• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 82
زمان آخرین مطلب : 3751روز قبل
طنز و سرگرمی
مادر داماد : ببخشین ، كبریت دارین؟
خانواده عروس : كبریت ؟! كبریت برای چی!؟
مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بكشه...
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟
مادر داماد : سیگاری كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه...
خانواده عروس : پس الكلی هم هست..!؟
مادر داماد : الكلی كه نه... والا قمار بازی كرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش كه یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می كنه...!؟
مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟
مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه كمی بازداشتش كردن...
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟


نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن كبریت همراهتون داشته باشین!

يکشنبه 27/11/1387 - 16:39
طنز و سرگرمی
اگر شما ذاتا"" انسان با کلاسی هستید که هیچ !!! در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید . شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه موجه بیان کنید:

اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما ان را باند پیچی کرده اید هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید : ""موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش""

اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید : ""از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم""


اگر انگشت دست شما به ماهیتابه پیاز داغ چسبیده علت آن را چنین بیان کنید : ""دیشب با قهوه جوش اینجوری شد""

اگر بر اثر ضربه ی چکش ناخن شما شکسته باید بگویید : ""به سیم گیتارم گیر گیر کرده""

اگر بر اثر زد و خورد در صف روغن کوپنی زیر چشم شما کبود شده جوابتان این باشد : ""چند روز پیش توپ تنیس به صورتم خورد""

اگر صورت شما بر اثر خوردن خرمای خیرات و چای و شیرینی مملو از جوش شده علتش را چنین وانمود کنید: ""که خواهرتان از هلند شکلات زیادی اورده است""

اگر مینی بوس شما در جاده خاکی چپ کرد و حسابی مجروح شدید بسیار عصبانی بگویید : ""الکی می گویند زانتیا ایربگ داره ""

اگر کف دست شما به قوری سماور چسبید بگویید:""حواسم نبود میله ی شومینه زیادی داغ شد""

اگر موها و ابروهای شما در چهار شنبه سوری سوخت جواب دهید:""بچه همسایه را از میان شعله های آتش بیرون کشیدم!


ببینم شما اینقدر بیكلاس بودی كه همه اینو خوندی ؟
يکشنبه 27/11/1387 - 16:33
طنز و سرگرمی

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار كابوس

دیدم به خواب حافظ توى صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ گفتا علیك جانم

گفتم كجا روى تو گفتا خودم ندانم

گفتم بگیر فالى گفتا نمانده حالى

گفتم : چگونه اى ؟ گفت در بند بى خیالى

گفتم كه تازه تازه شعروغزل چه داری؟

گفتا كه مى سرایم شعر سپید بارى

گفتم زدولت عشق،گفتا كه كودتا شد

گفتم رقیب گفتا ، او نیز كله پا شد

گفتم كجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایى

گفتم،بگو ز خالش ، آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم بگو ز مویش،گفتا كه مِش نموده

گفتم بگو ز یارش ، گفتا ولش نموده

گفتم چرا،چگونه؟عاقل شدست مجنون

گفتا شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم كجاست جمشید؟جام جهان نمایش

گفتا : خرید قسطى تلوزیون به جایش

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه كاره؟

گفتا : شدست منشى در دفتر اداره

گفتم بگو ز اهد آن رهنماى منزل

گفتا كه دست خود را بر دار از سر دل

گفتم ز ساربان گو با كاروان غم ها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم بگو ز محمل یا از كجاوه یا دى

گفتا پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوك مدادى

گفتم كه قاصدك كوآن باد صبح شرقى

گفتا كه جاى خود را داده به فاكس برقى

گفتم بیا ز هد هد جوییم راه چاره

گفتابه جاى هد هد،دیش است وماهواره

گفتم سلام ما را باد صبا كجا برد ؟

گفتا به پست داده آورد یا نیاورد‌؟

گفتم بگو ز مشكِ آهوى دشت زنگى

گفتا كه ادكلن شد در شیشه هاى رنگى

گفتم سراغ دارى میخانه اى حسابى

گفت آنچه بود از دم ، گشته چلوكبابى

گفتم : بیا دوتایى لب تر كنیم پنهان

گفتا نمى هراسى از چوب پاسبانان

گفتم بلند بوده موى تو آن زمان ها

گفتا به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم شما و زندان حافظ ما رو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتى
يکشنبه 27/11/1387 - 16:30
رويا و خيال
من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چهار فصلش همه آراستگی است

            من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

            من چه می دانستمسبزه می پژمرد از بی آبیسبزه یخ می زند از سردی دیمن چه می دانستمدل هر کسی دل نیستقلب ها ز آهن و سنگ
يکشنبه 27/11/1387 - 16:19
ادبی هنری
روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم  به دریـــا برویم  و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت وگول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ،وقتی به ساحل رسیدند حقیقت  لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید  و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما  دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود
يکشنبه 27/11/1387 - 16:12
رويا و خيال
 د یشب رویایی داشتم ...

 

خواب دیدم بر روی شنها راه می‌روم،

 

همراه با خود خداوند.

 

و بر روی پرده شب،

 

تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی می‌دیدم.

 

همانطور که روز به روز از زندگی گذشته‌ام را نگاه می‌کردم،

 

دو ردپا بر روی پرده ظاهر شد،

 

یکی مال من بود و یکی از آن خداوند.

 

در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت،

 

اتفاقا آن روزها مطابق سخت‌ترین روزهای زندگیم بود.

 

روزهایی با بزرگترین رنجها، ترسها، دردها و ...

 

آنگاه از او پرسیدم:

 

«خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود

 

و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم.

 

خواهش می‌کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟»

 

خداوند پاسخ داد:

 

«من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،

 

حتی برای لحظه‌ای

 

هنگامی که در آن روزها، یک ردپا بر روی شن دیدی،

 

من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.»

 

  

يکشنبه 27/11/1387 - 16:10
محبت و عاطفه
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟


باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.
-
این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید،
از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود : نمی شود !!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد.
خداوند مخالفت کرد : آن نشتی نیست، اشک است.
فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یك عیب دارد
فرشته پرسید : چه عیبی ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند

 

يکشنبه 27/11/1387 - 16:5
خانواده

 درد و دلهای شبانه یک کودک

خدایا ...
نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین
نمی دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن
و تو حرف همه رو میشنفی چه احساس خنده داری بهم دست میده .
خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ...
خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...
چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ... فرانسه هم همینطور ...
خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟
آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی ..
خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟
خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...
چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی ..
خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟
می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟
اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ...
خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟
خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کاره بیدیم ؟
اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.
خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟
نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم  ...
خب تو حق داری .. تو خدایی ...
خدایا سردمه ... داد بزنم ؟
سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ...
خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...
سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟
دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... خدایا چرا اونو بردی؟

چرا تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟
خوابم میاد ... نمی دونم ...  ...
راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟
خدایا من می ترسم ...
خسته ام ...
خدایا شب به خیر ...

يکشنبه 27/11/1387 - 16:2
شعر و قطعات ادبی

بی آنکه کاغذ و قلم و کتابی همراهم آورده باشم در

 رکودی طولانی و دلچسب ته نشین میشوم .. آویخته

 ام بر صخره های سوزانی که تا این ساعت از بعد از

ظهر در هماغوشی آفتاب به خواب رفته اند..و چیزی 

شبیه مه کاکتوسی ریچارد براتیگان را تجربه میکنم..

 آرامش یعنی تا وقتیکه کسی یادش نباشد اینجا

هستی، میتوانی بنشینی و خودت را فراموش کنی..

در صحرا کم کم یاد میگیرم طوری به سنگهای بُرنده

چنگ بزنم که نبضم خط مارش مورچه ها را بهم نریزد..

 بی آنکه آوای رگهایم نگرانشان کند از روی پوست

دستانم رد میشوند..بی آنکه چیزی پرسیده باشند یا

لحظه ای خلوت مرا لگدمال کرده باشند..بی آنکه به

 هم معرفی شده باشیم..

آسمان صاف است.. یک رشته از چل گیس حنایی

 کویر را به دست گرفته و به مهر می بافم و نمیدانم

این پیر راز آلود، این کویر طلایی و نقره ای که به

حکمت لب فرو بسته چرا اینهمه گزندگی دارد..

عقرب و رتیل و مارو هر گزنده کویری دیگری که صدای

 قدمهای نزدیک شونده اش را نمیتوانی بشنوی...

 

سکوت ِ کویر مسری ست.. از مارمولکهای کوچک بی

آزار تا عقابهای تیره ی خواستنی، رازدار کویرند..

اینجا کسی جنجال نمیکند.. خلخال نقره ای را باز

میکنم که این هارمونی را ناخواسته بهم نزده باشم...

 


يکشنبه 27/11/1387 - 15:57
رويا و خيال

جلسه محاکمه عشق بود و عقل که قاضی این جلسه بود، عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی کرد. قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی؟ ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟ و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا این چنین با او مخالفید؟

 

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند. تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.

 

عقل گفت: دیدی ای قلب؟ همه از عشق بیزارند ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه بیشتر تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟

 

قلب نالید و گفت: من بدون عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم، پس من همیشه از عشق حمایت می کنم!

 

يکشنبه 27/11/1387 - 15:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته