• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 174
تعداد نظرات : 60
زمان آخرین مطلب : 5144روز قبل
ایرانگردی

http://myup.ir/images/74970746801036139737.jpg

http://myup.ir/images/86441486293122988340.jpg

 

دوشنبه 16/1/1389 - 11:58
ایرانگردی

http://upload.iranblog.com/6/1270548715.jpg

http://upload.iranblog.com/6/1270460863.jpg

 

دوشنبه 16/1/1389 - 11:51
دعا و زیارت

معنای فضّلناهم در این آیه چیست؟

« وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلا» (سوره اسراء آیه70)

با توجه به معنی این آیه که خداوند متعال می فرماید:«  ما بنى آدم را گرامى داشتیم و آنها را در خشكى و دریا (بر مركبهاى راهوار) حمل كردیم، و از انواع روزیهاى پاكیزه به آنها روزى دادیم، و بر بسیارى از خلق خود برترى بخشیدیم.» آیا فرشتگان و ملائک نسبت به انسانها برتری دارند؟ و آیا معنایی غیر از آنچه گفته شد از آیه فهمیده می شود؟ و در آخر آیا اصلاً فرشتگان و انسانها با هم در یک صنف هستند که بشود مقایسه کرد یا نه؟

در پاسخ به این سوال که آیا فرشتگان نسبت به انسانها برترند مفسر بزرگ معاصر آیت الله مکارم شیراری در تفسیر گرانسنگ نمونه با اشاره به این مطلب به ذکر دلیل طرفداران این نظریه می پردازد که خداوند متعال فرموده ماانسانها را بر بسیارى از مخلوقات خود برترى دادیم، و طبعا گروهى در اینجا باقى میماند كه انسان برتر از آنها نیست و این گروه جز فرشتگان نخواهند بود اما در ادامه با ردّ این مدّعا می فرماید با عنایت به آیات آفرینش انسان و سجده فرشتگان برای او و تعلیم علم اسماء به آنها ازسوی آدم تردیدی باقی نمی ماند که انسان از فرشته برتر است .

مرحوم علامه طباطبایی درباره این نظریه عقیده دارد که اصلاً مبحث ملائکه در این آیه خارج از محل گفتار است . ایشان برای این مطلب دلیل می آورد که: زیرا فرشتگان موجوداتی نوری و غیر مادی هستند و داخل در نظام جاری در این عالم نیستند. علامه در ادامه می نویسد که : بعید نیست که مراد از « مَن خلَقنا» كسانى كه خلق كردیم، در این آیه انواع حیوانات دارای شعور و همچنین جنّ باشد و این مطلب را قرآن اثبات کرده و انواع حیوانات را هم امتهایى زمینى خوانده، مانند انسان كه یك امت‏ زمینى است، و آنها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود:" وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ" «انعام آیه36» و این احتمال با معناى آیه مناسب‏تر است، چون مى‏دانیم كه غرض از آیه مورد بحث بیان آن جهاتى است كه خداوند با آن جهات آدمى را تكریم كرده، و بر بسیارى از موجودات این عالم برترى داده، و این موجودات- تا آنجا كه ما سراغ داریم- حیوان و جن هستند، و اما ملائكه از آن جایى كه موجودات مادى و در تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نمى‏توانیم آنها را نیز مشمول آیه بگیریم.

در مورد سوال دوم که آیا معنایی غیر از آنچه گفته شد از آیه فهمیده می شود گفته اند که: بر اساس نظر علامه طباطبایی که در بالا آوردیم معنای آیه این مى‏شود كه ما بنى آدم را از بسیارى از مخلوقاتمان كه حیوان و جن بوده باشند برترى دادیم.

و نظر دوم که نویسنده تفسیر نمونه از آن به عنوان نظری برتر یاد می کند این است که :  كثیر در اینجا به معنى جمیع است و به گفته مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البیان، در قرآن و مكالمات عرب، بسیار معمول است كه این كلمه به معنى جمیع مى‏آید. طبرسى مى‏گوید: معنى جمله این است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثیر:" ما انسان را بر سایر مخلوقات برترى بخشیدیم و سایر مخلوقات بسیارند". قرآن در باره شیاطین مى‏گوید: و اكثرهم كاذبون (سوره شعراء آیه 223) بدیهى است كه شیاطین همه دروغگو هستند نه اكثر آنها.

و در مورد سوال سوم که آیا اصلاً فرشتگان و انسانها با هم در یک صنف هستند که بشود مقایسه کرد یا نه؟ در توضیح قسمت اول یاد آور شدیم که طبق نظر عده ای از جمله علامه طباطبایی ملائکه از موجودات غیر مادی اند اما انسانها مادی و در تحت نظام حاکم بر عالم ماده پس نمی شود مقایسه کرد.

بر گرفته شده از مطالب تفاسیر المیزان و نمونه با تلخیص

 

علیرضا احمدی

 

دوشنبه 16/1/1389 - 11:11
دعا و زیارت

« چرا ضمیر ها در آیه زیرکه به سبیل بر می گردد به صورت مونث است ولی خود سبیل مذکر مگر نه اینکه باید مطابقت کنند؟ »

وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ (سوره نحل آیه9)

و بر خداست كه راه است را به بندگان نشان دهد، اما بعضى از راهها بیراهه است و اگر خدا بخواهد همه شما را (به اجبار) هدایت مى‏كند (ولى اجبار سودى ندارد).

لازم به ذکر است که کلمه سبیل در قرآن هم به صورت مذکر ذکر شده هم مونث مثلاً در سوره یوسف آیه 108 آمده است که :« قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ» به صورت مونث آمده و در سوره انعام آیه 55 « وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ » و در سوره اعراف آیه 86 « وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً» به صورت مذکر ذکر شده است.

دوشنبه 16/1/1389 - 11:10
دعا و زیارت

چرا ائمه (ع) وقتی که به همه حوادث آینده از جمله به نحوه شهادت خود و شناخت قاتل خود آگاهند برای جلوگیری از اینگونه اتفاقات کاری انجام ندادند؟

ائمه(ع) از قصاص قبل از جنایت پرهیز می کردند. از جمله از امام حسن(ع) روایت شده که خطاب به خانواده خویش فرمود: من مانند جدم رسول خدا(ص) با سم کشته می شوم . گفتند: چه کسی این کار را خواهد کرد ؟ فرمود: همسرم جعده . گفتند: او را از خانه خویش بیرون کن و از خود دور ساز . فرمود: چگونه او را بیرون کنم در حالیکه هنوز هیچ کاری صورت نداده است . افزون بر آن نزد مردم بهانه ای هم خواهد داشت که چون مرا بی جهت طلاق داده است من از او کینه در دل داشتم به همین خاطر او را کشتم.

دوشنبه 16/1/1389 - 11:10
دعا و زیارت

چرا خداوند در آغاز شمارش نعمتهای خود ، تعلیم قرآن را ذکر نمود و فرمود:« عَلَّمَ الْقُرْآنَ - خَلَقَ الْإِنْسانَ » قرآن را تعلیم فرمود - انسان را آفرید. در حالى كه از نظر ترتیب طبیعى باید نخست اشاره به مساله آفرینش انسان، و بعد نعمت تعلیم قرآن می شد.

علامه طباطبایی در تفسیر عظیم خویش می گوید: خداوند با جمله" عَلَّمَ الْقُرْآنَ"  نعمتهای خویش را شمارش می کند و از آنجایى كه قرآن كریم عظیم‏ترین نعمت‏هاى الهى بود و در قدر و منزلت مقامى رفیع‏تر از سایر نعمت‏ها داشت، چون كلامى است از خداى تعالى كه صراط مستقیم را ترسیم مى‏كند، و متضمن بیان راه‏ هاى سعادت است، سعادتى كه آرزوى تمامى آرزومندان و هدف تمامى جویندگان است، لذا آن را جلوتر از سایر نعمت‏ها قرار داد، و تعلیم آن را حتى از خلقت انس و جنى كه قرآن براى تعلیم آنان نازل شده جلوتر ذكر كرد.(1) ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 157

نویسنده تفسیر نمونه در این باب می نویسد: خداوند نخستین و مهمترین نعمت را همان" تعلیم قرآن" بیان مى‏كند، چه تعبیر جالب و پرمحتوایى؟ چرا كه اگر درست بیندیشیم این قرآن مجید سرچشمه همه مواهب، و وسیله وصول به هر نعمت، و بهره‏گیرى از تمام نعمتهاى معنوى و مادى است، و جالب اینكه بیان نعمت" تعلیم قرآن" را حتى قبل از مساله" خلقت انسان" ذكر كرده، در حالى كه از نظر ترتیب طبیعى باید نخست اشاره به مساله آفرینش انسان، و بعد نعمت تعلیم قرآن شود، اما عظمت قرآن ایجاب كرده كه بر خلاف این ترتیب طبیعى نخست از آن سخن گوید.(2)                        تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 97

در بررسی این آیه شایسته است در ادامه به این نکته اشاره کنیم که خداوند قرآن را تعلیم داد به چه کسی یا کسانی؟

علامه طباطبایی می فرماید: در اینکه مفعول اول تعلیم کیست می توان گفت: :" علم الانسان القرآن- و آن را به انسان بیاموخت" و یا" علم الانس و الجن القرآن- قرآن را به انس و جن بیاموخت" در ادامه وی می گوید که: به نظر ما نظر دوم از احتمال اولى به ذهن نزدیك‏تر مى‏آید، چون در این سوره هر چند یك بار، جن و انس را مخاطب قرار مى‏دهد، و اگر تعلیم قرآن مخصوص انسانها بود، و شامل جن نمى‏شد صحیح نبود مرتب جن و انس هر دو را مخاطب كند. در ادامه توضیح این آیه علامه به چند نظر دیگر نیز اشاره می کند از جمله: مفعول اول آن كه گفتیم حذف شده رسول خدا (ص) و یا جبرئیل است، یعنى خدا قرآن را به محمد (ص) و یا به جبرئیل آموخته.

اما ایشان در پایان توضیح آیه همان احتمال آموختن به انس و جن را قوی تر می شمارد.

آیت ا... مکارم شیرازی در این مورد می نویسد: خداوند این قرآن را بوسیله پیامبر بزرگش (ص) به جن و انس تعلیم داد. وی در ادامه می نویسد : به نظر بنده این نظر بهتر است.

 سوال دیگری که مطرح است این است که منظور از انسان در «خَلَقَ الْإِنْسانَ » چیست؟ مسلما منظور از انسان در اینجا نوع انسان است نه حضرت" آدم"، چرا كه در چند آیه بعد در باره او جداگانه سخن مى‏گوید، و نه شخص پیامبر اسلام (ص) هر چند حضرت برترین و والاترین مصداق آن است.

ذكر نام انسان بعد از قرآن نیز قابل دقت است، چرا كه قرآن مجموعه اسرار هستى به صورت تدوین است، و انسان خلاصه این اسرار به صورت تكوین‏ است، و هر كدام نسخه‏اى است از این عالم بزرگ و پهناور!

منابع و مآخذ

1-    مکارم شیراری، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الإسلامیه، تهران1374ش، اول

2-  طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، مترجم موسوی همدانی سید محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه،قم 1374ش، پنجم

 

دوشنبه 16/1/1389 - 11:9
دعا و زیارت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً (3) وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4) ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (5)

 

چکیده:

سوره کهف مانند بعضی دیگر از سوره های قرآن کریم با حمد و ستایش الهی آغاز شده است دلیل این گونه آغاز چیست ؟ کژی و اعوجاجی که در این آیه به آن اشاره شده است چه معنایی دارد و دامنه عدم اعوجاج کجاست؟فایده یا فواید انزال چیست که در آیه دوم این سوره آمده است؟ منظور از اجر نیکو چیست؟ عقاید باطلی که یهودیان و مسیحیان در باره خداوند قائل بودند کدام اند؟

کلید واژه‏ها:

بررسی آیه اول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً

ترجمه

- حمد مخصوص خدایى است كه این كتاب (آسمانى) را بر بنده (برگزیده‏اش) نازل كرد و هیچگونه كژى در آن قرار ندارد.(آیت ا... مکارم شیرازی)

- ستایش خاص خدایى است كه این كتاب استوار را به بنده خویش فرو فرستاد و در آن انحراف ننهاد.(علامه طباطبایی)

- ستایش خدا راست كه این كتاب را- كه استوار است- بر بنده خود نازل كرد و در آن انحرافى قرار نداد.(مجمع البیان طبرسی)

لغات

أَنْزَلَ: نازل كرد.

 لَمْ یَجْعَلْ: قرار نداد.

 (عوج): كجى، انحراف.

اعراب

(الحمد) مبتدأ مرفوع

 (للّه) جارّ و مجرور متعلّق بخبر المبتدأ

 (أنزل) فعل ماض، و الفاعل هو

 (على عبده) جارّ و مجرور متعلّق ب (أنزل) و (الهاء) ضمیر مضاف إلیه

(الكتاب) مفعول به منصوب

 (الواو) عاطفة

 (لم) حرف نفی و جزم

 (یجعل) مضارع مجزوم، و الفاعل هو

 (اللام) حرف جرّ و (الهاء) ضمیر فی محلّ جرّ متعلّق بمحذوف مفعول به ثان

 (عوجا) مفعول به أوّل منصوب. 

 جملة: «الحمد للّه ...» لا محلّ لها ابتدائیّة.

و جملة: «أنزل ...» لا محلّ لها صلة الموصول (الّذی).

و جملة: «لم یجعل ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة الصلة «1».

(1) یجوز أن تكون الجملة حالا من الكتاب بعد واو الحال .. أو أن تكون اعتراضیّة بین الحال- قیّما- و صاحبها.( الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص: 138)

آغاز سوره با" حمد" خدا

سوره كهف همچون بعضى دیگر از سوره‏هاى قرآن با حمد و ستایش خداوند آغاز شده است، و از آنجا كه حمد و ستایش بخاطر كار یا صفت مهم و شایسته‏اى است در اینجا ستایش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بیان مى‏كند، (تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 341)

پنج سوره از سوره‏هاى قرآن با" الْحَمْدُ لِلَّهِ" شروع شده، و در این پنج سوره پس از ستایش خداوند مسئله آفرینش آسمانها و زمین (یا مالكیت آسمانها و زمین) و یا تربیت جهانیان آمده است، جز در این سوره كه نزول قرآن بر پیامبر ص در دنبال این ستایش قرار گرفته است. در حقیقت در آن چهار سوره (سوره انعام- سبا- فاطر- حمد) سخن از كتاب" تكوین" به میان آمده، ولى در سوره كهف كه مورد بحث است سخن از كتاب" تدوین" است، و مى‏دانیم هر یك از این دو كتاب یعنى" قرآن" و" جهان آفرینش" مكمل دیگرى است، و این تعبیر نیز بیانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرینش و نعمتى است همسان نعمت جهان هستى! و اصولا مساله تربیت جهانیان كه در جمله" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ" آمده است بدون بهره‏گیرى از این كتاب بزرگ آسمانى ممكن نیست.( تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 343)

خداى تعالى در این سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده، و به این نحو خود را ستوده كه: قرآنى بر بنده‏اش نازل كرده كه هیچ انحرافى از حق در آن نیست، و آن كتاب قیم مصالح بندگانش در زندگى دنیا و آخرت است، و از عهده این كار به خوبى برمى‏آید، پس همه حمدها كه در ترتب خیرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قیامت هست، همه براى خدا است. پس سزاوار نیست كه هیچ دانشمند اهل بحثى تردید كند در اینكه: آنچه از صلاح و سداد در جوامع بشرى به چشم مى‏خورد همه از بركات انبیاى كرام است كه در بشر منتشر كرده‏اند، و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حسن خلق و عمل صالح افشانده‏اند، و اینكه قرآن كریم در چهارده قرنى كه از نزولش مى‏گذرد تمدنى به بشر داده و ارتقایى بخشیده و علم نافع و عمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است و به همین جهت دعوت نبوى منتهایى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است. و با این بیان روشن مى‏شود اینكه بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه، یعنى جمله" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ ..." گفته‏اند: یعنى" بگویید الحمد للَّه الذى نزل" صحیح نیست. (ترجمه المیزان، ج‏13، ص: 328)

از میان سوره‏هاى قرآن، حمد، انعام، سبأ، فاطر و كهف، باجمله‏ى «الْحَمْدُ لِلَّهِ» شروع شده است و در سه سوره از آنها سخن از آفرینش هستى است. در سوره‏ى حمد از تربیت و در اینجا از كتاب آسمانى سخن به میان آمده است. گویا هستى و آفرینش، همراه با كتاب و قانون، دو بال براى تربیت انسان‏ها هستند. (تفسیر نور، ج‏7، ص: 139

لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً

هیچگونه اعوجاج و كژى در آن قرار نداد.(تفسیر نمونه ج‏12، ص: 341)

بعضى از مفسران جمله" لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً" را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته‏اند، ولى دلیل روشنى بر این تفاوت در دست نیست.(تفسیر روح المعانى به نقل از تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 344)

ضمیر در له به کتاب بر می گردد و این جمله ، جمله حالیه است از کتاب.

كلمه" عوج" كه نكره است و در سیاق نفى قرار گرفته خود افاده عمومیت مى‏كند، پس قرآن كریم در تمامى احوال و از همه جهات مستقیم و بدون اعوجاج است. و در لفظش فصیح و در معنایش بلیغ و در هدایت نمودنش موفق و حتى در حجت‏ها و براهینش قاطع و در امر و نهیش خیرخواه، و در قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتش فاصل میان حق و باطل است. و همچنین از دستبرد شیطانها محفوظ و از اختلاف در مضامینش به دور است. نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده و نه بعد از آن.( ترجمه المیزان، ج‏13، ص: 329)

 «اعوجاج» یعنى انحراف و كجى. «عوج» در مورد محسوسات و «عوج» در غیر محسوسات به كار مى‏رود. «عَوَج» براى انسان‏ها و «عِوَج» براى غیر انسان‏هاست. (تفسیر تبیان به نقل از تفسیر نور، ج‏7، ص: 139)

وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً: ابن عباس گوید: یعنى قرآن كریم، مستقیم و معتدل است و در آن تناقضى نیست. فراء گوید: یعنى قرآن كریم بر سایر كتب آسمانى برترى دارد و آنها را تصدیق و محافظت مى‏كند و باطل را از آنها دور مى‏سازد و در عین حال ناسخ احكام آنهاست. ابو مسلم گوید: یعنى قیمت قیمت و ارزش احكام دینى بقرآن است و براى تعیین ارزش آنها باید بقرآن رجوع كرد. همانطورى كه باید براى تعیین ارزش خانه، بقیمت آن مراجعه كرد. اصم گوید: یعنى قرآن كتابى است كه تا روز قیامت، باقى مى‏ماند. جمله «لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» یعنى: طورى نیست كه مطالب آن در هم پیچیده و غیر قابل فهم باشد. بقولى یعنى: در مطالب آن اختلاف و تناقضى نیست. چنان كه مى‏فرماید:  «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثِیراً» (نساء 82: اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیارى مى‏یافتند) عوج كلام، یعنى فساد و بطلان و بى‏فایده بودن آن. (مجمع البیان ج‏15، ص: 8)

كلمه" عوج"- به فتح عین و به كسر آن- به معناى انحراف است. در مجمع البیان              مى‏گوید:" عوج- به فتحه عین- در كجى چیزهایى كه محسوس و قابل دیدن هستند- چون نیزه و چوب- استعمال مى‏شود، و با كسره عین در امور نادیدنى چون اعتقادات و سخن گفتن «1».

و شاید منظور از چیزهاى مرئى آنهایى باشند كه به سهولت دیده مى‏شوند و مقصود از چیزهاى نامرئى آنهایى باشند كه به آسانى مشهود نیستند كما اینكه راغب در مفردات چنین گفته است:" عوج" به فتحه عین كجى‏هایى را گویند كه با چشم به آسانى دیده مى‏شوند، مانند كجى چوبى كه در زمین نصب شده باشد، ولى" عوج" به كسره عین در كجى‏هایى است كه با فكر و بصیرت تشخیص داده مى‏شوند، مانند انحراف و انحنایى كه در زمین مسطح است كه تنها متخصصین مى‏توانند آن را تشخیص دهند، و نیز مانند انحراف در دین و زندگى «2».

" وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً"- ضمیر در" له" به كتاب برمى‏گردد، و جمله مورد بحث جمله حالیه است از كتاب. و كلمه" قیما" آن گونه كه از كتاب فهمیده مى‏شود حال بعد از حال است، زیرا خداى تعالى در مقام ستایش خویش است از این جهت كه كتابى نازل كرده و به صفت نداشتن اعوجاج متصف است، و از این جهت كه آن كتاب بر تامین مصالح جامعه بشرى قیم است. پس به هر دو صفت بذل عنایت شده، آن هم بطورى مساوى، و همین اقتضاء مى‏كند كه جمله مزبور حالیه باشد، و" قیم" نیز حال دوم باشد. ( المیزان، ج‏13، ص: 327-329)

پیام ها

1 نعمت كتاب و قانون، به قدرى مهم است كه خداوند، خود را به خاطر آن ستوده است. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ» ...

2 بندگى خدا، زمینه‏ساز دریافت كمالات معنوى است. «أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ»

3 نه در كتاب خدا اعوجاج است، نه در رسول او، نه از حقّ به باطل مى‏گراید، نه از مفید به غیر مفید و نه از صحیح به فاسد. «لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً»

4 شرط قیام به مصالح دیگران، اعوجاج نداشتن مصلح است. «لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً، قَیِّماً»

بررسی آیه دوم

قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً

ترجمه

- كتابى كه ثابت و مستقیم و نگاهبان كتب دیگر است، تا (بدكاران را) از عذاب شدید او بترساند، و مؤمنان را كه عمل صالح انجام مى‏دهند بشارت دهد كه پاداش نیكویى براى آنهاست.(آیت ا... مکارم شیرازی)

- تا از جانب خویش از عذابى سخت بترساند و مؤمنان را كه كارهاى شایسته كنند نوید دهد كه پاداشى نیك دارند.( علامه طباطبایی)

-  (كتابى كه) استوار و نگهبانِ (كتاب‏هاى آسمانى دیگر) است، تا از عذاب شدیدى كه از سوى اوست بترساند و به مؤمنانى كه كارهاى شایسته انجام مى‏دهند، بشارت دهد كه براى آنان پاداشى نیكوست.( حجت الاسلام قرائتی)

- تا از جانب خود، از عذابى سخت بترساند و مؤمنان كه عمل نیكو انجام مى‏دهند، بشارت دهد كه آنها را پاداشى نیكوست. و همیشه در آن بسر مى‏برند.(مجمع البیان طبرسی)

لغات

(قیّم (قوم)): معتدل، راست و درست.

(لینذر): تا بیم دهد.

(بأس): عذاب. لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً: تا از عذابى سخت بیم دهد.

مِنْ لَدُنْهُ: از جانب او، از نزد او.

یُبَشِّرَ: مژده مى‏دهد.

یَعْمَلُونَ: عمل مى‏كنند.

اعراب

(قیّما) مفعول به لفعل محذوف تقدیره جعله «1»، منصوب . (1) أو حال و العامل الفعل المقدّر .. أو حال مؤكّدة من الضمیر فی (له)، و العامل لم یجعل .. أو حال من الكتاب، و جملة لم یجعل اعتراضیّة أو حال.

(اللام) للتعلیل

(ینذر) مضارع منصوب بأن مضمرة بعد اللام، و الفاعل هو، و المفعول الأول محذوف تقدیره الكافرین (بأسا) مفعول به ثان منصوب

 (شدیدا) نعت ل (بأسا) منصوب

 (من) حرف جرّ

 (لدن) اسم مبنیّ على السكون فی محلّ جرّ متعلّق بنعت ثان ل (بأسا) «2» (2) أو متعلّق ب (ینذر)، و یجوز أن یكون حالا من الضمیر فی (شدیدا).

 و (الهاء) ضمیر مضاف إلیه.

و المصدر المؤوّل (أن ینذر) فی محلّ جرّ باللام متعلّق ب (أنزل).

 (الواو) عاطفة

 (یبشّر) مثل ینذر معطوف علیه

 (المؤمنین) مفعول به منصوب و علامة النصب الیاء

 (الذین) اسم موصول مبنیّ فی محلّ نصب نعت للمؤمنین

 (یعملون) مضارع مرفوع، و علامة الرفع ثبوت النون .. و (الواو) فاعل

 (الصالحات) مفعول به منصوب و علامة النصب الكسرة

(إنّ) حرف توكید و نصب

(لهم) مثل له متعلّق بخبر أنّ

(أجرا) اسم أنّ منصوب

 (حسنا) نعت ل (أجرا) منصوب.                    

و المصدر المؤوّل (أنّ لهم أجرا ..) فی محلّ جرّ بباء محذوفة متعلّق ب (یبشّر) «1».

جملة: «ینذر ...» لا محلّ لها صلة الموصول الحرفیّ (أن) المضمر.

و جملة: «یبشّر ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة ینذر.

و جملة: «یعملون ...» لا محلّ لها صلة الموصول (الذین). (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص: 139)

كتابى پابرجا و مستقیم و نگاهبان‏

كتابى كه ثابت و پابرجا، معتدل و مستقیم، و هم برپادارنده جامعه انسانى و پاسدار سایر كتب آسمانى است (قیما). تا بدكاران و تیره‏دلان را از عذاب شدیدى كه از ناحیه خدا است بترساند و مؤمنان راستین را كه پیوسته عمل صالح انجام مى‏دهند بشارت دهد كه پاداش بزرگ و نیكویى در انتظار آنها است (تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 341)

" قیم" (بر وزن" سید") از ماده" قیام" گرفته شده و در اینجا به معنى پابرجا و ثابت و استوار است، و علاوه بر آن برپادارنده و حافظ و پاسدار كتب دیگر است. و در عین حال معنى اعتدال و استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و كژى را نیز میرساند. این كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن، بعد از توصیف به عدم اعوجاج در آیات فوق آمده است هم تاكیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، و هم اشاره‏اى است به جاودانى بودن این كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژیها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضیلت بشر.

این صفت (قیم) در واقع اشتقاقى است از صفت قیومیت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همه موجودات و اشیاء جهان است،" ما به تو قائم چو تو قائم بذات"! قرآن كه كلام خدا است نیز همین حال را دارد. قابل توجه اینكه توصیف به" قیم" در آیات قرآن كرارا در مورد آئین اسلام آمده است و حتى به پیامبر ص دستور داده شده است كه" خود را هماهنگ با دین قیم و صاف و مستقیم سازد" (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ) (آیه 43 روم).

آنچه در بالا در تفسیر" قیم" گفته شد معنى جامعى است كه تفسیرهاى مختلفى را كه مفسران گفته‏اند همه را در برمى‏گیرد: چه اینكه بعضى آن را به معنى كتابى كه هرگز نسخ نمى‏شود تفسیر كرده‏اند، و بعضى به معنى حافظ كتب پیشین، و بعضى به معنى برپادارنده امور دین، و بعضى به معنى كتابى كه در آن اختلاف و تناقض نیست، ولى همه این معانى در آن مفهوم جامع كه گفتیم جمع است. بعضى از مفسران جمله" لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً" را به معنى فصاحت الفاظ قرآن دانسته‏اند، در حالى كه" قیما" را به معنى بلاغت و استقامت محتواى آن گرفته‏اند «1» روح المعانى ولى دلیل روشنى بر این تفاوت در دست نیست، و بیشتر به نظر میرسد كه این دو، تاكید یكدیگر باشد، با این تفاوت كه" قیم" مفهوم گسترده‏ترى دارد یعنى علاوه بر مفهوم استقامت ذاتى مفهوم پاسدارى و اصلاح و نگهدارى‏ دیگران را نیز دربرمیگیرد .( تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 343و344)

 

كلمه" قیم" به معناى كسى است كه مصلحت چیزى را تامین نموده، امور آن را تدبیر نماید، مانند قیم خانه كه قائم به مصالح خانه است، و اهل خانه در امور خانه به او مراجعه مى‏كنند. و كتاب قیم، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قیمى باشد، و آنچه كه قرآن كریم متضمن آن است اعتقاد حق و عمل صالح است، هم چنان كه خداى تعالى در باره قرآن مى‏فرماید:" یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ" «1» و دین صحیح اسلام هم همین است، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دین خود را به قیم بودن توصیف كرده، از آن جمله فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ" «2».

بنا بر این، پس توصیف كتاب به وصف قیمومت به خاطر این است كه متضمن دین قیم مى‏باشد دینى كه قائم به مصالح عالم بشرى است، چه مصالح دنیایى، و چه آخرتى.

و مراد از" اجر حسن" بهشت است، به قرینه اینكه در آیه بعدى فرموده:" ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً"( المیزان، ج‏13، ص: 327-329)

عمل صالح یك برنامه مستمر

در آیات فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مى‏گوید" عمل صالح" را به عنوان یك برنامه مستمر آنها بیان مى‏كند، زیرا جمله" یعملون الصالحات" فعل مضارع است و مى‏دانیم فعل مضارع دلیل بر استمرار است. در حقیقت باید چنین باشد، زیرا انجام یك یا چند كار خیر ممكن است تصادفا یا به علل خاصى از هر كس صورت گیرد، و هرگز دلیل بر ایمان راستین‏ نیست، آنچه دلیل ایمان راستین است استمرار در عمل صالح است.( تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 346)

پیام‏ها:

1 قرآن تا قیامت، استوار و غیر قابل نسخ است. «قَیِّماً»

 2 قرآن، نگهبان كتب آسمانى و در بردارنده تمام مصالح بندگان است. تناقض، اختلاف، افراط و تفریط در آن نیست، هم دعوت به قیام مى‏كند، هم قیام به دعوت دارد. «قَیِّماً»

 3 شرط قیام به مصالح دیگران، اعوجاج نداشتن مصلح است. «لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً، قَیِّماً»

 4 دفع ضرر، مهم‏تر از جلب منفعت است. لذا انذار قبل از بشارت آمده است. «لِیُنْذِرَ، یُبَشِّرَ»

 5 ایمان همراه با عمل صالح كارساز است. «الْمُؤْمِنِینَ، یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ»

 6 عمل صالح باید استمرار داشته باشد. «یَعْمَلُونَ»

بررسی آیات سوم تا پنجم

ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً - وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً - ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً

ترجمه

 

- (همان بهشت برین كه) جاودانه در آن خواهند ماند. و (نیز) آنها را كه گفتند خداوند فرزندى (براى خود) انتخاب كرده انذار كند. نه آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند و نه پدرانشان، سخن بزرگى از دهانشان خارج مى‏شود، آنها مسلما دروغ مى‏گویند.(آیت ا... مکارم شیرازی)

- و همیشه در آن بسر مى‏برند . و نیز كسانى را كه گویند خدا فرزندى گرفته بیم دهد. در این باب چیزى ندانند پدرانشان نیز نمى‏دانستند، كلمه‏اى كه از دهانشان بیرون مى‏شود بزرگ است، و جز دروغ نمى‏گویند .(علامه طباطبایی)

 - براى همیشه در آن (اجر الهى و بهشت) ماندگارند. و تا (كتاب الهى و پیامبر) به آنان كه گویند: خداوند براى خود فرزندى گرفته است، هشدار دهد. آنان و پدرانشان هیچ علمى به این سخن (یا به خداوند) ندارند. این كلمه‏اى كه از دهانشان بیرون مى‏آید، تهمت بزرگى است و جز دروغ نمى‏گویند.(حجت الاسلام قرائتی)

 - و همیشه در آن بسر مى‏برند. و كسانى را كه گفتند: خداوند فرزندى گرفته است، بیم دهد. آنها را باین سخن، دانشى نیست و همچنین پدرانشان. چه كلمه بزرگى از دهانشان بیرون مى‏آید! چیزى كه جز دروغ نمى‏گویند. (مجمع البیان طبرسی)

لغات

(ماكثین) جمع (ماكث): ماندگاران، مقیمان. ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً: در حالى كه در آن ماندگارانند براى ابد.

اتَّخَذَ ( (اخذ)): گرفت.

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ: نیست آنها را بدان هیچ دانشى.

كَبُرَتْ كَلِمَةً: چه سخن درشتى، سخن سنگین و بزرگى است.

 تَخْرُجُ: بیرون مى‏آید.

(افواه) جمع (فوه):دهانها.

 إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا: نمى‏گویند مگر.

 (كذب): دروغ.

اعراب

(ماكثین) حال منصوبة من الضمیر فی (لهم) و العامل فیها الاستقرار

 (فی) حرف جرّ و (الهاء) ضمیر فی محلّ جرّ متعلّق ب (ماكثین)،

 (أبدا) ظرف زمان منصوب متعلّق ب (ماكثین).

(الواو) عاطفة

 (ینذر) مثل الأول و معطوف علیه

 (الذین) اسم موصول مبنیّ فی محلّ نصب مفعول به

 (قالوا) فعل ماض مبنیّ على الضمّ .. و (الواو) فاعل

(اتّخذ) فعل ماض

 (اللّه) لفظ الجلالة فاعل مرفوع

 (ولدا) مفعول به ثان، و الأول محذوف تقدیره عیسى أو عزیر ..

و جملة: «ینذر ...» لا محلّ لها معطوفة على جملة ینذر (الأولى).

و جملة: «قالوا ...» لا محلّ لها صلة الموصول (الذین).

و جملة: «اتّخذ اللّه ...» فی محلّ نصب مقول القول.

(ما) نافیة

 (لهم) مثل له متعلّق بخبر مقدّم

 (به) مثل فیه متعلّق بحال من علم

 (من) حرف جرّ زائد

 (علم) مجرور لفظا مرفوع محلّا مبتدأ مؤخّر

 (الواو) عاطفة

 (لا) زائدة لتأكید النفی

 (لآبائهم) معطوف على الجارّ لهم و یتعلّق بما تعلّق به .. و (هم) ضمیر مضاف إلیه

 (كبرت) فعل ماض لانشاء الذمّ، و (التاء) للتأنیث، و الفاعل ضمیر مستتر وجوبا تقدیره هی

 (كلمة) تمییز للضمیر الفاعل، منصوب

(تخرج) مضارع مرفوع، و الفاعل هی

 (من أفواههم) جارّ و مجرور متعلّق ب (تخرج)،

 (إن) حرف نفی

 (یقولون) مثل یعملون

 (إلّا) أداة حصر

 (كذبا) مفعول به منصوب «2».

و جملة: «ما لهم به من علم ...» لا محلّ لها استئناف بیانیّ.

و جملة: «كبرت ...» لا محلّ لها استئنافیّة.

و جملة: «تخرج ...» فی محلّ نصب نعت لكلمة.

و جملة: «یقولون ...» لا محلّ لها تعلیلیّة. (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص: 140)

ادعاى بدون دلیل

در آیات فوق پس از ذكر مسئله انذار بطور وسیع و مطلق، انذار نسبت به كسانى بیان شده كه مخصوصا براى خدا فرزندى قائل شده‏اند، این نشان مى‏دهد كه این انحراف اهمیت خاصى دارد. این انحراف اعتقادى همان طورى كه در بالا گفتیم مخصوص مسیحیان نیست بلكه یهود و مشركان هم در آن شریك بودند، و تقریبا یك اعتقاد عمومى در محیط نزول قرآن به شمار مى‏رفت، و مى‏دانیم چنین عقده‏اى روح توحید را بكلى از میان مى‏برد، خدا را در سرحد موجودات مادى و جسمانى قرار مى‏دهد، و داراى عواطف و احساسات بشرى، و براى او شبیه و شریك قائل مى‏شود، و او را نیازمند مى‏شمرد، و به همین دلیل مخصوصا روى این مطلب انگشت گذارده شده است. در سوره یونس آیه 68 مى‏خوانیم" قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ" آنها گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده در حالى كه او غنى و بى- نیاز است. و در سوره مریم آیه 88 تا 91 مى‏خوانیم:" وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا، تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً ": آنها گفتند خداوند فرزندى انتخاب كرده است، شما سخنى بسیار ناموزون و سخت و سنگین آورده‏اید. نزدیك است آسمانها از هم بشكافد و زمین پاره شود و كوه‏ها فرو ریزند، چرا كه براى خدا فرزندى قائل شده‏اند. این تعبیر فوق العاده شدید دلیل بر آن است كه عواقب شوم این اعتقاد ناموزون‏ بسیار وسیع و گسترده مى‏باشد، و در واقع چنین است چرا كه نتیجه آن خدا را از اوج عظمتش فرود آوردن و در سرحد موجودات پست مادى قرار دادن است(تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 345)

بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى‏دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بى دلیل سرچشمه گرفته كه گاهى به صورت یك شعار كاذب از ناحیه كسى ابراز میشد و دیگران دنبال آن را میگرفتند، و یا به صورت سنت نیاكان از نسلى به نسل دیگر انتقال مى‏یافت، قرآن ضمنا به ما مى‏آموزد كه در همه حال از ادعاهاى بى دلیل جدا به پرهیزیم از هر كس و مربوط به هر كس باشد.در آیات فوق خداوند چنین كارى را بزرگ و وحشتناك شمرده، و آن را سرچشمه كذب و دروغ معرفى كرده است. این اصلى است كه اگر مسلمانان در همه زندگى خود از آن پیروى كنند یعنى بى دلیل چیزى نگویند، بى دلیل چیزى نپذیرند، و اعتنایى به شایعات و ادعاهاى عارى از دلیل نكنند بسیارى از نابسامانیهاشان سامان مى‏یابد.( تفسیر نمونه، ج‏12، ص: 347)

در آیات فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مى‏گوید" عمل صالح" را به عنوان یك برنامه مستمر آنها بیان مى‏كند، زیرا جمله" یعملون الصالحات" فعل مضارع است و مى‏دانیم فعل مضارع دلیل بر استمرار است. در حقیقت باید چنین باشد، زیرا انجام یك یا چند كار خیر ممكن است تصادفا یا به علل خاصى از هر كس صورت گیرد، و هرگز دلیل بر ایمان راستین‏ نیست، آنچه دلیل ایمان راستین است استمرار در عمل صالح است.

و معناى آیه روشن است." وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً". مقصود از اینان عموم كسانى هستند كه بت پرستیده معتقد بودند كه ملائكه پسران یا دختران خدایند، و چه بسا از اینان كه در باره جن و مصلحین از بشر، چنین اعتقادى داشته‏اند. و نیز مقصود نصارى هستند كه مسیح را پسر خدا مى‏دانستند. هر چند كه از نظر اینكه قرآن كریم به یهود نسبت داده كه عزیز را پسر خدا مى‏دانسته‏اند یهود نیز مشمول آیه هست. انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته، تكرار كرد تا مزید اهتمام را در خصوص ایشان افاده نماید. " ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ ...". از آیه شریفه" أَنَّى یَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ" «1» (1) از كجا براى او فرزند مى‏شود و حال آنكه زن ندارد چون هر چه از زن و مرد و هر مخلوق دیگر كه هست او خلق كرده. سوره انعام، آیه 101. استفاده مى‏شود كه مورد بحث آیه معتقد بوده‏اند خدا حقیقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است. لذا در آیه مورد بحث آن را با دو جواب رد مى‏كند: یكى اینكه این سخن را از روى نادانى زده‏اند، و علمى بدان ندارند، دوم اینكه دروغ مى‏گویند. جمله:" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ" رد بر همگى ایشان از خلف و سلفشان است، و لیكن چون ایشان علم به این نظریه را به پدران خود احاله داده مى‏گفتند" این دین، دین پدران ما است، و آنها بهتر از ما مى‏اندیشیده‏اند، و ما جز اینكه پیروى ایشان كنیم حق اظهار نظرى نداریم" لذا خدا میان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ایشان نفى علم نموده و سپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدین وسیله هم نظریه ایشان را رد كرده باشد و هم دلیلشان را. و اینكه فرمود:" كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ" براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ایشان است كه گفته بودند:" اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً" براى اینكه جرأت بزرگى بر خداى سبحان كرده شریك و تجسم و تركیب و احتیاج به كمك و جانشین را به او نسبت داده‏اند- تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبیرا. البته این را هم نباید از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقیقى نبوده، بلكه به عنوان احترام و تشریف و براى اینكه قرب به خدا و خصوصیت آن شخص مورد علاقه‏شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مى‏كرده‏اند، مانند یهود كه- به طورى كه قرآن از ایشان حكایت كرده- عزیز را پسر خدا مى‏دانسته‏اند، و یا مى‏گفته‏اند:" نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ- ما پسران و دوستان خداییم" و همچنین در كلمات بعضى از قدماى ایشان آمده كه بر بعضى از مخلوقات اولیه اطلاق" پسر خدا" مى‏كرده‏اند، به این عنوان كه اینها اولین خلق خدا هستند كه خدایشان آفریده و صادر كرده، همانطور كه پسر از پدر صدور مى‏یابد و بر آن موجوداتى كه واسطه این صدور بودند اطلاق همسر و زوج مى‏كرده‏اند. و این دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول مى‏شده نمى‏شود چون این اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده، و لیكن هر دو از نظر شرع ممنوع است. نه صحیح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است آن طور كه ما فرزندان پدران خود هستیم، و نه صحیح است بگوئیم فلان موجود آن قدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز این موجود كسى فرزند او نمى‏بود، و ملاك ممنوعیت این دو اطلاق همین بس كه هر دو باعث مى‏شود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقیقت را بفهمند و به شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند.( ترجمه المیزان، ج‏13، ص: 332)

نكته‏ها:

با آنكه هشدار در آیه‏ى قبل نیز آمده بود، امّا به خاطر اهمیّت انحراف مشركان در مورد فرزند گرفتن خدا، انذار تكرار شده است.

با توجّه به آیات دیگر قرآن، اتّهام فرزند داشتن خدا، تهمتى بزرگ و شایع میان مشركان بوده است. مسیحیان هم «أب، ابن و روح القدس» مى‏گفتند. یهودیان نیز «عُزَیْرٌ» را فرزند خدا مى‏دانستند و مشركان، فرشتگان را دختران خدا مى‏پنداشتند. در حالى كه این عقیده نه موافق با واقعیّت است و نه منطبق با عقل.

پیام‏ها:

1 عمل دائم، پاداش دائم دارد. در آیه‏ى قبل «یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» نشانه دوام عمل بود و در این آیه «ماكِثِینَ» یعنى پاداش دائم مى‏باشد.

2 انسان علاقه به زندگى همیشگى و ماندگار دارد، و خداوند آن را در قیامت قرار داده است. «ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً»                       

 3 از ویژگى نعمت‏هاى الهى در آخرت، جاودانگى آنهاست و در قیامت، مرگ و فنا نیست. «ماكِثِینَ فِیهِ أَبَداً»

4 اصلاح عقیده‏ى مردم، از وظایف انبیاست. «یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا»

 5 جهل و ناآگاهى، بستر انحراف است. «قالُوا ... ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»

 6 عقاید باید بر اساس علم باشد و از عقیده بدون علم انتقاد شده است. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»

 7 كسى كه ایمان نداشته باشد، به خالق خود نیز تهمت مى‏زند. «كَبُرَتْ كَلِمَةً» ...

8 فرزند داشتن خداوند، تهمتى بى‏اساس است. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»

 9 نسبت دادن فرزند به خدا، هم شرك است، هم تشبیه نابجا و هم نیازمند دانستن خدا به جانشین و همكار. «كَبُرَتْ» ...

نتیجه گیری:

این سوره نیز مانند سوره‏هاى دیگر، با نام خداوند رحمان و رحیم شروع مى‏شود و نخستین آیه آن مشتمل بر حمد و ستایش خداوند است. «حمد» به معناى ستایش نیكو از كسى است كه كارهاى خوب و برجسته‏اى از او سر زده است. در این جا خداوند، به خاطر فرستادن قرآن بر پیامبر اسلام (ص) ستایش مى‏شود. همو كه بر بنده خود محمد (ص) این كتاب را نازل كرد، كتابى كه در آن هیچ گونه كجى قرار نداد و این كتاب نه تنها كجى ندارد بلكه ثابت و استوار هم هست و بر كتاب‏هاى دیگر آسمانى قیمومت و سیطره دارد.                       

 منظور از كجى كه از قرآن نفى شده است، بدآموزى‏ها و تحریف‏ها و تناقض‏هاست كه این كتاب را از دیگر كتاب‏ها متمایز مى‏سازد و منظور از قیّم بودن، اشتمال این كتاب بر حقایق و معارف بلند است و در واقع این دو تعبیر كه در این آیات آمده بیان كننده صفات جلال و جمال قرآن است.

پس از بیان دو صفت مهم براى قرآن، حكمت نزول آن را ذكر مى‏كند، این قرآن براى آن نازل شده كه كافران را با عذابى سخت از جانب خدا بیم دهد و مؤمنانى را كه عمل صالح دارند با پاداشى نیكو مژده دهد، پاداشى كه همواره در آن خواهند بود و از آنان جدا نخواهد شد و آن همان بهشت برین است.

آیات (4- 5) وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ... قرآن كریم علاوه بر انذار عامى كه دارد، انذار خاصى هم براى كافرانى دارد كه مى‏گویند: خداوند براى خود فرزندى گرفته است. عقیده به این كه خداوند فرزند دارد هم مربوط به مشركان است كه فرشتگان را دختران خدا مى‏دانستند و هم مربوط به یهود و نصارى است كه به ترتیب عزیر و مسیح را فرزند خدا قلمداد مى‏كردند.

قرآن كریم با این عقیده سخیف و ناروا به شدت مبارزه كرده و در آیات متعددى به آن پرداخته است .

در این آیه نیز پس از نقل سخن مشركان كه مى‏گفتند: خدا فرزند دارد، به شدّت سخن آنها را ردّ مى‏كند و مى‏فرماید: نه آنان و نه پدرانشان دانشى به این سخن ندارند، یعنى آن را از روى دانش و آگاهى نمى‏گویند بلكه سخن باطلى است كه آنان از روى جهل و خرافى‏گرى آن را مى‏گویند و دهن به دهن از نسل‏هاى گذشته میان آنها باقى مانده است.

سپس بر شدّت مطلب مى‏افزاید و مى فرماید: بزرگ سخنى است آن سخنى كه از دهان‏هاى آنان خارج مى‏شود و آنان جز دروغ نمى‏گویند. منظور این است كه سخن آنها از نظر سخیف بودن بزرگ است و این یك عقیده انحرافى بزرگ و غیر قابل گذشت است.                      

 به نظر مى‏رسد كه علت این همه تأكید بر باطل بودن این عقیده، این باشد كه اعتقاد به فرزند داشتن خدا، مقام خدا را بسیار پایین مى‏آورد، چون فرزند داشتن و زاییدن از خواص حیوانات است و این بدتر از آن است كه بت‏ها را شریك خدا قرار مى‏دادند، زیرا شریك قرار دادن آنها به این صورت بود كه آنها واسطه و شفیع میان مردم و خدا هستند، در واقع بت پرستان خدا را به خدایى قبول داشتند ولى براى تقرّب به او چیزهایى را مى‏پرستیدند و شریك در عبادت قرار مى‏دادند و این كار با این كه باطل و نارواست ولى مقام خدا را به آن حد كه عقیده به فرزند داشتن او پایین مى‏آورد، پایین نمى‏آورد.

 

منابع و مآخذ

1-     مکارم شیراری، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الإسلامیه، تهران1374ش، اول

2-     طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، گروه مترجمان، انتشارات فراهانی، تهران 1360ش، اول

3-     قمی مشهدی، محمد بن رضا، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران1368ش، اول

4-     قرائتی ، محسن، تفسیر نور، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، تهران1383ش، یازدهم

5-     عروسی حویزی،عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، انتشارات اسماعیلیان، قم 1415ق، چهارم

6-     تفسیر هدایت، گروه مترجمان، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی ، مشهد1377ش، اول

7-     جعفری، یعقوب، کوثر

8-     نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، انتشارات اسلامیه، تهران1398ق، اول

9-     طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، مترجم موسوی همدانی سید محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه،قم 1374ش، پنجم

علیرضا احمدی

دوشنبه 16/1/1389 - 11:7
دعا و زیارت

خداوند متعال در آیه 150 سوره مبارکه انعام می فرماید:

آیه: - قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ .

ترجمه: - بگو گواهان خود را كه گواهى مى‏دهند خداوند اینها را حرام كرده است، بیاورید اگر آنها (به دروغ) گواهى دهند تو با آنها (همصدا نشو و ) گواهى مده، و از هوى و هوس كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند و كسانى كه به آخرت ایمان ندارند و براى خدا شریك قائلند پیروى مكن.

مفردات: -

هَلُمَّ: «اسم فعل است و مفرد، جمع، مذكر و مؤنث در آن یكسان است» بیاورید.

 (شهداء): گواهان.

 (یشهد):گواهى مى‏دهد.

(ان شهدوا): اگر گواهى دادند.

 حَرَّمَ: حرام كرد.

 (لا تشهد): «فعل نهى» گواهى نده.

 لا تَتَّبِعْ  (تبع):پیروى نكن.

 أَهْواءَ جمع (هوى): هواهاى نفسانى.

كَذَّبُوا: تكذیب كردند.

(یعدل (عدل)): همتا و شریك قرار مى‏دهد.

إعراب:-

  (هلمّ) اسم فعل أمر بمعنى أحضروا، و الفاعل ضمیر مستتر تقدیره أنتم

(شهداء) مفعول به منصوب

 (كم) ضمیر مضاف إلیه

 (الذین) اسم موصول مبنیّ فی محلّ نصب نعت لشهداء

 (یشهدون) مضارع مرفوع ... و الواو فاعل

 (أنّ) حرف مشبّه بالفعل- ناسخ-

(اللّه) لفظ الجلالة اسم أنّ منصوب

(حرّم) فعل ماض، و الفاعل هو

(ها) حرف للتنبیه.(ذا) اسم إشارة مبنیّ فی محلّ نصب مفعول به.و المصدر المؤوّل (أنّ اللّه حرّم ...) فی محلّ جرّ بباء محذوفة متعلّق ب (یشهدون).

 (الفاء) عاطفة

(إن) حرف شرط جازم

(شهدوا) فعل ماض مبنیّ على الضمّ فی محلّ جزم فعل الشرط ... و الواو فاعل

(الفاء) رابطة لجواب الشرط

 (لا) جازمة ناهیة

(تشهد) مضارع مجزوم، و الفاعل أنت

(مع) ظرف مكان منصوب متعلّق ب (تشهد)،

 (هم) ضمیر مضاف إلیه

 (الواو) عاطفة

 (لا تتّبع) مثل لا تشهد

 (أهواء) مفعول به منصوب

(الذین) موصول فی محلّ جرّ مضاف إلیه

 (كذّبوا) مثل شهدوا و لا محلّ له

 (بآیات) جارّ و مجرور متعلّق ب (كذّبوا).

و (نا) ضمیر مضاف إلیه

 (الواو) عاطفة

 (الذین) موصول معطوف على الأول فی محلّ جرّ

(لا) حرف نفی

(یؤمنون) مثل یشهدون

 (بالآخرة) جارّ و مجرور متعلّق ب (یؤمنون).

(الواو) عاطفة

 (هم) ضمیر منفصل فی محلّ رفع مبتدأ.

(بربّ) جارّ و مجرور متعلّق ب (یعدلون).

 (هم) ضمیر متّصل مضاف إلیه

 (یعدلون) مثل یشهدون.

جملة «قل ...»: لا محلّ لها استئنافیّة.

و جملة «سلّم شهداءكم»: فی محلّ نصب مقول القول.

و جملة «یشهدون»: لا محلّ لها صلة الموصول (الذین).

و جملة «حرّم هذا»: فی محلّ رفع خبر أنّ.

و جملة «إن شهدوا ...»: لا محلّ لها معطوفة على جملة الاستئناف.

و جملة «لا تشهد ...»: فی محلّ جزم جواب الشرط مقترنة بالفاء.

و جملة «لا تتّبع»: فی محلّ جزم معطوفة على جملة جواب الشرط.

و جملة «كذّبوا ...»: لا محلّ لها صلة الموصول (الذین) الثانی.

و جملة «لا یؤمنون ...»: لا محلّ لها صلة الموصول (الذین) الثالث.

و جملة «هم ... یعدلون»: لا محلّ لها معطوفة على جملة الصلة لا یؤمنون.

و جملة «یعدلون»: فی محلّ رفع خبر المبتدأ (هم).

صرف:

 (هلمّ)، اسم فعل أمر، هو بصیغة واحدة على لغة الحجازیین، أمّا على لغة تمیم فتلحقه الضمائر هلما، و هلموا، و هلمّی ... و المیم مفتوحة على اللغتین فی إسناد الاسم لضمیر الواحد المذكّر (هلمّ).

بلاغت: -

1- قوله تعالى «فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ» أی فلا تصدقهم فإنه كذب بحت، و بین لهم فساده لأن تسلیمه منهم موافقة لهم فی الشهادة الباطلة و السكوت قد یشعر بالرضى، و إرادة هذا المعنى من «لا تشهد» إما على سبیل الاستعارة التبعیة أو المجاز المرسل من ذكر اللازم و إرادة الملزوم لأن الشهادة من لوازم التسلیم.

تفسیر و توضیح:-

آوردن گواهان و شاهدان

 روی سخن این آیه با مشرکان است که ادعا می کردند که خداوند (مقداری از ) حیوانات و زراعتهای آنان را تحریم کرده است اما خداوند متعال در این باره می فرماید: " اى پیامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحریم اینها مى‏دهند بیاورید". (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا).

آنها نمی توانند گواهان معتبری بیاورند

سپس در ادامه آیه خداوند متعال اضافه مى‏كند: اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پیدا نكردند (و قطعا پیدا نمى‏كنند)" و تنها به گواهى و ادعاى خویش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده".(فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ) .

چرا خداوند متعال در ابتدای آیه می فرماید گواهان خود را بیاورید اما در ادامه می گوید آنها نمی توانند گواه بیاورند و ای پیامبر(ص) تو نیز از آنها نپذیر؟

در مجموع آیه هیچگونه تضادى وجود ندارد، و اینكه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى‏كند و سپس مى‏گوید:شهود آنها را نپذیر، تولید اشكالى نمى‏كند، زیرا منظور این است كه آنها از اقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اینكه هیچ سند و مدركى از انبیاى الهى و كتب آسمانى بر تحریم این امور ندارند، بنا بر این تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مى‏دهند و بدیهى است چنین شهادتى مردود است. به علاوه همه قرائن گواهى مى‏دهد كه این احكام ساختگى، صرفا از هوى و هوس و تقلیدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هیچگونه اعتبارى ندارد. لذا در ادامه آیه مى‏گوید:" از هوى و هوسهاى كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند و آنها كه به آخرت ایمان ندارند و آنها كه براى خدا شریك قائل شده‏اند، پیروى مكن". (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).

یعنى بت‏پرستى آنها و انكار قیامت و رستاخیز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده‏اى است، كه این احكام آنان نیز ساختگى است و ادعایشان در مورد تحریم این موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است. و معناى" هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ" این است كه شهداى خود را بیاورید، و مقصود از این شهادت شهادت اداء است، و اسم اشاره" هذا" اشاره به محرماتى است كه مشركین از پیش خود درست كرده‏اند، و خطایى كه در آیه است خطاب تعجیز است نه تكلیف، و مقصود از آن این است كه بدانند از عهده اثبات ادعاى خود برنمى‏آیند، و دعویشان بر اینكه خدا فلان چیز را حرام كرده جز افتراى بر خدا چیزى دیگرى نیست. بنا بر این، جمله" قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ ..." كنایه از عدم تحریم خداوند است، و با جمله" فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ" مطلب را ترقى داده و فرموده: حتى اگر شهادت هم دادند شهادتشان را مپذیر زیرا شهادت مردمى كه پیرو هواى نفسند قابل اعتنا نیست.

نكته‏ها:-

اسلام، دین منطق و آزادى است، در دو آیه‏ى قبل خداوند از مشركان پرسید: آیا شما از چیزى اطّلاع دارید كه ما نداریم؟ «هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ»، در اینجا هم مى‏فرماید: اگر گواه دارید بیاورید. «هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ» در این آیه، ابتدا مى‏فرماید: اگر دلیل و گواه دارند بیاورند، سپس مى‏فرماید: اگر هم شهادت دادند، تو قبول نكن (چون صادقانه نیست).

«یَعْدِلُونَ» از «عدل» به معناى همتاست. پس «بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ» یعنى براى خداوند، شریك و همتا و شبیه قرار مى‏دهند.

پیام‏ها:-

1- اسلام، دین منطق و برهان است و از مخالفان خود گواه طلبیده و آنان را به مجادله‏ى نیكو دعوت مى‏كند. «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ»

2-  یكى از وظایف مبلّغان دینى، برخورد با بدعت‏هاست. «قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ» ... «أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا» .

3-  هر گواهى و شهادتى، اعتبار ندارد. «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ».

 4-  مواظب باشیم شرایط و جوّ اجتماع، ما را به اشتباه نیفكند. «فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ» (تصدیق كردن و همگام شدن با گواهان ناحق حرام است).

 5- قوانین بشرى اگر برخاسته از هوس‏هاى كفّار باشد، قابل پیروى نیست.«لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا ...»

6-  انسان‏هاى با ایمان نباید از سنّت‏هاى مشركان تقلید كنند. «لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا ...»

7-  مشركین، خداوند را خالق مى‏دانند لكن در تدبیر و مدیریّت امور هستى براى او شریك قائلند. «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ».

دوشنبه 16/1/1389 - 11:5
دعا و زیارت
« دروغ در قرآن و روایات»

 

دروغ در قرآن و روایات

دروغ از بدترین معایب، زشت ترین گناهان و منشأ بسیاری از مفاسد است و بالطبع از کارهای زشت و ناپسند و عادت به آن از رذایل اخلاقی و از گناهان کبیره است و تا ضرورت و مصلحت مهمی در میان نباشد ، دروغ گفتن جایز نمی باشد.

دروغ در دنیا و آخرت انسان را از رحمت الهی محروم می کند و در میان مردم بی اعتبار می نماید و اعتماد عمومی را سلب و جامعه را به بیماری نفاق دچار می سازد و از آفات زبان و خراب کننده ایمان است.

علت اصلی دروغ ، عقده حقارت و خود کم بینی انسان دروغگو است و این یکی از نکات روانی است که به عنوان روانشناسی اخلاقی در کلمات معصومین به آن اشاره شده است.

سرچشمه دروغ نیز گاهی به خاطر ترس از فقر، پراکنده شدن مردم از دور او ، از دست دادن موقعیت و مقام و زمانی نیز به خاطر علاقه شدید به مال و جاه و مقام و ...است که شخص از این وسیله نامشروع برای تامین مقصود خود کمک می گیرد.

ابزار بسیاری از گناهان دروغ است اینکه افراد دروغگو بدبینی و سوء ظن خاصی نسبت به همه کس و همه چیز دارند ، با دروغ خود را بزرگ جلوه می دهند، با دروغ هزار گونه تملق می گویند و یکی از راههای درمان دروغ این می باشد که قبل از هر چیز باید مبتلایان را به عواقب دردناک و آثار سوء معنوی و مادی آن متوجه ساخت و نیز باید باید متوجه ساخت که اگر چه دروغ در پاره ای از موارد نفع شخصی دارد ولی نفعش بسیار آنی و زودگذر است و یکی دیگر از موثرترین راههای درمان دروغ پرورش شخصیت در افراد و کوشش برای تقویت پایه های ایمان در دل آنان است و باید محیط های تربیتی و معاشرتی مبتلایان را از وجود افراد دروغگو پاک کرد تا تدریجا طبق اصل محاکات و تاثیرپذیری محیط وجود آنها از این رذیله پاک گردد.

در سراسر جهان هستی قانون صداقت و صراحت و حقیقت جاری است . هر چند به حسب ظاهر در عالم هستی تضادها و تعارض هایی دیده می شود ولی دروغ و خیانت در طبیعت اصلا وجود ندارد. اصولا حقایق ناب را در طبیعت و هستی باید جستجو کرد و از زبان آفرینش باید شنید. مگر جز این است که تمام قوانین علمی و فلسفی برداشتی است نسبی از جهان هستی و قوانین حاکم بر آن و طالبان حقیقت همه و همه در اسرار هستی می اندیشند و از آن الهام می گیرند و جز با هستی و قوانین حاکم بر آن سروکاری ندارند؟

خلاصه کلام آنکه بنای خلقت و طبیعت بر حقیقت و راستی استوار است ، لکن این انسان ظالم و ستمکار است که حق را با باطل به هم آمیخته و آن را وارونه جلوه می دهد، زیرا باطل محض را نمی شود به مردم ارائه داد که طبع حقیقت جوی مردم خود به خود آن را دفع می کند.

خداوند سبحان چه با زبان تکوین و چه با زبان تشریع با صداقت و راستی با بندگانش سخن می گوید و می فرماید که صداقت برای شما بهتر است. علی(ع) در نهج البلاغه می فرمایند« ولکن یُوخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و من هذا ضغث فَیُمزجان ...»[1] مردم قسمتی از حق و قسمتی از باطل را گرفته و در هم می آمیزند و از این راه ، باطل را به خورد مردم می دهند.

یکی از محرمات و آفت های خطرناک زبان، دروغ گفتن است و دروغ از گناهان کبیره می باشد.[2]

معنای دروغ

کذب بر وزن وِزر و کَتِف به معنی دروغ گفتن می باشد. صحاح و قاموس و اقرب و ... هر دو وزن را مصدر گفته اند ولی استعمال قرآن نشان میدهد که کذب بر وزن وزر مصدر است.[3]

کذب بر وزن کَتِف اسم مصدر است به معنی دروغ مثل « یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِب‏»[4] چون کذب مفعول به یفترون است لذا اسم است نه مصدر یعنی بر خدا دروغ می بندند.

 تکذیب آن است که دیگری را به دروغ نسبت دهی و بگویی دروغ می گوید.

 کذّاب مبالغه است یعنی بسیار دروغگو« إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب[5]‏» .

 کاذبه مصدر است مثل عاقبه ، عافیه و باقیه« إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ - لَیْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَة»[6] .

 کذب در لغت به معنای عدم مطابقت است و همانگونه که سخن به دروغ متّصف می شود اعتقاد و عمل هم به آن متّصف می گردد. گمان و اعتقاد مخالف با واقع دروغ است ، همانگونه که عمل مخالف با سخن و وعده نیز دروغ است.[7]

دروغ از منظر آیات و روایات:

آیات و روایات بسیاری در زمینه زشتی دروغ سخن می گویند و آیات تکان دهنده ای حتی دروغگ را در ردیف کافران و منکران آیات الهی می شمارند.

« إِنَّما یَفْتَرِی الْكَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُون‏» [8] گرچه در این آیه دروغ و افترا بر خدا و پیامبر است ولی به هر حال زشتی دروغ اجمالا در این آیه مجسم شده است و در تعلیمات اسلام به مساله راستگویی و مبارزه با کذب و دروغ فوق العاده اهمیت داده شده است که نمونه های آن را در زیر می آوریم.

v    دروغ سرچشمه همه گناهان

در روایات اسلامی دروغ به عنوان " كلید گناهان" شمرده شده است، على (ع) مى‏فرماید: « الصدق یهدى الى‏ البر، و البر یهدى الى الجنة»[9] " راستگویى دعوت به نیكوكارى مى‏كند، و نیكوكارى دعوت به بهشت".

در حدیثى از امام باقر( ع) مى‏خوانیم:« ان اللَّه عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتیح تلك الاقفال الشراب، و الكذب شر من الشراب» "[10] خداوند متعال براى شر و بدى، قفلهایى قرار داده و كلید آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتیها و بدیها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى‏اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است" .

امام حسن عسكرى (ع) مى‏فرماید: «جعلت الخبائث كلها فى بیت و جعل مفتاحها الكذب»[11] " تمام پلیدیها در اطاقى قرار داده شده، و كلید آن دروغ است" .

رابطه دروغ و گناهان دیگر از این نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى‏تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگویى موجب رسوایى او است، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا باید متوسل به دروغ شود. و به عبارت دیگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى‏كند، و راستگویى محدود.

اتفاقا این حقیقت در حدیثى كه از پیامبر (ص) نقل شده ،كاملا تجسم یافته، حدیث چنین است:

شخصى به حضور پیامبر( ص) رسید، عرض كرد نماز مى‏خوانم و عمل منافى عفت انجام مى‏دهم، دروغ هم مى‏گویم! كدام را اول ترك گویم؟! پیامبر( ص) فرمود: دروغ، او در محضر پیامبر( ص) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگوید: هنگامى كه خارج شد، وسوسه‏هاى شیطانى براى عمل منافى عفت در دل او پیدا شد، اما بلافاصله در این فكر فرو رفت، كه اگر فردا پیامبر( ص) از او در این باره سؤال كند چه بگوید، بگوید چنین عملى را مرتكب نشده است، اینكه دروغ است و اگر راست بگوید حد بر او جارى مى‏شود، و همین گونه در رابطه با سایر كارهاى خلاف این طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پیدا شد و به این ترتیب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گردید.

v    دروغ سرچشمه نفاق است

چرا كه راستگویى یعنى هماهنگى زبان و دل، و بنا بر این دروغ ناهماهنگى این دو است، و نفاق نیز چیزى جز تفاوت ظاهر و باطن نیست.

در آیه 77 سوره توبه مى‏خوانیم: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا یَكْذِبُونَ:"[12] اعمال آنها نفاقى در دلهایشان تا روز قیامت ایجاد كرد، به خاطر اینكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اینكه دروغ مى‏گفتند".

v    دروغ با ایمان سازگار نیست

این واقعیت نه تنها در قرآن بلکه در احادیث نیز ثابت می شود: در حدیثى چنین مى‏خوانیم: سئل رسول اللَّه (ص) یكون المؤمن جبانا؟ قال نعم، قیل و یكون بخیلا؟ قال نعم، قیل یكون كذابا؟ قال لا!" [13] از پیامبر پرسیدند آیا انسان با ایمان ممكن است (گاهى) ترسو باشد فرمود: آرى، باز پرسیدند آیا ممكن است (احیانا) بخیل باشد فرمود: آرى، پرسیدند آیا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه"!  

چرا كه دروغ از نشانه‏هاى نفاق است و نفاق با ایمان سازگار نیست.

و نیز به همین دلیل این سخن از امیر مؤمنان (ع)نقل شده است:

«لا یجد العبد طعم الایمان حتى یترك الكذب هزله وجده»[14]

" بنده ای مزه ایمان را نچشد تا دروغ را وانهد چه شوخی باشد و چه جدی" .

v    دروغ نابود كننده سرمایه اطمینان است

مى‏دانیم مهمترین سرمایه یك جامعه اعتماد متقابل و اطمینان عمومى است، و مهمترین چیزى كه این سرمایه را به نابودى مى‏كشاند دروغ و خیانت و تقلب است، و یك دلیل عمده بر اهمیت فوق العاده راستگویى و ترك دروغ در تعلیمات اسلامى همین موضوع است.

در احادیث اسلامى مى‏خوانیم كه پیشوایان دین از دوستى با چند طایفه از جمله دروغگویان شدیدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمینان نیستند.

على( ع ) در كلمات قصارش مى‏فرماید:

«ایاك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب، یقرب علیك البعید، و یبعد علیك القریب»[15]

" از دوستى با دروغگو بپرهیز كه او همچون سراب است، دور را در نظر تو نزدیك و نزدیك را دور مى‏سازد" .

خدا نکند کسی معروف شود به دروغگویی که هیچ چیز شاید بیشتر از این به حیثیت انسان لطمه نمی زند.[16]

البته سخن در باره زشتیهاى دروغ و فلسفه آن و همچنین علل پیدایش دروغگویى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسیار زیاد است كه باید آن را در كتب اخلاق جستجو كرد.

سوگند دروغ

یکی از موارد رواج دروغ ، سوگند دروغ است. این عمل از زشت ترین گناهان و فاحش ترین عیوب است.

پیامبر اکرم(ص) فرمودند:« هر کس سوگندی به خدا یاد کند که به اندازه بال پشه ای دروغ در آن باشد نقطه ای سیاه در قلبش پدید می آید و تا روز قیامت باقی می ماند»

حضرت رسول(ص) فرمودند:« چه خیانت بزرگی است که به برادرت چیزی بگویی که تو را تصدیق کند و تو به او دروغ گفته باشی»

پیامبر(ص)فرمودند:« سه گروهند که فردای قیامت خدا با آنها سخن نمی گوید و به آنها توجه نمی کند و آنها را از گناهانشان تزکیه نمی کند اول کسانی که چون چیزی ببخشند منت می گذارند دوم کسانی که کالای خود را با سوگند دروغ به فروش می رسانند و سوم انسانهای متکبر.»

 

 

v    دروغ در ردیف شرک به خدا

رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: « آیا شما را از بزرگترین گناهان خبر ندهم ؟بزرگترین گناه شرک به خدا و بدرفتاری نسبت به پدر و مادر و دروغ گفتن است»[17]

v    دروغ از پستى انسان است

پیامبر(ص) می فرمایند:« دروغ گو دروغ نمی گوید مگر به سبب پستی نفسش»[18]

v    دروغ هم گناه است و هم مقدمه فتنه‏ها

علی(ع):« دروغ انسان را به سوی بدیها هدایت می کند و بدیها نیز به سوی آتش جهنم» [19]

v    تمام انبیاء دروغ را تحریم كردند

امام صادق(ع) فرموده اند:« خدای عزوجل انبیاء را مبعوث نکرد مگر به راستی سخن و اداء امانت به نیک و فاجر» [20]

v    دروغ سبب خرابی ایمان می شود

امام باقر(ع) می فرماید« دروغ ویران کننده ایمان است».

v    دروغ بدترین بیماری

حضرت علی (ع) می فرماید« بیماری دروغ ، زشت ترین بیماری است» [21]

v    روزی انسان در ارتباط با خدا

رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: « دروغ روزی انسان را کم می کند»

v    دروغ بدترین رباها

رسول خدا(ص) فرمودند:« بدترین و بالاترین رباها دروغ است» (زیرا در ربای اقتصادی سرمایه افراد از میان می رود لکن در دروغ اصل ایمان خدشه دار می شودو ربا خوار مالى دارد و آن را زیاد مى‏كند و دروغ گو از هیچ، چیزى درست مى‏كند). أَرْبَى الرِّبَا الْكذِبُ [22]

v    دروغ فراموشی می آورد

امام صادق(ع) فرمودند:« خداوند فراموشی را بر دروغ پردازان مسلط می سازد که انسان علاوه بر اینکه لازم است خود از دروغ گفتن بپرهیزد بایستی از همنشینی و دوستی با افراد دروغگو خودداری کند». قَالَ الصَّادِقُ(ع):إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ بِهِ عَلَى الْكذَّابِینَ النِّسْیانَ [23]

از امام صادق(ع) نقل شده که امیرالمومنین علی(ع) مکرر بالای منبر می فرمود« سزاوار است انسان مسلمان از دوستی با سه کس دوری کند: پر روی بی باک و تبه کار – احمق و دروغگو سپس درباره دروغگو فرمود زندگی کردن با دروغگو برای تو سزاوار نیست چون سخنان تو را برای دیگران و سخنان دیگران را برای تو بازگو می کند و هرگاه داستانی را به پایان رساند ، داستان دیگری به آن می افزاید تا آنجا که اگر راست گوید کسی باور نکند».

امیرالمومنین علی(ع) در ضمن حدیثی به امام حسن مجتبی(ع) فرمود« از دوستی با دروغگو برحذر باش زیرا او مانند سراب است که در نظرت دور را نزدیک و نزدیک را دور می سازد»

امام باقر(ع) می فرماید:« خدای تعالی بر بدی ها قفل های فراوانی زده و شراب را کلید آن قرار داده است اما دروغ از شراب بدتر است».

پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمودند:« خیانت بزرگی است که با برادرت سخنی بگویی که او تو را تصدیق کند و تو به او دروغ گفته باشی[24] و نیز می فرماید: دروغ روزی را کم می کند و ممکن است مومن هر خصلتی پیدا کند و حتی با همان خصلت بمیرد اما به خیانت و دروغ آلوده نمی شود».

امیرالمومنین(ع) فرمودند:« بزرگترین کژی ها و لغزشها نزد خدا زبان دروغ پرداز است«.

امام باقر(ع) می فرمایند:« دروغ مایه ویرانی ایمان است».

مواردی که دروغ گفتن جایز است

چنانچه گفته شد دروغ بالطبع از کارهای زشت و ناپسند و عادت به آن از رذایل اخلاق و گناهان کبیره است و تا ضرورت و مصلحت مهمی در کار نباشد گفتن دروغ جایز نیست.

v    مقام ضرورت و ناچاری

قرآن کریم تقیه را در مقام اکراه و اضطرار جایز دانسته و بدیهی است که تقیه از مصادیق دروغ و خلاف واقع است و انسان در مقام اضطرار می تواند عقیده خود را پنهان کند و بر خلاف عقیده و ایمانش گواهی دهد.

از رسول خدا(ص) نقل شده است که:« ما من شیء إلا و قد أحله الله لمن إضطر ألیه»[25] هیچ کاری نیست جز آنکه خداوند آنرا برای کسیکه ناچار شده باشد حلال کرده است.

در باب رفع ضرر احادیثی به تواتر رسیده که انسان به خاطر جلوگیری از ضرر مالی و جانی و عرضی و... می تواند سوگند دروغ یاد کند.

v    اصلاح میان مردم

یعنی در صورتی که انسان برای ایجاد الفت و محبت و رفع کینه و کدورت دروغ بگوید و بدین وسیله میان آنها صلح و صفا و صمیمیت برقرار کند که در این موارد دروغ حرام نیست.

در وصیت پیانبر(ص) به علی (ع)آمده است که ای علی خداوند دروغ مصلحت آمیز را دوست دارد و از راست فتنه انگیز بیزار است» [26]

v    خدعه و نیرنگ

شک نیست که جنگ یک ضرورت دینی و اجتماعی است که به دلایل مختلف عقیدتی، سیاسی و اقتصادی و... بر ملتها و جوامع بشری الزام یا تحمیل می گردد و معمولا برای خروج از این تحمیل و رهایی از این مخمصه و سرعت بخشیدن به شکست دشمن از وسایلی استفاده می شود که در مواقع عادی جایز نیست. یکی از این موارد مهم غافلگیری دشمن است که در این راستا عنصر خدعه و نیرنگ می تواند وسیله خوبی باشد. در وصایای رسول(ص)به علی(ع)آمده است:« ای علی سه چیز است که دروغ بر آنها نیکوست: خدعه و نیرنگ در جنگ – وعده به همسر و اصلاح میان مردم»[27]

v    وعده به خانواده و همسر

در دین مقدس اسلام نفقه(هزینه زندگی)زن و فرزند به عهده مرد است . البته نفقه به تناسب امکانات و در حدّ میانه روی است و بیش از آن لزومی ندارد ولی چون بسیاری از اوقات در اثر زیاده طلبی و چشم و هم چشمی تقاضای خانواده فراتر از امکانات مرد و بیش از حد کفایت است در چنین وضعی مرد بر سر دوراهی قرار می گیرد که یا باید با برخورد منفی و ردّ صریح در برابر خواسته های آنان موضع گیری کند و یا با برخورد امیدوار کننده و وعده های مصلحتی تا حدودی آنها را راضی و قانع نماید. اما باید در نظر داشت که اگر سرپرست خانواده بخواهد هر روز به بهانه های پوچ و بی اساس به خانواده اش دروغ بگوید علاوه بر آنکه از نظر تربیتی آثار بدی در پی دارد حسّ اعتماد و اطمینان را در اعضای خانواده از بین می برد و جایگاه رفیع پدر و سرپرست خانواده را متزلزل ساخته و آنرا در معرض سقوط قرار می دهد و در نتیجه اساس خانواده از بین می رود.

 

آثار دروغ

دروغ به جز آثار سوء اخلاقی که در شاکله خود انسان دارد بنیان و شالوده جامعه را ویران می کند مثل موشهایی که سد سبا را با آن استحکام ویران کردند. دروغ در خانه ، دروغ در مدرسه ، دروغ در بازار و محله و اداره و ... نظام خانواده و مدرسه و بازار و اداره و... را از هم می پاشد. دروغ آثار زیانباری از جهت فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی به دنبال دارد .

بی آبرویی

امام علی(ع):«الکذب یزری بالانسان» [28]

رسوایی

« والله مخرج ما کنتم تکتمون» [29]

به قول علامه طباطبایی هر جزء نظام هستی با اجزاء دیگر و لوازمش مرتبط است . دروغگو اگر چیزی را پنهان کند لوازمش را چه کند لذا زود رسوا می شود. بر فرض گرگ یوسف را درید پیراهنش چرا سالم است؟ گندم کاشتی پس چرا جو سبز شد همین است که قرآن می فرماید:

« إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّار» [30]

« ْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب‏»[31]

دروغ گو در اضطرار است

پیامبر(ص):« راستی آرامش است ولی دروغ هراس است» [32] دروغگو در هیجان است که مبادا حرف امروزش با فردا تضاد داشته باشد

سرچشمه دروغ

همانطور که در سابق هم اشاره شد دروغ معمولا از یکی از نقاط ضعف روحی سرچشمه می گیرد.

گاهی از ضعف ایمان که انسان خدا را شاهد نمی داندیا به خاطر تبرئه خودیا به قصد تفریح و شوخی: علی(ع):« بنده ای مزه ایمان را نچشد تا دروغ را وانهد چه شوخی باشد و چه جدی» [33]

گاهی انسان به خاطر ترس از فقر ، پراکنده شدن مردم از دور او ، از دست دادن موقعیت و مقام دروغ می گوید . زمانی به خاطر علاقه شدید به مال و جاه و مقام و شهرت دیگری زبان به دروغ می گشاید و از این وظیفه نامشروع برای تامین مقصود خود کمک می گیرد. گاهی تعصب های شدید و حبّ و بغض های افراطی سبب می شود که انسان به نفع کسی که مورد علاقه اوست یا به زیان کسی که مورد نفرت و کینه او می باشد بر خلاف واقع سخن بگوید. زمانی برای آنکه خود را بیش از آنچه که هست بنمایاند و اظهار علم کند دروغ می گوید. ولی در تمام این صفات رذیله که ریشه صفت دروغ را تشکیل می دهد باید از کمبود شخصیت و ضعف ایمان نام برد.

یکی دیگر از عوامل مهم دروغگویی ، احساس کمبود شخصیت و عقده حقارت است کسانی که گرفتار چنین عقیده ای هستند با انواع دروغها و لاف و گزافها حقارتی را که در خود احساس می کنند جبران می کنند . و گاهی نیز به خاطر عدم توجه به مضارّ دروغ و اهمیت راستگویی یا آلودگی محیط خانوادگی یا محیط اجتماع و معاشرین این رذیله در انسان ریشه می دواند.

تلقین - احساس کمبود- نجات یافتن- خجالت نابجا- دشمنی و حسد- طمع در مال و مقام-نقل همه چیزو پیش گویی ها از دیگر عوامل دروغگویی به شمار می آیند.

 

 

 

عذاب ویژه دروغگویان

v  دروغگو از نماز شب محروم است در نتیجه از برکاتی که این عبادت بزرگ دارد محروم می ماند که از آن جمله سعه رزق است.عیسی بن مریم(ع) فرمود: « کسی که دروغگوئیش زیاد شود حسن و جمال و وقارش نزد خدا و خلق از بین می رود به طوریکه مردم از او متنفر و منزجر می شوند» [34]

v    خداوند او را هدایت نمی کند و راه حق را نشان او نمی دهد:«إن الله لا یهدی من هو مسرف کذاب»[35]

v  دروغگو قابل رفاقت و برادری نیست .حضرت علی(ع):« مسلمان باید از دوستی و برادری دروغگو بپرهیزد زیرا به سبب دروغ گفتن اگر راست هم بگوید باور نمی شود»[36]

 گوش دادن به دروغ

باید دانست همانطور که دروغ بر دروغگو حرام است نقل دیگری هم حرام و همچنین ثبت کردن و نوشتن یا خواندن و گوش دادنش هم حرام می شود

«سمّاعون للکذب»[37] در مذمت گوش فرادادن به دروغ و با علم به اینكه دروغ است آن را مى‏پذیرند چون اگر علم به دروغ بودن آن نداشته باشند صرف شنیدن دروغ صفت مذموم شمرده نمى‏شود

انواع دروغ

انواع و نمونهای متعددی را می توان نام برد اما به عنوان مثال چند نمونه را ذکر می کنیم

دروغهای نامرئی مانند نفاق و ژشتهای خلاف واقع مثل اینکه کسی کتابخانه بزرگی دارد ولی فقط برای زیبائیش تهیه شده است.

دروغهای عملی مانند ریا و تکذیب حرف راست که این هم دروغ عملی است . نوشتن دروغ و اشاره دروغ و تدلیس یعنی زیبا جلوه دادن جنس هم از مصادیق این گروه اند.

 دروغهای عادی و رایج مانند تعارفات معمولی و تعریف خواب با کم و زیاد کردن.

دروغهای مکتبی مانند : تحریف و کج فهمی و کتمان.

توریه چیست؟

توریه بر وزن توصیه به سخنی گفته می شود که از ظاهر آن چیزی فهمیده می شود درحالیکه منظور گوینده چیز دیگری است. در معنی توریه چنین گفته اند: توریه عبارت از این است که انسان کلامی بگوید و از آن معنی مطابق واقع اراده نموده ولی آن کلام طوریست که شنونده معنی دیگری از آن می فهمد و منظور گوینده نیز همین است که در عین اراده معنی صحیح ، مخاطب چیز دیگری بفهمد .

مشهور در میان فقهای ما این است که در مواردی که دروغ به خاطر ضرورتی تجویز می شود از توریه باید استفاده کرد و تا توریه ممکن است نباید دروغ صریح گفت.

آیا توریه جزء دروغ نیست ؟

آنچه در اینجا کاملا حایز اهمیت است این است که روشن شود آیا توریه داخل در ادله کذب می باشد به طور کلی سه قول دیده می شود : گروهی معتقدند توریه اصلا دروغ نیست و لذا گفته اند باید در موارد ضرورت چنان سخن بگوید که از دروغ خارج گردد. گروه دوم توریه را داخل در کذب می دانند و گروه سوم می گویند توریه مصداق کذب است ولی میزان قبح و فساد آن از کذب معمولی کمتر است.

 

راه درمان دروغ

با توجه به عواملی که در ایجاد این صفت و ریشه دارساختن آن موثر است راه درمان آن نسبتا روشن خواهد بود و به طور کلی برای درمان این انحراف اخلاقی باید از طریق زیر اقدام نمود:

قبل از هر چیز باید مبتلایان را به عواقب دردناک و آثار سوء معنوی و مادی ، فردی و اجتماعی این رذیله زشت متوجه ساخت و با تدبیر و تفکر در آیات قرآن کریم و سخنان پیشوایان بزرگ دین و تجزیه و تحلیل گذشته و گفتار بزرگان به این نکته برسید که دروغ در پاره ای از موارد هر چند نفع شخصی نیز داشته باشد نفعی آنی و زود گذر است.و هیچ سرمایه ای برای یک انسان در اجتماع بالاتر از سرمایه اعتماد و اطمینان مردم نسبت به وی نیست که بزرگترین دشمن آن همین دروغ است.

ایجاد شخصیت: یکی دیگر از موثرترین طرق درمان دروغ پرورش شخصیت در افراد است زیرا همانطور که دانستیم یکی از عوامل مهم روانی دروغ، احساس حقارت و کمبود شخصیت است و در حقیقت دروغ گفتن یک نوع عکس العمل برای جبران این موضوع است.اگر مبتلایان به دروغ احساس کنند صاحب نیروها و استعدادهایی در درون خود هستند که با پرورش آنها می توانند ارزش و شخصیت خود را بالا ببرند نیازی به توسل جستن به دروغ برای ایجاد شخصیت قلابی در خود نمی بینند به علاوه باید اینگونه افراد را متوجه ساخت که ارزش اجتماعی یک انسان راستگو بالاتر است ازهر سرمایه مادی و چیزی با آن برابری نمی کند.

کوشش برای تقویت پایه های ایمان به خدا در دل مبتلایان و توجه دادن آنها به این حقیقت که قدرت خدا مافوق تمام قدرتهاست و قادر برحل تمام مشکلاتی است که افراد ضعیف الایمان به خاطر آن به دروغ پناه می برند . راستگویان در برابر حوادث گوناگون بر خدا تکیه دارند ولی دروغگوها در این گونه موارد تنهایند.

و برای درمان دروغ راههای بسیاری وجود دارد که بویژه در کلام ائمه معصومین به آنها طی احادیثی اشاره شده است.

 

 

 

 

 

 

 



[1] نهج البلاغه صبحی صالح خطبه 50

[2] آیت الله محمد رضا مهدوی کنی نقطه هایی آغاز در اخلاق عملی

[3] سید علی اکبر قرشی قاموس قرآن ج7

[4] سوره نساء آیه 50 و مائده 103 و یونس60 و 69 و نحل 116

[5] سوره غافر آیسه 28

[6] سوره واقعه آیات 1 و2

[7] میرزا علی – آیست الله مشکینی ، درسهایی از اخلاق ص 282

[8] سوره نحل آیه 105

[9] مشكاة الانوار طبرسى صفحه 157

[10] اصول كافى جلد 2 صفحه 254

[11] جامع السعادات جلد 2 صفحه 233

[12] سوره بقره آیه77

[13] جامع السعادات جلد 2 صفحه 322

[14] اصول کافی باب دروغ ج5 ص 291

[15] نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 37.

[16] روح الله الخمینی چهل حدیث ص 471

[17] ارشادالقلوب ج1 ص185

[18] اختصاص مفید ص 232

[19] أمالی صدوق ص419

[20] کافی ج2 ص 104

[21] غرر الحكم، ص220

[22] من لا یحضره الفقیه، ج4، ص377

[23] كافى، ج2، ص341

[24] عبدالله شبر، اخلاق عبادی ص232

[25] مکاسب محرمه شیخ انصاری ص265

[26] من لا یحضره الفقیه ج4 ص352 و وسائل الشیعه ج8ص265

[27] بحارالانوار ج74ص51

[28] غررالحکم ص229

[29] سوره بقره آیه 72

[30]سوره زمر آیه3

[31] سوره غافر آیه 28

[32] کشف الغمه ج1ص535

[33] اصول کافی باب دروغ ج5 ص 291

[34] سید محمد هاشم دستغیب گناهان کبیره ص295

[35] سوره غافر آیه 28

[36] اصول کافی باب دروغ ج5 ص 293

[37] سوره مائده آیه 41

 

 

علیرضا احمدی

دوشنبه 16/1/1389 - 9:44
دانستنی های علمی
«کلمات قصار»

 

در این نوشتار کلمات قصار و کوتاهی را آورده ایم که در آنها حقایق و معانی بزرگی یافت می شود که پیروی از آنها می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد این کلمات مصادیق حکمت اند که من آنها را جسته ام و بسیاری از اینها شایسته است که در تابلوهایی نوشته شوند و قبل از نصب بر دیوار منازلمان یا در محل کارمان یا هنگام گفتگوهایمان بر قلوبمان آویزان گردند(حک شوند) :

 

*     گلها سفره هایی هستند که خداوند برای یاد دادن لطف و تسامح به انسانها گسترانیده مگر نمی بینی وقتی که شخص پا بر روی آنها می نهد مدام با خنده های زیبایشان به او نگاه می کنند(آلبرت انیشتین)

*     زینت انسان در سه چیز است: بردباری ، محبت و آزادگی(افلاطون)

*     سه چیز انسان را از رسیدن به بزرگی باز می دارد: همت کوتاه ، کمی چاره و دلیل و کوته فکری(امام علی(ع))

*     سه چیز سبب سه چیز دیگر است : فعالیت سبب بی نیازی ، تنبلی سبب فقر و زیاد خوردن سبب مریضی(امام علی(ع))

*     خداوند روزی هر پرنده ای را می دهد ، اما برایش به درون لانه نمی اندازد(ج . هولاند)

*     خاک کار و تلاش بهتر است از آسایش بیکاری(امام علی(ع))

*     دردی را که فکر بشر امروزه معالجه می کند همان نیاز به ایمان است.(امرسون)

*     دنیا بدون دین مانند چاه عمیق و زندان است(ناصر خسرو)

*     هر چیزی نابود شدنی است جز دین هر چند هزار بار هم از بین برود باز از نو بر می آید(ویل دورانت)

*     فوق و کمال و نهایت حکمت ترس از خداست(یکی از حکما)

*     سه چهارم علم در سکوت است(یکی از حکما)

*     از حسین آموختم که چگونه مظلوم و در حین حال پیروز باشم(گاندی)

*     عالم محضر خداست پس در محضر خدا گناه نکنید(امام خمینی(ره))

*     برای دنیای خود چنان کار کن که گویی تا ابد می زی و برای آخرتت چنان تلاش کن که گویی فردا می میری(امام حسن مجتبی(ع))

*     ظلم به ضعیف فاحش ترین ظلمهاست(امام علی(ع))

*     من برانگیخته شده ام تا مکارم اخلاق را تکمیل کنم(حضرت محمد(ص))

*     برتری در این نیست که از بدی دوری کنی ، بلکه در آن است که آن را هوس نکنی (برنارد شاو)

*     دوستی تو به چیزی مانع و حجابی است بین تو و بدیهایش ، و دشمنی تو با چیزی پرده ای است بین تو و خوبیهایش(افلاطون)

*     نیکی خواهر(همزاد) نماز است(ویکتور هو گو)

*     از دادن چیز کم شرم مکن ، چرا که ندادن کمتر از آن است(امام علی(ع))

*     خلق نیک بهترین هم نشین است ، و ادب بهترین ارث و تقوا بهترین توشه(بزرگمهر)

*     هیچ خیری در وطنی که در آن شمشیر(زور)در دست ترسو و مال در اختیار بخیل است نیست(جبران خلیل جبران)

*     آنگاه که نور امید در دل افتد ، سینه فراخ می گردد(سلیمان حکیم)

*     بر آرزوهایت مراقبت کن ، چرا که اگر بروند تو را در تباهی رها می سازد(مارک توین)        

*      از بخشش بر اهلش خوداری مکن اگر می توانی بدهی (سلیمان الحكیم)

 

 

 

منبع: سایت اسلامیات

ترجمه : علیرضا احمدی

 

دوشنبه 16/1/1389 - 9:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته