• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4046روز قبل
اهل بیت

حضرت علی اكبر (ع) ستون خیمه ­های ابی عبدالله بود. روز عاشورا بعد از اینكه اصحاب آقا امام حسین به شهادت رسیدن،اولین نفر از بنی هاشم حضرت علی اكبر بود كه اومد نزد بابا سلام كرد و بوسه ­ای بر دست بابا نهاد. اجازه میدان گرفت. امام فرمود برو ولی اول با اهل حرم خداحافظی كن. علی اومد میون حرم تا مهیای رفتن بشه.اهل حرم به دورش حلقه زدن.نرو علی جان مارو تنها نذار. آقا علی اكبر فرمودن مگر صدای غربت بابایم را نمی ­شنوید. آماده شد و به سوی میدان نبرد حركت كرد. آنقدر قدرت نشان داد و جنگید كه همه دشمن  از ترس فرار كردند. گویی رسول خدا در میدان بود.بعد از مبارزه ­ای شایسته،وقتی به سوی پدر برمی­گشت،كسی از دشمن به دنبالش نبود. صدا زد یا ابا العطش و از پدر طلب آب كرد. ابی عبدالله فرمود پسرم دلبندم زبانت را بیرون بیاور. زبان مبارك خود بر زبان علی گذاشت.گفت پسرم من از  تو تشنه ترم.به زودی از دست جدت  سیراب خواهی شد. خیلی ها عقیده دارند که آقا امام حسین(ع) با این کار می خواست برای آخرین بار پسرش را ببوسد..علی اكبر مجدد به میدان بازگشت. دشمن كه توان رویایی  با علی را نداشت به صورت گروهی محاصره­اش كردند. ضربات تیر و خنجر  یكی پس از دیگری بر بدن مباركش فرود آمد.چند لحظه گذشت ناگهان صدا آمد بابا خداحافظ كه من هم رفتم. ابی عبدالله با شتاب خود را به بالین پسر رساند. دشمن را فراری داد.پسرش را كه خیل دوست می­داشت، قطعه قطعه و خون آلود روی زمین مشاهده كرد.  سر فرزند را به زانو گرفت. صورت به  صورت علی گذاشت، بلند بلند گریه كرد. همه شهدا را خودش به خیمه­ ها می­آورد. ولی این بار طاقت نداشت. صدا زد جوانان بنی هاشم بیائید، علی را بر  در خیمه رسانید. خدا داند حسین طاقت ندارد. علی را بر در خیمه رساند

.behroozraha

 

 

 

سه شنبه 30/8/1391 - 20:41
اهل بیت

روز عاشورا آقا ابوالفضل العباس که تنهایی و بی کسی آقا امام حسین ر و میبینه میاد محضر آقا. رخصت میدان می خواد. آقا گریه شدیدی می کنه. فرمود عباس من تو پرچمدار منی تو حامی زنان و کودکان حضرت عباس فرمود سینه ­ام تنگی میکنه از زندگی سیر شدم، مولای من اجازه بده به میدان برم. دیگه طاقت ندارم. امام فرمود مقداری آب برای طفلان تهیه کن خبر به خیمه ها رسید.عمو عباس می­خواد بره آب بیاره همه خوشحال شدن. سکینه گفت عموجان منتظرت می­مونم می دونم هیچوقت بدقولی نکردی. سقا نگاهی به چهره معصوم کودکان کرد و با شتاب به سوی شریعه فرات حرکت کرد. به نگهبانان شر یعه حمله کرد و همه را به خاک هلاکت انداخت. وقتی وارد شریعه فرات شد دست به زیر آب برد تا مقابل صورت آورد ولی به یاد لبان خشکیده مولایش امام حسین و اهل حرم افتاد. به خودش گفت عباس حسینت تشنه باشه و تو آب بنوشی و آب ننوشید بنازم وفایت را عباس. مشک را پر از آب کرد روانه خیمه ها شد. دشمن راه را بر او بست. عباس تمام افکارش متوجه مشک آب بود که آسیبی نبینه. به سمت نخلستان رفت. از هر طرف تیر و نیزه و شمشیر بر  او باریدن گرفت. تا اینکه ظالمی از کمینگاه بیرون امد و دست راست حضرت را قطع کرد. حضرت مشک در آغوش با دست چپ می­جنگید و رجز می خواند والله ان قطعتمو یمینی انی احامی ابدا عن دینی. به خدا اگه دست راستم را قطع کنید دست از حمایت دینم بر نمی دارم. در این هنگام دست چپ حضرت را قطع کردن. آقا روی مشک خم شد که و با سینه مشک را روی زین اسب فشرد. این بار دشمن تیری به چشمش و تیری به مشکش زد عباس رکه دید مشک سوراخ شده و آب در حال خالی شدنه امیدش نامید شد. روی برگشتن به خیمه را نداشت. ظالمی دیگر با گرزی آهنین فرق آقا را نشانه گرفت، عباس از اسب به زمین افتاد ولی دستی نداشت که حائل کنه با صورت به زمین افتاد. فریاد زد یا ابا عبدالله مرا دریاب امام به سرعت خود را به بالین برادر رساند. سرش را به دامان گرفت. خون از صورت برادر پاک کرد. گفت عباس الان کمرم شکست. عباس گفت برادر تا من زنده ­ام مرا به خیمه مبر. مرا به خیمه مبر چون که حالتی دارم.  چرا؟چرا که ز روی سکینه خجالتی دارم.  سکینه آب ز من خواست و پاره شد جگرم.   نشد که قطره آبی برای او ببرم. امام حسین به عباش قول داد که تا جان داره اونو به خیمه نبره. رو کرد به عباس گفت عباسم سئوالی ازت دارم. تو همیشه منو ارباب و مولا صدا می­زدی چه شد که این بار برادر خواندی؟ عباس گفت برادر، مادرم فاطمه به بالینم آمد و مرا پسر خود خواند.

behroozraha

سه شنبه 30/8/1391 - 20:34
اهل بیت

 

 

 

 

 behroozraha

سه شنبه 30/8/1391 - 10:38
شعر و قطعات ادبی

 

(بوی غربت)

از غمت مولا سـرایم بر گرفته رنگ غم

می­رسـد از هر کران فـریان و آوای الم

از در و دیوار ایران بوی غربت می ­رسد

هم به یاد کربلا هم زان همه جوروستم

جان­ و سرسازم­ حسین ­قربان ­تو

من شــوم مـولا بلا گـردان تـو

در دلم عشق توباشد یا حسین تازنده ­ام

از همه وابسـتگی با یـاد تو دل کنـده­ ام

افتـخارم مهـر تو باشـد در این دار فنـا

تا ابد من یا حسین در عشق تو پاینده ­ام

جان­ و سرسازم­ حسین ­قربان ­تو

من شــوم مـولا بلا گـردان تـو

رنگ ­خون دارد طبیعت من ­چسان­ شادی­ کنم

گر دمی ار اکبـر و از اصغـرت یادی کنم

یاد زینب همچو یادت پرشده در سینه ام

مـن به یـاد قـاسمت مـولا عـزاداری کنم

جان­ و سرسازم­ حسین ­قربان ­تو

من شــوم مـولا بلا گـردان تـو

کربلایت پر ز غم کرده عذارم یا حسین

من به یاد کربلا غمگین و زارم یا حسین

چون«رها»سازم بلور اشک ­خون­ از دیده ­ام

من ز هجرت تا قیامت داغدارم یاحسین

جان­ و سرسازم­ حسین ­قربان ­تو

من شــوم مـولا بلا گـردان تـو

بهروز قاسمی(رها)

behroozraha
سه شنبه 30/8/1391 - 9:18
اهل بیت

 

 

 

 

 

 این تصاویر از مراسم عاشورای سال نود در روستای چالی از توابع شیرگاه سوادکوه مازندران است.  behroozraha

 

 

 

دوشنبه 29/8/1391 - 23:28
اهل بیت

 

 

 

 

 این تصاویر از مراسم عاشورای سال نود در روستای چالی از توابع شیرگاه سوادکوه مازندران است. behroozraha

 

دوشنبه 29/8/1391 - 23:15
اهل بیت

 

 

این تصاویر از مراسم عاشورای سال 90 در روستای چالی از توابع شیرگاه سوادکوه مازندران استbehroozraha 

دوشنبه 29/8/1391 - 22:59
شعر و قطعات ادبی

 (داغ غنچه ها)

بگذر از این راه بلا، این نینوا ، مولا حسین جان

از سـرزمین پربلا، این کربلا، مولا حسین جان

این مردم کوفه دگر مولا حسین غیـرت ندارند

دیگـر لعیـنان اعتـنا بـر آن همه بیـعت ندارند

 

ای سـرزمین کربلا تو شـاهد قتـل حسـینی

تو شاهد آن ناله و آن گریه و آن شوروشینی

ای سـرزمین کربلا دنبـاله­ ی بـدر و حنیـنی

با یاد مولایم حسین تو جان من تو نورعینی

 

ای کربلا تو شاهدی دستی جدا گردد ز پیکر

سرهاجداگردد زضرب نیزه و شمشیر و خنجر

گل­های زهـرا می­ شـوند پژمرده و زار و مکدر

دریای خون جاری شود ای کربلا ازخون اکبر

 

گهواره خالی می­شـود قنـداقه خونیـن

زینب ز داغ غنچه ها محزون و غمگین

بنشـسته بـر قلب همه آن داغ سـنگین

خاک عطش در کربلا گردیـده رنگیـن

 

 

بهروز قاسمی رها

behroozraha

 

دوشنبه 29/8/1391 - 21:29
شعر و قطعات ادبی

(گل پرپر)

مام نکویت، بوسد گلویت، با چشم گریان

محزون و غمگین،آید به سویت، با قلب سوزان

بر دست بابا، افتادی از پا، آه و واویلا

 

لب تشنه خاموش، گل نیلوفر،اصغر زارم

از داغ هجرت، ای گل پرپر، من غمگسارم

طفل مه سیما، شد یار بابا، آه و واویلا

 

اندر خیام،مولا حسین شد، فریاد و غوغا

ربابه نالان، در شور و شین شد، از جور اعدا

بانگ واویلا، رفته بر سما، آه و واویلا

 

از کید دشمن، بر جان اصغر، تیر جفا شد

در راه الله، همچون برادر، اصغر فدا شد

شهید عطشان، همراه بابا، آه و واویلا

 

خون گلویش، بر آسمان شد، از دست مولا

این ظلم و بیداد، از چه روا شد، بر ال طاها

نظم «رها» شد، بانگ واویلا، آه و واویلا

 

بهروز قاسمی رها

behroozraha

 

دوشنبه 29/8/1391 - 21:21
شعر و قطعات ادبی

(سرباز شش ماهه)

ششماهه سرباز ارتش کربلا

بر گلویش رسید تیر کین از جفا

از تیر حرمله حنجرش پاره شد

داغ مرگش فکند، آتش بر جان

یا الله یا الله یاالله یا الله

اصغرش را حسین می برد خیمه­ گاه

در حرم مادرش کرده محشر بپا

می سراید رباب، بهر او ذکر خواب

خون شد از نغمه ­اش، قلب خیرالنساء

یا الله یا الله یاالله یا الله

این بود نغمه ی اصغر باوفا

در ره حفظ دین می­ کند جان فدا

خون او را حسین پاشیده بر سماء

تا که شور افکند، بر دل ماسوا

یا الله یا الله یاالله یا الله

درد ما چاره کن ، باب حاجات علی

نوحه ی شیعیان، شد مناجات علی

از غمت نوحه­ گر،  عالمی در نوا

می ­سراید «رها»، شعر سوگ و عزا

یا الله یا الله یاالله یا الله

بهروز قاسمی رها

behroozraha

 

 

دوشنبه 29/8/1391 - 21:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته