• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 67
زمان آخرین مطلب : 5555روز قبل
دانستنی های علمی
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری
هرگز نگو برای همیشه وقتی میدونی جدا میشی
هرگز نگو دوست داری اگر حقیقتا به آن اهمیت نمیدی
 درباره احساست سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد
هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری
به کسی نگو تنها اوست وقتی در فکرت به دیگری فکر میکنی
قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش رو نداری
يکشنبه 8/10/1387 - 15:31
دانستنی های علمی
1- داوینچی همزمان با یك دست می نوشت و با یك دست نقاشی می كرد !
2- هیتلر از مكان های بسته وحشت داشت !
3- مار می تواند تا نیم ساعت بعد از قطع شدن سرش نیش بزند !
4- هر انسان تا 8 دقیقه بعد از قطع گردنش هنوز به هوش است !
5- اغلب مارها 6 ردیف دندان دارند !
6- وقتی به خورشید نگاه می كنید 8 دقیقه قبل از آن را مشاهده می كنید !
7- قلب میگو در سر آن واقع است !
8- ظروف پلاستیكی تقریبا 50 هزار سال در برابر تجزیه مقاومند !
9- حدود 250 نفر از محققان ناسا ایرانی هستند و رئیس كامپیوتر ناسا یك ایرانی است !
10- دانشمندان دریافته اند مورچه ها هم مانند انسان ها صبح ها خمیازه می كشند !
11- حس بویایی مورچه با سگ برابری می كند !
12- آیا می دانستید تصمیم بر این بود كه كوكا كولا به عنوان دارو استفاده شود !
13- با 30 گرم طلا می توان نخی به طول 81 كیلومتر درست كرد !
14- فنلاند از 170 هزار و 585 جزیره تشكیل شده است !
15- زمین در آغاز پیدایش 2000 بار بزرگتر از حجم كنونی اش بود !
16- در زبان عربی برای كلمه شمشیر 850 واژه مختلف وجود دارد !
17- گرانترین كفش دنیا 1 میلیارد و 700 میلیون تومان است !
18-برای تخمین زدن حشره های روی زمین كافیست به ازای هر انسان 200 میلیون حشره ریز و درشت در نظر بگیریم !
19- كوسه با شنیدن ضربان قلب طعمه خود آن را پیدا می كند !
20- فیل تنها حیوانی است كه نمی تواند بپرد !
21- قلب وال در هر دقیقه فقط 9 بار می زند !
22- ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر هستند حتی ثروتمندتر از ملكه الیزابت !
23- در سال 1380 تعداد گوسفندان زلاندنو 44 میلیون راس اعلام شد در حالی كه جمعیت این كشور 4 میلیون نفر بود !
24- قوه چشایی پروانه در پاهای آن تعبیه شده است !
25- جوانان هندی شادترین و ژاپنی ها افسرده ترین های جهان هستند !
26- مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتی است كه تلویزیون می بینید !
27- 90% سم مار از پروتئین تشكیل شده است !
28- چشم انسان معادل یك دوربین 135 مگا پیكسل عمل می كند !
29- آب دریا بهترین ماسك صورت است !
30- سرعت عطسه یك انسان برابر است با 160 كیلومتر در ساعت !
يکشنبه 8/10/1387 - 15:31
دانستنی های علمی

پدر ثروتمندی چند پسر داشت.یکی از پسرها روزی به پدر
گفت:سهم من از ثروتت را بده تا بروم و برای خودم زندگی کنم.
پدر هم سهمش را داد و پسر رفت.
مدتی که گذشت پولهای پسر تمام شد و کارش به عملگی و کارگری کشید.
روزی به این فکر افتاد که پدرم برای کارهایش کارگر می گیرد،
خوب من هم بروم پیش او کار کنم ومزد بگیرم.
به همین منظور نزد پدر امد و از او خواست تا استخدامش کند.
پدرگفت:این فضولی ها به تو نیامده،بیا برو پهلوی بقیه بچه هایم
ونیازی به کار کردن تو نیست.
یک گوساله هم به میمنت بازگشت پسرش قربانی کرد.
پسرهای دیگر که سالها بود سر سفره ی پدر بودند و از او
نبریده بودند وقتی دیدند برای پسری که متمرد بود پدر قربانی کرد
ولی برای انها که مطیع و سازگار بودند
یک بز هم قربانی نکرده است قهر کردند.
البته این مال جهل وبی توجهی انها بود،
چون گوساله قربانی کردن پدر را دیدند
اما سالها پذیرایی پدر از خودشان را فراموش کردند.
داستان خدا با بندگانش هم همین طور است.
نکند اگر خداوند فرد گناهکار تائبی را مورد محبت قرار داد
ما نتوانیم تحمل کنیم و از خدا قهر کنیم.
یادمان باشد اگر گناهی هم کردیم به درگاهش باز گردیم
چرا که تنها اوست که مارا می پذیرد و تنها
اوست که می تواند راه جبران خطایمان را ایجاد کند
راهی که ما با عقل زمینی خود قادر به دیدن
ویا ایجاد ان نیستیم پس همیشه به یاد داشته باشید هر گاه
خطائی کردید دری هست که هیچ گاه برویتان بسته نیست
این درگه ما درگه نومیدی نیست
و اگر خجل گشته اید از فراوانیه توبه وشکستن ان یادتان باشد
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

جمعه 6/10/1387 - 15:26
محبت و عاطفه

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمامی حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود ما از بچگی باهم بزرگ شدیم و منو داداشی صدا می کرد. و آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد.

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.



بهم گفت :«متشکرم».



میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط «داداشی» باشم.



من عاشقشم. اما… من خیلی خجالتی هستم … علتش رو نمیدونم.



تلفن زنگ زد خودش بود گریه می کرد قلبش شکسته بود.



آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.



میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط «داداشی» باشم



من عاشقشم اما… من خیلی خجالتی هستم… علتش رو نمیدونم.



روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد

گفت : «قرارم بهم خورد»


من با کسی قرار نداشتم


درست مثل یه «خواهر و برادر» ما هم با هم به جشن رفتیم.



جشن به پایان رسید من پشت سر اون، کنار در خروجی، ایستاده بودم، 




آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم،

به من گفت :«متشکرم، شب خیلی خوبی داشتیم».



میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط «داداشی» باشم.

من عاشقشم. اما… من خیلی خجالتی هستم… علتش رو نمیدونم.



یه روز گذشت، سپس یک هفته، یک سال…

قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ‌التحصیلی فرا رسید،

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهی نمی‌کرد و من اینو میدونستم،

قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی،


آروم گفت: «تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم» .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط «داداشی» باشم.

من عاشقشم. اما… من خیلی خجالتی هستم… علتش رو نمیدونم.



نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش، توی کلیسا، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه،

من دیدم که «بله» رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد با مرد دیگه ای ازدواج کرد.

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم،

اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت: «تو اومدی؟ متشکرم»

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط «داداشی» باشم.

من عاشقشم. اما… من خیلی خجالتی هستم… علتش رو نمیدونم.



سالهای خیلی زیادی گذشت.

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده،

فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،

دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

«تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم، میخواستم که بدونه که نمی‌خوام فقط برای من یه داداشی باشه.

من عاشقش هستم اما… من خجالتی ام… نمیدونم…

همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.


ای کاش این کار رو کرده بودم…. با خودم فکر می‌کردم و گریه!



اگه همدیگرو دوست دارید، به هم بگید، خجالت نکشید،

عشق رو از هم دریغ نکنید، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید،

منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.

جمعه 6/10/1387 - 15:23
ادبی هنری

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که به تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن:
دفتر مر ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!

 

قیصر امین پور

پنج شنبه 14/9/1387 - 14:10
ادبی هنری
تو را به راستی،
تو را به رستخیز
مرا خراب کن!
که رستگاری و درستکاری دلم
به دستکاری همین غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به این شکست های بی بهانه بسته است

 

قیصر امین پور

پنج شنبه 14/9/1387 - 14:9
ادبی هنری

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!

 

قیصر امین پور

پنج شنبه 14/9/1387 - 14:8
ادبی هنری

ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟

 

قیصر امین پور

پنج شنبه 14/9/1387 - 14:7
طنز و سرگرمی
- الو سلام..ببخشید...

- آقا اشتباه گرفتید

- نه برادر شما اجازه بده سخن من منعقد بشه . من هنوز نگفتم ‘ب’ شما میگی بفرمائید گم شید

- اِ …تو از كجا فهمیدی؟

- از روزنامه پخش شد فهمیدم.

- اسمت تو روزنامه بود؟

- آره

- پس دانشگاه قبول شدی

- آره . ولی اسمم رو به جای غضنفر جهان پهلوان نوشتن رقیه پروانه دوست . چقدر كم سوادن. تو چی ؟ قبول شدی؟

- بعله كه قبول شدم ، منتهی 6 دفعه اس كه دارم اسامی رو می خونم ولی اسمم رو هنوز پیدا نكردم

- راستی ساعت چنده ؟

- قابل شما رو نداره

- اختیار دارین

- نه نداریم.تموم كردیم...

- خدا رحمتتون كنه

- قربان شما.. لطف دارین

- بله داریم.. چند كیلو می خواین؟

- ای بابا. دل خوش سیری چند! دلم خیلی تنگه

- چی جوری؟

- خب كاری نداره.. آب كه سر بالا بره قورباغه مرغ سحر میخونه

- حالا كیلو چند هست؟

- چی ؟ مرغ سحر ؟

- نه بابا، بلیت كنسرت قورباغه هه

- آخه مرد حسابی قوررباغه مگه پلنگه كه كنسرو داشته باشه!

- داشته باشه یا نداشته باشه مهم نیست . جهیزیه رو كی آورده كی برده ؟ من خودشو می خوام.

- آخر نگفتی چنده ها

- چی ؟ بلیت كنسرت قورباغه هه؟

- نه بابا، ساعتو میگم

- عرض كردم كه متری ۲۰۰۰ تومنه

- چه خبره ؟ مگه قیطریه  ؟

- نه قطره ای نیست . آبیاری بارانیه

- هوا شناسی كه گفته بود آفتابیه

- خب آفتابیش رو هم داریم منتها برای شما ذره بینی مناسبتره

-برو بابا دیوونه...

- مگه من چمه …پسر به این گلی.

- كجات گله ؟ فقط هیكلت مثل گلدون میمونه. آخه ننه بابات با چی دلشونو خوش میكنن

- با شامپو گلرنگ

- منو مسخره كردی ؟…یه كلام بگو شماره رو اشتباه گرفتی

- من میخواستم بگم شماره رو اشتباه گاز گرفتی. شما مهلت ندادین...تو رو خدا یه هفته مهلت بدین

- نه نمیشه همین فردا باید تخلیه كنی و گرنه پاسبون می آرم اسباب اثاثیه تون رومیریزم تو كوچه. الانم میخوام برم حرف خاصی نداری؟

- نه فقط وقتی گوشی رو میذاری ، اون درم پشت سرت ببند
پنج شنبه 7/9/1387 - 18:47
دانستنی های علمی
پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یك شرکت خدمات کامپیوتری

استخدام شدند .

هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما

هستید. شمااینجا حقوق خوبی می گیرید و

میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید

بخورید. بنابراین فكر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.

" آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند .

چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما

خیلی سخت کارمیکنید. من از همه شما

راضی هستم. امّا یكی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از

شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟

" آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند."

بعد از اینكه رئیس شرکت رفت ، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:

"کدوم یك از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟ "

یكی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:

ای احمق !طی این چهار هفته ما مدیران،

مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا

تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!

از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید".
پنج شنبه 7/9/1387 - 18:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته