیست

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

 

يکشنبه 28/8/1391 - 20:50
شعر و قطعات ادبی

 

 ((زینب را نگر))

ای  برادر ای  فـدایت جـان من

ای­ كه بودی عشقم و سامان من

 

زینبت آمـد  بـه  بـالینت  دگـر

سـر گذار اینك تو بر دامان من

 

سـر ز خون بردار و زینب را نگر

تیـره شد دنیا پیش چشمان من

 

علقمه شـد قتـلگاهت  نازنیـن

ای بـرادر ای مـه تـابـان من

 

یا ابوفاضل ، علمــدار حسـین

ای امیــدم دردم و درمـان من

 

چشم خود بگشـا كه آمد زینبت

بی تو این دنیـا شـود زندان من

 

دست خود اینك به آغوشم سپار

تا زنـد بوسـه لب عطشـ,ان من

 

بعد تو عباس من پشتم شكست

تیر غم بنشسته چون بر جان من

 

مشك بی آبت برم تا خیمه گاه

گو چه سازم با همه طفلان من

 

شد حسینم بی تو تنها و غریب

آتشــی افتــاده  بر دامـان من

 

زینب از داغت به­ خاك­ غم ­نشست

خون ببــارد دیـده گـریان مـن

 

چون«رها» شد جانت از زندان­ تن

می­شـود دنیـا همـه زنـدان من

 

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

 

يکشنبه 28/8/1391 - 20:42
شعر و قطعات ادبی

 ((بت شكن))

یاحسین ای­ مظهر عشق و صفا

یاحسین ای­ صاحب لطف و عطا

یاحسین ای ­تو صفای جان و دل

این جهان از شور ایثارت خجل

یاحسین ای­ مهر احسان و سخا

مهر تو شد در جهان سودای ما

یا حسین ای نور حق اندر زمین

ای به جنت یار خیــرالمرسلین

هم نشان داری ز زهرا هم علی

نور حـق در چهــره تو منجلی

اختـر تـابـان شـهر عاشـقان

تك سـوار عرصه كون و مكان

ای حسین ای رهبر منكر ستیز

ای كه بودی با جهالت در ستیز

جان و سر در راه یزدان داده ­ای

هم به عالم درس ایمان داده ­ای

خم نگـردد قـامتت مـولای مـا

پیش غیـری جز به در گاه خدا

با قیــامت دین احمد زنده شد

تا قیــامت رزم تو پاینـده شد

جان ما ممـلو ز عشـق روی تو

ما كه ­ایم جز شـیفتگان كوی تو

بت شكن ای میـر دشت كربلا

بهـر ما هسـتی شفیع روز جزا

ای فدای تو شـود جان «رهـا»

یاحسین ای مظهرعشق و صفا

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 20:17
شعر و قطعات ادبی

(راز عشق)

دل مست صفای نینوا شد

با زخمه عشق در نوا شد

در بزم شعور و شعر احساس

این مرغ دلم غزل سرا شد

با یاد ستارگان خونین

در سینه چه آتشی بپا شد

دل بوسه زند به خاك عشقش

خاكی كه شفای درد ما شد

آن بوی نسیم خاك كویش

چون دست مسیح جانفزا شد

چون خون خدا در آن عجین است

مقصود تمام انبیا شد

خاكی كه نهایتی ز عشق است

خاكی كه تمام یاد ما شد

آن دشت حضور عشق و ایثار

با بوی حسین پر صفا شد

آن بستر سرخ نبض تاریخ

با خون شهید پر بها شد

این دل كه هوای گریه دارد

دیوانه دشت كربلا شد

دشتی كه ز غم عطش به جان داشت

سیراب ز خون اصفیا شد

بر تشنه لبان چو بسته شد آب

از سوز عطش غمی بپا شد

آبی كه خجل شد از ابوالفضل

شرمنده آل مصطفی شد

دستی كه فرات را خجل كرد

از قامت پهلوان جدا شد

در سایه نخل دل شكسته

آب آور كربلا فدا شد

بر روی عمو چو بوسه زد خاک

در خیمه سكینه در عزا شد

چون قد علی به خون شناور

از ضربه تیغ اشقیا شد

در زیر هجوم سم اسبان

قاسم بدنش ز هم سوا شد

وین غنچه به روی دست آن گل

پرپر ز قساوت و جفا شد

با دست حسین عاشق آن دم

خونی كه جهید بر سما شد

تا قامت حق به خاك و در خون

از كینه خصم بی حیا شد

وان قامت سرو تك سواران

با خاك شهادت اشنا شد

سالار شهادت و شجاعت

راضی به رضای كبریا شد

برپا شده بس حماسه ای ناب

با رزم سپاه حق چها شد

سلطان حماسه ها بپا خاست

یاریگر او فقط خدا شد

تنها به قیام خود جلا داد

تا اینكه سرش ز تن جدا شد

در كرببلا از این حماسه

افسانه عشق برملا شد

زینب چو علم گرفته بر دوش

بانوی قیام كربلا شد

زینب كه خدای عاشقی بود

بر زخم دلش خدا دوا شد

در سایه لطف ناب دادار

زینب به قضای حق رضا شد

حجمی ز ولای عشق زینب

در سینه شیعیان «رها» شد

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 20:4
شعر و قطعات ادبی

شـهید کـربلا محبــوب زهـرا

پـور حیـدر علی ای نـور بطـها

داده ­ای دست و ســر در راه اللـه

کشته دین شدی،مولا حسین جان

 

قاسم نوجوان،غلطان به خون شد

دست عباس جدا،از تیغ دون شد

صبر ما، در غمت،از کف برون شد

کشـته راه حق ، مولا حسین جان

 

زینب از داغ تو ، خونین جگر شد

لیـلا از مرگ اکبــر در به در شد

اشک ما،جاری چون،رود ازبصرشد

کشـته در نینوا ، مولا حسین جان

 

کشـته شـد اکبـرت نوگل لیـلا

شبه روی رســول سـالار طاها

شـیر خوار اصغرت آن گل زیبا

شد شهید خدا ،مولا حسین جان

 

 بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 19:23
شعر و قطعات ادبی


(محرم)

محرم آمد و دل بی قرار كربلا شد

محرم آمد و این دل گرفتار بلا شد

محرم بوی­عشق و بوی ایمان می­دهد باز

محرم بوی هفتاد و دو قربان می­ دهد باز

محرم امد و یاد حسین بر دل نشسته

كه از داغش دوباره قلب این عالم شكسته

                           محرم آمد و من یاد عباس می­ كنم باز

لب­ عطشان مولا را من احساس­ می­ كنم باز

به یاد آن دو دستی كه از پیكر جدا شد

به یاد نازنین اكبر كه بهر دین فدا شد

و قطعه­ قطعه شد قاسم ­تنش­ از ضرب شمشیر

گلوی اصغر ششماهه پاره از دم تیر

سكینه از عطش در خیمه ­گاه غمگین و نالان

رسان یك قطره آبی برایش ای عموجان

محرم امد و رنگ عزا عالم گرفته

زمین و اسمان را زین مصیبت غم گرفته

الهی درد دردمندان دوا كن

دل شیعه ز بند غم «رها» كن

 

بهروز قاسمی (رها)

behroozraha

يکشنبه 28/8/1391 - 19:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته