• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 227
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 5089روز قبل
آموزش و تحقيقات
ghadeer

 

 

2 - دیوان حافظ

منبع دوم براى شناخت حافظ دیوان اشعار او مى‏باشد. شناختن یك نفر از روى اثر او كارى است بسیار منطقى، زیرا المرء مخبوء تحت لسانه،(481) البته هر كسى هم این قدرت را ندارد كه فرد را از روى اثرش بشناسد. شناخت حافظ نیز از روى دیوان او خالى از دشوارى نیست، زیرا در بعضى از اشعار او یك حالت لاابالى گرى و فسق و فجور و پشت پا زدن به همه سنن و مقدسات منعكس است و از طرفى هم اشعارى دارد كه بدون هیچ توجیه و تأویلى بیانگر ناب‏ترین نكات عرفانى و اخلاقى مى‏باشد و این دو گانگى در اشعار حافظ در احدى نظیر ندارد. به هر حال، در مورد شناخت حافظ از روى او چندین دیدگاه وجود دارد كه به بررسى آن‏ها مى‏پردازیم:

فرضیه اول:

حافظ در دیوانش صرفاً یك شاعر است. به تمام معنى كلمه او یك هنرمند است كه هدفش ایجاد یك شاهكار هنرى مى‏باشد. هنرمند به دنبال سوژه مى‏گردد كه هنر خود را به بهترین وجهى ظاهر كند، اما لازم نیست كه خود سوژه، مورد ارادت خاص هنرمند باشد، بنابراین دیوان حافظ را هم از نظر محتوا و سوژه نباید جدى گرفت؛ چه آن جا كه دم از مى و معشوق مى‏زند و چه آن جا كه سخن از عرفان و سلوك مى‏گوید، زیرا هر دو براى او سوژه بوده است.

مطابق این فرضیه نمى‏توان از دیوان حافظ راجع به شخصیت او چیزى استنباط كرد، چون ظاهر كلام او در هیچ مقوله‏اى حجت نیست، اما كسى كه با دیوان حافظ آشنا باشد نمى‏تواند این حرف را قبول كند و حافظ را صرفا یك شاعر هنرمند بداند، زیرا اشعار او موج یك روح پاك است كه به زبان رسیده.

سخن مصنوعى قدرت ندارد دل‏ها را جذب كند و ممكن نیست كسى واقف به اسرار و رموز عرفان و سیر و سلوك و معنویت نباشد و چنین اثر جاودانى خلق كند كه بعد از هفتصد سال هنوز در خلوت‏هاى شب، اشك‏ها را جارى مى‏سازد.

فرضیه دوم:

حافظ تحت تأثیر حالات مختلف این اشعار را سروده است و این نوسان در شعر حافظ نشانگر نوسان روح اوست كه بین المشرق و المغرب در نوسان بود.

ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران پس از بیان این نظریه در پاسخ اعتراض مى‏گوید: شما ایرانى‏ها را نشناخته‏اید. ایرانى یك چنین جنسى دارد!(482)

فرضیه سوم:

حافظ اشعار خود را در ادوار مختلفى از عمر خود گفته است. آن تقوا و پاكى و گریه سحرى و سیر و سلوك عملى مربوط به دوران پیرى حافظ و عشق و مستى و عیاشى مربوط به دوران جوانى اوست.

هیچ دلیل محكمى بر این فرضیه ارایه نشده است و به اصطلاح فقها جمع تبرعى و توجیه بلا دلیل است، اما بر خلاف این فرضیه، قرینه هایى وجود دارد كه حافظ در دوران پیرى هم دم از عشق مى‏زند:

پیرانه سرم عشق جوانى به سر افتاد   وان راز كه در دل بنهفتم به در افتاد

یا

دیدى دلا كه آخر پیرى و زهد و علم   با من چه كرد دیده معشوق باز من

فرضیه چهارم:

اشعار حافظ تفسیر و تأویل نمى‏خواهد. ظاهر شعر او پر است از مى‏پرستى، عیاشى و شاهد بازى، ظاهر سخن حافظ، همه حقیقت است، نه مجاز و هرچه در این زمینه‏ها گفته عین فكر او مى‏باشد. طرفداران این فرضیه در مورد اشعار عرفانى حافظ معتقدند كه عده‏اى به خاطر علاقه به حافظ نخواسته‏اند او را به صورت یك فاسق و فاجر و لا ابالى معرفى كنند، لذا اشعار او را توجیه و تاویل عرفانى نموده‏اند.

جهان بینى و ایدئولوژى حافظ طبق این نظریه:

طبق این فرضیه مى‏توان جهان بینى حافظ را تحت چند مسئله بیان نمود:

1 - جبرگرى و احساس عدم آزادى‏

در برابر قدرتى كه اندیشه تخلف در مقابل او را هم نمى‏شود در مغز راه داد. این احساس باعث نگرانى و رنجش زیاد حافظ بوده است:

مكن در این چمنم سرزنش به خودرویى   چنان كه پرورشم مى‏دهند مى‏رویم

یا

در كار گلاب و گل حكم ازلى این بود   كان شاهد بازارى وین پرده نشین باشد

2 - حیرت‏

و این كه معماى جهان براى هیچ دانایى قابل حل نیست باعث شده حافظ بگوید كه عمر ارزش علم و حكمت را ندارد و باید در عالم بى خبرى رفت.

چو هر درى كه گشودم رهى به حیرت داشت   از این سپس من و رندى و وضع بى خبرى

یا

حدیث مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو   كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را

3 - پوچ‏گرایى‏

و نیهیلیسم كه چیزى بدتر و بالاتر از شك و حیرت است؛

حاصل كارگه كون و مكان این همه نیست   باده پیش آر كه اسباب جهان این همه نیست
پنج روزى كه در این مرحله مهلت دارى   خوش بیاساى زمانى كه زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم اى ساقى   فرصتى دان كه زلب تا به دهان این همه نیست

4- انكار قیامت:

 ghadeer

با این تفسیرها تنها چیزى كه باقى مى‏ماند انكار خداست كه به حافظ نسبت داده نشده است. حال طبق نظر این عده باید دید بر اساس این جهان بینى چه دستورهایى داده مى‏شود و نتیجه عملى این افكار چیست.

مطابق این فرضیه مى‏توان نتایج زیر را به عنوان ایدئولوژى حافظ بر شمر

ف- دم غنیمت شمردن‏

فرصت شمار صحبت كز این دو راه منزل   چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

ساقیا عشرت امروز به فردا مفكن   یا ز دیوان قضا خط امانى به من آر

یا

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت   ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

ب - شاهد بازى‏

قرینه‏اى وجود ندارد كه حافظ به نام زنى تغزل كرده باشد. عده‏اى او را مرد ناموفقى در عشق و عامل مسخره زنان دانسته‏اند و تا این حد شخصیت حافظ را پایین آورده‏اند كه گفته‏اند: او با زنان و یا پسران به شاهد بازى مى‏پرداخته است.

مجمع خوبى و لطف است عذار چو مهش   لیكنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى امروز   بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش

ج - گدایى و دریوزه گ‏

اگر بنا باشد به ظاهر اشعار حافظ عمل كنیم به ناچار باید بگوییم: یكى از توصیه‏هاى او در مورد فقر و گدایى و درویشى است:

ترك گدایى مكن كه گنج بیابى   از نظر رهروى كه در گذر آید

د - مداحى‏

در دیوان حافظ ده‏ها مورد مداحى نسبت به افراد مختلف و بعضاً نااهل دیده مى‏شود. عده‏اى این نوع مدح‏ها را حمل بر تقیه میكنند؛ یعنى حافظ براى برخوردارى از آزادى در سرودن غزل هایش مجبور بود حكام جبار زمان خود را مدح كند.

عده‏اى دیگر گفته‏اند: دوستداران حافظ مایل نبوده‏اند نوك قلم او به مدح افرادى چون شاه شجاع آلوده شود، اما متأسفانه آلوده شده، اما گاهى به قدرى اغراق و مبالغه در این مدح‏ها دیده مى‏شود كه نشانگر اوج پستى و دنائت شاعر است:

جبین و چهره حافظ خدا جدا مكناد   ز خاك بارگه كبریاى شاه شجاع (483)

فرضیه پنجم:

شعر حافظ از اول تا آخر همه عرفان است و بس و مراد از من و شاهد و زلف و خط و خال، اصطلاحاتى عرفانى است:

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است   آفرین بر نفس دلكش و لطف سخنش

قبل از توضیح فرضیه پنجم لازم است نكاتى درباره زبان سمبلیك عرفا ذكر شود. زیرا آن چه باعث متهم شدن حافظ مى‏باشد استفاده او از الفاظ مى و معشوق و شاهد و... و به ویژه تضمین این شعر یزید مى‏باشد كه الا یا ایها الساقى ادر كاسا و ناولها. البته این مسأله صحیح است كه تظاهر به فسق و تمسخر امور مقدس و معنوى اولین بار توسط یزید شیوع پیدا كرد و میتوان این جریان را یزیدى‏گرى بنامیم، لذا آن چه حافظ را از این جریان خارج مى‏كند زبان سمبلیك او و تفسیر بعضى از اشعار او به وسیله بعضى دیگر و تصریح خود به عارف و صوفى بودن است.

زبان سمبلیك عرفا

سمبلیك حرف زدن نه تنها مربوط به زبان حافظ نیست، منحصر در زبان فارسى هم نیست. البته زبان سمبلیك با مجاز فرق مى‏كند؛ در مجاز لفظى را جاى لفظ دیگر قرار مى‏دهند كه با قرار دادن الفاظ اصلى در معنى تغییرى به وجود نمى‏آید؛ مثلاً به جاى على آمد مى‏گوییم: شیر آمد، اما در كلام سمبلیك درباره یك چیز بحث مى‏شود؛ مثلاً از شراب، خود شراب اراده مى‏شود، ولى هدف از آن توصیف چیز دیگرى است. این مسأله مانند اقتباس از ظاهر و باطن قرآن است؛ یعنى در آن واحد یك لفظ بطون متعدد دارد و برداشت افراد مختلف هم از آن متفاوت است.

خود محیى الدین عربى مى‏گوید: كسى كه این اشعار را مى‏خواند مبادا معانى ظاهرى را در نظر بگیرد. مولوى مى‏گوید:

چون صفیرى بشنوى از مرغ حق   ظاهرش را یادگیرى چون سبق
وانگهى از خود قیاساتى كنى   مر خیال محض را ذاتى كنى
اصطلاحاتى است مر ابدال را   كه از آن نبود خبر غفال را

محمود شبسترى میگوید:

هر آن معنى كه شد از ذوق پیدا   كجا تعبیر لفظى یابد او را

یا:

معانى هرگز اندر حرف ناید   كه بحر بى كران در ظرف ناید

هاتف اصفهانى مى‏گوید:

هاتف ارباب معرفت كه گهى   مست خوانندش و گه هشیار
از دف و چنگ و مطرب و ساقى   وز مى‏و جام و ساغر و زنار
قصد ایشان نهفته اسرارى است   كه به ایما كنند گه اظهار

از سوى دیگر مى‏بینیم همین اصطلاحات را افرادى به كار مى‏برند كه هیچ گونه احتمال گناه و انحراف در مورد آن‏ها وجود ندارد، مانند شیخ بهایى، آیةالله میرزا محمدتقى شیرازى، مرحوم نراقى، مرحوم علامه طباطبایى [و حضرت امام خمینى قدس سره‏].

در مورد علت سمبلیك و با زبان رمز سخن گفتن عرفا مى‏توان به دو دلیل اشاره كرد:

یكى جهت فصاحت و بلاغت و زیبایى كلام براى بهتر شدن پیام است و دلیل دیگر این كه الفاظ بشر از افاده این معانى كوتاه است و همان طور كه محمود شبسترى گفت: این معانى الفاظ ندارد، زبان عشق زبان قابل بیانى نیست و به ناچار باید از زبان سمبلیك استفاده نمود. اگر این معانى آشكارتر گفته شود، همه به گمراهى و اشتباه مى‏افتند. این زبان، زبان اهل دل است و تنها كسانى مى‏توانند این معانى را درك كنند كه خودشان وارد این عوالم شده باشند. نتیجه مهم این است كه عرفا معتقدند این راه را با قدم عقل و فكر و با گفتن و شنیدن مى‏توان پیمود.

سخن عشق نه آن است كه آید به زبان   ساقیا مى ده و كوتاه كن این گفت و شنفت

عارف با سحرخیزى و گریه سحرى و در پرتو مى عارفانه راز نهانى عشق را درك كرده و كسى مانند بوعلى با نگارش مقامات العارفین و با درس و بحث و از دفتر عقل نمى‏تواند آیت عشق را به تحقیق بداند و بفهمد.

صوفى از پرتو راز نهانى دانست   گوهر هر كس از این لعل توانى دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس   كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست
اى كه از دفتر عقل آیت عشق آموزى   ترسم این نكته به تحقیق ندانى دانست (484)

اصول جهان بینى عرفانى:

بعد از این مقدمه درباره زبان سمبلیك عرفا به سراغ بحث عرفان حافظ مى‏رویم و براى این امر به طور مختصر اصول جهان بینى عرفانى و اندیشه‏هاى مهم و برتر عرفا را بیان مى‏كنیم: ghadeer

1- وحدت وجود:

بعضى گمان كرده‏اند كه قبل از محى الدین اندیشه وحدت وجود اصلا مطرح نبوده است، با مراجعه به آثار پیشینیان و با معاصرانى كه فكر محى الدین به آن‏ها نرسیده بود، مانند عطار مى‏بینیم اندیشه وحدت وجود، بدون این كه نام آن آمده باشد به شدت در آثار آن‏ها وجود دارد.

از سوى دیگر به علت این كه كمتر كسى به عمق مسأله وحدت وجود پى برده است بعضى از متأخرین هر مسأله را با كمترین شباهت و یا بدون شباهت و بدون این كه ربطى داشته باشد مى‏گویند: این مسأله نوعى وحدت وجود است؛ مثلاً بسیارى وحدت وجود را همان حلول و اتحاد مى‏دانند؛ در حالى كه تصریح شده است:

حلول اتحاد این جا محال است   كه در وحدت دویى عین ضلال است

در مقابل وحدت وجود، كثرت وجود قرار دارد كه فهم آن آسان است؛ یعنى در میان موجودات مختلف انسان، حیوان، جن، ملك و... یكى هم وجود خداست؛ یعنى هر موجودى با وجود موجود دیگر، بالذات متباین است و تصور اكثر فیلسوفان و غیر فیلسوفان هم در مورد وجود جهان و وجود خدا همین است.

در مقابل برخى از عرفا مى‏گویند: وحدت وجود بر جهان حاكم است و نه كثرت وجود و مراد آن‏ها این است كه وجود منحصر است به خداوند؛ یعنى هر موجود هر قدر هم عظیم باشد در برابر وجود خداوند محدود و متناهى و ناچیز است. محدود با محدود مى‏تواند نسبت داشته باشد، نه با نامحدود. انسان با مقایسه دو چیز محدود، یكى را كوچك و یكى را بزرگ مى‏خواند، اما عارف وقتى كه حق و عظمت لا یتناهى او را شهود مى‏كند، دیگر هیچ چیز محدودى را به حساب نخواهد آورد. لیس فى الدار غیره دیار (485)

از امام صادق علیه السلام در این مورد كه آیا الله اكبر به معناى الله اكبر من كل شى‏ء است سوال شد فرمودند: خیر، بلكه الله اكبر من أن یوصف (486) این مطلب یك سطح از وحدت وجود است كه بگوییم: وجود منحصر به خدا است.

سعدى هم وحدت وجود را به این معنى و در این سطح مطرح مى‏كند:

ره عقل جز پیچ در پیچ نیست   بر عرفان جز خدا هیچ نیست
همه هر چه هستند از آن كمترند   كه با هستى اش نام هستى برند

عده دیگر از عرفا بیان دیگرى از وحدت وجود دارند و مى‏گویند: چنین نیست كه وجود منحصر به ذات خداوند باشد، بلكه حقیقت وجود یك حقیقت واحد است كه این حقیقت واحد، مانند نور داراى مراتب شدید و ضعیف مى‏باشد كه هم شدیدترین و هم ضعیف‏ترین مرتبه وجود، موجود هستند، اما مرتبه غنا و كمال حقیقت وجود مربوط به ذات خداوند مى‏باشد.

ملاصدرا هم ابتدا وحدت وجود را با همین بیان مطرح مى‏كرد، اما نظریه سومى هم هست و آن نظریه خاص عرفاست كه مى‏گویند: وجود از همه جهات واحد است و این حقیقت واحد منحصراً از آن خداوند مى‏باشد كه بسیار مطلق است و غیر از ذات حق هر چه هست نمود است نه وجود، ظهور و رقیقه است نه حقیقت؛ مثل منظره و عكسى در آینه.

از آن جا كه عارف وجود را از غیر خدا سلب مى‏كند، در این مسأله اختلاف عجیبى بین عرفا و فلاسفه در گرفته كه صدر المتألهین با بیان عقلانى تا حدودى مطلب عرفانى را ثابت كرده است و توانسته نظر فلاسفه و نظر عرفا را جمع كند. او براى وجود مراتب قایل مى‏شود و در عین حال طبق بیان او میتوان عالم را ظهور حق دانست.

الا كل شى‏ء ما خلا الله باطل   و كل نعیم لا محالة زائل (487)

در این زمینه عرفا اشعار و تعابیر مختلفى دارند، مولوى مى‏گوید:

ما همه شیران ولى شیر علم   حمله‏مان از باد باشد دم به دم
ما عدم‏هاییم هستى‏ها نما   تو وجود مطلق و هستى ما

هاتف مى‏گوید:

كه یكى هست و هیچ نیست جز او   وحده لا اله الا هو

از جمله اشعارى كه حافظ در این زمینه دارد این ابیات معروف اوست:

روشن از پرتو رویت نظرى نیست كه نیست   منت خاك درت بر بصرى نیست كه نیست
ناظر روى تو صاحب‏نظرانند آرى   سر گیسوى تو در هیچ سرى نیست كه نیست

مصراع اول آن مشابه تعبیر منسوب به حضرت امیر علیه السلام است كه فرمود:

ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعد و معه.(488)

حاجى سبزوارى این غزل حافظ را استقبال كرده و در آن مى‏گوید:

(489)
موسیى نیست كه دعوى انا الحق شنود   ورنه این زمزمه اندر شجرى نیست كه نیست

2- وحدت تجلى:

یكى دیگر از مسایل در جهان بینى عرفانى مسأله وحدت تجلى است؛ یعنى جهان با یك تجلى به وجود آمده است، در مقابل نظر فلاسفه و متكلمین كه از نظر متكلمین خداوند فاعل و خالق اشیاست و به عدد اشیا هم فاعلیت خداوند كثرت دارد؛ یعنى خداوند یك بار خالق آسمان، یك بار خالق زمین، یك بار خالق انسان و... است، ولى فلاسفه قایل به دو نوع خلقت هستند: یك خلقت بلاواسطه كه خداوند عقل اول را آفرید و عقل دوم و سوم تا عقل فعال و دیگر موجودات غیر متناهى با واسطه آفریده شدند.

به این ترتیب فلاسفه نیز میان خداوند و موجودات جهان رابطه علت و معلول برقرار مى‏كنند، اما عرفا این حرف را باطل میدانند و مى‏گویند: تمام عالم از ازل تا ابد تنها با یك جلوه حق پیدا شده و آیه و ما امرنا الا واحدة(490) را نیز همین طور تفسیر مى‏كنند. البته در فلسفه ملا صدرا این مسأله حل شده و او تحقق در علت و معلول را رسانده به این جا كه نتیجه‏اش با تجلى یكى مى‏شود.

اندیشه وحدت تجلى را در اشعار حافظ مى‏توان به خوبى یافت؛ مثلاً مى‏گوید: هر دو عالم یك فروغ روى اوست و نیز مى‏گوید:

حسن روى تو به یك جلوه كه در آینه كرد   این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود   یك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

3- عشق:

عرفا راز تجلى یا راز خلقت را عشق مى‏دانند با اشاره به این حدیث قدسى است كه: كنت كنزا مخفیا فاحببت أن اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف(491) آنان در مقابل فلاسفه قرار دارند كه عامل خلقت را علم و نه محبت خداوند مى‏دانند.

حافظ مى‏گوید:

طفیل هستى عشقند آدمى و پرى   ارادتى بنما تا سعادتى ببرى

4- حیات و تسبیح عمومى موجودات:

عرفا قایل به حیات و تسبیح عمومى موجودات مى‏باشند و به تعبیر خود سریان عشق جمعى موجودات را مشاهده مى‏كنند كه ذره‏اى در جهان خالى از عشق به حق نیست.

5- عالم مظهر جمال و جلال:

عالم مظهر جمال و جلال خداوند است و زیبایى و توازن كامل در جهان حاكم است و هیچ عیب و نقصى وجود ندارد.

6- معاد:

عرفا بیان خاصى از معاد مى‏كنند و قایل به بازگشت همه اشیا به حق مى‏باشند.

مولوى مى‏گوید:

جزءها را روى‏ها سوى كل است   بلبلان را عشق با روى گل است
آن چه از دریا به دریا مى‏رود   از همان جا كامد آن جا مى‏رود
از سر كه سیل‏هاى تندرو   وز تن ما جان عشق‏آمیز رو

7- عدم اعتبار استدلال:

به نظر عرفا پاى استدلالیان چوبین بود؛ یعنى در راه رسیدن به معرفت، عقل و علم كافى نیست. براى رسیدن به حقیقت مجاهده و ریاضت و تهذیب نفس لازم است.(492)

8- نظام احسن‏

در پاسخ به این سؤال كه آن چه هست آیا نیكوترین نظام ممكن است؟ ghadeer

فلاسفه با مراجعه و تحلیل خود عالم یا با استناد به كمال مطلق خداوند مى‏گویند: محال است نظامى بهتر از این وجود داشته باشد.

البته نیمه فیلسوفان یا شاعرانى، مانند خیام و ابوالعلا معرى در زبان شعر و بیان غیر جدى نسبت به عالم، زبان به اعتراض گشوده‏اند، اما یك عارف اساساً نمى‏تواند عالم را نظام احسن نداند. شیوه استدلال عرفا با منطق فلاسفه تفاوت مى‏كند، زیرا از نظر یك عارف حقیقى جهان جلوه حق و عكس روى اوست، پس اگر عارفى در جهان نقص ببیند در خدا نقص دیده و این با كمال مطلق خداوند سازگار است.

از آن جا كه حافظ خود را یك عارف معرفى مى‏كند و از اصطلاحات و تعبیرات عرفانى استفاده مى‏كند با مراجعه به اشعار او این اندیشه را مى‏توان یافت.

نیست در دایره یك نقطه خلاف از كم و بیش   كه من این مسأله بى چون و چرا مى‏بینم

یا

روى خوبت آیتى از لطف بر ما كشف كرد   وین سبب جز لطف و خوبى نیست در تفسیر ما

در جاى دیگر با توجه به این مسأله كه خداوند از طاعت و عبادت بندگان بى نیاز است مى‏گوید:

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنى است   به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زیبا را
حدیث از مطرب و مى گوى و راز دهر كمتر جو   كه كس نگشود و نگشاید به حكمت این معما را

عارف و فیلسوف هر دو در پى فهمیدن راز جهان به دنبال حقیقتند، اما فیلسوف نمى‏تواند به آن برسد و لو بو على باشد چنان كه گفته:

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت   یك موى ندانست ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشید برفت   آخر به كمال ذره‏اى راه نیافت

عده‏اى شعر حافظ را دلیل بر شك و حیرت در شناخت عالم مى‏دانند، اما حافظ مى‏خواهد بگوید: كسى از راه حكمت و فلسفه به رمز و راز هستى نرسیده است، براى این كار باید راه عرفان و سلوك كه راه عشق است پیموده شود پس:

حدیث از مطرب و مى گوى و راز دهر كمتر جوى   كه كس نگشود نگشاید به حكمت این معما را

و از آن جا كه عرفا همیشه با دو گروه فلاسفه و زاهدان مدعى طرف بوده‏اند حافظ در جاى دیگر مى‏گوید:

راز درون پرده ز رندان مست پرس   كاین حال نیست زاهد عالى مقام را

9 - مقام والاى انسان:

در عرفان انسان مقامى عالى و بلند دارد، زیرا انسان مظهر تام و تمام اسما و صفات حق و اصطلاحا خلیفة الله الاعظم است. عرفا انسان را عالم كبیر و عالم هستى را عالم صغیر مى‏دانند و از انسان تعبیر به جام جم یا جام جهان نما مى‏كنند؛ یعنى انسان با مراجعه به درون خود مى‏تواند به همه حقایق پى ببرد.

10 - موطن قبلى انسان‏

بر خلاف دیدهاى مادى كه مى‏گویند: انسان موجودى خاكى است و روح و روان او مولود فعل و انفعال‏هایى در همین طبیعت است، به نظر عرفا، انسان قبل از این دنیا موطنى دیگر داشته كه مانند پرتوى از آن جا تابیده و بعد هم به آن جا بازگشت مى‏كند.

ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده‏ایم   از بد حادثه این جا به پناه آمده‏ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم   تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم

یا

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم   خوشا دمى كه از این چهره پرده بر فكنم
چنین قفس نه سزاى من خوش الحانى است   روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم

11- غربت انسان‏

یك عارف در جهان، احساس بیگانگى و عدم تجانس با دیگر اشیا مى‏كند. عرفا مى‏گویند: وجود واقعى انسان از جاى دیگر به او افاضه شده است؛ وطن اصلى او این جا نیست؛ دنیا جاى موجودات صد در صد مادى و طبیعى است؛ اما انسان از نفخه الهى است، لذا در دنیا احساس غریبى مى‏كند و آرزو دارد كه به وطن اصلى خود باز گردد.

شاعران عارف مثال‏هاى طوطى و بازرگان، ناله نى، فیل و هندوستان، آشیانه مرغ و خرابه، آهوى وحشى و... را براى بیان تمثیلى از همین غربت انسان آورده‏اند.

كه خواهد شد، بگویید: اى رفیقان   رفیق بى كسان یار غریبان
مگر خضر مبارك پى در آید   ز یمن همتش كارى گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد   كه فالم لا تذر بى فرداً(493) آمد

لا تذر بى فرداً در تعبیر عرفانى، (یعنى خدایا مرا در طبیعت باقى نگذار)

شیخ بهایى نیز قطعه‏اى دارد كه در زمینه این حدیث نبوى كه حب الوطن من الایمان(494) بحث مى‏كند و در پایان مى‏گوید:

این وطن مصر و عراق و شام نیست   این وطن شهرى است كو را نام نیست

یعنى اگر پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از حب وطن سخن گفته، مراد بازگشت به وطن واقعى در آن جهان مى‏باشد.(495)

پایان‏

 

 

 

 

شنبه 22/3/1389 - 10:39
دانستنی های علمی
اشعار فارسى اطراف ضریح ابالفضل بن امیرالمؤ منین ع در كربلا
یارب این بارگه كیست بدین جاه عظیم
كاسمان خم شده پیش در او در تعلیم
نفحه ساحت قدمسش دم جانبخش مسیح
پنجه گنبد بامش ید بیضاى كلیم
بقعه ماه بنى هاشم عباس على است
كه بود خاك درش پادشهان را دیهیم
ساقى تشنه لبان باب حوائج كه بود
روضه مشهد او غیرت جناب نعیم
در سقایت بود آن چشمه رحمت كه زفیض
رشحه اوست یكى زمزمه و دیگر تسنیم
گر فشاند زكرم جرعه آبى بر خاك
سر بر آرد زلحد رقص كنان عظم رمیم
ساحت روضه او كعبه ارباب نیاز
پایه بقعه او پایگه ركن حطیم
در حریم حرم آمنش از سعى و صفا است
آن مقامى كه بر او رشگ برد ابراهیم
دست افشان ز سر عشق گذشت از سر و دست
هر دو را كرد بمیدان شهادت تسلیم
هر كه در سایه لطف و كرمش جاى گرفت
ایمن از هول قیامت بود و نار جحیم
بسلام در او هر كه شد از راه خلوص
بشنود قول سلام از قبل رب رحیم
وانكه چون دال نشد بر در او پشت دو تا
پیچ در پیچ چو یا باشد و دلتنگ چو میم
بارى این روضه بود مرقد عباس شهید
كه ز چونان خلفى مادر دهر است عقیم
و این ضریحى كه بر او نو شده بینى باشد
صنعت اهل صفاهان حسب الامر حكیم
آیه الله زمان سید محسن كه بود
آل یاسین سند عترت و قرآن حكیم (252)
زیور ملك عرب فخر عجم صدرا نام
شیعیان را به جهان سید و سالار و زعیم
وى بفرمود كه شایسته این مشهد پاك
تازه سازنده ضریحى كه بود از زر و سیم
صهر فرخنده وى سید همنام خلیل
یافت از سعى در این مرحله توفیق عظیم
الغرض در اثر راءى حكیمانه چو گشت
صنعتى تازه پدیدار نكوتر ز قدیم
وز صفاهان به عراق عرب این طرفه ضریح
رفت و بر مرقد عباس على شد تقدیم
بهر تاریخ همائى سنا گفت ببین
كآیت صنع پدیدار شد از حكم حكیم (253)
لطیفه
گویند طلبه اى كتاب مغنى مى خواند از او سئوال شد درس را خوب فهمیدى ؟ او گفت من همه درس را فهمیدم ولى در یك جمله اش ‍ مانده ام و نمى دانم منظور این جمله چیست گفتند كدام جمله ؟ گفت : این جمله قیدا لما لقى قید است براى آنچه كه ملاقات شود معنى ندارد و نمى فهمم منظورش چیست ، به او جواب دادند كه این جمله در واقعه این گونه است : (( قید الما لقى كه ما لقى )) یكى از از علماء نحو است كه شما اشتباهى خوانده اى .
اشتباه دزد
شخصى خانه اش داراى دو در شبیه به هم بود، جاى یكى از آن درها رابست و آن در را به آب انبار نصب نمود، دزدى شبانه به خانه او وارد شد و مقدارى اثاثیه جمع آورى كرده و خواست فورا از خانه فرار كند بیچاره اشتباه كرد بجاى این كه از در خانه بیرون رود در دیگرى كه مشبه آن بود را باز كرد و به داخل آب انبار كه پر از آب بود افتاد و شروع كرد دست و پا بزند و در و اثاثه هم در داخل آب ریخته شده بود صاحب خانه از صداى دست و پازدن دزد بیدار شد او را دستگیر كرده و اثاثیه را تحویل گرفت .(254)
عوضى انداختن
شخصى محصور بود و نیاز به دستشوئى داشت ، در خانه را باز كرد به سوى اطاق رفته كه عباى خود را در اطاق بیندازد، و بعد دستشوئى برود، در همین حال چند سرفه كرده اخلاطى در دهانش جمع شد خواست اخلاط را در بیرون اطاق و عبا را در اطاق بیندازد اشتباها اخلاط را در اطاق و عبا را دستشوئى انداخت .(255)
وضع آبادان در سال 1349 شمسى
نگانده در سال 1349 هجرى شمسى براى تبلیغ به آبادان رفتم ظاهرا دهه صفر بود در آنجا حجره اى در مدرسه علمیه آبادان گرفته بودم و با طلاب كه براى تبلیغ آمده بودند براى روضه دعوت مى شدیم ، متاءسفانه شهر آبادان وضع خرابى از نظر بى بند و بارى داشت دختران و زنها با بدن نیمه عریان و لخت در كوچه ها و در بیرون از خانه هایشان نشسته بودند، و بعضى از آنها با یك زیر پیراهنى و...
در این وضعیت من براى منبر به تكیه اى دعوت شدم ، همینكه در راه مى رفتیم بچه اى حدود پانزده یا شانزده ساله كه شراب خورده و مست شده بود سر راه ما پیدا شد و از رفیقش پرسید این كیست ؟ رفیقش به او گفت این آخوند است نوجوان مست دست برد كه عمامه مرا بر دارد رفیقش دست او راگرفت و نگذاشت من رفتم و به تكیه رسیدم وارد آنجا شدم دیدم صداى خواننده هائى (كه ظاهرا به نام حمیرا و آغاسى بودند) و براى خوانندگى به آبادان دعوت شده بودند تمام آبادان را گرفته تمام بلندگوها صداى هاى این خوانندگان را با صداى بلند پشت بلندگو گذاشته بودند كه وقتى من به منبر رفتم با اینكه چند تا بلندگو در تكیه بود ولى صداى من به مستمعین نمى رسید.
ما چقدر باید خدا را شكر كنیم كه از چنین وضع نكبت بارى خلاصى و نجات یافتیم خداوند انشاء الله ایمانمان را كامل گرداند.
لطیفه
دره سبزوار شیخى را
بدر قهوه خانه منزل شد
بود وقت فریضه و مؤ من
نتوان از فریضه غافل شد
دید ظرفى زآب و ساخت وضو
چونكه كار وضوش كامل شد
قهوچى بهر پول آب وضو
مبلغ ده ریال قائل شد
شیخ خواست چو یك ریال دهد
بینشان اختلاف حاصل شد
قهوچى گفت پول آب وضو است
مى نشاید در آن معطل شد
شیخ چون دید كز ره حیله
قهوه چى داخل مسائل شد
خم شدو پشت خود سوى او كرد
ضراطه اى داد و گفت باطل شد(256)
خاطره تبلیغ و دیدن شیطان پرستها
باز خاطره اى از تبلیغ بگویم حدود سال 1350 شمسى بود كه از طرف بیت مرحوم آیة الله گلپایگانى به اتفاق یكى از دوستان براى تبلیغ به سرپل ذهاب رفتیم و از آنجا سوار بر مینى بوس شده و حركت كردیم ، شبى بارانى و بسیار تاریك و ظلمانى بود باران هم به شدت مى بارد، ما كه نمى دانستیم كجا مى رویم ، مینى بوس همه مسافرهایش را پیاده كرده ، و به ما هم گفت : آخر خط است پیاده شدید، من به اتفاق دوستم پیاده شدم و دیدم اینجا دهى است كه همه اهالى آن كرد هستند و هیچ كس را در این دل شب نمى بینیم در این حال سگها كه متوجه آمدن غریبه به ده شدند شروع كردند به صدا كردن ما گشتیم تا خانه اى نسبتا بزرگ و خوبى پیدا كردیم و به دوستم گفتم ، فعلا برویم در بزنیم تا اینجا میهمان شویم ، دوستم به من گفت : تو برو در بزن ، من قبول كردم و رفتم در زدم ، كردى آمد و در را باز كرد و با لهجه كردى با ما صحبت كرد كه شما كیستید و از كجا آمداه اید؟ گفتم فعلا در را باز كنید ما داخل شویم ، او در را باز كرد ما وارد خانه شدیم ، ما را راهنمائى كرد به سالنى بزرگ ، وقتى ما وارد آن سالن شدیم با تعجب به اطراف آن سالن نگاه مى كردیم ، دیدیم دیوارهاى این سالن كاهگلى است و اطراف آن گونى هاى بزرگ گندم روى هم چیده شده است ، و حدود ده نفر از این كردها با سبیلهاى كلفت به این گونیها تكیه داده بودند ما رفتیم روبروى آنها نشسته و هیچ نمى گفتیم ، تا اینكه یكى از آنها در حالیكه سبیلش روى لبهایش را پوشانده بود به سخن گفتن آمد و گفت : شما براى چه به اینجا آمده اید، گفتیم : براى تبلیغ آمده ایم ، او كمى ساكت شد، ما به بالاى دیوار سالن نگاه كردیم ، تابلوئى برجسته دیدیم كه عكس طاووسى روى آن بود كه دم خود را به صورت چتر نموده و چهراش زیبا و به صورت فرشته اى است و در زیر آن نوشته ((ملك الطاووس )) ما پیش خود فكر كردیم كه این افراد شیطان پرست هستند و اگر (( اغوذ بالله من الشیطان الرجیم )) بگوئیم كار ما زار مى شود.
گفتم : شما چه مذهبى دارید، گفتند: ما اهل حق یا آل حق هستیم كه شما به ما نیازى مى گوئید، و ما به شما نمازى مى گوئیم ، كه ما سالى یك نیاز یعنى نذر مى كنیم و گوسفندى را میكشیم و آن را تمییز مى كنیم و كامل داخل دیگ مى گذاریم و آن را مى پزیم و همه با هم مى خوریم و شما باید بدانید كه اینجا اشتباه آمده اید، بروید دهى است به نام گنجوره و سراب ، آنجا شیعه هستند، براى تبلیغ شما را مى پذیرند، بعد هم براى ما مقدارى برنج و خورش پختند و خوب از ما پذیرائى كردند، و صبح ما دهان و صورت خود را آب كشیده و پاك و طاهر نمودیم و بعد از انجام نماز راهى ده دیگرى شدیم .
كلام حضرت امیر المؤ منان كه به فاطمه فرمود
در حدیث آمده است كه امیرالمؤ منین علیه السلام روزى به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: حدود ده سال است كه با تو زندگى مى كنم و در این مدت یك لقمه غذاى خوب با تو نخوردم ، فاطمه علیهاالسلام گریه افتاد و رفت خدمت پدر بزرگوار حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و كلام پسر عمویش را به او رساند و از فقر و ندارى به پشگاه آن حضرت شكایت كرد حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: وقتى خواستى غذائى براى او بپزى تدبر و تفكر كن و غذاى خوبى براى او بپز.
فاطمه سلام الله علیها گریه نمود و عرض كرد: یا رسول الله وقتى در خانه چیزى نباشد چگونه غذاى خوب بپزم ؟ بهترین غذاى ما مشتى از آرد جوى غربال نشده است كه با آب جوش پخته مى شود بدون روغن و چربى ، پس بگو فاطمه با این حال چه كند؟
جبرئیل نازل شد، و عرض كرد: یا رسول الله فاطمه گناهى ندارد و على هم راست مى گوید و تا حال لقمه خوبى نخورده زیرا هر موقع كه مى خواهد غذا بخورد به فكر این آیه مى افتد (( ((كل نفس ذائقة الموت )) )) هر نفسى چشنده مرگ است ، لذا وقتى غذا به دهن مى برد كه بخورد به فكر قبر و سئوال دو فرشته الهى و هول و توسهاى قیامت مى افتد، و هیچگاه مزه غذا را نمى فهمد، همانا على (ع ) در یك وادى و فاطمه در وداى دیگر است .
جامعیت اشعار عربى
از یكى از علما شنیدم كه فرهاد میرزا روزى به مرحوم علامه بحرالعلوم گفت : اشعار عربى به شیرینى اشعار فارسى نیست ، و به شیرینى اشعار فارسى در میان اشعار عربى پیدا نمى شود از باب مثال ببینید این شعر فارسى چقدر مختصر و زیبا و مناسب است :
در این دنیا دل بى غم نباشد
اگر باشد بنى آدم نباشد
مرحوم علامه بحر العلوم در جوابش بالبداهه گفت : در عربى هم داریم به همین سبك كه شیرین و مختصر و مناسب است مانند این شعر:
(( لم یك فى الدنیا امر بلاهم
و ان یكن لم یك بابن آدم ))
فرهاد میرزا تعجب نمود و گفت : من تا حال این شعر را جائى نیافتم ، مرحوم بحر العلوم اشاره كرد به سینه اش و گفت : در اینجا است .
كندن در خیبر
نقل است كه روزى مدیر مدرسه اى براى امتحان شاگردان مدرسه به كلاس رفت و از آنها سئوال كرد كه در قلعه خیبر را كى از كجا كند؟ چه كسى مى تواند به این سئوال پاسخ دهد؟ یكى از بچه ها بلند شد و گفت آقا اجازه من نكندم ، دیگرى گفت من هم نكندم ، خلاصه همه گفتند: ما نكندیم تا اینكه معلم بچه ها آمد از او سئوال كرد او هم گفت : اینها بچه هاى مؤ دبى هستند. و چنین كارى نكرده اند، معلوم مى شود كه او هم جواب این سئوال را نمى دانست .
طلبه و دانشجویان علوم دینى سه دسته اند
(( قال امیر المؤ منین علیه السلام : طلبه هذا العلم على ثلاثه اصناف :
الا فاعر فوهم بصفاتهم و اعیانهم صنف منهم یتعلمون العلم للمراء و الجهل ، و صنف منهم یتعلون للاستطاله و الختل ، و صنف منهم یتعلمون للفقه و العقل .
اما صاحب المراء و الجهل ، تراه موذیا مماریا للرجال فى اندیه المقال ، و قد تسربل بالتخشع و تخلى من الورع ، فدق الله من هذا حیزومه ، و قطع منه خیشومه .
و اما صاحب الاستطاله و الختل فانه یستطیل على اشباهه من اشكاله ، و یتواضع للاغنیاء من دونهم ، فهو لحلوئهم هاضم ، و لدینه حاطم ، فاعمى الله من هذا بصره ، و قطع نت اثار العلماء اثره .
و اما صاحب الفقه و العقل ، تراه ذاكابة و حزن قد قام اللیل فى حندسه ، و قد نحنى فى برنسه ، یعمل و یخشى خائفا و جلا من كل فقیه من اخوانه فشد الله من هذا اركانه ، و اعطاه یوم القیامة امانه .))
حضرت امیرمؤ منان على علیه السلام فرمود: طالبان و دانشجویان علوم دینى و دانشمندان بر سه دسته اند، آنها را با نشانه ها و شخصیت هایشان بشناسید. یك دسته دانش را براى خودنمائى و جهالت ورزى و بحث و جدل مى آموزند.
دسته دوم براى گردن كشى و فریب دادن مردم تحصیل مى كنند.
و دسته سوم براى فهمیدن و تعقل و تدبر و براى خردمند شدن .
اما نشانه خودنما و بحث و جدل كننده و جهالت ورز این است كه مى بینى مردم را اذیت و آزار مى دهد و به مجادله مى پردازد ظاهرى خدا ترس دارد ولى دلش از ورع و تقوى تهى و خالى است ، خدا كمرشان را بشكند و بینى اش را ببرد.
و اما گردنكش و عوام فریب بر همردیفان و همقطاران خود، پیش دستى و گردن فرازى مى كند و در برابر ثروتمندان فروتنى و كوچكى مى نماید، شیرینى و حلواى آنان را مى خورد و دین خود را مى فروشد، خدا از این راه چشمش را كور كند و از میان دانشمندان ریشه اش را بكند. و اما نشانه آن فقیه فهمیده و خردمند این است كه او را اندوهناك و غمگین مى بینى و در تاریكى شب بكار عبادت مى پردازد در شب كلاه خود برابر حق خم شده كار مى كند و هراس دارد، از هر كس در ترس و حذر است ، مگر از برادران دینى و فقیه و فهمیده خود كه با آنها انس مى گیرد، خدا از این راه او را پایدار مى كند، و در روز قیامت امانش دهد.(257)
كیفر كسى كه زنش را در چهار چیز اطاعت كند
(( عن النبى صلى الله علیه و آله انه قال فى وصیته له : یا على من اطاع امراءته اكبه الله على وجهه فى النار، فقال على علیه السلام : و ما تلك الطاعة ؟ قال یاءذن لها فى الذهاب الى الحمامات و العرسات و النیاحات و لبس الثیاب الرقاق .))
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در ضمن وصیت خود به على علیه السلام فرمود: اى على كسى كه زنش را اطاعت كند خدا او را به رو در آتش (دوزخ ) افكند، حضرت على علیه السلام سئوال كرد: آن اطاعت چیست ؟ آن حضرت فرمود: اجازه دهد او را كه به حمامهاى خارج (258) از منزل یا به مجلس عروسى و عزادارى رود در حالیكه جامه ها و لباسهاى نازك بپوشد.(259)
دعاى چهار كس رد نشود
عن النبى صلى الله علیه و آله : انه قال فى وصیته له : یا على اربعة لاترد لهم دعوة ، امام عادل ، و والد لواده ، و الرجل یدعو لاخیه بظهر الغیب ، و الظلوم یقول الله جل جلانه ، و عزتى و جلالى لانتصرن لك و لو بعد حین .))
پیامبر اكرم در ضمن وصیت خود و على علیه السلام فرمود: اى على چهار دسته اند كه دعایشان رد نشود (و مستجاب شود) امام و پیشواى عادل دوم دعاى پدر درباره فرزند خود سوم مردى كه براى برادر دینى خود غائبانه دعا كند، چهارم دعاى مظلوم یعنى نفرین انسانى كه به او ستم شده .
خداوند مى فرماید: به غرت و جلالم قسم ، انتقام تو را هر وقت شده مى گیرم (260)
اگر این سه گروه نباشند خدا عذابش را بر ما مى فرستد
قال ابوعبدالله علیه السلام : ان لله فى كل یوم و لیلة ملكا ینادى مهلا مهلا، عباد الله عن معاصى الله فلولا بهائم رتع وصبیان رضع و شیوخ ركع لصب علیكم العذاب صبا و ترضون به رضا. ))
امام صادق علیه السلام فرمود: خدا در هر روز و شب فرشته اى دارد كه ندا مى كند اى بندگان خدا، دست از معصیت خدا بردارید اگر به خاطر چهار پایان چرنده و كودكان شیرخوار و پیرمردان پشت خمیده نبود هر آینه عذاب سختى بر شما مى بارید كه در زیر آن خرد مى شدید(261)
لطیفه
شخصى هوش و ذكاوت محصلین را آزمایش مى نمود: از آنان پرسید قاتل امام حسن علیه السلام چه كسى بود؟ او نتواست جواب گوید، از دیگرى سئوال نمود كه این سئوال را جواب نگفتى حالا بگو ببینم قاتل امام حسین علیه السلام چه كسى بود، عده اى كه انجا بودند پا به فرار گذاشتند، كسى به آنها رسید از آنان پرسید چه خبر است ؟ او در جواب گفت : مثل اینكه كسى را كشته اند و مى خواهند قاتلش را پیدا كنند ما ترس فرار كردیم .
تقلید كور كورانه
فردى روزى در حمام متوجه شد كه پیر مردى كه در حال غسل كردن است مى گوید غسل حیض بجا مى آورم قربة الى الله ، آن فرد او را صدا كرد و گفت اى پیرمرد تو كه حیض نمى شوى حیض مخصوص زنان است ، گفت : من چیزى نمى دانم فقط مى دانم وقتى بچه بودم و مادرم مرا به حمام زنانه مى برد گوش مى دادم و مى شنیدم كه مادرم مى گوید غسل حیض بجا مى آورم قربة الى الله من هم از او یاد گرفتم .
شوخى و خنده
معمر خلاد گوید: از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم : قربانت شوم ، مردى در میان جمعى است و سخنى به میان آید و آنها شوخى كنند و بخندند حضرت فرمود: باكى نیست تا آنجا كه نباشد - به گمانم مقصودش فحش بوده - (یعنى در صورتیكه به فحش و هرزه گوئى نكشد) سپس فرمود: همانا رسول خدا صلى الله علیه و آله اینگونه بود كه عرب بیابانى نزدش مى آمد و هدیه اى برایش مى آورد و همانجا مى گفت : بهاى هدیه ما را بده ، پس رسول خدا(ص ) مى خندید، و هر زمان كه اندوهگین مى شد مى فرمود: آن عرب بیابانى چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.
فضل بن ابى قره گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: (( ما من مؤ من الا و فیه دعابة قلت : و ما الدعابة ؟ قال المزاح ، )) یعنى هیچ مؤ منى نیست جز اینكه در او دعابة هست ، من عرض كردم : دعابة چیست ؟ فرمود: مزاح و شوخى
یونس شیبانى گوید: حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: شوخى كردن شما با همدیگر چگونه است ؟ عرض كردم : اندك است ، فرمود: اینگونه نباشید زیرا شوخى از خوش خلقى است ، و تو به این وسیله برادرت را خوشحال مى گردانى ، و هر آینه رسول خدا(ص ) با كسى شوخى مى كرد و مى خواست كه او را شاد و مسرور كند.
عبدالله بن محمد جعفى گوید: شنیدم حضرت امام باقر علیه السلام مى فرمود: خداى عزوجل آنكس كه میان جمعى شوخى و خوشمزه گى كند دوستش دارد، در صورتیكه فحشى در میان شوخى ها نباشد.(262)
از شوخى هاى پیامبر صلى الله علیه و آله
عبدالله بن حارث بن جزء سهمى كه از اصحاب آن حضرت است گوید: كه هیچكس را ندیدم كه بیشتر از پیامبر خدا(ص ) مزاح و شوخى نموده باشد: و شوخى و مزاح او همه حق بود.
جریربن عبدالله بجلى ، كه یكى دیگر از اصحاب اوست گوید: پس ار اینكه به آنحضرت ایمان آوردم و مسلمان شدم ، هرگز با او ملاقات نكردم جز اینكه در روى من مى خندید، و اخبار صحیح داریم كه پیوسته آن حضرت متبسم و خوشخوى بود و با چهره خندان با افراد روبرو مى شد و نیز روایت شده كه روزى یكى (از بزرگان صحابه به او عرض كرد: یا رسول الله تو با ما بسیار شوخى و مزاح مى كنى و این روش ‍ مناسب منصب پیغمبرى و نبوت نیست آن حضرت فرمود: (( ((انى الاقول الا حقا)) )) من جز سخن راست نمى گویم .
و مى فرمود: خداوند مزاح و شوخى راست را مؤ اخذه نمى فرماید، و فرمود: و اى بر كسى كه سخن دروغ گوید تا با آن گروهى را بخنداند و دوباره فرمود: كه واى بر او واى بر او.
شیخ فریدالدین عطار گوید:
چو عیسى باش خندان و شكفته
كه خر باشد ترش روى و گرفته
شوخى حضرت رسول ص با امیرالمؤ منین على ع
صاحب كشف الغمه ، از مناقب خوارزمى بروایت ابن عباس آورده كه چون حضرت رسول (ص ) در سال اول هجرت میان مهاجر و انصار عقد برادرى بست ، براى حضرت امیرالمؤ منان على علیه السلام برادرى تعیین نفرمود: حضرت امیر ملول و غمگین شد و از مسجد بیرون آمد و راه صحرا را گرفت ، در صحرا جوى باریكى بود كه خشك شده بود، به آنجا آمد و پهلوى خود بر زمین نهاد و از شدت تارحتى بخواب رفت ، و تن او مقدارى خاك آلوده شده بود، حضرت رسول (ص ) كه امیرمؤ منان را غایب دید، به نور فراست خود دانست كه آن حضرت ملول و غمگین شده ، به دنبال او رفته و او را در خواب یافت ، بالاى سر او نشست و خاك از تنش پاك فرمود و گفت : (( ((قم یا ابا تراب )) )) بلند شو اى خاك آلوده (263) آیا در خشم شدى كه ترا با كسى برادر نكردم ، بخدا سوگند كه ترا براى خود ذخیره كردم ، آیا تو راضى نیستى كه باشى براى من بمنزله هارون از موسى زیرا كه بعد از من هیچ پیغمبرى نیست ، یا على هر كه تو را دوست دارد، ایمان وجودش را احاطه خواهد كرد، و هر تو را دوست ندارد، خداوند او را به مرگ جاهلیت بمیراند.
و از عمار یاسر روایت شده گوید: در غزوه ذوالعشیره كه در سال دوم هجرت داقع شد من در ركاب مولایم امیرالمؤ منین علیه السلام بودم و هر دو در پاى درخت خرمایى بخواب رفته بودیم ، رسول خدا(ص ) بر بالین ما آمد و ما را بیدار كرد، و به امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: (( ((قم یا ابا تراب )) )) بر خیز اى خاك آلوده پس از آن فرمود: خبرى دهم ترا یا على : بدبخت ترین مردم دو كس اند، یكى آنكه ناقه صالح را پى كرد، دیگرى آنكه محاسن تو را بخون (سرت ) رنگین نماید و دست مبارك خود را به سر و روى آن حضرت كشید(264)
مزاح و شوخى حضرت رسول ص با امام حسن مجتبى ع
در روایات صحیحه آمده ، كه حضرت رسول (ص ) با امام حسن مجتبى علیه السلام در وقتیكه كودك بود شوخى و بازى مى نمود و آن حضرت زبان خود را از دهان بیرون مى آورد و به امام حسن نشان مى داد و آن حضرت چون سرخى زبان پیامبر صلى الله علیه و آله را مى دید خندان و شاد مى شد.
و از ابن عباس نقل شده ، كه روزى حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله امام حسن (ع ) را بر دوش مبارك خود سوار فرموده و راه مى رفت ، مردى امام حسن را در این حال دیده گفت : (( ركبت نعم المركوب ، )) چه مركب خوبى را سوار شده اى ، حضرت رسول (ص ) فرمود: (( نعم الراكب هو،)) او نیز خوب سوارى است .
و در اخبار آمده كه روزى امام حسن علیه السلام در حالى كه كودك بود به حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : اى جد بزرگوار مى خواهم كه بر شترى سوار شوم و هر طرف كه مى خواهم برانم ، حضرت رسول (ص ) فرمود: چه اشكالى دارد كه من شتر تو شوم ؟ امام حسن (ع ) فرمود: بسیار عالى است ، پس حضرت او را بر دوش مبارك خود سوار نموده ، و از این گوشه حجره به آن گوشه حجره مى رفت ، و بدین سبب آن حضرت مسرور و خندان و شاد بود، در آن حال حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام گفت : اى جد بزرگوار، شتران مهار دارند و شتر من مهار ندارد، حضرت رسول (ص ) دو گیسوى مشكبار خود را به دست وى داد و فرمود: كه این مویها مهار تو باشد، پس امام حسن هر دو گیسوى آن حضرت رسول حالت خوشى بیش ار پیش پیدا نمود باز امام حسن گفت : اى جد بزرگوار شتران آواز و صدا برآرند و شتر من صدائى ندارد حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم شادان و خندان مانند شتران بنا كرد صدا كردن ، این بود، مقدار اندكى از شوخیهاى آن حضرت ، و مولانا جلاالدین رومى در این معنى گفته است :
باز نگار مى كشد چون شتران مهار من
یار كشى است كار او بار كشى است كار من
اشتر مست او منم خار پرست او منم
گاه كشد مهار من گاه شود سوار من
اشتر من چو عف كند وز سر ذوق كف كند
هر دو جهان تلف كند در كف شهسوار من (265)
شوخى حضرت رسول ص با امام حسین ع
در كتاب ((استیغاب )) از ابن صخر روایت شده گفت : به چشم خود دیدم و از گوش خود شنیدم كه روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله هر دو دست امام حسین علیه السلام را گرفته بود در حالیكه در پیش روى او بود و مكرر مى فرمود كه : (( ((ترق یا عین البق )) )) یعنى بیا بالا اى چشم پشه ، و در عرب رسم است كه هنگامى كه بخواهند كودك را به كوچكى چثه و جسم توصیف كنند (عین البق )) گویند، و چون حضرت این عبارت را تكرار مى نمود، امام حسین (ع ) مثل اینكه از نردبان بالا رود، از پیش روى آن حضرت به كمك وى بالا رفت ، تا وقتى كه قدمهایش بسینه مبارك آن حضرت رسید، پس حضرت فرمود: دهان خود را باز كن ، پس دهان او را بوسید و فرمود: (( ((اللهم احبه فانى احبه )) )) خدایا او را دوست بدارد، زیرا من او را دوست مى دارم .
و روایت شده كه یعلى بن مرة عامرى گفت : به خاطر دعوتى كه از ما شده بود باحضرت رسول (ص ) بیرون آمدیم ، و حضرت در راه امام حسین علیه السلام را دید كه با كودكان بازى مى كرد، حضرت به طرف او رفت و او از حضرت گریخت ، و پشت سر مردم پنهان شد و حضرت او را پیدا كرد، در حالى كه تبسم مى فرمود، باز امام حسین علیه السلام از حضرت گریخت ، باز حضرت او را پیدا كرد، و دهان كسى را كه حسین را دوست دارد)).(266)
از خلق خوش پیامبر درس بیاموزیم
نقل شده كه پیامبر اكرم (ص ) در حالى كه انس با او همراه بود از راهى مى گذشت ، عربى بیابانى او را دید و با او معانقه نمود، و آنچنان آن حضرت را در بغل گرفته و فشار داد كه عباى خشن او كه از پشم و مو بود، به گردن آن حضرت كشیده شد و اثر خراشى در گردن وى پدیدار گشت انس گوید به گردن آن حضرت نظر افكندم و دیدم كه چگونه حاشیه عبا به گردن آن حضرت اثر كرد ولى در عین حال این عرب بیابانى به پیغمبر(ص ) عرض كرد: از مال خدا كه پیش تو است به من قدرى ببخش ، رسول خدا روبه او كرده و خندید سپس دستور داد چیزى از مال به او بدهند.
و چون كفار قریش اذیت و آزار به آن حضرت رابه اوج خود رساندند و در واقعه احد سر آن حضرت را مجروح نمودند، عرض كرد: (( ((اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون )) )) خدایا قوم مرا هدایت فرما، زیرا آنها نمى دانند در این هنگام بود كه این آیه نازل شد كه : (( ((انك لعلى خلق عظیم )))) همانا اى پیغمبر تو البته داراى خلق و خوى بزرگى هستى .
لطیفه
گویند كه عربى بیابانى به نزد شخصى رفت ، دید كه در پیش روى او ظرف انجیرى است ولى آن شخص تا این عرب بیابانى را دید، عباى هود را روى ظرف انجیر انداخت عرب بیابانى آنجا نشست ، این شخص ‍ به او گفت : آیا مى توانى مقدارى قرآن بخوانى ؟ گفت : بلى ، و شروع كرد به خواندن و گفت : (( ((و الزیتون و طور سینین )) )) وى به اعرابى گفت : پس ((والتین )) آن كجا رفت ، اعرابى گفت : ((والتین )) رفت زیر عباى تو، مخفى نماند كه ((تین )) در لغت عرب به معناى انجیر است .(267)
و اى به حال ما، در آخرت
از پیامبر خدا(ص ) نقل شده كه خداى متعال روز قیامت از سه كس ‍ سئوال كند:
1- از عالمى كه خداوند به او مقام علم و معرفت را عنایت كرده سئوال كند، با آن علمى كه یاد گرفتى (براى اینجا) چه كردى (و چه فراهم نموده اى ؟) او در جواب گوید: در دل شب از رختخواب خود بلند مى شدم و نماز شب مى خواندم و شب زنده دارى مى كردم و در روز هم عبادت خدا مى نمودم ، خداوند متعال در جواب فرماید: دروغ گفتى ، ملائكه هم به او گویند دروغ گفتى چون قصد تو فقط این بود كه بگویند فلان عالم چنین و چنان است (و تعریف و مدح تو را كنند)، كه تعریفت را هم كردند.
2- از ثروتمندى كه خدا به فضل و كرمش به او مال داده ، خداى متعال از او سئوال نماید، به تو نعمت و مال عنایت كردم با آن چه كردى ؟ در جواب گوید: پروردگارا با آن مال صدقه دادم (و هب فقراء در شب و روز كمك كردم و به آنها خوراك و پوشاك و مسكن دادم ) خداوند در جواب فرماید: دروغ گفتى ، ملائكه هم گویند: دروغ گفتى ، بلكه خواستى با این كار بگویند: فلانى با سخاوت و با گذشت و با جود و كرم است ، كه مردم هم گفتند و معروف به سخاوت هم شدى .
3- از شخصى كه به جبهه رفته و جنگ نموده تا به شهادت رسیده است ، خداوند متعال سئوال نماید: (براى اینجا) چه كردى ؟ (و چه فراهم نمودى ؟) در جواب گوید: خدایا به من دستور جهاد داده شد و من جهاد كردم تا كشته شدم ، خداوند در جوابش فرماید: ((دروغ گفتى ))، ملائكه هم گویند: ((دروغ گفتى )) تو فقط قصدت این بود كه مردم به تو بگویند: چه مرد دلیر و شجاعى ، و به تو لقب شجاعت هم دادند، (پس هیچ چیز و هیچ كارى براى خدا انجام ندادید و هیچ از خدا طلب كار نیستید)(268)
كار را به خاطر خدا كنید نه به خاطر دنیا
در حدیث آمده : كه عابدى سالهاى سال عبادت خدا مى نمود، به او گفتند: اینجا درختى است كه مردم آن را عبادت مى كنند و از عبادت خدا دست كشیده اند، او خشمگین شده تیشه خود را برداشت تا برود و درخت را قطع كند، شیطان به صورت پیر مرد ناصحى او را در راه دید و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم بروم درخت را قطع كنم ، شیطان به او گفت : تو چه كار دارى با درخت ؟ تو برو عبادت خود را بكن عابد گفت : قطع درخت از عبادت بهتر است ، شیطان گفت : به هیچ وجه نمى گذارم درخت را قطع كنى ، پس مبارزه در گرفت ، عابد او را بلند كرده و هب زمین زد و روى سینه اش نشست ، شیطان گفت : مرا رها كن تا با تو صحبت كنم ، بعد به او گفت : اگر امر به معروف تكلیف تو بود، تو تكلیفت را انجام دادى ، تو با عبادت مردم چه كار دارى ؟ عابد گفت ((من حتما باید این درخت را قطع كنم )) دوباره با هم مبارزه كردند، عابد شیطان را بلند نموده و بزمین زد و روى سینه او نشسته تا او را بكشد شیطان عاجز و ناتوان شد، به عابد گفت : مرا رها كن تا به تو حرفى بزنم ، عابد او را رها كرد شیطان گفت : تو آدم فقیرى ، و تو كل بر جامعه هستى ، و تو باید پولدار باشى تا هم خودت خوب زندگى كنى و هم به فقرا كمك نمائى ، از كشتن من دست بردار، من هر شب دو دینار زیر سر تو مى گذارم ، تا تو هر روز صبح بروى خرج كنى هم براى خود و هم براى صدقه و بخشیدن به دیگران و این براى تو بهتر است از قطع درخت كه بود و نبودش براى تو ضررى ندارد، پس عابد به فكر فرو رفت ، و گفت : راست گفتى ، من كه ماءمورم نشده ام تا درخت را قطع كنم تا به تركش ‍ گنهكار باشم بلكه من ماءمور شده ام تا عبادت كنم ، پس آنچه این پیرمرد براى من متعهد شده براى من بهتر است .
پس رفت به عبادتگاه خود و مشغول عبادت شد، صبح كه شد دید دو دینار بالاى سر اوست فردا هم همینطور تا روز سوم ، ولى روز سوم كه شد دیگر پولى بالاى سر خود نیافت ، خشمگین و عصبانى گشت و تیشه را بر دوش خود گذاشته و رفت نا درخت را قطع كند، پس دوباره شیطان بصورت پیر مردى او را ملاقات نموده و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم درخت را قطع كنم ، شیطان گفت : دروغ مى گوئى تو قدرت قطع درخت را ندارى ، عابد آمد و او را خواست بلند كند و به زمین بزند دیگر نتوانست ، شیطان او را گرفت و محكم به زمین زد و او مانند گنجشكى بین دو پاى او بود تا اینكه روى سینه عابد نشست و به عابد گفت : دست از این كار بر مى دارى یا اینكه تو را بكشم ، عابد دید كه طاقت او را ندارد، گفت : رهایم كن ، و بگو به من كه چگونه این دفعه تو بر من پیروز شدى و حال آنكه من قبلا بر تو پیروز مى شدم ، شیطان گفت : ((بخاطر اینكه تو اول بار براى خدا و بخاطر خدا خشمگین شدى و نیت تو رسیدن به آخرت بود، پس خداوند تو را بر من مسلط كرد، ولى اینك تو به خاطر خودت و بخاطر مال دنیا غضبناك شدى پس من بر تو مسلط شدم و تو را به زمین زدم .(269)
در خاتمه ما در مورد مقایسه زنان با مردان از قرآن و احادیث و كلمات بزرگان و شعرا مطالبى را یادآور مى شویم و اولا نظر قرآن را مى آوریم و ثانیا نظر ائمه اطهار، و ثالثا كلمات دانشمندان خارجى ، و رابعا نظریه شعراء را درباره زنان در ذیل مى آوریم تا برترى هر یك بر دیگرى روشن شود، البته الگوى همه زنان مسلمان ما باید تنها دختر گرامى حضرت رسول فاطمه زهرا سلام الله علیها باشد.
مستثنیات غیبت
مرحوم شیخ انصارى در اوائل كتاب مكاسب محرمه چند مورد را جزء حرمت غیبت ندانسته و استثناء نموده و فرموده است در این موارد غیبت جایز است :
1 - كسى كه در مورد شخصى با انسان مشورت مى كند و از او مى خواهد كه خوبى و بدى آن شخص را براى او بازگو كند، انسان باید براى او خیرخواهى كند و واقعیت را براى او بیان كند، مخصوصا در كارهاى خیر مانند ازدواج ، كه بخواهد دختر به او بدهد یا دختر از او بگیرد، و غیبت در این موارد اشكال ندارد، زیرا كه خیرخواهى براى مشورت كننده واجب ، و خیانت به او حرام است ، زیرا خیانت به او چه بسا مفسده اش از واقع شدن در غیبت بیشتر باشد.
2 - در مورد ظالم و ستمگر غیبت كردن و شنیدن غیبت اشكالى ندارد زیرا خداى متعال مى فرماید: (( ((لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم )) ))
((خداوند دوست ندارد كه آشكارا بدى كسى گفته شود مگر در مورد مظلوم و ستمدیده ))
پس مظلوم و كسى كه مورد ستم واقع شده مى تواند ظلم ظالم را در نزد كسى كه از ظلم او خبر ندارد بر ملا كند و از دست او شكایت كند و بدى او در این مورد اشكالى ندارد.
3 - اگر آدم فاسقى شهادت داد یا خبرى آورد كه فلانى چنین و چنان است باید به شهادت او ترتیب اثر داده نشود، و به محض شنیدن خبر نادرست او حكم نكنیم ، بلكه غیبت و بدگوئى او نیز در این مورد جایز است ، چون حكم نكردن به شهادت فاسق مصلحتش بیشتر از مفسده آن است ، و بدگوئى او در این مورد اشكالى ندارد، چون با شهادت به ناحق او یا به ترتیب اثر دادن به خبر دروغ او ممكن است بین چند طائفه بهم بخورد و بدینجهت مفسده عظیمى رخ دهد.
4 - اگر كسى به شخص عادلى تهمت زد باید كلام او را رد كرد و الا غیبت خود او كه به مؤ من عادل تهمت مى زند در این مورد جایز است .
5 - كسى كه ادعاى نسبى را مى كند كه اهلیت آن را ندارد، باید او را رد كرد و حرفش را قبول نكرد و لو با غیبت نمودن و بدگوئى پشت سر او (در همین مورد.)
6 - كسى كه حرف باطلى را در مورد دین اسلام مى زند و یا مقاله اى علیه دین اسلام مى نویسد، غیبتش در این مورد اشكالى ندارد.
7 - كسى كه علنا فسق و فجور انجام مى دهد، مثلا علنا روزه مى خورد و یا گناه كبیره انجام مى دهد و یا زنا مى كند و یا شراب مى خورد، غیبتش ‍ جایز است .
و باید قصدش از غیبت و بدگوئى او این باشد كه از كار زشتش بازدارد، و در واقع این احسانى است به حق او. چون مى خواهد او را به كارهاى خوب وادارد.
8 - غیبت بدعت گذار در دین جایز است ، در صورتى كه خوف داشته باشى كه او مردم را گمراه كند.
9 - غیبت در استفتاء از مجتهد جایز است ، مثلا زنى مى رود پیش ‍ مرجع تقلیدش و مى گوید آیا مى توانم طلاق بگیرم یا نه ؟ اگر استفتاء موقوف باشد بر ذكر كردن نام او جایز است و الا جایز نیست .
10 - غیبت در مورد دفع ضرر از غیبت شده جایز است ، همان طورى كه امام صادق (ع ) بدگوئى زراره را مى نمود و قصد آن حضرت دفع ضرر دشمن از او بود، و به عبدالله بن زراره فرمود از جانب من به پدرت سلام برسان و بگو من بدى ترا پشت ترا گفتم ، به جهت دفاع از تو، زیرا كه دشمن و اهل سنت در اذیت و آزار به دوستان ما شتاب مى كنند، و با آنها دشمنى مى ورزند به جهت علاقمندیشان به ما، پس من غیبت تو را گفتم ، تا آزار و اذیت آنان را از تو دفع نمایم و تا این كه مورد تمجید و ستایش آنان قرارگیرى ، زیرا خداى متعال مى فرماید: (( ((و اما السفینة فكانت لمساكین یعلمون فى البحر فاردت ان اعیبها و كان وراءهم ملك یاخذ كل سفینة غضبا)) ))
اما كشتى مال فقرائى بود كه در دریا مى كردند، پس خواستم آن را عیب دار و ناقص كنم ، چون در اطراف پادشاهى بودكه كشتى سالم (سالمى ) را به زور و به غصب مى گرفت ، امام در تجویز عیب زراره به این آیه استدلال مى فرماید كه این كلام خدا است ، به خدا سوگند او آن را معیوب و ناقص نكرد جز آن كه هدفش این بود كه از غضب نمودن شاه در امان باشد.
11 - جایز است عیبى از او بگوید كه به عنوان صفت خصوصى او گشته ، به طورى كه تا آن عیب و نقص را نگوئید، آن فرد شناخته نشود، مثل دست شل ، و یا پا شل و یا لوچ و یك چشمى و یایك دستى ، و در حدیث است كه زینب عطاره لوچ آمد پیش زنان پیغمبر اكرم (ص ) و با آنان ملاقات نمود.
پس این عیب را گفتن در صورتى كه به این صفت مشهور شده باشد و با شنیدن آن بدش نیاید اشكال ندارد. البته این مبنى بر این است كه فقط آن عیب ظاهر گفته شود و قصد مذمت او را نداشته باشد، بلكه قصدش ‍ شناختن یا شناساندن او به طرف باشد بعد مرحوم شیخ مرتضى انصارى مى فرماید: البته فقهاء موارد استثناء حرمت غیبت را بیش از این بیان نموده اند، ولى ما ضابطه و قاعده كلى را در این مورد وجود مصلحت غالبه بر مفسده هتك احترام مؤ من مى دانیم ، چون هتك احترام مؤ من حرام است و این به اختلاف مصالح و مراتب مفسده هتك مؤ من متفاوت است ، زیرا كه مصلحت در قوت و ضعف مندرج است ، چه بسا مؤ منى كه عرض و آبرویش هیچ ارزشى ندارد، پى باید در هر دو جانب مصلحت و مفسده را مورد سنجش قرار دهیم ، اولویت با رعایت مصلحت بیشتر است اگر غیبت مصلحت بیشترى داشت غیبت جایز است و اگر حفظ آبروى مؤ من مصلحتش بیشتر بود غیبت جایز نیست .
مؤ لف گوید: در همه این موارد كه غیبت جایز است ، شنیدنش هم اشكالى ندارد
شنبه 22/3/1389 - 10:37
دعا و زیارت

اهمیت دعاهاى صحیفه سجادیه‏

بعد از واقعه جانگداز كربلا و شهادت بى مانندترین شخصیت‏هاى تاریخ بشریت و برجسته‏ترین افراد انسان‏هاى كامل و نمونه‏هاى ایثار و شهادت سید الشهداء ابى عبدالله الحسین روحى و ارواح العالمین له الفداء و یاران با وفایش كه طائفه باغیه و جنایتكار چكیده شجره ملعونه بنى امیه زمان امور امت اسلام را به قبضه تصرف ظالمانه خود در آورده و در استبداد و خون‏خوارى به حد نهایت رسیده و از تعالیم اسلامى و پیشرفت اسلامى جلوگیرى نموده و هتك حرمت دین و قرآن نموده و صفحه تاریخ و انسانیت را لكه دار نمودند امام زین العابدین و سید ساجدین حضرت على بن الحسین سلام الله و صلواته علیه و على آبائه الطیبین و ابنائه الطاهرین در كنج خانه عزلت محزون و دلریش، و گریان و نالان به سر برده و خانه‏نشین گردید و كسى را جرأت نزدیك شدن، و كسب فیض نمودن از آن حضرت نبوده و آن حضرت هم نمیتوانست كه مردم را به تكالیف و واجباتشان آشنا نموده و به حقیقت دین آگاه سازد.
پس به ناچار روش دیگرى كه آن همان روش دعا بود كه اشاره نمودیم كه دعا یكى از روش‏هاى آموزنده براى تزكیه نفس و تهذیب اخلاق است انتخاب نمودند تا به این ترتیب تعالیم قرآن و آداب اسلام و طریقه اهل بیت عصمت را در جامعه منتشر نموده و مردم را به روحیه دین و زهد و تقوى و آن چه بر هر مسلمانى از تذهیب نفس و اخلاق واجب بوده آشنا سازد.
و این یك روش ابتكارى بود كه آن حضرت در پیش گرفت در بیان حقایق كه طواغیت زمانش به آن پى نمى‏بردند و بهانه دست دشمن نمى‏افتاد پس به این جهت از این دعاهاى بلیغ فراوان در اختیار مردم قرار گرفت.
و این مجموعه كه به نام صحیفه سجادیه نامیده شده و به زبور آل محمد معروف و مشهور شده است قسمتى از آن دریاى بى كران و پاره‏اى از آن كلمات بى حد و حصر آن حضرت است و این مجموعه در اسلوب و طریقه خودش، از عالى‏ترین اسلوب‏هاى ادبیات عرب و بالاترین مقاصد دین مبین و دقیق‏ترین اسرار خداشناسى و پیغمبرشناسى و صحیح‏ترین روش براى آموختن علوم اجتماعى و اخلاق و آداب اسلامى است. و شامل موضوعات مختلف در پرورش دینى است.
پس این مجموعه آموزنده دین و اخلاق است در پوشش دعا یا بگوییم كه دعا است در پوشش تعلیم دین و اخلاق و این در حقیقت بعد از قرآن كریم كه كلام ذوالجلال است و بعد از كلمات و خطب امیرالمؤمنین علیه‏السلام در نهج البلاغه از بهترین روش‏هاى بیان عرب و از عالى‏ترین مشرب‏هاى فلسفى در الهیات، و اخلاقیات است.
پس قسمتى از آن مى‏آموزد كه چگونه خداوند را تمجید و تقدیس و سپاس و ستایش كرده و به سوى او توبه كنى، و قسمتى از آن یاد مى‏دهد كه چگونه با خدا خلوت كرده و راز و نیاز نموده و به سوى او برگشته و از مردم قطع امید كنى، و قسمتى از آن معنى درود بر پیغمبران و فرستادگان و برگزیدگان از مردم و كیفیت درود فرستادن را به تو شرح مى‏دهد، و قسمتى از آن آگاه مى‏سازد كه چگونه سزاوار است با پدر و مادر برخورد داشته و به آنها نیكى كنى، و قسمتى از آن توضیح مى‏دهد حقوق پدر و مادر را نسبت به فرزند یا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر یا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر یا حقوق همسایگان یا حقوق خویشاوندان یا حقوق عامه مسلمانها یا حقوق ثروتمندان به فقرا یا حقوق فقرا بر ثروتمندان و هكذا، و قسمتى از آن خاطرنشان مى‏سازد كه چه چیزهایى در برابر دین مردم بر تو واجب بوده و چگونه باید در مراحل اقتصادى و مالى با آنها رفتار نمود و چه چیزهایى شایسته است كه با دوستان و همسالان و عموم مردم معامله و برخورد نمایى و چه اشخاصى را در كارها بگمارى، و قسمتى از آن گردآورى مى‏نماید تمامى اخلاق نیكو و پسندیده و چیزهایى را كه صلاحیت دارد بر علم اخلاق، روش كامل باشد.
و قسمتى از آن مى‏آموزد كه چگونه در مقابل ناملایمات و سختى‏ها و پیش‏آمدها شكیبایى كرده و با بیمارى و صحت چگونه برخورد داشته باشى. و قسمتى از آن چیزهایى كه بر ارتش اسلامى واجب است وظائف مردم با آنها را شرح مى‏دهد و امثال اینها از مواردى كه اخلاق انسانى و آئین اسلامى و شریعت الهى تقاضا مى‏كند و همه اینها تنها با روش همین دعاها است.
و چكیده فرمایشات امام سجاد علیه‏السلام كه در این دعاها در موضوعات مختلف آشكار و روشن است در چند رشته دسته‏بندى مى‏شود:
اول: شناخت خداوند متعال و عظمت و قدرت او و بیان یگانگى و تنزیه او با جالب‏ترین عبارت علمى و شیواترین بیان عقلى و این معنى در همه دعاها به عبارت‏هاى مختلف مكرر بیان مى‏شود مانند جملاتى كه در دعاء اول وارد شده:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ یَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً
پس در این جملات دقت معنى اول و آخر و تنزیه خداوند از این كه دیده و خیال بر او احاطه ندارد و دقت معنى خلق و آفرینش بیان شده است.
ثم جمله دیگرى كه با اسلوب بیان دیگرى در بیان قدرت خداوند و تدبیر امور او در دعاء صباح و مساء مى‏خوانى كه:
الحمدلله الذى خلق اللیل و النهار بقوته و میز بینهما بقدرته و جعل لكل منهما حدا محدودا یولج كل واحد منهما فى صاحبه و یولج صاحبه فیه بتقدیر منه للعباد فیما یغذوهم به و ینشئهم علیه فخلق لهم اللیل لیسكنوا فیه من حركات التعب و نهضات النصب و جعله لباسا لیلبسوا من راحته و مقامه فیكون ذلك لهم جماما و قوة و لینالوا به لذة و شهوة
تا آخر دعا كه در آن از فوائد آفرینش روز و چیزهایى كه لازم است انسان در مقابل آن نعمت‏ها سپاسگزارى نماید بیان مى‏كند.
و باز هم اسلوب دیگرى را مى‏خوانى در دعاء اذا اعرضت له مهمة كه بیان مى‏كند در آن كه همه امور در دست قدرت پروردگار است كه مى‏گوید:
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَآئِدِ و یا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ و تسببت بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ و جرى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَآءُ و مضت عَلَى إِرَادَتِكَ الاشْیَآءُ فَهِىَ بِمَشِیَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ و بِاِرَادَتِكَ دُونَ نَهْیِكَ مُنْزَجِرَةٌ.
دوم: بیان فضل خداوند متعال بر بنده و عجز و ناتوانى بنده از اداى حق خداوند هر چند كه در طاعت و بندگى به غایت رسیده باشد و تنها توجه بنده به سوى خداوند باشد.
از دست و زبان كه برآید   كز عهده شكرش به در آید
جمله‏اى را كه در دعاء اذا اعترف التقصیر عن اداء الشكر:
اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا یَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَایَةً إِلا حَصَلَ عَلَیْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا یُلْزِمُهُ شُكْرَكَ وَ لا یَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ.
بنده در مقابل نعمت‏هاى بى‏پایان خداوند متعال از شكر و سپاس او عاجز تا چه رسد به این كه او را معصیت كرده و بر آن جرأت نموده باشد، پس در این حال هر چه در توان داشته باشد اگر بخواهد ولو یك معصیت را جبران كند قادر نخواهد بود و این مضمون را در جملات آتیه منعكس مى‏سازد كه در دعاء اذا استقال من ذنوبه عرض مى‏كند:
یَآ إِلَهِى لَوْ بَكَیْتُ إِلَیْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَىَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ صَوْتِى وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى یَنْخَلِعَ صُلْبِى وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الارْضِ طُولَ عُمْرِى وَ شَرِبْتُ مَآءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى وَ ذَكَرْتُكَ فِى خِلالِ ذَلِكَ حَتَّى یَكِلَّ لِسَانِى ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَآءِ اسْتِحْیَآءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیِّئَاتِى.
سوم: بیان پاداش و كیفر و بهشت و دوزخ و بیان این كه پاداش خداوند همه‏اش لطف و تفضل از اوست و این كه بنده به كوچكترین نافرمانى كه جرأت به آن كرده باشد از خداوند مستحق كیفر و عذاب خواهد بود باز هم حجت بر بنده از خداست، و همه دعاهاى حضرت سجاد علیه‏السلام به این نغمه مؤثر اشاره مى‏كند تا بر نفس بفهماند كه از عقاب خداى متعال خوف و بر ثواب خدا امیدوار باشد مثل جملات دعاء یوم الفطر و الجمعه:
حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا یَزُولُ فَالْوَیْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَیْبَةُ الخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ مَآ أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ أَبْعَدَ غَایَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟ عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِیهِ وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِیفُ عَلَیْهِ فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَیْتَ الاعْذَارَ.
و مانند جملات دعاء فى ذكر التوبة و طلبها:
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَیْنَ یَدَیْكَ و وجیب قَلْبِى مِنْ خَشْیَتِكَ وَ اضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَیْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى یَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْیِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ یَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ.
و مانند جملات دعاء طلب العفو و الرحمة:
فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى...
وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا یَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ یَآ إِلَهِى نَفْسِىَ الَّتى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَ احْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِینُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى.

چهارم: وادار نمودن دعاكننده با خواندن این دعاها به دورى جستن از افعال قبیحه و صفات رذیله براى پاك نمودن درون و زدودن دل از آلودگى‏ها مانند جملات دعاء مكارم الاخلاق:
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِیَّتِى وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِیقَةِ حَقٍّ لا أَزِیغُ عَنْهَا وَ نِیَّةِ رُشْدٍ لا أَشُكُّ فِیهَا.
اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا وَ لا عَآئِبَةً أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِىَّ نَاقِصَةً إِلا أتْمَمْتَهَا.

پنجم: متوجه نمودن دعاكننده است بر این كه واجب است كه انسان از مردم قطع امیدوارى نموده و بر آنها اظهار ذلت و كوچكى ننموده و حاجتش را به جز خدا از هیچ كسى درخواست ننماید و این كه طمع داشتن به چیزى كه در دست مردم است از پست‏ترین و ننگین‏ترین صفات انسان است مانند جملاتى كه در دعاء مكارم الاخلاق آمده است كه:
وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَیْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ.
و مانند جملات دعاء متفرعا الى الله:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَیْكَ وَأَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَیْكَ وَصَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ یَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْالَّتى عَمَّنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ.
و مانند جملات دعاء طلب الحوائج:
فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِى مَظَآنِّهَا وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا وَ مَنْ تَوجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَاسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الاحْسَانِ.
ششم: آشنا نمودن مردم بر وجوب مراعات حقوق دیگران و یارى نمودن بر آنها و مهر و محبت نمودن بر یكدیگر و از خودگذشتگى در میان مردم براى به وجود آوردن برادرى در اسلام مانند جملات دعاء الاعتذار من تبعات العباد:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَیْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَىَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَىَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ وَ مِن ذِى فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ وَ مِن حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِموَ مِنْ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ وَ مِنْ عَیْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ... .
اینگونه عذرخواهى از جالب‏ترین و ابتكارى‏ترین روش است كه انسان را به اعمالى كه از این قبیل اخلاق پسندیده و خداوندى كه سزاوار است كه عمل نماید آگاه مى‏سازد.
و در دعاء دیگر طلب العفو پا را فراتر گذاشته و بر انسان مى‏آموزد كه چگونه لازم است از اشخاصى كه نسبت به تو بدى نموده‏اند عفو نموده و از انتقام‏جویى و كینه‏توزى برحذر مى‏نماید، و نفس انسانى را به مقام قدیسین بالا مى‏برد آنجا كه عرض مى‏كند:
اللَّهُمَّ وَ أَیُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا حَظَرْتَ عَلَیْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَیْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى مَیِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَیّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتكَبَ فِیَّ وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تبرعت بِهِ مِنَ الصدقه علیهم أزكى صَدَقَاتِ المتصدقین و أعلى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِینَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ مِن دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى یَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ.
و این عبارت اخیر چه زیباتر بیان و جالبترین عبارت است كه در دل نیكوكار مى‏نشیند تا او را به لزوم پاكى نیت با همه مردم و درخواست سعادت بر همه افراد حتى نسبت به كسانى كه بر انسان ظلم كرده و تعدى نموده‏اند خاطرنشان مى‏سازد و این گونه عبارت‏ها در دعاهاى صحیفه سجادیه فراوان آمده است، و چه بسیار در آن دعاها از این نوع تعالیم آسمانى كه نفوس بشر را تهذیب مى‏نماید اگر آنها را به كار بندد وجود دارد.
و به این سبب است كه این مجموعه به زبور آل محمد خوانده شده و توجه خواص از صدر اسلام و زمان صدور این صحیفه به آن شده و همیشه مورد نظر اهل دل بوده و همواره در بحث و بررسى در جملات او شیوه و عادت اهل دعا بوده است، و علماء و دانشمندان در طول تاریخ درباره او تحقیقات شایان توجه و توضیحات بى‏پایان داده‏اند به حدى كه در اكثر ازمنه آن را یكى از موضوعات بحث و جزو برنامه درسى قرار داده‏اند، و تلامیذ را از بركات آن بهره‏مند نموده‏اند و هر كدام در خور خویش شرحى بر آن از مطول و مختصر نوشته‏اند تا نوبت این كار به عالم بارع مولف این كتاب رسیده كه با بیان شیرین و رسا با زبان فارسى كه مطلوب عامه و مطبوع طبع اكثر اهل دعا از طایفه فارسى زبان بوده به مورد تالیف و نگارش آورده است به طورى كه خواننده نه از مفصل بودن آن ملول و نه از كوتاه و نارسا بودن آن مهموم خواهد بود و با این خدمت به عالم اسلامى حقى بر ذمه قارئین ثابت نموده‏اند اینك مختصرى در شرح حال و زندگى آن مرحوم ذكر مى‏شود باشد كه یاد خیرى بوده باشد.

شرح حال مؤلف‏

عالم كامل و فاضل بارع و محقق نبیل و فقیه زاهد و اصولى ماهر و متكلم متبحر و ادیب متضلع و محدث متهجد وهیوى بصیر جامع معقول و منقول آیةالله مولانا میرزا محمد على بن مولى نصیر الدین بن حاج شیخ زین العابدین بن الچهاردهى الرشتى الجیلانى مولد او الغروى مدفنا المشتهر بالمدرس طاب ره كه در شب جمعه بیست و ششم ماه ربیع المولود سال 1244 هجرى قمرى در قریه چهارده واقع در شش فرسخى شمال شرقى رشت چشم به جهان گشود، وى در اوائل سن جوانى در 12 سالگى براى تحصیل علوم به شهر قزوین رفته و پس از مدتى عازم كربلا شده و در آنجا به تحصیل مشغول شده و اخیرا براى كسب كمالات بیشتر به عتبه مقدسه نجف اشرف بارگاه باب مدینه علم رسول مشرف شده كه مقارن زمان حیات شیخ مرتضى انصارى رضوان الله علیه بوده و در آن جا از محضر علماى زمان خود بالخصوص از محضر عالم بزرگوار آیة الله سید حسین كوهكمرى استفاده نموده تا خود از اجله علماء و فضلاء محققین گردد.
وى به ملاحظه این كه اكثر طلاب علوم دینیه قبل از تكمیل دروس سطحى و بدون استعداد علمى به درسهاى خارج استدلالى حاضر مى‏شدند كه زحمات‏شان غالبا هدر مى‏رفته به حسب نذر شرعى خود را ملتزم نمود كه درس خارج نگفته و سطوح را به طلاب تدریس نماید به این جهت استقبال فراوانى از سوى محصلین به وى شده كه اكثر طلاب از محضر ایشان استفاده مى‏نمودند و كمتر محصلى بوده كه به درس ایشان حاضر نشده باشد و چنان مهارتى در تدریس سطوح داشت كه ملقب و مشهور به مدرس چهاردهى گردید و عده زیادى كه از علماى اكابر از تلامذه و شاگردان او بودند و او خود شیخ اجازه بوده و جمعى از بزرگان از جمله متتبع عصر مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى ره صاحب كتاب الذریعة كه خود در كتاب نقباء البشر به آن اشاره نموده، و از جمله عالم بزرگوار سید عبدالله ثقة الاسلام اصفهانى ره كه او نیز در كتاب ارشاد المسلمین به این معنى اشاره نموده، و نیز مولانا آیة الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى دام ظله است كه در طبقات المفسرین و غیره به او اشاره دارد.
وى از مراجع فتوى و تقلید هم بوده كه عده‏اى از هند و ایران از او تقلید كرده بودند و رساله عملیه او چندین بار طبع و در اختیار مقلدین قرار گرفته بود پس از گذراندن عمر با بركت خود در سن حدود نود سالگى روز چهارشنبه سلخ محرم هزار و سیصد و سى و چهار هجرى قمرى در نجف اشرف چشم از جهان بسته و به ملاء اعلى پیوست و در حجره اخیر از طرف قبله صحن مقدس مرتضوى مدفون گردید.
مترجم عمر گرانمایه خود را علاوه بر تدریس كه اشاره شد در تألیف كتب زیادى در علوم مختلفه از فقه و اصول و هیئت و ادبیات و كلام و حدیث صرف نموده و از تألیفات او كه بالغ بر چهل تألیف است باقى مانده كه به این ترتیب است:
1 - اصول الفقه كه تقریرات درس استادش آیةالله سید حسین كوهكمرى است در سه جلد بزرگ كه جلد اول آن به آستان قدس اهداء گردیده.
2 - تبیان اللغة فارسى مختصر در لغات قرآن و صحیفه سجادیه در 52 صفحه.
3 - التحفة الحسینیة كه مقتل فارسى بزرگ است كه با تلخیص آقاى عطاءالله تدین چندین بار چاپ شده و اصل نسخه كه با خط مؤلف بوده به آستان قدس رضوى اهداء شده است.
4 - ترجمه مكارم الاخلاق طبرسى فارسى در 156 صفحه.
5 - ترجمه مصائب النواصب و نواقض الروافض كه در سال 1369 به طبع رسیده.
6 - التذكرة الغرویة در ختوم و ادعیه فارسى در 39 صفحه.
7 - ترجمه نجاة العباد.
8 - تعلیقات منهج المقال فى علم الرجال.
9 - تعلیقات على قوانین الاصول تا آخر مبحث اجتهاد در 500 صفحه خشتى به خط مؤلف.
10 - تعلیقات على شرح اللمعة الدمشقیة از طهارت تا آخر احیاء الموات كه در 580 صفحه به خط مؤلف است.
11 - التجوید و القراءات عربى در 24 صفحه به خط مؤلف.
12 - تعلیقات على ریاض المسائل قسمتى از اول كتاب الطهاره در 95 صفحه به خط مؤلف.
13 - تعلیقات على فرائد الاصول در مباحث قطع و ظن در 222 صفحه وزیرى به خط مؤلف.
14 - حساب جمل فارسى كه با مقدمه حفید مؤلف در مجله فرهنگ جهان چاپ تهران منتشر شده.
15 - الحاشیه على خلاصه الحساب در 40 صفحه به خط مؤلف تاریخ كتابت 1354.
16 - الحاشیة على بحث الوقت و القبله من شرح اللمعة كه با كتاب دیگرى در سال 1324 شمسى چاپ شده.
17 - ذریعة العباد در اصول و فروع دین‏
18 - رساله اسرافیه كه مولف در صفحه 374 جلد اول همین كتاب در دعاء مكارم الاخلاق به آن اشاره شده است.
19 - رساله نكاح فارسى در 33 صفحه به خط مولف.
20 - رساله در اصول دین فارسى در 63 صفحه خشتى كه در سال 1324 شمسى در تهران به ضمیمه كتاب وقت و قبله چاپ شده.
21 - رساله در فضیلت زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام و محل دفن آن حضرت و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلوة والسلام و محل رأس شریف و حدود مسجد كوفه و فضیلت آن در 27 صفحه كه قسمتى از آن به خط مولف است.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مولف.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مؤلف. 25 - شرح دعاء صنمى قریش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاریخى خلفا و اصحاب پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم است كه در سال 1316 قمرى تألیف شد و مؤلف در صفحه 315 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
23 - شرح دعاء سمات فارسى كه در تهران به سال 1356 شمسى به چاپ رسیده.
24 - شرح دعاى صباح كه تألیف آن در سال 1325 قمرى خاتمه یافته و مؤلف در صفحه 432 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الخمیس به آن اشاره كرده.
25 - شرح دعاء صنمى قریش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاریخى خلفا و اصحاب پیغمبر صلى‏الله‏علیه و آله و سلم است كه در سال 1316 قمرى تالیف شد و مؤلف در صفحه 315 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
26 - شرح زیارت جامعه كبیره فارسى در 192 صفحه خشتى به خط مؤلف.
27 - شرح زیارت عاشوراء فارسى مختصر در 23 صفحه خشتى به خط مؤلف به سال 1332 هجرى در نجف تألیف نموده.
28 - شرح قواعد الاحكام علامه حلى عربى در 6 جلد بزرگ كه عبارت از:
1 - كتاب الطهاره 2 - كتاب الصلوة 3 - كتاب المیراث 4 - كتاب الاجاره 5 - كتاب الوقف و العطایا 6 - كتاب الخمس، كتاب الصوم به خط مؤلف در قطع وزیرى كه در آخر كتاب الصوم تاریخ تألیف را یوم الفطر سنه 1328 هجرى یاد كرده.
29 - شرح الدرة النجفیة منظومه سید بحرالعلوم عربى در 1782 صفحه خشتى كه تا صفحه 634 كتاب الطهاره و از صفحه 635 تا آخر كتاب الصلوة به خط مؤلف.
30 - شرح دعاء كمیل فارسى در 31 صفحه كه به سال 1325 هجرى تألیف شده است.
31 - شرح دعاء ثلاثه تألیف مرحوم شیخ محمد حسن صاحب جواهر در 132 صفحه خشتى به خط مؤلف كه به سال 1314 هجرى در نجف پایان یافته.
32 - شرح و ترجمه قسمتى از نهج‏البلاغه فارسى در 87 صفحه به خط مؤلف.
33 - شرح و ترجمه ابیات منسوب به بحرالعلوم در قواعد.
34 - شرح تشریح الافلاك كه مؤلف در صفحه 271 جلد دوم همین كتاب در دعاء عرفه به آن اشاره كرده.
35 - ایام الاسابیع فارسى در 260 صفحه خشتى به خط مؤلف كه در شوال سال 1306 هجرى تألیف شده و مؤلف در صفحه 442 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الجمعة به آن اشاره نموده.
36 - كتاب هیئت فارسى كه حواشى بر هیئت علاء القوشچى است در 36 صفحه.
37 - جزواتى در علم رمل به فارسى و جفر به عربى به خط مؤلف.
38 - بعضى فوائد تاریخى، لغوى، ریاضى، فارسى كه در مجلد ماهانه ارمغان چاپ تهران منتشر شده.
39 - رساله عملیه فارسى كه بارها در بمبئى چاپ و منتشر شده.
40 - وسیلة النجاة در اصول عقاید مذهب شیعه فارسى در 143 صفحه خشتى كه تاریخ تألیف او به سال 1306 هجرى بوده كه مؤلف در صفحه 323 جلد اول و صفحه 427 جلد دوم همین كتاب به آن اشاره كرده است.
41 - تفسیر كبیر كه ناتمام است.1
42 - كتاب حاضر كه شرح صحیفه سجادیه است اینك پس از سالیان دراز كه در میان تألیفات دیگر كه به خط مؤلف در كتابخانه حفید مؤلف جناب آقاى مرتضى مدرسى چهاردهى بوده به همت عالى ایشان به زیور طبع آراسته گردیده و در اختیار علاقمندان قرار مى‏گیرد و تصحیح آن به عهده این جانب محول شد كه با بضاعة مزجاه و نداشتن علم و كمال اقدام نموده و قسمتى از آن را كه در نسخه اصلى وجود نداشته ضمیمه نمودم و امیدوارم كه اگر در این كار از خداوند مستحق اجرى باشم ثواب آن را به روح والدین من عاید بگرداند و اگر خوانندگان محترم به عیب و نقصى و اشتباهى در آن برخورد كرده باشند به دیده اغماض نگریسته و معذورم دارند.
و امیدوارم كه خداوند همچنان كه حفید مؤلف را كه به چاپ این اثر ارزشمند موفق نموده او را در چاپ بقیه آثار مؤلف كه همه آنها در كتابخانه شخص ایشان به خط مؤلف موجود است موفق گرداند.
محمد پاكت‏چى‏
ذیقعدة الحرام 1401 قمرى‏
مطابق شهریور 1360

مقدمه مؤلف‏

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد وَ آلِهِ الطاهرین.
و بعد - چنین گوید: منقطع اذنیل آبادى محمد على بن نصیر الجیلانى، كه در سنه یكهزار و سیصد و چهار در ماه رمضان المبارك، در حرم شریف مرتضوى وقت غروب آفتاب جناب سید اجل اكرم زاهد عابد صفى مخلص تقى آقا سید میرزاى اصفهانى كه الان مشرف به مجاوره مدینه مشرفه‏اند كتاب مشیخه مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى ره از براى حقیر قرائت مینمود از جمله شیوخ خود مرحوم شیخ بهایى را ذكر نمود، در اثناء ذكر حالات او حكایتى نقل نموده كه آن حكایت مذكوره را در آن كتاب به عینها به خط شریف ایشان در شرح صحیفه دیدم، ملخص حكایت آن است كه:
مرحوم مجلسى مى‏فرماید: كه در اوائل سن خود مایل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمه من بود، به واسطه آن احتیاط مى‏كردم، خدمت شیخ بهایى رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سیزده ركعت، لكن در نفسم چیزى بود كه نافله خصوصیت دارد، فریضه چیز دیگریست.
شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بین نوم و یقضه بودم حضرت قبلة البریة امام المسلمین حجة الله على العالمین عجل الله فرجه و سهل مخرجه را دیدم در بازار خربزه‏فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عالیمقدار علیه الصلاة و السلام رسیدم و از مسائلى سوال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود، كه سئوال نمودم فرمودند: بخوان بعد عرض نمودم: یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم همیشه دستم به شما نمى‏رسد كتابى به من بدهید كه بر آن عمل نمایم، فرمودند: برو از آقا محمد تاجا كتاب بگیر گویا من مى‏شناختم او را، رفم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مى‏گریستم یك دفعه از خواب بیدار شدم دیدم در بالاى سطح خانه خود هستم، كمال حزن و غصه بر من روى، داد در ذهنم گذشت كه محمد تاجا همان شیخ بهایى است، و تاج هم از بابت ریاست شریعت است، چون صبح شد وضوء گرفتم و نماز صبح خواندم و خدمت ایشان رفتم، دیدم شیخ در مدرس خود با سید ذوالفقار على جرفادقانى گلپایگانى مشغول به مقابله صحیفه است بعد از فراغ از مقابله كیفیت حال را عرض نمودم، فرمودند: ان‏شاء الله به آن مطلبى كه قصد دارید خواهید رسید، از این كه مرا متهم به بعضى از چیزها مى‏دانست2 خوشم نیامد از این تعبیر آن گه محلیكه حضرت علیه الصلاة و السلام را در آن جا دیده بودم از بابت شوق خود را بدانجا رسانیدم، در آن جا ملاقات نمودم آقا حسن تاجا را، كه مى‏شناختم، مرا كه دید گفت: ملا محمدتقى من از دست طلبه‏ها در تنگ هستم كتاب از من مى‏گیرند پس نمى‏دهند بیا برویم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم مرا برد در آن جا به در اطاق در را باز كرد، گفت: هر كتابى كه مى‏خواهى بردار دست زدم و كتابى برداشتم نظر نمودم دیدم كتابى است كه حضرت حجة الله روحى فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند، دیدم كه صحیفه سجادیه است مشغول شدم به گریه و برخاستم، گفت دیگر بردار گفتم همین كتاب كفایت مى‏كند.
پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور غالب اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.
مرحوم مغفور مجلسى ثانى مى‏فرماید: كه چهل سال در صدد ترویج صحیفه شد و انتشار این كتاب به واسطه آن مرحوم شد كه الان خانه نیست كه صحیفه در آن نباشد، این حكایت داعى شد كه شرح فارسى بر صحیفه بنویسم كه عوام بلكه خواص از آن منتفع شوند، لكن چه فائده كه عوائق زمان، و طوارق دوران چنان روزگار را بر من ضیق و مختل نمود كه نتوانستم به حسب خواهش اتمام نمایم، شاید خدا توفیق دهد شرح دیگرى بر آن بنویسم.
بدان كه بودن صحیفه از حضرت امام الساجدین علیه الصلوة و السلام از واضحات و لائحات هست، خدشه در سند او نیست حتى آنكه غزالى گوید: كه آن صحیفه زبور آل محمد صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم است، اگر بعضى از سلسله مجهول الحال باشد، بعد از وضوح كتاب منصوب به امام علیه‏السلام عیب ندارد و این مذنب صحیفه را معنعنا عن السجاد علیه‏السلام از شیوخ كبار روایت مى‏نمایم استجازه نمودم در حرم شریف مرتضوى علیه‏السلام فوق الراس از عالم عابد زاهد كامل مجتهد حبر صفى الحاج ملا على بن الحاج میرزا خلیل تهرانى ایشان اجازه دادند به بنده از مرویات خود3 از كتب اربعه و غیر آن از شیخ عبدالعلى الرشتى عن بحر العلوم و عن المولى البهبهانى عن ابیه عن جماعة منهم میر محمد شیروانى و الشیخ جعفر به اسانید هم، و منهم ملا عن محمد باقر هزار جریبى عن محمد بن محمد زمان عن محمد حسین بن میر محمد صالح و محمد طاهرین مقصود على و محمد قاسم بن محمد رضا عن المجلسى رحمه الله رحمه الله عن والده ملا محمد تقى عن الشیخ البهایى عن والده عن الشهید الثانى رضى الله عنهم تا آخر طرق كه مذكور است در عواید نراقى.
حدثنا السید الاجل: اختلاف شده است كه این متكلم كیست؟ شیخ بهایى مى‏فرماید: متكلم ابن سكون است، كه یكى از علماى امامیه است، از میرداماد حكایت شده است كه متكلم عمید الدین عمید الروساء است زیرا كه او قرائت نمود بر سید بهاءالشرف و دور نیست كه هر دو تواند بود كه یك شیخ روات متعدده مى‏شود از او روایت نمایند.
بدان كه سلسله سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ایشان معلوم نیست، مثل محمد بن الحسن و خازن و الخطاب و البلخى، و این موجب عیب در مقام نمى‏شود بعد از شهرت كتاب از امام علیه‏السلام حتى غزالى و غیر او گویند این كتاب را انجیل اهل بیت و زبور آل محمد گویند لكن اصحاب سند را معنعن ذكر نمایند از بابت تیمن و تبرك به این كه روات او متصل به معصوم هستند.
قوله: عكّبرى، منسوب به عكبر به ضم عین و باء قریه‏ایست در شام.
المعدل: صفت اوست بعضى گفته‏اند لقب اوست مثل مقدس.
قوله: الاعلم = از علامت است یعنى لب بالاى او شكافته بود.
قوله: احفى فى السوال = یعنى بسیار نمود سئوال را و استقصاء نمود.
قوله: اشار على ابى بترك الخروج = گاهى انسان توهم نماید در خوبى این جماعت طاهره مثل زید و پسر او و محمد و ابراهیم و گاهى اشكال كنند در خوبى حال ایشان بلكه مرحوم سید نعمة الله رحمة الله علیه در شرح كتاب مى‏فرماید: به واسطه روایتى كه در كافیست بعضى از معاصرین استدلال مى‏نمایند به او بر این كه محمد و ابراهیم ملعون هستند و مطرود هستند از رحمت خداى بلكه بعضى از فقها اشكال دارند به دادن خمس بر بنى‏طباطبا4 و لكن اظهر آنست كه این جماعت خوب هستند، دلیل بر خوبى این جماعتست گریه حضرت باقر و حضرت صادق بلكه حضرت على بن الحسین علیهم الصلاة و السلام بر زید است كه مروى است و كذلك گریه حضرت باقر علیه‏السلام بر زید برادر خود.
اما گریه حضرت صادق علیه الصلاة و السلام بر محمد و ابراهیم مرویست كه بعد از این كه به حكم دوانقى، محمد و ابراهیم گرفته شدند ایشان را مغلول نمودند و نگه داشتند ایشان را در مصلى و ایشان را سوار نمودند به مركب بى‏پالان بعد از آن كه ایشان را دشمنان دادند مردم از این مطلب اجتناب نمودند، و رقت حال ایشان نمودند بعد از آن كه ایشان را به باب جبرئیل علیه‏السلام رسانیدند حضرت صادق علیه‏السلام نظر بر ایشان نمود در حالتى كه غالب رداء او بر زمین مى‏كشید پس نظر نمودند از در مسجد سه دفعه فرمودند خدا شما را لعنت كند، اى طایفه انصار بر این نحو عهد نموده بودید با پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم.
پس داخل خانه شدند و بیست شبانه‏روز گریه بر ایشان نمودند اگر گویى چرا خروج نمودند؟ گوییم: خروج ایشان وقتى بود كه اموال ایشان غارت شده بود، و هتك حرمت ایشان شده و سبى ذرارى ایشان شده بود و بر جد ایشان طعنه مى‏زدند این امور سبب خروج ایشان بود نه خروج بدوى آیا شنیدى كه زید وارد مى‏شود از مدینه به حیره از براى شكایت از حاكم هشام بن عبدالملك یكسال او را حبس نماید بعد از یكسال او را حاضر نماید، اول سئوال كه از او نماید حال برادر تو گاو چون است، اوقات او تلخ شده فرمود: كسى كه پیغمبر او را باقر نام نماید چگونه او را گاو مى‏نمایى از مجلس او بیرون آمد و خروج نمود.
قوله: یمحو الله ما یشاء در تفسیر او اقوال است مناسبتر از آنها چیزى است كه روایت شده از ائمه علیه‏السلام كه خداى عز و جل خلق فرموده لوحى كه اسم او را لوح محو و اثبات نهاده، و نوشت در آن آجال و ارزاق را به طریق تعلین و شرط مثل آن كه عمر زید سه سال است اگر قطع رحم خود نماید و اگر وصل رحم خود نماید سى سال است اگر وفاء به اول نمود محو ثانى شود و اگر وفاء به ثانى نمود محو اول شود.
و همچنین در جانب ارزاق در جانب صحت و مرض و فقر و غناء و عزت و ذلت، روایت شده است كه خداى تعالى نظر نماید به سوى آن لوح در هر روزى سیصد لحظه و نظره، و محو نماید در هر نظره چیزى را كه مى‏خواهد و ثابت مى‏نماید هر چیزى را كه مى‏خواهد.
و اما ام الكتاب آن لوح دیگرى است كه اصلا لاحق نشود او را محو و اثبات بلكه آن امور واقعه خارجه در آن ثبت شود و دور نیست كه حكمت خلقت لوح اول با خلقت لوح ثانى آن باشد كه آن لوح اول را مى‏شود اعلام بر خلق نماید از جهت لوح، به خلاف لوح دویم كه احدى مطلع بر او نمى‏شود، و الله العالم به حقایق الامور تعالى شانه و عظم سلطانه این كه ذكر نمودم از احوال این كتاب اجمالى بود، و اما ترجمه تفصیل او این است كه عرض مى‏نمایم.
بسم الله الرحمن الرحیم‏
حدثنا السید الاجل نجم الدین بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن بن احمد بن على بن محمد بن عمر بن یحیى العلوى الحسینى رحمت الله علیه.
محدث این كلام از نجم الدین یا علّى بن سكون كه معروف به ابن سكون است كه یكى از ثقات علماى امامیه است، و یا سید عمیدالدین شارح تهذیب علامه كه خواهرزاده او نیز هست.
بن عمر بن یحیى العلوى الحسین (ره)
بدان كه ابن سكون محدث غیر از ابن سكون است كه در زمان امام على ابن موسى الرضا علیهما الصلاة و السلام بوده و اما خبردهنده كه نجم الدین باشد حال او معلوم نیست لكن مثل عمید العلماء كه از او خبر مى‏دهد دلالت دارد بر خوبى حال او و جلالت و بزرگى او.
قال: اخبرنا الشیخ السعید ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهریار الخازن لخزانة مولانا امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام.
فرمود: نجم‏الدین خبر داده ما را شیخ سعید ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهریار خزینه‏دار خزانه آقاى ما امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه‏السلام این شیخ محمد فقیه و صالح بود و ملقب بود به مفجع از زیادتى حزن و اندوه او بر اهل بیت عصمت علیهم الصلاة و السلام ملقب به این لقب شده است، و صحیح المذهب و خوش اعتقاد بود و از بزرگان مذهب امامیه بود.
فى شهر ربیع الاول من سنة ستّ عشرة و خمسمأة قرائة علیه و أَنَا اسمع
در ماه ربیع الاول از سال پانصد و شانزده در حال خواندن او و من گوش مى‏دادم.
قال: سمعتها على الشیخ الصدوق ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزیز عكبرى مقدس رحمة الله علیه از ابوالمفضل محمد بن عبدالله شیبانى، عكبرا قریه‏اى است در بغداد، شیبانى را جماعتى از اصحاب تضعیف نموده‏اند اگر چه صاحب روایات كثیره است.
قال: حدثنا الشریف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه الصلاة و السلام.
فرمود شیبانى: كه خبر داده است مرا شریف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیهم الصلاة و السلام، رئیس آن طایفه جلیله بوده است معتمد و موثق بوده است عمر شریف او از نود سال گذشته در ماه ذى القعده سنه سیصد از دنیا رحلت نمود.
قال حدثنا عبدالله بن عمر بن الخطاب الزیات سنة خمس و ستین و مأتین.
فرمود: شریف كه خبر داده است مرا عبدالله بن عمر بن الخطاب روغن‏فروش در سال دویست و شصت و پنج از هجرت دلیل بر خوبى عبدالله روایت نمودن ثقه از اوست و طعن او هم گفته نشده است علاوه بر آن صاحب كتاب هم هست كه او را از خالوى خود روایت نماید.
قال حدثنى خالى على بن النعمان الاعلم.
فرمود: كه خبر داده است مرا خالوى من على بن نعمان اعلم.
اعلم كسى را گویند كه لب بالاى او شكافته شده باشد.
على بن نعمان كوفى بود روایت از حضرت على بن موسى الرضا علیه الصلاة و السلام مى‏نماید، مومن و صالح و خوش عقیده بود و واضح الطریقه.
قال حدثنى عمر بن المتوكل الثقفى البلخى عن ابیه متوكل بن هارون
على بن نعمان فرمود: خبر داده است مرا عمر بن متوكل ثقفى از پدر خود متوكل بن هارون، اختلاف شده است كه كسى كه روایت صحیفه را از یحیى نماید كیست، جمعى را عقیده آن است كه راوى متوكل بن عمرو بن متوكلست و كیف كان امر سهلست بعد از این كه انتساب صحیفه به آن امام عالیمقام معلوم و از واضحاتست چنانچه در سابق ذكر شد.
قال: لقیت یحیى بن زید بن على علیه‏السلام و هو متوجه الى خراسان فسلمت علیه فقال: من این اقبلت قلت: من الحج، فسئلنى عن اهله و بنى عمه باالمدینة و احفى السئوال عن جعفر بن محمد علیه الصلوة و السلام فأخبرته بخبره و خبرهم و حزنه على ابیه زید بن على علیه الصلوة و السلام.
فرمود پسر هرون: ملاقات نمودم یحیى پسر زید بن على بن الحسین علیه‏السلام را و او روانه بود به سمت خراسان پس سلام نمودم بر او پس فرمود به من: از كجا مى‏آیى؟ عرض نمودم: از حج مراجعت نموده‏ام، پس سئوال نمود از من از اهل و اقارب خود و پسران عم خود كه در مدینه بودند و مبالغه نمود در سئوال از احوال جعفر بن محمد علیهماالسلام و الصلوة پس خبر دادم او را از احوال خویشان او و اندوه او و حزن جعفر بن محمد علیهماالسلام از شهید شدن زید پدر یحیى زید بن على بن الحسین علیه‏السلام.
فقال لى: قد كان عمى محمد بن على علیه‏السلام اشار على ابى بترك الخروج و عرفّه ان هو خرج و فارق المدینه ما یكون الیه مصیر امره.
پس فرمود یحیى به من: كه بوده است عموى من محمد بن على علیه‏السلام اشارت نمود بر پدر من به ترك خروج و دعوى سلطنت و امامت نمودن به او شناسانیده است و اعلام كرده است كه اگر خروج كند و جدا شود از مدینه آن چیزى مى‏باشد كه: به سوى آن چیز است گردیدن امر او یعنى كشته مى‏شود، و خبر داد چه خواهد شد عاقبت امر او.
فهل لقیت ابن عمى جعفر بن محمد علیهماالسلام قلت: نعم، قال: بم ذكرنى خبر؟ قلت: جعلت فداك ما احب استقبلك بما سمعته منه، فقال: بالموت تخوفنى هات ما سمعته.
آیا ملاقات نمودى تو پسر عموى من جعفر بن محمد علیه الصلاة و السلام را؟ عرض نمودم: بلى، فرمود: از من چه مى‏فرمود؟ خبر ده به من، عرض نمودم: فداى تو شوم من خوش ندارم خدمت شما عرض نمایم چیزى كه شنیدم من او را از او پس فرمود: آیا به مرگ مى‏ترسانى بیاور آن چیزى كه تو شنیدى او را.
فقلت سمعته یقول: انك تقتل و تصلب كما اقتل ابوك.
پس عرض نمودم كه: شنیدم آن حضرت مى‏گفت بدرستى كه تو كشته مى‏شوى و بالاى درخت آویخته مى‏شوى چنان كه پدر تو كشته شد و بر درخت آویخته شد.
فتغیر وجهه و قال: یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب.
پس صورت مبارك او متغیر گردید و فرمود: هر چه خدا خواهد همان مى‏شود.
یا متوكل ان الله عز و جل اید هذا الامر بنا و جعل لنا العلم و السیف فجمعنا لنا و خص عمنا بالعلم و حده.
اى متوكل بدرستى كه خداى عز و جل تقویت نموده است این امر را به ما و گردانیده از جهت ما علم و شمشیر را پس جمع شده است دو چیز از براى ما و تخصیص داده است پسران عم ما را به علم تنها.
فقلت جعلت فداك انى رأیت الناس الى ابن عمك جعفر علیه‏السلام امیل منهم الیك و الى ابیك فقال: ان عمى محمد بن على و ابنه جعفر علیهماالسلام دعوا الناس الى الحیوة و نحن دعوناهم الى الموت.
پس عرض نمودم: فداى تو شوم بدرستى كه من مى‏بینم مردمان را میل و رغبت ایشان به پسر عموى شما زیادتر از شما و پدر شما است.
پس فرمود: بدرستى كه عموى من محمد بن على علیه‏السلام و پسر او جعفر بن محمد علیهماالسلام خواندند و دعوت نمودند مردم را به سوى زندگانى و ما دعوت نمودیم مردم را به سوى مردن، بدان كه همین عبارت دلالت بر بدى حال یحیى مى‏كند.
فقلت: یابن رسول الله أ هم اعلم ام انتم فاطرق الى الارض ملیا ثم رفع رأسه فقال: كلنا له علم غیر انهم یعلمون كلما نعلم و لا نعلم كلما یعلمون.
پس عرض نمودم: اى پسر پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم آیا ایشان داناترند یا شما؟
پس سر شریف خود را به پائین انداخت مدتى بعد سر بلند نمود و فرمود: از براى همه ماها علم است مگر این كه ایشان مى‏دانند هر چیزى را كه ما مى‏دانیم و نمیدانیم ما هر چیزى را كه ایشان مى‏دانند.
ثم قال لى: اكتبت من این عمى شیئا قلت: نعم، قال: ادنیه فاخرجت وجوها من العلم و اخرجت له دعاء املاءه على ابوعبدالله علیه‏السلام، و حدثنى ان اباه محمد بن على علیه‏السلام املاءه علیه و اخبره أنه من دعاء ابیه على بن الحسین علیهما الصلوة و السلام من دعاء الصحیفه الكامله.
پس فرمود به من: آیا نوشتى از پسر عموى من چیزى را؟ عرض نمودم: بلى.
فرمود: نشان بده او را به من پس بیرون آوردم به سوى او وجوهى از علم را یعنى از مسائلى كه از زراره شنیده بودم و بیرون آوردم به سوى او دعایى را كه فرموده بوده است او را ابوعبدالله بر من و خبر داده است مرا كه، پدر من محمد بن على علیهما السلام فرموده است به من و خبر داده است كه او از دعاى پدر من حضرت على بن الحسین علیهماالسلام روحى فداه است كه از دعاى صحیفه كامله است.
فنظر فیه یحیى حتى أتى الى آخره و قال لى: أتاذن لى فى نسخه؟
فقلت: یابن رسول الله أستأذن فیما هو عنكم.

پس نظر نمود در آن یحیى تا این كه رسید به آخر آن پس فرمود به من: آیا اذن مى‏دهى كه بنویسم این را؟ پس عرض نمودم یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم آیا طلب اذن مینمایى در چیزى كه او از شماست.
فقال: اما لأخرجنّ الیك صحیفة من الدعاء الكامل مما حفظه ابى عن ابیه و ان ابى اوصانى بصونها و منعها من غیر اهلها قال عمیر قال ابى فقمت الیه فقبّلت رأسه و قلت له: یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم انى لأدین الله بحبكم و طاعتكم و انى لأرجو أن یسعدنى الله فى حیوتى و مماتى بوَ لایتكم.
اما در مقام قسم استعمال مى‏شود در این مورد ظاهر چنین باشد به قرینه برخاستن متوكل و بوسیدن سر یحیى را از شوق و شعف، یعنى قسم به خدا البته بیرون مى‏آورم به سوى تو صحیفه از دعاء كامل از آن دعائى كه حفظ نمود او را پدر من یحیى از پدر خود بدرستى كه پدر من وصیت نموده است مرا به حفظ و نگهداشتن او و منع نمودن او را از غیر اهل او، گفت عمیر پدر من متوكل گفت پس راست شدم و سر او را بوسیدم و عرض نمودم: اى پسر پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم بدرستى كه من اعتقاد نموده‏ام خدا را و متدینم او را به سبب دوستى شما و طاعت شما به درستى كه من هر آینه امیدوارم این كه نیك‏بخت نماید مرا خدا در زنده بودن و مردن به وَ لایت و دوستى شما.
و رمى صحیفتى الَّتى دفعتها الیه الى غلام كان معه و قال له: اكتب هذا الدعاء بخط بیّن حسن و اعرضه على لعلى احفظ فانى كنت اطلبه من جعفر حفظه الله فیمنعینه.
انداخت صحیفه‏اى را كه من به او داده بودم به جانب غلامى كه با او بود و فرمود به او كه بنویس این دعا را به خط واضح خوب و بده به من شاید من حفظ نمایم او را، پس بدرستى كه طلب نمودم من او را از جعفر علیه‏السلام حفظه الله نداد به من او را.
قال متوكل: فندمت و لم أدر ما اصنع و لم یكن ابوعبدالله علیه‏السلام تقدم الىّ ألّا ادفعه على احد.
گفت متوكل این مطلب را بعد از این كه از یحیى شنیدم پس پشیمان و نادم گردیدم من بر امرى كه به جاى آوردم و ندانستم چه كنم و نبود حضرت ابوعبدالله علیه الصلوة و السلام كه داد او را به من فرموده باشد این كه ندهم او را به كسى، یعنى غرض او این نبود زیرا كه كلمه لم بر تمام جمله از مستثنى و مستثنى منه وارد شده است نظیر این نحو كلام در كلام فصحاء و بلغاء زیاد است.
ثم دعا بعیبة فاستخرج منها صحیفة مقفلة مختومة فنظر الى الخاتم و قبّله و بكى ثم فضّه و فتح القفل ثم نشر الصحیفة و وضعها على عینیه و امّرها على وجهه.
عیبه صندوقچه را گویند، فض: شكافتن، یعنى پس طلب نمود صندوقچه را پس بیرون آورد از آن صحیفه را كه قفل داشته و مهر زده بود.
پس نظر نمود، به مهر و گریه نمود پس شكست مهر را و قفل را باز نمود بعد نشر نمود صحیفه را و گذاشت بالاى دو چشم خود و مالید او را به صورت خود.
و قال: والله یا متوكل لوَ لا ما ذكرت من قول ابن عمى اننى اقتل و اصلب لما دفعتها الیك و لكنت بها طنینا و لكنى اعلم أن قوله حق اخذه من آبائه و انه سیصح فخفت أن یقع مثل هذا العلم الى بنیامیه فیكتموه و یدّخروه فى خزائنهم لأنفسهم فاقبضها و اكفنیها و تربص بها.
فرمود یحیى: به خدا قسم اى متوكل اگر نمى‏گفتى از براى من قول پسر عموى مرا این كه بدرستى كه من كشته مى‏شوم و به دار آویخته مى‏شوم، هر آینه نمى‏دادم صحیفه را به تو و هر آینه بودم بر او بخل‏كننده لكن من مى‏دانم كه قول او صدقست و گرفته است آن قول را از پدران خود و او خواهد شد پس ترسیدم، این كه واقع شود مثل این علم به سوى بنى‏امیه لعنهم الله پس كتمان نمایند او را و ذخیره كنند او را در خزانه‏هاى خودشان از براى خودشان پس بگیر این صحیفه را و نگهدار تو او را از براى من و حافظ باش به او.
فاذا قضى الله من امرى و امر هوَ لاء القوم ما هو قاض فهى امانة لى عندك توصلها الى ابنى عمى محمد و ابراهیم ابنى عبدالله ابن الحسن بن الحسن بن على علیهم السلام القائمان فى هذا الامر بعدى.
پس از زمانى كه خداوند حكم نمود از امر من و امر این جماعت آن چه را كه حكم‏كننده است پس این صحیفه امانت من است در نزد تو تا این كه بدهى او را به دو پسر عموى من محمد و ابراهیم و دو پسر عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على علیهماالسلام آن دو نفر جانشین من هستند در امر صحیفه بعد از من.
قال المتوكل فقبضت الصحیفة فلما قتل یحیى بن زید صرت الى المدینة فلقیت اباعبدالله علیه الصلوة و السلام فحدثته الحدیث عن یحیى فبكى و اشتدوا جده به، و قال رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده و الله یا متوكل ما منعنى من دفع الدعاء الیه الا الذى خافه على صحیفة ابیه و أین الصحیفة فقلت ها هى ففتحها و قال هذا و الله خط عمى زید و دعاء جدى على بن الحسین علیهماالسلام.
متوكل گفت: صحیفه را گرفتم پس از این كه یحیى كشته شد به سوى مدینه رفتم و ملاقات نمودم حضرت اباعبدالله علیه‏السلام را پس خبر دادم من او را از یحیى پس گریه نمود، و حزن او به او شدید شد و فرمود: خدا رحمت كند پسرعموى مرا و ملحق سازد او را به پدران و اجداد او قسم به خداى اى متوكل كه مانع نشد از دادن صحیفه به او مگر آن چیزى كه او ترسیده است بر او بر صحیفه پدرش كجا است آن صحیفه پس عرض نمودم این است حاضر پس گشود او را و فرمود: به خدا قسم این خط عموى من زید و دعاى جد من على بن الحسین علیهماالصلوة و السلام است.
ثم قال لابنه قم یا اسماعیل فأتنى بالدعاء الذى امرتك بحفظه و صونه فقام اسمعیل فأخرج صحیفة كانّها الصحیفة الَّتى دفعها الىّ یحیى بن زید فقبّلها ابوعبدالله علیه‏السلام و وضعها على عینیه و قال: هذا خط ابى و املاء جدى علیهما السلام بمشهدى منى.
بعد فرمود: به فرزند خود اسماعیل برخیز و بیاور از براى من دعایى را كه امر نمودم من تو را به حفظ و نگهدارى و صون او پس برخاست اسماعیل پس بیرون آورد صحیفه را كه گویا عین صحیفه‏اى بود كه یحیى بن زید به من داده بود پس بوسید او را حضرت اباعبدالله علیه‏السلام و گذاشت او را بر چشم خود و فرمود: این خط پدر من است و گفته جد من در محضر خودم یعنى خودم در آن مجلس بودم كه جدم فرمود و پدرم نوشت.
فقلت: یابن رسول الله اعرضها مع صحیفة زید و یحیى فأذن لى فى ذلك و قال قد رأیتك لذلك اهلا فنظرت و اذا هما امر واحد و لم اجد حرفا منها یخالف ما فى الصحیفة الاخرى.
پس عرض نمودم كه یابن رسول الله اگر مصلحت بدانید مقابله نمایم من صحیفه شما را با صحیفه زید و یحیى پس اذن داد مرا در مقابله و فرمود: من مى‏بینم تو را اهل از براى امر و قابل پس نظر نمودم هر دو مثل هم بودند و نیافتم حرفى را كه مخالف باشد با صحیفه دیگر، ظاهر آنست كه متوكل صحیفه را از صحیفه زید نوشت و غرض او مقابله نسخه خود با نسخه حضرت علیه‏السلام بود نه عین نسخه زید.
ثم استأذنت اباعبدالله علیه‏السلام فى دفع الصحیفة الى ابنى عبدالله بن الحسن فقال: ان الله یأمركم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها نعم فادفعها الیها فلما نهضت للقائهما لى: مكانك ثم وجّه الى محمد، و ابراهیم فجاءا فقال لهما: هذا میراث ابن عمكما یحیى عن ابیه قد خصكما به دون اخوته و نحن مشترطون علیكما فیه شرطا فقالا رحمك الله قل فقولك المقبول.
پس طلب رخصت نمودم اباعبدالله علیه الصلاة و السلام را در دادن صحیفه را به دو پسر عبدالله بن الحسن پس فرمود: بدرستى كه خداى عز و جل امر نموده است شما را این كه اداء امانات نمایید به سوى صاحب آنها بلى پس بده صحیفه را به سوى دو پسر عبدالله پس من برخاستم كه بروم از براى ملاقات ایشان فرمودند به من توقف نما در جاى خود پس فرستاد به سوى محمد و ابراهیم پس ایشان آمدند پس فرمود به ایشان كه این ارث پسر عموى شما است به شما داده است نه به برادران خود لكن با شما شرطى مى‏كنم در آن عرض نمودند خدا تو را رحمت كند بفرمائید كه هر چه بفرمائید مقبول است.
فقال: لا تخرجا بهذه الصحیفة من المدینه قالا و لم ذلك قال ابن عمكما خاف علیها امرا اخافه انا علیكما.
پس فرمود: بیرون نبرید شما این صحیفه را از مدینه عرض نمود: به چه سبب بیرون نبریم صحیفه را؟ فرمود: پسر عموى شما نرسیده است بر صحیفه امرى را كه من مى‏ترسم آن امر را بر شما.
قالا انما اخاف علیهما حین علم أنه یقتل فقال ابوعبدالله علیه‏السلام و انتما فلا تأمنا فو الله انى لأعلم انكما ستخرجان كما خرج و ستقتلان كما قتل فقاما و هما یقوَ لان: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
عرض نمودند: بدرستى كه پسر عموى ما ترسیده است بر صحیفه زمانى كه دانسته است كه كشته مى‏شود فرمود اباعبدالله علیه‏الصلوة و السلام: شما ایمن نباشید پس قسم به خدا به درستى كه من مى‏دانم این كه شما به زودى خروج خواهید نمود چنان چه او خروج نمود و به زودى كشته خواهید شد چنان چه او كشته شد پس محمد و ابراهیم از مجلس برخاستند و حال آن كه ایشان مى‏گفتند لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
فلما خرجا قال لى ابوعبدالله علیه‏السلام: یا متوكل كیف قال لك یحیى ان عمى محمد بن على علیهما السلام و ابنه جعفر علیه‏السلام دعوا الناس الى الحیوة و نحن دعوناهم الى الموت قلت: نعم اصلحك الله قد قال لى ابن عمك یحیى ذلك.
پس از این كه محمد و ابراهیم رفتند فرمود به من ابوعبدالله علیه‏السلام: اى متوكل چه گفت به تو پسر عموى من یحیى این كه بدرستى كه عموى من محمد بن على علیهماالسلام و پسر او جعفر علیه‏السلام دعوت مى‏نمایند مرد مرا به زندگانى، و ما دعوت مى‏نماییم به مردم عرض نمودم: بلى خداوند امر تو را اصلاح كند، به تحقیق كه گفته است از براى من پسر عموى شما یحیى این مطلب را.
قوله: ان عمى تا آخر مقول قول یحیى است تقریر نمودن از براى مخاطب كه او تصدیق نماید این نحو كلام در میان عرف شایع است.
فقال یرحم الله یحیى ان ابى علیه‏السلام حدثنى عن ابیه عن جده عن على ان رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم اخذته نعشة و هو على منبره فرى فى منامه رجالا ینزون على منبره نزوا القردة یردون الناس على اعقابهم القهقرى فاستوى رسول الله جالسا و الحزن یعرف فى وجهه فأتاه جبرئیل علیه‏السلام بهذه الآیة: و ما جعلنا الروءیا الَّتى اریناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا كبیرا.
پس فرمود: رحمت كند خدا یحیى را به درستى كه پدر من خبر داده است مرا از پدر خود و از جد خود و از على علیه‏السلام این كه پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم گرفت او را خواب و حال آن كه بالاى منبر بود پس دید در خواب خود كه مردانى مى‏جهند بالاى منبر او مثل جهیدن میمون و بر مى‏گردانیدند مردمان را به عقب و پشت سر ایشان یعنى بر مى‏گردانیدند مردمان را بعد از ایمان ایشان به دین جاهلیت پس نشست پیغمبر مستوى و حزن و اندوه در صورت او ظاهر شده بود پس آورد جبرئیل علیه‏الصلوة و السلام به این آیه مباركه یعنى بنوامیه بالاى منبر تو خواهند رفت و مردم را بر گردانند ایشان هستند شجره ملعونه.
قال یا جبرئیل أَعلى عهدى یكونون فى زمنى؟ قال: لا و لكن تدور رحى الاسلام على رأس خمسة و ثلثین من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا.
فرمود: رسول اكرم صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم یا جبرئیل آیا در زمان من و عهد من مى‏باشد ایشان عرض نمود: نه در زمان شما نیست لكن حركت مى‏كند آسیاى اسلام از ابتداى هجرت تو یعنى از مدینه پس مكث مى‏كند به آن حركت ده سال یعنى ده سال حركت كند و عمل مى‏شود بعد حركت مى‏كند آسیاى اسلام از سر سال سى و پنج سال از ابتداء هجرت تو پس مكث مى‏كند به آن حركت پنج سال یعنى از ابتداى هجرت تو ده سال عمل مى‏نمود بعد از آن بیست و پنج سال حركت مى‏نمود بدون عمل بعد از آن پنج سال نیز عمل نمود پس مراد به لبث حركت او است یعنى ماند با حركت خود، پس تمام حركت آسیاى اسلام با لبث، و عمل و بدون آن یعنى حركت بدون عمل چهل سالست ده سال زمان پیغمبر صلى‏الله علیه و آله و سلم بود در مدینه بیست و پنج سال خلافت خلفاء ثلثه بود و پنج سال زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه و على اولاده الصلوة و السلام بود.
ثم لا بد من رحى ضلالة هى قائمة على قطبها ثم تلك الفراعنة قال و انزل الله فى ذلك انا انزلناه فى لیلة القدر و ما ادریك ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر یملكها بنوا امیة لیس فیها لیلة القدر.
پس لابد است كه حركت كند آسیاى گمراهى و ضلالت آن ضلالت قائم است بر قطب آن آسیا بعد خواهد پادشاه شد فرعونیان، فرمود حضرت ابى عبدالله علیه السلام كه خدایتعالى فرستاد به سوى پیغمبر سوره قدر را یك شب قدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى امیه كه در آن لیلة القدر نیست.
قال فاطلع الله نبیه علیه‏السلام ان بنى امیة تملك سلطان هذه الامة و ملكها طول هذه المدة الامة و ملكها طول هذه المدة فلو تطاولهم الجبال لطالو علیها حتى یأذن الله بزوال ملكهم و هم فى ذلك یستشعرون عداوتنا اهل البیت و بغضنا.
تطاول: برترى نمودن و سركشى كردن.
یستشعرون: اى یضمرون.
فرمود: پس خداى عز و جل مطلع نمود پیغمبر خود را به درستى كه بنى امیه مالك مى‏شوند پادشاهى این امت را و سلطنت ایشان طول این مدت است یعنى هزار ماه پس اگر بخواهد سركشى ایشان نماید كوه‏ها هر آینه ایشان خواهند غالب شد تا این كه خداى عز و جل اذن بدهد به زوال ملك ایشان و ایشان در این مدت جاى داده‏اند در قلوب خودشان دشمنى ما اهل بیت را و بغض ما را.
غرض امام علیه السلام آن است كه با این قدرت و شوكت چگونه توانیم كه خروج نماییم، نیست در خروج ما مگر مغلوب شدن و كشته گردیدن.
اخبر الله تعالى نبیه بما یلقى اهل بیت محمد علیهم السلام و اهل مودتهم و شیعتهم منهم فى ایامهم و ملكهم قال و انزل تعالى فیهم: الم‏تر الى الذین بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قوقهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار و نعمه الله محمد و اهل بیته حبهم ایمان، یدخل الجنة و بغضهم كفر و نفاق یدخل النار.
خبر داد خداى عز و جل على اعلى بر رسول اكرم صلى‏الله علیه و آله و سلم به آن چیزى كه مى‏رسد به اهل بیت محمد صلى‏الله علیه و آله و سلم و اهل مودت و دوستان ایشان، و شیعیان ایشان در ایام بنى امیه و سلطنت آنها فرمود: كه خداى نازل كرده در حق ایشان این آیه را نعمت رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم و اهل بیت اوست دوستى ایشان ایمان است داخل مى‏نماید در بهشت، دشمنى ایشان كفر است و نفاق داخل مى‏نماید در آتش.
فأسرّ رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم على و اهل بیته ثم قال ابوعبدالله علیه‏السلام ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الى قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اظطلمته البلیة و كان قیامه زیادة فى مكروهنا، و شیعتنا.
پس خبر داد پنهان پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم به سوى على علیه الصلوة و السلام و اهل بیت خود گفت متوكل كه: فرمود ابوعبدالله علیه الصلوة و السلام كه: خروج نكرده است و نمى‏كند از ما اهل بیت تا قیام قائم ما عجل الله سبحانه فرجه كسى كه دفع كند ظلمى را یا بلند نماید حقى را مگر این كه بلیه او را بسوزانده بوده است قیام او زیادتى در بدى ما و شیعه ما یعنى خروج یكى از ما اذیت ما، و اذیت شیعه ما است.
قال المتوكل بن هرون: ثم املى على ابوعبدالله علیه‏السلام الادعیة و هى خمسة و سبعون بابا سقط عنى منها احد عشر بابا و حفظت منها نسیفا و ستین بابا.
گفت متوكل بن هارون پس املاء نمودم و فرمود بر من ابوعبدالله علیه‏السلام ادعیه را هفتاد و پنج باب بود سقط شد از من یعنى نتوانستم حفظ نمایم از آن یازده باب و حفظ نمودم از آن شصت باب را نیف به تشدید ما بین دو عقد را گویند مثل عددى كه ما بین ده و بیست است و یا بیست و سى است.
و حدثنا ابوالفضل قال: حدثنى محمد الحسن بن روزبه ابوبكر المدائنى الكاتب نزیل الرحبه فى داره قال حدثنى محمد بن احمد بن مسلم المطهرى قال حدثنى ابى عن عمیر بن متوكل البلخى عن ابیه المتوكل بن هارون قال لقیت یحیى بن زید بن على علیه‏السلام فذكر الحدیثالى رؤیا النبى صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم الَّتى ذكرها جعفر بن محمد علیهماالسلام عن آبائه علیهم السلام و فى روایة المطهرى ذكر الابواب و هى دعائه فى التحمید لله عز و جل.
دعائه فى الصلوة على محمد وَ آلِهِ.
دعائه فى الصلوة على حملة العرش.
دعائه فى مصدق الرسل.
دعائه لنفسه و خاصته.
دعائه عند الصباح.
دعائه فى المهمات.
دعائه فى الاستعاذة.
دعائه فى الاشتیاق.
دعائه فى اللجاء الى الله عز و جل.
دعائه لخواتم الخیر.
دعائه فى الاعتراف.
دعائه فى طلب الحوائج.
دعائه فى الظلامات.
دعائه عند المرض.
دعائه فى الاستقالة.
دعائه على الشیطان.
دعائه فى المحذورات.
دعائه فى مكارم الاخلاق.
دعائه فى الاستسقاء.
دعائه اذا احزنه امرا و اهمته الخطایا.
دعائه عند الشدة.
دعائه بالعافیة.
دعائه لابویه.
دعائه لولده.
دعائه لجیرانه و اولیائه.
دعائه لاهل الثغور.
دعائه فى التفزع الى الله.
دعائه اذا اقتر علیه الرزق.
دعائه بالتوبه فى صلوة الیل.
دعائه فى الاستخارة.
دعائه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضیحة.
دعائه فى الرضاء بالقضاء.
دعائه عند سماع الرعد.
دعائه فى الشكر لله تعالى.
دعائه فى الاعتذار.
دعائه فى طلب العفو و الرحمة.
دعائه عند ذكر الموت.
دعائه فى طلب الستر و الوقایة.
دعائه عند ختمه القرآن.
دعائه اذا انظر الى الهلال.
دعائه لدخول شهر رمضان.
دعائه لوداع شهر رمضان.
دعائه للعیدین و الجمعة.
دعائه للعرفه.
دعائه فى الاضحى و الجمعه.
دعائه فى دفع كید الاعداء.
دعائه فى الرهبة.
دعائه فى التضرع و الاستكانة.
دعائه فى الالحاح.
دعائه فى التذلل الى الله تعالى.
دعائه فى استكشاف الهموم.
شنبه 22/3/1389 - 10:32
خواستگاری و نامزدی

مریضی روح و جسم

همانطور كه میدانید ما قبلا در یك دنیای دیگر بوده ایم و در آن دنیای قبلی گول ادعای شیطان را خوردیم و به دو دسته موجودات سركش ( انسانها و جنها ) تقسیم شدیم. جنها بیشتر به سمت شیطان گرایش دارند و انسانها كمتر از جنها به سمت شیطان گرایش دارند. خدای قادر توانا این دو گروه را از بهشت بیرون كرد و به آسمان یكم تبعید كرد تا تحت یك آزمایش ( آخرین آزمایش) قرار گیرند . انسانها در كره زمین آزمایش می شوند و جنها در محدوده آسمان یكم آزمایش می شوند. جنها می توانند در محدوده آسمان یكم حركت كنند و نشانه های خدا در آسمان و زمین را ببینند و به سمت خدای یكتا گرایش پیدا كنند. هر انسانی در بدو تولد یك جن همنشین با او نیز متولد می شود. جنها نماینده ایده های شیطان هستند و در طول زندگی ، جنها وسوسه های شیطان را به ما القا می كنند و مدام در ذهن ما مشغول وسوسه و ترغیب به انجام گناهان هستند. انسانها به طور متوسط 70 سال عمر می كنند اما جن همنشین انسان بعد از مرگ انسان آزاد می شود و چند هزار سال دیگر عمر می كند. انسانها از بدو تولد یكتاپرست به دنیا می آیند اما جنها از بدو تولد شیطان پرست به دنیا می آیند . به همین خاطر خدا سن زیادی به جنها اعطا كرده است تا كه فرصت بیشتری برای برگشت به سوی خدا داشته باشند. جنها دیده نمی شوند اما هر انسانی بوسیله جن همنشین خویش شب و روز وسوسه می شود و جنها در این راه تمام تلاش خود را می كنند. اگر شما وسوسه های شیاطین را جدی بگیرید ، پریشانی روح نصیب شما میشود. پریشانی روح مریضی تن را به ارمغان می آورد. یكی از پیامدهای سلطنت شیطان ، مریضی و بی عدالتی و فقر است. وسوسه شیطان (كه از طریق جنهای همنشین القا می شود) باعث می شود كه در جامعه بی عدالتی ، فقر ، مریضی روحی و مریضی جسمی گسترش پیدا كند. زمانی كه شما جذب مال دنیا شوید و آرامش را در مال دنیا و ظواهر فریبنده دنیا جستجو كنید (چیزی كه جنهای همنشین به شما القا می كنند) ، خودبخود روح شما تحت كنترل جنها قرار می گیرد. جنهای همنشین هیچوقت صلاح شما را نمی خواهند ، بلكه فساد شما را می خواهند. به همین خاطر روح شما مریض می شود. البته اكثریت افراد هیچوقت این را باور ندارند و متوجه نیستند كه روحشان مریض است. به همین خاطر است كه برای بدست آوردن مال دنیا حرص و جوش می خورند و در راه بدست آوردن مال دنیا و ظواهر دنیوی ؛ ریاكاری ، فریب در معامله ، كم فروشی ، غیبت ، نگاههای شهوت انگیز و ... انجام میدهند ؛ تمام این اعمال شیطانی نشان از مریضی روحی دارد. خیلی از مردم روحشان مریض است و در واقع به وسیله جنها مریض شده است. اما جالب این است كه خود خبر ندارند و حتی ممكن است به این حرف بخندند. كسانی كه روحشان مریض شد و فریب وسوسه های شیطان را خوردند ، خودبخود بدن و جسم آنان تحت كنترل شیاطین قرار می گیرد. در نتیجه سلولهای بدن شروع به شورش كرده و در نتیجه بدن هم مریض می شود. در واقع مریضی جسم نتیجه در اختیار نهادن روح به شیاطین است. وقتی شما كنترل روح خویش را به جن همنشین سپردی و طبق وسوسه های شیطان عمل كردی ، بعد از مدتی روح شما اسیر شیاطین می شود و در نتیجه و نهایتا بدن شما هم تحت كنترل آنان قرار می گیرید زیرا جسم تابع روح است. بدن شما كه تحت كنترل آنان قرار گرفت ، دچار مریضی و نافرمانی می شود. این وعده خداست كه شیطان در زمین خونریزی و مریضی و فساد به ارمغان می آورد (2:30). این مورد در مورد افراد جامعه هم صدق می كند . وقتی كه اكثریت افراد یك جامعه فریب وسوسه های شیطان را خوردند و طبق آن پیش رفتند و همه به دنبال مال دنیا و ظواهر دنیوی حرص و جوش خوردند ، در نتیجه اكثریت افراد جامعه روح خویش را در اختیار اجنه قرار داده اند و این در اختیار نهادن روح ، تن را مریض می كند و بعد از مدتی سیستم اداری آن جامعه دچار بحران می شود و در نتیجه سیستم اداری و حكومتی آن جامعه دچار بحران شده و در واقع مریض میشود و در نتیجه ریاكاری ، انجام نماز برای غیر خدا ، خواندن غیر خدا در ادعیه و شعائر دینی ، رشوه ، ربا، مریضیهای جدید جسمی و روحی ، آرمانهای دروغین و كاذب ، شغلهای كاذب ، ترور و ... گسترش پیدا می كند. در جامعه ای كه زنها و مردهاش مدام مشغول چشم و هم چشمی هستند و غیبت و ریا همه جا را فرا بگیرد ؛ خود بخود افراد آن جامعه مریض روحی هستند و كم كم مریض جسمی هم میشوند. به همین خاطر است كه خیلی از افراد جامعه در طول زندگی مدام مشغول جمع آوری مال دنیا هستند . اما بعد از این كه با حرص و جوش و ریا و فریب مال دنیا را تا حدی جمع كردند ، در این موقع یهو دچار مریضی میشوند و آن همه مال كه جمع كرده بودند به دردشان نمی خورد ودر نهایت با دارو و دكترو هزار دردسر دیگر چند سال دیگر با زجر زندگی می كنند. این مورد ربطی به ثروتمند بودن یا فقیر بودن افراد ندارد و ممكن است كه طرف در راه بدست آوردن پول و مال دنیا حرص و جوش و ریا وفریب هم بكار ببرد و به آن هم نرسد و ناكام بماند. تنها راه چاره پناه بردن به خداست . اینجاست كه یكتاپرستی خود را نشان میدهد. كسانی كه یكتاپرستند و مال دنیا پرست نیستند و در راه بدست آوردن آن ریا وفریب انجام نمی دهند؛ از نظر روحی سالمند و حتی اگر روزی مریض شوند ، پناهی به جز خدا نخواهند داشت. آنان هیچوقت گول موقعیتهای اجتماعی را نمی خورند و در نتیجه از نظر روحی سالمند. به مثالهای زیر توجه كنید:

مثال یك : احمد تحت فشار روحی بود. آخر او چند ماه بود كه مدرك مهندسیش را اخذ كرده بود. همه خانواده او را تحت فشار قرار داده بودند و از او انتظار داشتند . همه از او انتظار داشتند كه بعد از مدركش ، پول پارو كند ، زیرا خانواده او فكر میكردند بقیه در جامعه اینجوری هستند. اما احمد در ته دلش ، نمیخواست كه پول را هدف زندگیش قرار دهد. او مدركش را نگرفته بود كه با ریا و كلك پول بدست بیاورد. او می خواست یك زندگی سالم داشته باشد. اما خانواده و زن و فرزند از او انتظار داشتند. زیرا چشم و هم چشمی خانواده اش را تحت تاثیر قرارداده بود. همین مورد روح او را ناآرام كرده بود. آخر او تا حدی میتوانست پول بدست بیاورد. برای بدست آوردن پول بیشتر، می بایست تا حدی كلك میزد. می بایست مجوز چندین ساخت و ساز غیر استاندارد را تایید می كرد. در دو راهی عجیبی قرار گرفته بود. اما این وسوسه شیطان بود. احمد در قرآن خوانده بود كه به پدر و مادرت احترام بگذار و حرف آنان را گوش كن تا وقتی كه تو را به شرك دعوت نكرده اند. اما كلك و فریب در معامله یك نوع شرك بود. بله اگر او این مجوز را تایید میكرد، با این كار مال دنیا را شریك خدا قرار میداد و خودش را برای همیشه بدبخت میكرد. خوشبختانه او از خواب غفلت بیدار شد و تحت فشار خانواده و زن و بچه ها تسلیم نشد و همچنان شغل سالم را در پیش گرفت. درست است كه پول زیادی كسب نمیكرد اما وجدانش راحت بود ؛ مهمتر از همه روحش سالم بود و با خیال راحت وبا اتكا به خدا زندگی میكرد . خانواده اش را هم نصیحت كرد تا كه همیشه خدا را درنظر داشته باشند.

مثال دو : او دو سال بود كه شوهر كرده بود ، یكی از فامیلها آنها را برای شام دعوت كردند . خانه فامیلشان خیلی بزرگ بود و وسایل داخل آن گرانقیمت بود. زمانی كه از مهمانی برگشتند ، شوهرش را مورد سرزنش قرارداد كه چرا ما چنین زندگیی نداریم! آن روز یك دعوا و مشاجره انجام گرفت ، بطوریكه برای چندین روز اعصاب هر دو خورد شد. اجنه او را وسوسه كرده بودند و او وسوسه اجنه راجدی گرفته بود. در واقع خدا را فراموش كرده بود و بهمین خاطر بود كه مریضی روحی به او روی آورده بود ، اما او خود نمی دانست. روابط همسری آنها هم خراب شده بود. بر طبق آفرینش خدا ، زن و مرد وسیله آرامش همند اما آنها حالا آرامش را از هم گرفته بودند. این مورد خطر بزرگی برای آنها بود زیرا ممكن بود كه شوهر از نظر مالی وسعت نداشته باشد و تحت تاثیر آن حرفها قرار گیرد و برای تهیه خانه ای در حد خانه فامیلشان ، دست به ریا و دروغ و رشوه بزند و به این طریق دنیا و آخرت هر دو خراب می شود.

نتیجه :

چندی پیش یك مقاله از برادر احمد نیشیتوبا در اینترنت دیدم كه در انجا گفته بود كه : مریضی تن مربوط به وسوسه جنهاست. مسیح مریض را شفا میداد. یك مریض را پیش مسیح آوردند و از او خواستند كه مریضیش را شفا دهد. مسیح ابتدا با خدا راز و نیاز كرد واز خدا خواست كه این مریض را شفا دهد. اما نكته جالبتر این است كه مسیح ایمان را شرط شفا قرار داده بود . یعنی اگر شما به خدا ایمان داشته باشید و مال دنیا را شریك او قرار ندهید و از غیر خدا تقاضای كمك نكنید ، یعنی اینكه وسوسه جن همنشین را جواب نداده اید و در نتیجه به امر خدا ، روح شما سالم خواهد بود و مریض جسمی هم نمیشوید مگر اینكه خدا بخواهد . خدای مهربان به مسیح چنین قدرتی داده بود كه مریضی ها را شفا دهد. اما در دوره جدید مسیح وجود ندارد تا كه مریضیها را شفا دهد. اما تنها چیزی كه توی قرآن شفا اعلام شده است ، (به اذن و خواست خدا) عسل است. در این دوره جدید كه تمام مواد غذایی شیمایی و مصنوعی است و حالت صددرصد طبیعی ندارند ، بعد از مدتی بدن انسان پر از سم میشود ؛ داروها هم چندان موثر نخواهند بود. چیزی كه خدا برای نسل جدید تجویز كرده است و همان كار شفا را انجام میدهد ، عسل (البته عسل طبیعی) است. این پیام خداست كه توسط برادر احمد نیشیتوبا برای جامعه بشریت آورده شده است . یعنی عسل طبیعی به اذن خدا و با ایمان به خدا ، بدن را متعادل و متوازن نگه میدارد و در نتیجه از مریضیهای مختلف پیشگیری میكند؛ این معجزه قرن است .

زندگی برای خدا

ریا چهره عوض كرده است. در دوره ای از زمان برای ریا نماز به جا آورده می شد و شعائر دین مورد سوء استفاده قرار می گرفت و به این ترتیب می خواستند نشان دهند كه آدمهای دینیی هستند ، آن هم دینی كه مورد پسند اهل منفعت است. اما حالا آن روی سكه مورد هدف شیطان است. یك زمانی خیلی ها با سوء استفاده از دین ، اسم دین را خراب می كنند و در نتیجه خیلی ها از دین گریزان می شوند و حتی خیلی از نمازهای خویش را خط می زنند ، بطوریكه فقط زمانی كه در خانه خویش هستند ، نمازها را به جا میآورند ، فقط برای اینكه نشان دهند اهل دین نیستند، زیرا دین نزد مردم خراب شده است! شیطان هیچوقت دست بردار نیست و از چهار جهت همه را گول می زند. زندگی برای خدا اینطوری نیست. این یعنی زندگی برای مردم. یعنی یك بام و دو هوا.

[107:0] بسم الله الرحمن الرحیم

[107:1] ارءیت الذی یكذب بالدین

[107:2] فذلك الذی یدع الیتیم

[107:3] ولا یحض علی طعام المسكین

[107:4] فویل للمصلین

[107:5] الذین هم عن صلاتهم ساهون

[107:6] الذین هم یراءون

[107:7] ویمنعون الماعون

[107:1] آیا می دانی چه كسی واقعا ایمان را تكذیب می كند؟

[107:2] آن كسی است كه با یتیمان بدرفتاری می نماید.

[107:3] و از طعام دادن به تهیدستان طرفداری نمی كند.

[107:4] و وای بر كسانی كه نماز می خوانند-

[107:5] ولی به نماز خود كاملا بی توجه هستند.

[107:6] آنها فقط تظاهر می كنند.

[107:7] و آنها انفاق را منع می نمایند.

در زندگی برای خدا همه چیز برای خداست. نماز و اعمال عبادی فقط به خدا اختصاص می یابد.كسی به جز خدا خوانده نمیشود. نمازها فقط به خدا اختصاص می یابد.

[6:162] قل ان صلاتی ونسكی ومحیای ومماتی لله رب العلمین

[6:162] بگو: "نماز من، اعمال عبادی من، زندگی من و مرگ من، همه مطلقا به خدا اختصاص دارد، آن پروردگار عالم.

د ر آیه بالایی چهار چیز مهم جلب توجه می كند و آن هم عبارتند از :

1- صلاتی

2- نسكی

3-محیای

4-مماتی

جالب این است كه چهار عبارت كلیدی بالا 19 حرف دارند و خود آیه همه 38 حرف است. 38 یعنی 19 * 2. كسی كه براساس آیه بالایی زندگی كند ؛ همه چیزش را به خدا اختصاص می دهد. نمازش ، اعمال عبادیش و مرگ و زندگیش را هم به خدا اختصاص می دهد. ریا و دو رویی چیزی است كه نفس را به نابودی می كشاند و پاكی نفس را می گیرد و قلب آدمی را سنگین می كند. اگر در این زندگی دنیایی و فانی نتوانیم ریا را از خود دور كنیم ، حكم به نابودی خویش داده ایم و برای همیشه بدبخت می شویم. برای مثال به چندین نمونه از ریاكاریهای جامعه فعلی توجه كنید:

مثال یك : شیطان خیلی راحت مردم را با استفاده از حیله فرقه گرائی و قوم گرائی برده خویش می كند . معمولا هیچ گروه و فرقه ای تمام حرفهایش غلط نیست.معمولا فرقه های منحرف از ده تا ایدئولوژی كه دارند، دوتاش درسته و بقیه منحرف. با همان دو تا ایدئولوژی درست طرفدار جذب می كنند. اما همین كه وارد فرقه و گروه شدید ، بقیه اصول را مطرح می كنند. به همین خاطر است كه باید اسلام بدون فرقه را پذیرفت. فرقه گرائی و بحثهای فرقه ای دل آدمی را كبود می كند و او را ریا كار پرورش می دهد. توصیه میكنم كه زندگی خویش را به فرقه خاص و گروه خاصی اختصاص ندهید و فقط خدا را در نظر داشته باشید. در فرقه گرائی فقط بتها عوض میشود. كسی كه بحثهای فرقه ای راه می اندازد نشان می دهد كه نفسش بسیار ضعیف است و هنوز در كنترل شیطان است. خدا ما را از فرقه گرائی منع كرده است. مهم این است كه تو خودت را از دست شیطان نجات دهید و به طرف خدا بازگردی. با بحثهای فرقه ای خود بخود (بدون این كه خود متوجه شوید) تحت كنترل شیاطین قرار می گیرید.

مثال دو : نماز و روزه به جا می آورد و نسبت به بعضی چیزها خود را پایبند نشان می داد فقط برای اینكه اهداف حزب خاصی را تامین كرده باشد . زندگی او برای خدا نیست بلكه برای حزبش است. این یعنی ریا.

مثال سه : نماز و روزه به جا نمی آورد ، فقط به این دلیل كه مردم فكر نكنند او جزو گروه خاصی است ، زیرا منفعت او در این است. این یعنی زندگی برای مردم نه خدا. این یعنی یك بام و دو هوا در دین.

مثال چهار : فامیلهای خویش را سر كار می آورد برای اینكه به همه فامیل نشان دهد كه او آدم خیر و خوبی است ، نه برای اینكه واقعا كار برای فامیل نیازمندی فراهم كرده باشد.

مثال پنج : جهیزیه دخترش را چند برابر تهیه میكرد ، فقط به خاطر چشم و هم چشمی. او خدا را در نظر نمی گرفت ، در واقع برای خدا زندگی نمی كرد بلكه برای مردم زندگی میكرد.

مثال شش : در مورد دین خیلی مطالعه می كرد نه برای اینكه خودش را تزكیه دهد و نفس خویش را پاك كند ، بلكه برای اینكه توی یك مجلس بتواند حرفهای دهن پركن بزند.

و ...

 

 

نشانه های خدا

نشانه های زنده خدا در زمان قدیم :

چند سال بعد از مرگ پیامبر مسیح ، مردم احتیاج به نشانه ای از طرف خدا پیدا كردند ؛ نشانه ای كه دوباره خدا را به یاد آنان بیاورد ؛ نشانه ای كه دوباره به مردم یادآوری كند كه خدا همیشه زنده است و از حال همه باخبر است ؛ مردم كم كم داشتند وجود خدا را فراموش می كردند ، داشتند كم كم جهان بعد از مرگ را فراموش می كردند ؛ به همین خاطر، خدا نشانه ای را از قبل آماده كرده بود . سیصد سال پیش مقدمات نشانه را فراهم كرده بود. او یاران غار را 300 سال قبل در غار كهف به خواب برده بود و درست بعد از سیصد سال آنان را زنده كرده بود . این جریان مثل جرقه ای مردم را از خواب بیدار كرد. زیرا خیلی از مردم جو گیر شده بودند و داشتند روز آخرت را زیر سوال می بردند. خدا یك معجزه زنده به آنان نشان داد. زمانی كه یاران غار از خواب بیدار شدند ، بعضی از مردم آنان را مسخره می كردند و می گفتند: بابا سوء تفاهم شده ؛ یك نوع خرافاته!؛ اینها دروغ می گویند سیصد سال نخوابیده اند همه اش چند روزه! ؛ می خواهند سر مردم كلاه بگذارند! جالب این است كه از زمان كشف معجزه ریاضی 19 ، دقیقا 300 سال به قیامت (سال 2280 میلادی) مانده است. یعنی دقیقا به اندازه ای كه یاران غار در خواب بودند.جالبتر این است كه دقیقا 19 عدد در سوره كهف به كار برده شده است (سوره ای كه در مورد یاران غار صحبت می كند)

نشانه های زنده خدا در زمان جدید :

هیچ زمانه ای بدون نشانه نیست. زمان ما نسل كامپیوتر است. خدا نشانه هایی می فرستد كه توسط ریاضی قابل تایید است و به این طریق شك و شبهه را از دلهای پاكان از بین می برد. ریاضی زبانی است كه خدا تمام جهان را بر اساس آن ساخته است. مساله چهل سالگی یكی از نشانه های خداست برای نسل جدید مثل نشانه یاران غار برای نسل قدیم.

كسانی كه در زیر سن چهل سالگی میمیرند و فرصت كافی جهت پرورش روح خود را ندارند به بهشت زیرین میروند (46:15). اما بهشت برین به اشخاصی كه ایمان بیاورند و پرهیزگار شوند و روح خود را به اندازه كافی پرورش داده اند تخصیص می یابد. من مطمئنم كه شما برای اولین بار كه این مقاله را میخوانید فورا از خود میپرسید كه اگر آن فرد زیر چهل سال بمیرد و فرد بسیار شریر و جنایتكاری باشد چی ؟ آیا باز هم به بهشت میرود؟

من هم خودم برای بار اول این سوال برایم پیش آمد.و این سوال شما به این خاطر است كه رحم شما مثل رحم خدا نیست بلكه خدا مهربانترین است ، زیرا ما انسانها بدجنس هستیم و دوست داریم كه همه را به جهنم بیندازیم اما خدا مهربانترین است. زیرا اگر خدا بداند كه فرد استحقاق بهشت را ندارد او را زیر چهل سالگی نمیمیراند. بله به همین سادگی سوال شما حل شد. زیرا خدا خودش میداند كه چه فردی استحقاق بهشت را دارد و چه كسی استحقاق جهنم را دارد پس اگر فردی شرور باشد و شایسته جهنم باشد خدا نمیگذارد قبل از چهل سالگی بمیرد. زیرا كه او دقیقاً میداند چه کسى لیاقت به بهشت رفتن را دارد و چه کسى لیاقت به جهنم رفتن را دارد. من به اكثر افراد كه این مورد را گفته ام آنهایی كه زیر چهل سال بودند بعد از مقاومت كمی قبول میكردند اما افراد بالای چهل سال قادر به پذیرش این نكته قرآنی نبودند!!

اما خدای مهربان مثالی را در قرن حاضر برای ما نمایاند.اوایل سال ۱۹۸۹ میلادى مردى به اسم تودر رابرت باندى بخاطر کشتن چندین زن اعدام شد. همه مردم بر این عقیده بودند که او یکى از بدجنس ترین جانى هاى تاریخ است. حتی مخالفین حكم اعدام در دنیا نسبت به اعدام این فرد اعتراضی نشان ندادند، در عوض عده ای جشن هم گرفتند.باندی در سن 31 سالگی محكوم به اعدام شد . اگر اورا در این سن اعدام میكردند به بهشت زیرین میرفت. اما به طور عجیبی اعدام او یازده سال به عقب افتاد. حتی عده ای از روزنامه نگاران اعتراض كردند كه چرا اعدام باندی اینقدر به عقب افتاده است.اما این طراحی خدای یكتا بود زیرا این فرد در سن چهل ودو سالگی اعدام شد و به این خاطر بود كه این فرد لیاقت بهشت را نداشت.باندی یكی از نشانه هایی بود كه این نكته را تایید كرد افرادی كه زیر چهل سالگی میمیرند به بهشت زیرین میروند. جالب است كه اسم كامل او دارای 19 حرف است (اسم انگلیسی او) و درست یك روز قبل از اعدام اعتراف كرد كه تا حالا 19 زن را كشته است. این نشانه ای است از طرف خدا برای نسل جدید. كسی كه این نشانه را رد كند مثل این است كه در زمان یاران غار ، یاران غار را انكار كند و آنان را مسخره كند.

 

سن چهل سالگی

سن ۴۰ سالگى :


سن بلوغ از نظر شما چه سنی است؟

اگر بچه ای در سن 12 سالگی بمیرد بدون اینكه از كلام خدا چیزی شنیده باشد آیا این بچه بعد از مرگ وارد جهنم شده یا به بهشت خواهد رفت؟ اگر بچه 15 یا 20 ساله بود چی ؟
در چه سنی آدمی مسئول عقاید مادر زادی شناخته میشود؟ تمام مردم دنیا این سوال را حداقل برای یكبار در طول عمر خود از خود پرسیده اند و این معمایی است كه تا حالا كسی به جز قرآن نتوانسته است حل كند.
قرآن سن مسئولیت را 40 سالگی تعیین كرده است. هركس قبل از 40 سالگی بمیرد به بهشت زیرین خواهد رفت. اگر شخص زیر چهل سال ایمانش زیاد بود و روح او رشد كرد ممكن است به بهشت برین راه یابد اما در غیر آن صورت به بهشت زیرین خواهد رفت.

[46:15]
ووصینا الانسن بولدیه احسنا حملته امه كرها ووضعته كرها وحمله وفصله ثلثون شهرا حتى اذا بلغ اشده وبلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشكر نعمتك التی انعمت علی وعلى ولدی وان اعمل صلحا ترضه واصلح لی فی ذریتی انی تبت الیك وانی من المسلمین
[46:15]
ما به انسان سفارش كردیم تا به والدین خود احترام بگذارد، مادرش با دشواری او را حمل كرد، با دشواری او را به دنیا آورد و به مدت سی ماه صمیمانه از او مراقبت كرد. هنگامی كه او به بلوغ فكری برسد و چهل ساله شود،* باید بگوید: "پروردگار من، مرا راهنمایی كن تا شكر نعمت هایی را كه بر من و بر والدینم عطا كرده ای، به جا آورم و اعمال پرهیزكارانه ای كه تو را خوشنود سازد، انجام دهم. بگذار فرزندانم نیز پرهیزكار باشند. من به درگاه تو توبه كرده ام؛ من یك تسلیم شده هستم."

[46:16]
اولئك الذین نتقبل عنهم احسن ما عملوا ونتجاوز عن سىءاتهم فی اصحب الجنة وعد الصدق الذی كانوا یوعدون
[46:16]
ما اعمال پرهیزكارانه را ازاینان می پذیریم و از گناهانشان چشم پوشی می كنیم. آنها سزاوار بهشت شده اند. این همان وعده حقیقی است كه به آنها داده شد.

قبل از ادامه بحث راجع به بهشت زیرین و برین لازم است كه آیات قرآنی مربوط به آن ذكر شود. زیرا كه خدای مهربان دو نوع بهشت در قرآن ذكر كرده است.

نوع 1- بهشت برین : خصوصیات آن در آیه های زیر بیان شده است كه خدای بخشنده به دو بهشت برین اشاره كرده است (جنتان) زیرا كه یكی برای جنها و یكی برای انسانهاست.

[55:46]
ولمن خاف مقام ربه جنتان
[55:48]
ذواتا افنان
[55:50]
فیهما عینان تجریان
[55:52]
فیهما من كل فكهة زوجان
[55:54]
متكءین على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتین دان
[55:56]
فیهن قصرت الطرف لم یطمثهن انس قبلهم ولا جان
[55:58]
كانهن الیاقوت والمرجان

[55:46]
دو باغ برای كسانی كه شکوه و جلال پروردگارشان را حرمت می نهند (یكی برای جنیان و دیگری برای آدمیان).
[55:48]
سرشار از روزی ها.
[55:50]
در آنها دو چشمه روان است.
[55:52]
در آنها از هر میوه ای، دو نوع.
[55:54]
در حالی كه روی مبلمان هایی از ساتن تكیه داده اند، میوه ها در دسترس هستند.
[55:56]
هرگز دست هیچ انسان یا جنی به جفت های زیبایشان نرسیده است.
[55:58]
آنها همانند گوهر و مرجانند.

نوع 2- بهشت زیرین : خصوصیات بهشت زیرین هم در آیات زیر ذكر شده است خدای مهربان به دو بهشت زیرین اشاره كرده است (یكی برای جنها و یكی برای انسانها)

[55:62]
ومن دونهما جنتان
[55:64]
مدهامتان
[55:66]
فیهما عینان نضاختان
[55:68]
فیهما فكهة ونخل ورمان
[55:70]
فیهن خیرت حسان
[55:72]
حور مقصورت فی الخیام
[55:74]
لم یطمثهن انس قبلهم ولا جان
[55:76]
متكءین على رفرف خضر وعبقری حسان

[55:62]
زیر آنها دو باغ است (یكی برای جنیان و دیگری برای آدمیان).
[55:64]
در كنار یكدیگر.
[55:66]
در آنها چاه هایی است كه با پمپ استخراج می شوند.
[55:68]
در آنها میوه ها، نخل های خرما و انار موجود است.
[55:70]
در آنها جفت های زیبایی هستند.
[55:72]
در خیمه ها نگاهداری شده اند.
[55:74]
هرگز دست انسان و یا جنی به آنها نرسیده است.
[55:76]
آنها روی فرش های سبز، در محیطی زیبا استراحت می كنند.

چگونگی بهشت برای ما قابل درك نیست به همین دلیل ما احتیاج به مثال داریم . و این فقط یك نوع تشبیه است.اختلافات بسیاری بین بهشت برین و زیرین وجود دارد. اختلافاتی هم كه خدا ذكر كرده است فقط یك نوع مثال است. مثلا در بهشت برین آب به وفور جریان دارد (55:50) در حالی كه در بهشت زیرین آب را باید به وسیله تلمبه استخراج كرد (55:66).

همسران پاك فورا در بهشت برین به افراد بهشتی تعلق میگیرند (55:56) اما ساكنین بهشت زیرین باید خودشان بروند و همسر برای خود بیاورند (55:72).

هر چند كه وصف بهشت در گنجایش ذهن ما نیست اما تقریبا من اینطوری فهمیدم كه بهشت زیرین شبیه تر به این دنیاست زیرا كه افراد زیر چهل سال وارد بهشت زیرین خواهند شد و برای بدست آوردن چیزی باید تلاش هم از خود نشان دهند مثلا برای انتخاب همسر باید تلاشی هم بكنند و یا برای استفاده آب باید آب را استخراج كنند اما در عوض در بهشت برین همه چیز آماده است.با وجود اینها بهشت زیرین هم خود غنیمت است. زیرا فردی كه اینقدر خوشبخت باشد و وارد بهشت زیرین شود و از عذاب دردناك جهنم برای همیشه رهایی یابد باید خیلی هم خدا را شكر كند كه وارد جهنم نشده است.

[3:185]
كل نفس ذائقة الموت وانما توفون اجوركم یوم القیمة فمن زحزح عن النار وادخل الجنة فقد فاز وما الحیوة الدنیا الا متع الغرور
[3:185]
هر كسی طعم مرگ را می چشد، سپس شما پاداش خود را در روز رستاخیز دریافت می كنید. همین قدر كه كسی فقط از مرز دوزخ بگذرد و به بهشت وارد شود، به پیروزی عظیمی نائل شده است. زندگی این دنیا خواب و خیالی بیش نیست.

پس كسانی كه در زیر سن چهل سالگی میمیرند و فرصت كافی جهت پرورش روح خود ندارند به بهشت زیرین میروند (46:15). اما بهشت برین به اشخاصی كه ایمان بیاورند و پرهیزگار شوند و روح خود را به اندازه كافی پرورش داده اند تخصیص می یابد.

من مطمئنم كه شما اول بار این مقاله را میخوانید فورا از خود میپرسید كه اگر آن فرد زیر چهل سال بمیرد و اما فرد بسیار شریر و جنایتكاری باشد چی ؟ من هم خودم برای بار اول این سوال برایم پیش آمد.

و این سوال شما به این خاطر است كه رحم شما مثل رحم خدا نیست بلكه خدا مهربانترین است زیرا ما انسانها بدجنس هستیم و دوست داریم كه همه را به جهنم بیندازیم اما خدا مهربانترین است. زیرا اگر خدا بداند كه فرد استحقاق بهشت را ندارد او را زیر چهل سالگی نمیمیراند.
بله به همین سادگی مشكل شما حل شد. زیرا خدا خودش میداند كه چه فردی استحقاق بهشت را دارد و چه كسی استحقاق جهنم را دارد پس اگر فردی شرور باشد و شایسته جهنم باشد خدا نمیگذارد قبل از چهل سالگی بمیرد. زیرا كه او دقیقاً میداند چه کسى لیاقت به بهشت رقتن را دارد و چه کسى لیاقت به جهنم رفتن را دارد.
من به اكثر افراد كه این مورد را گفته ام آنهایی كه زیر چهل سال بودند بعد از مقاومت كمی قبول میكردند اما افراد بالای چهل سال قادر به پذیرش این نكته قرآنی نبودند!!

اما خدای مهربان مثالی را در قرن حاضر برای ما نمایاند.اوایل سال ۱۹۸۹ میلادى مردى به اسم تودر رابرت باندى بخاطر کشتن چندین زن اعدام شد. همه مردم بر این عقیده بودند که او یکى از بدجنس ترین جانى هاى تاریخ است. حتی مخالفین حكم اعدام در دنیا نسبت به اعدام این فرد اعتراضی نشان ندادند حتی در عوض عده ای جشن هم گرفتند.باندی در سن 31 سالگی محكوم به اعدام شد . اگر اورا در این سن اعدام میكردند به بهشت زیرین میرفت. اما به طور عجیبی اعدام او یازده سال به عقب افتاد. حتی عده ای از روزنامه نگاران اعتراض كردند كه چرا اعدام باندی اینقدر به عقب افتاده است.اما این طراحی خدای یكتا بود زیرا این فرد در سن چهل ودو سالگی اعدام شد و به این خاطر بود كه این فرد لیاقت بهشت را نداشت.باندی یكی از نشانه هایی بود كه این نكته را تایید كرد افرادی كه زیر چهل سالگی میمیرند به بهشت زیرین میروند. جالب است كه اسم كامل او دارای 19 حرف است و درست یك روز قبل از اعدام اعتراف كرد كه تا حالا 19 زن را كشته است.


قابل توجه است که مارتین لوترکینگ و ملکم اکس هر دو درست چند ماه قبل از تولد ۴۰ سالگى خود به قتل رسیدند و خوشبختانه حالا در بهشت زیرین به سر میبرند.

 

 

 

 

 

 

باسلام دوستان عزیز منتظر نظرات شما هستم

باتشكرmehrdadam

هرگونه مطلب مذهبی را ازmehrdadamبخواهید

شنبه 22/3/1389 - 10:4
سخنان ماندگار

زیباترین جمله از کیست ؟۱۷

زیباترین پیامهای كوتاه SMS4U.blogfa.COMزیباترین جمله از کیست ؟۱۷ گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ



«كارما» گواه جاودان آزادی انسان است اندیشه‌‌ها و گفتار و كردارمان تارهای پیله‌ای است كه پیرامون خود می‌‌تنیم . سوامی ویو كاناندا



دانای فرزانه بی‌آنكه گام سپارد، می‌داند بی‌آنكه بنگرد، می‌بیند بی‌عمل، سامان می‌دهد . لائو تسه



نرمدلی و نرمش منش آدمی است و سنگدلی و سختسری منش اهریمن.  ارد بزرگ



بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند . امیل زولا



دو اشتباه بسیار بزرگ یکی این است که قبل از موعد اقدام به عمل کنیم و دیگری این است که فرصت مناسب را از دست بدهیم . کوئیلو



فروتنی در برابر گردنکشان اشتباهی بزرگ است . چرا که این کار آنها را گستاختر و بی پرواتر می نماید . ارد بزرگ



آنکه کارهایم به دست اوست، یار وفادار من است، از هر تعلق و دلبستگی بری است و به هر موجودی مهر می ورزد. او به سویم می آید . اگاواد گتیا



اگر غذایی نامطبوع بخوری، آبی ناگوار بنوشی و بر خم بازوانت بالین بسازی، هنوز می توانی سرور و شادمانی را بیابی . کنفسیوس



فروتنی زمانی هویدا می گردد که آدمی از کوهستان وجودش پایین آمده و یا در حال فرود آمدن است . ارد بزرگ



غفلت بورزید تا سرگشته بمانید. بجویید تا بیابید! . منسیوس



آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود . فردوسی خردمند



خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . ارد بزرگ



اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی از این که چرا گفتم. سعدی



به راستی که شماری بسیار از مردم با یاوه گویی های خود نشان می دهند که میان تهی هستند اما اندکی از آنان نیز با سکوت خود نشان می دهند که الهی هستند. تاولر



شایستگان با گذشت هستند و بخشنده . ارد بزرگ



فصیح ترین زبان عمل است . شکسپیر



از دیروز بیاموز برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش . آلبرت انیشتن



هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . ارد بزرگ



ای سالک ، یکی یکی ، قدم به قدم . راهی نیست . راه با پیمودن پدید می آید . با پیمودن است که راه را می سازی ، و اگر واپس بنگری ، هر آن چه میبینی ، فقط رد گام هایی است که روزی پاهایت دوباره آنها را می پیماید . ای سالک ، راهی نیست ، راه با پیمودن پدید می آید . آنتونیو ماچادو



تنها نشان زندگی رشد کردن است . جان هنری



خنده های بلند و پیگیر ، نفیر فرا رسیدن هنگامه رنج و سختی ست.  ارد بزرگ



صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است . تامس جفرسن



کسی که می تواند انجام می دهد و کسی که نمی تواند به دیگران یاد می دهد . جرج برنارد شاو



هیچ کدام از ما ، همه چیز را در اختیار نداریم پس به هم نیازمندیم برای برآوردن نیازهایمان باید به ادب میدان دهیم . ارد بزرگ



آنچه سبب امنیت روح می شود ایمان است . گارودی



از پیروزی تا سقوط فقط یک ثانیه فاصله است . ناپلئون



خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد .  ارد بزرگ



پرسش های ما افکار ما را می سازند. آنتونی رابینز



خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن دست از کنترل وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کندحال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای . باربارا دی آنجلیس



بریدن یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ



آرزومند آن مباش که چیزی غیر از آنچه هستی باشی، بکوش که کمال آنچه هستی باشی . دی سلز



دوستی مهم ترین نیکبختی انسان است. هیوم



تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد . ارد بزرگ



فصیح ترین زبان ، عمل است. مارلو



سخن را زیوری جز راستی نیست. جامی



پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ



آرزو کردن شرط نیست ، شرط ، تحقق آرزو ست. داوینچی



به زیبائی بیاندیش ، نه برای انگیزش ، که در جهت تعالی . زیبائی به هر جا آرامش می آورد ، چه دست ساز انسان چه طبیعی. پاول ویلسون



فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ



دلت را آنچنان تمیز کن ، که ظرفت را . مثل چینی



وقتی به دنبال هدف تازه ای می روید و با مانعی مواجه می شوید ، به یاد آورید كه از این موانع ، قبلاٌ هم در زندگیتان بوده است و بر آنها غلبه كرده و موفق شده اید! . آنتونی رابینز



آدمیانی که طبیعت خویش را نابود می کنند براستی بی ریشه و مزدورند . ارد بزرگ



شور زندگی ترانه ای است که عشق می سراید شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است عشق و شور زندگی هنگامی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید . باربارا دی آنجلیس



این خوبی که در ماست ؛ کار خداست. کنفوسیوس



خود کامگان در ژرفنای وجود خویش گم می شوند . ارد بزرگ



هنگامی که مصمصم به عمل شدید ، باید در های تردید را کاملا" مسدود سازید. . نیچه



آفتاب به گیاهی حرارات میدهدکه سرازخاک بیرون آورده باشد تولستوی



آدمی ریشه در خاک و طبیعت زیبا دارد آنانی که پاکروانند نسیم دل انگیز این زیبایی اند . ارد بزرگ



هشت بار که افتادی ، برای هشتمین بار برخیز . مثل چینی



خنده مصائب و مشکلات زندگی را کوچک و آلام روحی را محو می نماید. . ژول سیمون



بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است . ارد بزرگ



بهترین کارها این است که درجوانی دانش اندوزی و در پیری بکاربری. بوذرجمهر



ممکن است دروغ یکسال بدود ولی راستی در یک روز از او جلو می افتد. مثل افریقائی



طبیعت زنده و پویاست نکوداشت آن ، گرامی داشتن ریشه گاه آدمیان است . ارد بزرگ



سوالهای هر کس بیش از جواب هایش اورا می شناساند. ولتر



تجربه ، مدرسه ای است که محصلین خود را با قیمتی گران ، بار می آورد. فرانکلین



خودت را بشناس اما به آن مبال  . ارد بزرگ



خط مستقیم ، نه تنها در هندسه ، بلکه در اخلاقیات هم کوتاه ترین راه است . راسل



در میان همه آلام و مصیبت ها تنها یاد خداوند انسان را تسلی می دهد. جرجی زیدان



اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را  به آیندگان هدیه می دهند . ارد بزرگ



غیر ممکن ها را انجام دادن نوعی لذت است . والت دیسنی



انسانیت نیازمند حقیقت است . بیکن



خودآختگی قابلیتی است که بسیاری ندارند . ارد بزرگ



تنها زندگی ارزشمند است که صرف دیگران شود . آلبرت انیشتن



رُلهایی که در صحنه زندگی به عهده ما واگذار شده است به انتخاب و اختیار ما نبوده و تنها وظیفه ما این است که آنها را به خوبی بازی کنیم . اپیکتت



برای کسب خرد ، سختی را بر خود هموار کن .  ارد بزرگ



چاره ترس روبرو شدن با چیز ترس آور و تماشای آن است . روتر فورد



بیم و امید همیشه توام با هم هستند . لاروشفوکو



مهرورزی و ستایشگری درمان بسیاری از دردهای آدمیان است . ارد بزرگ



ای بشر بی شعوری که نمیتوانی کرمی را بیافرینی .... با این وجود یک دو جین خدا میسازی . مونتنی



هرگز با پو ل نمیتوان یک سرباز خوب ، معلم خوب ، هنرمند خوب، یا یک کارگر خوب ساخت .. . جان راسکین



بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد . ارد بزرگ



سعادت مثل پروانه ایست که روی برگهای گل به خواب رفته باشد . به مجرد اینکه نزدیکش بروی بالهای خود را باز کرده و در فضا پرواز می کند . آندره تواید



عمری را تلف كردم تا بفهمم فهمیدن همه چیز لازم نیست . رنه كوتی



من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام . رابیندرانات تاگور



سکوت بهترین تحقیر است. برنارد شاو



ستایشگری آگاهانه ، چاپلوسی نیست چرا که خیلی زود ریشه ستاش شونده خاکی تازه را در دور ریشه خویش می یابد و در پس روزها این کار به بار خواهد نشست ، میوه تازه آن بسیار بهتر از گذشته خواهد بود . ارد بزرگ



خود را فدا کنیم بهتر است تا دیگران را نابود کنیم. گاندی



یک خانواده خوشحال چیزی جز یک بهشت زود رس نیست. برنارد شاو



نامداری که خود را به خواری می افکند ، هزاران دل آویخته به دامان خویش را نیز به خاک می کشد . ارد بزرگ



فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز رامش و آوای نوش نخواهند شنید . فردوسی خردمند



اگر سخن چون نقره است، خاموشی چون زر پربهاست. لقمان



نگذاریم تقویم وساعت ، این حقیقت را یادمان ببرد که لحظه لحظه زندگی ، یک معجزه است و در پس آن ، حقیقتی . اج - جی - ولز



ستایشگری هنر است هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم دلپسند نمود . ارد بزرگ



بیشتر مردم دعا نمی کنند فقط التماس می کنند. برنارد شاو



به تجربه آموختم که انسانها هرگز از تجربه چیزی نمی آموزند. برنارد شاو



نامداران ابتدا از نام خویش گذشته اند . ارد بزرگ



بهترین سیاست صداقت است. سروانتس



بركت عمر را در روشنایی چشم و فرح دل را در مشاهده نیكوان دانید . عبید زاكانی



از پس پشیمانی می توان راههای تازه ایی را برای نجات یافت . ارد بزرگ



زندگی یعنی جستجوی دائم . لامارتین



تنهایی در بهشت هم ارزشی ندارد . برنارد دوسن پیر



بزرگداشت توان نیروهای جوان را نیز دو چندان می کند . ارد بزرگ



هرگاه بتوانم بعد از هر شکست لبخند بزنم شجاع خواهم بود. ناپلئون بناپارت



برای انسان تیره بخت، مرگ تخفیف در مجازات زندان زندگی است . الکساندر چیس



استخوان بندی شهرها در دیوار است و بزرگداشت . ارد بزرگ



طبیعت هنر خداوند است. دانته



از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کنو امید به فردا داشته باش. آلبرت انیشتن



پشیمانی که ما را به راه راست نکشاند ، هیچ ارزشی ندارد . ارد بزرگ



رقابت تا زمانی پسندیده است که کار به حسادت نکشد. دکارت



زمان استادبزرگی است که بسیاری ازمشکلات را حل می کند. کرنی



بزرگداشت آدمیان ، رشد فرهنگ را در پی دارد . ارد بزرگ



ثروتمند واقعی کسد است که بخششی داشته باشد. کسی که از این عمل امتناع کند مسکینی بیش نیست. سوجین



ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید ، ابتدا عهد و پیمان می گیرد ، سپس راز می گوید . فردوسی خردمند



بزرگداشت کسانی دیدنیست ، که از دیدگان مردم بسیار دورند . ارد بزرگ



دوستت دارم ؛ نه به خاطر شخصیت تو ؛ بلکه به خاطر شخصیتی که در هنگام با تو بودن پیدا می کنم . گابریل گارسیا مارکز



بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از میان ما رفته باشند. امرسون


تاریخ تكرار بى پایان خطاهاى زندگى است. لورنس دورل



تا ساختارها سامان نیابد رشدی هویدا نمی گردد . ارد بزرگ



سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند. روسکین



گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است . فردوسی خردمند



رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات ، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد . ارد بزرگ



سربر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را كه مى داند. شكسپیر



دانش اقتصادی چیز شیرینی است اما برای اقتصادانان در این معقوله هیچ دینامیت هیجان یا کششی در آن پیدا نمی شود بخصوص در مقابل آنانی که بدنبال رویا و آرزوهای بزرگ می روند و سعی می کنند آنرا انجام داده و کنترل کنند!!! . فرانس ویدربئرگ



در تصور من زندگی مانند نقطه ای روشن در تاریکی ست . شل استاه



هیچ كس به خرد غایى نرسد، مگر آن را در خود جست وجو كند. اینشتین



نیرومندترین ساختارها ، نرم ترین آنهاست ، ساختارهای خشک و سخت خیلی زود نابود می گردند . ارد بزرگ



تاریخ حقیقتى است كه سرانجام به افسانه و افسانه دروغى است كه سرانجام به تاریخ مى پیوندد.جین كاكتیو



انسان تنها یکبار زندکی میکند درنتیجه , امکان آن بسیار کم خواهد بود که چیزی را دوبار تجربه کند که بیشترین شوق و هیجان را باو میداد!!! . لانگه لونینگ


هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ



از آنجایی که می توانیم آینده را کنترل کنیم نباید آن را پیش بینی نماییم ( درست همانطوری که هوای درون خانه را پیش بینی نمی کنیم زیرا آن را کنترل می کنیم).تا آنجایی که می توانیم به تغییراتی که نه برآنها کنترل داریم نه انتظارشان را داریم (مثل راندن اتومبیل) واکنش فوری و موثر نشان دهیم ، به پیش بینی آن نیازمند نیستیم.هرچه بیشتر بتوانیم خود را با چیزی که کنترلی بر آن نداریم سازگار کنیم ، نیازمان به کنترل آن کمتر می شود. راسل ایکاف



برای شاد کردن دیگران ،آرزوهایشان را بفهم . اپیکور



اگر قرار است قانونی برای شاد بودن داشته باشید، بگذارید این باشد: برای شاد بودن من لازم نیست حتما چیزی در زندگی ام رخ دهد. من شادم برای این که زنده ام! زندگی موهبتی است که به من داده شده و من از آن لذت می برم. مجله سبز



آدمهای کوچک ، رازهایشان هم کوچک است . ارد بزرگ



آرامترین کلماتند که طوفانی را با خود به همراه می آورند . افکاری که با پای کبوتران پیش می آیند جهان را مسخر می سازند . نیچه



مسلم است که در زندگی بسیار ساده تر است که انسان به داخل شهر رفته در رستورانی ساکت وآرام به آسوده گی بنشیندونوشیدنی خود را بآرامی بنوشد در زمانیکه اساس زندگی بر پایهء تلاش جهد وسازنده بنا شده است!!! . آریلد نیگوست



من فکر میکنم هیچ احساسی رهائی و آزادی بیشتری را به کسی نخواهد داد وقتی که جرأت کنی در زندگی بمانند یک اتومبیل مجدد بچرخی و دور بزنی!!! . ماریه بونه ویس



همواره سودجویان خود را نگهبانان راستین فرمانروا می دانند . حال آنکه فرمانروای پاکزاد ، به شمار مردم خویش پاسبان دارد . ارد بزرگ



من احساس میکنم همواره بدنبال چیزی هستم که هرگز نخواهم یافت!!! . أوله نوئرر



اگر شغلی داری كه هیچ سختی در آن نیست پس بدان كه اصلاً شغل نداری. ماكلوم اس فوربس



بسیاری افراد زمان زیادی را صرف می کنند تا زندگی خود را بسازند بی آنکه بدانند در این جستجو هرلحظه در حال زندگی کردن هستند!!! . پئر بُورتن




فرمانروای اندرزگو شایسته فرمانروای نیست تنها آنانی شایسته اند که اهل کارند . ارد بزرگ



برای من سفر مانند مجازاتی ست که بخود می دهم در زمانی که زندگی در نگاهم بسیار آزار دهنده و تلخ می شود!!! . برگلیوت هوبک هاف



پول در تمامی دنیا مانند یک بیماری ویروسی است که مردم دنیا نمی توانند از شر آن خلاص شوند!!! . جورج آپنس



رابطه من با پول ، این گونه است که من هرگز اهمیتی به آن نمی دهم . اینگوارد آمبیورسن



خواست فرمانروا باید هم آهنگ با مردم باشد پیشداری او  به نابودی اش می انجامد . ارد بزرگ



سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. مارکوس گداویر



بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی است که دوستانمان درباره آنها می کنند . کولتون



برای من بزرگترین مسئله دو جانبه در زندگی این است که عاشق کسی باشم که عاشقانه دوستم دارد! . ماریا مُراستُود



فرمانروای دانا ، زخم خورده را بر هیچ کار دیوانی نمی گمارد . ارد بزرگ



داشتن یا بدست آوردن کسی آنقدر ها مهم نیست آنچه مهم است این است که عاشقانه یکدیگر را دوست داشته باشند ! . اوآ سی دبرِرگ



من فکر میکنم همه زندگی رویائی ست از عشق! . أوله پاسه



من میدانم که من زیباترین عشق خود را در یک کتابخانه ملاقات خواهم کرد! . هاوارد سیلته



بیچاره مردمی که فرمانروایانش  رایزن ! ، و رایزنانشان فرمانروا هستند .  ارد بزرگ



جز مرگ را ، هیچ کسی از مادر نزاد . فردوسی خردمند



در میان ملکات ذهنی ، حافظه بیش از همه می شکفد و پیش از همه می میرد . کولتون



خوشبختی میان خانه ی شماست، بیهوده آن را در میان باغ دیگران می جویید. مارک اورل



مادر و پدر ، زندگیشان را با فروتنی به فرزند می بخشند .  ارد بزرگ



راز خوشبختى در این است كه بدانید دیگران دلیل خوشبختى شما هستند. لرد تنیسون



آدم های حقیر،انسانهای والا را دیوانه میپندارند. چرا كه این انسانها سرشت نامعقول تری داشته و به سمت چیزهای استثنائی جذب میشوند:چیزهایی كه هیچ جذابیتی برای بسیاری از مردم ندارند . فردریش نیچه



هرکسی درس مخصوص به خود را می گیرد. ما می توانیم به سه طریق واکنش نشان دهیم
زندگی من مجموعه ای از درسهایی است که به آن نیاز دارم، درسهایی با نظم و ترتیب تمام در زندگی ام روی می دهد.( این سالمترین برخورد است و حد اکثر آرامش ذهن را تامین می کند.)
زندگی یک مسابقه بخت آزمایی است اما من از هر اتفاقی که در زندگی روی می دهد نهایت استفاده را می برم (این دومین انتخاب خوب است و کیفیت متوسطی را به زندگی می بخشد)
چرا همیشه همه بلاها سر من می آید؟ (این طرز برخورد نهایت ناکامی و بدبختی را تضمین می کند)
ما در زندگی مرتبا با درسهای تازه ای روبرو می شویم و تا زمانی که درسی را یاد نگیریم مجبور به گذراندن دوباره آن هستیم. آندرو متیوز



مردم به دنبال گزارش روزانه فرمانروایان نیستند! آنان دگرگونی و بهروزی زندگی خویش را خواستارند !! . ارد بزرگ



در زندگی هیج چیز مهم تر از این نیست که با قلب خود در صلح باشی. نینا کارین مونسن



من هرگز اجازه نخواهم داد پول مانع کاری شود که می خواهم انجام دهم!!! . کارستن ایس شن



در کار یک سیاستمدار عشق بایدنقطه یا نشانه هر هدف باشد!!! . رئول استین



فرمانروای دانا می داند ، هیچ ندای با کُشتن خفه نمی شود . ارد بزرگ



این کمکی نیست که تو مداوم کاری را انجام دهی که از عهده ء آن بر میائی مهم این است کاری را بتوانی انجام دهی که تاکنون نمی توانستی و یاد نگرفته بودی!!! . بیانجار هُوُف



ایمان و باور ما در ابتدای هر مسئولیت دشواری تنها عاملی است که موفقیت نهایی مان را تضمین می کند.
وقتی انتظار بهترین پیشامد را دارید نیروی مغناطیسی از مغزتان خارج می شود که بهترین ها را جذب می کند .
اگر انتظار بدترینها را داشته باشید از مغز قدرت دافعه ا ی رها می کنید که سبب می شود بهترینها از شما بگریزد حیرت انگیز است . ویلیام جییمز



آن که در طلب کمال است باید خرد ور و با دانش باشد . بزرگمهر



میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ



تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند ، فاصله این دو را زندگی كنیم . سانتا بان



از ابرانسان است كه انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند . فردریش نیچه



تغییر آن چیزی نیست که می آموزیم آن چیزهائی ست که از دست می دهیم . جوستین گاردر



برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ



دنیا پر از مشکل گشاهائی ست که بدنبال مشکل ها می گردند!!! . پئر اسلاکرتس وُوگ



انسان نمیتواند کیف پول خود را در قلب خود داشته باشد!!! . تئو کوریت زینسکی



یک ریاضی دان کسی است که به تنهائی می نشیند وسعی می کند مشکلی را حل کند که حتی خودش هم نمی دانست چنین مشکلی وجود دارد!! . آتله سربرگ



کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ



غذایی را بخور كه می پسندی ,لباسی را پبوش كه مردم می پسندند. ادیبان



اول اندیشه، وانگهی گفتار . لائوسته



اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است. شوپنهاور
شنبه 22/3/1389 - 4:34
سخنان ماندگار

زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حركت باشی ....آلبرت انیشتین     

جرج آلن: اگر كسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با كلماتی كه ناگفته می‌مانند، می‌شكنند

**میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن قول است . توماس براس

     **همه دوست دارند به بهشت بروند,اما كسی دوست ندارد بمیرد .بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
     **شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.  زرتشت

**چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.

 **روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یك پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.

   **بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید.

**وقتی كه زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه كه دریای آروم، ناخدای قهرمان نمی‌سازه.

**ای صمیمى ای دوست
**گاه بیگاه لب پنجرهخاطره ام  می آیی.. ای قدیمی ای خوب
 **تو مرا یاد كنی یا نكنی، من به یادت هستم.
 **آرزویم همهسرسبزی توست.
 **دایم از خنده، لبانت لبریز
 **دامنت پر گل باد. 

 **برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال
**بنگر که تو چگونه می افتی

  **آدم ها را از انچه درباره دیگران می گویند بهتر می توان شناخت تا از انچه درباره انها می گویند.

  **فریدریش نیچه : "آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.

 **چیزی را که دوست داری به دست آور وگر نه مجبوری  چیزی را که به دست می آوری دوست داشته باشی.

 **از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم.

**شکسپیر: همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری **

 **وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغها میكند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود....

 

 **اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. (کورش کبیر)

 **نویسنده معروفی می گوید: زن مانند کروات است هم زیبایی به مرد می بخشد و هم گلویش را فشار می دهد.

 **چارلی چاپلین: وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

**موفق كسی است كه با آجرهایی كه بطرفش پرتاب می شود، یك بنای محكم بسازد.

 **تمدن جدید زن را كمی عاقلتر كرده است، اما به واسطه آزمندی مرد، بر رنج زن افزوده است.

       **شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش

 چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست.

**زندگی مثل پیاز است كه هر برگش را ورق بزنی اشكتو در می یاره.

 

**پیچ جاده، آخر راه نیست مگر اینكه تو نپیچی.

 

 **انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان كاركرد مغزشان یك میلیونیوم معده شان بود اكنون كره زمین تعریف دیگری داشت.

  **تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.

 اُرد بزرگ

 **مولانا :گشاده دست باش جاری باش کمک کن (مثل رود)
      باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آیینه)

 **چهار چیز است که قابل بازیابی نیست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپری شدن.

**اختلاف زن و مرد در این است كه مردان همیشه آینده را می نگرنند وزنان گذشته را بخاطر می آورند.

- زن مخلوقی است كه عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است كه دورتر را میبیند.عالم برای مرد یك قلب است و قلب برای زن عالمی است.

 

**عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

**به پسران در کودکی شیر سگ دهید، شاید در بزرگی وفا بیاموزند.  شکسپیر     

**زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه.

شنبه 22/3/1389 - 4:33
موفقیت و مدیریت
  ۱) در مکان مناسب و زمان درست دست به کار بزن
اولین رمز موفقیت بیل گیتز را می توان در تشخیص موقعیت کاری وی ارائه کرد. شاید اکثر ما فکر کنیم که شانس و اقبال با گیتز همراه و همساز بوده و او را تا این حد بالا رسانده است اما اگر کمی به گذشته گیتز توجه داشته باشیم می بینیم که آنچه که باعث موفقیت گیتز شده، تشخیص وی از اهمیت معاملات بوده و نه شانس و اقبال.
گیتز زمانی که قرارداد شرکت آی-‌بی-‌ام را گرفت، به درستی اهمیت این معامله را دریافت و عملاَ خود را وقف بردن این معامله کرد. رقیب اصلی این معامله شرکت دیجیتال ریسرچ بود که دارای سیستم عاملی بود که روی قویترین کامپیوتر رومیزی اجرا می شد. رابط اصلی شرکت ریسرچ، به مدت یک ماه به مرخصی رفت و این کافی بود تا این غول کامپیوتری همه چیز را به نفع خود تمام کند چرا که گیتز غیبت رقیب را نشانه ای از ضعف می دید. همچنین گیتز توانست سیستم عامل Q-DOS را که در دسترس شرکت دیگری بود، بخرد و در شرکت مایکروسافت به MS-DOS تغییر نام دهد که این معامله برای شرکت مایکروسافت سود غیر قابل تصوری را در پی داشت چرا که کامپیوترهای شخصی که شرکت آی-بی-ام به بازار عرضه می کرد، سیستم عامل MS-DOS را به صورت نصب شده در برداشت که این همان چیزی بود که گیتز دنبال آن بود و گیتز می توانست با پشتیبانی قدرت آی-بی-ام از سیستم عاملش، بهترین فرصت را برای تعیین استاندارد سیستم عامل MS-DOS بدست آورد و به شعار «استاندارد را ما تعیین می کنیم» جامه عمل پوشاند. تعیین استاندارد همان چیزی بود که گیتز می توانست با کمک آن بر بازار حاکم بوده و تسلط داشته باشد.
در سال ۱۹۶۵، گرودن مور، بنیانگذار شرکت فرچایلد سمی کانداکتور و بعداً اینتل در قانونی مشهور به قانون مور، پیش بینی کرد که در خلال ده سال آینده، تعداد اجزایی که می توان در ریزتراشه جای داد در هر ۱۲ ماه دو برابر خواهد شد. قانون مور و موقعیت شناسی درست بیل گیتز و پل آلن این روحیه را به آنها داد تا شرکت مایکروسافت را بنا کنند. آنها بر اساس این قانون استدلال کردند که چنانچه حق با مور باشد آنگاه قدرت پردازش در ظرف مدت کوتاهی ریز کامپیوترها را کارآمد خواهد کرد. آنها گفتند که «این کار رخ خواهد داد» و آماده نوشتن نرم افزار برای ماشین هایی که به دنبال خواهد آمد گردیدند. و امروزه می بینیم که حدود ۸۰ درصد همه کامپیوترهای رومیزی یک یا چند نسخه از نرم افزار ویندوز مایکروسافت را بکار می برند.
اگر بخواهیم اولین رمز موفقیت بیل گیتز را در چند جمله خلاصه کنیم می توان این چنین برداشت کرد که گیتز در مکان و زمان مناسب دست به کار زد و زمانی که به موفقیتی دست یافت، ناشیانه عمل نکرد و هیچ گاه حاضر نشد توپ را به زمین بگذارد بلکه بر عکس هر فرصتی که بدست می آمد، گیتز با هر دو دست می گرفت. نکته دیگری که گیتز آن را درک کرد این بود که «کسی که استاندارد را تعیین می کند برنده می شود». همچنین گیتز در ادامه توانست از اهرم قدرت نیز استفاده کند و از جایگاه بازار مسلط مایکروسافت برای تثبیت نسخه های کاربردهای جدید خود استفاده کند. در واقع گیتز اجازه داد تا فن آوری استراتژی او را پیش ببرد.
۲) عاشق فن آوری باش
دومین رمز موفقیت گیتز و شرکت مایکروسافت آگاهی فنی و علاقه شدید گیتز به فن آوری است به گونه ای که در بسیاری از مواقع گیتز سمت و سوی فن آوری را خیلی روشن تر از رقبایش تشخیص می دهد و راه پیشرفت را می‌پیماید. گیتز از همان ابتدا توانسته است فن آوری را درک کند و به این درک برسد که روزی دنیای کامپیوتر شخصی همه چیز را دگرگون خواهد کرد بنابراین گیتز با این درک درست از فن آوری، روندها را شناسایی و استراتژی یا راهبردها را تعیین کرد. شیوه کسب و کار گیتز در این خصوص بسیار جالب و آموزنده است که به چند مورد از آن اشاره می کنیم.
▪ گیتز یک فرهنگ کسب و کار را ایجاد می کند که در آن به آدمهای همه فن حریف ارزش بیشتری داده می شود تا متخصص ها؛ یعنی در شرکت مایکروسافت ایجاد کنندگان نرم افزار مهم تر از مدیران تلقی می شوند و گیتز برنامه نویسی کامپیوتر را از همه کارهای دیگر بالاتر می داند.
▪ گیتز کار را با جوانها شروع می کند؛ گیتز خود می گوید: «افراد جوان تمایل بیشتری به یادگیری و پیدا کردن مفاهیم جدید دارند.».شاید این گفته گیتز به خاطر این است که خود او در سن ۱۳ سالگی توانست اولین معامله خود را در کسب و کار کامپیوتر انجام دهد و این در زمانی بود که او موافقت کرد که دنبال خطاهای نرم افزار بگردد و در قبال آن از وقت رایگان کامیپوتر استفاده کند.
▪ گیتز بیش از هر کس دیگری سرمایه گذاری می کند؛ گیتر مبالغ هنگفتی از درآمدهای شرکت را به کار پژوهش و توسعه سرمایه گذاری اختصاص داد و با این کار خود نشان داد که شرکت مایکروسافت همیشه از موضوع بزرگ بعدی حمایت و پشتیبانی می کند و در حال ایجاد و گسترش فرآورده هایی در آزمایشگاههای نرم افزاری خود است.
▪ گیتز فن آوری را هدایت می کند تا آینده را شکل دهد؛ گیتز به این اصل اعتقاد دارد که باید به دنبال راه حل موجودی که قابل اصلاح باشند بگردد تا مرتب چرخ را از نو اختراع کند. او معتقد است که بیشتر راه حل ها قبلاً در جایی وجود داشته اند و فقط می بایستی شناسایی گردند. در واقع این که او می تواند این راه حل ها را شناسایی کند از استعدادهای فوق العاده او است که به شرکت مایکروسافت این امکان را می دهد که مهارت فوق العاده ای در گرفتن طرحها، ایجاد آنها و تبدیل آنها به فرآورده های از نظر تجاری موفق داشته باشد.
۳) هیچ کس را اسیر و زندانی خود مکن
گیتز از همان ابتدا آشکارا درباره از پا درآوردن رقبا گفتگو می کند و یک رقیب سرسخت به شمار می رود و عادت به بردن و برنده شدن دارد و به هیچ عنوان حاضر نیست جایگاه شرکت مایکروسافت را در بازار از دست دهد بنابراین با اعمال فشار هم که شده درصدد حفظ این جایگاه است چرا که گیتز مالک سیستم عاملی است که ۸۰ درصد کامپیوترهای رومیزی در دنیا آن را به کار می برند. گیتز همچنین اعتقاد دارد که اگر نمی توانید رقیب را شکست دهید آنها را بخرید؛ یعنی گیتز حاضر است کار تخصصی سایر شرکت ها را خریداری کند و سپس آن را به ماشین یا دستگاه مایکروسافت وصل نماید. با وجود رقابت سرسختانه و گفتگوی جنگ طلبانه گیتز، ویژگی دیگر او این است که به کینه‌ها و دشمنی ها امکان نمی دهد که بر تصمیمات بازرگانی او تاثیر بگذارند و در بسیاری از موارد گیتز این عملگرایی غایی نبرد سخت را سالها با رقیب شروع کرده فقط برای اینکه تغییر موضع دهد و هنگامی که وضع برای او مناسب باشد با آنها داد و ستد کند.
برای اینکه سومین رمز موفقیت گیتز را بهتر درک کنیم به این مطلب که از قول مجله فورچون نقل می شود توجه کنید، مجله فورچون در مورد گیتز می نویسد: «هر شرکت موفق نیاز به سه نفر دارد: یک آدم خیال پرداز، یک بازرگان و یک آدم بدعنق و خشن. بیل گیتز همه این سه ویژگی را دارا است و این ویژگی ها او را به صورت موفق ترین بازرگان که از هیچ شروع کرده و دنیا تاکنون به خود دیده است، درآورده است.»« این مطلب چشمگیر است که زمانی که گیتز درباره رقابت صحبت می کند او همه را یک جا جمع می کند. هنگامی که رقبا درباره گیتز گفتگو می کنند او را از بقیه جدا می کنند.»
۴) افراد خیلی باهوش را استخدام کن
گیتز یکی از اولین بازرگانی است که واقعاَ اهمیت ضریب هوشی افراد را درک کرده و به این سرمایه معنوی پی برده است و خود می گوید: «باید بگویم که بهترین تصمیم های کاری من مربوط به انتخاب افراد می شود.» گیتز از همان ابتدا دست به استخدام باهوش ترین افراد زده و معتقد است که شرکت نیاز به بهترین مغزها دارد و در اعلام اولویت‌‌های استخدامی خود در خطاب به مدیران توضیح می دهد که «اگر شخصی سر کار نیاید واقعاَ از نظر ما اتفاقی نیفتاده ولی اگر شخص را داشته باشیم که معمولی و متوسط باشد و فقط کار را سر هم می کند آنگاه ما دچار مشکل بزرگی هستیم.» همچنین فرمول گیتز در استخدام افراد در شرکت مایکروسافت این گونه است؛ n منهای یک (n-۱) که در این فرمول n تعداد افرادی است که واقعاَ مورد نیاز است.
گیتز در ادامه این سیاست کاری خود دست به اقدامات دیگری نیز در این خصوص زده است که به چند مورد از آن اشاره می کنیم.
▪ گیتز خلاقیت و نوآوری را پرورش می دهد‎؛ بیشتر افراد جوان باهوشی که گیتز استخدام می کند مستقیماَ از دانشگاه به این شرکت پیوسته اند بنابراین گیتز آگاهانه محیطی را در شرکت مایکروسافت برای این افراد درست کرده است که با زیبایی ساده و نواحی گروهی باز و فضاهای سبزش‏، محیط دانشگاه را تداعی می کند و این محیط را محوطه دانشگاهی مایکروسافت نامیده است.
▪ گیتز استانداردهای خود را پایین نمی آورد؛ گیتز در برابر این وسوسه که تعداد کارکنان شرکت مایکروسافت را به ویژه در تیم های پدید آورنده فرآورده کم کند مقاومت کرده است. گیتز بخوبی می داند که جذب و نگه داشتن بهترین برنامه نویسان خیلی آسان تر از استخدام اعضاء جدید با همان استعداد و توانایی است.
▪ گیتز سخت تر و بیشتر از هر کس دیگری کار می کند؛ گیتز با اینکه ثروتمندترین مرد جهان است اما دست از کار نکشیده و روزانه ۱۲ ساعت کار می کند و قطعاَ انتظار دارد که دیگران نیز به شدت او کار کنند و این جمله را که «سخت کار کن و سپس حتی سخت تر» را به عنوان شعار کاری شرکت مایکروسافت معرفی کرده است. این سیاست کاری گیتز باعث می شود که کارکنان مایکروسافت احساس کنند که بیشتر از شرکت های دیگر درگیر اهدافشان هستند چون که به کمک رهبری هدایت می شوند که خودش همراه آنها در گود و در کوران کار است. و حتی گیتز گرفتن تعطیلی را نشانه ای از ضعف تلقی می کند و برای اینکه امکان کار خیلی طولانی را به کارکنان بده کافه تریاهایی را انتخاب کرده که غذاهای یارانه ای را برای کارمندان این شرکت تهیه و تامین می کنند.
▪ گیتز از طریق اختیارهای خرید سهام به قیمت معین و معلوم به کارکنان پاداش می دهد؛ می توان گفت که شرکت مایکروسافت در حقیقت باشگاه میلیونرها است چرا که در این شرکت به همه کارکنان این امکان داده شده است که سهام شرکت مایکروسافت را با قیمت ثابتی در آینده بخرند و این امر باعث شده که بازرگانانی دیگر در این شرکت میلیونر گردند.
۵) راز بقا را فرا گیر
بحث خود را با این گفته از گیتز شروع می کنیم که « موفقیت‏، یک آموزگار بد است یعنی افراد هوشمند را به این فکر وا می دارد که شکست آنها ممکن نیست.»
گیتز از راز بقا صحبت می کند‏، اما این راز چیست؟ بهتر آن است که این راز را از زبان خود او بشنویم: «بیشتر موفقیت ما زمانی صورت می گیرد که ما با رقیبی روبرو می شویم که راه درست انجام کار را نمی داند و این به نفع ماست. فرض بر این نیست که روی راهبردی کار کنید که بستگی به اشتباهات افراد دیگر دارد ولی مسلما آنها اشتباهات زیادی کرده اند.»
پس راز بقای گیتز این است که با بهره برداری از خطاهای دیگران به نفع خود یک «سازمان هوشمندی» را به وجود می آورد که پیوسته فرآیندهای داخلی خود را بهبود می بخشد و همین امر بهترین راه برای دوری از مغرور بودن و بهترین محافظ در برابر اشتباهات می باشد. در واقع استعداد ویژه گیتز این است که از دامهایی که دیگران در آن می‌افتند دوری کرده و از فرصت های به دست آمده که ناشی از اشتباهات آنهاست بهره برداری لازم را می کند.
۶) انتظار هیچ تشکر و سپاسگزاری را نداشته باش
درسی که گیتز به شیوه دشواری آن را آموخته است این است که مشهور بودن و مشهور نبودن پیوند نزدیکی با هم دارند. نمی توانید ثروتمندترین فرد در دنیا باشید بدون اینکه دشمن هایی برای خود درست کنید و در صنعت کامپیوتر سهم گیتز بیش از دیگران است. آنچه که گیتز در این خصوص به ما یاد می دهد عبارت است از:
▪ گیتز نمی گذارد حسادت آرامش اش را به هم زند؛ گیتز از چنان معروفیت و شهرتی برخوردار است که از نظر تعدادی از افراد، مظهر دسیسه کسب و کار بزرگ شناخته شده است کاری که هیچ بازرگان دیگری تاکنون انجام نداده است. اما واکنش گیتز در برابر این حسادت ها چیست؟ او با استدلال معقول از خود دفاع می کند و به اصل اعتقاد دارد که «نمی توانید ثروتمندترین فرد در دنیا باشید بدون اینکه دشمن های برای خود درست کنید». بنابراین می بینیم که گیتز توانسته توجه مقامات ضد انحصار فدرال را که سالها مایکروسافت را به خاطر روش های ضد رقابتی ادعا شده مورد بازجویی قرار داده اند، به خود جلب نماید و یا نظر مساعد سیاستمداران از جمله معاون رئیس جمهور آمریکا یعنی ال گور تا غول های سینمایی هالیوود را کسب کند.
▪ گیتز از توجه رسانه ها برای بازاریابی فرآورده های خود استفاده می کند؛ گیتز در کشورهای خارج از ایالات متحده، هر دیداری که انجام می دهد اغلب همان توجهی را که به رئیس یک دولت می شود را بر می انگیزد و سیاستمداران دوست دارند که همراه او عکس بگیرند و این همان چیزی که مایکروسافت را به سود کلان می رساند
▪ گیتز از یک سیاست دیکتاتوری پیروی می کند؛ می توان گفت که گیتز یک دیکتاتور فن مدار است که آدم های احمق را به میل و رغبت تحمل نمی کند. گیتز خود می گوید:« وقت خیلی کم است، بنابراین چنانچه افراد چیزهایی را تکرار بکنند که من قبلاً می دانم یا اگر باهوش نباشند یا به چیزی که من با دقت گفتم گوش ندادند آن اشخاص افراد مناسبی برای کار با من نیستند و آنها به این سیستم تعلق ندارند.»
▪ گیتز از ثروت و شهرت خود نهایت استفاده را می کند؛ در سال ۱۹۹۵ بیل گیتز و وارن بافت کارشناس سرمایه گذاری با هم برای تعطیلات به کشور چین سفر کردند در آن زمان بسیاری در رسانه ها تصور می کردند که این سفر باید نوعی از کار نمایشی و شهرت عجیب و غریب باشدو مفسران از خود می پرسیدند که این دو مرد ثروتمند دنیا احتمالاً چه چیز مشترکی به غیر از خروارها پول نقد می توانند داشته باشند. اما امروز می بینیم که گیتز و بافت اتفاقاً دوستان جدی شده اند و به نظر می رسد که مقداری از شهرت بافت دارد به گیتز منتقل می شود.
▪ گیتز اعتقاد دارد که باید همه را واگذار کند ولی نه حالا؛ گیتز از نظر ارث گفته است که بیش از ۱۰ میلیون دلار به هر فرزندش نخواهد داد و بیشتر آنها را صرف امور خیرخواهانه و بشردوستانه خواهد کرد.
۷) جایگاه دور اندیشی را برگزین
می توان گفت که درک عمیق گیتز از فن آوری و آینده نگری او، راهی منحصر بفردی را به او داده تا داده ها را ترکیب و روندهای آینده را تشخیص و استراتژی مایکروسافت را هدایت کند و مایه شگفتی طرفداران مایکروسافت و موجب ترس رقبایش گردد. در این خصوص گیتز به چند اصل مهم اعتقاد دارد:
▪ گیتز به اصل «نشستن و فکر کردن» اعتقاد راسخ دارد؛ گیتز بیشتر به جنبه های مادی انجام کسب و کار بی اعتنا بوده و اعتقاد دارد که کارش ترسیم آینده است و خود را به عنوان نقش بینشی شرکت تلقی می کند و خود می گوید که به افرادش پول پرداخت می کند که «بنشینند و فکر کنند.»
▪ گیتز به بهترین انتخاب و اقتباس دست می زند؛ گیتز و شرکت مایکروسافت در این امر مهارت دارند که نیروهای بالقوه تجاری اندیشه ها و بازاریابی آنها را تشخیص دهند و این نیروها را در شرکت خود به خدمت بگیرند و در واقع بهترین گزینه ها را انتخاب نمایند.
▪ گیتز با زبان مربوطه خود یعنی زبان برنامه نویسان کامپیوتر صحبت می کند؛ این کار گیتز هم یکی از نقاط قدرت و قوت اوست و هم یکی از ضعف های مهم او بشمار می رود چرا که وقتی با افراد فنی با این زبان، صحبت می کند این امکان را به او می دهد که یک کانال باز ارتباطی ایجاد شود که در آن کارکنان مایکروسافت را به قله های بالاتر تشویق کند. اما از جنبه مفنی نیز گیتز زمانی که می خواهد با مردم ارتباط بیشتری داشته باشد وقتی با این زبان صحبت می کند بسیاری از واژگان آماتوری و صراحت لهجه او در نظر مردم نامفهوم می آید.
▪ گیتز مواظب پشت سر خود است؛ گیتز خود می گوید با این «ترس نهانی» هدایت می شوم که شرکت ممکن است مغرور گردد و خود باعث شوم که رقبای تیزهوش تر بر ما برتری یابند و در ادامه می گوید: « تنها شرکت های بزرگی که موفق می شوند آنهایی خواهند بود که فرآورده های خود را پیش از دیگران از دور خارج کنند.»
گیتز به اصل «دیر آی و درست آی» نیز اصرار می ورزد؛ گیتز می گوید: «بینش دیروز محدود کردن امروز است» و واکنش او در قبال اینترنت بسیار عجیب است چرا که او آخرین شخصی بود که در شرکت اینترنت را دریافت و به اعتقاد برخی منتقدان این کار می توانست برای شرکت مایکروسافت گران تمام شود ولی زمانی که نسخه دلخواه برای بیل به دست آمد، مایکروسافت توانست منابعی را در اختیار بگیرد که چند کار جدی را در زمینه اینترنت انجام دهد.شاید نظر گیتز در مورد اینترنت جالب باشد چرا که گیتز می گوید:«به هر حال اینترنت یک هوش نیست.»، «چیز خوبی است، و نرم افزار و کامپیوترها را خیلی به هم مرتبط می کند.»
۸) همه پایگاهها را تحت پوشش قرار ده
گیتز فردی چند کاره است طوری که قادر به انجام چند گفتگوی مختلف فنی به طور همزمان می باشد و همین عامل باعث شده که شرکت مایکروسافت بتواند به طور همزمان تعداد زیادی پروژه را کنترل و انجام دهد. گیتز برای اینکه همه پایگاهها را تحت پوشش خود قرار دهد چه اصل اساسی را رعایت می کند:
▪ گیتز سعی می کند که از همه امور آگاه باشد و در آنها دخالت داشته باشد‎؛ گیتز خود می گوید: «ما یک استراتژی چند محصولی داریم. بنابراین در حالی که ممکن است چند فرآورده جداگانه داشته باشیم که به طور ضعیف انجام شده باشند ولی هنگامی که با هم دیده شوند فوق العاده خوب انجام شده است.»
▪ گیتز در این اصل که «هرگز یادگیری را متوقف نکن»‏، پافشاری و اصرار می ورزد؛ گیتز می گوید: «اگر بدون حرکت بنشینی ارزش آنچه داری خیلی سریع به صفر کاهش می یابد.» بنابراین مجموعه ای از کارشناسان پیشرو را در یک زمینه فنی خاص گردآورده و از آنها خواسته که نشست های توجیهی را فراهم کنند. او این نشست ها را «هفته‌های فکر کردن » می نامد.
▪ گیتز در کار خود عجله و شتاب کمتر ولی سرعت بیشتر دارد؛ شاید این ویژگی و مزیت گیتز از مهمترین فاکتورها و عاملهایی بوده که به شرکت مایکروسافت این امکان را داده است که با این سرعت رشد کند و کاربردهای جدید خود را به بازار برساند.
▪ گیتز مشهور به پرکاری بوده و پر از جنب و جوش است؛ این ویژگی گیتز یکی از مزیت های اوست که دیگر رقبای او از آن برخوردار نیستند و به شرکت مایکروسافت این امکان را داده که هرگز دچار غرور نشود.
۹) یک کسب و کار جمع و جور درست کن
گیتز همواره سعی دارد تا محیط تجاری خود را در کنترل خود داشته باشد بنابراین با اینکه شرکت مایکروسافت به بالاترین رشد خود رسیده اما هنوز به صورت یک شرکت کوچک باقی مانده است و از نظر داخلی نیز دایماَ در حال تقسیم شدن به واحدهای کوچکتر است و در واقع گیتز بر حفظ یک ساختار ساده متکی است تا بر شرکت تسلط داشته باشد و برای این امر به چند اقدام مهم دست زده است:
▪ گیتز یک فرهنگ تیمی کوچک را ایجاد کرده است؛ گیتز به این نتیجه رسیده که بهترین نرم افزار فقط با تعداد معدودی پدید آورنده ایجاد می گردد بنابراین هنگامی که شرکت تصمیم به جابه جایی می گیرد محوطه ردموند را آگاهانه برای تقویت هویت گروه کوچک طراحی می شود.
▪ گیتز جو و فضای یک شرکت کوچک را حفظ می کند؛ گیتز می گوید: «حتی اگر ما یک شرکت بزرگ باشیم‏، نمی‌‌‌‌توانیم مانند یک شرکت بزرگ فکر کنیم وگرنه از بین می رویم.»
▪ گیتز مسیر و فاصله های گزارش دهی یا سازمان را کوتاه نگه می دارد؛ گیتز برای اینکه بتواند شرکت را به بهترین شکل ممکن اداره کند باید با تعداد کمی از مدیران در تماس باشد، بنابراین او یک سیستم منحصر بفرد را برای این ارتباط و کنترل و اداره شرکت مایکروسافت ایجاد کرده است.
▪ گیتز ثروت خود را به طور مشترک در جاهای مختلف مورد استفاده قرار می دهد؛ گیتز این امکان را به کارمندان خود داده است که بتوانند سهام شرکت را در آینده خریداری کنند و با این کار خود افراد را ثروتمند می کند.
▪ گیتز یک حکومت فکری را ایجاد می کند؛ گیتز اقدام به استاندارد کردن اندازه همه دفاتر در محیط شرکت نموده و حتی اثاثیه یکسانی را در آنها به کار برده است و با این کار خود یک فرهنگ برابری حقوق را در بین کارمندان خود بوجود آورده و همچنین عملاَ امکان جابجایی داخلی را در شرکت در حداقل زمان ممکن فراهم ساخته است.
۱۰) همیشه و مرتب مواظب کارها باش
آخرین رمز موفقیت گیتز این است که او هیچ گاه خسته نمی شود و کار خود را کاهش نمی دهد و همیشه و مرتب مواظب کارها است. گیتز برای این منظور چند اصل را رعایت می کند که به آنها اشاره می کنیم:
▪ گیتز به گذشته فکر نمی کند؛ گیتز می گوید:«نگاه کردن به آینه پشت … اساساَ تلف کردن وقت است.»
▪ گیتز خوب کار می کند تا کار بهتری به عنوان پاداش دریافت کند؛ گیتز می گوید:«فرآورده ها مرتب کهنه شده و از دور خارج می‌شوند، بنابراین بهتر است که در فکر نسخه بعدی باشید‏، مانند بازی است یعنی اگر بازی خوبی را انجام دهید پاداش آن این است که بازی دیگری هم می کنی.»
▪ گیتز آینده را درست می کند؛ بینش گیتز به او این امکان را می دهد که از جایگاه انحصاری اش بهره برداری کند و آینده شرکت را رقم زند و حتی اگر روزی گیتز تصمیم به کناره گیری بگیرد، بی شک او منافع سهامداران را در درجه اول در ذهن خواهد داشت. همچنین می توان گفت که آینده نگری گیتز در صنعت کامپیوتر شباهت زیادی به آینده نگری نقاش معروف؛ لئونارد داوینچی دارد که نقاشی هایش از ماشین های خیالی قرن بعد به واقعیت پیوست.
این نوشتار را با این دیدگاه استراتژیکی گیتز که می گوید:«رفتن به بازار بیش از همه و ارائه یک فرآورده خوب اغلب بهتر از رسیدن به آنجا به عنوان نفر دوم و عرضه یک فرآورده عالی است» به پایان می رسانیم. امید است که این نوشتار به حس کنجکاوی شما در مورد علل موفقیت ثروتمندترین مرد جهان جواب داده باشد.
شنبه 22/3/1389 - 4:32
شخصیت ها و بزرگان
حقایقی شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتین


بله همگی ما می دانیم که انیشتین این فرمول (2mc=e) را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیزهای کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم. خودتان را با مرور این هشت مورد شگفت زده کنید!

1- او با سر بزرگ متولد شد
وقتی انیشتین به دنیا آمد خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آن جایی که مادر وی تصور می کرد فرزندش ناقص است اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.

2- حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود نبود
مطمئنا انیشتین توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند اما برای به یاد آوری چیزهای معمولی واقعا حافظه ی ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموش کاری مختص دانستن تاریخ تولد برای بچه های کوچک بود.

3- او از داستان های علمی، تخیلی متنفر بود
انیشتین از داستان های تخیلی بیزار بود زیرا احساس می کرد آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیزهایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد. او می گفت: (من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم زیرا به زودی می آید.)

4- او در آزمون ورودی دانشگاه رد شد
در سال 1895 در سن 17 سالگی انیشتین که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است که تاکنون متولد شده در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوئیس رد شد. در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سرگذاشت اما در بخش های باقی مانده مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی بعد ها از او در این رابطه سوال شد گفت:(آنها بی نهایت کسل کننده بودند و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.)

 


5- علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت

انیشتین در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.

6- او فقط یک بار رانندگی کرد
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت. یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند قبول کرد. اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه میکند در درونش داشت. به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد.

7- الهام گر او یک قطب نما بود
انیشتین در دوران نوجوانی یک قطب نما به عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود. وقتی او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابراین تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.

8- راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ انیشتین در سال 1995 مغر او توسط توماس تولتزهاروی برای تحقیقات برداشته شد. هاروی تکه هایی از مغز انیشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است. همچنین مغز وی مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلیسیوس داشته که این مسئله امکان ارتباط آسانتر سلولهای عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر اینها مغز وی دارای تراکم و چگالی زیادی بوده و همین طور قطعه اهیانه پایینی توانایی همکاری بیشتری با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات را داشته است.

 
شنبه 22/3/1389 - 4:27
شعر و قطعات ادبی
ناتوان ترین آدمیان، آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند . . . صدها راه برای پند و اندرز دادن وجود دارد اما بیشتر بدترین گونه آن ، که همان رو راست گفتن است را برمی گزینیم . . . نتیجه گیری زود پس از رخدادهای مهم زندگی از بی خردی است . . . کسی که چند آرزوی درهم ورهم دارد به هیچ کدام از آنها نمی رسد مگر آنکه با ارزشترین آنها را انتخاب کند و آن را هدف نهایی خویش سازد . . . اگر شیفته کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد . آیا از بخشندگی و مهربانی که نخستین حالات خداوند است ، در ما نشانی هست ؟ با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود اگر آماده نباشیم ارزشمندترین زمان ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست بخت کمتری برای پیروزی خواهد داشت ، آمادگی یعنی بروز بودن در هر حرفه و کاری . . . شهامت گله ، ناشی از چوپان بیدار است . . . سلام… تو رو خدا ببخش… نمی خواستم این موقع شب بیدارت کنم… واقعاً ببخش.. .سعی کن درکم کنی… من موبایلم گم شده زنگ بزن به گوشیم تا ببینم کجاست. شرمنده ام غرض مزاحمت بود که به حمدالله حاصل شد  می دونی شکست عشقی یعنی چی؟ یعنی بری پای تخته کنفرانس بدی، بعد بفهمی زیپ شلوارت باز بوده! می دونی فرق تو با گه چیه؟……..شوخی کردم هیچ فرقی ندارین! امشب میخوام طی یه عملیات شهادت طلبانه . . . .فدات شم ای مسیج که میروی به سویش از جانب من برین به رویش! اگه عشق من تو نیستی . . خوب حتما یکی دیگست خیلی بی فرهنگ و بی شعوری . . .در جامعه امروز بیداد می کنه عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر ساختند. (ویلیام شکسپیر) قیمت میوه در میادین تره بار به شدت افزایش یافت. قدر خودتو بدون هلو آدم تا وقتی زن نداره فقط زن نداره وقتی زن داره فقط زن داره! بار اول که نگاهم کردی فکر کردم عاشقی،… بار دوم فکر کردم دیوانه ای،… بار سوم فکر کردم دوستم داری… اما بعدها فهمیدم آدم ندیده ای! مرد عاشق تا وقتی ازدواج نکرده ناتمام است و وقتی که ازدواج کرد کارش تمام است! اطلاعیه عمومی: از کلیه طرفداران تیم استقلال دعوت می کنیم پول هاشون رو روی هم بذارن و یک دستگاه فاکس برای تیم بخرند تا دوباره آبروی ایران نره. یه روز. هه یه روز.. هه هه یه روز… هه هه هه ببخشید الان خنده ام می گیره بعدا برات تعریف می کنم! آمازون با تمام درختاش… آسمون با تمام ستاره هاش… دنیا با تمام آدمهاش… بارون با تمام قطراتش خلاصه اگر همه رو با هم جمع کنی، خیلی می شه! میدونی بنی آدم اعضای یکدیگرند یعنی چی؟ یعنی مثلا تو جیگر منی ج زبان اجوج مجوج بلدی ؟ ” یراکرس متشون یسراف نزن روز یرایم راشف تدوخ هب یراد یلیخ منکیم ساسحا ” لطفا از آخر بخون! ببخشید از شرکت گاز مزاحمتون میشم میشه یک گاز از لپتون بگیرم  هركسی تو را دوست داره 4 تا مریضی میگیره : 1- فراموشی 2 ... 3 ... 4 ... 3 تای دیگه را فرموش كردم ---------------------- سن خودتو ضرب در 777 كن بعد دوباره در عدد 13 ضرب كن عدد جالبی بدست می آید! ---------------------- عشق یعنی: چون خورشید، تابیدن بر شب های دوست...؛ و چون برف، ذوب شدن بر غم های دوست --------------------- قبض تلفن همراه اینجانب گم شده است. از یابنده تقاضا می شود كه مبلغ آن را پرداخت نماید و رسید بانک را به عنوان مژدگانی نزد خودش نگاه دارد! -------------------- یارو فیلسوف میشه میگه : اگرخدا روبروی ما باشد و ما را به راه راست هدایت كند انسان باز هم گمراه میشود ،چون سمت راست خدا سمت چپ ما میشود!!!! ------------------- بمیرد انكه غربت را بنا كرد تو را از من مرا از تو جدا كرد.....................! ------------------------ خون که قرمزه رنگ عشقه اما اشک که بیرنگه درد عشقه . . . -------------------------
شنبه 22/3/1389 - 4:18
ورزش و تحرک
/همگام با جام‌جهانی 2010-آفریقای‌جنوبی/
شاگردان دومنش برابر اروگوئه 10 نفره متوقف شدند

خبرگزاری فارس: دیدار تیم های فرانسه و اروگوئه با تساوی بدون گل خاتمه یافت.


به گزارش خبرگزاری فارس، تیم های ملی فرانسه و اروگوئه از ساعت 23 جمعه شب دومین دیدار جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی را در شهر كیپ تاون و در ورزشگاه گرین پوینت برگزار كردند كه این بازی با تساوی بدون گل خاتمه یافت.
دومنش سرمربی فرانسه كه منتقدان زیاد دارد، برای كسب نتیجه و پیروزی در نیمه دوم این بازی مالودا و هانری را به زمین فرستاد اما بی نتیجه بود و دو تیم به كسب یك امتیاز بسنده كردند.
یوشیمی اورا از ژاپن قضاوت این دیدار را برعهده داشت. وی به پاتریس اورا، فرانك ریبری و تولالان از فرانسه و ویكتورینو، لودیرو و لوگانو از اروگوئه اخطار داد.
لودیرو در دقیقه 81 با دریافت دومین اخطار از بازی اخراج شد.
ورزشگاه گرین پوینت برای این دیدار پر نشد و بیش از 20 هزار صندلی این ورزشگاه 66 هزار نفری خالی ماند.
در نخستین بازی این گروه نیز جمعه شب دیدار آفریقای جنوبی و مكزیك با تساوی یك بر یك خاتمه یافت.
شنبه 22/3/1389 - 4:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته