• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 86
زمان آخرین مطلب : 5485روز قبل
کامپیوتر و اینترنت

 


1-بروی shortcut برنامه مورد نظر خود راست كلیك كنید.
2- سپس properties  را  بزنید.
3- سپس به تب shortcut بروید.
4- اكنون در قسمت target را به پایان آدرس فایل بروید.
5- سپس بعد از علامت "پایانی یك space بزنید و دستور prefetoh/ را تایپ كنید.
6- در پایان ok را زده و خارج شوید.

سه شنبه 15/5/1387 - 0:5
کامپیوتر و اینترنت

 

 1- برای اینكه پسورد ویندوز xp را رد كنید و وارد سیستم بشوید ،زمانی كه صفحه welcome آمد دو بار alt+ctrl+delete را بزنید در این هنگام پنجره انتخاب كاربر باز میشود.

 2-حال در این قسمت login name كلمه administrator را تایپ كنید و جای پسورد را خالی بگذارید و براحتی وارد ویندوز شوید.

 موفق باشید.

يکشنبه 13/5/1387 - 0:25
کامپیوتر و اینترنت

 

ابتدا به قسمت setup سیستم خود رفته و وارد power management setup شوید، سپس بر روی power on by mouse یا power on by keyboard اینتر كنید و در قسمت ماوس  doule click را فعال كنید ،و در قسمت keyboard باید password را فعال كنید. اكنون شما میتوانید سیستم خود را با دو بار كلیك ماوس یا از طریق یك كلید كیبورد (به دلخواه) روشن كنید.

موفق باشید.

يکشنبه 13/5/1387 - 0:22
طنز و سرگرمی

راننده تاکسی به مسافره که شبیه ژاپنی ها بوده میگه

آقا ببخشید شما ژاپنی هستید؟

اون میگه نه

بار دوم ازش مپرسه شما ژاپنی هستید بازم میگه نه

بارسوم بازم میپرسه یاروه از کوره در میره میگه آره

راننده تاکسی میگه به قیافت نمیاد !!!

شنبه 12/5/1387 - 0:47
محبت و عاطفه
 

 

آرزوی من بیچاره و افتاده به دام

دیدن روی تو بود و بُوَد و هست مدام

جان من در ره تو هیچ ندارد ارزش

که تو شاهنشهی و بنده به فرمان تو رام

نگاهم بهر دیدارت حقیر است

زبان در گفتن نامت صغیر است

بیا و خانه دل را بیفروز

اگرچه صاحب این دل فقیر است

عشق جگرسوز تو آتش زده بر سینه من

مهر درخشنده تو، نور دل و دیده من

آی و ببین که چون شدم، مدهش و گیج و بیخودم

روی چو ماه تو بُوَد، روز و شب اندیشه من

ای بیخبر از لذت مقصود رسیده

ناآگه از احساس به معبود رسیده

هرگز نبُوَد خوشتر از آن لحظه که بینی

یار آمده و لحظه موعود رسیده

یارب، تو چنان کن که برِ یار بمیرم

یک بار نه، ده بار نه، صد بار بمیرم

خواهم که چو پروانه بسوزد پر و بالم

تا با شرر عشق تو دلدار بمیرم

از خالق مهربان گیتی دارم

امّید زیارت رخ آن یارم

روزی نبُوَد که سر شود بییادش

یارب برسان مرا برِ دلدارم

خدایا یاوری کن یار ما را

نگهدار از بلا، دلدار ما را

در این دنیای بیرحم و مروت

حمایت کن ز غم، غمخوار ما را

 

پنج شنبه 10/5/1387 - 0:36
محبت و عاطفه

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

 

 

در من این جلوه اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه پرهیز - که چه ؟

در من این شعله عصیان نیاز،

در تو دمسردی پاییز - که چه ؟

 

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از

متلاشی شدن دوستی است ،

و عبث بودن پندار سرور آور م

 

سینه ام آینه ای ست،

با غباری از غم .

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار

من چه می گویم،آه

با تو اکنون چه فراموشیها؛

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست

 

 

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من

 

دوستت دارم به اندازه بزرگترین خواسته هایم

به اندازه خودت دوست دارم

                                           ادامه دارد ..........

چهارشنبه 9/5/1387 - 1:4
محبت و عاطفه

« چه تهی دستی، مَرد!

ابرباورمیکرد

 

من در آیینه رخ خود دیدم

وبه تو حق دادم.

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

بی تو در می یابم،

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را.

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می کردم،

که تو خواننده شعرم باشی

- راستی شعر مرا می خوانی ؟ -

نه، دریغا، هرگز،

باورم نیست که خواننده شعرم باشی

- کاشکی شعر مرا می خواندی !

گاه می اندیشم،

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را،

- بی قید -

و تکان دادن دستت که،

- مهم نیست زیاد -

و تکان دادن سر را که،

- عجیب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- کاشکی می دیدم !

 

من به خود می گویم

« چه کسی باور کرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،

با تو اکنون چه فراموشیهاست

 

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

 

دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا می خوانند

                                                 ادامه دارد ........

چهارشنبه 9/5/1387 - 1:2
محبت و عاطفه

و چه امید عظیمی به عبث انجامید

 

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم ،

- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !

 

 

تو توانایی بخشش داری

دستای تو توانایی آن را دارد ؛

- که مرا،

زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا،

سطر برجسته ای از زندگانی من هستی

 

...

من به بی سامانی،

باد را می مانم

من به سرگردانی،

ابر را می مانم

 

 

من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

- سنگ طفلی، اما،

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

قصه بی سر و سامانی من،

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت

                                          ادامه دارد ........

چهارشنبه 9/5/1387 - 0:59
محبت و عاطفه

امپراتوری پر وسعت خود را هر روز،

شوکتی می بخشد

کودک خواهر من نام تو را می داند

نام تو را میخواند !

- گل قاصد آیا

با تو این قصه خوش خواهد گفت ؟! -

 

 

 

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

 

رفته ای اینک، اما آیا

باز بر می گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

 

خنده ام می گیرد !

 

...

و چه رویاهایی !

که تبه گشت و گذشت

و چه پیوند صمیمیتها،

که به آسانی یک رشته گسست

چه امیدی، چه امید ؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید

 

 

دل من می سوزد،

که قناریها را پر بستند

که پر پاک پرستوها را بشکستند

و کبوترها را

- آه، کبوترها را ...

                                               ادامه دارد ........

چهارشنبه 9/5/1387 - 0:58
محبت و عاطفه

 

تو اگر باز کنی پنجره را،

من نشان خواهم داد ،

به تو زیبایی را

بگذر از زیور و آراستگی

من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد

که در آن شوکت پیراستگی

چه صفایی دارد

آری از سادگیش،

چون تراویدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد

 

 

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد؛

به عروسی عروسکهای

کودک خواهر خویش؛

که در آن مجلس جشن

صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

صحبت از سادگی و کودکی است

چهره ای نیست عبوس

کودک خواهر من

                                              ادامه دارد .......

چهارشنبه 9/5/1387 - 0:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته