• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 107
تعداد نظرات : 53
زمان آخرین مطلب : 5369روز قبل
ادبی هنری

-عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.

 

-نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است.

- عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو  همچنان متنفرم که از زن نانجیب.
     

يکشنبه 24/6/1387 - 10:21
طنز و سرگرمی
خانم میانسالی سکته قلبی کرد و سریعا به بیمارستان منتقل شد.وقتی زیر تیغ جراحی بود عملا مرگ را تجربه کرد.زمانی که بیهوش بود فرشته ای را دیداز فرشته پرسید:آیا زمان مردنم فرا رسیده؟فرشته پاسخ داد:نه،تو 43 یال و 2 ماه و 8 روز دیگر فرصت خواهی داشت. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل،خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند.چون به زندگی بیشتر امیدوار بود؛چند عمل زیبایی انجام داد.جراحی پلاستیک،لیپساکشن،جراحی بینی،جراحی ابرو و ....خلاصه از خانم میانسال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی،او از بیمارستان مرخص شد.وقتی خواست به خانه برود و هنگام عبور از خیابان با یک آنبولانس تصادف کرد و مرد!!!وقتی با فرشته مرگ روبرو شد گفت: من فکر کردم که گفتی 40 سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟چرا من رو از جلو آنبولانس نکشیدی کنار؟چرا من مردم؟فرشته پاسخ داد:ببخشید،وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.
پنج شنبه 21/6/1387 - 14:28
شعر و قطعات ادبی
تا  نگاه میكنی وقت رفتن است
باز هم همان حكایت همیشگی
پیش از آنكه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آه ای دریغ و درد
ناگهان چه قدر زود دیر می شود
چهارشنبه 20/6/1387 - 19:40
شعر و قطعات ادبی

نمیدانی دلم بسیار تنگست
میان ما و تو دیوار سنگست

به امیدی که بر گردی دوباره

نگاهم بر در و گوشم به زنگست

مهدی سهیلی

سه شنبه 19/6/1387 - 18:43
بیماری ها
لیمو ترش :اگر چای را با پوست لیمو ترش یا لیمو شیرین دم کنید سرفه را آرام می کند . نارنگی :از پوست نارنگی برای تهیه مربا و مزه دادن به انواع غذا ها استفاده می کنند . پوست نارنگی شیرین تر از بقیه اعضای خانواده مرکبات است .موز : اگر لکه ی جوهری به انگشتتان خورد و خواستید آنرا زود پاک کنید قسمت داخلی پوست موز را روی لکه بمالید فوری پاک می شود .انار :کسانی که دندانشان را می کشند برای جلو گیری از خون ریزی می توانند پوست انار را بجوشانند و آب آنرا در دهان بچرخانندو پس بیرون بریزندهمچنین اگر لثه ی کسی چرک کرد تا رسیدن به مطب دندان پزشک کمی گرد پوست خشک شده ی انار را روی آن بپاشند .

 

سه شنبه 19/6/1387 - 18:38
ادبی هنری
نمی‌توانیم كاری كنیم كه مرغان غم بالای سر ما پرواز نكنند اما می‌توانیم نگذاریم كه روی سر ما آشیانه بسازند
سه شنبه 19/6/1387 - 18:23
ادبی هنری
یك پسر كوچك از مادرش پرسید: چرا گریه می كنی
مادرش به او گفت : زیرا من یك زن هستم .پسر بچه گفت: من نمی فهمم
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید
بعدها پسر كوچك از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می كند
پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می كنند
پسر كوچك بزرگ شد و به یك مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می كنند
بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح كرد و مطمئن بود كه خدا جواب را می داند .او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می كنند؟
خدا گفت زمانی كه زن را خلق كردم می خواستم كه او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او راآن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بكشد. و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد كه به بقیه آرامش بدهد
من به او یك نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد ووقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد
به او توانایی دادم كه در جایی كه همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود . به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی كه مریض یا پیر شده است بدون این كه شكایتی بكند
به او عشقی داده ام كه در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادم كه شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش كند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد.به او این شعور را دادم كه درك كند یك شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می كند وبه او این توانایی را دادم كه تمامی این مشكلات را حل كرده و با وفاداری كامل در كنار شوهرش با قی بماند
و در آخر به او اشك هایی دادم كه بریزد .این اشك ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی كه به آن ها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشك می ریزد
خدا گفت : زیبایی یك زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست ، ودر قلب او جایی كه عشق او به دیگران در آن قرار دارد
سه شنبه 19/6/1387 - 18:19
شعر و قطعات ادبی
 اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بودو صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اماطبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه با خودش میگفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست واز این گل که جایی نیست ؛خودش هم تشنه بود اما!! نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم وحالا من تمام هست او بودم دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی بمان ای گل ومن ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد
دوشنبه 18/6/1387 - 18:30
شعر و قطعات ادبی

گفتم دل را به پند درمان کنمش

چان را به کمند سر به فرمان کنمش

این شعله چگونه از دلم سر نکشد؟

وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش؟

دوشنبه 18/6/1387 - 18:18
شعر و قطعات ادبی

در سرزمین غربت،مردن چه سود دارد؟

با مردمان بی دل گفتن چه سود دارد؟

با آسمان خسته با این دل شکسته

با درد ریشه بسته، رستن چه سود دارد؟

بودم به عشق یاران،عمری در این بیابان

وقتی که دلبری نیست،ماندن چه سود دارد؟

با این همه گلایه،با این همه شکایت

سنگ صبور اگر نیست گفتن چه سود دارد؟

دوشنبه 18/6/1387 - 18:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته