• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 58
زمان آخرین مطلب : 5948روز قبل
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى شخصى خدمت حضرت رسول علیه السلام آمد تو عرض كرد: یا رسول الله ! در یكى از سفرهایم وقتى به شهر و خانه مراجعه كردم . دیدم دختر كوچكى با وسائل بازى خود مشغول بازى كردن است . سئوال كردم : این دختر از كیست ؟!
آن حضرت فرمود: حركت كن و آن وادى را به نشان بده ، آن مرد هم ، با حضرت به سوى آن وادى حركت كرد. وقتى رسیدند، حضرت به پدر آن دختر فرمود: اسم دخترت چه بود؟ عرض كرد: فلانى .
حضرت رسول علیه السلام فرمود: با فلانه ! به اذن خدا زنده شود( و جواب مرا بده ) دختر زنده شد و عرض كرد: ((لبیك و سعدیك یا رسول الله !)) فرمود: پدر و مادر تو (كار بسیار زشتى انجام دادند كه ترا كشتند و در این وادى انداختند، ولى الان ) مسلمان شده ( واز كار خود پشیمان هستند و توبه كرده اند) اگر دوست داشته باشى به دنیا برگردى و با آنها زندگانى كنى امكان بازگشت براى تو مى باشد.
عرض كرد: یا رسول الله ! مرا دیگر حاجب به آن ها نیست و كارى با ایشان ندارم و نمى خواهم دیگر به زندگى دنیا بر گردم و با آنها محشور باشم ؛ زیرا خداوند از پدر و مادر (ظالم و بى عاطفه ) از براى من بهتر است .
(355)
سه شنبه 9/11/1386 - 23:44
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در طرف غربى بیت المقدس ، قبرستانى است معروف به (ملامیلا) در آن جا قبرى مى باشد معروف به قبر ((وجدنا)). در جهت نامگذارى آن به این اسم چنین گفته اند: سوارى از آن قبرستان عبور كرد و در حالى كه مشغول تلاوت قرآن بود، چون مقابل آن قبر رسید. این آیه را تلاوت مى كرد.
فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا(352)
((پس آیا آن چه را پروردگارتان به شما وعده داده بود یافتید و به آن رسیدید))؟
بلافاصله صدایى از آن قبر بلند شده :
بلى وجدنا ما و عدربنا حقا
((بلى آن چه را كه (پیامبران الهى ) به ما وعده داده بودند (از مقامات بهشتى ) به حق و حقیقت دریافتیم و به آن رسیدیم .))
پس آنگه بگویند اهل بهشت
بر اصحاب دوزخ كه كردند زشت
كه هر وعده بر ما بدادند پیش
ببینیم آن را فرا، روى خویش
شما نیز آن وعده هاى عذاب
ببینید آیا كنون در حساب ؟
بگویند: آرى ، بدیدیم ما
پس آن گه منادى برآرد ندا
كه بر ظالمان لعن ((الله )) باد
((سبك هست اعمالشان هم چون باد))
از این جهت (كه از داخل قبر صدایى بلند شد، وجدنا) آن معروف به قبر ((وجدنا)) گردید.(353)
سه شنبه 9/11/1386 - 23:42
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از ملا مهدى نراقى نقل شده است : در همان ایامى كه ایشان در نجف اشرف مشغول تحصیل علم بوده اند قحطى عجیبى پیش آمد. در ماه مبارك رمضان ، روزى از خانه بیرون مى آید در حالى كه هیچ غذایى براى افطار نداشتند و همه بچه ها در اثر گرسنگى ، صداى ناله شان بلند بود و حتى یك ((فلس )) پول سیاه نداشتند كه چیزى بخزند. براى رفع نگرانى به وسیله زیارت اموات ، یك سره به وادى السلام نجف مى رود.(350)
مى گوید: دیدم عده اى جنازه اى را آوردند و گفتند: تو هم در تشییع كردن این جنازه شركت كن . ما آمده ایم این میت را به ارواح این جا ملحق كنیم . سپس قبرى براى او كندند و جنازه را در میان آن گذاشتند. رو به من كردند و گفتند: ما عجله داریم و به محل خود مى رویم ، شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید! جنازه را گذاشتند و رفتند.
در میان قبر رفتم كه كفن را باز كنم و صورت آن میت را به روى خاك گذارم و بعد روى او خاك بریزم . ناگهان دریچه اى را دیدم ، از آن داخل شدم . باغ بزرگى با درخت هاى سر سبز و داراى میوه هاى مختلف و متنوعى را مشاهده كردم .
از داخل باغ ، راهى كه از سنگ ریزه هاى قیمتى فرش شده و به سوى قصر مجللى كه خشت هاى آن از جواهرات با ارزش و داراى تمام لوازم زندگى بود ادامه داشت . بى اختیار به سوى آن قصر باشكوه رفتم و داخل آن شدم و از پله هاى آن بالا رفتم و داخل اطاقى شدم . شخص جوانى را دیدم كه به صورت پادشاهان ، در صدر اطاق بالاى تختى از طلا نشسته است و دور تا دور اطاق افرادى نشسته اند.
به آن شخص سلام كردم . چون مرا دید جواب سلام را داد و مرا به اسم صدا زد و به سوى خود دعوت كرد و بالاى تخت پهلوى خودش جاى داد و اكرام زیادى نمود. افرادى كه در اطراف اطاق نشسته بودند از آن شخص ‍ احوال پرسى مى كردند و از بستگان خود سئوال مى نمودند و آن مرد با خوشحالى به یكایك آنها جواب مى داد.
سپس گفت : مرا نمى شناسى من صاحب همان جنازه هستم . اسم من فلان ، از اهل فلان شهر هستم و آن جمعیت ، ملائكه بودند كه مرا از شهرم به سوى این باغ ، كه از باغ هاى بهشت برزخى است نقل دادند. وقتى این حرف را از آن جوان شنیدم غم من برطرف شد و مایل به سیر و تماشاى آن باغ شدم و چند قصر دیگر را دیدم وقتى در آن ها نظر كردم ، پدر و مادر و بعضى از ارحامم در آن ها بودند و از من پذیرایى كردند، بسیار از طعامشان لذت بردم . در حالى كه در نهایت كیف و لذت بودم ، یادم به زن و بچه هایم افتاد كه چگونه گرسنه اند. یك دفعه متاءثر شدم . پدرم گفت : مهدى ، ترا چه مى شود؟ گفتم : زن و بچه هایم گرسنه اند.
گفت : در این انبار، برنج خوبى است براى آن ها هر چه مى توانى ببر. عبایم را پر از برنج كرده و خداحافظى نمودم . از باغ بیرون آمدم و از دریچه اى كه داخل شده بودم خارج شدم . دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمین افتاده و دریچه اى پیدا نیست ، اما عبایم پر از برنج است . از قبر بیرون آمدم با خشت ها در لحد را پوشیدم و روى قبر را خاك ریختم و برنج ها را برداشتم و به سوى منزل روانه شدم ، عیالم گفت : این ها را از كجا آوردى . گفتم : چكار دارى ؟
مدت ها گذشت كه از آن برنج ها مصرف مى كردیم و تمام نمى شد. بالاخره زن ، اصرار زیادى كرد و مرحوم نراقى هم قضیه را گفت : بعد از آن دیگر اثرى از برنج دیده نشد.
(351)
سه شنبه 9/11/1386 - 23:41
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده است : حضرت على ابن الحسین امام سجاد علیه السلام فرمود: ما نمى دانیم با مردم چگونه رفتار كنیم . اگر آن چه را كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ما رسیده است . براى آنها بگوییم مى خندند و اگر ساكت بمانیم طاقت نمى آوریم . ضمره بن سعید، وقتى سخن آن حضرت را شنید گفت : آن چه را كه به تو رسیده است براى ما بگو.
امام سجاد علیه السلام فرمود: آیا مى دانید وقتى دشمن خدا را روى سریر گذاشته و به سمت قبرستان براى دفن مى برند چه مى گوید؟ ضمره گفت : نه ، نمى دانیم .
حضرت فرمود: دشمن خدا به حمل كنندگان جنازه اش مى گوید: آیا شكایتى را كه اكنون من از ((شیطان )) به شما مى كنم نمى شنوید. دشمن خدا مرا گول زد و در مهالك و مخاطر وارد كرد و دیگر دست مرا نگرفت و بیرون نیاور. از شما و از برادرانى كه با آنها بر اساس برادرى رفتار كردم ، ولى آن ها مرا مخذول و بى یاور گذاردند شكایت دارم . از خانه اى كه تمام اموال خود را دادم و آن را تهیه كردم ، و اینك مسكن دیگران شده است شكایت دارم . پس قدرى با من مدارا كنید و این طور با عجله مرا نبرید!
ضمره (از روى مسخره ) گفت : اى امام سجاد! اگر مردى را كه حمل مى كنید (جان دارد) كه این سخن را بگوید ممكن است بر گردن حاملین خود سوار شود و به آنان حمله كند.
حضرت سجاد علیه السلام سر به سوى آسمان برداشت و عرضه داشت : پروردگارا! اگر ضمره این سخن را از روى استهزاء و تمسخر به حدیث رسول الله گفت ، او را به دست غضب خود بگیر.
جابر گوید: ضمره بعد از آن چهل روز بیشتر در دنیا درنگ نكرد و سپس ‍ مرد.
یكى از غلامان كه در تشییع جنازه او حضور داشت پس از انجام دفن ، خدمت حضرت سجاد علیه السلام رسید و نشست . حضرت فرمود: اى فلانى ! از كجا آمده اى ؟
غلام گفت : از تشییع جنازه ضمره . بعد گفت : همین كه قبر را از خاك پر كردند صورت خود را بر روى آن گذاشتم ، سوگند به خدا صدایش را شنیدم به همان لهجه و لحنى كه در دنیا داشت مى گفت :
واى بر تو اى ضمره ! امروز تمام دوستان ، ترا رها كردند و تنها گذاردند و عاقبت مسیر تو به سوى جهنم شد. آن جا مسكن و خوابگاه شب و استراحت گاه روز تو خواهد بود.
جابر گوید: امام سجاد علیه السلام فرمود: ما از خداوند طلب عافیت مى كنیم ، این است پاداش كسى كه حدیث رسول خدا را مسخره كند.
(347)
سه شنبه 9/11/1386 - 23:39
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
خداوند به افراد مؤ منى كه از دنیا رفته و وارد عالم برزخ شده اند آن قدر نعمت و امكانات مى دهد كه اگر بخواهد همه اهل زمین را دعوت كند مى تواند. نعمت ها، میوه ها، شیرینى ها، غذاها، لذت ها و شادى هاى آن جا، با عالم دنیا فرق مى كند و قبل مقایسه نیست ، لذتى كه از خوردن و چشیدن میوه ها و غذاهاى دنیا مى بریم قطره اى از میوه ها و شیرینى ها و لذت هاى عالم برزخ است . بعضى افراد زنده در همین عالم از غذاها و میوه هاى برزخى استفاده كرده و لذت آن ها را برده اند. در این جا به چند مورد از آنان اشاره مى كنیم .
1 مرحوم نراقى در كتاب خزائن از یكى از موثقین اصحابش نقل فرموده كه گفت : من در سن جوانى با پدرم و جمعى از دوستان هنگام عید نوروز در اصفهان دید و بازدید مى كردیم . روز سه شنبه اى براى بازدید یكى از رفقا كه منزلش نزدیك تخت فولاد
(348) اصفهان بود رفتیم . گفتند: ایشان منزل نیست .
چون راه طولانى و درازى را آمده بودیم ، براى رفع خستگى و زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم و آن جا نشستیم . یكى از رفقا به مزاح و شوخى رو به قبر نزدیكمان كرد و گفت : از صاحب قبر! ایام عید است . آیا از ما پذیرایى نمى كنى ؟ ناگهان صداى از قبر بلند شد و گفت : هفته دیگر روز سه شنبه همین جا همه مهمان من هستید.
مى گوید: ما همه وحشت كردیم و گمان نمودیم تا روز سه شنبه بیشتر زنده نیستیم . مشغول اصلاح كارهاى خودمان شدیم و وصیت هاى خود را كردیم و آماده مرگ شدیم ، اما هر چه صبر كردیم از مرگ خبرى نشد. روز سه شنبه مقدارى كه از روز گذشت با هم جمع شدیم و گفتیم : بر سر همان قبر برویم شاید منظور مردن نبوده است . همگى حركت كردیم . وقتى سر قبر حاضر شدیم یكى از ما گفت : اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن .
صدایى از قبر بلند شد كه بفرمایید: ناگهان جلو چشممان عوض شد و چشم ملكوتى ما باز گردید. باغى دیدیم در نهایت طراوت و صفاى ظاهر و در آن ، نهرهاى آب صاف و جارى و درخت هاى مشتمل بر انواع میوه هاى چهار فصل پیدا بود و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان مشغول آواز و نغمه سرایى بودند. شروع به گردش كردیم تا رسیدیم به عمارتى دار نهایت زیبایى و تجملات كه در میان آن باغ بود و اطراف آن عمارت به باغ گشوده مى شد و ما داخل آن شدیم .
دیدیم شخصى در نهایت كمال و صفا در بالاى قصر نشسته است و جمعى از ماه رویان ، كمر خدمت به میان بسته و آماده دستور و پذیرایى از ما هستند. چون آن شخص ما را دید از جا برخاست و عذر خواهى كرد. در این بین انواع و اقسام شیرینى ها و میوه ها و آن چه را كه در دنیا ندیده بودیم و تصورش را هم نمى كردیم مشاهده نمودیم .
وقتى شروع به خوردن كردیم ، چنان لذت بردیم كه هیچ وقت چنین لذتى نبرده بودیم و هر چه مى خوردیم سیر نمى شدیم و باز بیشتر اشتها داشتیم ، باز میوه ها و غذاهاى گوناگون با طعم هاى مختلف آوردند، خوردیم و لذت بردیم . پس از ساعتى برخاستیم كه ببینیم چه روى داده است . آن شخص بزرگوار، ما را تا بیرون باغ مشایعت كرد. پدرم از او سئوال نمود: شما كیستید كه خداى متعال چنین دستگاه وسیع و با عظمتى به شما عنایت فرموده است كه اگر تمام عالم را بخواهید مهمانى كنید مى توانید و بگو بدانم این جا كجاست ؟
فرمود: هم وطن شما هستم ، همان قصاب فلان محل مى باشم . گفت : علت این درجات و مقامات كه به تو داده اند براى چیست ؟ فرمود: دو صفت نیك در من بود كه مستحق این مقامات و اكرام شدم . یكى این كه هرگز در كسبم كم فروشى نكردم . دیگر این كه در عمرم نماز اول وقت را ترك ننمودم ، به طورى كه اگر گوشت را در تراز گذاشته بودم و صداى ((الله اكبر)) مؤ ذن بلند مى شد، آن را وزن نمى كردم و براى نماز به مسجد مى رفتم و نماز اول وقت را درك مى نمودم . بعد از مردن ، این باغ و قصر و این همه نعمت و میوه و امكانات را به من دادند.
در هفته گذشته كه شما تقاضاى پذیرایى و مهمان شدن بر من را كردید اجازه نداشتم : ماءذون نبودم كه شما را دعوت كنم . این هفته اذن گرفتم و از شما پذیرایى كردم .
مى گویند: هر یك از ما مدت عمر خود سئوال كردیم و او جواب مى گفت : از جمله . شخص مكتب دارى را گفت : تو بیش از نود سال عمر مى كنى و او هنوز زنده است . به من گفت : تو فلان قدر عمر مى نمایى و الان پانزده سال دیگر باقى است . بعد خداحافظى كردیم ، ما را مشایعت كرد. خواستیم برگردیم ناگهان دیدیم در همان جاى اول ، سر قبر نشسته ایم .
(349)
سه شنبه 9/11/1386 - 23:36
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عذاب برزخى عده اى از مجرمان مسخ شدن و به شكل حیوانات در آمدن است . از جمله آنها مروان حكم و فرزندش عبدالملك است .
بنى امیه هنگام مرگ به صورت سوسمار مسخ مى شدند و شكل و قیافه انسانى را از دست مى دادند. حتى فرزندان آنان مسخ شدن ایشان را مى دیدند. از جمله مروان حكم (كه یكى از خلفاى بنى امیه است مى باشد).
همان مروانى كه سخت ترین دشمن پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت است و حضرت رسول صلى الله علیه و آله در زمان حیات خود او را از مدینه بیرون كرد و عثمان در زمان خلافت خود با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مخالفت كرد و او را به مدینه برگردانید.
همان مروانى كه بعد از شهادت امام حسن آن جنایت بزرگ را انجام داد و به عایشه خبر داد كه : بنى هاشم قصد دارند جنازه امام حسن علیه السلام را كنار قبر جدش دفن كنند و آن زن را سوار بر قاطر كرد و كنار حرم پیغمبر آورد و او هم دستور تیرباران كردن جنازه امام علیه السلام را صادر كرد و ناچار آن حضرت را مظلومانه در بقیع دفن كردند.
همان مروانى كه به ولید، فرماندار مدینه پیشنهاد قتل امام حسین علیه السلام را مى دهد و بعد هم به امام حسین علیه السلام مى گوید: اگر با یزید بیعت كنى سعادت دنیا و آخرت را خواهى داشت .
همان پیر ملحد و كافرى كه بعد از معاویه صغیر ((پسر یزید)) به خلافت رسید و غاصبانه آن را به چنگ آورد و مدتى خلافت كرد.
از جمله پسرش عبدالملك (پنجمین خلیفه اموى ) موقع مرگ ، در حالى كه فرزندانش اطراف او بودند، دیدند قیافه او عوض شد و از شكل انسانیت خارج گردید و به شكل سوسمارى در آمد. فرزندانش متعجب شدند و حیران ماندند كه او را چه كنند؟
ناگهان دیدند آن قیافه مسخ شده ناپدید شد آنها (جهت حفظ آبرویشان ) تنه درخت بزرگى را آوردند و خارج از دید مردم آن را به صورت ظاهر كفن كردند و تشییع و دفن نمودند تا مردم خبردار نشوند
(266).
سه شنبه 9/11/1386 - 17:44
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عذاب برزخى طبق قانون تجسم اعمال گریبان عبیدالله بن زیاد را در همین دنیا گرفت .
در ماجراى قیام مختار كه در سال 66 و 67 هجرى قمرى واقع شد، ((عبیداله بن زیاد)) در كنار موصل به دست ابراهیم پسر ((مالك اشتر))، كشته شد، ابراهیم سرهاى بریده ابن زیاد و دشمنان را براى مختار فرستاد در حالى كه او مشغول غذا خوردن بود.
وقتى مختار چشمش به سرهاى قاتلین امام حسین علیه السلام افتاد. گفت : حمد و سپاس مخصوص خداوند است . سپس گفت : وقتى سر مقدس ‍ امام را نزد ((عبیدالله )) آوردند او مشغول غذا خوردن بود و اكنون كه سر نحس آن ملعون را پیش من آوردند مشغول غذا خوردن ام .
عمار بن عمیر گوید: بعد از آن كه مختار قیام كرد و قاتلین كربلا را به هلاكت رسانید و سرهاى خبیث آنها را از بدنشان جدا كرد. سر ((عبیدالله )) و اصحابش را در مكانى براى تماشا و عبرت گذاشته بود. من هم براى تماشاى آنها رفته بودم . دیدم مردم فریاد مى زنند: ((باز آمد)) وقتى توجه كردم دیدم مار سفید و بزرگى آمد از تمام سرها گذشت تا به سر ((عبیداله )) رسید، از بینى او داخل شد و از گوشش ‍ بیرون آمد، از گوش او داخل شد و از بینى اش بیرون آمد و این كار ادامه داشت (تا روز قیامت هم ادامه خواهد داشت ).
بعد از آن مختار سرهاى نحس دشمنان را با نامه اى به مكه ، پیش محمد بن حنیفه فرستاد، هنگامى كه سرهاى را نزد محمد بن حنیفه بردند او هم مشغول غذا خوردن بود.
محمد بن حنفیة مى گوید: در این هنگام عرض كردم : خدایا! مرا نمیران تا این كه سر بریده ((عبیدالله )) را كناره سفره ام بنگرم . ((الحمد لله )) خدا دعایم را اجابت رسانید.
بعد، سر آن ملعون را پیش عبدالله بن زبیر بردند، او هم دستور داد سر را بالاى نیزه زدند. ناگهان بادى آمد و آن رابه زمین انداخت ، در این هنگام مارى آمد و داخل بینى او شد. باز آن را بالاى نیزه زدند. دو مرتبه باد آن را انداخت و مارى داخل بینى او رفت . این عمل سه مرتبه تكرار شد. عبدالله بن زبیر دستور داد سر را دره اى از دره هاى مكه انداختند.
(264)
شیخ عباس قمى مى نویسد: وقتى سر مبارك امام حسین علیه السلام را در مجلس ((عبیدلله )) مقابل او قرار دادند. آن ملعون ، با چوب خیزران مكرر بر لب و دندان امام علیه السلام مى زد. شاید بر اساس ((تجسم اعمال )) همان چوب (در عالم برزخ ) به صورت مار درآمده و مكرر از بینى آن وارد مى شد و از گوشش بیرون مى آمده ، تا مردم در همین دنیا مجازات ننگین او را ببینند.(265)
سه شنبه 9/11/1386 - 17:44
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حال كه عذاب برزخى معاویه را خواندید و از آن اطلاع پیدا كردید. عذاب برزخى یزید فرزند خلف آن را هم بخوانید. ابتدا به هلاكت رسیدن یزید و بعد از آن عذاب برزخى او را بیان مى كنیم .
یزید بن معاویة بن ابى سفیان ، بعد از قضیه خونین كربلا و به شهادت رساندن اهل بیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در صحراى سوزان نینوا، در سال 61 هجرى قمرى ، خودش هم در اثر ظلم و جنایاتى كه درباره مردم به خصوص مردم مدینه و مكه روا داشت در سال 63 هجرى با طرز عبرت انگیزى در كاخ شخصى خودش به هلاكت رسید و به زندگى سراسر ننگ و پرماجراى او خاتمه داده شد و بدن خبیث او را در كنار قبرستان باب الصغیر (قبرستان عمومى شام ) به گودالى از گودالهاى جهنم به نام ((قبر)) فرو بردند.
در سال 66 وقتى مختار بن ابى عبیده ثقفى قیام كرد و توابین اطراف او را گرفتند و به خون خواهى امام حسین علیه السلام و یارانش بلند شدند. اول ،
كسانى را كه در قتل و كشتار كربلا شركت داشتند به هلاكت رساندند و بدن بعضى از آنان را در آتش قهر خود سوزاندند و دل اهل بیت را شفا دادند.
بعد از به هلاكت رساندن آنها، كسانى كه جلوتر به درك واصل شده بودند قبرهایشان را شكافتند و بدن خبیثشان را بیرون آوردند و آتش زدند. وقتى به قبر یزید رسیدند، او را شكافتند كه بدنش را آتش زنند، دیدند چیزى در قبر نیست . فقط به اندازه قامت یك انسان ، داخل قبر خاكستر است . معلوم شد آتش قهر و غضب الهى جلوتر او را سوزانده است (علیه و على آبائه اللعنت و العذاب )
نقل شده است : آن ملعون را در بعضى از جزیره ها دیده اند كه او را سرنگون در مقابل آبى آویخته اند و آن شقى و بدبخت پیوسته از تشنگى در برابر آب فریاد و ناله مى كند، اما كسى به او آب نمى دهد.
نیز نقل شده است : وقتى یزید بن معاویه هلاك شد بعد از آن به صورت سگى در آمده و با نهایت تشنگى در بیابانها سرگردان است و دائما از دور سراب به شكل آب در چشمش ظاهر مى شود. وقتى به آن مى رسد، چیزى غیر از سراب وجود ندارد.
(263)
سه شنبه 9/11/1386 - 17:43
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عذاب برزخى دشمنان امیرالمؤ منین علیه السلام و اهل بیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بسیار مشكل است و تا روز قیامت ادامه دارد.
داود رقى گفت : خدمت امام صادق علیه السلام عرض كردم : یا بن رسول الله ! از وضعیت دشمنان حضرت على علیه السلام و اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله اسلام برایم بگو.
فرمود: از عذابشان سخن بگویم و بیان كنم كه چگونه است ؟ یا عذاب برزخى ایشان را به تو نشان دهم . كدام براى تو بهتر است ؟
عرض كردم : دیدن عذاب برزخى براى من بهتر است . به فرزند خود موسى بن جعفر فرمود: برو و چوب قضیب مرا بیاور. موسى بن جعفر علیه السلام رفت چوب و عصاى آن حضرت را آورد.
فرمود: اى موسى ! عصا را به زمین بزن . وقتى زد زمین شكافته شد و دریاى سیاهى ظاهر گشت . باز عصا را به دریا زد آن هم شكافته شد و سنگى بزرگ نمایان گردید. مرتبه سوم عصا را به سنگ زد درى از آن باز شد. جمع زیادى مشاهده شدند كه صورتهایشان سیاه و ارزق چشم بودند در حالى كه كند و زنجیر به دست و پایشان بود (و با بدترین وضعى در عذاب و شكنجه به سر مى بردند. دائما فریاد مى زدند و مى گفتند: یا محمد یا محمد!
ماءمورین عذاب ، با تازیانه بر سر و صورت آنها مى زدند و به ایشان مى گفتند: اى دروغ گویان ! دروغ مى گویید، نه شما كارى به محمد دارید و نه آن حضرت كارى با شما دارد.
داود رقى گوید: عرض كردم : ایشان چه كسانى هستند كه به این وضع عذاب مى شوند و در غل و زنجیر به سر مى برند؟
فرمود: اولى و دومى و سومى ، ابوسفیان و معاویه و یك یك را نام برد تا اهل سقیفه و اصحاب فتنه كه ((همان صلحه و زبیر)) باشند و بنى امیه و عده اى از انصار و جماعات مختلف دیگرى كه همه از مخالفان و دشمنان امیرالمومنین علیه السلام بودند كه خداوند هر صبح و شام بر عذاب آنها بیفزاید و عذاب هاى تازه ترى به آنهابچشاند.
وقتى همه حاضرین ، صاحبان عذاب را دیدند و ایشان را شناختند، امام صادق علیه السلام به آن سنگ خطاب كرد و فرمود: اى سنگ ! تا موقع قیامت بهم آى و آنان را بپوشان .
(260)
سه شنبه 9/11/1386 - 17:42
دعا و زیارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
كسانى كه منكر ولایت و امانت امیرالمؤ منین علیه السلام و اولادش ‍ باشند، هم در دنیا و هم در عالم برزخ و هم در قیامت مسخ مى شوند و به صورت ((سوسمار)) و ((ماهى جرى )) در مى آیند. چند نمونه از آنها را متذكر مى شویم .
1 اصبغ بن نباته روایت كرده است : جمعى از منافقین نزد حضرت على علیه السلام آمدند و عرض كردند: شما مى گویید: ((ماهى جرى )) مسخ شده و حرام است ؟ فرمود: آرى .
عرض كردند: دلیلش را براى ما بیان كن . آن حضرت (در حالى كه جمعیت با ایشان بودند) نزد فرات آمد و صدا زد اناس ، اناس ، ((جرى ماهى )) از داخل آب جواب داد: ((لبیك )). فرمود: كیستى ؟
گفت : از اشخاص هستم كه ولایت ترا بر ما عرضه كردند نپذیرفتم و مسخ شدیم . بعد گفت : یا على ! در میان كسانى كه الان با شما هستند اشخاصى مى باشند كه مانند ما مسخ مى شوند و به سرنوشت ما مبتلا مى گردند.
سپس گفت : ما اهل قریه اى در كنار دریا بودیم . خداوند، ولایت ترا بر ما عرضه داشت نپذیرفتیم و به این علت مسخمان كرد. بعضى در دریا و بعضى در خشكى به سر مى بریم . آنها كه در خشكى هستند به شكل ((سوسمار و موش صحرایى )) هستند. حضرت فرمود: گفتار او را شنیدید، به خدا قسم اینها مانند زنان شما حیض مى شوند.
2 در روایت دیگرى آمده است : مردى از خوارج با امیرالمؤ منین برخورد كرد در حالى كه دو ((ماهى جرى )) به همراه خود داشت و آنها را با جامه اش پوشانده بود.
حضرت فرمود: اى مرد! پدر و مادرت را از بنى اسرائیل به چند خریده اى ؟ مرد گفت : چه بسیار ادعاى علم غیب مى كنى !
فرمود: آنها را بیرون آور. وقتى بیرون آورد حضرت فرمود: چه كسانى هستید؟ یكى گفت : پدر این شخص و دیگرى گفت : مادر او مى باشم ؟
(258)
3 امام صادق علیه السلام فرمود: روزى ، پدرم امام محمد باقر ((ع )) در كنار كعبه با مردى گفتگو مى كرد. ناگهان دید جانورى شبیه ((سوسمار)) مى جنبد و دهانش حركت مى كند. پدرم به آن مرد فرمود: آیا مى دانى این جانور چه مى گوید و منطقش چیست ؟
عرض كرد: خیر نمى دانم . فرمود (این گوشه اى از عالم برزخ است یك نفر از بنى امیه مرده به این صورت در آمده است ) و مى گوید: اگر عثمان را به بدى یاد كنى ، حتما به على ناسزا مى گویم .
(259)
سه شنبه 9/11/1386 - 17:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته