• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 86
زمان آخرین مطلب : 5485روز قبل
ادبی هنری

با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخك

با صد تا دریا پر عشق و اشتیاق و پولك

یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و كوچك

فقط می خواد بهت بگه تولدت مبارك

شنبه 18/3/1387 - 1:46
محبت و عاطفه

گفتی كه مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم كه كمی صبر كن و گوش به من كن

گفتی كه نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیستش ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی كه كمی فكر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست

فتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزند دل من مساله ای نیستش

شنبه 18/3/1387 - 1:43
محبت و عاطفه

برای عاشقی دیره

ولی باز دست تقدریه

تا دستامون نره بالا

جایی بارون نمی گیره

دلی كه دادمش دستت

دیگه از زندگی سیره

نیومد وقتی ام اومد

فقط گفت كه داره می ره

نگفتم من خداحافظ

آخه قلبم هنوز گیره

بدون این قلب دیوونه

دیگه محتاج زنجیره

بمون این زخم رو بدتر كن

عجیب محتاج شمشیره

بریزم اشكام رو شاید

آخه این آخرین تیره

نگی تو اونی كه رفته

وجودش غرق تقصیره

فدای او كه تو خوابم

من رو تحویل نمی گیره

شنبه 18/3/1387 - 1:41
ادبی هنری

رشته عشق من و تو كاش مثه یه بادبادك بود

اون موقع عاشقیمونم تو تموم دنیا تك بود

چی می شد كه گلدونامون پر بود از گلای پونه

به هوای چیدن اون نمی رفت كسی ز خونه

چی میشه خواب من و تو به حقیقت بشه تعبیر

چی میشه جدایی ها رو نذاریم به پای تقدیر

نكنه خدا نكرده كسی از ما بی وفا شه

بشینه دعا كنه كاش از اون یكی جدا شه

نكنه دلا و حرف هامون فاصله باشه

نكنه دلا همیشه سرد و بی حوصله باشه

رسمه كه چی بنویسن واسه آخرای نامه؟

راستی تو موافقی كه من بازم بدم ادامه ؟

عزیزم یه چیز دیگه مهربونی ها چه ریزن

اونا كه دوست ندارن چهقدر واست عزیزن

خوب دیگه سپردمت من بهدست خدای گلدون

خوب مواظب خودت باش بخدا سرده زمستون

كاشكی دنیا واسه یك شب واسه یك شب مال من بود

نگاه كردنت به هر كسی به جز من قدغن بود

شنبه 18/3/1387 - 1:40
شعر و قطعات ادبی

شعر یعنی با افق یک دل شدن

یا لباسی از شقایق دختن

شعر یعنی با وجود خستگی

بر سر پروانه دل سوختن

شعر یعنی سری از اسرار عشق

شعر یعنی یک ستاره داشتن

شعر یعنی یک نگاه خسته را

از کویر گونه ای برداشتن

شعر یعنی داستانی نا تمام

شعر یعنی جاده ای بی انتها

شعر یعنی گفتن از احساس موج

در کنار حسرت پروانه ها

شعر یعنی آه سرخ لاله ها

شعر یعنی حرف پنهان در نگاه

شعر یعنی ترجمان یک نفس

عمق سایه روشن دشت پگاه

شعر یعنی یک زلال بی دریغ

شعر یعنی راز قلب یک صدف

شعر یعنی درد دلهای نسیم

حرفی از تنهایی سبز علف

شعر یعنی تاب خوردن روی موج

در کنار برکه ساحل ساختن

شعر یعنی هدیه اس از آسمان

بهر یاسی بی نوا انداختن

شعر یعنی فصلی از سال نگاه

شعر یعنی عاشقانه زیستن

شعر یعنی پولکی از عشق را

روی دامان کویری ریختن

شعر یعنی حس یک پرواز محض

در میان آسمان پیدا شدن

شعر یعنی در حصار زندگی

غرث در گلواژه رویا شدن

شعر یعنی قصه یک آرزو

شعر یعنی ابتدای یک غروب

شعر یعنی تکه ای از آسمان

شعر یعنی وصف یک انسان خوب

شعر یعنی قلعه ای از جنس عشق

کم کنم از واژه و حرف و سخن

شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک

نه عبوری ساده چون اشعار من

شنبه 18/3/1387 - 1:36
خانواده

می توان در کوچه های زندگی

پاسخ لبخند را با یاس داد

می توان جای غروب عشق را

به طوع ساده احساس داد

می توان در خلوت شبهای راز

فکر رسم آبی پرواز بود

می توان با حرفی از جنس بلور

شوق را به هر دلی دعوت نمود

می توان در آرزوی کودکی

با حضور یک عروسک سهم داشت

می توان گاهی به رسم یاد بود

در دلی یک شاخه نیلوفر گذاشت

می توان از شهر شب بو ها گذشت

عابر پس کوچه های نور بود

می توان همسایه مهتاب شد

فکر زخم غنچه ای رنجور بود

می توان با لطف دست پنجره

مهربان گنجشکها را دانه داد

می توان وقتی خزان از ره رسید

یک کبوتر را به کنجی لانه داد

می توان در قلب های بی فروغ

لحظه ای برقی زد و خورشید شد

می توان در غربت داغ کویر

آن ابری که می بارید شد

شنبه 18/3/1387 - 1:35
ادبی هنری

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم که چرا رفتی

نمی دانم چرا شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

دانم کجا تا کی برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد

هنوز آشفته چشمان زیبای توام

برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

شنبه 18/3/1387 - 1:33
محبت و عاطفه

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

تو مثل

شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان

و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف

و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر

و من هم یککبوتر تشنه باران درمانم

بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من

ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم

تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد

که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

شنبه 18/3/1387 - 1:31
ادبی هنری

خوشا آنانكه الله یارشان بى ،خوشا آنانكه دایم در نمازند خدایا داد از این دل داد از این دل دلم میل گل باغ ته دیره بشم آلاله زاران لاله چینم خدایا داد از این دل داد از این دل به صحرا بنگرم صحرا ته وینم بهر جا بنگرم كوه و در و دشت خدایا داد از این دل داد از این دل غمم غم بى و همراز دلم غم غمت مهله كه مو تنها نشینم خدایا داد از این دل داد از این دل غم و درد مو از عطار واپرس خلایق هر یكى صد بار پرسند خدایا داد از این دل داد از این دل دلت اى سنگدل بر ما نسوجه بسوجم تا بسوجانم دلت را خدایا داد از این دل داد از این دل خوشا آندل كه از غم بهره ور بى ته كه هرگز نسوته دیلت از غم خدایا داد از این دل داد از این دل یكى درد و یكى درمان پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران خدایا داد از این دل داد از این دل ته كه ناخوانده اى علم سماوات ته كه سود و زیان خود ندانى

شنبه 18/3/1387 - 1:30
ادبی هنری

« الف » آب از دستش نمیچكه
« ب » با آل علی هر كه در افتاد ، ور افتاد .
« پ » پا را به اندازه گلیم باید دراز كرد
« ت » تا ابله در جهانه، مفلس در نمیمانه
« ج » جا تره و بچه نیست
« چ » چار دیواری اختیاری
« خ » خار را در چشم دیگران می بینه و تیر را در چشم خودش نمی بینه
« د » دادن بدیوانگی گرفتن بعاقلی
« ذ » ذات نایافته از هستی بخش --- كی تواند كه شود هستی بخش ؟ (( جامی ))
« ر » راستی هیبت اللهی یا میخواهی منو بترسونی ؟
« ز »
« س » سال به دوازده ماه ما می بینیم یكدفعه هم تو ببین
« ش » شاگرد اتو گرم، سرد میارم حرفه، گرم میارم حرفه
« ص » صابونش به جامه ما خورده
« ض »
« ط » طاس اگر نیك نشیند همه كس نراد است
« ظ »
« ع » عاشقان را همه گر آب برد --- خوبرویان همه را خواب برد . (( ایرج میرزا ))
« غ » غاز میچرونه
«ف» فردا كه برمن و تو وزد باد مهرگان --- آنگه شود پدید كه نامرد و مرد كیست ؟ (( ناصر خسرو))
«ق» قاپ قمار خونه است
«ك» كاچی بهتر از هیچی است
«گ» گابمه و آبمه و نوبت آسیابمه
«ل» لاف در غریبی، گور در بازار مسگرها
«م » ما از خیك دست برداشتیم خیك از ما دست بر نمیداره
«ن » نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
« و » وای بباغی كه كلیدش از چوب مو باشه
« ه » هادی هادی اسم خودتو بما نهادی
« ی » یابو برش داشته

شنبه 18/3/1387 - 1:24
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته