محبت در بزد محنت آواز داد ... دست درعشق زدم هر چه باداباد
الهی! از بوده نالم یا از نابوده ؟ از بوده محال است و از نابوده بیهوده.
الهی! صبر از من رمید و طاقت شد سست تخم آرام کشتم بی قراری رست.
الهی! دانی که بی توهیچ کسم چندان گیر دستم که در تو رسم.
الهی! می پنداشتم تو را شناختم اکنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم.
الهی! نه نیستم نه هستم نه بریدم نه پیوستم اکنون زیر سنگ است دستم.
الهی! همه شادی ها بی یاد تو غرور است و همه غم ها با یاد تو سرور است.
الهی! تا با تو آشنا شدم از خلایق جدا شدم درجهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.
الهی! تا از مهر تو اثر آمد همه مهرها به سر آمد.
الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را.
الهی! همه تو ما هیچ سخن این است بر خود مپیچ.