• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 71
زمان آخرین مطلب : 4705روز قبل
قرآن
يکشنبه 22/12/1389 - 15:28
اهل بیت

 

به نام خدا

سلام

 

سوء ظن به عزادار حسینى (ع )

 

سید بزرگوار عالم ربانى مرحوم سید محمود عطاران رضوان اللّه تعالى علیه فرمود:

سالى در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزك بودم . جوانى زیبا در اثناء زنجیر زدن بزنان نگاه مى كرد من طاقت نیاورده و غیرت كردم و او را سیلى زدم و از صف خارجش كردم .

چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و تدریجا شدت كرد تا اینكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم . دكتر گفت :اثر درد و جهت آن را نفهمیدم ولى روغنى است كه دردش را ساكت مى كند.

روغن را به كار بردم نفعى نبخشید بلكه دیدم هر لحظه دردش شدیدتر و ورمش و آماسش بیشتر مى شود.

به خانه آمدم و فریاد مى زدم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد. حضرت شاهچراغ (ع ) را دیدم ، فرمود: باید آن جوان را راضى كنى .

چون بخود آمدم دانستم سبب درد چیست . رفتم جوان را پیدا كردم و معذرت خواستم و بالاخره راضیش كردم در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه من خطا كرده بودم و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء (ع ) توهین كرده بودم .کرامات الحسینیه مولف علی میر خلف زاده

 

اى كه از دوست تمناى نگاهى دارى

 

بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى

 

بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز

 

گر چه او یوسف گم گشته به چاهى دارى

 

از برون اشك و درون سوز نهانى باید

 

گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى

 

تا كه هستى به گدائى در دربار حسین (ع )

 

عزت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى

 

نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود

 

گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى

 

اى كه در راه حسین (ع ) استى و اولاد حسین (ع )

 

خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى

 

اشك امروز بود توشه ره فردایت

 

گر به دیوان عمل جرم و گناهى دارى

 

اجر پیوسته تو نزد حسین بن على (ع ) است

 

تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى

 

كربلا آرزوى ماست حسین (ع ) جان مددى

 

چه بسى منتظر چشم براهى دارى

 

خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد

 

گر كه بر خاك ره خویش نگاهى دارى

__________________________

 

شما جزکدوم دسته اید؟

دستهای زنجیر زن ؟؟

یا جز تماشا کنندگان ؟؟

همه ما انسانها باید مراقب اعمالمان باشیم سو ظن به دیگران بزرگترین گناهه ودر قران مارو نهی از این عمل کرده اند،،، بسیاری از ظنهای ما گناهه

ودر این ایام عزاداری سالار شهیدان اقا ابا عبدا الله الحسین ع همگی شاهد دسته های زنجیر زن هستیم

خانمیکه به این عزاداری میرید مراقب باشید به دیگران تهمت نزنید ...چه بسا ان جوان زنجیر زن به اشتباه یا نه به قصد بد نگاهی کرد

نگو منظور داشت وبد برداشت نکن زیاد خوش بین هم نباش بلکه خودت حجاب رو رعایت کن .....ممکنه ان جوان به دست اقا اباعبدالله ع اصلاح بشه واگرهم نیت بدی داشته ترک کنه اما ما همچنان گناهکار بمونیم .

اگر میبینی جوانی با تیپ خفن داره زنجیر میزنه ..نگو شما کجا واین هئیت کجا؟

.........

وای جوانیکه جز دسته زنجیر زنی مراقب نگاهت باش ،میبینی خانمها جمعند چشمت رو درحجاب قرار بده نزار بهت گمان بد ببرند

جز هر قشری از جامعه هستی باش اما وقتی زنجیر عزاداری امام حسین ع برداشتی مراقب رفتارت باش چون بهت میگن حسینی ....پس هر کاری نکن

نزار اجرت ضایع بشه !

خدایا !همه مارا از بیماری شک بیجا وظن بد درباره دیگران درپناه خودت امان ده ورحمتت را شامل حالمان بگردان !

آمین یا رب العالمین

سه شنبه 7/10/1389 - 9:29
داستان و حکایت

 

به نام خدا

سلام

نجات فطرس (فرشته)

در خرائج راوندی نقل شده: هنگامی که امام حسین علیهالسلام متولد شد، خداوند به جبرئیل فرمان داد با گروه بسیار از فرشتگان به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آیند و تبریک بگویند، جبرئیل در حین فرود از آسمان به زمین، فرشتهای به نام «فطرس» را دید در جزیرهای افتاده، علتش این بوده که خداوند او را مأمور کاری ساخته و او در آن کار، کندی کرده و در نتیجه به کیفر شکسته شدن پرش گرفتار شده بود، فطرس به

 

جبرئیل عرض کرد: به کجا میروید؟! جبرئیل گفت: به سوی محمد صلی الله علیه و آله. فطرس عرض کرد: مرا نیز با خود حمل کن و نزد آن حضرت ببر شاید برایم دعا کند.

جبرئیل خواستهی او را پذیرفت و با هم همراه فرشتگان دیگر به حضور پیامبر اسلام علیهالسلام رسیدند و تبریک گفتند: جبرئیل ماجرای فطرس را به عرض رساند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به او بگو پیکرش را به این نوزاد (حسین علیهالسلام) بمالد.»

فطرس همین کار را کرد و همان دم، خداوند فطرس را تندرست کرده و به حال اول برگرداند، سپس فطرس همراه جبرئیل به سوی آسمان پر گشود. [1] .

در رویات دیگر آمده: پیامبر صلی الله علیه و آله از درگاه خدا خواست تا به خاطر حسین علیهالسلام، فطرس را آزاد کند، خداوند دعایش را مستجاب کرد، فطرس به مرکز سکونت خود بازگشت و بین فرشتگان افتخار میکرد و میگفت:

من مثلی و انا عتاقة الحسین بن علی و فاطمة و جده احمد؛ کیست مثل من؟! من آزاده شدهی حسین علیهالسلام فرزند علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام و جد حسین علیهالسلام حضرت احمد صلی الله علیه و آله هستم. [2] .

علامه مجلسی مینویسد: امسلمه (یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله

 

گفت: لباس بهشتی برای حسین علیهالسلام آوردند پیامبر صلی الله علیه و آله به او پوشانید و فرمود: «این لباس، هدیهای است که پروردگارم به حسین علیهالسلام اهدا نموده که تار و پودش را، پر جبرئیل و فرشتگان تشکیل میدهد و به حسینم میپوشانم و او را به این لباس میآرایم که بسیار دوستش دارم.» [3] .

_______________________

1.بحار ج44ص182

2.مناقب ال ابیطالب ج4ص74و75

3.چهارده معصوم عمادزاده ص164

دوشنبه 22/9/1389 - 22:5
اخلاق

 

غرور علمی

یکی از بزرگترین شهامتها، اعتراف به «جهل» است. اگر چیزی را نمی دانیم،

بدون توجیه و تاءویل، و شیره مالیدن سر خلق اللّه، بدون چرب زبانی و سالوس بازی و پشت هم اندازی، صریح و باشجاعت، بگوئیم: «نمی دانم»!

این، مشکلتر از به خاک رساندن پشت حریف در کشتی است و بیش از شکست دادن دشمن در میدان رزم، نیرو می طلبد؛ زیرا اینجا ما با دشمنی، نیرومند، به نام «نفس» دست به گریبانیم که در خانه دلمان جا دارد. هرچیزی آفتی دارد، و آفتِ علم، «غرور» است. غرور علمی، انسان را از اعتراف به جهل و نادانی باز می دارد.

از رسول خدا بشنویم:

«... ای ابوذر!

 

وقتی از چیزی سؤ ال شد که نمی دانی، بگو: «نمی دانم».

 

که هم از پیامدهای ناجور آنچه نمی دانی نجات یابی،

و هم از عذاب خداوند در قیامت!...» [1]
.

 

آری... این، شجاعت و قهرمانی می خواهد. دلیری فقط در تیغ کشیدن و تیر انداختن نیست. میدان رزم، فقط جبهه بیرونی جنگ با دشمن رویاروی، نیست.

«نفس» نیز حریفی است که برای مبارزه، «حریف» می طلبد.

پیامبر اسلام، عبور می کرد. به جمعیتی که پیرامون یک قهرمان جمع شده و به تماشای وزنه بردای و زورآزمایی او ایستاده بودند، برخورد. فرمود:

«قهرمان کسی است که بر «نفس» خود غالب شود!»

اعتراف به جهل، یکی از این میدانهاست که قدرت و غلبه و شجاعت انسان، آزموده می شود.

 

http://payamavaran.mihanblog.com/

شنبه 13/9/1389 - 7:39
اهل بیت

به نام خدا

سلام

 

حضرت سلمان (ع) فرمود: یک روز خدمت حضرت رسولاللّه (ص) مشرف شدم، دیدم حضرت در حال سجده هستند و کلماتی را میفرمایند. خوب که گوش دادم شنیدم میفرماید: اِلهی بِحَقِّعلیِّ خَفّف عَلیَّ اَوزاری خدایا بحق علی (ع) قسمت میدهم گناهانی را که بر دوش من گذاشتهاند سبک گردان.

سلمان میگوید: من تعجب کردم. صبر کردم تا حضرت سر از سجده برداشت بعد عرضکردم یا رسولاللّه شما خدا را بحق علی (ع) قسم میدهید؟

حضرت فرمود: ای سلمان اگر میخواهی مقام علی (ع) برایت ظاهر و واضح گردد برو به بقیع و صدا بزن بندار. وقتی او را دیدی مقام علی (ع) را از او بپرس.

سلمان میگوید: وارد بقیع شدم و صدا زدم بندار، ناگهان شخص عظیم الجثهای را در کنارم مشاهده کردم از احوالاتش جویا شدم؟!

گفت: من یکی از یهودیهای مدینه بودم. لکن در دل محبت علی (ع) را داشتم.

بطوریکه هرروز صبح میآمدم کنار راه میایستادم تا آقا علی (ع) از منزل بیرون آید و جمال نورانی او را زیارت کنم.

یکروز صبح که از منزل بیرون آمدم و بسر راه حضرتش ایستادم خبری نشد پرسجوئی کردم گفتند آقا علی (ع) به مسجد تشریف بردهاند من از ترس مسلمانها جرأت نمیکردم وارد مسجد شوم. و تا جمال آقا را زیارت نمیکردم ممکن نبود دنبال کار روم.

لذا از آمدم محاذی در مسجد ایستادم بامید آنکه شاید چشمم بجمال نورانیش بیفتد. بمجرد آنکه محاذی در آمدم دیدم آقا علی (ع) در میان مسجد است از جای خود حرکت کرد و نگاهی بطرف من فرمود مثل اینکه میدانست من منتظر دیدن اویم.

من هم جمال دل آرای او را زیارت کردم و پی کارم رفتم تا اینکه اجلم رسید و در حال کفر از دنیا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لکن قریب به یک میل آتش از من دور است و بمن صدمهای وارد نمیکند بخاطر اینکه در دلم محبت علی (ع) است.

پیغمبر اکرم (ص) فرمود: حبّ علیٌ ایمان و بعضه کفرٌ و نفاق محبت علی (ع) ایمان و بغض و دشمنی با او کفر و نفاق است.

و نیز فرمود: لو اجتمع الناس علی حبه ما خلق اللّه النار اگر همه مردم محبت علی (ع) را داشتند خداوند آتش جهنم را خلق نمیکرد.

 

هر که اندر دل بدارد مهر پاک مرتضی (ع)

جای او باشد بهشت جاودان روز جزا

 

کیمیائیست عجب مهر علی (ع) نور خدا

مس ایجاد به گیتی شده ز این مهر طلا

 

آنکه را مهر علی (ع) نیست بدل مؤمن نیست

چونکه ایمان خداوند بود مهر ولا

چهارشنبه 10/9/1389 - 15:50
داستان و حکایت

 

روزى رسول خدا - علیه السلام - نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر - صلّى الله علیه و آله - از او پرسید:
«اى برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستى، آیا در هنگام جان كندن آنها دلت براى كسى رحم آمد؟»
عزرائیل گفت: در این مدت دلم براى دو نفر سوخت:
1. روزى دریا طوفانى شد و امواج سهمگین دریا یك كشتى را در هم شكست، همه سرنشینان كشتى غرق شدند، تنها یك زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏اى افكند،
 در این میان فرزند پسرى از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم، دلم به حال آن پسر سوخت.

2. هنگامى كه شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى‏نظیر خود پرداخت، و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد، و خروارها طلا و گوهرهاى دیگر براى ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تكمیل شد[2]
 وقتى كه خواست از آن دیدار كند، همین كه خواست از اسب پیاده شود و پاى راست از ركاب بر زمین نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و ركاب اسب گیر كرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو كه او عمرى را به امید دیدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر - صلّى الله علیه و آله - رسید و گفت: «اى محمد! خدایت سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریاى بیكران به لطف خود گرفتیم، بى‏مادر تربیت كردیم و به پادشاهى رساندیم، در عین حال كفران نعمت كرد، و خودبینى و تكبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند كه ما به كافران مهلت مى‏دهیم ولى آنها را رها نمى‏كنیم، چنان كه در قرآن مى‏فرماید:
«إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت مى‏دهیم تنها براى این كه بر گناهان خود بیفزایند، و براى آنها عذاب خوار كننده‏اى آماده شده است.»[3]
------------------------------
[2] اوصاف این بهشت بسیار پر زرق و برق در شهر اِرَم، در كتاب مجمع البیان، ج 10، ص 486 و 487 آمده است.
[3] آل عمران، آیه 178

منبع: جوامع الحكایات / محمد عوفى

جمعه 5/9/1389 - 18:50
اخلاق

به نام خدا

سلام

اگر باکسی قهری زودی آشتی کن !!!!

«ای ابوذر!...

کارهای هفتگی مردم دنیا، همواره روزهای «دوشنبه» و «پنجشنبه» بر خدا عرضه می شود، خدا برای هر بنده مؤ منی مغفرت و رحمت می آورد؛ مگر برای آن که میان او و برادرش دشمنی باشد. که آنگاه گفته می شود: کارهای این دو را واگذارید، تا وقتی با هم آشتی کنند (یعنی عملشان به حساب نمی آید...)

ای ابوذر!...

هرگز مبادا که از برادر دینی ات جدایی کنی، چرا که اعمال با این گونه مفارقتها و جداییها پذیرفته نیست.

ای ابوذر!...

تو را از قهر و مفارقت نهی می کنم. اگر هم ناچاری، بیش از سه روز طول مده، کسی که در حال قهر با برادر دینی اش، از دنیا برود، آتش برایش سزاوارتر است!»

برگرفته از کتاب نای حکمت

جان به فدای رسول رحمت، که همواره با کلام و رفتارش، سایه ای از محبت و صفا و روحی از اخوت و وفا بر سر امت و پیروان می گسترد.

شنبه 22/8/1389 - 8:22
مهدویت

 

به نام خدا

سلام

 

تسلیم بودن در برابر امام زمان علیه السلام از نظر گفتار آسان است ولی هنگام امتحان یک امر مشکلی است که هر کس از عهده آن بر نمی آید.

زانوها می لرزد، دلها می طپد، فکرها مرتعش می شود، از سر دو راهی در آمدن و تصمیم گیری بی اندازه مشکل و خطرناک است. تاریخ نشان دهنده مطلب بالا است که به عنوان نمونه به یک مورد اشاره می شود. مردی از خراسان خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و تنها اعتراضش به امام این بود که چرا قیام نمی کند؟ حضرت فرمود: آیا کسی هست که از ما حمایت کند؟

 

عرض کرد در خراسان صد هزار نفر آماده این کارند، فرمود: شما هم از همان ها هستید؟ عرض کرد: بلی، فرمود: برخیز در تنوری که اکنون شعله ور است رفته و در آتش بنشین. مرد خراسانی ابا کرد و از اطاعت امر امام زمان خود سرپیچی نمود. در این حال هارون مکی وارد شد پس از سلام و جواب حضرت به وی فرمود: برو در میان آتش بنشین، او بدون چون و چرا تسلیم شد و در تنور افتاد، و این امر با اختیار خودش انجام شد. مرد خراسانی که نگران این مطلب بود و از سخنان خود سخت پشیمان شده بود گریه می کرد، حضرت فرمود: نزدیک تنور برو و به بین هارون مکی در چه حالتی است، وقتی که نزدیک تنور رفت، دید هارون مکی در میان آتش نشسته و آتش دورش حلقه می زند حتی به لباس پشمینه وی اثر نگذاشته است. حضرت فرمود: ای هارون از تنور خارج شو، او خارج شد و در خدمت امام نشست.

 

آن گاه فرمود: شما که می گوئید در خراسان صد هزار نفر از شما حمایت می کنند در میان آنها چند نفر مثل هارون یافت می شود که هر چه بگوئیم از ما بشنوند و در برابر ما تسلیم شوند؟ عرض کرد: هیچ. این نمونه ای بود از افرادی که تسلیم واقعی هستند و در خود احساس مسئولیت می کنند، و همچنین نمونه بارزی است از کسانی که در مقام گفتار تسلیمند و در مقام کردار از قافله دورند. امام زمان ما حضرت مهدی علیه السلام دوست دارد که شیعیانش در مقابل حضرتش تسلیم باشند، لذا این گونه پیام می دهد.

متن پیام

اتقوا الله و سلموا لنا و ردوا الامر الینا فعلینا الاصدار کما کان منا الایراد. [1]

از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و کار ما را به ما وا گذارید و بر ما است که شما را از سرچشمه سیراب بیرون آوریم چنانچه بردن شما به سوی چشمه از ما بود.

_______________________

1.کلمه الامام مهدی ع ج1ص303نقل از غیبت شیخ طوسی (ره)

 

پنج شنبه 20/8/1389 - 21:27
سفرنامه تبیانی ها

به نام خدا

سلام

صبح همگ
ی حاضر بشید قرار ملاقات داریم

هنوز اذان صبح نگفته بودند که در اتاقها را زدند ::زود همگی در لابی هتل جمع بشید نماز صبح را در هتل خواندیم

برایم عجیب بود ..قرار ملاقات با یک پدر ومادر ویک پدر بزرگ خوبهمه درلاب

ی هتل جمع شدیم

وسایل را در ماشین قرار دادند ..قرار شد صبحانه را در بین راه بخوریمسوار شد

یم

در بین راه با خودم میگفتم :چه بگویم ؟باهاشون حرف بزنم ...قرار بزارم ...میگفتم الان انجا چه شکلیه ؟؟چند ساعت

ی بین راه خواب رفتم وقتی بیدار شدم

روحانی کاروان داشت از انجا میگفت :از ا

ین بزرگان میگفت ..وتاکید میکرد زائرین عزیز سراغ بازار نرید ..متفرق نشید زیاد امن نیست

میگفت :دفعه قبل با یکی از اهالی انجا صحبت میکردم ..که م

یگفت :روزی نیست سر ادم بجای ماهی از رودخانه نگیریم

مردم ان دیار عقیده دارند اگر سر سه یا دو شیعه را ببرند بهشتی میشوند پس مراقب باش

ید (پیرزن ها ترسیده بودند ..کلا خانمها زود میترسند

D)

کم کم داشتیم نزدیک میشدیم

مارو در گاراج پیاده کردند باید نفری 1000میدادیم تا به حرم میرساندند

ما با چند از تن خانمهای کاروان سوار یکی از موتورها کردند (برای اولین بار تجربه میکردم جالب بود موتور سواری ..از این موتورهای گاری دار )

مامور عراقی همراه ما آمد در بین راه از سامرا تعریف میکرد که چه شهر زیباییه ..سامرا جمیل .....ما که زیبایی ندیدیم فکر کنم زیباییش مربوط به قبل از جنگ بود

مارو در حرم پیاده کردند اما هیچ اثری از حرم نبود

مسیر زیادی را پیاده پیمودیم تا رسیدیم به در حرم

خیلی صحنه دردناکی بود

همه جا ویران شده بود ...گنبد نبود...مثل خانه خرابه میماند

اذان شده بود ....وارد حرم شدیم

مقداری از فضای قبلی حرم مانده بود اما خیلی دلگیر بود

نماز را به جماعت خواندیم ..بعد از نماز روحانی کاروان زیارتنامه خواند وگفت سریع بروید زیارت کنید وقت نداریم

وارد محلی شدیم که قبور این بزرگان بود

اثری از ضریح نبود یک دیواری از چوب بود که پارچه ای سبز رنگ پوشیده بودند

مات ومبهوت مانده بود م

دلم گرفته بود ...قبل از سفر فکر میکردم فرصت پیدا میکنم باهاشون خیلی حرف بزنم

اما ازدحام جمعیت اجازه نمیداد

نماز زیارت خواندم ...نمیتونستم دل بکنم ..شرمنده امام زمان عج شدم ..جلوی پدر ومادرش شرمنده شدم

دلگیررررررررررررررر بود خیلی

روحانی کاروان ادم خوبی بود برامون کامل توضیح میداد صدای خوبی هم داشت مارو به سرداب امام زمان عج برد

بعد از اون مهمان اقا شدیم ...نهار تو حرم در یک محوطه ای کوچک داخل حرم ...امکانات رستورانهای امام رضا ع نداشت

یک مهمانی ساده بود ....این همه راه به عشق اقا بری ونتونی باهاشون حرف بزنی

بعدش اقا کریمی کنه ونزار نهار نخورده بری

ان روز دلگرفته از حرم خارج شدیم .....باهاشون خیلی کار داشتم بخصوص مادر حضرت اماااااا

راهی کربلا شدیم......

روحانی کاروان یک مطلبی بیان کردند ویادگاری دادند به همه ....

اینکه بعد از نماز صبح وعشا 7مرتبه این ذکر بخواینم

لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

اینم قرار عاشقی ما در سامرا که بعد از سفر باهاشون حرف زدم ....انشالله از یاران صدیق امام عصر عج باشیم

پنج شنبه 20/8/1389 - 21:9
قرآن

 

به نام خدا

سلام

 

لفظ روحانی و روحانیت در اسلام نیست، و از اصطلاحات نصاری است

 

اصولا تعبیر به واژهی روحانیت نیز یکی از پدیدههای ضالهی کفر است، که علماء اسلام را روحانی میگویند؛ با آن که علماء اسلام تنها روحانی نیستند بلکه مسلمانی هستند روحانی و جسمانی، دنیوی و آخرتی، اهل عبادت و سر و کار داشتن با مسائل روحی، و اهل اجتماع و سیاست و سر و کار داشتن با مسائل مای و طبیعی و دنیوی.

لفظ روحانی و روحانیت در واژههای قرآن کریم و سیرهی رسول اکرم نیامده است.

دین اسلام دین روحانیت نیست.

دین اسلام جسم، و روح، و عقیده، و اندیشه، و کار، و عبادت، و جهاد است، و جنبهی اختصاصی ندارد. و این حقیقت، مندک شدن مفهوم سیاست و روحانیت در یکدیگر است.

لفظ روحانی از مسیحیان است که آنها حضرت عیسی را پدر روحانی خود میدانند، و به کشیشها پدران روحانی میگویند. این لفظ از نصاری به مسلمین سرایت کرده است، و در سخنان و کتابها و محاروات آنها وارد شده است؛

و مع الاسف با غفلت بسیاری از علماء آنها جا گرفته است به طوری که میبینیم:

علماء و فقهاء اسلام، خودشان را روحانی میخوانند. یعنی با پذیرفتن این لقب و عنوان، نیمی از سعادت و حیات خود را که همان آزادی در حقوق سیاسی باشد، به دست خود مجانا به دشمن تسلیم میکنند

و گاه خوشان میگویند: ما روحانی هستیم، ما را به مداخلهی در امور اجتماعی چه کار؟

و این معنوی در واقع، مسخ و نسخ اسلام است. أعاذنا الله من الغفلة. ما باید پیوسته به جای روحانی، لفظ عالم و فقیه به کار بریم؛ و به جای روحانیون، علماء فقهاء؛ و به جای روحانیت لفظ فقاهت و علم را استعمال کنیم؛ زیرا این لغات از اصطلاحات شرع است، و معنای صحیح و جامع دارد.

و نظیر این لغات، واژههای دیگری نیز هست که به دست استعمار بیدار وارد در اصطلاحات جامعهی مسلمانان شده، و بالنتجیه شرف و حیات و اتحاد و تولی و تبری آنها را به صورت مسخ شده و منکر جلوه داده است. مثلا لفظ کفر و ایمان، و کافر و مسلمان، منسوخ شده؛ و به جای آن لفظ خارج و داخل، و خارجی و داخلی آمده است. هر کس در داخل کشور باشد او را داخلی گویند گر چه مشرک

و کافر باشد و هر کس خارج بشد، او را خارجی گویند، گر چه مسلمان و متعهد باشد. و این تعبیر صد در صد غلط است.

و محصل سخن آن است که: نه تنها اجماع بر لزوم تفکیک خلافت و نبوت نداریم؛ بلکه اجماع محقق و اتفاق قطعی بر عدم لزوم داریم؛ و بلکه اگر بیعت با أبوبکر را در سقیفه و در خفاء انجام نمیدادند، هیچکس با بیعت با علی بن أبیطالب، تردید و شکی نداشت. و پس از جریان سقیفه، بیعت با أبوبکر منکر و غیر معروف جلوه کرد؛ و عامه چنین توقعی نداشتند؛ و زمینه و جو را برای أمیرالمؤمنین علیه السلام میدانستند.

و در سقیفه که أبوعبیدهی جراح و عبدالرحمن بن عوف، در فضل قریش و مهاجرین در برابر انصار سخن گفتند، منذر بن أرقم برخاست و گفت: ما ندفع فضل من ذکرت و ان فیهم لرجلا لو طلب هذا الامر لم ینازعه احد، یعنی علی بن أبیطالب. [1] .

«ما فضیلت افرادی را که برشمردی انکار نداریم، ولی حقا در بین مهاجرین مردی هست که اگر این خلافت را او طلب کند، یک نفر با او منازعه و مخالفت نمیکند؛ یعنی علی أبیطالب».

______________________

1.تاریخ یعقوبی "طبع بیروت ج2 ص123

برگرفته از کتاب امام شناسی ج 8نوشته سید محمد حسین حسینی طهرانی

 

چهارشنبه 19/8/1389 - 14:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته