• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 174
تعداد نظرات : 60
زمان آخرین مطلب : 5150روز قبل
بیماری ها

قصه و تأثیر آن در تربیت كودكان

در كشور ما به رغم وجود گنجینه های علم و معرفت و داستآنها و افسانه های زیبا و آموزنده، اولیا و مربیان بیشترین وقت خود را به مسائل آموزشی كودكان اختصاص می دهند و دانش آموزان نیز در خانه و مدرسه بیشتر اوقات خود را صرف یادگیری های غیر فعال كرده، از سختی و خشكی دروس و اضطراب امتحان و نمره رنج می برند. بدین ترتیب اغلب اولیا و مربیان از هدف اصلی تعلیم و تربیت كه پرورش انسان های خلاق، مبتكر و كارآمد است، باز می مانند.

هدف از ذكر این مطالب آشنایی شما با روش های قصه خوانی و قصه گویی برای كودكان دبستانی است كه نقش بسزایی در رشد و شكوفایی خلاقیت در كودكان دارد.

ادبیات كودكان چیست؟

ادبیات كودكان شامل قصه، شعر، نمایش، افسانه و داستان است. ادبیات كودكان عبارت است از تلاشی هنرمندانه در قالب كلام، برای هدایت كودك به سوی رشد، با زبان و شیوه ای مناسب و در خور فهم او. به بیانی دیگر، ادبیات عبارت است از چگونگی تعبیر و بیان احساسات، عواطف و افكار به وسیله ی كلمات در اشكال و صورت های گوناگون.

ادبیات، كودك را در همه ی اوقات زندگی پرورش می دهد و باعث مسرت خاطر، وسعت تخیل و قوت تصور او می شود و نیز نیروی ابتكار و ابداع به او می بخشد. داستآنها و اشعاری كه كودكان می خوانند و می شنوند اثری عمیق در فكر و روحیه ی آنان می گذارد و ایشان را برای رویارویی با مسائل رشد و معاشرت با دیگران آماده می سازد و نیز در درك و فهم مشكلات زندگی آنان را یاری می كند.

ادبیات كودك، به ویژه در زمینه های زبان آموزی و آموختن كلمات تازه به كودكان، نقش قاطعی دارد.

هدف های برنامه ی ادبیات كودكان در آموزش و پرورش دوره ی ابتدایی عبارت اند از:

1-    كمك به پرورش قدرت بیان و عواطف و افكار كودكان.

2-    تقویت و پرورش نیروی تخیل در كودكان.

3-    تحریك قوه ی ابتكار و ابداع در كودكان.

4-    ایجاد عشق و علاقه به ادبیات در كودكان.

در تعریف ادبیات كودكان می توان گفت: مجموعه ی نوشته ها، سروده ها و گفتارهایی است كه از طرف بزرگسالان جامعه برای استفاده ی خردسالان فراهم می آید، یا خردسالان خود خالق آن هستند.

5-    رشد اعتماد به نفس كودك و علاقه مند ساختن او به آزادی و عدالت اجتماعی.

6-  برآورده كردن نیازهای عاطفی كودك و آماده ساختن او برای دریافت پیام های اخلاقی و انسانی و شهروندی خوب بودن.

دوشنبه 23/1/1389 - 10:35
بیماری ها

قصه گفتن برای تكامل مغز نوزاد لازم است

متخصصان روان شناسی ، قصه گفتن را برای تكامل مغز نوزادان و كودكان لازم می دانند و می‌گویند: با قصه‌گویی ، علاوه بر شناساندن صدای والدین ، صحبت كردن برای كودك راحت می‌شود و كلمات را صحیح و كامل ادا می‌كند

 

دكتر"نرگس كچوئی " روان شناس، در گفت و گو با ایرنا گفت: والدین براین باورند كه نوزاد هیچ چیز را متوجه نمی‌شود و لازم نیست با او حرف بزنند، این در حالی كه مغز نوزاد آماده برای پذیرش و یادگیری است و دوست دارد صدای والدین خود را بشنود و با محیط آشنا شود

وی گفت : والدین حتما باید نام اشیا ، غذا،اسباب‌بازی و یا هرچیز دیگری را كه به نوزاد می‌دهند برای او بگویند و زمانی كه كودك سعی می‌كند به هر لفظی كلمه را ادا كند صحبت كردن او را قطع نكنند و اجازه دهند آن گونه كه راحت است آن را تلفظ كند

 

وی بااشاره به اینكه نوزادان به صدای افراد مونث بهترین پاسخ را می‌دهند ، افزود : مطالعات نشان داده است كه صحبت با زبان كودك ، باعث تاخیر در تكامل گفتار نمی‌شود ، اما والدین باید سعی كنند در صحبت با كودك تركیبی از لغات بزرگسالان را با صدای بچه گانه مورد استفاده قرار دهند

 

كچوئی گفت : در واقع با این عمل بسترسازی مناسبی را برای كودك در ادای صحیح كلمات فراهم كرده‌ایم

دكتر "محمود رسالتی" روان شناس نیز با اشاره به اینكه از چهار ماهگی به بعد، پنج حس نوزاد از تعامل و واكنش بیشتری برخوردار می‌شود، گفت :بینایی كودكان بعد ازچهارماهگی در حال افزایش است به طوری كه توانایی پی‌گیری اجسام متحرك را از خود نشان می‌دهد

 

وی افزود : والدین باید بعد از چند ماه فضای اتاق كودك را تغییر دهند و او را با دیگر فضاهای بیرون از خانه و دیگر افراد خانواه آشنا كنند

وی اضافه كرد: كودكان علاقه‌مند به دیدن عكسهایی با رنگهای شاد و پیچیده می باشند بنابر این باید برای آنها كتابهای داستانی تهیه شود كه رنگی وبا تصویرهای بزرگ باشد زیرا این عمل باعث افزایش آشنایی و عكس العمل كودك می‌شود

 

رسالتی با اشاره به اینكه حس شنوایی كودك نسبت به تكلم او حساس‌تر است، گفت:كودك دوست دارد صداهای مختلف را بشنود و در مقابل آنها بسته به علاقه عكس العمل نشان می‌دهد به طوری كه حتی آنها را تقلید می‌كند و منتظر تشویق والدین می‌ماند

رسالتی گفت: والدین باید حس چشایی فرزندان خود را تحریك كنند و بشناسند زیرا برخی از كودكان نسبت به یك سری از غذاها و طعم‌ها آلرژی دارند كه این خود باعث بیماری و بیقراری كودكان می‌شود

 

وی افزود : درباره حس لامسه كودكان باید اجازه داد آنها همه چیز را در خصوص زبری ، نرمی ، گرماو سرما احساس كنند تا بتوانند در مقابل آنها عكس العمل نشان بدهند

وی اضافه كرد : اولین پله برای بیدار و فعال كردن این حس در نوزادان نوازش و در آغوش گرفتن آنها است زیرا با این عمل به او این احساس منتقل می شود كه او را دوست دارند و جایش امن است

دوشنبه 23/1/1389 - 10:33
دعا و زیارت
چرا از قرآن بهره نمی‏بریم

  شاید یكی از دغدغه‏ها و نگرانی‏های شما، عدم آگاهی از چگونگی با قرآن بودن و نشناختن شیوه‏های انس با قرآن است.
شاید سال‏ها قرآن خواندن شما، هنوز نتوانسته است لذت برقراری رابطه‏ای عمیق و دوستانه با قرآن را به شما بچشاند آن‏چنان كه اگر روزی قرآن نخوانید گویی دنیا به آخر رسیده است. پیامبر اكرم(ص) می‏فرماید: «قرآن راهنمایی است كه به بهترین راه‏ها هدایت می‏كند». یعنی قرآن در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی و در انتخاب چگونگی رفتارها راهنماست. این راهنمایی قرآن لزوماً وابسته به فهمیدن آن نیست. زیرا سخن خدا با اثری كه بر روح و جان آدمی می‏گذارد او را از درون به انتخاب راه درست، هدایت می‏كند ولی نكته قابل توجه این است كه چرا قرآن خواندن اكثر ما این اثر را ندارد و كم‏تر پیش می‏آید كه ما مزه واقعی با قرآن بودن و زنده بودن قرآن را بچشیم و تأثیر قرآن را در زندگی خود حس كنیم.
این مسأله دلایل متفاوتی دارد كه در این مقال به یکی از آنها خواهیم پرداخت. برای طرح این دلیل مثالی می‏زنیم:
تصور كنید به كشوری مسافرت كرده‏اید و بالاخره توانسته‏اید از ازدحام فرودگاه رها شوید. برای رفع گرسنگی و خستگی به رستورانی مراجعه می‏كنید تا غذایی سفارش دهید ولی همین كه وارد رستوران می‏شوید می‏فهمید كه پول همراه شما گرچه زیاد است ولی با آن حتی نمی‏توانید یك غذای مختصر تهیه كنید. نگران و خسته از رستوران خارج می‏شوید و در خیابان‏های شهر جدید به سوی محل اقامتتان حركت می‏كنید. ناگهان به یاد می‏آورید كه در آخرین لحظه، مقداری از پول این كشور را در كیفتان گذاشته‏اید. با عجله به سوی اولین مغازه می‏روید و حالا می‏توانید هر چه بخواهید بخرید.
بهره‏گیری از قرآن و انس با سخن خدا هم همین‏گونه است، بسیاری از ما نمی‏دانیم كه برای با قرآن بودن، نمی‏شود از هر جای قرآن كه خواستیم استفاده كنیم بلكه در این جا نیز سوره‏ها و آیه‏هایی موءثر واقع می‏شوند كه آنها را در دل خود جای داده‏ایم یعنی سوره‏هایی كه هم‏اكنون بدون نیاز به نسخه قرآن می‏توانیم آنها را بخوانیم. سوره‏هایی كه بر خواندن آنها مداومت كرده‏ایم و به معنای واقعی كلمه همراه ما هستند. باید بدانیم كه اگر تنها ده سوره از قرآن را در دل داریم، سوره یازدهم و سوره‏های دیگر ـ اگر چه به ظاهر و در یك مصحف همراه ما باشند ـ برای ما موءثر نیستند چون در سرزمین وجودمان آنها را راه نداده‏ایم درست مثل همان پول‏های ارزشمندی كه در یك كشور دیگر نمی‏توانیم از آنها استفاده كنیم. بسیار طبیعی است كه اگر سوره بقره همراه ما نیست و ما آن را در سینه خود جای نداده‏ایم، نمی‏توانیم، به امید ارتباط جدی و عمیق با قرآن آن را بخوانیم و به انتظار دوستی و همراهی این سوره باشیم.
حال بیاییم فهرستی از سوره‏هایی كه هم‏اكنون به همراه داریم تهیه كنیم و بدانیم مهم نیست كه این فهرست، چند سوره دارد بلكه مهم این است كه فهرستمان را تهیه كنیم و بدانیم كه برای انس با قرآن و ایجاد رابطه‏ای عمیق با سخن خدا تنها باید با این سوره‏ها كار كنیم. از لحظه‏ای كه این فهرست تهیه شد، گام در راهی نهاده‏ایم كه ما را به انس با قرآن خوهد رساند و هرگاه از این راه خارج شویم به طور طبیعی باید مطمئن باشیم كه به هدف نمی‏رسیم.
این دیدگاه دقیقاً برگرفته از سنت پیامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه طاهرین(علیهم السلام) است. اجازه دهید به سیره رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سال‏های زندگی ایشان در مدینه باز گردیم. در آن روزگار قاعده این بود كه هر كس هر سوره‏ای را دوست داشت، ابتدا به وسیله شنیدن از دیگری و تكرار، بالاخره آن را در سینه خود جای می‏داد و به اصطلاح حامل آن سوره می‏شد. از آن به بعد می‏توانست هر وقت كه بخواهد آن سوره را نیز بخواند. بارها می‏شد كه یكی از یاران پیامبر(ص) دوست داشت قرآن را ختم كند ولی سوره‏های زیادی را در سینه نداشت. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او دلگرمی می‏داد و می‏فرمود هر كس، همه سوره هایی را كه به همراه دارد بخواند، كل قرآن را ختم كرده است. معنای فرمایش پیغمبر اكرم(ص) این است كه خدا در هر سوره یا هر آیه قرآن، اثر همه قرآن را گنجانده است و اگر كسی یك آیه یا چند آیه معدود در سینه داشته باشد و تنها همین‏ها را بخواند و تكرار كند، گویی همه قرآن را خوانده است و هر اثری كه قرار است همه قرآن بر او بگذارد، خواندن همین یك یا چند آیه خواهد گذاشت.
حال اگر بدانید كه با داشتن حتی یك آیه، ده سوره یا بیست سوره گویی همه قرآن را دارید و خواندن همین چند آیه، همه آثار ختم قرآن را بر شما خواهد گذاشت، آیا اصراری برخواندن سوره‏هایی كه در دل ندارید می‏كنید؟ پس اولین گام در شناخت چگونگی با قرآن بودن و به اصطلاح انس با قرآن شناخت سوره‏ها و آیه‏هایی است كه به همراه داریم و یا قصد داریم با شنیدن و تكرار، آنها را به همراه داشته باشیم.
البته باید این را هم بدانیم كه افزودن سوره‏های جدید به فهرستمان، سرعت رسیدن ما به انس با قرآن و عمق این دوستی را بیشتر می‏كند و اگر همان ده سوره به یازده سوره تبدیل شود ارتباط ما را با قرآن بیشتر و بهتر برقرار می‏كند ولی این عضو جدید باید در كنار اعضای دیگر قرار گیرد نه این كه ده سوره در جایی (قلب ما) و سوره یازدهم در جای دیگر(نسخه قرآن) باشد.

يکشنبه 22/1/1389 - 11:30
دعا و زیارت
حضور شیطان در هنگام احتضار

از جمله کسانی که هنگام مرگ نزد محتضر حاضر می شود، شیطان است. او برای گرفتن و فریفتن ایمان مؤمن حضور می یابد. در روایتی صفوان بن مهران از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمودند: هنگامی که مرگ یکی از دوستان ما فرارسد، شیطان از جانب راست و چپ او می آید (و او را احاطه می کند) تا از ایمان و اعتقادی که دارد، بازش دارد (و نگذارد با ایمان از دنیا برود) ولی خداوند مانع او می شود و به همین دلیل می فرماید:
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره؛ (1)
خداوند مؤمنان را با گفتار ثابت و استوار (عقیده صحیح و محکم) در حیات دنیا و آخرت پا برجا و ثابت می دارد.
از روایت دیگری استفاده می شود که وقتی ابلیس ملک الموت همراه با پانصد فرشته از فرشتگان را می بنید که با کیفیت خاصی برای قبض روح مؤمنی می آیند، دست بر سر گذاشته و فریاد می کشد. در این هنگام لشکریانش علت را جویا می شوند و گویند: ای سرور ما چه اتفاقی برای شما افتاده (مالک یا سیدنا؟) جواب می دهد: آیا نمی بینید که به این بنده چگونه کرامتی عطا شده است؟! چرا غفلت کردید و نتوانستید او را فریب داده و گمراه کنید؟! (این کنتم عن هذا؟) گویند ما درباره ی او تلاش خود را کردیم؛ ولی او از ما پیروی نکرد (جهدنا به فلم یطعنا). (2)
در روایتی دیگر نیز از امام صادق علیه السلام آمده است که هیچ کس نیست، مگر این که هنگام مرگ ابلیس بعضی شیاطین تحت امرش را برای به کفر کشاندن و ایجاد شک در دینش موکل او می کند تا وقتی که روحش خارج شود؛ اما بر مؤمنان چنین تسلطی ندارد؛ پس هنگامی که نزد مردگان خود (کسانی که در حال مردن هستند) حاضر شدید، تا به هنگام مرگشان شهادتین را به آنان تلقین کنید. (3)
علامه طباطبائی می فرماید: از آیاتی همچون «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره و یضل الله الظالمین» (4) و «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بریء منک انی أخاف الله رب العالمین» (5) می توان معنای روایت مزبور را استفاده کرد. (6)
عامه نیز در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
هنگام مرگ، دو شیطان نزد محتضر حاضر می شوند که یکی از آن ها در سمت راست و دیگری در سمت چپ قرار می گیرند. شیطانی که در طرف راست قرار دارد شبیه به پدر محتضر بوده و به او گوید: فرزندم من همیشه با تو مهربان و دوست بودم (از هیچ کمکی نسبت به تو دریغ نکردم و فقط) از تو می خواهم که با دین نصرانیت بمیری که بهترین ادیان است. و شیطانی که در سمت چپ محتضر است؟ شبیه به مادر اوست. به او گوید: فرزندم! تو در شکم من جای داشتی و پستانم مشک شیر و دامنم جایگاه (آرامش و آسایش) تو بود، از تو می خواهم که به دین یهودیت بمیری که بهترین ادیان است. (7)
این روایت هم تصریح می کند که علت حضور شیطان به هنگام مرگ، به کفر کشاندن مؤمنان است. البته در آن هنگام شیطان توانایی جذب همگان را ندارد؛ بلکه بی ایمانان و دنیاطلبان غافل از آخرت هستند که خود را در اختیار او قرار داده و او را «ولی» انتخاب می کنند؛ به فرمانش گوش می سپارند و در این موقع حساس اگر ایمان ضعیفی هم داشته باشند، از دست می دهند.
خدای تعالی از سویی می فرماید: «انا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون» (8) یا تسلط شیطان را بر کسانی می داند که او را ولی خود بدانند: «انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون» (9) یا در آیه ای دیگر مطرح می کند که شیطان بر گمراهان سلطه دارد: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین» (10)
پی نوشت :
1. ر.ک محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، باب «سکرات الموت و شدائده» و باب «ما یعاین المؤمن و الکافر عند الموت». ص 188.
2. بحارالانوار، ج 6 ص 161.
3. همان، ص 165.
4. ابراهیم (14)، 27.
5. حشر (59)، 16.
6. سید محمد حسین طباطبائی، الرسائل التوحیدیه، ص 216.
7. احمد بن ابی بکر قرطبی، التذکره، ص 47.
8. اعراف (7)، 27.
9. نحل (16)، 100.
10. حجر (15)، 47.

يکشنبه 22/1/1389 - 11:28
دعا و زیارت
درجات قاریان قرآن

قاریان قرآن، برحسب خلوص، تدبر، تأثیر پذیری و خضوعشان ( نسبت به قرآن ) در مراتب و درجات متفاوتی قرار دارند. بزرگان علم اخلاق و عرفان، از جمله ملامحسن فیض کاشانی و ملااحمد نراقی، برای تلاوت کنندگان قرآن، سه درجه و مرتبه در نظر گرفته و متذکر شده اند که یکی از آداب تلاوت، سعی در ترقی و رسیدن به درجات بالاتر است.
مرتبه ی اول: قاری خود را در حالتی تصور کند که گویا در برابر پروردگار ایستاده و به تلاوت قرآن مشغول است، و خدایتعالی به او نظر می کند و کلام او را می شنود.
بدیهی است حال چنین بنده ای که خود را در حضور مولا می بیند، حال تضرع و زاری و ناله است.
مرتبه ی دوم: قاری چنان در قلب خود مشاهده نماید که گویا خداوند بزرگ او را مورد الطاف بی پایان خویش قرار داده، و به او امر و نهی می کند.
وظیفه ی قاری در چنین حالت، خوف و شرمساری و سراپا گوش شدن است.
مرتبه ی سوم: قاری حتی ذره ای متوجه خود و تلاوت خود نباشد، و تمام هوش و حواس او متوجه صاحب کلام باشد. به طوری که گویا غرق در مشاهده ی جمال بی همتای اوست.
بنابر قول بزرگان یاد شده (1)، مرتبه ی اول و دوم درجه ی اصحاب یمین، و مرتبه ی سوم درجه ی مقربین و صدیقین، و خارج از این مراتب، درجه ی غافلین است.
حالات معصومین (ع) به هنگام تلاوت
در سیره ی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، به موارد زیادی اشاره شده است که آن برگزیدگان خدا، به هنگام تلاوت قرآن، جز جمال زیبا و کلام شیرین دوست، چیز دیگری را نمی دیده و نمی شنیدند.
« نقل است که حضرت امام جعفر صادق (ع) مشغول نماز بودند که یکباره حالت خاصی به ایشان دست داد و مدهوش بر زمین افتادند.
وقتی آن حضرت بهوش آمدند، علت آن حالت را پرسیدند. فرمودند : آیه ای را با زبان قلبم آن قدر تکرار کردم که گویا آن را از صاحب کلام شنیدم. اندامم تاب دیدن قدرت او را نیاورد، و از خود بیخود شدم. »(2)
بسیاری از عالمان ربانی و مؤمنان زاهد نیز، به هنگام تلاوت قرآن، به حالات خاصی می رسند، که در این باره نقل قول بسیار است.
« یکی از حکماء گفته: من همواره به تلاوت قرآن مشغول بودم ولی شیرینی از آن احساس نمی کردم. تا این که روزی چنان تلاوت می کردم که گویا می شنیدم که نبی اکرم (ص) آن را بر یارانش تلاوت می فرماید.
آنگاه از این مقام هم قدم فراتر گزاردم، و هنگام تلاوت چنان بود که گوئی از جبرئیل می شنیدم که بر پیغمبر (ص) تلقین می کند. سپس خداوند متعال مرا به این مقام رسانیده که گویا آیات شریفه را از متکلم آن استماع می کنم، و چنان لذت می برم که از وصفش عاجزم »(3)
مراتب قاریان در روز قیامت
به استناد احادیثی که در کتابهای معتبر ذکر گردیده ، در روز قیمامت نیز ، قاریان قرآن ، بر حسب مقدار آیاتی که تلاوت می نمایند، در مراتب و درجات متفاوتی قرار می گیرند .
ششمین نیر فروزان برج امامت و عصمت، امام صادق (ع) فرمود:
« بر شما باد به تلاوت قرآن، که درجات بهشت مساوی است با عدد آیات قرآن. و روز قیامت به قاری قرآن گفته می شود که بخوان و بالا برو، و او هر آیه که می خواند یک درجه بالا می رود.»(4)
از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل است که فرمودند:
« به قاری قرآن گفته می شود بخوان و بالا رو، و آن را به تأنی بخوان همچنان که در دنیا آن را به تأنی می خواندی. همانا عظمت مقام و درجه تو، در آخرین آیه ایست که می خوانی. »(5)
دسته بندی قاریان قرآن
در روایتی که از پنجمین امام معصوم حضرت باقر علیه السلام به ما رسیده است، ایشان قاریان قرآن را به سه دسته تقسیم نموده و انگیزه ی هر کدام را بیان فرموده اند.
« قاریان قرآن سه دسته اند:
اول - کسانی که قرائت قرآن را وسیله امرار معاش و تقرب به ملوک و فزون طلبی نسبت به مردم قرار داده اند.
دوم - کسانی که قرآن را می خوانند، و فقط حروف آن را گرفته و حدود آن را ضایع کرده اند. خداوند امثال آنها را زیاد نکند.
سوم - کسانی که قرآن را تلاوت می کنند، و با دستورات شفابخش آن، بیماری های قلبی و فکری خود را درمان می کنند. شب ها با تلاوت قرآن مأنوس هستند و روزها در صحنه های زندگی از آنها الهام می گیرند، و بخاطر انس با قرآن، پهلو از رختخواب ناز تهی می کنند.
پس خداوند به برکت این گروه از حاملان معارف قرآن، بلا را از اجتماعات دور می کند، و بخاطر آنان باران رحمت خود را فرود می آورد. به خدا قسم که این دسته در جامعه، از کبریت احمر کمیاب ترند »(6)
پی نوشت ها:
1- در کتابهای ارزنده « معراج السعاده » و « حقایق » .
2 و 3 - حقایق - تألیف ملامحسن فیض کاشانی .
4- وسائل، ج 2 - به نقل از قرآن در احادیث اسلامی .
5- مجمع البیان ، ج 1 ، ص 30 .
6- کافی ، ج 2 - به نقل از قرآن در احادیث اسلامی .

يکشنبه 22/1/1389 - 11:27
دعا و زیارت
ابزارهای امروزین تبلیغ مسیحیت

خطرناک‌ترین پدیده‌ای که مسلمانان مقیم اروپا با آن روبه‌رو هستند، «تبشیر» (تبلیغ مسیحیت و فراخوانی به دین مسیح) است که توانسته در بسیاری از آنان، کارگر افتد. این سخن نه به گزاف که با چشمان خویش آن را دیده و تجربه کرده‌ام. من بارها به فرانسه سفر کرده و جوانان مسلمان بسیاری را دیده‌ام که مسیحی شده و حتی بیشتر از خود مسیحیان، مسیحی گشته‌اند! و نکتة خطرناک این که، آنها از مخاطب تبشیر، خود تبدیل به عامل آن [یعنی مبلغ مسیح] گشته‌اند.
مسیحیان در کشورهای مغرب عربی، برای رسیدن به اهداف خود، روی این دسته از جوانان مسلمان تازه مسیحی شده، حساب می‌کنند؛ چون در این کار، از مسیحیان غربی، توانایی بیشتری دارند؛ نامه‌نگاری‌های عربی آنان [مسیحیان] با شهروندان این کشورها، به وسیلة مغربی‌های مقیم اروپاست که معمولاً نیز دارای امضاهایی با نام اسلامی و مغربی هستند.
ما نباید به این ادعا که می‌گوید مسیحیت در مسیحی‌کردن مسلمان‌ها، با ناکامی مواجه شده است، توجه کنیم؛ این ادعا یا دروغی است که عمداً علم شده تا مسلمان‌ها را در خواب خرگوشی نگاه دارد و آنها را متوجه این خطر جدی نسازد یا برخاسته از توهماتی است که افراد بی‌خبر از همه جا، آن را تکرار می‌کنند و متوجه توطئه‌های خطرناکی که هم اینک در آفریقا به‌طور کلی و شمال آن به طور اخص، تدارک می‌شود و آنچنان آشکار و رسواست که جز بر آدم‌های ساده‌لوح یا احمق، بر کسی پوشیده نمانده، نیستند.
تاریخ، حکایت از آن دارد که بسیاری از کشورهای اسلامی، با تبشیر و تبلیغات مسیحیت، تبدیل به کشورهای مسیحی شده و هویت اسلامی خود را گم کرده‌اند و مسلمانان باقی مانده در آنها، گرفتار پتک تبشیر داخل از یک سو و سندان توطئه‌های خارجی از سوی دیگر گشته‌اند.
به عنوان مثال می‌توان از فیلیپین نام برد که در آغاز، عبارت از مجموعة مملکت‌های اسلامی بود و مسیحیان تنها اقلیتی را در آن تشکیل می‌دادند، ولی اکنون، کشوری مسیحی است که اکثریت شهروندان آن مسیحی هستند و مسلمانان تبدیل به اقلیتی با چنان بدبختی‌هایی شده‌اند که نیاز به تکرار بیان آنها و سیاه کردن کاغذ نیست و به اصطلاح آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است! و در مورد بسیاری از قبایل آفریقایی که ابتدا مسلمان بوده و سپس مسیحی گشته‌اند، هرچه بگوییم کم است.
به علت وجود مسلمانان مغربی مقیم اروپا، کار تبشیر و تبلیغ مسیحیت در مغرب عربی [شامل کشورهایی چون الجزایر، مراکش، تونس، لیبی و موریتانی]، روال خطرناکی به خود گرفته و پیروزی‌های چشمگیری به دست آورده است و کار به جایی رسیده که آنها در پی ایجاد اقلیتی مسیحی در این منطقه هستند. معلوم است که چنین اقلیتی در صورت تحقق این هدف، چه خواست‌هایی را مطرح خواهند کرد و این خواست‌ها مسلماً دارای پیامدهای وخیمی است.
بنابراین، ما وظیفه داریم این مسأله را در چارچوب توجه هر چه جدی‌تر به شیوه‌های جدید تبشیر [مسیحی کردن دیگران] که از سوی اعراب مسیحی‌شدة مقیم اروپا و فعالان در شمال آفریقا در حال اجراست، مورد بحث و مطالعه قرار دهیم. در بررسی پیش رو، به برخی راه‌های خطرناکی اشاره خواهیم کرد که از طریق آنها حرکت تبلیغی مسیحیت، تلاش پی‌گیری را در شمال آفریقا در پیش گرفته و متأسفانه حکایت از ناکامی طرح‌های اسلامی در رویارویی با این یورش ددمنشانه دارد. مسلمانان در این گیر و دار بیشتر به درگیری‌های بیهوده میان یکدیگر، تلاش‌های بی‌ثمر و پخش اندیشه‌ها و افکاری می‌پردازند که به جای خدمت به امت و وحدت و تحکیم و تقویت آن، جز تفرقة مسلمانان و پراکندگی هرچه بیشتر آنها، حاصلی ندارد.
راه‌های پیش گفته از این قرارند:
1. بهره‌گیری از اصول اسلامی در تبشیر،
2. استدلال مبلغان تبشیری به قرآن کریم،
3. پنهان شدن با نام‌های اسلامی در این رویکرد،
4. ایجاد شک و تردید در آیات قرآن کریم،
5. بهره‌گیری از ارسال کتاب و اعطای جایزه،
6. دعوت به بازدید و دیدارهای حضوری،
7. پافشاری در نامه‌نگاری.
1. بهره‌گیری از اصول اسلامی در تبشیر
از جمله برنامه‌های برملا شدة تبشیریان مسیحی، آن است که مبلغان تبشیری، از کاستی‌های تمدنی و ضعف‌های فرهنگی مسلمانان سوءاستفاده کرده، از اصول اساسی اعتقادات مسلمانان به منظور ورود به عرصة باورهای اسلامی، بهره‌گیری می‌کنند تا پایه‌های آن را متزلزل، اساسش را ویران و کانالی برای نفوذ عقاید مسیحی ـ که منطق سلیم، آن را رد می‌کند و خردمندان آن را نمی‌پذیرند ـ با پوشش‌های آشنا برای مخاطب عرب و مسلمان، فراهم كنند.
چند مثال، موضوع را روشن‌تر می‌کند؛ یک مرکز تبلیغی ـ تبشیری مسیحی وجود دارد که خود را «انستیتو بین‌المللی پژوهش و تبلیغ» می‌نامد و انجیل مرقس را بدون کمترین اشاره به اینکه «انجیل» است و تنها به عنوان «داستان حضرت عیسی» به صورت جزوة کوچکی منتشر و از راه نامه‌نگاری به ویژه به مقصد شمال آفریقا و آدرس مغربی‌های مقیم کشورهای اروپایی، به طور رایگان، پخش می‌کند. در پیشگفتار این جزوه با عبارت‌های جذابی چون «ای برادر عرب!» و «برادران عرب!» برخورد می‌کنیم. ولی از همه خطرناک‌تر اینکه این پیشگفتار با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع می‌شود و با دعایی که برای مسلمانان آشناست و در نماز و ادعیة خود آن را تکرار می‌کنند. یعنی: «لا إله إلّا الله له الحمد و منه الانعام و الجود و الهدایة» همراه می‌شود و با عبارت مألوف اسلامی یعنی: «آمین یا رب العالمین»، ختم می‌گردد.
از آنجا که نام «یسوع» بیانگر محتوای مسیحی آن است، در تمام صفحات انجیل گمراه‌کنندة مزبور، نام «یسوع» با نامی که از نظر مسلمانان هیچ شک و شبهه‌ای برنمی‌انگیزد و کاملاً برای او عادی است، یعنی «عیسی» تعویض می‌گردد!!
از دیگر نمودهای گمراه‌سازی در این تبلیغات، ارائة «عهد جدید» نه با نام مشهور و معروف انجیل، بلکه با معنی و مدلول لغوی آنکه در اصل یونانی است، می‌باشد. آنها «انجیل لوقا» را با عنوان «الاخبار السارة» (خبرهای خوش) بدون هیچ پیشگفتار یا دیباچه‌ای حاوی اشاره‌ای به این جایگزین اسمی یا علت عدول از نام مشهور و آشنا برای همگان و چسبیدن به مفهوم لغوی یونانی آنکه تنها برای متخصصان بررسی کتاب مقدس آشناست، منتشر کردند.
مبلغان مسیحی از شهر «لیون» (Luynes) فرانسه، نامه‌ای برای یک دختر چهارده سالة مراکشی، ساکن شهر «سلا» فرستادند: این نامه، دارای پیوستی چاپ‌شده با عنوان «الله اکبر» و این عبارت‌ها بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله ربّ العالمین، خالق کلّ الأشیاء بکلم، و صلا و تسبیحاً و شکراً و سجوداً، لمن صنعنا من ترابٍ و خلقنا علی صورته، فابدع تصویراً ان فی ذلک لآیات لقوم یعقلون، و أشهد أن لا إله إلّا هو، الواحد الأحد، الفرد الصمد، لا شریک له، هو ینقذ من الضلال و یوفّق للصواب و یهدی إلی الصراط المستقیم».
از شهر «مالاگا» در اسپانیا، مجله‌ای با عنوان «الاشبال» (بچه شیران) منتشر می‌شود که مخاطب آن کودکان مغرب عربی به قصد مسیحی کردن آنهاست. این مجله با بسم الله قرآنی آغاز می‌شود و برای اثبات صحت باورها و آموزه‌های مسیحیت، به‌گونه‌ای فریبکارانه به آیات قرآنی استناد می‌کند. قصد این مجله، کشاندن کودکان مسلمان به مسیحیت به شیوه‌ای است که گمان کنند اسلام چنین آموزه‌هایی داشته و در راه این دین گام برمی‌دارند.
2. استدلال مبلّغان تبشیری به قرآن کریم
همچنان‌که ممکن است این فریبکاری، شکل دیگری به خود گیرد و مثلاً اظهاراتی دروغ و نسبت‌های ناروایی به قرآن باشد، مثل ادعای اینکه قرآن در مورد حضرت مسیح با آنچه که در کتاب مقدس آمده، کاملاً همخوانی دارد؛ در کتاب «صلب المسیح و قیامته» (به صلیب کشیدن مسیح و رستاخیز او)، نوشتة «ژان جلکرایست» آمده است: «کتاب مقدس و قرآن می‌گویند: حضرت مسیح طیّ حضور سه ساله در فلسطین، معجزه‌های بزرگ و فراوانی داشته است».1
حال اگر بپذیریم که قرآن و کتاب مقدس متّفق‌القولند که حضرت مسیح معجزه‌های بزرگی داشته است،2 در کجای قرآن اشاره شده که حضور او در فلسطین به مدت سه سال بوده است؟!
در همین کتاب، در خصوص داستان حضرت یونس(علیه السلام) نیز به قرآن کریم (سورة صافات، آیات 139-148) استناد شده تا مقایسه‌ای با آیة یونان3 پیامبر ـ که مورد استدلال حضرت مسیح در اثبات رستاخیز وی («انجیل متی» 39: 40-12 و «سفر یونان»، 8: 6-4) است؛ صورت داده باشد؛ آنگاه می‌نویسد: «طبق آنچه که در قرآن و در کتاب مقدس آمده است، مسیح معجزه‌ها و شگفتی‌های متعددی در میان ملت اسرائیل داشته است: (سورة مائده، آیة 110)، «اعمال رسولان 22:2».4
و در پاسخ به جزوة «احمد دیدات» با عنوان «قیامة أم انعاش» که در آن سعی کرده ثابت کند حضرت مسیح زنده از بالای صلیب فرود آمد، ژان جلکرایست این نظریه را رد کرده، می‌گوید: این نظریه فاقد هرگونه پایه و اساس درست نه در کتاب مقدس و نه در قرآن است و مسیحیان و مسلمانان هر دو، از آن تبرّی جسته‌اند و تنها فرقه‌ای که این نظریه را پذیرفته، فرقة «احمدیه» است که در پاکستان تهمت غیرمسلمان بودن به آن وارد شده است».5 و ادامه می‌دهد: «من مطمئن هستم که مسلمانان هوشیار اینک متوجه شده‌اند که «احمد دیدات» با کتاب‌های مقدس مسیحی آشنایی حقیقی ندارد».6
و در پاسخ به پرسش: «چه کسی سنگ را غلتاند؟» (سنگ روی قبر یسوع پس از به صلیب کشاندن ادعایی)، می‌گوید: «همة مسلمانان به خداوند و فرشتگان ایمان دارند (سورة بقره، آیة 285) و قرآن می‌پذیرد که فرشتگان بودند که برای ویران ساختن شهری که «لوط» در آن ساکن بود، اقدام کردند (سورة عنکبوت، آیات 31-34) و این شهر همان «سدوم» است که در کتاب مقدس از آن یاد شده است.7
آنگاه نتیجه‌گیری غلطی می‌کند به این مضمون که: «قرآن، نه تنها ایمان به وجود ملائکه، بلکه ایمان به قدرت و تحکّم آنان بر امور مردم و زمین را برای مسلمانان مسلّم می‌داند و بنابراین هیچ مسلمانی وجود ندارد که به این سخن انجیل معترض باشد: یکی از فرشتگان بود که سنگ را غلتاند».8
و در کتاب «دربارة مسیح چه فکر می‌کنید؟»،9 آمده است: «داود پیامبر با گریه و زاری آمرزش خواست، ابراهیم خلیل نیز از درگاه خداوند مغفرت طلبید، ولی اگر در کتاب مقدس یا قرآن جستجو کنید هرگز دلیل یا آیه‌ای مبنی بر مغفرت‌طلبی از سوی حضرت مسیح حتی برای یک بار، نخواهید یافت».10
هرچند قرآن مجید خود می‌گوید:
«مسیح از اینکه بندة خداوند باشد، هرگز سرباز نمی‌زند و فرشتگان مقرب نیز و هر که از بندگی او سرباز زند و سرکشی کند، زودا که آنان همه را (روز رستخیز) نزد خویش گِرد آورد».11
عدم استنکاف آن حضرت (مسیح(علیه السلام)) دلیل بر خضوع کامل و نهایت بندگی خداوند متعال است که خود، مستلزم فراوانی آمرزش طلبی و طلب توبة دائمی است. مسیحیت بر آن است که آمرزش طلبی از نعمت‌های خداوندی است و به بیان کشیش «اسکندر جدید» «... آمرزش طلبی، با نعمت به دست می‌آید»12 و مفاد آیة کریمه دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) نیز همین است:
« او جز بنده‌ای نبود که به او نعمت دادیم و او را برای بنی‌اسرائیل، نمونه‌ای قرار دادیم».13
آنها [مبلغان مسیحی و تبشیری] حتی عقاید و آموزه‌های مسیحیت را نیز با استفاده از قرآن کریم ثابت می‌کنند که تناقض آشکاری است و استدلالشان را از هرگونه صداقت و اخلاصی، تهی می‌سازد.
پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود، این است كه، چه هنگام مسیحی‌ها، در اثبات عقاید خویش، به قرآن کریم استناد می‌کردند؟
این، پرسش شبهه‌انگیز دیگری را در پی دارد: چه زمان مبلغان مسیحی در راه اثبات مدعیات خود، در پی دلجویی از مسلمانان بوده‌اند؟
مسلمانان چگونه می‌توانند این رفتار را هضم کنند، حال آن که مسیحی‌ها، اصولاً اعتقادی به عصمت قرآن‌کریم نداشته و عقاید و شعایر مسلمانان را به باد مسخره می‌گیرند؟!
ولی این شیوة جدید فریبکاری و گمراه‌سازی، پرده از راز چنین پرسش‌هایی برمی‌گیرد. این در حالی است که مسیحیان، اعتراف دارند قرآن کریم، ادعای تثلیث و به صلیب کشیدن مسیح، الوهیت وی و دیگر عقاید آنان را، رد می‌کند؛ آنها در بسیاری از کتاب‌هایشان به این مسئله اذعان دارند.
به عنوان مثال، تنها به نقل قول زیر می‌پردازیم: «ولی آنها معتقدند14 که این کتاب‌ها15، پس از آن که خداوند، کتاب کامل خود را بر محمد فرو فرستاد، ضرورت وجودی خود را از دست داده‌اند، قرآن، تولد مسیح را از مریم باکره می‌پذیرد، ولی در همان حال منکر فرزندی و خدایی اوست و به معجزه‌های مسیح در شفا، اشاره می‌کند و همة مسلمانان قبول دارند که خداوند به مسیح نیرویی موهبت کرده که بدان مردگان را زنده می‌کند، ولی قرآن، مرگ مسیح بر فراز صلیب را منکر می‌شود و مدعی است که یکی از دشمنان مسیح یا از یاران او به قدرت خداوند، به شکل مسیح در آمد و آنها گمان بردند [که مسیح است] و او به خطا به جای وی، به صلیب کشانده شد و می‌گوید که مسیح زنده به سوی آسمان ـ جایی که اکنون در آنجاست ـ شتافت».16

3. پنهان شدن با نام‌های اسلامی
مبلغان تبشیری در نامه‌نگاری‌های تبشیری با اعراب و مسلمانان، از امضا با نام‌ها و القاب اسلامی استفاده می‌کنند. در نامه‌نگاری با دخترک مغربی که اندکی پیش از آن یاد کردیم، امضای نامه، «شیخ عبدالله» بوده است. سردبیر مجلة تبشیری «کتابی» (کتاب من) نیز «محسن الشماع» نام دارد. در مجلة «مفتاح المعرفة» نیز شاهد امضای نویسندگانی چون: «عبدالقادر»، «مسلم» و... هستیم. در مجلة «المنار» افرادی با نام‌هایی چون: «عبدالرحیم» قلم می‌زنند. نامه‌نگاری‌های شخصی با نام‌ها و امضاهایی انجام می‌شود که اسلامی هستند: «محمد»، «علی»، «خالد»، «العلوی» و از این قبیل.
روشن است که این شگرد، دو هدف را دنبال می‌کند:
اوّل دشواری جدا شدن کامل از جامعه، چه مسیحی شدن
با احساس غربت وحشتناکی همراه است و مسلماً باعث تعطیلی حرکت تبشیری می‌گردد؛ دلیل ما در این تعلیل و استدلال نیز این سخن آنهاست: «...‌حتی هنگامی که فرد مسلمان می‌پذیرد که مسیح، تنها نجات‌دهنده است، برای او دشوار است که آشکارا ایمان خود را برملا سازد و روابطش را با جامعة قبلی بگسلد».17 و بدین ترتیب، پنهان شدن با نام‌های اسلامی از سوی مبلغان تبشیری و حفظ نام‌های اسلامی از سوی مسیحی شدگان، ضامن برداشتن این مشکل از سر راه است.
در عین حال، این شگرد، در آمیختگی آنان با جامعة اسلامی را تشویق می‌کند و از آنجا فعالیت‌های تبلیغی و روضه‌خوانی‌های مسیحی را روان‌تر و آسان‌تر می‌سازد. دلیل ما، در این خصوص نیز این سخن آنهاست: «... اسقف کلیسای انجیلی، نام اسلامی خود را حفظ می‌کند تا ثابت کند که در ایران می‌شود یک مسلمان علناً از ایمان خود به مسیح سخن به میان آورد و با شجاعت و شهامت، [به مسیح] خدمت کند»18 و این همان هدف دومی است که آنها در چنین اقدامی دنبال می‌کنند.
آنها از عرف اجتماعی اعراب و مسلمانان و ویژگی‌های آن، به منظور اعمال گفتمان مسیحی خود بهره‌گیری می‌کنند و البته بر جنبه‌های منفی این عرف و زشتی‌های تحقیرآمیزی که در نظر هر مسلمان عاقلی نفرت‌انگیز است، انگشت می‌گذارند؛ زیرا گفتمان مستقیم و انتساب همة زشتی‌ها به اسلام و نه به مسلمانان نادان ـ که اسلام از آنها بری است ـ مسلماً منجر به برخوردی بی‌حاصل می‌گردد. مثال این برخورد، رمانی به زبان فرانسه است که از سوی مبشران مسیحی در مغرب عربی و میان مغربی‌های مقیم فرانسه، پخش می‌شود؛ عنوان «Ourane» نوشتة «Samuel Grandjean»؛ یک درام حقیقی و بیانگر زندگی کودک نابینای رانده و بیچاره‌ای به نام «Ourane» در جامعة الجزایر است که به دلیل نابینایی و فقر شدید، به شدت مورد آزار و ستم جامعه و تحقیر مردم قرار گرفته تا این که بشارت مبلغان تبشیری به دادش می‌رسد و با پذیرش دین آنان [مسیحیت]، از این بدبختی نجات می‌یابد و در شمار مبلغان مخلص آن در می‌آید.

4. ایجاد شک و تردید در آیات قرآنی
گام‌های پیش گفتة مبلغان تبشیری مسیحی، آنان را به ایجاد شک و شبهة خطرناکی رهنمون می‌سازد. چه در مهم‌ترین کتاب مقدس مسلمانان یعنی «قرآن کریم» البته به شیوة بسیار هوشمندانه و زیرکانه و با اجتناب از روش‌های مستقیمی که ممکن است منجر به برخوردهای بی‌حاصل شود، ایجاد شکّ و شبهه می‌کنند.
برای ایراد مثالی در این خصوص، به آنچه که در کتاب «اخوان من کردستان» (برادرانی از کردستان) نوشتة کشیشی انگلیسی اشاره می‌کنیم که در آن، به اصطلاح اقتباس‌های اسلام از تورات و نوشته‌های بدعت‌آمیز مسیحی و کتاب زرتشتیان و جز آن، توضیح داده شده است.19 با این حال می‌بینیم آنها در کتاب‌های تبشیری خود [با ریاکاری] در سخن از قرآن، آن را «قرآن کریم» توصیف می‌کنند و آنچه را که خود مایلند و آموزه‌هایشان می‌طلبد، متکلّفانه از آن استنباط و برداشت می‌نمایند. ولی ما در ردّ این ادّعاها، آنان را به نوشته‌های پژوهشگران جدی کتاب‌های آسمانی حوالت می‌دهیم که با دلایل علمی، ناممکنی بشری بودن قرآن را ثابت کرده و در برابر، ـ و باز با دلایل علمی ـ از خطاهای فراوان وارده در کتاب مقدس، پرده برگرفته‌اند. به طوری که می‌توان از وقوع تحریف در آنها سخن به میان آورد؛ زیرا صدور خطا از سوی خداوند متعال، محال عقلی است. از جملة این کتاب‌ها، کتاب اندیشمند فرانسوی «دکتر موریس بوکای» با عنوان زیر است:
«L’homme d’ou vient - il: Les veponses de La Science et des ecritures Saintos»

5. بهره‌گیری از ارسال کتاب و اعطای جایزه
مبشران مسیحی در تأسیس کتاب‌فروشی‌های تبشیری در کشورهای مغرب عربی به منظور پخش و فروش کتاب‌های خود با ناکامی مواجه شدند، زیرا دولت این کشورها، با برنامه‌هایی با هدف تبشیری، مخالفت می‌کنند. به همین دلیل آنها اقدام به تأسیس کتابخانه‌ها یا کتاب‌فروشی‌هایی به ظاهر با رویکرد فرهنگی ـ فکری و در واقع با اهداف صرفاً تبشیری، کردند. به عنوان مثال در کشورم (مراکش)، کتاب‌فروشی «کلیله و دمنه» در خیابان «محمد پنجم» در شهر رباط از همین قماش کتاب‌فروشی‌هاست؛ این کتاب‌فروشی را به دلیل موقعیت شاخص آن در خیابان یاد شده، همگان از کوچک و بزرگ می‌شناسند، زیرا برای انبوه عابران روزمرة این خیالان، کاملاً چشمگیر است. دلایل من در چنین نگاهی به این کتاب‌فروشی عبارتند از:
1. در گزارش ارائه شده به کنفرانسی که «کمیتة تبشیری لوزان» با همکاری «سازمان تبشیری بین‌المللی» در پاییز سال 1978 م. در شهر «گلین آیری» در ایالت کولورادوی ایالت متحدة امریکا برگزار کرد، آمده است: «طیّ اندک سال‌های گذشته، پخش کتاب مقدس و مطبوعات مسیحی بسیار کم و تنها به نسخه‌های اعطایی مبشران مسیحی به دست دیگران، محدود بوده است و کتاب‌فروشی‌های «انجمن کتاب مقدس»، یا بسته بوده یا در صورت دایر بودن، شمار کمی از مردم از آنها بازدید می‌کردند و تنها کتاب‌فروشی موجود در مراکش و دیگری در تونس، حاوی کتاب‌های بسیار کمی، آن هم در کنار مجموعة بسیار بزرگی از کتاب‌های لائیک به منظور امکان تداوم فعالیت به صورت قانونی است.21
2. نامه‌ای به یک مرکز تبشیری به نام «Service Biblipue au Maroc» در شهر کازابلانکا نوشته بودم و یک سری توضیحاتی در خصوص برخی کتاب‌ها و مسائل مسیحی مطرح کرده و از آنها خواسته بودم نسخه‌ای از کتاب مقدس با ترجمة عربیکاتولیکی برایم ارسال دارند. در نامة جوابیة مدیر مرکز به من، در تاریخ 10 نوامبر 1995 م. آمده است:« آقای خالد زهری! با مسرت تمام نامة مورخ 1/11/1995 م. شما را دریافت کردیم؛ از ما خواسته بودید دربارة مسیحیت، کتاب‌هایی در اختیار شما قرار دهیم. به اطلاع شما می‌رسانیم که ما تمام تلاش خود را به عمل می‌آوریم که خوانندگان مراکشی همچون دیگر خوانندان عرب زبان از اطلاع از هر آنچه که به کتاب مقدس مربوط می‌شود به زبان مادری خود محروم نمانند، ولی با کمال تأسف، دولت مراکش اجازة این کار را به ما نمی‌دهد و به همین دلیل ما همة کتاب‌ها را تنها به زبان بیگانه در معرض فروش گذارده‌ایم؛ زیرا اجازة فروش نسخه‌های عربی را نداریم و از عدم ارسال نسخة درخواستی متأسفیم. ولی خاطرنشان می‌سازیم که کتاب مقدس به زبان فرانسه در تمامی کتاب‌فروشی‌های مراکش از جمله کتاب‌فروشی «کلیله و دمنه» در رباط، وجود دارد...»
4. در پی مکاتبه با یک مبشر مسیحی آمریکای لاتین مقیم مراکش، دیداری با او داشتم و از وی دربارة نحوة دریافت کتاب‌های عهد قدیم (تورات) و «قاموس الکتاب المقدس» جویا شدم؛ راهنمایی کرد که آنها را از کتاب‌فروشی «کلیله و دمنه» خریداری کنم.
5. هر کسی که گشتی در این کتاب‌فروشی بزند، متوجه می‌شود که در قفسه‌های آن بسیاری از کتاب‌های تبشیری، جای گرفته است.
همة این داده‌ها، ما را بر آن می‌دارد که قاطعانه نتیجه‌گیری کنیم: کتاب‌فروشی «کلیله و دمنه» ـ و بسیاری دیگر امثال آن ـ دارای هدف‌های تبشیری است و از آنجا که این روزنه، بسیار تنگ است و کارآمدی کمی دارد، روش ارسال رایگان کتاب‌های تبشیری شیوة مؤثر و نتیجه‌بخشی در جلب نظر خوانندگان جدید، در سطحی گسترده خواهد بود.
دعوت به بازدید و دیدارهای حضوری
پس از ایجاد شکّ و تردید در مخاطب عرب و مسلمان و اعطای اطلاعات اندکی از مسیحیت به وی، گام عملی با سخن گفتن از مشارکت و در واقع «مشارکت معنوی» شکل گرفته و دیدارهای «مؤمنان مسیحی» با یکدیگر، شروع می‌شود. چندین آیة انجیل، توجیه‌گر چنین مشارکتی است، از جمله:
«و همة ایمان‌داران با هم می‌زیستند و در همه چیز شریک می‌بودند و املاک و اموال خود را فروخته، آنها را به هر کس به قدر احتیاجش تقسیم می‌کردند و هر روزه در هیکل به یک دل پیوسته می‌بودند و در خانه‌ها نان را پاره می‌کردند و خوراک را به خوشی و ساده‌دلی می‌خوردند و خدا را حمد می‌گفتند و نزد تمامی خلق، عزیز می‌گردیدند و خداوند هر روزه ناجیان را بر کلیسا می‌افزود.22
کشیش «اسکندر جدید» خاطرنشان می‌سازد که نشست‌های معنوی، از جمله نعمت‌ها و راه‌های چیرگی بر گناه است؛ او می‌گوید: «مسلم است که نشست‌ها و دیدارهای معنوی از نیرومندترین ابزارهایی است که خداوند برای رشد مؤمنان و پیشرفتشان در زندگی مسیحیت، به وجود آورده است».23 پیش از پیشنهاد ورود به چنین مشارکتی به مخاطب، جزوه‌هایی برای او ارسال می‌شود که اهمیت این پیوند معنوی و محبت برادرانه را توضیح می‌دهند که به دو عنوان از آنها، اشاره می‌کنیم: یکی با عنوان «محبت برادرانه» دربردارندة موضوع‌هایی چون: «اهمیت محبت»، «ایدة جسم واحد»، «موانع پیوستگی جسم واحد»، «محبت عملی»، و دیگری با عنوان «پیوند معنوی» است که موضوع‌های زیر را در بر گرفته است: «آشنایی»، «اعتماد دو جانبه»، «دیدارها و ضیافت‌ها و بازدیدها»، «بررسی کلم الله»، «نماز جماعت»، «تعمید»، «اجتماعات عبادتی» و «تسامح و هشدار». عناوین محتوایی این دو جزوه، آشکارا محتوای واقعی آنها را نشان می‌دهد. هر دوی این جزوه‌ها از انتشارات مدرس کلم الحیا پروتستانی در «مالاگای اسپانیا» است. فراخوان به مشارکت معنوی، از طریق دعوت مستقیم برای ورود به یک انجمن مسیحی صورت می‌گیرد که معمولاً نیز همراه با اعطای جایزه‌های قابل توجهی است.
پافشاری در نامه‌نگاری
قطع مکاتبه زمانی صورت می‌گیرد که از تن دادن به برنامه‌های مسیحی آنها از سوی طرفی که با وی نامه‌نگاری کرده‌اند، مأیوس شده باشند. ولی در ابتدای نامه‌نگاری‌ها و زمانی که قربانی و طعمه مورد نظر در اوج هیجان اطلاع هرچه بیشتر و به دنبال یافتن پاسخ به کنجکاوی‌های غریزی خویش است و پاسخ به پرسش‌های درس‌ها و جزوات ارسالی کاملاً مشخص و آسان است، پافشاری آنها کاملاً چشمگیر است و آنها با نامه‌نگاری‌های پیاپی، علت تأخیر در پاسخ را جویا می‌شوند و دم به دم، خواهان توضیح می‌گردند.

يکشنبه 22/1/1389 - 11:26
دعا و زیارت
برزخ از دیدگاه قرآن

در قرآن مجید در سه مورد،واژه ی «برزخ» آمده که در دو مورد آن(۵۳ فرقان و۲۰رحمن)این واژه به معنی«مرز حاجت و حائلی»است که در دریا بین آب شیرین شور قرار دارد و از مخلوط شدن آن دو نوع آب جلوگیری می کند.
ولی در یک مورد(آیه۱۰۲مومنون)منظور همان عالم برزخ است که با کمال صراحت می فرماید:
پشت سر انسانها،برزخی است تا هنگامی که(روز قیامت)بر انگیخته می شود.
و می توان گفت:به دلیل همین آیه،و روایات بسیار،که واژه «برزخ»در متن آنها آمده،به جهان بعد از مرگ تا روز قیامت،«جهان برزخ»می گویند.
در قرآن مجید علاوه بر آیه ی فوق،آیات متعددی درباره ی عالم برزخ وجود دارد که با صراحت یا اشاره سخن از عالم برزخ به میان آورده است،و بعضی عذاب ناصالحان را در عالم برزخ بازگو می کند می پردازیم:
۱- در آیه ۱۶۹ و ۱۷۰آل عمران می خوانیم:
(ای پیامبر)هرگز گمان مبر آنه که در راه خدا کشته شده اند،مردگانند،بلکه آنه زنده اندو نزد پروردگارشان روزی داده می شوند،انهابه خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است،خوشحالند وبه خاطر مجاهدانی که بعد از آنان ملحق نشدند(نیز)خوشوقتند(زیرا مقامات بر جسته ی آنها را درآن جهان می بینند و می دانند)که نه ترسی بر آنهاست ونه غمی خواهند داشت.
نظیر این آیه،آیه۱۵۴ سوره ی بقره است.
۲-در آیه۲۶و۲۷ سوره ی یس می خوانیم:
مومن آل یس(حبیب نجار،وقتی که بدست ستمگران به شهادت رسید)از طرف خدا به او گفته شد وارد بهشت شو،او گفت:ای کاش قوم من می دانستند که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامی داشتگان قرار داده است.
۳- و در آیه۴۶ سور ی مومن می خوانیم:
عذاب آنها_آل فرعون)آتش است که هر صبح و شام،بر آن عرضه می شوند،و روزی که قیامت بر می گردد،خداوند دستور می دهد که آل فرعون را در سخترین عذابها وارد کنید.
منظور از عذاب آل فرعون در صبح و شام،همان عذاب برزخی آنها است.
آیه۲۵ نوح و ۱۱ مومن نیز از عالم برزخ سخن به میان آورده است.
۴- ود در سوره ۱۰ سوره منافقون می خوانیم:
از آنچه به شما روزی داده ام در راه خدا انفاق کنید قبل از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید: پروردگارا چرا مرگ مرا مدت کمی به تاخیر نینداختنی تا صدقه دهم و انفاق کنم و از صالحان باشیم.
در آیه زیر اشاره ای به عالم برزخ،عالم بعد از مرگ قبل از قیامت است،که مقصران تمنا بازگشت و جبران می کنند و به آنها جواب داده می شود که بازگشتی در کار نیست،که در دنبال همین آیه و آیه ی۱۰۰ مومنون همین جواب آمده است.
به علاوه در آیات متعددی از قران در مورد مرگ ،تعبیر به«توفی»(قبض و دریافت روح،نه مرگ) شده است،مثلا در آیه۴۲ زمر می خوانیم:خداوند،ارواح را هنگام مرگ،قبض و دریافت می کند.
این تعبیر نیز بیانگر زنده بودن روح انسانی بعد از مرگ جسم است.
۵- در آیه ۲۵ سوره ی نوح می خوانیم:
سرانجام همه ی آنها(قوم گنهکار نوح علیه السلام) به خاطر گناهانشان غرق شدند،و در آتش دوزخ وارد شدند و جز خدا یاورانی برای خود نیافتند.
از این آیه استفاده می شود که قوم گنهکار نوح(ع) پس از غرق شدن،بلافاصله وارد آتش دوزخ شده اند،روشن است که هنوز دوزخ روز قامت بر پا نشده است،بنابراین منظور از این دوزخ،همان دوزخ در عالم برزخ است.
نگاهی به پنج آیه قران با توجه به روایات
۱- در آیه ی ۲۷ سوره ی ابراهیم می خوانیم:
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند(ویژگیهای ایمان را رعایت کردند) به خاطر اعتقاد و گفتار ثابتشان،هم در دنیا و هم در آخرت،ثابت قدم می دارد.
در روایات متعدد آمده :منظور از آیه،ثابت قدم بودن مومن،در عالم برزخ است.
علامه ی طبرسی در تفسیر مجمع البیان می گوید:اکثر مفسری می گویند:«منظور از«آخرت»در آیه ی فوق و عالم قبر است،و آیه در مورد سوال قبر نازل شده است،و این تفسیر از ابن عباس و ابن مسعود نیز نقل شده و از امامان معصوم(ع) روایت گردیده است از جمله امیرمومنان علی(ع) در ضمن گفتاری فرمود:هنگامی که دو فرشته ی نکیر و منکر وارد قبر می شوند از مومن می پرسند:خدا و دین و پیغمبرت کیست؟
او در پاسخ می گوید:خداوند تو ر در آنچه خوشنود است ثابت قدم بدارد،این است قول خداوند«آنگاه آن دو فرشته دری از بهشت را روی قبر او می گشایند.
۲- در آیه ۱۲۴ سوره طه می خوانیم:
و هر کس از یاد من روی گردان شود،زندگی تنگ(و پر زحمت) خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می کنیم.
طبق پاره ای از روایات،این زندگی سخت،مربوط به عالم برزخ است.
علامه مجلسی(ره)روایتی از امام سجاد(ع)نقل می کند که فرمود:این زندگی سخ در عالم برزخ است ،آنگاه می گوید:
مراد از«زندگی سخت در عالم برزخ است» در آیه فوق،عذاب قبر است،و موید آن معنی است که قیامت را در آیه، بعد ازآن ذکر نموده است،وبسیاری از مفسران این گونه تفسیر کرده اند و نمی توان گفت که مراد از«معشیت ضنک» بدی حال در دنیا است،زیرا بسیاری از کافران در دنیا،معشیت راحت و گوارایی دارند. ولی بسیاری از مومنان به عکس،بر خلاف آنها،زندگی سختی در دنیا دارند.
علامه طبرسی(در مجمع البیان) می گوید: گفته شده که منظور از«معشیت ضنک»،عذاب قبر است، و این تفسیر از این مسعود و ابو سعید خدری و ... نقل شده است،و ابو هریره در این مورد،روایاتی نقل نموده است.
و امیر مومنان علی(ع) در ضمن نامه ای که برای اهل مصر می نویسد و توسط محمد بن ابوبکر می فرستد، می فرماید:
همانا معشیعت ضنک که خداوند دشمن خود را از آن بر حذر داشته عذاب قبر است.
سپس فرمود:چرا که خداوند نود و نه مار بر کافر مسلط می کند،آنها به گوشت او نیش می زنند،و استخوان او را می شکنند،وتا روز قیامت با او این گونه رفتار می نمایند.{شاید تعداد ۹۹ مار،اشاره ای به ۹۹ عمل زشت دنیوی او باشد،که به صورت۹۹ مارشده و در عالم قبر او را می گزند}.
۳- در آیه۸۸ و۸۹ سوره ی واقعه می خوانیم:
انسان از مقربان باشد در روح و ریحان(در نهایت آرامش و شادمانی)و در بهشت پر نعمت است.
امام صاق(ع) فرمود:منظور از«روح و ریحان» آرامش و شادابی در عالم قبر(برزخ)است ومنظور از«بهشت پر نعمت» بهشت آخرت قیامت می باشد.
در حدیثی از رسول خدا(ص)می خوانیم؛فرمودند:نخستین چیزی که به مومن در هنگام وفات بشارت داده می شود این است که به او می گویند:بشارت باد بر تو به خشنودی خداوند،به بهشت خوش آمدی،خداوند تمام کسانی که تو را تا قبرت تشییع کرده اند آمرزید،وشهادت آنها را درباره ی تو تصدیق کرد و دعای آنها را برای آمرزشت مستجاب فرمود.
۴- در آیه ۹۲ تا ۹۴ سوره ی واقعه می خوانیم:
اما اگر انسان از تکذیب کنندگان گمراه باشد- با آب جوشان دوزخ از او پذیرائی می شود- سپس سرنوشت او،و ورود در آتش جهنم است.
امام صادق (ع)فرمود:آب جوشان دوزخ،در عالم قبر(عالم برزخ) به تکذیب کنندگان می رسد،اما ورود د آتش جهنم،مربوط به آخرت(قیامت)است
۵- در آیه ۶ سوره ی مریم می خوانیم:
و هر صبح و شام روزی آنها(بندگان صالح خداوند) در بهشت مقرر است.
مفسر معروف،علی بن ابراهیم(ره) با استفاده از روایات می گوید: منظور از این بهشت،بهشت دنیا(در عالم برزخ) است که ارواح افراد با ایمان به آن انتقال می یابد،چرا که در بهشت جاویدان آخرت،صبح و شب وجود ندارد.

نتیجه اینکه:در قرآن« آیات متعددی به جهان برزخ،تصریح با اشاره دارد و به طور کلی فاصل جهان بزخ،در قرآن آمده،گر چه به جزئیات آن اشاره نشده است،چنانکه شیوه ی قرآن در طرح مسائل،بیان اصول و کلیات مسائل است،نه جزئیات آن.
و عالم برزخ شبیه عالم خواب است،و وجه اشتراک مرگ و خواب این است که در دو حالت،نفس از تصرف در بدن باز می ماند،با این فرق که در خواب،قطع تصرف نفس به طور موقت است و در مرگ، قطع تصرف طولانی از بدن است،نه ابدی،زیرا با فرا رسیدن قیامت،بار دیگر،بین نفس و بدن رابطه بر قرار می شود و نفس به تدبیر بدن می پردازد.

يکشنبه 22/1/1389 - 11:25
شعر و قطعات ادبی
دل خواب چشم تو و خورشید جهانتاب كجا؟    یاد رخ دلــــــــدار و دل خواب كجا؟ با این تن خاكى، ملكوتى نشوى      اى دوست تراب و ربّ الاَرباب كجا؟  درِ وصل اى دوست، ببین حال دل زار مرا       ویـن جانِ بلا دیده بیمار مرا تا كى درِ وصلِ خود به رویم بندى؟     جانا، مپسند دیگر آزار مرا طفل طریق   اى پیـــرطـــــــــریق، دستگیرى فرما!      طفلیم در این طریق پیرى فرما فرسوده شدیم و ره به جایى نرسید       یارا، تو درین راه امیرى فــــرما!  باده اَلَست هشیارى من بگیر و مستم بنما             سر مست ز بـــــــاده الستم بنما بر نیستیم فزون كن، از راه كَرم              در دیده خود هر آنچه هستم، بنما هیهات  فاطى تو و ره به كوى دلبر؟ هیهات!          نظّاره گرىِّ روى دلبــــــر؟ هیهات! این راه، رهى نیست كه پیمایى تو          جبریل در آن فكنده شهپر، هیهات!  جمهورى اسلامى جمهورى اسلامى ما جـــــاوید است          دشمن ز حیات خویشتن، نومید است آن روز كه عالم ز ستمگر خالى است         ما را و همه ستمكشان را عید اس فریاد از درد دلم، بجز تو كى با خبر است؟          یا با من دیوانه كه در بام و در است؟ طغیان درون را به كه بتوانـــم گفت؟           فریاد نهان را به دل كى اثر است؟ چراغ فطرت فاطى كه به قول خویش، اهل نظر است      در فلسفه كوششش بسى بیشتر است باشد كه به خــــــود آید و بیـــــدار شود        دانـــــد كه چـــراغ فطرتش در خطر است  فریاد ز من اى پیر، هواى خانقاهم هوس است            طاعت نكند سود، گناهم هوس است یاران همه سوى كعبه، كردند رحیل             فریاد ز من، گناهگاهم هوس است!  جمهورى ما   جمهورى ما نشانگر اسلام است                افكارِ پـــلیدِ فتنه جـــویان، خـــام است ملّت به ره خویش جلو مى‏تازد                  صدام به دست خویش در صد دام است ما عرفناكَ فاطى كه ز من نامه عرفانى خواست         از مورچه‏اى، تخت سلیمانى خواست گــــویى نشنیده ما عرفناك از آنك          جبریل از او نفخه رحمــــانى خواست تشنه پاسخ اى دوست، هر آنچه هست، نورِ رُخ تو است       فریاد رس ِ دل، نظرِ فرّخ تو است طى شد شب هجر (قدر) و مطلع فجر نشد       یارا! دل مرده، تشنه پاسخ تو است  پرچم این عید سعید، عید حزب اللّه است        دشمن زشكست خویشتن، آگاه است چــــون پرچم جمهورى اسلامى ما          جــــــاویـــــد به اسمِ اعظمِ اللّه است  دُرّ یتیم فاطى كه به نور فطرت، آراسته است        از قید حجاب عقل، پیراسته است گویى كه ز بحر نور سلطانى و صدر       این دُرّ یتیم پاك برخاسته است طوطى وار فاطى كه به دانشكده ره یافته است          الفاظى چند را به هم بافته است گویى كه به یك دو جمله طوطى وار           سوداگرِ ذاتِ پاكِ نایافته است  مهمان هر ذرّه در این مزرعه، مهمان تو هست        هر ریش دلى بحق، پریشان تو هست كس را نتوان یافت كه جویاى تو نیست        جوینده هر چه هست، خواهان تو هست ایمان آن را كه زمین و آسمانش جا نیست             بر عرش برین و كرسى‏اش ماوا  نیست اندر دل عاشقش بگنجد، اى دوست             ایمان است این و غیر از این معنا نیست خرداد 1363 عشق آن دل كه به یاد تو نباشد، دل نیست               قلبى كه به عشقت نتپد جز گِل نیست                      آن كس كه ندارد به سر كوى تو، راه                   از زندگى بى ثمرش حاصل نیست شیرین   در محفل دوستان، بجــز یاد تو نیست              آزاده نــــــــباشد آنـــــكه آزاد تــــو نیست شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار         آن كیست كه با این همه، فرهاد تو نیست؟ افسوس افسوس كه عمر در بطالت بگذشت                 با بارِ گنه، بدونِ طاعت بگذشت فــــــــــردا كه به صحنه مجازات روم                   گویند كه هنگام ندامت بگذشت  گمان   افسوس كه ایّام جــــوانى بگذشت           حالى نشد و جهان فــانى بگذشت مطلوب همه جهانْ نهان است، هنوز         دیدى همه عمر در گمانى بگذشت؟ هستىِ دوست   جز هستىِ دوست در جهـــــــان، نتوان یافت         در نیست نشانه‏اى ز جان نتوان یافت در خانه اگر كس است، یك حرف بس است       در كوْن و مـــكان به غیر آن نتوان یافت  نتوان یافت با فلسفه، ره به سوى او نتـــــوان یافت               با چشم علیل، كوى او نتوان یافت این فلسفه را بِهِل كه بى شهپر عشق                اشراقِ جمیلِ روىِ او نتــوان یافت  طریق فاطى كه طریق ملكوتى سپرَد                خواهد ز مقام جبروتى گذرَد نابینایى است كو ز چاه ناسوت                بى راهنما به سوى لاهوت روَد  فنا صوفى، به ره عشق، صفا باید كرد        عهدى كه نموده‏اى، وفا باید كرد تا خویشتنى، به وصل جانان نرسى       خود را به ره دوست، فنا باید كرد  حذر فاطى، به‏سوى دوست سفر باید كرد       از خویشتنِ خـــویش گذر بایـــــد كرد هر معرفتى كـــه بوىِ هستىِ تو داد         دیوى است به ره، از آن حذر باید كرد  سفر  از هستى خویشتن، گذر باید كرد         زین دیو لعین، صرف نظر باید كرد گــــــر طالب دیــــدار رخ محبوبى           از منـــــزل بیگانه سفر باید كرد حجاب اكبر فاطى كه به علم فلسفه مى‏نازد         بر علــــــم دگـــر به آشكارا تازد ترسم كه در این حجاب اكبر، آخر          غافل شود و هستى خود را بازد  راه  فصلى بگشا كه وصف رویت باشد          آغــــازگر طُـــــرّه مــویـــــــت باشد طومــار علوم و فلسفه درهم پیچ             یارا، نظرى كه ره به سویت باشد         نشان   فاطــــى گُل بوستان احمـــــــد باشد          فرزنــــد دلارام محمّد باشد گفتار من از نشانِ سلطانى و صدر        در جبهه سعد او مویّد باشد عید این عید سعید، عید اسعد باشد           ملّت به پنـاه لطف احمد باشد بر پرچم جمهورى اسلامـــى ما             تمثال مبارك محمّد(ص) باشد  عارف   آن كس كه به زعم خویش، عارف باشد       غـــــــوّاص به دریاى معارف باشد روزى اگــــــــــــر از حجاب آزاد شــــــود       بیند كه به لاك خویش واقف باشد قبله ابـــــــــروى تو قبله نمازم باشد          یــــــــاد تو گره‏گشاى رازم باشد از هر دو جهان، برفكنم روى نیاز         گر گوشه چشمت به نیازم باشد پریشان تا تكیه‏گهت عصاىِ برهان باشد          تا دیدگهت كتابِ عــــرفان باشد در هجر جمال دوست تا آخرِ عمر         قلب تو دگرگون و پریشان باشد  رها باید شد   از هستــــــــــــىِ خویشتن، رها باید شد        از دیو خودىّ خود، جدا باید شد آن كس كه به شیطان درون سرگرم است       كى راهى راه انبیا خواهد شد؟  جلوه حق موسى نشده، كلیم كى خواهى شد؟     در طور رهش، مقیم كى خواهى شد؟ تا جلــــــــــوه حق، تو را ز خود نرهاند       با یار ازل، ندیــــــــم كى خواهى شد؟   فلسفه فاطى كه فنون فلسفه مى‏خواند         از فلسفه فا و لام و سین مى‏داند امیّد مـــن آن است كه با نورِخدا          خـــــــــود را ز حجاب فلسفــــــه برهاند حجاب آنان كه به علم فلسفه مى‏نازند            بر علم دگــــــــــر به آشكارا تازند ترسم كه در این حجاب اكبر، آخر           سرگرم شوند و خویشتن را بازند جفا   فــــــــولاد دلى كه آه، نرمش نكند          یا ناله دلسوخته گرمش نكند طوقى ز جفا فكنده بر گردن خویش         آزار دلم، دچــار شرمش نكند لَن تَرانى تا جلوه او جبـــــــال را دَك نكند         تا صَعْق، تو را ز خویش مُندَك نكند پیوسته خطاب لَن تَرانى شنوى         فانى شو تا خود از تو منفك نكند همراز آن شب كه همه میكده ها باز شوند         یارانِ خــــرابات هـــــم آواز شوند فــــــــارغ ز رقیب، در كنـــــارِ محبوب          طومار فراق بسته، همراز شوند ثناى حق ذرّات جهان، ثناى حق مى‏گویند               تسبیح كنان، لقاى او مى‏جویند ما كـوردلان خامششان پنداریم                 با ذكر فصیح راه او مــــى پویند سوى او ذرّات وجود، عاشق روى وى‏اند           با فطرت خویشتن، ثناجوى وى‏اند ناخواسته و خواسته دلها همگى          ر جا كه نظر كنند، در سوى وى‏اند    بیراهه علمى كه جز اصطلاح و الفاظ نبود                 تیــــــــرگى و حجاب، چیزى نفزود هر چند تو حكمت الهى خوانیش                    راهى به سوى كعبه عاشق ننمود  فروغ رخ   آن كس كه رخش ندید، خفــــــاش بُوَد                خورشیدْ، فروغ رخ زیباش بُوَد سرّ است و هــر آنچه هست اندر دو جهان        از جلوه نورِ روى او فاش بُوَد  پند تا دوست بُوَد، تو را گزندى نَبُود             تا اوست، غبارِ چون و چندى نَبُود بگذار هر آنچه هست و او را بگزین          نیكوتر از این دو حرف، پندى نَبُود قرار جز یاد تو در دلم قرارى نَبُود                 اى دوست، بجز تو غمگسارى نَبُود دیوانه شدم، ز عقل بیزار شدم             خواهان تو را به عقل، كارى نَبُود بُت با چشم منى، جمال او نتوان دید                   با گوش تویى، نغمه او كس نشنید این ما و تویى، مایه كورى و كرى است            این بت بشكن تا شَوَدَت دوست پدید  آن كیست؟ آن كیست كه روى تو به هر كوى ندید؟              آواى تو در هر در و منزل نشنید؟ كو آنكه سخن ز هركه گفت، از تو نگفت؟           آن كیست كه از مى وصالت نچشید؟ راه معرفت   آن كس كه ره معرفت اللّه پوید              پیوسته زِ هر ذرّه، خدا مى‏جوید تا هستىِ خویشتن فرامُش نكند          خواهد كه زِ شِرك، عطر وحدت بوید بى‏قرار   یاران، دل دردمندِ ما را نگرید        طوفانِ كُشنده بلا را نگرید از ما دلِ بیقرار و پرشور و نوا        فارغْ، دلِ یارِ بى‏وفا را نگرید مهجور گر اهل نه‏اى زِ اهلِ‏حق خرده مگیر                       اى مرده، چو خودْ زنده دلان مرده مگیر        برخیز ازاین خواب گران، اى مهجور            بیدار دلان، خواب گران برده مگیر  فیض وجود جــــــز فیض وجود او، نباشد هرگز          عكس نمود او، نباشد هرگز مرگ است، اگر هستى دیگر بینى            بودى جز بود او، نباشد هرگز مدّعى از صـــــــــــوفى‏ها صفـــا ندیدم هرگز                زین طایفه من، وفا ندیدم هرگز زین مدّعیان كه فاش اناالحق گویند                 با خـــودبینى، فنا ندیدم هرگز جوینده تواى یاد تو روح‏بخش جان درویش            اى مهــــــــرِ جمالِ تو دواى دلِ ریش دلها همه صیدهاى در بند تواند            جوینده توست هر كسى در هر كیش  عقل و عشق اى عشق، ببار بر سرم رحمت خویش         اى عقل، مرا رها كن از زحمت خویش از عقـــــــل بریدم و به او پیـــــوستم           شاید كشدم به لطف در خلوت خویش دام دل  افتاده به دام شمع، پروانه دل      حاشا كه رها كند غمش، خانه دل مطرود شود  ز جرگه درویشان      دیوانه وشى كه نیست دیوانه دل رسواى تو پروانه شمــــعِ رُخِ زیبـــاى توام         دلبــــاخته قــــامت رعناى توام آشفته‏ام از فراقت، اى دلبر حُسن    برگیر حجاب من كه رسواى توام غرق كمال آن روز كــه عاشقِ جـــمالت گشتم   دیــوانــه روى بـى‏مثالــت گشتم دیدم، نبود در دو جهان جز تو كسى   بیخود شدم و غرق كمالت گشتمبیگانه خویش                        تا روى تو را دیــــدم و دیـــوانه شدم       از هستى و هر چه هست، بیگانه شدم بیخود شدم از خویشتن و خویشیها       تا مست، ز یك جـــرعـــه پیمـــانه شدم  چه كنم؟ فرهادم و سوزِ عشق شیرین دارم       امّـــــید لقــــاء یـــــار دیـــــرین دارم طاقت ز كفــــم رفت و ندانم چكنم       یادش همه شب در دل غمگین دارم كوى دوست گــــر بر سرِ كوى دوست، راهى دارم     در سایه لطف او، پنـــاهى دارم غم نیست كه راه رفت و آمد باز است   طاعت اگرم نیست، گناهى دارم  یاد از دست فـــــــــراقت، برِ كى داد برم؟     فریاد رس، از تو، به كه فریاد برم؟ طوفان غمت رشته هستى بگسیخت     یاد تو شود، یاد خود از یـــــاد برم  از دست تو از دست تو در پیش كه فریاد برم؟    از دادستان همچو تویى داد برم؟ گر لطف كنى، نــــــوازیم با نظرى     صاحب نظـران را همه از یاد برم آن روز آن روز كه ره به‏سوى میخانه برم   یاران همه را به دلق و مسند سپرم طومار حكیــم و فیلسوف و عارف   فــــریـــاد كشان و پـاى‏كوبــان بدرم مدد نما   اى دوست، مدد نما كه سیرى بكنم   طاعت به كنارى زده، خیرى بكنم فـــــارغ ز تویى و منى و سرّ و علن    یـــارى طلبم، روى به دیرى بكنم واله گر بر سر كوى تو نباشم، چكنم؟    گــــر واله روى تو نباشم، چكنم؟ اى جان جهان به تار موى تو اسیر   گر بسته موى تو نباشم، چكنم؟گناه تا چند ز دست خویش، فریاد كنم؟   از كـــرده خــــود كجا روم داد كنم؟ طـــــاعات مــــرا گناه باید شمرى    پس از گنه خویش چسان یاد كنم؟ قطره من پشّه‏ام، از لطف تو طاووس شوم    یك قطره‏ام، ازیم تو قاموس شوم گــــر لطف كنى، پربگشایم چو ملك      آمــــاده پابوس شه طوس شوم یاران نظرى                             یاران، نظرى كه نیك اندیش شوم       بیگانه ز قید هستىِ خویش شوم تكبیر زنـــان رو سوى محبوب كنم       از خرقه برون آیـم و درویش شوم باغ زیبایى  اى روى تو نور بخش خلوتگاهم    یـــــادِ تو فروغِ دلِ ناآگاهم آن ســــــــرو بلند باغ زیبایى را    دیدن نتوان، با نظر كوتاهم فكر راه طاعت نتوان كرد، گناهى بكنیم     از مــدرسه رو به خانقاهى بكنیم فــــــریاد اناالحق، رهِ منصور بود      یا رب مددى كه فكر راهى بكنیم شمع محفل اى روى تو شمع محفل بیماران     وى یــــاد تو مرهم دل بیماران بر بستر مــــرگ ما، طبیبانه بیا       اى دیدِ تو حلّ مشكل بیماران خورشید جهان   بیدار شو اى یار، از این خواب گران      بنگر رخ دوست را به هر ذرّه عیان تا خوابى، در خودىّ خود پنهانى        خورشید جهان بُوَد ز چشم تو نهان طور اى دوست، مرا خدمت پیرى برسان        فـــــریاد رَسا، به دستگیرى برسان طورست، هوس در این ره دور و دراز        یارى كن و یارِ خوش‏ضمیرى برسان پناهى نرسید اى پیر، مـــرا به خانقــــــاهى برسان      یاران همه رفتند، به راهى برسان طاقت شدم از دست و پناهى نرسید     فـــریاد رَســــا، پناهگاهى برسان راحت دل اى یاد تـــــــو، راحت دل درویشان      فــــریاد رسانِ مشكل درویشان طور و شجر است و جلوه روى نگار    یاران! این است حاصل درویشان مستى سرمست ز باده تـــو خواهــم گشتن    بى‏هوش فتاده تو خواهم گشتن از هوش گریزانم و از مستى، مست    تا شـــاد ز داده تو خواهم گشتن بیدار شو غیــــــر ره دوست، كــــــــى توانى رفتن؟   جز مــــدحت او كجا توانى گفتن؟ هر مدح و ثنا كه مى‏كنى، مدحِ وى است   بیدار شو اى رفیق، تا كى خفتن؟ اسیر فخر است براى من، فقیرِ تو شدن      از خویش گسستن و اسیرِ تو شدن طــــــــــوفان زده بلاى قهرت بودن       یكتـــا هدفِ كمـــــان و تیر تو شدن  دور فكن فرهـــــاد شــــــــو و تیشه بر این كوه بزن      از عشق، به تیشه ریشه كوه بكن طور است و جمال دوست همچون موسى     یـــاد همــــه چیز را جز او دور فكن  مفتون دیوانه شو، این عقال از پا واكن      طاووس، ز جلوه زاغ را رسوا كن حال دلِ عقل را ز دیوانه مپرس       مفتون عقال و عقل را پیدا كن جمال مطلق فــــــــــاطى! ز علایق جهان دل بركن     از دوست شدن به این و آن، دل بركن یك دوست كه آن، جمال مطلق باشد     بگــــزین تو و از كون و مكان دل بركن  سایه   اى فـــرّ همــــــا، بر سر من سایه فكن      فریاد رس و وجودم از پایه فكن طوقى كه به گردنم فكنده است، هوس      یـارا، تو به گردن فرومایه فكن  شادى اى پیر خرابات دل، آبــــادم كن    از بنـدگى خویشتن، آزادم كن شادى بجز از دیدن او، رنج بود   شادى بزداى از دلم، شادم كن  اى پیر   اى پیــــر، بیا به حق من پیرى كن    حـالـــم دِه و دیوانه زنجیرى كن از دانش و عقل، یار را نتوان یافت     از جهل در این راه مددگیرى كن هما طاووس هما، سایه فكن بر سر من      یارى كن و برگشاى بال و پر من فـــــریاد رس، از قید خود آزادم كن        از اختر خود، نیك نمــا اختر من  طوفان فاش است به نزد دوست، راز دلِ من     آشفته دلـــىّ و رنج بى‏حــــاصل من طوفان فزاینده‏اى انــــــدر دل ماست      یا رب! ز چه خاكى بسرشتى گِل من  بنما نظرى اى شادى من، غصّه من، اى غم من    اى زخم درون من و اى مرهم من بنمـــا نظـــــرى، به ذرّه اى بى‏مقدار     تــــا بـــر سر آفاق رود، پرچم من چراغ   اى عقده‏گشاى دلِ دیوانه من      اى نوِر رخت، چراغ كاشانه من بــــــردار حجاب از میان تا یابد      راهى به رخ تو چشم بیگانه منیاد تو اى یاد تو، مایه غم و شادى من     ســـرو قــــــد تو نهال آزادى من بردار حجـاب از رخ و رو بگشاى       اى اصل همه خراب و آبادى من راه دیوانگى فرزانه شو و ز فرّ خود غافل شو      از علم و هنر گریز كن، جاهل شو طى كن ره دیــوانگى و بیخردى      یا دوست بخـــواه یا برو عاقل شو مجنون شو اى مرغ چمن، از این قفس بیرون شو     فردوس، تو را مى طلبد، مفتون شو طــــاووسى و از دیـــار یــــار آمده اى      یادآور روى دوست شو، مجنون شو  معرفت   فـــــــاطى، تو و حقِّ معرفت یعنى چه؟     دریافت ذات بى‏صفت یعنى چه؟ ناخوانده الف به یا نخواهى رَه یافت    ناكرده سلوك موهبت، یعنى چه؟  مراد دل اى پیـــر، مــــــرا به خانقه منزل ده      از یـــاد رخ دوست، مراد دل ده حاصل نشد از مدرسه، جز دورى یار    جانا مددى به عمر بى‏حاصل ده مجنون یا رب، نظـــــرى ز پاكبازانم ده      لطفى كن و ره به‏دلنوازانم ده از مدرسه و خانقهم، باز رهان     مجنون كن و خاطرِ پریشانم ده شیفتگان این شیفتگان كه در صراطند، همه     جوینده چشمه حیاتند، همه حق مـى‏طلبند و خود ندانند آن را       در آب به دنبال فُراتند، همهرهروان بــــرخیز كه رهـــــــــروان به راهند، همه      پیوسته به سوى جایگاهند، همه آنجا كه بجز دوست، ز كس یادى نیست      افسرده دلان روى سیاهند، همهاى مهر اى مهر، طلوع كن كه خوابیم، همه     در هجر رُخت در تب و تابیم، همه هر برزن و بـــام از رخت روشن و ما      خفّاش وشیم و در حجابیم، همه كوى غم اى دوست، به عشق تو دچاریم، همه        در یاد رُخ تو داغداریم، همه گـــــر دور كنــــى یـــــــا بپذیرى ما را         در كوى غم تو پایداریم، همه  دوست غیر از در دوست، در جهان كى یابى؟      جز او به زمین و آسمان كى یابى؟ او نـــــــــــور زمین و آسمـانها باشد          قرآن گوید، چنان نشان كى یابى؟  فرزانه من از دیده عاشقان، نهان كى بودى؟      فرزانه من، جدا ز جان كى بودى؟ طوفان غمت ریشه هستى بركند       یارا، تو بریده از روان كى بودى؟ عیان فارغ اگر از هر دو جهان گردیدى     از دیده این و آن، نهان گردیدى طومار وجود را به هم پیچیدى       یار از پس پرده‏ها عیان گردیدى  جام عاشق نشدى، اگـــر كـــــه نامى دارى      دیوانه نه‏اى، اگر پیامى دارى مستى نچشیده‏اى، اگر هوش توراست      ما را بنواز تا كه جامى دارى اى عشق   اى دیده، نگر رُخش به هر بام و درى       اى گوش، صداش بشنو از هر گذرى اى عشــــق، بیاب یار را در همه جا        اى عقــــل، ببند دیده بـــى‏خبــــرى  خبر اى دوست، به روى دوست بگشاى درى      صاحب نظرا، به مستمندان، نظرى ما بــــى‏خبرانیم ز منزلگـــــــــــه عشق        اى با خبر از بى‏خبــــــر آور خبرى اسیر نفس فاطى، اگر از طارم اعلا گذرى       از خـــــــاكْ گذشته، از ثریا گذرى هیهات كه تا اسیر دیو نفسى       از راه دَنى سوى تَدَلّى گذرى فریاد رس در هیچ دلى، نیست بجز تو هوسى      ما را نبود به غیــــر تو دادرسى كس نیست كه عشق تو ندارد در دل     باشد كه به فریاد دل ما برسى محفل دوست در محفل دوست، نیست جز دود و دمى      در حلقه صوفیـــان، نه لا، نه نعمى گر شادى و غم مــى‏طلبى، بیرون شو          اینجا نتوان یافت، نه شادى، نه غمى  خار  راه این فلسفه را كه علم اعلا خوانى        بـــــــرتر ز علوم دیگرش مى‏دانى خارى زره سالـــك عاشق نگرفت         هر چند به‏عرش اعظمش بنشانى خودبین   گر نیست شوى، كوس اَنَاالحق نزنى     با دعــوى پوچ خود، معــــلق نـزنى تا خود بینى تـــو، مشركى بیش نه‏اى      بى‏خود بشوى كه لاف مطلق نزنى  لاف اَنَاالحَق تــا منصـــورى، لاف انا الحــــق بزنى   نادیده جمال دوست، غوغا فكنى دك كن جبل خودى خود، چون موسى   تا جلـــوه كنــد جمال او بى ازلى لاف عرفان   طوطى صفتى و لاف عـــرفان بزنى      اى مور، دم از تخت سلیمان بزنى فرهاد ندیده‏اى و شیرین گشتى   یاسر نشدى و دم ز سلمان بزنى خورشید بردار حجاب تا جمالش بینى      تا طلعت ذات بى‏مثالش بینى خفّاش! ز جلد خویشتن بیرون آى       تا جلوه خورشیدِ جلالش بینىفارغ فرّخ روزى كه فارغ از خویش شوى            از هر دو جهان گذشته، درویش شوى طغیان كنى و خرمن هستى سوزى         یا حق گویان، رسته ز هر كیش شوى بَردار حجاب  ! تا كوس اَنَاالحق بزنى، خودخواهى     در سرّ هویّتش تو ناآگاهى بَـــــردار حجــاب خویشتن از سر راه       با بودن آن، هنوز اندر راهى  پناه فریــــــادرس ناله درویش تویى      آرامى بخش این دل ریش تویى طوفان فزاینده مرا غرق نمود         یادآور راه كشتى خویش، تویى   

 

شنبه 21/1/1389 - 21:12
دعا و زیارت
  ادب امامیكی از نزدیكان امام خمینی (ره) می گوید: اگر ما بدون توجه قرآن را روی زمین می گذاشتیم، امام آن را بر می داشت و می فرمود: قرآن نباید روی زمین بماند. امام امت رحمه الله علیه وقت تلاوت قرآن و ذكر مصیبت اهل بیت علیهم السلام روی زمین می نشست. روز 12 بهمن 1357 هنگامی كه امام از هواپیما پیاده شد، به هیچ وجه حاضر نشد جلوتر از برادر بزرگش راه برود. امام با همه محترمانه برخورد می كردند، در دوران زندگیشان من تاكنون ندیدم یك مرتبه یك كسی را بلند صدا كند، اسم كارگرشان را هم سبك صدا نمی زند و با احترام نام می بردند.
شنبه 21/1/1389 - 21:10
دعا و زیارت
واعظ درونى من مواعظ علی بن الحسین (علیه السلام):
ابن آدم! إنّك لاتزال بخیر ما كان لك واعظ من نفسك وما كانت المحاسبة من همّك وما كان الخوف لك شعاراً والحذر لك دثاراً. (تحف العقول صفحه 280)گرچه انسان از موعظه دیگران بى‏نیاز نیست، لكن موعظه‏اى كه از درون انسان برمى‏خیزد بهترین موعظه است، چون هركسى به صفات و عیوب خود از همه آگاه‏تر است.
باید همت انسان این باشد كه خود را محاسبه كند. اگر دیگران ما را محاسبه نكنند، دلیل نمى‏شود كه ما خود را محاسبه نكنیم. محاسبه، از لغزش‏هاى آینده انسان جلوگیرى مى‏كند.
مراد از خوف، خوف از خدا و عذاب او و كردار بد انسان است نه ترس از مردم و قدرتهاى پوشالى.
حذر، به معناى احتیاط است لكن نه به این معنا كه انسان دست از فعالیت بكشد بلكه باید در میدانهاى مختلف وارد شده اما همواره احتیاط و پرهیز را رعایت كند كه معناى تقوا هم همین است.
شنبه 21/1/1389 - 21:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته