• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 5028
تعداد نظرات : 1664
زمان آخرین مطلب : 3943روز قبل
ازدواج و همسرداری

بنام تو ای مولف القلوب

ویژه نامه پیوند مقدس و ملكوتی
حضرت علی علیه السلام و حضرت
فاطمه زهرای مرضیه سلام الله علیها




 

 

دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست
برپا گر این بزم شعف ذات خداست

 

گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهرا است

 

سالروزپیوند مقدس ومبارك حضرت علی علیه السلام
و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سلام الله
علیها مبارك باد


 




فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اكرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و كمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین كمالات انسانی آراسته بود. شخصیت و عظمت پیامبر اكرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوكت او زیادتر می شد به همین علت دختر عزیزش زهرا (علیها السلام) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت هر از چندگاه از او خواستگاری می كردند اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می كرد كه می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.

رسول خدا فاطمه را برای علی (علیه السلام) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود كه نور را با نور به ازدواج در آورد.
پیشنهاد به علی:
اصحاب رسول خدا احساس كرده بودند كه پیغمبر اكرم تمایل دارد فاطمه (علیها السلام) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر كه پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد كرده بود در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند. در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبكر گفت: مدتی است كه اعیان و اشراف عرب فاطمه علیهاالسلام را خواستگاری می نمایند اما پیغمبر اكرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست.برای همه روشن بود كه خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی علیه السلام نگاهداشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح كنیم و اگر به ازدواج مایل بود همراهیش كنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این كار تشویق كردند.
سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.علی (ع) فرمود: از كجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟ ابوبكر گفت: یا علی تو در تمام كمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ایكه رسول خدا به تو دارد كاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه علیها السلام آمده اند ولی پیغمبر صلی الله علیه وآله دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می كنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند. و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.

افكار خفته بیدار می شود:

اوضاع بحرانی اسلام و گرفتاری ها و فقر اقتصادی مسلمین، چنان علی (ع) را مشغول ساخته بود كه به خواسته های درونی خویش و ازدواج و تشكیل خانواده هیچگونه توجه نداشت.

علی (ع) اندكی پیرامون پیشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضیه را به خوبی بررسی نمود: تهیدستی خود و مشاهده گرفتاریهای عمومی از یك طرف و فرا رسیدن زمان ازدواج وی از طرف دیگر(1). او بخوبی می دانست كه اگر همسری چون فاطمه را از دست بدهد دیگر این فرصت قابل جبران نیست.

حضرت علی علیه السلام به خواستگاری می رود:

این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد بطوریكه دست از كار كشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن كرد و به خدمت رسول اكرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پیغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز كن. كوبنده در شخصی است كه خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض كرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، كیست كه ندیده درباره اش چنین داوری می كنی؟ فرمود: ای ام سلمه! مردی دلاور و شجاع است او برادر و پسرعمویم و محبوب ترین مردم نزد من است. ام سلمه از جای جست و در سرای را باز كرد. علی (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند. بالاخره پیغمبر (ص) سكوت را شكست و فرمود: یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده ای كه از اظهار آن خجالت می كشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش كه تمام خواسته هایت قبول می شود.
عرض كرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت وتأدیب من كوشش نمودی و به بركت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستی. اكنون موقع آن شده كه برای خود همسری انتخاب كنم و تشكیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتیهای خویش بكاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه علیها السلام را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است.
رسول خدا كه در انتظار چنین پیشنهادی بود صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را درچهره او دید گفت: الله اكبر و سكوت او را علامت رضایت دانست (

توافق:

رسول اكرم (ص) پس ازكسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من كاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یك شمشیر، یك زره و یك شتر.فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد كنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبكشی كنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین كنی و برای اهل وعیالت كسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل كنی، تنها چیزی كه می توانی از آن صرف نظر كنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اكتفا می نمایم. یا علی آیا اكنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشكار بسازم؟! عرض كرد : آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیك خوی و خوشزبان بوده اید.
فرمود: پیش از آنكه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش
برگزیده و به رسالت انتخاب كرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاك و نجیب و طیب و طاهر و نیكو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود كه تو درب منزل را زدی

خطبه عقد:

پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنیم و خطبه بخوانیم. علی (ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت نمود. ابوبكر و عمر را در بین راه ملاقات كرد، آنها از جریان كار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج كرد، هم اكنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد.
پیغمبر (ص) در حالی كه صورتش از سرور و شادمانی می درخشید به مسجد تشریف برد، ‌و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن. هنگامی كه مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید كه جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد كه مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه علیها السلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده كه در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی (ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان.
علی علیه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم كه بغیر از او خدایی نیست. شهادتی كه مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله، درودی كه مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر كرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول كرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.
مسلمانان به پیغمبر (ص) عرض كردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی كابین بسته ای؟ رسول خدا پاسخ داد: آری ! پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارك گرداند و در میانتان دوستی و محبت افكند.

مذاكره عروسی:

علی علیه السلام می فرماید: حدود یك ماه طول كشید و من خجالت می كشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت كنم، ولی گاهی كه خلوت می شد می فرمود: یا علی چه همسر نیكو و زیبائی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو كردم.
روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا (ص) خواهش نمی كنی كه فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خیلی میل دارم عروسی كنم اما از رسول خدا خجالت می كشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اكنون با من بیا تا خدمت پیغمبر (ص) برویم. علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام ایمن» برخورد كرده جریان را برایش گفتند. ام ایمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاكره كنم.
ام سلمه و سایر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله مشرف گشتند. عرض كردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم كه اگر خدیجه زنده بود چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر (ص) نام خدیجه را شنید اشكش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! كجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی كه مردم مرا تكذیب نمودند مرا تصدیق كرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود كه خدا بر من وحی فرستاد كه بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد.
ام سلمه عرض كرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی كند؟ عرض كرد: از كمروئی اوست.پیغمبر (ص) به ام ایمن فرمود: علی را نزد من حاضر كن. وقتی علی (ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری. عرض كرد: آری یا رسول الله. فرمود: خدا مبارك كند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می كنم. سپس به همسرانش فرمود: فاطمه را زینت كنید و خوشبویش نمایید و اطاقی را برایش فرش كنید تا مراسم عروسی را برگزار كنیم (4). مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه (5) سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت(6).

پی نوشت ها:
(1)ذخائر العقبی ص 26.
(2)بحار الانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبی ص 29
(3)بحار الانوار ج 43 ص 127
(4)بحار الانوار ج 43 ص 130 ـ 132
(5)مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349
(6)بحار الانوار ج 43 ص 6 و 7

برگرفته از كتاب بانوی نمونه اسلام تألیف ابراهیم امینی.

بشارت تا خواستگاری

پیوند علوی فاطمی از نخست به دستور خداوند بود، و درشب معراج پیام هایی دراین باره از سوی پروردگاربه پیامبر «ص» داده شد .

هنگام بار داری خدیجه «س»خداوند پیامی مسرت آمیز برای پیامبر «ص» فرستاد .

سال ها گذشت و فاطمه «س» به سنین ازدواج رسید و از سوی خدا و رسول اعلام شد که همسر معصومه ای چون زهرا«س» باید معصوم باشد ، واو کسی جز علی بن ابی طالب «ع» نیست .

تقدیر الهی از نخستین روز برهمسری علی بن ابی طالب «ع» برای حضرت زهرا «س» قرار گرفته، بود تا روزی که امیر المومنین «ع» برای خواستگاری نزد پیامبر «ص» رفت . حیای علی «ع» از مطرح کردن خواستگاری تا آنجا انجامید که پیامبر «ص» خواسته ی اورا برزبان آورد.

با پاسخ مثبت حضرت زهرا «س» مهریه تعیین شد، و امیرالمومنین «ع» برای آوردن مهریه راهی بازارگردید تا با فروش زره به آرزوی دیرین خویش دست یابد.

از سوی خداوند نیز مهریه ای اسمانی برای بانوی دو جهان تعیین شد و بشارت آن توسط پیامبر (ص) به علی و فاطمه «س» داده شد .


ـ بشارت ازدواج درشب معراج خداوند اولین بشارت درباره ی ازدواج فاطمه رادرشب معراج به پیامبر «ص» داد درآن شب پروردگار فرمود :

یا محمد، من تورا برای رسالتم انتخاب کردم و صدیق اکبر را از طینت تو خلق نمودم و او را وزیر تو و پدر دو نوه ات قرار دادم- که آن دو آقای جوانان بهشتند- و بهترین زنان جهان را به ازدواج او درآوردم. تو همچون درخت هستی و علی شاخه های آن و فاطمه برگ هایش و حسن و حسین میوه های آن هستند شما را از والاترین طینت ها آفریدم و شیعیانتان را از طینت شما آفریدم؛ شیعیانی که حتی اگر گردن هایشان با شمشیر زده شود محبت شان نسب به شما افزون تر خواهد گشت .


پیامبر سوال کرد: پروردگار ا صدیق اکبر که نام برد ی کیست ؟ پاسخ آمد :«او برادرت علی بن ابی طالب است»

سپس پیامبر اتاقی از لولو دیدآن اتاق باطلا فرش شده بود و نقشی در آن دیده می شد .

سوال شد : یا محمد آیا صاحب این تصویر رامی شناسی ؟

عرض کرد : «آری این تصویر علی بن ابی طالب است »

اینجا بود که خدواند فرمود : فاطمه رابه ازدواج علی درآور و او را جانشین خودقرار ده .


ـ بشارت الهی برای خدیجهبعد از شب معراج زمان وقوع مبارک ترین پیوند نزدیک تر می شد .روزهایی که فاطمه «س» هنوز به دنیا نیامده بود ودررحم خدیجه با اوسخن می گفت ، بشارت دیگری برای پیامبر وخدیجه آمد :

(حواری انسیه برای تومتولد خواهد شد پس نور را به ازدواج نور در آور یعنی نور فاطمه و نور علی من ازدواج آن دورا درآسمان به انجام رساندم وخمس زمین را مهریه اش قرار دادم. از آنان فرزندانی پاکیزه متولی خواهند شدکه دوچراغ بهشت هستند.حسن وحسین).


واین گونه نزدیک شدن روزگار این پیوند مقدس برای همه روشن گردید.


ـ نخستین خواستگاریسال ها از این بشارت الهی گذشت وفاطمه به سن ازدواج رسید.

همسری او که تنهادخترپیامبر بودآرزوی بسیاری از کسانی بودکه فقط به فخر دنیوی می اندیشیدندو از عظمت مقام عصمت غافل بودند این گونه شد که بسیاری بدون درنظرگرفتن حتی سن فاطمه به استفبال این ازدواج رفتندتا افتخاری برای خودثبت کنند.


چند نفر از طریق منسوبین پیامبر اقدام کردندوافراد دیگری ثروت خودرا مطرح کردند.پاسخ حضرت به همه ی آنان این چنین بود.

امر ازدواج فاطمه به دست پروردگار اوست وی رابه همسری هر کسی که اراده کند درمی آورد من منتظر دستورالهی درباره ی ازدواج فاطمه هستم .

در پاسخ به کسی که برای خواستگاری ثروت خودرا مطرح کرد ، پیامبر «ص» با معجزه مشتی از سنگ راتبدیل به جواهر نمود وسپس به عنوان پاسخ نهایی فرمود: آیا یکی پس از دیگری به شما نگفتم که ازدواج فاطمه به دست پروردگاراوست ؟

همه ی خواستگارانی که پاسخ راشنیده بودند به خوبی می دانستندکه خداوند فاطمه رابرای چه کسی ذخیره کرده است لذا دربین خود گفتند:

پیامبر به خواستگارن فاطمه پاسخ رد داد و گفت نه دستور ازدواج او با خداست ، اما بدانید که علی ابن ابی طالب به خواستگاری زهرا نرفته است چنین می پنداریم که خدا ورسولش فاطمه را برای همسری او نگاه داشته اند. از سوی دیگر هنگامی که خبر خواستگاری به حضرت زهرا رسید فرمود:

منزه است خدایی که پدرم را به نبوت برگزیده است چگونه اینان همسر من خواهند شددر حالی که سالیان سال مشرک بوده اند؟

همسر من بایستی از نخست خلقت معصوم باشد .


- خواستگاری امیرالمومنین «علیه الاسلام »

پس از نا امیدی همه ی خواستگاران امیر المومنین تصمیم گرفت برای خواستگاری برود. این بود که به خانه رفت و نخست وضو گرفت آنگاه غسل نمود و دو رکعت نماز به جا آورد سپس لباس مناسب پوشیده و عبا بر دوش انداخت و به سوی خانه ام سلمه ـ که پیامبر«ص» آنجا بود به راه افتاد.

امیر المومنین با دلی پر از شوق و حیا برا ی مهم ترین لحظه ی زندگانی نزد پیامبر می رفت؛ و اراده ی پروردگار چنین بود که این پیوند مقدس به انجام رسد.

حضرت به خانه ی ام سلمه رسیدو کوبه ی در را به صدا درآورد پیامبر با شنیدن صدای در که خبر از مژده ای الهی می داد برخاست و با لحنی سرشار ازاشتیاق فرمود :«ای ام سلمه برخیز و در راباز کن شخصی پشت دراست که محبوب خدا و رسول است و او نیز خدا و رسولش رادوست دارد . ام سلمه از سخن پیامبر «ص» وعجله ی حضرت برای باز کردن درتعجب کردوگفت : این کیست که چنین منزلتی داردودرحالی که من حجابی ندارم باید در را برای او باز کنم؟!

پیامبر «ص» فرمود: «شخصی پشت درایستاده که با حیا وعفت است به خدا قسم اومحبوب ترین وعزیز ترین مردم درنزدمن است.»

امیر المومنین «ع» حلقه ی در را گرفت وتامطمئن نشد ام سلمه حجاب خود را پوشیده نگذاشت درباز شود آنگاه در را باز کرد وداخل شد و به پیامبر عرض کرد: سلام و رحمت وبرکت خداوند برتوباد.

آنگاه علی «ع» ساعتی مقابل پیامبر نشست اما از مطرح کردن خواستگاری شرم نمودوبرخاست وخداحافظی کردورفت پیامبر که خبرداشت امیرالمومنین«ع» برای چه آمده سخنی برزبان نیاورد.

فردای آن روزنیز حضرت آمدوساعتی مقابل پیامبر نشست اما حیا مانع ازسخن گفتن درباره خواستگاری شد ، واین بار نیز بدون هیچ گفتگویی راجع به موضوع برخاست و رفت.

ـ روز سوم خواستگاری

امیر المومنین«ع» روز سوم با اراده ی مصمم مبنی براعلان خواستگاری نزد پیامبر آمد اما این بار نیز مقابل حضرت نشست و ساعتی سکوت نمود.

پیامبر که می دانست تاسخنی راجع به ازدواج نگویدعلی «ع» همچنان سکوت خواهد کرد با تبسم فرمود: «یا ابا الحسن آیا خواسته ای داری ؟»

امیر المومنین«ع» همچنان سکوت کرد وازخجالت حرفی نزد .

پیامبر فرمود :گمان دارم برای خواستگاری فاطمه آمده ای ؟ حضرت باخوشحالی بسیار عرض کرد:

«آری یا رسول الله پدر و مادرم فدایت! هنگامی که طفلی بیش نبودم مرا از پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسدگرفتی ودردامان خود پروراندی و با آداب نیکویت مرا تربیت نمودی و از غذای خویش طعام داد شما از پدر ومادرم نسبت به من مهربان تر بودی و دردنیا و اخرت پناه و پشتیبان من هستی.

سپس مقداری از مجاهدت د رجنگ ها و یاری حضرت سخن گفت .

پیامبر فرمود: «اهلاً و مرحبا یا علی!تو از آنچه گفتی بافضیلت تر و برتری »

عرض کرد : یا رسول الله از شما شنیده ام که فرمود ه اید :« هر دامادی و خویشاوندی منقطع است مگر خویشاوندی و دامادی من» پیامبر(ص )‌فرمود : یا علی داماد را پروردگار معین می کند و خویشاوندی نیز در دست اوست .

عرض کرد: یا رسول الله من برای خواستگاری زهرا نزد شما آمده ام و او را به همسری می خواهم پیامبر فرمود :

یا علی پیش از تو افراد دیگری نیز برای خواستگاری او آمده بودند و هنگامی که خبر آمدن آنها رابه او می گفتم کراهتی درچهر ه اش می دید اما اکنون نزد او می روم و خواستگاری تو را برایش مطرح می کنم تا نظر خویش را اعلام کند.


ـ خواستگاری نزد حضرت زهرا (س)پیامبر برخاست و علی را دراتاق تنها گذاشت ونزد فاطمه آمد حضرت زهرا به پا خاست و عبای پدر را از دوش او برداشت و ظرف آبی آورد پیامبر دست خود را شست وزهرا نیز پای پدر را شست و شو داد و سپس مقابل حضرت نشست .

پیامبر فرمود : «فاطمه جان» عرض کرد : بلی ای پدر خواسته ای دارید ؟


من از خداوند در خواست کردم که بهترین و عزیزترین مردم را به همسری تو درآورد اینک علی بن ابی طالب که خویشاوندی نزیک و فضایل و کرامت و شجاعت و ایمان او را می دانی و از منزلت والایش خبر داری به خواستگاریت آمده است نظر تو چیست ؟

حضرت زهرا که منتظر چنین لحظه ای بود پاسخی نداد و سکوت نمود پیامبر با دیدن سکوت و عدم کراهت درچهره اش فرمود الله اکبر سکوت او نشانه رضایت است .

فاطمه پس از سخن پیامبر فرمود : حمد پروردگاری که حق رابه حق و نور را به نور متصل نمود من راضی هستم به آنچه خدا و رسولش برای من راضی هستند.


ـ رضایت الهی به ازدواج نور با نور پیامبر با خوشخالی نزدامیرالمومنین باز گشت ورضایت زهرا را اعلام نمود سپس فرمود :« یا علی او برای تو ست تا هم صحبت خوبی برایش باشی می خواهی بشارتی به تو دهم ؟» عرض کرد «بلی یا رسول الله»

فرمود :« یا علی پیش از آمدن تو یکی از ملائکه برمن نازل شد که با لغت های مختلف تسبیح وتقدیس الهی می گفت. من برخاستم تا سرش را ببوسم اما او گفت : یا احمد مقام تونزد پروردگار از تمام اهل زمین وآسمان بالاتر است آنگاه جلو آمد و دست و سر مرا بوسید گفتم: ای حبیبم جبرئیل، تا به حال تورا این گونه ندیده بودم !؟ پاسخ داد :


من جبرئیل نیستم! من صرصا ئیل نام دارم که برای بشارت ازدواج نور با نور نزد شما آمده ام من عهده دار یکی از ستون های عرش پرودرگار هستم و از خداوند اجازه گرفتم تانخستین کسی باشم که این خبر وتبریک را برای شما می آورد اینک جبرئیل میکائیل اسرافیل و اسماعیل ( موکل آسمان دنیا ) همرا با هفتاد هزار ملک پس از من نزدشما خواهند آمد.

من سوال کردم : ای صرصائیل ازدواج نور با نور یعنی چه کسی با چه کسی ؟ پاسخ داد : یعنی ازدواج علی و فاطمه!

هنگام خداحافظی دیدم بر کتف او چنین نوشته شده است « لا اله الا الله محمد فرستاده پروردگار است که او را به وسیله علی یاری کردم علی وصی وولی اوست؛ علی بن ابی طالب بر پا کننده ی حجت خداست .»

با دیدن نوشته از او پرسیدم ای صرصائیل این جملات از چه زمانی برکتف تو بوده است ؟ او گفت:« قسم به آنکه تو را به پیامبری مبعوث نمود این نوشته ها بیست وچهار هزار سال قبل ازخلقت آدم ابوالبشر بر کتف من نقش بسته است.»

پس از رفتن صرصائیل جبرئیل همراه میکائیل واسرافیل واسماعیل وهفتادهزار ملک نزد من آمدند جبرئیل نخست ظرف عطری به من داد و گفت « یا محمد این عطر رابه فاطمه بده تا سر و بدن خود راخوشبو کند» سپس حریر سفید بهشتی که دو سطر با نور در آن نگاشته بود و دردستانم گذارد.

پرسیدم : ای حبیبم جبرئیل این نوشته ها چیست ؟ پاسخ داد : در حریر چنین نوشته است «‌یا محمد خداوند به زمین نظری نمودوبرای رسالت خویش تورا از میان مخلوقات انتخاب کرد سپس نظری دوباره نمود و برای تو برادر و وزیر وهمراه و داماد برگزید تا او را به ازدواج دخترت فاطمه درآوری .»

پرسیدم:ای حبیبم جبرئیل این شخص دوم که خدا برگزید نامش چیست ؟

گفت : یا محمد او برادر تو دردین وپسر عمویت درخویشان است. او علی بن ابی طالب است .

ـ بشارت محمدی از آینده ی ازدواج نورانی
سپس پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود : یا علی ! پروردگار دستور داده که تو داماد من باشی و فاطمه را به همسری تو درآورم . آیا راضی هستی؟

امیرالمؤمنین (ع) با خوشحالی بسیار عرض کرد :«آری یا رسول الله ، راضی هستم». آنگاه پیامبر (ص) با دریافت پاسخ مثبت از فاطمه (س) و علی (ع) سخنانی از آینده ی زندگی آنان بیان کرده فرمود :


یا علی ، من دخترم فاطمه را به ازدواج تو درآوردم. او سرور زنان عالم است . فاطمه پس از تو محبوب ترین شخص نزد من است . از شما دو آقای جوانان بهشت متولد خواهند شد . فرزندان شما پس از من به دست مردم مظلوم و شهید می شوند . آنان نجباء زاهد هستند که به وسیله ی ایشان پروردگار ظلم را خاموش می نماید و حق را زنده می کند و باطل را می میراند . تعداد آنها به عدد ماه های سال است و پشت سر آخرین شان عیسی بن مریم به نماز می ایستد.

( منبع کتاب گزارش لحظه به لحظه از ازدواج حضرت علی ( علیه الاسلام ) و حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) )

کمالات بسیار حضرت فاطمه (س) از یک سو و انتسابش به شخص پیامبر از سوی دیگر و نیز شرافت خانوادگی او سبب شد که بسیاری از بزرگان به خواستگاری او بیایند. تعداد زیای از افراد سر شناس و ثروتمند مکه به خواستگاری فاطمه آمدند و مهریه های بالایی را به پیامبر پیشنهاد کردند. اما هر گاه سخن از پول و ثروت و مهریه های بالا برای ازدواج با فاطمه میشد، پیامبر با عصبانیت درجواب آنها می فرمودند:" آیا شما گمان می کنید من بنده پول و ثروتم؟"
مسلما پیامبر در امر ازدواج حضرت فاطمه، در صدد تبیین الگوهای اسلامی و از بین بردن سنتهای جاهلیت بود که شخصیت زن را در بالا برودن مهریه اش می پنداشتند. پیامبر به تمامی کسانی که با معیارهای غلط و رسوم جاهلیت به خواستگاری فاطمه می آمدند، جواب رد داد. تا اینکه نوبت به شخصیتی ممتاز که سالهای عمرش را در خدمت رسول خدا گذرانده و خود تربیت شده دامن پر فضیلت نبوت بود یعنی حضرت علی (ع) رسید.

ایشان از مال و ثروت دنیا بهره ای نداشت . اما سراسر وجودش مملو از ایمان به خدا و رفتارش مزین به ارزشهای الهی بود. حضرت علی (ع) هنگامی که به قصد خواستگاری فاطمه نزد پیامبر رفت، در حالیکه سراسر وجودش را حجب و متانتی خاص فرا گرفته بود چنین گفت:
" ای رسول خدا ، تو مرا در کودکی از پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتی و در سایه تربیت خود پروردی و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودی و مرا از سرگردانی رهانیدی / تو در دنیا و آخرت تنها اندوخته من هستی ، اکنون که خداوند مرا به واسطه تو نیرومند ساخته است می خواهم برای خود سامانی ترتیب دهم و همسری برگزینم. من برای خواستگاری فاطمه آمده ام."
ام سلمه می گوید:" هنگامی که حضرت علی(ع) پیشنهاد خود را مطرح ساخت، چهره رسول خدا از شادمانی روشن گشت، سپس بر چهره علی تبسمی زد و فرمود:" صبر کن تا از دخترم اجازه بگیرم"
پیامبر گرامی اسلام(ص) پس از کسب اجازه از حضرت فاطمه(ص) نزد علی آمد و موافقت خود را با این ازدواج اعلام فرمود.
بدین ترتیب زندگی مشترک حضرت فاطمه (س) و حضرت علی(ع) با عنایت الهی به سادگی و بدور از تشریفات آغاز گردید/ این بانوی گرامی با دریایی از فضائل اخلاقی و روحی وارد مرحله جدیدی از زندگی گردید و تقدیر الهی بر این امر واقع شد که او در مقام مادر فرزندانی را تربیت کند که هر یک از مجریان شایسته احکام الهی کردند.


درسی از شب ازدواج حضرت فاطمه (س)
در شب ازدواج حضرت فاطمه(س) شور و شوق خاصی در شهر مدینه برپا بود. قلب پیامبر به خاطر این پیوند مقدس مملو ا ز شادی وشعف بود . پیامبر بسیاری از اصحاب و بویژه مستمندان را به میهمانی این ازدواج فرا خوانده بود. زنان بسیاری گرد آمده بودند تا حضرت زهرا را در این مراسم مشایعت کرده و به خانه علی (ع) ببرند. در میان این شلوغی و ازدحام ناگاه زن فقیری نزد حضرت فاطمه رفت و درخواست کمک نمود. همه با تعجب فاطمه را می نگریستند که چگونه در چنین زمان حساس و به یاد ماندنی از زندگی اش ، هر آنچه در پیرامونش می گذرد را رها کرده و به یاری بنده ای از بندگان خدا می شتابد حضرت با قلبی مملو از رحمت و رافت و با نگاهی مهربان به آن زن گفت :

"بگو چه می خواهی تا من تو را یاری کنم ."
زن بامشاهده چهره مهربان حضرت زهرا و در حالکه بغض گلویش را می فشرد چنین گفت:
" ای دختر رسول خدا، نمی خواستم که در چنین شب بزرگی از زندگی ات خاطر تو را آزرده کنم ، ولی چه کنم که ناتوانی به گونه ای مرا در سختی قرار داده که چاره ای جز این ندیدم که به نزد تو بیایم. اکنون نیازمند به پوشاکی هستم که خود را با آن بپوشانم."
حضرت زهرا پس از شنیدن سخنان زن به او گفت :" قدری صبر کن تا من برگردم.
پس از لحضاتی حضرت فاطمه با لباسی که برای مراسم عروسی اش تهیه شده بود، به سوی زن آمد. حضرت با دستان مهربان خود لباس عروسی اش را به زن بخشید و او را به خدا سپرد. اطرافیان در حالیکه با تعجب بسیار به دختر پیامبر می نگریستند علت این امر را از او جویا شدند و حضرت در جواب آنان به آیه ای از آیات قرآن استناد کردو فرمود:
" لن تنالوا البرحتی تنفقوا مما تحبون"
"هرگز به مقام نیکو کاران نخواهید رسید مگر از آنچه دوست می دارید در راه خدا انفاق کنید."
پیامبر پس از این اتفاق فرمود:" جبرئیل بر من نازل شد و فرمود:
" خداوند به تو و فاطمه سلام می رساند و می فرماید هرچه فاطمه بخواهد به او می دهیم."
من با فاطمه (س) ، این موضوع را مطرح کردم و او در جواب من گفت:
" هیچ چیز جز توفیق خدمت در راه حق نمی خواهم و از خداوند طلب می کنم که رحمتش همیشه باقی باشد."
**
زندگی مشترک حضرت فاطمه (س) و همسر با وفایش علی (ع) به سادگی و بدور از تشریفات آغاز شد و این بانوی گرامی وارد مرحله جدیدی از زندگی گردید. حضرت با کمال میل و در حالیکه احساس خوشبختی می کرد به خانه ساده و بی آلایش علی بن البیطالب (ع) رفت. پدر بزرگوارش معنی زندگی را به او آموخته بود و به وی تفهیم فرموده بود که انسانیت ، جوهر زندگی است و اهمیت ازدواجی که بر اساس خوی و خصلتهای اسلامی استوار گردد، به مراتب از زر و زیور دنیا با ارزشتر است .
ایشان به شئون مختلف زندگی عنایتی خاص داشت و با کار و کوشش به رفع نیازمندیهای منزل می پرداخت . زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) بخاطر موقعیت حساسی که خاندان پیامبر داشتند و در راه دعوت اسلام با آزار و اذیت مشرکین و منافقین روبرو بودند آکنده از سختی و فشارهای اقتصادی و اچتماعی بود. اما این شرایط دشوار، خللی در عزم و اراده ایشان ایجاد نکرد و این بانوی گرامی با صبر و تحملی خاص به وظایف خود عمل می فرمود.
در زندگی حضرت عبادت و طاعت پروردگار ، انجام وظایف خانواده و همچنین مشارکت در مسائل اجتماعی و سیاسی هر یک در جای خود جلوه ای خاص داشت.
حضرت فاطمه (س) با اینکه مسئولیت زیادی در خانه بر عهده داشت، اما هیچگاه خود را از مسائل سیاسی و اجتماعی دور نگه نداشت، حمایت بی دریغ ایشان از پیامبر اسلام و همچنین امام علی(ع) درخشانترین نقطه زندگیش می باشد. حضرت در برخی از غزوات مشارکت داشتند و پیامبر در جنگ ها مسئولیت برخی از کارها را به این بانوی گرامی می سپردند. ایشان در سخت ترین شرایط تا آنجا که مقدور بود پدر و شوهر خود را د ر جبهه ها همراهی می کردند.
حضرت فاطمه (س) با تمام توان، برای تبیین و تبلیغ فرهنگ اسلامی و آموزشهای زندگی ساز آن می کوشید. پس از رحلت پیامبر نیز حضرت فاطمه (س) در مورد سرنوشت جامعه اسلامی بی تفاوت نماند و در مقابل ظلم و بیعدالتی به شایستگی ایستادگی کرد. خطبه ای که این بانوی گرامی پس از رحلت پیامبر در مسجد النبی بیان کردند، نمایانگر شجاعت، شهامت ، بینش الهی و آگاهی سیاسی و اجتماعی ایشان است. با وجود چنین مسئولیت هایی ایشان در کنارهمسر با وفایش حضرت علی(ع) فرزندانی را تربیت کرد که هر یک الگویی راستین در ارزشهای انسانی شدند و از آنان نسلی پا به عرصه وجود نهاد که هنوز بعد از گذشت بیش از هزار سال ، سیره آنان در زندگی فرا روی تمامی حق جویان و کسانی است که بدنبال ارزشهای الهی و انسانی هستند
ایشان در مسائل علمی تلاش چشمگیری داشتند و بخصوص بانوان را بر علم آموزی و کسب معارف الهی ترغیب می کردند و می فرمودند:
" جلسه مباحثه و مناظره علمی برای من بسیار ارزشمند است . هر سوالی که دارید بگوئید تا جواب دهم."
نقل شده است که به واسطه کمالات علمی فراوان حضرت فاطمه(س) ، خدمتگذار ایشان " زنی به نام"فضه " بر اثرملازمت و همراهی با این بانوی گرامی، چنان با معارف قرآن آشنا شده بود که سالها با استناد به آیات قرآن به سوالات مختلفی که از سوی مردم مطرح میشد، پاسخ می داد.


زندگی زیبای فاطمه زهرا سلام الله علیها

به مناسبت ایام چند جلوه زیبا از جلوه های زندگی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام رو براتون اوردم تا بتونیم همه ما ( مخصوصا خواهران گرامی) یک معرفت خیلی قشنگ تری نسبت به ایشان پیدا کنیم و از رفتارو منش ایشان برای خودمون یک الگو بسازیم



وقتی صبح عروسی پیامبر ص از فاطمه ع پرسیدند دخترم شوهرت را چگونه دیدی ؟ پاسخ داد یا ابه خیر زوج یعنی ای پدر بهترین شوهر دیدم .
شب ازدواج و آغاز لحظه های یک زندگی نوین برای هر مرد و زنی شیرین و خاطره انگیز است اما بسیاری این لحظات شیرین را به انواع گناه می آلایند اما کاملترین الگوی بانوان جهان حضرت فاطمه علیها السلام در شب عروسی حال دیگری داشتند :
امام علی ع شب عروسی ، فاطمه زهرا را نگرا ن وگریان دید پرسید چرا ناراحتی ؟ ایشان پاسخ دادند:
پیرامون حال ورفتار خویش فکر می کردم به یاد پایان عمر و قبر خویش افتادم که امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزی دیگر از اینجا به طرف قبر و قیامت خواهم رفت پس تو را به خدا سوگند می دهم که بیا تا با هم به نماز بایستیم تا با هم دراین شب خدا را عبادت کنیم .
و تا صبح مشغول عبادت بودند...
قالت : تفکرت فی حالی و امری عند ذهاب عمری و نزولی فی قبری فشبهت دخولی فی فراشی بمنزلی کدخولی الی لحدی و قبری فانشدک الله ان قمت الی الصلوه فنعبد الله تعالی هذه الیله.
حضرت فاطمه علیها السلام واخلاص در عبادت :
ایشان میفرمایند« کسی که عبادتهای خالصانه خود را بسوی خدا بفرستد ، پروردگار بزرگ برترین مصلحت او را بسویش فرو خواهد فرستاد».
قالت :"من اصعد الی الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته"
حضرت فاطمه علیها السلام و برخورد صحیح اجتماعی با خوبان و بدان:
امام صادق علیه السلام روش برخورد صحیح اجتماعی با پرهیزکاران و فاسدان و دشمنان را از حضرت فاطمه علیها السلام اینگونه بیا ن می کند که حضرت فاطمه ع فرموده اند :
«پاداش خوشروئی در برابر مومن بهشت است و خوشروئی با دشمن و انسانهای ستیزه جو ، انسان را از عذاب اتش باز می دارد.»
قالت : بشر فی وجه المومن یوجب لصاحبه الجنه و بشر فی وجه المعاند المعادی بقی صاحبه عذاب النار .
السلام علیک یا فاطمه الزهرا یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه فان لک عند الله شان من الشان


معرفی خوشبخت‌ترین آدم روی زمین
توسط حضرت فاطمه‌ی زهرا

اجازه بدهید اول با هم سنگهایمان را درباره‌ی خود خوشبختی وابكَنیم و به یك تعریف واحد برسیم، آنگاه من برایتان می‌گویم كه خوشبخت‌ترین آدم روی زمین كیست.
اصلا من یك ملاك به شما می‌دهم كه بتوانید خوشبخت‌ترین آدمِ هر زمانی را كه بخواهید در كمترین زمان تشخیص دهید.
اما خوشبختی!
پول و مقام و چه وچه خیلی خوبند، شاید در راه خوشبخت شدن هم به آدم كمك كنند و تا حدی باعث خوشبختی بشوند، اما فكر نكنم هیچ‌كسی اگر خودش و وجدانِ خودش، تنها بنشینند و منصفانه قضاوت كنند، به این نتیجه برسند كه اگر من یك؛ نه ببخشید؛ صد میلیارد داشتم، خوشبخت‌ترین آدم روی زمین می‌شدم.
پس خوشبختی چیست؟
من و وجدانم برای رسیدن به اینكه چه چیزی باعث خوشبختیمان می‌شود، خیلی این طرف و آن طرف زدیم، خوب منكر اثرات چیزهایی مثل مقام و ثروت هم نبودیم.
اما!
اما آخرِ كار میدانید به كجا رسیدم؟ برایتان می‌گویم، درون خود چیزی به نام فطرت پیدا كردم كه احساس كردم اگر گوشم را از هیاهوی دور و برم ببندم، فریاد او را كه از اعماق جانم بر می‌آمد را خواهم ‌شنید، و فهمیدم كه اگر به او پاسخ دهم، و او را راضی كنم، حس خنكی در من می دمد كه حال خوش خوشبختی به من دست می‌دهد، اما چگونه باید می‌فهمیدم كه تمام خواسته‌هایش چیست؟
در راهی كه من برای خوشبخت شدن انتخاب كردم، حتی پول هم بكار می‌آید
البته بعضی‌ از آنها بسیار واضح بود، مثل حس پرستش، و من در این چند ساله‌ی حیاتم لااقل این را فهمیده بودم كه لَه لَه پرستش، با هیچ معبودی جز خدا، سیراب نمی‌شود.
فطرت، رهایم نمی‌كند، هرگاه كه صدایی برای مشغول كردن من نیست فریادش را می شنوم.
من در كند و كاوم ، دستور العمل‌هایی یافته‌ام كه پاسخ ندای درونم را می‌دهد، بله آن همان دین است، دینی كه بر پایه‌ی فطرت بناگذاری شده است.
آری من راه خوشختی را در دینداری یافتم اما، چقدر راههای دینداری مختلف است، چقدر امام و رهبر و راهبر در این وادی است، دست در دست كدامشان باید گذاشت كه مطمئن بود راه را بسوی دیار خوشبختی می‌پیماید؟
من این را نیز یافتم، و جالب این است كه در مسلك آن امام و در آیین او حتی پول هم خوشبختی میاورد، مقام نیز آدم را خوشبخت‌‌تر می كند.
زهرا در این تاریكی، چراغی تابان برافروخت كه جای تردیدی برای هیچ كسی باقی نماند
من وقتی پروردگار زمین و زمان، همو كه مرا بود كرده بود، را برای شدیدترین نیاز درونم ، پرستش، به خدایی برگزیدم، او پیكی به‌ سوی من فرستاد كه در دستش نسخه‌ی سعادت من بود.
و او راهبری برایم گمارد تا مرا به مقصد رساند.
اما در این میان خیلی ‌ها دستشان را برای گرفتن دست من دراز كرده‌اند، از كجا بفهمم كه كدام یك همانی است كه پیك خدایم ، پیامبر، برایم انتخاب كرده است.
در این گیر و دار ، این دختر رسول خدا است كه مرا از حیرت می رهاند، آری، من شنیدم كه فاطمه ‘كه درود معبودم بر او باد از زبان پدرش می‌گفت: همانا خوشبخت، و بلكه آخر همه‌ی خوشبختها، كسی است كه دوست‌دار علی در زندگی‌اش و بعد مردنش باشد.
زهرا در این تاریكی، چراغی تابان برافروخت كه جای تردیدی برای هیچ كسی باقی نماند.
گفتم در راهی كه من برای خوشبخت شدن انتخاب كردم، حتی پول هم بكار می‌آید، بله، خدیجه را كه حتما می‌شناسید، او كسی بود كه پولش نیز در راه خوشبختیش خرج شد و واقعا در سعادتش اثر داشت، شاید دور و برتان آدمهای زیادی باشند كه پول و بلكه همه چیزشان را حتی آبرویشان را صرف خوشبختی‌شان -همان محبت علی، امیر مؤمنان را می‌گویم- می‌كنند.
قول داده بودم كه ملاكی برای پیدا كردن آدمهای خوشبخت،‌دستتان بدهم، و اكنون بگمانم خود به آن رسیده‌اید كه آن محبت علی علیه السلام است.
حواستان باشد كه من از خودم این ملاك را در نیاوردم بلكه نزدیك‌ترین كس به پیك الهی، دختر رسول خدا آن را فرموده است.
متن روایت:
عن فاطمة الزهرا، عن رسول الله –صلی الله علیه و آله و سلم-:
اِنَّ السعیدَ كلَ السعیـدِ، مَن اَحَبَّ عَلیـاً‌ فِـی حَیاتِـهِ وَ بَعدَ مَـماتِـهِ.



جهیزیه دختر رسول خدا


پس از انجام خواستگاری و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت علی علیه السلام برای همسر گرامی خود اثاثی تهیه کند و زندگی مشترک خود را با دختر پیامبر آغاز نماید . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفت که حضرت علی علیه السلام زره خود را بفروشد و به عنوان جزئی از مهریه فاطمه علیها السلام در اختیار پیامبر بگذارد .
زره به چهارصد در هم به فروش رفت . پیامبر قدری از مبلغ آن را در اختیار بلال گذاشت تا برای زهرا ، عطر بخرد و باقمیانده را به عمار یاسر و گروهی از یاران خود داد تا برای فاطمه و علی لوازم منزل تهیه کنند .
از صورت جهیزیه حضرت زهرا علیها السلام می توان به وضع زندگی بانوی بزرگوار اسلام به خوبی پی برد . فرستادگان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از بازار بازگشتند درحالیکه آنچه برای حضرت زهرا علیها السلام تهیه کرده بودند به قرار زیر بود :

1. پیراهنی به بهای هفت درهم ؛
2. یک روسری به بهای یک درهم ؛
3. قطیفه مشکی که تمام بدن را نمی پوشانید ؛
4. تخت عربی از چوب و لیف خرما ؛
5. تشک از کتان مصری که یکی پشمی و دیگری از لیف خرما بود ؛
6. بالش ، دو تا از پشم و دوتای دیگر از لیف خرما ؛
7. پرده ؛
8. حصیر ؛
8. دستاس ؛
9. تشت بزرگ ؛
10. مشکی از پوست ؛
11. کاسه چوبی برای شیر ؛
12. ظرفی از پوست برای آب ؛
13. آفتابه ؛
14. ظرف بزرگ مسی ؛
15. چند کوزه ؛
16. بازوبندی از نقره .

یاران پیامبر وسایل خریداری شده را بر آن حضرت عرضه کردند و پیامبر ، در حالی که اثاث خانه دختر خود را زیر و رو می کرد ، فرمود : « اللهم بارک لقوم جل آنیتهم الخزف » ( خداوندا ، زندگی را بر گروهی که بیشتر ظروف آنها را سفال تشکیل می دهد مبارک گردان )











موسم میخوارگی آغاز شد
چون در میخانه امشب باز شد !!
میکده از امشبی غوغا شود
امشب عشق واقعی پیدا شود !!
آمده حکمی ز حی ذوالجلال
میگساری باشد از امشب حلال !!
وقف ساقی کردم این میخانه را
تا کشد ناز دل پروانه را !!
تا که ساقی دیده بر پر وانه دوخت
ناگهان شمعی ز مهرش گشت و سوخت !!
شمع و پروانه شدند دلدار هم
از همین امشب شدند غمخوار هم !!
شمع دلهای پر از شور و یقین
کیست جز حیدر امیر المومنین !!
طوف شمع مرتضی .ع. پروانه وار
کیست غیر از فاطمه .س. در روزگار !!
میرود با رخت زیبای عروس
تا کند در خانه شوهر جلوس !!
چون قدم در خانه شوهر گذاشت
دیگر آن رخت عروس بر تن نداشت !!!
امشب او شد وارد بیت علی .ع.
با دلی شاد ای مسلمانان ولی !!!
یک شبی هم خارج از این خانه شد
از فراقش مرتضی دیوانه شد !!!!
عمر او چون عمر گل کوتاه بود
از دلش تنها علی آگاه بود !!!



  
 
يکشنبه 10/9/1387 - 16:6
شعر و قطعات ادبی
بنام خدانهانخانه اسراربردر میکده از روی نیازآمده امپیش اصحاب طریقت به نماز آمده اماز نهانخانه اسرار ندارم خبربه در پیر مغان صاحب راز آمده امازسر کوی تو راندند مرا با خواریبا دلی سوخته از بادیه بازآمده امصوفی و خرقه خود زاهد و سجاده خویشمن سوی دیر مغان .نغمه نوازآمده امبادلی غمزده از دیر به مسجد رفتمبه امیدی هله با سوز و گداز آمده امتاکند پرتو رویت به دوعالم غوغابر هر ذره به صد راز و نیاز آمده ام
شنبه 9/9/1387 - 17:9
دعا و زیارت
 پیامبر خدا: نزدیكترین مردم به خدا وپیامبرش كسی است كه در سلام كردن به دوستش پیش دستی كند.پیامبر خدابه نا فرمان پدر گفته میشود :هر اندازه میخواهی طاعت به جای آور كه من تورا نمی آمرزم.
شنبه 9/9/1387 - 16:30
دعا و زیارت
پیامبر خدا  : بهترین شما كسی است كه عیبهایتان را به شما هدیه دهد.امام علی :هركس عیب تورا برایت آشكار كرد او دوست توست.امام صادق:وقتی برادرتان نزد شما نبود از او به بهترین شكلی یاد كنید كه دوست می دارید وقتی شما نزد او نیستید از شما آن گونه یاد شود.امام علی :خوش رویی دام دوستی است.
شنبه 9/9/1387 - 16:13
دعا و زیارت
امام صادق : فرمود با نیاز برادرت چه كردی؟ گفتم : خداوند ان را براورده ساخت  پدر و مادرم فدایت .فرمود :هان كه  بی گمان یاری رساندن تو به برادر مسلمانت نزد من دوست داشتنی تر از هفت طواف ابتدایی (مستحب)خانه خدا
شنبه 9/9/1387 - 16:9
دعا و زیارت
امام صادق :به خدا سوگند نیكو كاران رستگارند. آیانمی دانی آنان چه كسانی هستند؟ آنان كسانی اند كه حتی مورچه را نمی آزارند.
شنبه 9/9/1387 - 15:40
طنز و سرگرمی

مدرس و شتردار اصفهانى

 مدرس در ضمن یكى از سخنرانى‏هاى دوره ششم مجلس شوراى ملى كه در مذاكرات مجلس ضبط مى‏باشد چنین گفته است:

 یك شتردارى از اصفهان مى‏خواست برود یزد و نزدیك یك آبادى شترش را رها كرد توى بیابان یكى از توى ده آمده و بنا كرد شتر را زدن.

 صاحب شتر گفت:

 چرا شتر را مى‏زنى؟

 گفت بلكه من این جا را كاریده (كاشته) بودم او هم چریده بود!

 

مدرس و روابط حسنه!

 مدرس در استیضاح مستوفى الممالك ردر مورد عقد قرارداد و روابط حسنه با خارجه گفت:

 ما نفهمدیم این روابط حسنه مربوط به كدام حسنه؟!

 

دختر شوهر دادن مدرس

 حاج محمد باقر كاظمى یكى از بستگان مدرس داستان شوهر دادن دختر مدرس را چنین تعریف كرد:

 مدرس وقتى از نجف بر مى‏گردد به اسفه از روستاهاى قمشه مى‏آید و روزى بالاى منبر مى‏گوید:

 من دخترى دارم كه اكنون وقت شوهر كردن اوست، هر كس خواستار دختر من است بلند شود و پیشنهاد بدهد!

 مرتضى نامى بلند مى‏شود و مى‏گوید:

 منهم زن ندارم و آقا و خواستگار دختر شما هستم!

 آقا قبول مى‏كند و دخترش را به او مى‏دهد، و دیگران اعتراض مى‏كنند كه آقا، مرتضى كارگر ساده و آدم مفلوكى بیشتر نیست، چرا دخترتان را به او مى‏دهید؟ مدرس رد پاسخ مى‏گوید:

 براى من فرق نمى‏كند او مرد جوانى است و مى‏تواند كار كند و زندگى خود و زنش را بچرخاند.

 

پول در آوردن مدرس

 حاج محمد باقر كاظمى یكى از بستگان مدرس از قول سید عبدالكریم مى‏گوید: سید عبدالكریم تعریف مى‏كرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده كوچك درس مى‏خواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یك رود دیدم آقاى مدرس یك پول داد به یك طلبه و گفت:

 برونان بگیر

 طلبه دیگر رسید، یك پول هم به او داد و گفت:

 برو نان بگیر.

 آن وقت‏ها قیمت یك قرص نان یك پول بود من گفتم:

 شما و ما حقوقمان یكى است و همه از یك جا پول مى‏گیریم حالا چطور شده كه ما پول نداریم و شما دارید؟!

 مدرس خندید و گفت:

 مگر مرد هم بى پول مى‏شود؟!

 پرسیدم:

 آخر از كجا و چطورى؟

 گفت:

 شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.

 شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم كرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجه‏اى را باز كرد و یك سطل و زنابى بیرون كشیدو یك كلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:

 برویم.

 آن موقع در اصفهان مرسوم بود كه صبح زود آب حوض‏ها را خالى مى‏كردند و با پا آب مى‏كشیدند و دوباره حوض‏ها را پر مى‏كردند ما راه افتادیم توى كوچه‏ها و داد زدیم:

 آبكش! آبكش!

 خانه‏اى صدایمان كردند. من حوض را خالى و پاك كردم و مدرس آب كشید و پر كرد. دو تا حوض خالى و پر كردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به كرد و گفت:

 دیدى؟ این هم پول، هم مى‏توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم كمك كنى!

 

مدرس و سیاست انگلیس

 یك وقتى نماینده انگلیسى‏ها به مدرس گفته بود:

 خوب اگر ما دست از سردار سپه برداریم شما هم دست از مخالفت با سیاست‏هاى ما برخواهید داشت؟

 مدرس با كمال غرور و یكرنگى جواب داده بود:

 اول روزى كه شوما دست از رضاخان بردارید تازه همون روز من مى‏چسبمش!

 مولف كتاب مدرس شهید در این باره از قول مدرس مى‏نویسد:

 انگلیسى‏ها به من گفتند اگر ما از سردار سپه حمایت نكرده او را رها كنیم شما به سیاست ما موافقت مى‏كنید؟

 پاسخ شنیدند:

 هر زمانى كه شما سردار سپه را رها كردید من محكم او را مى‏چسبم و از قدرت نظامى او به نفع مملكت و ملت بهره مى‏گیرم!!

 

مدرس و گدا

 جبیب الله نوبخت یكى از وكلاى هم دوره مدرس در روزنامه پاریس درباره مدرس چنین نوشته است:

 تهرانى‏ها گمان مى‏كنند كه مردم اصفهان دست دهنده ندارند، اما مدرس مردى كریم بود و بخشنده بود و همیشه جماعاتى گدا و مداع و دعا گو به گرد خانه‏اش طواف مى‏كردند. عادتش بر این بود كه در خانه شب كلاهى بپوشد بدون دستار.

 یك روز كه كیسه‏اش تهى بود سید گدایى به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمى‏كرد مدرس دست برد و شب كلاه از سربرگرفت و پیش از آن گدا افكند شب كلاهش قلم كار كهنه‏اى بود.

 مردك گدا شب كلاه را از این رو به آن رو كرد و سبك گرفت و مى‏خواست سخن به انكار بگوید كه یكى از مریدان بازارى آن مرجون چنان چون بازى كه خود بر شكار افكند از جا پرید و شب كلاه را از دست گدا بركشید و بوسید و به جاى آن یك اسكنان صد تومانى به دستش داد و گدا تازه فهمیده بود آن كلاه چه كالاى گران بهایى است فریاد برآورد كه:

 نمى‏دهم، نمى‏دهم.

 چند نفر بازارى كه با آن تاجر یار و مددكار بودند دست كرم بر گشادند و هر یك مبلغى به او دادند و آن گدا دویست و شصت تومان جمع كرد ولى غبن داشت و مى‏گفت:

 سیصد تومان مى‏خواهم.

 اما مدرس با عصا بر كله اس كوبید و گدا راه خود بر گرفت.

 

مدرس و چك سفیر انگلیس

 نیمه شبى سفیر انگلیس با یك نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چكى به مبلغ 1000000 ریال را كه همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:

 هر جور مى‏خواهى آن را خرج كن شنیده‏ام كه پول نقد نمى‏گیرى از این رو چك را نیمه شب آورده‏ام تا قبول كنى!

 مدرس به آرامى پرسید:

 سفیر گفت:

 چك است، ورقه‏اى كه به محض ارائه به بانك وجهى را كه در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.

 مدرس خودش از بنیان بانك بود و چك را به خوبى مى‏شناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.

 سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت:

 این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است كه چك را نمى‏شناسد!

 در این موقع مدرس سر را بلند كرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت:

 آنها كه مى‏گویند مدرس پول نمى‏گیرد درست نمى‏گویند، من پول مى‏گیریم در روز هم مى‏گیریم، مشروط بر اینكه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرف‏ها را مترجم براى سفر ترجمه كرد سفیر با اوقات تلخى گفت:

 بیا برویم این مرد مى‏خواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟

 

مثلى كه مدرس می ‏گوید

 مدرس در ضمن یكى از نطق‏هاى خود در دوره ششم مجلس شوراى ملى كه در صورت مذاكرات مجلس وجود دارد گفت :

 اگر خیلى خسته شدید یك مثلى می ‏گویم : شاعرى در زمستان براى ملاكى قصیده گفت، رفت در توى خانه پاى بخارى قصیده را خواند. ارباب ملك خوشش آمد صد خروار گندم حواله به ناظرش داد سرخرمن، این شاعر هم جواله را گذاشت توى جیبش و نگهداشت تا سر خرمن كه شد برد پیش ناظر و ناظر دید صد خروار گندم اربابش حواله كرده در صورتى كه می‏دانست اربابش گندم را دانه دانه می‏شمارد خیلى تعجب كرد و گفت:

 آقا اجازه بدهید كه من ارباب را ببینم.

 گفت:

 عیبى ندارد.

 ناظر شب رفت پیش ارباب حواله را نشان داد و گفت:

 این چیست؟

 گفت: شب پیش بخارى نششته بودیم، آن بعضى چیزها گفت ما خوشمان آمد ما هم چیزى نوشتیم دادیم او خوشش بیاید.

 

    مدرس و مشروبات الكلى

 على مدرس درباره یكى از سخنرانى‏هاى مدرس در مجلس چنین نوشته است:

 نطق دیگر این موضوع هر كسى سخنى گفت: لیكن مدرس مطلب بسیار تازه و بدیعى را عنوان كرد كه بیان آن از طرف یك مجتهد آن هم مرد پاكبازى مثل مدرس بر اهمیت آن افزود.

 مدرس به عنوان مخالف ورود مشروبات الكلى از خارج بیان داشت:

 وارد نمودن اگر كسى مى‏خواست از فرمان عقل سرپیچیى كند و مشروب بخورد. مگر شراب نجف آباد و جلفاى شهر خودمان اصفهان چه عیبى دارد، خدا آباد كند این دو محل را كه مى‏خواران را از نیاز به مشروبات خارجى در امان داشته است.

 

  مدرس و دادگسترى

 در یكى از جلسات كه مرحوم داور راجع به دادگسترى و تشكیلات آن صحبت مى‏كرد اظهار داشت:

 سابقاً دادگسترى ما طورى بود كه به زحمت مى‏توان بدان نام دادگسترى داد و آنقدر وضع آشفته و در همى داشت كه مدتها وقت ما را مصروف به خود داشت تا داراى وضعى روشن و تشكیلات مرتب و منظم گشت.

 سابقاً همه ملل به دادگسترى ما مى‏خندیدند ولى حالا...

 در اینجا مدرس همانطور كه بر كرسى نشسته بود با كمال خونسردى فریاد زد:

 حالا هم مى‏خندند!

 با طنین انداختن این جمله در مجلس غوغا شد. گروهى به خنده و عده‏اى به پرخاش افتادند، مدرس هم بدون اینكه كوچكترین عكس العملى نشان دهد و درست مانند كسى كه گفتن حقایق تلخ و تند از معتقدات اوست آرام نشسن و آن همه دگرگونى را تماشا نمود!

 

مدرس و انتخابات

 انتخابات تمام شد و مدرس از تهران حتى یك راى هم در صندوق به نامش خوانده نشده و به قول خودش در سخنرانى مبسوطى كه راجع به انتخابات دوره هفتم نموده اظهار داشته اگر باور كنیم كه تمام مردم تهران به من راى ندادند. ولى من خودم شخصاً به پاى صندوق چه شد و چرا خوانده نگشت!

 این سخن محافل سیاسى و گردانندگان انتخابات مخصوص! را به وحشت انداخت و دم خروس به قدرى نمایان گشت كه جاى انكار نبود. در همین وقت یكى از محارم شاه نزد مدرس آمده اظهار داشت:

 اعلیحضرت احوال پرسى نموده گفتند، چون شما از تهران انتخاب نشده‏اید اجازه بدهید كه كاندیداى یكى از شهرستان‏ها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!!

 مدرس با نهایت تندى و خشونت مى‏گوید:

 به سردار سپه بگو اگر مردى، مردم را آزاد بگذار تا به ببین من از چند شهر انتخاب مى‏شوم و الا مجلسى كه به دستور تو من نماینده‏اش گردم باید درش را لجن گرفت.

 آن شخص هم مایوسانه به عرض رضاخان مى‏رساند كه مدرس چنین گفت

 

  مدرس و مستوفى نخست وزیر

 مدرس چون اعتقاد كامل داشت كه مستوفى نخواهد توانست در مقابل تمایلات سردار سپه مقاومت كند و مخصوصاً قدرت و شجاعت جبلى او آن حدت و شدت را ندارد كه كارها را مانند شمشیرى بریده پیش رود و ذاتاً عارف مسلك و بسیار خوش طینت است تصمیم گرفت كابینه را در بدو امر یعنى هنگام معرفى به مجلس و طرح برنامه كار ساقط كند.

 مدرس براى آماده كردن زمینه، مثال بسیار شیرین و معروفى درباره مستوقى كه او را آقا نامید دارد كه در آن زمان به صورت خاصى در اذهان جلوه نموده ظاهراً پیش از اینكه جلسه تشكیل شود و مستوفى برنامه كار خود را طرح نماید عده‏اى از وكلا در اطاق تنفس از مدرس مى‏پرسند:

 مستوفى شخص وطن پرست و درستى است، براى چه شما با او مخالفت مى‏كنید؟

 مدرس كه در حاضر جوابى و بیان مثال‏هاى بجا و دلچسب و در عین حال مستدل استادى ماهر بود در پاسخ مى‏گوید:

 آقا) مستوفى( درست مانند شمشیر مرصع و جواهر نشان است كه فقط باید در روزهاى بزم و ایام سلام به كمر بست ولى قوالم السلطنه مانند شمشیر فولادى و برنده‏اى است كه باید در روزها و مواقع جنگ به دست گرفت مملكت ما در این روزها احتیاج به شمشیر برنده فولادى دارد نه شمشیر جواهر نشان!

 

 مدرس و خون سردار سپه

 در زمانى كه سردار سپه به اوج قدرت و سلطنت رسید و تمام عوامل قدرت به زود در دست او بود مدرس در مدرسه سپهسالار )مطهرى فعلى( براى طلاب درس فقه مى‏داد و در مجلس درس او صدها نفر نشسته بودند و جاسوسان دستگاه شهربانى هم در لباس‏ها و قیافه‏هاى مختلف چشمان خود را به دهان او دوخته بودند.

 وقتى به باب مزاحم كه یكى از مسائل فقهى است مى‏رسد پس از شرح مطلب كه اگر در ازدحام كسى كشته شود خونش هدر خواهد بود ولى دیه آن را حاكم شرع باید از بیت المال بپردازد براى مثال:

 اگر سردار سپه در موقعى كه جمعیت زیاد جمع شده‏اند مثل روز 2 حمل 1302 )روز جمهوریت( وارد جمعیت شود و مردم او را بكشند خونش هدر مى‏باشد و باید از بیت المال مسلمین دیه او را پرداخت نمایند.

 

 مدرس و وزیر دارایى

 بنا به نوشته على مدرسى مولف كتاب مدرس شهید در میان مراجعین و دیدار كنندگان مدرس از عموم طبقات افرادى دیده مى‏شد كه همه گرداگرد آقا مى‏نشستند و مطالب خود را بیان مى‏داشتند و پاسخ مى‏شنیدند، یكى از روزها وزیر دارایى وقت هم براى مشورت درباره بودجه كل كشور به حضور مدرس آمده و چون این مرد ساده دل پاكباز با همه صمیمى و یك رنگ بود به وزیر دارایى مى‏گوید:

 تا من به دیگران مى‏رسم كوزه قلیان را بردار و آب آن را تازه كن.

 وزیر هم باكمال صفا كوزه قلیان را برداشته و چون براى اولین بار چنین كارى را انجام مى‏داده از حد معمول آب آن را زیادتر مى‏ریزد و مدرس بدون ملاحظه رو به او كرده مى‏گوید:

 كسى كه نتواند آب یك كوزه قلیان را به طور صحیح عوض كند چگونه قادر است بودجه مملكت را تنظیم نماید؟

 معلوم نیست اگر این حكایت آموزنده صحیح باشد جناب وزیر در آن هنگام چه پاسخى داده است در هر صورت این جمله از آن روز به بعد به شكل یك ضرب المثل جالب در آمده و در محاورات عممى اغلب به كار مى‏رود.

 

مدرس و جوان‏هاى با شخصیت

 در یكى از روزهایى كه مدرس به منزل مى‏رفت عده زیادى از رجال یعنى وزراه و وكلاى مجلس همراه آقا بودند نزدیك منزل ایشان دكانى بود مدرس به دكاندار گفت:

 مشهدى عباس یك چارك از اون ماست‏هاى ترش را تو اون كاسه سبزه بكن و مزه داشته باشه!

 مشهدى عباس قدرى ماست در كاسه كرد و گفت:

 اجازه بدید بیاورم؟

 مدرس گفتند:

 خیر بده دست شاهزاده كه هنوز جوان است یك دسته هم یونجه سبط بده به میزعلى اكبرخان!

 منظور مدرس از شاهزاده نصرت الدوله فیروز میرزا و مقصود از میزعلى اكبرخان، على اكبر داور بود!

 همین كار هم شد و این دو نفر كه در آن هنگام خیلى هم شخصیت داشتند افتخار ماست كشى و یونجه بردن براى بره آقا را به عهده گرفتند، در بین راه مدرس به داور مى‏گفتند:

 میز على اكبرخان، چى امروز خیلى دعات مى‏كنه!

 

مدرس و فونوغراف

 در دوره دوم مجلس شوراى ملى یك از نمایندگان دولت را به جرم )كوك كردن گرامافون( استیضاح كرد و در جلسه سه شنبه ششم محرم سال 1328 در مجلس گفت:

 وزارت داخله جلوى منهیات را نمى‏گیرد، بنده به گوش خودم شنیدم كه صداى فونور غراف )گرامافون( در كوچه شنیده مى‏شود!

 وزیر داخله گفت:

 جلوى صداى فونوغراف، خانه‏هاى مردم را نمى‏توان گرفت ولى مخالفین جلوى گوششان را مى‏توانند بگیرند!

 آن وكیل سخت برآشفت مرحوم مدرس كه سیاست مدار روشنى بود رو به آن وكیل كرده گفت:

 مرحوم سپهسالار در بهارستان دو عمارت ساخته یكى اینجاست كه نامش مجلس شوراى ملى است و براى بحث در امور سیاسى است لكن كمى آن طرف‏تر نامش مسجد سپهسالار و جاى بحث شرعى تو آخوند اگر بحث شرعى دارى برو آنجا جایش در مسجد سپهسالار است!

 بدین طریق دیگربحث )كوك فونوغراف( و استیضاح از دولت منكوب ماند.

 

 مدرس و كورى چشم دشمنان

 خواجه نورى در سرگذشت مدرس در كتاب بازیگران عصر طلایى مى‏نویسد: »در موقعى كه مدرس را ترور نمودند و در بیمارستان بسترى بود، رضا خان كه در خارج از تهران بود تلگرافى به ایشان نموده و احوال پرسى مى‏كند. مدرس ضمن پاسخ تشكر مى‏نویسد:

 به كورى چشم دشمنان مدرس زنده است!

 

 نامه مدرس به احمد شاه

 مى‏گویند مدرس تنها یك نامه به احمدشاه نوشته است و اینك عین نامه در دست مى‏باشد مى‏گویند احمد شاه از مدرس گله كرده و گفته است:

 مدرس به منویات ما همراه نیست.

 شهریارا هر كسى با اسلام و با مصالح موافق است با او همراهم والافلا!

 

 مدرس و نصرت الدوله

 نصرت الدوله قرارداد 1919 را امضت‏ء كرده بود و مورد بغض و نفرت مردم قرار داشت. روزى در شكارگاه هنگام شكار چند ساچمه به دست راستش خورد و آن را ناراحت ساخت به همین مناسبت نصرت الدوله مرتباً بره موم در دست داشت و با سرانگشتان و كف دست آن را مى‏فشرد تا در دستش بهبود یابد.

 یك روز بر حسب تصادف مدرس به او رسید و با دست چپ خود دست راست او را گرفت و فشرد به طورى كه فریاد نصرت الدوله به سختى بلند شد و درخواست كرد كه مدرس او را رها سازد!

 مدرس وقتى ناله او را درآورد گفت:

 مى‏دانى چرا دست چپ من كه چند تیر هم خورده از دست راست تو كه چند ساچمه خورده قوى‏تر است؟

 نصرت الدوله گفت:

 نمى‏دانم علت چیست؟

 مدرس گفت: براى اینكه تو با این دست قرارداد 1919 را امضا كرده‏اى!

 

مدرس و مجسمه رضا شاه

 تهراهى‏ها حتماً به پادشاهان هست كه بر سر در بزرگ باغ ملى كه اینك محل ساختمان‏هاى شهربانى سابق و امور خارجه و زندان موقت است تا چندى قبل مجسمه نیم تنه‏اى از رضاشاه به همراه تصاویرى از او در پشت مسلسل و غیره نصب كرده بودند و این مجسمه دو طرفه بود. در این اواخر به دنبال پاكسازى آثار طاغوت این مسجمه را برداشتند و نیز تعدادى كاشى‏هاى نقاشى شده و داراى نوشته را كندند و به جاى آنها كاشى‏هاى آبى ساده نصب كردند.

 یك روز رضا شاه براى نشان دادن قدرت نظامى خود به مدرس ترتیب نمایش سان و رژه‏اى را در باغ ملى آن وقت داد و چادر باشكوهى در آنجا برپا كرد. مدرس را هم به آنجا دعوت نمود.

 خوب چطور دیدى سید؟

 مدرس گفت:

 بله مسجمه شما را در بالاى سردر باغ ملى دیدم و مثل صاحبش دورو بود!

 

مدرس و كشف حجاب

 یكى از موافقین كشف حجاب روزى نزد مدرس مى‏آید و با او به صحبت مى‏پردازد مدرس با استدلال مطلب را مورد بحث قرار مى‏دهد و در حالى كه یكى از طلبه‏هاى سیه چهره و آبله رو و تنومند در كنار دستش نشسته بود به طورى كه مطایبه مى‏گوید:

 خوب حالا آمدیم و كشف حجاب شد و زن‏ها بدون چادر با روى باز به كوچه‏ها ریختند اگر در چنین حالى خواهر این شیخ )اشاره به طلبه سیه چهره تنومند( كه لابد شبیه بردار خویش است با چنین قیافه‏اى بدون چادر و روبند به كوچه آمد و مردم دچار ترس و وحشت شدند باید چه كرد؟!

 

مدرس و نماینده طرفدار لایجه دولت

 در هنگام طرح یكى از لوایح دولتى كه مدرس مخالف آن بود مدرس با دقت نمایندگان حاضر با نگریست و دانست كه اگر یك نفر از دسته موافق لایحه كم شود لایجه در هنگام راى گرفته به تصویب نخواهد رسید.

 موافقین هم به همین ترتیب خیال مى‏كردند با اكثریت یك نفر لایحه تصویب خواهد شد. اینجا بود كه مدرس دست به انجام شاهكارى زد و آرام در كنار یكى از نمایندگان كه شیخ متعصب و متدینى بود نشست و به آرام اظهار داشت.

 هم اكنون هنگام نماز است و اگر لایحه مطرح شد فرصت نماز خواندن شما به علت شور و بحث زیاد مى‏گذرد بهتر است شما واجب را فداى مستجب ننمایید.

 شیخ هم قبول كرد و براى اداى نماز از جلسه خارج شد مدرس فورى در اطاق خویش را) اطاق فراكسیون طرفداران مدرس كه بعد به نام فراكسیون اقلیت خوانده شد( گشوده و مهر خود را به او داد و شیخ مشغول نماز گشت مدرس آرام آرام در اطاق را قفل و كلید را در جیب خویش نهاده گرفته شد.

 پس از شمارش راى‏ها عده مخالفین زیادتر و بدین ترتیب لایحه به تصویب نرسید موافقین كه چگونگى را نمى‏دانستند در شگفتى فرو رفتند و مدرس خود را به شیخ رسانیده گفت:

 شیخ حالا چه موقع نماز خواندن بود!!

 

 مدرس و هیات دولت

 هنگامى كه ماژرور روبرت ایمبرى كنسول دولت متحده آمریكا در ایران كشته شد و نیز تبعه دیگر امریكا به شختى مجروح گردید سفیر كبیر دولت تركیه در تهران به عنوان شیخ السفرا یادداشت اعتراضیه‏اى به دولت ایران نوشت و موضوع در مجلس با حضور هیات دولت مطرح گردید در این وقت مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و پس از اظهار مطالبى گفت:

 من خیلى تاسف مى‏خورم از اینكه این واقعه اتفاق افتاده است كه نباید اتفاق اتفاده باشد و ان اشاء الله الرحمن نظیر هم دیگر پیدا نخواهد كرد و البته همه ماها متاسفیم غرض از جانب خودم و جانب هم دین‏هاى خودم كه در حقیقت همه ملت ایران باشد اظهار تاسف مى‏كنم.

 نقل شده است كه قبل از آنكه مدرس سخنان فوق را ایراد نماید هنگامى كه در محل سخنرانى قرار مى‏گیرد در حالى كه با انگشتان دست راست خود روى تریبون مى‏زده در همان زمام مترنم به بیت ذیل بوده و ضمناً با دست چپ نیز به طرف هیات دولت اشاره مى‏كرده است.

 محتسب فتنه در این شهر ز من داند و مى                لیك من این همه از چشم شما مى‏بینم 

 مدرس و پیشنهاد رضا شاه

 نادعلى همدانى، در كتاب مدرس سى سال شهادت به نقل از آقاى سید حسین مدرس اسفه‏اى مى‏نویسد:

 در مورد عدم سازش مدرس با رضا خان شواهد زیادى در تاریخ هست ولى این نقل قول از سپهبد امان الله جهانبانى هم شنیدنى است او مى‏گفت: من در دوره‏اى كه مرحوم مدرس در خواف تبعید بودند دوبار از طرف رضا شاه به دیدن ایشان رفتم و برایشان پیغام بردم، در این پیغام‏ها رضا شاه به مدرس پیشنهاد مى‏كرد كه یكى از این دو شق را بپذیرند تاآزاد شوند یا نایب التوالیه آستان قدس رضوى بشوند و كارى به كار سیاست نداشته باشند و یا به عراق عرب بروند و تا آخر عمر به در آنجا به امور دینى مشغول باشند.

 مرحوم مدرس در هر دو بار گفتند:

 از طرف من به رضاخان بگویید من اگر از تبعیدگاه خارج شوم همان حسنم و شما هم همان رضا خان ما نمى‏توانیم با هم كنار بیاییم، من مخالفتى را كه با شما دارم تا آخر عمرم خواهم داشت بنابراین پیشنهاد شما پذیرفته نیست.

 

مدرس و آقا نجفى مسجد شاهى

 نادعلى همدانى در كتاب مدرس سى سال شهادت از قول سید حسین مدرس اسفه‏اى برادرزاده مدرس مى‏نویسد:

 به زودى سرمایه داران و روحانیون صاحل مال و مكنت، كه از غفلت و اعتقاد كوركورانه مردم ساده دل به قدرت و ثروت رسیده‏اند. از روشنگرى‏هاى مدرس جوان احساس خطر مى‏كنند و به فكر اذیت و آزار او مى‏افتند بخصوص آقا نجفى مسجد شاهى كه خود و فرزندانش استفاده‏هاى كلانى از غارت موقوفات مى‏برند به تحریكاتى علیه مدرس دست مى‏زنند، عوامل خود را به آزار پسر او و امیدارند و كسانشان طلبه هایى را كه به درس مدرس مى‏رفتند كتك مى‏زنند. مدرس براى اعتراض به این اعمال به تخت پولاد مى‏رود و متحصن مى‏شود.

 مردم اصفهان كه به این مجتهد جوان و مبارز كه على وار زندگى مى‏كند ارادت یافته‏اند براى حمایت از او به تخت پولاد مى‏روند مدرس به منبر مى‏رود و ضمن وعظ مى‏گوید:

 این آقا نجفى واجب القتل است!

 مردم مى‏پرسند:

 چرا؟!

 مى‏گوید:

 این آقا نجفى كسى است كه خود و اولادش عده زیادى از دختران مردم را صیغه مى‏كنند و پس از چند روزى آنها را مى‏بخشند و كسى كه زن آقا نجفى یا عروس آقا نجفى شد دیگر زن رعیت یا كارگر نمى‏شود و كم كم به فحشا كشیده مى‏شود و به این ترتیب به عده فواحش افزوده مى‏شود بنابراین آقانجفى واجب القتل است!

 آقا نجفى مسجد شاهى، از شنیدن ماجرا احساس خطر مى‏كند و كسانى را به وساطت مى‏اندازد كه میانه او و مدرس را اصلاح مى‏دهند و مدرس را با احترام به شهر بر مى‏گردانند!

 

 زنده باد مدرس!

 عبدالله مستوفى درباره استیضاح اقلیت مجلس از سردار سپه در روز 17 اسد سال 1303 و ماجراى برخورد عده‏اى از مردم با مدرس مطالبى دارد كه خلاصه آن چنین است:

 روز 17 اسد وكلاى اكثریت هوچى‏هاى خود را تحت امر سرهوچى‏ها به صحن بهارستان فرستادند كه براى هر گونه هوو جنجال و راه انداختن صداى مرده باد زنده باد حاضر باشند. البته نظمیه هم عده‏اى ماجراجو در میان آنها جا داده بود كه در موارد لزوم كمك به آنها برسانند، در این موقع سردار سپه با افراد كابینه خود وارد شد. هوچى‏ها مقدارى زنده باد تحویل او دادند وكلاى اكثریت هم همگى آمده بودند وكلاى اقلیت هم یكى یكى مى‏رسیدند و به اطاق فراكسیون خود رفته منتظر مدرس بودند.

 مدرس به علت ضعف مزاج قدرى دیرتر از سایر رفقاى خود وارد بهارستان شد، ورود او تمام انظار را متوجه او كرد. جمعى كه قبلاً دستورداشتند با فریاد »مرده باد مدرس« به سمت او هجوم آوردند، عده‏اى بى طرف به صرافت طبع، دور مدرس را گرفته و بین او و ماجراجویان حایل شدند ولى هوچى‏هاى اكثریت و مزدوران نظمیه باز هم از گفتن مرده باد مدرس و زنده باد سردار سپه كه پشت سر هم تكرار مى‏كردند دست برنداشتند همین كه مدرس جلو سرسراى مجلس رسید این بار دسته جمعى جمله مرده باد مدرس را تكرار كردند مدرس برگشته وبه آنها گفت:

 چرا اینقدر بر ضرر خود اصرار دارید؟ اگر مدرس بمیرد، دیگر كسى كه شما پول نخواهد داد.

 در حالى كه از پله‏ها بالا مى‏رفت ماجراجویان از دم سراسر یك بار دیگر به طور اجتماع فریاد مرده باد مدرس كشیدند. مدرس كه وسط پله‏ها رسیده بود رو به جمعیت كرده گفت:

 زنده باد مدرس! مرده باد سردار سپه!

 و سپس خود را به اطاق فراكسیون اقلیت رساند.

 مزدوران باز جمله مرده باد مدرس را با صداى بلند از صحن بهارستان تكرار كردند مدرس سر از پنجره اطاق خود بیرون كرده او هم دو جمله:

 زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه، خود را در جواب گفت!

 بقیه ماجرا از كتاب »داستان‏ها« نوشته سید جمال الدین حجازى به نقل از كتاب »مدرس شهید نابغه ملى ایران« بخوانید:

 در آن حین رضا شاه وارد شد و پس از قدرى اشتلم و تهدید به طرف مدرس حمله كرد و یقه پیراهن كرباسین آن پیرمرد لاغز و خسته را گرفت و با غضب كنج دیوارى گذاشته و گفت:

 سید آخه تو از جون من چه مى‏خواهى؟

 مدرس بى آنكه ذره‏اى تحت تاثیر آن همه خشم و تهدید قرار گیرد با روحیه‏اى بى تفاوت و سیمایى استوار و بى اعتنا رو به رضاشاه كرد و چون او ژستى به خود گرفت و دست هایش را بالا آورد با آهنگى به شیوه وى و با لهجه اصفهانى اش گفت:

 مى‏خوام كو تو نباشى!

 

تواضع و فروتنى مدرس

 معروف است كه در جنگ اول بین الملل و تشكیل حكومت موقتى در غرب ایران كه بالاخره منجر به مهاجرت بعضى از اعضاى كابینه حكومت موقت به اسلامبول شد موقع حركت از داخل تركیه چون تصمیم ناگهانى بود جاى كافى در قطار نداشتند. دولت عثمانى از جهت رعایت حال مهاجران و احترام به شخص مدرس، دستور داد یك واگن اختصاصى براى مهاجران به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص) ضابط( از این گروه حفاظت كنند.

 مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدم منظم و با سلیقه بود و خودش وسایل زندگى را فراهم مى‏كرد در بین راه یك جا خواستند استراحت كنند. مدرس بلند شد و قلیان تمیزى چاث كرد و چاى خوش عطرى دم كرد امیر خیزى هم در این سفر سمت مترجمى داشت. خود مدرس بلند شد و چند چاى و یك قلیان برد و به نگهبانان ظابطان داد. رئیس ظابطان از چاى بسیار خوشش آمد و از قیافه ساده و نحوه خدمتگزارى مرحوم مدرس فكر كرد كه او قهوه چى هئیت است. با اشاره دستور داد كه یك چاى دیگر بدهد.

 مدرس با كمال خوشرویى چاى دوم را برد. وقتى به شهر نزدیك شدند رئیس ضباط پیش آمد و به امیرخیزى گفت كه مى‏خواهد پول چاى را بدهد امیرخیزى گفت:

 پول لازم نیست.

 اما آن افسر اصرار داشت كه مایل نیست ضرورى متوجه پیرمرد قهوه چى بشود. در در همین وقت قطار ایستاد جمعى از هئیت استقبال كردند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پیشاپیش بردند. امیر خیزى به ظابطان گفت:

 اصلا این واگن فوق العاده براى همین مرد محترم )مدرس( به قطار اضافه شده است.

 رئیس ضباط كه از ماجرا شرمنده شده و در عین حال تعحب كرده بود رو به دوستان كرد و گفت:

 شهدالله عمر حضره تلریندن شكره بیله افندى بیر كیمسه گورمك.

 یعنى: به خدا قسم كه بعد از حضرت عمر، ما افندى به این بزرگوارى ندیده‏ایم.

 

مدرس و صدر اعظم عثمانى

 در مسافرت مدرس به تركیه در هنگام ملاقات رسمى با پرنس سعید جلیم پاشا و طلعت پاشا وزیر كشور پس از انجام تعارفات معمولى صدراعظم دستور مى‏دهد چاى »عجمى« بیاورند. سید حسن مدرس به مترجم خود مى‏گوید:

 بگویید كه به جاى كلمه عجم لفظ ایرانى استعمال نمایند زیرا ماده لغوى كلمه عجم از عجمه مى‏باشد و اشتقاق آن كلمات مختلفه حاكى از تحقیر نژاد غیر عرب یعنى ملت ترك و ایرانى مى‏باشد و ما ایرانیان كه داراى نوابغ و دانشمندانى بودیم كه به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانى كرده‏اند سزاوار نیست كه تحقیر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج كنید و به جاى آن كلمه ایرانى را انتخاب فرمایید.

 پس از ترجمه این كلمات صدر اعظم اظهار مى‏كند:

 خوب است لباس سربازان ایرانى و ترك یك سان و متحدالشكل شود.

 مدرس تبسمى كرده در پاسخ مى‏گوید:

 خیلى چیزهاست كه بایستى بشود ولى متاسفانه نمى‏شود و من هم خیلى چیزها دلم مى‏خواهد ولى ممكن نیست و از طرفى در وسط دانه گندم هم خطى است ما همان لباسى را داریم خوب است ولى چقدر خوب بود كه صدراعظم مى‏گفتند، به جاى آنكه لباس سربازان ایرانى و ترك یكسان و یك شكل شود برادران ایرانى و ترك یك دل شوند زیر ممكن است از حیث لباس هم رنگ بشویم، ولى یك دل نباشیم.

 

مدرس و پادشاه عثمانى

 حسین مكى در كتاب تاریخ بیست ساله ایران درباره ملاقات مدرس با پادشاه عثمانى مى‏نویسد:

 پس از دو سه روز كه از ورود مدرس در اسلامبول گذشت سلطان محمد خامس پادشاه دولت عثمانى در» قصردلمه باغچه« مدرس را براى ملاقات و مذاكره دعوت مى‏نماید مدرس در ساعت مقرره به قصر خلیفه حاضر مى‏شود و با سلطان ملاقات مى‏نماید بعد از انجام تشریفات معمولى به پادشاه اظهار مى‏كند.

 مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این كشور این است كه اولاً دولت عثمانى صحبت الحاق قسمتى از خاك آذربایجان را به خاك عثمانى موقوف نماید تا ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانى و ترك مذاكراتى به عمل آوریم.

 بالاخره در پایان مذاكره پادشاه به مدرس مى‏گوید:

 شما در حكومت مشروطه ایران آن طور كه باید و شاید كارى انجام نداده‏اید!

 مدرس در پاسخ مى‏گوید:

 خیر این طور نیست كه مى‏فرمایید زیر ما یك اداره پستخانه تاسیس كرده‏ایم كه با نقاط دنیا ارتباط پستى بین المللى دارد و حال آنكه در اسلامبول )مركز خلافت اسلامى( هر دولتى جداگانه پستخانه تاسیس كرده است و به برخى از كشورها كه در آنجا پستخانه ندارند مرا سلات و محمولات پستى را نمى‏توان رد و بدل كرد!

 منبع سایت صدا وسیما

شنبه 9/9/1387 - 10:18
دعا و زیارت

 خط مشی:

 ـ روز شمار تاریخ (كرونولوژی) كه به آن تقویم وقایع و  گاهنامه (گاهشمار) نیز اطلاق شده است عبارت است از ثبت وقایع و حوادث تاریخی به ترتیب زمان وقوع و این شیوه ای در تاریخ نویسی است.

ـ تاریخ «مَنِ» گذشته جامعه هاست. «من گذشته» هر جامعه ای نیز همچون یك آینه صاف روشنی است كه همه واقعیتها را در خود بازتاب می دهد. عبرت آموزی و تجربه اندوزی از سرنوشت آدمیان و مطالعه اخبار و آثار آنان برای ساختن آینده ای روشنتر مهمترین عواملی است كه ما را به بازخوانی مكرر تاریخ وادار می كند.

ـ امیرالمومنین علی (ع) در وصیت خویش به فرزندنش امام حسن (ع) فرمود: ..... (خبرهای گذشتگان را بدو (قلبت) عرضه دار،‌ و آنچه را به آنان كه پیش از تو بودند رسید به یادش آر....

ـ در قرآن كریم خداوند به عنوان اولین پیام رسان،‌ پیامبران خویش را به یاد آوری ایام الله امر می كند. مفسران در تفسیر آیه «.... و ذكرهم بایام الله (ابراهیم/5)» وجوه مختلفی را ذكر كرده اند،‌ مفاهیمی چون ذكر نعمتهای الهی، یاد مرگ، یاد آخرت و حیات پس از آن و نیز ظهور قهر و غلبه الهی در مورد اقوام پیشین چون قوم نوح، عاد و ثمود، همچنین روز ظهور قائم علیه السلام، همه از اهمیت تذكر و یادآوری چنین ایامی حكایت می كنند.

ـ مفهوم یاد به معنای تذكار،‌ اندیشه، تذكر، نام و نشان، ذكر باقی و جاودان، ذكر و نقل نام بزرگان ـ در ذهن و زبان عالمان و عارفان فراوان دیده می شود. استفاده از «یاد» به معانی مختلفی چون یاد خداوند، یاد مرگ، یاد ایام، یاد یاران و .... در اشعار شاعرانی چون فردوسی، ‌ناصر خسرو، ‌نظامی، مولوی، حافظ و سعدی و .... نشان از اهمیت آن در فرهنگ اسلامی ایرانی است.

 

فردوسی:

گر افزون شود دانش و داد من       پس از مرگ روشن شود یاد من

ناصر خسرو:

ز یـادمــرگ غافل چـون نشینی       چـو بــا افتادگـــان آخـــر قریـــنی

نظامی:

هر چه نه گویای تو خاموش به         هر چه نه یاد تو فراموش به

مولوی:

ای خدا ای فضل تو حاجت روا         با تو یاد هیچ کس نبود روا

                 یاد یاران یار را میمون بود           خاصه كان لیلی و این مجنون بود

حافظ:

              ای درد توام درمان در بستر ناكامی        وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

سعدی:

   با هر كه بنشینم دمی كز یاد او غافل شوم      چون صبح بی خورشیدم از دل بر نمی آید نفس

 

ـ طبقه بندی یادها (مناسبت ها) در سه سطح، یاد مردمان، یاد پیام آوران به عنوان واسطه های پیام خداوند و نیز ایام الله به منظور ارتقاء تدریجی آدمیان و رسیدن به مطلق یاد صورت گرفته است. امید كه با عنایت خداوند طی این طریق آسان شود.منبع از سایت صدا وسیما

شنبه 9/9/1387 - 10:3
دعا و زیارت

فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سید حسن مدرس یكى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود كه زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وى براى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است. او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند. روحش شاد.

 

همان گونه بود كه مى گفت و همانطور گفت كه مى بود. سرانجام به موجب آنكه با عزمى راسخ چون كوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتكاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در كنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.

این نوشتار اشاره اى كوتاه به زندگى ابرمردى است كه بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش كشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذكر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است كه وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود كه لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نكرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى، تواضع، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، كمالات معنوى را كسب كرد.

مظالم شاه و درباریان و وابستگی شاهان قاجار به بیگانگان و دولت های خارجی؛ و به تاراج رفتن ثروت های کشور خصوصاٌ در دوران سلطنت مظفرالدین شاه باعث گردید تمامی اقشار جامعه اعم از علما، مردم و روشنفکران خواستار حکومت مشروطه و تشکیل مجلس در کشور گردند. حقیقت آنکه مظفرالدین شاه نیز با همه بیکارگی و درماندگی، خود از ته دل آرزومند استقرار مشروطه بود. سرانجام چنان شد تا با انقلاب مشروطیت در تهران و دیگر شهرها، مظفرالدین شاه تسلیم انقلابیون گردید و فرمان تشکیل مجلس شورای ملی را صادر کرد.ابتدا گروه مشورتی، نظامنامه ی مجلس و شیوه انتخابات را نوشتند که به موجب آن مردم به 6 گروه یا طبقه تقسیم شدند و قرار بر این شد تا هر کدام از این طبقات، بترتیب شاهزادگان 4 نماینده، علماء و طلاب 4 نماینده، بازرگانان 10 نماینده، زمین داران و کشاورزان 10 و پیشه وران 32 نماینده در مجلس داشته باشند.  انتخابات مجلس اول روز چهاردهم مهر ماه 1285هجری شمسی پایان یافت.نخستین نشست نمایندگان در کاخ گلستان با نطق شاه بیمار گشایش یافت.تمام وزیران، سفرا، کنسول ها و نمایندگان سیاسی کشورهای بیگانه با لباس رسمی در این مراسم حضور داشتند.مقر دائمی مجلس به دستور شاه در کاخ بهارستان در کنار مسجد سپهسالار تعیین شد. جالب توجه است که چون در کاخ بهارستان صندلی وجود نداشت نمایندگان روی زمین می نشستند.

مجلس اول، با اینکه یکی از بهترین مجالس قانونگذاری ایران بود ولی بخاطر مخالفت های محمد علیشاه و ایجاد سستی در عناصر مشروطه گلوله باران و سرانجام تعطیل شد. مجلس دوم، یک سال پس از بسته شدن مجلس اول شروع بکار نمود. در واقع مجلس دوم تا هفتم میدان مبارزه پارلمانى و سیاسى مدرس و همرزمانش بود که توانستند بسیاری از نقشه های استعمار را کشف و نقش بر آب کنند. پس از آن در دوران سلطنت پهلوی ها مجلس شورای ملی و سایر نهادهای مربوط به دخالت و شرکت مردم ‏در امور اجتماعی و سیاسی کشور " که در قانون اساسی مشروطه پیش بینی شده بود" به صورت ‏ابزاری نمایشی از سیاست تجددطلبی توخالی دولت خودکامه درآمد. و سرانجام تبدیل به یک مجلس فرمایشی و مکانی برای نمایش خیمه شب بازی با عروسک های دست آموز دربار پهلوی شد. با اینحال در مقاطع مختلف بودند مهرهایی که در خنثی نمودن برخی از توطئه های استبداد و استعمارگران به موفقیت دست یافتند.

پس از انقلاب مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تغییر نام داد. اولین دوره مجلس شورای اسلامی در هفتم خرداد 1359 هجری شمسی با پیام رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خمینی (ره) شروع بکار نمود.بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی محلی است برای تدوین نظام ارزشی مورد قبول جمهوری اسلامی ایران و تهیه و تصویب قوانین اسلامی برای کلیه ی نیازهای جامعه در زمینه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی،تبلیغی، نظامی، اخلاقی و قضایی. تجربه گرانبهای موفقیت اندیشه مدرس و تجربه گرانبهاتر پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی؛ ملت و مجلس ایران را بر آن داشت تا با استفاده از همین تجربه ها و همین درسهای ارزشمند بتواند در برابر قدرتهای شیطانی بایستد.

مجلس شورای اسلامی در تاریخ 23 تیر ماه 1372 هجری شمسی با تصویب ماده واحده ای روز 10 آذر ماه، سالروز شهادت مجتهد مجاهد و سیاستمدار متعهد آیت الله سید حسن مدرس را بعنوان روز مجلس نامگذاری کرد. باید بدانیم که مملکت اصل و بنایش ملت است. و مجلس مکانی است که این ملت در آن جمع شده اند.عظمت هر ملت همان عظمت مجلس و عظمت مجلس همان عظمت ملت است.مجلس و نمایندگان آن باید همواره بیاد داشته باشند تا با صرفنظر از تعلقات حزبی در راستای منافع ملی و مصالح وطنی کشور خود حرکت نمایند. منبع از سایت صدا وسیما

شنبه 9/9/1387 - 10:1
خاطرات و روز نوشت
آهای مردم به گوش سگ وخر به بهشت میروند.  چرا   ما باید كاری كنیم كه از خر وسگ  پایین تر نباشیم برای اینكه نا فرمانی از خدا نكر دند. یكی سگ اصحاب كهف ویكی خر بلعم باعورا * سگ اصحاب كهف روزی چند پی نیكان گرفت آدم شد *وبلعم باعورا می خواست به بالای كوه  برود نفرین كند كه خر از او اطاعت نكرد. اسب عصاری نباشیم كه دور خودمان بچرخیم باید هر روز از روز دیگر به خدا نزدیكتر شویم  از سخنان مرحوم كافی
شنبه 9/9/1387 - 8:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته