دانستنی های علمی
خدا آن حس زیباست
كه در تاریكی صحرا
زمانی كه هراس مرگ می دزدد سكوتت را
یكی مثل نسیم سرد می گوید
كنارت هستم ای تنها
و قلب آرام می گیرد...
پنج شنبه 30/8/1387 - 20:46
دانستنی های علمی
زندگی یعنی حضور در دقیقه ها
زندگی یعنی یك لبخند از ته دل
زندگی یعنی عشق با تمام وجود
زندگی یعنی رشد با تمام توان
زندگی یعنی درك لذت نزدیك بودن خدا
زندگی یعنی سعی در ساختن زیباترین خاطره ها
زندگی یعنی تنهایی و كشف خدا
پنج شنبه 30/8/1387 - 20:44
دانستنی های علمی
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را
دکتر علی شریعتی
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:42
دانستنی های علمی
خدایا در زندگی هر گز از یاد نمی برم
گرچه والدینم موهبت تولد در این دنیا را به من عطا كردند.
اما تو هستی كه موهبت زندگی جاودانه را به من می بخشی!
خدایا !اگر با من باشی
چه كسی می تواند علیه من باشد؟
اگر من با تو باشم
چگونه ممكن است كه دشوار ها نصیبم شوند و از میان برداشته نشوند؟
خدایا چنان نزدیكی كه نمی توانم ببینمت
صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ،
اما من آن را نمی شنوم .
مرا به اعماق درونم ببر
تا شكوه بی پرده جمال تو را بشنوم
مرا بیاموز که پیوسته تو را بجویم
و همواره به عنوان یگانه پناه گاهم به تو رو كنم
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:38
دانستنی های علمی
دانستن بدون خواستن هرگز توانستن به بار نمی اورد
امیدواری احساسی است که فرداشمارا در چیزی که امروز از ان شکست خورده اید موفق خواهد ساخت
وظیفه ما در دنیا این است که فقط عمل کنیم ونتیجه اعمال را به دست خدا بسپاریم
بهترین ثروت ان است که به وسیله ان ابرو حفظ شود
بهترین درمان خشم تاخیر ودرنگ است
لبخند ارزانترین راهی است می توان توسط آن نگاه را وسعت داد پنج شنبه 30/8/1387 - 15:32
شعر و قطعات ادبی
از ماه تا مزار
ازتوس تا ترنج دویدیم، بی قرار
از بلخ تا بهار چه مانه است؟...انتظار
دنبال سربدار ترین مرد می روم
درکوچه باغ های غم انگیز سبزوار
در این میان اگر چه مرا سرو خوانده اند
من پیش قامت تو سر افکنده ام ؛هزار-
بار از غروب غرب به مشرق دویده ام
تا صبح دولتم بدمد در کنار یار
او هفت قرن پیش گلستان وبوستان
من هفت قرن بعد نمکزار و شور مزار
سعدی بیا که باز شب ما دراز شد
بگذار تا بگریم چون ابر در بهار...
حالا که شب،سکوت،کویر است وتشنگی
باران شو ودوتار بیفشان،بزن،ببار
این فصل،فصل عشق وتمنای عشق نیست
من می روم به راحتی از یاد روزگار
ازسیب تا سمرقند،ازماه تا مزار
از ترمه تا غزل،ازعشوه تا انار
پیوسته باختیم و ورق خورد روزگار
چیزی نمانده است به جزحرص این قمار
حافظ ایمانی
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:31
شعر و قطعات ادبی
ی یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده
میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…
سعدی شیرازی
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:30
دانستنی های علمی
پسر بچه شروری اطرافیان خود را با سخنان زشتش ناراحت میکرد .
روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به او داد و گفت : هر بار کسی را با حرفت ناراحت کردی یکی از این میخ ها را به دیوار انبار بکوب .
روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید .
پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد کم کند .
پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر شد .
یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد .
روز ها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت : بابا امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم !
پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت : آفرین پسرم !
کار خوبی انجام دادی . اما به سوراخ های دیوار نگاه کن . دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست .
وقتی تو عصبانی می شوی با حرف هایت دیگران را می رنجانی چنین اثری بر قلب شان می گذاری .
تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری اما هزاران بار عذر خواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:28
شعر و قطعات ادبی
در این زمانه
در این زمانه هیچكس خودش نیست
كسی برای یك نفس خودش نیست
همین دمی كه رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست
همین هوا كه عین عشق پاك است
گره كه خود با هوس خودش نیست
خدای ما اگر كه در خود ماست
كسی كه بیخداست، پس خودش نیست
دلی كه گرد خویش میتند تار،
اگرچه قدر یك مگس، خودش نیست
مگس، به هركجا، بهجز مگس نیست
ولی عقاب در قفس، خودش نیست
تو ای من، ای عقاب ِ بستهبالم
اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست
تو دستكم كمی شبیه خود باش
در این جهان كه هیچكس خودش نیست
تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست
تمام شد، همین و بس: خودش نیست
قیصرامین پور
پنج شنبه 30/8/1387 - 15:26
شعر و قطعات ادبی
تصویری از خیال و تجسّم
آهنگ وزنهای سماعی
رطلت قصیدههای مرتّب
تقدیسِ شطحِ بنده خدائی بعد از نوالههای جدائی
قبل از ترانههای سمائی
بسطی درون قبض اثیری
تا از حجاب نفس در آئی
شوریدگی حدیث دمادم
دیوانگی سرور تو از غم
كوهی دچار زنبق وحشی
حرف از بكارتیست كه آدم...
حلّاج بین خلق فدائی
سر را به آستانِ كه سائی؟
فریادی از بلاد به بازار
از كشورِ درونِ رهائی
حَبلُالوَریدِ فاصله نزدیك
نزدیكتر به نسبت مطلق
اسرارِ پشت خلقت ابلیس
مستیفزای درد اناالحق
فالی به چرخ جرعهی گردون
قسمت بر این نبود بدانی
مصداق انتمُالفقرا را
درویش باش تا برسانی
درویش باش و ژرف نظر كن
از هفت شهر عشق گذر كن
تا مقصدی بدونِ رسیدن
از خوابگاه عقل سفر كن
چرخی سفیرِ باد موافق
السابقونِ مردم عاشق
چرخی به سمت داغ تكلّم
چرخی به سوی عمق شقایق
در خلسهی سكوت و سرودن
تردیدی از نبودن و بودن
مستی میانِ هستهی هستی
در جذبهی شهودِ من از من
رگها پر از شرابِ رسیده
چشم از ملاحظات دریده
در مغز استخوان طربانگیز
سُكرآفرین سُرای قصیده
محكوم بر تقدّس و تطهیر
در چلّههای سخت نفسگیر
تاریخِ مولوی ترِ شمسی
سوزانِ هُرمِ دفتری از تیر
برپا سُرادقات خراسان
خضرانهی حیات خراسان
تلبیسی از فخامت و تلمیح
مفعول و فاعلات خراسان
مستورِ بایزید نهانی
چشمش ابوسعید معانی
عاصیترین كلامِ مجرّد
معلول علّتی خَرَقانی
شمس است و پلكهای دوباره
مصلوب دارهای اشاره
مقصد شكستن است و پریدن
چاهی پر از هبوط ستاره
یا اَیهَاالهمیشه مدثّر
اِقراء بنامِ سِرِّّ اَنَا السِّر
مبعوث شو شراب بگردان
یا اَیهَاالحبیب مُذَكِّر
مبعوث شو بخاطر مستی
لات و مناتِ بادهپرستی
این قبله را دوباره بگردان
تا گوشهی مخالف هستی
برخیز تا قرار بگیرم
تا از درون شرار بگیرم
از جلوهای به رقص درآیم
پیغامی از بهار بگیرم
مستانهای مدید شَوَم من
عیدانهای جدید شَوَم من
در كوههای صحبتِ سینا
با شیههای شهید شَوَم من
از غیب كوسِ عشق برآید
محبوب از حچاب درآید
خورشید پشتِ ابر نماند
دوران انتظار سرآید
حافظ ایمانی پنج شنبه 30/8/1387 - 15:25