شعر و قطعات ادبی
نامی برای تو
صدایی به رنگ صدای تو
نیست
به جز عشق ، نامی
برای تو نیست
شب و روز تصویر موعود
من
در آیینه جز چشم های
تو نیست
تن جاده از رفتنت جان
گرفت
رگ راه جز رد پای تو
نیست
مزار تو بی مرز و بی
انتهاست
تو پاكی و این خاك
جای تو نیست
به تشییع زخم تو آمد
بهار
كه جز سبز رنگ عزای
تو نیست
كسی كز پی اهل مرهم
رود
دگر شیعه ی زخم های تو نیست
به آن زخم های مقدس
قسم
كه جز زخم مرهم برای
تو نیست
زنده
یاد قیصر امین پور ، آیینه های ناگهان ، تهران ،
نشر افق ،1372 ،ص 142 پنج شنبه 21/10/1391 - 17:28
شعر و قطعات ادبی
نی نامه
خوشا از دل نم اشكی فشاندن
به آبی آتش دل را
نشاندن
خوشا زان عشقبازان
یاد كردن
زبان را زخمه ی فریاد
كردن
خوشا از نی خوشا از
سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر
سرودن
نوای نی نوایی آتشین
است
بگو از سر بگیرد،
دلنشین است
نوای نی ،نوای بی
نوایی است
هوای ناله هایش
،نینوایی است
نوای نی دوای هر دل
تنگ
شفای خواب گل ،بیماری
سنگ
قلم ،تصویر جانكاهی
است از نی
علم ،تمثیل كوتاهی
است از نی
خدا چون دست بر لوح و
قلم زد
سر او را به خط نی
رقم زد
دل نی ناله ها دارد
از آن روز
از آن روز است نی را
ناله پر سوز
چه رفت آن روز در
اندیشه ی نی
كه اینسان شد پریشان
بیشه ی نی ؟
سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی
سواری
پر از عشق نیستان
سینه ی او
غم غربت ،غم دیرینه ی
او
غم نی بند بند پیكر
اوست
هوای آن نیستان در سر
اوست
دلش را با غریبی ،آشنایی
است
به هم اعضای او وصل
از جدایی است
سرش بر نی ،تنش بر
قعر گودال
ادب را گه الف گردید
،گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار
دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزه ای منزل
به منزل
به همراهش هزاران
كاروان دل
چگونه پا ز گِل
بردارد اشتر
كه باخود باری از سر
دارد اشتر؟
گران باری به محمل
بود بر نی
نه از سر، باری از دل
بود بر نی
چو از جان پیش پای
عشق سر داد
سرش بر نی ،نوای عشق
سر داد
به روی نیزه و شیرین
زبانی !
عجب نبود ز نی شكر
فشانی
اگر نی پرده ای دیگر
بخواند
نیستان را به آتش می
كشاند
سزد گر چشم ها در خون
نشیند
چو دریا را به روی
نیزه بینند
شگفتا بی سر و سامانی
عشق !
به روی نیزه سر
گردانی عشق !
ز دست عشق عالم در
هیاهوست
تام فتنه ها زیر سر
اوست
زنده
یاد قیصر امین پور ، آیینه های ناگهان ، تهران ،
نشر افق ،1372 ،ص 164 پنج شنبه 21/10/1391 - 17:24
داستان و حکایت
متن کامل داستان کوتاه"گل"
نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
گل به چه درد می خورد.خشک می شود ومی ریزیش دور.هندوانه خوب است.کمپوت خوب است.تازه کمپوت هم خوب نیست.میوه تازه بهتر است.سیب وگلابی وانگوروانار. مادرگفت:
نه انارخوب نیست.خوردنش سخت است.ممکن است آبش بچکد روی ملافه های سفید . ببین چه جور همه چیزتمیز است.این جا صبح به صبح ملافه ها را عوض می کنند.خودم دیدم.
اما عباس گریه کردوگفت:
من گل می خوام.سبد بزرگ گل.مثل آن سبد.ببین برای مریض کناریم چه سبد گلی آوردند.آن وقت شما برای من هندوانه آوردید.
همه دورعباس جمع بودند.خاله عمه پسرعمو دخترخاله زهره.زهره گفت:
خب چه عیبی داردبرایش گل بیاوریم.دفعه بعد برایت گل می آوریم.
-شاید تا دفعه بعد مرخصم کردند.من گل می خواهم.
مادر گفت:
-گل مصنوعی می آوریم که بماند.وقتی هم مرخص شدی با خودمان می آوریمش خانه.می گذاریمش روی کمد.
-نه من گل درست و حسابی می خواهم.این جا تو این بیمارستان همه گل تازه می آورند.هیچ کس هندوانه نمی آورد.
پدر هندوانه را پاره کرد:
-هندوانه که خیلی دوست داری.جگرت حال می آید.ببین چه قدر رسیده وسرخ است!
پدرگفت:((ببین چه قدر رسیده وسرخ است!)) وگل هندوانه را گذاشت تو دهانش.گل بزرگ بود.آبش ازدوطرف دهان زد بیرون.روی ریشش راه کشید.مادراشاره کرد که با دستمال کاغذی دهانش را پاک کند.
پرستارهای جوان وخوش لباس وخوش خنده می آمدند کنار تخت عباس نگاهی به همراهانش می کردند وبا پوزخندی رد می شدند.تا به حال این جور مریض وملاقات کننده هایی نداشتند.یکی یکی به هم خبر می دادند بروید اتاق 43 ببینید چه بساطی راه انداخته اند.
بیماران بیمارستان آدمهای پول دار وآن چنانی بودند.بیمارستان گرانی بود.ملاقاتی های عباس روستایی های فقیر حاشیه شهر بودند.هرگز پایشان به این جور بیمارستان ها کشیده نشده بود.
راننده آقای دکتر رضایی آمد به ملاقات عباس.با پدر ومادر عباس چاق سلامتی کرد ودست زد پشت عباس که:
-چطوری شازده.خیلی خوش می گذرد نه؟.شانس آوردی که آدم خوبی زد به ات.هر کس دیگر بود فرار می کرد.هم آدم خوبی است هم دل رحم است.فقط عیبش این است که خیلی گرفتار است.روزی دو تا عمل می کند.گفت من بیایم به ات سر بزنم.این بیمارستان مال یکی از دوستانش است.به ات که می رسند چیزی نمی خواهی؟
ودست کرد توی جیبش وچند اسکناس گذاشت زیر بالش عباس.
-بیا هر چه خواستی برای خودت بخر.انشاءالله تا چند روز دیگر مرخص می شوی.
بعد رو کرد به پدرعباس:
-شما هم رضایت بده. سخت نگیر.
عباس گفت:
-برو برام سبد گل بخر.مثل سبد گلی که بالای تخت آن مریض است.دلم می خواهد مثل همه مریضها من هم گل داشته باشم.
-باشد.ولی قیمتش خیلی زیاد می شود.می دانی آن سبد گل چه قدر گران است؟
مادر گفت:
-پولش را بدهید.گل می خواهد چه کار؟فردا خراب می شود می ریزد دور.
عباس لج کرد:
-من گل می خواهم.
راننده رفت واز گل فروشی روبه روی بیمارستان دسته ای گل گرفت وآورد گذاشت بالای سرعباس.عباس نگاهی به گل کرد ولبخند زد.
زیر لب گفت))من سبد بزرگ گل می خواستم.))وصورتش را چسباند به تشک.پرستاری آمد وبه عباس قرص داد.
عباس گفت:
-خانم گلدانی بیاور وگل مرا بگذار توی گلدان آب هم بریز که تازه بماند.
آن قدر طول نکشید که دسته ی گل عباس رفت توی گلدان.
ساقه ی گل ها توی آب بود.عباس عینکش را زد وگلش را نگاه کرد.
صدا توی بیمارستان پیچید:
((از ملاقات کنندگان محترم خواهشمندیم بیمارستان را ترک کنند.وقت ملاقات تمام شد.))
پدر ومادر وباقی ملاقات کنندگان رفتند.راننده هم رفت.موقع رفتن گفت:
-آقای دکتر خودشان فردا می آیند به ات سر می زنند.کاری نداری؟
-نه.
عباس خوشحال بود.مثل باقی بیماران گل تازه وشاداب داشت.گرچه سبد بزرگ گل آن جور که اومی خواست نبود.دور تخت بغل دستی اش پراز گل بود.
شب به عباس مسکن زدند وقرص خواب دادند.خدا رحم کرده بود فقط پایش شکسته بود وسرش خورده بود به جدول.دو روز بیهوش بود.عکس گرفته بودند ودیده بودند که به خیر گذشته است.
مادرش گفته بود((از بس سربه هوایی.آخر آدم توی خیابان به لانه هایی که توی درخت است چه کار دارد!))
عباس هرروز که از مدرسه می آمد سرش را بالا می گرفت ولانه ها را می شمرد.از یکی شان صدای جیک جیک جوجه می آمد که اتوموبیلی زد به اش.
عباس صبح که از خواب برخاست.اول گلش را نگاه کرد.خودش را کشاند بالا وگل را بو کرد.پرستار آمد کمکش کرد وبردش دست شویی.
وقتی راه می رفت سرش درد می کرد وگیج می خورد.پرستار گفت:
))کم کم خوب می شوی.ببین حالت بهتر ازدیروز است.))
روز بعد از دست شویی که برگشت چشمهایش سیاهی رفت.افتاد روی تخت.پرستار ملافه را کشید رویش.بعد پایین ملافه را بالا زد و به اش آمپول زد.دردش گرفت.اما خوابید.بیدار که شد سرش را بلند کرد.
عینکش را زد و دید گلش نیست!!
-گلم کو؟؟.دسته گلم کو؟
نه گل بود و نه گلدان.
پرستار گفت:
-آمدند تمیز کردند.گلت را انداخته اند تو سطل آشغال.
-چرا؟
-خراب شده بود.
بالای تخت بغل دستی اش پر از سبد گل تازه بود.سبدهای جورواجور بزرگ وکوچک همه رنگ.هر روز ملاقاتی ها سبد های تازه
می آوردند.
عباس زد زیر گریه :
-من گلم را می خواهم.
بیمار بغل دستی که پسرکی خوش رو بود گفت:
-هر کدام از سبدهای مرا خواستی مال تو.بگذار بالای سرت.
-نه من گل خودم را می خواهم.چرا انداختنش دور؟
-آن دیگر به درد نمی خورد.رئیس بیمارستان اگر ببیندبالای سر مریضی گل پژمرده و خشکیده است دعوا می کند.می گوید کلاس بیمارستان پایین می آید.
عباس زار می زد.بیمارستان را گذاشته بود روی سرش:
-من گلم را می خواهم.گل خودم را.
پرستار گفت:
گریه نکن .خودم یک دسته گل قشنگ و تازه برایت می آورم.
-نه من گل خودم را می خواهم.
-گل که با گل فرق نمی کند.مگر گل تو چه جوری بود؟
-رویش پروانه می نشست خودم دیدم.
پرستار به او آمپول زد.عباس عینکش را زد.چشمهایش را بست وبه خواب رفت.
بر گرفته از کتاب پلو خورش-چاپ مهر1386-مرادی کرمانی
منبع : وبلاگ كاغذ كاهی
شنبه 27/8/1391 - 23:57
داستان و حکایت
نیت کن آزاد کن-نویسنده:مهدی رضایی
پیرمرد، كنارخیابان نشسته بود،تكیه به دیوار. قفسی پر ازسارهای یك شكل جلویش، كه دایم این سوو آنسو می پریدندونوك می زدندبه همه چیز. دردی درقفسه سینه داشت كه ازصبح آزارش می داد. مردم از جلویش رد می شدند ونگاهی می انداختند گذرا.
جوانی كه ازجلوی پیرمرد می گذشت لحظه ای ایستادو گفت: عمو فروشیه؟
پیرمرد نگاهی انداخت و بلند گفت: نیت كن. آزاد كن.
جوان شانه بالا انداخت و رد شد. پیرمردسیگاری از جیب بغل درآورد. گذاشت گوشه لب و آتش سیگار را گرفت به سرش. ازسیگار كام می گرفت وبا آهی ازته دل دود رارها می كرد هوا. پسركی دست دردست پدرش ازدور می آمد نگاهی انداخت به پیرمردو قفس جلویش ودرحالی كه دست پدر را تكان تكان می دادگفت: بابایی بابایی . جوجه من جوجه می خوام.
ازحرف پسرنگاه پدر رفت سمت پیرمردوقفس. لبخندی روی لبش نشست و گفت اینا كه جوجه نیست پرنده س. تازه فروشی هم نیست.
پسرگفت: چراچرا فروشیه فروشیه وپدرراكشاند به سمت پیرمردوقفس.
پیرمردكه حرفهایشان راشنیده بودگفت: نیت كن آزاد كن.
پسرك بی توجه به حرف پیرمرد پرسید: آقاچنده؟
پیرمرد تكراركرد: نیت كن آزادكن.
پسرك نگاه پرسان به پدرانداخت و پدرگفت: دیدی گفتم.
پسرك گفت: یعنی چی بابا؟
پدرلبخندی زدوگفت: این پرنده ها روباید آزاد كنی. یه آرزو بكنی تا خدا آرزوتو برآورده كنه.
یعنی چی برآورده كنه.
یعنی تو آروزكنی كه خدا همیشه تو كارها بهت كمك كنه.
بابا تو تا حالا آرزوكردی؟ چی بوده توروخدا بگو.
نگاه پیرمردو پدردرهم گره خوردوپدرگفت: اون موقع ها كه دایی ات اسیربودمن یه پرنده آزاد كردم و آرزو كردم كه اون هم آزاد بشه.
ااااااابابایی پس تو آرزوكردی كه دایی آزاد شد. آره بابایی.
پیرمردخندیدو پدرهم لبخند ماسیده بود روی صورتش.
گفت: بابایی. منم می خوام منم می خوام.
پدربا اشاره به قفس گفت: یه پرنده بهش بده.
پیرمرد دستش راازدریچه كوچك قفس تو بردویكی ازپرنده ها راگرفت و داد دست پسر.
پسركف دو دستش راپرانتز كرد دورپرنده و نگاه كرد به پدرش.
پدرش گفت: ولش كن بره.
پسركه دلش نمی آمد لذت دردست داشتن پرنده برایش به این كوتاهی باشد با نگاه مصرپدردستهایش را به سمت بالا پرت كردوپرنده پرزنان رفت. پسرازاین كارش می خندید.
پیرمردگفت: آرزو كردی.
پسرك انگشت به دهان بردو گفت:ااااایادم رفت.
پیرمردخندیدوسرفه اش گرفت و گفت: عیبی نداره الان هم می تونی آرزو كنی.
پدراسكناسی كف دست پیرمردگذاشت. دست پسرش راگرفت و اورابا قفسش تنها گذاشت.
پیرمردچشم هایش رابست و حواسش پرت شدبه گذشته هایی نه چندان دورو سوال ها و حرف ها درسرش تكرار میشدوتكرار.
((پسرت اومد؟ ازپسرت چه خبر؟ می گن شهید شده. نه بابا اسیره یكی ازرفیقاش می گفت زخمی بوده نتونسته فرار كنه اسیرش كردن. خدا ذلیلشون كنه چه بلایی سرمون آوردن. اسیرا دارن آزاد میشن . پسرت نیومد؟ مگه اسیرنبوده؟ بنده خدا مفقود شده انگار. اگه خدا بخواد میاد امید داشته باشید. میگن این سری آخراسیرهاست میاد مگه نه؟))
همانطوركه چشم هایش بسته بود قطره اشكی ازلای پلك ها بیرون آمدوجوی نازكی بازكرد تا چانه اش. چشم هایش را بازكرد اشك، پرده نازكی شده بود روی چشمش مثل بركه ای.
فكركرد این همه سال كه پرنده داده دست مردم آزاد كنند چرا خودش تا به حال این كار را نكرده. دستش رفت سمت دریچه كوچك قفس و آن را بالازدو سرش راعقب بردوتكیه دادبه دیوار. آرزوكرد كه پسرش را یك باردیگر ببیند.
پرنده ها نا باورانه به سمت دریچه می آمدندوپرمی كشیدند. دستی به شانه پیرمردخورد. چشم بازكرد. رزمنده ای راجلویش دید كه لبخند می زد. چند بارچشم هایش رابازو بسته كردو سپس مالید. ناباورانه گفت: تویی پسر.
رزمنده گفت: آره منم آرزوكردی اومدم به دیدنت. اومدم كه دیگه پیشت بمونم. پیرمرد سنگینی وزنی رادروجودش احساس كردكه مانع ازآن بودكه بلند شودو پسرش را بگیرد درآغوش.
دو دستش رابه سمت او گرفت و او جلو آمد و دودست پیرمرد راگرفت و ازجایش بلند كرد و دستش را حلقه كردبه دورش.
جوانی كه ازجلوی پیرمرد می گذشت نگاهی به قفس انداخت و گفت: آقا پرنده ها ت دارن میرن. آی آقا.
وقتی جوابی نشنید راهش راپیش گرفت ورفت. آخرین پرنده درقفس ازدریچه بیرون آمد. لختی روی شانه پیرمرد نشست. سرپیرمرد شل شد سمت شانه اش. پرنده پركشیدورفت.
منبع : وبلاگ كاغذ كاهی شنبه 27/8/1391 - 23:41
نوجوان و جوان
فواید مطالعه و کتابخوانی در کودکان و نوجوانان |
|
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: هر
آن کس که با کتاب آرامش یابد ، راحتی و آسایش از او سلب نمیگردد. انسان
موجودی کمال گراست و با سکون و سکوت سازگاری ندارد . او همیشه به دنبال
راهی است که یک قدم پیش گذارد و گره ای از مشکلات خود بگشاید . بنابراین او
برای پیشرفت در عرصه های زندگی ، احتیاج به شناخت کاملی از خود و جامعه
دارد و باید با گذشته و اینده ارتباط برقرار کند.
آئین مقدس اسلام ، فراگیری علم ودانش را عاملی برای رشد ، پویایی و تعالی
جامعه برشمرده است . از پیامبر اسلام نیز روایت شده است : هر کس در جستجوی
دنیاست باید دانش فراگیرد و هر کس به آخرت دل بسته است ، باید از علم بهره
گیرد و هر کس دنیا و آخرت هر دو را می خواهد، باز هم گریزی از دانش آموزی
ندارد . و درجای دیگر می فرمایند: اگر روزی بر من بگذرد که درآن روز به علم
ودانش من افزوده نشود. آن روز روز مبارکی نیست.
با کتاب خوب است که انسان شناخته می شود ، رشد میکند و برای حرکت آماده می
شود. |
|
|
عادت به مطالعه و تاثیر آن در کودکی و نوجوانی پایدار است.
بسیاری
از دانشمندان و روانشناسان معتقدند که اساس و زیربنای شخصیت انسان در
سالهای اول زندگی پایهگذاری می شود و آموخته های این دوران ، تاثیر عمیقی
بر آینده ی زندگی فرد دارد . بنابراین اگر مطالب خواندنی مفید و سازنده در
اختیار کودکان ونوجوانان قرار گیرد و آنها از همان سنین کودکی به مطالعه
عادت کنند، راه و رسم زندگی را خواهند آموخت و تحت تاثیر داستانها و
کتابهای آموزنده ، به رشد و تعالی خواهند رسید و در آینده نیز برای حل
مشکلات خود از کتاب کمک خواهند گرفت . حضرت علی (ع) می فرمایند: بهترین
چیزی که نوجوانان باید یاد بگیرند سلسه کارهایی است که به هنگام بزرگسالی
به آن نیازمند خواهند بود : آدمی برای داشتن یک زندگی سعادتمند ، نیازمند
بینش و آگاهی است و آموخته های دوران کودکی و نوجوانی ، مقدمه ای برای
زندگی فرد است . کودکان راه زندگی سعادتمندانه فردا را امروز باید بیاموزند
ودراین مسیر کتابخوانی ، چون چراغی فرا راه انهاست.
مطالعه راهی برای تقویت روحیه دینی کودکان و نوجوانان است .
گاهی
والدین به دلیل ناآگاهی و درک نادرستی که از مسائل دینی و مذهبی دارند .
نمی توانند راهنمای خوبی برای کودکان و نوجوانان باشند. بنابراین ممکن است
در آموزش این گونه مسائل دچار اشتباه شوند یا هرگز فرصت مناسبی برای آموزش
این مسائل نیابند . مطالعه کتابهای دینی به کودک و نوجوان کمک می کند تا به
درک صحیحی از این مسائل دست یابد و پیش از آن که دیر شود به رشد و شکوفایی
برسد. البته انتخاب کتابهای مناسب و چگونگی مطالعه و برداشت کودک از مطالب
آنها از حساسیت خاصی برخودار است و به راهنمائی افراد آگاه نیاز دارد.
|
مطالعه صحیح ، زمینه ساز تفکر و خلاقیت کودکان و نوجوانان است.
خواندن
کتابها و داستانهای مختلف موجب شکل گیری ارزشهای گوناگون در ذهن کودک می
شود. حساسیت او را رشد می دهد و احترام به دیگران در او شکل میگرد .
رضایتی که کودک از مطالعه به دست می آورد او را متکی به خود بار خواهد آورد
. سوالاتی که بر اثر مطالعه برای کودک مطرح می شود و مقایسه هایی که او
بین مسائل مختلف می کند . در مجموع موجب می شود که او فردی خلاق بار بیاید.
با
بهره گیری از تخیل که ضرورت اساسی خلاقیت است دنیایی بزرگ و پهناور در
مقابل چشمان کودک گشوده می شود و او قادر است ازادانه خیال پردازی کند .
کودک در این شرایط هنوز خود را محدود و محبوس در حصار واقعیتها و امور
مشهود نمی بیند.
مطالعه باعث پیشرفت تحصیلی است
مطالعه غیر درسی ،
باعث بالا رفتن سطح فکر و فعال شدن ذهن کودکان و نوجوانان است . وقتی سطح
فکر دانش آموزی بالا رفت و ذهن او فعال شد . امکان فراگیری در سهای مدرسه
برایش بهتر فراهم می شود. یعنی ذهن او آمادگی بیشتری را برای یادگیری
ریاضی، ادبیات ، تاریخ، و .... خواهد داشت و این مطلبی است که تجربه ی آن
را بارها ثابت کرده است.
دانش آموزی که همگام با مطالعه ی درسی ، به طور جدی به مطالعه ی کتابهای غیر درسی نیز می پردازد، بدین وسیله :
دارای سطح فکر و اندیشه های وسیع می شود.
ذهنش برای فراگیری فعال تر می شود.
گنجینه ی لغاتش کامل تر می شود.
افقهای جدیدی پیش رویش باز می شود.
آمادگی برای یادگیری درسهای مدرسه بیشتر می شود.
به صورت جدیدتر و قوی تر در راه کسب علم گام بر می دارد.
|
کتابخوانی راهی برای شناخت الگوهاست
کودکان
و نوجوانان برای موفقیت در زندگی ، به الگوهای رفتاری نیازمندند. وجود حس
همانند سازی در کودکان و نوجوانان و نیاز آنها به الگوهای رفتاری ، ایجاب
می کند که به الگوهای شایسته ای دسترسی داشته باشند تا بدین وسله
شخصیت و رفتار خود را تشکیل دهند. الگوهایی که به وسیله ی کتاب معرفی
میشوند نقش مهمی را در شکل دادن به شخصیت کودکان و نوجوانان ایفا می کنند.
به لحاظ تاثیری که الگوهای برجسته ی اخلاقی در شخصیت نوجوانان و جوانان
دارد . مطالعه ی زندگینامه ی بزرگان و مشاهیر و فرزانگان می تواند بسیار
موثر واقع شود.
آیا عادت به مطالعه ، امری اکتسابی است؟
عده ای از
والدین و مربیان تصور می کنند که عادت به مطالعه امری ذاتی و خصلتی
است که تنها از افراد به دلیل کنجکاوی ، علاقه و ... به آن روی می آورند و
دیگران نمی توانند اهل مطالعه باشند و شاید به همین دلیل هیچ گونه تلاشی
برای ایجاد عادت به مطالعه در فرزندان خود انجام نمی دهند.
پژوهشهای
اخیر در زمینه ی تعلیم و تربیت ثابت کرده است که عادت به مطالعه یک امر
اکستابی است . یعنی همانطور که یک کودک، خواندن و نوشتن را یاد میگرد ، می
تواند مطالعه را هم بیاموزد . پس باید روش مطالعه را به او آموخت واو را به
خواندن عادت داد.
منبع : سایت فروشگاه رفاه |
يکشنبه 7/8/1391 - 23:49
كودك
9 روش برای دستیابی به عادات خوب غذایی در کودکان
عادتهای غذا خوردن از
رفتارهایی هستند که ما آنها را میآموزیم و ذاتی نیستند، بنابراین تمام عاداتی که
کودکان در دوران کودکی خود به دست میآورند، تا بزرگسالی و حتی تا آخرین لحظه
زندگی همراه آنهاست.
سالهاست که مردم مواد غذایی
بستهبندی و فریز شده را به جای مواد غذایی تازه مورد استفاده قرار میدهند. آنها
بسیار کمتر از گذشته مواد غذایی سالم و تازه مصرف میکنند؛ چرا که تهیه آنها
بسیار زمانبَر است و غذاهای فرآوری شده، بستهبندی شده و فریزشده به راحتی در
دسترس قرار دارند.
بسیاری از پدر و مادرها میدانند
که باید به کودکان خود غذاهای سالمتری بدهند؛ اما به دلایل مختلف، راه آسانتر را
انتخاب میکنند. برای بهبود عادتهای غذا خوردن کودکان از کجا باید شروع کرد و
چگونه میتوان یک برنامه غذایی متعادل و متناسب برای آنها و سایر افراد خانواده
در نظر گرفت تا در طولانیمدت به سلامت آنها کمک کند؟
1. برای آنها یک الگوی خوب
باشید
اغلب پدر و مادرها شکایت
دارند که کودکانشان از خوردن غذاهای سالم خودداری میکنند. آنها در جستجوی قطره
یا دارویی معجزه آسا هستند تا تمام کمبودهایشان را جبران کند! اکثر ما به خوردن
غذاهای آماده عادت کردهایم، تا جایی که حتی فراموشمان شده چه غذایی سالم و خوب
است. کابینتها و یخچالهایمان را از انواع غذاهای کنسروی و نوشابهها پُر میکنیم
و توقع داریم کودکانمان عادات غذا خوردن سالمی داشته باشند! برای آنکه بتوانیم الگوی
خوبی برای فرزندانمان باشیم، باید ابتدا سطح آگاهی و دانش خود را افزایش دهیم.
2 .انعطافپذیر باشید
به خاطر داشته باشید که همه
چیز در حد متعادل خوب است. اگر نان شیرینی، چیپس سیبزمینی و حتی نوشابه میخورید،
حتماً تعادل را رعایت کنید. خوردن روزانه یک عدد شیرینی و در کنار آن حفظ تعادل
غذایی، یعنی تمرین داشتن یک برنامه غذایی سالم. اگر همیشه برای خانواده سالمترین
غذاها را تهیه کرده و اصرار داشته باشید که به هیچ وجه از غذاهای فرآوری شده و
آماده استفاده نکنید، بعد از مدتی آنها از ادامه این برنامه خسته میشوند؛ در
حالی که با کمی انعطافپذیری میتوان به تداوم این برنامه اطمینان بیشتری یافت. مثلاً در کنار مصرف غذاهای
سالم، گاهی اوقات پیتزا، شیرینی، نوشابه، چیپس، پفک و ... نیز بخورید؛ اما به
مقدار کنترل شده و متناسب. این مسئله هیچ آسیبی به کودکان نمیرساند و باعث میشود
آنها رابطه خوبی با غذاها پیدا کنند.
3.هنگام خرید کودکان را همراه
خود ببرید
متأسفانه ما نزدیک مزرعه یا
سوپرمارکتهایی که محصولات کشاورزی را به فروش میرسانند زندگی نمیکنیم؛ بنابراین
احساس رابطه و نزدیکی با مواد غذایی فرآوری نشده و سالم و تازه کار بسیار دشواری
است. یکی از روشهایی که کمک میکند تا به کودکان این موضوع را
یاد بدهید، این است که هنگام خرید آنها را نیز همراه خود ببرید. هر چقدر هم که تنها
خرید کردن بسیار آسانتر است، ولی اینکه آنها مواد غذایی را به صورت خام و نپخته ببینند،
بسیار مهم است؛ زیرا سؤالات زیادی از ذهنشان میگذرد و با پرسیدن آنها، چیزهای
زیادی یاد میگیرند. وقتی برای خرید هیچ عجلهای ندارید، با
خیالی راحت در فروشگاهها بچرخید و مواد غذایی و نحوه تهیه آنها را به کودکان یاد
بدهید. ماهی فروشی، گوشت فروشی، میوهفروشی، سبزی فروشی و ... به آنها کمک میکنند
تا بیشتر با میوهها و سبزیجات آشنا شوند. فکر نکنید که کودک شما از این کار خوشش
نمیآید؛ بعد از بازگشت به خانه خودش تصمیم میگیرد که این کار را ادامه بدهد و
باز هم با شما بیاید یا نه. به جرأت میتوان گفت که تقریباً تمام کودکان علاقمند میشوند
میخواهند بیشتر از دانهها، رنگها، طعمها، بوها، اندازهها و... بدانند.
4 . زمان خاص غذا خوردن
ما میتوانیم کارهای زیادی
انجام دهیم تا زمان غذا خوردن مشخص و ثابتی داشته و از غذا خوردن لذت زیادی ببریم.
باید زمانی را به آموزش طعمها و مزهها به کودکان اختصاص داده و البته این کار را
به صورتی کاملاً شاد و سرگرم کننده انجام دهید. برخی از کودکان هنگام غذا خوردن
نمیتوانند یک جا بنشینند و همواره بدون آرام و قرار در حال بازی کردن هستند و به
زمان غذا خوردن اهمیتی نمیدهند. در چنین مواقعی هیچ اشکالی ندارد که به آنها
اجازه دهید یک یا دو بار از جایشان بلند شوند و در همان حال آنها را تشویق کنید که
تا پایان غذا خوردن از سر جایشان بلند نشوند. برای کودکانی که به خوبی همه چیز را
درک میکنند، توضیح دهید که وقت غذا خوردن، وقت مهمی است و همه افراد خانواده در
این زمان کنار هم مینشینند و تا پایان غذا از کنار یکدیگر بلند نمیشوند. کودکان کم سن که قادر به درک
این مسائل نیستند، باید از طریق ایجاد برخی جذابیتها مثل شمع و یا استفاده از
مواد غذایی رنگی و زیبا جذب غذا شوند.
5.حذف
غذاهای مضر از برنامه غذایی کودک
کودک شما نیاز به ناگت مرغ،
مرغ یخزده، گوشت فرآوری شده، پیتزا، چیپس و ... ندارد تا خوشحال شود. این
مواد غذایی معمولاً سرشار از مواد شیمیایی، چربیهای مضر، مواد اعتیاد آور، شیرین كننده های مصنوعی و رنگها هستند. حتی یک کودک
سه ساله هم میفهمد که چرا نوشابه برای ما مضر است و چرا نباید غذاهای پرچرب و پر
نمک خورد! در این میان تلویزیون نقش بسیار مهمی دارد. باید تماشای برنامههای
تلویزیون را محدود کرده و بیشتر کانالهایی را برای تماشا انتخاب کنید که تبلیغات
کمتری برای این مواد غذایی و خوراکی دارند. حتی میتوانید از برنامههای ویدئویی
بدون تبلیغات استفاده نمایید.
پژوهشها نشان میدهند که
معمولاً 10-12 بار تلاش لازم است تا کودکان علاقهمند
و یا متمایل به خوردن یک
غذای جدید شوند؛ مگر آنکه خودشان در امر آماده کردن غذا شرکت کنند
شما نمیتوانید برای همیشه
غذاهای فرآوری شده را از برنامه غذایی فرزندتان حذف کنید؛ اما هر چه دیر به دیرتر
از آنها استفاده کنید، به سلامت او بیشتر کمک خواهید کرد و کودکتان با آگاهی
بیشتری به سراغ استفاده از مواد غذایی سالم میرود. بهتر است هیچگاه از رنگ غذا،
مواد نگهدارنده و طعمدهندههای مصنوعی برای غذاهای کودک خود استفاده نکنید. بیش از 5/2 میلیون کودک دچار
اختلال بیش فعالی و کمبود توجه (ADHD) هستند که طبق تحقیقات، عامل مهم آن مصرف غذاهای
اعتیادآور و غذاهای حاوی این مواد مضر است و آمار مربوط به این اختلال روز بهروز
افزایش مییابد. 73 درصد از کودکانی که برای این تحقیقات مورد آزمایش قرار
گرفتند، با تغییر برنامه غذایی و عدم استفاده از مواد غذایی حاوی مواد شیمیایی،
طعمدهنده و نگاهدارنده، تا حد زیادی درمان شدند.
6.تغییر عادتهای غذایی
آیا مجبورید یک نوع غذا برای
افراد بزرگسال خانواده و یک نوع برای کودک تهیه کنید و این شما را خسته کرده است؟
کمی صبورتر باشید. کودکان همیشه در پی یافتن چیزهای جدید هستند. قوانین شما گاهی
اوقات آنها را خسته میکند و در فکر فرار از آنها بر میآیند. آیا بعد از تهیه
غذا برای کودکتان و منع او از غذا خوردن، احساس دلسردی میکنید؟ پژوهشها نشان میدهند
که معمولاً 10-12 بار تلاش لازم است تا کودکان علاقهمند و یا متمایل به
خوردن یک غذای جدید شوند؛ مگر آنکه خودشان در امر آماده کردن غذا شرکت کنند. بهتر است
برای تمام افراد خانواده یک نوع غذا تهیه کنید؛ به اضافه آنکه مقداری مواد غذایی
دیگر را که مورد علاقه کودکتان است، در بشقاب غذای او بگذارید و یا اینکه گاهی
اوقات چیزهای جدید به غذای او اضافه نمایید. اگر کسی از این کار شما خوشش نیامد،
هیچ بحثی در این باره نکنید. این کار را یکبار دیگر نیز انجام دهید؛ ولی سعی کنید
حدود یک هفته فاصله بیندازید. در نهایت خواهید دید که آنها بعد از چند بار، دست
کم یکبار آن را میچشند و کمی از آن را میخورند.
7 . از غذا برای پاداش، یا تنبیه استفاده نکنید
هیچگاه کودک خود را به خاطر
اینکه نتوانسته است غذای خاصی را بخورد، تنبیه نکنید. این کار نه تنها رابطه شما و
او را خدشهدار میکند، بلکه اثر ناخوشایندی روی کودک و غذا دارد. در ضمن به آنها
وعده ندهید که اگر فلان نمره را بگیرند یا در فلان مسابقه برنده شوند، برای او
بستنی یا غذای مورد علاقهاش را میخرید. در واقع غذاها نباید در کودکان ایجاد
انگیزه برای پیروزی کنند. شما میتوانید پس از گرفتن نتیجه دلخواه از عملکرد کودکتان،
یک بار او را بیرون برده و غذایی را که دوست دارد برایش بخرید؛ اما هیچگاه از قبل
به او نگویید که اگر در مسابقه برنده شود، این کار را برایش انجام میدهید و اگر
برنده نشود، از خوردن فلان غذا محروم میشود.
8.اجازه دهید کودکتان وارد
آشپزخانه شود
کودک خود را تشویق کنید تا
در آشپزخانه به شما کمک کند. حتی یک کودک دو ساله نیز میتواند در پوست گرفتن هویج
و سیبزمینی به شما کمک کند. میتوانید از برخی وسایل مطمئن که به آنها آسیب نمیرسانند
استفاده کنید و اجازه دهید آنها نیز این تجربه را در کنار شما داشته باشند.
اگر کودک شما تمایل زیادی به
حضور در آشپزخانه دارد، او را از این کار منع نکنید. با حمایت خود و ایجاد امنیت
بیشتر میتوانید این کار را انجام دهید. کودکان عاشق خوردن غذاهایی هستند که
خودشان آماده کردهاند. به این ترتیب حتی میتوانید غذاهای جدید را نیز در کنار
خودشان تهیه کنید تا تمایل بیشتری برای خوردن آنها نشان دهند.
9 .کودکتان را به خوردن صبحانه
عادت دهید
صبحانه مهمترین وعده غذایی
است و باید به آن اهمیت ویژهای داد. بعد از 10-12 ساعت غذا نخوردن، بسیار مهم
است که دوباره خود را شارژ کرده و انرژی تازه کسب کنیم. اگر کودک شما صبحانه
نخورد، خیلی زودتر خسته میشود و تا زمان ناهار نیز نمیتواند فکرش را متمرکز کند.
متابولیسم بدن باید از صبح شروع شود. برخی از کودکان نیاز به تمرین خوردن صبحانه دارند. باید از
خوردن غذاهای کمتر شروع کنید و هر بار مقدار آن را افزایش دهید.کودکان حدود 500 کالری از طریق صبحانه دریافت میکنند و شما میتوانید
از طریق مواد غذایی مختلف این مقدار را تأمین کنید. صبحانه باید حاوی پروتئین،
چربیهای سالم، کربوهیدراتها، ویتامینها و املاح باشد.
منبع : ماهنامه دنیای سلامت
يکشنبه 7/8/1391 - 23:41
ازدواج و همسرداری
ده نشانه مردانه برای ابراز عشق
« او نمیگوید دوستت دارم! اصلا شاید دوستم ندارد. شاید تنها به زندگی
با من عادت کرده و اگر هر زن دیگری هم جای من بود، با او همین رفتار را
میداشت. شاید در جوانیاش یک شکست عشقی عمیق خورده و دیگر نمیتواند مرا
دوست داشته باشد. شاید به اصرار خانوادهاش به این ازدواج تن داده و دلش
میخواهد دوباره به روزهای مجردیاش برگردد. شاید … »
اینها حرفهایی است که بسیاری از زنهای ایرانی در دل دارند. زنهایی که
همسرانشان میان سنت و مدرنیته گیر افتادهاند و با وجود تمام عشق و
احترامی که برای آنها قائل هستند، از عهده گفتن یک جمله ساده برنمیآیند: «
دوستت دارم! » این مردها میانهای با گل و هدیه ندارند، جمله عاشقانه بلد
نیستند و بعد از بحث بهجای عذرخواهی میخواهند با عادی رفتار کردن، موضوع
را به فراموشی بسپارند. اگر شما هم یکی از زنهایی هستید که زیر یک سقف با
چنین مردی زندگی میکند، بهتر است قبل از قضاوت کردن با این ۱۰ نشانه
مردانه ابراز عشق آشنا شوید.
1 – مرد عمل است
همسر شما یک مرد سنتی است که فکر میکند ابراز احساسات یک کار زنانه
است؟ اگر اینطور است شما حداقل تامدتی باید به دنبال نشانه دیگری بگردید و
عشقش را از روی آن حدس بزنید. چنین مردهایی دوست دارند به زبان بیزبانی
حرف بزنند و شما میتوانید از هزار و یک موقعیت این زبان را رمزگشایی کنید.
همسر شما ممکن است « دوستت دارم » را با درست کردن وسایل خانه و کارهای
تعمیراتی نشان دهد یا اینکه به جایش حمام را بشوید یا آشغالها را بیرون
ببرد.
این دسته از مردها دوست ندارند برای ابراز عشقشان کار هیجان انگیز و بزرگی
انجام دهند. آنها بیشتر از آنکه بخواهند شما را متوجه حس خودشان کنند،
دوست دارند برایتان یک زندگی آرام بسازند.
در اوج ترافیک دنبالتان بیایند تا راحت به خانه برگردید، بیشتر کار کنند
تا در رفاه باشید یا وقتی یک فرد فضول فتنهای علیه شما به پا میکند،
بیتفاوت از کنارش بگذرد و نشان دهد به شما اطمینان دارد. این دسته از
مردها تمام تلاششان را میکنند تا دنیا جای بهتری برای شما باشد و البته
تمام تلاششان را هم میکنند که شما از این موضوع بویی نبرید.
2 – شما را اول صف میگذارد
یک مرد سنتی، اگر عاشق همسرش باشد، بیشتر از آنچه فکرش را کنید، برای
زندگیاش وقت و انرژی میگذارد. تقویم او از روی برنامههای همسرش ورق
میخورد و تمام تلاشش را میکند که کوچکترین زمان خالیاش را، برای زندگی
مشترکش صرف کند. او با یک دستهگل به خانه نمیآید اما تمام سعیاش را
میکند که در سریعترین زمان ممکن به خانه برگردد. وقتی که از محل کارش
برمیگردد نمیگوید: « دلم برایت خیلی تنگ شده بود » اما با روی باز به
خانه میآید و اگر شما تمام روز را تنها در خانه گذرانده باشید، با تمام
خستگیاش سعی میکند برنامهای برای بعدازظهر شما بریزد. او دوست دارد یک
تنه تنهایی شما را پر کند و اگر هم به خاطر مشغلههایش از پس اینکار
برنیاید، با استقبال از برنامههای دیگری که در سردارید، شما را در رسیدن
به آرامش بیشتر همراهی میکند. او را بشناسید!
3 - از شما کمک میگیرد
مهم نیست شما مهارت و توانایی انجام آن کار را دارید و مهم هم نیست که
او به تنهایی از پس آن کار برمیآید یا نه؛ اگر همسرتان از شما برای انجام
کاری کمک میخواهد، با دل و جان همراهیاش کنید. برای مردهایی که اهل گفتن
دوستت دارم نیستند، چنین مشارکتهایی نماد دوست داشتن هستند. آنها
میخواهند سادهترین کارها را هم با کمک شما انجام دهند و به شما نشان دهند
که در تمام ابعاد این زندگی، نقش موثری دارید. برای مردهایی که اهل ابراز
علاقه به شیوه مدرن نیستند، کمک خواستن یعنی نشان دادن تمامی احساس. آنها
با این خواسته میگویند:
« دوست دارم حتی در ساده ترین بخشهای این زندگی هم همراهم باشی »، پس این همراهی را از او نگیرید و ساده از کنارش نگذرید.
4 – باورهایش را بازنگری میکند
مردهای ایرانی، با یکسری اصول بهدنیا میآیند و رشد میکنند اما اگر
همسرتان واقعا عاشقتان باشد، به خاطر شما از اصول قدیمیاش دست برمیدارد.
برای هر فردی قضاوت دیگران و اصولی که با آنها بزرگ شده اهمیت دارد، اما
یک مرد عاشق، کمی انعطافپذیرتر است و میتواند خط و مرزهایش را برای شما
جابهجا کند. او شما را همینطور که هستید میپذیرد و به خاطر راضی
نگهداشتن دیگران، برای شما شرط تغییر کردن را تعیین نمیکند. اولویت او
نظر و خواسته شماست و به همین دلیل، سعی میکند دیگران را مجاب به تغییر و
پذیرفتن شما کند.
5 – خودش را تغییر میدهد
برای همه ما تغییر کردن کار سادهای نیست؛ حتی اگر همسرتان عاشقترین
همسر روی زمین باشد، نباید انتظار داشته باشید سریع و آسان ویژگیهایی که
دوست ندارید را کنار بگذارد. اما اگر دوستتان داشته باشد، تمام تلاشش را
برای تغییر میکند. بهخاطر شما صبورتر میشود و روی موضوعاتی که هیچ وقت
برایش اهمیتی نداشته تمرکز میکند. اگر از ظاهرش انتقاد کردهاید، سعی
میکند به دلخواه شما لباس بپوشد. اگر برخی حرفها یا برخوردهایش را دوست
ندارید، آنها را به خاطر شما تغییر میدهد. اما گمان نکنید این تغییرات
یکشبه اتفاق میافتد. شاید او هیچ وقت موفق به تغییردادن خودش نشود اما
همین که برای تغییر کردن تلاش میکند، معنای جمله « دوستت دارم» را میدهد.
6 – رویاهایش را بدون شما نمیسازد
یک همسر عاشق، گوشه گوشه زندگیاش را در کنار شما میبیند. برای او هیچ
رؤیایی بدون شما امکانپذیر نیست. اگر نامزدتان باشد، تمام تلاشش را
میکند که هرچه زودتر با هم ازدواج کنید و اگر همسرتان باشد، برای رسیدن به
یک ثبات مالی بیشتر از همیشه قدم برمیدارد. او دوست دارد در کنار شما یک
خانواده کامل داشته باشد. از شنیدن خبر حضور یک بچه در زندگیتان،
هیجانزده میشود. او هر بعد این زندگی که حضور شما در آن باشد را عاشقانه
دوست دارد و از هر اتفاق تازهای در زندگیتان را استقبال میکند. برای او
حضور شما در زندگی کافی است و دیگران تنها زمانی اهمیت دارند که بتوانند به
بهتر شدن احساس و زندگی شما کمک کنند.
۷ – راز هایش را برای شما فاش میکند
بعضی مردها دوست دارند دنیایشان را در بسته برای خودشان نگه دارند. برای
یک مرد، گفتن رازهایی که سالهاست از همه پنهانشان کرده آسان نیست. در
دنیای آنها این اتفاق تنها بعد از یک عشق و اعتماد جدی میافتد و اگر این
اعتماد ذرهای خدشهدار شود، بازهم در دنیای رازهایشان بسته میشود و تا
ابد پنهان میماند. پس گمان نکنید حرفهایی که گفتن آنها برای شما آسان است
برای همسرتان هم به راحتی قابل بیان است. وقتی زبان باز میکند برایش
شنونده خوبی باشید و به او اطمینان دهید هرگز شخص دیگری از حرفهایی که
میان شما رد و بدل شده، باخبر نمیشود. برای یک مرد، گفتن حرفهای نگفته،
نیازمند رسیدن به یک عشق بیاندازه است و اگر همسرتان شما را برای درد
دلهایش انتخاب کردهاست، بدانید که بیش از هر کسی عاشق شماست. در این
مواقع نه راهکاری به او ارائه دهید و نه با بیتوجهیتان دلسردش کنید. تنها
گوش کنید و نشان دهید با تمام وجود حرفهایش را میفهمید.
8 – پا به پایتان پیش میرود
اگر شما را دوست داشته باشد، با تمام وجود دلش میخواهد راضی و خوشحال
نگهتان دارد. شاید او برای یک آخر هفته رمانتیک و پر از گل و هدیه برنامه
ریزی نکند، اما با دل و جان حرفهای شما را میشنود و تا حل شدن
نگرانیهایتان، شما را همراهی میکند. برای او فرقی نمیکند که شما به خاطر
یک مسئله کاری، خانوادگی یا شخصی نگران هستید. او فقط شادی شما را
میخواهد و همیشه به دنبال راهحلی برای از میانبردن دغدغههایتان است. او
با هموار کردن راه شما در رسیدن به آروزهایتان عشقش را نشان میدهد. اگر
قصد ادامه تحصیل دارید، اگر به دنبال هنر هستید و اگر دوست دارید برای
بزرگکردن بچهها وقت بگذارید، همسر عاشقتان شما را همراهی میکند تا با
سختی کمتری از این مسیرها بگذرید.
9 – شما را همانطور که هستید، میپذیرد
نمیتوانید بگویید هیچ ایرادی ندارید. از ظاهرتان گرفته تا سبک لباس
پوشیدن، حرفزدن، وضعیت خانوادگی یا حتی خصوصیتهای اخلاقی، قطعا مواردی
وجود دارد که همسرتان در دلش با آنها میانهای نداشته باشد. پس گمان نکنید
که « دوستت دارم » نگفتن او، غیرقابل بخشش است. زیرا او با گذشتن از
ایرادهای شما یا بخشیدن اشتباهاتتان به شما عشقش را ابراز میکند. برای
او شما همینطور که هستید قابل ستایشید و نمیگذارد که به خاطر ایرادهای
احتمالی، دیگران به شما خردهای بگیرند. یک همسر عاشق، همیشه پشتیبان شما
میماند و در شادی و غم، بیماری و سلامت و … برخوردی یکسان با شما دارد.
10 - شما را سیبل نمی کند
از همان روز خواستگاری تا زمانی که بچهها بزرگ میشوند و سر زندگیشان
میروند، زندگی مشترک شما با مشکلات ریز و درشتی روبهرو خواهد بود. اما
همسری که عاشقانه شما را دوست دارد، هرگز از شما بهعنوان حلال مشکلات
استفاده نمیکند. اگر سوءتفاهم یا تفاوت
عقیدهای میان اطرافیانش و شما فاصله انداخته باشد، شما را به میانه بحران
هل نمیدهد و با درایت خودش مشکلات را حل میکند. اگر دوستتان داشته
باشد، تلاش میکند رابطه گرم و مثبتی میان شما و اطرافیانش حاکم باشد و
البته مسئولیت ساختن چنین ارتباطی را تنها به دوش شما نمیاندازد.
به نقل از:سیمرغ
منبع : سایتfunyab
يکشنبه 7/8/1391 - 23:32
شهدا و دفاع مقدس
سیارهی رنج- سید مرتضی آوینی -قسمت اول |
|
راوی: روز بالا آمده
بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحت مردانگی و وفای
بنیآدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا میتوان آزمود، جز در میدان
جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویهی آتش میگذرد؟...
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، وگرنه، در هنگام
راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط
دینداری جز نمازی غرابوار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی
چند بر گرد خانهای سنگی نباشد. رودررویی، نخست تن به
تن بود و اولین شهیدی که بر خاک افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی
پیر کوفی. در زیارتالشهدای
ناحیهی مقدسه خطاب به او آمده است: «تو نخستین شهید از شهیدانی
هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم
رستگار شدی. خداوند حق شکر بر استقامت و مواسات تو را در راه
امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاک افتاده
بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا
تبدیلآ.(1)» حبیب بن مظاهر که
همراه امام بر بالین مسلم بود گفت: «چه دشوار است بر من به خاک
افتادن تو، اگرچه بشارت بهشت آن را سهل میکند. اگر نمیدانستم
که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست میداشتم که مرا وصی خود
بگیری...» و مسلم جواب گفت: «با اینهمه، وصیتی دارم.» و با دو
دست به حسین (ع) اشاره کرد،(2) و فرشتگان به صبر و وفای او سلام
گفتند: سلام علیکم بما صبرتم.(3) دومین شهیدی که بر
خاک افتاد «عبدالله بن عمیر کلبی» بوده است؛ آن جوان بلندبالای
گندمگون و فراخسینهای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد
همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود
و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق
الحاق یافته است. «مزاحم بن حریث» در
آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم
خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند.
«عمرو بن حجاج» که امیر لشکر راست بود عربده کشید: «ای ابلهان!
آیا هنوز در نیافتهاید که با چه کسانی در جنگ هستید؟ شما اکنون
با یکهسواران دلاور کوفه رو در رویید، با شجاعانی که مرگ را به
جان خریدهاند و از هیچ چیز باک ندارند. مبادا احدی از شما به
جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آنهمه قلیل است
که اگر شما با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین
خواهند رفت.» عمر سعد این اندیشه
را پسندید و دیگر اجازه نداد که کسی به جنگ تن به تن اقدام کند.
افراد تحت فرماندهی شمر بن ذیالجوشن نافع بن هلال را محاصره
کردند و بر سرش ریختند. با اینهمه، نافع تا هنگامی که بازوانش
نشکسته بود از پای نیفتاد. آنگاه او را به اسارت گرفتند و نزد
عمر سعد بردند. عمر سعد و اطرافیانش میانگاشتند که میتوانند او
را به ذلت بکشانند و سخنانی در ملامت او گفتند. نافع بن هلال
گفت: «والله من جهد خویش را بهتمامی کردهام. جز آنان که با
شمشیر من جراحت برداشتهاند، دوازده تن از شما را کشتهام. من
خود را ملامت نمیکنم، که اگر هنوز دست و بازویی برایم مانده بود
نمیتوانستید مرا به اسارت بگیرید...» و شمر بن ذیالجوشن او را
به شهادت رساند. آنگاه فرمان حملهی
عمومی رسید و همهی لشکریان عمر سعد با هم به سپاه عشق یورش
بردند. شمر بن ذیالجوشن با لشکر چپ، عمرو بن حجاج با لشکر راست
از جانب فرات و «عزر بن قیس» با سوارکاران... و کار جنگ آنهمه
بالا گرفت که دیگر در چشم اهل حرم، جز گردبادی که به هوا برخاسته
بود و در میانهاش جنبشی عظیم، چیزی به چشم نمیآمد. منبع :سایت کتاب نیوز |
شنبه 19/1/1391 - 22:34
شهدا و دفاع مقدس
سیاره رنج - سید مرتضی آوینی - قسمت دوم
راوی: چه باید گفت؟
جنگ در کربلا درگیر است و این سوی و آن سوی، مردمانی هستند در
سرزمینهایی دور و دورتر که هیچ پیوندی آنان را به کربلا و جنگ
اتصال نمیدهد. آنجا بر کرانهی فرات، در دهکدهی عقر... دورتر
در کوفه، در مکه، مدینه، شام، یمن... زنگبار، روم، ایران،
هندوستان و چین... طوفان نوح همهی زمین را گرفت، اما این طوفان
تنها سفینهنشینان عشق را در خود گرفته است. چه باید گفت با
سبکباران ساحلها که بیخبر از بیم موج و گردابی اینچنین هایل،
آنجا بر کرانههای راحت و فراغت و صلح و سلم غنودهاند؟ آیا جای
ملامتی هست؟
... و از آن فراتر،
از فراز بلند آسمان کهکشان بنگر! خورشیدی از میان خورشیدهای
بیشمار آسمان لایتناهی، منظومهای غریب، و از آن میان سیارهای
غریبتر، بر پهنهاش جانورانی شگفت هر یک با آسمانی لایتناهی در
درون، اما بیخبر از غیر، سر در مغارهی تنهایی درون خویش فرو
برده، سرگرم با هیاکل موهوم و انگارههای دروغین... و این
هنگامهی غریب در دشت کربلا. آیا جای ملامتی هست؟
آری، انسان امانتدار
آفرینش خویش است و عوالم بیرونیاش عکسی است از عالم درون او در
لوح آینهسان وجود. طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت
را در خود گرفته و آن کرانههای فراغت، سرابهای غفلتی بیش نیست.
انسان، کشتیشکستهی طوفان صدفه نیست، رهاشده بر پهنهی اقیانوس
آسمان؛ انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره،
عرصهی تکوین. اینجا پهنهی اختیار انسان است و آسمان عرصهی
جبروت، و امر تکوین در این میانه تقدیر میشود... آه از بار
امانت که چه سنگین است!
عالم همه در طواف عشق
است و دایرهدار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در
سرچشمهی جاذبهای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان
اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در
کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست میخورد؛ از خون عاشق، خون
شهید.
عزرة بن قیس که دید
سواران او از هر سوی که با اصحاب امام حسین روبهرو میشوند شکست
میخورند، چارهای ندید جز آنکه «عبدالرحمن بن حصین» را نزد عمر
سعد روانه کند که: «مگر نمیبینی سواران من از آغاز روز، چه
میکشند از این عدهی اندک؟ ما را با فوج پیادگان کماندار و
تیرانداز امداد کن»... و اینگونه شد. عمر سعد «حصین بن تمیم» را
با سوارکارانش و پانصد تیرانداز به یاری عزرة بن قیس فرستاد و
ناگاه باران تیر از هر سوی بر اصحاب امام عشق باریدن گرفت و آنان
یکایک در خون خویش فرو غلتیدند. دیری نپایید که اسبها همه در
خون تپیدند و یلان، آنان که از تیر دشمن رهیده بودند، پیاده به
لشکریان شیطان حمله بردند. از «ایوب بن مشرح» نقل کردهاند که
همواره میگفت: «اسب حر بن یزید ریاحی را من کشتم؛ تیری به سوی
مرکبش روانه کردم که در دل اسب نشست. اسب لرزشی به خود داد و
شیههای کشید و به رو در افتاد، و لکن خود حر کنار جست و با
شمشیر برهنه در کف، حمله آورد.»(4)
عمر سعد در این
اندیشهی حیلهگرانه بود که اصحاب امام را در محاصره بگیرد، اما
خیمهها مانع بود. فرمان داد که خیمهها را آتش بزنند و اهل حرم
آلالله همه در سراپردهی امام حسین (ع) جمع بودند. خیمهها آتش
گرفت و شمر و همراهانش به سوی خیمهسرای امام حمله بردند. شمر
نهیب زد که آتش بیاورید تا این خیمه را بر سر خیمهنشینانش
بسوزانم. اهل حرم از نهیب شمر هراسان شدند و از خیمه بیرون
ریختند. امام فریاد کشید: «ای شمر! این تویی که آتش میخواهی تا
سراپردهی مرا با خیمهنشینانش بسوزانی؟ خدایت به آتش
بسوزاند!»(5)
«حمید بن مسلم»
میگوید: «من به شمر گفتم: سبحانالله! آیا میخواهی خویشتن را
به کارهایی واداری که جز تو کسی در جهان نکرده باشد؟ سوزاندن به
آتشی که جز آفریدگار کسی را حقی بر آن نیست و دیگر، کشتن بچهها
و زنان؟ والله در کشتن این مردان برای تو آنهمه حسن خدمت هست که
مایهی خرسندی امیرت باشد.» شمر پرسید: «تو کیستی؟» و من او را
جواب نگفتم. در این اثنا شبث بن ربعی سر رسید و به شمر گفت: «من
گفتاری بدتر از گفتار تو و عملی زشتتر از عمل تو ندیدهام. مگر
تو زنی ترسو شدهای؟»
زهیر بن قین با ده
نفر از اصحاب خود رسیدند و به شمر و یارانش حمله آوردند و آنان
را از اطراف خیمهها پراکنده ساختند و «ابیعزهی ضبابی» را
کشتند. با کشتن او، یاوران شمر فزونی گرفتند و آخرالامر بجز زهیر
همهی آن ده تن به شهادت رسیده بودند.(6)
راوی: تن در دنیاست
و جان در آخرت؛ یاران یکایک جان بر سر پیمان ازلی خویش نهادهاند
و بال شهادت به حظیرةالقدس کشیدهاند، اما پیکر خونینشان،
اینجا، این سوی و آن سوی، شقایقهای داغداری است که بر دشت رسته
است. تن در دنیاست و جان در آخرت، و در این میانه، حکم بر حیرت
میرود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان
به سرانجام رسد.
امام نگاهی به ظاهر
کرد و نظری در باطن، و گفت: «غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت
که عزیر را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را
یکی از ثلاثه انگاشتند و بر این قوم، اکنون که بر قتل فرزند رسول
خود اتفاق کردهاند...» و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت
گفت: «والله آنان را در آنچه میخواهند اجابت نخواهم کرد تا
خداوند را آنسان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده باشم...» و سپس
با فریاد بلند فرمود: «آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟
آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آن که از حرم رسول
خدا دفاع کند؟»... و صدای گریه از خیمهسرای آلالله برخاست.(7)
منبع : سایت کتاب نیوز
شنبه 19/1/1391 - 22:31
شهدا و دفاع مقدس
سیاره رنج - سید مرتضی آوینی - قسمت سوم
راوی: دهر خجل شد و
اگر صبر خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق مییافت و خورشید
چهره از شرم میپوشاند و سوز دل زمین، دریاها را میخشکاند و...
سالهای دریغ فرا میرسید.
آن شوربختان خجل
نشدند، اما آب و خاک و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن
خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب از چشمی فرو ریخت
و خاک سجادهی نمازی شد و آتش دلی را سوخت و باد آهی شد و از
سینهای بر آمد، این سخن تکرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن
آفریدهاند باز پرس؛ از آبی که با آن خاک آمیختهاند، از آتشی که
در
آن زدهاند و از
نفخهی روحی که در آن دمیدهاند باز پرس، تا دریابی که چه
امانتداران صادقی هستند. تاریخ امانتدار فریاد «هل من ناصر» حسین
است و فطرت گنجینهدار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد
او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق میگویم.
خورشید به مرکز آسمان
رسید و سایهها به صاحب سایه پیوستند. امید داشتم که قیامت برپا
شود، اما خورشید در قوس نزول افتاد و سفر زوال آغاز شد.
«ابوثمامه» در سایهی خویش نظر کرد که جمع آمده بود و نظری نیز
در آسمان انداخت و دانست که وقت فریضهی زوال رسیده است... شاید
ترنم ملکوتی اذان مؤذن کربلا، «حجاج بن مسروق» را شنیده بود، از
حظیرةالقدس. حجاج بن مسروق همهی راه را همپای قافلهی عشق اذان
گفته بود، اما اکنون در ملکوت، اذن حضور دائم داشت و صوت اذانش
جاودانه در روح عالم پیچیده بود... لکن در عالم تن... این پیکر
بیسر اوست، زیب بیابان طف. اینجا بلال و حجاج وقت نماز اذان
میگفتند، اما آنجا، تا بلال و حجاج اذان نگویند وقت نماز
نمیرسد... تن در دنیاست و جان در آخرت، و در این میانه، حکم بر
حیرت میرود.
ابوثمامهی صائدی وقت
زوال را یادآوری کرد. امام در آسمان تأملی کرد و گفت: «ذکر نماز
کردی؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکرین قرار دهد. آری، اول
وقت نماز است. بخواهید از این قوم که دست از ما بدارند تا نماز
بگزاریم.»
لشکر اعدا آنهمه
نزدیک آمده بودند که صدای آنان را میشنیدند. حُصین بن تمیم
عربده کشید: «این نماز مقبول درگاه خدا نیست.» و این گفته بر
حبیب بن مظاهر بسیار گران نشست: «نماز از فرزند پیامبر قبول
نباشد و از شما شرابخواران ابله قبول باشد؟!»(8)
راوی: نماز، روح
معراج نبی اکرم است، و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او
قبول نباشد که با هر تکبیری حجابی را میدرد آنسان که با تکبیر
هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نماند و از شما قبول باشد که
نمازتان وارونهی نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر
اقیانوس فخر میفروشد!
حصین بن تمیم به حبیب
بن مظاهر حملهور شد و آن صحابی کرامتمند پیرِ عشق نیز شیر شد و
با شمشیر بر او تاخت و ضربهای زد که بر صورت اسب او فرود آمد و
حصین بن تمیم بر خاک افتاد و یارانش او را از آن میانه در
ربودند.
حبیب سخت میجنگید و
آنان را به خاک و خون میافکند که دورهاش کردند و مردی از
بنیتمیم ضربهای با شمشیر بر سر او زد و دیگری نیزهای که از
کارش انداخت. «بدیل بن صریم» از مرکب فرود آمد و سرش را از تن
جدا کرد. حصین بن تمیم او را گفت: «من در قتل او شریکم. سرش را
بده تا بر گردن اسب خود بیاویزم و در میان لشکر جولان دهم، تا
بدانند که من نیز در قتل او شرکت کردهام. اما جایزهی عبیدالله
بن زیاد از آن تو باشد.» پس سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب آویخت
و در میان لشکر جولان داد و بازگشت و سر را به بدیل بن صریم رد
کرد. حر بن یزید ریاحی و زهیر بن قین با پشتیبانی یکدیگر به
دریای لشکر عمر سعد زدند تا امام و باقیماندهی اصحاب فرصت نماز
خواندن بیابند. چون یکی در لجهی حرب غوطهور میشد دیگری میآمد
و او را از گیر و دار خلاص میکرد، تا آنکه پیادگان دشمن اطراف
حر را گرفتند و «ایوب بن مشرح خیوانی» با مردی دیگر از سواران
کوفی در قتل او با یکدیگر شریک شدند و یاران پیکر نیمهجان او را
به نزد امام آوردند. امام با دست خویش خاک از سر و روی او
میزدود و میفرمود: «تو بهراستی حری، همانسان که مادرت بر تو
نام نهاد؛ بهراستی حری، چه در دنیا و چه در آخرت.»(9)
راوی آنگاه اصحاب
عاشورایی امام عشق به آخرین نماز خویش ایستادند و سفر معراج
پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد در وقت زوال بود
و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز... و از آن نماز تا این
نماز، هزارها سال گذشته بود و در این هزارها، چهها که بر انسان
نرفته بود.
* فتح
خون. انتشارات ساقی
منبع : سایت کتاب نیوز
شنبه 19/1/1391 - 22:27