• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 174
تعداد نظرات : 60
زمان آخرین مطلب : 5151روز قبل
دعا و زیارت

 التین

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (1) قسم به انجیر و زیتون (یا قسم به سرزمین شام و بیت المقدس). ظاهر آیه در بدو نظر همان دو میوه معروف است، اما با توجه به سوگندهاى بعد مناسب دو كوه یا دو مركز مقدس و مورد احترام مى‏باشد. وَ طُورِ سِینِینَ (2) و سوگند به" طور سینین"." سینین" را بعضى جمع" سینه" به معنى" درخت" دانسته‏اند، و با توجه به اینكه" طور" به معنى" كوه" است مفهوم آن كوه پر درخت مى‏شود، بعضى نیز گفته‏اند" سینین" اسم زمینى است كه آن كوه بر آن قرار دارد، بعضى نیز گفته‏اند" سینین" به معنى پر بركت و زیبا است، و لغتى است به زبان اهل حبشه وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (3) و قسم به این" شهر أمن" (مكه). واژه" امین" در اینجا ممكن است" فعیل" به معنى" فاعل" باشد و مفهومش" ذو الامانه" است و یا" فعیل" به معنى" مفعول" یعنى سرزمینى كه مردم در آن در امنیتند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (4) كه ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریده‏ایم. " تقویم" به معنى در آوردن چیزى به صورت مناسب، و نظام معتدل و كیفیت شایسته است، و گستردگى مفهوم آن اشاره به این است كه خداوند انسان را از هر نظر موزون و شایسته آفرید، هم از نظر جسمى، و هم از نظر روحى و عقلىثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (5) سپس او را به پائین‏ترین مرحله باز گرداندیم. (أسفل) حال منصوبة من ضمیر الغائب (فی رددناه) إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (6) مگر كسانى كه ایمان آورده‏اند و اعمال صالح انجام داده‏اند كه براى آنها پاداشى است قطع ناشدنى! " ممنون" از ماده" من" در اینجا به معنى قطع یا نقص است، بنا بر این" غیر ممنون" اشاره به پاداشى دائمى و خالى از هر گونه نقص است، و بعضى گفته‏اند منظور خالى از منت بودن است اما معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.فَما یُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّینِ (7) پس چه چیز سبب مى‏شود كه تو بعد از این همه، روز جزا را تكذیب كنى؟! منظور از" دین" در اینجا آئین و شریعت نیست بلكه همان جزا و روز جزا است،(ما) اسم استفهام للإنكار فی محلّ رفع مبتدأ أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِینَ (8) آیا خداوند بهترین حكم كنندگان نیست؟ (الهمزة) للاستفهام التقریریّ(أحكم) مجرور لفظا منصوب محلا خبر لیس.
سه شنبه 17/1/1389 - 9:38
دعا و زیارت

 الشرح

بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم؟" نشرح" از ماده شرح در اصل به گفته راغب در مفردات به معنى گسترش دادن قطعات گوشت و تولید ورقه‏هاى نازكتر است سپس مى‏افزاید منظور از شرح صدر گسترش آن به وسیله نور الهى و سكینه و آرامش خداداد مى‏باشد و بعد مى‏گوید شرح دادن مشكلات سخن به معنى گسترش آن و توضیح معانى مخفى است به هر حال شك نیست كه منظور از شرح صدر در اینجا معنى كنایى آن است و آن توسعه دادن به روح و فكر پیامبر است و این توسعه مى‏تواند مفهوم وسیعى داشته باشد كه هم وسعت علمى پیامبر را از طریق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجتها و كارشكنیهاى دشمنان و مخالفان. شرح صدر در حقیقت نقطه مقابل ضیق صدر است (الهمزة) للاستفهام التقریریّوَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) و بار سنگین را از تو بر نداشتیم؟" وزر" در لغت به معنى سنگینى است، واژه" وزیر" نیز از همین معنى مشتق شده است، چون بارهاى سنگین حكومت را بر دوش مى‏كشد، و گناهان را نیز به همین جهت" وزر" گویند چرا كه بار سنگینى است بر دوش گنهكار. منظور همان مشكلات رسالت و نبوت، و دعوت به سوى توحید و یكتاپرستى، و برچیدن آثار فساد از آن محیط بسیار آلوده بوده استالَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگینى مى‏كرد. " انقض" از ماده" نقض" به معنى گشودن گره طناب، یا جدا كردن قسمتهاى به هم فشرده ساختمان است، و" انتقاض" به صدایى گفته مى‏شود كه به هنگام جدا شدن قطعات ساختمان از یكدیگر بگوش مى‏رسد، و یا صداى مهره‏هاى كمر به هنگامى كه زیر بار سنگینى قرار مى‏گیرد.این كلمه در مورد شكستن پیمانها و قراردادها نیز به كار مى‏رود و مى‏گویند فلان كس نقض عهد كرد.به این ترتیب آیه فوق مى‏گوید: خداوند آن بار سنگین و كمرشكن را از تو برداشت.وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4) و آوازه تو را بلند كردیم.فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (5) بنا بر این مسلما با سختى آسانى است. الف و لام در" العسر" براى جنس است نه براى عهد، و واژه" یسر" گرچه به صورت نكره ذكر شده، ولى آن هم معنى جنسى را مى‏رساند، و نكره بودن در اینگونه موارد براى بیان عظمت است. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (6) و مسلما با سختى آسانى است. فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى‏شوى به مهم دیگرى پرداز! وَ إِلى‏ رَبِّكَ فَارْغَبْ (8) و به سوى پروردگارت توجه كن. به خدا تكیه كن 
سه شنبه 17/1/1389 - 9:37
دعا و زیارت
الضحی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏وَ الضُّحى‏ (1) قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آید (و همه جا را فرا گیرد). " ضحى" به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشید در آسمان بالا بیاید و نور آن بر همه جا مسلط شود وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏ (2) و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد(و همه جا را در آرامش فرو برد). " سجى" از ماده" سجو" (بر وزن سرد، و بر وزن غلو) در اصل به معنى" سكون و آرامش" است، و به معنى" پوشاندن" و" تاریك شدن" نیز آمده است و لذا هنگامى كه" میت" در كفن مى‏پیچند" مسجى" به او گفته مى‏شود، ولى در اینجا همان معنى اصلى را مى‏بخشد كه سكون و آرامش است، به همین جهت شبهایى كه باد نمى‏وزد لیلة ساجیة (شب آرام) مى‏گویند و به دریاى خالى از طوفان و امواج خروشان" بحر ساج" (دریاى آرام) گفته مى‏شود.ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى‏ (3) كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته(ترك نگفته)، و مورد خشم قرار نداده است. " ودع" از ماده" تودیع" به معنى ترك گفتن و وداع كردن است. " قلى" از ماده" قلا" (بر وزن صدا) به معنى شدت بغض و عداوت است و از ماده" قلو" (بر وزن سرو) به معنى پرتاب كردن نیز آمده است.راغب معتقد است كه این هر دو به یك معنى باز مى‏گردد، زیرا كسى كه مورد عداوت انسان است گویى قلب او را پرت مى‏كند و نمى‏پذیرد. این ماده هم به صورت" ناقص یائى" آمده و هم" ناقص واوى" در صورت اول به معنى بغض و عداوت است، و در صورت دوم، به معنى پرتاب نمودن و طرد كردن، و همانگونه كه در بالا گفته شده هر دو معنى به یك ریشه بازمى‏گردد. به هر حال این تعبیر دلدارى و تسلى خاطرى است براى شخص پیامبر ص كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تاخیر افتد روى مصالحى است كه خدا مى‏داند، و هرگز دلیل بر آن نیست كه طبق گفته دشمنان خداوند نسبت به او خشمگین شده باشد یا بخواهد او را ترك گوید، او همیشه مشمول لطف و عنایات خاصه خدا است، و همواره در كنف حمایت ویژه او است.وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى‏ (4) و مسلما آخرت براى تو از دنیا بهتر است. (الواو) عاطفة (اللام) لام القسم فی الموضعینوَ لَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏ (5) و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا مى‏كند كه خشنود شوى.أَ لَمْ یَجِدْكَ یَتِیماً فَآوى‏ (6) آیا تو را یتیم نیافت و سپس پناه داد؟ (الهمزة) للاستفهام التقریریّ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ (7) و تو را گمشده یافت و هدایت كرد. بنا بر این منظور از" ضلالت" در اینجا نفى ایمان و توحید و پاكى و تقوى نیست، بلكه به قرینه آیاتى كه در بالا به آن اشاره شد نفى آگاهى از اسرار نبوت، و قوانین اسلام، و عدم آشنایى با این حقایق بود، همانگونه كه بسیارى از مفسران گفته‏اند، ولى بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همه این امور واقف شد و هدایت یافت وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏ (8) و تو را فقیر یافت و بى نیاز نمود. " عائل" در اصل به معنى شخص عیالمند است هر چند غنى باشد، ولى این واژه به معنى فقیر نیز به كار رفته است و در آیه مورد بحث اشاره به همین معنى است، از كلمات" راغب" چنین استفاده مى‏شود كه" عال" اگر اجوف یائى باشد به معنى" فقیر" و اگر واوى باشد به معنى كثیر العیال بودن است فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (9) حال كه چنین است یتیم را تحقیر مكن. " تقهر" از ماده" قهر" به گفته" راغب" در" مفردات" به معنى غلبه توأم با تحقیر است، ولى در هر یك از این دو معنى نیز جداگانه استعمال مى‏شود، و مناسب در اینجا همان" تحقیر" است. حرف شرط و تفصیل(الفاء) رابطة لجواب أمّاوَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) و سؤال كننده را از خود مران. " لا تنهر" از ماده" نهر" به معنى" راندن توأم با خشونت" است، و بعید نیست ریشه آن با" نهر" به معنى نهر آب جارى یكى باشد چرا كه آن هم آب را با شدت مى‏راند!وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11) و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن. بازگو كردن نعمت، گاه با زبان است و تعبیراتى كه حاكى از نهایت شكر و سپاس باشد، نه غرور و برترى‏جویى، و گاه با عمل است به این ترتیب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.
سه شنبه 17/1/1389 - 9:36
دعا و زیارت
 

 اللیل

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ (1) قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند. تعبیر به" یغشى" ممكن است به خاطر آن باشد كه تاریكى شب همچون پرده‏اى بر نیمى از كره زمین مى‏افتد، و آن را زیر پوشش خود قرار مى‏دهد،و یا به خاطر اینكه چهره روز یا چهره آفتاب عالمتاب با فرا رسیدن آن پوشانده مى‏شود قابل توجه اینكه" یغشى" به صورت فعل" مضارع" ذكر شده، اما" تجلى" به صورت فعل ماضى است، بعضى گفته‏اند این به خاطر آن است كه در آن زمان كه آغاز دعوت پیغمبر اكرم (ص) بود ظلمت جاهلیت همه جا را فرا گرفته بود ولى در این صورت سوگند یاد كردن به چنین ظلمتى جالب به نظر نمى‏رسد، بهتر این است گفته شود این فعل ماضى چون بعد از" اذا" شرطیه واقع شده، معنى فعل مضارع را مى‏بخشد، یا اینكه در اصل" تتجلى" بوده كه یك تاء آن حذف شده، ولى در این صورت فعل مؤنث خواهد بود و فاعل آن نمى‏تواند" نهار" باشد بلكه باید در تقدیر چنین باشد" اذا تتجلى الشمس فیه". وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند(آشكار و ظاهر گردد). وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‏ (3) و قسم به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفرید. تعبیر به" ما" (چیزى) در اینجا در باره خداوند كنایه از عظمت فوق العاده ذات پاك او و ابهامى است كه از این نظر در این قسمت حاكم است، به طورى كه او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم مى‏سازد. (ما) حرف مصدریّ أو هو موصول استعمل للعاقل بمعنى من أی اللّه فی محلّ جرّ معطوف على اللیل.إِنَّ سَعْیَكُمْ لَشَتَّى (4) كه سعى و تلاش شما مختلف است" شتى" جمع" شتیت" از ماده" شت" (بر وزن شط) به معنى پراكنده كردن جمعیت است، و در اینجا اشاره به تفاوت كوششهاى مردم از نظر كیفیت و هدف‏گیرى و نتیجه آنها است. (اللام) لام القسم عوض من المزحلقة.فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ (5) اما آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهیزگارى پیش گیرد. تاكید بر" تقوى" به دنبال آن ممكن است اشاره به لزوم نیت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق، و تهیه اموال از طریق مشروع، و انفاق آن نیز در طریق مشروع، و خالى بودن از هر گونه منت و اذیت و آزار بوده باشد، چرا كه مجموعه این اوصاف در عنوان تقوى جمع است. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (6) و جزاى نیك (الهى) را تصدیق كند(ایمان داشته باشد). فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ (7) ما او را در مسیر آسانى قرار مى‏دهیم(و به سوى بهشت جاویدان هدایت مى‏كنیم). " یسرى" از ماده" یسر" در اصل به معنى زین كردن اسب و لجام نمودن و آماده ساختن آن براى سوارى است، و سپس به هر كار سهل و آسانى اطلاق شده است وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ (8) اما كسى كه بخل‏ورزد و از این طریق بى نیازى طلبد. " بخل" در اینجا نقطه مقابل" اعطاء" است كه در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بیان شد وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ (9) و پاداش نیك (الهى) را تكذیب كند.فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ (10) ما به زودى او را در مسیر دشوارى قرار مى‏دهیم. " یسرى" و" عسرى" هر دو صیغه مؤنث است ( (مذكر آن" ایسر و اعسر" است) و ذكر این دو به صورت صیغه مؤنث یا به خاطر آن است كه موصوف آن" مجموعه اعمال" است و در تقدیر چنین خواهد بود فسنیسره الاعمال یسرى- او- لاعمال عسرى یا مجموعه مسائل و پیشامدهاى زندگى، و اگر موصوف آن مفرد باشد ممكن است" طریقه" یا" خلة" و مانند آن بوده باشد. وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11) و در آن هنگام كه (در جهنم یا قبر) سقوط مى‏كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت! ما نافیه یا براى" استفهام) انكارى یعنى اموال او به هنگام سقوط در قبر یا دوزخ چه سودى به حال او خواهد داشت؟" تردى" از ماده" ردائت" و" ردى" به معنى هلاكت است، و به معنى سقوط از بلندى كه مایه هلاكت شود نیز آمده است، بلكه بعضى اصل آن را به معنى سقوط مى‏دانند، و از آنجا كه سقوط از نقطه مرتفع موجب هلاكت مى‏شود به معنى هلاكت نیز آمده است، و در آیه مورد بحث ممكن است به معنى سقوط در قبر، یا دوزخ، و یا هلاكت به معنى مجازات بوده باشد.إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ (12) مسلما هدایت كردن بر ما است. چه هدایت از طریق تكوین (فطرت و عقل) و چه از طریق تشریع (كتاب و سنت) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ (13) و دنیا و آخرت از آن ما است. " لام" در" للآخرة" و همچنین در" للهدى" (آیه قبل) ظاهرا لام تاكید است كه در اینجا بر سر" اسم ان" آمده، هر چند غالبا بر سر خبر مى‏آید این به خاطر آن است كه طبق تصریح بعضى از كتب ادبى هر وقت خبر ان مقدم شود لام بر سر اسم مى‏آید. فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14) و من شما را از آتشى كه زبانه مى‏كشد بیم مى‏دهم. " تلظى" در اصل" تتلظى" بوده كه یكى از دو" تا" براى تخفیف افتاده است. " تلظى" از ماده" لظى" (بر وزن قضا) به معنى شعله خالص است، و مى‏دانیم شعله‏هاى خالص و خالى از هر گونه دود گرما و حرارت بیشترى دارد، و گاه واژه" لظى" به خود جهنم نیز اطلاق شده است لا یَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) كسى جز بدبخت‏ترین مردم وارد آن نمى‏شود. الَّذِی كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16) همان كس كه آیات (خدا را) تكذیب كرد و به آن پشت نمود.وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) و به زودى با تقواترین مردم از آن دور داشته مى‏شود. الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَكَّى (18) همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى‏بخشد تا تزكیه نفس كند. وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏ (19) و هیچكس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد (به وسیله این انفاق) او را جزا دهد. إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ (20) بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است. " استثناء" در جمله" إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏" استثناء منقطع است، منتها آیه قبل تقدیرى دارد كه چنین است و ما لاحد عنده من نعمة تجزى فلا ینفق ماله لنعمة الا ابتغاء وجه ربه الاعلى، احتمال نیز دارد كه استثناء متصل باشد با در نظر گرفتن محذوفى و در تقدیر چنین است: لا ینفق لنعمة عنده و لا لغیر ذلك الا ابتغاء وجه ربه الاعلى وَ لَسَوْفَ یَرْضى‏ (21) و به زودى راضى و خشنود مى‏شود. 
سه شنبه 17/1/1389 - 9:35
دعا و زیارت
الشَّمْس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) به خورشید و گسترش نور آن سوگند! سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز این سوره آمده، به یك حساب" یازده" سوگند و به حساب دیگر" هفت" سوگند است، و بیشترین تعداد سوگندهاى قرآن را در خود جاى داده، و به خوبى نشان مى‏دهد كه مطلب مهمى در اینجا مطرح است - سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقیب مى‏كند: نخست اهمیت مطلبى كه سوگند به خاطر آن یاد شده، و دیگر اهمیت خود این امور كه مورد سوگند است،" ضحى" در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و این در هنگامى است كه خورشید از افق بالا بیاید و نور آن همه جا را فرا گیرد، سپس به آن موقع از روز نیز" ضحى" اطلاق شده است. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) و به ماه در آن هنگام كه بعد از آن(خورشید) در آید این تعبیردر حقیقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل یعنى شب چهارده است، وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) و به روز هنگامى كه صفحه زمین را روشن سازد" جلاها" از ماده" تجلیة" به معنى اظهار و ابراز است. ضمیر در جلاها به چه چیز باز مى‏گردد؟ بسیارى آن را به زمین یا دنیا بر مى‏گردانندوَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (4) و قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمین را بپوشاند ضمیر در" یغشاها" به چه چیز بازمى‏گردد؟ به" زمین" بر مى‏گردد در آیات سابق افعال به صورت" ماضى" آمده بود، و در این آیه به صورت مضارع است، این تفاوت تعبیر ممكن است اشاره به این باشد كه حوادثى همچون ظهور روز و شب مخصوص زمانى نیست، گذشته و آینده را همه شامل مى‏شود و لذا بعضى به صورت فعل ماضى، و بعضى به صورت فعل مضارع آمده، تا عمومیت این حوادث را در بستر زمان روشن سازد.وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده. مای موصوله-  وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) و قسم به زمین و كسى كه آن را گسترانیده. " طحاها" از ماده" طحو" (بر وزن سهو) هم به معنى انبساط و گستردگى آمده است، و هم به معنى" راندن و دور كردن و از میان بردن" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته - منظور از" نفس" در اینجا روح انسان است، یا جسم و روح هر دو؟ اگر منظور روح باشد مراد از" سواها" (از ماده تسویه) همان تنظیم و تعدیل قواى روحى انسان است، از حواس ظاهر گرفته، تا نیروى ادراك، حافظه، انتقال، تخیل، ابتكار، عشق، اراده و تصمیم، و مانند آن در مباحث" علم النفس" مطرح شده است. و اگر منظور" روح" و" جسم" هر دو باشد تمام شگفتیهاى نظامات بدن و دستگاههاى مختلف آن را كه در علم" تشریح" و" فیزیولوژى" (وظایف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث گرفته شامل مى‏شود.فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام كرده است- خداوند" بایدها و نبایدها" را به او تعلیم داد، و به این ترتیب وجودى شد از نظر آفرینش مجموعه‏اى از" گل بد بو" و" روح الهى" و از نظر تعلیمات" آگاه بر فجور و تقوى" و در نتیجه وجودى است كه مى‏تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد، و از ملك پران شود، و آنچه اندر وهم ناید آن شود، و در قوس نزولى از حیوانات درنده نیز منحطتر گردد و به مرحله" بَلْ هُمْ أَضَلُّ" برسد و این منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خویش كدام مسیر را برگزیند. " الهمها" از ماده" الهام" در اصل به معنى بلعیدن یا نوشیدن چیزى است، و سپس به معنى القاء مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است، گویى روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مى‏نوشد و مى‏بلعد، و گاه به معنى وحى نیز آمده، ولى بعضى از مفسرین معتقدند كه تفاوت" الهام" با" وحى" در این است كه شخصى كه به او الهام مى‏شود نمى‏فهمد مطلب را از كجا به دست آورده، در حالى كه هنگام وحى مى‏داند از كجا و به چه وسیله به او رسیده است. " فجور" از ماده" فجر" به معنى شكافتن وسیع است، و از آنجا كه سپیده صبح پرده شب را مى‏شكافد به آن" فجر" گفته شده. و نیز از آنجا كه ارتكاب گناهان پرده دیانت را مى‏شكافد به آن" فجور" اطلاق شده. البته منظور از" فجور" در آیه مورد بحث همان اسباب و عوامل و طرق آن است. و منظور از" تقوى" كه از ماده" وقایه" به معنى نگهدارى است، این است كه انسان خود را از زشتیها و بدیها و آلودگیها و گناهان نگهدارد و بركنار كند.قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها (9) كه هر كس نفس خود را تزكیه كند ، رستگار شده- " زكیها" از ماده" تزكیة" در اصل- چنان كه راغب در مفردات آورده- به معنى نمو و رشد دادن است، و زكات نیز در اصل به معنى نمو و رشد است، سپس این واژه به معنى تطهیر و پاك كردن نیز آمده، شاید به این مناسبت كه پاكسازى از آلودگیها سبب رشد و نمو است، و در آیه مورد بحث هر دو معنى امكان دارد.وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10) و آن كس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است. " خاب" از ماده" خیبة" به معنى نرسیدن به مطلوب و محروم شدن و زیانكار گشتن است - " دساها" از ماده" دس" در اصل به معنى داخل كردن چیزى توام با كراهت است، (دسّاها) قیل الألف منقلبة عن سین و الأصل دسّسها- بثلاث سینات- فلمّا توالت الأمثال قلبت السین یاء، ثمّ جرى فیه إعلال بالقلب .. قال أهل اللغة: و الأصل دسّسها من التدسیس و هو إخفاء الشی‏ء فی الشی‏ء فأبدلت سینه یاء.كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) قوم ثمود بر اثر طغیان (پیامبرشان را) تكذیب كردند. " طغوى" و" طغیان" هر دو به یك معنى است، و آن تجاوز از حد و مرز است، و در اینجا منظور تجاوز از حدود الهى و سركشى در مقابل فرمانهاى او است -  از عبارت بعضى از علماى لغت استفاده مى‏شود" طغیان" هم به صورت ناقص واوى وهم ناقص یائى آمده است،" طغوى" از ماده ناقص واوى گرفته شده و" طغیان" از ناقص یائى- " اشقى" به معنى" شقى‏ترین" و سنگدل‏ترین" افراد آن قوم، اشاره به همان كسى است كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند همان ناقه (شتر ماده) اى كه به عنوان یك معجزه در میان آن قوم ظاهر شده بود، و هلاك كردن آن اعلان جنگ با آن پیامبر الهى بود. نام این شخص" قدار بن سالف" بود.إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) آن گاه كه شقى‏ترین آنها بپاخاست. فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (13) و فرستاده الهى (صالح) به آنها گفت ناقه خدا را با آبشخورش واگذارید (و مزاحم آن نشوید). " ناقة اللَّه" منصوب است به فعل محذوفى و در تقدیر چنین است ذروا ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها - منظور از" رسول اللَّه" در اینجا حضرت صالح ع پیغمبر قوم ثمود است، و تعبیر به ناقة اللَّه (شتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به این است كه این شتر یك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان معجزه و سند گویاى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود، یكى از ویژگیهاى آن طبق روایت مشهور این بود كه شتر مزبور از دل صخره‏اى از كوه برآمد تا معجزه گویایى در برابر منكران لجوج باشد. از آیات دیگر قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه حضرت صالح ع به آنها خبر داد كه آب آشامیدنى قریه باید میان آنها و ناقه تقسیم شود، یك روز براى ناقه، و روز دیگر براى اهل قریه باشد، و هر كدام در نوبت خود از آب استفاده كنند و مزاحم دیگرى نشوند فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14) ولى آنها او را تكذیب نمودند و ناقه را پى كردند و به هلاكت رساندند، لذا پروردگارشان آنها را به خاطر گناهى كه مرتكب شده بودند در هم كوبید و سرزمینشان را صاف و مسطح نمود" عقروها" از ماده" عقر" (بر وزن ظلم) به معنى اصل و اساس و ریشه چیزى است، و عقر ناقه به معنى ریشه كن كردن و هلاك نمودن آن است. بعضى نیز گفته‏اند كه منظور پى كردن این حیوان است، یعنى پائین پاى او را قطع كردن و به زمین افكندن كه نتیجه آن نیز مرگ این حیوان است. جالب توجه اینكه كسى كه ناقه را به هلاكت رساند، یك نفر بیشتر نبود كه قرآن از او تعبیر به" اشقى" كرده است، ولى در آیه فوق مى‏بینیم كه این عمل به تمام طغیانگران قوم ثمود نسبت داده شده، و" عقروها" به صورت صیغه جمع آمده، این به خاطر آن است كه دیگران هم به نحوى در این كار سهیم بودند، چرا كه اولا اینگونه توطئه‏ها معمولا توسط گروه و جمعیتى طراحى مى‏شود، سپس به دست فرد معین یا افراد معدودى به اجرا در مى‏آید، و ثانیا چون با رضایت و خشنودى دیگران انجام مى‏گیرد سبب شركت آنها در این امر مى‏شود كه رضایت سبب شركت در نتیجه است. " دمدم" از ماده (دمدمة) گاه به معنى هلاك كردن آمده، و گاه به عذاب و مجازات كامل، و گاه به معنى كوبیدن و نرم كردن و گاه به معنى ریشه كن ساختن، و گاه به معنى خشم و غضب نمودن و یا احاطه كردن و فراگیر شدن» و همه این معانى در آیه مورد بحث صادق است، چرا كه این عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى‏گرفت و همه آنها را در هم كوبید و نرم كرد و ریشه كن ساخت." سواها" از ماده" تسویه" ممكن است به معنى صاف كردن خانه‏ها و زمینهاى آنها بر اثر صیحه عظیم و صاعقه و زلزله باشد، و یا به معنى یكسره كردن كار این گروه، و یا مساوات همه آنها در مجازات و عذاب به گونه‏اى كه احدى از آنان از این ماجرا سالم در نرفت.جمع میان این معانى نیز ممكن است. ضمیر در" سواها" به" قبیله" ثمود باز مى‏گرددوَ لا یَخافُ عُقْباها (15) و او(خداوند) هرگز از فرجام این كار بیم ندارد. بسیارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند ولى پیوسته از پى آمدهاى آن بیمناكند، و از واكنشها و عكس العملها ترسان، و به همین دلیل از قدرت خود استفاده نمى‏كنند، و یا به تعبیر صحیحتر قدرت آنان آمیخته با ضعف و ناتوانى و علمشان آمیخته با جهل است، چرا كه مى‏ترسند توانایى بر مقابله با پى آمدهاى آن نداشته باشند. 
سه شنبه 17/1/1389 - 9:20
دعا و زیارت
الْبَلَد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) قسم به این شهر مقدس (مكه). (لا) زائدة وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) شهرى كه تو ساكن آن هستى!  اصل- حلّ- باز كردن گره است و از این معنى سخن خداى عزّ و جلّ است كه: (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی- 27/ طور) (كه استعاره براى باز شدن زبان از لكنت و گره در سخن گفتن است). (حَلَلْتُ)- یعنى فرود آمدم كه اصلش از باز كردن بارها در موقع فرود آمدن و منزل گزیدن است، سپس این واژه مخصوص وارد شدن و فرود آمدن شده استمحلّة- جاى زندگى و نزول و فرود آمدن. الإحْلَال- مص، پایان مناسك حج. در مقابل این كلمه واژه (الإحْرام) را بكار مى‏برند.                       وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) و قسم به پدر و فرزندش (ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح). لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی كَبَدٍ (4) كه ما انسان را در رنج آفریدیم (و زندگى او مملو از رنجها است). كبد: اسم بمعنى المشقّة، أو مصدر الثلاثیّ این لفظ بیشتر از یكبار در قرآن یافته نیست.أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ (5) آیا او گمان مى‏كند كه هیچكس قادر نیست بر او دست یابد؟! " ان" در این جمله" مخففه از مثقله" است، و در تقدیر" انه لن یقدر علیه احد" مى‏باشد. (الهمزة) للاستفهام التهدیدیّاسمها ضمیر محذوف یعود على الإنسان أی أنه .. یَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً (6)

مى‏گوید: مال زیادى را (در كارهاى خیر) تلف كرده‏ام! " لبد" (بر وزن لغت) به معنى شى‏ء متراكم و انبوه است و در اینجا به معنى مال فراوان است.از این واژه در قرآن کریم دو بار استفاده شده است وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ كادُوا یَكُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً (19) " هنگامى كه بنده خدا محمد ص به عبادت برمى‏خاست و خدا را مى‏خواند گروهى از جن سخت اطراف او جمع شدند"  " لبد" (بر وزن پدر) به معنى چیزى است كه اجزاى آن روى هم متراكم شده باشد، این تعبیر بیانگر هجوم عجیب مؤمنان جن براى شنیدن قرآن در اولین برخورد با آن، و همچنین بیانگر جاذبه فوق العاده نماز پیامبر ص است.

أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ (7) آیا گمان مى‏كند هیچكس او را ندیده (و نمى‏بیند)؟ الاستفهام فیها إنكاریّ.أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ (8) آیا براى او (انسان) دو چشم قرار ندادیم؟(الهمزة) للاستفهام التقریعیّ وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ (9) و یك زبان و دو لب؟ شفتین: مثنّى شفة، اسم ذات للعضو المعروف فی الوجه، و فی (شفة) حذف اللام، و الأصل شفهة بدلیل تصغیرها على شفیهة، و جمعها على شفاه .. و لا تجمع جمعا سالما فوزن شفة فعة بفتحتین. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ (10) و او را به خیر و شرش هدایت نمودیم.( سه نعمت مهم مادى و یك نعمت بزرگ معنوى كه همه از عظیمترین نعمتهاى الهى است) (" نجد" در اصل به معنى مكان مرتفع است در مقابل" تهامه" كه به سرزمینهاى پست گفته مى‏شود، یا به تعبیر دیگر" بلند بوم" و" پست بوم" است، و در اینجا كنایه از خیر و شر و مسیر سعادت و شقاوت است) با توجه به اینكه" نجد" مكان مرتفع است اشاره به این است كه پیمودن راه خیر خالى از مشكلات و زحمت و رنج نیست، همانگونه كه بالا رفتن از زمینهاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پیمودن راه شر نیز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خیر را برگزیند.                        فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت! ظاهر این است كه" لا" در این جمله" نافیه" و" خبریه" است، تنها اشكالى كه در اینجا وجود دارد این است كه" لا" هنگامى كه بر سر فعل ماضى در آید غالبا تكرار مى‏شود، همانطور كه در آیه 31 سوره قیامت مى‏خوانیم: فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى:" نه صدقه داد و نه نماز گذارد" در حالى كه در آیه مورد بحث تكرار نشده، ولى چنان كه مرحوم" طبرسى" در" مجمع البیان" آورده گاه بدون تكرار نیز استعمال مى‏شود،" فخر رازى" و" قرطبى" در تفسیرهاى خود از بعضى از بزرگان ادبیات عرب نقل كرده‏اند كه اگر" لا" به معنى" لم" باشد تكرار لازم نیست، این احتمال را نیز داده‏اند كه در اینجا در تقدیر تكرار شده: فلا اقتحم العقبة و لا فك رقبة و لا اطعم فى یوم ذى مسغبة". تعبیر به" اقتحم" از ماده" اقتحام" است كه در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناك است (مفردات راغب) یا دخول و گذشتن از چیزى با شدت و مشقت است (تفسیر كشاف) و این نشان مى‏دهد كه گذشتن از این گردنه كار آسانى نیست، وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) و تو نمى‏دانى آن گردنه چیست؟ به این ترتیب این گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده‏اند، مجموعه‏اى است از اعمال خیر كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعیفان و ناتوانها دور مى‏زند، و نیز مجموعه‏اى از عقائد صحیح و خالص است كه در آیات بعد به آن اشاره شده. بعضى" عقبه" را در اینجا به معنى هواى نفس تفسیر كرده‏اند كه جهاد با آن را پیغمبر اكرم ص " جهاد اكبر" نامید.البته با توجه به اینكه خود آیات،" عقبه" را در اینجا تفسیر كرده، باید مراد از این تفسیر چنین باشد كه گردنه اصلى" گردنه هواى نفس" است، و اما آزاد كردن بردگان، و اطعام مسكینان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى‏شود. (ما) اسم استفهام فی‏محلّ رفع مبتدأ فی الموضعین، خبر الأول جملة أدراك، و خبر الثانی (العقبة) بحذف مضاف أی: اقتحام العقبة ..فَكُّ رَقَبَةٍ (13) آزاد كردن برده است! (فكّ) خبر لمبتدأ محذوف تقدیره هی فكّ: مصدر سماعیّ للثلاثیّ فكّ باب نصرأَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ (14) یا اطعام كردن در روز گرسنگى. " مسغبة" از ماده" سغب" (بر وزن غضب) به معنى" گرسنگى" است بنا بر این" یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ" به معنى روز گرسنگى است گرچه همیشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده‏اند ولى این تعبیر تاكیدى است بر اطعام گرسنگان در ایام قحطى و خشكسالى و مانند آن. سغب:گرسنگى. همچنین است مسغبه كه مصدر میمى است. راغب گرسنگى توأم با زحمت گفته است‏این كلمه فقط یكبار در قرآن آمده استیَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) یتیمى از خویشاوندان را. " مقربة" به معنى قرابت و خویشاوندى است، و تاكید روى یتیمان خویشاوند نیز به خاطر ملاحظه اولویتها است، و گرنه همه یتیمان را باید اطعام و نوازش نمود، این نشان مى‏دهد كه خویشاوندان در مورد یتیمان فامیل خود مسئولیت سنگین‏ترى دارند.أَوْ مِسْكِیناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) یا مستمندى به خاك افتاده را. " متربة" مصدر میمى از ماده" ترب" (بر وزن طرب) در اصل از" تراب" به معنى" خاك" گرفته شده، و به كسى مى‏گویند كه بر اثر شدت فقر خاك نشین شده، باز در اینجا تاكید روى اینگونه مسكینها به خاطر اولویت آنها است و الا اطعام همه مسكینان از اعمال حسنه است.ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) سپس از كسانى بوده باشد كه ایمان آورده، و یكدیگر را به شكیبایى و رحمت توصیه مى‏كنند تعبیر به" ثم" (بعد) همیشه به معنى تاخیر زمانى نیست، تا لازمه این سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ایمان آورند، بلكه در اینگونه موارد- همانگونه كه جمعى از مفسران تصریح كرده‏اند براى بیان برترى مقامى است، چرا كه مسلما رتبه ایمان، و توصیه به صبر و مرحمت، بالاتر از كمك به نیازمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ایمان و اخلاق سرچشمه مى‏گیرد و ریشه همه آنها را باید در اعتقادات و خلقیات عالى جستجو كرد.بعضى نیز احتمال داده‏اند كه" ثم" در اینجا به معنى تاخیر زمانى است، چرا كه اعمال خیر گاه سرچشمه گرایش به ایمان مى‏شود، و مخصوصا در تحكیم مبانى اخلاق مؤثر است، چرا كه خلق و خوى انسان نخست به صورت" فعل" است، و بعد به صورت" حالت" و سپس" عادت" و بعد از آن به صورت" ملكه" در مى‏آید. تعبیر به" تواصوا" كه مفهومش سفارش كردن به یكدیگر است، نكته مهمى در بر دارد، و آن اینكه: مسائلى همچون صبر و استقامت در طریق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هواى نفس، و همچنین تقویت اصل محبت و رحمت، نباید به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه باید به صورت یك جریان عمومى در كل جامعه درآید، و همه افراد یكدیگر را به رعایت و حفظ این" اصول" توصیه كنند تا از این طریق پیوندهاى اجتماعى نیز محكمتر شود. بعضى گفته‏اند:" صبر" در اینجا اشاره به شكیبایى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و" مرحمت" اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مى‏دانیم اساس دین را ارتباط با" خالق" و" خلق" تشكیل مى‏دهد، و به هر حال صبر و استقامت ریشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصیان است.أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (18) آنها اصحاب الیمین هستند (و نامه اعمالشان را به دست راستشان مى‏دهند). وَ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) و كسانى كه آیات ما را انكار كرده‏اند افرادى شومند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى‏شود. عَلَیْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20) بر آنها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نیست).

" مؤصدة" از ماده" ایصاد" به معنى بستن در و محكم كردن آن است، ناگفته پیدا است انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مى‏خواهد درها را باز كند، نسیمى بوزد و گرمى هوا را تعدیل كند، حال باید فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پیدا خواهد شد؟!

علیرضا احمدی 
سه شنبه 17/1/1389 - 9:18
دانستنی های علمی
هیچ می دونستید که پیشنهاد نامگذاری روز ی به عنوان روز جهانی بهداشت از سوی یک ایرانی غیور صورت گرفته.بله دکتر محمد حسین حافظی.روز جهانی بهداشت مبارک
سه شنبه 17/1/1389 - 0:7
انتقادات و پيشنهادات

با سلام خدمت مسئولین تبیان

یه فکری به حال قسمت تغییر مشخصات بکنید لطفا خیلی وقت گیر و گیج کننده است نیم ساعت بیشتره که وقتم و گرفت.

متشکر

سه شنبه 17/1/1389 - 0:5
ایرانگردی

http://myup.ir/images/73781606847903777219.jpg

http://myup.ir/images/68294653623819058358.jpg

دوشنبه 16/1/1389 - 12:7
ایرانگردی

 

http://myup.ir/images/00040980263152513933.jpg

http://myup.ir/images/56341596419651432749.jpg
دوشنبه 16/1/1389 - 12:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته