• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 78
زمان آخرین مطلب : 3441روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

در رکاب قائم –قسمت دوم

سرباز ، آنزمان که تیر به تمرین می اندازد کسی است ، و آنزمان که سینه دشمن را به خشابی دیگر می کند ، کسی دیگر . دونده آنزمان که سلامت و تربیت جسم را می دود کسی است ، و آن گاه که دوندگان را در گرد پای حیرت و تحسین گم می کند ، کسی دیگر .

عقاب ، آنزمان که ترنم پرواز می کند ، هرچند آیتی از شگفتی است ، لیکن همو وقتی سایه رعب بر سراپای شکار می افکند ، عقابی دیگر .

پروانه ، آنزمان که راه در امتداد نور می پوید ، پروانه ایست و آن گاه که بی خویش خاکسترش را بر گرد نور طواف می دهد ، فرزانه ای دیگر .

آدمی کجا آنگونه که خود را برای جنگیدن گرم می کند ، می جنگد ؟

میدان تیر کجا و صحنه کارزار فراگیر کجا ؟

باری ، این که دشمن را اینچنین به خاک ذلت افکنده است هنوز جنگ ما نیست ؛ سماع عارفانه ماست .

این که از چشمه لبها و دهان ما می جوشد و چنگ بر قلب دشمن می زند ، هنوز رجز جنگ نیست ، ترنم عاشقانه ماست .

آنچه اکنون زمین را به لرزه در آورده است ، جست و خیز و یورش جنگ جویانه ما نیست ؛ نرمش سالکانه ماست .

خواهد رسید ، هنگامه نبرد !

       منبع : برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 21- 25  

شنبه 2/7/1390 - 23:47
شهدا و دفاع مقدس

در رکاب قائم –قسمت سوم

ما کنون تمرین شهادت می کنیم .

گهگاه جامی از شهد شراب شهادت می نوشیم تا ظرفیت حضور در خمخانه بیابیم !

شما که از زمزمه ما می ترسید ، باشید تا نعره ما را بشنوید .

شما که از تمرین ما درشگفتید ،باشید تا محضر مسابقه را درک کنید .

چه کسی گداختن آهن را در کوره آتش ، جنگ پنداشته است ؟

ما آهن وجودمان را در این کوره ها که دشمن افروخته است ، شمشیر می کنیم ، تا جهاد را مهیاشویم .

خدایا !چه نعمتی است این کوره های تجربت .

اگر نبود ، ما چگونه صیقل می یافتیم و چسان شمشیر می شدیم ؟

ما که در اندیشه آزادی جهان ، علی الدوام غوطه خورده ایم ، کجا رهایی یک مرز و بوم را قرار و آرام می گیریم ؟ کربلا معشوق ماست ، امید ماست ، مطلوب ماست ، سرچشمه وجود ماست و بود ماست . لیکن ما در انتظار کسی هستیم که آبادی جهان را در التزام رکابش از کربلا آغاز کنیم .

گفته اند : این آیت مبین خداوند ، زیارت پدر را از کعبه به کربلا خواهد آمد ، از خدا به حسین .

و ما می رویم تا کربلا را برای آمدنش مهیا کنیم ؛ آب و جارو کنیم .

می رویم تا صحن را از جای پای کفار بشوییم .

می رویم تا ظهورش را در کنار حسین جشن بگیریم ... و چه کنیم اگر شمشیرهایمان را با سنگ دل کفار صیقل ندهیم ؟!

میرویم تا از کربلا باامام زمان آغاز کنیم .

امام زمان مرد می خواهد و ما می رویم تا مردانگی را به کمال ، تجربه کنیم .

امام زمان روحی فداه ، آن سپاه را که در دامن نائب کبیرش پرورش یافته است ، چشم و دل به نگاه او سپرده است ، گوش را وقف کلام او کرده است و نشان افتخار بوسۀ او بر بازوان خویش دارد و اینچنین خود را آماده ظهورحضرتش کرده است ، به سربازی نخواهد پذیرفت ؟

       منبع : برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 21- 25 
شنبه 2/7/1390 - 23:46
شهدا و دفاع مقدس

 عشق آموزان مکتب حسینی –  قسمت اول

اگر دراین انقلاب هیچ چیز نصیب ما نمی گشت جزهمین نعمت جنگ ، ما را بسنده بود .

فراز و نصیب این انقلاب نعمت بود ، جای جای این انقلاب رحمت بود و لحظه لحظه این انقلاب معجزه بود و هست .

لیکن نعمتی که در جنگ نهفته است شاید در هیچ فراز از انقلاب ، حداقل بدین وسعت و شمول و تراکم نهفته نیست . ما کجا در توانمان بود که مدرسه ای به وسعت مرزهایمان ، از غرب تا جنوب بنا کنیم ، جوانان و نوجوانان و حتی پیرانمان را از شهرها تا روستاها و ده کوره ها و از اقصی نقاط این مرز و بوم به این مدرسه بخوانیم و بوسه بر خاک پای بزرگترین استاد و سرور آفرینش ، بزرگترین معلم شهادت حسین سلام الله علیه بزنیم و درحضور مقدس و نورانی و الهی او رموز پیچیده عشق و مستی و ایثار و عروج و شهادت را تعلیم بگیریم ؟

آری ، این در توان ما نبود و مفهوم معجزه اینست و روشنای حضور دست خداوند در همین .

اما حسین سلام الله علیه تا شایستگی و قابلیت را احساس نکند ، زبان به تعلیم نمی گشاید ؛ به آنکس که الفبای عشق نیاموخته باشد ترنم عاشقانه نمی آموزد ؛ بدان کس که راه رفتن نمی داند «هروله » را تعلیم نمی دهد و این اصولی ترین ، طبیعی ترین و مسلم ترین اصل هر تعلیم و تعلم است .

چه رسد به اینکه درس ، عشق باشد و کلاس ، جبهه و معلم ، حسین علیه السلام .

و اگر نبود این نعمت جنگ ، این کلاس جبهه ، این کارگاه شورعشق و مستی ، حسین سلام الله علیه کی جرعه ای از رموز هستی به جگر عطشان ما می نوشاند ؟

اگر جوانان و پیران ما آنچه آذوقه از حسین تا به حال اندوخته بودند بر دوش نمی گرفتند و در راه پر مخاطره اما نورانی او راه نمی افتادند و پیشانی بر جای پای حسین نمی ساییدند ، کی دستهای توان مند او را بر پشت خویش احساس می کردند ؟ کجا در برق نگاههای او وضو می ساختند و چگونه جان تسلیم غمزه های شور آفرین او می کردند ؟

    منبع : برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 7- 10

جمعه 1/7/1390 - 20:53
شهدا و دفاع مقدس

عشق آموزان مکتب حسینی – قسمت دوم

   پیرمرد عارف و پخته و وارسته ای می گفت :«ما پنجاه سال در مساجد سجاده ها پوساندیم و در مکاتب ، کتابها کهنه کردیم و در پای درس اساتید ممارست ها کردیم تا خود را به قله ای از قلل مرتفع و دست نایافتنی عرفان ناب و خالص اسلامی بکشانیم ؛ چگونه است که این جوانان و نوجوانان از گرد راه شباب می رسند و یک شبه راه پر مخاطره صد ساله را طی می کنند و می گذرند از آن مراحل که می گذرند و می رسند بدان مقام که می رسند .»

درست میگوید این پیرمرد دل آشنا و همه آن درد آشنایانی که به شناختی تا این پایه دست یافته اند .

لیکن برای درک عمیق تر رموز موفقیت دانشجو ،بدنبال معلم باید رفت و از استاد باید سئوال کرد .

و بزرگترین و برترین رموز این اعجازها در نگاه در نگاه حسین «سلام الله علیه » است بزگترین و والاترین معلم عشق و شهامت و ایثار .

و اگر جز این بود عجیب بود ، باور نکردنی و محال پنداشتنی .

جز حسین علیه السلام در دستهای چه کس توان تحرک بخشیدنی اینگونه بود ؟

جز دم الهی حسین کدام دم مسیحایی راتوان تعلیم یک شبه عشق و شهادت و ایثار بود ؟

و اگر کلاسی به وسعت جبهه نبود و اگر میدانی برای نشان دادن قابلیت ها و استعداد ها پدید نمی آمد و اگر اینهمه عشق آموز و شهامت جو و ایثار طلب  د راین کلاسها حضور خالصانه نمی یافتند ، بوی استاد عشق ، آموزگار شهادت و معلم ایثار حسین سلام الله علیه را در کجا می شد استشمام کرد ؟

آیا جنگ بزرگترین نعمت این انقلاب نیست ؟!

اگر جنگ نبود و نشستنمان در خانه مستمر بود ، تعلیم عشق میسر بود ؟

اگر جبهه نبود ، سنگر نبود ، تشنگی نبود ، گرما و سرما نبود ، مشقت و سختی نبود ، ایثار نبود و این استقامت اعجاب آفرین نبود ، باز هم حضور امام حسین بر بالین جوانهای ما هر لحظه بود ؟

اگر جنگ نبود ، عروج عاشقانه و عارفانه این همه جوان در این کوتاه مدت ممکن می نمود ؟

و...

اگر جنگ نبود جای بوسه امام بر بازوان جوانان ما می درخشید ؟

منبع :  برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 7- 10

جمعه 1/7/1390 - 20:51
شهدا و دفاع مقدس

از رموز عاشقانه جنگ –  قسمت اول

در جبهه های ما رموزی نهفته است و اسراری نا گفته که در آرام ترین و روشن ترین و بی جنجال ترین فضاها ، بیان آن و به تبع درک آن ، اگر نه محال ، مشکل به نظر میرسد .

بنگاه های خبری وابسته به ابر قدرت ها و دلالانشان در جهان جنجال زیاد می کنند ، جو را به سموم شیطانی خود می آلایند ، آشوب می نمایند و گوش مردم جهان را با پنبه های تبلیغات خود آنچنان پر می کنند که جایی برای نوای حق باقی نگذاراند .

لیکن جهاد جهاد گران ما به معجزه موسی – علی نبینا و آله و علیه السلام – می ماند . پوستی دارد و مغزی ، ظاهر آشکاری و درون پر رمز و رازی .

آنچه در مقابل دشمن باید عرضه شود ، آنچه باید رعب در دل دشمن افکند ، آنچه باید ساحران و شعبده بازان و دروغ پردازان را ، حتی به حسرت وادارد ، اژدهای موسی است . و مناجات موسی ، معنویت او ، ارتباط او با خداوند ، اسرار میان او و خداوند و آنچه درپشت این آیت و اعجاز نهفته است چیزی است که خاص اصحاب است ، مختص یاران است ، مطلوب همرهان است و محبوب عاشقان .

فرعون و فرعونیان را با این رموز و اسرار چه کار؟

آنها را اژدهایی سهمگین باید که نعره اش کاخ استحمارشان را بلرزاند ، امید درک حقایق از جانب آنان بیهوده است و محال .

جهاد جهاد گران ما به معجزه موسی می ماند .

اینکه یک تنه با دهها دشمن به مقابله می ایستند ، اینکه با کمترین سلاح ، برترین پیروزیها را می آفرینند ، اینکه با سلاح دشمن ، دشمن را شکار می کنند ، اینکه دردریای خون تا ساحل فتح شنا می کنند ، اینکه خردسال ترینشان ، زبده ترین و پخته ترین جنگجویان دشمن را به اسارت می آورد ، اینکه بی آذوقه و مهمات ، خسته و تشنه و گرسنه فرسنگها میان رملهای روان جنوب را می پویند و صخره های سر سخت غرب را در زیر پاهای توان مند خود رام می کنند و پشت دشمن را با همه تجهیزات عاریتی اش به خاک می مالند ، اینکه روی مین ها می غلتند ، از خندق ها گذر می کنند ، موانع را با دستهای پرتوان خویش یکی پس از دیگری می شکنند و دشمن را در سنگرهای امن به عجز می نشانند و به ذلت می کشانند اینکه ...اینکه ...

اینها بی تردید معجزه است . بی شک دست امام زمان(ع) است و یقیناً روح خداوند است که در جبهه ها جاری است . و همینقدر برای دشمنان کافی است .

به دشمنان ، اراده خداوند را جاری در دستها ، نشان باید داد و قهر خداوند را از نعره های پیاپی تفنگ به آنان باید فهماند و مزه سرب گداخته از خشم الهی را به مذاق دیر باورشان باید چشاند .

اما آنچه که خاص یاران ماست در دنیا ، مطلوب همرزمان ماست در جهان و مختص یاوران و هم آوایان ماست در گیتی ، اسرار نهفته در پشت این حمله ها ،  و رازهای نا گفته در پشت این نعره هاست .

و گفته آمد که اگر این ، صیهه های وحشیانه و سبعانه تبلیغاتی دشمن هم نباشد باز راز نا گفته بسیار خواهد ماند که روشناییش زمان می خواهد و وقت می طلبد .

    منبع : برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 17 -20

جمعه 1/7/1390 - 20:44
شهدا و دفاع مقدس

از رموز عاشقانه جنگ –  قسمت دوم

اما از میان گفتنی ها ، از میان همه اعجازها که دشمن را به عجز آورده و دوست را به شگفتی ، استقامت رزمندگان ماست . تاب و تحمل و بردباری و صبر جهاد گران ماست .این سئوال همیشۀ هم آوایان ماست در جهان که این استقامت و صبر و استواری از کجاست ؟ پاسخ ما در دستهای رزمندگان ماست . در نگاههای جنگ آوران و در پیشانی روشن فتح آفرینان ماست . جهاد گران ما به جنگ ، به  جهاد و به دفاع به عنوان تنها یک وظیفه اجتماعی و سیاسی نمی اندیشیدند . رزم آوران ما جهاد را به دید عبادت می نگرند ؛ جبهه را محراب خویش می شمرند و صحنه پرغوغای جنگ را عارفانه ترین و عاشقانه ترین مصلا برای راز و نیاز با خدا .

رزمندگان ما با همان خلوص که پیشانی بر خاک می سایند ، ماشه می چکانند . با همان عشقی که به نماز می ایستند ، در جبهه ایستادگی می کنند .

با همان اشتیاقی که خداوند را  تسبیح می کنند ، دانه های فشنگ را در سینه دشمن جا می دهند . گویی در خاک نیست که پیشروی می کنند ، در مسیر سلوک الی الله است که اوج می گیرند و راه می پویند .

جهاد گران عارف ما ، قطارهای فشنگ را چونان دانه های تسبیح بر دست می گردانند و چون گردبادی دشمن را در میان خویش مچاله می کنند .

کدام عاشق و عارف زبده ای از راز و نیازبا معشوق دل می کَند ؟

کدام عالم عابدی دست از عبادت خداوند می تواند بشوید ؟

در این میدان ، در این محراب ، دراین مصلا ، دراین سجاده که رزم آوران ما به عبادت ، به جهاد مشغولند ، استقامت خستگی ناپذیری و پایداری الفاظی حقیرند .

در اینجا صحبت از دلدادگی است ؛ عشق بازی است و رازو نیاز عارفانه .

عاشق کجا در راز و نیاز با معشوق بدان عظمت و جمال و زیبایی ، خستگی می شناسد ؟

  منبع  :  برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 17 -20

 

جمعه 1/7/1390 - 20:43
شهدا و دفاع مقدس

شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است .      امام خمینی رحمت الله علیه

هفته دفاع مقدس را به همه جوانان پر شورو شعور ، غیور، و با ایمان ایرانی تبریک  می گویم .

پنج شنبه 31/6/1390 - 23:51
شهدا و دفاع مقدس

ای زائران منزلت عشق –  قسمت دوم

ای شور آفرینان وادی توحید ! فریاد متکی به خداوند لایزالتان پایه های حکومت غصب و جور را سست کرده است . پششتان همیشه گرم دستهای مهر آجین خداوند باد و دستهاتان مدام در تکاپوی گشایش قلعه های رضای او و پاهای پرتوانتان علی الدوام درکار فتح قله های مکاشفه !

مردان رزم ! دلیران عرصه پیکار ! هر گام که می زنید ، هر دست که فرا می آورید و هر ماشه که می چکانید سنگی از بنای ظلم حاکم بر جهان را خرد می کنید .

ای استواران و ایستادگان در روز ،و ای بر خاک عبودیت افتادگان در شب !

فرشتگان بر قلب تبدار و جان بیقرار شما نماز می کنند . غرش و تهاجم روزانه تان و راز و نیاز تضرع شبانه تان ، شیاطین خرد و کلان را به زانو درآورده است .

ای راهیان وادی انس ! ای برانگیزندگان فخر خداوند بر ملائکة السماء! قدس ، بوی شما را شنیده است و بی قراریش هم از آن روست .

محراب بیت المقدس درانتظار پیشانی سجودمند شماست .

ستونهای مسجد ،آخرین رمقهایشان را تا رسیدن شما به کار گرفته اند و نبض قدس در التهاب دیدار شما می تپد .

هموار کنندگان راه هدایت ! پیام آوران فلاح ! ای فاتحان قله ایثار ! چشم تمامی مستضعفین نگران گامهای شماست . نگاه محرومان دربند ، خیره دستهای توانمند شماست .

هرگام که میزنید ، هر سر که بر میگردانید ، هر غبار که ازپشت خسته خویش می تکانید ، لایه گردی از چهره ضعیفان در بند کنار می زنید . چه لبها را که به خنده می گشایید و چه دلها را که غرق در سرور می کنید .

هر ماشه ای را که بر قلب دشمن می چکانید ، حلقه ای از زنجیر در ازنای بسته به پای مسلمین محبوس را می شکنید .

ای زائران منزلت عشق ! ای شعله های آتش وجد ! ای عاشقان جذبه دیدار ! ای عاشقان ترین پاسخ های استمداد حسین !

حسین سلام الله علیه بر در سرای خویش ایستاده است و زائران و عاشقان خود را انتظار می کشد . مگرنه هر کدام از شما که منزل نمی رسید ، به دیدارتان می شتابد ؟مگر نه سری را که برای او داده اید به دامن می گیرد ؟مگر نه هدیه تان را –جانی که در دست گرفته اید –در آغوش می فشرد ؟

اینک سنگ سنگ بنای حرمش دیدار شما را لحظه می شمرد ، لحظه ای از پای ننشینید که حسین (علیه السلام ) بردرگاه ایستاده است .

 

    منبع :  برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 11-15

پنج شنبه 31/6/1390 - 23:46
شهدا و دفاع مقدس

ای زائران منزلت عشق –  قسمت اول

از وسعت قلبتان آشکار بود که تنها به خویش نمی اندیشید و از ژرفای نگاهتان آشکار که تنها خود را نمی بینید . آمده بودید که استقلال را فریاد کنید ، اما نه فقط برای خویش .

آمده بودید که آزادی را بگسترید اما نه در محدودۀ این مرز و بوم که سرزمین ذهن شما به وسعت تاریخ بود و به گستره گیتی .

اگر در آنسوی جهان پهناور ، تازیانه ای به ستم فرود می آمد ، جراحتش بر پشت شما گل می انداخت و فغانش از حنجرۀ شما به هوا بر می خاست .

اگر به ظلم سیلی بر صورت چروکیده پیر زنی نا شناخته در جایی می نشست ، تاثیر نیلگون جاودانش قرار از چهرۀ شما می ربود و بر قلب شما چنگ می انداخت .

چنین نبود که با شکستن سایه بان ستم بر فراز سر خویش و رماندن شغالهای فتنه گر تا پشت پر چین باغستان های خویش آرام بگیرید .

چنین نبود که سر خویش بگیرید و آسایش را مزمزه کنید .

چنین نبود که دستهای رهای خود را بر زیر سر بگذارید و سنگینی غل و زنجیر بر دست و گردن و پای دیگر مستضعفان ، خم به ابروتان نیاورد و دلتان را از جای نجنباند .

هنوز نهال انقلاب جان نگرفته و ثمره پیروزی به بار ننشسته بود که زعیم ، فریاد آزادی قدس سر می داد و غم منطقه می خورد و ستم دراقصی نقاط عالم ، اقیانوس دلش را خروشان می کرد .شما پروردگان دست پر قوت مردی بودید که ناجوانمری را نه در مرز و بوم خویش که در هیچ نقطه عالم تاب نظاره و توان سکوت نداشت .

شما دست پروده کوهوارۀ مردی بودید که هنوز عرق فتح اولین سنگر از جبینتان خشک نشده شما را به فتح سنگری دیگر می خواند . و این همان بود که برای قدرتمندان چپاولگر و زراندوزان متکاثر، غریب و تحمل ناپذیر می نمود و آنچنان روشن بود نورانیت قلب شما که چشم ظلمت گرفتۀ آنها را نیز تکاند و پرده آرامش و سکونشان را از هم دراند .

برای آنان ، پریدن شما از قفس سلطه هاشان تاب آوردنی نبود ، چه رسد به رجعت مجددتان و قصد گشودن بند از پای همدلانتان .

از این روی اندیشه کردند که به خویشتان مشغول کنند تا به دیگران نپردازید ، نتوانستند . چرا که امام را با همه عظمتش نشناخته بودند . امام همچنان به مستضعفین جهان می اندیشید و اندوهشان را به رخ می کشید .

فریاد مظلومیت قدس در زیر چکمه های حق پوش غاصب ، چشمان تیز بین امام و بدنبال ، دلهای والگان خیره به نگاه او را به آن سمت می کشید . و این همان بود که هراس غاصبان را افزون می کرد و به تکاپویشان وامی داشت .

برآن شدند که طفلی را به هیئت مردی در آوردند ، دراو بدمند ، لباس مردانه اش بپوشانند ، غرق در سلاحش کنند و وعده و وعیدهای بچه گانه اش دهند ؛ باشد که دلهای معطوف به قدس را مشغول سازند .

فریاد برآوردید دلیرانه و پرشور که :«چه باک !اگر قدس قبله اول ماست و مغضوب ، آنجا که تو کودک را غاصبانه وا داشته اند ، قبله دل ماست .

در زیر چکمه های بزرگتر از پای تو ،نبض معشوق ما میزند ، اصلاً ما بی پشتوانه دلدار، توان به بارگاه دادار رفتنمان نیست ، راه ما همین است که ترا در خم آن ایستانده اند .

ما اگر سر بر آستان رهبر مظلوممان نسائیم ، مظلومیت زنان و فرزندانمان را در شعله های آتش عداوت شما با که بگوییم ؟

در این زمان که سیاهی ظلم سایه بر دادگاههای جهان افکنده است ، شکایت هجمه ناجوانمردانه شما را اگر نه به بارگاه عدل او به کجا ببریم ؟

آنجا که ترا واداشته اند ، معشوق ما آرمیده است .

این خون رگها ی ما سرخی از او گرفته است ، ما با نفس گرم او زنده گشته ایم . پای غاصبانه تو بر روی نبض ماست ، بر روی قلب ماست ، ما فشار حضور ترا بر قلب خویش چگونه تاب آوریم »؟...

منبع :  برمحمل بال ملائک ، سید مهدی شجاعی ،  محراب قلم ، چهارم ،  بهار 67 ، صص 11-15

پنج شنبه 31/6/1390 - 23:41
داستان و حکایت

كشف دیگری از آزادی

من در دهه ۷۰ در جنوب كالیفرنیا با این فكر بزرگ شده بودم كه آزادی زنان مساوی با برهنگی بیشتر است و زنان می توانند هر كاری را انجام دهند. كشف آزادی جسمی برای من بخش مهمی از روند كشف شخصیتم بوده است، اما این تجربه ارزان به دست نیامده است. ساعتهای متمادی را جلوی آینه، سرگرم تحقیق درباره تصویر خودم بودم: از شكل و قیافه خودم تعریف می كردم؛ گاه از آن بدم می آمد؛ گاه با خودم فكر می كردم دیگران چه نظری درباره قیافه ام دارند. و گاهی فكر می كردم كه اگر همین دقت نظر را در زمینه دیگری به كار می بستم، فكرم چقدر باز شده بود، یا می توانستم رمانی بنویسم، یا حداقل سبزی كاری را یاد گرفته بودم!

حالا عالیه در این مرحله از زندگی خود، همه حواسش به دنیای پیرامونش است، نه تصویر خودش در آینه. عالیه كلاس چهارم دبستان است و دختران همكلاسی اش محبوبیت را با طرز لباس پوشیدن مرتبط می دانند. چند هفته پیش عالیه با عصبانیت تعریف می كرد كه یكی از همكلاسی هایش همه دختران كلاس را بر اساس شیك پوشی شان درجه بندی كرده است. آنجا بود كه فهمیدم با اینكه برهنگی به من در مواردی آزادی می دهد، اما عالیه توانسته است با انتخاب حجاب و پوشیدگی، آزادی دیگری را كشف كند.

 

نمی دانم علاقه عالیه به پوشش اسلامی تا كی ادامه خواهد یافت. اگر تصمیم بگیرد مسلمان شود، مطمئنم كه اسلام برایش مدارا، تواضع و عدالت خواهی را به ارمغان خواهد آورد، چنان كه برای پدرش هم به ارمغان آورده است. و چون می خواهم سرسختانه پشتیبان و مراقبش باشم، نگرانم كه نكند این انتخاب، زندگی را برایش در كشور خودش سخت كند.

او به تازگی سوره حمد را حفظ كرده است و به اصرار از پدرش می خواهد كه به او هم عربی یاد بدهد. عالیه تنها ولی با هدف راه می رود؛ بسیار متفاوت با رفتاری كه من در سن و سال او داشتم، و من یك بار دیگر فهمیدم كه هنوز چقدر تا شناخت دخترم فاصله دارم. این فاصله نه فقط به خاطر آن روسری، بلكه از آن رو بود كه او اصلاً به واكنش دیگران اهمیت نمی دهد؛ ترجیح می دهد به جای شیرجه زدن در دریا، توی كتاب فرو برود و آن قدر غرق مطالعه می شود كه صدای من را از اتاق بغلی نمی شنود.

به این فكر می كنم كه روسری می تواند با قدرت جادویی خود، تخیل نامحدود، دریافتهای زیركانه و معصومیت فطری عالیه را حفظ كند.

تصور می كردم كه وقتی به اتاق آینه فروشگاه های لباس برود، مثل نوجوانان دیگر، در دام آن زرق و برق نخواهد افتاد و حجاب، او را مانند صدفی در میان خواهد گرفت. فكر می كردم كه حجاب، دخترم را از احساس فراگیر نارضایتی در عین ناز و نعمت خلاص خواهد كرد و در پرواز او به سوی آینده ای كه برایم كاملاً نامعلوم است، زیر پر و بال خواهد گرفت.

 

منبع :سایت نورپرتال 

پنج شنبه 31/6/1390 - 0:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته