• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 38
تعداد نظرات : 140
زمان آخرین مطلب : 5559روز قبل
دعا و زیارت

احادیث

شماره/عنوان

    1- اِذَا کَانَ زَمانُ العَدلِ فیهِ أَغلَبَ مِنَ الجَورِ فَحَرامٌ أَن یَظُنَّ بِاَحَدٍ سُوءً حَتّی یَعلَمَ ذالِکَ مِنهُ و اِذَا کَانَ زَمانُ الجَورِ أَغلَبَ فیهِ مِنَ العَدلِ فَلَیسَ لِأَحَدٍ أَن یَظُنَّ بِاَحَدٍ خَیراً ما لَم یَعلَم ذالِکَ منهُ


    هرگاه در جامعه، رعایت عدالت بیشتر از جور و ستم باشد؛ بد گمانی به مردم حرام است، مگر آن که از راه یقین محرز باشد؛ و امّا اگر در برهه ای از زمان، ظلم و جور بر عدالت غلبه پیدا کند، خوش گمانی به همگان شایسته نیست جز آنجا که آدمی به نیک بودن شخصی علم و یقین دارد.

    (مستدرک الوسائل، ج9 ص 146)


    2- أَلدُّنیا سُوقٌ رَبحَ فیها قَومٌ وَ خَسِرَ اَخَرُونَ

    ؛ دنیا بازاری است که پاره ای از مردم در آن سود برند و پاره ای دیگر زیان کنند.

    (مستدرک الوسائل، ج9 ، ص 512)


    4- اٍنَّ اللهَ جَعَلَ اَلدُّنیا دارَ بَلوی وَالآخِرَةَ دارَ عُقبی وَ جَعَلَ بَلوَی الدُّنیا لِثَوابِ الآخِرَةِ سَبَباً، وَ ثَوابَ الآخِرَةِ مِن بَلوَی الدُّنیا عِوَضاً

    خداوند دنیا را منزل حوادث ناگوار و آفات, و آخرت را خانه ابدی قرار داده است و بلای دنیا را وسیله به دست آوردن ثواب آخرت قرار داده است و پاداش اُخروی نتیجه بلاها و حوادث ناگوار دنیاست.

    (اعلام الدین، ص 512)

    7- مَن کانَت لَهُ اِلَی اللهِ حاجَةٌ فَلیَزُر قَبرَ جَدِّیَ الرِّضا† بِطوُسٍ وَ هُوَ عَلی غُسلٍ وَلیُصَلِّ عِندَ رَأسِهِ رَکعَتَینِ وَلیَسئَلِ اللهَ حاجَتَهُ فی قُنوُتِهِ فَاِنَّهُ یَستَجیبُ لَهُ ما لَم یَسئَل مَأثَماً أو قَطیعَةَ رَحِمٍ

    کسی که از خدا حاجتی را می خواهد؛ قبر جدم حضرت رضا† را در طوس با غسل، زیارت کند و دو رکعت نماز بالای سرش بخواند و در قنوت نماز، حاجت خویش را طلب نماید در این صورت حوائج وی مستجاب می شود، مگر آن که انجام گناه و یا قطع رحم را طلب کند.

    (وسائل الشیعه، ج14، ص 569)

    8- اَلحَسَدُ ما حِقُ الحَسَناتِ وَ الزَّهوُ جالِبُ المَقتِ

    ؛ حسد، کارهای خوب را از بین می برد و دروغ، دشمنی می آورد.

    (بحارالانوار، ج69، ص 200)

    9- ألنّاسُ فِی الدُّنیا بِالأَموالِ وَ فی الآخِرَةِ بِالأَعمالِ

    مردم در دنیا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند

    (بحارالانوار، ج78، ص 368)

    10- اُذکُر حَسَراتِ التَّفریطِ بِأَخذِ تَقدیمِ الحَزمِ

    بجای حسرت و اندوه برای عدم موفقیتهای گذشته، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن.

    (میزان الحکمة، ج7، ص454)

    11- مَن هانَت عَلَیهِ نَفسُهُ فَلا تَأمَن شَرَّه

    کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد، از شرّ او آسوده مباش

    (میزان الحکمة، ج3، ص 441)

    12- أَلهَزلُ فُکاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الجُهّالِ

    مسخره کردن (و بذله گویی) دیگران، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.

    (بحارالانوار، ج75، ص 369)

    13- مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ† حَقّاً

    کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب † خواهد بود.

    (احتجاج، ج1، ص 460)

    16- لَو سَلَکَ النّاسُ وادِیاً شُعباً لَسَلَکتُ وادِیَ رَجُلٍ عَبَدَاللهَ وَحَدَهُ خالِصاً

    اگر مردم در راههای مختلف حرکت کنند. هر آینه من در مسیر و وادی مردی حرکت خواهم کرد که خدا را به تنهایی خالصانه عبادت می کند.

    (میزان الحکمة، ج3، ص 60)

    17- ألعُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ اِلَی الغَمطِ وَ الجَهلِ

    خودپسندی مانع تحصیل علم است و انسان را بسوی نادانی و خواری می کشاند.

    (بحارالنوار، ج69، ص 200، میزان الحکمة، ج6، ص 46)

    18- مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَیهِ

    ؛ کسی که پر مدّعی و از خود راضی باشد (یعنی تنها کار خود را می پسندد) ؛ مردم نسبت به چنین شخصی خشمگین و بدبین خواهند شد.

    (بحارالانوار، ج17، ص 215)

    19- ألحِکمَةُ لاتَنجَعُ فِی الطِّباعِ الفاسِدَةِ

    حکمت و دانش در دلهای فاسد اثر ندارد.

    (بحارالانوار، ج78، ص 370)

    20- أقبِل عَلی شَأنِکَ فَاِنَّ کَثرَةَ المُلقِ یَهجِمُ عَلَی الظَّنِّ وَ اِذا حَلَلتَ مِن أخیکَ فی مَحَلِّ الثِّقَةِ فَاعدِل عَنِ المُلقِ اِلی حُسنِ النِّیَّة

    ؛ شخصیت خود را محترم شمار و تملق مکن چون تملق موجب سوءظن می گردد، زمانی که برادرت را مورد وثوق یافتی از تملق احتراز کن و نسبت به او حُسن نیّت داشته باش.

    (محجّة البیضاء، ج5 ، ص 283)

    22- عَلَیکُم بِالوَرَعِ فَاِنَّهُ الدّینُ الَّذی نَلازِمُهُ وَ نُدینُ اللهَ تَعالیَ بِهِ وَ نُریدُهُ مِمَّن یُوالینا لاتَتعَبُونا بِالشَّفاعَةِ

    ؛ با ورع و باتقوا باشید که این ورع و تقوا همان دینی است که همواره ما ملازم آن هستیم و پایبند به آن می باشیم و از پیروان خود نیز می خواهیم که چنین باشند از ما (با عدم رعایت تفوا) شفاعت نخواهید و ما را به زحمت نیندازید.

    (وسائل الشیعه، ج15، ص 248)

    23- لَو قُلتُ اِنَّ تارِکَ التَّقِیَّةِ کَتارِکِ الصَّلاةِ لَکُنتُ صادِقاً

    اگر بگوییم تارک تقیه همچون تارک نماز است، هرآینه سخن راستی گفته ام.

    (وسائل الشیعه، ج16، ص 212)

    24- سُئِلَ عَنِ الحِلمِ فَقالَ: هُوَ أن تَملِکَ نَفسَکَ وَ تَکظُمَ غَیظَکَ و لایَکُونُ ذالِکَ اِلّا مَعَ القُدرَةِ

    از امام هادی † معنای حلم را پرسیدند، فرمودند: مالک نفس خود باشی و خشم خود را با وجود قدرت و توانایی بر انتقام، فرو خوری.

    (مستدرک الوسائل، ج11، ص 292)

    25- مَا استَرَحَ ذُو الحِرصِ

    ؛ انسان حریص، آسایش ندارد

    (مستدرک الوسائل، ج12، ص 62)

    26- اَلغَضَبُ عَلی مَن لاتَملِکُ عَجزٌ وَ عَلی مَن تَملِکُ لُؤمٌ

    خشم و غضب بر مردم نشانه ناتوانی است و بر زیر دستان علامت فرو مایگی و پستی است.

    (مستدرک الوسائل، ج12، ص 12)

    27- لَو عَرَفُوا ما یُؤَدّی اِلَیهِ المَوتُ مِنَ النَّعیمِ لَأَستَدعُوهُ وَ أحَبُّوهُ أشّدُّ ما یَستَدعی العاقِلُ الحازِمُ اَلدَّواءَ لِدَفعِ الآفاتِ؛

    اگر مردم می دانستند مرگ چه نعمتی در پی دارد هر آینه آن را طلب کرده و بیش از انسان عاقلی که دوا را برای مداوای دردش دوست دارد، دوست می داشتند.

    (معانی الاخیار، ص 290)

    28- راکِبُ الحَرُونِ أسیرُ نَفسِهِ، وَ الجاهِلُ أسیرُ لِسانِهِ

    کسی که بر اسب سرکش هوای نفس سوار است او در حقیقت اسیر نفس امّاره خویش است و انسان نادان نیز در اسارت زبان خویش است.

    (بحارالانوار، ج 75، ص369)

    29- اِنّ للهِ بِقاعاً یُحِبُّ أن یُدعی فیها فَیَستَجیبَ لِمَن دَعاهُ وَ الحَیرُ مِنها

    ؛ به راستی مکانهایی برای خداوند متعال وجود دارد که دوست دارد در آنها به درگاهش دعا کنند تا به مرحله اجابت برسد و حائر حسین † یکی از آن مکانهاست.

    (تحف العقول ، ص 482)

    30- رُبِّ اِبنَةٍ خَیرٌ مِن اِبنٍ

    ؛ امام هادی † در جواب یحیی بن زکریا که از آن حضرت خواسته بود تا از خدا بخواهد فرزندی را که در رحم همسرش است، پسر باشد فرمودند: چه بسا دختری که از پسر بهتر باشد.

    (بحارالانوار، ج5، ص 177)

    32- ألقُوا النِّعَمَ بِحُسنِ مَجاوَرَتِها وَ التَمِسُوا الزِّیادَةَ فیها بِالشُّکرِ

    نعمتها را به خوبی در اختیار دیگران قرار دهید و با شکرگزاری از آنها، نعمتها را افزایش دهید.

    (مستدرک الوسائل، ج12، ص 369)

    33- اِنَّ مَوضِعَ قَبرِهِ (أی الرضا†) لَبُقعَةٌ مِن بُقاعِ الجَنَّةِ لایَزُورُها مُؤمِنٌ اِلّا أعتَقَهُ اللهُ تَعالی مِنَ النّارِ وَ أدَلَّهُ دارَ القَرارِ

    به راستی مزار جدم، بقعه ای از بقاع بهشت است که هیچ مؤمنی آنجا را زیارت نمی کند مگر آن که خداوند او را از آتش جهنم نجات می دهد.

    (وسائل الشیعه، ج14، ص 569)

    34- وَاعلَمُوا اَنَّ النَّفسَ أقبَلُ شَیءٍ لِما أُعطِیَت وَ أمنَعُ شَیءٍ لِما مُنِعَت

    بدانید که نفس آدمی آنچه را که مطابق میل اوست به آسانی می پذیرد و اما چیزهایی که مورد میل و قبول او نیست بسیار سخت می پذیرد.

    (بحارالانوار، ج75، ص 371)

    35- اُذکُر مَصرَعَکَ بَینَ یَدَی أهلِکَ، وَ لا طَبیبٌ یَمنَعُکَ وَ لا حَبیبٌ یَنفَعُکَ

    هنگام جان دادن در برابر خانواده، خود را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید.

    (بحارالانوار، ج75، ص 370؛ میزان الحکمة، ج10، ص 579)

    36- ألمِراءُ یُفسِدُ الصَّداقَةَ القَدیمَةَ وَ یُحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثیقَةَ وَ أقَلُّ مافیهِ أن تَکُونَ فیهِ المُغالَبَةُ أُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ

    ؛ جدال و نزاع، دوستان قدیمی را از یکدیگر جدا نموده و اعتماد و اطمینان را از بین می برد تنها چیزی که در آن است غلبه بر دیگری است و آن هم سبب جدایی است.

    (بحارالانوار، ج 75 ، ص 370؛ میزان الحکمة ج5، ص 308)

    37- مَن أطاعَ الخالِقَ فَلَم یُبالِ بِسَخَطِ المَخلُوقینَ وَ مَن أسخَطَ الخالِقَ فَلیَیقَنَ أن یَحِلَّ بِهِ سَخَطُ المَخلُوقینَ

    هر کس از خدا اطاعت کند از خشم مخلوق و مردم نمی ترسد و آنکه خدا را به خشم آورد پروردگار، وی را دچار خشم مخلوق خود می نماید.

    (سفینة البحار، ج2، ص 343)

    38- مَنِ اتَّقَی اللهَ یُتَّقی وَ مَن أطاعَ اللهَ یُطاعُ

    کسی که از خدا بترسد از او می ترسند و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت خواهند کرد.

    (بحارالانوار، ج68، ص 182)

    39- أَلشّاکِرُ أسعَدُ بِالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ الَّتی أوجَبَتِ الشُکرَ لَأَنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ و الشُکرُ نِعَمٌ وَ عُقبی

    ؛ شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است.

    (بحارالانوار، ج75، ص 365؛ تحف العقول، ص 483)

    40- ألعِتابُ مِفتاحُ الثِّقالِ وَ العِتابُ خَیرٌ مِنَ الحِقدِ

    خشم و خشونت ، کلید گرانباری است و لکن خشم از کینه توزی بهتر است.

    (بحارالانوار، ج75، ص 370)

يکشنبه 18/12/1387 - 13:58
دعا و زیارت

حكایات

احترام پرندگان به امام هادی علیه السلام

ابوهاشم جعفری می گوید:
متوکل تالار آفتابگیری درست کرده بود که پنجره های مشبک داشت و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود. روزهایی که سران حکومت برای سلام رسمی و تبریک نزد او می آمدند، متوکل درون همین تالار می‌نشست اما بر اثر سروصدای پرندگان، نه حرف دیگران را می شنید و نه دیگران حرفش را می‌شنیدند .
فقط وقتی که امام هادی علیه السلام وارد می‌شد تمام پرندگان ساکت و آرام می شدند و تا وقتی امام هادی از آنجا خارج نمی‌شد سر و صدا
منابع: بحار الانوار، ج 50، ص 148، ح 34.

يکشنبه 18/12/1387 - 13:55
دعا و زیارت

زندگانی

یاران نزدیک امام

شناسایی وجذب افراد مستعد وآماده وتربیت آنان بر اساس تربیتهای اسلامی ومجهز ساختن آنان به انواع علوم مورد نیاز جامعه از رسالتهای مهم امامان (ع) بود ومحدودیتهای اعمال شده از سوی حكومتهای وقت هر چند انجام این رسالت را در حد مطلوب با مشكلاتی مواجه ساخت وبسیاری از افراد را از دستیابی به این سر چشمه های زلال دانش ومعرفت وبهره گیری از آن محروم كرد . ولی موجب تعطیل شدن آن نگشت .

تشنگان حقیقت وشیفتگان امامت تحت پوششهای مختلف به محضر امامان (ع) می رسیدند ودر حد ظرفیت ومیزان معرفت خود از دریای بیكران دانش الهی آن بزرگواران سیراب میشدند .

بر اساس نوشته شیخ طوسی تعداد دست پروردگان پیشوای دهم (ع) وكسانی كه از آن حضرت در زمینه های مختلف علوم اسلامی روایت نقل كرده اند بالغ بر 185 نفر میشود كه در میان آنان چهره های برجسته علمی وفقهی فراوانی كه دارای تالیفات گوناگونی بودند دیده میشود .

بجا ست در اینجا از بعضی شاگردان آن حضرت هر چند به طور اختصار یاد شود تا ضمن تجلیل از این سنگر بانان علم وفرهنگ بعد علمی وتلاش فرهنگی پیشوای دهم شناخته تر گردد .

ایوب بن نوح


وی مردی امین ومورد وثوق بود ودر عبادت وتقوا رتبه والایی داشت چندان كه دانشمندان رجال او را در زمره بندگان صالح خدا شمرده اند ، او وكیل امام هادی وامام عسكری (ع) بود وروایات زیادی ازپیشوای دهم (ع) نقل كرده است .

ایوب به هنگام درگذشت تنها یكصد وپنجاه دینار از خود بجای گذاشت در حالی كه مردم گمان می كردند او پول زیادی دارد .

عمرو بن سعید مدائنی می گوید : در صریا نزد امام هادی (ع) بودم كه ایوب بن نوح داخل شد وپیش روی آن حضرت ایستاد .

امام (ع) دستوری به او داد سپس بازگشت ، امام (ع) رو به من كرد وفرمود : ای عمرو ! اگر دوست داری به مردی از اهل بهشت بنگری به این مرد ( ایوب بن نوح) بنگر . (الغیبه ، شیخ طوسی ص 212)

حسن بن راشد مكنی ابو علی


وی از اصحاب امام جواد وامام هادی (ع)شمرده شده ونزد آن دو بزرگوار از منزلت ومقام والای برخورد ار بوده است .

شیخ مفید او را از زمره فقیهان برجسته وشخصیتهای طراز اول دانسته كه حلال وحرام از آنها گرفته میشد ، وراهی برای مذمت وطعن بر آنان وجود نداشت . (معجم رجال الحدیث ج 4 ص 324 )

شیخ طوسی نیز به هنگام بحث از سفرا ووكلای ممدوح امامان (ع) از حسن بن راشد به عنوان وكیل امام هادی (ع) نام برده نامه های آن حضرت را به او یاد آور شده است .‌(الغیبه ص 212 )

محمد بن فرج ،می گوید : در نامه ای به امام هادی (ع) از ابو علی و ... پرسیدم ؟ امام (ع) در پاسخ نوشت : نام ابن راشد را بردی خدا او را رحمت كند ، او سعادتمندانه زندگی كرد وشهید در گذشت . (رجال كشی ج 6 )

 حسن بن علی ناصر

شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی (ع) شمرده است ، وی پدر وجد سید مرتضی از سوی مادر است ، سید مرتضی در وصف او می گوید : مقام وبرتری او در دانش وپارسایی وفقه روشنتر از خورشید درخشان است ، او بود كه اسلام در دیلم نشر داد به گونه ای كه مردم آن سامان به وسیله او از گمراهی به هدایت راه یافته وبا دعای او به حق بازگشتند ، صفات پسندیده واخلاق نیكوی او بیش از آن است كه شمرده شود وروشنتر از آن است كه پنهان بماند .

عبد العظیم حسنی


وی كه نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی (ع) میرسد بر اساس نوشته شیخ طوسی از یاران امام هادی (ع) وامام عسكری (ع) است ولی در برخی نوشته ها از اصحاب امام جواد وامام هادی (ع) قلمداد شده است .

عبد العظیم مردی پارسا وارسته ودانشمند فقیه ومورد اعتماد ووثوق پیشوای دهم (ع) بود .

ابو حماد رازی می گوید :

در سامرا بر امام هادی (ع) وارد شدم ودرباره مسایلی از حلال وحرام از آن حضرت پرسیدم واو پاسخ گفت ، زمانی كه خواستم خدا حافظی كنم فرمود : ای حماد ! هر گاه در ناحیه ای كه زندگی می كنی مشكلی در امر دینت برایت پیش آمد از عبد العظیم حسنی بپرس وسلام مرا به او برسان .

وی با آنكه معتقد به امامت امامان (ع) بود اما برای اطمینان بیشتر به محضر امام هادی (ع) شرفیاب شد وبه تفصیل عقاید خود را برای آن حضرت عرضه كرد واز او خواست تا نسبت به آنها اظهار نظر نماید .

امام (ع) پس از شنیدن عقاید او فرمود : ای ابو القاسم ! سوگند به خدا ، آنچه گفتی همان دین خدا است كه بر بندگانش پسندیده است ، برهمین عقیده استوار باش ، خداوند در دنیا وآخرت تو را بر حق پایدار بدارد .

وی كه از ستم دستگاه خلافت عباسی نسبت به علویان به ستوه آمده بود برای رهایی از شر آنان به(ری) هجرت كرد ووارد بریكی از شیعیان شد.

در طول مدت اقامتش در ری شبهارا شب زنده داری وروز ها را به روزه سپری می كرد وزندگی مخفیانه ای داشت ، گاهی پنهانی به زیارت قبریكی از فرزندان موسی بن جعفر (ع) كه در (ری) مدفون بود میرفت .

شیعیان به تدریج از ورود او به ری خبر دار شدند وپنهانی به محضرش رسیده از او استفاده می كردند .

حضرت عبد العظیم هر چند در طول مدت اقامتش در ری از آزار وشكنجه عباسیان در امان بود ولی زندگی پنهانی وبه دور از خانواده ونیز گزارشاتی كه از گرفتاری ها ومصایب علویان در نقاط مختلف كشور اسلامی به او میرسید پیوسته خاطرش را آزارده و متاثر میساخت وسر انجام در پی بیماری شدیدی كه شاید معلول همین رنجهای روحی بود در(ری) درگذشت ودرهمان جا بخاك سپرده شد .

عثمان بن سعید

وی در سن نوجوانی ودر حالی كه یازده سال از عمرش می گذشت افتخار شاگردی امام دهم (ع) را پیدا كرد ودر اندك زمانی از آنچنان رشد وتعالی برخوردار شد كه امام هادی (ع) از او بعنوان ثقه وامین خود یاد كرد . احمد بن اسحاق قمی می گوید به محضر امام هادی (ع) رسیدم وعرض كردم : سرورم كار من طوری است كه گاهی در منزل هستم وگاهی نیستم ، زمانی هم كه هستم دسترسی به شما برایم میسر نیست . ودر چنین مواقعی گفتار چه كسی را بپذیرم ودستور چه كسی را فرمان برم ؟ امام (ع) فرمود : ابو عمر ثقه وامین من است ، هر چه به شما بگوید از سوی من گفته وهر چه به شما القا كند از ناحیه من القا كرده است .

علی بن جعفر همانی


وی مردی ثقه ودانشمند بود ووكالت امام هادی وامام عسكری (ع) را بر عهده داشت ، وكردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود .

ابو جعفر عمری می گوید : ابو طاهر بن بلال ، در سفر حج دید علی بن جعفر پولهای زیادی انفاق می كند . پس از بازگشت در نامه ای موضوع را به امام عسكری گزارش كرد.

امام (ع)در پاسخ نوشت : كه ما خودمان دستور پرداخت دویست هزار دینار را به او دادیم . ولی او تنها نیمی از آنرا پذیرفت ، مردم حق ندارند به كارها واموری كه ما اجازه اظهار نظر ودخالت در آنها را به آنان نداده ایم دخالت كنند .

راوی می گوید : علی بن جعفر بر امام هادی (ع) وارد شد وآن حضرت دستور پرداخت سی هزار دینار طلا به او داد .

يکشنبه 18/12/1387 - 13:54
دعا و زیارت

زندگانی

حضورامام در سامرا


امام هادی (ع) در مدت امامت در سامرا رنجهای بسیار به ویژه از سوی متوكل همواره مورد تهدید وآزار قرار می گرفت وبا خطر رو برو بود نمونه هایی كه دیگر ذكر می كنیم حاكی از وضع خطیر امام در سامرا وگواه بر تحمل واستقامت وسر سختی آن حضرت در برابر طاغوتهای ستمگراست ؛ (صقر بن ابی دبف ) می گوید هنگامی كه امام هادی (ع) را به سامرا آوردند ، من رفتم از حال او جویا شوم ، (زرامی) دربان متوكل مرا دید ودستور داد وارد شوم ، وارد شدم ، پرسید : برای چه كار آمدی ؟ گفتم : خیراست ......

گفت : بنشین ، نشستم ولی هراسان شدم وسخت در اندیشه رفتم وبا خود گفتم اشتباه كرده ام كه به چنین كار خطرناكی اقدام كردم برای دیدار امام .

زرّامی مردم را دور كرد چون خلوت شد گفت : چه كار داری وبرای چه آمده یی؟ گفتم برای كار خیری .گفت : ایا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری. گفتم : مولای من كیست ؟ مولای من خلیفه است ! گفت : ساكت شو ، مولای تو حق است ، ومترس كه من نیز بر اعتقاد تو هستم واو را امام خود می دانم . من خدای را سپاس گفتم ، وآنگاه او گفت : آیا می خواهی نزد او بروی ؟

گفتم :آری ، گفت : ساعتی بنشین تا حاجب البرید (پستچی) پیام آور بیرون رود ، وچون بیرون رفت به غلامش گفت : او را به حجره یی كه آن علوی در آن زندانی است ببر ونزد او واگذار وبرگرد .

چون به خدمت امام رسیدم ، آن گرامی را دیدم بر حصیری نشسته ودر برابرش قبر حفر شده ای است ، سلام كردم ، فرمود : بنشین .نشستم ، پرسید : برای چه آمده ای ؟ عرض كردم : آمده ام از حال شما خبری بگیرم .

وبر قبر نظر كردم وگریستم.

فرمود : گریان مباش كه در این وقت به من آسیبی نمی رسد من خدای را سپاس گفتم (آن گاه از معنای حدیثی پرسیدم وامام جواب فرمود ند وپس از جواب ) فرمودند : مرا واگذار وبیرون برو كه بر تو انمن نیستم وبیم آنست كه آزاری بر تو رسانند.

هجومی دیگر به منزل امام(ع) : متوكل پس از بهبود از یك بیماری كه از امام برای معالجه راهنمایی خواسته بودند وراهنمایی امام مؤثر واقع شده بود ؛ پانصد دینار خدمت امام ارسال داشت ، ومادر متوكل نیز طبق نذری كه برای بهبود فرزندش كرده بود ، مبلغ ده هزار دینار در كیسه یی مهر وموم كرده نزد امام فرستاد .

از این مقدار مدتی طولانی گذشته ، مردی به نام (بطحائی) نزد متوكل از امام سعایت كرده كه اموال وسلاح ونفرات فراهم آورده وقصد قیام دارد.

متوكل به سعید حاجب ، دستور داد با گروهی از لشگریان ومبارزان شجاع ناگهان به منزل امام هجوم ببرد وهرچه اموال واسلحه بیابر ضبط كرده بیاورد.

سعید می گوید : هنگامی كه مردم به خواب رفتند همراه گروهی از جنگاوران بانردبانهای ، سراغ خانه امام رفتیم ، وبر بام خانه بر آمدیم ودرب را بازكردیم باشمعها وچراغها ومشعلها هجوم بردیم وهمه جای خانه را از بالا وپائین وگوشه وكنار جستجو كردیم.

چیزی جز دوكیسه ، یكی بزرگ پر از دینار كه مهر وموم شده بود ، ودیگڱی كوچك كه در آن جز اندكی دینار نبود . ونیز یك شمشیر در غلافی كهنه كه آویخته بود نیافتیم وامام را دیدیم بر حصیری ایستاد ونماز می گزارد جبه پشمی بر دوش وكلاهی بر سر داشت وبه ورود وهجوم ما اعتنایی نكرد ، دو كیسه پول ، شمشیر را نزدمتوكل بردم وگفتم آنچه از مال واسلحه یافتیم این است ، وجریان را به او گزارش دادم .

متوكل مهر مادر خویش را بر كیسه ای كه پر از دینار بود دید مادر خود را خواست واز او چگونگی را پرسید.

مادرش گفت : آنگاه بیمار كه بودی نذر كردم اگر خدا به تو بهبودی بخشد ده هزار دینار از مال خود به ابو الحسن بدهم وآنرا درهمین كیسه گذاشته نزد او فرستادم واین مهر وموم ، مهر وموم من است.

متوكل پانصد دینار دیگر بر پانصد دینار ی كه قبلا داده بود افزود وبه سعید حاجب گفت : دو كیسه وشمشیر را به او باز گردان واز سوی ما عذر خواهی كن.

سعید می گوید : آنها را باز گرداندم وعرض كردم امیر عذر خواهی می كند وپانصد دینار بر پانصد دینار قبلی افزوده است.

مرا را نیز عفو كن چون من بنده ومامورم ویا رای سر پیچی از فرمان امیر را ندارم .

آن گرامی فرمود : (وسیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون ) دیری نمی یاید كه ستمگران در می یابندبه كجا باز گشت می نمایند.

سر انجام حكومت ننگین متوكل پایان یافت ، وبه تحریك پسرش (منتصر) گروهی از سپاهان ترك او را به همراه وزیرش فتح بن خاقان در حالیكه به عیش ومیگساری مشغول بود به قتل رساندند.

منتصر صبح همان شبی كه متوكل به قتل رسید خلافت را در دست گرفت ودستور داد برخی از كاخهای پدرش را خراب كردند . او نسبت به علویان آزاری نداشت ورافت وعطوفت از خود نشان داد واجازه داد به زیارت قبر امام حسین (ع) بروند وبه آنان نیكی واحسان می كرد . ونیز دستور داد فدك را به اولاد امام حسن (ع) وامام حسین (ع) باز گرد انند واوقاف مربوط به آل ابی طالب را آزاد سازند . دوران خلافت منتصر كوتاه وفقط شش ماه بود پس از او پسر عمویش (مستعین) نوه معتصم به خلافت رسید وهمان روش خلفای اسبق را در پیش گرفت ، در حكومت او گروهی از علویان قیام كردند وكشته شدندمستعین در برابر شورش سپاهیان ترك خود نتوانست مقاومت كند وشورشیان (معتز) را از زندان بیرون آوردند وبا او بیعت كردند .

كار معتز بالا گرفت وسر انجام مستعین حاضر به صلح با معتز شد به ظاهر معتز با او صلح كرد واو را به سامرا فراخواند وفرمان داد دربین راه او را بكشند.

مستعین دست برخی از نزدیكان خود وسران ترك را در حیف ومیل بیت المال باز گذاشته بود ونسبت به امامان معصوم ، رفتاری بسیاری نارواداشت.

وبنا بر برخی روایات مورد نفرین امام حسن عسكری (ع) قرار گرفت واز بین رفت.

پس از (مستعین) (معتز) پسر متوكل وبرادر منتصر خلافت را بدست گرفت ، رفتار او نیز نسبت به علویان بسیار بد بود ، ودر حكومت او گروهی از علویان كشته یا مسموم شدند ، وامام هادی (ع) نیز در زمان او به شهادت رسید .

معتز سر انجام با شورش سران ترك ودیگران روبرو شد وشورشیان او را از كار بر كنار كرد وپس از ضرب وجرح در سردآبی افكندند ودرب آنرا مسدود ساختند تا در همانجا به هلاكت رسید .

محرومیت امام وشهادت : هر اندیشمندی با نگاهی به زندگی امام هادی (ع) در می یابد كه آن گرامی درسراسرعمر ، با خفقان ومحرومیت رنج آوری روبرو بوده است .

والبته این وضعیت منحصر به زمان او نبود بلكه در تمام دوران بنی امیه وبنی عباس فرجه هایی محدود وضع به همین منوال بود خلفای غاصب جامعه ومصالح آنرا نادید می گرفتند ومردم را وسیله ای در جهت منافع خود می پنداشتند . در حكومت خلفای ستمگر چنان رعب ووحشت حكمفرما بودكه مردم جزئیات وشهامت نداشتند علیه طاغوتها بپا خیز ند واز رهبری امامان معصوم بهره بگیرند وحكومت راستین اسلام را بر قرار سازند ، بهمین جهت رابطه امت با امام بسیار محدود بود وچنانكه گذشت حكومت وقت امام هادی (ع) را به اجبار از مدینه به مركز خلافت آنروز یعنی سامرا آورد ،‌وآن بزرگوار را كاملا تحت مراقبت نگهداشت در عین حال امام با تحمل همه رنجها ومحدودیتها هرگز به كمترین تفاهمی با ستمگران تن نداد وبدهی است كه شخصیت الهی وموقعیت اجتماعی امام ونیز مبارزه منفی وعدم همكاری او با خلفا برای طاغوتها هراسی آور وناگوار بود وبنی عباس پیوسته از این مساله رنج می بردند ، وسر انجام به تنها راه چاره رسیدند ، وآن خاموش كردن نور خدا وقتل آن بزرگوار بود .

بدین ترتیب امام هادی (ع) نیز همانند نیاكان گرامیش به مرگ طبیعی از دنیا نرفت ودر زمان خلافت معتز عباسی مسموم گردید ودر سوم ماه رجب رحلت فرمود ودر سامرا در خانه خویش به خاك سپرده شد .

معتز واطرافیانش همچنان در صددبودند خود را دوست دار امام(ع) جلوه دهند ، وبا شركت در مراسم نماز وتدفین امام به نفع اغراض شوم خود بهره برداری كنند وبا عوامفریبی بر جنایت خویش سر پوش بگذارند ، اما به اعتقاد ما شیعیان بر بدن امام ، امام باید نماز بگذارد وبه همین جهت پیش از آنكه جنازه مطهر امام را بیرون برند امام حسن عسكری (ع) فرزند برومند امام هادی (ع) بر پدر شهید خود نماز خواند وبعد كه جنازه بیرون آورده شد ‌، معتز برادرش احمد بن متوكل را فرستاد تا بر امام در خیابان نماز بخواند .

در تشییع امام انبوه مردم شركت كردند وجمعیت زیاد شد وگریه وشیون بالا گرفت وپس از انجام مراسم جنازه را به خانه آن حضرت باز گرداندند ودر آنجا دفن كردند .

بروز آشوبها وفتنه ها در قلمرو اسلامی

دوران امامت حضرت هادی (ع) وپس از آن دوران امامت امام عسكری (ع) قلمرو خلافت اسلامی صحنه درگیری ها وآشوبها وجنبشهای مسلحانه گروههای مختلف با انگیزه های گوناگون بود وبرخوردهای اعتقادی ومناقشات علمی دوران مأمون در این دوره جای خود را به تحركات سیاسی وبرخوردهای نظامی داده بود. گسترش دامنة آشوبها وحركتهای نظامی در این دوره معلول عوامل مختلفی بود كه عمده ترین آنها عبارت بود از : ضعف وهرج ومرج دستگاه خلافت ، فاصله گرفتن زمامداران از اسلام ، روی آوردن بع عیاشی وخوشگذرانی ، روی كار آمدن تركان خشن ، ما جرا جو وتوسعه طلب ووارد آمدن فشارهای سیاسی واقتصادی بیش از حد بر توره های مردم از ناحیه دست اندر كاران حكومت به ویژه تركان .

 

يکشنبه 18/12/1387 - 13:53
دعا و زیارت

زندگانی

تبعید امام


جریان تبعید امام بدین گونه بود كه در زمان متوكل شخصی به نام عبد الله بن محمد متصدی امور نظامی ونماز در مدینه بود واو به آزار امام هادی (ع) می پرداخت ونزد متوكل از این گرامی سعایت می كرد ، امام(ع) از سعایت او مطلع شد ودر نامه ای دروغ ودشمنی عبد الله بن محمد را به متوكل تذكر داد ، متوكل دستور داد به نامه ی امام پاسخ دهند واو را محترمانه به سامرا دعوت كند . متن پاسخی كه به امام نوشتند چنین است :


بسم الله الرحمان الرحیم

اما بعد همانا امیر مقام شما را می شناسد وخویشاوندیت را مراعات می كند وحقت را لازم می داند امیر (عبد الله بن محمد)را به جهت جهالتش به حق شما وبی احترامی واتهام نسبت به شما از مكانش در مدینه عزل كرد ، امیر می داندشما ار این اتهامات بر كنار هستید ودر گفتار وكردار نیاكان صدق نیت دارید وخود را برای انجام موارد اتهام آماده كرده اید ، وبه جای او محمد بن فضل را قرار داد وبه او دستور اكرام واحترام واطاعت از فرمان ونظر شما را داده است ولی امیر مشتاق شما ست ودوست دارد با شما تجدید عهد نماید ، پس اگر شما هم ملاقات وماندن نزد او را دوست دارید خود وهر كس از اهل بیت ودوستان وخادمان را كه مایل هستید برگزینید وبا فرصت ووقت مناسب به سوی ما بیایید وقت سفر وتوقف در بین راه وانتخاب راه همه به اختیار شما ست ، واگر مایل باشید یحیی بن هرثمه دوست امیر وسپاهیانش در خدمت شما حركت كنند هر طورصلاح بدانید ، به او دستور دادیم از شما اطاعت نماید پس از خدا طلب خیر كن تا امیر را ملاقات كند وهیچكس از برادران وافراد خاندان ونزدیكانش نزد اواز شما عزیز تر نیست . والسلام.

بدون تردید امام از سوء نیت متوكل آگاه بود ولی چاره یی جز رفتن به سامرا نداشت زیرا سربازدن از دعوت متوكل ، سندی برای سعایت كنندگان می شد ومتوكل را بیشتر تحریك می كرد وبهانه مناسب به دست او می داد گواه آنكه امام از نیّات متوكل آگاه بود ونا چار به این سفر رفته است آنكه خود بعدها در سامرا می فرمود : (( مرا از مدینه با اكراه به سامرا آوردند )).

بهر حال امام نامه را دریافت داشت وعازم سامرا شد ویحیی بن هرثمه نیز با آن گرامی همراه بود چون به سامرا رسیدند متوكل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود ودستور داد او را جای نا مناسبی به نام (‌ خان الصعالیك ) كه جایگاه گدایان ومستمندان بود جای دهند ، آن روز امام در آنجا ماند آنگاه متوكل خانه ای جدا گانه برای آن حضرت در نظر گرفت وامام را به انجا منتقل ساخت وبه ظاهر او را مورد احترام قرار داد وپنهان در صدد تضعیف وبد نام كردن امام بود ولی توانایی بر ان نداشت .

(صالح بن سعید)می گوید : روز ورود آن حضرت به خان الصعالیك ،

خدمتش شرفیاب شدم ، وعرض كردم ، فدای تو شوم این ستمكاران در همه چیز می خواهند نور تو را خاموش سازند ودر حق تو كوتاهی كنند تا آنجا كه شما را در این كاروانسرای پست كه كاروانسرای فقرا است فرود آورند . ش

آن گرامی با دست به سویی اشاره كرد وفرمود : این جا را ببین ای سعید ، من نگاه كردم باغهای آراسته وپر از میوه وجوی های جاری وحوریان وخدمتگزاران بهشتی همچون مرواریدهای پاكیزه ودست نخورده دیدم ، حیران شدم وبسیار تعجب كردم .

فرمود : ما هر كجا باشیم این برای ماست ، ای پسر سعید ما در خان صعالیك نیستیم

يکشنبه 18/12/1387 - 13:52
دعا و زیارت

امام هادی علیه السلام

امام از مدینه تا سامرا

احضار امام (ع) از مدینه


سبط بن جوزی در تذكرة الخواص از قول دانشمندان سیره نویس می نویسد : متوكل چون كینه علی(ع) وفرزندانش را در دل داشت واز سویی به جایگاه علی بن محمد در مدینه وگرایش مردمان به سوی اوآگاهی داشت ، آن حضرت را از مدینه به طرف بغداد حركت داد . او یحیی بن هرثمه را فراخواند وبه وی گفت : به مدینه عزیمت كن ودر حال او تامل نما وبه سوی ما روانه نما . یحیی گوید : در پی دستور متوكل به مدینه رفتم چون به آن شهر وارد شدم فریاد وغوغایی از مردم به پا خاست كه تا آن روز چنین شور وغوغایی نشنیده بودم ، آنان بر جان علی بن محمد نگران بودند چرا كه وی در حق آنان نیكویی می كرد وهمواره ملازم مسجد بود ودر دل گرایش به دنیا نداشت . من نیز مردم را تسكین دادم وبرای آنها قسم یاد كردم كه درباره علی بن محمد به كار ناخوشایندی مامور نشده ام وهیچ نگرانی بر او نیست . سپس خانه آن حضرت را بازرسی كردم ودر آن جز قرآن وكتابهای دعا وكتابهای علمی چیزی نیافتم . پس آن حضرت در دیدگانم بزرگ جلوه كرد وخود عهده دار خدمتش شدم وامكانات زندگی او را نیكو گرداندم.

در اثبات الوصیه ، مسعودی می نویسد : بریحه عباسی امام جماعت در مدینه نامه ای به متوكل نگاشت ودر آن گفت :

اگر به حرمین نیاز داری ، علی بن محمد(ع) را از آنها بیرون ران كه او مردم را به خود می خواند وعده بسیاری با او بیعت كرده اند :

بریحه نامه های پیا پی در این باره به متوكل نوشت .

شیخ مفید در ارشاد گوید: انگیزه حركت ابو الحسن (ع) به مدینه آن بود كه عبد الله بن محمد در شهر مدینه به عنوان متصدی جنگ وامامت جماعت برگزیده شد . وی از آن حضرت نزد متوكل بد گویی می كرد واندیشه آزار واذیت امام را در سر داشت . لذا چون ابو الحسن از سعایت عبد الله بن محمد در نزد متوكل آگاه شد ، نامه ای به خلیفه نوشت ودر آن از دروغ بافیهای عبدالله بن محمد یاد كرد.

متوكل دستور داد تا پاسخ نامه آن حضرت را بنویسد واو را به آوردن به سامرا دعوت كنند ودستور داد كه در گفتار وكردار به خوبی با آن حضرت رفتار كنند .

چون نامه به دست ابو الحسن (ع) رسید ، آماده سفر شد ویحیی بن هرثمه نیز آن حضرت را همراهی كرد .

مسعودی گوید : بریحه نیز برای مشایعت امام (ع) آمد . چون به قسمتی ازراه رسیدند بریحه به آن حضرت گفت :

من خوب می دانم كه تو آگاهی كه علت بردن تو از مدینه به بغداد به خاطر من است وسوگندهای استوار ومؤكد یاد می كنم كه اگر از من به امیر مؤمنان با یكی از خواص او شكایت بری نخلستان تو را ویران می كنم ودوستداران وهواخاهانت را می كشم وچشمه های كشتزارت را خشك می كنم وچنین وچنان می كنم . پس ابو الحسن (ع) در پاسخ او فرمود : نزدیك ترین شكایت من ازتو ، شب پیش در پیشگاه الهی بود .

ومن چنان نیستم كه شكایت تو پیش خدا برم وآنگاه از او به بندگانش متوجه شوم واز تو پیش آنان شكوه كنم . بریحه باشنیدن این سخن بر پای امام هادی(ع) فرو افتاد وزاری كرد واز آن حضرت طلب بخشش كرد . امام هم به او فرمود : من از تو در گذشتم ، واز آنجا حركت كرد تا به بغداد رسید. مسعودی گوید : اسحاق بن ابراهیم وهمه امیران به استقبال آن حضرت آمدند . سبط بن جوزی می نویسد : یحیی گفت : چون به بغداد وارد شدم ابتدا به دیدار اسحاق بن ابراهیم طاهری ، والی بغداد ، رفتم . اسحاق به من گفت : ای یحیی! این مرد ، زاده رسول خدا (ص) است ومتوكل را هم تو خوب می شناسی اگر وی را بر ضد علی بن محمد به شورانی او را می كشد وآنگاه رسول خدا(ص) در روز قیامت خصم تو خواهد بود.

من در پاسخش گفتم : به خدا قسم از او جز كردار نیك وزیبا ندیدم . سپس به سوی “سر من رای ” رفتم ودر آغاز با وصیف تركی ملاقات كرده او را از آمدن علی بن محمد آگاه ساختم .

وصیف به من گفت : به خدا سوگند اگر یك موی از سر آن امام كم شود آن را جز از تو نخواهم . من از سخن او در شگفت شدم وچگونه سخن او با قول اسحاق یكی بود. چون نزد متوكل رفتم از من درباره علی بن محمد پرسید : من نیز از خوش طینتی وسلامت طریقت وورع وزهد وی به او گزارش دادم وگفتم : خانه اش را در مدینه نیز بازرسی كردم وجز قرآن وكتابهای علمی در آن نیافتم ومردم مدینه بر اونگران بودند ، پس متوكل آن حضرت را مورد اكرام قرار داد وجایزه ای نیكو به وی اعطا كرد.

مسعودی نوشته است : چون امام هادی (ع) به سرمن رای ، رفت همه اصحاب ویاران متوكل او را استقبال كردند . حتی متوكل نیز به نزد حضرت رفت واو را مورد اكرام وتعظیم قرار داد .

سپس امام (ع) از آنجا به خانه ای كه برایش مهیا كرده بودند رفت . شیخ مفید گوید : یحیی بن هرثمه در ركاب آن حضرت روان شد تا به سر من رای رسید . چون بدانجا رسید ، متوكل خود را از آن حضرت یك روز پنهان كرد . امام نیز در جایی معروف به خان صعالیك ماند وسپس متوكل دستور داد تا خانه ای به آن حضرت اختصاص دهند . آنگاه امام به آن خانه رخت كشید . ابو الحسن (ع) در طول اقامتش در “سر من رای ” ، ظاهرا مورد اكرام قرار داشت اما متوكل همواره در اندیشه طرح حیله ای برای از بین بردن آن امام بود ولی توفیق نمی یافت.

سال تبعید به سامرا


نسبت به سال احضار امام هادی (ع) به ”سامرا“ در بین مورخان اختلاف وجود دارد برخی از منابع زمان احضار حضرت را ، سال 243 ذكر كرده اند و(ابن صباغ مالكی ) بر این نظریه تصریح دارند .

آنچه می توان به عنوان مؤید این نظریه ذكر كرد تاریخی است كه در بعضی از منابع مانند ”الارشاد“ ”كشف الغمه“ و”فصول المهمه“ در ذیل نامه متوكل به امام (ع) ثبت شده است . به احتمال قوی مستند ”ابن صباغ “ هم همین نامه است .

بنا بر این قول ، مدت امامت امام هادی (ع) در ”سامرا“ تا زمان شهادتش حدود یازده سال است. ولی منابع ، بیشتر مدت اقامت امام هادی(ع) در “سامرا” را بیست یا بیست و اندی سال نوشته اند وبا توجه به اینكه زمان شهادتش به اتفاق مورخان ، سال 254 هـ بوده است . سال تبعید 234خواهد بود .آنچه میتوان در تقویت این قول آورد دو مطلب است :

1- شیخ كلینی نامه متوكل به امام (ع) را بدون ذكر تاریخ آن آورده است وتنها در سند نامه به تاریخ 243به عنوان زمانی كه راوی ، نسخه ای از نامه یاد شده را از “یحیی بن هرثمه” گرفته اشاره كرده می نویسد :
محمد بن یحیی از برخی اصحاب نقل كرده است كه گفت : من نسخه ای از نامه متوكل به ابو الحسن ثالث (ع) را در سال 243از ”یحیی بن هرثمه“ به دست آوردم .

بنا بر این نقل ، سال 243 زمان دستیابی به نامه متوكل بوده نه زمان نوشته شدن آن برای امام (ع) وظاهرا مستند شیخ مفید ” اربلی “ و ”ابن صباغ مالكی“ مبنی بر آنكه زمان امامت امام (ع) در سامرا حدود یازده سال بوده است همان تاریخی كه در پایان نامه متوكل بوده ذكر كرده اند .

2- توجه به موقعیت خاص امام هادی (ع) ودشمنی وكینه ورزی متوكل نسبت به علویان به ویژه آن حضرت ، این نظریه را تایید می كند . سال 243همزمان با یازدهمین سال حكومت متوكل است . واز دید سیاسی بسیار بعید به نظر می رسد كه متوكل ، این دشمن سرسخت خاندان پیامبر (ص) كه در سال 236هـ ق مرقد مطهر وبارگاه ملكوتی امام حسین(ع) را به صرف آنكه الهام بخش آزاد گان وسمبل مبارزه با ستم بود ویران ساخت یازده سال از فعالیتها وتلاشهای گسترده پیشوای دهم (ع) كه وجودش مایه امید وحركت انقلابیون ومحضرش سرچشمه زلال علوم ومعارف اسلامی بود غافل باشد . در حالی كه سال 234 مطابق با دومین سال زمامداری متوكل است واین مدت برای تحت نظر گرفتن فعالیتهای امام وارزیابی اوضاع سیاسی وچگونگی بر خورد با آن حضرت طبیعی است .

امام هادی (ع) سه روز پیش از دریافت نامه متوكل همراه فرزند خرد سالش امام حسن (ع) ودیگر اعضای خانواده به اتفاق ”یحیی بن هرثمه“ مدینه را به مقصد ”سامرا“ ترك كرد .

در بین راه ، حوادثی رخ داد وكراماتی از آن حضرت سر زد در تاریخ ثبت است كه برخی از آنها را به اختصار یاد آور میشویم :

1- ”یحیی بن هرثمه“ می گوید : در بین راه دچار تشنگی شدیم به گونه ای كه خود وچارپاینمان در معرض نابودی قرار گرفتیم در این هنگام به دشت سرسبزی رسیدیم كه درختها وچشمه های فراوانی داشت ، بدون آنكه انسانی در آنجا باشد .

خود وچارپایانمان را سیرآب كردیم وتا هنگام عصر به استراحت پرداختیم .سپس آنچه می توانستیم آب برداشتیم وبه راه خود ادامه دادیم پس از آنكه مقداری راه رفتیم متوجه شدیم كه یكی از خدمتكاران : كوزه نقره ای خود را جا گذاشته است . بدانجا بازگشتم ، ولی وقتی به آن سرزمین رسیدم جز خشكی چیزی ندیدم واز آن همه سر سپزی وخرمی وچشمه های آب اثری نبود .

كوزه را برداشتم وبه سوی كاروان بازگشتم وبه كسی چیزی نگفتم . وقتی خدمت امام (ع) رسیدم تبسمی كرد وچیزی نگفت جز آنكه از كوزه پرسید ومن خبر دادم كه آنرا پیدا كردم .

2- ”یحیی بن هرثمه“ می گوید : به دستور متوكل برای احضار علی بن محمد (ع) عراق را به مقصد حجاز ترك كردم . در میان یاران من یكی از رهبران خوارج وجود داشت ونیز كاتبی بود كه اظهار تشیع می كرد . من نیز بر آیین ”حشویه“ بودم .فرد خارجی وكاتب درباره مسائل اعتقادی با هم مناظره می كردند ومن برای گذراندن سفر به مناظره آنان گوشی می دادم . چون به نیمه راه رسیدیم مرد خارجی به كاتب گفت : مگر این سخن مولایتان علی بن ابیطالب نیست كه هیچ قطعه ای از زمین نیست مگر آنكه قبری است . یا قبری خواهد شد ؟ اینك بدین خاك بنگر ، كجاست آنكه كه در اینجا بمیرد ، تا خدا آن را قبر قرار دهد ؟ به كاتب گفتم : آیا این سخن شما ست ؟ گفت : آری ، گفتم : مرد خارجی راست می گوید چه كسی در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خداوند آنرا پر از قبر نماید؟ وساعتی بر این گفتار خندیدیم ، به گونه ای كه كاتب شرمنده وخوار شد .

هنگامی كه وارد مدینه شدیم نزد “علی بن محمد” رفته نامه متوكل را به او تسلیم كردیم . امام (ع) نامه را خواند وفرمود : فرود بیایید از طرف من مانعی برای این سفر نیست .

چون فردا نزد او رفتیم ، با آنكه فصل تموز وهوا در نهایت گرمی بود امام (ع) خیاطی را مامور كرد تا به كمك گروه دیگری از خیاطان برای او وخدمتكارانش از پارچه های ضخیم ، ”خفتان“ بدوزند وتا فردا صبح تحویل دهند .

من از این سفارش امام (ع) شگفت زده شدم وبا خود گفتم : در فصل تموز وگرمای شدید حجاز ودر حالی كه فاصله بین حجاز وعراق ده روز راه است ، این لباسها را به چه منظور تهیه می كند ! این مردی است كه سفر نكرده وفكر می كند كه در هر سفری انسان نیازمند چنین لباسهایی است ، وشگفت از شیعیان است كه با این درك ،چگونه او را امام خود می پندارند !

چون زمان حركت فرا رسید امام (ع) به خدمتكارانش دستور داد كه لباس گرم همراه خود بردارند .

تعجب من بیشتر شد وبا خود گفتم : او می پندارد كه دربین راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد كه این چنین دستور می دهد .

از مدینه خارج شدیم . هنگامی كه به جایگاه مناظره رسیدیم ناگهان ابر تیره ای پدیدار شد ورعد وبرق آغاز گشت.

وچون بر بالای سرما قرار گرفت تگرگهای درشتی مانند سنگ به سرما ریخت . امام (ع) وخدمتكارانش ”خفتان“ را برخود پیچیده ولباسهای گرم را پوشیدند به من و”كاتب“ نیز لباس گرم داد.

بر اثر بارش این تگرگ هشتاد نفر از یاران من به قتل رسیدند . ابر از روی ما گذشت وگرما به حالت نخست بازگشت.

امام (ع) به من فرمود : ای یحیی ! به بازماندگان یارانت دستور ده مردگان را دفن كنند خداوند بیابانها را این چنین پر از قبر می كند .

من خود را از اسب به زمین انداختم وركاب وپای آن حضرت را بوسیدم وگفتم: شهادت می دهم كه جز ”الله“ معبودی نیست ومحمد بنده وفرستاده او است وشما جانشینان خدا در زمین هستید ، من تا كنون كافر بودم ، ولی هم اكنون به دست شما اسلام آوردم .

از آن لحظه تشیع را برگزیدم ودر خدمت امام (ع) بودم تا زمانی كه درگذشت.

3- امام (ع) در ادامه راه خود ، به “بغداد” رسید ،”اسحق بن ابراهیم“ والی بغداد با آگاهی از خبر ورود امام (ع) به بغداد ، با فرماندهان ورجال مملكتی به استقبال آن حضرت آمد . ”خضر بن محمد بزاز “ می گوید :

برای انجام كاری از خانه بیرون رفتم وچون به ”پل“ رسیدم جمعیت انبوهی را دیدم كه در نقطه ای جمع شده می گویند : “ابن الرضا (ع) از مدینه آمده است ” سپس آن حضرت را دیدم كه از “پل ” عبور كرد ودر حالی كه جمعیت پیشا پیش وپشت سر او در حركت بودند واردخانه “ خزیمه بن حازم ” شد.

”اسحاق بن ابراهیم“ در گفتگوی با ”یحیی بن هرثمه” سفارش امام (ع) را به وی كرد وگفت :

این مرد ، فرزند رسول خداست ، ومتوكل نیز كسی است كه تو می دانی وبهتر می شناسی ، بنا بر این چنانچه متوكل را بر كشتن او ترغیب كنی بدون شك رسول خدا (ع) دشمن تو خواهد بود .

یحیی در پاسخ گفت :

سوگند به خدا جز خوبی چیزی دیگری از او سراغ ندارم .

نكاتی چند :

1- امام (ع) با رفتار ومنش الهی اش ونیز ارائه پاره ای كرامات ، ”یحیی بن هرثمه“ فرمانده اعزامی متوكل را كه ابتدا در راه اجرای ماموریت خود آن همه سرسرختی وقاطعیت نشان داد” آنچنان دگرگون ساخت كه از راه باطل خود بازگشت وشیفته وارادتمند آن حضرت شد“.

2- نكته مهم ودرخور توجه ، خط ومشی عملی امام (ع) در برابر مامور ویژه متوكل ، كه در طول سفر است بدون شك یكی از ماموریتهای مهم ”یحیی بن هرثمه“ گزارش چگونگی برخورد امام (ع) با نامه وخواسته متوكل همچنین رفتار وحركات آن حضرت با ماموران حكومتی وافراد مختلف دیگر در طول سفر بود .
واین مطلب در اظهار نظر ”اسحاق بن ابراهیم“ در برخورد با ”یحیی بن هرثمه“ كاملا نموداراست.

ولی امام (ع) سیاست مبارزه منفی خود را آنچنان حساب شده وبا دقت دنبال كرد كه نه تنها بهانه ای به دست دشمن نداد ، بلكه به گونه ای رفتار كرد كه پیك ویژه متوكلی اعتراف نمودكه جز نیكی چیزی از آن حضرت ندیده است .

3- ”یحیی بن هرثمه“ هر چند در مدینه ودر رویا رویی با آن همه شور واحساسات مردمی درحمایت از پیشوایان ، به میزان نفوذ امامان (ع) در دل توده های مردم وبرخورداری آنان از این پایگاه قوی پی برد ، ولی شاید فكر می كرد این محبوبیت تنها در مدینه است وچون امام (ع) پا به خارج ”مدینه“ نهد كسی او را نمی شناسد . ورود امام (ع) به ”بغداد“ واستقبال والی این شهر – كه به طور طبیعی به مقتضای منصبی كه داشت از چهره های نزدیك ومورد اعتماد متوكل به شمار می آمد – از آن حضرت ونیز سخنان او با ”یحیی بن هرثمه“ درباره امام (ع) وهمچنین استقبال توده های مردم بغداد از امام (ع) واجتماعشان گرد شمع وجودش وفریاد عارفانه ارادتمندان ”قدم ابن الرضا من المدینه“ (ابن الرضا )از مدینه تشریف آورده است و.... فرصت وموقعیتی بود كه فرمانده نظامی حكومت : در باورهای نا درست خود تجدید نظر كند واین بار ، امام (ع) را نه از زبان متوكل ودر باریان بلكه از زبان توده مردم علاقه مند به اسلام وپیامبر (ص) وخاندنش بشناسد ، آن هم مردمی كه در ”بغداد“ پایتخت دوم حكومت عباسیان زندگی می كردند.

يکشنبه 18/12/1387 - 13:51
دعا و زیارت

زندگانی

امام هادی(ع)درمدینه

امام هادی (ع) در زادگاه خود وپدرانش " مدینه" همانند اجداد گرامی خویش به گسترش علم ودانش ، بهسازی اخلاق مردم وتربیت آنان طبق فرهنگ آداب اسلامی وتعلیم علوم مختلف مشغول بودند آن حضرت مسجد النبی (ص) را به صورت پایگاه عظیم علمی فعال نمود وعلما ، فقها ، وراویان حدیث صدف وار او را احاطه كرده از معرفت زلال دانش بیكران وبی پایان آنحضرت سیراب وبهره مند می شدند. حضرت نه تنها سرچشمه ومنبع اصیل حیات علمی وفكری مدینه بود بلكه یگانه پناهگاه وپیشتوانه اقتصادی اهل علم وفقرا ومحتاجان به شمار می رفتند. كمكها وفعالیتها ومساعدتهای امام (ع) نسبت به مردم مدینه منحصر به امور مالی نمی گردید بلكه آن حضرت در تمام شئون زندگی وفراز ونشیبهای آن یاور محرومان ومستضعفان جامعه بودند ؛ در شادی وغم همگام وهمدل با آنان حركت می كردند، بیماران را عیادت ، مردگان را تشییع ، بیوگان و یتیمان را سرپرستی ، و همگان اعم از كوچك و بزرگ در شعاع مهرو عطوفت آن حضرت مشمول عنایت قرار می گرفتند چنین منشی موجب گشته بود حضرت در اعماق جان عامه مردم نفوذ كرده و قلوب آنان را مسخر خود ساخته و اهل مدینه با تمام وجود امام را دوست بدارند و شیفته آن آفتاب هدایت گردند . در متون تاریخی به شكل مشخص ، به خدمات و فعالیتهای فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی امام هادی(ع) . در مدینه تصریح نگردیده است ولی از شواهد تاریخی و گفتگوهای آن حضرت با افراد میتوان نمای از تلاشهای آن حضرت به تصویر كشید:

1- ارتباط مداوم دانش دوستان وعلاقه مندان به خاندان پیامبر (ص) با امام وآمد ورفت چهره های سر شناس ونمایندگان مردم از راههای دور ونزدیك به خاندان حضرت كه مولف عقیدة الشیعة به نقل از ائمتنا می نویسد: گروهی زیادی از شهرهای شیعه نشین همچون عراق, ایران ومصر, برای استفاده از محضر او بسوی مدینه می شتافتند وكسب فیض می نمودند.

2- سعایت از امام (ع) : عبد الله بن محمد امام جماعت وسرپرست امور نظامی مدینه از طرف متوكل بود. او یكی از پلیدترین ، تنگ نظرترین وپست ترین افرادی بشمار می رفت كه مدینه تا آن روز به خود دیده بود وتعهد وبه هیچ اصول دینی واخلاقی پایبند نبود . عبد الله از موقعیت ممتاز امام وعلاقه مردم به ایشان تنگدل بود وتحمل مشاهده فضائل امام را نداشت ونمی توانست ناظر درخشش نور امامت در خطه حجاز ودر میان محافل اسلامی باشد ، لذا نیرنگ پلید اندیشید ونامه ای به متوكل نوشت كه در آن نامه بر چند موضوع تاكید كرد كه این موضوعهای مطروحه از سوی وی گویا نفوذ وهمدلی حضرت با اقشار مختلف مردم است. الف: گرد آمدن توده مردم در اطراف امام وهمبستگی با ایشان برای حكومت خطری جدی است. ب- اموال وهدایای سنگین از نقاط مختلف جهان اسلام به امام می رسد ومی تواند زمینه مناسبی جهت خرید سلاح وقیام علیه حكومت بنی عباس بشمار رود. ج- بعید نیست كه امام دست به شورش بنیان كن برای واژگون ساختن حكومت بزند.

3- ترتیب اثر دادن متوكل : متوكل پس از خواندن نامه وگزارشات رسیده بشدت هراسناك شد واطرافیان خود را از آنچه كه در آستانه وقوع بود با خبر ساخت ودر صدد بر آمد قبل از آنكه قدرت وتوان امام افزایش یابد واو نتواند شورش را كنترل كند ، ایشان را دستگیر وتبعید وتحت نظر قرار دهد.

4- مكاتبه وشكل مكاتبه متوكل با امام (ع) ونحوه برخورد او با آن حضرت در نامه ونیز انتخاب یكی از فرماندهان نظامی همراه سیصد سرباز برای انتقال امام (ع) به سامرا. نامه متوكل به امام (ع) : ” اما بعد : امیر المؤمنین (متوكل !) قدر شما را می داند وحق خویشی را بجا می آورد وحق شما را رعایت می كند وآنچه را خداوند بپسندد درباره شما واهل بیت شما انجام می دهد , عزت شما واهل بیت را خواهان است وایمنی شما را مد نظر قرار می دهد ووظیفه خود را درباره شما انجام می دهد تا رضایت پروردگار حاصل گردد. از آنجا كه امیر المؤمنین ! صداقت وبرائت شما را می داند ونسبت به سوء رفتار عبد الله بن محمد آگاه می باشد وسوء نیت او درباره شما آشكار شده است ونسبت به شما بی احترامی كرده است او را از مناصب امامت جماعت وامور جنگ بر كنار ساخته ومحمد بن فضل را بجای او گمارده است وبه او دستور داده است تا حقوق شما را كاملاً رعایت كند ودستورات شما را انجام دهد وحاجات شما را برآورده سازد وبا صوابدید شما ونظر شما به خداوند وامیر المؤمنین . امیر المؤمنین مشتاق تازه كردن دیدار وگفتگوی با شماست پس اگر خواهان دیدار او واقامت در كنارش هستی هر وقت خواستی تو وهر یك از افراد وخانواده ات كه دوست داری براه افتاده با آرامش وبه هرگونه كه تمایل داشته باشی وهر وقت بخواهی در میان راه توقف كنی وباربندی به سوی ما حركت كن واگر دوست داشته باشی یحیی بن هرثمه مولای امیر المؤمنین وهمراهان و سپاهیانش را دستور داده ام كه با شما ودر معیت شما حركت كنند واطاعت شما را بر آنان واجب داشته ام . بهر حال تصمیم با شماست از خدا خیر خواهی كن وبه قصد دیدار امیر المؤمنین ! حركت نما . وبدان كه هیچیك از برادران , خاصان , فرزندان واهل بیت امیر المؤمنین محبوب تر , والا مقام تر , خوش محضرتر ومورد اعتمادتر از تو نزد او نیست وتو را بر همه آنان مقدم می دارد وبر تو مهربانتر ونیك اندیشتر است السلام علیكم ورحمه الله وبركاته. این نامه را ابراهیم بن عباس در ماه جمادی الآخره سال 243هـ نگاشت “ . الارشاد , ص 375-376

5- وحشت واضطراب اهل مدینه : وقتی كه یحیی بن هرثمه وارد مدینه شد مردم از ماموریت یحیی آگاه شدند ، هراسان گردیدند كه مبادا متوكل قصد سوئی به پناهگاه و پیشوای شان داشته باشد زیرا امام (ع) را بشدت دوست می داشتند وعالمان از علم وفقیران از صله اش بهره مند می شدند واو را اسلام مجسم می دیدند كه كمترین گرایش به دنیا ندارد.(مرآة الزمان ج 9 ص 553)

6- آگاه ساختن افراد از برخی جریانات سیاسی , خیران اسباطی می گوید‍:“ در مدینه خدمت علی بن محمدرسیدم , پرسید : از واثق چه خبر ؟ جانم به فدایت در كمال سلامتی است , من به تازگی یعنی دو روز است از او جدا شده ام واو در سلامتی كامل بود . مردم می گویند كه او مرده است . عرض كردم من تازه او را دیده ام. مردم می گویند كه او در گذشته است . وقتی امام فرمود : مردم می گویند . فهمیدم كه مقصود از مردم خود آن حضرت است. سپس امام (ع) پرسید : متوكل در چه وضعی بود ؟ وقتی من آمدم او در بدترین وضع در زندان بود . او هم اكنون زمامدار است . ابن زیات (محمد بن عبد الله زیات) وزیر واثق چه می كرد ؟ مردم فرمانبر او هستند و فرمان ,فرمان او هست . این مقام برای او شوم است و دچار نكبت خواهد شد .امام (ع) لحظاتی سكوت كرد سپس فرمود : ای خیران !ناگزیر مقررات و دستورات الهی باید اجرا شود . واثق مرد و متوكل در جای او نشست وابن زیات كشته شد . عرض كردم : فدایت شوم , چه زمان ؟ فرمود : شش روز پس از بیرون آمدن تو از سامرا . (اعلام الوری , 341 ) (الارشاد ص 329 ). نكاتی در مورد این گفتگو الف- این فراز تاریخی بیانگر نحوه برخورد و تاكتیكهای سیاسی امام (ع) در برابر جریانهای سیاسی روزاست . سئوال آن حضرت از وضعیت حكمران و وزیر او و نیز خلیفه آینده آن هم از شخصی كه با مسائل سیاسی آشنایی كامل داشته و با افراد مورد سئوال ارتباط نزدیك دارد نشانگر این است كه امام (ع) هر چند در مدینه و دور از پایتخت است , ولی اوضاع و جریانات سیاسی حكومت را كاملا تحت نظر داشته و از آخرین تحولات مطلع است . ب- امام (ع) خبر مرگ واثق را در آغاز از قول مردم (مدینه ) نقل كرد تا جلوهرگونه خطر احتمالی را بگیرد . ولی هنگامی كه در طرف آمادگی لازم را به وجود آور واو احساس كرد این خبر جز از ناحیه امام (ع) و علم امامت امكان ندارد با این سرعت به مدینه رسیده باشد , موضوع را به صورت قطعی تشریح كرد . ج- امام (ع) در این گفتگو به صرف بازگو كردن حادثه به عنوان یك خبر بسنده نكرد , بلكه آن را در چهارچوب قدرت و علم و حاكمیت و فرمان خداوند دانست و با بیان ظریف و جالبی به یكی از سنتهای تغییر ناپذیر الهی اشاره كرد و در حقیقت ذلت و نكبت متوجه به سردامداران عباسی را معلول جنایات و ستمگریهای آنان دانست . و این بیان هشداری به سردمداران آینده عباسی بود كه چنانچه آنان نیز روش نیاكان خود را دنبال كنند به سرنوشت ایشان دچار خواهند گشت .

7- موقعیت امام (ع) با بغای بزرگ یكی از افسران ارشد ومتنفذ حكومت عباسی . درباریان فرماندهان و سرداران نظامی دستگاه خلافت عباسی همچون اربابانشان پایبند و دلبسته به حكومت و فرمانروایی بوده و نسبت به علویان به ویژه امامان (ع) دشمنی و كینه خاصی داشتند , از اینرو پیشوایان دین به همان نسبت كه خود را از حكمرانان دورنگذاشته و در برخورد با آنان احتیاط لازم را معمول می داشتند , نسبت به وابستگان حكومت نیز این روش را پی می گرفتند . ولی در مواردی كه زمینه را مساعد می دیدند سعی می كردند به بهانه ای با ایشان تماس گرفته و آنان را به مسیر حق رهنمون سازند و یا دست كم از وجود آنها برای رفع مشكلات شیعیان استفاده كنند. برخورد امام هادی (ع) با بغای بزرگ در مدینه نمونه ه ای از این برخوردها است پیش از بیان دیدار امام (ع) با بغا به پاره ای از اظهار نظر مورخان درباره این سردار بزرگ ترك اشاره می كنیم تا به اهمیت و موقعیت برخورد امام (ع) با او پی ببریم . مسعودی می نویسد: و در میان تركها بغا پایبند به دین بود و نسبنت به علویان مهربانی و خوشرفتاری می كرد . (مروج الذهب ص 75 ). سپس از قول خود او داستانی راجع به مهربانی وی نسبت به یكی از علویان نقل می كند كه خلاصه آن چنین است : معتصم بر یكی از علویان خشم گرفت و به من دستور داد تا او را در میان حیوانات درنده بیندازم تا طعمه درندگان گردد . ولی من تحت تاثیر دعاها و سخنان او قرار گرفتم و از این كار منصرف شدم و او را آزاد كردم و تعهد گرفتم تا معتصم زنده است خود را نشان ندهد . ( مروج الذهب ج 4 ص 76 ) . سپس به خوابی كه دیده اشاره می كند و می گوید : در خواب به حضور پیامبر(ص) رسیدم, فرمود : ای بغا ! تو نسبت به فردی از امت من مهربانی كردی . او درباره تو دعایی كرد كه به اجابت رسید . عرض كردم ای رسول خدا! از پروردگارت بخواه كه عمر مرا تا 95 سال طولانی كند . پیامبر(ص) دعا كرد . مردی در كنار رسول خدا بود او نیز برای من دعا كرد و گفت : خدایا او را از آفت و بلا حفظ كن . به او گفتم : تو كیستی ؟ گفت : علی بن ابیطالب(ع) . از خواب بیدار شدم در حالیكه نام علی بن ابیطالب (ع) بر زبانم جاری بود (مروج الذهب 4 ص ص 76 ) مورخان می نویسند مدینه سپاهی را برای سركوبی شورشیان( بنی سلیم در سال 230) بسیج كرد ولی از آنان شكست خورد . واثق ناچار (( بغای كبیر)) را با نیروی انبوهی برای سركوب شورشگران فرستاد . بغا وارد مدینه شد و با شورشیان جنگید عده ای از آنان را كشت و گروهی را به اسارت گرفت , بقیه نیز پراكنده شدند .(الكامل فی التاریخ ابن اثیر ج 7 ص 12 الی 13 ) . ابوهاشم جعفری می گوید هنگامی كه بغا با سپاهی وارد مدینه شد تا به نبرد اعراب شورشی برود امام هادی (ع) به ما فرمود : با من بیرون آیید تا برویم و ببینیم این سردار ترك چگونه نیروهای خود را برای سركوبی شورشگران آماده و مجهز كرده است . ما به بیرون رفتیم و بر سرراه ایستادیم سپاهیان بغا از جلو ما گذشتند هنگامی كه بغا دربرابر ما قرار گرفت امام (ع) با او به زبان تركی سخن گفت .او از اسب فرود آمد و بر پای مركب امام (ع) بوسه زد من از این منظره شگفت زده شدم و بغا را سوگند دادم و به او گفتم : امام (ع) به تو چه فرمود : به بغا پرسید آیا این فرد پیغمبر است ؟ گفتم : نه . گفت : او مرا به اسمی خواند كه در كوچكی در بلاد ترك بدان خوانده می شدم و تا كنون كسی از آن آگاهی نداشت . ( اعلام الورا ص 343 ) تاریخ از گفتگوهایی كه میان امام (ع) و بغا همچنین میان یاران ان حضرت و بغا به احتمال صورت گرفت سخنی به میان نیاورده است . آن چه از این گفتگو به دست می اید : دو نكته مهم است :

1- روشی عملی امام (ع) است در برخورد با این جریان در شرایطی كه احساسات در اثر عارت و كشتار شورشیان جریحه دار شده بود و مردم از دفع فتنه آنان ناتوان مانده بودند . امام (ع) برای دیدار فرمانده مقتدر ترك و لشگریان او با یارانش به بیرون مدینه رفت و با این كار هم بر دلهای جریحه دار و داغدیده مردم مرحم نهاد و هم به عنوان رهبر و پیشوای مردم مدینه فرمانده ترك را بر ماموریتش تشویق و ترغیب كرد .

2- نتیجه مهم این دیدار بغا كه از پیش متمایل به خاندان پیامبر (ص) بود در این دیدار آنچنان تحت تاثیر رفتار و سخنان امام (ع) قرار گرفت و شیفته آن حضرت شد كه در محضر او به خاك افتاد و بر پای مركبش بوسه زد .

 

 

يکشنبه 18/12/1387 - 13:50
دعا و زیارت

زندگانی

زندگانی حضرت امام علی النقی الهادی (ع)

1.حضرت امام علی النقی الهادی (ع )

تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد . نام آن حضرت - علی - کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود . در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت - یعنی متوکل عباسی - آنی آسایش نداشت . به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند . و نیز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مظیع و منقاد خود گردانیده است " . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که باید و شاید پیش نیامد . با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین - در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند . بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را - بیست سال - نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) می باشد و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نیز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . او نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همین وصیف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنیدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می گردد ، و نیز این مطالب دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از یحیی پرسید : علی بن محمد چگونه در مدینه می زیست ؟ یحیی گفت : جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم . متوکل از شنیدن این خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء (ع ) آب بستند و زیارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند ، و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانیدند ، با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی (ع ) همیشه بیمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هدیه فرستد . در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت : یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود . چنین کردند ، آن جراحت بهبودی یافت . مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است . متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گوید : دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختیار توست . آن مرد خانه را تفتیش کرد . چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت ، که مهر مادر خلیفه بر آن بود . امام فرمود : زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل بر . این کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته با لباس پشمینه و کلاه پشمی روی حصیری که زیر آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی می کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق می فرمود . با این همه ، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد . این قبیل مراقبتها پیوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نیز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در میان بیابان وسیعی ، در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالی " نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( علیه السلام ) را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را . و از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند " . در این مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (ع ) می شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سید محمد - که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - یاد شده است . این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر می زده اند . "

2. اصحاب و یاران امام دهم (ع )

در میان اصحاب امام دهم ، برمی خوریم به چهره هایی چون " علی بن جعفرمیناوی " که متوکل او را به زندان انداخت و می خواست بکشد . دیگر ادیب معروف ، ابن سکیت که متوکل او را شهید کرد . و علت آن را چنین نوشته اند که دو فرزند متوکل خلیفه عباسی در نزد ابن سکیت درس می خواندند . متوکل از طریق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکیت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکیت را به حضور خود خواست و از وی پرسید : آیا فرزندان من شرف و فضیلت بیشتر دارند یا حسن و حسین فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکیت که از شیعیان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سید جنت ابدی الهی اند قابل قیاس و نسبت نیستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم دیده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمی توان سنجید . متوکل از این پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت سر درآوردند و بدین صورت آن شیعی خالص و یار راستین امام دهم (ع ) را شهید کرد . دیگر از یاران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظیم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شریفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام منتهی می شود ... " از اکابر محدثین و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و یاران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته . نوشته اند : " حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خویش هراسید و در شهرها به عنوان قاصد و پیک گردش می کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شیعیان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظیم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنین استنباط می شود که ترس این عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سیاسی او بوده است . او نیز مانند دیگر داعیان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سیاسی صحیح و تصحیح اصول رهبری در اجتماع اسلامی می کوشیده است ، و چه بسا از ناحیه امام ، به نوعی برای این کار مأموریت داشته است . زیرا که نمی شود کسی با این قدر و منزلت و دیانت و تقوا ، کسی که حتی عقاید خود را بر امام عرضه می کند تا از درست بودن آن عقاید ، اطمینان حاصل کند - به طوری که حدیث آن معروف است - اعمال او ، به ویژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به این رضایت تصریح شده باشد ، یا خود حضرت عبدالعظیم با فرهنگ دینی و فقه سیاسی بدان رسیده باشد "

3. صورت و سیرت حضرت امام هادی (ع )

حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هایش اندکی برآمده و سرخ و سفید بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام آن چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند . خلفایی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی همه ، به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن می پوشید و زیر پای خود حصیری پهن می کرد . هر غمگینی که بر وی نظر می کرد شاد می شد . همه او را دوست داشتند . همیشه بر لبانش تبسم بود ، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود .

4.شهادت امام هادی (ع )

امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسیله زهر به شهادت رسید . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از این سال امام حسن عسکری پیشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بیست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

5. زن و فرزندان امام هادی (ع )

حضرت هادی (ع ) یک زن به نام سوسن یا سلیل و پنج فرزند داشته است .1 - ابومحمد حسن علیه السلام ( امام عسکری (ع ) یازدهمین اختر تابناک ولایت و امامت است ) . 2 - حسین . 3 - سید محمد که یک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهیزگار که بسیاری گمان می کردند مقام ولایت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شیعیان است در نزدیکی سامرا می باشد . 4 - جعفر . 5 - عایشه ، یا به نقل شادروان شیخ عباس قمی " علیه " .

يکشنبه 18/12/1387 - 13:49
دعا و زیارت

داستان

حضرت سلیمان علیه السلام

حكمت سلیمان

داودعلیه السلام براریكه سلطنت بنی اسرائیل تكیه زده و در اختلافات و درگیری آنها قضاوت و داوری می كرد، امور سیاست و اقتصاد قوم را به درایت و كفایت اداره می كرد و هر روز بنی اسرائیل نزد داود می آمدند و سرگذشت زندگی و مشكلات خویش را بیان می داشتند و نزاعهای خود را تشریح و استدلال می كردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حكم می نمود. در این دوران سلیمان كه یكی از فرزندان داود بود تنها یازده سال از عمرش می گذشت. داود پیرمردی ضعیف و نحیف بود كه هر آن امكان وداع او با زندگی می رفت و همواره فكر آینده مملكت و كشور او را نگران می ساخت و در این فكر بود كه چه كسی پس از وی می تواند زمام امور و اداره كشور را به دست بگیرد. داود گرچه فرزندان بسیاری داشت ولی سلیمان كه كودكی خردسال بود، از جهت علم و حكمت برآنان برتری داشت آثار عقل و درایت از سیمای او هویدا و هوش و درایت او بر همه آشكار بود و امور مردم را با تیزبینی و عاقبت اندیشی اداره می كرد. عادت داودعلیه السلام بر این بود كه در مجلس قضاوت خویش، فرزند خود سلیمان را حاضر می ساخت، تا به قدرت قضاوت و استدلال خود بیفزاید، لذا سلیمان همیشه در مجلس قضاوت پدر خویش حاضر بود، تا در پرتو افكار پدر، چراغی برای آینده خود بیفروزد و در آینده به هنگام برخورد با مشكلات و مسائل اداره مملكت از پرتو آن بهره گیرد. در یكی از مجالس كه داود پیغمبر بر كرسی قضاوت خود نشسته بود و سلیمان نیز در كنار وی حضور داشت، دو نفر، برای طرح نزاع نزد داود علیه السلام آمدند، یكی از آن دو گفت: من زمینی داشتم كه زمان برداشت محصول آن فرا رسیده و موقع چیدن آن نزدیك شده بود، تماشای آن موجب مسرت هر بیننده و تصور حاصلش موجب امید و دلگرمی صاحبش بود، در همین موقع گوسفندان طرف نزاع من وارد این كشتزار شده اند و كسی آنها را بیرون نرانده است و چوپانی از گوسفندان محافظت ننموده است، بلكه گوسفندان شبانه در این كشتزار چریده اند و محصول مرا از بین برده و نابود كرده اند به حدی كه اثری از آن باقی نمانده است. مدعی شكایت خود را اقامه كرد و صاحب گوسفندان از خود دفاعی نداشت و محكومیت او محرز بود. لذا پرونده به مرحله صدور حكم رسید و حكم صادره باید در مورد او اجرا می شد. داودعلیه السلام گفت: گوسفندها از آن صاحب كشتزار است كه باید در تقاص محصول از دست رفته خود بگیرد. این غرامت به خاطر مسامحه كاری صاحب گوسفندها است كه آنها را شبانه و بدون چوپان، در میان كشتزارها رها كرده است. در این هنگام سلیمان كه كودكی بیش نبود، اما از علم و حكمت خدادادی برخوردار شده بود و بر دقایق این مرافعه آگاه بود مُهر سكوت ازلب برداشت و برهان خود را بر آنها عرضه داشت و گفت: حكمی متعادل تر و به عدل نزدیك تر وجود دارد. اطرافیان داود علیه السلام از جرات این كودك متعجب و سرا پا گوش شدند تا ببینند سلیمان چه می گوید. سلیمان گفت: باید گوسفندها را به صاحب كشتزار بدهند تا از شیر و پشم و نتایج آنها بهره برداری كند و زمین را به صاحب گوسفندان بدهند تا به آبادی آن بپردازد، تا چون به صورت اول بازگشت، سپس زمین را بدهند و گوسفندها را باز گیرند و بدین طریق ضرر و غرامتی به هیچیك نخواهد رسید و این حكمت به عدالت نزدیك تر و از جهت قضاوت صحیح تر و بهتر است. این قضاوت، مطلعی شد بر نبوغ و استعداد سلیمان تا در آینده به شایستگی، سلطنت و نبوت داود علیه السلام را ادامه دهد.

سلیمان و برادر ریاست طلب

پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود علیه السلام فرزند خود سلیمان را آماده ساخت تا پس از وی حكومت مردم را در دست گیرد. سلیمان در آن زمان نوجوانی بود كه هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده بود، ولی قدرت و درایت سلطنت و رهبری مردم را به خوبی دارا بود، از طرفی آبیشالوم(آبسالوم) برادر بزرگتر سلیمان كه از مادر دیگری بود، با ولایتعهدی سلیمان موافق نبود و در صدد ایجاد اختلاف و شورش در بین مردم بر آمد. آبیشالوم سالیان متمادی نسبت به بنی اسرائیل لطف و مهربانی داشت، بین آنان قضاوت می كرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خویش جمع می كرد و همواره در فكر آینده ای بود كه برای خود تصور كرده بود. كار آبیشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدی كه وی بر در منزل داود می ایستاد تا حوایج حاجتمندان را برآورد. او شخصاً در این كار دخالت می كرد، تا بر تمام بنی اسرائیل منت و نفوذی داشته باشد و از حمایت آنها برخوردار باشد. آنگاه كه آبیشالوم موقعیت را مناسب دید و از حمایت بنی اسرائیل مطمئن شد، از پدر خود داود اجازه خواست كه به "جدون" برود تا به نذری كه در این مكان نموده، وفا كند. سپس كارآگاهان خود را در میان اسباط بنی اسرائیل فرستاد و به آنان ابلاغ كرد كه هر گاه صدای شیپور اجتماع را شنیدید به سوی من بشتابید و سلطنت را برای من اعلام نمایید، كه این كار برای شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.

آشوب داخلی بیت المقدس

قوم بر خواسته و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده ای بر اورشلیم حاكم شد و بیم آن می رفت كه تر و خشك را نابود سازد. داود از جریان آگاه شد و بر او گران آمد كه فرزندش علیه وی قیام كند، اما خویشتنداری كرد و به اطرافیان خود گفت: بیایید از شهر خارج شویم تا از غضب آبیشالوم در امان باشیم. داود و اطرافیان او با عبور از نهر اردن به بالای كوه زیتون پناه بردند. عده ای به ناسزا گویی و فحاشی به داود پرداختند و با حرفهای نامربوط او را ناراحت ساختند. اطرافیان داود علیه السلام خواستند آنان را كیفر دهند ولی داود با ناراحتی و افسوس گفت: اگر فرزندم مرا می جوید، دیگران به مخالفت من سزاوارترند. داود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وی را از این ناراحتی نجات دهد و این بلایی كه او را احاطه كرده است از او بر طرف گرداند. آنگاه كه داودعلیه السلام اورشلیم را رها كرد و از آن خارج شد، آبیشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت. داود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش كرد كه این آشوب را با عقل و تدبیر كنترل نمایند و حتی الامكان در سلامت فرزندش آبیشالوم سعی نمایند، ولی سرنوشت فرزند داود غیر از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشكرداود بر آبیشالوم مسلط شدند و راهی غیر از قتل او نیافتند، لذا او را كشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتی كشیدند.

حكومت سلیمان علیه السلام

پس از داود علیه السلام سلطنت و حكومت به فرزندش سلیمان منتقل شد و به لطف خداوند سلیمان بر سلطنتی استوار و مملكتی پهناور و مقامی ارجمند دست یافت. خداوند دانش و اسرار بسیاری از علوم و فنون از جمله درك زبان پرندگان و حشرات را در اختیار سلیمان قرار داد. خداوند نیروی باد را در اختیار او گذاشت تا سلیمان در امور زراعت و حمل و نقل دریایی و دیگر امور زندگی از آن استفاده كند. خداوند زبان حیوانات را به سلیمان آموخت و او قادر به درك صدای حیوانات شد و از این قدرت، برای كسب اطلاعات صحیح و سریع استفاده می كرد. خداوند برای سلیمان علیه السلام چشمه مس را جاری ساخت و صنعتگران جن را در اختیار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده كند. ایشان از مس، دیگهای بسیار بزرگ و قدح هایی مانند حوض می ساختند و برای استفاده سپاهیان نصب می كردند. عده ای از آنها كه به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت كوتاهی بناهای عظیم و كاخهای با شكوه و برجها و پلهای بزرگی ساختند و ساختمانهای مهمی مانند "حاصور و مجد و جازر و بیت حورون و بعله و تدمر" را به پایان رساندند و مخازن و سربازخانه های مورد نیاز را بنا نمودند. در یكی از قصرهای سلیمان كه از چوب و سنگهای گرانقیمت ساخته و به جواهرات و تصاویر الوان آراسته شده بود، تختی جواهر نشان وجود داشت كه بر فراز آن مجسمه دو كركس و در طرفین آن دو شیر قرار داده شده بود كه هنگام نشستن سلیمان بر تخت، شیرها دستان خود را می گشودند و پس از نشستن، كركسها بالهای خود را بر سر سلیمان باز می كردند. داودعلیه السلام در سالهای آخر عمر خود قصد بنای بیت رب یا معبد عظیم بیت المقدس را كرده بود كه قبل از اقدام، عمرش پایان پذیرفت ولی چهار سال پس از آن، فرزندش سلیمان، كار بنای آن را شروع و در سال یازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هیكل سلیمان نهاد. این كاخ مدت 424 سال با رونق و شكوه باقی ماند ولی پس از آن به دست پادشاهان مصر و دیگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ویران گشت.

سلیمان علیه السلام و مور

سلیمان، پیغمبری و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتی بی نظیر و شایسته به او عطا كرد و زبان حیوانات را به او آموخت، جنیان و باد را به تسخیر وی در آورد و به خواست خدا، قدرت درك سخن جانوران و پرندگان را یافت و بدین ترتیب از موضوع و مقصد آنان اطلاع می یافت. روزی پیغمبر خدا، برخوردار از شكوه و جلال سلطنت به همراه عده ای از جن و انس و پرندگان در حركت بود تا به سرزمین عسقلان و وادی مورچگان رسید. یكی از مورچگان كه شكوه و جلال سلیمان و سپاهیانش را دید به وحشت افتاد و ترسید كه مورچگان زیر دست و پای لشكر سلیمان لگد كوب شوند، لذا دستور داد، كه به لانه های خویش پناه ببرند تا سلیمان و یارانش بدون توجه آنها را پایمال نكنند. سلیمان علیه السلام سخن مور را شنید و مقصود او را دریافت، لذا به سخن مور لبخندی زد و خنده او به این جهت بود كه خدا نیروی درك سخن مور را به او عطا كرده بود و به علاوه از سخن مورچگان كه بر رسالت سلیمان واقف بودند و می دانستند كه پیغمبر خدا بیهوده مخلوق او را نمی كشد در تعجب بود. پیغمبر خدا از پروردگار خویش در خواست كرد كه وسیله شكرگزاری وی را فراهم و توفیق اعمال شایسته را به وی عطا كند و راه هدایت را همواره فراروی او قرار دهد و آنگاه كه وفات یافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.

سلیمان و بلقیس

سلیمان پیغمبر به فكر بنای بیت المقدس در سرزمین شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان این بنا را به پایان رساند و آنگاه كه از احداث این بنای رفیع و با شكوه فارغ شد، دلش آرام و فكرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فریضه الهی حج به همراه اطرافیان و گروه زیادی كه آماده زیارت خانه خدا بودند، عازم سرزمین مكه شد. سلیمان(ع) چون به آن سرزمین رسید در آن اقامت گزید و عبادت و نذر خود را به پایان رسانید، سپس آماده حركت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترك كرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختی و مشقت به جستجوی آب پرداخت و در این راه چشمه ها، چاهها و زمینهای زیادی را كاوش كرد ولی به مقصود، خود دست نیافت و سرانجام برای نیل به مقصود متوجه پرندگان شد. سلیمان كه از یافتن آب مایوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمایی كند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان از این امر سخت ناراحت شد و سوگند یاد كرد كه او را به سختی شكنجه دهد و یا ذبحش نماید، مگر اینكه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد و خود را تبرئه سازد و عذر خویش را موجه گرداند تا از كیفر رها شود. اما هدهد غیبت كوتاهی كرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سر و دم خود را پایین آورد. سپس در حالی كه از غضب سلیمان بیم داشت نزد او شتافت و برای جلب رضایت او گفت: من بر موضوعی واقف شده ام كه تو از آن اطلاعی نداری و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پیدا كند. من رازی را كشف كرده ام كه موضوع آن بر تو پوشیده مانده است. این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان كاست و شوق و علاقه ای در او به وجود آورد. سپس سلیمان از هدهد خواست كه هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان كند و دلیل و عذر خود را روشن سازد. هدهد گفت: من در مملكت سبا زنی را دیدم كه حكومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ كرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملكه و قوم او را دیدم كه بر خورشید سجده می كنند. و از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و كار آنها مرا به وحشت انداحت. زیرا این قوم با این قدرت و شوكت، سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند كه از راز دلها و افكار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.

نامه سلیمان علیه السلام به بلقیس

سلیمان از این خبر دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من در باره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می كنم اگر حقیقت همان است كه بیان كردی، این نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در كناری بایست و نظر آنان را جویا شو. هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در كاخ سلطنتی در شهر مارب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: "این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از روی تكبر، از دعوت من سرپیچی نكنید و همگی در حالی كه تسلیم هستید نزد من بشتابید". ملكه سبا، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فرا خواند، تا بدینوسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده كند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید. چون ملكه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فكر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فكر و تدبیر تو واگذار كرده ایم و شئون سیاست و اداره مملكت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می كنیم. ملكه از پاسخ مشاورین خود دریافت كه بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنان اعلام كرد كه صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحبنظر اموری است كه برای آنان نافع و نیكو باشد و خردمند باید حتی الامكان در حفظ صلح بكوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت: هر گاه زمامداران بر دهكده ای غلبه كردند و به زور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می نمایند، بر مردم ظلم و ستم روا می دارند و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است، از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درك كنم و روش او را بسنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ نمایم.

هدایای بلقیس به سلیمان علیه السلام

بلقیس هدایایی به همراه اندیشمندان و بزرگان قوم خود روانه دیدار سلیمان كرد، چون نمایندگان ملكه حركت كردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین منظور جنیان را دستور داد آنچنان قصری عظیم و تختی با شكوه ترتیب دهند كه قلبها را بلرزاند، چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد. آنگاه كه نمایندگان قوم به بارگاه سلیمان رسیدند، مبهوت و متحیر شدند. سلیمان آنان را با روی باز استقبال كرد و مقدم آنان را گرامی داشت و از حضورشان خرسند شد و سپس از مقصود ایشان پرسید و گفت: چه خبری دارید و در مورد پیشنهاد من چه تصمیمی گرفته اید؟ نمایندگان بلقیس هدایا و اشیاء نفیس خود را نزد سلیمان آوردند و انتظار داشتند كه مورد پسند و پذیرش پیغمبر خدا واقع شود. سلیمان از قبول آنها خودداری كرد و به دیده بی نیازی به آنها نگریست و به نماینده بلقیس گفت: هدایا را باز گردان، زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگی سعادتمندی عنایت كرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوی برای من فراهم كرده است، كه به هیچكس ارزانی نداشته است. چگونه ممكن است شخصی مثل من با مال دنیا فریفته شود و زر و زیور دنیا او را از دعوت حق باز دارد. شما مردمی هستید كه غیر از زندگی ظاهری دنیا چیز دیگری نمی بینید، اكنون به همراه هدایا نزد ملكه خود باز گردید و بدانید كه به زودی من با لشكری بزرگ به سوی شما خواهم آمد كه شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشید و آنگاه قوم سبا را در ذلت و خواری از شهر و دیار خود بیرون می رانم. نمایندگان بلقیس، آنچه دیده و شنیده بودند به اطلاع بلقیس رساندند. سپس ملكه گفت: ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابیم.

تخت بلقیس نزد سلیمان آمد

سلیمان كه شنید بلقیس و درباریان او به زودی پیش وی می آیند، به اطرافیان خود كه از بزرگان جن و انس و همگی در اختیار او بودند گفت: كدامیك می توانید قبل از این كه بلقیس و اطرافیانش پیش من بیایند و تسلیم من گردند تخت او را نزد من آورید؟ یكی از جنیان زیرك گفت: من می توانم قبل از این كه از جای خود برخیزی، آن تخت را نزد تو حاضر كنم. من چنین قدرتی دارم و نسبت به اشیاء قیمتی آن نیز شرط امانت را بجا می آورم. جنی دیگر گفت: من می توانم قبل از این كه پلك برهم زنی، تخت بلقیس را نزد تو حاضر كنم. سلیمان خواست تخت بلقیس نزد وی آید و چون آن را نزد خود دید، گفت: این پیروزی از لطف و كرم پروردگار نسبت به من است. این نعمتی از نعمتهای اوست كه به من عطا شده است تا مرا آزمایش كند كه آیا سپاس آن را بجا می آورم و یا كفران نعمت می كنم؟ هر كس ارزش نعمتهای خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خویش عمل نموده است، و كسانی كه نعمت پروردگار خویش را كفران نمایند، از جمله افرادی هستند كه در دنیا و آخرت زیان كرده اند و خدا از جهانیان و شكر آنان بی نیاز است. سلیمان به سربازان خود گفت: وضعیت تخت بلقیس را تغییر دهید و منظره آن را دگرگون سازید، تا ببینم آن را می شناسد یا دچار اشتباه می شود. چون بلقیس به بارگاه سلیمان آمد از او پرسیدند: آیا تخت تو این چنین است؟ بلقیس بعید می دانست كه تخت او باشد، زیرا آن را در سرزمین سبا جای گذاشته بود ولی چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن دید، دچار حیرت و وحشت شد و گفت: گویا همان تخت من باشد و سپس افكار وی پریشان و دلش لرزان شد. سلیمان دستور داده بود كاخی بلورین برای وی بنا كنند، سپس ملكه سبا را به آن كاخ دعوت كرد. آنگاه كه بلقیس وارد كاخ شد، گمان كرد دریایی مواج در نزدیك تخت سلیمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سلیمان گفت: این تخت از شیشه ساخته شده است. پرده های غفلت از جلوی چشم بلقیس برداشته شد و گفت: بار خدایا، من روزگاری از عبادت تو سرپیچی كردم و در گمراهی بودم، به خود ظلم كردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اكنون فارغ از هر شرك و ریا، به تو ایمان آوردم، دل به تو می سپارم و گردن به طاعتت می نهم، همانا كه تو ارحم الراحمین هستی.

وفات سلیمان

سلطنت و حكومت سلیمان به مدت چهل سال در كمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب یكی از روزها كه سلیمان در قصر زیبا و با شكوه خود كه از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود، در یكی از اطاقهای فوقانی به تماشای اطراف و اكناف شهر مشغول بود و از تجلی عظمت و قدرت خداوند درس حكمت و پند و عبرت می آموخت. در همان حال كه سلیمان بر عصای خود تكیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس كرد و سلسله افكار او گسیخته شد، با نزدیك شدن صدا، به یكباره چهره جوانی ناشناس با هیمنه و هیبتی بی نظیر پدیدار گشت، سلیمان كه از ورود بدون اجازه وی بیمناك شده بود پرسید، تو كیستی و چه حاجتی داری و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟ جوان پاسخ داد: من پیك مرگم و برای گرفتن جان تو آمده ام و برای این كار كلبه فقرا و كاخ پادشاهان برای من فرقی ندارد و به علاوه برای ورود، به كسب اجازه نیازی ندارم. اینك تو باید فوراً سلطنت و حكومت را به دیگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاك بسپاری و به فرمان خداوند جاوید ولایزال تن در دهی. با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام سلیمان افتاد و از جوان فرصتی خواست تا در امور خود و سپاهیانش ترتیبی بدهد، اما درخواست او رد شد و پیك مرگ در همان حال كه ایستاده بود جان وی را گرفت و سلیمان از سلطنتی با چنان شكوه و جلال كه مدت چهل سال زحمت آن را كشیده بود دیده فرو بست. پس از وفات سلیمان، بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تكیه داشت و پا بر جا ایستاده بود و كسی بدون اجازه قدرت ورود به كاخ را نداشت. اما پس از مدتی، موریانه ها عصای وی را خوردند و چون تعادل سلیمان بهم خورد، جسدش به زمین افتاد و اطرافیانش دریافتند كه مدتی از مرگ وی می گذرد.

يکشنبه 18/12/1387 - 13:46
دعا و زیارت

داستان

حضرت هود علیه السلام

ناسپاسی قوم عاد

قبیله عاد در سرزمین احقاف1 بین یمن و عمان، روزگاری متمادی در زندگی سرشار از خوشی و نعمت بسر می بردند. خدا نعمتهای فراوان و بركات زیادی به آنان عطا كرده بود، این قوم در آنجا قناتها حفر كردند، زمین را زراعت و باغهایی ایجا كردند و كاخهایی محكم بنا نمودند. یكی از نعمتهایی كه این قوم از آن برخوردار بودند؛ اندامهایی نیرومند و هیكل هایی تنومند و مقاوم بود. خدا به این ملت نعمتهای فراوانی عطا كرده بود كه كمتر قومی از آن برخوردار بود، ولی این مردم به مبدا آفرینش و بخشنده این نعمتها فكر نكردند تا او را بشناسند و به جای سپاس و حق شناسی خدای یگانه، تنها به این نتیجه رسیدند كه بتهایی را انتخاب و آنها را معبود خویش قرار دهند. آنها در پیشگاه این خدایان تواضع می كردند و صورتهای خود را به خاك می ساییدند. هر گاه به نعمتی دست می یافتند، برای شكرگزاری نزد همین بتها می شتافتند و به هنگام گرفتاری و بیماری از همین موجودات بی جان استمداد و كمك می طلبیدند. دیری نپایید كه سنگدلی و رذایل اخلاقی نیز بر تیرگی بت پرستی آنها افزوده گشت، نیرومند ، ضعیف را ذلیل خود ساخت و بزرگ بر كوچك غضب كرد. خدا برای راهنمایی نیرومندان و حمایت از ضعیفان و زدودن تیرگی جهالت از روح مردم و پاكسازی نفوس و آگاهی قوم از حقایق جهان، اراده كرد پیغمبری از میان آنان بر ایشان برانگیزد كه با زبان آنان سخن بگوید، با روش آنان برایشان حرف بزند، آنان را به سوی خدای یگانه راهنمایی نماید و به آنان بفهماند كه عبادت بتها سفیهانه است و این نیز نمونه ای از رحم و لطف الهی به بندگانش بود. هود كه از نظر شرافت خانوادگی و محاسن اخلاق و حلم و بردباری در میان قوم خود ممتاز بود، برای رسالت از میان این قوم بت پرست برگزیده شد، تا امین رسالت و صاحب دعوت خدا باشد، شاید افكار گمراه آنان را به راه راست هدایت كند و فساد اخلاقی ایشان را بر طرف سازد. هودعلیه السلام به وظیفه خود قیام كرد و برای رسالت خویش مهیا گشت و همانند دیگر صاحبان دعوت و شریعت، خود را به سلاح بلاغت، حلم و سعه صدر و پشتكار مسلح كرد. هود با عزمی كه كوهها را منهدم و حلمی كه جاهلین نادان را شكست می داد، بپا خواست و قیام كرد و به مخالفت با بتهایشان پرداخت و عبادتشان را بی فایده و از روی جهل و نادانی دانست. هود علیه السلام به قوم خویش گفت: مردم! این سنگ هایی كه تراشیده اید و آنها را عبادت می كنید و به آن پناه می برید چیست؟ ضرر و نفع این كار كدام است؟ این بتها كه برای شما نفعی ندارند و فسادی را از شما بر طرف نمی سازند، این كار شما علامت كوته فكری و ضعف شان و شخصیت و غفلت شما است. برای شما خدایی است یكتا و شایسته پرستش و پروردگاری است لایق بندگی و خضوع و او همان كسی است كه شما را بوجود آورده و روزی داده است، اوست كه شما را آفریده و روزی شما را از این جهان می برد. اوست كه در روی زمین به شما قدرت داده، زراعت شما را می رویاند و به شما كالبدی نیرومند برای فعالیت روی زمین عطا كرده است و گوسفندان و حیوانات را به شما ارزانی داشته و از عزت و شوكت بر خوردارتان ساخته است. به این خدا ایمان آورید و هوشیار باشید كه چشم از حق نپوشید و با خدای یكتا، عناد و دشمنی نورزید كه در این صورت ممكن است همان عذاب نوح متوجه شما گردد، هنوز از سرگذشت قوم نوح و عذابی كه متوجه آنان شد زمان زیادی نگذشته و شما آن را بخاطر دارید!

هودعلیه السلام و اتهام دیوانگی!

هود علیه السلام به امید این كه گفتار او به اعماق روح و دل آنان راه یابد و ایمان آورند و سخنانش به قلبهای آنان نفوذ كند و ایشان را به تفكر و تعقل وا دارد، آنان را پند و اندرز داد، ولی بر خلاف انتظار زمانی كه هود با آنان سخن می گفت غیر از صورتهای برافروخته و چشمهای خیره چیز دیگری ندید. گویا قبلاً چنین سخنانی را نشنیده اند و مطلبی غیر منتظره بر آنها عرضه شده است كه با منطق آنها سازگار نیست. مخالفین هود در جواب گفتند: این چه راهی است كه در پیش گرفته ای و خود را به آن آلوده ساخته ای؟ چگونه ممكن است كه ما خدای یكتا را بدون شریك پرستش كنیم؟ ما این بتها را می پرستیم تا ما را به خدا نزدیك سازند و در پیشگاه او شفیع ما شوند. هودعلیه السلام آنان را مخاطب قرار داد و چنین گفت: خدای یكتا شریكی ندارد، عبادت او جوهر و خلاصه عبادتها است، حقیقت ایمان، عبادت اوست. این خدا به شما نزدیك است و شما نیازی به شفیع ندارید. او به شما از رگ گردنتان نزدیكتر است و بدانید این بتها كه برای تقرب و وساطت پیش خدا پرستش می كنید، شما را از راه صحیح و تقرب به خداوند یكتا دور می سازد. این عبادت نه تنها موجب تقرب شما به خدای یكتا نیست، بلكه موجب دوری از خداوند و دلیل بر نادانی و جهل شما است. قوم هود از او روی گردانده و گفتند: تو مرد جاهلی هستی و عقل خود را از دست داده ای كه عبادت ما را سفیهانه می دانی و روش پدران ما را عیب می شماری. تو در میان ما چه مزیتی داری؟ امتیاز تو بر دیگران چیست؟ تو نیز مانند ما غذا می خوری و آب می آشامی، سنن و قوانین زندگی تو با ما یكی است. چه شد كه خدا تو را برای رسالت برگزید و برای دعوت خود اختصاص داد. ما غیر از دروغگویی درباره تو گمان دیگری نداریم. هود گفت: ای قوم! مرا به سفاهت متهم نكنید، من روزگاری طولانی در بین شما زندگی كردم و شما عیبی بر من نگرفتید، هیچگاه سوء رفتار و تندخویی از من ندیده اید. تعجبی ندارد كه خدا یك نفر را از میان قومی برای رسالت انتخاب كند و او را پرچمدار دعوت خود نماید، بلكه تعجب دراین است كه مردم بدون رسول و راهنما باشند و خداوند سرنوشت آنها را بدست هرج و مرج بسپارد و آنان را بدون قانون و آیین بگذارد! بدانید كه من از گرایش شما به حق ناامید نیستم. از سوء رفتار و اهانتهای شما دلتنگ نشده ام، فقط از شما انتظاردارم با عقل خود فكر كنید و با بصیرت به حقایق بنگرید تا ببینید، یگانگی خدا در تمام نظام آفرینش آشكار است: نظم فلك گردون، مخلوقات شگفت انگیز، گردش ستارگان و "در هر آفرینشی، علامتی برای اثبات یگانگی خدا مشهود است." و فی كلّ شیء له آیة تدل علی انّه واحد شما به چنین خدایی ایمان آورید و از او طلب آمرزش كنید تا بارش آسمان را همیشه برای شما جاری سازد و شما را یاری كند تا بر ثروتتان بیفزایید و نیروی شما را افزایش دهد. پس بكوشید تا مانند مجرمان از حق رو گردان نباشید. سپس هود علیه السلام قوم را خطاب قرار داد و گفت: بدانید كه پس از مرگ زنده می شوید، هر كس كار نیكو انجام داده باشد، سود می برد و هر كس به كار زشت پرداخته باشد به كیفر می رسد. برای نجات خویش تدبیری كنید و برای رستاخیز خود توشه ای بیندوزید. من ماموریت خود را درباره شما به پایان رساندم و به وضوح رسالت خود را به شما اعلام كردم. قوم هود گفتند: بدون تردید یكی از خدایان ما بر تو غضب كرده وعقل تو را مختل نموده و طرز تفكر تو را در هم ریخته است و به همین دلیل هزیان می گویی، به تصوراتی كه فقط در ذهن خودت وجود دارد زبان می گشایی و خیالبافی می كنی و به بیان خرافات می پردازی. قوم هود گفتند: آن استغفاری كه پس از آن باران می آید و به ثروت ما افزوده می گردد و نیروی ما دو چندان می شود چیست؟ و آنروز قیامتی كه گمان می كنی پس از پوسیدن استخوانهای ما و متلاشی شدن كالبدمان برپا می شود، چیست؟ افسوس كه وعده ها و پند و اندرزهای تو بعید و غیر معقول است ! ما غیر از زندگی دنیوی و طبیعی چیز دیگری نداریم. ما طبق قوانین طبیعت بوجود می آییم، زندگی می كنیم و می میریم و همه چیز در دست طبیعت است. بعلاوه آن عذابی كه ما را به آن تهدید می كنی و انتظار داری كه ما به آن گرفتار شویم چیست؟ ما گفتار تو را تصدیق نمی كنیم، از عبادت خدایان خود باز نمی گردیم، اگر راست می گویی آنچه ما را به آن تهدید می كنی بیاور و آن عذاب كذایی را بر ما نازل كن. آنگاه كه هودعلیه السلام لجاجت را از گفتارشان و اصرار به مخالفت را از اعمالشان دریافت، ایشان را خطاب كرد و گفت: من خدای خود را گواه می گیرم كه وظیفه خود را انجام دادم و در ابلاغ رسالت خود كوتاهی نكردم. هیچگاه بر اثرترس، دست از كار خود بر نداشتم و در راه این رسالت آسمانی و جهاد مقدس نهایت سعی خود را به خرج دادم. من از جمعیت شما باكی ندارم، از غضب شما نمی ترسم، از این به بعد علیه من هر طرح و نقشه ای دارید اجرا كنید و هر آنچه در قدرت دارید بكار گیرید، توكل من به خدایی است كه پروردگار من و شما است. آن خدایی كه زندگی هر جنبده ای در ید قدرت اوست، و پروردگار من بر صراط مستقیم، و حكیم است.

عذاب قوم هود

هود علیه السلام به دعوت خود و قوم او به اعراض خود ادامه دادند. تا اینكه مخالفین هود در آسمان، ابر سیاهی را دیدند كه آسمان نیلگون را تاریك ساخت، قوم چشمها را به ابر دوختند و برای دیدار آن شتافتند زیرا مدتی بود كه باران نباریده بود و گفتند: این ابری كه در آسمان است بزودی برای ما باران می آورد. سپس آماده بهره برداری از باران شدند و كشتزارهای خود را مهیای آبیاری نمودند. هود چون وضع قوم را چنین دید، گفت: این سیاهی كه در آسمان می نگرید، ابر رحمت نیست، بلكه باد عذاب است. این همان عذابی است كه برای ارسال آن عجله می كردید. بادی است كه عذابی دردناك و كشنده به همراه دارد. چیزی نگذشت كه طوفانی هولناك شروع به وزیدن كرد و قوم دیدند كه حیوانات و اموال و ابزار آنان كه در بیابان بود، از زمین بلند و به مكانهای دور دستی پرتاب می شود. این حادثه قوم را به وحشت انداخت و ترس و هراس آنان را فرا گرفت و با سرعت به خانه ها پناه بردند و درها را به روی خود بستند. این قوم عذاب زده فكر می كردند كه بدین وسیله می توانند جان خود را حفظ كنند ولی این عذاب، بلایی عمومی و همگانی بود. بادی كه می وزید، رملهای بیابان را با خود می آورد و تا هفت شب و هشت روز بطور متوالی وزش این باد ادامه داشت! و سرانجام قوم مانند تنه نخل خشكیده به خاك هلاكت افتادند، نسل آنان ناپدید و آثارشان بكلی متلاشی و از صفحه تاریخ بر چیده شد. " فراموش نكنید خدای تو هیچ قوم و اهل دیاری را در صورتی كه مصلح و نیكوكار باشند به ظلم هلاك نمی كند". اما در این طوفان عذاب، یاران و پیروان هود به وی پناه بردند و اطراف وی گرد آمدند. باد اطراف آنان می چرخید و رملها را پراكنده می ساخت ولی آنان مطمئن و آسوده خاطر بودند، تا اینكه باد آرام شد و سرزمین آنان به وضع عادی بازگشت و هود و یارانش به حضرموت كوچ كردند و بقیه عمر را در این سرزمین بسر بردند.

يکشنبه 18/12/1387 - 13:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته